مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.

در ادامۀ گفت و گو با استاد محمد الله اكبري، مدير پژوهشكدۀ تاريخ و سيرۀ اهل بيت(ع)، دربارۀ گفت و گو با نظام سلطه در سيرۀ امام حسين(ع)، به بررسي گفت و گو در واقعۀ عاشورا مي‌پردازيم.

در واقعۀ كربلا، امام حسين(ع) با چه كساني گفت و گو كرد؟

در مسير مكه به كوفه، امام حسين(ع) با حر بن يزيد رياحي، مأمور كوفه برخورد مي‌كند. اين ملاقات وقتي است كه خبر شهادت مسلم و هاني به امام رسيده است. اولين برخورد اين است كه امام ياران حر را آب مي دهد. با نيروي دشمن كه سواره نظام و سرتا پا مسلح است، احوال پرسي مي كند. ظهر حر و يارانش پشت سر امام نماز مي خوانند.

بعد از اين، جلسات متعددي براي گفت و گو  تشكيل مي‌شود. امام به حر مي‌فرمايند شما ما را دعوت كرديد. حر در جواب مي گويد: من نه نامه نوشتم و نه آن را امضا كردم. امام مي گويد: دوستان تو نامه نوشتند. در ادامه امام مي‌فرمايد اگر نمي‌خواهيد من به كوفه بيايم، اگر از دعوت خود پشيمان شده‌ايد، من به مكه برمي‌گردم.

آنچه از اين گفت و گوها برمي آيد اين است كه قصد امام اين بوده كه برود به كوفه و آزادنه وارد كوفه شود، اما حر مي‌خواهد امام را دست بسته به كوفه ببرد. امام مي خواهد در روز روشن با سر و صدا وارد كوفه شود تا مردم به ياري او بيايند، اما حر مأمور است امام را دست بسته، به كاخ ابن زياد ببرد كه كسي باخبر نشود. پس خواسته ها متفاوت است.

در نهايت، از اين گفت و گو يك توافقي حاصل مي شود. توافق مي‌كنند كه به راهي بروند كه نه به كوفه منتهي شود، نه به مكه و نه به مدينه. حر مي گويد ما ادامه مسير مي دهيم تا دستور بعدي به من برسد؛ چون حر تام‌الاختيار نيست كه هر تصميمي بخواهد انجام دهد؛ بلكه منتظر دستور اربابش مي‌ماند. از طرفي حر مأمور به جنگ با امام نيز نبوده است؛ بلكه فقط مأمور بوده كه امام را بي خبر به كوفه ببرد.

اما امام با اين كه تام الاختيار است، شمشير نمي‌كشد كه بجنگد؛ هرچند ياران امام به او مي گويند الان تعداد اينها كمتر است. اگر ما با اينها بجنگيم بهتر از اين است كه مواجه با لشكر كوفه بشويم. اما امام حاضر به جنگ نمي‌شود. البته مي شود اين احتمال را هم داد كه امام اين اميدواري را دارد كه اگر به كوفه نزديك شوند و كوفيان باخبر شوند كه امام نزديك آنان است، شيعيان كوفه حكومت نظامي را مي‌شكنند و به ياري امام مي‌آيند؛ يعني ادامۀ مسير امام با اين توجيه معقول است.

با اين حال امام حاضر به جنگ با حر نمي‌شود و گفت و گو با نمايندۀ دشمن را ترجيح مي‌دهد و نتيجۀ اين گفت و گو اين است كه به راهي بروند كه نه به كوفه منجر شود نه به مكه و نه به مدينه. ادامۀ مسير مي‌دهند تا به كربلا مي‌رسند. در اينجاست كه به حر نامه‌اي مي‌رسد كه امام را هر جا كه هستي نگه دار تا ما برسيم. حر اجباراً امام را در كربلا نگه مي‌دارد و اردو مي‌زنند. عمر سعد هم كه با لشكرش به ري عازم بود، بالاجبار به كربلا مي‌آيد.

گزارش هايي كه در منابع معتبر وجود دارد، در روزهاي اول اقامت امام حسين(ع) و عمر سعد در كربلا، بارها در جلسات متعدد، با هم گفت و گو كردند كه مشكل به گونه‌اي حل شود كه به جنگ منجر نشود.

چرا اين روند ادامه پيدا نكرد و جنگ، جاي گفت و گو را گرفت؟

بعد از آمدن شمر به كربلا، رويۀ حل مشكل تغيير مي‌كند. شمر نامه‌اي خطاب به عمر سعد در دست داشت كه تا كي گفت و گو مي كني؟ مگر به شب نشيني و مهماني آمده‌اي؟ شمر مأموريت داشت كه اگر عمر سعد جنگ را شروع نكرد، گردن او را بزند و فرماندهي لشكر را بر عهده بگيرد. عمر سعد با ديدن نامۀ شمر مجبور مي‌شود كه جنگ را شروع كند.

با ورود شمر بن ذي الجوشن به كربلا، اين نتيجه حاصل مي‌شود كه دشمن از ابتدا هم مايل به گفت و گو نبوده، چون ديگر بيعت با يزيد مطرح نيست و حالا چيز ديگري مي‌خواهند و آن عبارت است از «تسليم به حكم امير عبيدالله بن زياد». ديگر نمي‌گويند بيعت با يزيد. اين امام است كه مايل به گفت و گوست و نمي‌خواهد براي حل مشكل، دست به شمشير ببرد و جنگ به او تحميل مي‌شود. چه بسا اگر كار به جايي مي رسيد كه امام يار و ياوري نداشت، با يزيد بيعت مي‌كرد، چون فسق و فجوري كه يزيد داشت در بقيۀ حكام جور هم بوده كما اين كه بقيه ائمه بعد از امام حسين نيز سكوت و بيعت كرده‌اند. اما چون امام حسين(ع) اميدوار است كه مردم كوفه حكومت نظامي را بشكنند و به ياري‌اش بيايند، حاضر نمي‌شود كه بيعت كند.

«تسليم به حكم امير» به چه معناست؟

در عصر جاهلي عرب، يك قاعدۀ سياسي به نام «تسليم به حكم امير» وجود داشت. اين قاعده به اين معناست كه بعد از تسليم لشكر مغلوب، امير فاتح، صاحب اختيار است كه  هر تصميمي در قبال آنان بگيرد؛ خواه آنان را گردن بزند، خواه بيعت آنان را بپذيرد، خواه دست بسته آنان را به سلطان تسليم كند، خواه آنان را به عنوان برده بفروشد. وقتي در كوفه، عرصه بر مختار تنگ مي‌شود، 6000 از ياران او حاضر به جنگ با دشمن نمي‌شوند و در دارالاماره مي‌مانند و حكم مصعب مبني بر تسليم به حكم امير را مي پذيرند و تسليم مي‌شوند، به اين اميد كه زنده بمانند. اما مصعب، هر 6000 را كت‌بسته، جلو دارالاماره سر مي‌برد. تسليم به حكم امير يعني امير صاحب اختيار است.

ابن زياد يك نقطه ضعف و يك نقص فني داشت. از اين كه به او مي گفتند «زياد بن ابيه» يعني بچۀ پدرش، سخت آزرده مي‌شد و احساس حقارت و فرومايگي مي‌كرد. معاويه به او باج داد كه امام حسن(ع) را رها كند؛ چون يار امام حسن بود و در عوض، ديگر به او «زياد ابن ابيه» نگويند بلكه از اين به بعد او را «زياد ابن ابي سفيان» بخوانند. شاهد آوردند كه شهادت داد كه ابوسفيان بدون عقد، با يك زن شوهردار همبستر شده و بچه اي به دنيا آمده به نام «زياد ابن ابي سفيان».

نقطه ضعف او اين بود كه گمان مي كرد كه اگر آدم فرو مايه بخواهد خودش را بزرگ كند، بايد بزرگاني را ذليل كند. شمر از نقطه ضعف او سوءاستفاده كرد و پيشنهاد داد كه بايد حسين بن علي را وادار كني كه به حكم تو تسليم شود نه اين كه با يزيد بيعت كند.

با اين كار، ابن زياد راه گفت و گو را بست و  با مخير كردن امام حسين(ع) بين اين كه يا بايد به حكم امير تسليم شوي و يا بجنگي، جنگ را بر امام تحميل كرد. قبل از اين كه شمر به كربلا بيايد، حرف اين بود كه با يزيد بيعت كن، ولي بعد از ورود شمر، ديگر حرف از بيعت نيست. چيزي فراتر از بيعت مي خواهند و آن تسليم به حكم امير است.

ادامه دارد…

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *