بدشانسی
زمانی ابوالعیناء با لباسی که شناخته نشود وارد اصفهان شد. کودکان در محله ای با هم سنگ بازی می کردند. در این هنگام سنگی بر سر او خورد و شکست و لباسش خون آلود شد. در آن شهر دوستی داشت.
زمانی ابوالعیناء با لباسی که شناخته نشود وارد اصفهان شد. کودکان در محله ای با هم سنگ بازی می کردند. در این هنگام سنگی بر سر او خورد و شکست و لباسش خون آلود شد. در آن شهر دوستی داشت.
چون عمرو لیث صفاری (حک: 265 -287ق) به نیشابور آمد لشکریان او در منازل مردمان فرود می آمدند و کار بر اهل شهر تنگ شده بود. در آن اثناء زنی به تظلم و دادخواهی نزد وی رفت و گفت: زنی بیوه ام و چهار طفل نارسیده (کوچک) دارم
روزي يكي از كنيزان امام سجاد(ع) روي دست امام، آب ميريخت تا حضرت آماده نماز شود. ظرف آب از دست كنيز افتاد و سر مبارك حضرت، آسيب ديد. حضرت امام سجاد سر بلند كرد و نگاهي به كنيز انداخت.
یکی از دیوانگان فرزانه نزدیک معاویه شد. معاویه به او گفت: از قرآن چیزی می دانی؟ گفت: خوب می دانم. گفت: بخوان تا بشنوم.
وقتي «حاتم اصم» كه از زهاد مشهور و عرفاي خراسان است به بغداد آمد به خليفه خبر دادند كه زاهد خراسان آمده است. خليفه او را طلب كرد. وقتي حاتم بر او وارد شد خطاب به خليفه گفت: السلام عليك يا زاهد! خليفه گفت: من زاهد نيستم، دنيا تحت فرمان
«بنان طفيلي» از مشاهير ظرفا است كه به شكمپروري و پرخوري معروف بود. از او سؤال كردند: از آيات قرآن كريم كدام را بيشتر دوست داري؟ جواب داد: از آيه «ما لَكُمْ أَلاَّ تَأْكُلُوا» (يعني شما را چه ميشود كه نميخوريد؟). انعام/119 گفتند: