مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
محمد صحتی سرورودی


در حوزه عاشورا پژوهي، پرسش هاي فراواني را پيش رو داريم که برخي از آنها را مي توان پرسش هاي اساسي و کليدي خواند . يکي از آن پرسش هاي کليدي و کار آمد همين است که هر پژوهشگري مي پرسد که: چرا و چگونه، و با چه انگيزه هايي اين همه تحريف در تاريخ عاشورا پيدا شده است؟

اين نوشتار در پي آن است که با بازانديشي در تاريخ و فرهنگ عاشورا به اين پرسش مهم پاسخ گويد . و عوامل تحريف ساز را تا آنجا که نگارنده در طول بيش از ده سال «عاشورا پژوهي » و «تحريف شناسي » به آنها رسيده است، به ترتيب و توضيح بازگويد . به اين اميد که راه هاي نفوذ تحريف ها شناسايي و حوزه هاي آسيب پذير، نمايانده شود . اين کار افزون بر نشان دادن عمق تحريف شناسي عاشورا، براي تحريف زدايي از پيرامون عاشورا و سيماي مظلوم امام حسين عليه السلام و نيز براي پيشگيري از پا گرفتن تحريف هاي تازه و احتمالي، لازم و ضروري است .

عوامل بسياري در توليد تحريف ها همچنين در توسعه و باز توليد آنها دخيل بوده است که اگر نگوييم همه آنها، بي گمان بسياري از آنها اينک در روزگار ما نيز همچنان دخيل و فعال است و مهم تر از همه، عواملي است که به ترتيب، توضيح داده مي شود:
الف) راويان اموي و مورخان حکومتي

بني اميه براي کشتن امام حسين عليه السلام – آن هم به آن شکل تکان دهنده اش – بي گمان به پوشش تبليغي وسيع و بسيار دامنه داري نياز داشتند و اين کار جز با تحريف حقايق و امواج اخبار و احاديث ساختگي، امکان پذير نبود . در اين ميان، راويان وابسته و مورخان حکومتي تنها کساني بودند که مي توانستند با جعل اخبار و گزارش ها، خواسته خلافت و خليفگان را برآورده سازند .

همانان که پيشتر در سايه «سقيفه بني ساعده » توانسته بودند با جانبداري از خلافت، «امامت » را منزوي و خانه نشين سازند، در اين جا هم از همان اسلام خلافتي حمايت مي کردند; چرا که بقا و تداوم خلافت را در وجود يزيد بن معاويه مي ديدند .

اصولا در مذهب آنان که در مکتب اسلام خلافتي پرورش يافته بودند، حمايت از يزيد، يک وظيفه مذهبي بود که تخلف از آن را هرگز جايز نمي شمردند و حاضر بودند براي ترويج يزيد و تطهير هر جنايتي که مرتکب شود، دست به هرکاري بزنند اگرچه آن کار، وارونه کردن حقايق و ساختن اخبار و احاديث باشد!

آنها يزيد بن معاويه را «اميرالمؤمنين » مي خواندند و او را «اولواالامر» مي دانستند و در نتيجه، اطاعت از او را از هر واجبي واجب تر مي ديدند و با اين اعتقاد، ديگر حرمتي براي امام حسين عليه السلام و خون او قائل نبودند .

اين اعتقاد، پس از يزيد نيز همه خلفاي بني اميه و بني عباس و . . . را در بر مي گرفت; زيرا اصل در اسلام خلافتي همانا خلافت بوده و هرچيز و هرکاري با خلافت خليفه سنجيده مي شد .

براساس همين اعتقاد غلط و بنيان کن است که مي بينيم قرنها «تحريف عاشورا» تداوم پيدا مي کند . راويان و حاميان اسلام خلافتي پيوسته و نسل در نسل از پيشينيان خود پيروي مي کنند و سلفي مسلکان و وهابي مذهبان با اين که مي دانند «حقايق » تحريف شده است، باز بر همان تحريف ها تاکيد مي ورزند و به پيروي از اسلاف خويش همچنان در اين بي راهه و کج راهه پيش مي روند و تا مي توانند آن اخبار و احاديثي را که دشمنان اهل بيت و کشندگان امام حسين عليه السلام ساختند و پرداختند، در شمارگان بسيار و کلاني منتشر سازند . در اين باره امام محمدباقرعليه السلام را سخناني است که به وضوح عمق فاجعه را نشان مي دهد:

«ما اهل بيت را پيوسته خوار مي خواستند، حقوق ما پايمال مي شد، همواره از اجتماع رانده مي شديم، مورد بي اعتنايي قرار مي گرفتيم، از حقوق خود محروم مي مانديم . کشته مي شديم، بيمناک بوديم و برجان خود و جان دوستان خويش امنيتي نداشتيم . که در اين ميان، دروغگويان و منکران، از دروغ پردازي و انکارشان دستاويزي يافتند تا به آن وسيله خود را به متوليان امور و قاضيان بد کردار و کارگزاران ستمگر در هر شهري نزديک سازند و آنان به اين ترتيب براي اين حاکمان و قاضيان احاديث دروغين و جعل شده آوردند و چيزهايي از ما روايت کردند که نه ما آنها را گفته بوديم، و نه آن چنان عمل کرده بوديم تا به اين وسيله ما را مبغوض مردم سازند .

بدترين و سخت ترين اين گرفتاري ها در دوران معاويه و پس از وفات امام حسن عليه السلام بود که شيعيان ما در هر شهر و دياري کشته مي شدند . دست ها و پاهايي تنها با اين گمان و تهمت که صاحبان آنها اهل تشيع هستند، قطع مي شد و هرکس که به دوستي و محبت ما متهم گرديد، در زندان مي افتاد، مالش به غارت مي رفت و خانه اش ويران مي گشت . اين بلا همچنان شدت و فزوني مي يافت تا زمان عبيدالله بن زياد که امام حسين عليه السلام را کشت .

پس از يزيد، حجاج بن يوسف ثقفي بود که تا قدرت يافت شيعيان را در معرض انواع قتل و شکنجه قرار داد و به اندک گماني و اتهامي، آنها را مورد بازخواست و باز داشت قرار داد و اين سخت گيري به آن جا رسيد که مردم دوست داشتند به آنان کافر و زنديق گفته شود اما به جانبداري از علي عليه السلام متهم نشوند! پيوسته چنين بود تا اين که مردماني خوش نام – که شايد اهل ورع و راستگويي هم بودند – احاديث مبالغه آميز و تعجب برانگيزي آوردند، احاديثي در برتري دادن به برخي از زمامداران و کارگزاران گذشته، آن هم با برتري هايي که خداوند تاکنون چنان برتري هايي را نيافريده و چنان چيزهايي هرگز نبوده و رخ نداده بود .

و اين در حالي بود که به دليل فراواني راويان اين فضايل، آن هم راوياني که به دروغ گويي و کمي ورع و تقوا شناخته نشده بودند، مردم گمان مي کردند که آنچه را روايت مي کنند، حق است .» (1)

ابن ابي الحديد معتزلي در شرحي که بر نهج البلاغه نوشته، دو فصل را ويژه اين موضوع ساخته است که در اين مورد، پژوهشگران را مي تواند به کار آيد و براي تحقيق در «تحريف شناسي عاشورا» راهگشا باشد . (2)

فشرده سخن اين که، سردمداران اسلام خلافتي با استخدام زر و زور و تزوير چنان عرصه را بر اسلام امامتي تنگ گرفته بودند که کسي جرات نمي کرد حتي نامي از علي و آل علي عليهم السلام به ميان آرد و گاهي که مجبور مي شدند، با رمز و کنايه سخن مي گفته و با نام هاي رمزي مثل «ابوزينب » از امام علي عليه السلام ياد مي کردند . (3)

اين وضع اسفناک منحصر به زمان معاويه يا دوران بني اميه نبود، که در عصر بني عباس، گاهي بدتر از اين هم بود، تا آنجا که تنها به دستور متوکل عباسي هفده بار قبر مطهر امام حسين عليه السلام تخريب و با خاک يکسان شد . (4) و روشن است که اين ويرانگري ها در قبر سيدالشهداءعليه السلام خلاصه نمي شد بلکه هرچيزي که کوچک ترين نسبتي با امام حسين عليه السلام داشت و به نوعي مي توانست ياد آن حضرت را در دلها زنده سازد، در معرض تخريب و تحريف بود; چرا که نام و ياد امام حسين عليه السلام در کالبد انسان هاي ستمديده، روح حماسه و عزت مي دميد و در رگ رگ اجساد به زنجير کشيده شده، خون غيرت و شهامت را به جوش مي آورد و روح ذلت ناپذيري را که در نهاد انسان ها نهفته است، بيدار مي ساخت و اين، خطرناک ترين چيزي است که همه ستمگران و زورمداران به سختي از آن مي ترسند و با بروز و ظهور آن، خود و همه هستي خود را در معرض فنا و نابودي مي بينند و براي پيش گيري از آن، حاضرند وبال هر جنايتي را به جان بخرند; گرچه آن جنايت، تخريب مزار سيدالشهداءعليه السلام و تحريف تاريخ عاشورا باشد .

اگر در طول تاريخ، همه ستمگران را در هر زمان و مکاني در صف مخالف عاشورا مي بينيم، از همين باب است که «عاشورا» هميشه حماسه ساز و قيام آفرين بوده است . حتي آن شاعر مسيحي هم که طعم تلخ ستم را در تجاوزهاي صهيونيسم جهاني بر کشور مظلومش «لبنان » چشيده است، به خوبي مي فهمد; آنجا که مي گويد:

کلما يذکرالحسين شهيدا

موکب الدهر ينبت الاحرارا

فينادون دولة الظلم حيدي

قد نقلنا عن الحسين الشعارا

فليمت کل ظالم مستبد

و اذا لم يمت قتيلا توارا (5) – هرگاه که از حسين شهيد ياد شود، موکب روزگار آزادمردان را بنوازد و به پا دارد .

– تا ندا سردهند که ما اين شعار را از حسين آموخته ايم که: دولت ستم بايد نباشد .

– و هر ستمگري يا بايد بميرد و يا بايد متواري شود .
سروده هاي عاشورايي

عاشورا درد بس بزرگي بود که هر دلي را مي شکست و از اين شکستن، زخم ها برجان ها مي نشست که هرگاه فرصت مي يافتند، زبان مي گشودند و ناگفته ها را مي گفتند . اگر زبان دهان را هم بتوان بست، زبان زخم را نمي توان; درد، خود دهاني است که ناخواسته لب وا مي کند و زخم، زباني است که خاموش نمي ماند .

آري، چنين بود که از همان روزهاي نخست، با آن همه اختناق، هر دردمندي که لب گشود، از عاشورا گفت و هر ستمديده اي که دهان باز کرد، کربلا را سرود . تو گويي مردم با «سرود عاشورا» ، سرود دلشان را يافته بودند و به هيچ وجه حاضر نبودند صداي اين سرود را، که از دلشان برمي خاست و بر دلشان مي نشست، خاموش ببينند . چنين بود که شعارهاي عاشورا در قالب شعرهاي مردمي و سرودهاي دلنشين در همه جا پراکنده شد .

پيشترها آنجا که احتمال خطر بود، اين شعرها به عوامل غيب و بيشتر به طايفه جن و . . . نسبت داده مي شد و اين چاره انديشي، که به شکل خود جوش از طرف مردم صورت گرفته بود، علاوه بر اين که جان شاعر و يا شاعران را از گزند توطئه هاي بني اميه در امان مي داشت، داراي مزاياي ديگري هم بود که «فرا قبيله اي » بودن و «مقبوليت عام » يافتن را، از آن جمله مي توان شمرد . در اين صورت، شعر مربوط به شاعر قبيله خاصي نبود تا ديگر قبايل از پذيرش آن و تبليغ و ترويج آن سرباز زنند . (6)

گاهي نيز بعضي از شعراي بزرگ که از نظر هنري توانايي بيشتري داشتند، راه هاي هنرمندانه اي را پيش مي گرفتند که به راستي باعث شگفتي مي شد و اعجاب و تحسين دوست و دشمن را برمي انگيخت; مانند اشعاري که شاعر بزرگ عرب، ابوتمام طائي (188 – 231 ق) سروده است . اين قصيده چنان مي نمايد که در مدح مردي به نام محمدبن حميد طائي سروده شده است . اما در حقيقت، چنين نيست که گفته مي شود . (7)

ابوتمام اين اشعار را طوري سروده است که مي توان گفت در حق کسي جز امام حسين عليه السلام گفته نشده است و تنها مناسب حال و روحيات امام حسين عليه السلام است; اما شاعر از ترس جانش مجبور شده است ممدوح را شخص ديگري قلمداد کند .

به هر حال، اين «مرثيه » سخت مشهور است و شايد بتوان به جهاتي آن را زيباترين شعر ابوتمام به حساب آورد . (8)

ولي از آنجا که به فرموده امام حسين عليه السلام: «مردم، بندگان دنيايند و با دين نيز تا آنجا هستند که به ضرر دنياي شان نباشد . » شاعراني را هم در تاريخ مي بينيم که يزيد بن معاويه را به خاطر قتل امام حسين عليه السلام تبريک گفته اند و بي شرمانه، وي را به سبب اين جنايت بزرگ ستوده اند! براي نمونه مي توان اخطل را نام برد که در ميان اعراب، شاعري پرآوازه و به «اخطل کبير» معروف است . (9)
تحريف براي تبرئه خليفه

روايتي که ابن خلدون در تاريخش از حماسه عاشورا به دست مي دهد، سراسر تحريف است . وي حتي معاويه را هم از زمره خلفاي راشدين مي شمارد و در دفاع از پسر هند جگرخوار، قلم فرسايي مي کند . (10) کساني را که معاويه را کسراي عرب خوانده و او را پادشاه ناميده اند، «اهل الاهواء» مي داند و براي دفع آن، حاضر است حتي معاويه را به سليمان بن داود تشبيه کند! (11)

ابن خلدون هرگاه که از بني اميه – بويژه از معاويه – سخن مي گويد، او را از هر خطا و جنايتي تبرئه مي کند و از ستايش آنها هيچ دريغ نمي ورزد و سخنش را درباره بني اميه با اين دعائي که مي کند: «والله يحشرنا في زمرتهم و يرحمنا بالاقتداء بهم » ختم مي کند . (12) با اين حال، از عاشورا کشي ابن خلدون چندان هم نبايد شگفت زده شد; زيرا روح حاکم در تاريخ ابن خلدون همان روح اموي و شيعه ستيزي است که در سطر سطر تاريخش جريان دارد .

بيعتي که معاويه براي پسرش يزيد گرفت، به اتفاق همه تاريخ نويسان اسلامي با تهديد و تطميع بسياري همراه بود که معاويه با بيست سال اعمال زر و زور و تزوير، ترتيب داد و اين کار نه تنها با اسلام و سيره پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله وسلم مخالفتي آشکار داشت که با روش به اصطلاح خلفاي راشدين هم در تعارض و تضاد بود و بدعت بزرگي شمرده مي شد که براي اولين بار در تاريخ خلافت پي ريزي مي شد .

با اين همه، ابن خلدون که اصل را در تاريخش بر تنزيه معاويه قرار داده است، مي خواهد هر طوري که شده، بر اين جنايت بزرگ معاويه – که بي گمان جنايت هاي بزرگ تري همچون فاجعه عاشورا و . . . را در پي داشت – مصلحت اجتماعي و مردمي دست و پا کند و با همين پيش داوري بنويسيد:

«تنها چيزي که معاويه را واداشت تا از ميان همه، پسرش يزيد را براي ولايت عهدي برگزيند همانا مراعات مصلحت بود که اجتماع مردم و اتفاق آرا اقتضاء مي کرد!» (13)

با اين حساب، ديگر حساب همه پاک است و تا آخر تاريخ ابن خلدون را مي توان خواند; اما براي اين که با تحريفات تکان دهنده اي که پيروان اسلام خلافتي در پيرامون عاشورا ساخته اند، کمي بيشتر آشنا شده باشيم به چند مثال ديگر از تاريخ ابن خلدون اشاره مي شود .

وي پس از آن که چندين صفحه در ستايش و ايمان و عدالت خلفاي بني اميه و . . . قلم فرسايي مي کند و معاويه را در خاتم بخشي به يزيد، محق و مصاب مي شمرد، در باره فسق و فجور علني يزيد – که قابل انکار نيست – متوقف مي شود و براي اين که خود را از اين محذور رها کند، مي نويسد:

«اما از فسق و فجور يزيد آن چنان که پس از خلافتش پديد شد، بايد بگويم مبادا خيال کني که معاويه – رضي الله عنه – (!) مي دانست و با علم به اين، او را خليفه کرد . حاشا که چنين باشد; زيرا معاويه عادل تر و برتر از اين گمان است . او پسرش را در حال حياتش از سماع موسيقي برحذر مي داشت، در حالي که موسيقي کوچک تر از آن فسق و فجورهايي است که يزيد پس از به قدرت رسيدن بروز داد . . . صحابه هم که در باره يزيد و در شان وي اختلاف پيدا کردند . پس از آن بود که حادث شد در يزيد از فسق و فساد آنچه حادث شد; آن وقت بود که بعضي از آنها بر يزيد خروج کرد و به سبب همين فسق، بيعت يزيد را شکست; همچنان که حسين شکست!» (14)

ابن خلدون در دفاع از خلفا – بويژه معاويه و يزيد – به هر دري مي زند، تا آنجا که خود را گرفتار تناقض گويي هاي عجيبي مي کند . خودش يزيد و ياران يزيد را مجتهد در دين و اقدامات شان را در کشتن امام حسين عليه السلام اهتمام در امور ديني مي خواند . آنگاه سخن ابن عربي را که گفته است: «حسين به شرع جدش کشته شد» ، (15) درست نمي داند . ابن خلدون مي نويسد:

«براي حسين جايز نبود با يزيد جنگ کند و بر يزيد هم روا نبود که حسين را بکشد; بلکه اين کار يزيد از آن اقدامات يزيد بود که بر فسقش تاکيد مي کند .» (16)

و در ادامه مي نويسد:

«در اينجا هم حسين شهيد شد و ماجور است . بر حق بود و با اجتهاد عمل کرد و هم صحابه اي که با يزيد بودند باز بر حق بودند و به اجتهاد خود عمل کردند و قاضي ابوبکر بن عربي مالکي در اين مورد اشتباه کرده و در کتابي که «العواصم و القواصم » × ناميده، گفته است: حسين به شرع جدش کشته شد .» (17)

ابن خلدون در اينجا مرتکب چند تحريف و اشتباه شده است; نخست اين که سخن با تناقض آشکار رانده، در سطر اول گفته که کار هيچ يک (جهاد امام حسين و جنايت يزيد) جايز و روا نبود و بلا فاصله در سطر دوم هردو را با اجتهاد و بحق دانسته است! و تناقض ديگر اين که هم امام حسين عليه السلام و هم يزيد را بر حق خوانده است . شگفتا تعصب چه کارها که نمي کند! راستي اگر قرار باشد هم مظلوم و هم ظالم، هم مقتول و هم قاتل، هردو حق باشند، ديگر حق و باطل معني ندارد . چگونه مي شود که هم مقتول که به قول خودش شهيد بود، حق باشد و هم قاتل شهيد که او را کشته است، حق باشد؟ !

و تحريف ديگري که باز ابن خلدون در همين دو سطر مرتکب شده است، اين است که مي گويد: «يزيد و صحابه اي که با وي بودند نيز بر حق بودند و به اجتهاد خود عمل کردند .» کدام صحابه؟ مگر اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم با يزيد بودند و يا اقدام يزيد را در کشتن امام حسين عليه السلام تاييد مي کردند؟ ! حاشا و کلا، اين هم دروغ ديگري است که ابن خلدون بافته است!

به راستي، چرا ابن خلدون حقيقت را وارونه کرده است؟ چرا اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم را که در ميان ياران حسين عليه السلام بودند و تا پاي جان همراه حضرت پايدار ماندند و شهيد شدند، ناديده مي گيرد (18) و به اين نيز بسنده نکرده، به دروغ مي خواهد صحابه را همراه و موافق يزيد نشان دهد؟ ! جز اين است که او تاريخ و مقدمه تاريخش را با آن طول و تفصيل، از همان نخست به اين هدف پرداخته است که به هر نحو ممکن خلفا – بويژه خلفاي بني اميه – را تطهير کند؟

گفتني است که اين حق کشي هاي تاريخي در نوشته هاي ابن خلدون، خلاصه نمي شود و ما به اين جهت ابن خلدون را برگزيديم که در ميان ما ايرانيان شهرت زيادي دارد و با عناويني چون: «پدر علم جامعه شناسي » و «بنيان گذار جامعه شناسي » از وي ياد شده و مقدمه اش با اعجاب نگريسته مي شود! غافل از اين که امروز ديگر جاي ترديد نيست که نوشته هاي ابن خلدون چيزي جز ترجمه آثار ديگران نيست و او حاصل کار انديشمندان را در مقدمه خود گنجانيده و خود را متفکر نمايانده است و گرنه تاريخ نگاراني مانند طبري، ابن اثير و ابن کثير نيز کمتر از ابن خلدون در حق عاشورا ستم روا نداشته اند، اما آنها ماهرانه تر عمل کرده و مثل ابن خلدون با جسارت و صراحت سخن نگفته اند تا آنجا که توانسته اند بسياري را فريب داده و مجذوب نوشته هاي خود سازند; آن چنان که امروز ما شاهديم! حتي از طرف دانشمندان شيعه، که مي خواهند در باره عاشورا بنويسند، بيشترين عنايت به تاريخ طبري و کامل ابن اثير مي شود .

و عجيب اين که علماي ما در باب استنباط احکام عملي و براي شناخت روايت هاي فقهي «خذ ما خالف العامة » را لحاظ مي کنند; اما به تاريخ زندگاني امام حسين عليه السلام و حماسه عاشورا که مي رسند، فراموش مي کنند! توگويي اهميت امام شناسي و امامت، که از اصول مذهب است، کمتر از اهميت احکام فرعي و اعمال فردي است!

بديهي است که بايد نوشته مخالفان را، بويژه در موضوع حساسي چون عاشوراپژوهي، با ديده ترديد ملاحظه کرد; تنها براي تاييد و يا از باب «اقرارالعقلاء علي انفسهم جايز» مي توانند مفيد باشند و گرنه به نوشته هاي مورخان شيعه ستيز چگونه مي توان اعتماد کرد؟ !
افسانه سازي در برابر عاشورا

اتباع بني اميه به پيروي از معاويه، آن تحريف گر بزرگ تاريخ، در برابر جزئيات عاشورا هم دست به تحريف زده اند . معاويه در بخشنامه اي که به همه شهرهاي اسلامي فرستاد، از کارگزارانش خواست که در برابر هر فضيلتي که براي امام علي عليه السلام از پيامبرصلي الله عليه وآله وسلم نقل شده است، فضيلتي يا فضائلي بهتر از آن يا لااقل مثل آن را براي مخالفان علي عليه السلام بسازند و بپردازند، تا بدين وسيله هرچه مي تواند از پرتو جمال علي مرتضي عليه السلام بکاهد . معاويه براي اين کار توطئه هاي زيادي چيد; سرکيسه ها را شل کرد، در بيت المال را به روي فضيلت سازان و تحريف گران بازگذاشت و با صراحت گفت: «والله لاقسمن المال بين ثقات علي [عليه السلام] حتي يغلب دنياي آخرته (19) ; به خدا قسم! آن قدر بيت المال را ميان مردم و دوستان علي تقسيم مي کنم تا دنياي من بر آخرت علي غالب شود .»

همان طوري که در عصر معاويه و به دستور وي در برابر هر فضيلت امام علي عليه السلام فضيلتي ساخته شد، پيروان معاويه نيز در مقابل فضائل و حتي در برابر مصائب عاشورا به فضيلت سازي پرداختند .

در برابر مصيبتي که مي گويد: آب را بر روي سيدالشهدا و فرزندان رسول خداصلي الله عليه وآله وسلم بستند و آنان در کربلا با لب عطشان به شهادت رسيدند و مظلومانه به خاک و خون کشيده شدند، پيراهن عثمان را علم مي کنند که وي نيز مظلومانه کشته شد و هنگامي که خانه اش در محاصره بود، آب به خانه اش راه نيافت!

و در مقابل فضيلتي که مي گويد: سر بريده امام حسين عليه السلام بر سر نيزه، آيه اي را که مي فرمايد: «ام حسبت ان اصحاب الکهف و الرقيم کانوا من آياتنا عجبا» (20) تلاوت کرد (21) ، افسانه هايي ساخته اند که شنيدني است; يکي از پژوهشگران در اين باره مي نويسد:

«در تاريخ بغداد و برخي کتب ديگر آمده است که چون احمد بن نصر خزاعي در اختلاف محنت باري که ميان معتزله و اهل حديث روي داد، کشته و سرش به داري کشيده شد، اين سر بر روي دار اين آيه را مي خواند که: «آيا مردم گمان کرده اند به صرف اين که بگويند ايمان آورديم، رها خواهند شد و مورد امتحان قرار نخواهند گرفت؟» (22) (23)

همچنين از احمد بن کامل قاضي به نقل از پدرش آمده است که گفت:

«پس از آن که سر احمد بر روي پل نصب شد، کسي را گماشتند تا مراقب آن باشد و اين گماشته اظهار داشت که وي شبانگاه سر را مي ديده که به سوي قبله مي چرخيد و با زباني شيوا و رسا سوره «يس » را مي خوانده است .»

افسانه فوق، بي ترديد از سوي حنبلي ها در مقابل روايت شيعيان و ديگر مورخان، جعل شده است که از سر بريده سرور شهيدان حسين بن علي عليهما السلام سخن مي گويد و در آن روايت آمده است که اين سر در حالي که بر نيزه قرار داشت، آيه نهم سوره کهف را تلاوت مي فرمود . (24)
مظلوميت بيش از حد

پيروان اهل بيت اطهارعليهم السلام در بسياري از اعصار چاره اي نداشتند; جز اين که صداي عدالت را، صداي مظلوميت عدالت را، صداي مظلوميت علي و آل علي را با فغان و گريه به گوش مردم برسانند و با گلاب گريه فضيلت هاي معصوم و مظلوم را در صحيفه دلهاي قابل بنويسند و چنان با همين «سلاح بکاء» ، دشمنان اهل بيت و ستمگران تا دندان مسلح را به ستوه مي آوردند و آشفته مي ساختند که با هيچ سلاح ديگري ممکن نبود .

سلاح بکاء در عين حاکي بودن از مظلوميت، که گاهي ظالم افکن و بت شکن نيز بود، سلاحي بود که هر شيعه، هميشه و در همه جا با سهولت مي توانست آن را به کار گيرد و ستمگران گذشته و حال را رسوا سازد . کاربرد اين سلاح آن چنان عمومي و همگاني بود که به زودي ضرب المثل شد و مردم هر چيزي را در رقت و رواني، به گريه شيعيان مثل مي زدند و مي گفتند:

«ارق من دمعة شيعة تبکي علي بن ابي طالب » (25)

و دليل اين که در گذشته، علماي شيعه در باره تحريفات عاشورا و جزئيات زندگاني امام حسين عليه السلام – که در محافل عزاداري و عاشورايي گفته مي شد – حساسيت نشان نداده اند و مردم را از نقل اخبار بي اعتبار بازنداشته اند، در همين نکته نهفته است که آنان در آن شرايط سخت و با آن همه مظلوميت مي ترسيدند اصل عاشورا فراموش شود و مانند غديرخم – که در بعضي از اعصار توسط ايادي بني اميه به بوته فراموشي سپرده مي شد – «عاشورا» نيز کم کم به فراموشي سپرده شود .
ب) تسامح در ادله سنن

قاعده تسامح در ادله سنن، در علم «فقه » مي تواند کاربرد داشته باشد، اين قاعده مي گويد: اگر از خبر ضعيفي که جامع شرايط حجيت نيست، فهميده شود که فلان کاري مثلا از فلان ثوابي برخوردار است و دليل ديگري نداشته باشيم، ما باشيم و خبري ضعيف; در اين صورت مي توانيم به آن کار عمل کنيم و ثواب هم خواهيم داشت . گرچه آن خبر ضعيف در اصل، جعلي باشد و چنان سخني هيچ گاه از معصوم عليه السلام صادر نشده باشد .

حال برخي چنين استنباط کرده اند: ثواب که داشت، استحباب هم خواهد داشت و بعضي ديگر گفته اند: نه، تنها مي تواند ثواب داشته باشد و بس .

به هرحال، نبايد فراموش کرد که اين قاعده، فقط در فروع عملي – نه در اصول يا فروع فکري، عقيدتي – جريان پيدا مي کند، آن هم نه در همه اعمال فرعي و فردي، که تنها در دايره سنن يعني کارهاي نيک، کاربرد دارد، باز هم نه در همه کارهايي که نيک به نظر مي رسد و پسنديده مي نمايد و هنوز در استحبابش بحث هست، بلکه بايد عقل سليم هم نيک بودنش را امضاء کند تا با «تسامح » بتوان گفت که آن کار، ثواب يا استحباب دارد .

حال بايد ديد آيا اين قاعده را در حوزه فکر و عقيده هم مي توان به کار برد و بنا به آن خبر ضعيف معتقد بود که آن کار موجب رضاي معصومي است که خبر ضعيف به او نسبت داده شده است؟

پرواضح است که هيچ فقيه يا متفقهي چنين برداشت بعيدي از قاعده تسامح نکرده است .

اما دريغ و دردا که بعضي اين قاعده را در همه جا چون وحي منزل، جاري و ساري ساخته اند; حتي در موضوع حساسي چون عاشوراي حسيني، که بزرگ ترين شاخصه فرهنگ شيعي است و بيگانگان بيش از هرچيز، شيعه را با عاشورا مي شناسند و مي سنجند و هر پژوهشگري که از خارج مي خواهد فرهنگ شيعه را ارزيابي بکند، در مرحله اول فکرش معطوف عاشورا مي شود . شما را به خدا! آنگاه اگر ببيند که شيعيان به نام عاشورا هرکاري را، معقول و نامعقول، انجام مي دهند، عاشورا و شيعه را به باد استهزاء نخواهد گرفت؟

دردآورتر از همه، اين که گاه اين قاعده آن چناني را حتي وارد حوزه فکر و انديشه نيز مي سازند! بايد گفت اين ديگر فکر و انديشه نيست، که فاجعه است . آخر چگونه چنين تسامحي در عاشورا پژوهي رواست، مگر بدون شناخت امام حسين عليه السلام عاشورا شناسي مي تواند امکان داشته باشد و مگر امام شناسي و شناخت امام حسين عليه السلام از اصول مذهب (امامت) نيست؟ ! ببين تفاوت ره از کجاست تا به کجا! اعمال فرعي و فردي کجا، اصول مذهب کجا؟ !

تعجب نکنيد; ما بارها افرادي را ديده ايم که در جواب اشکالاتي که به نوشته هايشان در باره عاشورا و زندگاني امام حسين عليه السلام مي شد، به قاعده تسامح، تمسک مي جستند و هرگاه اعتراض مي شد که: چگونه در باب فروع فقهي، قائل به احتياط هستيد و در باب تعارض، دم از «خذ ما خالف العامة » مي زنيد، اما به عاشورا و امام حسين عليه السلام که مي رسيد، راه تسامح در پيش مي گيريد؟ . . .

شما مي توانيد اين تسامح را با مراجعه به بيشتر کتاب هايي که امروزه در پيرامون عاشورا منتشر مي شود، ملاحظه کنيد; خواهيد ديد که بيش از همه، به نوشته هاي طبري و ابن اثير استناد مي شود! حتي خواهيد ديد که برخي، محور پژوهش خود را آثار اين دو و ابن خلدون قرار داده اند و به آثار شيعه مثل «ارشاد» شيخ مفيد و «لهوف » سيدبن طاووس در درجه دوم نگريسته اند . غافل از اين که اگر در مغرض بودن امثال طبري و ابن خلدون هم شکي باشد، در مخالف بودنشان هيچ گونه ترديدي نيست!

علامه مامقاني (ره) در رد نظريه کساني که تصور کرده اند قاعده تسامح، در باب سنن و قصص تاريخي و مواعظ اخلاقي مي تواند کاربرد داشته باشد، سخنان مفيد و متقني دارد که نقل مي شود:

«نسبت دادن خبري به معصوم عليه السلام بدون طريق معتبر، صحيح نيست . و ورود اذن و رخصت بر مسامحه در ادله سنن از پيامبر مختارصلي الله عليه وآله وسلم يا از ائمه اطهارعليهم السلام ممنوع است و اخباري که قائلان به قاعده تسامح به آنها استدلال مي کنند، از افاده مطلوب قاصر است . گرچه بيشتر علما در استدلال به آن توافق کرده اند; اما در موقع تامل و تحقيق، معلوم مي شود که در فهم آن اشتباه کرده اند .» (26)

پي نوشت ها:

1 . ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 11، ص 43; هاشم معروف الحسني، اخبار و آثار ساختگي، ص 145 و 146 .

2 . شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 73 – 56 .

3 . همان، ج 4، ص 73; همين گرفتاري ها ساليان سال ادامه داشت تا آنجا که گاهي شامل امامان معصوم (ع) نيز مي شد و آنها را وادار مي کرد تا از امام حسين (ع) هم با رمز و کنايه ياد کنند و با عناوين کلي مثل «مظلوم » از او نام برند .(مستدرک الوسائل، ج 10، ص 253) .

4 . محدث قمي، تتمة المنتهي، ص 241 .

5 . بولس سلامه، عيدالغدير، ص 281 و 282 .

6 . بيشتر اين گونه شعرها که در سده نخست هجري سروده شده است – در جلد 54 دائرة المعارف الحسينيه، گردآوري شده و با عنوان فرعي «ديوان الهاتف » ناميده شده، که در دست انتشار است; قمقام زخار، فرهاد ميرزا، ص 509 – 513 .

7 . شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 249 .

8 . دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج 5، ص 274 .

9 . همان، ج 7، ص 118; دائرة المعارف الحسينيه، ديوان القرن الاول .

10 . تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 621 و 622; مقدمه ابن خلدون، ص 205 – 216 .

11 . تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 621; مقدمه ابن خلدون، ص 206 .

12 . الخلافة المغتصبه ازمة تاريخ ام ازمة مورخ، ص 182; مقدمه ابن خلدون، ص 212 .

13 . تاريخ ابن خلدون، ج 1، ص 221; مقدمه ابن خلدون، ص 210 .

14 . مقدمه ابن خلدون، ص 212 .

15 . اين سخن را قاضي ابوبکر بن عربي در کتابش «العواصم » گفته که: «قتل الحسين بشرع جده » !

× اين کتاب با نام «العواصم من القواصم » در الجزاير چاپ شده است . اما در مقدمه ابن خلدون همانطور است که ترجمه شد .

16 . مقدمه ابن خلدون، ص 216 .

17 . همان .

18 . بيش از پنج شهيد از شهداي کربلا، از اصحاب رسول خدا (ص) بودند که ما در «سيماي کربلا» از آن سخن گفته ايم .

19 . بررسي و تحقيق پيرامون نهضت حسيني، ص 154، به نقل از شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد .

20 . کهف/9 .

21 . ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 117; دلائل الامامه، ابوجعفر طبري، ص 78 . روايت قرآن خواندن سر بريده امام حسين (ع) را سيوطي نيز در «خصائص الکبري » نقل کرده است .

22 . عنکبوت/2 .

23 . اخبار و آثار ساختگي، ص 381 .

24 . همان .

25 . الفرق الاسلامية في الشعر الاموي، ص 373، به نقل از مجمع الامثال، ج 1، ص 179 .

26 . مقباس الهداية في علم الدرايه، ج 1، ص 196 .

عوامل تحريف در تاريخ عاشورا بخش دوم
محمد صحتي سردرودي
فرهنگ کوثر بهار 1381، شماره 53
صص 163-169

در شماره قبل دو عامل تحريف مورد بررسى قرار گرفت، اينک:
سومين عامل تحريف
هدف، وسيله را توجيه مى‏کند!
اين اصل «ماکياولى» و ويرانگر در ميان عوامل تحريف از همه، خطرناک‏تر و تأسف‏آورتر است. ماکياوليست‏ها مى‏گويند: براى رسيدن به هدف، هر وسيله‏اى را مى‏توان استخدام کرد اگرچه با تحريف حقايق و وارونه نشان دادن واقعيتها باشد. همين که هدف صحيح بود، کافى است. مهم، نتيجه کار است!
شمار اخبار و احاديث جعلى، و تعداد داستانها و حکايتهاى تخيّلى که با همين خيال خام ساخته و پرداخته شده است، بيشتر از آن است که گفته شود؛ شنيدن چند اعتراف از سازندگان و افسانه پردازان اين قبيل تحريفات، کافى است تا عمق فاجعه را نشان دهد:
«از برخى داستانسرايان نقل شده است که مى‏گفت: هرگاه کارى را خوب بدانيم، براى آن حديثى مى‏سازيم. اينان اگر از سوى کسى به دروغ بستن بر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم متّهم مى‏شدند و راهى براى رهايى از آن نمى‏يافتند، روشى ديگر در پيش گرفته، مى‏گفتند: ما براى پيامبر (به نفع او) دروغ مى‏پردازيم نه بر (ضدّ) او و اين کار را نيز براى آن انجام مى‏دهيم که دلهاى عامّه مردم را نرم سازيم.»1
يکى از کسانى که خود اعتراف به جعل و وضع احاديث نموده، شخصى است به نام «قاضى ابوعصه مروزى» که ذوفنون بوده است. و از آنجا که در هر علمى دست داشت و ميان تفسير و حديث و تاريخ و فقه و… جمع کرده بود، به او «جامع» مى‏گفتند! خلاصه، همه کاره بود و معروف است که «جز صدق و راستى، همه چيز داشت»!2 از او پرسيدند: اين همه روايت را در فضيلت قرائت يک يک سوره‏هاى قرآن از کجا آوردى؟ جواب داد:
«من ديدم که مردم از قرآن، اعراض کرده و به فقه ابوحنيفه و مغازى ابن اسحاق سرگرم شده‏اند، خواستم با جعل اين احاديث، مردم را به قرائت قرآن تشويق کنم.»3
بدتر از همه اينکه حتى به اعتقاد بعضى از حديث سازان، جعل چنين احاديثى ـ يعنى احاديثى که مردم را به کارهاى نيک تشويق و ترغيب کنند ـ شرعاً روا و جايز بوده است! و هرگاه به اينها اعتراض مى‏شد که: چرا ارتکاب به اين گناه بزرگ را جايز مى‏شماريد، مگر نمى‏دانيد که پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرمود: «هرکس آگاهانه بر من دروغ بندد تا مردم را با آن گمراه سازد، بى‏گمان جايگاهش در آتش جهنّم خواهد بود؟»
مى‏گفتند: پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم فرموده: هر کس بر من دروغ ببندد در آتش خواهد بود. و ما بر او دروغ نمى‏بنديم بلکه براى او (به سود او) دروغ مى‏بنديم!!4
البته بطلان اين مغالطه چيزى نيست که نياز به توضيح داشته باشد و اين عذر بدتر از گناه، خود خطاى ديگرى بود که آنان با تحريف معنوى در فرمايش حضرت رسول صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم مرتکب مى‏شدند.
و شما اگر سرى به کتابهاى «مقاتل و مجالس» بزنيد با سيلى از تحريفات مواجه خواهيد شد که بر روى همان مبناى ساختگى ـ «وسيله، فداى هدف» ـ ساخته شده است. حتى بعضى در مقدمه مقتلى که نوشته‏اند، با صراحت به اين خطا اعتراف کرده‏اند و از همان نخست، حساب همه را پاک ساخته‏اند و معلوم است که:
خشت اوّل چون نهد معمار کج     تا ثريّا مى‏رود ديوار کج
براى مثال، مقدمه کتاب «محرق القلوب» را مى‏توان شاهد آورد، در آنجا مى‏نويسد:
«نقل اخبار ضعيفه و غير معتبره در حکايات و وقايع پيغمبر و اهل بيت او، جايز است و هرگاه خبر ضعيفى دلالت کند بر اينکه گريه بر امام حسين عليه‏السلام فلان قدر ثواب دارد و کسى آن خبر را بشنود و به نيّت رسيدن به آن ثواب بگريد، حق تعالى آن ثواب را به او کرامت مى‏فرمايد… به همين جهت، ما نيز در اين کتاب، اخبار ضعيفه را با اخبار صحيحه آورديم.»5
محدّث نورى در باره نويسنده سخن بالا و مقتل مذکور، سخنى دارد که مى‏تواند مفيد باشد؛ او مى‏نويسد:
«ناقل متديّن [و [درستکار نبايد به مجرّد ديدن خبرى و حکايتى در کتابى، که به عالمى نسبت مى‏دهند، قناعت کند؛ چه بسا شود که آن کتاب را در اوائل سنّ نوشته و هنوز به مقام تميز دادن صحيح از سقيم و ثقه از غير ثقه، نرسيده بود،… و از اين جهت، اخبار موهونه و بى‏اصل و مأخذ و مخالف روايت ثقات، بلکه اخبار کاذبه يقينى در آن يافت مى‏شود؛ مثل کتاب محرق القلوب، تأليف عالم جليل آقا آخوند ملا مهدى نراقى که از اعيان علماى دهر و… بود، علاوه بر آن که بزرگان دين اعتراف به علوّ مقام علم و فضل او کرده‏اند. مؤلفات رشيقه او در فقه و غيره مثل «لوامع» و «مشکلات العلوم» و…، خود شاهدى است صادق و وافى در اثبات اين مرام. با اين حال يافت مى‏شود در اين کتاب، مطالب منکره که ناظر بصير، متعجّب مى‏شود از نوشتن چنان عالمى چنين مطالبى را!»6
سپس محدّث نورى، چند داستان افسانه‏اى را براى مثال از محرق القلوب نقل و نقد و بررسى مى‏کند که در محرق القلوب نظائرش بسيار پيدا مى‏شود. و اين همه، از همان اصل ساختگى «الغايات تُبَرِّرُ المبادى» (هدف، وسيله را توجيه مى‏کند) سرچشمه مى‏گيرد که مرحوم نراقى در مقدمه کتاب خود به آن اشاره کرده است.
بى‏گمان دروغ گفتن، از گناهان کبيره است و اصل مسلّم اين است که «لايطاعُ اللّه مِن حيثُ يُعصى» (خدا را با گناه و معصيّت نمى‏توان پرستيد.)
چهارمين عامل تحريف
اسطوره سازى
اسطوره سازى و قصّه‏پردازى نيز يکى از عوامل تحريف است. از آنجا که حسّ کمال‏جويى و قهرمان‏طلبى در نهاد انسان نهفته است، ناخواسته با اسطوره سازى‏ها و افسانه‏پردازى‏ها مى‏خواهد آن حسّ غريزى و فطرى را ارضاء و اشباع کند و از اينجاست که مى‏بينيم اسطوره‏سازى سابقه ديرينه‏اى به قدمت تاريخ دارد بلکه پيشتر از تاريخ و ماقبل تاريخ هم بوده است و امروز هم در ميان ملل عقب مانده و در ميان عوام الناس، آنچه بيش از همه رونق و رواج دارد، همين اساطير است.
از اين حقيقت تلخ هم نمى‏توان گذشت که بيشتر مردم در زندگى جدّى نيستند، بيشتر با رؤياها و آرزوهاى طول و دراز، زندگى مى‏کنند. به همين دليل است که به اساطير و افسانه‏ها رو مى‏آورند و از گفتن و شنيدن آنها احساس لذّت مى‏کنند؛ چرا که رؤياها و آرزوهاى خود را در آيينه اساطير، تعبير شده و تحقّق يافته تصوّر مى‏کنند.
و چنين است که اساطير هر روز گسترش بيشترى مى‏يابد و هر لحظه افسانه تازه‏اى به شمار افسانه‏ها افزوده مى‏شود و اين، مخصوص به يک يا چند فرهنگ نيست که در همه فرهنگهاى گوناگون سيطره اساطير را مى‏توان مشاهده کرد و «فرهنگ عاشورا» در اين ميان نه تنها استثناء نيست بلکه به دليل گستردگى و مردمى بودن آن، در معرض انواع اساطير و افسانه‏ها بوده و هست. استاد شهيد مرتضى مطهرى در اين باره مى‏گويد:
«قسمتى از تحريفاتى که در حادثه کربلا صورت گرفته، معلول حسّ اسطوره‏سازى است. اروپاييها مى‏گويند: در تاريخ مشرق زمين مبالغه‏ها، اغراقها زياد است. و راست هم مى‏گويند. ملاّ آقاى دربندى در «اسرارالشهادة» نوشته است: سواره نظام لشکريان عمر سعد، ششصد هزار نفر و پياده نظامشان دو کرور بوده و در مجموع يک ميليون و ششصد هزار نفر و همه اهل کوفه بودند!
مگر کوفه چقدر بزرگ بود؟ کوفه يک شهر تازه ساز بود که هنوز سى و پنج سال بيشتر از عمر آن نگذشته بود؛ چون کوفه را در زمان عمربن خطّاب ساختند، اين شهر را عمر دستور داد بسازند، براى اينکه لشکريان اسلام در نزديکى ايران مرکزى داشته باشند. در آن وقت معلوم نيست همه جمعيت کوفه آيا به صدهزار نفر مى‏رسيده است يا نه؟ اينکه يک ميليون و ششصدهزار نفر سپاهى در آن روز جمع بشود و حسين بن على عليهماالسلام هم سيصد هزار نفر آنها را بکشد، با عقل جور در نمى‏آيد. اين، قضيّه را به کّلى از ارزش مى‏اندازد.»7
استاد مطهرى مثال ديگرى هم در اين باره از زندگانى حضرت ابوالفضل عليه‏السلام مى‏آورد که جالب است.
اصولاً يکى از مواردى که حسّ قهرمان پرستى و اسطوره‏سازى افسانه‏پردازان را به شدّت شکوفا مى‏سازد، همين رشادت‏ها و دليرى‏هاى قمرمنير بنى‏هاشم است که جاى انکار نيست. و در اينکه آن «عبدصالح خدا، شهيد ممتاز، مورد غبطه همه شهيدان در روز جزا، پيشتاز شهادت، قلّه بلندِ فداکارى و ايثار، پدر فضيلت‏ها، نزديک‏ترين کس از ياران حسين و ماه درخشان بنى‏هاشم»8 است، نمى‏توان هيچ ترديدى روا داشت اما چيزى که اصالت ندارد و با عقل و تاريخ نمى‏خواند، چرا بايد گفت؟ آخر چه لزومى دارد با نقل داستانهاى بى‏اساس و نامعقول، دهان دشمنان را به استهزاء باز کنيم؟
استاد مطهرى با تجليل از دقّت بينى و دردآشنايى محدّث نورى، دومين مثال را به نقل از ايشان چنين مى‏آورد:
«حاجى نورى، اين مرد بزرگ، در کتاب «لؤ لؤ و مرجان»، ضمن انتقاد از جعل اين‏گونه افسانه‏ها مى‏گويد: براى شجاعت حضرت ابوالفضل عليه‏السلام نوشته‏اند که او در جنگ صفّين ـ که اصلاً شرکت حضرت هم معلوم نيست، اگر شرکت هم کرده باشد پانزده سال عمر داشت ـ مردى را به هوا انداخت، ديگرى را انداخت، نفر بعدى را، تا هشتاد نفر، نفر هشتادم را که انداخت هنوز نفر اوّل به زمين نيامده بود! بعد اولى که آمد، دو نيمش کرد، دومى نيز همچنين تا نفر آخر!!!»9
اسطوره‏سازان، گاهى چنان افراط مى‏کنند که حتى مرزهاى عقيدتى را نيز، به هم مى‏ريزند؛ مثل آن که مى‏گويند: سالار شهيدان عليه‏السلام در روز عاشورا به برادرش ابوالفضل العباس عليه‏السلام پناه آورد!10 مثل آن افتراى ديگرى که مى‏گويند: اگر حضرت زينب نبود، امام سجاد عليه‏السلام مى‏مرد، دق مرگ مى‏شد! و چه نصيحتهايى که از زبان حضرت زينب عليهاالسلام به حضرت امام زين العابدين عليه‏السلام نقل مى‏کنند.
نقش اسطوره سازى در توليد تحريفات چنان چشم‏گير است که با تحقيق گفته مى‏شود:
«انگيزه‏هايى که بتواند به جعل حديث و تحريف حقايق بيانجامد، در باب احکام عملى جدّاً اندک است و بيشتر در باره اصول عقايد و بيشتر از همه در باب فضائل و مناقب و اذکار است.»11
پنجمين عامل تحريف
تنها براى گرياندن!
به پندار بعضى، عاشورا و حماسه حسينى در گريه و ناله خلاصه مى‏شود. به خيالشان اصل اصيل جز گريه نيست و هر چيز ديگرى را بايد با آن سنجيد و بس! هر خبر و حديثى هر قدر هم صحيح و معتبر باشد اما نتواند موجب گريه شنوندگان شود، در ديدگاه آنها ارزش ندارد. برخى روضه خوانان و مدّاحان هميشه با اين تصوّر و پيش ذهن، به سراغ مقاتل و تاريخ مى‏روند که سوزناک‏ترين و گريه‏آورترين سخن يا داستان را به دست آورند. حال اگر هم چيزى اعم از درست و نادرست پيدا کردند، آن قدر به آن شاخه و برگ مى‏دهند که به کلّى از حالت اصلى خارج مى‏سازند. گاهى از يک جمله نيم سطرى، يک داستان بلند و از يک روايت کوتاه، دهها رمان مى‏سازند که راستى جاى شگفتى است!
در اينجا جا دارد نگاهى هر چند گذرا به موضوع «گريه» داشته باشيم. در اينکه گريه براى امام حسين عليه‏السلام مطلوب و مستحبِّ مؤکّد است، جاى ترديد نيست.
روايتهايى که دعوت به گريه مى‏کنند، دو نوع است؛ برخى به صورت مطلق مى‏گويد: «من بکى على الحسين عليه‏السلام وجبت له الجنّه»12 و برخى ديگر به صورت مقيّد مى‏گويد: «من بکى على الحسين عليه‏السلام عارفاً بحقّه وجبت له الجنّة»13؛ هرکس براى امام حسين عليه‏السلام گريه کند در حالى که عارف به حقّ آن حضرت باشد، بهشت بر او واجب خواهد شد.
پرواضح است که با وجود مقيّد، به مطلق با همان صورت اطلاق نمى‏توان عمل کرد و قيدى که در مقيّد ذکر شده است، در مطلق نيز جريان پيدا مى‏کند و مطلق را هم مقيّد مى‏سازد؛ بويژه اين که اين قيد «عارفاً بحقّه» در موارد ديگر بخصوص در باره زيارت قبر امام حسين عليه‏السلام با تأکيد و در دهها حديث وارد شده است.14
و اگر هم اين قيد «عارفاً بحقّه» در متن اخبار نبود باز هم نمى‏توانستيم بگوييم که هرکس در هر شرايط و احوال براى امام حسين عليه‏السلام گريه کند، حتماً به بهشت خواهد رفت ولو اين که آن کس امام حسين عليه‏السلام را نشناسد و به حقّ حضرتش عارف و معترف نباشد. به عبارت ديگر قيد ياد شده، علاوه بر اين که دليل نقلى دارد، دليل عقلى هم دارد و عاقلانه نيست که گفته شود کسى که با امام حسين عليه‏السلام بيگانه است فقط به جهت گريه کردن، به بهشت خواهد رفت! و اين اصل اساسى را نبايد ناديده گرفت که ارزش هر کارى با معرفت عاملش سنجيده مى‏شود و در قاموس دين، «معرفت» اصل نخستين و اساسى است؛ همان طورى که مولا على عليه‏السلام مى‏فرمايد: «اوّل الدين معرفته»15 و يا در خطاب به کميل بن زياد مى‏فرمايد:
«ما من حرکة الاّ و انت محتاج فيها الى معرفة.»16
هيچ جنبش و اقدامى نيست مگر اينکه نيازمند معرفت است.
نکته ديگرى که در اينجا بسيار حائز اهميّت است، توضيح راهگشا و بيان بلندى است که در متن برخى از احاديث مربوط ديده مى‏شود. براى نمونه عنايت به دو حديث ذيل مى‏تواند کافى باشد؛ امام صادق عليه‏السلام به فضيل بن يسار (يکى از شاگردانش) فرمود: آيا دور هم جمع مى‏شويد و احاديث ما را به يکديگر نقل مى‏کنيد؟
فضيل گفت: آرى، فدايت شوم.
حضرت فرمود: «دوست دارم که چنان مجالسى باشد؛ اى فضيل! حقّ ما را زنده کنيد، خدا بيامرزد کسى را که حقّ ما را زنده نگهدارد!
اى فضيل! هرکس از ما يادى کند يا پيش او از ما ياد شود تا از چشمش به قدر پر پشّه‏اى اشک خارج شود، خدا خطاهاى وى را گرچه بيشتر از کف دريا باشد، خواهد بخشيد.»17
در حديث ديگرى از امام رضا عليه‏السلام نقل شده که فرمود: «هرکس مصائب ما را ياد کند و بگريد، در روز قيامت با ما خواهد بود. و هرکس مصائب ما را ياد کند، بگريد و ديگران را بگرياند، در آن روز که همه چشمها خواهند گريست، چشمان او نگريد. و هرکس بنشيند در مجلسى که در آن مجلس حقّ ما احياء مى‏شود، دل او در آن هنگام که همه دلها مى‏ميرند، نخواهد مرد.»18
آن که در اين قبيل احاديث، مورد تأکيد قرار گرفته «احياى ولايت و زنده نگهداشتن حقّ اهل بيت عليهم‏السلام » است که هدف از تشکيل مجالس و محافل حسينى را تعيين و تعليم مى‏کنند و نتيجه، اينکه تنها آن گريه‏اى مطلوب و مستحب است که در مسير احياى ولايت و حقّ آل البيت عليهم‏السلام باشد.
پى‏نوشت‏ها:
1. اخبار و آثار ساختگى، ص 198.
2. مقباس الهداية فى علم الدرايه، ج 1، ص 400.
3. همان، ص 401 و 410 ـ 412.
4. همان، ص 415.
5. محرق القلوب، ص 2 و 3، نسخه خطى موجود در کتابخانه آية‏اللّه مرعشى نجفى، به شماره مسلسل 10069، (با تلخيص).
6. لؤ لؤ و مرجان، ص 156.
7. حماسه حسينى، ج 1، ص 44 و 45.
8. کلمه، کلمه اين اوصاف که در ميان گيومه ترجمه شد، در متون معتبر موجود است ر.ک: الخصال، صدوق، ص 68؛ قاموس الرجال، ج 6، ص 29؛ الارشاد، مفيد، ج 2، ص 90، 95 و 109؛ الملهوف على قتلى الطفوف (لهوف)، ص 151؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 108؛ ابصارالعين فى انصارالحسين، ص 27؛ بحارالانوار، ج 44، ص 298.
9. حماسه حسينى، ج 1، ص 44 و 45.
10. تعجب نکنيد حقير اين سخن سخيف را بارها از زبان برخى مدّاحان شنيده‏ام.
11. مقباس الهداية، ج 6، ص 38.
12. بيشتر روايات و اخبارى که داراى مضمون فوق هستند، در لؤلؤ و مرجان، ص 4 ـ 8 نقل شده است.
13. ر.ک: بحارالانوار، ج 4، ص 293؛ فضل زيارة‏الحسين(ع)، ص 65، 72، 75 و 78.
14. بحارالانوار، ج 100، ص 184، 257، 293، 306، 337، 341، 342؛ ج 101، ص 19 ـ 42، 213، 267، 350 و…؛ مصباح الزائر، ص 261؛ مستدرک الوسائل، ج 10، ص 233، 250ـ298؛ثواب‏الاعمال،317ـ319.
15. نهج البلاغه، خطبه اوّل.
16. الحياة، ج 1، ص 25، به نقل از تحف العقول.
17. قرب الاسناد، ص 36، حديث 117؛ ثواب الاعمال، ص 101.
18. حول البکاء على الامام الحسين(ع)، ص 111، به نقل از عيون اخبارالرضا(ع)؛ امالى شيخ طوسى، احسن الجزاء فى اقامة‏العزاء، ج 1، ص 152ـ 165، به نقل از خصال شيخ صدوق.

عوامل تحريف در تاريخ عاشورا بخش سوم
محمد صحتى سردرودى
فرهنگ کوثر تابستان 1381،  شماره 54
صص 108-113

از حرفهاى عجيب و غريبى که پيرامون عزادارى گفته شده، يکى هم آن حرفى است که از تحريف معناى «تباکى» سرچشمه گرفته است؛ به اين ترتيب که مى‏گويند:
«در لفظ تباکى هم اشاره فرموده که ترتّب ثواب اخروى، موقوف بر گريه حقيقى نيست بلکه همين که قاصد، گريه است و خود را به صورت گريه کنندگان وامى‏دارد همان ثواب گريه را دارد. در تمام عبادات حقيقت مطلوب است ولى در دعات حسينيّه دائره وسيع است و لعلّ از اين جهت مرحوم شيخ جعفر صاحب خصائص الحسينيه ـ طاب ثراه ـ رياء را در گريه، در عزادارى حضرت امام حسين عليه‏السلام جايز مى‏دانست.»1
به راستى که باورکردنش بسيار سخت است و اگر اين سخن تنها در ميان عوام بود و انسان تنها از دهان مردم مى‏شنيد، به هيچ وجه باور نمى‏کرد. اما مى‏بينيد که در کتابها هم نوشته شده است و نويسنده نه فقط خود قائل به اين قول عجيب و غريب است که شيخ جعفر شوشترى را نيز هم رأى خود مى‏داند و براى تثبيت تحريف خود، به فتواى وى نيز استناد مى‏جويد و گمان مى‏برد که کلمه تباکى در حديث مى‏تواند مبنى و مستند افتاء به تجويز ريا در عزادارى امام حسين عليه‏السلام باشد!
اگر مرحوم شيخ جعفر نيز چنين فتواى عجيبى داده باشد، بى‏گمان در بالاى منبر و در هنگام روضه خوانى بوده و چنان از گلاب گريه مدهوش بوده که عشق و عاطفه را به جاى شرع و عقل گرفته تا فتواى آنچنانى را داده است. و اگر در حال عادى و با تمرکز حواس اين فتوا را داده باشد، بى‏گمان منظورش از ريا معناى مصطلح ريا نبوده بلکه معناى لغوى ريا (نشان دادن کار به ديگران) بوده است و البته اين احتمال دوم، صحيح‏تر و به شخصيّت علمى شيخ جعفر شوشترى نزديک‏تر است.
با آن همه آيات محکم در قرآن مجيد و با آن همه روايات صحيح و معتبر در متون اسلامى، که همگى حاکى از لزوم اخلاص و قبح و گناه ريا و…. است، چگونه مى‏توان چنان سخن سخيفى گفت و ريا را که در فرهنگ اسلامى «شرک خفى» خوانده شده است، جايز دانست؟!
از اين واقعيّت تلخ هم نبايد گذشت که بسيارى از «تحريفات عاشورا» معلول عوام زدگى برخى از گويندگان مذهبى است. اين فاجعه گاهى تا آنجا به تباهى و فساد مى‏کشد که مى‏بينى آنها پيش از هر چيز در فکر اين هستند که ببينند عوام چه مى‏خواهند و از نقل کدام داستان يا افسانه‏اى بيشتر خوشحال و خشنود مى‏شوند و هميشه در اين دايره تنگ و تاريک به سر مى‏برند که از دهان مردم مى‏گيرند و به گوش مردم مى‏دهند و هميشه اين دور و تسلسل را تکرار مى‏کنند و هيچ هم خسته نمى‏شوند و چه بسيار کتابهايى که با عناوينى چون مجالس و مقاتل به همين ترتيب نوشته شده است که مدارک و منابعى جز لسان الواعظين و اسماع السامعين ندارند؛ نخست بدون انديشه گفته شده‏اند و سپس باز بدون انديشه و تنها به همين دليل که مقبول طبع عوام بوده، نوشته شده‏اند! دردا و دريغا که اينان با ساختن تحريفات و با پرداختن به افسانه‏ها و اکاذيب، فرهنگ مردم را به تباهى مى‏کشند و با تفسير نادرست «تباکى» عمل شنيع تزوير و ريا را تجويز و ترويج مى‏کنند و ناخواسته آتش به دين و دنياى خود مى‏زنند، غافل از اينکه به قول رساى آن شاعر:
بر تواضع‏هاى مردم تکيه کردن، ابلهى است     پاى بوس سيل، از پاى افکند ديوار را
تفسير صحيح تباکى
معدود رواياتى که در آنها لفظ «تباکى» وارد شده است، بسيار اندک است.2 و در يکى از آنها چنين است که راوى مى‏گويد: خيال مى‏کنم که حضرت فرمود: «من بکى أو أبکى، و اَظُنُّه قال او تباکى»؛3، حال اگر هم چنين سخنى از ناحيه معصوم عليه‏السلام صادر شده باشد به هيچ وجه نمى‏تواند به آن معناى نادرستى که تحريفگران تصوّر کرده‏اند، بوده باشد. در تفسير آن سه وجه زير را مى‏توان تصوّر کرد:
1. تظاهر به گريه و اندوه
البته نه به آن معنا که شُبهه ريا را در برداشته باشد بلکه به نيّت قربةً الى اللّه و خالصاً لوجه اللّه تظاهر کند و خود را اندوهگين و غمناک نشان دهد. اين معنا با توجه به زمان صدور حديث (زمان حکومت بنى‏اميه) صحيح‏تر به نظر مى‏رسد. زيرا بنى اميه هر سال روز عاشورا را جشن مى‏گرفتند و پيروان آنها در آن روز تظاهر به شادى و سرور مى‏کردند.4 و امام عليه‏السلام نيز با اين سخن شيعيان را دعوت مى‏کند که هر طور شده در روز عاشورا و دهه محرم اظهار غم و اندوه کنند تا همدلى خود را با دوستداران اهل‏بيت عليهم‏السلام و تنفّر خود را از آل يزيد نشان دهند.
2. تکلّف براى تحصيل گريه
گاهى باشد که انسان در مرحله نخست، بنا به عللى نمى‏تواند کارى را انجام دهد، اما از آنجا که دلش مى‏خواهد که آن کار را انجام دهد به هر نحو ممکن تمايل به آن کار را نشان مى‏دهد و اى بسا که ناخودآگاه و با تکلّف هم که شده، تمايل درونى خود را بروز مى‏دهد و آشکار مى‏سازد. چرا که از کوزه همان برون تراود که در اوست، و جالب اينکه بالاخره اين تکلّف و تشبّه در نهايت به نتيجه مى‏رسد و صورت کاملاً طبيعى پيدا مى‏کند. از باب مثال فرض کنيد که کسى در اثر قساوت قلب و يا در اثر هر علت ديگرى ابتدا نمى‏تواند از خوف خدا گريه کند و يا به ياد مظلوميتهاى اهل‏بيت عليهم‏السلام ناله کند و بگريد اما چون اين کار را در دل دوست دارد و به حال گريه کنندگان غبطه مى‏خورد، ناخواسته خود را شبيه آنان مى‏سازد و با تکلّف هم که شده، متأثّر و دل‏گير مى‏شود و چهره غمناک و اندوهگين پيدا مى‏کند تا در نهايت غبار قساوت از آينه دل مى‏زدايد و اشک چشمش سرازير مى‏شود که همان کار، خود مطلوب است.
فشرده سخن اين که «تباکى» از باب مقدمه بُکاء، آن هم از باب مقدمه طبيعى بکاء، مطلوب و مستحب است و از آنجا که اين مقدمه، قهرى و طبيعى است هيچ گونه شائبه ريا و سُمعه را نمى‏توان در آن دخيل دانست. منتهى گاه اين مقدمه (تباکى) به آن نتيجه (بکاء) منجر مى‏شود و گاهى ديگر نمى‏شود مثل اينکه کسى قساوت قلب داشته و يا فرصت نتيجه‏گيرى، اندک بوده و يا در همان مراحل نخست (در حال تباکى) کار ديگرى پيش آمده و او نتوانسته از مرحله تباکى به مرحله بکاء برسد. حال از احاديث مورد بحث استفاده مى‏شود که انسان در همان مرحله تباکى نيز مأجور خواهد بود. البته اين مسئله منحصر به گريه کردن نبوده و در مورد برخى عبادتهاى ديگر نيز مثل «تحلُّم» بر حلم و «تزهُّد» براى زهد آموزى و کسب زهد، مطلوب و مورد تأکيد پيشوايان معصوم عليهم‏السلام است.5
3. تمايل به بکاء و دوست داشتن آن
به اين معنى که اگر کسى هم گريه نکند اما تمايل به اين کار داشته باشد و دلش بخواهد که بر مصائب اهل‏بيت عليهم‏السلام بگريد و به نوعى اين تمايل را نشان بدهد، مطلوب و مستحب است که اين تمايل و اظهار آن را داشته باشد، و همين است معناى آن تباکى که در کلام معصومين عليهم‏السلام ديده مى‏شود و ميان بکاء و تباکى، عموم و خصوص مطلق است؛ يعنى هر بکائى حتماً تباکى هم هست ولى بعضى از تباکى‏ها، بکاء نيز هست و چنان که در تفسير دوم گفته شده، تباکى مقدمه بکاء است و تباکى به اين معنا (تمايل به گريه و دوست داشتن آن) حتماً با بکاء خواهد بود. چرا که اگر کسى کارى را نخواهد، انجام نمى‏دهد به ويژه اگر آن کار در ارتباط با دل و تأثّر قلبى باشد و گاهى اين مقدمه، قهرى و ضرورى نيز است، به اين معنا که تا کارى را نخواهد و تمايل به آن نداشته باشد، آن کار را انجام نخواهد داد؛ مثل آن حديثى که به نقل از امام على عليه‏السلام مى‏گويد: «من لم يتحلّم لم يحلم؛ هرکس حلم و بردبارى را نخواهد و تمايل خود را به حلم، به نوعى نشان ندهد، بردبار نخواهد شد».6
حال سخن ما نيز اين است که تا کسى «تباکى» نکند، بکاء هم نخواهد کرد و هرکس آن کار را بکند، دليل اين است که اين کار (بکاء) را نيز مى‏خواهد بکند و همين خواستن نه تنها مطلوب و مستحبّى است که حتى گاهى ضرورى و قهرى هم هست و به هيچ وجه نمى‏تواند شائبه‏اى از ريا داشته باشد. چرا که قهرى بودن با تصنّعى بودن، در تضاد است.
4. تعاون در گريه و عزادارى
به اين معنى که عزاداران تأثّر و گريه خود را پنهان نسازند و با گريه و ناله آشکار خود يکديگر را به گريه وادارند و کسانى هم که نمى‏توانند گريه کنند، با گريه کنندگان هم ناله و هم صدا شوند.
مرحوم محدّث نورى در اين باره سخنى دارد که مى‏تواند معناى صحيح تباکى را نشان بدهد، ايشان مى‏نويسند:
«مخفى نماند که براى کلمه شريفه «تباکى» نظير هم وزن آن «تعاون» معناى لطيف ديگرى هست که شايد مراد آن باشد و آن عبارت از اين است که مؤمنين يکديگر را با کردار و گفتار و رفتار بگريانند، مانند آن برادران و خواهرانى که پدر يا مادر عزيز و مهربانى را از دست داده باشند و به گرد هم آيند و از عزيز از دست رفته خود ياد کنند، از محاسن و خصال پسنديده، احسان و کردار نيک، شدّت مصائب و بلاى او، هريک هرچه به خاطرش آيد، به يکديگر بگويند و بگريند و ناله کنند…»
و مؤيّد همين احتمال است آن که در آداب روز عاشورا وارد شده است؛ در خبر شريف زيارت عاشوراى معروفه، مذکور است که حضرت صادق عليه‏السلام فرمود:
«… پس ندبه و نوحه و گريه کند بر حسين عليه‏السلام و اهل خانه‏اش را نيز به گريه کردن بر آن حضرت توصيه کند تا در خانه خود با اظهار ناله و نوا مجلس عزادارى بر آن حضرت به پا دارند. و [در آن روز (روز عاشورا) [براى ملاقات به خانه يکديگر روند تا همديگر را در عزاى حسين عليه‏السلام تعزيت گويند و در خانه‏هاى خود، مجلس عزادارى به پا دارند.»7
مرحوم محدّث نورى پس از آن که اين معناى لطيف را از حديث تباکى برداشت کرده و توضيح مى‏دهد، در ادامه مى‏نويسد:
«به هر حال در تباکىِ ممدوح و محبوب که از طاعات و عبادات محسوب مى‏شود، شائبه‏اى از ريا که از اقسام شرک خفى است، نيست. سبحان اللّه! حضرت امام حسين عليه‏السلام آن همه مصائب را به اين جهت تحمّل کرد که اساس توحيد را محکم سازد و کلمه حق را تعالى بخشد و مبانى دين مبين را تحکيم سازد و آن را از راه يافتن و رواج يافتن بدعتهاى ملحدين حفظ کند، [با اين حال [چگونه ذى شعورى احتمال مى‏دهد که اعظم معاصى و اکبر موبقات (بزرگ‏ترين گناهان و بزرگ‏ترين گناهى که موجب خلود در آتش مى‏شود.) که شرک باشد، به سبب آن حضرت جايز باشد؟! گويا سبب اين توهّم فاسد و خيال شيطانى، تأمّل نکردن در ريا و قبح رياست يا اينکه با اين تحريف و توطئه مى‏خواهند رغبت خود را به زر و سيم و قبايح اين حرص و آز را بپوشانند واللّه العاصم.»8
ششمين عامل تحريف
قياس به نفس
از عوامل تحريف، يکى هم قياس به نفس است؛ به همين دليل بيشتر در کتابهايى که به صورت نظم و شعر سروده شده‏اند، ديده مى‏شود که شاعران و سرايندگان به اصطلاح خواسته‏اند که زبان حال امام حسين عليه‏السلام و اهل بيت و انصار آن حضرت را به رشته نظم بکشند و يا در قالب شعر بريزند. اما در واقع زبان حال خودشان را به تصوير کشيده‏اند و در نتيجه کارها و گفتارها و رفتارهايى که فقط برازنده خود و امثال خودشان هست، به اهل بيت اطهار عليهم‏السلام بسته‏اند!
و همين زبان حالها با مرور زمان از کتابهاى منظوم و شعر به کتابهاى مقاتل و مجالس هم راه يافته و صورت رسمى به خود گرفته است. و به عنوان حديث يا روايت تاريخى، مشهور و مقبول خاصّ و عام شده است.
پر واضح است که به بهانه زبان حال نمى‏توان هر شعر ذلّت بارى را به عنوان مدح و مراثى اهل بيت عليهم‏السلام منتشر ساخت. زبان حال امام حسين عليه‏السلام اگر هم مطابق زبان قال آن حضرت نباشد، لازم است که حتماً مخالف آن نيز نباشد و بيشتر مقتل خوانى‏ها و مرثيه سرائى‏ها و نقل حکايت‏هاى ذلّت بار با روح بزرگ حسينى و هدف عاشورا مخالفت آشکار دارد و فقط از اينجا ناشى شده است که گويندگان، آن حضرت را با خود قياس کرده‏اند و دردا که کسى نيست به اينان بگويد:
کار پاکان را قياس از خود مگير     گرچه باشد در نوشتن شير، شير
امام على عليه‏السلام مى‏فرمايد:
«لايقاس بآل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم من هذه الامّة احدٌ… هم اساس الدين، و عماد اليقين، اليهم يفئى الغالى، و بهم يلحق التالى و لهم خصائص حقّ الولاية و فيهم الوصية والوراثة….؛9 هيچ کسى را از اين امّت، قياس با آل‏محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم نتوان کرد و آنان را که نعمت ارشاد و هدايت آل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم از سقوط نجات داده است، نتوان با آن پيشوايان الهى مساوى گرفت. آل محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ارکان اساسى دينند و ستون برپاى دارنده يقين‏اند؛ افراط‏گران بايد به سوى آنان برگردند و عقب‏ماندگان تفريط‏گر، خود را به آنان برسانند. حق ولايت از ويژگى‏هاى آن کمال يافتگان است و وصيّت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم به برترى آنان و وراثت رهبرى، در آن شخصيتهاى خدا ساخته است.»10
پى‏نوشت‏ها:
1. دعات الحسينيه، محمدعلى نخجوانى، ص 4 و 5، چاپ بمبئى، 1330 ق.
2. يکى از آن روايت‏ها را سيد ابن طاووس با عبارت «روى عن آل الرّسول» نقل کرده که حاکى از مرسل و ضعيف بودن سند است. (ر.ک: بحارالانوار، ج 44، ص 288) به نقل از لهوف، و ديگرى نيز به توسط افراد ناشناس و از راويان مجهول نقل شده است. (ر.ک: همان، ص 282.)
3. بحارالانوار، ج 44، ص 289، به نقل از کامل الزيارات و ثواب الاعمال.
4. در اين باره اثر پربار استاد سيد جعفر مرتضى عاملى با نام «المواسم و المراسم» بويژه صفحات 82 ـ 85 ديده شود.
5. چرا که به تصريح روايتى از امام على(ع) «التّزهد يؤدّى الى الزّهد». ر.ک: غررالحکم، ج 1، ص 291، يعنى «تزهّد» زهد مى‏آورد چنان که «تباکى» بکاء مى‏آورد.
6. لؤ لؤ و مرجان، ص 36، به نقل از غررالحکم.
7. همان، ص 38.
8. همان، ص 38 و 39 (با ويرايش و تصرّف). و گفتنى است که جمله آخر اين عبارت، تعريضى است به آنان که با نام حسين(ع) و عاشورا، ارتزاق مى‏کنند و دين را دکّان براى دنياى خود ساخته‏اند که محدّث نورى در صفحات نخستين لؤ لؤ و مرجان در اين باره سخن گفته است.
9. نهج البلاغه، خطبه دوم.
10. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، استاد جعفرى، ج 2، ص 234.

 

فرهنگ كوثر > زمستان 1380، شماره 52
صص 28-
40

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *