مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
گزارش نشست علمی «سیر تاریخی نوسازی سیاسی در افغانستان» منتشر شد.

هم زمان با هفته پژوهش نشست علمی “سیرتاریخی نوسازی سیاسی در افغانستان ” به همت معاونت پژوهش مجتمع تاریخ، سیره و تمدن اسلامی، گروه تاریخ تمدن اسلامی و تاریخ معاصر جهان اسلام و انجمن علمی تاریخ تمدن و معاصر مجتمع در تاریخ 26 آذرماه 1402 در سالن شهیدصدرمجتمع آموزش عالی مدرسه امام خمینی ره با حضور جمعی از طلاب و استید برگزارگردید. ارائه کننده نشست دکترسیدمحمد جمال موسوی(مشکات) استادهمکارجامعه المصطفی العالیمه بود.

وی در شروع سخنان خود بیان کرد که بحث نوسازی سیاسی، مانند بسیاری از مفاهیم دیگر در حوزۀ علم سیاست و جامعه‌شناسی سیاسی دارای برداشت‌ها و تعاریف متعددیست که نمی‌توان یک تعریف و یک برداشت جامع از نوسازی سیاسی که همه برآن اتفاق نظر داشته باشند ارائه کرد. هم چنین این مفهوم با مفاهیم دیگری چون تحول سیاسی، دگرگونی سیاسی و توسعه سیاسی هم مترادف است. نوسازی یا توسعه سیاسی با تغییر و تحول بنیادین جامعه سروکار دارد و در پی تغییر کیفی و کمی جامعه و نظم سیاسی حاکم می‌باشد. (جایگزینی مدرنیته برابر سنت)

از نظر تاریخی، توسعه یا نوسازی مفهومیست که پس از جنگ جهانی دوم با استقلال کشورهای تحت استعمار مطرح شده است و ناظر به این مساله است که کشورهای استقلال یافته تا چه حدی توانسته اند نظام سیاسی که مرتبط با فرهنگ و اقتصاد و مذهب و هست را برای خود پی ریزند و تا چه حد در نوسازی یا توسعه آن موفق بوده اند.

دکتر موسوی اضافه کرد که پرسش نشست ما این است که روند نوسازی و توسعۀ سیاسی در افغانستان چگونه بوده است؟ به ویژه اگر این که این مساله را با دو کشور همسایه آن، یعنی ایران و ترکیه که تقریبا همزمان با افغانستان، کشوری باسنت و باورهای قبیله‌ای و سازوکارهای کشاورزی سنتی‌ست که هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی توسعه‌نیافته است و در دهه های جنگ‌های خونینی را تجربه کرده است. ضمن آن که از موقعیت ژیوپولیتیکی و ژیواستراتژیکی خاصی در منطقه برخوردار است که این امر هم به نوبه خود بر تحولات سیاسی این کشور از جمله مساله نوسازی تأثیرگذار بوده است.

بسیاری از پژوهشگران در باب توسعه‌یافتگی سیاسی افغانستان پژوهش هایی انجام داده اند که عموماً، پیرامون مقوله عام توسعه و توسعه‌نیافتگی افغانستان است که مبتنی برعوامل این امور هستند اما هدف ما بررسی سیر تاریخی این مساله است. وی به برخی از منابع مانند توسعۀ سیاسی در افغانستان؛ موانع و چالش‌ها، اکرم عارفی، افغانستان و چالش سامان سیاسی، وحید بینش، توسعه و نیم‌نگاه به جامعه افغانستان، عبدالصمد مشتاق، توسعه سیاسی افغانستان، فرامرز تمنا هم اشاره کرد.

دکتر موسوی در ادامه اضافه کرد تأملی گذرا در تاریخ معاصر افغانستان، نشانگر کندی و پسمانی پروسه نوسازی سیاسی، ناتمامی دولت ملی، نابرخورداری از عناصرو مولفه های دولت مدرن، در افغانستان نسبت به همسایگان (ایران/ ترکیه) است. وی افزود که مراد ما از نوسازی سیاسی در افغانستان، عبارت است از ایجاد حکومت مرکزی، حاکمیت قانون، ایجاد دیوانسالاری، برقراری سیتم مالیاتی، توسعه آموزش و معارف، نوسازی ارتش و مشارکت مردم در قدرت.

وی افزود برای درک بهتر فرایند نوسازی ما ناگزیر از شناخت گونه های نظام های حکومتی در افغانستان در دوره معاصر هستیم که در یک تقسیم بندی می توان آن ها را به سه دسته سلطنتی مطلقه از زمان احمد شاه ابدالی(1747) تا شاه امان الله (1919) ، سلطنتی مشروطه، از شاه امان الله (1919) تا حاکمیت حزب دموکراتیک خلق (1978) و جمهوریت، که دو دوره داشته است- دوره کمونیست ها و دوره بیست ساله پس از طالبان- تقسیم کرد. البته افغانستان نوعی از نظام سیاسی را هم به نام امارت تجربه کرده به خصوص امارت اسلامی که دست کمی از یک حکومت مطلقه ندارد. هر کدام از این ها هم ویژگی های خاص خود را دارند. برای مثال نظام سلطنتی مطلقه از ویژگی هایی چون قدرت سیاسی نامحدود حاکمان، فقدان پاسخگویی به فردی یا قانونی، موروثی بودن حکومت و عدم مشارکت مردم در قدرت برخوردار است.

دکتر موسوی در ادامه به سیر تاریخی نوسازی در افغانستان یا تلاش ها برای تحول نظام سیاسی این کشور اشاره کرد و گفت که اولین تلاش ها در دوره حکومت امیرشیرعلیخان (۱۸۶۳–۱۸۶۶) آغاز شده است. وی به برخی از این اقدامات در دوره شیرعلی اشاره کرد.در زمینه حکومتداری شاهد تشکیل کابینه و تشکیل شورای دولت (شورای مشورتی و نظارتی) هستیم و این که غالب کابینه غیر محمدزائی هستند. مبارزه با ملوک الطوایفی یعنی وادارکردن ولایات بلخ و بدخشان و سمنگان به اطاعت از دولت مرکزی. اصلاح نظام مالیاتی مانند عدم اخذ مالیات پیش از موعد، عدم حواله حقوق نظامیان به مردم، با حرکت به سوی پرداخت مالیات توسط خود مردم به جای آن ماموران حکومتی همراه با اجحاف آن را اخذ کنند. در زمینه معارف هم در دوره وی شاهد تاسیس مدارس حربیه و ملکی (فرزندان خوانین) و انتشار نشریه شمس النهار هستیم. دکتر موسوی افزود که با وجود عدم موفقیت اصلاحات شیرعلیخان، اما اقدامات وی را می توان سراغاز نوسازی سیاسی در افغانستان دانست، که البته تحولات پس از وی مانند وقوع جنگ دوم افغانستان و انگلیس و روی کارآمدن عبدالرحمان خان این اقدامات را ناتمام گذاشت.

دکتر موسوی دوره عبدالرحمان خان را از دوره های شاخص به لحاظ اختناق حاکم و عدم آزادی های اجتماعی یاد کرد و گفت که حکومت وی مصداق بارز سلطنت مطلقه بود. به لحاظ حکومتداری نه تنها شاهد هیچ شاهدی که دال بر نوسازی سیاسی باشد نیستیم که نوعی و اپسگرایی را شاهدیم. سه نکته در دوره وی قابل توجه است:

1 – سیاست خارجی کشور که کاملا در اختیار انگلیسی ها بود و تعیین مرزهای کشور هم با خواست و در راستای منافع انگلیسی شکل گرفت.

2- ازادی مطلق وی در سیاست داخلی و ایجاد یک حکومت خشن پلیسی و اعمال خشونت تمام در حق شهروندان کشور.

3- انحصار گرایی تام و تمام قومی و خاندانی

اقدامات وی برای مشخص کردن مرزهای جغرافیایی، ایجاد حکومت مرکزی قدرتمند، و تقویت ارتش، بیشتر در راستای منافع شخصی و منافع انگلستان محسوب می گردد تا اقداماتی برای نوسازی یا توسعه سیاسی در افغانستان.

بعد از عبدالرحمان خان، حبیب الله پسر وی به قدرت می رسد. وی به نسبت دیگر حاکمان محمدزایی از سواد و دانش بیشتری برخوردار بود و در دوره وی اقداماتی در کشور در راستای پیشرفت و توسعه انجام شد. توجه به اصلاح سیستم اداری و مالیاتی، توجه به آموزش و معارف و ورود برخی کارخانجات به افغانستان از جمله این تحولات است. اما در دوره حکومت وی رخدادی مهم شکل گرفت که او البته نقش مستقیمی در آن نداشت و آن شکل گیری جریان مشروطه خواهی از سوی گروه هایی از جمله معلمان و تحصیل کردگان مدرسه حبیبیه بود که موسس ان حبیب الله خان بود. جریان مشروطه خواهی که به معنای مشارکت مردم در قدرت، و محدود کردن اختیارات شاه بود، نقطه عطفی مهمی در راستای نوسازی سیاسی محسوب می گردد که البته به فرجام نرسید و اگر چه دولت های بعدی خود را مشروطه و متعهد به الزامات آن می دانستند، اما در عمل و واقعیت خارجی چنین امری تحقق نیافت. و امیرحبیب الله هم همانند اسلاف خود فردی مستبد و انحصار طلب باقی ماند.

پس از حبیب الله شاهد دوره امانی هستیم که به دوره اصلاحات مشهور است و هم در این دوره است که تا حدودی می توان شواهد و رگه هایی از نوسازی سیاسی را ردیابی کرد. تجلی این نوسازی را در کسب استقلال در روابط خارجی کشور، تدوین و تصویب قانون اساسی (نظامنامه)، تفکیک قوای سه گانه، ایجاد وزارتخانه های تخصصی، اعطای ازادی های سیاسی، تشکیل لویه جرگه مشورتی، توجه به حقوق اجتماعی( لغو نظام برده داری)، توسعه آموزش مدرن، نظم دهی به مالیاتها و کاستن مقرری های بدون ضوابط، اهتمام به حقوق زنان و نشر جراید می توان دید.

دکتر موسوی در ادامه افزود که اقدامات امان الله درجهت نوسازی کشور با موانعی هم روبرو بود که از مهمترین این موانع می توان به مخالفت عناصر سنتی و روحانیون، دسیسه های انگلیس، وجود رگه هایی انحصار قدرت در شخص امان الله با وجود تفاوتهای شخصیتی با اسلافش و عدم توجه به شرایط فرهنگی اجتماعی و انجام اصلاحات روبنایی اشاره کرد.

دکتر موسوی افزود که بعد از امان الله شاهد یک دوره پنجاه ساله (1929-1978) هستیم که با نادرخان شروع و با حکومت داوودخان پایان می یابد. در این دوره نیز فرایند نوسازی سیاسی هم بافراز و فرودهایی روبرو بوده و هم این که در کل موفقیت آمیز نبوده است. رگه هایی از نوسازی سیاسی و تغییرات را در دوران صدارت شاه محمود و دهه آخر حکومت ظاهرشاه مشهور به دهه دموکراسی شاهد هستیم. مهمترین وجه تبارز مشارکت مردم در قدرت (انتخابات شهرداری ها، مجلس شورای ملی، آزادی های سیاسی، فعالیت جریان ها و پیدایش گروه های سیاسی، صدارت افرادی خارج از خاندان حکومتی) است. اما در کل در این دوره با حاکمیت خفقان، انحصار طلبی قدرت، عدم مشارکت مردم، فقدان آزادی های سیاسی و اجتماعی و . . . روبرو هستیم. در پایان این دوره پنجاه ساله حکومت داوود خان را داریم که اگر از عنوان جمهوری صرف نظر بکنیم، در این دوره شاهدهیچ دگرگونی مثبتی در ساختار سیاسی کشور نیستیم. بلکه نوعی پس گرد را داریم، فقدان مشارکت مردم، ممنوعیت فعالیت احزاب سیاسی، تعطلی نشریات غیردولتی و فقدان قانون اساسی در کشور.

دکتر موسوی در بخش پایانی صحبت های خود عوامل و موانع فرایند توسعه سیاسی در افغانستان اشاره کرد. وی افزود که از مجموع مباحث ارائه‌شده می‌توان استنباط کرد که توسعۀ سیاسی در افغانستان، مفهومی است که مردم و نخبگان سیاسی چه در نظم‌های مشروطه‌خواهی و چه در نظم‌های دموکراسی خواه نگاه چندان مثبتی به آن نداشته اند. و این مفهوم با موانع ساختاری، اجتماعی و ذهنی روبه‌رو بوده روبرو بوده است.

از جمله مهمترین این موانع و چالش می توان به موارد زیر اشاره کرد.
1- فقدان درک نوسازی یا توسعه سیاسی از سوی حاکمان و کارگزاران حکومتی هم چنین فقدان تخصص، دانش و مجریانی که این امر را عملیاتی کنند.
2- قدرت طلبی فردی و انحصارگرایی قومی و هم چنین بافت قومی جامعه.
3- تضاد و مخالفت نیروهای سنتی و روحانیون قشری با تغییرات و تحولات
4- نگاه بدبینانه به فرایند نوسازی وتوسعه در جامعه افغانستان که باعث عدم پذیرش تغییرات و تحولات در سطوح اجتماعی و فرهنگی میان مردم شده است.
پس از پایان سخنان دکتر موسوی تعدادی از حضار پرسش هایی را مرتبط با مباحث ارائه شده مطرح کردند که وی در حد وسع جلسه به آنها پاسخ داد.

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *