نام كتاب: الجمل و النضرة لسيد العترة فى حرب الجمل
نويسنده: ابى عبدالله محمد بن محمد النعمان العكبرى البغدادى (الشيخ المفيد) 336 ـ 413هـ
محقق: سيدعلى ميرشريفى
زبان: عربى
ناشر: مكتب الاعلام الاسلامى ـ مركز نشر، چاپ دوم سال 1374هـش
توصيف اجمالى و نماى كلى از كتاب:
اين كتاب مشتمل بر دو بخش مىباشد.
در بخش اول محقق بعنوان مقدمه مطالبى را در دو فصل مطرح كرده است. در فصل اول اطلاعاتى پيرامون مؤلف و در فصل دوم مطالب مفيدى راجع به كتاب جمل بيان شده است.
مولف در 11 ذىقعده سال 336 هـ متولد و بعد از گذراندن تحصيل در سن جوالنى به رياست مذهب اماميه مىرسد و شاگردان زيادى را تربيت مىنمايد كه از مهمترين آنها سيد مرتضى و سيد رضى و شيخ طوسى و نجاشى مىباشند و تأليفات او هم از اهميت خاصى برخوردار است كه از آنجمله هستند كتابهاى: الارشاد فى معرفتة حجج الله على العباد و المقنعه و الجمل و الامالى و العيون و المحاسن و…
درباره كتاب حضار بايد گفت كه: گرچه اين كتاب براى اولين بار در حدود 50 سال پيش به طبع رسيده است اما شواهد زيادى وجود دارد كه اين كتاب همان كتاب جمل شيخ مفيد است كه محقق به بررسى آنها پرداخته است در اين طبع محقق از سه نسخه استفاده كرده و موارد اختلاف نسخهها را هم متذكر شده است و در عين حال براى سهولت خواننده، متن كتاب را اعراب گذارى و لغات مشكل را ترجمه كرده است.
البته از كراهاى ارزنده ديگر محقق در اين كتاب تهيه معجم تراجم اعلام جمل و تهيه فهرستهاى گوناگون و بيان مصادر حديث و قرآن و اشعار مىباشد.
در بخش دوم متن كتاب شيخ مفيد آمده است.
اين كتاب مشتمل بر دو قسمت كلى است و در دو قسمت تنظيم شده است. د قسمت دول شيخ مفيد (ره) از آراء متكلمين در رابطه با موضوع جمل بحث مىكند و با تجليل عميق و جالب خود حقانيت مولى على(ع) را در اين واقعه اثبات مىنمايد.
در قسمت دوم بجث جنبه تاريخى پيدا مىكند و مؤلف بذكر حوادث و وقايع اين رويداد تاريخى مىپردازد. و در خاتمه بحث را با ذكر اسباب دشمنى عايشه و طلحه و زبير نسبت به على(ع) به پايان مىبرد. و اما براى آشنايى بيشتر با مطالب عرضه شده در كتاب الجمل ناچار بايد نظرى گستردهتر به متن كتاب بيافكنيم.
قسمت اول اين كتاب كه به النضرة السيد العترة فى حرب البصرد نام گذارى شده است مشتمل است بر مقدمهاى از مؤلف كه در آن نويسنده سبب تأليف كتاب را بيان كرده است. آنگاه شيخ مفيد(ره) در طليعه بحث مىفرمايد: امت در فتنه جمل اختلاف كردهاند، چه اينكه گروهى على(ع) را بر حق دانستهاند و گروهى ديگر عايشه و طلحه و زبير را و عدهاى هم جز قاعدين شدند.
در فصل بعد نظرات فرقههاى مختلف راجع به جنگ كنندگان در جنگ جمل مورد بررسى قرار گرفته است همچون آراء حشويه و معتزله و خوارج و شيعه و آنگاه با دلايلى نظر شيعه اثبات گرديده است كه حق با على(ع) بوده و محارب با او گرچه از دائره اسلام خارج نشده اما از ايمان خارج گشته و جزء مؤمنين محسوب نمىگردد.
اما ادله مطرح شده:
1ـ اثبات عصمت حضرت امير(ع) از طريق عقل و نقل و اينكه عصمت اقتضاء مىكند آنحضرت در اقوال و افعال خودش به راه صواب رفته باشد.
2ـ احاديث زيادى از پيامبر(ص) رسيده است كه آنحضرت(ص) جنگهاى امام على(ع) را تأييد فرموده است. تا جايى كه فرموده است: على تو بعد از من با سه دسته مىجنگى: ناكثين و قاسطين و مارقين و يا اينكه: اى على تو معيار حق و باطلى.
مؤلف در ادامه بذكر چند اعتراض از ناحيه مخالفين نسبت به اين روايات مىپردازد و پاسخ آنها را بصورت مستدل تبيين مىفرمايد.
3ـ از طريق مسأله بيعت:
مؤلف با بيان اين مطلب كه طبق نظر تمام مخالفين بعد از قتل عثمان با حضرت على(ع) بيعت شده و اين بيعت داراى ويژگىهايى بوده كه در بيعت با خلفاى سابق اين خصوصيات وجود نداشته است، اطاعت از حضرت امير(ع) بر همگان واجب بواده است و حضرت على(ع) هم بعد از آن بيعت، كارى كه ضحرتش را از عدالت خارج كند و موجب برهم خوردن بيعت شود، مرتكب نشده است پس بايد گفت، آنها كه در مقابلش ايستادند و جنگيدند ضال و گمراه بودند و بحق جزء مارقيناند (مارق از اطاعت) و حديث پيامبر(ص) شامل آنها مىگردد.
شيخ مفيد(ره) در ادامه به دفت شبهات در پيرامون اين موضوع مىپردازند كه از آنجمله است :
الف) اجماعى بر بيعت با حضرت امير(ع) منعقد نشده بود چرا كه افرادى همچون سعد بن ابى وقاص و عبدالله بن عمر و اسامة بن زيد و عدهاى از بيعت سرباز زدند.
ب) اين بيعت از اعتبار ساقط است چون مهاجرين و انصار به اجبار، حاضر شدند با على(ع) بيعت كنند.
مؤلف بعد از ارائه جواب مبسوط به اين اعتراضات، بحث را با بيان عوامل جنگ جمل پى مىگيرد و عناوين زير را مورد بحث و تحليل قرار مىدهد:
1ـ بيعت شكنى طلحه و زبير و جبههگيرى آندو در مقابل حضرت امير(ع) به بهانه خونخواهى عثمان با اينكه خود از عوامل خلع و حصر و قتل عثمان بودند.
2ـ تبيين عوامل و اسباب شورش و خروج عليه عثمان.
3ـ عدم دخالت حضرت على(ع) درتحريك شورشيان.
4ـ تفاوت موضعگيرىهاى عايشه و طلحه و زبير درشقبال عثمان در زمان قبل از قتل عثمان و بعد از آن.
5ـ عدم دخالت حضرت على(ع) در قتل و خون عثمان.
6ـ بيان انتقادات وارده بر عثمان همچون:
ـ تعطيل حد بر عبيدالله بن عمر خطاب و قصاص نكردن او به بهانههاى واهى.
ـ بىتوجهى به اظهار تظلم مردم كوفه از وليد بن عقبه (حاكم منصوب در كوفه از طرف عثمان)
ـ تبعيد كردن ابىذر آن صحابى بزرگ پيامبر(ص) بخاطر اعتراضات و اعلام انزجار از اعمال و اقدامات خليفه.
ـ ناراحت شدن عثمان از اينكه چرا بر وليد بن عقبه بخاطر شرب خمر حد اقامه شده است.
ـ برگرداندن كسانى را كه پيامبر(ص) بودن آنها را در مدينه صلاح ندانستند و به جاهاى ديگر تبعيد فرمودند.
ـ حيف و ميل بيتالمال
ـ خشمگين شدن از عمار و اعمال خشونت نسبت به او و ضرب و شتم آن صحابى بزرگ رسول خدا (ص).
ـ بىتوجهى به نصايح حضرت على(ع).
ـ نوشتن نامه به معاويه و درخواست لشكر براى سركوبى شورشيان.
7ـ بيان آراء و نظرات مختلف در رابطه با كارهاى عثمان.
مولف در اين قسمت موضوع حضرت على(ع) را در قبال كارهاى عثمان، بيان مىكند.
8ـ بيان ادعاى عثمانيه مبنى بر اينكه حضرت على(ع) در قتل عثمان دخالت داشته و ارائه ادله آنها و جواب مفصل به اين توهمات. توهماتى از قبيل اينكه:
ـ ون حضرت على(ع) در روز عيد قربان در حال حصر عثمان با مردم نماز خواند و امامت را بعهده گرفت دليل است كه او در قتل عثمان دست داشته است.
ـ اگر در قتل عثمان دخالت نداشته پس چرا از مدينه خارج نشد تا از واقعه بدور باشد؟ و مرود اتهام قرار نگيرد و…
مولف در ادامه با استفاده از روايات مستفيضه و مشهور به شرح داستان جمل مىپردازد در اين قسمت حواثد و و قايع مربوط به جمل به ترتيب بيا نشده است و اين خود عاملى است كه موجب شده مباحث به چند عنوان كلى محدود نشود اما مىتوان گفت كه اهم مطالب ارائه شده از طرف مؤلف در حول محورها و عناوين ذيل است:
1ـ بيان زمينهها و مقدمات فتنه جمل
عياشه گرچه وقتى فهميد كه عثمان كشته شد، خوشحال شد و او كه در اين زمان در مكه بسر مىبرد و فكر مىكرد مردم غير على(ع) را به خلافت انتخاب خواهند كرد. به سمت مدينه حركت كرد و در بين راه وقتى كه متجه شد على(ع) به خلافت رسيده است دوباره به مكه آمد و علم مخالفت با على(ع) را به بهانه خونخواهى عثمان بلند كرد.
در اين بين طلحه و زبير كه به اميد رسيدن به امارتى با على(ع) بيعت كرده بودند چون از على(ع) نا اميد گشتند به بهانه انجام عمره به مكه آمدند و به عايشه ملحق شدند. بعد از تحريك مردم مكه و فراهم نمودن تجهيزات و نيرو، اصحاب جمل، به سمت بصره حركت كردند تا با استفاده از مردم بصره كه گرايش به عثمان داشتند، على را از خلافت كنار بكشانند آنها به سمت بصره حركت كردند تا خونى را كه خود ريخته بودند از على(ع) طلب كنند.
حضرت على(ع) بعد از مشورت با اصحابش درباره اين فتنه، تصميم گرفتند اصحاب جمل را تعقيب كنند در منطقهاى به نام ذىقار لشكر حضرت على(ع) اردو زد و آنحضرت عدهاى را به سمت كوفه فرستاد تا مردم آن ناحيه را بسيج نمايند و به لشكر امام ملحق كنند.
مؤلف در اين قسمت به بيان پيكهاى امام و سخنرانىهاى آنها مىپردازد و مخالفت ابوموسى اشعرى را در اين وقايع مورد بررسى قرار مىدهد.
لشكر اصحاب جمل وقتى به بصره رسيد مرتكب اعمالى گرديد كه نويسنده در ادامه به بررسى آنها مىپردازد مثل كشتن نگهبانان بيت المال و اخراج فرماندار منصوب امام در بصره (عثمان بن حنيف) با وضع فجيع و نامناسب و…
لشكر كوفه وقتى به امام ملحق شد امام به سمت بصره حركت فرمودند و آنگاه كه ايندو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند امام تلاش زيادى كردند تا آتش جنگ شعلهور نشود.
فرستادن پيكهاى مختلف براى موعظه و نصيت طلحه و زبير و عايشه و دعوت به حكميت قرآن و همچنين اقدام به جنك نكردن و صبر كردن در برابر كشته شدن يارانش از جمله اقدامات آنحضرت بود كه مولف به تبيين آنها مىپردازد.
2ـ بيان مسائلى كه در ميدان جنگ اتفاق افتاد همچون بيان شروع جنگ و مبارزاتى كه در آن اتفاق افتاد.
ـ پىكردن شترى كه عايشه سوار بر آن بود و كشته شدن عدهزيادى از اصحاب جل در اين قضيه
ـ كشته شدن طلحه و زبير و در نتيجه شكست اصحاب جمل
ـ تعداد كشتهشدهها در جنگ جمل
3ـ بيان كارهايى كه حضرت على(ع) بعد از پيروزى انجام دادند همچون
ـ فرستادن عايشه به مدينه
تقسيم بيت المال بين لشكريان خود
ـ بيعت مجدد عدهاى از اصحاب جمل با حضرت على(ع) مثل مروان
ـ عفو كردن مردم بصره
ـ انتخاب كردن عبدالله بن عباس بعنوان حاكم بصره
آنحضرت بعد از سفارش مردم بصره و سرزنش آنها و سفارش به عبدالله بن عباس در اجراى عدالت به سمت كوفه حركت نمودند.
در خاتمه مؤلف با ذكر رواياتى كينه عايشه و طلحه و زبير را نسبت به حضرت على(ع) ريشهيابى مىكند و به ذكر اسباب آنها مىپردازد.
نام كتاب: على از زبان على، يا زندگى اميرمؤمنان على(ع)
نويسنده: دكتر سيد جعفر شهيدى
زبان: فارسى
اين كتاب در207 صفحه توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامى چاپ و منتشر شده است؛ چاپ اول آن در سال 1376 صورت گرفت و مشتمل بر يك مقدمه كوتاه و 28 فصل مىباشد. اين كتاب در عين اختصار داراى مطالب فراوان و قلم شيرين و شيوايى است در مقدمه، مولف ضمن بيان اينكه نگاشتن صفحاتى پيرامون حضرت على(ع) خارج از توان و طاقت اوست مىگويد: ولى عنايت خود حضرت و نيز كلمات ايشان مايه دلگرمى براى انجام چنين امرى خواهد بود.
در فصل اول به نسب حضرت از طرف مادر و كنيه و لقبهاى آن حضرت اشاره مىكند و با بيان روز و ماه و سال ولادت آن حضرت در مورد محل ولادت ايشان مىگويد: عالمان شيعه عموما و گروهى از دانشمندان سنت و جماعت نوشتهاند على(ع) در خانه كعبه به دنيا آمد.
در فصل دوم مطالبى مانند بودن على(ع) در خانه پيامبر(ص) از زمان كودكى، ديدن نور وحى پيامبر(ص) و نخستين مسلمان بودن على(ع) و نگهبانى از پيامبر(ص) آمده است.
در فصل سوم تصوير روشنى از دشمنى مشركين قريش نسبت به پيامبر(ص) كه منجر به طرح نقشه قتل پيامبر(ص) شده ارائه مىدهد و آنگاه خوابيدن حضرت على(ع) در بستر پيامبر(ص) و بقيه حوادث هجرت را به نحو اختصار بيان مىكند.
در فصل چهارم تلاش و فداكارى على(ع) در جنگهاى بدر، احد و احزاب بيان شده است. و اخلاص حضرت دركشتن عمرو بن عبدود با استفاده از منابع اهل سنت و اشعار مولوى و نيز سخن پيامبر (ص) كه فرمود »پيكار على بن ابىطالب با عمرو پسر عبدود در روز خندق برتر از عمل امت من است تا روز رستاخيز» توضيح داده شده است. حادثه صلح حديبيه در سال ششم و ماجراى جنگ خيبر در سال هفتم كه توسط حضرت على(ع) پيروزى بدست آمد،در فصل پنجم كتاب آمده است.
در فصل ششم، پيروزى پيامبر(ص) بر مشركين قريش و تسليم آنها در سال هشتم، آمدن سران قبايل براى اعلان اسلام خود، فرستادن نمايندگان بسوى قبائل از طرف پيامبر(ص) بخصوص جريان فرستادن على(ع) بسوى يمن براى دعوت به اسلام و حادثه غدير خم و اعلان عمومى جانشينى حضرت على (ع) از پيامبر مورد اشاره قرار گرفته است. ماجراى رحلت پيامبر(ص) بر روى سينه على(ع) و رد اقوال ديگر و تجمع بنىهاشم براى تجهيز و مراسم كفن و دفن پيامبر(ص) و تجمع مهاجر و انصار براى رسيدن به حكومت و خلافت و زير پا گذاشتن وصيت پيامبر(ص) در فصل هفتم آمده است.
در فصل هشتم با اشاره به نامه اميرالمؤمنين(ع) به معاويه در مورد واقعه سقيفه و بيعت گرفتن از على(ع) مىگويد: آيا در آن روز دنيا جويان با على رفتارى گستاخانه كردهاند؟ اگر نكرده بودند معاويه در نامه خود نمىنوشت و على(ع) پاسخ او را نمىداد! مظلوميت و تنهايى حضرت على(ع) و دفاعيات حضرت فاطمه(س) از ايشان و حادثه شهادت حضرت فاطمه(س) نيز از مطالبى است كه در اين فصل آمده است.
در فصل نهم به صبر و شكيبايى حضرت على(ع) در حوادثى كه پس از رحلت پيامبر(ص) پيش آمد و علت آن از زبان خود حضرت و نيز راهنمائىها و مشورتهاى ايشان با خلفاء اشاره مىكند .
در فصل دهم به گرايش اكثريت مسلمانان بسوى دنيا در پى فتوحات در طى خلافت دو خليفه اول و نيز اشارهاى به تعيين اعضاى شوراء انتخاب خليفه از طرف خليفه دوم و ايرادات بر آن به اينكه اولا چرا فقط از مهاجرين انتخاب نمود؟ ثانيا چرا فقط شش تن؟ ثالثا چرا بايد مخالف را گردن زد؟ رابعا اينكه اگر پس از سه روز نتوانستند كسى را برگزينند چرا همه را بكشند؟ مىنمايد.
اشتباهات عثمان و جريان شورش مردم و صحابه بر عليه او و ميانجيگرى حضرت على(ع) براى حل اين مشكل و سخنانى كه بين حضرت على(ع) و عثمان رد و بدل شد و سخنان عثمان در مسجد مدينه از مطالبى است كه در فصل يازدهم آمده است.
در فصل دوازدهم زندگينامه كوتاهى از جناب ابوذر غفارى و نحوه ايمان آوردن او، فعاليتهاى او در دوران زندگى پيامبر(ص) و نيز اعتراضات او بر عليه خليفه سوم(عثمان) مورد اشاره قرار مىگيرد و سپس حادثه شورش مردم عليه عثمان كه منجر به كشته شدن عثمان گرديد و نقش برخى از صحابه در اين شورش را مورد بررسى قرار مىدهد.
در فصل سيزدهم هجوم مردم بر در خانه على(ع) براى پذيرش حكومت و خلافت و امتناع آن حضرت بجهت مساعد نبودن زمينه و فاصله گرفتن جامعه از سنت واقعى پيامبر(ص) و در نهايت پذيرفتن حضرت بدليل اصرار زياد مردم و آغاز مخالفت دنياخواهان و حاكمان خليفه قبلى و وابستگان آنها بخاطر عدالت حضرت على(ع) مورد بررسى قرار مىگيرد.
علل پذيرفته نشدن حاكمان حضرت على(ع) از طرف مردم و عدم موفقيت حاكمان منصوب از سوى حضرت براى ايالتهاى شام، بصره، مصره و كوفه از مباحثى است كه در فصل چهاردهم آمده است .
در فصل پانزدهم به پارهاى از عملكرد طلحه و زبير، قبل و بعد از رحلت پيامبر(ص) اشاره مىكند و علت انحراف آنها را غرق شدن در لذائذ مادى مىداند.
در فصل شانزدهم درباره عايشه مىگويد: چنانكه نوشتهاند عايشه در حدود هشت سال پيش از هجرت پيغمبر در مكه متولد شد و در شش يا هفت سالگى با مهريهاى كه بيشتر رقم آنرا چهار صد درهم نوشتهاند به عقد پيامبر درآمد. چون رسول خدا(ص) از مكه به مدينه رفت، در شوال نخستين سال از هجرت در حالى كه نه ساله يا ده ساله بود با پيغمبر عروسى كرد.
سپس اشاره مىكند به مخالفت او با عثمان و تحريك مردم عليه او و نيزمخالفت با حضرت على (ع) پس از اينكه مردم با ايشان بيعت نمودند البته مىگويد اين مخالفت و دشمنى عايشه با على(ع) و فاطمه(س) و فرزندان انها در زمان پيامبر(ص) نيز وجود داشته است.
نحوه حركت عايشه با همرانان از جمله طلحه و زبير و عبدالله بن زبير كه عدهاى ايشان به سه هزار نفر مىرسيد از مكه بسوى بصره و حوادثى كه در اين بين رخ داده و نيز ورود آنها به بصره و برخورد با عثمان بن حنيف فرماندار بصره مطالبى است كه در فصل هفدهم آمده است.
در فصل هجدهم حركت امام(ع) از مدينه و خطبه آنحضرت در دعوت مردم به پايدارى و استوارى در راه دين و نامه براى مردم كوفه در دعوت به يارى دين حق و ديگر ماجراهايى كه در بين راه مدينه و بصره اتفاق افتاد، بيان مىگردد.
ممانعت ابوموسى اشعرى حاكم وقت كوفه ازهمكارى با على(ع) در جنگ جمل و عزل او از حكومت و يارى مردم كوفه و صلح جويى امام در ماجراى شورش بصره و نپذيرفتن شورشيان و آغاز جنگ و حوادث پس از جنگ از مسائلى است كه در فصل نوزدهم آمده است.
در فصل بيستم امتناع معاويه از بيعت با على، گوشهاى از زندگى معاويه در زمان عمر و عثمان، نپذيرفتن معاويه پيك امام(ع) را كه براى برقرارى صلح رفته بود، مورد بررسى قرار مىگيرد.
حركت امام از كوفه بسوى شام و برخورد دو لشكر در منطقه صفين و دستورات على(ع) به لشگر در مورد رعايت اصول جنگى و آئين بشر دوستانه، درگيرى دو لشگر بر سر آب، پيشرفت جنگ به سود سپاه امام(ع) و نيرنگ عمروعاص در بالا بردن قرآن بر سر نيزهها و كارگر افتادن اين نيرنگ در سپاه على(ع) و توقف جنگ از مسائلى است كه در فصل بيست و يكم آمده است.
در فصل بيست و دوم پيرامون دو داورى كه از طرف لشگر معاويه و لشگر امام(ع) براى صلح و سازش انتخاب شدند يعنى عمرو عاص و ابوموسى اشعرى، و اينكه موضوع اصلى در داورى مسئله كشتن عثمان بوده است كه آيا بر حق بوده يا نه و اما عزل و يا نصب خليفه چيزى بوده كه خود داوران بر آن اضافه نمودند و نيز قضيه فريب خوردن ابوموسى اشعرى از عمروعاص و ماجراى خوارج و تاريخچه كوتاهى از آنها و اشاره به جنگ نهروان، مباحثى مطرح مىگردد.
در فصل بيست و سوم مؤلف مىگويد: برداشت خوارج از موضوع داورى فقط كشته شدن عثمان نبوده است و چون خوارج آگاه به حلال و حرام بودند و مىدانستند تعيين داورى در اين مسائل موجب كفر نمىشود بلكه برداشت آنها اين بود كه داورى براى بررسى مسئله خلافت و امامت بوده است. و مىگفتند داورى در اين مسئله مخصوص خداوند است. سپس مؤلف از زبان حضرت على(ع) به پاسخ اين شبهه و شبهات ديگر خوارج مىپردازد و در پايان مىگويد: داستان خوارج شگفتانگيزترين و دردناكترين حادثهاى است كه در دوران خلافت على(ع) رخ داده است چون معاويه و جدايى طلبان باطل را مىطلبيدند و خوارج حق را جستجو مىكردند اما از راه گرديدند. شيطان را حيلهها و بندهاست كه جز با پناه بردن به خدا از آن بندها نمىتوان رست.
كوتاهى مردم در يارى حضرت على(ع) بعد از جنگ نهروان و گله و شكايت از مردم ،توطئه، خرابكارى و ايجاد نا امنى و ترس در ميان مردم توسط معاويه و دور بودن مردم از تعاليم اسلام از مطالبى است كه در فصل بيست و چهارم آمده است.
در فصل بيست و پنجم مؤلف مىگويد: سال سى و نهم و چهلم سالهاى پررنج براى على(ع) بود سپس مىپردازد به بيان اين حوادث رنج آور نظير: حمله نعمان بن بشير به عراق، هجوم سفيان بن عوف به هيت ، حمله سردار معاويه به تيماء، نامه معاويه به طرفداران خود در مصر و پاسخ موافق آنها، فرستادن على(ع) مالك را به مصر، شهادت مالك، خصوصيات مالك، شهادت محمد بن ابوبكر در مصر حمله بسر بن ارطاة به يمن، خطبههاى حضرت در نكوهش از كوفيان و سپاهيان خود و درخواست مرگ خود از خدا.
مؤلف در فصل بيست و ششم با تحليل پيرامون اين داستان كه سه نفر از خوارج بنامهاى عبدالرحمن پسر ملجم، برك بن عبدالله و عمروبن بكر به ترتيب براى كشتن سه نفرـ حضرت على(ع)، معاويه و عمروعاص ـانتخاب شدند ولى فقط ابن ملجم در مأموريتش موفق شد به تحليل مىپردازد و مىگويد در اينكه على(ع) در اين شب به دست پسر ملجم ضربت خورد ترديد نيست اما بقيه داستان را نمىتوان پذيرفت بلكه ريشه توطئه شهادت حضرت على(ع) را نخست بايد در كوفه (اشعث بن قيس) و سپس در معاويه جستجو كرد. ايشان در ادامه ، داستان عاشقى ابن ملجم نسبت به قطام را نيز ساختگى مىداند.
در فصل بيست و هفتم چگونگى شهادت حضرت على(ع)، آخرين سخنان ايشان، سفارش آن حضرت نسبت به ابن ملجم و وصيتهاى حضرت على(ع) بيان مىشود. مؤلف فصل بيست و هشتم را كه آخرين فصل اين كتاب است اختصاص مىدهد به دو نامه: يكى وصيت نامه حضرت على(ع) به فرزندش امام حسن مجتبى(ع) و دومى عهدنامه آن حضرت براى مالك اشتر نخعى، موقعيكه مالك را به ولايت مصر و شهرهاى تابع آن گماشت. اين دو نامه حاوى مطالب ارزشمندى در زمينههاى اخلاقى، سياسى و اجتماعى مىباشد.
در مجموع مىتوان گفت مؤلف با قلمى شيرين و روان خود توانسته است تصوير زيبايى ( از على به زبان على) در اين كتاب ارائه دهد.
مؤلف در پايان پس از ذكر مآخذ، فهرست تقريبا مفصلى ازمطالب كتاب را هم ارائه مىدهد .
نام كتاب: غرر الحكم و درر الكلم (مجموعه كلمات قصار حضرت على عليه السلام)
ـ ترجمه فارسى ـ
نويسنده: قاضى سيد ناصح الدين ابوالفتح عبد الواحد بن محمدبن عبد الواحد تميمى آمدى
مترجم: حاج محمد على انصارى قمى
انگيزه ترجمه كتاب:
حاج محمد على انصارى قمى مترجم اين كتاب در مقدمه اى كه نگاشته انگيزه خود را از ترجمه كتاب چنين بيان مىكند.
در اوائل سال يكهزار و سيصد و هفتادو پنج قمرى مطابق سال يكهزارو سيصدو سى پنج شمسى پس از اينكه از كار شرح و ترجمه كتاب شريف نهج البلاغه بنظم ونثر فارغ شده بودم، با كتابى گران بها آشنا شدم، كه آن را كتاب نه، بلكه دريايى پر گوهر و يا آسمانى پر از أنجم و أختر يافتم كه ياقوتهاى فروزان و أختران تابانش ديدگان بيننده را در پرتو و لمعات انوار درخشانش خيره و مات مىساخت لذت و مسرتى كه در ان دم براى من دست داد نگفتنى است . به اول آن مراجعه كردم بيشتر برحيرت و تعجبم افزوده گشت زيرا ديدم اين گنج شايگان كه به رايگان به چنگ من افتاده و دولت ديدارش دست داده كتاب مستطاب (غرر الحكم و درر الكلم) ازكلمات و حكم و اثار باب مدينه علم الهى سيد الفصحاء وامير البلغاء ورئيس الموحدين امام ابوالحسن حضرت اميرالمومنين على بن ابيطالب صلوات الله و سلامه عليه مىباشد.
كه در حدود 900 سال پيش به همت يكى از بزرگان از علماء شيعه جمع و تدوين گرديده است؛ با عشقى سرشار به منظور قرار دادن اين اثر شريف در دسترس علاقهمندان به ساحت مقدس مرتضى على عليه السلام به ترجمه و طبع وانتشار آن همت گماشته و بلافاصله دست به كار شدم.
مترجم گرامى در مقدمه كتاب همچنين قسمتى را به شرح حال مؤلف اختصاص داده كه ما گزيدهاى از آن را در اينجا مىآوريم:
وى قاضى سيد ناصح الدين ابوالفتح عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد تميمى آمدى است ارباب رجال از قبيل حاجى نورى در خاتمه مستدرك و صاحب روضات و محدث قمى در سفينة البحار و مؤلف كشف الظنون درموضوع شرح حال اين مرد بزرگ سخنانى نوشته و تحقيقات رشيقه نمودهاند لكن چون منشأ سخنان همگى آنها تأليف گرانبهاى مرحوم افندى صاحب رياض العلماء مىباشد، ما نيز مدرك خويش را از آن كتاب أخذ مىنماييم.
مرحوم افندى در شرح حال مولف چنين مىنگارد »القاضى سيد ناصح الدين ابوالفتح عبد الواحد بن محمد بن عبد الواحد تميمى آمدى فاضل عالم محدث شيعى» عدهاى از بزرگان از فضلاء او را از اجله علماى اماميه شمردهاند كه يكى از آنها ابن شهر آشوب مؤلف كتاب مناقب اعلى الله مقامه الشريف مىباشد كه او را ازمشايخ خويش شمرده و اجازه روايت از وى گرفته است .
مرحوم علامه مجلسى سخن ابن شهر آشوب را مورد اعتماد قرار داده ودر اول كتاب بحار الانوار نامى از او برده و ازكتاب غرر الحكم مطالبى نقل نموده است و فرموده: در اينكه مؤلف از علماء اماميه است، مجال هيچ شكى نيست.
مؤلف بزرگوار عبدالواحد بن محمد بن عبد الواحد آمدى درباره انگيزه خود از نگارش اين كتاب مىفرمايد:
»آنچه كه مرا بر خصوصيات و فوائد و گرد آوردن سخنان و نگارش و قلمداد كردن [قلمى كردن] اين كتاب (شريف ونفيس و شيرين) بر انگيخت همانا چيزى بود كه عثمان بن جاحظ را دلشاد ساخته بود واو آنرا براى خود آماده كرده ودر دفترش ياداشت نموده و حدش را بيان ساخته بود وآن صد كلمه از كلماتى بود كه در بردارنده انواع سودها و بخشاينده لذتها بگوشها بود و آن كلمات را جاحظ از كلمات حضرت امير المومنين صلوات الله وسلامه عليه گرد آورده بود، من پيش خود گفتم عجبا … چه شده است كه از ماه تمام روشن چشم پوشيده و از بسيار به كم ساخته است، چزا چنين كرده است مگر اين جزئى از كل واندكى از بسيار و قطرهاى از باران بيشمار بيشتر است؟ آنگاه من با همه گرفتارى خاطر و كوتاهى از رتبه كمال و و . .. همت گماشتم تا آنجا كه تيررس فكر و مطمح نظر من است از سخنان آن حضرت گرد آورم و كتابى در اين باب بپردازم و برخى از حكم و كمى از بسيار از سخنان آنحضرت را كه سخنوران و حكما از آوردن مانندش نا اميدند گرد آوردم.
شيوه نگارش
مولف در مقدمه كتاب شيوه خود را در نگارش اين كتاب اينگونه بيان مىفرمايد: »من براى اختصار، سندهاى سخنان را حذف كردم و حروفش را بترتيب حروف 29 گانه تهجى مرتب كرده و آنچه از سخنان حيكمانه و كلمات آنحضرت بود تمامى را از حيث سجع و قافيه موافق و مطابق يكديگر قرار دادم زيرا با اين ترتيب آن كلمات در گوش جاى گيرندهتر و در دلها فرود آيندهتر و نفوس هم بسوى كلام منظوم ميلش بيشتر و مرامش از سخن منثور دورتر و حفظش برخواننده آسانتر ولفظش براى بيننده كه مىخواهد از آن لعلها و مرواريدهاى درخشان نور برگيرد جذابتر و شيرينتر است با تمام اين اوصاف من اين گلچين را از ترس تطويل بايجاز و اختصار نگاشتم تا خواننده را رنجى نرسد وآنچه شفاى دردش درآنست برايش روشن ساخته، ادبا و خردمندان را شادى و بىنيازى بخشودم واين كتاب را غرر الحكم و درر الكلم نام نهاده و از درگاه پاك پروردگار ثواب خوبى را اميدوار و از هر عيب و زشتى بدو پناه برندهام و توفيق من نيست مگر از جانب خدا كه پشتيبانم دركارها او است و بسوى او است بازگشت من.
بخشهايى از كتاب:
اين كتاب در 91 فصل است كه بترتيب: كلمات آغازين احاديث و بر اساس حروف الفبا منظم شدهاست كه براى آشنايى بيشتر به نمونههايى اشاره مىشود.
1 ـ فصل اول در كلماتى كه با همزه شروع مىشود.
الدين يعصم: يعنى دين انسان را از بدى و لغزش باز مىدارد.
الدنيا تسلم: يعنى دنيا انسان را در چنگال گرفتاريها واگذارنده است و يارى نمىكند او را.
اين فصل شامل 2242 حديث مىباشد.
2 ـ فصل دوم در حكمتهايى كه با حرف الف و به لفظ امر در خطاب مفرد آمده است.
ـ أسلم تسلم: تسليم شو سالم باش
ـ إسئل تعلم: بپرس بدان
ـ أطع تغنم: فرمان ببر بهره بگير
اعدل تحكم: دادگر باش فرمانده باش و 247 حديث ديگر
3 ـ فصل سوم در مواردى كه با لفظ امر ولى با خطاب جمع [صيغه جمع امر] آمده مانند:
اطلبوا العلم ترشدوا: در پى دانس باشيد تا راه راست را بيابيد.
أعلمو بالعلم تسعدوا: دانش را كار بنديد تا نيكبخت شويد.
اخلصوا اذا عملتم: عمل را با نيت خالص بگذاريد.
اعملوا اذا علمتم: وقتى كه دانا شديد بدانشتان عمل كنيد.
و 95 حديث ديگر
4 ـ مواردى كه با امر احذروا شروع شده:
احذروا اللسان فانه سهم يخطى: از زبان بپرهيزيد كه آن تيرى است كه به نشانه نمىخورد .
احذروا الشره فانه خلق مردى: از آزمندى و حرص زياد بترسيد كه آن خوئى است كه انسان را هلاك كننده است.
احذروا التفريط فانه يوجب الملامة: از تفريط كارى بترسيد كه آن موجب نكوهش است و 50 حديث ديگر.
5 ـ فصل پنجم در بيان سخنان آنحضرت كه با اياك شروع شده مثل:
اياك و فعل القبيح فانه يقبح ذكرك و يكثر وزرك
بر تو باد بدورى از زشتكارى كه آن نامت را زشت سازد و گناهت را بسيار گرداند.
اين فصل شامل 118 حديث است.
6 ـ فصل ششم در بيان سخنان آنحضرت كه با ألا شروع شده مثل:
الا منتبه من رقدته قبل حين منيته
آيا نيست بيدارى از خواب خود پيش ازهنگام مرگ خود.
اين فصل شامل 40 حديث است
7 ـ فصل هفتم در بيان سخنان آنحضرت كه با كلمه أين شروع شده است اين فصل شامل 37 حديث مىباشد.
8 ـ فصل هشتم در بيان سخنان آنحضرت كه با وزن أفعل شروع شده مثل:
اعقلكم اطوعكم (خردمند ترين شما فرمان برندهترين شما از خدا است.)
اين فصل شامل 549 حديث است.
9 ـ فصل نهم در بيان سخنان آنحضرت كه با إن شروع شده مثل:
ان فى الخمول لراحة براستيكه آسايش در گمنامى است.
اين فصل شامل 329 حديث است.
10 ـ فصل دهم در بيان سخنان آنحضرت كه با إن شرطيه شروع شده مثل:
ان اتاكن الله بنعمة فاشكروا
اگر خدا شما را نعمتى داد شكر آن نعمت را بجاى آريد.
اين فصل شامل 51 حديث است.
11 ـ فصل يازدهم در بيان سخنان آنحضرت كه با أنا شروع شده مثل:
انا قسيم النار و خازن الجنان و صاحب الحوض وصاحب الاعراف وليس منا اهل البيت امام الا و هو عارف باهل ولايته و ذلك لقوله تعالى انما انت منذر و لكل قوم هاد.
يعنى من (كه على بن ابى طالب) قسمت كننده آتش و خازن بهشت و دارنده حوض كوثر و صاحب اعراف (كه منزلى بين بهشت و دوزخ است) مىباشم و هيچ امامى از ما خانواده رسالت نيست مگر اينكه او شناساى دوستان خويش است و اينست معناى قول خداى تعالى كه در قرآن مجيد مىفرمايد جز اين نيست كه تو اى امام، ترساننده و از براى هر گروهى هدايت كننده مىباشى .
اين فصل داراى 13 حديث است.
12 ـ فصل دوازدهم در بيان سخنان آنحضرت كه با إنى شروع شده است:
إنى لعلى بينة من ربى و بصيرة من دينى و يقين من امرىبدرستيكه من از جانب پروردگارم بر حجتى و در دينم با بينش و دانش و در كارم بر يقينم. (ايمانم بخدا و دين بسرحد كمال است)
اين فصل داراى 14 حديث است.
و 79 فصل ديگر كه حدودا شش هزار حديث از سخنان گهربار امير مومنان على عليه السلام مىشود .
ترتيب كتاب:
كتاب غرر الحكم و درر الكلم به ترتيب كلمات اول احاديث تنظيم شده است و آن كلمات از اين قرار است: (تقريبا به ترتيب حروف الفبا)
همزه مطلقه، حرف الف به لفظ امر [صيغه مفرد امر]، حرف الف به لفظ امر [صيغه جمع امر]، إحذر و إحذروا، اياك، ألا، أين، أفعل، ان، ان، أنا، انى، انك، إنكم، إنما، آفة، إذا، باء زائدة، بئس، باء ثابته، تاء مطلق، ثمرة، ثلاث و ثلاثة، لفظ مطلق ثاء، جيم، حسن، حاء، خير، دال، ذكر، رحم، رأس، رب، راء، زاء، سبب، سين، شكر، شر، شين، صلاح، صاد، ضاد، ضاد، طوبى، طاء، ظاء، عليك، عليكم، على، عند، عود، عاد، عجبت ، عين ، غاية، غين، فى، فاء، قد، قاف، كل، كم، كيف، كفى، كثرة، كن، كلما و كما، كاف، لكل، لام زائدة، لام، ثابته، ليس، لم، لو، لام، من، من، ما، ميم، نعم، نون، واو، هاء، لا، لاء نفى، ينبغى، يستدل، يسير، ياء نداء، ياء.
اين كلمات هر يك عنوان يك فصل هستند كه مجموعا 91 فصل مىشوند.
نام كتاب: جواهر المطالب فى مناقب الامام على بن ابى طالب عليه السلام
نويسنده: شمس الدين ابى البركات محمد بن احمد الدمشقى الباعونى الشافعى
زبان: عربى
ناشر: مجمع احياء الثقافة الاسلامية ـ چاپ اول ـ 1415 هـق
اين كتاب به زبان عربى است و در دو جلد و با تحقيقات خوب درباره اسناد روايات و مطالب ان كه توسط دانشمند محترم جناب حجة الاسلام شيخ محمد باقر محمودى صورت گرفته به چاپ رسيده محقق در مقدمه خود بر اين كتاب در شرح حال مؤلف مطالبى آورده است كه ما قسمتى از آن را به صورت ترجمه فارسى بيان مىكنيم. مؤلف محمد بن احمد بن ناصر بن خليفه بن فرح بن عبدالله بن عبدالرحمن، الشمس ابن الشهاب الباعونى الدمشقى الشافعى است. او در سال 780 در دمشق به دنيا آمد و همانجا رشد و نمو نمود. قرآن و منهاج را حفظ نمود. سپس به ذكر اساتيد و كانيكه او از آنها روايت نقل مىكند و نيز شاگردان و كسانيكه از او نقل روايت مىكنند مىپردازد. و آنگاه در معرفى كتاب از قول سيد محسن امين نقل مىكند كه اين كتاب يكى از كتابهايى است كه ما از او مطالب زيادى نقل مىكنيم و از بهترين كتابهاست . سپس از قول مؤلف نقل مىكند كه انگيزهاش از تأليف كتاب اين است كه چون ديده » عبدالرحمن ابن الجوزى» در مناقب عمر بن خطاب كتابى تأليف نموده همين او را برانگيخت تا كتابى درمناقب امام جليل على بن ابىطالب بنويسد.
اين كتاب همانطور كه از نام او پيداست »جواهر المطالب فى مناقب الامام الجليل على بن ابىطالب» درباره فضائل و منقبتهاى امام على(ع) است. مؤلف مقدمهاش را اين چنين آغاز مىكند: الحمدلله الذى جعل قدر على فى الدارين عليا و اعطاه ذروة الشرف الباذخ و آتاه الحكم صبيا…
حمد از آن خدائى است كه قدر و منزلت على را در دنيا و آخرت بالا و برتر قرار داده و … در همين مقدمه فضائل زيادى از حضرت على(ع) را به قلم شيوا و با فصاحت زيبائى بيان مىكند و مىگويد: من دائما به اهل بيت رسول الله (ص) محبت مىورزم و ثناگوى آنها هستم مخصوصا ابن عم رسول الله (حضرت على»ع»)، پس ديدم كلام آن حضرت گوهر گرانبهاست و آب پاك ، خالص و شيرين است. آنقدر از نظر بلاغت و فصاحت بالاست كه بعد كلام خدا و كلام رسول خدا(ص)، كلامى به بلاغت او نمىرسد. مؤلف در آغاز كتاب و در معرفى مطالب كتاب دو گونه فهرست ذكر مىكند نخست عناوين مطالب را به ترتيب ذكر مىكند بدون اينكه نامى از عنوان باب بياورد بلكه فقط در پايان مىگويد من اين مطالب را در 80 باب تبويب نمودم. فهرست دوم با عنوان »ذكر التراجم لهذه الابواب و اعدادها» مىباشد. عناوين هر باب را به ترتيب از باب اول تا باب هشتادم ذكر مىكند و معرفى اجمالى از هر باب بدست مىدهد.
دو نكته:
1ـ هر چند كتاب در مناقب امام على بن ابىطالب(ع) است ولى مؤلف بطور اختصار مطالبى درباره امام حسن مجتبى و امام حسين عليهما السلام و شهادت امام حسين(ع) آورده است.
2ـ مؤلف در مقدمه كتاب مىگويد: من مطالب اين كتاب را در هشتاد باب منظم نمودم ولى همانطورى كه محقق در مقدمه خودش گفته اين نسخهاى كه چاپ شده داراى هفتاد و شش باب مىباشد.
على اى حال مؤلف با قلمى رسا و نظمى جالب و احاطه علمى فراوان مطالب زيادى از منابع متعدد اهل سنت در مناقب حضرت على(ع) بيان مىكند. نكته جالب توجه كه بر جذابيت كتاب مىافزايد اين است كه مولف با اينكه خود از علماء اهل سنت است تعبيرات او در تعريف از حضرت على(ع) كمتر از تعبيرات علماء شيعه نيست. براى نمونه باب نهم اين كتاب را معرفى مىكنيم: خود مؤلف در معرفى اجمالى آن مىگويد: الباب التاسع فى اختصاصات خصت [به] و انه منه بمنزلة هارون من موسى ـ باب نهم در ويژگيهاى مخصوص على(ع) است و اينكه نسبت على(ع) به پيامبر(ص) مانند نسبت هارون به موسى است.
در اين باب مؤلف يازده ويژگى حضرت كه مخصوص ايشان بوده است بيان مىكند مانند اينكه او براى پيامبر(ص) بمنزله هارون برادر موسى است، و نسبت او به پيامبر(ص) مانند نسبت پيامبر(ص) است به خداوند، نزديكترين مردم به پيامبر(ص) است، پاداش و ثواب عمل او مثل ثواب عمل پيامبر(ص) است، او مثل پيامبر(ص) است نور وجود او و پيامبر(ص) قبل از خلقت، يكى بوده است، ملائكه بر پيامبر(ص)و على درود مىفرستند. قبض روح على(ع) و پيامبر(ص) باراده خداوند بدون ملك الموت صورت مىگيرد.
هر كس على(ع) را اذيت نمايد پيامبر را اذيت نموده است او آقاى دنيا وآخرت است، هر كس او را بد گويد پيامبر(ص) را بد گفته است و هر كس از او جدا شده از پيامبر(ص) جدا شده است.
شيوه مؤلف: مؤلف در هر بابى مطالب مناسب با عنوان را بدون اينكه به حواشى و زوائد بپردازد مىآورد و اما در استناد مطالب به ذكر نام راوى اصلى و نام مولف و كتابى كه اين روايت در آن آمده اكتفا مىكند مثلا در صفحه 37 ج 1 مىگويد:
و عن عمر(رض) قال: كنت انا و ابو عبيدة و ابوبكر و جماعة من الصحابة اذ ضرب رسول الله صلى الله عليه و سلم منكب على فقال: يا على انت اول المؤمنين ايمانا و اول المسلمين اسلاما و انت منى بمنزلة هارون من موسى. خرجه ابن السمانو عن زيد بن ارقم: قال: كان اول من اسلم على بن ابىطالب. خرجه احمد و الترمذى و صححه.
در پايان عنوان چند باب را جهت آشنايى بيشتر با مطالب كتاب بيان مىكنيم.
باب اول: در نسب شريف او كه همان نسب پيامبر (ص) است.
باب دوم: در نامهاى او
باب سوم: در اوصاف او و تاريخ ولادت او
باب چهارم: در اينكه او نخستين كسى است كه اسلام آورد.
باب پنجم: تحت تربيت پيامبر(ص) بودن على(ع) از زمان طفوليت.
باب ششم: در اينكه پيامبر(ص) او را از دوران كودكى تحت تكفل خود قرار داد.
باب هفتم: در بيان هجرت او.
باب هشتم: در اينكه او اول كسى است كه در بهشت را مىكوبد.
باب نهم: در ويژگىهاى مخصوص او واينكه براى پيامبر(ص) مانند هارون براى موسى است.
باب دهم: در برادر پيامبر بودن.
باب يازدهم: در اينكه ذريه رسول الله(ص) از نسل او هستند.
باب دوازدهم: دوستدار پيامبر(ص) دوستدار على(ع) است.
باب سيزدهم: على(ع) ولى هر مؤمن بعد از پيامبر(ص) است.
باب چهاردهم: حق او بر هر مسلمان و اينكه ملائكه بر او سلام مىكنند و خداوند او را تأييد مىكند.
باب پانزدهم: فقط اوست كه از طرف رسول خدا(ص) مىتواند تبليغ كند (ابلاغ سوره برائت بر مشركين مكه)
نام كتاب: بهج الصباغة في شرح نهج البلاغة
مؤلف: علامه شيخ محمد تقى شوشترى ـ رحمه الله
زبان:عربى
نهج البلاغه پس از كتاب خدا و سخنان رسول هدى صلى الله عليه و آله و سلم، گرامىترين ميراث عالم اسلام است.
ابن ابى الحديد معتزلى(درگذشت 656 ق)در ديباچه شرح خود مىگويد: كلام امام على عليهالسلام فروتر از سخن خالق و فراتر از سخن مخلوق است و مردمان، كتابت و خطابه را از او فرا گرفتند .
شاعرى نكته سنج نيز درباره نهج البلاغه سروده است:
كتاب كأن الله رصع لفظه
بجوهر آيات الكتاب المنزل
حوى حكما كالدر ينطق صادقا
فلا فرق إلا أنه غير منزل
از آغاز گردآورى نهج البلاغه توسط شريف رضى (درگذشت 406 ق)علماى اسلام به شرح آن همت گماردند و تمام يا بخشهايى از آن را مورد بررسى قرار دادند و علامه شيخ محمد تقى تسترى (شوشترى) يكى از اين دانشمندان است. علامه شوشترى از نوابع دوران ما محسوب مىشد كه زندگانى خود را وقف تأليفات ارزندهاى در علوم مختلف اسلامى كرد.
ما در اين مقاله به بررسى شرح نهج البلاغه ايشان با نام »نهج الصباغة فى شرح نهج البلاغه» پرداختهايم. آن مرحوم در كنار شرح نهج البلاغه به تصحيح متن نهج البلاغه نيز اهتمام ورزيده و اين امرى است خطير كه كمتر بدان توجه كردهاند. متن نهج البلاغهاى كه ايشان جهت شرح برگزيدهاند، متن مصحح شيخ محمد عبده مىباشد كه با تعليقات محمد محى الدين عبد الحميد در مصر به چاپ رسيده است و خالى از غلط نيست. علامه شوشترى بر آن شد تا متن نهج البلاغه را با نسخه شرح ابن ابى الحديد و ابن ميثم و نسخه خطى تصحيح شدهاى كه به سال 1075 ه استنساخ شده و در نزدشان موجود است، مقابله كرده و متن منقحى را در ضمن شرح ارايه دهد.
كار ديگرى كه ايشان بر روى متن نهج البلاغه انجام داده، استناد نهج البلاغه و تطبيق متن آن با مصادر دست اول از كتب تاريخ، حديث و ادب است و در اين اثنا به برخى كاستيها و فزونيها پى برده است كه در ضمن شرح بدانها اشارت رفته است. ايشان در ديباچه كتاب برخى اشتباهات شروح نهج البلاغه را يادآور شده است و سبب تأليف كتا را نيز شرح داده است.
علامه شوشترى درباره روش كار خود مى گويد: من قسمتهايى از نهج البلاغه را شرح كردهام كه محتاج شرح بوده است، در جنبههاى لغوى و نحوى زياده روى نكردهام، و در شرح هر فقره به اندازه لازم بسنده كردهام. ديگر آنكه مطالب ديگران را با نامشان آوردهام و هر جا كه مطلب به كسى منتسب نيست، از اينجانب است.
ترتيب نهج البلاغه و تقسيم آن به خطبهها، نامهها، و كلمات قصار، طبق نظر جامع آن، شريف رضى (ره) بوده است و بر طبق موضوع جمع آورى نشده است. علامه شوشترى در شرح خود بر آن شد تا نهج البلاغه را بر طبق موضوع تقسيم كند و براى هر موضوع چندين عنوان ترتيب دهد و بدين ترتيب به شرح موضوعى نهج البلاغه همت گمارد. اين مجموعه داراى، شصت موضوع است كه برخى از اين موضوعات عبارت است از:
»توحيد، آفرينش آسمان و زمين و حضرت آدم عليهالسلام، نبوت، امامت، داوريهاى آن حضرت، دوستان و دشمنان امام عليهالسلام، قضا و قدر، خلفاى پيش از امام عليهالسلام، جنگهاى آن حضرت، دنيا، قيامت، عبادات و معاملات، آداب معاشرت، آداب جنگ، فتنهها و بدعتها، زن، عقل، دل، شيطان و…»
شارح محترم در فصل آخر به »موضوعات پراكنده» پرداخته و 104 عنوان همچون: شورا، رازدارى، آداب كتابت، پيرى و عمر بشر، عبرت گيرى از امور را شرح كرده است.
لازم به يادآورى است كه برخى از موضوعات نهج البلاغه پيشتر به طور جداگانه مورد شرح و بررسى قرار گرفته است، ولى شرح موضوعات نهج البلاغه بدين ترتيب بى سابقه است. شارح علامه، سالهاى بسيارى از عمر خود را صرف تأليف »بهج الصباغة» كرده است و پس از »قاموس الرجال» مهمترين اثر تأليفى آن مرحوم است.
چاپ نخست »بهج الصباغة» توسط مكتبة الصدر تهران، در بين سالهاى 1390 تا 1400 ق به انجام رسيد ولى كيفيت چاپ كتاب نامناسب بود واز جهت ويرايش و تصحيح نيز از وضعيت مطلوبى برخوردار نبود. چاپ جديد كتاب كه توسط انتشارات اميركبير در 14 جلد صورت گرفته، به نسبت از وضعيت مطلوبى برخوردار است و ويرايش و اعمال نكات فنى چاپ در آن مشهود است، ولى اين چاپ نيز نمى تواند چاپ نهايى كتاب باشد و جا دارد كه دستاندر كاران امر چاپ منقحترى را با توجه به نكات ذيل منتشر كنند:
1ـ متأسفانه بسيارى از مجلدات كتاب با نسخه دست نويس مرحوم مؤلف مقابله نشده است.
تنها جلد نهم كتاب با نسخه دستنويس مؤلف مقابله شده و كاستيهاى فراوانى از آن برطرف شده است ولى در ديگر مجلدات چنين مقابلهاى صورت نگرفته است و با توجه به معاصر بودن مؤلف و موجود بودن دست نوشتههاى ايشان، تصحيح كتاب بسى سهل و ميسور است.
2ـ بسيارى از ابيات و روايات اعراب گذارى نشده و ضبط بسيارى از كلمات مشخص نگشته كه كارى بس لازم است.
3ـ بسيارى از عبارتها و لغات مشكل بدون هيچ توضيحى آمده و جا دارد كه به اين مهم عنايت شود.
4ـ كتاب، فاقد فهرستهاى لازم است و اين امر با توجه به مطالب متنوع كتاب، دستيابى به مطالب آن را دشوار كرده است.
ماهنامه بصائر شماره 30
نام كتاب:مشاهدات امير مؤمنان(ع)
نويسنده: شعبان صبورى
زبان: فارسى
اين كتاب به گردآورى دستهاى از سخنان اميرمؤمنان على(ع) پرداخته كه از نوع مشاهده و خاطره است. آن حضرت، گاه در ضمن خطبه و گاهى در جمع خواص گاهى در حضور روحانيان اهل كتاب، گاهى در حضور فرزندان خود و بالأخرة هر جا كه فرصتى دست مىداده، به نقل خاطرات و مشاهدات خود پرداخته و در خلال آن از حوادث تلخ و شيرين زندگى و دوران سراسر حادثه خود ياد كرده است. گوشههايى از مجاهدتها و رشادتهاى خود را بيان كرده و اندكى از انبوه غمها و غصههاى خود را بر شمرده است.
از مصاحبت با رسول خدا(ص) و قضايايى كه همراه او شاهد بوده، چون گزارشگرى امين نقل كرده است. از بىمهرى و نيرنگهاى قوم و دشمنى خويشان خود پرده برداشته و از درگيرىهايى كه در ركاب رسول خدا(ص) و پس از آن شركت كرده فراوان سخن گفته است. زمانى هم از فقدان پيامبر خدا(ص) و سنگينى مصيبت آن، با چشمانى اشكبار براى كسانى كه آن روزها را نديدهاند، سخن گفته است.
ساختار كتاب
جلد اول كتاب از چند فصل تشكيل شده: 1) همراه با پيامبر، 2) از پيامبر خدا، 3) از همسر و فرزندان. و جلد دوم شامل اين فصول است: 1) تسبيح فرشتگان، 2) بربالين رسول خدا(ص) 3) اندوه دل، 4) از روزهاى نبرد، 5) از ديگران.
متن روايات در ذيل صفحات با حروف ريز آورده شده كه كارى شايسته است. مآخذ روايات نيز در ذيل آنها با قيد جلد و صفحه آمده است. متن روايات اعراب گذارى شده، اما به نظر مىرسد كه اگر به كلمات نامأنوس و مشتبه اكتفا مىشد، بهتر بود.
طرح روى جلد كتاب زيباست، اما در تركيب رنگها دقت لازم نشده است. در مجموع اين كتاب دسته گلى است از بوستان فضايل و مكارم على(ع) و ابتكارى است در خور تحسين.
اميد است مؤلف محترم همتش افزون كند و مشاهدات و خاطرات ديگر ائمه(ع) را نيز گردآورد و به تشنگان زلال معارف اهل بيت(ع) عرضه كند. سعى مؤلف و ناشر كتاب مشكور باد.
سطورى از كتاب
تقسيم وقت
اوقات شريف رسول خدا(ص) در منزل به اختيار خودش بود (يعنى رخصت داشت تا آن را در امور شخصى بگذراند) اما آن حضرت حتى اين بخش از فراغت را هم ميان سه كار تقسيم كرده بود: بخشى را به عبادت و بخشى را به خانواده و زمانى را هم به خود اختصاص داده بود كه باز اين بخش نيز اغلب به رسيدگى كارهاى مردم سپرى مىگشت (ج 1 ص 148).
از روزهاى نبرد
در جنگ احد شانزده زخم عميق برداشتم كه از شدت جراحت چهار مورد آن نقش بر زمين شدم. هربار مرد خوش صورتى كه گيسوانى زيبا بر نرمه گوشهايش آويخته بود و بوى خوش از او به مشام مىرسيد، بالاى سرم حاضر مىشد و بازوانم را گرفته از زمين بلند مىكرد و مىگفت : »برخيز و بر مشركان حمله بر، چه، تو در طاعت خدا و رسول هستى و آنان از تو خشنودند» .
هنگامى كه خدمت رسول خدا(ص) رسيدم، قصه آن مرد را باز گفتم. آن حضرت فرمود: »على! چشمانت روشن باد. او جبرئيل بوده است». (ج 2، ص 126.)
بربالين رسول خدا
پيامبرگرامى در حالى به لقاى پروردگار شتافت كه سربر سينه من داشت. او در آغوش من جان سپرد، دستم را كه با عصاره جان او تماس يافته بود به جهت تيمن و تبرك بر چهره خويش كشيدم .
اين من بودم كه او را غسل دادم و فرشتگان ياريم كردند.
فقدان رسول گرامى در و ديوار را به شيون آورد و آشنا و بيگانه را به ماتم نشاند. فرشتگان دسته دسته در رفت و آمد بودند و گوش من حتى لحظهاى از سر و صداى وردها و دعاهاى آنها آسوده نبود. اين وضع تا لحظهاى كه حضرت را به خاك سپرديم، ادامه داشت. پس چه كسى سزاوارتر از من به رسول خدا در حيات و ممات است؟!(ج 2، ص 53).
به ياد دوست
در گذشته برادرى ايمانى و الهى داشتم. آنچه او را در چشم من بزرگ مىنمود اين بود كه دنيا در چشم او كوچك بود. از سلطه شكم خود بيرون بود. چيزى را كه نمىيافت آرزو نمىكرد و چون به آن دست مىيافت از حد نمىگذراند.
بيشتر اوقات خود را به سكوت مىگذراند و اگر سخن مىگفت، گزيده مىگفت و تشنگان معرفت را از دانش سرشار خود سيراب مىكرد، در چشم ظاهربينان ضعيف و مستضعف مىنمود و در ميدان كار و كارزار چون شيرى خشمگين و مارى پرزهر بود.
تا براى كارى محمل و عذرى مىيافت، كسى را سرزنش نمىكرد. از بيمارى و ابتلاهاى خود وقتى خبر مىداد كه بهبود يافته بود. آنچه را كه بناى انجام دادن آن را نداشت بر زبان نمىراند. اگر ديگران در كلام بر او چيره مىشدند، در سكوت بر او پيروز نمىشدند. به شنيدن حريصتر بود تا به سخن گفتن. هرگاه بر سر دوراهى قرار مىگرفت مىسنجيد كه كدام راه به هوى و هوس نزديكتر است تا با آن مخالفت كند. (ج 2، ص 189).
و الحمد لله كما هو حقه.
نام كتاب: سيرى در نهج البلاغه
نويسنده: استاد شهيد مطهرى (ره)
زبان: فارسى
اين كتاب مجموعه مقالاتى است كه در سالهاى 1351 ـ 1352 در مجله مكتب اسلام چاپ شده است و سپس در سال 1353 بصورت يك كتاب در 333 صفحه در اختيار علاقمندان قرار گرفته است.
مطالب اين كتاب در يك مقدمه و هفت بخش مستقل ارائه گرديده است همچنين اين كتاب داراى فهرستهاى مختلفى (فهرست آيات قرآن ـ سخنان رسول اكرم صلى الله عليه وآله وائمه عليه السلام سخنان امام على عليه السلام ـ اشعار واعلام) مىباشد كه دسترسى به مطالب را بسيار آسان مىكند.
در مقدمه اين كتاب استاد به بيان آشنايى عميق خود با نهج البلاغه از طريق استاد بزرگوارش حضرت آية الله آميرزا على آقا شيرازى كه از او بعنوان نهج البلاغه مجسم و كسى كه او را با دنياهاى عجيبى از نهج البلاغه آشنا نمود مىپردازد و در بيان حالت ايشان مىفرمايد او خود با نهج البلاغه زندگى مىكرد نبضاش با اين كتاب مىزد و قلبش با اين كتاب مى تپيد غالبا جريان كلمات نهج البلاغه بر زبانش با جريان اشك از ديدگانش همراه بود وبه همين جهت كلماتى را كه به عنوان موعظه بيان مىكرد بر جان مىنشست.
استاد آنگاه به غربت نهج البلاغه در ميان مسلمين و بيگانگى مسلمان با اين كتاب اشاره مىكند و از اين مسأله ابراز تأسف مىنمايد، آنگاه در مورد كتاب خود اضافه مىنمايد كه اين كتاب سيرى و گردشى در نهج البلاغه است و گامى در جهت آشنايى بيشتر با نهج البلاغة و فراتر است از ترجمه و شرح بعضى از كلمات آن، استاد بر اين عقيده است كه نام اين اثر را»حتى تحقيق» نمىتوان گذاشت چرا كه معانى اين كتاب بزرگ آنچنان ژرف استكه تحقيق در آن از عهده يك نفر خارج است و نياز به يك كار گروهى دارد.
بخش اول: كتابى شگفت
نويسنده در اين بخش به جنبههاى فصاحت و بلاغت، قدرت نفوذ، عموميت وشمول مطالب اين كتاب نسبت به تمام زبانها ومكانها مىپردازد واعترافات بلندى از دوست و دشمن را در اين بخش به ثبت مىرساند ايشان بر اين عقيده است كه علاوه بر جنبههاى فصاحت وبلاغت آنچه زيبايى و عظمت وشگفتى اين كتاب را دو صد چندان كرده است اين است كه اين كلمات و الفاظ از زبان يك انسان كامل و آگاه به تمام شرائط زمانى و مكانى صادر شده است، انسان كاملى كه تمام صفات كمال را در خود جمع نموده است و لذا دارى معانى عميق و ژرف مىباشد كه فهم دقيق آنها براى هر كسى ميسر نيست. در پايان اين بخش استاد فهرستى از مطالب عميق و بلند نهج البلاغه را ارائه مىدهد و توضيح بيشتر را به بخشهاى بعد وا مىگزارد.
بخش دوم: الهيات و ماوراء الطبيعه
اولين موضوعى كه مورد اشاره استاد قرار گرفته است بخث الهيات و ماوراء الطبيعه در نهج البلاغه است كه د رچهل جاى نهج البلاغه در باره آن بحث شده است.
به عقيده ايشان بحثهاى توحيدى نهج البلاغه اعجاب انگيزترين بحثهاى آن است اين بحثها مختلف و متنوع است؛ قسمتى از آنها از نوع مطالعه در مخلوقات وآثار خالق است كه در اين بخش گاهى حضرت نظام كلى اسمان وزمين را مطرح مىكند و گاه موجود معينى مانند خفاش يا طاووس و … را مورد مطالعه قرار مىدهد و آثار آفرينش يعنى دخالت تدبير و توجه به هدف را در خلقت اين موجودات ارائه مىدهد.
ولى بيشتر بحثهاى توحيدى نهج البلاغه بحثهاى تعقلى و فلسفى است بعقيده استاد، امام على عليه السلام درا ين قسمت آنچنان داد سخن داده است كه نه پيش از او و نه بعد او كسى به او نرسيده است.
استاد بيان مىدارد كه طرح مسائل بى سابقهاى نظير اطلاق و لا حدى و احاطه ذاتى و قيومى حق، اوليت حق در عين آخريت او و ظاهريت او در عين باطنيتش تقدم او بر زمان و بر عدد و اينكه قدمت او قدمت زمانى و وحدت او وحدت عددى نيست و اينكه كلام او عين فعل اوست و اينكه معرفت حق از نوع تجلى بر عقول است و يك سلسله مباحث ديگر خط بطلانى است بر فرضيه كسانى كه معتقدند مباحث فلسفى وعقلانى نهج البلاغه از ان حضرت نيست بلكه مباحثى است متاثر از فلاسفه يونان كه آگاهانه يا نا آگاهانه توسط عدهاى به نهج البلاغه وارد شده است انگاه استاد به ذكر ابتكاراتى از امام فيلسوفان على (ع) درباره »وحدت حقه حقيقيه» »ازلى و ابدى بودن» و … مىپردازد و بيان مىدارد كه تعريف نهج البلاغه از ذات حق بدين نحو است:»ذات حق وجود بى حد و نهايت و هستى مطلق است و ماهيت ندارد او ذاتى است محدوديت ناپذير و بى مرز، هيج زاويهاى از زواياى وجود از او خالى نيست، هيچ فقدانى در او راه ندارد تنها فقدانى كه در او راه دارد فقدان فقدان است و تنها سلبى كه درباره او صادق است سلب سلب است و تنها نفى ونيستى كه وصف او واقع مىشود.نفى هر گونه نقص و نيستى از قبيل مخلوقيت و معلوليت و محدوديت و كثرت و تجزى ونيازمندى است او با همه چيز است ولى در هيچ چيز نيست ولى از هيچ چيز هم بيرون نيست.
او از هرگونه كيفيت و چگونگى و از هرگونه تشبيه وتمثيل منزه است زيرا همه اينها اوصاف يك موجود محدود و متعين و ماهيت دار است »مع كل شى لا بمقارنة وغير كل شى لا بمزايلة» او با هر چيزى هست ولى نه به اين نحو كه جفت و قرين چيزى واقع شود و در نتيجه آن چيز نيز قرين و همدوش او باشد ومغاير با همه چيز است ولى نه به اين نحو كه كه از اشياء جدا باشد… .
در ادامه اين بخش استادمطالب زيباى ديگرى از نهج البلاغه را درباره ذات حق وحسرت حق ازليت و ابديت حق اوليت و آخريت حق ظاهريت و باطنيت حق بيان مىكند.سپس به مقايسه و داورى بيان منطق نهج البلاغه و ساير مكتبهاى فكرى نظير انديشههاى كلامى و انديشههاى فلسفى و انديشههاى فلسفى غرب مىپردازد و نقش نهج البلاغه را دربارور شدن اين انديشهها متذكر مىشود.
بخش سوم: سلوك و عبادات
در اين بخش استاد به بررسى عبادت از ديدگاه امام على عليه السلام مىپردازد از نظر ايشان گرچه عبادت يكى از اصول تعليمات همه پيامبران الهى است لكن در ديانت مقدسه اسلام، عبادات اسلامى بصورت يك سلسله تعليمات جدا از زندگى وجود ندارد بلكه با فلسفههاى زندگى توأم است.
حتى عبادتهاى فردى نظير نماز چنان مشكل خاصى يافته است كه اگر يك مسلمان بخواهد در يك گوشه خلوت آنرا انجام بدهد خود بخود به پارهاى از وظايف اخلاقى و اجتماعى از قبيل نظافت، احترام به حقوق ديگران وقت شناسى قبله شناسى و … مقيد مىگردد. و بطور كلى از نظر اسلام هر كار خيرى كه با انگيزه پاك خدايى توأم گردد عبادت است.
از نظر امام على عليه السلام عبادت كنندگان بر سه دستهاند: دسته اى كه به طمع بهشت عبادت مىكنند كه اين عبادت تجار است و گروهى كه از ترس جهنم عبادت مىكنند واين عبادت عبيد است و گروهى كه بخاطر سپاسگذارى از پروردگار او را پرستش مىكنند كه اين عبادت آزادگان است.
در اين بخش مىخوانيم كه امام على عليه السلام پروردگارش را مورد خطاب قرار داده مىگويد : الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك.» يعنى پروردگارا من تو را به خاطر بيم از كيفرت يا به خاطر طمع در بهشتت پرستش نكردهام من تو را بدان جهت پرستش كردم كه شايسته پرستش يافتم.
استاد بيان مىدارد كه از ديدگاه نهج البلاغه عبادت تنها انجام يك سلسله اعمال و اوراد خشك و بى روح نيست بلكه شخص عابد واقعى از واردات قلبى خود لذت مىبرد، اوج مىگيرد، سير و سلوك مى كند و آثار گوناگون عبادت را در خود ملاحظه مىكند.
در ادامه استاد بعضى از آثار عبادات روح افزاى اسلامى مانند گناه زدايى ـ انس و لذت درمان اخلاقى ـ وارادت قلبى را با توضيح مختصرى بيان مىدارد.
بخش چهارم: حكومت و عدالت
نويسنده در اين بخش به اهميت حكومت و عدالت در اسلام و در كلام اميرالمومنين عليه السلام پرداخته است از ديدگاه حضرت على عليه السلام اسلام بايد يك حكومت قوى و مقتدر داشته باشند و با فكر خوارجى كه هر گونه حكومتى را نفى مىكنند بشدت مخالفت مىكند.
امام به حكومت بعنوان پست و مقام هيچگاه ارجى نمىنهد اما آنجا كه وسيلهاى براى اجراى عدالت باشد در راه حفظ ونگهدارى آن جانفشانى مىكند.
امام على عليه السلام قوام حكومت را به اجراى عدل مىداند زيرا عدل يكى از ارزشها يا بالاترين ارزشهاى اخلاقى و اجتماعى است. امام در مقايسهاى بين عدل و جود عدل را از جود بالاتر مىداند و مىفرمايد: عدل قرار دادن هر چيز در مقام و موضع خويش است ولى جود، اشياء را از مقام و موضع خود خارج مىسازد (العدل يضع الامور مواضعها و الجود يخرجها من جهتها).
از نظر مولى در برابر بى عدالتىها نبايد تماشاچى بود نبايد مصلحت انديشى كرد و نبايد براى رسيدن به پيروزى به تبعيض و بيعدالتى دست يازيد امام عليه السلام شعار »هدف وسيله را توجيه مىكند، عملا محكوم مىكند لذا بعد از كشته شدن عثمان در پاسخ كسانى كه از او مىخواهند براى محكم كردن پايههاى حكومت خويش تبعيضها حاتم بخشىهاى عثمان از بيت المال را ناديده بگيرد مىفرمايد: أتامرونى ان اطلب النصر بالجور… آيا شما از من مىخواهيد كه پيروزى رابه قيمت ستمگرى بدست آورم؟ از من مىخواهيد عدالت را به پاى سياسيت قربانى كنم؟ سوگند به ذات خداوند كه تا دنيا دنياست چنين كارى نخواهم كرد من و تبعيض؟ من و پايمال كردن عدالت؟…
امام على عليه السلام بر اين عقيده است : همانگونه كه حكمرانان برگردن مردم حق دارند مردم هم برگردن حكمرانان حق دارند، حكمران امانتدار مردم است نه مالك آنان و حكومت عادلانه نوعى امانت است كه به او سپردهاند و حاكم مسئول و موظف است بين مردم به عدل و انصاف رفتار كند حوائج آنها را بر آورد و با آنان مهربان باشد.
از ديدگاه امام على عليه السلام حاكم اسلامى حتى با غير مسلمانانى كه در تحت حكومت او زندگى مىكنند بايد رفتار مهربانانه داشته باشد تا آنان هم احساس آرامش وامنيت كنند .
بخش پنجم: اهل بيت وخلافت
در اين بخش به ديدگاههاى اميرالمؤمنين على عليه السلام درباره اهل بيت و رابطه آنها با خلافت وامامت و جانشينى پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله پرداخته شده است.
از ديدگاه امام على عليه السلام اهل بيت از نظر لياقتهاى فردى از يك معنويت فوق العاده برخوردار هستند و در يك سطح ما فوق سطح عادى قرار دارند و علم آنان از يك منبع الهى سرچشمه مىگيرد كه اساسا نمىتوان آنان را با افراد عادى مقايسه كرد. امام درباره موقعيت ممتاز اهل بيت مىفرمايد: »موضع سره و لجا امره و عيبة علمه و موئل حكمه و …» نهج البلاغه خطبه 2يعنى اهل بيت جايگاه راز خدا پناهگاه دين او صندوق علم او مرجع حكم او گنجينههاى كتابهاى او و كوههاى دين او مىباشند… احدى از امت با آل محمد صلى الله عليه وآله قابل مقايسه نيست ـ كسانى را كه از نعمت آنها متنعمند با خود آنان نتوان هم تراز كرد…
استاد در ادامه به بيان حضرت امير درباره شايستگى و اولويتهاى خود در زمينه هاى ايمان ـ جهاد ـ علم نزديكى به پيامبر صلى الله عليه و آله پرداخته است.
امام على عليه السلام امتياز ديگر خود و اهل بيت را براى حكومت و خلافت تنصيص پيامبر صلى الله عليه و آله بر اين امر ذكر مىكند.
استاد در ادامه به انتقادهاى تحليلى و منطقى امام عليه السلام از خلفا مىپردازد امام عليه السلام از ابوبكر انتقاد دارد كه چرا با اينكه علم داشت من از او برحق ترم و امتيازات فردى من را مىدانست و در موارد متعدد شاهد تنصيص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بر امامت من بود و با اينكه … باز حق مرا غصب كرد؟
انتقادامام از عمر بيشتر به خاطر دو ويژگى اوست 1 ـخشونت 2 ـ عجله در رأى و تصميمگيرى و از عثمان بخاطر بيعدالتىها و اسرافهاى او انتقاد دارد.
امام عليه السلام با اينكه حق او غصب شده است و با اينكه قدرت دارد حق خود را از غاصبين باز ستاند اما بخاطر حفظ وحدت مسلمين و به خاطر برقرار ماندن درخت نو پاى اسلام از حق خود صرفنظر مىكند اما ضمن انتقادات بجا از خلفا همواره بعنوان مشاورى امين در كنار خلفا است و آنان را از پرتگاهها و لغزشگاها نجات مىدهد به طورى كه در موارد متعددى اين جمله از عمر شنيده شد كه »لولا على لهلك عمر»
امام على عليه السلام علت پذيرش حكومت را بعد از سالها دورى از آن اينطور بيان مىدارد كه اگر نمىپذيرفتم بيم آن بود كه عده زيادى كه مرتد شده بودند مردم را از دين خدا خارج كنند آرى سكوت على عليه السلام و قيام آن حضرت بعد از آن هر دو بخاطر خدا و بخاطر دفاع و نگهدارى از دين او بوده است.
بخش ششم: موعظه و حكمت
نويسنده دانشمند در اين بخش به تعريف موعظه وحكمت و خطابه و نقاط قوت نهج البلاغه را در اين زمينهها بيان مىدارد و آنگاه بيان مىدارد كه براى درك حقيقت مواعظ نهج البلاغه بايد واژگان نهج البلاغه را بشناسيم و مراد آن حضرت را از واژههاى بكار رفته بدانيم زيرا در بسيارى از موارد معنايى از واژه در نظر امير عليه السلام است كه با معناى امروزى آن كه رايج است كاملا تفاوت دارد آنگاه استاد به تبيين برخى از واژههاى استعمال شده در نهج البلاغه نظير زهد تقوى ـ و زاهد و … مىپردازد. ايشان توضيح مىدهد كه تقوى در قاموس نهج البلاغه يك نيروى معنوى و روحى است كه در اثر ممارست بدست مىآيد كه يك حالت مصونيت در برابر گناه ايجاد مىكند. از نگاه حضرت تقوى كليد آزادى از قيدها و بندهاست .
امام مىفرمايد: فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخيرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة» همانا تقوى كليد درستى و توشه قيامت و آزادى از هر بندگى و نجات ازتباهى است .
استاد بيان مىدارد كه مولى على عليه السلام تقوى را نگهبان انسان و انسان را نگهبان تقوى مىداند.
زهد در قاموس نهج البلاغه: با زهد و رهبانيت در مسيحيت كاملا مغاير است از ديدگاه امام على عليه السلام زهد عبارتست از كوتاهى آرزو و سپاسگزارى به هنگام نعمت، و پارسائى نسبت به نبايستها(خطبه 80).
از نظر امام على عليه السلام پايههاى زهد اسلامى عبارتند از: 1 ـ بهرهگيرى از ارزشهاى معنوى در كنار تمتعات طبيعى و جسمانى براى رسيدن به سعادت.
2 ـ سرنوشت سعادت فرد از سعادت جامعه جدانيست وانسان نمى تواند فارغ از آسايش ديگران آسايش و آرامش داشته باشد.
3 ـ روح در عين اتحاد با بدن در مقابل بدن اصالت دارد و نيازمند به تغذيه و تهذيب و تقويت و تكميل است.
استاد عقيده دارد با توجه به اين سه اصل است كه مفهوم زهد اسلامى روشن مىشود و مرز آن با رهبانيتى كه مطرود اسلام است مشخص مىگردد استاد آنگاه با استفاده از مفاهيم نهج البلاغه به بيان فرقهايى بين زاهد و راهب مىپردازد از جمله او مىگويد: زاهد جامعه گراست اما راهب جامعه گريز است. زاهد حفظ سلامت و رعايت نظافت و برخوردارى از همسر و فرزند را جزء وظيفه مىشمارد. اما راهب سلامت و نظافت و قوت و انتخاب همسر و فرزند را تحقير مىكند.
استاد عقيده دارد كه تفاوت بين زاهد و راهب از دو جهان بينى مختلف ناشى مىشود زيرا از نظر راهب، جهان آخرت ودنيا كاملا از هم جدا هستند ولى از نظر زاهد ودر جهان بينى او دنيا و آخرت به يكديگر وابستهاند و دنيا مزرعه آخرت است.
استاد سپس به رابطه بين زهداسلام و ايثار، زهد و همدردى زهد و آزادى زهد و معنويت زهد و پرستش وعشق اشارات زيبايى مىكند.
از نظر امام على عليه السلام زاهدان واقعى كسانى هستند كه زهد مىورزند تا دلشان به غير خدا (به غير دوست) وابسته نباشد.
و در پايان اين بحث استاد تعبير زيبايى را كه با استفاده از كلمات قرآن ونهج البلاغه توسط يكى از دوستان ايشان شده است را بيان مىدارد كه زهد يعنى برداشت كم و بازدهى زياد» .
بخش هفتم: دنيا و دنيا پرستى
در اين بخش نويسنده به اهتمام بيش از حد امام على عليه السلام به ترك دنيا اشاره مىكند و عللى را براى اين اهتمام ذكر مىكند.
از جمله به سكر نعمت و اينكه نعمت اگر از راه حلال هم باشد ولى انسان مهذب نباشد نوعى سكر و سستى به دنبال خواهد داشت كه افراد را از مسير بندگى خدا خارج خواهد ساخت، اشاره مى كند.
علت ديگرى كه امام را بر آن وا داشته اينگونه از دنيا مذمت كند غنائم و فتوحات اسلام بود كه عدهاى را بيش از حد ثروتمند ساخته بود استاد بيان مىدارد كه مقصود امام از ذم دنيا ذم علاقه و اسير دنيا بودن است امام مىخواهد بفرمايد كه مذموم است دنيا مطلوب نهايى و كمال انسان باشد. و الا اگر به دنيا بعنوان مزرعه آخرت يا بعنوان معبدى كه در آن عبادت انجام مىگيرد ويا به عنوان بازارى نگاه شود كه در آن انسان زاد و توشه براى آخرت خود تهيه مىكند هيچ گونه مذمتى نخواهد داشت.
استاد سپس شواهدى از قران و نهج البلاغه ذكر مىكند كه در مذمت بنده دنيا شدن ،وابستگى و اسير دنيا بودن، قانع شدن به زندگى دنيوى و اميد نداشتن به زندگانى آخرت مىباشد.
آنگاه استاد به پاسخ اين سوال مىپردازد كه فرقى بين بندگى دنيا و بندگى خدا نيست ،پس چرا امام على بندگى دنيا را نفى و بندگى خدا را اثبات مىكند؟ استاد اين سوال را با ديد فلسفى به نحو زيبايى پاسخ مىدهد و نتيجه مىگيرد بندگى خدا و تسليم بودن با بندگى غير خدا تفاوت دارد از آنجايى كه خداوند كمال مطلق است بندگى او حركت در مسير كمال و به تكامل رسيدن است و بندگى او عين آزادگى است.
در ادامه اين مباحث استاد به بحث خود فراموشى مىپردازد و بيان مىدارد كه اگر انسان غايت واقعى خود رانشناسد و در مسير غايتهاى انحرافى گام بردارد خود را فراموش كرده است و اين بالاترين زيان است »قل ان الخاسرين الذين خسروا انفسهم» 53 / اعراف يعنى بگو زيانكاران واقعى كسانى هستند كه خود را باخته باشند.
اميرالمومنين هم در اين باره جمله زيبايى دارد:عجبت لمن ينشد ضالته وقد اضل نفسه فلا يطلبها تعجب مىكنم از كسى كه در جستجوى گمشدهاش برمىآيد و حال آنكه خود را گم كرده است (غرر الحكم، آمدى ج 4 ص 340)
استاد بيان مىدارد اگر كسى خود را شناخت خداى خود رانيز مىشناسد »من عرف نفسه فقد عرف ربه» بحار 61 / ص 99 و آنگاه به نقش عبادات در خود شناسى و خود يابى اشاره مىكند .
استاد در پايان به عدم تضاد دنيا و آخرت مىپردازد و بيان مىدارد و مىفرمايد در يك صورت بين طالب دنيا و طالب آخرت بودن تضادى نيست و آن در صورتى است كه طلب دنيا كردن تابع طلب آخرت نمودن باشد و آخرت خواهى متبوع باشد.
استاد به بيان تفسير زيبايى از اين حديث شريف مىپردازد حديث معروفى كه مىفرمايد »كن لدنياك كانك تعيش ابدا و كن لاخرتك تموت غدا» امام مجتبى عليه السلام.
يعنى براى دنيايت چنان باش كه گويى جاويدان خواهى ماند و براى آخرتت چنان باش كه گويى فردا مىميرى. استاد مىفرمايد منظورامام عليه السلام از اين حديث اين است كه هم در دنيا با علاقه و اميد زندگى كنى و هم خود را براى آخرت آماده نمايى.
نام كتاب: فروغ ولايت»تاريخ تحليلى زندگانى امير مومنان على عليه السلام»
نويسنده: استاد محقق آيت الله شيخ جعفر سبحانى
زبان: فارسى
استاد محقق »آيت الله شيخ جعفر سبحانى» از علماء برجسته حوزه علميه قم مىباشد كه در 860 صفحه تدوين واز سوى موسسه تعليماتى وتحقيقاتى امام صادق عليه السلام قم منتشر شده است. و مشتمل بر يك پيشگفتار و شش بخش همراه با فهرستها مىباشد پيشگفتار كه مشتمل بر 4 صفحهاست در مورد نقش شخصيتهاى بزرگ تاريخى در حيات و سعادت جوامع بشرى ومخصوصا نقش پيامبر صلى الله عليه و آله و حضرت على عليه السلام در تاسيس جامعه اسلامى وحسرت از كنار گذاشتن حضرت على عليه السلام در بعد از رحلت پيامبر ص و نيز تقسيم دورانهاى زندگى حضرت على ع مىپردازد كه اين دورانها عبارتند از:
1 ـ از ولادت تا بعثت
2 ـ از بعثت تا هجرت
3 ـ از هجرت تا رحلت پيامبر ص
4 ـ از رحلت پيامبر صلى الله عليه و اله تا خلافت
5 ـ از خلافت تا شهادت
و بخشهاى كتاب بر مبناى دورههاى فوق مىباشد؛ و تلاش مولف بر اين بود كه از هر نوع مبالغه و حدسهاى بى اساس دورى نمايد و مصادر و مآخذ را تا جائى كه براى نوع خوانندگان فارسى زبان ملال آور نباشد بيان كند.
مولف در بخش اول كتاب كه مربوط به زندگى حضرت على عليه السلام قبل از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله است ابتدا يك مقايسه اى بين حضرت على ع و حضرت مسيح مىنمايد كه عدهاى او را تا مرتبه الوهيت بالا بردند و عدهاى در مقابل او را درغگو ومتهم به شنيعترين تهمتها دانستهاند.
و در تاييد گفتار خود تمسك مىكند به روايتى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود: »دو گروه در راه تو هلاك مىشوند: گروهى كه درباره تو غلو كنند و گروهى كه با تو دشمنى ورزند».
و اشارهاى نيز به شباهت ولادت آندو، يكى در سرزمين مقدس بيت اللحم و ديگرى دركعبه، دارد ودر قسمت ديگر اين بخش مىپردازد به سه عنصر مهم در شكل گيرى شخصيت حضرت على عليه السلام يعنى عناصر:
1 ـ وراثت.
2 ـ آموزش و پرورش
3 ـ محيط زندگى
در مورد عامل وراثت اشاره به سجاياى اخلاقى پدر گرامى و اجداد آن حضرت از قبيل سماحت و بخشش، عطوفت و مهر، جانبازى و فداكارى در راه آئين توحيد و اشارهاى به ايمان جناب ابوطالب و پاكدامنى وايمان فاطمه بنت اسد مادر گرامى ايشان مىنمايد.
و در توضيح دو عامل ديگر اشاره به تربيت پيامبر صلى الله عليه و آله از دوران شيرخوارگى و كودكى و نوجوانى حضرت على عليه السلام وزندگى حضرت على در خانه پيامبر صلى الله عليه و آله دارد در بيان تاثير اين تربيت كلام خود حضرت را نقل مىكند كه فرمود »من در همان دوران كودكى به هنگاميكه كه در حرا كنار پيامبر بودم نور وحى رسالت را كه به سوى پيامبر سرازير بود مىديدم و بوى پاك نبوت را از او استشمام مىكردم.»
ونيز سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله را بيان مىكند كه خطاب به حضرت على عليه السلام فرمود:
»تو آنچه را كه من مىشنوم و مىبينم تو مىشنوى و مىبينى جز اينكه تو پيامبر نيستى بلكه وزير و ياور من هستى.»
اما بخش دوم كتاب درباره زندگى حضرت على عليه السلام پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله و قبل از هجرت است مولف مطالب اين بخش را در سه بخش مطرح مىكند:
فصل اول: پيشى گرفتن حضرت على عليه السلام از همه مسلمين در اسلام آوردن وايمان به پيامبر صلى الله عليه و اله، و در تبيين واثبات اين مطلب از منابع متعدد و معتبر اهل سنت و شيعه استفاده مىكند.
در دومين فصل اين بخش مولف با استفاده از شواهد و مستندات تاريخى گوشهاى از تلاش و دشمنان على عليه السلام در جلوگيرى از گسترش فضايل آنحضرت را تبيين مىكند.
سومين فصل كه در اين بخش مى خوانيم مسئله خوابيدن حضرت على در بستر پيامبر در شب هجرت و فداكارى بى نظير ايشان است.
مولف با استشهاد از آياتى نظير آيه 207 سوره بقره و روايات و مستندات ديگر تاريخى تلاش مىكند، فضيلت بودن اين واقعه را براى حضرت على عليه السلام اثبات نمايد و به بعضى ايرادات پاسخ دهد.
مولف در بخش سوم كتاب كه در پيرامون زندگى حضرت على عليه السلام پس از هجرت و پيش از رحلت پيامبر ص است پنج مطلب عمده را مورد بحث قرار مىدهد كه عبارتند از:
الف) پيوند برادرى بين پيامبر صلى الله عليه وآله و اميرالمومنين.
ب) جانبازى و فداكاريهاى حضرت على عليه السلام در جنگهاى بدر احد، خندق ـ خيبر.
د) نمايندگى مخصوص پيامبر صلى الله در خواندن آيات سوره برائت بر مشركين مكه در مراسم حج.
ه) واقعه غدير خم و اعلان جانشينى حضرت على عليه السلام.
اين مطالب پنجگانه در ضمن ده فصل مورد بررسى قرار مىگيرند جز اينكه در فصل اول كه با عنوان »خلاصهاى از اين دوران» است به دو مطلب ضبط و كتابت وحى توسط حضرت على كه همراه با شأن نزول آيات وديگر مطالب پيرامون قرآن بوده و نيز در مورد چگونگى هجرت امام عليه السلام ازمكه به مدينه و حوادثى كه بدنبال آن روى داد مىپردازد.
در فصل دوم پيمان برادرى ميان على عليه السلام و پيامبر صلى الله عليه و آله ونيز بستن تمام درهايى را كه به مسجد بار مىشد جز در خانه على بن ابى طالب عليه السلام مورد بحث قرار مىگيرد:
در فصول سوم و پنجم وششم و هفتم: قهرمانىهاى امير المومنين ونقش موثر ايشان در پيروزى اسلام در جنگهاى بدر و احد و خيبر و فداكاريهاى بىنظير ايشان در راه دفاع از اسلام كه منجر به شكست لشگريان كفر گرديديد، مورد بررسى قرار گرفته است.
در فصل هشتم به دو حادثه اشاره مىكند و نشان مىدهد چگونه عدالت حضرت على عليه السلام در زمان پيامبر صلى الله عليه و آله موجب نارضايتى بعضى از صحابه مىشده است و پيامبر صلى الله عليه و آله حمايتهاى خود را از حضرت على ع اعلام مىنموده است و مىفرمود»على از من است و من از او هستم و او زمامدار شما پس از من است».
فصل نهم مربوط به حادثه خواندن سوره برائت بر مشركين مكه در مراسم حج است و از منابع متعدد اهل سنت هم استفاده نموده كه پيامبر اين فرمان را ابتدا به ابوبكر داده بود ولى به دستور خداوند از او گرفت به على داد.
مهمترين حادثه در معرفى ولايت و جانشينى حضرت على كه همان مسئله غدير باشد در فصل دهم مورد بررسى قرار گرفته و مولف با استفاده از منابع متعدد اهل سنت و شيعه اثبات نموده كه اين حديث از اخبار متواتر است.
دوازده فصل بخش چهارم كه مربوط به دوران زندگى حضرت على پس از درگذشت پيامبر و قبل از خلافت است در باره موضوعاتى از قبيل علل سكوت 25 ساله حضرت على و تصاحب فدك، روابط و برخورد خلفاء با اميرالمومنين عليه السلام همكاريهاى حضرت على با خلفا وقضاوتها و نيز خدمات اجتماعى امام در اين دوران بحث مىنمايد.
مولف در فصل اول به حوادث بعد از رحلت پيامبرص يعنى اختلاف اصحاب در جانشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و در نهايت انتخاب ابوبكر ونيز پيشنهاد عباس عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و ابو سفيان به حضرت على عليه السلام مبنى بر قيام و اقدام عليه غاصبين حق آن حضرت و نيز جوابهاى اميرالمومنين به آنها ونيز علل عدم قيام و اقدام عملى آنحضرت مىپردازد و به عمده ترين علت كه همان حفظ اسلام باشد اشاره مى كند ومى گويد حفظ اسلام در سايه اتحاد مسلمين بدست مى آيد.
فصل دوم اين بخش:به بيانانت حضرت على عليه السلام كه در مقام استيفاء حق خود و رد استدلال خلفاء و تبيين مقام و فضيلت خودشان مىباشد مىپردازد.
نحوه بيعت گرفتن از حضرت على عليه السلام وهجوم به خانه ايشان و بى حرمتى به ساحت حضرت زهرا سلام الله عليها از موضوعاتى است كه در فصل سوم مورد تحقيق واقع مىشود.
در فصل چهارم: مسئله فدك و ارزش اقتصادى آن و مشخصات آن و اينكه فدك هديه پيامبر صلى الله عليه و آله به فاطمه س بوده و نير علل و انگيزههاى تصرف فدك و سير تاريخى آن با استناد به منابع متعدد و با تحليلهاى گويا و روان مورد نقد و بررسى قرار مىگيرد.
بررسى پرونده فدك از نظر حقوقى و بررسى ادله و مستندات شاكى و مدعى ونيز نادرست بودن قضاوت خليفه از مباحثى است كه در فصل پنجم به آن پرداخته شده است.
فصل ششم پيرامون اين حديث كه: پيامبران از خود چيزى به ارث نمىگذارند كه مورد استناد خليفه اول بوده است به بحث مىپردازد كه اولا مستند اين حديث و راوى آن فقط خود خليفه است كه طرف دعوى هم هست و ثانيا معنا ومفهوم اين حديث با برداشت خليفه از آن سازگار نيست بلكه برداشت خليفه از اين حديث با آيات قرآن كريم هم تنافى دارد.
مسئله گزينش شورى انتخاب اعضاء ان توسط عمر كه در لحظات آخر عمرش انجام دادا ومباحث مطروحه در آن شورى و تجزيه و تحليل روى انتخاب اعضاء و طرز فكر آنها و نحوه چينش اعضاء كه نتيجه آن را از اول معلوم مىكرد و موضعگيرى حضرت على در قبال ان از مباحثى است كه در فصل هفتم مورد بررسى قرار گرفته است.
فصل هشتم در تبيين مقام والاى اهل بيت كه در مواضع متعدد توسط شخص حضرت على عليه السلام صورت گرفته مطالب خوبى را ارائه مىدهد.
در فصل نهم مولف با ارائه نمونههايى مانند تشويق خليفه اول به جنگ با روميان و نيز پاسخ سئوالات دانشمندان بزرگ يهود و مسيحيت نقش آن حضرت را در برطرف نمودن مشكلات خليفه اول تبيين مىنمايد.
ـ مشورتهاى سياسى امام با خليفه دوم مانند مشورت در فتح ايران وبيت المقدس و تعيين مبدا تاريخ اسلام ونيز قضاوتهاى آن حضرت و راهنمائى در آنها مسائلى است كه در فصل دهم به آنها پرداخته شده است.
فصل يازدهم نيز نظير دو فصل گذشته در مورد رفع نيازهاى علمى عثمان ومعاويه كه بدست حضرت صورت گرفته نمونههاى جالبى ارائه مىدهد.
در فصل پايانى اين بخشبصورت فشرده به نمونههايى از خدمات اجتماعى امام در اين دوران اشاره مىكند از قبيل 1 ـ انفاق به فقراء و يتيمان 2 ـ آزاد كردن بردگان 3 ـ كشاورزى ودرختكارى 4 ـ حفر قنات 5 ـ ساختن مسجد 6ـ وقف اماكن واملاك البته اين مباحث هر چند بطور فشرده است ولى بجهت تازگى طرح اين مسائل و لزوم تحقيق در اين زمينه مىتواتند سر آغازى براى تحقيقات وسيعتر گردد.
اما بخش پنجم كه مفصلترين بخش اين كتاب است، به حساسترين و پر آوازهترين دوران زندگى حضرت يعنى دوران خلافت حضرت على عليه السلام مىپردازد.
اما معرفى اجمالى مطالب فصول بيست گانه اين بخش بدين قرار است.
در فصل اول مولف در پيرامون علل گرايش مردم به خلافت حضرت على عليه السلام با ارائه شواهد و مستندات تاريخى نشان مىدهد كه علت اصلى گرايش مردم به آن حضرت ،عملكرد ناصحيح خليفه سوم بوده است و در توضيح اين قسمت كه ايشان از آن تعبير به عوامل قيام و شورش عليه خليفه مىكند به پنج عامل مهم اشاره مىكند.
1 ـ تعطيل حدود الهى
2 ـ تقسيم بيت المال در ميان بنى اميه.
3 ـ تاسيس حكومت اموى
4 ـ ضرب و شتم ياران پيامبر صلى الله عليه و آله
5 ـ تبعيد شخصيتهاى مهم اسلامى نكته جالب در اين فصل اين است كه مطالب آن نوعا مستند به منابع اهل سنت است و همراه با شواهد عينى است نه تحليل تاريخى.
ـ در فصل دوم كه به جريان محاكمه و قتل عثمان مىپردازد ابتدا با بيان اينكه معترضين به عثمان فقط مردم مصر و شهرهاى دور كشور بزرگ اسلامى آن روز نبودند بلكه گفتار افرادى مانندعايشه و عبد الرحمن ابن عوف را بيان مىكند كه بر عليه خليفه بوده ومقدمات قتل او را فراهم نموده است سپس به تصميمات نا صحيح خليفه در جريان شورش مثل صدور دستور اعدام سران انقلاب و به سوء تدبير مروان اشاره مىكند كه منجر به قتل خليفه شده است.
بيعت مردم با حضرت على و اينكه تنها خليفهاى كه با اكثريت قريب به اتفاق آراء انتخاب شد حضرت على عليه السلام بوده است در فصل دوم مطرح شده است.
فصل چهارم. در اين فصل بيان مىكند كه دو كار عمده حضرت يعنى: 1 ـ الغاى تبعيضات ناروا در تقسيم بيت المال .2 ـ عزل فرمانداران ناشايست خليفه پيشين، مهمترين بهانه براى مخالفت عدهاى نسبت به حكومت حضرت على عليه السلام و ايجاددرگيريهاى داخلى شده است.
در فصل پنجم به روشن نمودن ماهيت معاويه كه جاه طلبى ومقام پرستى باشد مىپردازد و اشاره مىكند كه خونخواهى از عثمان براى معاويه بهانهاى بيش نبوده است.
نبرد با ناكثان (جنگ جمل) و عوامل پيدايش آن و نحوه عملكرد گروه ناكثين در بدست گرفتن شهر بصره و گروههاى متحد در اين نبرد ومنابع تامين هزينه نبرد براى گروه ناكثين و نيز در مقابل فعاليتهاى امام در جمع آورى سپاه از كوفه و جاهاى ديگر و برخورد با ابو موسى اشعرى فرماندار امام دركوفه و سخنرانيهاى امام وتاثير آن دركاستى نيروهاى دشمن ـ ودلاوريهاى سپاه امام و پيروزى آنها و نير سرنوشت طلحه و زبير و آمار كشتگان اين نبرد از مطالبى است كه فصول پنج گانه يعنى از فصل شش تا دهم اين بخش را در برگرفته است.
در فصل يازدهم به مسئله انتخاب كوفه بعنوان مركز خلافت اسلامى و گوشهاى از فعاليتهاى سياسى امام نظير ايجاد فضاى باز سياسى و اعزام فرماندران و نامه به بعضى فرماندارانى كه از طرف خليفه قبلى منصوب بودند در مورداعلام موضع خود نسبت به امام، اشاره دارند .
فصلهاى دوازدهم تا نوزدهم اين بخش در پيرامون حوادث جنگ صفين مىباشد عمده ترين مباحث اين فصول به اين شرح است.
الف) علل وقوع جنگ صفين
ب)اقدامات معاويه جهت مقابله با حضرت على عليه السلام
ج) آمادگى سپاه امام براى جنگ صفين؛ در اين قسمت فعالتيهاى امام عليه السلام قدم به قدم توضيح داده شد.
د) فعاليتهاى سياسى امام درجلوگيرى ازدرگيرى و برادر كشى ميان مسلمين.
ه) جزئيات حوادث ميدان نبرد.
و) حوادث اواخر جنگ و فريب خوردن لشگر امام كه موجب تغيير مسير جنگ صفين وتاريخ شده است.
اين فصول هشتگانه پر از مطالب تلخ و شيرين تاريخى، همراه با دقت و ترتيب خاصى است كه صحنههاى نبرد را براى خوانندگان بصورت عينى جلوه مىدهد.
مولف در فصل بيستم و بيست يكم به حوادث جنگ صفين ،كه ماجراى حكميت و گزينش داوران براى پايان دادن به اين مخاصمه بين معاويه وحضرت على عليه السلام وديگر واكنشهاى كه در پى داشته است، پرداختهاند.
ماجراى جنگ نهروان و ريشههاى پيدايش خوارج وطرز تفكر آنها و تلاشهاى امام در جهت هدايت آنها و انگيزههاى خوارج و استدلالهاى آنها و فعاليتها و آشوبهاى خوارج در حكومت امام و در پايان نبرد امام با اينها در نهروان مطالبى است كه در فصول بيست و دوم و بيست و سوم اين كتاب مىخوانيم.
بخش پايانى كتاب مربوط به وقايع پس از نهروان وشهادت حضرت على عليه السلام مىباشد. در فصل اول اين بخش به يغماگرى و ايجاد نا امنى وكشتار فجيع كه توسط معاويه در مناطق مختلف حكومت امام صورت مىگرفت، اشاره مىنمايد.
ماجراى شهادت محمد بن ابى بكر فرماندار حضرت در مصر و شهادت مالك اشتر و حزن و اندوه امام در شهادت مالك ،در فصل دوم اين بخش آمده است.
فصل سوم كه آخرين فصل اين بخش و آخرين مباحث اين كتاب است مربوط به ماجراى شهادت امام و نحوه ضربت خوردن آن حضرت و سخنان و وصاياى ايشان در آخرين لحظات زندگى مىباشد.
نام كتاب: امام على(ع) در قرآن از ديدگاه اهل سنت
نويسنده: ابوالفضل يغمائى
زبان: فارسى
كتاب امام على(ع) در قرآن از ديدگاه اهل سنت، تأليف آقاى ابوالفضل يغمائى كه از سوى انتشارات أحسن الحديث ، در تابستان 1378 و تيراژ 3000 عدد و 208 صفحه منتشر شده است، بازگو كننده گوشهاى از فضايل مولى على عليه السلام در قالب بعضى از آيات كريمه قرآن مجيد است. در اين اثر تلاش شده است از ديدگاه دانشمندان اهل سنت و جماعت ، احاديثى كه در شأن نزول يا تفسير يا تأويل بعضى از آيات به عنوان فضيلتى از فضايل مولى الموحدين امير المؤمنين على عليه السلام وارد شده است بيان گردد.
كتاب مزبور شامل مقدمه، متن كتاب و يك فصل در انتهاى كتاب تحت عنوان ملحقات است.
نويسنده محترم در مقدمه كتاب نكاتى را پيرامون كتاب خود به خواننده متذكر مىگردد از جمله اينكه:
ايشان در ترجمه آيات منتخب قرآن مجيد از ترجمه ـ استاد فولادوند استفاده نموده است، ترجمه احاديث بصورت ترجمه آزاد است و فقط بعضى از آياتى كه در فضيلت على عليه السلام در شأن نزولها و تفاسير آمده، نقل شده است. ايشان همچنين تصريح مىنمايد كه: اصل حديثى كه در منقبت مولى على عليه السلام آمده از منابع حديثى اهل سنت اخذ گرديده، گرچه ممكن است براى شرح آن از احاديث ديگر اهل سنت يا احاديثى كه از طريق شيعه وارد شده، استفاده شده است.
بعد از مقدمه، مولف محترم متن كتاب را آغاز مىكند . ايشان در اين كتاب 77 آيه از قرآن مجيد و احاديثى كه دلالت مىنمايند شأن نزول يا تفسير و يا تأويل اين آيات بازگو كننده فضيلتى از فضايل حضرت على عليه السلام به صورت فردى و منحصر و يا در ضمن اهل بيت عليهم السلام مىباشد، و به ترتيب آيات و سورههاى قرآن مجيد، ذكر مىنمايد. به اين صورت كه نخست به آيهاى از سوره حمد تمسك مىنمايد و سپس به آياتى از سوره بقره مىپردازد و همچنين…
در اين كتاب بعد از بيان آيه مورد نظر و ترجمه آن، حديث مورد استناد مؤلف در اين باره كه اين آيه بيانگر فضيلتى از امير المؤمنين عليه السلام مىباشد، همراه با ترجمه آن ذكر مىگردد اين حديث همانگونه كه مولف محترم در مقدمه بيان نموده بود از منابع روايى يا تفسيرى اهل سنت انتخاب گرديده است . پس از آن نوبت به تفسير آيات و شرح احاديث مى رسد .
مولف براى راحتى خواننده و پرهيز از اطاله كلام و همچنين به منظور اثبات صحت انتساب حديث در پاورقى كتاب و در ذيل هر حديث حد اقل يك كتاب از منابع اهل تسنن را با ذكر جلد و صفحه مربوط بيان مىكند گرچه در بيان بعضى از احاديث، بيش از 20 كتاب به عنوان منبع حديث ذكر گرديده است.
در بخش تفسير، مؤلف بطور عمده از تفاسير الميزان با ترجمه فارسى و تفسير مجمع البيان با ترجمه فارسى و تفسير نمونه استفاده كرده است تا خواننده فارسى زبان براى مراجعه به آنها مشكلى نداشته باشد.
در بخش پايانى كتاب، مؤلف محترم، فصلى با عنوان، ملحقات، اضافه نموده كه در آن، مختصرى از شرح حال چهارده تن از شخصيتهاى معروفى كه احاديث از آنها نقل شده آمده است و براى كسانى كه تمايل دارند شناخت كاملترى از اين شخصيتها داشته باشند در ذيل شرح حال مختصر هر يك، نام چند كتاب كه در بردارنده اطلاعات بيشترى درباره شخصيت مورد نظر بوده، معرفى شده است.
شخصيتهايى كه در اين بخش معرفى شدهاند عبارتند از: 1ـ ابن عباس 2ـ ابن مسعود 3ـ ابوسعيد خدرى 4ـ ابوصالح 5ـ ام سلمه 6ـ جابر بن عبد الله انصارى 7ـ سدى 8ـ سعيد بن جبير 9ـ ضحاك 10ـ عطاء 11ـ عكرمه 12ـ عمار بن ياسر 13ـ قيس بن عباد 14ـ مجاهد.
اين كتاب ارزشمند متأسفانه فاقد فهرست مطالب و موضوعات است، لذا خواننده در يافتن موضوع مورد نظر خود دچار مشكل مىشود.
نام كتاب: انقلاب بزرگ »على عليه السلام و دو فرزند بزرگوارش»
ترجمه كتاب »الفتنة الكبرى»
نويسنده: دكتر طه حسين
مترجم: جلداول دكتر سيد جعفر شهيدى، جلد دوم مرحوم احمد آرام
زبان: فارسى
دو جلد اين كتاب در يك مجلد توسط انتشارات علمى در مجموع 527 صفحه (جلد اول در 245 صفحه و جلد دوم در 282 صفحه) منتشر شده است.
مترجم جلد اول در مقدمه ترجمه در معرفى اين كتاب مىگويد:
مؤلف در اين كتاب مسائل دينى و تاريخى را با متد علمى امروز بررسى مىكند و بعبارت ديگر در مباحث اين كتاب جنبه درايت بر روايت مقدم است و درنوع خود بىنظير است هر چند نويسنده اين كتاب اگرهم سنى نباشد در محيطى سنى مذهب زندگى مىكند و ناچارست به مقتضاى »اذا كنت فى بلدة فعاشر بآداب مكانها» از حدود و مرزهاى محيط تجاوز نكند» و با بيان نمونههاى از خلط و اشتباهات نويسنده مىگويد با كمال تاسف مىبينيم در بسايرى از موارد خوش بينى يا سهل انگارى يا ترجيح بىجهت برخى مدارك بر برخى ديگر سبب شده است كه كم و بيش از حقيقت منحرف شود. اگرچه در اين كتاب همه جا دست به عصا راه مىرود و ملاحظه كار است و يا نهايت دقت و مراقبت اطراف خود را مينگرد.
جلد اول اين كتاب در باره جريان كشته شدن عثمان است. و مشتمل بر 31 فصل است.
فصل او در پيرامون تكاپو و تلاش بشريت براى رسيدن به عدالت مىباشد و در فصل دوم در مورد اينكه اسلام توانسته در دورانهاى اوليه عدالت سياسى و اجتماعى را پياده كند ـ مخصوصا نمونههاى از سيرت پيامبر در اجراى عدالت را بيان مىكند البته ايشان براى ابو بكر و عمر در اين جهت يعنى اجراى عدالت سياسى و اجتماعى مقامى نظير مقام پيامبر(ص) قائل است و در كلام نويسنده نمىتوان فرقى بين ايندو و پيامبر(ص) در اين جهت پيدا كرد.
در فصل سوم درباره رژيم اسلامى بحث مىكند ايشان با رد اين نظريه كه حكومت پيامبر(ص) و خليفه اول و دوم تيوكراسى حكومت دينى بوده است و با آوردن نمونههاى از مشورت پيامبر با اصحاب در مسائل جنگى در روزگار پيامبر و ابو بكر و عمر رژيمى الهى و آسمانى نبوده است.
در عين حال دموكراسى (يعنى حكومت ملت بر ملت) بودن حكومت پيامبر(ص) را هم رد مىكند . چون مردم پيامبر(ص)، را به پيامبرى انتخاب نكردند.
در پايان مىگويد حكومت آنها: رژيمى عربى و خالص بوده كه دو عنصر در تكوين آن دخالت داشته يكى عنصر دينى و ديگر عنصر اشرافيت دينى، يعنى پيوستگى با پيغمبر در عهد وى و تسليم محض و بدون چون چرا در مقابل امر و نهى خداوند.
نويسنده با ستايش از عمل ابوبكر در تعيين جانشين براى خود و رها نكردن امت بحال خود كه موجب اختلاف خواهد شد و نيز ستايش از عمل خليفه دوم در ايجاد فكرى شورى براى انتخاب خلفا به بحث پيرامون روش حكومتى اين دو خليفه مىپردازد.
(ولى آيا اين انتقاد به نويسنده وارد نيست كه به طور ناخودآگاه دو خليفه را از نظر شناخت مصالح مسلمين بالاتر از پيامبر(ص) مىداند).
در فصل چهارم زندگينامه عثمان و شرايط زمانى حكومت او و نحوه انتخاب او در شورى مىپردازد .
در فصل پنجم به اولين مشكل عثمان يعنى كشته شدن هرمزان و دختر ابو لؤلؤ بدست عبيد الله بن عمر و قصاص نكردن عثمان و نيز به عزل و نصب فرمانداران توسط عثمان پرداخته مىشود .
مقايسه بين عمر و عثمان در برخورد با قريش مطلبى است كه در فصل ششم مطرح مىگردد.
از فصل هفتم تا پايان فصل دوازدهم به عزل و نصبهاى عثمان مانند ما جراى وليد بن عقبه، سعيد بن عاص، ابو موسى اشعرى، عبد الله بن عامر، عبد الله به سعد پرداخته مىشود.
ما جراى شورش و انقلاب عليه عثمان و نمونههاى از انتقادات مردم بر حكومت عثمان و ساختگى بودن داستان عبد الله بن سبا، و نيز مخالفت و برخوردهاى صحابه پيامبر با عثمان مانند عبد الرحمن بن عوف سعد بن ابىوقاص، زبير بن عوام، طلحه بن عبيد الله، على بن ابىطالب (ع) عبد الله بن مسعود، ابوذر غفارى، عمار بن ياسر از مطالبى است كه آن را در فصول 12 تا 21 مىخوانيم.
در فصول 22 تا 26 مصنف مىپردازد به انتقاداتى كه مخالفان بر عثمان مىنمودند.
از جمله اين انتقادات: پامال كردن خون هرمزان، تمام خواندن نماز قصر، فرق قرار دادن براى اسبان خود و بنى اميه، صرف كردن صدقه در غير محل صدقه، سوزاندن قرآنها، پناه دادن تبعيديان پيغمبر(ص) گماشتنى مردم نالايق به حكومت شهرها بذل و بخششهاى بىجا، سختگيرى بر مخالفان از جمله براى ابوذر غفارى، عبدالله به مسعود، عمار ياسر. نويسنده سعى مىكند تا آنجا كه بتواند براى اين انتقادات جوابى بيابد و توجيهاتى درست كند و در نهايت اگر نتوانست با اين توجه كلى كه او مجتهد است و مجتهد اگر خطا بكند باز داراى ثواب بزرگ است سعى مىكند دامن خليفه را از آلودگى به گناهان مصون نگهدارد.
و در فصول باقيمانده يعنى از 27 تا پايان درباره حمله شورشيان به مدينه و نيز چگونگى كشته شدن عثمان و علت يارى نكردن فرمانداران عثمان به تحليل و بررسى مىپردازد.
جلد دوم اين كتاب كه به نام »على عليه السلام و دو فرزند بزرگوارش» ترجمه شده است.
مترجم دوم مرحوم آقاى احمد آرام در مقدمه ترجمهاش درباره اين كتاب مىنويسد:
»خود من در اين چند سالى كه در كشورهاى عربى بسربردهام درست پىبردهام كه تصور مردم ساده دل كوچه و بازار ـ و حتى دانايان قوم تا حدى ـ نسبت به معتقدات ما گروه شيعيان ال البيت چهاندازه پا برهواست و تا چه حدى نسبت به معتقدات ما گروه شعيان ال البيت چه اندازه پا برهواست و تا چه حد تبليغات زهرآگين خلفاى ال عثمان خطرناك و ريشهدار بوده و دل دو گروه مسلمان را نسبت به يكديگر مكدر ساخته است» بعد مىگويد: »نوشته شدن چنين كتابى بدست مرد معتبرى مانند دكتر طه حسين كه بزرگترين نويسنده عالم عربى است مايه كمال خوشوقتى است».
جلد دوم كتاب مشتمل بر 58 فصل مىباشد.
»مسلمانان پس از كشته شدن عثمان، نام عنوانى است كه در فصل اول به آن پرداخته مىشود و مسائلى از قبيل وضعيت مسلمانان بعد ازكشته شدن عثمان، نيازمندى مسلمانان به امام، وضعيت بزرگان مهاجر و انصار، موقعيت على و زبير طلحه وس عد وقاص براى رسيدن به خلافت، بيعت مردم با على، و اولين مشكل على كه همان كشتگان عثمان باشند و شباهت وضعيت على(ع) با عثمان در اين مشكل در داستان عثمان و عبيدالله بن عمر قاتل هرمزان و تحسين از عملكرد على(ع) در برخورد با اين ماجرا، از مطالبى است كه در اين فصل مورد بررسى قرار مىگيرد .
نويسنده در فصل دوم مىپردازد به آثارى كه شورش و طغيان بر عليه عثمان از خود به جاى گذاشت و نيز بيان لياقت و شايستگى كه در حضرت على (ع) براى خلافت وجود داشت. و اشاره مىكند به فضائل آن حضرت مانند تربيت در خانواده پيامبر(ص) و سبقت در اسلام، خوابيدن در بستر پيامبر در شب هجرت، پيمان برادرى با با پيامبر(ص) و نيز گفتار پيامبر(ص) در موقع رفتن به تبوك كه »تو برايمن همچون هارونى براى موسى جز آنكه پس از من پيغمبرى نيست» و نيز در حجة الوداع فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست. و هم چنينگفتار عمر كه: »على در داورى از همه ما پيش است» و نيز در موقع تعيين اعضاى شوراى گفت: اگر او را على(ع) را برگزينند مردم را براه راست خواهد برد.
در فصل سوم مؤلف به مسئله همكارى على (ع) با خلفاى سه گانه قبلى مىپردازد و مىگويد حضرت براى حفظ اسلام و بيزارى از فتنه هر سه خليفه را با شكيبايى تحمل نمود و سپس اشاره به مخالفت طلحه و زبير در موقعى كه مردم با هجوم و تهديد با على بيعت كرده بودند مىپردازد و مىگويد على مخالفت ايندو اين بود كه طلحه انتظار حكومت و زبير انتظار حكومت بصره را از على(ع) داشتند.
در فصل چهارم به نصب فرمانداران على در شهرهاى مختلف مىپردازد از جمله قيس بن سعد بن عباده براى مصر عثمان بن حنيف براى بصره و سهل بن حنيف براى شام.
آنگاه به خوددارى معاويه از قبول بيعت با على(ع) اشاره مىكند.
در فصل پنجم جمع شدن نيروهايمخالف حضرت على(ع) در مكه مانند طلحه و زبير، مروان بن حكم، عبدالله بن عامر، يعلى بن اميه و عايشه همسر پيامبر(ص) مورد اشاره قرار مىگيرد.
در فصل ششم به تصميم مخالفين على(ع) در انتخاب شهر بصره براى ايجاد پايگاه و اعلان مخالفت با على (ع) اشاره مىكند.
در فصل هفتم مىگويد نظرات سياسى امام حسن مجتبى(ع) در برخى موارد با نظرات امام على (ع) فرق داشت سپس به محكوميت شورش معاويه و طلحه و زبير مىپردازد و مىگويد خونخواهى معاويه از خون عثمان يك بهانه بوده است چون در موقعى كه خودش تمام حكومت اسلاامى را بدست گرفت هيچ حرفى ازانتقام گيرى از كشندگان عثمان به ميان نياورد و مىگويد حكومتعلى بيشتر ازحكومت ابو بكر و عمرو عثمان روى رأى مردم استوار بوده است.
فصل هشتم درباره ممانعت ابو موسى اشعرى از آماده نمودن مردم كوفه براى كمك به حضرت على (ع) مىباشد.
در فصل نهم مىپردازد به مسئله يورش طلحه و زبير به بصره و دستگيرى عثمان بن حنيف و زدن او بحدى كه تمام موى سر و رش او را كندند و كشتن و چهل تن از نگهبانان بيت المال .
و از فصل دهم تا پانزدهم ماجراى جنگ جمل و پيروزى لشكر حضرت على(ع) و عفو و بخشش آن حضرت ازشكست خوردگان و ديگر رفتار كريمانه آن حضرت را توضيح مىدهد.
و از فصل 16 تا فصل 22 پيرامون جنگ صفين بحث مىكند.
در فصل 16 به آمادگى نيروهاى تحت امر حضرت على(ع) براى جنگ با معاويه و نيز به مقايسه بين سياست معاويه و حضرت على(ع) مىپردازد در اين قسمت مىگويد على بيت المال را بطور مساوى و به مصالح مسلمين مصرف مىكرد.
در حاليكه معاويه مرد عرب بخشنده زيرك فريبكار بود و چنين بود كه آزمندان آنچه مىخواستند نزد معاويه مىيافتند و پارسايان را روى با على(ع) بود.
در فصل 17 به نمايندگان ميان على و معاويه و داستان پيوستن عمر بن العاص به معاويه و نيز برگردان معاويه فرستاده على ازشام اشاره مىكند.
در فصل 18 به بررسى پيرامون متننامههاى كه بين على و معاويه رد و بدل شد مىپردازد و مىگويد نامه معاويه را كه بهانه خونخواهى از عثمان به على نوشته بود بسيار تند و ناصحيح مىداند چون بر معاويه تبعيت از على (ع) لازم بوده است.
ما جراى بستن آبشخور آب توسطمعاويه و پيروزى ياران على بر آبشخور و نبستن آن باميد اينكه شايد كار به صلح بيانجامد در فصل نوزدهم مورد بررسى قرار مىگيرد.
در فصل بيستم به نحو درگيرى و جنگيدن دو سپاه و در نهايت قرآن بر نيزه كردن توسط لشكر معاويه در آستانه پيروزى لشكر على(ع) و فريب خوردن لشكر حضرت على اشاره مىكند.
در فصل 22 احتمال مىدهد نيرنگ قرآن بر سر نيزه كردن توسط عمرو عاص در لشكر معاويه و اشعث بن قيس كندى كه در لشكرى على بود پىريزى شده باشد.
در فصل 23 ابتداء بيانيه صلحنامه ومواد آن را طرفى امضا نمودند بيان مىكند سپس به بيان اينه على(ع) از همه مردم به قرآن آشناتر بوده است حق اين بود كه لشكرش سخن او را گوش مىدادند و تن به قبول حكميت نمىدادند.
اما نكتهاى در اين فصل قابلتذكر است و آن اينكه نويسنده خوارج را از مخالفان اوليه حكميت مىداند در حاليكه خوارج در اول همان كسانى بودند كه حضرت را مجبور به قبول حكميت نمودند و بعد از پذيرش حضرت برگشتند و شروع به مخالفت با آن حضرت نمودند.
در فصل 24 مىگويد: عبد الله بن سبا يك فرد ساختگى است كه حقيقت تاريخى ندارد دليلش اين است كه در جريان جنگ صفين و جريان خوارج نشانى از او نمىيابيم.
در فصل 25 در پيرامون مذاكرات حضرت و نمايندگانش با خوارج بحث مىكند.
در فصل بيست و ششم مىپردازد به مسئله اجتماع دو داور (عمرو عاص و ابو موسى اشعرى) و راى زدن بايكديگر و حيله عمرو عاص كه معاويه به جاى على(ع) انتخاب نمود.
مسائلى كه خوارج بوجود آوردند كه منجر شد حضرت على مسير حركت سپاه به سوى شام را تغيير دهد و بسوى نهروان سوق دهد و جنگ نهروان و كشته شدن خوارج مطالبى است كه در فصل بيست و هفتم مىخوانيم.
دلسردى مردم و ياران حضرت على(ع) از جنگيدن با معاويه و اسباب دلسردى مردم كه همان قوم و خويش بودن كشته شدگان جنگ نهروان وجمل با ياران حضرت و اسباب ديگر باشد.
و نيز سنجش ميان سياست معاويه با سياست على كه معاويه از طريق دادن پول و نويد بخششها سران و پيشوايان را مىخريدولى حضرت على هيچگاه بخود روا نمىداشت كه مكر و رزد و حيله كند و ديگران را بفريبد، بلكه دين پاك را بر همه اينها ميگزيد و بار حق را بهر اندازده سنگين بود مىكشيد از مسائلى است كه در فصل 28 به آن پرداخته مىشود.
در فصل 29 نيز به برخورد و رفتار على با خوارجى كه مانده بودند مىپردازد و جريان فريب بن راشد و مصقله بن هبيره را بيان مىكند. و در پايان همانطور كه در فصول متعدد گذشته بيان كرده مىگويد: »مذهب سياسى على همه بر دين است و مذهب سياسى معاويه يكسره براى دنيا است».
در فصل سىام در باره تلاش معاويه در بدست آوردن مصر و نيز تقسيم دولت اسلامى ميان على و معاويه بحث مىكند.
در فصل سى و يكم اشاره دارد به رابطهاى ابن عباس و على(ع) و نيكىهاى على به ابن عباس و فرار ابن عباس از بصره و بردن بيت المال بصره به مكه و خوشگذرانى در آنجا و نيز نامههاى كه بين على(ع) و ابن عباس رد و بدل شده است.
در فصل 32 مىپرداز به تلاش معاويه در بدست گرفتن بصره و حوادث آن و اشاره به اينكه مسبب اين حوادث بيرون رفتن ابن عباس از بصره بوده است.
فصل 33 و 34 در بيان غارتهاى معاويه و هجومهاى ناجوانمردانه وى به شهرهاى تحت كنترل حضرت على(ع) و داستانهاى بسر بن ارطاة و غارتهاى وى مىباشد.
برخورد با بعض خوارج باقيمانده توسط حضرت على(ع) و استفاده معاويه از اين وضعيت در فصل 35 مطرح مىگردد.
در فصل 36 مىپردازد به آماده شدن على(ع) براى جنگيدن با معاويه و تشويق ياران خود به جنگ در فصل 37 به روش تعليم و تربيت حضرت على(ع) و اهميت دادن به آن حتى در زمان جنگ و بيان نمونههاى از پارسايى و بندگى و دادگرى على(ع) پرداخته مىگردد.
رفتارعلى با كارگزاران عنوان فصل 38 است كه مسائلى مانند مراقبت على از كارگزاران و دستور به كارگزاران در جهت تلاش براى ايجاد رفاه عمومى نظير كندن نهر و لايروبى قنات و نيز رفتارش با زياد و نامه او به اشعث مبنى بر عزل اواز آذربايجان و سختگيرى او با كارگزارانش و داستان سوزاندن على گروهى از مردم كوفه را به جهت مرتد شدن آنها ز جمله مطالبى است كه در اين فصل آمده است.
در فصل 39 به مطلب بسيار مهمى اشاره مىكند و آن بررسى علل و عواملشكست حكومت على(ع) است ايشان با اشاره به اينكه مردم در زمان خليفه سوم از خوى زندگى اسلامى مقدار زيادى فاصله گرفتند و طاقت عدالت و دادگرى حكومت على را نداشتند بلكه زندگى راحت و همراه آسايش را مىخواستند و مردم نسل صحابه را نسلى كهنه وگذشته مىديدند و دنبال يك زندگى نو بودند و در مقابل معاويه تلاش مىكرد اين زندگى نو كه همراه با رفاه وآسايش غرق شدن در دنياست براى آنها فراهم آورد و با پول ونيرنگ سعى در جلب سران قوم داشت و از طرف ديگر در حكومت على استبداد راى وجود نداشت بلكه براى راى مردم ازرش قائل بوده است بر خلاف معاويه كه چنين اجازهاى به مردم نمىداد و مردم شام هم بىچون و چرا فرمان معاويه رات مىپذيرفتند از علل و عوامل شكست حكومت حضرت على(ع) و پيروزى حكومت معاويه بر مىشمارد.
فصل 40 به تلاش معاويه بر عليه على(ع) و نيز كشته شدن على(ع) بدست ابن ملجم و ناكاميابى صريمى در كشتن معاويه، و ابن بكر در كشتن عمرو عاص مىپردازد.
در فصل 41 به اين مطلب مىپردازد كه على در سى سال عمر خود پس از پيامبر همواره در محنت و رنج بوده است و هواره شكيبايى و تحمل داشت و عدهاى از ياران آن حضرت به دليل كوتاهى كردن در زمان خلافت ايشان در يارى نمودن ايشان براى جبران اين بدى سعى كردند با غلو و تعريفهاى غير بشرى او را تا مرز خدايى بالا ببرندـ و نيز اشاره اى به پيدايش شيعه مىنمايد و مىگويد شيعه باصطلاح فقها و متكلمان در زمان خلافت آن حضرت وجود نداشت بلكه بايد گفت حزب علوى وشيعه بعضى بمعنى امروزى كمله پس از آن پيدا شد كه معاويه خلافت را بدست گرفت.
فصول 42 و 43 و 44 و 45 مباحث مربوط به خلافت امام حسن مجتبى و سياستهاى ايشان و صلح امام را بررسى مىكند.
در فصل 42 ابتدا مىگويد امام حسن(ع) در ما جراى شورش بر عليه عثمان به حضرت على پيشنهاد نمود كه از مدينه دورشود و در ينبع برود تا از فتنه دور باشد وليحضرت قبول نكرد و نيز پس از كشته شدن عثمان پيشنهاد نمود كه خلافت را قبول نكند ـ و بعد مىگويد: حسن پيوسته بر عثمان اندوهگين بود و بايد گفت وى به معنى دقيق كلمه عثمانى بود ـ (البته مترجم در پاورقى تذكر مىدهد كه مولف حسن بصرى را با امام حسن بن على(ع؟ خلط نموده است اين مطالب مربوط به حسن بصرى است).
سپس به تلاشهاى امام حسن در حكومت حضرت على و شركت در جنگها و نيز محبت حضرت على(ع) نسبت به حسن(ع) و حسين(ع) و محافظت و مراقبت از آنها و نيز به نحوه انتخاب امام حسن (ع) پس از شهادت پدر و حركت امام براى جنگ با معاويه و عدم موفقيت در آن و پذيرش صلح اشاره مىكند.
در فصل 43 پيرامون صلح امام حسن وشرائط و وضعيت روانى مردم عراق كه خواستار عافيت و رفاه بودند و نيز سياستهاى معاويه و نامههاى ميان امام حسن(ع) و معاويه و نيز مفاد صلحنامه و مخالفت ياران امام در صلح و نيز مخالفت امام حسين(ع) با صلح مباحثى را مطرح مىكند.
در فصل 44 مسئله سختگيرى معاويه بر مردم عراق و نصب مغيره بن شعبه به عنوان فرماندار كوفه و پشيمانى مردم عراق از سستى نمودن در همكارى با امام حسن(ع) و پيدايش حزب شيعه مورد بررسى قرار مىگيرد.
فصل 45 در پيرامون فعاليتهاى شيعيان در اين دوره و موضعگيرهاى امام حسن در مقابل معاويه و رفتار معاويه با امام حسن(ع) و داستان وفات امام حسن مورد بررسى قرار مىگيرد.
از فصل 46 تا فصل 57 پيرامون موضعگيريها و سياستهاى امام حسين در قبال معاويه و مخالفت امام با معاويه مخصوصا ايستادگى امام در برابر يزيد و ماجراى شهادت آن حضرت و آثارى كه پس از آن ببار آمد تحقيقاتى را ارائه مىدهد.
فصل 46 درباره سنجش ميان طرز تفكر و رفتار امام حسن(ع) و برادرش امام حسين(ع) و نيز شكستن پيمان صلح توسط معاويه وانديشههاى امام براى انقلاب مطالبى را بيان مىكند.
فصل 47 مربوط است به عملكرد فرمانداران معاويه در دو شهر مهم بصره و كوفه يعنى عبد الله بن عامر و مغيره بن شعبه و دستور معاويه به آنها مبنى بر سخت گرفتن بر ياران على(ع) .
در فصل 48 به زندگانى زياد و عملكرد و داستان نسب دوباره ابوسفيان مىپردازد. و در فصل 49 به بررسى و تحليل اين نسب چسبانى مىپردازد و مىگويد در اين كار چه چيزنصيب معاويه شد و بهره زياد از اين نسبت چه بوده است و در فصل 50 نيز به عملكرد زياد در زمان زمامدارى بصره اشاره مىكند و نمونههاى از سختگيرىهاى او را بر مردم بيان مىكند.
فصل 51 در پيرامون كشته شدن حجر بن عدى است كه توسط معاويه صورت گرفته است و ابتداء به شيوه نا صحيح معاويه در طرز حكومت كردن اشاره مىكند و سپس اندكى اززندگى حجر و رفتار معاويه با او را بيان مىكند ودر نهايت آثار كشتن حجر را در جامعه آن روز تبيين مىكند .
در فصل 52 به داستان جانشين كردن يزيدمىپردازد و مىگويد.
معاويه كه خود با على(ع) جنگ نمود تا خلافت به شورى گذاشته شود ونيز با امام حسن پيمان بست كه براى پس ازخود جانشين معين نكند چگونه چنين كارى نمود علاوه اينكه پسرش يزيد در خوشگذرانى افراط داشت شراب مىنوشيد و طنبور مىزد چگونه ليقات براى اينكار داشت خلاصه بدعت تا زمانى در اسلامى گذاشت و آن موروثى كردن حكومت بوده است.
در فصل 53 اشاره به حركت خوارج در زمان حكومت معاويه و برخورد زياد با آنها مىنمايد .
فصل 54 به حكومت رسيدن يزيد پس از معاويه اشاره مىكند و مىگويد عياشى و خوشگذران بودن يزيد باعث شد كه شيوه يزيد علاوه بر تناقض داشتن با شيوه خلفاى قبلى با شيوه معاويه هم كاملا تناقض داشته باشد. و نيز اشاره به دستور بيعت گرفتن از امام حسين حركت امام بسوى مكه و نام مردم كوفه براى امام و فرستادن مسلم بن عقيل و جريان شهادت مسلم مىنمايد .
در فصل 55 حركت امام از مكه به سوى كوفه وبرخورد امام با لشكر ابن زياد و شهادت امام را بيان مىنمايد.
و در فصل 56 به توبيخ نحوه عملكرد يزيد و ابن زياد مىپردازد كه چرا اولا حمرت حريم رسول الله را نگه نداشتند وثانيا در اين عمل شناعت و قباحت را ازحد گذراندند.
در فصل 57 به ما جراى آشوب عبد الله بن زبير در مكه و نيز به قتل و غارت مدينه كه توسط لشكر يزيد صورت گرفت و نيز هلاكت يزيد بعد از اينكه فقط مدت چهار سال حكومت كرد مىپردازد .
در فصل 58 كه فصل پايانى اين كتاب است مىپردازد وضعيت آشفته مسلمانان كه از سال 35 هجرى سال قتل عثمان شروع شده و سى سال ادامه داشته وى مىگويد آشفتگى و نابسامانى به تمام نقاط جهان اسلام سرايت نموده است.
نام كتاب: جاذبه و دافعه على عليه السلام
نويسنده: استاد شهيد مرتضى مطهرى
زبان:فارسى
اين كتاب كه هم به صورت مستقل و هم در ضمن جلد 16 مجموعه آثار استاد به چاپ رسيده داراى يك مقدمه و دو بخش مىباشد كه هر بخش نيز شامل مطالبى مىباشد و پيرامون ويژگىهاى شخصيتى حضرت على(ع) ازديدگاه تأثير بر دوست و دشمن مىباشد، براى آشنايى بيشتر با اين كتاب ارزنده خلاصهاى از مطالب آن تقديم مىگردد.
مقدمه:
استاد شهيد در مقدمه به قانون كلى جذب و دفع و جريان آن در كل نظام هستى مىپردازد و سپس با بيان و توضيح جذب و دفع اجتماعى در ميان انسانها، دوستىها و دشمنىها، رفاقتها و كينهتوزيها را از مصاديق اين نوع جذب و دفع مىشمارد كه ريشه در سنخيت وتضاد انسانها دارد. و از آنجا كه اقتضاى زندگى اجتماعى انسان رفع نياز و برآوردن احتياجات به كمك ديگران مىباشد. لذا هر انسانى كه بتواند نيازهاى بيشترى از ديگران را برآورده سازد و خلاءهاى زندگى اجتماعى ديگران را بيشتر پرنمايد بالطبع داراى قدرت جذب بيشتر خواهد بود و بالعكس آنانكه نه تنها خلائى را در زندگى ديگران پر نمىكنند بلكه بر خلاءها مىافزايند، انسانها را از خود طرد خواهند كرد.
در يك تقسيمبندى استاد انسانها را از نظر درجات جذب و دفع به چهار قسم تقسيم مىكند :
1ـ افرادى كه نه جاذبهاى دارند و نه دافعهاى.
2ـ افرادى كه جاذبه دارند اما دافعه ندارند.
3ـ افرادى كه جاذبه و ندارند اما دافعه دارند.
4ـ افرادى كه هم جاذبه دارند و هم دافعه.
از ديدگاه استاد افراد با شخصيت، كسانى هستند كه هم جاذبه قوى دارند و هم دافعه قوى و بالاترين درجه جذب آن است كه انسانى جان خود را در راه دوست فدا كند و قوىترين درجه دفع آن است كه براى دفع دشمن حاضر مىشود جان خود را به خطر بيندازد.
ايشان سپس خواننده را توجه مىدهد كه بايد جاذبه هر فرد، چه كسانى را جذب و دافعه او چه كسانى را دفع نمايد.
استاد آنگاه درباره شخصيت حضرت امير عليه السلام اضافه مىكند كه على(ع) انسانى بود با جاذبهاى بسيار قوى و دافعهاى بسيار شديد، اما جاذبه او عناصر شريف و نجيب را چنان جذب كرده كه درراه او از همه چيز خود مىگذشتند و دافعه آن حضرت نيز عناصر دنياپرست و سياست بازان مكار را چنان طرد كرده بود كه با تمام وجود و با سرسختى در مقابل آن حضرت ايستادگى مىكردند.
بخش اول: نيروى جاذبه على عليه السلامدر اين بخش استاد به بيان ويژگيهاى نيروى جاذبه حضرت امير(ع) مىپردازد و با تقسيمبندى نيروى جاذبه اجتماعى افراد به سه قسم (يك بعدى، دو بعدى، سه بعدى)امام على(ع) را از معدود كسانى مىداند كه داراى جاذبه قوى و سه بعدى مىباشد زيرا جاذبه آن حضرت هم سطح وسيعى از انسانها را دربرمىگيرد و هم در طول زمان ادامه پيدا كرده است و هم تا عمق جان افراد نفوذ كرده است.
ايشان رمز اين جاذبه قوى سه بعدى را در الهى بودن على(ع) مىداند و تأكيد مىكند كه همين ويژگى است كه او را رهبر و هادى هميشگى بشر و معيار سنجش فطرت قرار داده است زيرا آنكه فطرت سالمى داشته باشد هرگز از على(ع) آزرده نخواهد شد ولو اينكه آن حضرت سختترين حدود الهى را بر او جارى كرده باشد. و آنكه فطرتى آلوده دارد هرگز از على(ع) خوشنود نخواهد شد ولو اينكه تمام دنيا را به پاى او ريخته باشد. اين كلام استاد برگرفته از سخن نورانى رسول خاتم(ص) است كه فرمود: يا على لا يبغضك مؤمن و لا يحبك منافق (نهج البلاغه حكمت 42)
يعنى: على جان، هرگز انسان مؤمن ترا دشمن نخواهد داشت و منافق به تو محبتى نخواهد ورزيد .
در صفحات بعدى كتاب، اكسير محبت و نقش آن در نيروى آفرينى، از بين بردن خود پرستىها و خودخواهىهاى افراد و همچنين تأثير آن در زندگى اجتماعى و موفقيت رهبران محبوب پرداخته شده و رمز مؤفقيت مكتب تشيع نيز همين نكته شمرده است كه پيامبر اكرم(ص) و ائمه عليهم السلام همواره بر دلهاى پيروان خويش حكومت داشتهاند.
استاد در ادامه بحث محبت به بيان مراتب آن مىپردازد و مىگويد عشق و شهوت جنسى در وجود انسان گرچه غليظتر و شديدتر از وجود آن در ساير حيوانات است وليكن ارزشى ندارد زيرا چنين عشقى هم زود مىآيد و هم زود مىرود. و چه بسا فضيلتكش و خطرناك هم هست. و تنها با كمك عفت و تقوى است كه مىتوان در مقابل اين ميل مقاومت كرد و به تكامل رسيد يعنى عدم تسليم شدن در برابر چنين حسى و غلبه بر آن است كه موجب كمال مىشود.
استاد بر اين عقيده است كه گرچه از اين عشق شهوانى با تقوا و عفاف مىتوان عبور كرد و به مراتبى از كمال رسيد ولى هرگز نبايد توصيه كرد كه كسى خود را گرفتار چنين عشقى كند، همانگونه كه توصيه نمىشود افراد خود را گرفتار بلاها و مصائب كنند، با آنكه فائق آمدن بر آنها هم موجب كمال نفس خواهد شد.
اما نوع ديگر محبت كه استاد آن را با ارزش مىداند عشق معنوى و انسانى است كه از محدوده ماده و ماديات بيرون است و آن عشق ورزيدن به كمالات و خوبيها و ارزشهاست كه از آن در آيات قرآن با عناوين »مودت»، »رحمت»، »ود» ياد شده است. در اثر چنين عشقى است كه از خود گذشتگى، علاقه به فرزند و ارادت به پاكان و اولياء خداوند شكل مىگيرد.
استاد سپس به نقش محبت رهبران در هدايت اجتماع اشاره مىكند و با استفاده از آيه شريفه : »فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك…»
يعنى: (به موجب لطف و رحمت الهى تو بر ايشان نرم دل شدى كه اگر تندخو و سخت دل بودى آنها از پيرامونت پراكنده مىشدند) مطالبى را متذكر مىشود.
استاد، نقش عشق و محبت را در تهذيب نفس از اين رو مهم و ممتاز مىداند كه محبت، مشاكلت مىآورد و عاشق سعى دارد از معشوق خود الگو بگيرد و خود را به او نزديك كند و بهمين خاطر است كه اسلام در مورد انتخاب دوست و همنشين خوب خيلى عنايت دارد. ايشان به ذكر نمونههايى از عشق و علاقه و شيدايى مسلمين صدر اسلام نسبت به پيامبر اكرم (ص) مىپردازد و با بيان فرازهايى از فداكاريها و ابراز ارادتهاى اصحاب همچون ابوذر غفارى و بلال حبشى، آثار عشق معنوى را براى خواننده ترسيم مىكند.
حب على(ع) در قرآن و سنتاستاد در ذيل اين عنوان بيان مىكند كه خداوند متعال از روى لطف و عنايتى كه به بندگان دارد براى بندگانش دوستانى انتخاب كرده و مردم را به محبت و مودت آنان فرا خوانده است كه از جمله دوستى اهل بيت پيامبر اكرم(ص) مىباشد. قرآن مجيد در اين باره مىگويد:»قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى» ـ شورى /23يعنى : (بگو من از شما اجرى نمىخواهم مگر مودت و دوستى نزديكان خود را.)
و در آيه ديگر مىفرمايد: (اين اجرى كه از شما خواستهام نفعاش به خود شما برمىگردد مىفرمايد و اجر من بر خداوند متعال است: »قل ما سئلتكم من اجر فهو لكم ان اجرى الا على الله» سباء / 47ايشان بعد از بحث در اين آيات، روايات متعددى از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله درباره محبت و دوستى حضرت على(ع) نقل مىكند نظير روايت ذيل كه مىفرمايد : محب طبرى از عايشه روايت مىكند كه گفت: پدرم (ابوبكر) را ديدم كه به صورت على بسيار نگاه مىكرد گفتم: پدر جان تو را مىبينم كه به صورت على بسيار نگاه مىكنى، گفت دخترك از پيامبر خدا شنيدم كه گفت: نگاه به چهره على عبادت است(الرياض النضرة ج 2 ص 219)
بخش دوم: نيروى دافعه على عليه السلامنويسنده در اين بخش به مباحث سودمندى پيرامون بعد ديگر شخصيت على عليه السلام، بعد دافعيت آن حضرت مىپردازد از جمله:
دشمن سازى على عليه السلام
استاد در اين مبحث با اشاره به دوران خلافت چهار ساله امام عليه السلام اين دوره را اوج تجلى جاذبه و دافعه على عليه السلام مىداند و مىگويد از آنجا كه امام على عليه السلام انسانى مكتبى و هدفدار است و به دنبال عملى كردن اهداف مكتب خود مىباشد، همواره دشمن ساز و ناراضى ساز بوده است زيرا همه كس قدرت درك ارزشهاى بلند مكتب اسلام و تحمل سختيهاى به ثمر نشستن آنها را ندارد لذا دشمنان او اگر بيشتر از دوستان او نباشند كمتر هم نبودهاند مخصوصا در دوران خود آن حضرت كه دشمنان زيادى داشته است.
بعقيده استاد اگر امروز هم شخصيت على بن ابى طالب همانگونه كه بوده است معرفى شود وتحريفى در آن نشود بسيارى از مدعيان دوستى او در رديف دشمنانش قرار مىگيرند زيرا او در راه خدا از هيچكس ملاحظه نداشت و اگر هم ملاحظه كسى را داشت يا مىخواست به شخصى عنايتى كند باز بخاطر خدا بود و به همين جهت در ميان اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله كسى مانند على عليه السلام اين مقدار دوستان فداكار نداشته است كما اينكه كسى مانند او دشمنانى اينگونه جسور نداشته است. اما چه كسانى دشمن سرسخت اميرالمومنين عليه السلام بودند؟
دشمنان على عليه السلام كسانى نبودند جز خبيث ترين و شقى ترين افراد كه اين خود عظمت حضرت امير عليه السلام را مى رساند.
ناكثين ـ قاسطين ـ مارقين
در اين مبحث، استاد سه گروهى را كه در مقابل حضرت امير (ع) قرار گرفتند بطور اجمالى معرفى مىكند و نتيجه مىگيرد كه مبارزه على عليه السلام با اين سه گروه بهترين دليل بر جامعيت و كمال آن حضرت مىباشد زيرا آن حضرت هم با پولپرستان و زراندوزان (قاسطين) و هم با ناكثين(خدعه سازان و منافقين) و هم با مارقين(مقدس نماهاى متعصب) مبارزه نمود .
استاد بدليل اهميت شناخت مارقين (خوارج) بحث درباره آنان را با تفصيل بيشترى تعقيب مىكند زيرا گرچه اين گروه به حسب ظاهر منقرض شدهاند اما متأسفانه افكار آنان به ديگر فرق اسلامى سرايت نموده است. پس لازم است اصول فكرى، روشها و اهداف و خصوصيات اين گروه تبيين شود تا از ضربات و لطمات اين طرز تفكر به صورت اسلام جلوگيرى شود.
خطر فكر خارجى گرى از اين حيث است كه آنان گروهى بودند كه نه بصريت دينى داشتند و نه روشن بينى عملى، بلكه اساسا منكر بصيرت در عمل بودند و مدعى بودند تكاليف را بايد با چشم بسته انجام داد.
استاد عقايد اين گروه را درباره خلفا، على (ع)، معاويه و … به تفصيل بيان مىكند و متذكر مىشود كه موضع على بن ابيطالب عليه السلام در برابر اين گروه خشك كاملا آزاد منشانه بود، امام با سعه صدر، سخنان آنان و حتى اهانتهاى آنها را مىشنيد و به آنان اجازه مىداد تا عقايد خود را درباره همه چيز بيان كنند و حتى در اين مدت حقوق آنان از بيت المال را مىپرداخت. اما در مرحله بعد وقتى اينها دست به شمشير مىبرند و ناامنى ايجاد كرده و به قتل وغارت مىپردازند، امام هيچ گونه درنگى را جايز نمىداند و اول با خواندن خطبه و موعظه نمودن از آنها مىخواهد از راهى كه به اشتباه رفتهاند برگردند و پس از آن كسانى را كه سر سختى نشان مىدهند از دم تيغ عدالت مىگذراند و چشم فتنه را كور مىكند. و در پى اين برخورد است كه ديرى نمىپايد كه اين گروه منحرف منقرض مىشوند .
نويسنده اضافه مىكند گر چه امروز گروهى بنام خوارج وجود خارجى ندارند اما متأسفانه تمام نحلههاى اسلامى به نحوى گرفتار چنين طرز تفكراتى هستند كه بزرگترين مانع بر سر راه پيشرفت اسلام مىباشند. لذا ضرورت دارد ويژگىهاى اين گروه به جامعه معرفى شود تا مسلمانان به چنين افكارى گرفتار نشوند.
ايشان چهار ويژگىاين گروه را بيان مىكند: 1 ـ روحيه مبارزهگر و فداكار داشتند.
2 ـ مردمى عبادت پيشه و متنسك بودند كه از زخارف دنيا دورى مىكردند.
3 ـ مردمى كوته نظر بودند و اسلام را در چارچوب انديشههاى خود محصور مىدانستند و ديگران را كافر مىدانستند و خونشان را مباح مىدانستند، حتى مرتكب گناه كبيره را كافر مىدانستند .
4 ـ افرادى جاهل و نادان بودند و به همين جهت آلت دست ديگران قرار مىگرفتند.
استاد اشاره مىكند خوارجى كه بعد از زمان على عليه السلام و در زمانهاى ديگر پيدا شدند ويژگىاول يعنى روحيه مبارزه گرى فداكارى و شهادت طلبى را نداشتند و به جاى اينكه به سراغ صاحبان قدرت بروند تيغ زبان را بر كشيده و صاحبان فضيلت را به انواع تهمتها متهم نمودهاند.
استاد در پايان اين بخش به بيان درسهايى كه بايد از اين ماجرا آموخت مىپردازد: درس اول اينكه هرگاه اينگونه افراد جاهل و نادان در جامعه زياد شوند طعمه خوبى براى مفسدين و بدخواهان و منفعت پرستان خواهند بود تا بواسطه آنان سياست قرآن بر سر نيزه كردن واستفاده از مذهب بر عليه مذهب و خدا بر عليه خدا اجرا شود و مانع پيشرفت اسلام اصيل گردند.
درس دوم اينكه بايد كوشش كنيم طرز استنباطمان از قرآن صحيح باشد زيرا قرآن قواعد كلى را بيان مىكند ولى براى استفاده صحيح از قرآن بايد بتوان آنها را دقيقا بر مصاديق خودشان تطبيق نمود.
در نهايت اين بخش استاد نتيجه مىگيرد كه امام على عليه السلام دو طايفه را به سختى دفع كرد: 1 ـ منافقان زيرك 2 ـ زاهدان احمق، ولى مبارزه با نفاق مشكل ترين مبارزههاست زيرا نفاق كفر پنهان است و داغ بودن بازار نفاق با جهل مردم و پائين بودن سطح آگاهى آنان نسبت مستقيم دارد ولى اين مبارزه بسيار با اهميت است و در مسير مبارزه با كفر بايد اول نفاق را ريشه كن نمود و سپس به سراغ كفر رفت.
نام كتاب: مولود كعبه
نويسنده: علامه اردوبادى
مترجم: عيسى اهرى
تحقيق واستدراك : على اكبر مهدى پور
زبان: فارسى
معرفى مولف كتاب:
علامه بزرگ حضرت آيت الله حاج شيخ محمد على اردوبادى (قدس سره) روز 21 رجب 1312 هجرى دريك خانواده روحانى در شهر تبريز ديده به جهان گشود.
صاحب » علماى معاصرين » به پيروى از صاحب » ريحانة الادب » ولادت او را به روز يازدهم رجب نوشته است ولى ما به پيروى ازمحدث قمى و شيخ آقا بزرگ تهرانى 21 رجب را قيد كرديم ولى سال ولادتش را همه به سال 1312 ه . نوشتهاند به جز صاحب اعيان كه به سال 1310 نوشته است وى در بيتى رفيع از اهل دانش و فضيلت و مرجعيت ديده به جهان گشود و در سه سالگى در خدمت پدر بزرگوارش رهسپار حوزه علميه نجف اشرف كهنسال ترين آكادمى علمى شيعه در كنار حرم مطهر امير مومنان عليه السلام گرديد.
مقدمات را در محضرجمعى از دانشمندان فرا گرفت آنگاه به حوزه درس پدر بزرگوارش راه يافت و فقه و اصول را در محضر پدر و ميرزا على شيرازى ، و حديث و رجال را در محضر شيخ الشريعه اصفهانى ، و فلسفه را در خدمت شيخ محمدحسين اصفهانى و كلام و تفسير را در خدمت شيخ محمد جواد بلاغى فرا گرفت و از محضر مراجع بزرگ عصر چون حاج شيخ عبد الكريم حائرى ، ميرزا حسين نائينى، سيد ميرزا على شيرازى (پسر مجدد شيرازى)، سيد حسن صدر، شيخ محمد رضا اصفهانى وشيخ محمد باقر بيرجندى به دريافت اجازه اجتهاد نائل آمد.
كتاب حاضر:
كتاب على مولود كعبه ترجمه كتاب پر ارج »على وليد الكعبة» تأليف علامه گرانقدر مرحوم »شيخ محمد على اردوبادى» است.
اگر چه اين كتاب بعد از رحلت مؤلف به زيور طبع آراسته شده ولى همانند ديگر تحقيقات مولف از روز تأليف مورد مراجعه واستفاده مؤلفين و محققين قرار گرفته است.
اسوه تحقيق و پيشتاز محققان عصر ، علامه امينى قدس سره كتاب پر ارج و بىنظير »الغدير» به مناسبت قصيده »سريجى اوالى» بحث مفصلى در پيرامون ولادت امير مومنان دردورن كعبه نموده واز كتاب حاضر نام برده ومىفرمايد:
»شيخ ما آقاى اردوبادى در اين رابطه كتاب گرانقدرى تأليف نموده و تحقيقى را به عاليترين سطح خود رسانيده ودر كمان جاى تيرى باقى نگذاشته است» آنگاه فهرست عناوين كتاب را بر شمرده است.
پژوهشگر بزرگ قرن مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى نيز از اين كتاب تحت عنوان »اميرالمومنين و مولده بالكعبة» نام برده و مىفرمايد:
» در پيرامون ميلاد فرخنده اميرمؤمنان واثبات ولادت آن حضرت در داخل بيت الحرام كتابى است ابتكارى در نوع خود به قلم استاد سند ميرزا محمد على اردوبادى معاصر ، فرزند ميرزا ابوالقاسم ومتولد 1312 ه» حاج ملا على خيابانى نيز در كتاب پر ارج »علماء معاصرين» از اين كتاب به عنوان »اميرالمومنين ومولده فى الكعبة» تعبير نموده است.
موضوع كتاب:
يكى از فضائل بى شمارى كه به آن حضرت اختصاص دارد و احدى از اولين و آخرين با او شريك نيست ولادت آن حضرت در درون كعبه مىباشد كه اين كتاب براى اثبات همين يك فضيلت به رشته تحرير درآمده است.
داستان ولادت امير مومنان در درون كعبه تعداد بسيار زيادى از كتب : حديث، كلام، تفسير، تاريخ، سيره، تراجم، مناقب، مراثى، ديوان و … از علماى شيعه و سنى آمده است كه قريب چهار صد مورد آن دراين كتاب ياد شده است.
دراين ميان گروهى از بزرگان شيعه و سنى از گذشته دور تا عصر حاضر به تأليف كتاب مستقل در پيرامون اين حادثه بى نظير تاريخ آفرينش پرداختهاند كه عناوين تعدادى از آنها را در اين كتاب مىخوانيم.
سرگذشت كتاب:
مؤلف بزرگوار ساليان دراز اين كتاب را به صورت پرونده باز ودر كنار تلاشهاى تحقيقى خود قرار داده بود و هر گاه به منبع جديدى دست مىيافت آنرا در جاى مناسب خود ثبت مىكرد با درگذشت مؤلف با تلاش نواده مولف اين كتاب براى نخستين بار در نجف اشرف به زيور طبع آراسته شده و سپس درقم از روى چاپ افست و تحت عنوان »على وليد الكعبة» منتشرگرديد.
هنگامى كه ويرايش كتاب ونگارش مقدمه به پايان رسيد محقق محترم جناب آقاى مهدى پور منابع ديگرى راكه در دسترس مولف نبوده و يا بعد ازدرگذشت ايشان چاپ ويا تأليف شده به عنوان »استدراك» به آخر كتاب مىافزايد.
ويژگيهاى نگارش:
1 ـ اين كتاب در 472 فراز عرضه مىشود كه 22 فراز آن به دلايل فنى تكرارى است و 450 مورد آن بدون تكرار مىباشد.
2 ـ 450 فراز غير تكرارى 150 مورد مربوط به مولف و 300 مورد آن توسط ويراستار و محقق استدراك شده است.
3 ـ مولف گرانقدر دراين كتاب كيفيت ولادت اميرمومنان عليه السلام را در درون كعبه از دهها منبع مورد اعتماد آورده در ضمن فصول مختلف شهرت، تواتر، واجماعى بودن آنرا از ديدگاه محدثان، مؤرخان ونسب شناسان شيعى وسنى اثبات نموده است.
4 ـ در قسمت استدراكها 55 مورد تصريح علماى اهل سنت آمده كه در ضمن آنها به ثبت منابع آنها نيز پرداخته شده كه در راستاى قرون واعصار بر ولادت امير مومنان عليه السلام درون كعبه تصريح كردهاند.
5 ـ آنگاه تصريح 90 تن از علماى شيعه را بر اين حادثه شگفت تاريخ آمده كه در آثار خود بر شهرت تواتر و احيانا ضرورى بودن آن تصريح كردهاند.
6 ـ مولف بزرگوار دو قطعه شعر از دوشاعر مسيحى (يونس سلامه، وعبد المسيح انطاكى) آورده ومحقق سه نمونه از گفتار ديگر مورخان مسيحى را آورده كه در آثار خود آنرا بعنوان يك حادثه قطعى و ترديد ناپذير ثبت كردهاند.
مباحثى از كتاب:
و اينك به بخشهايى ازكتاب اشاره مىكنيم:
كاوشگرى كه در كتابهاى تاريخ و حديث تحقيق كند يقين قطعى پيدا مىكند بر اينكه ولادت مولاى متقيان امير مومنان على بن ابى طالب عليه السلام در دورن كعبه از حقايق مسلم تاريخ است و همه راويان حديث دراثبات آن اتفاق نظر دارند و دلهاى مورخان با سليقههاى مختلف و كششهاى گوناگونى كه دارند در برابر اين حقيقت تسليم و مطمئن مىباشند زيراهيچ پژوهشگر با انصافى نمىتواند در سند آن خورده گيرد و يا در اساس آن ترديد كند و به ناگزير برحقانيت آن اعتراف مىكند.
به عنوان نمونه به دو فراز ازكتاب اشاره مىشود.
حاكم نيشابورى (مستدرك حاكم ج 3 ص 483)
حافظ ابو عبدالله محمد بن عبد الله معروف به حاكم نيشابورى متوفاى 405 هجرى دركتاب بسيار معروفش »مستدرك صحيحين » از مصعب بن عبد الله نقل كرده كه گفته است »حكيم بن حزام» دردرون كعبه به دنيا آمده و آنرا از ويژگيهاى او شمرده است وآنگاه حاكم نيشابورى مىگويد:
»بى گمان مصعب دراين گفتار خطا رفته است زيرا روايات متواتر است كه فاطمه بنت اسد امير مومنان على بن ابى طالب كرم الله وجهه را در خانه كعبه به دنيا آورده است.»
گنجى شافعى
حافظ ابو عبد الله محمد بن يوسف قرشى معروف به گنجى شافعى متوفاى 658 هجرى در كتاب »كفاية الطالب» ازاو نقل كرده است كه به نقل از حافظ نيشابورى گفته: »امير مومنان على بن ابى طالب در مكه معظمه در دورن بيت الله الحرام به شب جمعه 13 رجب سى سال گذشته از عام الفيل ديده به جهان گشود.
و هرگز مولود ديگرى پيش از او يا بعد از او در خانه كعبه زاده نشده است اين ولادت مسعود كرامت و فضيلتى براى او و فضيلت و شكوهى بر خانه خداست.
نام كتاب: على عليه السلام آينه عرفان
نويسنده: سيداصغر ناظمزاده قمى
زبان: فارسى
ناشر: مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم ـ چاپ اول / زمستان 1374
خلاصهاى از مطالب كتاب:
در ابتدا مباحث مقدماتى از قبيل تعريف عرفان و راه دشوار عرفان و على عليه السلام امام العارفين بيان گرديده و در ادامه وارد مباحث اساسى و اصلى شده است.
اين كتاب در دو بخش مطالب خود را عرضه مىدارد، بخش اول به عرفان نظرى و بخش دوم به عرفان عملى اختصاص يافته است.
در بخش اول مطالب ذيل مطرح شده است:
1 ـ على پدر عرفان اسلامى: در اين بخش درباره اينكه على عليه السلام در زمينه عرفان نظرى و عملى گوى سبقت را از ديگران ربوده است و مطالبى را در اين دو زمينه ارائه كرده كه ديگران ارائه نكردهاند شواهدى ارئه و در پايان اين مبحث نظر دانشمندان دراين زمينه بيان گرديده است.
2 ـ على و انسان شناسى:
اهم مطالبى كه در اين بحث بدان اشاره رفته بدين قرار است:
الف ـ زير بنايى بودن بحث انسان شناسى در عرفان و اخلاق
ب ـ شناخت نفس و مراحل خلقت از ديدگاه حضرت على عليه السلام
ج ـ خود آگاهى و آگاهى يافتن ازكرامت و ارزشى كه در انسان نهفته است و خداوند به او ارزانى داشته است.
د ـ اين قسمت بابيان اثرات انسان شناسى از ديدگاه حضرت على عليه السلام در دومحور خداشناسى و اخلاق به پايان مىرسد.
3 ـ على وانسان كامل:
اهم مطالب ارائه شده در اين قسمت عبارتند از:
الف ـ مفهوم انسان كامل و تاريخچهاى از اين بحث
ب ـ انسان كامل در كلمات حضرت امير عليه السلام
در اين قسمت بيان شده كه انسان كامل قطب زمان، جامع جميع علوم ولى الله، خليفة الله، مويد به روح القدس و … مىباشد.
4 ـ شاخصههاى مهم در عرفان على عليه السلام
در اين قسمت پنچ معيار براى عرفان على عليه السلام بيان گرديده و تلاش شده كه از ديدگاه آنحضرت اثبات گردد كه عارف واقعى اولا ملتزم به شريعت است و ثانيا از جهاد گريزان نيست و ثالثا به پرورش عقل اهميت مىدهد و در صدد دانش اندوزى است و رابعا از رهبانيت پرهيز دارد وبدنبال كار و تلاش اقتصادى مىرود و خامسا در حفظ آبروى خود كوشاست و معتقد است كه نفس مومن عزيز است و از كرامت برخوردار است.
در بخش دوم كه به مباحث عرفان عملى اختصاص يافته مباحث ذيل عنوان گرديده است
1 ـ على و تزكيه نفس: در اين قسمت نفس از ديدگاه قرآن و احاديث مورد بحث قرار گرفته و البته مىتوان نظر مولف را در عبارت ذيل جمع بندى نمود:
روح انسانى دوگونه فعاليت دارد كه نوعى از فعاليت آن نفس ناميده مىشود و نوع ديگر آن عقل در ادامه اين بحث با پرداختن به مباحث ذيل، به پايان برده شد.
الف ـ مراحل هوى پرستى و ذكر نمونههايى از تمايلات مخفى درانسان
ب ـ اينكه كمال انسان در تزكيه نفس است و چگونگى وصول به تزكيه و قرب خدا
ج ـ روش اميرالمومنين درمبارزه با نفس و …
البته در لابلاى مباحث، مولف سعى نموده است كه شواهدى هم از كلمات حضرت على عليه السلام ارائه نمايد.
2 ـ على عليه السلام واخلاص
در ذيل اين عنوان اين مباحث به چشم مىخورد:
الف ـ اخلاص به چه معناست و از چه مراتبى برخوردار است؟
ب ـ اخلاص گاهى در عمل است و گاهى در نفس در اين دو قسمت شواهدى از سخنان و زندگى (گفتار و كردار) حضرت على عليه السلام ارائه گرديده است.
3 ـ على عليه السلام و ذكر:
مولف با ذكر اين مطلب كه در عرفان ذكر بعنوان منزلى از منازل سير و سلوك، بشمار مىآيد ماهيت و چيستى آنرا مورد بحث قرار داده و در ادامه مراتب و آثار و ثمرات ذكر خدا را مطرح نموده و در زمينههاى فوق الذكر به كلمات حضرت على عليه السلام و سيره عملىاش استناد گرديده است.
4 ـ على عليه السلام وزهد و پارسايى:
نويسنده در وهله اول به مفهوم زهد نظرى افكنده و آن را در اسلام و از منظر حضرت على عليه السلام تبيين نموده ونتيجه گرفته كه زاهد غير از راهب گوشه نشين وغير از دنيا پرست حريص مىباشد.
و در مرحله بعد آثار زهد را بررسى نموده است و آنگاه زهد حضرت على عليه السلام را در ابعاد مختلف به بحث گذاشته است.
زهد على عليه السلام از زبان رسول خدا صلى الله عليه و آله و امام صادق عليه السلام واصحاب و علماى عامه و همچنين سيره زاهدانه على عليه السلام در دوران خلافتش در پوشاك و كفش و خوراك و فرش و …
و سفارش آنحضرت به كارگزارانش در اينكه زهد بورزند، از جمله مباحثى است كه در اين قسمت بدان پرداخته شده است.
5 ـ على عليه السلام و عبادت:
اهم مطالب مطرح شده در ذيل اين عنوان عبارتند از:
الف ـ تبيين و توضيح جايگاه و معناى عبادت در اسلام ودرجات آن
ب ـ عبادت على عليه السلام نه براى خوف از جهنم بود و نه براى طمع در بهشت.
ج ـ بيان نمونههايى از عبادت على عليه السلام
در اينجا از شب زنده دارى و نماز شب و روزه و گريههاى آن حضرت عليه السلام در نخلستانهاى مدينه، سخن به ميان آمده است.
6 ـ على عليه السلام ونماز:
در اين قسمت ضمن بررسى اهميت نماز از ديدگاه قرآن و روايات وهمچنين سيره پيامبر صلى الله عليه و آله و على عليه السلام بر اين نكته تاكيد شده است كه آنچه درنماز اهميت دارد حضور قلب و خشوع است و خشوع در نماز مراتبى دارد و على عليه السلام از بالاترين مرتبه خشوع برخوردار بود.
و آنگاه بدفع اين شبهه پرداخته شده كه پس چرا حضرت على عليه السلام در حال نماز به سائل توجه نموده و انگشترش را بدو داد آيا اين منافاتى با خشوع آن حضرت ندارد؟
و در ادامه نمونه هايى از خشوع حضرت بيان گرديده است
مؤلف در پايان به عوامل موثر در حضور قلب از قبيل مكان خلوت و برطرف كردن موانع جسمى و روحى و تقويت ايمان و توجه به مرگ و آخرت، مىپردازد و با ذكر نكتهاى در اين رابطه بحث را به پايان مىبرد.
7 ـ على عليه السلام وجهاد
نگارنده دراين عنوان با ذكر مفهوم جهاد و اهميت آن از ديگاه اسلام جهاد حضرت امير عليه السلام را مورد كاوش و بررسى قرار مىدهد و نتيجه مىگيرد كه اسلام به بركت شمشير حضرتش حيات گرفت والبته بر اين ادعا شواهدى نيز ارائه مىگردد.
در ادامه مولف با ذكر شواهدى بر اين نكته تاكيد مىورزد كه جهاد على عليه السلام تنها براى خدا بود و در نظر حضرتش مرگ در راه خدا بهترين نوع كشته شدن محسوب مىگشت.
در پايان جهاد على عليه السلام از منظر جمعى از علماء به بحث گذاشته مىشود و بدين نتيجه منتهى مىشود كه اين فضيلت همچون فضايل ديگر حضرتش منحصر در اوست و اين على عليه السلام مىباشد كه بر ديگران برترى و ترجيح دارد.
8 ـ على ، كار و انفاق:
اهم مباحث مطرح شده در اين قسمت به قرار ذيل مىباشد
الف ـ تاكيد اسلام بر كار و تلاش و پرهيز از تنبلى
ب ـ تبيين گفتار و كردار حضرت على عليه السلام در اين رابطه
ج ـ ذكر نمونه هايى از فعاليتهاى اقتصادى و انفاقهاى على عليه السلامازكاشت درخت و آبيارى آن حضرت گرفته تا احداث چشمهها و قناتها و چاهها و وقف آنها و …
9 ـ اوصاف عارفان از ديدگاه على عليه السلام:
مولف در ذيل اين عنوان بعد از بيان روايتى از حضرت على عليه السلام و امام صادق عليه السلام به شرح خطبه همام مىپردازد در اين خطبه حضرت على عليه السلام صفات متقين را براى يكى از اصحابش بنام »همام» بر مىشمرد و اين كلمات آنچنان طوفانى در روح او ايجاد مىكند كه هستىاش را بر باد مىدهد و همام جان به جانان تسليم مىنمايد.
نام كتاب:اهل البيت عليهم السلام، سماتهم و حقوقهم فى القرآن الكريم
نويسنده:آية الله شيخ جعفر سبحانى دام ظله
زبان: عربى
شناسنامه كتاب:
اين كتاب به طرح و بيان آيه تطهير (احزاب/33) و آيات مربوط به اهل بيت(عليهم السلام) مىپردازد.
زبان كتاب عربى است و به قطع وزيرى در 183 صفحه، توسط انتشارات مؤسسه امام صادق(ع) در قم منتشر شده است.
چاپ اول اين كتاب در سال 1420 هجرى قمرى و با شمارگان 2000 نسخه توزيع شده است.
مؤلف كتاب:
حضرت آية الله شيخ جعفر سبحانى دام ظله از فقيهان و مفسران برجسته حوزه علميه قم مىباشند كه علاوه بر آن در علوم و فنون مختلف از قبيل اصول، كلام، فلسفه، تاريخ، رجال، تراجم، فن سخنرانى، فن نويسندگى، فن تدريس صاحب نظر هستند.
استاد آية الله سبحانى همچنين به عنوان يكى از چهرههاى شاخص علمى و انديشمند، در بسيارى از مجامع فرهنگى و كنگرههاى علمى داخل و خارج كشور حضور فعال داشته و دارند.
بخشى از محصولات زندگى پربركت ايشان تأليف بيش از 130 جلد كتاب در زمينههاى علمى فوق الذكر است.
و اين كتاب نيز كه از نظرعلمى و در عين حال سادگى بيان، اثرى ويژه و برجسته است، يكى از تأليفات ايشان در سالهاى اخير مىباشد.
هدف از تأليف كتاب:
مؤلف محترم در بخشى از مقدمه كتاب به بيان هدف از تاليف كتاب پرداخته و مىگويد:
اهل بيت عليهم السلام در قرآن از اهميت بالائى برخوردارند و قرآن در آيات زيادى خصوصا آيه تطهير »انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» ترجمه: خدا فقط مىخواهد آلودگى را از شما خاندان [پيامبر] بزدايد و شما را پاك و پاكيزه گرداند . »احزاب/33» به طرح خصوصيات، فضائل، حقوق و موضوعات مربوط به ايشان پرداخته است. و به خاطر همين اهميت، بسيارى از علماء شيعه و سنى در اين باره كتاب و رساله نگاشتهاند و درباره هويت اهل بيت عليهم السلام و مناقب و فضائلشان سخن راندهاند.
مؤلف سپس مىافزايد:
اخيرا دو كتاب درباره موضوع»اهل بيت» توجه مرا جلب كرد، يكى به نام »حقوق اهل بيت(عليهم السلام)» تاليف »ابن تيميه» (متوفى سال 728 ه.ق.) و ديگرى »الشيعة و اهل البيت» تأليف نويسنده معاصر »احسان الهى ظهير»، و هر دو كتاب تلاش بسيار كردهاند تا ثابت كنند كه آيه تطهير »احزاب / 33» درباره همسران پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مىباشد، خصوصا كتاب دوم كه از اين جهت سخيفتر از كتاب اولى است، چرا كه ابن تيميه حداقل در بعضى موارد راه انصاف را رفته است.
مؤلف محترم آنگاه نتيجه گرفته و مىگويد:
اين دو جهت مرا به تأليف كتابى كه پيش رو داريد فرا خواند؛ كتابى كه هويت »اهل بيت» را از لابلاى قرائن موجود در آيه تطهير و روايات مربوطه بسيار، بدست آورده و بيان مىكند و علاوه بر آن فضائل، خصوصيات و حقوق ايشان را طرح و تبيين مىنمايد.
به اميد آنكه بعضى از حقوق غصب شده ايشان در اين دو كتاب خصوصا كتاب دوم جبران گردد .
بخشهاى كتاب:
اين كتاب شامل يك مقدمه، سه فصل و يك خاتمه است.
مؤلف در مقدمه به بيان هدف از تأليف كتاب پرداخته و مركز بحث را مشخص مىنمايد.
فصل اول در حقيقت بحث موضوعى است، يعنى مؤلف به اين سؤال كه اهل بيت در آيه »33/احزاب» چه كسانى هستند؟ پاسخ مىدهد و اثبات مىكند كه اهل بيت مورد نظر آيه كريمه، پنج تن يعنى: شخص رسول الله(ص) على بن ابى طالب، فاطمه زهرا، حسن و حسين صلوات الله عليهم اجمعين مىباشند. نويسنده اثبات اين مطلب را با بررسى لغوى و عرفى لفظ »اهل بيت»، تفسير و قرائن موجود در آيه كريمه، استناد به روايات متعدد از پيامبر اكرم(ص) در اين زمينه، نقد استدلالى و رجالى نظريات ديگر، پاسخ به دو سؤال و اشكال به نظريه انتخابى كتاب و بيان نمونههائى از ريشههاى ادبى موضوع در شعر عربى انجام داده است. در پايان اين فصل فهرستى از كتب علماى شيعه كه درباره آيه تطهير (احزاب/33) نگاشتهاند، آمده است.
عنوان فصل اول چنين است: »اهلبيت (عليهم السلام) كيانند؟»فصل دوم نيز همچون فصل اول در صدد پاسخ به همان سؤال »اهل بيت(ع) چه كسانى هستند؟» مىباشد ولى از راه بيان علائم و خصوصيات ايشان كه در آيات قرآن كريم آمده است.
مؤلف در مقدمه فصل دوم بيان مىكند كه آنچه در فصل پيشين آمد شبيه حد تام و تعريف به ذاتيات اهل بيت (عليهم السلام) است، تعريفى كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از اهل بيت خويش ارائه كرده است. ولى ما مىتوانيم ايشان را از راه علامات و خصوصياتشان نيز بشناسيم كه اين شبيه تعريف به عرضيات مىباشد. عنوان اين فصل »خصوصيات اهل بيت(ع) عليهم) است.
نوينسده محترم اين فصل را در هشت قسمت آورده كه هر كدام به طرح، توضيح و اثبات يكى از خصوصيات اهل بيت(ع) اختصاص دارد.
عناوين اين هشت قسمت و آياتى كه مورد استناد بحث مىباشد بترتيب زير مىباشد:
1ـ عصمت؛ آيه 33/ احزاب.
2ـ محبت و مودت در قلوب مؤمنين؛ آيه 96/مريم.
[ما در بخش »نمونهاى از متن كتاب» قسمتى از اين بخش را خواهيم آورد.]3ـ مستجاب الدعوه بودن؛ آيه 61/ آل عمران.
4ـ طلب رضوان الهى؛ آيه 207/بقره.
5ـ ايثار؛ آيه؛ 7ـ10/انسان.
6ـ بهترين خلق؛ آيه 7/بينه.
7ـ وارثان كتاب؛ 31ـ32/فاطر.
8ـ حرمت صدقه واجب بر ايشان؛ آيه 103/توبه.
فصل سوم با عنوان »حقوق اهل بيت (عليهم السلام» به بيان بعضى از حقوق ايشان بر امت اسلامى كه در قرآن كريم آمده، پرداخته است. نويسنده اين فصل را نيز همچون فصل گذشته در هشت بخش آورده است، كه عناوين قسمتها با ذكر آيه يا آياتى كه مركز استدلال مىباشد، از اين قرار است:
1ـ ولايت اهل بيت(ع)؛ آيه 55/مائده.
2ـ اهل بيت و لزوم اطاعت ايشان؛ آيه 59 نساء3ـ وجوب مودت و محبت ايشان؛ آيه 23/ شورى .
4ـ درود و صلوات بر ايشان؛ آيه 56 /احزاب.
5ـ دفع خمس به ايشان؛ آيه 41/انفال6ـ فىء، مال اهل بيت(ع) است؛ آيه 6ـ7/حشر7ـ انفال، مال اهل بيت (ع) است؛ آيه 1/انفال8ـ ترفيع بيوت ايشان؛ آيه 36ـ37/نور.
خاتمه كتاب، مطلبى است در حدود دو صفحه، تحت عنوان »اهل بيت(ع) در كلام امام على(ع)» كه نويسنده 6 مورد از احاديث امير المؤمنين عليه السلام را با ذكر اسناد آن از نهج البلاغه آورده است.
نمونهاى از متن كتاب:
در اين بخش، نمونهاى از متن كتاب را كه به فارسى ترجمه شده است، خواهد آمد. لازم به ذكر است كه اين متن ترجمه قسمتى از بخش دوم از فصل دوم كتاب مىباشد كه در صفحه 98 تحت عنوان »محبت اهل بيت در دلهاى مؤمنين» آمده است.
ايمان به خداوند و عمل صالح، محبت قلبى مردم را در پى دارد، چون كه ايمان اولا در انجام حقوق الهى و ثانيا در قيام به حقوق مردم نقش اساسى دارد، خصوصا وقتى كه عمل صالح به نفع مردم باشد و به همين جهت، هميشه مومنين دوستى و محبت مردم را به خود جلب كردهاند و اين به خاطر تأثير فعالى است كه در اصلاحات اجتماعى داشتهاند. اين موضوعى است ملموس و قرآن كريم در آيه 96 سوره مباركه مريم به همين مطلب اشاره دارد، آنجا كه مىفرمايد »ان الذين امنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا. ترجمه: مسلما كسانى كه ايمان آورده و كارهاى شايسته انجام دادهاند، خداوند رحمان محبتى براى آنان در دلها قرار مىدهد».
انبياء الهى كه به قلههاى ايمان رسيدهاند و برترين صالحان بودهاند، در نظر مردم از منزلت والائى برخوردارند كه هيچ چيز نمىتواند با آن برابرى كند، زيرا ايشان زندگى و حيات خويش را در راه اصلاحات امور مردم و ارشاد و هدايت مردم به سوى خير و سعادت صرف كردهاند. اين زندگى انبياء است و اوصياء و اولياء و صالحين نيز به دنبال آنان چنين روشى را برگزيدهاند.
نقل است كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به على عليه السلام فرمود:
»قل اللهم اجعل لى عندك عهدا و اجعل لى فى صدور المؤمنين مودة. ترجمه: خداوندا براى من نزد خويش عهد و مقامى قرار ده و در قلب هاى مؤمنين مودت و محبت مرا قرار بده». و آنگاه خداوند آيه 96 سوره مريم را نازل فرمود. (1)
اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام به خاطر انتسابشان به بيت رفيع نبوى با تمام وجود محبت و احترام مردم را به خود جلب كردهاند و در خلال كلمات و سخنان ايشان نيز به اين مطلب اشاره شده است. روايت شده كه امام صادق عليه السلام به نقل از حضرت رسول اكرم(ص) فرمودند: كه دوستى و محبت على در قلبهاى مؤمنين افكنده شده است بهمين جهت فقط مومن او را دوست داشته و فقط منافق بغض و دشمنى او را در دل دارد و دوستى حسن و حسين در دلهاى مؤمنين و منافقين و كفار افكنده شده است، بهمين خاطر هيچ مذمت گوئى براى آن دو نمىبينى و پيامبر صلى الله عليه و آله نزديك ارتحالش حسن و حسن عليهما السلام را طلبيد و آنان را بوسيد و بوئيد و مىمكيد و بسيار اشك مىريخت». (2)
اراده خداوند سبحان بر اين تعلق گرفته است كه محبت اين خاندان در قلوب مؤمنين صالح جاى گيرد، تا حدى كه صحايه تشخيص منافق از مؤمن را با دوستى عليه عليه السلام و دشمنى او انجام مىدادند. ابو سعيد خدرى كه صحابى پيامبر و از انصار است مىگويد: ما انصار، منافقين را از دشمنى و بغض ايشان با على بن ابى طالب عليه السلام مىشناختيم. (3)
روايات بسيارى از اميرالمؤمنين على بن ابى طالب رسيده است كه ايشان فرمود: »و الذى فلق الحبه و برأ النسمه، انه لعهد النبى الامى الى: انه لا يحبنى الا مؤمن و لا يبغضنى الا منافق.ترجمه: سوگند به كسى كه دانه را شكافت و جانداران را خلق كرد، پيامبر به من فرمود كه مرا جز مؤمن دوست نخواهد داشت و كسى غير از منافق با من دشمنى و عداوت نخواهد كرد» . (4)
پىنوشتها:
1) كتاب تفسير ابو اسحاق سعدوى، راوى ابو اسحاق سعدوى با سند خودش از براء بن عازب.
2)راوى معاوية بن عمار ـ كتابهاى مناقب ابن شهر آشوب، جلد 3 صفحه 383 و سفينة البحار، ماده حبب، جلد 1، صفحه .492
3)سنن ترمذى، جلد 5، صفحه 635، شماره 3717 و حلية الاولياء، جلد 6، صفحه .295
4)اسنى المطالب، صفحه 54، تحقيق محمد هادى امينى.
»سيماى على عليه السلام ـ به روايت اهل سنت»
نويسنده: علامه سيد هاشم بحرانى
مترجم: محمد امينى
زبان: فارسى
اين كتاب، ترجمه فارسى كتاب »على و السنة» تأليف علامه سيد هاشم بحرانى (متوفى 1107 ق) مىباشد كه كار ترجمه آن توسط آقاى محمد امينى صورت گرفته است. اين كتاب ، علاوه بر ترجمه ، با تحقيق و مدرك يابى دانشمند فقيد ، نجم الدين شريف عسكرى و با افزودهها و توضيحاتى از دكتر سيد حسن افتخار زاده ، و فهارسى فنى نيز همراه مىباشد كه مجموعا به صورتى قابل استفادهتر ومقبول تر در آمده است.
در اين كتاب كه در بهار سال 1378 از سوى مؤسسه انتشارات مهام منتشر گرديده ، پس از سخن ناشر ، پيشگفتارى در زندگى مولف (سيد هاشم بحرانى) آمده است ، آن گاه متن كتاب كه حاوى 193 حديث در مناقب اميرالمومنين عليه السلام به نقل اهل سنت مىباشد قرار داده شده است . در متن كتاب ، عربى روايات همراه با اعراب نيز آورده شده تا استفاده از كتاب افزون تر گردد احاديث باشماره و علامت ستاره از هم جدا گشته ودر ذيل هر حديث توضيحات و پى نوشتهاى مربوط آورده شدهاند كه با علامت خط ممتد و تغيير حروف چاپى از متن اصلى حديث مشخص گرديدهاند . توضيحات وتعليقات افزوده شده بركتاب ، دو بخشاند : قسمتى مربوط به آقاى دكتر سيد حسن افتخارزاده سبزوارى است كه توضيح دهنده مفاهيم غامض آن روايات مىباشد . قسمت ديگر توضيحاتى درباره معرفى منبع روايت و راوى حديث ، مدارك روايت و … را در بر مى گيرد كه تحقيق دانشمند فقيد آقاى نجم الدين مشتاق عسكرى است كه هر يك از اين دو بخش به نام ايشان كه در آغاز هر مطلب آمده است مشخص مىشوند.
در پايان كتاب ، جهت استفاده سهل تر علاقمندان ، فهارس متعددى تهيه شده است كه هر يك در جاى خويش لازم به نظر مىرسند.
1 ـ فهرست موضوعى روايات كه خود بخش عظيمى از مفاهيم اعتقادى را شامل مىشود ، شامل 286 عنوان و در سه بخش كلى:
الف ـ گوشهايى از مقامات و مناقب اميرالمومنين عليه السلام شامل 205 عنوانب ـ فوائد قبول ولايت ومحبت اميرالمومنين در دنيا و آخرت، شامل 52 عنوانج ـ وضعيت دشمنان على عليه السلام شامل 29 عنوان، در اين فهرست بعد از بيان موضوع به شمارهروايتى كه در اين رابطه باشد اشاره مىشود. كه به دو نمونه از اين قسمت اشاره مىشود:
ـ على ـ عليه السلام به هر طرف رود حق نيز همواره با او همراه خواهد بود. (روايت 88 ، 89)
ـ تمسك به على عليه السلام انسان را از فتنههاى گمراه كننده نجات مىبخشد. (روايت 36 ، 74)
فهرست آيات قرآنى به كار رفته در متن، توضيحات و پى نوشتها كه به ترتيب سوره هاى قرآن تنظيم يافته است . در اين قسمت به 111 آيه قرآن از 53 سوره مباركه قرآن اشاره شده است . همچنين در اين قسمت به شماره آيه و سوره و صفحهاى كه اين آيه در آن ذكر شده است پرداخته شده است.
3 ـ فهرتست اعلام، كتب، شهرها جنگها و رويدادها كه به ترتيب الفبا تنظيم شده است.
4 ـ فهرست پى نوشتهاى توضيحى كه عمدتا در معرفى بعضى از صحابه و ياران امام عليه السلام همچون سلمان فارسى، ابوذر غفارى، ابو ايوب انصارى، معاذ بن جبل و … و معرفى بعضى از دانشمندان و محدثين مانند: خطيب خوارزمى، ابوهريره حسن بصرى و … وهمچنين در معرفى بعضى ازاماكن مانند خيبر، حديبيه، و امور ديگرى از اين قبيل دراين كتاب و به اقتضاى مباحثى كه در ذيل تعداد قابل توجهى از روايات، توضيحات مفيدى به چشم مىخورد كه براى خوانندگان مفيد و قابل استفاده است.
5 ـ فهرست مصادر و منابع در سه قسمت: منابع كتاب (شامل 26 عنوان) فهرست مصادر تحقيق (شامل 55 عنوان) وفهرست مآخذ پى نوشتها (شامل 13 عنوان)
6 ـ فهرست مطالب كتاب، كه تمامى مفاهيم داخل روايات به تفكيك، بر اساس ترتيب روايات موضوع بندى شدهاند. توضيحات ذيل روايات با علامت ستاره مشخص شدهاند.
مؤلف در اين كتاب پس از ذكر روايت و سند آن (بطور خلاصه) توضيحات مختصر را درباره روايت ارائه مىنمايد كه در فهم روايت و درك آن مؤثر است نكتههى غامض و پيچيده روايت و همچنين بيان تفصيلى سند با توضيحات خوب و مفيد دو تن از دانشمندان (نجم الدين شريف عسكرى و دكتر سيد حسن افتخار زاده) در تعليقات كتاب بيان شده است.
براى تبرك و آشنايى بيشتر با شيوه تاليف اين كتاب يك روايت از آن را همراه با توضيحات ذيل آن ذكر مىكنيم.
روايت 11 »بيهقى» (1) در كتاب »فضائل الصحابة» مىگويد: پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمودند:
»من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى تقواه و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته فلينظر الى على بن ابى طالب.»
»هر كس بخواهد به آدم از لحاظ دانش او و به نوح از لحاظ تقوايش نگاه كند و به ابراهيم از نظر بردبارى و اخلاقش و به موسى از جهت هيبتش و به عيسى از لحاظ عبادتش بنگرد، پس به على بن ابيطالب عليه السلام نگاه كند.»
در فرهنگ دهخدا نام كتاب »فضائل الصحابه» برده نشده است ولى در جلد چهارم »احقاق الحق» در فهرست مدارك كتاب ، »اين كتاب را از اين شخص مىداند ، و در متن كتاب حاضر فقط گفته است كه بيهقى در »فضائل الصحابه» اين روايت را آورده است و معلوم نكرده كه اين كدام بيهقى است.
2 ـ عسكرى: »محب طبرى» روايت بيهقى را در ذخائر العقبى در صفحه 93 و 94 با مختصر اختلاف لفظى نقل نموده است و همين روايت نيز در »كفاية الطالب» صفحه 46 با ذكر تفاوت جزئى در برخى الفاظ آمده است سپس اضافه مىكند: »تشبيه على بن ابيطالب از لحاظ دانش به آدم براى اين است كه خداوند اسماء را به آدم آموخت ، چنانچه خداوند در قرآن كريم مىفرمايد : » و علم آدم الاسماء كلها » (بقرة ـ31) »و خداوند تمام اسماء را به آدم تعليم داد » پس هيچ حادثه و واقعهاى نيست كه على عليه السلام بدان آگاه نباشد.
و تشبيه حضرت على عليه السلام به نوح در حكمت ، به خاطر اين است كه ايشان نسبت به كفار شدت عمل و نسبت به مومنين رأفت داشتند ، چنان كه خداوند آن را در قرآن چنين توصيف مىكند :
رب لا تذر على الارض من الكافرين ديارا (نوح ـ26) »پروردگارا از كافرين ، ساكنى را بر روى زمين باقى مگذار».
وتشبيه به حضرت ابراهيم از لحاظ حلم وبردبارى به اين جهت است كه خداوند در قرآن حضرت ابراهيم را به عنوان »اواه حليم» ياد نموده است آنجا كه مىفرمايد:
»ان ابراهيم لاواه حليم» (توبه ـ114) همانا ابراهيم شخصى بسيار بردبار و خدا ترس بود و حضرت على عليه السلام ـ جامع اخلاق انبياء و صفات برگزيدگان خدا مى باشد.
اين روايت را خوارزمى در ج 1، صفحه 44 كتاب »مقتل الحسين» عليه السلام با اندك تفاوت و اضافات و ابن كثير در كتاب »البداية و النهاية» در صفحه 356، جلد 7 با مختصر اختلاف در لفظ و معنى نقل نمودهاند.
پى نوشت:
1 ـ افتخار زاده: ابوبكر بيهقى، »احمد بن حسين بن على بن عبد الله بيهقى خسرو گردى معروف به »امام بيهقى» حافظ و محدث و فقيه شافعى از كبار اصحاب حاكم »ابى عبد الله بن ربيع» در حديث و شاگرد »ابوالفتح ناصر بن محمد عمرى مروزى» در فقه بود او در طلب حديث بيشتر از اصقاع مسلمانى را پيمود و در آخر به دعوت اهل نيشابور در نيشابور متوطن گشت و در آنجا نيز درگذشت . مولد او به »خسرو گرد» به سال 384 و وفات او به نيشابور در سنه 458 است. وى صاحب كتابهاى »سنن الكبير»، »سنن الصغير» ، »دلايل النبوة»»السنن و الاثار»، »شعب الايمان»، مناقب الشافعى»»مناقب احمد بن حنبل » و كتاب »اثبات عذاب القبر» مىباشد .