مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
مرده چیزی نمی خورد

مرده چیزی نمی خورد

یکی از بزرگان که اموال بسیار زیادی داشت به مرگ نزدیک شد. امید از زندگی قطع کرد و به جگرگوشه های خود گفت: ای فرزندان! روزگاری دراز در کسب مال زحمتهای سفر و حضر کشیدم و حلق خود را به سرپنجه گرسنگی فشردم تا

سرکه هفت ساله

سرکه هفت ساله

به بیماری گفتند که درمان تو سرکه هفت ساله است. از دوستش طلب کرد. گفت: من دارم اما به تو نمی دهم. گفت: چرا؟ گفت: اگر من سرکه به کسی می دادم سال اول تمام می شد و به هفت سال نمی رسید. عبید زاکانی، کلیات، 235-236.

بهترین دوست

بهترین دوست

طفیلی را گفتند: از دوستان چه کسی را بیشتر دوست داری؟ گفت: ما تَرَکَ حُبُّ الطَّعامِ مَوضِعًا لِاَحَدٍ. (یعنی دوستی طعام و غذا برای هیچ کس جایی نگذاشته است.) علی صفی، لطائف الطوائف، ص353.

همه طعام ها

همه طعام ها

جمعی کثیر جایی نشسته بودند. طفیلی آن جا حاضر شد به گمان آن که مگر طعامی در راه است. آن جمع به او گفتند: ای طفیلی! ما همه گرسنه ایم و هر کدام به طعامی رغبت داریم. بگو تو به کدام طعام بیشتر مایلی؟ گفت: به همه طعام ها که

دو دو تا؟

دو دو تا؟

طفیلی را پرسیدند: دو در دو چند می شود؟ گفت: چهار تا نان. علی صفی، لطائف الطوائف، ص353.

وظیفه شناسی

وظیفه شناسی

روزی ملانصر الدین بدون دعوت به مجلس جشنی رفت. یکی از مهمانها پرسید: تو که دعوت نداشتی چرا آمدی؟ جواب داد: شاید صاحبخانه وظیفه خود را نداند اما من نباید در انجام وظایف خود کوتاهی کنم.

عَسَّلَیکُم

عَسَّلَیکُم

طفیلی به مجلسی درآمد. دید که جمعی به عسل خوردن مشغول اند. چون چشمش به عسل افتاد حال برو بگشت (دستپاچه شد) خواست که گوید: السلام علیکم. گفت: عَسَّلَیکُم. علی صفی، لطائف الطوائف، ص353.

معنای طفیلی

معنای طفیلی

طفیلی به معنای مهمان ناخوانده و ناخوانده ای که همراه مهمان خوانده درآید. آنکه بی دعوت همراه میهمانان درآید.

می روم به طویله

می روم به طویله

پادشاهی شعری ساخت و بر ملک الشعرای دربار خویش خواند. او گفت: شعر متوسط است و در خور قدر پادشاه نیست. ملک بر آشفت و امر کرد او را در طویله به آخور بستند. پس از چند روز شفاعت کردند و شاه او را عفو کرد. مدتی بعد شاه شعری

آنها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بودیم تنها

آنها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بودیم تنها

کاروانی از شهری که به ترسویی مشهورند به حاکم شکایت بردند که: دو راهزن، کاروان صد نفری ما را غارت کردند. حاکم با تعجب پرسید: چگونه صد کس با دو تن برنیامده اند؟ یکی از آنان در پاسخ گفت: آن ها دو نفر بودند همراه، ما صد نفر بودیم تنها.

صدایش صبح به گوش می رسد

صدایش صبح به گوش می رسد

شبی دزدی به خانه ای رفت و به کندن نقب و سوراخ کردن دیوار مشغول شد. یکی از همسایگان که از بیماری خوابش نبرده بود صدای تق تق آهسته او را شنید. رفت روی بام. سرش را به طرف پایین گرفت و پرسید: چه می کنی؟

میان پیغمبران جرجیس را پیدا کرده

میان پیغمبران جرجیس را پیدا کرده

گویند روباهی خروسی را ربود. خروس در دهان روباه گفت: حال که از خوردن من چشم نپوشی نام نبی یا ولی ای را بر زبان ران تا مگر به حرمت آن، سختی جان کندن بر من آسان آید.