مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.

روضة الشهداء، ملاحسين واعظ كاشفى. به تصحيح و حواشى مرحوم شيخ ابوالحسن شعرانى، تهران، انتشارات كتابفروشى اسلاميه.

قرنها پس از آن كه كتاب روضة الشهداء به عنوان متنى رايج در مجالس سوگوارى، توسط روضه خوانان ـ يعنى كسانى كه همين كتاب روضة الشهداء را مى خواندند ـ نفوذ خود را حفظ كرده، و در دستان سوگواران امام حسين(ع) دست به دست مى گشت و صدها بلكه هزارها نسخه از آن را كاتبان مى نگاشتند، در اوائل قرن چهاردهم هجرى، ميرزا حسين نورى، درباره آن و كتاب اسرارالشهادة، ترديدهايى را ابراز كرد.

او بويژه، درباره قصه دامادى قاسم و داستانهاى مشابه، به روضه اعتراض كرد (لؤلؤ و مرجان، ص194). بعد از او، كسانى از معاصران، نظير مرحوم استاد مرتضى مطهرى (حماسه حسينى، 46/1 ـ 45)، انتقاداتى را بر كتاب كاشفى مطرح كردند. خواهيم ديد كه افندى نيز در قرن دوازدهم هجرى، كتاب روضة الشهداء را به دليل منابع نااستوارش مورد انتقاد قرار داده بود.

نفوذ چنين كتابى در طول قريب به چهار تا پنج قرن در فرهنگ مناطق شرقى و ترجمه آن به چندين زبان، بررسى كوتاهى را طلب مى كند. اين بررسى ـ كه اين مقاله حاضر عهده دار آن است ـ مى بايست در چند محور انجام شود. نخست بررسى زندگى ملاحسين كاشفى و آثار او. بخش ديگر درباره گرايشات مذهبى كه مى بايست ضمن آن، به گرايشات مذهبى موجود در خراسان و هرات آن روزگار پرداخته شود و بخش مهمتر، بررسى منابع كتاب روضةالشهداء است كه براى شناخت آن كتاب، از اهميت ويژه اى برخوردار است. در بخش پايانى اين مقاله به برخى از ويژگيها و آثار اين كتاب پرداخته شده است.

 احوال كاشفى

ملا(حسين) كاشفى، ملقب به (واعظ) و مكنّى به (كمال الدين)، در شعر (كاشفى) تخلص مى كرده و به همين دليل به (كاشفى) مشهور شده است. سال تولد واعظ كاشفى روشن نيست و به رغم آنكه مى دانيم وى در سال 910ق. درگذشته (خواندمير: چون مقتضاى اجل موعود رسيد، فى سنة عشر و تسعمائه، مهر سكوت بر لب زده عالم آخرت را منزل ساخت، روضةالصفا، 277/7)، نمى دانيم چه مقدار عمر وى به درازا كشيده است. فرزند كاشفى نقل كرده كه پدرش در سال 860 در مشهد، سعدالدين كاشغرى را به خواب ديده و از او خواسته احمال و اثقال بردارد و به خانه اى كه او برايش مهيا كرده، برود. پس از تحقيق، بر كاشفى روشن مى شود كه سعدالدين همان ايام در هرات از دنيا رفته است. وى بعد از چندگاه به هرات مى رود، بر مزار سعدالدين، جامى را مى بيند و ملازمت وى را اختيار مى كند (طرائق الحقائق، 115/3). بنابراين وى در سال 860 جوانى رشيد بوده و ما بايد تولّد او را تقريباً در حدود سال 840 بدانيم.

وى در مقدمه روضةالشهداء كه آن را دو تا سه سال قبل از مرگش نگاشته، به كهولت سن خود اشاره كرده است. وى اين مدت عمر را در سبزوار، مشهد و هرات گذرانده است. مدت اقامت در هرات كه نيمه آخر زندگى وى بوده، احتمالاً قريب 34سال به درازا كشيده است. شاهد اين سخن آن است كه امير عليشير كه مجالس خود را در سال 986 تأليف كرده، مى نويسد: (مدت بيست سال است كه در هرات ساكن است) (مجالس النفائس، ص93).

وى در هرات ملازمت ملاعبدالرحمان جامى و اميرعليشير نوايى را اختيار كرده و بويژه با جامى خويشى يافت. در نوع خويشاوندى، اين اختلاف وجود دارد كه آيا ملاحسين شوهر خواهر جامى بوده يا تنها فرزند ملاحسين باجناق جامى شده است (در اين باره نك: مقدمه رشحات عين الحياة، 75/1ـ70). آنچه مسلم است اين كه جامى، دختر خواجه كلان، فرزند سعدالدين كاشغرى را داشت و فخرالدين صفى على فرزند كاشفى نيز دختر ديگر خواجه كلان را گرفت. اشاره خواهيم كرد كه ملازمت با جامى، آثار ويژه اى بر فكر و انديشه مذهبى كاشفى داشته است.

گويا قديمى ترين شرح حالى كه درباره وى از زبان يكى از دوستانش نوشته شده، چند سطرى است كه امير عليشير، شخصيت دوم سياسى (بعد از ميرزا حسين بايقرا) و فكرى (پس از جامى) هرات آن روزگار، در مجالس النفائس (تأليف به سال 896) نوشته است: مولانا حسين واعظ، كاشفى تخلص مى كند و از ولايت سبزوار است و مدت بيست سال است كه در شهر هرات ساكن است. مولانا به غايت ذوفنون و پركار واقع شده و كم فنى باشد كه او را در آن دخلى نباشد؛ خصوصاً وعظ و انشا و نجوم كه حق اوست و در هريك از اين كارهاى مشهور و وقوفى تمام دارد (مجالس النفائس، ص93). وى در جاى ديگرى، باز به شرح احوال ملاحسين واعظ پرداخته، مى نويسد: كاشفى، تخلص مى نمود، و فى الواقع مولانا، كاشف مشكلات و معضلات علوم بوده (مجالس النفائس، ص268). در جاى ديگرى درباره او گويد: و مولانا حسين واعظ، نه چنان مشهور است كه وصف او توان كرد، لاجرم ترك وصف او اولى است (مجالس النفائس، ص269).

واصفى نيز در ضمن تمجيداتى كه از وى كرده، كاشفى را از جمله پنج عالم مشهور خراسان كه به عنوان (خمسه متحيره فلك لاجوردى در روش و رفتار خود در برج زبرجدى متحيّراند) شهرت داشته اند، ياد كرده است. اينان عبارت بودند از: جامى، مولانا كمال الدين شيخ حسين، مولانا شمس الدين صاحب كشف، مولانا داود و مولانا معين تونى.) به نوشته واصفى (اين پنج كس بودند كه هيچ ذوى العقولى ششم ايشان را تجويز نمى كرده) (بدايع الوقايع، 317/2ـ316).

تخصص اصلى ملاحسين در وعظ و انشا بوده و كار وى نيز اقامه وعظ در مراكز حساس حكومتى و فرهنگى هرات آن زمان بوده است. امير عليشير درباره وى مى نويسد: (…و مولانا، چنانكه همه كس را معلوم است، واعظى در غايت خوبى است و در عالم، از بنى آدم، واعظى به خوبى او نبوده و نيست و در مجلس وعظ او هرچند كه فصيح و گشاده باشد، از كثرت جمعيّت مردمان، جاى اكثر نيست و از كثرت مزاحمت خلق بيم هلاك بعضى مردمان بوده، و كثرت ازدحام ايشان جهت اين است كه آواز و انشاى مولانا در غايت حسن و لطافت بوده و به حقيقت معنى حضرت داود ـ عليه السلام ـ در او تجلى نموده و در امت محمدى كسى كه صفت داودى بر كمال داشته باشد غير او نبوده…و در مجلس وعظ او كسى بوده كه مضمون وعظ مولانا را تمام به نظم مى آورده و بعد از اتمام وعظ او، بر مردم نظم آن را مى خوانده. مى گويند كه روزى مولانا وعظ مى گفته، يكى از مستمعان وعظ اين بيت خواجه حافظ را نوشته و به دست مولانا داده و خود در زمان غايب گشت، مولانا چون كاغذ گشاد وبيت را خوانده كه:

واعظان كين جلوه در محراب و منبر مى كنند

چون به خلوت مى روند آن كار ديگر مى كنند

در غايت غضبناك شده و از كثرت قهر و غضب ترك وعظ كرده و مدت دوماه طالب آن كس بوده و او را نيافته است) (مجالس النفائس، ص369 ونك: ص93).

خواندمير آگاهيهاى جالبى درباره مجالس وعظ وى داده است. او مى نويسد: [ملا حسين واعظ] به آواز خوش و صوت دلكش به امر وعظ و نصيحت مى پرداخت و به عبارات لايقه معانى آيات بينات كلام الهى و غوامض اسرار احاديث حضرت رسالت پناهى(ص) را مبين مى ساخت. صباح روز جمعه در دارالسلطنه سلطانى كه در سر چهار سوق بلده هرات واقع است به وعظ مشغولى مى كرد و بعد از اداى نماز جمعه در مسجد جامع عليشير نيز در لوازم آن كار شرط اهتمام به جاى مى آورد. در روز شنبه در مدرسه سلطانى وعظ مى گفت. چهارشنبه در سر مزار پيرمحمد خواجه ابوالوليد احمد مى رفت و نيز در اواخر وفات حيات، چندگاه در حظيره سلطان احمد ميرزا به آن امر مى پرداخت (روضةالصفا، 277/7). درباره وعظ ملاحسين بر سر حظيره خواجه محمد ابوالوليد، واصفى نيز كه از شاگردان ملاحسين بوده، گزارشى نقل كرده است (بدايع الوقايع، 448/1). همو از استاد خود به عنوان (جناب افصح البلغاء وابلغ الفصحاء واقف غوامض آيات الكلام، عارف دقايق احاديث سيد الانام) ياد مى كند (بدايع، 157/2). واصفى در حكايتى نقل مى كند كه زين العابدين نيشابورى به وى مى گفت: (سالهاست كه ما در آرزوى وعظ مولانا حسين واعظ بوده ايم.) (بدايع، 267/2). مجالس وعظ ملاحسين، چنان بوده كه سلطان حسين بايقرا و ساير درباريان نيز در آن حاضر مى شدند. واصفى از يكى از محفلها ياد كرده است كه (سلطان حسين ميرزا با جميع فرزندان و امرا و وزرا و اركان دولت حاضر بودند) و (چنان منقول است كه در آن روز، هژده پوستين كبش به جناب مولانا مشاراليه داده بوده اند.) (بدايع، 157/2).

از ديگر معاصران كاشفى كه اشاراتى به شرح احوال وى كرده، عبدالواسع نظامى باخرزى است. او در كتاب مقامات جامى، در چند موضع به دانش كاشفى و همنشينى وى با جامى اشاره كرده است. در يك مورد گويد: (از خواص زمره اصحاب او (شيخ رواسى) مولانا كمال الدين حسين الواعظ السبزوارى المتخلص بالكاشفى كه در سخنان تصوف، تصرفى به صواب نموده، صاحب فن نجوم بود و نقوش روايات و اخبار رقوم حكايات و آثار بر لوح خاطر نگاشته به ترتيب مجالس نصح و موعظت به غايت مستأنس مى نمود، …) (مقامات جامى، ص111). در جاى ديگر، كرامتى از قول واعظ كاشفى درباره جامى نقل مى كند. كاشفى مى گويد كه درباره آيه (وآية لهم الليل…) فكرى به خاطرم رسيد، انديشيدم تا براى جامى بازگويم. روز بعد كه نزد جامى رفتم، (پرسيدند كه شما را در مطالعه تفاسير هيچ وقتى چنان مى باشد كه در بعضى از آيات قرآنى معنى مناسب به خاطر رسد كه در كتب قوم به نظر نرسيده باشد، تقرير كنيد و من به شرح آن مقدمات متعرض گشتم!) (مقامات جامى، ص253). باخرزى از مجلس سوگوارى جامى نيز كه امير عليشير برپا كرده سخن مى گويد و اين كه خطيب آن مجلس، ملاحسين كاشفى بوده (و در آن روزِ قيامت علامت، مولانا كمال الدين حسين واعظ، كه هيچ آينده اى رياض مجالس نصح و موعظت را چنان بلبلِ سراينده نشان نمى دهد، ابيات مرثيه عديم النظير، كه عالى جناب مملكت پناهى در خلال آن احوال به نظم آورده بود، بر فراز منبر بلندپايه، به نوعى ادا نموده كه نغمات هايل آن سيلاب اضطراب در جهان و جهانيان انداخت و نقرات مشكل آن مسامع و ابصار كبار و صغار را تيره و خيره ساخت.) (مقامات جامى، ص261). نقلى ديگر از پسر كاشفى، حكايت از آن دارد كه وقتى يكى از مشايخ، از او پرسيد كه فرزند كيست، او پاسخ داد، پسر ملاحسين واعظ كاشفى، آن شيخ با ابراز اين كه او را مى شناسد گفت: مى گويند بسى فضايل و كمالات دارد و موعظه وى مقبول خواص و عوام است(رشحات عين الحياة، 491/2).

تخصص ديگرى كه شرح حال نويسان پس از وعظ و انشا، براى او ياد كرده اند، آگاهى وى به دانش نجوم (و علوم غريبه) است. اين مطلب را امير عليشير (مجالس، ص93، 269) و ديگران يادآور شده اند. خواند مير (در سال 929) درباره او نوشته است: در علم نجوم و انشا، بى مثل زمان خود بود و در ساير علوم نيز به امثال و اقران دعوى برابرى مى نمود (روضة الصفا، 277/7). آثار سبعه نجومى او در اين زمينه مى باشد (نك: رياض العلماء، 187/2). كارهاى تفسيرى او نيز نشانگر علاقه وى به قرآن و آشنايى او به تفسير تأويلى بيشتر است. با اين حال بايد تخصص وى را بويژه در ادبيات و تاريخ ستود، تخصصى كه سبب شده تا او كار تاريخى خود را نيز تركيبى از كار تاريخى و ادبى قرار داده و بيش از آنكه به دقت علمى تاريخى بپردازد، به نثر زيبا و دلكش بينديشد.

از وى پسرى با نام فخرالدين صفى على برجاى مانده كه او نيز آثار و تأليفاتى از خود برجاى گذاشته است. صفى در سال 867 تولد يافته و در 939 درگذشته است. مهمترين اثر وى رشحات عين الحياة است كه از برجسته ترين آثار صوفيانه نيمه اول قرن دهم هجرى بوده و آگاهيهاى فراوانى درباره جامى، عبيدالله احرار و ديگر مشايخ صوفيه در اين عهد دارد. از ملاحسين كاشفى، يك اجازه روايت براى وى در پشت نسخه اى از صحيفة الرضا نوشته شده كه در كتابخانه مسجد اعظم قم موجود است. گراور اين اجازه در پايان چاپ روضةالشهداء نيز آمده است.

كليشه خط دانشمند بزرگوار ملاحسين واعظ كاشفى در پشت كتاب صحيفة الرضا كه نسخه آن در كتابخانه مسجد اعظم قم ميباشد. آثار كاشفى در اين مقال كوتاه جاى پرداختن به بررسى آثار وى نيست، تنها گزارشى از آنچه ديگران به طور كلى درباره برخى از آثار يا فهرست آنها گفته اند خواهيم داشت. آشكار است كه بررسى دقيق آثار وى و شمارش آنها، مقال مفصّلى را مى طلبد.

آثار كاشفى متنوع، دلچسب و مليح بوده و از همان زمان در ميان مردم انتشار يافته است. بسيارى از آنها، در عهد عثمانى، به تركى نيز ترجمه شده و در آنجا نيز رواج كامل يافته. از آنجا كه وى گرايش صريحى در تسنن و تشيع نداشته و اصولاً آثارش نيز در زمينه هايى جزء مباحث امامت و ولايت بوده، آثار او در سراسر مناطق فارسى زبان شيوع يافته است. خواندمير كه شرح حال وى را در سال 929؛ يعنى نوزده سال پس از وى نگاشته، با ياد از تأليفات وى، اشاره به شهرت برخى از آثار وى ميان مردم دارد. او بويژه از جواهر التفسير، مواهب العليه، روضةالشهداء، انوار سهيلى، مخزن الانشاء، اخلاق محسنى، و اختيارات كه مسمى به لوايح القمر است اشاره كرده است (روضةالصفا، 277/7). از جمله كسانى كه به تفصيل درباره آثار وى سخن گفته، ميرزا عبدالله افندى در رياض العلماء (192ـ 188) است. صاحب كشف الظنون و سپس هديةالعارفين (316/5) تأليفات او را فهرست كرده اند. سعيد نفيسى در مقدمه لب اللباب از سى وهفت كتاب وى ياد كرده است. شيخ آقابزرگ در احياء الداثر (ص70) به شمارى از آثار او اشاره كرده و در الذريعه به تناسب در هر جا تأليفات او را آورده است. غلامحسين يوسفى در ذيل شرح حال مختصر وى در Encyclpaedia of islam2از چهل اثر او با ترجمه هاى تركى يا اروپايى آنها ياد كرده است. در لغتنامه دهخدا نيز از سى وپنج اثر او ياد شده و درباره هريك توضيحاتى داده شده است. يكى از مهمترين آثار وى كتاب تفسيرى او تحت عنوان جواهر التفسير لتحفة الامير است كه درباره كم وكيف آن به فهرست دانشگاه 702/2ـ700 مى توان مراجعه كرد. مواهب العليه كه به عنوان تفسير الحسينى هم ناميده شده، در تفسير قرآن است. اين كتاب مكرر در مكرر در هند به چاپ رسيده و به عنوان تأليفى عمومى و دلپذير در اختيار عموم مردم بوده است. امير عليشير، درباره تفسير او نوشته است: از مصنفاتش يكى جواهر التفسير است كه سوره البقره را يك مجلد نوشته كه به قطع منصف، صدجزو نزديك است (مجالس النفائس، ص93). واله اصفهانى در خُلد برين (تأليف بسال 1078) از تفسير او چنين ياد مى كند كه (نخست جواهر التفسير است كه گوهرى به آن حسن و بها از درج تبحر هيچ يك از علما بر بساط ظهور جلوه نما نگشته. ديگر از مصنفاتش روضةالشهداست كه مثوبات تأليف آن از براى مولانا ذخيره روز جزاست.) (خلد برين، ص311). اين تفسير كه به گفته افندى براساس مذهب اهل سنت و مطالب صوفيه نوشته شده، به دستور شاه عباس ثانى، توسط فيض كاشانى اصلاح شده است (رياض العلماء، 190/2). نام كتاب فيض، تنوير المواهب است كه به عنوان حواشى فيض بر مواهب العليه كاشفى معرفى شده است. اِتِه، بعد از ترجمه تفسير طبرى، آن را دومين تفسير قابل ذكر در فارسى مى داند كه از نظر شيوه زبان و پرمغز بودن قابل اعتناست (تاريخ ادبيات فارسى، ص297). از جمله آثار وى اخلاق محسنى است كه مؤلف در تاريخ تأليف آن، دو بيت شعر گفته كه عبارت از سال 900 هجرى است (تذكره نصرآبادى، ص471). از تأليفات ادبى او مخزن الانشاء است كه بعدها در اثر ديگرى با نام صحيفه شاهى تلخيص كرده است (نك: فهرست دانشگاه، 156/2ـ 155). از مشهورترين كارهاى وى كه سبب شهرت او در شرق و غرب شده، انوار سهيلى است كه بازنويسى داستان كليله و دمنه است. اين اثر به زبانهاى مختلفى ترجمه شده است (نك: Encyclpaedia of Islam2؛ ادبيات كلاسيك فارسى، ص371 و درباره چگونگى تدوين اين كتاب نك: رياض العلماء، 192/2ـ191). يكى از آثار او در علوم غريبه و شعبده بازى اسرار قاسمى است كه فخرالدين على پسر ملاحسين آن را با نام كشف الاسرار القاسمى تلخيص كرده و در برلن چاپ شده است. (نك: فهرست دانشگاه، 102/1). درباره روضةالشهداء جداگانه توضيحاتى خواهيم داد.

به طور كلى مى توان آثار او را در چند بخش ادب در شاخه هاى انشا، قصه و شرح شعر، تفسير، تصوف، نجوم، اخلاق، علوم غريبه، حديث و تاريخ خلاصه كرد. مذهب كاشفى درباره مرام مذهبيِ وى به سادگى نمى توان اظهارنظر كرد. نام او حسين است و از شهر سبزوار. اينها حكايت از تولد او در خاندانى شيعى دارد، چراكه شهر سبزوار از زمانهاى دور به تشيع شهرت داشت و همان زمان نيز قصه هايى براى تشيع آن زبانزد خاص و عام بود (رشحات عين الحياة، 490/2ـ489). او از سبزوار به هرات رفت و دوستانى براى خود برگزيد كه همه، گرچه به اهل بيت علاقه وافرى داشتند، از رفض بيزار بودند. دو نمونه مهم و مؤثر در وى امير عليشير و عبدالرحمان جامى هستند كه از صوفيان نقشبندى بودند و به تبع خواجه محمد پارسا از رفض برى و بيزار. فرقه نقشبندى از فرقه هاى صوفى است كه در تسنن اصرار دارد و كوشيده تا از بدعتهاى صوفيان دور باشد. اين فرقه، در ميان فرق صوفيه، تنها فرقه اى است كه ابوبكر را سرسلسله خويش دانسته است. بدنامى جامى براى شيعيان از آنجا آشكار مى شود كه بدانيم، زمانى كه شاه اسماعيل به هرات رفت، دستور داد تا هر كجا نام جامى ثبت شده، نقطه جيم را پاك كرده در بالاى آن بنويسند، يعنى (جامى) را (خامى) كنند. به دنبال همين كار بود كه به نقل حكمت (جامى، صص52 ـ 52، 142ـ141) هاتفى شاعر، خواهرزاده جامى در شعرى گفت:

بس عجب دارم ز انصاف شه كشورگشاى

آن كه عمرى بر درش گردون غلامى كرده است

كز براى خاطر جمعى لوند ناتراش

نقطه (جامى) تراشيده است و (خامى) كرده است

ملاحسين با جامى همنشين و همانگونه كه گذشت با وى خويشاوند شد. فخرالدين على فرزند كاشفى در جاى ديگرى نيز حكايت ملازمت پدر را به جامى براساس خوابى كه پدرش ديده و به همان دليل به هرات رفته، آورده است. پيش از اين به اجمال به آن اشاره شد (نك: طرائق الحقائق، 115/3). شايد سخن خود امير عليشير در مقدمه اين بحث جالب باشد كه درباره كاشفى نوشته است: و مولانا، سبزوارى است وليكن از رفض ايشان عارى است و از مذهب باطل ايشان برى، ليكن از تهمت برى نيست! (مجالس النفائس، 268). سخن اخير او اشاره به آن دارد كه كاشفى به رغم اين همنشينى ها، تا به آخر، در هرات متهم به رفض بوده است، همانطور كه در سبزوار متهم به تسنن، حنفى گرى يا شافعى گرى بوده است. افندى با ذكر اين اتهام مى افزايد: اكثر تصانيفه سيما تفسيراه، مؤلفة على طريقة اهل السنة و أدرج فيها طرائق الاخابث الصوفيه (رياض، 186/2 و190). جالب اين كه با اين تصريحات، افندى مى گويد كه تشيع او نزد من واضح است. (همان، ص190). كاشفى در هرات با دستگاه دولتى كنار آمده و در آنجا نفوذ چشمگير يافته و در ميان مردم به كار وعظ مى پرداخته است. در چنين شرايطى، جز آن كه اظهار تسنن كند، كارى نمى توانسته انجام دهد. اما آيا چنين اقدامى از روى تقيه بوده است؟

در نزد عالمى چونان قاضى نورالله كه به عنوان شيخ شيعه شناس شهرت يافته، اين قبيل عالمان با وجودِ هرگونه شاهد ضمنى بر تسنّنشان، بايد شيعه تلقى شوند. شايد اين اقدام بيش از هرچيز بر مبناى تفسيرى ويژه از تشيع استوار باشد؛ تفسيرى كه تشيع را تنها، نه در حد تعاريف رسمى بلكه حتى شامل علايق ويژه به اهل بيت مى داند. با اين حال قاضى اصرار دارد تا برمبناى تقيه، به دفع اشكالات موجود در ارتباط با تسنن اين افراد بپردازد و يك از آنها نيز ملاحسين كاشفى است. شاهدى كه قاضى براى تشيع وى آورده، شعرى است از كاشفى در منقبت امام على ـ عليه السلام ـ كه از جمله شامل نكته اى است كه شيعه در اثبات امامت امامان به آن استناد مى كنند: (مجالس المؤمنين، 548/1؛ رياض العلماء، 189/2).

ذريتى سؤال خليل خدا بخوان

وز لاينال عهد جوابش بكن ادا

گردد تو را عيان كه امامت نه لايق است

آن را كه بوده بيشترِ عمر در خطا

در برابر اين شواهد، شواهدى نقل شده كه وجود تسنن را در او نشان مى دهد. از جمله آن كه پسر او در رشحات عين الحيات تصريح كرده است كه پدرش در طريقه نقشبندى درآمده است (يوسفى، ص704). تسنن برخى از شاگردان وى همراه با موضع ضدشيعى آنها، شاهد ديگرى بر گرايشات سنى وى است. زين الدين محمود واصفى از جمله شاگردان اوست كه در قضاياى ورود قزلباشان به هرات و نواحى خراسان، مجبور به گريز شد، زيرا با وجود سوابق او و دوستانش در برخورد با شيعيان هرات، بطور يقين به دست قزلباشان كشته مى شد. وى خود شرحى از گريز خود را قصه وار نقل كرده است (بدايع الوقائع، 260/2 به بعد). او خود را از شاگردان ملاحسين واعظ مى داند و از وى ستايشى درباره خود نقل مى كند (بدايع، 120/1). زمانى نيز كه در جريان فرار از دست قزلباشان به نيشابور آمد، وقتى خود را به عنوان واصفى معرفى كرد، زين العابدين نيشابورى به وى گفت: آن واصفى كه شاگرد مولانا حسين واعظ است؟ پير افزود: اشتياق مردم نيشاپور به ملازمان شما، مرتبه اى است كه معلوم نيست كه به مهدى نآنمقدار بوده باشد (بدايع، 266/2 ـ 265). باخرزى نيز كه از علاقمندان جامى بوده و در مقامات جامى گرايش ضدشيعى از خود نشان مى دهد (مقامات جامى، صص148 به بعد، 158 ـ 155، 159، 166) از ملاحسين واعظى ستايش دارد و هيچ گونه قدحى درباره وى نكرده است.

به هر روى آنچه مسلم است اين كه او در هرات بر مذهب تسنن بوده و از مذاهب فقهى بر مذهب حنفى بوده است. افندى در رياض از برخى فوايد ميرداماد نقل كرده است كه ملاحسين صاحب روضةالشهداء را حنفى المذهب دانسته بوده است (رياض، 186/2). كامل شيبى با استناد به هديةالعارفين (316/5) گفته است كه كاشفى رساله اى در فقه حنفى دارد، اما با مراجعه معلوم نشد كه كداميك از كتابهايى كه در آنجا ياد شده، در فقه حنفى است. به طور كلى بايد توجه داشت كه سنيان شرق بر مذهب حنفى بوده اند.

اگر پذيرفته شود كه او بر مذهب تسنن بوده، بايد علايق شيعى كه در برخى از آثار وى بويژه روضةالشهداء وجود دارد، توجيه شود. توجيه طبيعى آن اين است كه گرايش (تسنن دوازده امامى) كه اين زمان در بسيارى از نقاط ايران و ماوراءالنهر وجود داشته، اقتضاى چنين گرايشى را در آثار كاشفى ايجاد كرده است. اين پاسخ تا اندازه اى درست است، زيرا همانطور كه در جاى ديگر اشاره كرده ايم، كتاب فصل الخطاب خواجه پارسا، شواهد النبوة جامى و وسيلة الخادم الى المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم از فضل الله بن روزبهان خُنجى، همين گرايش را با شدت و ضعف در خود دارد. نمونه ديگر از اين آثار، كتاب باارزش (روضات الجنان و جنات الجنان) از حافظ حسين كربلايى تبريزى است. اين اثر كه در اواخر قرن دهم هجرى نگاشته شده و شديداً در بخشهايى از آن متأثر از فصل الخطاب است، در چهارچوب گرايش (تسنن دوازده امامى) مباحث خويش را مطرح كرده است. از جمله در روضه هشتم كتاب، شرح حال ائمه اثناعشر را به تفصيل (صص448ـ372) آورده است. اين گرايشى است كه خود جامى ـ كه گفته اند كاشفى را به طريق نقشبندى داخل كرده ـ داشته است. شواهد النبوة او مشتمل بر شرح حال ائمه اطهار(ع) نيز هست.

روشى كه به طور معمول از قرن هفتم و هشتم به بعد، در ميان اين قبيل سنيان شيعى مرسوم بوده، آن است كه ابتداى سخن را با ذكر ستايش خدا، صلوات بر رسول خدا آغاز كرده، سپس از خلفاى چهارگانه ياد كرده و آنگاه از امامان ياد مى كنند. اين شيوه اى است كه ملاحسين كاشفى در كتاب (فتوتنامه سلطانى) خود، از آن پيروى كرده است (نك: تشيع و تصوف، ص328). توجه به اين نكته جالب است بدانيم كه عبدالواسع باخرزى نيز كه به گرايش ضدشيعى او به تبع جامى اشاره كرديم، وقتى سخن از شيخ قاينى مى گويد كه به دليل اظهار رفض مورد طرد قرار گرفت، درباره عقيده رفض مى گويد كه (هرگز اهل بيت رسول كه عبارت از ائمه اثناعشرند ـ عليه و عليهم الصلوات والتسليمات ـ بر اين اعتقاد ناپاك نبوده اند!) (مقامات جامى، ص157). به اين ترتيب، از ديد اين مخالف شيعه نيز، اهل بيت رسول خدا(ص) عبارت از امامان دوازده گانه اند.

يكى از آثار واعظ كاشفى كه رنگ تشيع دارد، فتوتنامه سلطانى است. كاشفى در اين كتاب، آداب فتوت و شرايط آن را بيان كرده است. در آنجا آمده است كه براى ورود افراد به دايره فتوت، اسامى دوازده امام خوانده مى شود. تنها در ديباچه اين كتاب، نام خلفاى چهارگانه آمده است [در نسخه اين كتاب در كتابخانه آيةالله مرعشى، نام خلفا هم نيامده است.]، اما تا به آخر، حتى يك بار اسامى خلفاى سه گانه نيامده، اين در حالى است كه اسامى دوازده امام مكرر آمده است. فصل نهم اين كتاب، به (كيفيت ميان بستن) اختصاص دارد. اين رسمى خاص ميان فتوتيان است كه ملاحسين آداب آن را بازگو كرده است. براى شناخت مذهب وى مناسب است قسمتى از عبارت او نقل شود: (بدان كه در فصول قبل مجمل ميان بستن مذكور بود. در اين فصل مفصل آن مسطور خواهد شد، بر وجهى كه از استادان مشاهده كرده. چون استاد خواهد كه ميان كسى ببندد، اول بايد كه مجلس سازد در مكان وسيع پاكيزه، پس فرزند طريقت در مجلس پير و پدر عهداللّه و استاد شدّ تعيين كند و نقيب فرمايد كه اين عزيزان فلان روز در آن محفل شيخ و نقيب و برادران طريق حاضر گردند. آن گه، سجاده شيخ را روى به قبله باندازند، پس سجاده شدّ را بِاَندازند و هر دو سجاده را گوشه به گوشه پيوسته بايد و سجاده (شيخ بايد كه بر دست راست) باشد و شيخ بر سجاده بنشيند و استاد طريقت كه پدر عهداللّه گويند، رو به روى شيخ بنشيند و دو برادر طريقت بر دست چپ پدر عهداللّه بنشيند، به پهلوى يكديگر و اگر شيخ حاضر نباشد، مصحف تمام بر روى سجاده شيخ نهند و كاسه آب صافى در مجلس حاضر گردانند و قدرى نمك سفيد پاك كه هيچ چيز با وى آميخته نباشد و نقيب برخيزد و آن نمك را در آب اندازند…) اين رسوم ادامه دارد تا آن كه موقع خطبه خواندن مى رسد. (…پس سلام باز دهد و شيخ آنجا خطبه طريقت بخواند و اگر نقيب هم بخواند، جايز باشد. اما اگر نقيب ميان كسى بربندد، اولى آن است كه ديگر بخواند و خطبه طريقت به انواع است. ما از كتاب صاحب تأويلات خطبه اى آورديم و آن اين است:

الحمدلله الذى فضل الانسان على ساير الاكوان و شرّف من بينهم بشرف المكارم عصبة الفتيان، فزيّن نفسهم بزينة العدل والاحسان…واشهد أن لااله الا الله وحده لاشريك له…وأشهد أن محمداً عبده ورسوله المبعوث فى آخر الزمان لتتميم مكارم الاخلاق واظهار دين الحق على سائر الاديان صلى الله عليه وآله، وأصحابه وخلفائه ونقبائه والذين اتبعوهم باحسان، خصوصاً عليّ الوليّ الاظهر والمجتبى الاطهر والشهيد الاشهر والعابد الازهر والباقر الآجر والصادق الاكبر والكاظم الأنور والرضا الابهر والتقى الاتقى والنقى الانقى والزكى الازكى وحجةالله على أهل الارض والسماء صاحب الزمان وقاطع البرهان.) پس از نقل خطبه، اشاره مى كند كه خطبه ديگرى نيز در اين باره نقل شده است: (خطبه ديگر مختصر كه حضرات سادات عظام نجف و كربلا ـ ادام الله ظلالهم ـ مى خوانند و اين دوازده كلمه است كه شدّ سيرت گويند و ذكر آن گذشت و اين از امام جعفر صادق(ع) منقول است). اين خطبه دوم كاملاً شيعى است و ضمن آن، پس از ياد امامان اثناعشر آمده است: (بهم أتولى ومن أعدائهم نتبرّى.) (فتوتنامه سلطانى، ص136ـ131).

اين دو خطبه، حكايت از قوت تشيع امامى در كاشفى دارد، بويژه كه تأييد شده است كه حضرات نجف و كربلا، كه آن زمان به يقين شيعه اثناعشرى بوده اند، اين خطبه را تأييد كرده اند.

در ميان آثار ملاحسين كاشفى، روضةالشهداء بيش از همه رنگ تشيع دارد. اين كتاب اجمالى از تاريخ انبيا را در آغاز آورده، سپس شرح از زندگى پيامبر و به دنبال آن، به بيان زندگى ساير امامان پرداخته است كه البته بخش مربوط به كربلا كه هدف اصلى مؤلف درنگارش كتاب بوده، مفصلتر از ديگر بخشهاست. ويژگى اين كتاب، همانند نظاير آن، از زاويه ديد مذهبى، آن است كه به رغم اظهار شديد مسأله (تولاى) نسبت به خاندان رسول خدا(ص)، از مسأله (تبراى) از دشمنان اهل بيت(ع) خبرى نيست. اين دقيقاً همان روشى است كه فضل الله بن روزبهان در كتاب چهارده معصوم دنبال كرده است. در آنجا نيز شرح حال چهارده معصوم، دقيقاً براساس منابع و روشى كه شيعه امامى دارد آمده، اما كمترين اشاره به مخالفان نشده است. البته كاشفى تفاوت مهمى با ابن روزبهان دارد و آن اين كه ابن روزبهان در آثار ديگر خود، بر تشيّع، يا به قول خودش رفض حمله كرده و حتى كتابى در رد بر علامه حلى نوشته است، در حالى كه كاشفى چنين روشى را در ساير كتابها دنبال نكرده است. به عكس، در همين روضةالشهداء، از ماجراى تصرف حكومت و فدك نيز ياد شده است، البته بدون هيچ گونه لحن تند و توضيحى: آورده اند كه [بعد از وفات رسول(ص)]…فاطمه را هيچ رنجى نبود و جز غم فراق پدر و تقدم اصحاب بر على و تصرف ايشان در فدك، هيچ المى نداشت (روضه، ص137).

شايد دليل دوپهلويى وى در اين اقدامات اين بوده است كه كاشفى نمى خواسته بطور كامل گرايشات مذهبى خود را آشكار كند، يا به تعبيرى، بر آن بوده تا از يكسو در هرات و از سوى ديگر در سبزوار، زادگاه خود، موقعيت خود را داشته باشد. داستان زير كه شهرت بسيار دارد، تا اندازه اى ما را به اين جهت گيرى رهنمون مى كند. واله اصفهانى مى نويسد: مشهور است كه نوبتى از راه اضطرار، بنابر تقلب روزگار و تصاريف ليل و نهار، جناب واعظ الانام به كام و ناكام از سبزوار سفر هرات پيش گرفت و رعايت و مراقبت سزاوار از امير عليشير ديده، بعد از مدتى به ديار خود بازگشت. سبزواريان انديشيدند كه مبادا جناب مولوى در مدت غيبت به مذهب اهل سنت رغبت كرده باشد؛ لاجرم با يكديگر مقرر كردند كه در حينى كه مولوى بر فراز منبربرآمده، به موعظه مشغول گردد، درصدد تحقيق عقيده وى درآيند و منتظر بودند تا مجلس وعظ مولوى در جمعه اى از جمعات منعقد گرديد و خلق سبزوار به جهت تحقيق اين مقدمه، خود را به مسجد كشيدند و چون مولانا به موعظه مشغول شد، پيرى كهنسال از ارباب فضل و كمال از ميان مردمان برپاى خاست و به آواز بلند از مولوى پرسيد كه جبرئيل امين چند نوبت بر اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ نازل شد؟ مولانا بدون تفرقه و اضطراب جواب داد كه صدوچهل هزار بار. پير سؤال فرمود كه مولوى را در اين باب سندى هست؟ مولانا فرمود كه سندى بهتر از حديث صحيح (انا مدينةالعلم و على بابها) مى خواهيد؟ چه به تحقيق پيوسته كه جبرئيل امين ـ عليه السلام ـ هفتاد هزار بار بر جناب رسالت مآب ـ صلى الله عليه وآله ـ نازل شده و چون چنين باشد در هر آمد و رفت، به مقتضاى: واتوا البيوت من ابوابها (بقره، 189)، دوبار به در خانه علم نازل شده، خواهد بود. و به اين جواب صواب، سبزواريان خاطر از صحت عقيده جناب مولوى مطمئن ساختند (خلد برين، ص311ـ310؛ مجالس المؤمنين، 114/1؛ رياض، 186/2).

فرزند ملاحسين كاشفى نيز وضعيتى شبيه پدر دارد، جز آن كه او بيش از پدر با صوفيان نقشبندى محشور شده است. به همان اندازه كه فتوتنامه سلطانى پدر رنگ تشيع دارد، رشحات عين الحياة رنگ تسنن دارد. مصحح كتاب رشحات نوشته است: هركس كتاب رشحات را به قصد تتبع و تحقيق بخواند…و حشر و نشر دائم و مستمر او را با جامى و خانواده خواجه سعدالدين كاشغرى كه از بزرگان و مشايخ طريقه نقشبنديه اند واقف شود، بى هيچ شك و ترديدى حكم مى كند كه مولانا فخرالدين على مؤلف رشحات يك نفر مسلمان سنى مذهب خالص است. همين مؤلف در ادامه تصريح مى كند، با توجه به غلبه قزلباش بر هرات و ادامه نفوذ فرزند كاشفى، معلوم مى شود كه او مرام تسنن را كنار گذاشته و همانند بسيارى ديگر به مذهب اماميه گروش پيدا كرده است. اين گرايش در لطائف الطوائف او كاملاً هويداست. مرحوم قزوينى در پشت نسخه اى از لطائف الطوائف نوشته است: مؤلف اين كتاب شيعه اثناعشرى خالص مخلص بى شائبه بوده است و براى دوازده امام در اوايل كتاب، فصلى مفيد پرداخته و علامت ظهور حضرت قائم را در فصل مخصوص بدو ذكر كرده است (مقدمه رشحات عين الحياة، ص86). مصحح رشحات بخشى از جملات وى را در ارتباط با امامان در همان مقدمه پيشگفته، (ص 88 ـ87) آورده است. نظير همين رويّه در كتاب حرزالامان من فتن الزمان او نيز به كار رفته است. او كتاب خود را در پنج مقاله و هر مقاله شامل پنج باب و هرباب دوازده فصل تنظيم كرده است. وى تصريح كرده است كه پنج اشاره به عدد آل عباء و دوازده اشاره به دوازده امام است (فهرست دانشگاه 102/1). معينيان در مقدمه رشحات (ص89) جملاتى از اين كتاب نيز در ارتباط با تشيع او آورده است. كاشفى و تأليف روضة الشهداء

كاشفى به عنوان يك واعظ متبحر، با دانشهاى بسيارى آشنا بوده است. يكى از ضرورى ترين دانشها براى يك واعظ، آگاهى از تاريخ بويژه تاريخ دينى ـ شامل تاريخ انبيا و امامان و اصحاب ـ است. كاشفى در اين زمينه آگاهيهاى خوبى داشته و با كتابهايى كه در آن زمان در دسترس بوده، مكرر سروكار داشته است. به طور حتم، حتى اگر كاشفى پس از وعظ خود در جامع هرات، روضه خوانى نمى كرده، اما از سبزوار كه سالهاى نخست زندگى خويش را در آنجا به سر برده و قطعاً بعدها نيز رفت و شدى نيز داشته، با مجالس سوگوارى آشنا بوده است. آنچه مسلم است اينكه، اين مجالس نه تنها در سبزوار كه در هرات نيز برپا بوده و قاعدتاً در آنها اشعار و مراثى خوانده مى شده و نوحه سرايى انجام مى شده است. در اين باره آنچه دانستنى است اينكه، نمى توان پذيرفت كه با وجود چنين رسمى، متنهاى آماده اى براى اين كار نبوده است. كاشفى در جايى از كتاب روضه (ص354)، به مناسبت، اشاره مى كند كه هرگاه ماه محرم نو شود، رقم تجديد اين ماتم بر صفحات قلوب اهل اسلام و هواداران سيد انام ـ عليه الصلاة والسلام ـ كشيده مى گردد و از زبان هاتف غيبى نداى عالم لاريبى به گوش هوش مصيبت داران اهل بيت و ماتمزدگان ايشان مى رسد:

كاى عزيزان در غم سبط نبى افغان كنيد

سينه را از سوز شاه كربلا بريان كنيد

از پى آن تشنه لب بر خاك ريزيد آب چشم

در ميان گريه، ياد آن لبِ خندان كنيد

كاشفى در ظاهر به درخواست يكى از اعيان و سادات بزرگ هرات با نام (مرشد الدوله معروف به سيد ميرزا) مصمم مى شود تا متنى براى اين مجالس آماده كند. وى پس از شرحى درباره اهميت گريه براى امام حسين(ع) و اين كه (من بكى على الحسين وجبت له الجنة) مى نويسد: براى اين است كه جمعى از محبان اهل بيت، هر سال كه ماه محرم درآيد، مصيبت شهدا را تازه سازند و به تعزيت اولاد حضرت رسالت پردازند، همه را دلها بر آتش حسرت بريان گردد و ديده ها از غايت حيران سرگردان:

ز اندوه اين ماتم جان گسل

روان گردد از ديده ها خون دل

كاشفى در ادامه، درباره آنچه در اين مجالس خوانده مى شده، مى نويسد: (و اخبار مقتل شهدا كه در كتب مسطور است تكرار نمايند و به آب ديده ملال از صفحه سينه بزدايند). مشكل اين كتابها اين است كه (هر كتابى كه در اين باب نوشته اند، اگرچه به زيور حكايت شهدا حالى است اما از سمت جامعيت فضايل سبطين و تفاصيل احوال ايشان خالى است). اين امر سبب شده است تا سيد ميرزا به (اين فقير حقير حسين الواعظ الكاشفى) دستور دهد تا (به تأليف نسخه اى جامع كه حالات اهل بلا، از انبيا و اصفيا و شهدا و ساير ارباب ابتلا و احوال آل عباء بر سبيل توضيح و تفصيل در وى مسطور و مذكور بود اشتغال نمايد.) (روضةالشهداء، ص13ـ12). اين عبارت صريح در اين نكته است كه پيش از كار كاشفى هم روضه خوانى رواج داشته ـ گرچه اين اسم پس از تأليف كتاب روضةالشهداء رواج يافته ـ و هم متنهايى در اختيار بوده كه در اين مجالس خوانده مى شده است. ملاحسين كاشفى در جاى ديگرى درباره دليل و شكل تأليف كتاب روضةالشهداء و اين كه بنا دارد تا جزئيات شهادت هفتاد و دو تن را نقل كند، مى نويسد: (و در اغلب رسايل كه داستان اين مقتل مرقوم شده، تفصيل اين مبارزان و كيفيت مبارزات ايشان مذكور نيست و به مجرد نامى و شعرى اكتفا كرده اند و اين كمينه، تفحص و تصفح بسيار كرده، تا تفاصيل آن واقعه را به طريق خيرالكلام در اين اوراق ايراد نموده و رجز هر مبارزى را كه مى خوانده چون پارسى زبان را از آن فايده اى نيست و سررشته سخن به سبب آن انقطاع مى يابد، اينجا نياورده، مگر جايى كه ضرورت باشد و اشعارى كه ترجمه آن رجزها از گفتار قدما بود و مناسب اذهان لطيفه اهل اين زمان نمى بود آن نيز منطوى شد الا آنچه ايراد آن بى فايده نباشد) (روضةالشهداء، ص177). اين سخن حكايت از كثرت متون نظم و نثر فارسى مربوط به كربلا پيش از تأليف كتاب روضه دارد.

مؤلف در چندين مورد اشاره دارد كه از ذكر اشعار عربى پرهيز كرده است. از جمله مى گويد: (و چون در مبدأ تأليف اين اوراق مقرر شده كه متصدى ايراد ابيات عربى نگردد مگر آنچه ذكر آن ضرورت بود، چه استماع آن در اثناى اخبار فارسى زبان سبب توزع ضمير مى باشد.) (روضه، ص254). از اين عبارت چنين معلوم مى شود كه از همان ابتدا قرار بوده تا متن مزبور در مجالس خوانده شود، در چنين شرايطى، شعر عربى در يك متن فارسى، مناسب نمى نموده است. اين امر كاشفى را بر آن داشته تا رجزهاى عربى را به فارسى درآورد. البته ترجمه هاى فارسى اشعار عربى نيز از منابع كهن يا به قول خودش (قدما) گرفته شده است. فرد شاخصى كه مكرر از ترجمه هاى او ياد شده، ابوالمفاخر رازى است. در بيشتر موارد از مترجم رجزهاى عربى به شعر فارسى ياد نشده و گاه كاشفى مى گويدكه ترجمه را از (عزيزى) نقل مى كند (روضه، ص346).

كاشفى كتاب خود را در اواخر عمر خويش تأليف كرده، آنگاه كه (به واسطه كبر سن و ديگر موانع) نمى توانسته (رايت فصاحت در ميدان بلاغت) برافرازد. اين تأليف مربوط به سال 908 هجرى است، زمانى كه (از روز شهادت امام حسين (ع) تا تاريخ تأليف اين كتاب كه قريب هشتصدوچهل و هفت سال است) 908=61«847، (روضةالشهداء، ص354).

فهرست كتاب روضه نشان مى دهد كه مؤلف كوشيده تا در اين كتاب از زندگى حضرت آدم آغاز كرده تا امام دوازدهم ادامه دهد. باب اول در ابتلاى بعضى از انبيا؛ باب دوم در جفاى قريش با حضرت رسالت؛ باب سوم در وفات حضرت سيدالمرسلين؛ باب چهارم در حالات حضرت فاطمه زهرا(س)؛ باب پنجم در اخبار على مرتضى(ع)؛ باب ششم در فضايل امام حسن(ع) و برخى احوال وى تا شهادت؛ باب هفتم در مناقب امام حسين(ع) و ولادت آن بزرگوار؛ باب هشتم در شهادت مسلم بن عقيل؛ باب نهم در رسيدن امام حسين به كربلا و محاربه وى با اعدا و شهادت آن حضرت با اولاد و اقربا و ساير شهدا؛ باب دهم در وقايعى كه بعد از حرب كربلا مر اهل بيت را واقع افتاد و عقوبت مخالفان كه مباشر آن حرب شدند. خاتمه در ذكر اولاد سبطين و سلسله نسب بعضى از ايشان. در اين خاتمه به اجمال زندگى امامان آمده است.

از اين فهرست آشكار است كه هدف اصلى نگارش كتاب، بيان چگونگى واقعه كربلا بوده است. پرداختن به زندگى انبيا صرفاً براى ابراز نگرش مؤلف درباره مسأله (ابتلا و بلا) است. افزون بر اين، او در پايان زندگى هر پيغمبرى، گريزى به واقعه كربلا مى زند. زندگى ديگر امامان نيز در خاتمه آمده است. كاشفى در جايى از روضه (ص157) مى گويد: (و چون مطاوى اين اوراق گنجايش تفصيل صفات مرتضوى ندارد و مقصد اصلى از تأليف اين كتاب ذكر احوال شهداى اهل بيت است بر اين قدر اختصار افتاد). همين مطلب در ذكر احوال امام حسن(ع) آمده است (روضه، ص177).

كتاب روضةالشهداء از همان ابتدا در ايران انتشار يافت و به دنبال رواج تشيع در ايران، كتاب مزبور، بيشتر مورد استفاده قرار گرفت. اكنون در كمتر كتابخانه اى از كتابخانه هاى مشتمل بر آثار خطى است كه نسخه يا نسخه هايى از اين كتاب يافت نشود. چاپهاى مكررى نيز از آن صورت گرفته كه فعلاً رايج ترين آن تصحيح محمد رمضانى و مرحوم شعرانى است، گرچه هنوز نيز از حيث اصول تصحيح، كار سنگينى را مى طلبد.

روضةالشهداء در سال 928، يعنى قريب بيست سال پس از تأليف، توسط حسين ندايى يزدى نيشابورى، در دوهزار بيت به نظم درآمده كه نسخه هايى از آن موجود است. همچنين، روضه چندين بار به تركى ترجمه شده، با نامهاى سعادتنامه در نيمه هاى قرن دهم هجرى؛ و حديقة السعداء از شاعر برجسته (فضولى بغدادى) كه همراه با افزودگيها و اصلاحات انجام شده است. اين حديقه مكرر چاپ شده است. شهدانامه نيز روايت منطوم تركى روضةالشهداء است. ترجمه آذربايجانى آن نيز توسط على عسكر خويى مشهدى در سال 1242 انجام شده است. ترجمه تركى آسياى ميانه اى آن نيز از شاعرى كه تخلص وى صابر است، انجام شده و نسخه هاى فراوانى از آن در تاشكند و جايهاى ديگر موجود است. ترجمه دكنى در سال 1130 انجام شده و ترجمه اردويى آن با نام گنج شهيدان چاپ شده است (ادبيات فارسى بر مبناى تأليف استورى، ص912ـ903). منابع كاشفى در روضةالشهداء يكى از راههاى ارزيابى روضةالشهداء شناخت مصادر و منابع اين كتاب است. متأسفانه، ملاحسين آگاهيهاى مفصلى از مآخذ كار خود به دست نداده است، اما از همان مقدار كه آورده، مى توان حدس زد كه صرف نظر از گرايش او به داستانى كردن رخدادها، علاقه مند بوده است، تا مطالب خويش را از مصادر موجود برگيرد و يا حداقل بر آن بوده تا چنين وانمود كند كه مطالبش متكى به منابع ديگر است. به علاوه، همان گونه كه خواهيم ديد، گاه و بى گاه به كار نقد و بررسى برخى نقلها نشسته است. با اين حال، و با صرف نظر از آن كه در بيشتر موارد و بويژه موارد حساس، هيچ مصدرى را ياد نكرده، مصادر نقل شده، خود محل اشكال واقع شده اند. به سخن ديگر، نگاهى به نام مصادرى كه وى بيش از همه از آنها نقل كرده، نشان مى دهد كه او از آثار غيرمعتبر و نامشهور بهره گرفته است. در اين باره، اظهارنظر افندى، كتابشناس بلندپايه شيعى حجتى تمام است. وى پس از آنكه اشاره مى كند كه كاشفى از برخى از كتابهاى شيعى چون عيون اخبار الرضا از صدوق و ارشاد از مفيد و اعلام الورى از طبرسى و كتاب الآل ابن خالويه استفاده كرده مى نويسد: (ولكن أكثر روايات هذا الكتاب بل جميعها مأخوذة من كتب غيرمشهورة بل غير معوَّل عليها). (رياض، 190/2)

با يك دور مطالعه كتاب به قصد استخراج منابع، اسامى زير به عنوان كتابهايى كه كاشفى از آنها بهره گرفته، به دست آمد. موارد استفاده وى از آنها در برابر هر عنوان اشاره شده و در مواردى درباره خود كتاب نيز توضيحى آمده است. در موارد ديگر يا شهرت كتاب و يا عدم اطلاع ما سبب شده تا توضيحى داده نشود.

1ـ كتاب الآل، 122. در عبارت آمده است كه: و ابن بابويه در كتاب آل آورده، در حالى كه ابن خالويه درست است. قاعدتاً اين نقل با واسطه از كتاب ديگرى مثل كشف الغمه صورت گرفته است. (نك: على بن عيسى اربلى و كشف الغمه، ص101).

2ـ اسباب النزول، واحدى، 154.

3ـ بشائر المصطفى، 146. اين نقل نيز بايد به واسطه كتاب ديگرى باشد. اربلى در كشف الغمه دوبار از كتاب بشائر المصطفى نام مى برد. محتمل است كه مقصود كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى باشد (نك: على بن عيسى اربلى و كشف الغمه، ص105 ـ 104).

4ـ تاريخ ابوحنيفه دينورى (اخبار الطوال)، 360.

5ـ تاريخ اعثم كوفى، (الفتوح)، 217، 353.

6 ـ تاريخ طبرى. 167.

7ـ تاريخ المعالم، 389، 407.

8ـ ترجمه (و شرح) سوره يوسف، امام ركن الدين محمد المشهور به امامزاده، 36.

9ـ تفسير سوره فاتحه، امام نجم الدين نسفى، 132، 196.

10ـ تكلمه؟، 23.

11ـ درج الدرر [فى ميلاد سيد البشر]، 82، 98. اين كتاب از امير اصيل الدين ابوالمفاخر عبدالله بن عبدالرحمان حسينى دشتكى شيرازى شافعى است. او به درخواست سلطان ابوسعيد به هرات رفت و در سال 883 درگذشت از اين كتاب نسخه هاى مختلفى در كتابخانه هاى جهان از جمله كتابخانه مجلس شوراى اسلامى و آستان قدس موجود است. (ادبيات فارسى استورى، ص791) نسخه اى نيز در كتابخانه آيةالله مرعشى به شماره 7070 موجود است.

12ـ دلائل النبوة، ابونعيم اصفهانى، 158 (در عبارت به ابوالشيخ اصفهانى نسبت داده شده!).

13ـ روح الارواح، 10، 212.

14ـ روضةالاحباب [فى سير النبى والآل والاصحاب]، 71، 81، 98 (سه بيت شعر)، 104، 149، 152. اين كتاب از امير جمال الدين عطاءالله بن فضل الله حسينى دشتكى است. كتاب مزبور در سال 900 تأليف شده است. نسخه هاى بيشمارى از آن در كتابخانه هاى جهان و از جمله ايران موجود است. يك بار نيز در لكهنو به چاپ رسيده است.

15ـ روضةالاسلام، قاضى سديدالدين جيرفتى، 107.

16ـ روضةالواعظين، 117 (در عبارت آمده است كه شيخ مفيد در روضةالواعظين آورده!).

17ـ زلال الصفا [فى احوال المصطفى]، 70. اين كتاب از ابوالفتح محمد بن احمد بن ابى بكر الكارتانى؟ است. وى چندى در كرمان در دربار پادشاه خاتون بوده (سال 693) پس از آن به يمان(1) رفته و اين كتاب را براى ابوالنصر ديباج بن فيلشاه فرمانرواى گيلان نوشته است. نسخه اى از آن در لنينگراد موجود است (ادبيات فارسى استورى، 777/2).

18ـ زهرة الرياض، 392. كتابهاى مختلفى با اين نام وجود دارد. در ميان آنها كتابى با نام زهرة الرياض و نزهة القلوب المراض وجود دارد كه به نقل شيخ آقابزرگ (الذريعه، 75/12ـ74) كشف الظنون از آن ياد كرده و نوشته است كه ملاحسين كاشفى در تحفة الصلوات از آن ذكرى كرده است. همو افزوده كه كتاب در مواعظ است اما معتبر نيست.

19ـ ستين الجامع للطايف البساتين، امام سيف النظر ابوبكر طرسوسى، 130 (خود كاشفى كتابى با عنوان الجامع الستين در تفسير سوره يوسف دارد.).

20ـ سنن ترمذى، 153، 175.

….

ادامه مطلب: در نسخه ی پی دی اف.

دریافت متن کامل مقاله در قالب پی دی اف، با حجم 951 کیلوبایت

/پایان/

منبع: آینه پژوهش، مرداد و شهریور 1374، شماره33.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *