مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.

عبدالعظیم بن عبدالله بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابیطالب علیه السلام[1]، معروف به شاه عبدالعظیم[2] و سید الکریم نسبش با چهار واسطه به اما م مجتبی ع می رسد.  پدرش عبدالله نام داشت و مادر بزرگوارش فاطمه بنت عقبه بن قیس حمیدی.[3]تاریخ دقیق تولد وی روشن نیست، اما سال 173ق در مدینه چشم به جهان گشوده است.[4]

عبدالعظيم الحسني از راويان حديث ائمه معصومين عليهم السّلام و از چهره هاي بارز و محبوب و مورد اعتماد ، نزد اهل بيت عصمت عليهم السّلام و پيروان آنان بود و در مسايل دين آگاه و به معارف مذهبي و احكام قرآن ، شناخت و معرفتي وافر داشت.

 

نسابان و رجالیان وی را از اصحاب امام جواد و هادی ع دانسته اند و اما م هادی علیهماالسلام وی را از معتمدان خود می دانستند.[5]عبدالعظیم حسنی در دورانی که در مدینه میزیست به سبب ارتباط زیاد با ائمه علیهم السلام و سعایت بدگویان، مورد سوء ظن متوکل واقع شده و به دستور وی به سامراء منتقل گردید.[6]

 

پس از آن که مدتی شدیدا تحت نظربود به فرمان امام علی النقی علیه السلام  به ری مهاجرت کرد.[7]وی در ری در منزل یکی از شیعیان مخفیانه به سرمی برد و به دعا و عبادت مشغول بوده و هراز چندگاهی قبری را در نزدیکی محل سکونت خود، که به گفته­ی وی یکی از فرزندان امام  موسی کاظم ع  بود ، مخفیانه زیارت می کرد.

 

با وجود زندگی مخفیانه، اما شیعیان از حضور وی در ری آگاه شده و به دیدار وی شتافتند،[8]و وی مرجع امور دینی شیعیان شده بود.[9]اما حضور حضرت عبدالعظیم حسنی در ری چندان به طول نیانجامید و اندکی بعد و دو سال پیش از رحلت امام هادی علیه السلام در سال 252ق چشم از جهان فروبست.[10]

 پی نوشت:

[1]- ابن عنبه، جمال الدین احمد بن علی, عمده الطالب فی انساب آل ابی طا لب، بیروت، منشورات دارمکتبه الحیاه، بی تا، ص 90

[2]- خوانساری، محمد باقر، روضات الجنات فی اوصاف العلماء، ص 353.

[3]- کجوری مازندرانی، ملا محمد باقر، جنه النعیم و العیش السلیم، چاب سنگی،1385ق، ص111.

[4]- همان، ص 110.

[5]مجلسی ، محمد باقر، بحارالانوار، ص 2 و میرداماد ، الرواشح اسماویه، ص 50.

[6]- مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 11.

[7]کجوری مازندرانی، جنعه النعیم، ص 328.

[8]- غروی حائری، جامع الرواه و ازاحه الاشتباهات عن لطرق و الاسناد، ص 461.

[9]- ابن عنبه،ص 112 .

[10]- کجوری مازندرانی، جنعه النعیم، ص 402.

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *