مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.

یک بار جحی‌ برای خریدن الاغی به بازار می رفت.

مردی او را در راه دید و گفت: به کجا می روی؟

گفت: به بازار می روم تا دراز گوشی بخرم.

گفت: بگو ان شاء اللّه.

 

گفت: جای ان شاء اللّه نیست زیرا که‌ درازگوش در بازار است و پول هم در جیب من.

پس چون به بازار وارد شد دزدی به او زد و پولش را دزدید.

زمانی که از بازار برمی گشت دوباره به همان مرد رسید و مرد از او پرسید: از کجا می‌آیی؟

گفت: از بازار ان شاء اللّه. خر نخریدم ان شاء اللّه و تهیدست و زیان دیده به خانه‌ می روم ان شاء اللّه.

عبید زاکانی، ص241.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *