مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و پایان نامه

 

چکیده

نقش عقلانیت اسلامی در مبارزه با استعمار و جنگ‌های داخلی افغانستان گسترده و عمیق است. استعمار انگلیس و شوروی بعد از بار ها تجاوز نظامی به افغانستان، سرانجام شکست را متحمل شدند. بیرون راندن استعمار این حقیقت را آشکار نمود که توانمندی مردم افغانستان بر بنیان گفتمان عقیده و عقلانیت اسلامی برجسته است. از سوی دیگر نقش عقلانیت اسلامی متأثر از گفتمان قبیله‌ و سنت‌های قومی در پدید آمدن جنگ‌های داخلی غیرقابل‌انکار بوده؛ بلکه افغانستان را در فهرست ضعیف‌ترین کشورها قرارداد. به همین ترتیب عقلانیت اسلامی در گفتمان معیشت با نشانه‌ها و دال‌های استعمار به حاشیه رانده شد.

فرایند مبارزه با استعمار در حوزه سیاسی افغانستان بر دال‌ها و نشانه‌های گفتمان عقیده و عقلانیت اسلامی شکل‌گرفته و در مخیله اجتماعی افغانستان نقش‌بست. این فرایند توأمان باتحمل خسارت‌های عظیم انسانی و مالی از سوی استعمار، پیروزی‌های بزرگ تاریخی و استقلال سیاسی افغانستان را به دنبال داشته؛ اما به دلیل تسلط گفتمان قبیله و سنت‌های قومی بر عقلانیت اسلامی، جنگ‌های داخلی پدید آمد و در این فرایند زمینه‌ی استعمار فکری، فرهنگی و اقتصادی در افغانستان فراهم گردید. دسته‌های مانند حکام، رهبران قبائل، جریان چپ کمونیستی، گروه‌های جهادی، تکفیری‌ها و طالبان هرکدام خواسته یا ناخواسته ابزار سیاست‌های استعمار قرار گرفتند. جنگ‌های داخلی فاجعه‌های بزرگ انسانی، قتل‌عام‌ها، پیدایش تروریسم، و وابستگی معیشتی را به دنبال آورد. این رساله با روش گردآوری کتابخانه‌ای تدوین‌شده است. الگویی رساله مثلث عقیده، قبیله و غنیمت با الهام از عقل سیاسی عربی ـ اسلامی هست و چارچوب نظری رساله «عقلانیت فرهنگی و فرهنگ پیش‌داوری» بارویکرد تحلیل گفتمانی، نقش عقلانیت اسلامی را در گفتمان عقیده، قبیله در فرایند استعمارستیزی و جنگ‌های داخلی به خوانش گرفته؛ به همین ترتیب به حاشیه راندن گفتمان معیشت اسلامی را با دال‌های غیر اسلامی مافیا، ترور و فساد مورد تحلیل قرار داده است.

واژگان کلیدی: عقلانیت اسلامی، استعمارستیزی، جنگ‌های داخلی، گفتمان عقیده، گفتمان قبیله، گفتمان معیشت. مخیله‌ای اجتماعی، حوزه سیاسی، ناخودآگاه سیاسی.

فهرست مطالب
مسئولیت ا
تقدیم ب
تقدیر و تشکر أ‌
چکیده د
واژگان کلیدی: أ‌
فهرست مطالب و
فصل اول: کلیات، مفاهیم و چارچوب نظری 6
مقدمه 7
سؤال اصلی: 8
سؤال‌های فرعی: 8
فرضیه: 9
پیشینه تحقیق: 9
نوآوری تحقیق: 10
ضرورت تحقیق: 11
اهداف تحقیق: 11
روش و الگوی تحقیق: 11
مفاهیم 13
عقل: 13
عقلانیت سیاسی 14
عقلانیت اسلامی: 15
فرایند 17
فرهنگ 18
گفتمان فرهنگی 18
مفاهیم گفتمان 19
استعمار و استعمارستیزی: 20
قوم و قومیت: 21
قبیله: 22
عقیده: 22
معیشت: 22
وابستگی معیشتی: 23
چارچوب نظری 23
1. 1. حوزه سیاسی و گفتمان عقیده 24
2. 1. مخیله‌ای اجتماعی و گفتمان عقیده 27
1.3. ناخودآگاه سیاسی و گفتمان عقیده 29
1.2. قالب فکری سازی و گفتمان قبیله 34
2.2. اسناد و گفتمان قبیله 35
3. 2. پیش‌داوری و گفتمان قبیله 37
الف ـ پیش‌داوری و عامل توجیه 37
ب ـ پیش‌داوری و عامل قدرت 39
ج ـ پیش داوری و عامل رقابت 40
د. پیش‌داوری و عامل سپر بلای 42
هـ. پیش‌داوری و تماس هم‌مرتبه 43
و: پیش‌داوری و اتکا به همدیگر 46
جمع‌بندی و خلاصه 46
فصل دوم: گفتمان عقیده وعقلانیت اسلامی درمبارزه با استعمار انگلیس 48
مدل تحلیل 49
درآمد 50
1.1. گفتمان عقیده و دال اولی الأمر در فرایند استعمارستیزی 53
2.1. گفتمان عقیده و دال فتوا در فرایند استعمارستیزی 65
3.1. گفتمان عقیده و دال نفی سبیل در فرایند استعمارستیزی 71
1.3.1. گفتمان عقیده و عناصر فرهنگی نفی سبیل 74
2.3.1. گفتمان عقیده و عناصر سیاسی نفی سبیل 79
3.3.1. گفتمان عقیده و عناصر دیپلماسی نفی سبیل 85
4.3.1. گفتمان عقیده و عناصر رزمندگی نفی سبیل 91
جمع‌بندی و خلاصه 97
فصل سوم: گفتمان عقیده و عقلانیت اسلامی در مبارزه با استعمار شوروی 98
مدل تحلیل 99
درآمد 100
1.1. گفتمان عقیده و دال فرهنگ اسلامی در مبارزه با استعمار شوروی 102
2.1. گفتمان عقیده و دال خانواده اسلامی در مبارزه با استعمار 115
3.1. گفتمان عقیده و دال میهن اسلامی در مبارزه با استعمار 121
4.1. گفتمان عقیده و دال ملت‌ اسلامی در مبارزه با استعمار 133
جمع‌بندی و خلاصه 145
فصل چهارم: گفتمان قبیله و عقلانیت اسلامی ـ افغانستانی در جنگ‌های داخلی 146
مدل تحلیل 147
درآمد: 148
1.1. گفتمان قبیله و دال سنت در فرایند جنگ‌های داخلی 153
2.1. گفتمان قبیله و دال سیاست در فرایند جنگ‌های داخلی 161
3.1. گفتمان قبیله و دال شریعت در فرایند جنگ‌های داخلی 170
4.1. دال شریعت و عناصر فرقه ای در گفتمان قبیله 172
5.1. گفتمان قبیله و دال طریقت در فرایند جنگ‌های داخلی 185
جمع‌بندی و خلاصه 190
فصل پنجم: گفتمان معیشت و عقلانیت اسلامی ـ افغانستانی در جنگ‌های داخلی 191
مدل تحلیل 192
درآمد: 193
1. گفتمان معیشت و دال قرض‌الحسنه اسلامی 194
2. گفتمان معیشت و دال اصلاحات ارضی جریان چپ 197
3. گفتمان معیشت و دال رقابت استعمار 202
4. گفتمان معیشت و دال قرضه استعمار 205
5. گفتمان معیشت و دال سپر بلای استعمار 209
6. گفتمان معیشت و دال کمک بلا عوض 215
7. گفتمان معیشت و دال مافیا، تروریسم و فساد 218
جمع‌بندی و خلاصه 224
نتیجه 225
یافته ها 227
پیشنهادها 232
فهرست منابع 237
منابع فارسی 237
پایان‌نامه‌ها: 252
منابع عربی 253
منابع انگلیسی 254

 

نتیجه

تاریخ سیاسی افغانستان معاصر در مواجهه با استعمار و پس از آن تاریخ جنگ های داخلی افغانستان با تحلیل گفتمانی عقلانیت اسلامی وأخد الگو و قالب از جابری یعنی مثلث عقیده، قبیله و معیشت قابل تحلیل است. جابری این مثلث را دریکی از تألیفاتش تحت عنوان «عقل سیاسی در اسلام» به خوانش و تحلیل گرفته و آن را پیرامون جامعه عربی ـ اسلامی تطبیق کرده است؛ به‌عبارت‌دیگر جابری عقل سیاسی در اسلام را با نگرش عقیدتی، قبیله‌ای و معیشتی جامعه عربی ـ اسلامی قبل و بعد از طلوع اسلام در قالب این مثلث بررسی و تحلیل به عمل‌آورده است. از این زاویه الگوی این رساله در قالب مثلث جابری و تحلیل گفتمانی عقلانیت اسلامی نگارش یافته است. با این الگو و روش، دال ها و نشانه های عقلانیت اسلامی در مثلث گفتمان عقیده، قبیله و معیشت قابل تحلییل و منطبق بر واقعیت های تاریخ سیاسی افغانستان معاصر است.

به‌جرأت می‌توان ادعا کرد که تحلیل تاریخی پیرامون تحولات سیاسی افغانستان و حوادث داخلی و خارجی آن به‌خصوص تاریخ مبارزه با استعمار و پدید آمدن جنگ‌های داخلی افغانستان، با نگاه عقلانیت اسلامی به خوبی دال ها ونشانه ها در گفتمان عقیده، قبیله و معیشت را قابل مفصل‌بندی وتحلیل می سازد. از این منظر ساختار رساله، فصل‌ها و چینش مباحث آن با أخذ چارچوب نظری «عقلانیت فرهنگی و فرهنگ پیش‌داوری» که بتواند عقلانیت اسلامی را با تحلیل گفتمانی مورد بررسی قرار دهد ساخته شده است.

بخش نخست چارچوب؛ یعنی «عقلانیت فرهنگی» تسری و تطبیق آن در فصل‌های دوم و سوم رساله، برگرفته از تحلیل های جابری پیرامون حوزه سیاسی و مخیله اجتماعی است و بخش دیگر آن؛ یعنی «فرهنگ پیش‌داوری» تسری و تطبیق آن در فصل‌های چهارم و پنجم شامل مباحث ناخودآگاه سیاسی جابری و مباحث پیش‌داوری و قالب فکری سازی ارونسون هست؛ یعنی مجموع مباحث فصل‌های چهارم و پنجم شامل هردو بخش چارچوب نظری است؛ البته در برخی مؤلفه‌ها مجزا و در مؤلفه‌های دیگر کنار هم از مباحث جابری و ارونسون بهره گرفته‌شده است.

براین اساس، ساختار و شکل ساده این چارچوب نظری را می‌توان این‌گونه بیان نمود: فصل دوم شامل چارچوب نظری عقلانیت فرهنگی پیرامون حوزه سیاسی افغانستان ناظر به دال های عقلانیت اسلامی در مفصل‌بندی گفتمان عقیده و مبارزه علیه استعمار انگلیس است. فصل سوم شامل چارچوب نظری عقلانیت فرهنگی پیرامون مخیله‌ای اجتماعی افغانستان ناظر به دال ها ونشانه های عقلانیت اسلامی در مفصل‌بندی گفتمان عقیده و مبارزه علیه استعمار شوروی است. فصل چهارم و پنجم شامل هردو بخش از چارچوب نظری؛ یعنی عقلانیت فرهنگی و فرهنگ پیش‌داوری، پیرامون ناخودآگاه سیاسی جابری و پیش‌داوری، قالب فکری سازی ارونسون و ناظر به دال ها و نشانه های عقلانیت افغانستانی در مفصل‌بندی گفتمان قبیله و معیشت افغانستان است.

با عنایت به تطبیق الگویی جابری و به همین ترتیب استفاده از هردو بخش چارچوب نظری شامل مباحث جابری و ارونسون که در فوق توضیح داده شد؛ دال ها ونشانه های عقلانیت اسلامی و افغانستانی در مفصل‌بندی گفتمان عقیده، قبیله و معیشت تحلیل و بازنمایی صورت گرفت. درواقع دال ها و نشانه های عقلانیت اسلامی در گفتمان عقیده نشان از مخیله‌ای اجتماعی افغانستان است و بدین علت بحث مبارزه با استعمار انگلیس و شوروی را معنا و مفهوم بخشیده است. هرچند دال ها ونشانه های عقلانیت اسلامی در گفتمان عقیده و در حوزه سیاسی افغانستان بیشتر از آن چیزی است که در این رساله پیرامون آن بحث و تحلیل به‌عمل‌آمده اما به دلیل گستردگی بحث تنها به مواردی آن پرداخته‌شده است. از طرف دیگر دال ها ونشانه های عقلانیت اسلامی ـ افغانستانی در مفصل‌بندی گفتمان قبیله و معیشت نمایانگرناخودآگاه سیاسی افغانستان است و بدین سبب جنگ‌های داخلی افغانستان عمدتاً بر دال های ونشانه های گفتمان قبیله رخ‌داده است. گفتمان قبیله و معیشت به‌مثابه دو ابزار قوی و شکننده از یکسو راه و مسیر را برای استعمار در افغانستان هموار نموده وازسوی دیگر مردم افغانستان را درگیری جنگ‌های قومی و قبیله‌ای ساخته؛ از ین منظر دال ها و نشانه های استعماری در افغانستان را تقویت کرده است.

با این نگرش، رساله حاضر به تحلیل مسائل علمی، پیچیده و چالش‌برانگیز افغانستان پرداخته است. مسائل که نه‌تنها سرنوشت و چشم‌انداز جامعه افغانستان را تحت تأثیر قرار داده؛ بلکه اندیشه، فکر و فرهنگ جامعه را نیز متزلزل کرده است. مبارزه با استمعار جایگاه افغانستان را در منظر افکار عمومی و بین الملل ارتقاء بخشید؛ اما سیاست های را که استعمار بعد از شکست وحمله نظامی در افغانستان به کار بست، مردم افغانستان را دچار یک سر درگمی عمیق در فهم و انتخاب درست در اولویت سنجی عاقلانه و تحلیل گفتمان های عقیده، قبیله ومعیست ساخت؛ به عبارت دیگر مردم افغانستان بعد از شکست و غلبه بر استعمار از یکسو در مسائل مادیات و گفتمان معیشت سیر نزولی را می‌پیماید وازسوی دیگر به لحاظ معرفتی و گفتمان عقیده نسبت به گذشته‌ها دچار سستی و ضعف شده اند.

شاید بهتر باشد این تعبیر به کار گرفته شود که سیاست استعمار، مردم افغانستان را در بهره گیری از عقلانیت اسلامی به شدت تحت تأثیر عقلانیت افغانستانی مبتنی بر سنت های قبیله ای، ضعف عقیدتی و فساد معیشتی قرار داد. این ادعا را می‌توان با یک مقایسه کلی پیرامون اندیشه‌های دینی جامعه و گفتمان عقیده امروزی نسبت به جامعه دیروز افغانستان اثبات کرد. عقلانیت اسلامی و گفتمان عقیده در مخیله‌ای اجتماعی گذشته افغانستان؛ چشم‌انداز سیاسی وحیات اجتماعی را رقم می‌زد و در تحولات سیاسی ـ اجتماعی، دال ها و نشانه های عقلانیت اسلامی مسلط و تعیین‌کننده و سرنوشت‌ساز بود؛ اما امروزه نه‌تنها نشانه های عقلانیت اسلامی در مخیله‌ای اجتماعی در حال کمرنگ شدن است؛ بلکه نزدیک است جایگاه و بدیل آن را دال های و پدیده‌های افراطی گری، دین‌گریزی، سکولار زدگی و معیشت مافیایی پر کند و این مسئله به‌شدت جریان دارد؛ البته این نوع خود بیگانگی عقلانیت اسلامی و فقدان هویت ملی افغانستان را بایستی فراتر از مرزهای افغانستان یعنی در سیاست‌های استعمار جستجو کرد؛ زیرا استعمار گران قبل و بعد از جنگ و تجاوز به افغانستان سیاست‌های مختلفی را به کار گرفتند.

یافته ها
از مجموع مباحث و تحلیل ها پیرامون نقش عقلانیت اسلامی در مبارزه با استعمار و جنگ های داخلی، یافته های ذیل را می توان عنوان کرد:

1. سیاست هموارسازی مسیر از سوی استعمار در افغانستان ازیافته های رساله است. با این سیاست، هم استعمار انگلیس و هم استعمار شوروی و اخیراً آمریکا قبل از ورود به افغانستان، نخست زمینه‌های حضور و اشغال گری را از طریق حکام افغانستان و از طریق رژیم‌های دست‌نشانده فراهم نمودند؛ سپس وارد افغانستان شدند. انگلیسی‌ها نخست شاه شجاع را به‌عنوان شاه افغانستان علم کردند و زیر سایه او به‌عنوان حاکم و شاه افغانستان وارد شدند و مردم افغانستان را به این وعده فریب دادند که بعد از نشاندن شاه شجاع بر مسند حکومت، افغانستان را ترک خواهند گفت؛ ولی چنین نشد؛ بلکه روزبه‌روز جهت مستعمره ساختن افغانستان موقعیت به‌دست‌آمده را به نفعشان تحکیم بخشیدند.

این سیاست استعمار انگلیس آرام‌آرام برای مردم افغانستان آشکار شد که انگیزه و اهداف اصلی انگلیس مستعمره ساختن افغانستان است؛ از ین جهت هسته‌های قیام و مبارزه ملی علیه استعمار انگلیس شکل گرفت و سرانجام مردم افغانستان استعمار را بیرون راند. این سیاست انگلیس در تجاوزهای بعدی به گونه‌های دیگر از طریق حاکمان بعدی افغانستان و بر اساس پیمان‌های مختلف انجام و اعمال گردید. انگلیس با اتخاذ چنین سیاست‌ها، خسارت‌های بزرگ به افغانستان وارد کردند.

تقریباً شبیه سیاست انگلیس را بعد از حدود یک قرن استعمار شوروی، قبل از تجاوزشان به افغانستان به کار گرفت. شوروی از مدت‌ها قبل تعداد از محصلین افغانستان را از طریق بورسیه‌های تحصیلی به ایالت‌های شوروی تعلیم و شست شوی مغزی دادند. آن‌ها وقتی به افغانستان برگشتند اقدام به تأسیس حزب سیاسی نمودند. بعد از استحکام بخشیدن پایه‌های حزب دموکراتیک خلق افغانستان، کودتا از سوی حزب، علیه حکومت وقت صورت گرفت و با تصاحب قدرت توسط حزب، زمینه برای حمله و تجاوز استعمار شوروی در افغانستان فراهم گردید؛ ولی این بار مبارزه مردم علیه شوروی به مراتبی سخت‌تر از جنگ علیه استعمار انگلیس بود؛ زیرا مردم افغانستان بایستی در برابر دو جبهه داخلی یعنی حزب کمونیستی خلق افغانستان و هم علیه قوای اشغال گر شوروی می‌جنگیدند. بدین علت طولانی‌ترین مبارزه علیه بیگانگان همین مبارزه با استعمار شوروی و رژیم دست‌نشانده آن در تاریخ کشور ثبت شد و البته سرانجام مردم افغانستان استعمار شوروی را شکست دادند.

2. سیاست گسترش حوزه نفوذ استعمار از دیگر یافته های رساله است. با استدلال که افغانستان از یکسو به دلیل موقعیت ژئوپلیتیکی که دارد، نگاه استعمار گران را به خود معطوف ساخت تا هرکدام جهت گسترش حوزه نفوذ خویش در رقابت‌های سیاسی و اقتصادی و عرصه بین‌الملل بتوانند حوزه نفوذ رقیب را محدود و تنگ‌تر سازند. ازاین‌جهت افغانستان همواره درمعرض کشمکش سیاست‌های استعمار گران انگلیس، شوروی و آمریکا قرارگرفته وازسوی دیگر استعمار گران، سعی دارند ضمن سلطه سیاسی و نظامی در افغانستان از ظرفیت کشورهای منطقه و هم‌جوار افغانستان، چشم‌انداز و اهداف استعماری‌شان را ترسیم نمایند.

از ین زاویه نیاز به یک اهرم فشار فرا افغانستان داشت. امروزه خشونت‌های فرقه‌ای در افغانستان و سایر کشورهای منطقه همان اهرم فشار استعمار جهت سرگرم ساختن مسلمانان بین خودشان است. سیاست گسترش حوزه نفوذ یکی از مهم‌ترین سیاست‌های استعمار بود که از طریق جنگ‌های فرقه‌ای تحقق یافت. این سیاست نه‌تنها روحیه استعمارستیزی را از مسلمان‌ها سلب می‌کرد؛ بلکه سیاست همسویی استعمار با وهابیت و گروه‌های نو سلفی را نزدیک‌تر نموده و در یک مسیر قرار داده است. امروزه همسویی وهابیت و هسته اصلی آن یعنی حکومت آل سعود، به‌صورت هدفمند، حوزه نفوذ استعمار و استکبار وحتی رژیم نا مشروع صهیونیستی در منطقه خاورمیانه و افغانستان را بیشتر از گذشته‌ها تعمیق بخشیده است.

جنبش وهابیت و حکومت آل سعود، مناسب‌ترین گزینه برای دولت‌های استعماری انگلیس، آمریکا و رژیم صهیونیستی در این رقابت شناخته‌شده است؛ زیرا چالش مشترک استعمارگران و نو سلفی های تکفیری، همان اتحاد و همسوی مسلمانان با همدیگر است؛ بنابراین سیاست استعمار براین هدف استوار است که از طریق روابط دوستانه با حکومت‌های عربستان سعودی واستخبارات پاکستان، چندین گروه نو سلفی ـ تکفیری را از دل جنبش وهابیت در منطقه و افغانستان پدید آوردند. خشونت‌های فرقه‌ای و قتل‌های دسته‌جمعی به‌صورت هدفمند و سازمان‌یافته از پیچیده‌ترین مسائل چالش‌برانگیز در کشورهای منطقه و افغانستان است. نقش عربستان سعودی واستخبارات پاکستان در سیاست گسترش حوزه نفوذ استعمار و ایجاد ارتباط بین استعمار گران و نظام‌های سیاسی افغانستان، حوزه نفوذ هردو؛ یعنی آمریکا و سلفیت را وسعت بخشیده از ین طریق چشم‌انداز سیاست خارجی افغانستان را به نفع خود و طرف‌های استعمار رقم می‌زند. سیاست گسترش نفوذ استعمار با هزینه کردن صدها میلیارد دلار برای عقب راندن رقیب سیاسی‌شان از افغانستان تداوم‌یافته است.

3. ایجاد نفاق‌های ملی و بین الاقوامی توسط استعمار در افغانستان از دیگر یافته های رساله است. نفاق های قومی در افغانستان در واقع از سیاست های تلافی جویانه شکست شوروی در افغانستان بود و این سیاست شوروی را می توان به صورت روشن قبل از خروج شوروی آن از افغانستان مورد مطالعه و بررسی قرار داد. شوروی قبل از آن‌که خاک افغانستان را ترک کند؛ نشانه‌ها و علائم شکست را به‌وضوح احساس کرده بود و به این واقعیت پی برده بود که با حمله و تجاوز نمی‌تواند افغانستان را تحت سلطه درآورد؛ زیرا جامعه افغانستان به لحاظ فکر و اندیشه بر بنیان مخیله‌ای اجتماعی دین و گفتمان عقیده استوار است، بنابراین بایستی راه دیگری برگزیند تا از یکسو موقعیت سیاسی و بین‌المللی اش که زیر سؤال رفته بود بازگرداند وازسوی دیگر بتواند به نحوی شکست خود در افغانستان را تلافی نماید.

ازاین‌رو مدت‌ها قبل از خروج نیروهای اشغالگر خود از افغانستان، نقطه‌ضعف‌های را پیرامون جامعه افغانستان دنبال و جستجو می‌کرد تا از همان نقطه‌ضعف افغانستان را آسیب زند. این مسئله شاید برای همگان روش باشد که بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف مردم افغانستان ساختار سیاسی ـ اجتماعی آن است؛ زیرا این ساختار بر پایه و بنیان گفتمان قبیله و قومیت شکل گرفته و چالش جدی برای همگرایی ملی قلمداد می گردد. گفتمان قبیله در افغانستان از گفتمان های مسلط و درد سر ساز افغانستان است.

سنت قبیله ای در افغانستان به‌اندازه پررنگ است که حتی در بعض موارد در تقابل با گفتمان عقیده قرارگرفته و آن را به چالش کشیده است. به همین خاطر استعمار شوروی درست از همین نقطه‌ضعف به سیاست تلافی‌جویانه و ایجاد نفاق‌های قومی پرداخت و البته با این سیاست سخت‌ترین ضربه را بر پیکر جامعه و ملت افغانستان وارد ساخت. این سیاست شوروی از طریق عناصر چپ و مهره‌های که قبلاً در درون حزب‌های جهادی جاسازی‌شده بود صورت گرفت. عناصر چپ و عمدتاً کمونیستی به‌صورت مرموز از احساسات قبیله‌ای بهره گرفت و در حساس‌ترین شرایط مجاهدین؛ یعنی تشکیل حکومت اسلامی، ناگهان مسئله سهم گیری قدرت سیاسی از آدرس قوم و قبیله مطرح گردید.

سیاست تلافی‌جویانه شوروی و عناصر چپ، یک‌باره مسیر و اهداف گروه‌های جهادی را که تا دیروز با ماهیت اسلامی علیه شوروی می رزمیدند؛ تغییر داد و اینک با ماهیت و آرمان قوم و قبیله علیه همدیگر درگیری جنگ‌های خونین داخلی شدند. عناصر چپ و کمونیست‌های شکست‌خورده وعقده ای به‌صورت هدفمند رهبران سیاسی، گروه‌های جهادی و اکثر مردم را علیه یکدیگر تحریک کردند. با این سیاست شوروی، جنگ‌های حزبی بر بنیان گفتمان قبیله و قومیت در افغانستان شعله‌ور شد و ملتی که برای دفاع از ارزش‌های اسلام و آزادی میهن شان به مدت چهارده سال به دفاع بر خواسته بودند و سنگین‌ترین هزینه‌های انسانی و مادی را در این مسیر تقدیم کرده بودند؛ حال به دست خود گروهای سیاسی قوم‌گرا و برای تحقق آرمان‌های قومی و قبیله‌ای به ویرانه تبدیل گردید.

جنگ‌های قومی و قبیله‌ای توأمان با سیاست حزبی به‌اندازه افغانستان را دچار آسیب ساخت و ماهیت گروه‌های سیاسی قوم‌گرا را زیر سؤال برد که نه‌تنها جنایات بی‌نظیر و ضد بشری شوروی در افغانستان از ساحت ذهن و اندیشه مردم افغانستان پاک شد؛ بلکه براثر تبلیغ گسترده از سوی بقایای کمونیستی که در لایه‌های مختلف جامعه افغانستان حضور داشت، حال از آدرس مردم علیه مجاهدین، آرزوی بقا و دوام رژیم کمونیستی و استعمار شوروی در افغانستان را می‌کردند. این مسئله یکی از خطرناک‌ترین سیاست‌های بود که مدت‌ها پیش از خروج شوروی جهت ازهم‌پاشی ملت افغانستان و تزلزل عقیده در مخیله‌ای اجتماعی مردم افغانستان طراحی‌شده بود و افغانستان را به باتلاق قومیت و جنگ های حزبی قوم گرا فروبرد.

4. سیاست وابستگی معیشتی افغانستان توسط استعمار از دیگر یافته های رساله به شمار می‌رود. وابستگی معیشتی تأثیر بسیار منفی در مخیله‌ای اجتماعی افغانستان نهاد. سیاست وابستگی معیشتی و رانت‌خواری، گفتمان عقیده در افغانستان را به حاشیه شدن نزدیک کرده وجامعه افغانستان را به یک جامعه ی کاملا مصرفی تبدیل کرده است؛ به عبارت دیگر گفتمان معیشت در افغانستان، معلول رقابت جنگ سرد بین دو ابرقدرت شوروی و آمریکا بود و این رقابت از دهه سوم و چهارم قرن بیستم به‌صورت کمرنگ آغاز گردید و از دهه پنجم به‌صورت پررنگ تداوم یافت؛ به‌گونه‌ای که هرکدام از ابرقدرت‌های نام‌برده با توجه به قرضه‌های بلندمدت که از سوی رقیب برای افغانستان اعلام می‌شد، آن‌یکی بیشتر از دیگر اعلام می‌کرد.

قرضه‌های بلندمدت از یکسو کشور را زیر بار قرضه‌های سنگین استعمار فروبرد و در درازمدت پای استعمار شوروی را به افغانستان باز کرد و به همین ترتیب گفتمان معیشت بربنیان کشاورزی و قرض الحسنه اسلامی و سرمایه های ملی را به حاشیه راند و فرهنگ رانت‌خواری و وابستگی معیشتی را بدیل و جایگزین آن قرارداد. کمک‌های مالی و میلیاردی که بار ها از سوی استعمار شوروی و آمریکا به علت رقابت سیاسی به افغانستان تعلق‌گرفته بود، نگرانی‌های هرکدام از طرف‌های رقیب در برابر دیگری را آرام‌آرام به وسوسه و طمع ورزی واشغالگری و تصرف افغانستان تبدیل کرد. حمله شوروی به افغانستان معلول همین رقابت اقتصاد و قرضه‌های دوران جنگ سرد با آمریکا بود.

سرانجام رقابت اقتصادی و سیستم قرضه‌ بین دو ابر قدرت به یک جنگ نیابتی تمام‌عیار در افغانستان تبدیل شد؛ به‌گونه‌ای که کمک‌های میلیاردی دوران جنگ شوروی در افغانستان از چارچوب محاسبات قرضه‌های گذشته خارج شد؛ بلکه میلیاردها دلار صرفاً به خاطر شکست رقیب برای طرف‌های افغانستان اختصاص می‌یافت. حال این کمک‌های میلیاردی علاوه بر تدارکات جنگی و نظامی، استفاده از آن برای تأمین معیشت، تغذیه و مصرف آن توسط مردم، چه اثرات وضعی بر روح و روان مسلمانان افغانستان نهاد و تا کدام میزان روی عقیده و ایمان مردم و مخیله‌ای اجتماعی افغانستان تأثیر مخرب و منفی گذاشت جای بحث و تأمل دارد. ولی هرچه بود آن قرضه‌ها و کمک‌ها از منظر عقیده و آرمان بسیار متفاوت با کسب معیشت و درآمد از راه تلاش و تولید ملی؛ سپس تغذیه آن برای انسان مسلمان و جامعه‌ای اسلامی است.

شاید به لحاظ سیاسی این‌گونه محاسبات معنا و مفهوم نداشته باشد؛ اما در بحث عقیده آن‌هم از نگاه عقلانیت اسلامی نمی‌توان نادیده انگاشت. شاید همین نکات و محاسبات در بحث عقیده و ایمان افغانستان پسا اشغال و کمک‌های میلیاردی تقویت دهنده جنگ باایمان و عقیده دوران قبل از کمک‌ها به‌خصوص دوران مبارزه با استعمار انگلیس که کمترین نشان از کمک‌های خارجی برای مردم افغانستان در میان نبود، قابل‌درک و تأمل باشد. بدون شک تأثیرپذیری مردم افغانستان اعم از هواداران رژیم کمونیستی خلق و گروه‌های جهادی در دوران جنگ، از کمک‌های میلیاردی شوروی و آمریکا جهت شعله‌ور شدن جنگ در یک کشور اسلامی غیرقابل‌انکار است.

پیشنهادها

با توجه به چالش های داخلی و خارجی موجود در افغانستان، نگارنده پیش نهاداتی را مطرح می نماید تا ازاین طریق چالش ها وتهدید های کنونی افغانستان به فرصت تبدیل گردد:
الف) مبارزه فرهنگی و روشمند با پدیده های تبعیض و تعصبات قومی به عنوان نیاز جدی افغانستان پیشنهاد می گردد. شاید براحدی پنهان نباشد که چالش‌ها و تهدید ‌های که در این نیم‌قرن اخیر در حوزه سیاسی افغانستان پدید آمده را می‌توان در دو بعد داخلی و خارجی دسته‌بندی و شناسایی کرد. یکی از چالش‌های داخلی، فرهنگ مبتنی بر تبعیض قوم‌ پرستی و قبیله ی است. این فرهنگ به‌عنوان ابزار قدرت از سوی قشرهای مختلف اجتماع به‌ویژه سیاست‌مداران و رهبران قومی مورد سوء استفاده قرار گرفته به‌شدت دنبال و عملی می‌گردد.

در این زمینه راهکارهای بایستی در نظر گرفته شود تا با این فرهنگ ضد انسانی و اسلامی مبارزه به عمل آید. مبارزه علمی، روشمند و کارشناسی شده پیرامون این مسئله می‌تواند یکی از راهکارها باشد. مبارزه علمی و عملی به شکل یک پروسه هدفمند و ضد تبعیض قبیله گرا و سوق دادن جامعه از فرهنگ قبیله‌ای به جامعه فرهنگی در اکثر محافل علمی وآکا دمی کشور بایستی مطرح گردد. طبیعی است که چنین پروژه‌ای نیاز به تأسیس یک مرکز فراگیر ملی دارد تا شعبه‌های آن در سراسر کشور به فعالیت بپردازند. یکی از راهکارهای علمی و ضد تبعیض، ضرورت یک مرکز ملی مشاوره است. پروژه فراگیر مشاوره با نگرش روانشناسی اجتماعی می‌تواند آسیب‌های بر خواسته از فرهنگ قبیله‌ای را بکاهد. این پروژه بایستی در تمام شهرها، قصبات و نواحی مختلف افغانستان به فعالیت بپردازد. شکی نیست که باوجود مراکز علمی روان‌شناختی اجتماعی، مردم افغانستان آرام‌آرام با شناخت و آگاهی که از طریق روانشناسی اجتماعی پیدا می‌کنند، عمق آسیب‌های تبعیض قومی‌ و قبیله ای را درک خواهند کرد و با این روش علمی، امکان عبور از فرهنگ قبیله‌ای به جامعه فرهنگی آسان‌تر خواهد شد.

ب) ترویج فرهنگ اعتدال و مبارزه علمی و فرهنگی با افراطیت و تکفیر از دیگر پیشنهادات و از ضرورت های انکار ناپذیر جامعه افغانستان است. امروزه پدیده افراطیت و تکفیر در فضای سیاسی و اجتماعی سایه گسترانده و خطر جدی برای مردم افغانستان قلمداد می گردد؛ به گونه که روزانه در افغانستان چندین نفر انسان بیگناه قربانی حملات تروریستی تکفیری‌ها قرار می گیرند. عملیات تروریستی، قتل و انتحار نتیجه و محصول افراطیت و گروهای تکفیر و جمود اندیش در افغانستان است. هرچند فرمان و کنترل این پدیده نامیمون بدون ارتباط با خارج از مرزهای افغانستان نیست؛ اما جهت ریشه‌کن ساختن آن از افغانستان، بایستی راهکارهای سنجیده شود.

اولین راهکار ترویج فرهنگ اعتدال و مبارزه فرهنگی است. فرهنگ اعتدال را می توان با کمک گرفتن از نهاد های اجتماعی به‌خصوص رسانه ملی جهت آشنا سازی نسل جوان به‌خصوص قشرهای محروم اجتماع با عقاید اصیل اسلامی و تفاوت آن با عقاید انحرافی و غیرعقلانی و تروریستی ترویج نمود. به نظر می‌رسد تیم های نیرومند و روانشناس با تجهیزات علمی و با پشتوانه اسلامی، ملی و بین‌المللی در زمینه ترویج فرهنگ اعتدال بایستی فعال گردد تا نسل جدید به‌خصوص کودکان محروم و احیاناً بی‌سرپرست و آسیب‌پذیر جامعه را از افتادن به دام گروه‌های سازمان‌دهی شده افراطیت نجات بخشند؛ زیرا کودکان بی‌سرپرست و محرومی که سرنوشت مشخص ندارند، بیشتر از دیگر قشرهای اجتماعی آسیب‌پذیرند و از همان آوان کودکی درمعرض شکار و تسخیر سازی فکر و ذهن گروه‌های تروریستی قرار می‌گیرند.

ج) همگرایی و اخوت اسلامی به صورت روشمند از دیگر پیشنهادات این رساله است. امروزه واگرایی و شکاف های اجتماعی به صورت فزاینده در حال گسترش است و از بزرگ‌ترین چالش های دیروز و امروز افغانستان به حساب می آید؛ زیرا بیش از چهل قوم و خرده قبائل کوچک و بزرگ در کشور حضور دارند و هرکدام هویت قومی را مقدم بر همگرایی اسلامی و ملی می شمارند؛ البته اکثر خرده قبائل در درون قومیت‌های بزرگ‌تر جا گرفته‌اند و قابلیت بازتعریف مستقل و جداگانه را ندارند؛ اما بعض قومیت‌های بزرگ‌تر ادعای انحصار و مالکیت افغانستان و قصد فرمان روایی بر قومیت‌های کوچک‌تر و خرده قبائل رادارند.

به همین ترتیب بعض قومیت‌های کوچک‌تر ادعای هویت طلبی قومی و استقلال‌خواهی را مطرح می‌کنند، استقلال‌طلبان قومی مجموعاً حدود هفت یا هشت قوم را در برمی‌گیرند. درهرصورت ساختار سیاسی ـ اجتماعی افغانستان روی مجمع جزایر اقوام و خرده قبائل گوناگون شکل‌گرفته از ین جهت ناخودآگاه سیاسی افغانستان به نحوی انباشته از مجموع پیش‌داوری‌ها توأمان با قالب فکری تبعیض و تعصب رقم خورده است. به‌تبع قومیت‌ها و خرده قبائل، مسئله زبان از دیگر چالش‌های است که مسئله واگرایی را به شکل حاد تبدیل کرده است؛ بنا براین پیشنهاد این است که چالش واگرایی در افغانستان را بایستی به‌سوی همگرای اسلامی سوق داد و همگرای اسلامی را جهت عبور جامعه از قوم و قبیله گرا به جامعه فرهنگی و هویت اسلامی تقویت کرد.

همگرایی اسلامی بایستی از سوی اندیشمندان و نخبگان جامعه با محوریت اخوت اسلامی و تقریب مذاهب و در دو بعد تئوریک و عرصه عمل تحقق یابد. البته تحکیم اخوت اسلامی و تقریب مذاهب نیاز جدی به دلسوزی عالمان دینی و عمومی مردم دارد؛ به‌عبارت‌دیگر همگرایی اسلامی و اخوت دینی و تقریب مذاهب علاوه بر سازوکار علمی، نیازمند بسیج همگانی و آگاهی اجتماعی است تا همگرایی اسلامی را در مسیر فرهنگ تعامل و عدالت اجتماعی تقویت بخشد؛ بنابراین همگرایی اسلامی و اخوت دینی و تقریب مذاهب در افغانستان بایستی بر اساس نیازهای ملی، عقلانیت اسلامی و عواطف انسانی و اجتماعی به‌صورت علمی و روشمند شکل بگیرد.

د) تقویت گفتمان های ملی با رویکرد اسلامی از دیگر پیشنهادات رساله می باشد. تقویت و مسلط سازی گفتمان ملی از نیازهای جدی مردم افغانستان و از ضرورت های انکار ناپذیر در حوزه سیاسی افغانستان است. بدون تردید گفتمان های ملی و اسلامی جزء رسالت های انسانی هر فرد افغانستانی شمرده می شود. این گفتمان ها بایستی از سوی نخبگان، فعالان فرهنگی و مدنی و توده های اجتماعی مطرح و مورد اقبال عموم قرار گیرد.

برای نمونه گفتمان همدلانه ملی ـ افغانستانی با دال مرکزی اسلام، قرآن وعترت از سوی بعض نخبگان جامعه اعم از برادران و خواهران مسلمان پیرامون اوضاع و شرایط گوناگون افغانستان به‌خصوص مناسبت‌های ملی و اسلامی در راستای تقویت همدلی اسلامی جریان دارد. گفتمان همدلانه ملی ـ افغانستانی، تأثیر قابل‌ملاحظه در ناخودآگاه سیاسی جامعه افغانستان خواهد نهاد و جامعه افغانستان را در مسیر عبور از قوم گرایی به جامعه فرهنگی تشویق خواهد کرد.

عناصر اصلی و مؤلفه‌های اساسی حول دال مرکزی در گفتمان همدلانه ملی افغانستانی به گونه مفصل‌بندی شده که هرکدام از آن عناصر و مؤلفه‌ها توان انتقال و عبور جامعه افغانستان از فرهنگ قومی و قبیله‌ای به جامعه فرهنگی را داشته باشد. به‌جرأت می‌توان ادعا کرد، هیچ نهاد و منبع علمی، فرهنگی و اجتماعی به‌اندازه آموزه‌های وحیانی قرآن، پیرامون همدلی اسلام و همبستگی جامعه اهتمام نورزیده است. بنابر این، رفتار و سیره نظری و عملی پیامبر اسلام (ص) و اهل‌بیت (ع) به‌عنوان الگوهای عینی و آشکار، جهت تحقق همدلی اسلامی و همبستگی ملی افغانستان قرار خواهد گرفت.

سایر دال‌ها و عناصر در گفتمان همدلانه ملی ـ افغانستانی می‌تواند «عقلانیت»، «اخلاق»، «مدنیت و تاریخ»، «امنیت»، «شورا»، «ملت»، «سرزمین» و «عدالت» باشد. دال عقلانیت توانمندی‌های انسان افغانستانی را در رفتارهای فردی و اجتماعی روزانه معنا و مفهوم می‌بخشد. عقلانیت از منظر قرآن، رفتارهای عقلانی انسان در تحکیم بخشیدن روابط فردی، خانوادگی و اجتماعی را مورد تأکید و سفارش قرار داده، حیات فردی و اجتماعی را رنگ و بوی عقلانی و عواطف انسانی می‌بخشد. تردیدی نیست که آشکارترین دلیل و نشانه برای انتقال و عبور جامعه افغانستان از فرهنگ قومی و قبیله‌ای به جامعه فرهنگی، دال عقلانیت در مفصل‌بندی گفتمان همدلانه ملی افغانستانی است. دال اخلاق از منظر قرآن و سنت و سیره معصومین (ع) اصل و اساس رفتار و معاشرت انسان را در مناسبت‌های فردی و اجتماعی مورد تأکید قرار می‌دهد.

با این نگرش دال اخلاق قوی‌ترین نیروی خدادادی و ابزار فرهنگی برای انسان است و به‌وسیله آن می‌توان جامعه را از فرهنگ قومی و قبیله‌ای به جامعه فرهنگی عبور داد. دال مدنیت و تاریخ از منظر قرآن به‌صورت کلی مورد تأکید قرارگرفته است. با این دال، انسان‌های که سیر فکری و فیزیکی بر روی زمین؛ یعنی کشورها، شهرها و سر زمین های مختلف داشته باشند، یک نوع سفر علمی وتجربی به شمار می‌آید. در چنین سفری می‌توان کوله‌بار از پند آموزی و آموخته های علمی را برای چگونه بهتر زیستن و کمال همدلی و تعامل با نوع بشر و دیگران، جامعه و محیط را فراهم آورد.

با این دال، سیر فکری و آفاقی یعنی همان شناخت و معرفت انسان با جهان هستی، با تاریخ و مدنیت جوامع مختلف به‌خصوص تاریخ پیشینیان انسان است که میراث فرهنگی و تمدنی آنان در زندگی انسان تأثیر گزار است. به همین ترتیب سیر فیزیکی یعنی سفرهای علمی و تحقیقی می‌تواند انسان قوم و قبیله گرا را به انسان علمی و فرهنگی تبدیل کند و به‌تبع آن جامعه و محیط قوم و قبیله گرا مانند جامعه افغانستان را از فرهنگ قوم‌گرایی به جامعه فرهنگی سوق دهد.

دال امنیت از مهم‌ترین عناصر در گفتمان همدلانه ملی ـ افغانستانی است. امنیت از منظر قرآن و تأمین آن به‌اندازه مورد اهتمام است که حتی نجات یک انسان را به‌مثابه نجات تمام انسان‌های روز زمین ارج نهاده است. هرچند امنیت در افغانستان امروزی به یک معما یا بهتر است بگوییم به یک رؤیا تبدیل‌شده است؛ اما ضرورت آن برای هر انسان افغانستانی انکارناپذیر است. تأمین امنیت با نگاه همدلی و عواطف مشترک و گام های عقلانی امکان پذیر است. در این زمینه حکومت افغانستان، مردم، قومیت‌ها، قبائل، حزب‌های سیاسی، پیروان مذاهب اسلامی و عموم مردم مسئول اند.

دال شورا از دیگر عناصر و مورد تأکید قرآن و سنت است. شورا در افغانستان از جایگاه مهم و اساسی برخورداراست؛ زیرا مفهوم شورا در جامعه افغانستان یک مفهوم شناخته‌شده و از مهم‌ترین میراث اسلامی و فرهنگی افغانستان نوین قلمداد می‌گردد. شورا در افغانستان تحت عنوان «لوی جرگه» (نشست ملی و سراسری) یاد می‌شود. دال شورا یا لوی جرگه شاید از عقلانی‌ترین رفتار اجتماعی گذشته و حال افغانستان به شمار آید.

این نهاد بزرگ در اکثر مناسبت‌های ملی و اجتماعی از سوی نظام‌های حکومتی و مردم در شرایط بسیار حاد و پیچیده سیاسی و سیاست گزاری های داخلی و خارجی و مسائل مهم افغانستان برگزار می‌شود؛ البته در بیشتری موارد حکام و حکومت‌های افغانستان از لوی جرگه ملی سوءاستفاده برده‌اند. عدالت اجتماعی از دیگرعناصر در مفصل‌بندی گفتمان همدلانه ملی ـ افغانستانی قلمداد می‌گردد. عدالت یکی از سفارش‌های أکید در آموزه‌های وحیانی قرآن است. دال عدالت برای تمام جوامع بشری کاربرد و کارکرد دارد؛ اما به دلیل غلبه فرهنگ قومی و قبیله‌ای و به دلیل انحصارطلبی حکام، فرمان روایان مبنی بر مالکیت افغانستان، حق‌ و حقوق اقلیت‌های قومی و مذهبی همواره پایمال گردیده است. در چنین جامعه ی که خود را پابند قرآن و پیروی سنت و عترت می‌داند، تنها به‌وسیله عدالت اجتماعی از منظر قرآن و سنت می‌توان حقوق محرومین و ستمدیدگان را تأمین کرد.

دال عدالت از الزامات قرآنی و از ضرورت‌های اجتماعی در افغانستان است. تنها در سایه عدالت می‌توان کمال همدلی را با همنوعان و برادران دینی وایمانی پیشه کرد و فرهنگ اجتماعی را از فرهنگ قوم‌گرا به جامعه فرهنگی و عقلانی عبور داد. دال وطن و سرزمین از اساسی‌ترین عناصر گفتمان همدلانه ملی ـ افغانستانی است. وطن وسرزمین علاوه بر تعاریف ویژه از منظر قرآن و سنت و سفارش‌های آن در لسان قرآن و بیانات معصومین (علیهم السلام) از بزرگ‌ترین جایگاه و میراث عظیم تاریخی و تمدنی در جامعه افغانستان برخوردار است. دال وطن و سرزمین و دفاع از آن در برابر استعمار گران همواره سبب ایجاد همدلی و همبستگی ملی افغانستان گردیده و بعد از دال مرکزی قرآن، عترت از اساسی‌ترین وسیله همدلی اجتماعی و همبستگی ملی در گفتمان همدلانه ملی ـ افغانستانی شمرده می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *