مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و کتابشناسى توصيفى - انتقادى پيرامون تحريف هاى عاشورا

کتاب هايى که پيرامون عاشورا و زندگانى امام حسين (ع) نوشته اند, بسيار است; امّا بيش تر آن ها اگر نگوييم بى بار, بى گمان کم بار و بى مقدارند. راقم اين مقال در کتابخانه ام بيش از پانصد جلد کتاب در اين باره دارم. فراتر از اين که آن ها را تورّق کنم با تعمّق و تحقيق در آن ها نگريسته ام, و عصاره و چکيده هر يک را نوشته ام و پاره اى از نتيجه هايى که از اين سفر دور و دراز گرفته ام, اينک در اين نوشتار مى نويسم تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد:

1. کتاب ها غالبا تکرار مکرّرات و نقل منقولات است و به سختى در ميان آنها, سخن تازه اى يا حرف حسابى مى توان يافت.
2. بسيارى از کتاب ها نخست سروده يا گفته شده اند و سپس به صورت کتاب منتشر شده اند که اين شاخصه بيش تر در کتاب هايى که با عناوين مجالس يا مقاتل نوشته شده به چشم مى خورد.
3. بسيارى را نيز واعظان و روضه خوانان, فقط براى خود گردآورى ونوشته بودند تا براى سخنرانى و مقتل خوانى هميشه دستشان باز باشد, امّا پس از درگذشتِ گردآورده, ديگران آن ها را در قالب کتاب منتشر ساخته اند; مانند کتاب فخرى يا منتخب طريحى.
4. کتاب ها را بدون مشورت با ديگران و بى آن که پيش از انتشارا بازخوانى و بررسى کنند, منتشر ساخته اند.
5. اغلب بدون ويرايش چاپ شده اند.
6. با اصول علمى و منطقى نوشته نشده اند.
7. (پيش شرط هاى پژوهش) در آنها لحاظ نشده است.
8. بعضى از نثر ساده و روان نيز محروم اند و با تکلّف و سختى نوشته شده اند; مثل دو جلد زندگانى امام حسين (ع) از عمادزاده.
9. بسيارى از آنها با دو زبان عربى ـ فارسى نوشته شده اند که نه مى توان گفت به فارسى و نه مى توان گفت به عربى نوشته شده اند.
01. در بيش تر کتاب ها از عقل و انديشه, چندان خبرى نيست و مشکل مى توان کتابى يافت که نويسنده اش با بازخوانى و بازانديشى به عاشورا و امام حسين (ع) نگريسته باشد.
11. برخى از کتاب ها را نويسندگان آنها در دوران جوانى, هنگامى که چندان تجربت نياموخته بودند و در علم و فرهنگ, فرهيخته و ورزيده نبودند, نوشته اند که اينک با مراجعه به کتاب هاى آنان که در دوران پيرى نوشته اند, ناسازگارى و ناسخته بودنِ کتاب هاى اوّليه آنها معلوم مى شود.
12. بسيارى نيز با اعتقاد به اين که (تسامح در ادله سنن روا و جايز است) به مقتل نويسى پرداخته اند.
13. بسيارى هم با اين باور که (الغايات تبرّر المبادى) (هدف وسيله را توجيه مى کند) به اين کار پرداخته اند و به هدف گريستن و گريانيدن مردم, آوردن هر سخن نا روايى را روا شمرده اند; غافل از اين که صورت صحيح آن سخن بايد چنان باشد که گفته مى شود: (الضروريات تُبيح المبادى).
14. بسيارى از کتاب ها نيز با تأثيرپذيرى از زيديّه نوشته شده اند که شاخصه هاى چشم گير اين گونه کتاب ها بيش از هر چيز از خون و شمشير و خشونت, سخن گفتن است و بيش تر به محور آن سخن ساختگى مى چرخد که مى گويند: کلّ يوم عاشورا و کلّ ارض کربلا.
15. در اين نوع کتاب ها است که غلوّ و افراطى گرى بى داد مى کند و به همين علّت از يک طرف سخنان اغراق آميز, مدّاحى و تملّق و چاپلوسى, و از طرفى لعن و نفرين و دشنام نيز به وفور ديده مى شود که همگى حاکى از ساده انگارى و کم بودِ ادب علمى.
براى بازانديشى و بازنگرى و يا براى هر اقدام اصلاحى در باره اين گونه آثار, همين پانزده مورد بسنده است که با ژرف انديشى در برخى از آنها مى توان به برخى کاستى هاى ديگر نيز پى برد و براى عاشوراپژوهانى که بخواهند در تحريف شناسى عاشورا و يا در آسيب شناسى متونِ مذهبى کارى بکنند, همين ها که گفته شد, کفايت مى کند. امّا در شناخت کتاب هايى که پيرامون تحريف شناسى عاشورا و زندگينامه امام حسين (ع) مطمح نظرند, کارآيى و تأثيرگذارى آنها ـ چه مثبت و چه منفى ـ لحاظ مى شود و بر همين اساس, کتابشناسى تحريف هاى عاشورا تنظيم مى گردد. در بخش نخست مقاله, کتاب هايى شناسانده مى شود که در توليد و ترويج تحريف ها نقش چشم گير و گسترده اى داشته اند و از آن جا که برخى از آنها مقبوليّت عام يافته و کتاب منبع و مرجع انگاشته شده اند, هم اينک نيز همان نقش را در ترويج و تثبيت تحريف ها ايفا مى کنند. در بخش دوم نيز کتاب هاى اندکى را که در تحريف شناسى و تا حدود اندک ترى در تحريف زدايى و تحريف ستيزى نوشته شده اند, شناسايى مى شود. به اميد اينکه اين کار کوچک, مقدمه اى باشد براى کارى بزرگ و گروهى, تا غبار قرن ها غربت از سيماى امام حسين (ع) و عاشورا زدوده شود; زيرا اين کار بسيار لازم و ضرورى است تا سقف اين خانه بلند بر سرمان آوار نشده است, بايد خانه تکانى کرد که گفته اند: علاج واقعه, قبل از وقوع بايد کرد / بلا نديده دعا را شروع بايد کرد.
بخش اول. کتاب هاى تحريف ساز
پيش از شناسايى اين قبيل کتاب ها, دفع توهمى که احتمال مى رود پيش آيد ضرور مى نمايد; زيرا ممکن است برخى بگويند: اين کتاب ها قطع نظر از تحريف شناسى عاشورا, جنبه هاى مثبت يا کارآيى هاى ديگرى نيز دارند و بالاخره هر کتابى به يک بار خواندش مى ارزد. اما ما در اين مقال تنها در پى تحريف شناسى عاشورا هستيم و با جنبه هاى ديگر, کارى نداريم و ترديدى در اين نيست که اثبات شىء, نفى ماعدا نمى کند.
و انصاف را که اصل در اين کتاب ها, شناسايى امام حسين(ع) و عاشورا بوده است و اگر جوانب ديگرى نيز به نظر کسى برسد بى گمان, جانبى, حاشيه اى و عارضى شمرده مى شود و در درجه پسينى به حساب مى آيد.
1. مقتل الحسين منسوب به ابومخنف
اصلِ کتابى که ابومخنف در مقتل امام حسين(ع) نوشته, از گزند روزگار در امان نمانده و به دست ما نرسيده است. بخش هاى به جا مانده نيز بيشتر از طريق ديگران (غير شيعيان به ويژه مورخ نامدار, ابوجعفر طبرى) روايت شده است که در جاى خود بسيار مغتنم و مفيد است. اما آن چه پيشتر در جلد (عاشر بحار) منتشر شده بود و بارها نيز با عناوين مختلف به صورت مستقل چاپ شده است, اعتبارى ندارد و استناد به آن نشايد و نبايد کرد, بلکه بايد ديد چگونه و از طريق چه کسانى روايت مى شود.
با اين که بسيارى از کتاب شناسان و حديث پژوهان شيعى به مجعول بودن و غير قابل استناد بودن آن تصريح کرده اند1, با شگفتى مى بينيم که ترجمه فارسى آن ـ افزون بر ترجمه هاى ديگر ـ با عنوان (مقتل الحسين(ع) يا اولين تاريخ شيعه از واقعه کربلا و قيام مختار) منتشر شده است.
2. کتاب نورالعين
اين کتاب که نام کامل آن (نورالعين فى مشهد الحسين) است براى نخستين بار دويست سال پيش يعنى در سال 1298ق در مصر چاپ شده و پس از آن نيز بيش از ده بار در بمبئى و مصر و بغداد تجديد چاپ يا افست شده است. اين کتاب به مردى که نام او ابراهيم بن محمد بن ابراهيم بن مهران نيشابورى اسفراينى, و مذهبش شافعى و اشعرى است و در سال 417 يا 418 درگذشته است, نسبت داده شده و به نام وى چاپ شده است.
اما بزرگ کتابشناس معاصر, محقق کارکشته و فرهيخته, استاد علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى يزدى(قده) هميشه اين انتساب را به شدت رد مى کرد و در جايى نوشته است: (من احتمال بيشتر مى دهم که اين کتاب ساختگى و منسوب به اسفراينى است; چرا که اسلوب آن با آثار قلمى قرن چهارم نمى سازد.)2
نتيجه اى که از اين سخن سنجيده و اظهارنظر کارشناسانه مى توان گرفت, دو مطلب مفيدى است که يادآورى مى شود:
1. نويسنده يا پردازنده اين کتاب ساختگى و هزل مانند, تا حال معلوم نشده است. همچنان بى شناسنامه و مجهول الهويه است و معلوم نيست که مولود کيست و با چه انگيزه ها و يا اغراضى توليد شده است.
2.اين کتاب همزمان با انتشار آن در سال 1298ق يا کمى بيشتر از آن توليد شده است و هيچ تناسبى به عصر اسفراينى که در اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم مى زيست ندارد و سبک و سياق قلمى, و اسلوب نگارشى که در آن ديده مى شود, هرگز با آن سبک و سياقى که در آثار به جاى مانده از قرن چهارم و پنجم سراغ داريم, سازگارى ندارد. حاصل سخن اينکه, اين کتاب با اين سستى و سبکى که دارد, هرگز قابل استناد و داراى اعتبار نيست.
همه نويسندگانى که در عاشوراپژوهى با تأمل و تحقيق, قلم زده اند, به ساختگى و غير مستند بودن اين کتاب, تصريح کرده اند. فضل على قزوينى (1290ـ1367ق) مى نويسد:
(ومن نظر فى مقتله المطبوع (نورالعين) يعرف أن فيه أکاذيب وأموراً على خلاف مااجمع عليه الفريقان, ولايهمّنا نقل مجعولاته, ومن أراد فلينظر إلى مقتله فإنّا لانعتمد على ماتفرّد به.)3
شهيد قاضى طباطبايى نيز آن را (از کتب بسيار ضعيف و غيرقابل اعتماد) و (مجعوله و ضعيفه و مجهول المؤلف) وصف کرده4 و نوشته است: (مقتل اسفراينى پر از جعليات و نقليات قصه سرايان است.)5 شيخ عباس قمى نيز سخنى در غيرقابل استناد بودن آن دارد که پس از اين در شناسايى کتاب منتخب طريحى خواهد آمد.
تحريف هايى که ريشه در کتاب نورالعين دارند و يا دست کم در آن کتاب به آنها پرداخته شده است, فراوان است. براى نمونه چهار مورد نقل مى شود:
اول. امام حسين(ع) پس از آن که از مدينه به مکه رفته بود, از مکه به مدينه برگشت و سپس از مدينه به سوى کوفه و کربلا رفت!
دوم. ياران امام حسين(ع) شب عاشورا پراکنده شدند و برخى نيز همان شب از او بريدند و به سپاه عمر بن سعد پيوستند!
سوم. حضرت زينب در کوفه هنگامى که سر برادرش را بر بالاى نيزه ديد, سرش را به چوب محمل کوبيد و شکافت!
چهارم. پس از رهايى هنگام بازگشت از شام, خانواده امام حسين(ع) به سوى کربلا رفتند و در روز بيستم صفر (اربعين) به آنجا رسيدند و جابر بن عبدالله انصارى را سر قبر امام حسين(ع) ديدند.
3. روضةالشهدا
اين کتاب از ملاحسين واعظ کاشفى (متوفاى910ق)است. در اين که روضةالشهدا از کتاب هاى تحريف ساز پيرامون عاشورا است, ترديدى نيست و گستره تأثيرگذارى آن در اين دايره بسيار بيشتر از کتاب هاى ديگر است. برخى آن را نخستين کتاب فارسى در مقتل نگارى پنداشته اند و بسيارى نيز بر اين باورند که اصطلاح (روضه خوانى) پس از انتشار آن, پيدا شده است زيرا (روضه خوان) به کسى گفته مى شد که کتاب روضةالشهدا را مى خواند. امروز نيز مشکل مى توان کتابخانه اى يافت که در فهرست نسخ آن, چندين نسخه خطى از آن يافت نشود و اين همه حاکى از گستردگى رواج و انتشار آن است. اما کتاب شناسان و عاشوراپژوهان همواره از آن انتقاد کرده, نامعتبر بودن و غير مستند بودن آن را ياد آورده اند که در اينجا مجالى براى نقل اقوال نيست.6 براى شناخت کتاب, بهتر آن است که متن آن مطالعه شود. به همين منظور داستانى از داستان هاى آن را در اينجا مى آوريم.
افسانه شيرين خانم
نويسنده روضةالشهدا داستانى بافته است که بيشتر به رؤيا مى ماند تا روايت. انصاف را که نشانگر ذهن خيال پرداز و توانايى نيروى تخيل ملاکاشفى است و حاکى از مهارت فراوان وى در داستان پردازى. اين داستان چنان ماهرانه و جذاب ساخته شده است که مى توان گفت از نوع داستان هايى که امروزه هنرمندان داستان نويس مى نويسند, هيچ کم ندارد و داستانى به تمام معنا زيبا و جالب است. کاشفى داستانش را چنين آغاز مى کند: (در حوالى حلب کوهى بود و بر بالاى آن کوه دهى آبادان با حصار مستحکم و آن را معموره گفتندى و گويند حالا نيز معمور است و در آنجا کورتوالى7 بود نام او عزيز بن هارون. و اهل آن حصار با مهتر ايشان همه يهودى بودند و حرير مى بافتند و جامه هاى ايشان در حجاز و عراق و شام به نازکى مشهور بود. [اسراى کربلا] چون به آنجا رسيدند, در آن پاى کوه که آب و علف بسيار داشت, فرود آمدند. چون شب درآمد در خدمت شهربانو, کنيزکى بود به غايت زيبا روى و او را شيرين گفتندى.
در لطافت, شيرين زمان بود و در ملاحت ليلى دوران
دو شکّر چون عقيق آب داده
دو گيسو چون کمند تاب داده

پيش شهربانو آمد و آغاز گريستن کرد و سبب گريه او آن بود که شهربانو را در آن روز که به مدينه آوردند, صد کنيزک با او بود. آن شب که به شرف زفاف امام حسين(ع) مشرف شد, پنجاه کنيزک را آزاد کرد و چون حضرت امام زين العابدين متولد شد, چهل کنيزک ديگر را خط آزادى داده با وى ده کنيزک ماند. در ميانه ايشان شيرين به حسن يکتا و به جمال بى همتا بود. روزى شيرين به خانه درآمد و شهربانو با امام حسين(ع) نشسته بود. آن حضرت در شيرين نگريست و به مطايبه گفت: اى شهربانو, شيرين عجب روى برافروخته اى دارد. شهربانو گمان برد که امام حسين(ع) را ميلى به وى پديد آمده, گفت: يابن رسول الله او را به تو بخشيدم. حضرت امام دريافت که او چه گمان برده است. فى الحال گفت: من هم او را آزاد کردم. شهربانو برجست و سر عيبه8 جامه خود بگشاد و خلعتى نفيس و قيمتى در شيرين پوشانيد. امام حسين(ع) فرمود که تو چندين کنيزک آزاد کردى و هيچکدام را مثل اين جامه نپوشانيدى. شهربانو گفت: اى سيد! آنها آزاد کرده من بودند و شيرين آزادکرده تو; پس بايد ميان ايشان فرقى باشد. امام حسين(ع) او را دعا گفت.
شيرين همچنان در ملازمت شهربانو بود تا در اين شب که در پاى کوه منزل گرفتند. شيرين در حال شهربانو نگريست که جامه فراخور حال خود نپوشيده بود به يادش آمد از آن جامه مرصّع که در نظر امام حسين(ع) به او پوشانيده بود, گريه بر وى غلبه کرد و از شهربانو اجازت طلبيد که به آن قريه رود و غرضش آن که اندک پيرايه اى که با وى مانده بود, بفروشد و از بهاى آن جامه هايى که در آنجا مى بافتند, بخرد و براى شهربانو بياورد; اما چون شيرين دستورى خواست شهربانو گفت: تو آزادى و کسى تو را نگه نمى دارد و به اسيرى نمى گيرد هرجا که دلت مى خواهد برو!
شيرين برخاست و به کوه بالا رفته بر در حصار آمد. در بسته بود و پاسى از شب گذشته بود. در را فرو کوفت. عزيز بن هارون واقعه اى ديده بود و در پس حصار آمده انتظار مى برد. آواز داد که اى کوبنده در! شيرين تويى؟ گفت آرى. در حال در بگشاد و بر وى سلام کرد و او را به سراى خود برده به تعظيم تمام بنشاند. شيرين از عزيز پرسيد که نام مرا چگونه دانستى؟ گفت اول شب به خواب شدم, موسى و هارون(ع) را به خواب ديدم. سرها برهنه و آب از ديده ريزان و آه زنان, اثر تعزيت در ايشان پيدا و علامت مصيبت از صفحه حال ايشان هويدا [بود] گفتم اى سيدان بنى اسرائيل و برگزيدگان رب جليل شما را چه رسيده است و سر و پاى شما چون مصيبت زدگان برهنه, از سبب چيست؟ و اين آه و ناله و گريه شما براى کيست؟
گفتند تو ندانسته اى که سبط پيغمبر آخرالزمان محمد مصطفى(ص) را به ظلم بکشتند و اکنون سر او و شهدا را با اهل بيتش به شام مى برند و امشب در زير اين کوه فرود آمده اند. من گفتم شما محمد(ص) را مى شناسيد و به او اعتقاد داريد؟ ايشان گفتند اى عزيز چگونه نشناسيم او پيغمبر به حق است و حق سبحانه از ما درباره او پيمان فرا گرفته و ما به وى گرويده و ايمان آورده ايم. هر که به او نگرود و او را راستگو نداند, جاى او دوزخ باشد و ما همه پيغمبران از آن کس بيزار باشيم. من گفتم مرا نشانه اى پيدا کنيد و علامتى بنماييد که يقين من بيفزايد و در اين کار درِ فتحى بر من بگشايد. گفتند برخيز و برو تا به درِ قلعه و چون آنجا رسى کنيزکى شيرين نام که آزاد کرده امام حسين(ع) است, پيش دروازه خواهد رسيد و حلقه بر در خواهد زد. نام او شيرين است. متابعت وى کن که او زوجه تو خواهد بود و به دين اسلام درآى و نزد سر امام حسين(ع) رو و سر آن سرور را از ما سلام برسان که جواب خواهى شنيد. پس من از خواب درآمدم و فى الحال برخاسته به در قلعه آمدم و تو در فروکوفتى به اين واقعه دانستم که نام تو شيرين است. چون مرا گفتند که تو حلال من خواهى بود; رضا مى دهى که زوجه من باشى؟ گفت روا باشد به شرط آن که مسلمان شوى و شهربانو اجازت فرمايد. شيرين بازگشت و به خدمت شهربانو درآمده, تمام قصه به عرض رسانيد. شهربانو از اين قضيه متحير شده, با بنات و اخوات امام حسين(ع) بازگفت. همه متعجب گشتند. اما چون خورشيد جهان آرا, موسى وار با يد بيضا از سر کوه طلوع نموده معموره عالم را روشن گردانيد:
از طرف کوه شرق گشت هويدا
رايت بيضا نمود, چون کف موسى

عزيز بيامد و هزار درم رشوت به موکّلان داد تا دستورى دادند که خدمت اهل بيت به جاى آرد. پس چون دستورى يافته درآمد و براى هريک از خواتين حجرات عصمت و طهارت جامه قيمتى بياورد و دو هزار دينار پيش امام زين العابدين(ع) نهاده, بر دست وى به شرف اسلام معزز گشت و نزد سر امام آمده و گفت: اى سيد و سرور, سلام موسى و هارون(ع) به شما آورده ام. از سر امام حسين(ع) آواز حزين آمد که سلام خداى بر ايشان باد. عزيز گفت: اى سيد خدمتى بفرماى که مرا رضاى حق سبحانه حاصل آيد. حضرت امام فرمود که آنچه لايق بود به جاى آوردى. چون اسلام قبول کردى خدا و رسول از تو خوشنود شدند و چون در حق اهل بيت من احسان نمودى, جد و پدر و برادرم از تو راضى گشتند و چون سلام دو پيغمبر به من آوردى, رضاى من دريافتى و روز قيامت در ميان اهل بيت من محشور خواهى شد. آن گاه شهربانو شيرين را گفت: اگر رضاى دل من مى خواهى عزيز را به شوهرى قبول کن. پس او را به عقد عزيز درآوردند و جميع اهل قلعه مسلمان شدند.
سايه اهل نبى چون بر سر ايشان فتاد
در زمان هر ذره اى خورشيد عالمتاب گشت9

همين افسانه را مو به مو ملامحمد فضولى شاعر پر آوازه آذربايجان در سده دهم هجرى به ترکى ترجمه کرده است که بارها چاپ و نشر شده است.10 و در چندين مجموعه شعر هم ديده شده است که اين افسانه را با شاخ و برگ هاى زيادى که به آن بسته اند, به نظم کشيده اند که در ميان نوحه خوانان متداول و مرسوم است تا آنجا که خواندن آن به يک ساعت و نيم طول مى کشد که برخى از نوحه خوانان خوانده و در يک نوار يک ساعت و نيمى توزيع شده است.
اما اين افسانه که بيشتر به اسرائيليات شبيه است, هرگز در کتاب معتبر يا نيمه معتبرى پيدا نمى شود و از جعليات روضةالشهدا است. حتى ارزش آن را ندارد که نقد و بررسى شود و خيالى و ساختگى بودن از سر و روى آن مى بارد. اصل ازدواج امام حسين(ع) با شهربانو خود جاى ترديد و تشکيک است; حتى آنان که به هر نحوى شده خواسته اند, اصل موضوع را اثبات کنند, بيشتر بر اين قول اتفاق دارند که شهربانو پس از تولد زين العابدين(ع) در حال نفاس درگذشت و هيچ گاه هنگام حادثه کربلا زنده نبود و حتى کسانى که اين گونه افسانه ها را در کشکول هاى خود آورده اند, گاهى گفته اند شهربانو سوار بر ذوالجناح از کربلا گريخت و در شهر رى, بالاى کوهى غيبش زد! و گاهى نيز نوشته اند که خود را روز عاشورا به رود فرات انداخت و خودکشى کرد!
اين افسانه ها را بى گمان دشمنان اهل بيت ساخته اند تا از شعاع عاشورا تا آنجا که مى توانند بکاهند. چنان که در اين افسانه پيداست امام حسين(ع) را مردى همانند شاهان و زندگانى او را يک زندگانى شاهانه قلمداد کرده اند که تنها همراه يکى از همسرانش, صد دختر و کلفت به خانه مى آورد و پنجاه تن از آنها را حتى تا زمان تولد پسرش امام زين العابدين(ع) در خانه نگه مى دارد; بالاخره ده کنيزک ديگر هيچگاه آزاد نمى شوند! آيا در ذهن خواننده اين افسانه, حرمسراهاى پادشاهان تداعى نمى شود؟ درست در زمانى که بسيارى از فقراى مدينه از گرسنگى مى مردند, چگونه امام حسين(ع) صد يا پنجاه يا ده کلفت دختر در خانه داشت؟ شهربانو اين همه کنيزک را از کجا و چگونه آورد؟ و صدها پرسش ديگر که از اين داستان مى توان استخراج کرد و هرگز براى هيچ يک هم جوابى نمى توان يافت.
شايد هم سازنده اين افسانه ديده است که مردم با خواندن افسانه هايى چون ليلى و مجنون, فرهاد و شيرين و… خود را سرگرم مى سازند, با تقليد از آن افسانه هاى عوام پسند, او نيز خواسته است افسانه اى ديگر بسازد; چنانکه نام شيرين را از افسانه شيرين و فرهاد گرفته و نام عزيز را از قصه يوسف و زليخا و با توجه به عزيز مصر, دامادى براى داستانش انتخاب کرده و با تلفيق چندين افسانه خيالى, معجونى از آنها را با عنوان (افسانه شيرين شهربانو) ساخته و پرداخته است.
4. منتخب طريحى و يا کتاب الفخرى
اين کتاب که به فخرالدين طريحى نجفى (1085ـ979ق) نسبت داده مى شود, براى مقتل خوانان و مرثيه سرايان نوشته شده است تا دستشان در گرياندن مردم, هر چه بيشتر باز باشد. منتخب را نه مى توان تاريخ يا مقتل ناميد و نه مى توان آن را کتاب حديثى و يا روايتى خواند, بلکه مجموعه اى است از مراثى و مطالب گريه آور که در قالب نثر خطابى و شعر, گردآورى شده است. از متن کتاب پيداست که مؤلف آن را نخست در مجالسى که شبانه روز در دهه محرم برپا مى شد, در حال و هواى روضه خوانى براى مردم خوانده و سپس در قالب مجالس نگارى آن را تأليف کرده است. از آنجا که اين کتابِ کشکول گونه, به صورت غير مستند و بدون تحقيق, تأليف شده است بسيارى از کتابشناسان و حديث پژوهان از آن انتقاد کرده اند11 و گفته اند که کتاب منتخب طريحى, بر مطالب موهومى مشتمل است مثل آن که از عروسى قاسم بن الحسن(ع) سخن مى گويد و يا مى نويسد که حضرت عبدالعظيم حسنى را دشمنانش در شهررى زنده به گور کردند.12 ميرزا محمد ارباب نيز در جايى مى نويسد: (در کتاب منتخب, مسامحات بسيارى نموده که بر اهل بصيرت و اطلاع پوشيده نيست.)13 و در جايى ديگر مى نويسد: (روايت مختصه به آن کتاب (منتخب) اعتبارى ندارد.)14 در جايى که سخن از حديث کساء است, پس از آن که به متواتر بودن حديث کسا تصريح مى کند, در ادامه مى نويسد: (و اما حديث کساى معروف در زمان ما, در کتب معتبره نقل نشده, و از خصايص منتخب شيخ طريحى است. خالى از اختلال در متن نباشد, و حال خصائص منتخب بر اهل علم مکشوف است.)15
با اين همه, منتخب طريحى همواره مطلوب طبع روضه خوانان بوده است و بسيارى از مؤلفانى که پيرامون عاشورا و امام حسين(ع) کتاب تأليف کرده اند, فراوان از آن نقل قول کرده و از آنجا که کتابى مشهور و متداول است بدون تأمل و تحقيق, آن را مأخذ و منبع اقوال و آراى خود ساخته اند. غافل از اين که بسيارى از تحريف هاى عاشورا, ريشه در منتخب طريحى دارد و دست کم اين است که با انتشار منتخب, آن تحريف ها نيز منتشر شده اند. در توضيح, فهرست کوتاهى از تحريف هاى منتخب را در اينجا مى آوريم:
1. (هل من ناصر ينصر الذرية الاطهار)16
طريحى اين سخن را چندين بار با تکرار از زبان امام حسين(ع) آورده است.17 اما ما هرچه گشته ايم مستند و مأخذ آن را نيافته و آن را در کتابى که قابل استناد باشد هرگز نديده ايم. احتمال اين که (هل من ناصر ينصرنى) شعارى بيش نباشد, بعيد نيست.18
2. (سپاه ابن سعد, هفتاد هزار سواره بود.)!19
2. افسانه ساربان.20
3. داستان دختر سه ساله در خرابه شام.21
5. افسانه عروسى قاسم.22
6. (اسقونى شربة من الماء).23

فخرالدين طريحى اين سخن ساختگى را نيز از زبان امام حسين(ع) نقل کرده است که تنها مى تواند مطلوب طبع کسانى واقع شود که همه چيز را در گريه و عزادارى خلاصه مى کنند وگرنه اين حديث مجعول را سند و مدرکى نيست. مفهوم ذلت بار و توهين آميز آن, حضرت ابوالاحرار و پيشواى رادمردان را که به حق (ابوضيم) و (امام العزه) خوانده شده است, هرگز نشايد و تناسبى با روح حسينى ندارد.24
7. (امام حسين(ع) ده هزار سواره را در روز عاشورا کشت, اما از بس که در سپاه بسيار بودند, شکافى ديده نشد.)!25
8. خبر مسلم جصّاص; حاکى از اين که حضرت زينب در کوفه سر به چوب محمل کوبيد و… عبارت طريحى در اين باره چنين است که مى نويسد:
(فرأت رأس اخيها فنطحت جبينها بمقدم المحمل حتى رأينا الدم يخرج من تحت قناعها وأومت اليه بحرقة وجعلت تقول:
يا هلالاً لما استتمّ کمالا
غاله خسفه فأبدى غروبا26

محدث قمى با اين که اين خبر را پيشتر, بدون اين که نقد و بررسى کند, در جايى نقل کرده بود27, اما پس از تحقيق در جايى ديگر به نقد و رد آن پرداخته و نوشته است:
(ذکر محامل و هودج در غير خبر مسلم جصاص نيست. و اين خبر را گرچه علامه مجلسى نقل فرموده, لکن مأخذ نقل آن منتخب طريحى و کتاب نورالعين است که حال هر دو کتاب بر اهل فن حديث, مخفى نيست. نسبت شکستن سر به جناب زينب(س) و اشعار معروفه نيز بعيد است از آن مخدره که عقيله هاشمييين و عالمه غير معلمه و رضيعه ثدى نبوت و صاحب مقام رضا و تسليم است.)28
سخن آخر اين که طريحى نجفى به روضةالشهداى ملاکاشفى نيز اعتماد نموده و در منتخب خويش از آن مطالبى را نقل کرده است.29
5. تظلم الزهراء من اهراق دماء آل العباء
نويسنده کتاب, ملا رضى قزوينى (زنده در 1134ق) فقط با همين يک کتابش شناخته مى شود. اثر ديگرى از وى نمانده است. در کتاب هاى تراجم نيز تنها از اين کتاب وى, سخن رفته و گفته شده است که وى روضه خوان بود.
کتاب به سبک الملهوف يا لهوف سيد ابن طاووس نوشته شده و به نوعى شرح لهوف شمرده مى شود. مؤلف, افزون بر لهوف, بيشتر از بحارالانوار و کتاب منتخب طريحى نقل مى کند; همان طورى که خود در خاتمه کتاب مى نويسد:
(هذا ما أتّفق تخريجه من أخبار تلائم شرح اللهوف.
وقد کنت فيما مضى, جمعتُ منها نبذاً والّفتُ على شاکلتها طرفاً, الى أن وقع فى يدى نسختا البحار و منتخب المراثى فالتقطت فرائدهما و جمعتُ فوائدهما.)30
مؤلف با اين که بيشتر از بحارالانوار نقل کرده است, حتى خود در مقدمه, کتابش را (بحيرة من بحارالانوار) ناميده است.31 اما بيشترين تأثير را پس از لهوف از عقايد طريحى پذيرفته و نه فقط از منتخب طريحى که از مقتل طريحى نيز ـ که خود کتابى ديگر و مخطوط است ـ32 فراوان نقل کرده است.
مرحوم واعظ خيابانى در حاشيه جلد دوم وقايع الايام (وقايع الايام فى تتمة محرم الحرام, ص112ـ121) به تفصيل از اين کتاب سخن گفته است; حاکى از اين که برخى از استنساخ کنندگان در آن دست برده و دخل و تصرف کرده اند. سخنان واعظ خيابانى در اين باره, بيش از همه براى مصحح محترم کتاب, جناب سيد مهدى رجايى, مى توانست راهگشا و کارآمد باشد. اما افسوس که اشکال هايى که واعظ خيابانى درباره برخى از نسخه هاى خطى و چاپى کتاب, مطرح کرده بود, همچنان بر چاپ جديد و تصحيح شده آن نيز وارد است.33 مرحوم واعظ خيابانى, نويسنده تظلم الزهرا را نيز به خاطر نقل سخنان بى اساس به شدت سرزنش مى کند و پس از نقل و نقد دو مورد از تحريف هاى آن مى نويسد:
(به عنوان زبان حال که موهم طرز خبر و لسان مقال است, به قدر يک صفحه وزيرى نقل کرده که عقل متحير است که با اين تفاصيل بى اصل و بى معنى, داعى چه بوده؟ و الحق از صاحب تظلم در اين مقام مسامحه عظيمى و غفلت کلى واقع شده و از مثل چنين کسى بسى شگفت و نهايت اسف است…)34
در اينجا براى آشنايى بيشتر با تظلم الزهرا, فهرست برخى از تحريف هاى آن را مى آوريم:
1. حکايت صاحب ذخائر الافهام, ص70ـ74;
2. تأويل آيه کهيعص, ص115;
3. تحريف روايت شهادت عبدالله بن عمير و توليد شهيدى با نام (وهب بن عبدالله بن حباب الکلبى)!, ص228;
4. (اسقونى شربةً من الماء), ص250, ص259;
5. تعارف امام حسين و اسبش با همديگر بر سر آب خوردن پس از فتح فرات و بالاخره محروم ماندن هردو. ص252;
6. امام حسين ده هزار سواره را در روز عاشورا کشت, اما از بس که در سپاه دشمن بسيار بودند, شکافى ديده نشد. ص252;
شگفت اين که مؤلف پس از نقل سخن فوق از منتخب طريحى به توجيه و تأييد آن نيز مى پردازد!
7. زبان حال ذلت بار و مرثيه مجعول و غليظ قتلگاه, ص264ـ269;
8. گريه اسب ها و…, ص270ـ272;
9. قصه شير و فضّه, ص273;
10. داستان طرماح بن عدى, ص274;
11. قصه فاطمه صغرى, ص283ـ284;
12. خبر مسلم جصّاص, ص299ـ300;
13. روايت رؤياى سکينه, ص331ـ334;
14. بازگشت اهل بيت از شام به کربلا, ص346;
6. اسرار الشهاده, از فاضل دربندى
همه آن اشکال هايى که در مقدمه مقاله گفته شد ـ به جز مورد نهم و يازدهم ـ بر اين کتاب وارد است. در نتيجه, کاستى ها و ناراستى هاى آن, بيشتر از آن است که به شمار آيد. (کشته از بس که زياد است کفن نتوان کرد.)
نويسنده کتاب, فاضل دربندى (متوفاى 1286ق) است که بيش از هر چيز عاشق عزادارى بود و در عشق به عاشورا سر از پا نمى شناخت و در اين کار تا مى توانست غلوّ و افراط مى کرد. اين معنا از کتاب او به وضوح فهميده مى شود تا آنجا که در مقدمه به صراحت مى نويسد: (جهان و هرچه که آفريده شده است, براى اين است که عزاى حسين(ع) به پا داشته شود.)35 و در توضيح آن مى نويسند:
(انّ الله عزوجل خلق هذه الخيمة المرتفعة والسقف المحفوظ اى السموات المرفوعة والارضين المدحوة دارالأحزان و بيت الأشجان لأجل [سيّد] شباب الجنان و بعبارة اخرى دار التعزية الحسينية قبل أن يولد وبعد أن يولد الى يوم القيامة ثم إن کلّ ما ترى من خلق الرحمن فقد خلقه أهلاً وأسباباً وأموراً متعلقة باقامة العزاء فى هذه الدار الحسينية المبنية من خيمة محفوظة و بسيطة مبسوطة و لعمرى ايها الموّالون انّ هذا المطلب الأنيق الدقيق کان من مرکوزات قلبى ولکن جرأتى وجسارتى کانت قاصرة فى اظهارها.)!36
از اين عبارت ها به روشنى پيداست که به باور نويسنده اسرارالشهاده, خداوند هفت آسمان و زمين و همه آفريدگان ديگرش را تنها براى تعزيه و اقامه عزاى حسينى آفريده است و با همين باور است که سراى هستى و دار دنيا (دارالأحزان و بيت الأشجان و دارالتعزيه و دارالحسينيه) وصف مى شود. سراسر کتاب اسرارالشهاده بر اين پايه پرداخته شده است که اين غم و غصه, و اين تعزيه و عزا و ماتم, فراتر از هر رسم و آيينى, و بيشتر از هر کار و بارى بوده باشد.
شگفتا که انسان اگر بر چيزى يا کسى عشق ورزد و دل از دست بدهد, ديگر چيزى و کسى به غير از معشوق و محبوبش نخواهد ديد. از اميرمؤمنان على(ع) روايت است که گفت: من عشق شيئاً أعشى بصره وامرض قلبه.37
اين کتاب چنان آکنده از سخنان دور از عقل و منطق, آشفته و آغشته از اخبار متناقض و غير متعارف و نامعقول است که هر خواننده خبيرى به راحتى مى تواند به غير عادى بودن آن پى ببرد. با اين حال براى توضيح بيشتر, ديدگاه چند دانشمند شيعى را درباره اين کتاب در اينجا مى آوريم. محدث نورى (1254ـ1320ق) که خود معاصر با نويسنده اين کتاب بوده است, در اين باره مى نويسد:
(اخبار ضعيفه بى اصل و مأخذ, با اين اسباب وهن, اگر به جهت بعضى از اغراض فاسده مثل اظهار کثرت تتبع و اطلاع, و آوردن مطالب تازه, و برترى بر مقاتل سابقه در کتابى جمع شود مسنائى38 براى اين مذهب پيدا مى شود که نتيجه واضحه و ثمره ظاهره آن, توهين بزرگى بر مذهب و ملت جعفريه خواهد بود و اسباب سخريه و استهزا و خنده به دست مخالفين خواهد بود و موجب خواهد شد که آنها ساير احاديث و منقولات اماميه را با اين اخبار موهونه و قصص کاذبه قياس کنند.)
(کار به جايى رسيد که مخالفان در کتاب هاى خود نوشتند که شيعه بيت کذب است و اگر کسى منکر شود کافى است که آنها براى اثبات ادعاى خود در اين دعوا کتاب اسرارالشهاده را به ميدان آورند.)39
محدث نورى در جاى ديگرى, از اسرارالشهاده چنين پرده برمى دارد: (به خاطر دارم در ايام مجاورت کربلاى معلى و استفاده از علامه عصر خود شيخ عبدالحسين تهرانى که در تبحر و فضل و اتقان, عديل نداشت, سيد عرب روضه خوانى از حله آمد ـ و پدرش از معاريف اين طايفه بود ـ و اجزاى کهنه اى از ميراث پدر داشت, خدمت شيخ استاد آورد و غرضش استعلام اعتبار و عدم اعتبار آن بود. و آن اجزاء را اول و آخر نبود و در حاشيه آن نوشته بود که اين از مؤلفات فلان است و يکى از علماى جبل عامل از تلامذه محقق صاحب معالم را اسم برده بود. چون در کتاب هاى تراجم حالش مذکور بود, مراجعه نمود اصلاً در مؤلفاتش اسمى از مقتل نبرده بودند. و چون در خود اجزاء, مطالعه کردند, معلوم شد که از کثرت اشتمال آن بر اکاذيب واضحه و اخبار واهيه, احتمال نمى رود که از مؤلفات عالمى باشد.)
(پس آن سيد را که آن اجزاى کهنه را در دست داشت, از نشر آن و نقل از آن, نهى فرمود ولکن بعد از چند روزى به مناسبتى مرحوم فاضل دربندى آقاخوند ملاآقا مطلع شد و آن را از آن سيد گرفت و چون مشغول تأليف کتاب (اسرارالشهاده) بود, روايات آن اجزا را به صورت پراکنده در جاى جاى کتابش درج کرد و بر عدد اخبار واهيه و مجعوله بى شمار آن افزود و براى مخالفين شيعه, ابواب طعن و سخريه و استهزا باز نمود, و همتش او را به آنجا کشانيد که عدد لشکر کوفيان را به ششصد هزار سواره و دو کرور پياده رسانيد! و براى جماعت روضه خوانان ميدانى وسيع مهيا نمود که هرچه کميت نظر را در آن بتازند, به آخر نرسانند و در بالاى منابر با نهايت قوت قلب, مستند ذکر کنند که فاضل دربندى چنين فرموده!)
(فاضل مذکور از علماى مبرز و افاضل معروف, و در اخلاص به خامس آل عبا(ع) بى نظير بود. ولکن اين کتاب در نزد علماى فن و نقادان احاديث و اخبار مربوط به سيره امامان معصوم(ع) بى وقع و بى اعتبار است و اعتماد بر آن کاشف از خرابى کار ناقل و قلت بصيرت او در امور است, با آن که خود در آن کتاب تصريح به ضعف روايات آن اجزاء و ظهور علامات کذب و وضع در آن کرده است, ولکن براى نقل آنها در آن کتاب عذرى خواسته که در خرابى با روايات اجزا, شريک است. [عذر بدتر از گناه آوردن است] و از مطالب عجيبه آن که: براى خودم مرحوم مذکور مشافهة نقل کرد که من در ايام سابقه شنيدم که فلان عالم گفت يا روايتى نقل کرد, که روز عاشورا هفتاد ساعت بود. من در آن وقت اين را غريب شمردم و متعجب شدم که چگونه چنين سخنى نقل مى کند, ولکن حال که تأمل در وقايع روز عاشورا کردم, خاطرجمع شدم يا يقين کردم که آن نقل راست است و آن همه وقايع نمى شود مگر در آن مقدار زمان که گفته شد (هفتاد ساعت)!)
(اين حاصل فرموده ايشان است. به جهت طول زمان, عين الفاظ ايشان در خاطرم نمانده است اما همين سخن را در همان کتاب (اسرارالشهاده) تقويت کرده است و از اين فقره [فهم و درک ايشان] به سليقه ايشان بايد پى برد.)40
بزرگ کتابشناس شيعى, شيخ آقابزرگ تهرانى نيز پس از آن که در ذيل مدخل (اکسير العبادات فى اسرار الشهادات) که اسم ديگر اين کتاب است, از مؤلف و چاپ هاى کتاب سخن مى گويد, در ادامه مى نويسد:
(به آن اسرار الشهاده گفته مى شود. خودش قسمت هاى پايانى آن را به فارسى ترجمه کرده است. به آن (سعادات ناصرى) گفته مى شود; چرا که آن را به اسم سلطان ناصرالدين شاه ترجمه کرده است که آن هم چاپ گرديده است. از شدت خلوص و صفاى نفسى که داشت, در اين کتاب امورى را نقل کرده که در کتاب هاى معتبر يافت نمى شود و او آنها را فقط از مجموعه هاى مجهول گرفته است با اتکا به قاعده تسامح در ادله سنن اين کار را کرده است; غافل از اينکه به مجرد يافتن در ورق پاره اى يا به خط مجهولى, رسيدن روايت صدق نمى کند.)41
آيةاللّه سيد احمد حسينى خوانسارى مشهور به (صفايى) نيز در اين باره مى نويسد:
(اين کتاب معروف و مشهور در ميان شيعيان و اهالى منبر و مرثيه است, مگر اينکه در آن غثّ و سمين (راست و دروغ, سره و ناسره) هردو پيدا مى شود و اين بر کسى که نقاد در فن حديث شناسى باشد, پوشيده نيست.)42
استاد مطهرى هم در اين مورد که کتاب اسرارالشهاده کتابى مجعول و بى اعتبار است و هرگز نبايد به محتواى آن, ارزشى قايل بود, سخنان زيادى دارد که مى تواند مفيد باشد. ايشان به مناسبتى, پس از آن که از نامعتبر بودن کتاب روضةالشهداى کاشفى سخن مى گويد, در ادامه از کتاب اسرارالشهاده نام برده و مى گويد:
(در شصت ـ هفتاد سال پيش, مرحوم ملاآقاى دربندى پيدا شد. تمام حرف هاى روضةالشهدا را به اضافه چيزهاى ديگرى پيدا کرد و همه را يکجا جمع کرد و کتابى نوشت به نام اسرار الشهادة واقعاً مطالب اين کتاب انسان را وادار مى کند که به اسلام بگريد.)43
استاد مطهرى سپس حکايتى را که از اين پيش, از محدث نورى نقل شد, يادآورى مى کند و ديدگاه محدث نورى را در اين باره درست مى داند. استاد مطهرى در چند جاى ديگر نيز, به شدت از کتاب اسرارالشهدا انتقاد کرده و اخبارش را سراسر جعلى و ساختگى دانسته اند که در اينجا مجال نقل همه آنها نيست و اگر کسى خواست خود مى تواند در جاى جاى کتاب سه جلدى حماسه حسينى, انتقادات شديد استاد را درباره اين کتاب ببيند.44
با مراجعه به کتاب هاى مختلف, معلوم مى شود هرکس که به مناسبتى از کتاب اسرارالشهاده نام برده است, به نوعى اظهار شگفتى کرده و از آن و نويسنده آن, انتقاد نموده است.45
7. الدمعة الساکبه
اين کتاب نوشته محمدباقر بهبهانى (متوفاى 1285ق) است که در چندين مجلد, از زندگانى چهارده معصوم سخن مى گويد و دو جلد آن به امام حسين(ع) و عاشورا اختصاص يافته است.
مؤلف کتاب از شاگردان و مريدان فاضل دربندى بوده و از او با عنوان (قال الفاضل) نقل مى کند. برخى از منابع کتاب, عبارت است از: منتخب طريحى, بحارالانوار, عوالم, تظلم الزهرا, مسند البتول, تذکار الحزين, تفسير منسوب به امام حسن عسکرى(ع), جامع الاخبار, نورالعين, مهيج الاحزان, معدن [البکاء] يا [المصائب] و مقتل منسوب به ابومخنف. در اين ميان بيش از همه از منتخب و مقتل طريحى روايت شده است. واعظ خيابانى به نقل از کتاب دارالسلام, نوشته شيخ محمود عراقى, سخنى درباره الدمعة الساکبه و مؤلف آن نقل مى کند که در ضمن آن مى نويسد:
(ذکر مصائب مى نمود به طورى که در آن عصر و بلد [نجف] متعارف بود از کتاب هاى مقتل فارسى مثل روضةالشهدا و محرق القلوب و مانند اين ها کتابى به دست مى گرفت و مى خواند و چون نيت خالص بود, تأثيرى تمام مى نمود. در عربيت دستى نداشت; زيرا که او را سواد عربيِ درستى نبود.)46
8. ناسخ التواريخ
نويسنده ناسخ, نامى ترين نويسنده دربارى و حکومتى در عصر قاجار بود که مفصل ترين تاريخ را با عنوان ناسخ التواريخ پرداخته است. چهار جزء آن که در دو مجلد قطور منتشر شده است, درباره امام حسين و عاشورا است. محمدتقى سپهر خود به مناسبتى, نقاب از چهره تحريف ساز کتابش برمى دارد و به وضوح مى نويسد:
(مکشوف باد که من بنده نخست روز, بر ذمت نهادم که هر خبرى و حديثى را که دست خوش کلک و بنان سازم, چنان از در استقراء و استيعاب بپردازم که مطالعه کننده را به مراجعه هيچ کتاب حاجت نيفتد, لاجرم واجب مى کند که هر قصه[اى] را که در کتب معارف مورخين و محدثين ديدار کنم, دست باز ندارم و بى توانى [بدون سستى و بى درنگ] بنگارم.)47
در ادامه برخى از منابع و مآخذ کتابش را پيرامون عاشورا و امام حسين(ع) نام مى برد که در ميان آنها کتاب هايى چون بحارالانوار, عوالم العلوم, مقتل مجعول به نام ابى مخنف, زبدةالفکره منصورى و روضةالشهداى کاشفى به چشم مى خورد. با مراجعه به متن کتاب, معلوم مى شود که بيش از همه از بحار و عوالم و روضةالشهدا, همچنين از روضةالحباب و منتخب طريحى,48 نقل کرده است. به اين ترتيب, تحريف هايى که در کتاب هاى پيش گفته شده, پرداخته شده بودند, به اين کتاب نيز با ترجمه و تفصيل بيشتر راه يافته اند. براى نمونه به موارد زير اشارتى مى رود:
1. تأويل کهيعص, ج1, ص280;
2. وهب بن عبدالله به جاى عبدالله بن عمير کلبى, ج2, ص269;
3. هلال بن نافع, و تبديل وى از (اشقيا) به (شهدا) و با عنوان (شهادت هلال بن نافع)!, ج2, ص277;
4. (شهادت طرماح بن عدى), ج2, ص311, غافل از اين که طرماح هرگز از شهداى کربلا نبوده, بلکه فقط ديدارى در ميان راه با امام حسين(ع) داشته است و سپس پيش از آن که به کربلا برسد, خبر شهادت امام حسين(ع) را شنيده و برگشته بود.49
5.تعارف امام حسين(ع) و اسبش به يکديگر بر سر آب خوردن…!, ج2, ص379;
6. ترجمه (اسقونى شربةً من الماء) ج2, ص365;
7. (مکالمه سيدالشهدا(ع) با شمر ملعون) ج2, ص390;
8. (ديدن طرماح, پيغمبر(ص) را در قتلگاه) ج3, ص15;
9. (حديث مسلم جصاص) ج3, ص52;
10. قصه فاطمه صغرى ج3, ص85;
11. (رسيدن اهل بيت, روز اربعين به کربلا) و توجيه آن به اين که اهل بيت هنگام رفتن از کوفه به سوى شام, اربعين را در کربلا دريافته اند!, ج3, ص100; 175;
12. روايت رؤياى سکينه, ج3, ص168;
13. افسانه ساربان, ج4, ص19;
به همين سيزده مورد بسنده مى گردد; هرچند بسى بيش از اينهاست.
9. معالى السبطين
نويسنده کتاب شيخ مهدى حائرى مازندرانى (متولد 1300ق) است که آن را پس از انتشار دو کتاب پيشين خويش (الکوکب الدرى) و (شجره طوبى) نگاشته است. در مقدمه از آن دو ياد کرده و کتاب مورد بحث را (معالى السبطين فى احوال الحسن والحسين(ع)) ناميده است. کتاب در دو جزء و در يک مجلد قطور تأليف شده که تنها سى ونه صفحه از جزء اول درباره امام حسن مجتبى است که در دوازده مجلس تنظيم شده است و در آخر هر مجلس پس از سخنان کوتاهى درباره امام محتبى(ع) بالاخره به عاشورا و امام حسين(ع) گريز زده است. از صفحه 39 به بعد و سراسر جلد دوم نيز يک سره پيرامون عاشورا و عزادارى و روضه خوانى است.
تحريف هايى که هنگام بحث از کتاب هاى پيشين شمرديم, در کتاب معالى السبطين, توسعه يافته, به توالد و تکاثر رسيده اند. مؤلف معالى در ضمن باز توليد تحريف هاى پيشين, خود نيز با نقل اخبار و حکايات غير مستند, ده ها تحريف ديگر به آنها افزوده است.
مؤلف خود را حتى ملزم به اين نمى داند که سخنانش را از کتاب ها نقل کند و يا منبع و مأخذ حرفش را اگرچه با اشارتى مختصر, يادآورى کند. چندين صفحه را گاه فقط با عبارت (فى الخبر) يا (قالوا) و يا (وفى بعض الکتب) روايت مى کند. و مواردى که مآخذ و منابع خود را نام مى برد, بيشتر از کتاب هاى نامعتبر و غير مستند است که در اين ميان بيشترين سهم را اسرار الشهاده دربندى و منتخب طريحى و بحارالانوار دارند. افزون بر اين سه کتاب, ماخذ ديگرش نيز در سطح آنها و يا حتى کمتر از آنها ديده مى شوند; مانند روضةالشهداى کاشفى; نورالعين; معدن البکاء; تظلم الزهراء; ايقاد القلوب که به واسطه آن از نوالعين نقل مى کند; منتخب التواريخ; کامل التواريخ; کشکول بحرانى; روضةالصفا; رياض الشهاده; مدينةالمعاجز; عوالم; مقتل منسوب به ابى مخنف; ناسخ التواريخ; انوار الهدايه; التبر المذاب و مهيج الاحزان.
و گاهى نيز از مناقب; الارشاد; الامالى; عدةالشهور; کبريت احمر; خصائص الحسينيه; نفس المهموم و سفينةالبحار نقل کرده است.
شهيد قاضى طباطبايى را درباره معالى السبطين, سخنى است که نقل آن خالى از فايده نيست. ايشان مى نويسد:
(به نقليات کتاب معالى السبطين از هر جهت چندان اعتماد نيست; مگر اين که مدارک و مصادر نقليات خودش را نشان داده و ذکر کند. از کتبى نيست که آن را بتوان مدرک نقل, قرار داد. با مؤلف آن مرحوم آقاى حاج شيخ مهدى مازندرانى(ره) آشنايى و مکاتبه داشتم و در کتاب نام برده اش صحيح و ضعيف را به هم آميخته و بر ناظر بر کتابش لازم است که دقت کند و صحيح را از سقيم در آن کتاب, تشخيص دهد.)50
اما اخبار ساختگى و تحريف شده, و يا روايت هاى ضعيف و بى سند و مدرک, در معالى السبطين بسيار است براى نمونه به اخبار زير ارجاع داده مى شود:
1. خروج شاهانه امام حسين(ع) از مدينه و تفصيل دبدبه و کبکه, خدم و حشم, زيورآلات و عطريات کاروان, با عبارت: (اقول قد وجدت فى بعض الکتب) (ج1, ص134);
2. پراکنده شدن ياران امام حسين(ع) در شب عاشورا, به نقل از کتاب نوالعين آن هم به واسطه کتاب ايقاد القلوب (ج1, ص208ـ209);
3. شهيدى به نام (وهب بن عبدالله بن حباب الکلبى) (ج1, ص237);
4. افسانه پناه بردن امام حسين(ع) به حضرت ابوالفضل در روز عاشورا, به نقل از منتخب التواريخ و با استناد به رؤياى شاعرانه شيخ کاظم ارزى(ره) (ج1, ص269);
5. افسانه عروسى قاسم (ج1, ص279);
6. (اسقونى شربةً من الماء) به نقل از منتخب طريحى (ج2, ص7);
7. نسبت بى خبرى به امام سجاد(ع) در ضمن خبر مجعولى که مى گويد: امام سجاد(ع) از يک يک ياران و خويشان پرسيد و امام حسين(ع) در جواب هربار گفت: کشته شد. کشته شد. و بالاخره گفت که جز من و تو مردى نمانده است. البته به نقل از الدمعة الساکبه (ج2, ص11ـ12) و…
بخش دوم: کتاب هاى تحريف ستيز و تحقيقى
ممکن است که در نگاه نخست چنين به نظر رسد که عنوانِ (تحريف ستيز) در اين جا مبالغه باشد, امّا با مطالعه کتاب هايى که در اين بخش شناسايى مى شوند, خواهيم ديد که به راستى نويسندگان اين گونه کتاب هاى کم نظير و پربار, در ستيز با دروغ هاى پر فروغ و اکاذيبِ مقدّس انگاشته شده, جهادِ اکبر کرده اند. انصاف را که مقابله با جاهلانِ مقدس مآبى که گرفتارِ جهل مرکّب اند و به نوعى مغلوبِ نفسِ جمعيِ خويشند, کم تر از جهاد با نفس فردى نيست. و بر خلاف جهتِ امواج پرخروش و پريشانِ درياى آشفته و طوفانى, شنا کردن, کارى بس سخت و توان فرسا است. دانشوران درد آشنايى که در اين دائره هول انگيز, دل به دريا زده اند, بسيار اندک شمارند; بر خلافِ کتاب هاى مربوط به بخش پيشين (کتاب هاى تحريف ساز) که براى هر يک, صدها نظيره و مشابه مى توان يافت, آثار تحريف ستيزان, هر کدام به نوبه خود بى نظير و نايابند; تا آن جا که به سختى مى توان سه يا چهار کتاب را در اين بخش شناسايى کرد.
چنان مى نمايد که اين کتاب هاى محدود ـ امّا مبارک و بس مفيد ـ در ميان چنان درياى خشمگين و آشفته اى, تنها کشتى هاى نجاتى هستند که شناخته شده اند, و نشر روزافزون اين قبيل کتاب ها لازم و ضرورى اند, امّا بى گمان کافى نيستند; زيرا ويرانه اى را که کتاب هاى تحريف ساز ساخته اند با يکى دو گل, گلستان نمى شود. با اين آرزو که در آينده نزديک, شاهدِ ده ها اثر علمى ـ تحقيقى در وادى تحريف شناسى عاشورا باشيم. معدود کتاب هاى اين بخش را به ترتيب تاريخى برمى رسيم:
1 . لؤلؤ و مرجان
اسم کامل کتاب (لؤلؤ و مرجان در شرط پلّه اوّل و دوّم منبرِ روضه خوانان) است و آخرين اثر از آثار حسين بن محمدتقى نورى طبرسى (1254 ـ 1320ق) است که آن را در سال 1319ق نوشته است51 . از آن جا که نويسنده لؤلؤ و مرجان, گردآورنده آخرين مجموعه حديثى شيعه ـ يعنى کتاب مستدرک وسائل الشيعه ـ است, او را (خاتم المحدّثين) وصف کرده اند. پيشتر با نامِ (ميرزاى نورى) يا (حاجى نورى) شناخته مى شد, امّا در روزگار ما بيشتر به اسمِ (محدّث نورى) نامبردارست.
محدّث نورى در عصر خود, افزون بر حديث پژوهى در علم رجال و کتاب شناسى نيز سرآمد بود و شاگردان موفّق و تأثيرگذارى را نيز در مکتب حديثى ـ علمى خويش, تربيت کرد که از ميان آنان, محدّث قمى (شيخ عبّاس قمى, مؤلف مفاتيح الجنان) و آقا بزرگ تهرانى (مؤلف الذريعه و طبقات الشيعه) تا عمر داشتند او را مى ستوند. محدّث قمى در علم حديث و رجال و دعاشناسى نام او را و آثار او را همواره, گرامى مى داشت و آقا بزرگ تهرانى در کتاب شناسى و تراجم نگارى, پيوسته او را ثنا مى گفت و هر دو خود را هميشه شاگرد و پيرو او مى دانستند و بر اين پيروى و شاگردى مى باليدند که اينک اين حقيقت از جاى جاى آثار آن دو بزرگوار به وضوح پيداست.
در توفيق محدث نورى همين بس که شاگردانى چُنان بزرگ و وفادار داشته است که به دو بزرگوار از آنان اشارتى رفت, امّا در اخلاص و پارسايى محدث نورى, ترديدى نيست که همگان, حتّى مخالفانِ سرسخت او, از خلوص و تقوا و صداقتش, فراوان سخن گفته اند و همگى به اتّفاق وثاقت و راستى او را ستوده اند.
محدّث نورى افزون بر اين همه در ارادتمندى به ساحت مقدّس امام حسين (ع) نيز مشار بالبنان بود. در خانه خود, هر هفته جلساتى را برپا مى داشت که دانشوران, نويسندگان, واعظان و ديگران در آن گرد هم مى نشستند. در معارف اسلامى, بحث و فحص مى کردند و بيش از همه از اهل بيت اطهار, بويژه از امام حسين (ع) سخن مى گفتند و در نهايت نيز به ياد عاشورا, خالصانه و عالمانه مى گريستند. حتّى رسم پياده روى و زيارت دسته جمعى از نجف تا کربلا را او دوباره ـ پس از آن که به فراموشى سپرده شده بود ـ زنده کرد تا بالاخره در آخرين سفرش به کربلا بيمار شد و جان سپرد.
منظور از اندکى تفصيل در اين جا شرح حال و آثار محدث نورى نيست که اين کار در جاى خود شده است,52 بلکه مراد آن است که يادآورى گردد که محدّث نورى چنان بود که پس از نيم قرن و اندى تحصيل و تحقيق به نيکى دريافت که اينک نه به مصائب عاشورا که بايد بر تحريفات عاشورا گريست و بر اين همه توهين و تحقيرى که توسط دوستان نادان درباره امام حسين (ع) روا داشته مى شود, ندبه و زارى کرد و تا دير نشده است, بايد کارى کرد; زيرا اين تحريفات, مدام در حال توالد و تزايد پيش مى روند. تحريف سازان روز به روز تحريف تازه اى مى سازند و هرچه زمان پيش مى رود از هر تحريفى, تحريف ديگرى زاده مى شود. عجباً تو گويى, موش در اين خانه بى صاحب, افتاده است و مدام زاد وولد مى کند! دريغا دردى را که محدّث نورى صد و اندى سال پيش دريافت و دردمندان و طبيبان را از اين بيمارى مُسرى و کشنده آگاه ساخت وهشدار داد, امروز کم کسانى هستند که در مى يابند و کمتر از آنها کسانى هستند که از آن مى نالند و يا کارى مى کنند که بايد بکنند.
بارى مثل اين که از بابِ (يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان) پس از عمرى غوّاصى کردن در دو درياى کتابشناسى و مردم شناسى بود که محدّث ما اين دُرّ گران بها را به دست آورد و با عنايت به گران ارجى و کم يابيِ (اخلاص) و (صدق) کتاب کيميا اثر خويش را (لؤلؤ و مرجان) ناميد.
لؤلؤ و مرجان در دو فصل مفصّل, از دو پيش شرط لازم و ضرورى براى عاشوراپژوهى و عزادارى, سخن مى گويد: اوّل از اخلاص و در فصل دوم با تفصيل بيشترى از صداقت, سخن مى راند.
پس از آن که در مقدمه بر (ثواب گريستن و گرياندن در عزاى امام حسين (ع)) تأکيد شده, از تاريخ روضه خوانى سخن رفته و تعريفى طنزگونه از روضه خوانى شده بود.53 در فصل نخست (فصل اخلاص) از مفاسد ريا بحث شده است و با عنايت به آيات قرآن و سخنان معصومان, خطرهاى ريا در روضه خوانى به ترتيب زير نشان داده شده است:
1 . محروم ماندن از پاداش معنوى والهى;
2 . گرفتار تزوير ونفاق شدن;
3 . به دامِ (شرک خفى) (خودخواهى و خودنمايى و خود خداانگاريِ مرموز و پنهان) در افتادن;
4 . دين به دنيا فروختن;
5 . دوگانگى و تضادّ در گفتار و کارکرد.

در ضمن از چگونگيِ (ارتزاق از راه دين) و مزدورانه روضه خوانى کردن و (حرام بودن مزدخواهى در عبادت) مباحث مفيدى به ميان آمده است که با تنبيه و توبيخ شديد روضه خوانان رياکار و دين فروش, نوشته شده است. در پايان فصل, با عنوان (چند تنبيه), نخست اين پرسش به پيش کشيده شده است که آيا رياکارى در عزادارى مى تواند جايز باشد؟! که ضمن تخطه اين تصوّر باطل, تحريف رايجى که در ترجمه و توضيحِ (تباکى) متداول و معروف است, يادآورى مى گردد و سپس با مراجعه به متون حديثى, تفسير و ترجمه صحيحى از تباکى, ارائه مى شود; آن چنان که ديگر شائبه تزوير و ريا پيش نمى آيد و تباکى را از تصنّعى وتکلّفى بودن مى رهاند (ص 39 ـ 34).
در تنبيه دوم و سوم نيز به ترتيب از (حرام بودن دروغ و افسانه سازى در روضه خوانى) و از (وظيفه بانيان و عزاداران در گرامى داشت روضه خوانان و مادحان حسينى) سخن گفته شده است که با آوردنِ روايت هايى در تکريم شاعران مرثيه سرا همچون کميت اسدى و دعبل خزاعى, توضيح داده شده است.
امّا در فصل دوم که بيش از سه چهارم کتاب را در بر مى گيرد, از شرط دوم, يعنى درستى و راست گويى, سخن گفته شده است که در پنج مقام و چند تنبيه و يک خاتمه به سامان رسيده است. در مقام اوّل با مراجعه به آيات قرآن و احاديث و اخبار, ضرورت صدق نشان داده شده و راست گويى از زبان دين, ستوده شده است و به اين ترتيب, همگان به ويژه مادحانِ اهل بيت و عاشقان امام حسين (ع), پيش از هر چيز به راستى و درستى فراخوانده شده اند که:
عشق, خصم کمى و کاستى است
عشق در اصل همان راستى است
مقام دوم (در مذمّت دروغ گفتن و مفاسد آن در دنيا و آخرت) است که نخست با ده دليل (بدتر بودنِ دروغ گويى از شراب خوارى) نشان داده شده است و سپس با آوردن ده ها شاهد از قرآن و حديث, چهل مفسده از مفاسد دروغ گويى, يادآورى مى شود. در مقام سوم نيز به همان ترتيب پيشين از دروغ بستن بر خداوند و رسول خدا و ائمّه طاهرين (عليهم السلام) سخن رفته که (بزرگترين گناه) و (ستم بزرگ تر) است و از هر بدى, بدتر آن که انسان, خودخواهى خود را با خرج کردن خدا, ارضا کند:
حافظا مى خور و رندى کن و خوش باش ولى
دام تزوير مکن چون دگران قرآن را
امّا در مقام چهارم, از اقسام و انواع دروغ و از حکم شرعى و وضعيِ هر يک به تفصيل سخن گفته ودر ضمن, مباحث مربوط, مثل (دروغ مصلحت آميز), (توريه), (زبان حال) و… مطرح شده و در هر حال, ساختن روايت, گناه و حرام دانسته شده است که (جعل حديث به هيچ وجه جايز نيست) و در مقام پنجم از مراتب صدق و صادقان, سخن رفته که (صدق لسان) (راستگويى) از نازل ترين درجات آن است که هر که اين نيز ندارد عدمش بِهْ ز وجود.
در پايان اين بخش نيز چند تنبيه دارد که به اين ترتيب است:
1 . لزوم تفحّص کامل در نقل از ثقه;
2 . اعتبا رمؤلف, دليل بر اعتبار کتاب نيست;
3 . تشبيه دروغ سازى برخى روضه خوانان به مسناى يهوديان;
4 . علل تحريف و دروغ سازى در وقايع عاشورا.

بالاخره در خاتمه کتاب به اين پرسش, پاسخ داده شده که تکليف مردم در برابر روضه هاى دروغ و روضه خوانان هاى دروغ پرداز چيست, و پاسخ محدّث نورى با عنايت به آيه شريفه (واجتنبوا قول الزور)54 و آيات و احاديث ديگر, چنين است که از آنها دورى بايد و شنيدن سخنانشان نشايد: فاعرض عنهم حتّى يخوضوا في حديث غيره.55
محدث نورى در لؤلؤ و مرجان به ساختگى بودن برخى اخبار مشهور, همچنين به دروغ بودن بعضى از روضه هاى بسيار معروف و گريه آور, تصريح کرده است که فهرستى از آنها را در اين جا به اجمال مى آوريم:
1 . در داستان ليلا مادر على اکبر به امام حسين (ع) بسته اند که از زبانِ رسول خدا بگويد که (دعاى مادر در حق فرزند, مستجاب مى شود.) به اعتقاد محدث نورى اين داستان (تا آخر آن, تمام دروغ است.) (ص90) و راستى مگر مادرى مى توان يافت که فرزندش را دعا نکند؟!
2 . (خبر مجعول و آن دروغى که به زبان عربى) در قتلگاه از زبان امام حسين (ع) خطاب به خواهرش زينب, (نقل کنند که: فرمقها بطرفه فقال لها: أخيّة ارجعى إلى الخيمة فقد کسرت قلبى, وزدت کربى ـ الخ.) (ص90).
3 . (حضرت چند حمله کرد در روز عاشورا و در هر حمله ده هزار نفر را کشت!) (ص90).
4 . دنباله اى که به دروغ به آخر زيارت وارث بسته اند که البتّه اصل زيارت وارث (از زيارات مأثوره معتبره است) امّا از (السلام على ابيضکم و على اسودکم…) به بعد را (عوام کالأنعام بر آن مى افزايند) که افزون بر (جسارت ارتکاب بر بدعت و جسارت افزودن بر فرموده امام (ع)), (متضمن چند دروغ واضح است.) (ص98 ـ 97).
5 . کتابِ (مفتاح الجنان, جمع کرده بعضى عوام) است. (ص98).
6 . درباره محل دفن حُرّ بن يزيد رياحى و (آنچه گويند در سبب بيرون بردن حُرّ از ميان شهدا و دفن کردن او در آن موضع, پس داخل در مجعولات و بافته هاى دروغگويان است.) (ص100 ـ 99).
7 . (در داخل مسجد, جائى را معين کردند و مختار را در او [آن جا] دفن کردند و تصديق آن را از علما نقل نمودند, تمام دروغ و مجعول) است (100).
8 . چند نمونه از اعمال خرافى و (بدعت هاى محتقره, مثل غسلِ اويس قرن و آش ابوالدرداء) و… (ص 101).
9 . (حال هانى [بن عروه] تا کنون درست مکشوف نشده و نزد عُلما هنوز به حدّ وثاقت نرسيده.) (ص210).
10 . (رسيدن اهل بيت در اربعين به کربلاى مُعلّى به نحوى که سيّد در لهوف ذکرنموده, منافى است با امور بسيار و جمله اى از اخبار و تصريح جمعى از علماء اخيار.) (ص145).
محدث نورى در اين باره به تفصيل بيشترى سخن مى گويد و آن را با آوردن هفت دليل و چندين شاهد و قرينه, مردود مى داند (ص155 ـ 143). از جمله اين که راوى داستان, مجهول است. سيد ابن طاووس هم که آن را در لهوف آورده (در اوائل تحصيل و سنّ شباب, تأليف نموده بود) (ص144) امّا, (بعد از مدّتى خود ملتفت به بعضى از خرابى هاى اين نقل از آن راوى مجهول شده, لهذا در کتاب اقبال56 در اعمال روز بيستم صفر بعد از اشاره به آنچه در لهوف سابقاً نوشته بود, فرموده که اين بعيد است.) (ص145).
11 . عطيّه کوفى, غلام مملوک جابر بن عبدالله انصارى نبود, بلکه خود (محدّث) و (تابعى) بود (ص155). محدّث نورى در اين مورد, در ادامه بحث پيش, مى نويسد: (اخبار جزمى روضه خوانان به وقوع اين واقعه به مجرّد کلام مذکور, کاشف از نهايت جهل و تجرّى است و کاش به همان چند سطر لهوف يا مقتل ابى مخنف قناعت مى کردند و آن را مانند ريشه درخت در زمين شورزار قلبِ ويران نمى کاشتند, آن گاه اين همه شاخه و برگ از او نمى رويانيدند. پس از آن اين همه ميوه هاى گوناگون اکاذيب از آن نمى چيدند, و از زبان حجّت بالغه خداوند, حضرت سجّاد(ع) اين همه دروغ در وقت ملاقات خيالى با جابر نقل نمى نمودند.
کار به آن جا رسيده که عطيّه کوفى ِ محدّثِ تابعى را غلام مملوکِ جابر انصارى مدنى کردند.) (ص155).
12 داستان هاشم مرقال ـ از شهداى جنگ صفّين ـ در کربلا و عاشورا بنا به نقل ملا مهدى نراقى در محرق القلوب و اين که (در اين کتاب [محرق القلوب] مطالب منکره يافت مى شود که ناظر بصير, از نوشتن چُنان عالمى چنين مطالبى را متعجّب مى شود) (ص157 ـ 156) و (شبه اى در کذب آنچه در محرق و قبل از او در روضه کاشفى است, نيست) (157).
13 . (قصّه مجعوله) فضل بن على, برادر ساختگى امام حسين و افزودن آن به شهداى کربلا (ص157).
14 . ترجمه غلطِ (مولى) به (غلام) در عبارتِ (وجاء عابس بن شبيب الشاکرى ومعه شوذب مولى شاکر) (158).
15 . انتقاد شديد از فاضل دربندى و کتابش اسرار الشهادة و اين که (اين کتاب در نزد علماء فن و نقّادين احاديث و سِيَر, بى وقع و بى اعتبار, و اعتماد بر آن کاشف از خرابى کار ناقل و قلّت بصيرت اوست) (ص 161).
16 . داستانى که مى گويد امام حسين (ع) چون پادشاهان با دبدبه و کبکبه, با خدم و حشم از مدينه خارج شد که (هر سطر آن مشتمل است بر چند دروغ) (ص168).
17 . پيمان بستن اصحاب به رهبرى حبيب بن مظاهر در شب عاشورا بر اين که نگذارند که فردا کسى از بنى هاشم پيش از ايشان به ميدان رود و صدر و ذيل داستان که شاخه و برگ زيادى دارد و (واضعش را در اين فن [جعل حديث] مهارتى بود تمام) (ص170)
18 . اتّهام بى خبرى به امام زين العابدين (ع) با جعل قصّه اى که به صورت پرسش و پاسخ هاى مفصّلى ساخته شده است و در پايان از زبان امام حسين (ع) مى گويند که فرمود: بدان در ميان خيمه ها غير از من و تو مردى نمانده! (ص170).
19 . خبر عجيبى که مى گويد به هنگام وداع و عزم ميدان, چون کسى نبود امام را سوار اسبش کند, پس حضرت زينب آن حضرت را سوار کرد! (و بر حسب تعدد منابر, مکالمات بسيار, بين برادر و خواهر ذکر مى شود و مضامين آن در ضمن اشعار عربى و فارسى نيز درآمده و مجالس را به آن رونق دهند و به شور درآرند. والحق جاى گريستن است, امّا نه بر اين مصيبت بى اصل, بلکه در گفتن چنين دروغ واضح و افتراء بر امام (ع) در بالاى منابر, ونهى نکردن آنان که مُتمکّنند از نهى کردن, به جهت بى اطّلاعى يا ملاحظه عدم نقص در بعضى شئونات, و متمکّن نبودنِ ضعيف الحال از عرض کردن به آن گوينده بى انصاف کذّاب که اى متجرّى بر خداوند جبّار, نه در مقاتل معتمده موجود است…) (ص170).
20 . اسب خاصّه رسول خدا(ص) را که امام حسين (ع) در روز عاشورا در زير پا داشت (مُرتجز مى گفتند که در السنه عوام به ذوالجناح معروف شده) (ص170).
21 . از همين اقسام دروغ است آن عبارت هاى سوزناکى که مى گويند حضرت زينب به بالين برادرش در قتلگاه مى گفت: أأنت أخى, أأنت رجائنا, أأنت…) (ص171).
22 . داستان گريه آورى که مى گويد: در يک روز دوبار امام سجّاد(ع) از گريه بى هوش شده بود, ابوحمزه ثمالى آمد و به او تسلّى داد و نصيحتش کرد! (و اگر خبر اصل مى داشت براى مجالسِ مصيبت, بسيار با فايده بود.) (ص171).
23 . و بالاخره آن قصّه جعلى که از زبان هشام بن الحکم ساخته اند تا امام صادق (ع) را به خيال خودشان به آستانه تکيه ها و حسينيه ها (محل کفش ها) بکشاند و او را چون (جامه اى) عبا بر سر, در روى زمين اندازند! (172).
24 . قصّه زعفر جنّى و افسانه عروسى قاسم (ص184 ـ 183).
25 . مبالغه عجيب و غريب در افزودن به شمار سپاه يزيد (ص185 ـ 184).
26 . شعرى را:
(يا کوکباً ما کان اقصر عمره
وکذلک عمر کواکب الاسحار)
که ابوالحسن تهامى از شاعران سده چهارم و پنجم در سوگ فرزندش سروده بود, (صريحاً [نه به عنوان زبان حال] در بالاى منبر نسبت مى دهند به حضرت که در بالاى سر جناب على اکبر خواند و خود در بعضى از کتاب هاى بافته جديده ديدم) (ص191).
27 . داستان جنگ ابوالفضل العباس در صفّين (ص191).
28 . قصّه آب آوردن ابوالفضل در کودکى (ص 191).
مرحوم محدّث نورى, داستان هاى عبرت آموز و طنزآميزى را نيز در جاى جاى کتاب آورده است که در اين جا مجال نقلش نيست.
شهيد مطهّرى بعضى از آنها را در سخنرانى هاى خود نقل کرده که بارها در کتاب حماسه حسينى منتشر شده اند. آقاى مصطفى درايتى, کتاب لؤلؤ و مرجان را تحقيق کرده و همراه با تعليقات و پاورقى هاى مفيد و مفصّلى, منتشر ساخته است که حواشى ايشان اگر به صورت مستقلّ, منتشر شود, خود کتاب سودمندى خواهد بود. آقاى درايتى کار پربار خود را با عنوانِ (چشم اندازى به تحريفات عاشورا: لؤلؤ و مرجان) منتشر کرده است. ايشان در پيش درآمدى که بر کتاب نوشته, به تفصيل از مقام ثبوتى و اثباتى معصوم و فرق هاى آن دو مقام سخن گفته و در جاى جاى کتاب نيز تحقيقات کارآمدى را ارائه کرده است که به برخى اشاراتى مى رود:
1 . داستان دزد راهزنى که از غبار خاک پاى زائران کربلا از جهنّم رهيد و بهشتى شد. (ص80 ـ 79)
2 . حکايت مهلاً مهلاً و بوسه بر زير گلوى امام حسين (ع) به هنگام وداع آخرين (154).
3 . داستان دختر امام حسين (ع) به هنگام وداع که نوازش دختر مسلم بن عقيل را به ياد پدرش آورد. (ص155)
4 . درباره (زبان حال). (ص200 ـ 199)
5 . (اصل جريان فاطمه صغرى در مدينه و مرغ, دروغ است و مأخذ معتبرى ندارد). (ص199)
6 . نقل وقايع مشکوک, چگونه است و پاسخ علامه شعرانى در اين باره که بسيار عالمانه و مفيد است (ص214 ـ 212).
7 . بحثى پيرامون کتاب محرق القلوب که (اقتباسى از روضة الشهداء کاشفى است) (ص244).
8 . افسانه بستن پاهاى امام سجّاد(ع) از زير شکم شتر تا نيفتد که (ناقل اصلى آن مرحوم دربندى در اسرار الشهادة است که وضع اين کتاب معلوم است.) (ص265)
9 . انتقادى از کتاب حماسه حسينى و دفاع از کتاب لؤلؤ و مرجان. (ص266)
10 . استناد روضه خوانان به خواب و رؤيا به جاى تاريخ و روايت. (272)
11 پژوهشى پيرامون حسين بن حمدان جنبلانى که به گفته علاّ مه حلّى: (مذهبش فاسد و خودش کذّاب است و داراى مقاله و عقيده ملعونه است.) (ص328 به نقل از خلاصة الرجال, ص217) و(اکثريّت علماء رجال, بل همه آنان او را به شديدترين وجهى که تصوّر شود, طعن زده, وى را به دروغگويى و فساد مذهب وصف کرده اند.) (ص283 به نقل از رياض العلماء 2/51) با اين همه (همين فرد, ناقل داستان هايى در حادثه عاشورا است که امروز برخى از آنها بسيار معروف است.) (ص285)
12 . با اين همه تحريفات چه بايد کرد؟ (ص296 ـ 294)
13 . نکاتى چند (در جهت ساماندهى شايسته و هدايت صحيحِ مجالس دينى). (ص307 ـ 304)
14. نقش مردم و شنودگان در ترويج تحريفات و تشويق روضه خوانانِ تحريف پرداز. (ص318 ـ 315)
آقاى درايتى در پايان پيش درآمدى که بر کتاب نوشته است, از محدّث نورى و کار او (لؤلؤ و مرجان) به تکريم ياد کرده و گفته است:
(اگر ما در آينده, شاهد چند اثر جدّى همچون لؤلؤ و مرجان, از عالمان بزرگوار باشيم, دامنه سخنان بى مأخذ و دروغ هاى شاخدار کاسته خواهد شد; ولى اگر بنا باشد, همه در خلوت, سخن را تأييد کنند, ولى همّت و جرأتى به خرج ندهند, بايد هر سال بيش از سال قبل شاهد آلوده سازى اين فرهنگ باشيم و حتماً در برابر اهل بيت (عليهم السلام) مسؤول خواهيم بود.)57
پس از انتشار کتاب لؤلؤ و مرجان, بسيارى از دانشوران و کتابشناسان, هر کدام به نوعى آن را ستوده اند. واعظ خيابانى (1282 ـ 1367ق) نويسنده وقايع الايام و علماى معاصرين در جايى مى نويسد:
(اگر کتاب لؤلؤ و مرجانِ علاّمه نورى ـ قدّس اللّه نفسه و شکر مساعيه الجميله ـ به نظرت برسد مبادا بدت بيايد و بگويى که چرا به اين درجه به روضه خوان پيچيده شده, زيرا که اين احقر آن کتاب مستطاب را من البدو الى الختم ملاحظه و مطالعه کردم; ابداً کارى با روضه خوان راستگو ندارد…, آن بزرگوار, وحيد دهر و فريد عصر خود بود و در عهد خود, مجلسيِ زمان خودش بوده و در ترويج شرع مبين و تهذيب معالم دين سيّد المرسلين و تأليف و تصنيف آثار و مطالب علماء ماضين و تحصيل کُتُب و رسائلِ متقدّمين و متأخّرين آنچه لازمه جدّ وجهد بود, مبذول داشته…, طول باع و کثرت اطّلاع و مزيد بصيرت و خُبرت او, در هرگونه مطالب, اظهر من الشمس و ابين من الأمس است. و مؤلّفات و مصنّفاتش به اعلى صوت بدين مطلب, ندا مى کند. بارى شأن هم چنين عالم, اجلّ از اين است که غرض و عنادى با کسى داشته باشد, بلکه همه تعرّضات و کنايه و مثلش از براى روضه خوانِ دروغگو است…, و انصاف نيست که لؤلؤ و مرجان را ارزان و فروان شمرد; زيرا که در خزينه هيچ پادشاهى اين گونه لؤلؤ و مرجان يافت نمى شود. آن را مکرّراً مطالعه و ملاحظه کن و در مضامينش درست تأمّل و غوص کن و در بحار مطالبش به تفصيل تعمّق و غور بنما. اين گونه اطلاعات و تحقيقات و تأليفات, کار هر بافنده نيست. اطّلاع از وضع کتاب لهوف و منتخب و ابى مخنف و اسرار الشهادة و مخزن و مُحرق و غيرها و دانستن صحّت و سقم وقوّت و ضعف مطالب آنها هر يک عمرى به دست مى آيد, [حالا] شخصى در نيم سطر به ما بگويد چرا قدر آن را ندانيم و حقّ او را ضايع بکنيم؟)58
ملاّ على خيابانى در ادامه سخنش هم چنان محدّث نورى را مى ستايد و از کتاب لؤلؤ و مرجان, دفاع مى کند و در ضمن از تأثير گسترده کتاب در ميان مردم وعلماى معاصرش ياد مى کند که در تهران و تبريز با مجادلات و زد و خوردهاى تندى نيز همراه بوده است.59
استاد مرتضى مطهّرى هم آن چنان لؤلؤ و مرجان را مى ستايد که بيشتر و بهتر از آن متصوّر نيست. در جايى مى گويد:
(فوق العاده کتاب خوبى است.), (چنين کتابى شايد در دنيا وجود نداشته باشد. عجيب اين مرد تبحّر به خرج داده است!)60 وى مى گويد: (کتاب لؤلؤ و مرجان از مرحوم حاجى نورى (رضوان الله عليه), درست يک قيام به وظيفه بسيار مقدّسى است که اين مرد بزرگ کرده است; مصداق قسمت اوّل اين حديث است که: اذا ظهرت البدع فليظهر العالم علمه.)61
يکى از محقّقان معاصر که خود دانشورى انديشه مند و کتابشناسى نکته سنج و تيزبين است, سخنى در اين باره دارد که نقل مى شود:
(لؤلؤ و مرجان نخستين کتابى است که درباره اصلاح روضه خوانى و پاکسازى آن نوشته شده است. اين کتاب, به لحاظ خرافه زدايى, مانند کتاب التنزيه فى اعمال الشبيه, از علاّ مه سيد محسن امين است; يعنى همان گونه که امين در التنزيه عهده دار خرافه زدايى از عزادارى و پاکسازى آن شده, حاجى نورى در لؤلؤ و مرجان عهده دار خرافه زدايى از روضه خوانى و اصلاح آن شده است. با اين تفاوت که اوّلاً فضل تقدّم در خرافه زدايى از آنِ مؤلّف لؤلؤ و مرجان است, ثانياً کتاب لؤلؤ و مرجان تقريباً مقبول و مؤثّر واقع شد; امّا رساله التنزيه مورد مناقشه قرار گرفت و بر آن ردّيه هاى متعدّدى نوشته شد.)62
تأثير لؤلؤ و مرجان را در آثار دانشورانى که محدّث نورى, استاد يا شيخ روايتى آنها بود, بيشتر مى توان ديد. مانند محدّث قمى (شيخ عباس قمى), محمدتقى ارباب, سيد محسن امين و شيخ حسين کاشف الغطاء که هر يک پس از محدّث نورى, به پيروى از او, تحريف زدايى از تاريخ عاشورا و عزادارى را پى گرفته اند. با اين تفاوت که پژوهش هاى سيد محسن امين و محدّث قمى به صورتِ مفصّل و مستقلّ, منتشر شده است, امّا پژوهش هاى محمد تقى ارباب ـ نويسنده الاربعين الحسينيّة ـ و کاشف الغطاء به صورت پراکنده و در ميان آثارشان نهفته است.
2 . ثورة التنزيه
سيد محسن امين عاملى که بيشتر با کتاب بزرگش اعيان الشيعه, شناخته مى شود, درباره امام حسين (ع) عاشورا و عزاداراى چندين کتاب نوشته است که به ترتيب نام برده مى شود:
1 . لواعج الأشجان/ 1329ق;
2 . الدرّ النضيد في مراثى السبط الشهيد/ 1331ق;
3 . اصدق الاخبار في قصّة الأخذ بالثار/ 1331ق;
4 . المجالس السنيّه, در پنج جلد/ 1345 ـ 1340ق;63
5 . اقناع اللائم على إقامة المآتم/ 1344ق;
6 . التنزيه لأعمال الشبيه/ 1346ق.
هر يک از اين کتاب ها, بيش از يک بار و بعضى چندين بار تجديد چاپ و همراه با تکميل و اضافات منتشر شده است که التنزيه آخرينِ آنها و حاوى آخرين آراى سيد محسن امين در عاشورا پژوهى است. به اين ترتيب مى توان گفت که پژوهش گران را لازم است در استناد به آثارِ پيشين سيد امين, التنزيه را پيوسته پيش چشم داشته باشند و آن کتاب ها را با اين کتاب (التنزيه) بسنجند.
البتّه از اين سخن نبايد چنان پنداشته شود که آثار پيشين امين, از نظر علمى ـ پژوهشى, چندان فربه و غنى نيستند و يا مانند بسيارى از مقاتل, تأليف صرف اند. اين پندار صحيح نيست; بلکه سيد محسن امين, همه اين کتاب ها را براى اصلاح و با تهذيب و تنزيهِ تاريخ عاشورا و امام حسين (ع) نوشته است تا آن جا که از تحريف هاى پيش گفته شده, مشکل مى توان در ميان آنها يافت. سيّد خود درباره مفصّل ترين آنها مى نويسد:
(والمجالس السنيّة إنّما ألّفناها لتهذيب قراءة التعزية واصلاحها من العيوب الشائنة والمحرّمات الموبقة من الکذب وغيره, وانتقاء الأحاديث الصحيحة الجامعة لکلّ فائدة.)64

افزون بر المجالس السنيّه درباره ديگر کتاب هايش مى نويسد:
(أنّنا نسعى جهدنا ونصرف نفيس أوقاتنا وعزيز أموالنا في تأليف الکتب وطبعها ونشرها,…, قصداً لتهذيب الأحاديث الّتى تقرأ فى اقامة العزاء من کلّ کذب وعيب وشينٍ, ليکون الذاکرون من الخطباء الذين تستجلب قراءتهم الأنظار و… مفخراً للشيعة, لا عاراً عليهم ولتکون قراءتهم عبادة خالصة من شوب الکذب الموجب لانقلابها معصيةً.)65

سيد محسن امين هرگز از تحريف هاى عاشورا و عزادارى غافل نبوده و همواره از اين (گناه آشکار) و (معصيت کبيره) مى ناليد و تا مى توانست در تطهير شعائر حسينى از تحريف ها و خرافه ها مى کوشيد و ديگران را نيز از اين فاجعه فرهنگى برحذر مى داشت; آن چنان که پيشتر در ديباچه المجالس السنيّه, با عنوانِ (مقدمه مهمّه) نوشته بود:
(بيشتر ذاکران, احاديثى در مصائب و غير آن مى سازند که هرگز مورّخ يا مؤلّفى آنها را ننوشته است. بعضى از احاديث صحيح را مسخ مى کند و يا متن آنها را کم و زياد مى کنند, زيرا که تأثير کارشان را بر نفوس شنودگان که به درستى و نادرستى اخبار نادانند, مشاهده مى کنند. تا آن جا که همان ها بر سر زبان ها مى افتند و در محافل و انجمن ها پذيرفته مى شوند و در ميان مردم, شهرت مى يابند بى آن که بازدارنده اى باشد. و حال آن که همين اکاذيب, اهل بيت (عليهم السلام) را به خشم مى آورد و راه سرزنش را به روى عيبجويان باز مى کند. آنان (اهل بيت عليهم السلام) با دروغگويى خوشنود نشوند, که خدا و رسولش نيز آن را نپسندند. ايشان به پيروانشان گفته اند که براى ما زينت باشيد و بر ما ننگ نباشيد.
دروغ پردازان و کسى که از آنها بپذيرد و يا تأييدشان کند, همگى گناه آشکارى را مرتکب شده اند. فانّ الله لا يطاع من حيث يعصى ولا يتقبّل الله إلاّ من المتّقين. و دروغ از آن گناهان بزرگى است که مُهلک مى باشد, مخصوصاً اگر بر پيامبر(ص) و اهل بيت پاکش باشد.)66
امّا کتاب مورد بحث که بيشتر (رساله التنزيه) و يا (التنزيه لأعمال الشبيه) خوانده مى شود, به تازگى به ضميمه چندين مقاله مربوط به کتاب و با نامِ (ثورة التنزيه) منتشر شده است که ارجاعات ما نيز در اين مقاله به همين چاپ اخير خواهد بود. کتاب, افزون بر متن, حاوى مقاله هايى است با اين عناوين:
1 . حرکات الاصلاح عند المسلمين الشيعه, به جاى مقدمه و از گردآورنده (محمدقاسم حسينى نجفى) است;
2 . مواقف من الرساله, از همو;
3 . سيّدُ (العلويّين) و (الاُمويّين), از جعفر خليلى;
4 . ارتفع إلى مصاف اکابر الرجال…, از حکمت هاشم, رئيس دانشگاه دمشق;
5 . الالتزام في فکر الامامين الشيخ محمد عبده و السيد محسن الامين, از محمدسعيد الرحيل;
6 . لو کان فى الاسلام من مثله عدد الأنامل…, از وجيه بيضون;
7 . زعيم من زعماء الروحانيّة فى هذا الشرق, از مجلّه العرفان.

امّا تفاوت مهمّى که ميان لؤلؤ و مرجان و رسالة التنزيه ديده مى شود, از اين قرار است که اوّلى فقط به اخبار ساختگى و روضه هاى دروغين مى پردازد. به عبارت ديگر بيشتر به باورها, و روضه ها و گفته ها معطوف است در حالى که دوّمى پيشتر و بيشتر به کردارها و رفتارها (آداب عزادارى و روضه خوانى) مى پردازد و در ضمن هم به احاديث ساختگى و تحريفات مشهور شده نيز اشارت هايى دارد که در نيم صفحه مى نويسد67 که ما تفصيل آن را به اختصار مى آوريم:
1 . از زبان امام حسين (ع) ساخته اند که در شب عاشورا, يکى پرسيد چرا از خيمه بيرون آمده ايد, در پاسخ گفت: (خرجتُ أتفقّد هذه التلاع مخافة أن تکون مظناً لهجوم الخيل على مخيمنا يوم يحملون وتحملون).
سيد محسن امين بلا فاصله مى پرسد: (اگر اين خبر, ساختگى نيست, پس ما را راه نمايند که در چه کتابى اين حديث است؟ و در کدام روايت ضعيف يا صحيحى آمده است؟).
روضه خوانانى که اين خبر ساختگى را نقل مى کنند ـ از آن جا که گفته اند دروغگو را حافظه نباشد ـ آن را از (هلال) يا (هلال بن نافع) روايت کنند و هلال را از ياران بسيار نزديک امام حسين (ع) پندارند68; غافل از اين که کسى که از ياران امام حسين (ع) بود, (نافع بن هلال) بود, نه هلال بن نافع که از سپاه عمر بن سعد بود.
2 . سخنى که از زبان شمر ساخته اند که به امام حسين (ع) گفت: (بعدک حياً ياابن الخارجى)!
3 . (أنّ البرد لا يزلزل الجبل الأصم ولفحة الهجير لا تجفف البحر الخضم)؟!
4 . (أيّ جرح تشده لک زينب)؟!
5 . (آمدن زين العابدين [از کوفه به کربلا] براى دفن پيکر پدرش با قبيله بنى اسد.)
6 . گفت وگوى حضرت زينب با ابوالفضل العباس آن گاه که شمر براى او, و برادرانِ مادرى اش, اماننامه آورد.)
7 . داستان درّة الصدف.
8 . قصّه پرندگانى که بال هاى خود را با خون امام حسين (ع) آغشتند و به مدينه رفتند تا فاطمه صغرى از ديدن آنها, کشته شدن پدرش را فهميد.

سيد محسن امين پس از شمردن اين احاديث ساختگى يا داستان هاى دروغين, مى نويسد:
(أو غير هذه من الأحاديث الکثيرة الّتى تقرأ على المنابر وهى من الکذب الصراح.)69
انتشار رساله التنزيه در عراق و لبنان و ايران, بسيار کارآمد و تأثيرگذار بود. از طرفى دانشوران و انديشه مندان را به بازخوانى مقتل امام حسين (ع) و فرهنگ عاشورا و عزادارى فراخواند و از طرفى ديگر روضه خوانان و نوحه نويسان را به شدّت, به جنب و جوش انداخت. اين دسته در حالى که خود را (علوى) مى ناميدند, سيد محسن امين و تأييد کنندگان کتابش را (اموى) خواندند70.

شگفت اين که در ميان دانشمندان نيز اختلاف افتاد. برخى چون شيخ احمدرضا و شيخ سليمان ظاهر, از علماى جبل عامل, و آيةالله سيد ابوالحسن اصفهانى, مرجع مقتدر وقت و جعفر الخليلى, نويسنده معروف, از نجف, و شيخ مهدى قزوينى در شهر بصره, و سيد هبةالدين شهرستانى در بغداد, از سيد محسن و کتابش, جانبدارى کردند, تا آن جا که سيد ابوالحسن اصفهانى به حرمت برخى از اعمال خرفه اى در عزادارى و عاشورا, فتوا داد. بعضى ديگر نيز چون عبدالحسين شرف الدين و شيخ عبدالله سبيتى و شيخ مرتضى آل ياسين در صف مخالف بودند!71

در هند و ايران هم قضيّه از همان قرار بود که در عراق و لبنان بود. ده ها کتاب و رساله در ردّ يا تأييد رسالة التنزيه, تأليف و منتشر شد. در ايران جلال آل احمد ـ گويا در نخستين تجربه قلمى و نويسندگى خويش ـ آن را به فارسى ترجمه و با عنوانِ (عزادارى هاى نا مشروع) منتشر ساخت که بلا فاصله توسط بازاريان و روضه خوانان از بازار کتاب, گردآورى و سوزانده شد.72 از آن پس هميشه ناياب بود تا ده سال پيش (1371ش) با همان عنوان (عزادارى هاى نا مشروع) به سعى سيد قاسم ياحسينى در بوشهر, نشر شروه, تجديد چاپ و منتشر شد. امّا مثل اين که اين بار نيز به همان بلاى پيشين گرفتار آمد و کتاب بلا فاصله پس از انتشار ناپديد و ناياب شد.
3 . حماسه حسينى
اين کتاب, نخست در سال 1360 شمسى به کوشش محمّد حسين حق جو, از پنج نوار سخنرانى استاد مطهّرى, پياده و با نامِ (فريادهاى شهيد مطهّرى بر تحريف هاى عاشورا) منتشر شد. سپس با افزودن چندين سخنرانى ديگر و به ضميمه ياداشت هاى استاد مطهّرى پيرامون عاشورا و امام حسين (ع), در سه جلد و با عنوانِ (حماسه حسينى) نشر يافت و چنان با استقبال مردم مواجهه شد که اينک چاپ چهل و يکم آن در بازار کتاب ديده مى شود. افزون بر اين که جلد هفدهم مجموعه آثار استاد مطهّرى نيز حاوى همان کتاب (حماسه حسينى) است که خود آن هم چند بار ـ تا کنون پنچ بار ـ تجديد چاپ شده است, و ما در اين مقال به آن (مجموعه آثار, جلد 17) ارجاع مى دهيم.
کار استاد مطهّرى در باب تحريف هاى عاشورا بيشتر مستند به پژوهش هاى محدّث نورى است که از او بسيار تأثير پذيرفته و او را براى اين کار (تحريف ستيزى) فراوان ستوده است تا آن جا که مى توان گفت استاد مطهرى در (حماسه حسينى) کتاب لؤلؤ و مرجان را شرح کرده و با اين کار, نظر پژوهشگران را بيش از پيش معطوف آن ساخته است. استاد مطهّرى در يادداشتهاى خويش مى نويسد: (کتاب لؤلؤ و مرجان در نوع خود کتاب بى نظيرى است و از يک تبحّر واقعى مؤلّف مرحومش حکايت مى کند, بحث خود را در دو قسمت قرار داده و از عهده هر دو نيکو برآمده است: اخلاص, صدق.), (17/591).

وى مى نويسد: (کتاب لؤلؤ و مرجانِ حاجى نورى يک نوع قيام به وظيفه به نحو شايسته است که اين مرد بزرگ کرده است و ما امروز از نتيجه کار اين مرد بزرگ, استفاده مى کنيم.), (17/613).

درست است که اگر استاد شهيد, زنده مى ماند و خود به تنظيم اين يادداشت ها و آن سخنرانى ها مى پرداخت, کارش بسيار پربارتر از اين مى بود, امّا همين که منتشر شده است هم بسيار مفيد و راه گشا است و هم مى تواند تحريف ستيزان و عاشوراپژوهان را به کارآيد و راه نمايد.

بعضى از مباحثى که در حماسه حسينى, پيرامون تحريفات مطرح شده, چنين است:
1 . تحريفِ هدف امام حسين (ع) (17/32);
2 . معنى تحريف و انواع آن (17/68 ـ 65);
3 . تحريف از نظر موضوع (17/69);
4 . دو مسؤوليّتِ بزرگ مردم (17/72);
5 . نمونه هايى از تحريفات در شکل اين حادثه (17/74);
6 . عوامل تحريف (17/97 ـ 84);
7 . تحريفات معنوى حادثه کربلا (17/110 ـ 102);
8 . وظيفه ما در برابر تحريفها (17/117);
9 . هم خواص مسؤولند و هم عوام (17/120);
10 . خطر تحريف (17/123);
11 . تحريف مخصوص ما ايرانى ها (17/124);
12 . وظايف علماى اُمّت (17/128);
13 . دو نقطه ضعف مردم در مجالس عزادارى (17/128);
14 . جرح راوى (17/131);
15 . آيا امام حسين (ع) دستور خصوصى داشت؟ (17/472);
16 . دو چهره حادثه کربلا (17/481);
17 . سؤالات درباره نهضت حسينى (17/541 ـ 538);
18 . يادداشت هايى درباره تحريفات عاشورا (17/620 ـ 581);
19 . تأثير افکار مسيحى در حادثه کربلا (17/664).

و بعضى اخبار ساختگى و موارد تحريف شده از ديدگاه استاد مطهّرى به اين ترتيب است:
1 . (اسقونى شربةً من الماء…) (17/49);
2 . آب آوردنِ ابوالفضل در کودکى براى امام حسين (ع) (17/74);
3 . (جلال و کوکبه پادشاه حجاز) هنگام خروج از مدينه (17/75);
4 . (قصّه ليلا, مادر حضرت على اکبر) و اين که (اصلاً ليلايى در کربلا نبوده) (17/76 ـ 75);
5 . افسانه عروسى قاسم که (در هيچ کتابى از کتاب هاى تاريخى معتبر وجود ندارد.) (17/589 ـ 77);
6 . دروغ بودن حضور هاشم مرقال در کربلا (17/78);
7 . روضه اربعين و اين که (اصلاً راه شام از کربلا نيست, راه شام به مدينه از خود شام جدا مى شود.) (17/586 ـ 79);
8 . (يک داستان جعلى و تحريفى درباره امام زين العابدين (ع)) که در قالب يک روضه سوزناک ساخته شده و حاصلى جز اتّهام بى خبرى بستن به امام سجّاد(ع) در پى ندارد و (جعل و دروغ است) (17/97);
9 . افسانه پراکنده شدنِ همراهان امام حسين (ع) در شب عاشورا که (اين مطلب را هيچ تاريخى تأييد نمى کند, تنها اشتباه صاحب ناسخ است.) (17/256);
10 . داستان شير و فضّه (17/585);
11 . داستانِ فاطمه صغرى (17/586);
12 . داستان دختر يهودى که افليج بود و قطره اى از خون ابا عبدالله به وسيله يک مرغ به بدنش چکيد و بهبود يافت (همان); و…

در لابلاى (يادداشت هاى استاد مطهّرى) که با همين عنوان تا کنون شش جلد از آن منتشر شده است, يادداشتهايى نيز در اين باره ديده مى شود, مانند:
1 . تحريفات و ارجاع (به کتاب نفيسِ الاخبار الدخيله علاّ مه شيخ محمدتقى شوشترى) (2/77);
2 . تحريف کلمه (2/82 ـ 77);
3 . حسين وارث آدم (3/221 ـ 218);
4 . خطابه و منبر (3/358 ـ 324);
5 . روحانيّت (4/561 ـ 551).
4 . نگاهى به حماسه حسينى استاد مطهّرى
عنوان بالا, نام کتابى است از استاد صالحى نجف آبادى که آن را نخست براى پاسخ گويى به انتقادهاى استاد مطهّرى پيرامون کتاب شهيد جاويد ـ اثر پرآوازه و جنگال برانگيز خويش ـ نوشته است. سپس در مقابله به مثلى مفصّل, آراى او, و بسيارى از روضه هايى را که در آخر سخنرانى هايش خوانده بود, بررسيده و به نقد کشيده است.
اين کتاب پربار و تحريف ستيز, پس از مقدمه در چهار بخش و به اين ترتيب, تدوين شده است: در بخش اوّل, 12 نمونه از برداشت هاى استاد مطهّرى, نقل و نقد شده, و (برداشت هاى ابتدايى استاد) خوانده شده است; در بخش دوم, هفت مورد به عنوانِ (تناقضات) بررسى شده است; در بخش سوم نُه مصداق, براى (اشتباهات تاريخى) آورده شده است; در بخش چهارم, به ده مورد تحريف پرداخته شده که همگى ناشى از (اعتماد استاد به منابع بى اعتبار) دانسته شده است.
خاتمه کتاب نيز در چهار بخش (پيام کتاب) خوانده شده که پيام اوّل و دوم, معطوف به شهيد جاويد و انتقادهاى منتقدان است, و در پيام سوم گفته شده است که (اعتماد به حافظه, منشأ اشتباه تاريخى), (حدس, منشاء ديگرى براى اشتباه تاريخ) و(عشق, عامل ديگرى براى جعل تاريخ) است. در پيام چهارم نيز از (داستان شير و فضّه), (نقاط ضعف اين داستان) و (ترويج فرهنگ افسانه) سخن گفته شده است.
با اين کتاب, يک گام ديگر و مهمّ به سوى تطهير و تهذيب تاريخ عاشورا برداشته شده است. در اين نگرش انديشه ورانه, لايه اى ديگر از تحريف هايى که با غبار گذشت قرون بر سيماى سرور شهيدان کشيده شده بود, نشان داده شده است.
از بحث هاى مهم کتاب, بحث گسترده اى درباره حسين بن حمدان جنبلانى است. وى يکى از جعل کنندگان احاديث است که اخبارى نيز پيرامون امام حسين (ع) و عاشورا ساخته است (ص317 ـ 295).
در کتاب, مطالب مهم فراوان به چشم مى خورد که به بعضى اشارتى مى رود:
1 . شهداى کربلا بيش از هفتاد و دو نفر بودند (ص257);
2 . اين که گفته مى شود: (اسرا درخواست کردند از قتلگاه عبور کنند), مدرک معتبرى ندارد و (در کتاب پر دروغ اسرار الشهاده) ديده مى شود (ص344);
3 . (بستن پاهاى امام سجّاد(ع) زير شکم مرکب در اين کتاب پر دروغ (اسرار الشهاده) ذکر شده است نه در منابع اصيل و معتبر تاريخى.) (ص347);
4 . (ناسخ التواريخ, مطالب صحيح و غير صحيح را به هم درآميخته است و نمى توان آن را به عنوان يک منبع معتبر تاريخى تلقّى کرد, خصوصاً آنجاها که براى نقل خود, ذکر مدرک نکرده است) (ص347);
5 . در نقل اين که گفته مى شود: (أسرا خود را از مرکب ها به روى زمين انداختند!) فقط به شايعات, اعتماد شده است (ص348).
6 . قصّه صدقه دادن مردم کوفه به اسراى اهل بيت, مدرک معتبرى ندارد.
فقط در (مقتل تقلّبيِ ابى مخنف) و در (کتاب پر افسانه نورالعين) و هم چنين در کتاب منتخب طريحى که (بى اعتبار است) ذکر شده (ص362);
7 . ناله کردن فاطمه زهراء(ع) از داخل کفن و در آغوش کشيدن حَسنين (ع) (داستانى ساختگى است.) (ص379)
5. پژوهش هاى پنهان و پراکنده
پس از محدّث نورى و انتشار کتابش لؤلؤ و مرجان, برخى از نويسندگان و نوانديشان نيز به مناسبت هاى مختلفى به تحريف هاى عاشورا پرداخته اند که در لابه لاى آثارشان ديده مى شود. افزون بر آن که بعضى به طنز, مثلِ ترکى شيرازى در اثر منظومش (السفرة في ذمّ الرّيا) و برخى از بيرون, مثل آقاخان کرمانى در مکتوباتش به اين موضوع نگريسته اند73, دانشورانِ ديگريى هم مثل محدّث نورى به جدّ و از درون به آن پرداخته اند. در اين ميان پژوهش هاى شيخ عباس قمى به پيروى از استادش محدّث نورى, گسترده تر و دقيق تر از کارهاى ديگران ديده مى شود.
5 ـ1 . از نفس المهموم تا منتهى الامال
مرحوم محدّث قمى در عاشورا پژوهى و تحريف شناسى, راه درازى را ـ از نفس المهموم تا منتهى الامال ـ پيموده است. او در اين سفر علمى ـ که پيوسته افزون بر تحقيق و تدقيق با تقوا و پارسايى نيز توأم بود ـ به دقايق و حقايق زيادى رسيده است که عنايت به آنها مى تواند بسيارى از گره ها را در تحريف شناسى عاشورا باز کند. ولى از آن جا که پژوهش هاى او بيشتر با کتاب اوّلش نفس المهموم شناخته مى شود, نتايج کارهاى گسترده او در اين باره نه تنها کاملاً که حتّى درست هم فهميده نمى شود. براى اين که سير و تطوّلِ سفر طولانى او را در اين راه به دست آورده باشيم, نخست بايد به تاريخِ تأليفات او در حوزه عاشورا پژوهى, نگاهى بيندازيم و آن گاه خواهيم ديد که ايشان, سه گام مهم در اين راه برداشته و به تربيت زير, پيش رفته است:
گام اوّل: نفس المهموم به تاريخ 1335ق;
گام دوّم: نفثة المصدور به تاريخ 1342ق;
گام سوّم: منتهى الامال به تاريخ 1350ق.

درست است که حتّى گام نخست او (نفس المهموم) در مقايسه با کارهاى ديگران بسيار مستحکم و با اتقان است, امّا در مقايسه با گام هاى بعديِ خودش از اتقان اندکى برخوردار است و اين بيشتر به آن علّت است که در نفس المهوم به بحار الانوار مجلسى اعتماد کرده و به واسطه بحار, گاهى نيز از کتاب هاى کم اعتبار روايت کرده است. اين علّت اگرچه در گام دوم (نفثة المصدور) نيز ديده مى شود, امّا از آن جا که در آن بنا به اختصار بوده است, روايات مجلسى را چندان مجال نفوذ پيش نيامده است. تا اين که در گام آخرين (منتهى الامال) اين علّت از ميان رفته و فقط چند موردِ معدود از بحار روايت کرده و در عوض به کلمه کلمه کتاب لؤلؤ و مرجان به دقّت عنايت مى کند تا آن جا که سعى کرده است حتّى خبرى را که استادش محدّث نورى در صحّت آن, ترديد کرده بود, نقل نکند. البتّه به لؤلؤ و مرجان بسنده نکرده, خود نيز با دو طريق, تحريفات را از اثرش دور ساخته است: نخست اين که اخبار و روايات هاى نامعتبر را اصلاً نياورده است74 و ديگر اين که در جاى جاى گزارش زندگانى امام حسين (ع) و فاجعه عاشورا هر گاه که لازم ديده به تحريف زدايى پرداخته و يا به مردود بودن و دور از حقيقت بودن اخبارى که نقل مى کنند, تصريح کرده است.
در پايان نفثة المصدور که آن را در تکميل نفس المهموم نوشته, خاتمه اى دارد که در آن از اهل منبر و روضه خوانان مى خواهد که بيست چيز را رعايت کنند تا بتوانند از کسانى باشند که شعائر الهى را بزرگ مى دارند و براى هدايت مردم, توفيق مى يابند; از جمله اين که :
1 . اخلاص داشته باشند و از ريا و خودنمايى دورى کنند;
2 . راستگو باشند و به بهانه زبان حال گويى در احاديث دست نبرند و دروغ نگويند و افترا نبندند;
3 . باطل را ترويج, فاسق و فاجرى را مدح نگويند;
4 . به ستمگران, يارى نرسانند و پيرامون حاکمان ظالم نگردند;
5 . روضه هاى ذلّت آميز و حقارت بار نخوانند.75
و امّا در مقتلِ منتهى الامال, پژوهش هاى فراوانى در تحريف زدايى به چشم مى خورد که اينک تا آن جا که ممکن است با تلخيص و عين عبارت هاى محدّث قمى, آورده مى شود:
1 . (عمر بن سعد در کربلا تقريباً بيست و پنج سال داشت…, به هر حال آنچه در السنه عوام, مشهور است که از عمر سعد به ريشْ سفيدِ صحراى کربلا, تعبير مى کنند, بى مأخذ است.) (ص215, پاورقى);
2 . پس از نقل ماجراى پسران مسلم مى نويسد: (شهادت اين دو طفل با اين کيفيّت و تفصيل نزد من مُستبعد است…) (ص233);
3 . (از مصباح کفعمى منقول است که هنگامى که جناب سکينه در مقتل پدر بزرگوار خود آمد, جسد آن حضرت را در آغوش گرفت و از کثرت گريستن مدهوش شد و اين شعر را از پدر بزرگوار خود در عالم ابتلاء شنيد:
شيعتى ما إن شربتم ريَّ عذبٍ فاذکرونى
او سمعتم بغريبٍ أو شهيدٍ فاندُبُونى

و ظاهر اين است بقيّه اشعارى که به اين رديف, اهل مراثى مى خوانند از ملحقات شُعرا باشد, نه از خود حضرت.) (ص245, پاورقى).
4 . در مورد نافع بن هلال بن نافع مى نويسد: (مکشوف باد که در بعض کُتُب, به جاى اين بزرگوار, هلال بن نافع, ذکر شده و مظنونم آن است که نافع از اوّل اسم, سقط شده و سببش تکرار نافع بوده.) (ص265);
5 . (آيا والده آن جناب (حضرت على اکبر) در کربلا بوده يا نبوده, ظاهر آن است که نبوده و در کُتُب معتبره نيافتم در اين باب چيزى.) (ص272);
6 . و امّا آنچه مشهور است که بعد از رفتن عليّ اکبر(ع) به ميدان, حضرت حسين (ع) نزد مادرش ليلى رفت و فرمود برخيز و برو در خلوت دعا کن براى فرزندت که من از جدّم شنيدم که مى فرمود دعاى مادر, در حقِ فرزند مستجاب مى شود الى آخر. به فرمايش شيخ ما (محدّث نورى) تمام دروغ است.) (ص272);
7 . (قصّه دامادى جناب قاسم (ع)…, صحّت ندارد.) (ص275);
8 . (مؤلّف گويد که ارباب مقاتل معتبره از حال اهل بيت امام حسين (ع) در شام عاشورا چيزى نقل نکرده اند و بيان نشده که چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در اين کتاب نقل کنيم.) (ص291);
9 . نامعتبر بودنِ خبر مسلم جصّاص و اين که (نسبت شکستن سر به جناب زينب ـ سلام الله عليها ـ و اشعار معروفه (يا هلالاً لمّا استتمّ کمالاً) نيز بعيد است از آن مخدّره…) (ص296) و سخن محدّثِ قمى در اين باره پيشتر هنگام بررسى کتاب منتخب طريحى گذشت که تفصيل سخن را در آن جا مى توان ديد.

10 . بررسى مقتل مجعول و منسوب به ابو مخنف (ص303 پاورقى);
11 . (در نفس المهموم بعد از سر حضرت عبّاس (ع), ذکر کلمه کأنّه يضحکُ ظاهراً, از سهو قلم است.) (ص308 پاورقى);
12 . (فقير گويد که حديث کنيسه حافر, و حکايتى که از کامل بهايى نقل شده, هر دو در نظر من, بعيد و محلّ اعتماد من نيست.) (ص316);
13 . (مشهور ميان علماى شيعه آن است که حضرت امام زين العابدين (ع) [سر مبارک پدرش را] به کربلا آورد. با سر ساير شُهداء و در روز اربعين به بدن ها ملحق گردانيد, و اين قول به حسب روايات بسيار بعيد مى نمايد…) محدّث قمى پس از اين که سخن بالا را از علاّ مه مجلسى نقل مى کند, با نظر به متن روايت مى نويسد: (فقير گويد که قول يزيد به حضرت على بن الحسين (ع) که هرگز نخواهى ديد سر پدرت را چنان که بعد از اين خواهد آمد, تأييد مى کند اين روايت را.) (ص318);
14 . (خيلى مُستبعد است که اهل بيت بعد از اين همه قضايا از شام برگردند و از روز بيستم شهر صفر که روز اربعين و روز ورود جابر به کربلا بوده به کربلا وارد شوند, و خود سيدّ اجلّ [سيد ابن طاووس که اين خبر از لهوف او شايع شده] اين مطلب را در اقبال, مُستبعد شمرده, به علاوه آن که احدى از اجلاّء فنّ حديث و معتمدين اهل سير و تواريخ در مقاتل و غيره, اشاره به اين مطلب نکرده اند با آن که ديگر ذکر آن از جهاتى شايسته بود بلکه از سياق کلام ايشان, انکار آن معلوم مى شود…) (ص320)76;
15 . در (خاتمه) نيز مباحث مفيدى را در ذمّ ريا, دروغ و غنا مطرح کرده و چيده اى از کتاب لؤلؤ و مرجان را با تأييد و تکريم استادش آورده است که ضرورت دارد همواره مطمح نظر اهل منبر و مادحان اهل بيت باشد. (ص344 ـ 335)
سخن آخر اين که اگر عاشورا پژوهى, باب مقتل الحسين (ع) را از کتاب منتهى الامال, تحقيق کند و منتشر سازد, مستندترين و دقيق ترين کتاب (مقتل خواهد بود.
و با توجّه به اين که منتهى الامال به زبان فارسى است, ضرورت اين کار دو چندان است.
5 ـ2 . الامام الحسين (ع) و اصحابه
نويسنده کتاب آيةالله فضل على قزوينى (1290 ـ 1367ق) است که در حوزه هاى قزوين, اصفهان, تهران و نجف, تحصيل کرده بود تا آن جا که به کسب اجازه اجتهاد از آخوند خراسانى نايل شده و از نزديکان و اصحاب فتوا و استفتاى او گشته بود. در عرفان عملى هم به درجاتى رسيده بود که با عارف وارسته شيخ حسين على نخودى مشهدى, مصاحبت داشت. زمان زيادى را نيز در حوزه هاى مشهد و کربلا به تدريس, اشتغال داشت. از ميان آثارِ مکتوب و معدودش, گويا تنها کتاب مورد بحث منتشر شده است.
از همين يک کتاب, ژرف نگرى و دقّت نظر نويسنده به وضوح پيدا است. کتاب آن چنان با تفقّه و تعمّق نوشته شده است که گويى کتابى است تخصّصى و کارشناسانه که در علومى چون فقه و اصول نوشته مى شود. مخلص کلام اين که مؤلّف آن را با اجتهاد و انديشه, تأليف کرده که از اين نظر, بى نظير مى نمايد. بررسى و شناسايى کامل آن, خود مقالى مستقلّ و مفصّل مى طلب که پس از انتشار همه اجزاى کتاب, ممکن است. تا کنون فقط يک جزء از سه جزء آن, نشر يافته است که مربوط به مقتل امام حسين است, امّا دو بخش ديگرى که پيرامون ياران و همراهان سيّدالشهداء ـ چه مرد, چه زن; چه شهيد و چه غير شهيد ـ است, تا حال جامه نشر نپوشيده است.
امّا در همين مجلّد منتشر شده, آرا و انديشه هاى فراوان و ظريفى ديده مى شود که بى گمان در تحريف شناسى عاشورا و تهذيب زندگينامه پيشواى شهيدان, به کار مى آيد و فصل فصل آن, نکته هاى نهفته اى را عيان مى نمايد, و ما در اين جا برخى از آنها را به اجمال و اختصار برمى رسيم که تعقيب هر تحقيق را در متن کتاب, بايد پى گرفت:
1 . جمله (ثمّ ليأخذ کلّ رجلٍ منکم بيد رجلٍ من أهل بيتى) در ذيلِ خطبه مشهورى که امام حسين (ع) در شب عاشورا ايراد کرده, در روايت امام سجّاد(ع) و امام عسکرى(ع) نيست. فقط در روايت ضحّاک مشرقى ديده مى شود. در کتاب هاى مقتل و تاريخ هم تنها از طريق ضحاک اين جمله نقل شده است و (به آنچه تنها از ضحاک باشد, معلوم است که اعتمادى نيست) (ص36);
2 . (وکم فرق بين القول بأنّ الله شاء قتلک, أو شاء أن تکون قتيلاً, و بين شاء الله أن يراک قتيلاً؟)(ص80);
3 . تحقيقى درباره عمر بن على الاصغر و عمر بن على الاکبر, و خبط و خطاهايى که از خلط اين دو پيش آمده است (ص109 ـ 108);
4 . پس از تحقيقى دقيق درباره سخن منسوب به امام حسين (ع): (للّه درّ ابنُ عبّاس فيما أشار على به) در نتيجه مى نويسد: (وبالجملة فالمظنون بل المقطوع أنّ هذه الکلمة ـ وهى قول للّه درّ ابن عبّاس, وأشباهها ـ لم تصدر من الحسين (ع) فى وقعة الطف, وأنّما أسندوها إليه لأغراضٍ لا تخفى على المتأمّل.) (127 ـ 125);

5 . نقد و بررسى سخنان شيخ محمد خضرى پيرامون قيام عاشورا (ص145 ـ 131);
6 . در مورد اين که مى گويند: پس از آن که امام حسين (ع) خبر کشته شدن مسلم بن عقيل را شنيد, مى خواست به مدينه برگردد که فرزندان عقيل, مانع شدند, مى نويسد: (وهذا غلط فاحش وخلاف ما عليه أصحابنا رضوان الله تعالى عليهم بل قد مرّ في رواية أبي مخنف عن عبدالله بن سُليم والمذرى بن المشمعل أنّهما قالا: فنظر إلينا الحسينُ فقال: لا خير في العيش بعد هؤلاء. قالا: فعلمنا أنّه قد عزم على المسير.) (ص175).

7 . موردى که در مقتل مجعول و منسوب به ابو مخنف نوشته اند که چون امام حسين (ع) به کربلا رسيد, اسبش از حرکت بازايستاد, پياده شد و به اسب ديگرى سوار شد تا هفت يا هشت اسب, عوض کرد, امّا هيچ يک از جايشان تکان نخوردند و پيش نرفتند, تا آخر داستان که (نه در کتاب هاى معتبر و نه در تاريخ هاى قابل اعتماد, اثر و خبرى از آن نيست, بلکه منحصر به آن مقتل مجعول است و طريحى نيز در منتخب, از آن پى گرفته و بعضى از متأخّران هم از طريحى پيروى کرده اند.
شگفت اين که لسان المورّخين [نويسنده ناسخ التواريخ] با آن که کتاب ها و مصادر فراوانى در اختيار داشته, آن را از ابو مخنف نقل مى کند و تصريح مى کند که او يحيى بن لوط است که اشتباه در اشتباه است, [که نام او لوط بن يحيى است]) (ص197);
8 پيشنهادهاى سه گانه اى که از زبان امام حسين (ع) ساخته و پرداخته اند و امروز همگان در دروغ بودن آن, اتّفاق نظر دارند (ص235);
9 . آنان که براى کشتن امام حسين (ع) در کربلا گردآمده بودند, فقط از مردم کوفه نبودند, بلکه ده هزار نفر و دست کم چهار هزار نفر نيز از اهلِ شام به کربلا اعزام شده بودند, (فمن أنکر وجود جنودٍ من الشام فهو من عدم علمه بالتاريخ) (ص254 ـ 253).
10 . در مورد افسانه ساربان مى نويسد: (وفيها غرائب ترکناها لعدم مستندٍ صحيحٍ لها و منافاتها لأخبار کثيرة.) (ص364);
11 . قصّه شير و فضّه (ص370ـ369).
مطالب مفيد در اين کتاب فروان است که مى توان به متن آن مراجعه و مطالعه کرد; از جمله مراجعه شود به صفات 97, 99, 100, 105 ـ 103, 110, 131 ـ 127, 146ـ 145, 150, 249ـ243, 303 ـ 298, 317, 315, 327 ـ 323, 377 ـ 376, 395. که در اين ميان آراى نويسنده درباره ابن عبّاس و ذم و قدح او, در صفحات 130 ـ 128, 121 و…, جاى تأمّل و تحقيق است.
نويسنده با اين که در التزام به احتراز و اجتناب از کتاب هاى نامعتبر و غير مستند اصرار داشته و در چندين جا به آن تأکيد کرده است (ص255 و263) و انصاف را که تا حدود بسيارى نيز در اين راه دراز پيش رفته است, امّا مواردى نيز ديده مى شود که نياز به بازخوانى و تحقيقى بيشتر دارد و چنان مى نمايد که گاهى نويسنده انديشه ور از دقّت بيشتر باز مانده است (ص96, 153, 304) و همچنين است داستان هاى شگفت انگيزى که درباره چنار زرآباد و غيره دارد (ص407 ـ 403).

موردى را نيز محقق محترم کتاب سيد احمد حسينى در پاورقى يادآورى کرده اند که گويا مترجمان در ترجمه (ثمّ أخذ السهم فأخرجه من ورائه) دچار اشتباه شده اند و حاصلش روضه معروفى است که مى گويند: تير سه شعبه اى به قلب يا سينه امام حسين (ع) اصابت کرد که آن را از پشت سرش بيرون کشيد. امّا با توجّه به سه شعبه بودن تير, حق همان است که محقق کتاب نوشته است: (وهذا بعيد جدّاً, لا يمکن تصوّره فکيف بوقوعه) (ص307).

وصحيح چنان است که ضمير در (من ورائه) و يا حتّى در (ظهره) به (سهم = پيکان يا تير) برگردد نه آن که به امام حسين (ع) راجع باشد که در اين صورت ترجمه عبارت چنين خواهد بود که امام (ع) تير يا پيکان را از پشت آن گرفت و بيرون کشيد.
شبيه اين اشتباه در ترجمه, هنگام گزارش شهادت قاسم بن الحسن (ع) نيز رخ داده است و حاصلش همان است که يکى از نويسندگان نوشته: (در دهن ها افتاده که قاسم لگدکوب اسبان لشگريان گرديد; در صورتى که قاتل قاسم, عَمر [و] بن سعد بن نفيل ازدى, لگدکوب گشت و از فرط بى سوادى, مرجع ضمير را گم کرده اند.)77
علاّمه سيد محسن امين عاملى با اظهار ضمير به صورت صحيح, واقعه را نقل کرده و نوشته است: (فوطئت الخيل عَمراً حتّى مات وانجلت الغبرة…).78
5 ـ3 . خورشيد شهادت
در عنوانِ فرعى کتاب آمده است: (مجموعه مقالات برگزيده اولين سمينار بررسى ابعاد زندگانى امام حسين (ع) بررسى منابع و تبيين تحريفات). و مقاله هاى مختلف را در بر گرفته که بسيارى از آنها در تحريف شناسى عاشورا نوسته شده است, به اين ترتيب:
1 . مکتب تاريخنگارى شام و تحريف قيام امام حسين (ع)/ اصغر قائدان;
2 . تحريف قيام حسينى در مکتب تاريخنگارى اسلامى ايران/ نوروز اکبرى زادگان;
3 . عقل, مانع تحريف و عامل تعميم نهضت حسينى/ محمد منصورنژاد;
4 . تحريف شناسى عاشورا در پرتو انسان شناسى/ عباس ايزدپناه;
5 . علل وقوع تحريفات در بيان چگونگى قيام امام حسين (ع)/ مهدى رفيعى;
6 . ابعاد نظامى واقعه عاشورا از واقعيّات تا تحريفات/ ابراهيم مشفقى فر;
7 . تبيين يک تحريف (بررسى ماجراى ورود اهل بيت (ع) به کربلا در بيستم صفر سال 61 هجرى)/ عبدالرحيم قنوات;
8 . پاره اى از انگاره هاى نادرست درباره حماسه حسينى در ادب فارسى/ محمد دانشگر;
9 . ابومخنف بزرگ ترين مورّخ عاشورا/ سيد على ميرشريفى;
10 . ابومخنف ازدى و قيام عاشورا (با تکيه بر مقتل وى)/ عبدالله رجايى.
5 ـ4 . تحريف شناسى عاشورا در پرتو امام شناسى
اين اثر از آخرين آثار استاد داود الهامى (1316 ـ 1379ش) است که بيشتر به تحريفات معنوى در تحليل قيام عاشورا, معطوف است و از تحريف هاى تاريخى و حديث و نقلى سخن مى گويد. در عاشوراپژوهى از شيوه هاى تاريخى, جامعه شناسى, بينش مسيحانه, طريق صوفيه و اهل عرفان و بالاخره از شيوه فقهى سخن مى گويد و در نتيجه گيرى مى نويسد:
(شيوه هاى مذکور براى شناخت نهضت عاشورا کافى نيستند. جامع ترين و کارآمدترين شيوه اى که براى تحريف شناسى عاشورا مى توان به کار گرفت, اسلوب امام شناسى است.) (ص78) و با يک عبارت کلّى و مجمل مى گويد: (هر چيزى از اين حادثه که با شئون امامت سازگار نباشد, آن تحريف شده است.) (ص78).

چنان مى نمايد که منظور نويسنده از (اسلوب امام شناسى) شيوه کلامى و سنّتى بوده است. کتاب بيشتر از هر چيز از مقاله آقاى ايزدپناه متأثّر است که در ضمن معرّفى کتاب پيش (خورشيد شهادت) اشارتى بر آن رفت که تحت عنوانِ (تحريف شناسى عاشورا در پرتو انسان شناسى) در چند مجلّه و مجموعه پيشتر چاپ شده بود. استاد الهامى در اين کتاب بيشترين بهاء را به برداشتِ استاد مطهّرى و علاّمه طباطبايى مى دهد و برداشت هاى ديگران را به نوعى تحريف مى داند, امّا بر خلاف ديدگاه شهيد مطهّرى که از نگاه عارفانه عمان سامانى و صفيعلى شاه با شگفتى و تأييد ياد مى کرد79, آقاى الهامى نگاهِ آن دو را ـ اصولاً نگاه صوفيانه و عارفانه را ـ نگاهى تحريفى, بلکه بدترين تحريف مى داند.

استاد الهامى به پيروى از شهيد مطهّرى (معيار ارزيابى) را در شناخت عاشورا (حماسه و عزّت) مى داند و در پايانِ بررسى هاى خويش مى نويسد: (از مطالبى که به اختصار بيان شد, يک نتيجه بسيار مهم به دست مى آيد و آن اين که در داستان کربلا اين اصل معيارى است براى ارزيابى صحّت و سقم مقتل ها و خبرهائى که در مورد نهضت ابا عبدالله نقل شده است. طبق اين اصل, هرگونه تاريخ, يا مقتل يا گزارش يا مضمون شعرى که حاکى از ذلّت پذيرى وخواهش امام حسين (ع) و يارانش و خاندانش در مقابل دشمن باشد, دروغ و تحريف و غير قابل قبول است.) (150).

چند کتاب ديگر نيز بررسى شده بود تا در اين مقال معرّفى شود, امّا براى اجتناب از تکرار و براى اين که اين نوشتار بيش از اندازه درازدامن نشود به آوردن اطّلاعات کتابشناختى آنها بسنده مى شود:
الف . اضوأ على ثورة الامام الحسين (ع), سيد محمدصدر, قم: انتشارات شريف رضى, چاپ اول/ 1318ق, 237 صفحه وزيرى.
ب . ابداً حسين أو شرعيّة الخروج على حکم الجور, شريف راشد الصدفى, بيروت: دارالهادى, چاپ اول/ 1422ق, 455ص وزيرى.
ج . نگرشى انتقادى ـ تاريخى به ادبيّات عاشورا, سيد عبدالحميد ضيايى, تهران: نقد فرهنگ, چاپ اول/ 1381ش, 171ص رقعى.
د . تحقيقى در نهضت عاشورا (تحريف ها و شبهه ها) جمعى از محققين گروه تاريخ, قم: مرکز مطالعات و پژوهش هاى فرهنگى حوزه ى علميّه, چاپ اول/ 1381ش, 130ص رقعى.
از ميان مقاله ها نيز مطالعه مقاله استاد مقصود فراستخواه با عنوانِ (حادثه عاشورا آزمونى از رفتارشناسى اجتماعى در جامعه دينى) بسيار مفيد مى نمايد و در تحريف شناسى عاشورا از جهات چندى به کار مى آيد و راه مى گشايد که در اين مقاله مفيد, فاجعه عاشورا از منظرى جديد و نو, بازخوانى و بررسى شده است.80
1. محدث نورى, لوءلوء و مرجان, ص150; محدث قمى, نفس المهموم, ص8; همو, هديةالاحباب, ص45; آقابزرگ تهرانى, الذريعه, ج22, ص27; دائرةالمعارف بزرگ اسلامى, ج6, ص219; سيد على ميرشريفى, (ابومخنف و سرگذشت مقتل وى), مجله آينه پژوهش, سال اول, ش2, ص31ـ40; محمد اسفنديارى, کتابشناسى تاريخى امام حسين(ع), ص70ـ74; رسول جعفريان, تأملى در نهضت عاشورا, ص17ـ20.
2. علامه سيد عبدالعزيز طباطبايى, اهل البيت(ع) فى المکتبة العربيه, ص655, چاپ اول, قم, مؤسسه آل البيت, 1417ق. اسماعيل پاشا نيز نوشته است: (رساله اى است که به وى [اسفراينى] نسبت داده مى شود.), ر.ک: همان, ص654, به نقل از هدايةالعارفين, ج1, ص8.
3. فضل على قزوينى, الامام الحسين واصحابه, ج1, ص150.
4.سيد محمدعلى, قاضى طباطبايى, تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهدا, ص60, 221, 294.
5. همان, ص640.
6. ميرزا عبدالله, افندى, رياض العلما, ج2, ص190; ثقةالاسلام تبريزى, مرآةالکتب, ج5, ص384; محمد, اسفنديارى, کتابشناسى تاريخى امام حسين(ع), ص88 ـ93; رسول, جعفريان, تأملى در نهضت عاشورا, ص317ـ359.
7. کورتوال: دژبان, قلعه بان, کدخدا و مهتر قوم مثال از فردوسى:
چو آگاه شد کوتوال حصار
برآويخت با رستم نامدار
8. عيبه: جامه دان, صندوق لباس.
9. ملاحسين واعظ کاشفى, روضةالشهدا, ص369ـ371.
10. ملامحمد فضولى, حديقةالسعداء, ص536 ـ539, چاپ قم.
11. آقابزرگ تهرانى, الذريعه, ج22, ص420; ثقةالاسلام تبريزى, مرآت الکتب, ج4, ص101 چاپ سنگى; محدث قمى, منتهى الآمال, ج1, ص753ـ754.
12. محدث نورى, لؤلؤ و مرجان, ص183ـ184.
13. ميرزا محمد ارباب, اربعين حسينيه, ص9.
14. همان, ص64.
15. همان, ص243.
16. المنتخب للطريحى, ص388.
17. همان, ص22, 200, 263.
18. ر.ک: صحتى سردرودى, (بازخوانى چند حديث مشهور, پيرامون عاشورا), مجله علوم الحديث, شماره 26, زمستان81.
19. المنتخب للطريحى, ص37 و280.
20. همان, ص92ـ94.
21. همان, ص140.
22. همان, ص372ـ375.
در اين مورد مراجعه شود به: سيد على, ميرشريفى, فريادى به بلنداى تاريخ, ص199ـ214, مقاله (افسانه عروسى حضرت قاسم), تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامى, چاپ اول, 1381ش.
23. المنتخب للطريحى, ص451.
24. ر.ک: صحتى سردرودى, (بازخوانى چند حديث مشهور, پيرامون عاشورا), مجله علوم الحديث, ش26.
25. المنتخب للطريحى, ص463.
26. همان, ص478.
27. محدث قمى, نفس المهموم, ص399ـ401.
28. همو, منتهى الآمال, ج1, ص753ـ754.
29. واعظ خيابانى, وقايع الايام در احوال محرم الحرام, ص253.
30. رضى قزوينى, تظلم الزهرا, ص547.
31. همان, ص18.
32. آقابزرگ تهرانى, الذريعه, ج22, ص27.
33. رضى قزوينى, تظلم الزهرا, ص70ـ74, 264ـ269.
34. واعظ خيابانى, وقايع الايام فى تتمه محرم الحرام, ص119.
35. فاضل دربندى, اسرارالشهاده, ص5: (إن الدنيا وما خلق لأجل اقامة عزاءالحسين(ع) فيها.)!
36. همان, ص115.
37. نهج البلاغه, خطبه 109, به تصحيح صبحى صالح.
38. (مسنا) يا مثناه از کتاب هاى يهود است.
39. محدث نورى, لؤلؤ و مرجان, ص185.
40. همان, ص160ـ161.
41. آقابزرگ تهرانى, الذريعه الى تصانيف الشيعه, ج2, ص279.
42. سيد احمد حسينى خوانسارى, کشف الاستار, ج3, ص458, قم, موسسه آل البيت, چاپ اول, 1411ق.
43. مرتضى مطهرى, حماسه حسينى, ج1, ص55.
44. همان, ص29, 44; ج3, ص262.
45. براى تفصيل بيشتر, ر.ک: محمد, اسفنديارى, کتابشناسى تاريخى امام حسين(ع), ص107ـ114. مثل اين که در ترجمه مؤلف اسرارالشهاده, ميان فاضل دربندى و ملا ميرزاى شيروانى جمع شده و دو نفر, يک تن انگاشته شده اند. ر.ک: تنکابنى, محمد, قصص العلماء, ص107 و همچنين مراجعه شود به همو (تنکابنى, محمد), تذکرةالعلماء, ص141ـ144.
46. واعظ خيابانى, وقايع الايام فى تتمة محرم الحرام, ص25.
47. محمدتقى سپهر, ناسخ التواريخ در احوالات حضرت سيدالشهدا, ج1, ص378.
48. همان, ج2, ص358, 365 و….
49. ر.ک: محمدتقى شوشترى, قاموس الرجال, ج5, ص559 ـ562.
50. قاضى طباطبايى, تحقيق درباره اول اربعين حضرت سيدالشهدا, ص382.
51. لؤلؤ و مرجان نزديک به ده بار, در ايران و هند, تجديد چاپ و منتشر شده است و ترجمه آن به زبان اردو, توسط سيد سعيد حيدر زيدى به 1418ق, در پاکستان با نام (آداب اهل منبر) و در 350 صفحه منتشر شده است.
ر. ک: سيد على شرف الدين موسوى, معجم کتب ومؤلّفين حيات و قيام امام حسين, ص46; همچنين ترجمه آن به عربى نيز منتشر شده است که آگاهيهاى کتابشناختى آن به اين ترتيب است: اللوء لوء والمرجان فى آداب اهل المنبر, حسين بن محمدتقى النورى الطبرسى, تعريب: ابراهيم البدوى, چاپ اول, دارالبلاغه, بيروت, 1423ق / 2003م, 293ص.
52. ر. ک: (محدّث نورى, روايت نور), از نگارنده, چاپ اول, تهران: سازمان تبليغات اسلامى, 1372ش.
53. ر. ک: محدث نورى, لؤلؤ و مرجان, ص9: (علم يبحث فيه عن عوارض اجساد الشهداء وما يتعلّق بها.).
54. سوره حج, آيه 30.
55. سوره نساء, آيه 68.
56. سيّد ابن طاووس, الاقبال الاعمال, ج3, ص100ـ101.
57. چشم اندازى به تحريفات عاشورا (لؤلؤ و مرجان) ص30, چاپ اول انتشارات استاد احمد مطهّرى, قم/ 1379ش.
58. واعظ خيابانى, وقايع الايام, جلد شعبان, ص273 ـ 272.
59. همان, ص274 ـ 273.
60. مرتضى مطهرى, مجموعه آثار, ج17, ص71.
61. همان, ج17, ص131.
62. محمّد اسفنديارى, کتابشناسى تاريخى امام حسين (ع), ص135 و 155.
63. جلد اوّل اين کتاب, توسط محمدرضا جباران به فارسى ترجمه و با نامِ (شرح وصال), از انتشارات امير کبير به تازگى منتشر شده است.
64. ثورة التنزيه, ص30
65. همان, ص 3 ـ 30.
66. المجالس السنيّه, ج1 , ص7 ـ 6.
67. ثورة التنزيه, ص32.
68. الدمعة الساکبة, ج4, ص372.
69. ثورة التنزيه, ص32.
70. همان, مقاله (سيّد العلويين و الامويين), ص65 ـ 57; اقناع اللائم, ص33, به نقل از (السيد الامين سيرته).
71. اقناع اللائم, ص33.
72. کتابشناسى تاريخى امام حسين (ع), ص156 ـ 155 به نقل از: جلال آل احمد, يک چاه و دو چاله.
73. ر. ک: زرّين کوب, عبدالحسين, نقد ادبى, ج2, ص633, انتشارات اميرکبير, چاپ سوم, 1361ش.
74. ر. ک: منتهى الامال, ج1, ص216, چاپ انتشارات علميّه اسلاميّه, 1331ش.
75. نفس المهموم, ص692 ـ 681.
76. در اين مورد و مورد پيشين (13) به متن منتهى الامال مراجعه شود که در اوّلى به اجمال و در اين باره به تفصيل سخن گفته است. ر. ک: همان, ص321ـ320.
77. برقعى قمى, سيد على اکبر, کانون احساسات, ص159.
78. المجالس السنيّه, ج , ص109; لواعج الاشجان, ص176.
79. مرتضى مطهّرى, مجموعه آثار, ج17, ص382ـ 381.
80. مقصود فراستخواه, دين و جامعه, تهران: شرکت سهامى انتشار, چاپ اول/ 1377ش, ص599 ـ 557.

آينه پژوهش شماره 77 و 78
صص 159-185

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *