مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
به قیمتی که خریده بودم

به قیمتی که خریده بودم

دزدی جامه کسی را دزدید و به بازار برد و به دست دلال داد تا بفروشد. جامه را از دلال دزدیدند و دزد دست تهی نزد یاران آمد. گفتند: جامه را به چند فروختی؟ گفت: به آن چه خریده بودم. علی صفی، لطائف الطوایف، ص 365.

دزدی صاحبخانه

دزدی صاحبخانه

دزدی به خانه ای رفت هیچ نیافت. ناگاه در گوشه خانه قدری آهک دید. پنداشت که آرد است. دستار خود را در میان خانه پهن کرد و رفت که دامنی آرد بیاورد و در دستار ریزد. در آن محل صاحب خانه حاضر بود. دستارش بدزدید.

نگاه دزدکی

نگاه دزدکی

فاضلی به یکی از دوستان صمیمی و همراز خود نامه ای می نوشت. شخصی در کنار او نشسته بود و به گوشه چشم نوشته او را می خواند. بر وی دشوار آمد. روی کاغذ نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود

دزد مالباخته

دزد مالباخته

دزدی به خانه ای رفت. جوانی را خفته دید. پرده ای که بر دوش داشت بگسترد تا هر چه باید در وی نهاده بر دوش کشد.جوان بغلتید و در میان پرده بخفت. دزد هر چه گشت چیزی نیافت. چون مراجعت کرد که پرده را بردارد