آن میت برای من وصیت کرده
به اشعب گفتند: طمع تو تا چه حدی است؟ گفت: چون بانگ صلوة جنازه ای به گوشم آید، گمان برم که آن میت وصیت کرده است که از مال من ثلثی (یک سوم) به اشعب دهید. پس به این گمان به در آن تعزیت سرا روم و در آن سرا
به اشعب گفتند: طمع تو تا چه حدی است؟ گفت: چون بانگ صلوة جنازه ای به گوشم آید، گمان برم که آن میت وصیت کرده است که از مال من ثلثی (یک سوم) به اشعب دهید. پس به این گمان به در آن تعزیت سرا روم و در آن سرا
اشعب را دیدند که دامن به دست گرفته و در صحرا می دود. او را گفتند: چه می کنی؟ گفت: دیدم که دو مرغابی به هم جفتی کردند. در سایه بال مرغابی ماده دامن گشاده می دویدم، شاید که بیضه ای (تخمی) از او جدا شود و در دامن من
از اشعب پرسیدند: طمع تو تا چه حدی است؟ گفت: تا غایتی که از هر خانه ای که دودی برآید، گمان برم که برای من طعامی می سازند، پس به آن گمان برخیزم و هر نان پاره خشکی که دارم پیش آورم و در هم شکنم و منتظر بنشینم که
اشعب طماع را گفتند: بدین سن و سال رسیدی اما حدیثی از بر نداری. گفت: چرا به خدا! هیچ کس همچون من از عکرمه (مولای ابن عباس و از طبقه دوم محدثان) حدیث نشنیده است. به او گفتند: حدیثی بگو. گفت: از عکرمه شنیدم که از ابن عباس روایت کرد
روزی اشعب طماع در کوچه ای می گذشت. و جمعی اطفال بازی می کردند. گفت: ای کودکان! این جا چرا ایستاده اید؟ و حال آن که در سر خیابان کسی یک خروار سیب سرخ و سفید آورده و بین مردم پخش می کند. کودکان که شنیدند یک باره بازی را
اَشْعَب، معروف به اشعب طمّاع، شخصيت گول مضحك نكته پرداز، در سدههاي 1 و 2 ق. از آغاز سدة 4ق، آزمندي اشعب بهصورت مثل درمىآيد. ابن عاصم و مسعودي عبارت اطمع من اشعب را كه گويا كنيز هشام بن عبدالملك بر زبان رانده بوده، مىآورند. از آن پس، در همة