(رسول جعفریان از جمله نویسندگان به نامی است که کوشیده تا در باب ائمه پژوهش های در خوری ارائه نماید. و به نظر می رسد در توصیف و تحلیل بررسی سیره اهل بیت در حد و اندازه های قابل قبولی ظاهر شده است. به هر حال چند جانبه نگری وی شاید مجال کمتری به این پژوهشگر زبردست برای کندوکاوی فراگیردر تاریخ اهل بیت داده است. اما نمی توان نوشته های دلنشین او را با این سخن در مجموعه ی کتب ستودنی ندانست گرچه به نظر می رسد مجال زیادی هنوز برای پژوهش در تاریخ نوپای ائمه هست. به هر حال وی در کتاب حیات فکری و سیاسی ائمه، در قالب سی صفحه به نیکی و به فراخور کتاب به دوران امام حسن عسکری علیه سلام پرداخته است. آنچه در ذیل به زیور نگاه خوانندگان آراسته می شود، از خامه فرهیخته این استاد تراویده است(
امام حسن عسکری
ابو عثمان عمرو بن بحر الجاحظ:
و من الذي يعدّ من قريش او من غيرهم ما يعدّه الطالبيين عشرة فى نسق، كلّ واحد منهم عالم زاهد ناسك شجاع جواد طاهر زاك، فمنهم خلفاء، و منهم مرشحون: ابن ابن ابن ابن، هكذا الى عشرة؛ و هم الحسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن الحسين بن على عليهم السلام، و هذا لم يتفق لبيت من بيوت العرب و لا من بيوت العجم.
شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 15، ص 278
امام حسن عسكرى عليه السّلام
امام حسن بن على عسكرى عليهما السّلام يازدهمين امام شيعيان است. بنا به روايت مورخان، آن حضرت در ربيع الثانى- روز دهم«1»يا هشتم«2»يا چهارم«3»- سال 232- به نقل خطيب«4»231- چشم به جهان گشود و 28 سال زندگى كرد.«5»ابن خلّكان تولد ايشان را روز پنجشنبه يكى از ماههاى سال 231 دانسته و قول ديگرى را نيز كه ششم ربيع الآخر سال 232 مىباشد، نقل كرده است.«6»مسعودى سن آن حضرت را به هنگام شهادت 29 سال دانسته است.«7»بنابراين او بايد تولد آن حضرت در سال 231 را معتبر بداند.
نيز اتفاقى مورخان است كه رحلت امام عسكرى عليه السّلام در هشتم ربيع الاول از سال 260 اتفاق افتاده است؛«8»گرچه برخى جمادى الاولى آن سال نيز به عنوان قولى ديگر نقل كردهاند.«9»از آنجا كه رحلت امام هادى عليه السّلام در سال 254 رخ داده، طبعا دوران امامت حضرت عسكرى عليه السّلام طبق روايت شيخ مفيد، شش سال«10»و بر اساس گفته سعد بن عبد الله پنج سال و هشت ماه بوده است.«11»
درباره نام مادر آن حضرت كه ام ولد بوده، گزارشهاى مختلفى وجود دارد. در برخى از مصادر، نام آن بانو، «حديث» يا «حديثه» آمده و برخى ديگر نامش را «سوسن»«12»و عسفان«13»ياد كردهاند. صاحب «عيون المعجزات» نام صحيح او را «سليل» دانسته و با عبارت «كانت من العارفات الصالحات» وى را ستوده است.«14»
القاب خود آن بزرگوار را «الصّامت»، «الهادى»، «الرّفيق»، «الزّكى» و «النّقى» ذكر كردهاند؛ برخى از مورخان لقب «الخالص» را هم بر القاب آن حضرت افزودهاند.
«ابن الرضا» عنوانى است كه امام جواد و امام عسكرى عليهما السّلام هر دو به آن شهرت يافتهاند.«15»
چنان كه امام هادى عليه السّلام و امام عسكرى عليه السّلام به لقب عسكريين معروف شدهاند.
گفتنى است كه عسكر عنوان نامشهورى براى سامرا بوده است.
نقش انگشترى امام عسكرى عليه السّلام به دو صورت «سبحان من له مقاليد السّماوات و الارض»«16»و «إنّ الله شهيد» ذكر شده است.«17»
احمد بن عبيد الله بن خاقان مشخصات ظاهرى آن بزرگوار را چنين وصف كرده است: داراى چشمانى سياه، قامتى نيكو، صورتى زيبا و بدنى موزون.«18»
امامت آن حضرت
با رحلت امام هادى عليه السّلام در سال 254 و به تنصيص آن حضرت، فرزندش امام عسكرى عليه السّلام به سمت امامت شيعيان اثنى عشرى منصوب گرديد. رواياتى كه در وصيت و تنصيص امام هادى عليه السّلام درباره امامت فرزندش وارد شده، در بسيارى از كتب حديث و تاريخ شيعه، فراوان به چشم مىخورد.«19»طبعا با توجه به اين وصيت و تنصيص امام هادى عليه السّلام، كه از نظر شيعيان نشانه صحت امامت امام بعدى است، آنان امام حسن عسكرى عليه السّلام را به امامت پذيرفتند. يكپارچگى شيعيان، به جز شمارى اندك، خود دليلى بر مقبوليت اين امر در جامعه شيعه در آن روزگار است.
بنا به نقل سعد بن عبد الله جز عدهاى كه به امامت محمد بن على (كه در زمان حيات پدرش امام هادى عليه السّلام وفات كرد) گرويدند و تعداد انگشت شمارى كه جعفر بن على را امام خود دانستند، اكثريت ياران امام هادى عليه السّلام به امامت حضرت عسكرى گردن نهادند. پيروان جعفر بن على «جعفريه خلّص» لقب يافتند.«20»مسعودى، جمهور شيعه را از پيروان امام عسكرى و فرزندش مىداند كه اين فرقه در تاريخ به «قطعيّه» معروف شدهاند.«21»عنوان قطعيه اشاره به گروهى است كه نوعا نه به مهدويت امام رحلت كرده بلكه بر رحلت امام پيشين قطع كرده و امامت امام بعدى را پذيرفتهاند.
اين نام، نخست بار در برابر واقفه كه پس از رحلت امام كاظم عليه السّلام پديد آمدند اطلاق شده است. ما درباره جعفر و پيروان وى در زندگى امام مهدى عليه السّلام سخن خواهيم گفت.
امام عسكرى عليه السّلام در سامرا
در زندگى امام هادى عليه السّلام اشاره كرديم كه شيخ مفيد تاريخ نامه متوكل به امام را براى آوردن وى به سامرا، سال 243 ياد كرده است.«22»در حالى كه بر طبق روايت كافى،«23»آنتاريخ مربوط به زمانى است كه راوى متن نامه را از يحيى بن هرثمه گرفته است. در اصل امام ده سال پيش از آن به سامرا فراخوانده شد و همانگونه كه ابن خلكان نوشته، امام هادى زمانى نزديك به بيست سال و نه ماه در سامرا به سر برد و به همين دليل همراه فرزندش «عسكرى» لقب يافته است.«24»
آنچه مسلم است آوردن اين دو امام بزرگوار به «سامرا»- مركز خلافت عباسى در آن عصر- از جهاتى شبيه سياست مأمون در آوردن امام رضا عليه السّلام به خراسان بود؛ زيرا در چنين شرايطى بود كه رفت و شد شيعيان با امام تحت كنترل در آمده و شناسايى شيعيان براى آنها ممكن مىشد. تصور عباسيان اين بود كه ممكن است امامان، همانند ساير علويان، با داشتن هوادارانى چند، دست به قيام بزنند. حضور آنها در مركز خلافت مانع از چنين اقدامى مىشد.
سالهايى كه امام در اين شهر مىزيست بجز چند نوبتى كه به زندان افتاد در صورت ظاهر همانند يك شهروند عادى زندگى مىكرد. طبعا رفتار وى به طور محتاطانهاى زير نظر حكومت قرار داشت. روشن است كه امام عسكرى عليه السّلام همانند ساير امامان، در صورت داشتن اختيار و آزادى، نه سامرا بلكه مدينه را براى زندگى انتخاب مىكردند. در واقع اقامت طولانى ايشان در سامرا جز نوعى بازداشت از طرف خليفه قابل توجيه نيست. اين مسأله به خصوص به علت وجود شبكه منظم و متشكل شيعيان كه از مدتها قبل شكل گرفته بود، در نظر خليفه از اهميت فراوانى برخوردار بود و موجبات نگرانى مىشد و وحشت او را فراهم مىآورد؛ چيزى كه مىبايست به نحوى كنترل مىشد.
به همين جهت از امام خواسته بودند حضور خود را در سامرا، به طور مداوم به آگاهى حكومت برساند؛ چنان كه طبق نقل يكى از خدمتكاران امام، آن حضرت هر دوشنبه و پنجشنبه مجبور بود در دار الخلافه حاضر شود.«25»چنين حضورى، گرچه در ظاهر نوعى احترام براى آن حضرت تلقى مىشد، ولى در واقع تنها وسيله كنترل او ازنظر خليفه بود.
شيعيان براى ديدن امام مشكل داشتند؛ آن گونه كه يك بار، تنها موقعى كه خليفه براى ديدن «صاحب البصره» مىرفت، و امام را نيز همراه خويش مىبرد، اصحاب امام در طول راه خود را براى ديدن آن حضرت آماده مىكردند«26»از اين روايت به خوبى مىتوان فهميد كه در زندگى امام حد اقل دورانى وجود داشته كه امكان ديدار مستقيم با آن بزرگوار در خانهاش نبوده است.
اسماعيل بن محمد مىگويد: براى طلب پول در سر راه آن حضرت نشستم و هنگام عبور امام تقاضاى كمك مالى از وى كردم.«27»ابو بكر فهفكى مىگويد: براى كارى- ديدن امام- از سامرا خارج شدم و در روز «موكب» در خيابان ابى قطيعة بن داود منتظر رسيدن امام شدم تا او را در حال حركت به دار العامه ملاقات كنم.«28»
محمد بن عبد العزيز بلخى نيز، هنگام حركت امام به دار العامه، در خيابان الغنم منتظر تشريف فرمايى آن حضرت بوده است.«29»محمد بن ربيع شيبانى مىگويد: به منظور ديدن امام، در باب احمد بن خضيب نشسته بودم و او را در حال عبور ديدم.«30»
على بن جعفر از حلبى نقل مىكند: در يكى از روزها كه قرار بود امام به دار الخلافه برود ما در عسكر به انتظار ديدار وى جمع شديم؛ در اين حال از طرف آن حضرت توقيعى بدين مضمون به ما رسيد:
ألّا يسلمنّ علىّ أحد و لا يشير الىّ بيده و لا يؤمئ فإنّكم لا تؤمنون على أنفسكم.«31»
كسى بر من سلام و حتى اشاره هم به طرف من نكند؛ زيرا كه در امان نيستيد.
اين روايت به خوبى نشان مىدهد كه دستگاه خلافت تا چه حد روابط امام با شيعيانش را زير نظر داشته و آن را كنترل مىكرده است. البته امام و شيعيانش در فرصتهاى گوناگونى همديگر را ملاقات مىكردهاند و سرپوشهايى نيز براى اين
تماسها وجود داشته است. يكى از بهترين راههاى ارتباطى شيعيان با امام، مكاتبه بوده كه در مصادر نيز فراوان به آن بر مىخوريم.
موقعيت امام عليه السّلام در سامرا
امام عسكرى عليه السّلام اگر چه بسيار جوان بود، ولى به دليل موقعيت بلند علمى و اخلاقى، به ويژه رهبرى شيعيان و اعتقاد بىشائبه آنان به امام و احترام بىچون و چراى مردم از وى، شهرت فراوانى پيدا كرده بود. نيز به دليل آن كه مورد توجه عام و خاص بود، حاكميت عباسى جز در مواردى چند، در ظاهر رفتار احترامآميزى از خود نسبت به آن حضرت نشان مىداد.
روايتى طولانى كه در بسيارى از منابع نقل شده، حاكى از اهميّت و عظمت موقعيت روزافزون امام در سامرا مىباشد. اينك به خاطر اهميت اين روايت به ذكر قسمتهايى از آن مىپردازيم:
سعد بن عبد الله اشعرى از علماى معروف شيعه كه احتمالا به ملاقات امام عسكرى عليه السّلام نيز شرفياب شده«32»مىگويد:
در شعبان سال 278- هيجده سال پس از رحلت امام عليه السّلام- در مجلس احمد بن عبيد الله بن خاقان«33»- كه آن روزها مسئوليت خراج قم را بر عهده داشت و به آل محمد و مردم قم نيز عداوت مىورزيد- نشسته بوديم. سخن از طالبيون ساكن سامرا و مذهب و موقعيت آنان در پيش حاكم به ميان آمد، احمد گفت: من كسى از علويان را چون حسن بن على عسكرى عليه السّلام در سامرا نديده و نشنيده بودم كه اين چنين به وقار و عفاف و زيركى و بزرگ منشى در ميان اهل بيت خود شناخته شده و پيش سلطان و بنى هاشم محترم باشد، چنان كه او را بر افراد مسن حتى امراء و وزراء و منشيان نيز برترى مىدادند. روزى من بالاى سر پدرم ايستاده بودم؛ آن روز پدرم براى ديدار با مردم نشسته بود. يكى از حاجبان وارد شد و گفت: ابن الرضا در بيرون در ايستادهاست. پدرم با صداى بلندى گفت: او را اجازه ورود بدهيد و آن حضرت وارد شد …
وقتى پدرم او را ديد چند قدم به سوى او رفت، كارى كه نديده بودم با كسى حتى امرا و ولات عهد انجام بدهد. وقتى به او نزديك شد، دست به گردنش انداخت و صورت و پيشانى او را بوسيد. آنگاه دستش را گرفت و در جاى خود نشاند. پدرم خود روبروى او نشست و با وى به گفتگو پرداخت. در سخنان خود، او را با كنيه- كه حاكى از احترام او بود- مورد خطاب قرار مىداد و مرتب مىگفت: پدر و مادرم فدايت …
شب هنگام نزد پدرم رفتم … و از وى پرسيدم: پدر! آن شخص كه امروز آن همه اجلال و احترامش نمودى، چه كسى بود كه حتى پدر و مادرت را فداى او مىكردى؟ گفت: او ابن الرضا، امام رافضيان بود؛ آنگاه ساكت شد. چند لحظه بعد سكوتش را شكست و ادامه داد: فرزندم اگر روزى خلافت از دست بنى عباس بيرون رود، در ميان بنى هاشم، جز او كسى شايستگى تصدى آن را ندارد. او به خاطر فضل، صيانت نفس، زهد، عبادت و اخلاق نيكو سزاوار مقام خلافت است. اگر پدر او را ديده بودى مردى بود بزرگوار، عاقل، نيكوكار و فاضل. با شنيدن اين سخنان آتش خشم سر تا سر وجودم را فرا گرفت. در عين حال حس كنجكاويم براى شناختن او برانگيخته شد. از هر كس از بنى هاشم، منشيان، قضات، فقها، حتى مردم عادى كه دربارهاش سؤال مىكردم او را در نزد آنان در نهايت جلالت و بزرگوارى و مقدم بر ساير افراد اهل بيت مىيافتم. همه مىگفتند: او امام رافضيان است. از آن پس اهميت وى پيش من رو به فزونى گذاشت؛ زيرا دوست و دشمن او را به نيكى مىستودند.«34»
اين روايت با توجه به راوى آن كه خود يكى از معاندان سر سخت اهل بيت بوده، موقعيت اخلاقى و اجتماعى امام را در ميان عامه مردم و حتى خواص نشان مىدهد.
خادم امام عسكرى عليه السّلام مىگويد: روزهايى كه امام به مقر خلافت مىرفت، شور و شعف عجيبى در مردم پيدا مىشد. خيابانهاى مسير آن حضرت از جمعيتى كه سواربر مركبهاى خود بودند، پر مىشد. وقتى امام تشريف مىآوردند، هياهو يك باره خاموش مىگشت. آن حضرت از ميان جمعيت گذشته و وارد مجلس مىشد.«35»
طبيعى است كه بايد بيشترين اين افراد از شيعيانى باشند كه از مناطق دور و نزديك براى ديدن امام به سامرا مىآمدند؛ هر چند ارادت ساير مردم نيست به فرزندان رسول خدا نيز آنها را براى ديدن امام تهييج كرده و سبب فزونى جمعيت مىشد.
دورانهاى بازداشت امام
همان گونه كه اشاره شد جلب امام هادى به همراه امام عسكرى عليهما السّلام به سامرا به دستور متوكل عباسى، خود به معناى زندانى كردن اين دو امام در آن شهر به منظور كنترل آنها و روابطشان با شيعيان بود. در مواردى در بازداشت اين پدر و فرزند، سختگيرى بيشترى اعمال مىشد؛ به ويژه هنگام پيدايش جريانات خاصى كه نوعى تهديد بر ضد حاكميت بود، شخص امام با شمارى از ياران نزديكش به زندان مىافتاد.
روايات زيادى درباره بازداشت امام عسكرى عليه السّلام وجود دارد كه البته از جهاتى با يكديگر ناسازگارند. علت اين امر، افزون بر اين كه مىتواند اشاره به تعدّد بازداشت آن حضرت باشد، اشتباه مردم در نام خلفا نيز هست. با گردآورى تمام گزارشهاى مربوط و مقايسه آنها با يكديگر، اميد دستيابى به واقعيت امر بيشتر مىشود.
خبرى درباره زندانى شدن آن حضرت در دوران مستعين (248- 252) در دست است. صيمرى در كتاب «الاوصياء» نقل كرده است كه مستعين دستور بازداشت امام عسكرى عليه السّلام و آوردن وى به كوفه را به سعيد حاجب داد. ابو الهيثم بن سيابه ضمن نامهاى كه به امام نوشت، از اين خبر اظهار نگرانى كرد. امام در جواب وى نوشتند:
پس از سه روز فرجى حاصل خواهد شد. سه روز بعد، مستعين خلع شد و خطر رفع گرديد.«36»اين خبر در منابع ديگر درباره معتز نقل شده است. دانسته است كه آغاز زمان امامت حضرت عسكرى عليه السّلام سال 254 بوده و شايد اين شاهدى بر نادرستى اين خبردرباره مستعين باشد. اربلى هم متوجه اين خطا شده و گفته است كه در خبر مزبور يا نام مستعين به غلط آمده و يا بايد مربوط به امام هادى عليه السّلام باشد.«37»
معتز كه از خلفاى سختگير عباسى بود در سال 252 به خلافت رسيد. گزارش شده است كه در همين سال شمارى از شيعيان، از جمله ابو هاشم جعفرى در زندان بوده است. خطيب بغدادى از قول ابن عرفه علت بازداشت وى را چنين بيان مىكند:
سخنانى از او شنيده شد كه سبب زندانى شدن وى گرديد.«38»
در روايتى كه شيخ طوسى نقل كرده، بازداشت ابو هاشم مذكور با تنى چند از بنى هاشم و غير آنها به سبب كشته شدن عبد الله بن محمد عباسى بوده است.«39»مسئول اين زندان آن گونه كه در پارهاى از روايات آمده، صالح بن وصيف بوده كه در سال 256 توسط موسى بن بغا كشته شده است.«40»در خبرى كه در اعلام الورى آمده، ابو هاشم گفته است كه در سال 258 همراه شمارى از طالبيان در زندان معتز بوده است.
اين تاريخ بايد اشتباه باشد؛ زيرا معتز در سال 255 و نيز وصيف در سال 256 كشته شدهاند. به احتمال قوى، خبر مربوط به پس از سال 252 است كه در نقل خطيب و ديگران نيز اشاره به زندانى شدن ابو هاشم در آن سال شده است.«41»
وى در اين خبر اشاره به آمدن امام عسكرى و برادرش جعفر به زندان كرده است. با توجه به شهادت امام هادى عليه السّلام در سال 254 و امامت فرزندش، آمدن دو برادر به زندان بايد در سال 254 يا 255 باشد. در اين خبر آمده است كه حضرت با اشاره به يك مرد عجمى (خ ل جمحى) كه مدعى بود علوى است كرده، فرمود: اگر اين مرد نبود مىگفتم پس از چه مدتى از اين زندان رها مىشويد؛ زيرا او شما را زير نظر گرفته و حركاتتان را به خليفه گزارش مىكند. ابو هاشم مىگويد: روزى ما اين مرد را غافلگير كرده و كاغذى را كه در آن درباره تك تك ما گزارشهاى بدى براى خليفهآماده كرده بود از لباسش درآورديم.«42»
صالح بن وصيف از ايادى عباسيان كه حراست امام را در زندان بر عهده داشت، از طرف برخى شخصيتهاى عباسى به سختگيرى بر آن حضرت و آزار وى تشويق مىشد كه در پاسخ آنها گفت:
قد وكّلت به رجلين شرّ من قدرت عليه فقد صارا من العبادة و الصّلاة الى أمر عظيم.
دو تن كه آنها را بدترين مردم مىدانستم بر او مأمور كردم ولى آنان چنان تحت تأثير امام عسكرى قرار گرفتند كه در عبادت و نماز به حد والايى رسيدند.«43»
مداركى حاكى از آن است كه شخص امام در زندان به طور دائم روزه بودهاند.«44»
افزون بر خبر بالا، آمده است كه معتز به سعيد حاجب دستور داد تا امام را به كوفه بياورند اما سه روز بعد كشته شد.«45»اين مشابه خبرى است كه درباره زمان مستعين گذشت.
خبرى هم درباره دوران مهتدى (255- 256) موجود است. اين خليفه مدعى بود كه عمر بن عبد العزيز عباسيان است.«46»افزون بر آن در ميان عامه، متهم بود كه معتزلى و قدرى شده و گويا همين امر در كشتن وى دخيل بوده است.«47»ابو هاشم جعفرى گفته است: در دوران مهتدى، هنگامى كه در زندان بودم، امام عسكرى عليه السّلام را به زندان آوردند. با كشته شدن مهتدى در سال 256 خدا جان او را از خطر مرگ رهانيد؛ زيرا خليفه قصد كشتن آن حضرت را داشت.«48»
چنان كه نقل شده امام عسكرى بار ديگر در خلافت معتمد عباسى (256- 279) زندانى شدند. در روايتى آمده كه آن حضرت در سال 259 ق در زندان معتمد
عباسى بوده و على بن جرين زندانبان او بوده است. او در پاسخ معتمد كه درباره امام از وى سؤالاتى نموده، چنين گفته است: همواره روزها روزهدار و شبها مشغول نماز است.«49»
همچنين صيمرى در كتاب «الاوصياء» روايت كرده كه گفت: من خود خط ابو محمد عسكرى عليه السّلام را هنگام خروج از زندان معتمد ديدم كه اين آيه را نوشته بود:
يُرِيدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.«50»
شيخ مفيد از محمد بن اسماعيل علوى چنين روايت كرده:
امام عسكرى عليه السّلام نزد على بن اوتامش (يا بارمش) زندانى شد. اين مرد از دشمنان سرسخت آل ابى طالب بود. به وى دستور داده شد درباره امام هر چه مىتواند تند و سختگير باشد. اما وى با ديدن آن حضرت … در حالى از او جدا شد كه بيش از ديگران عظمت الهى آن حضرت را شناخته و از او ستايش مىكرد.«51»
به احتمال قريب به يقين اين زندان براى امام در سال 259 اتفاق افتاده است و شاهدى كه در درستى اين مطلب وجود دارد روايت ذيل است:
كشّى در «رجال» آورده است: محمد بن ابراهيم سمرقندى گفت: عازم حج بودم كه تصميم گرفتم در سر راهم به يكى از دوستان به نام بودق بوشنجانى«52»كه به صدق و صلاح و ورع و خير معروف بود سرى بزنم. پيش او بودم كه سخن از فضل بن شاذان به ميان آمد، بودق گفت: او به دليل نفخ معده به شدت بيمار بود. و … بودق در ادامه سخنانش گفت: در سفرى كه به قصد انجام مراسم حج عازم مكه بودم، نزد محمد بن عيسى العبيدى كه شيخى فاضل بود … رفتم. در خانه او عدهاى را كه با حالتى افسرده و مغموم نشسته بودند ديدم، علت را جويا شدم، گفتند: ابو محمد عليه السّلام زندانى شده است. من سفر خود را دنبال كرده و در بازگشت باز به ديدن محمد بن عيسى رفتم. او را با چهرهاى شاد و سرحال ديدم، چگونگى اوضاع را از وىپرسيدم، جواب داد: امام آزاد شده است. من در حالى كه كتاب يوم و ليله را همراه داشتم به سامرا رفته و به محضر ابو محمد عليه السّلام شرفياب شدم. كتاب را به آن حضرت نشان داده، گفتم: فدايت شوم اين كتاب را ببينيد. امام در حالى كه ورق به ورق آن را مىديد، فرمود: صحيح است، سزاوار است به آن عمل شود. عرض كردم: فضل به شدت بيمار است و شنيدم به خاطر دعاى شما به اين مرض دچار شده است؛ زيرا درباره او به شما گفتهاند كه وى وصى ابراهيم را برتر از وصى رسول خدا مىداند، در حالى كه چنين نيست و اين سخن را به دروغ بر او بستهاند. امام فرمود: آرى خدا فضل را رحمت كند. بودق مىگويد: من بازگشتم و ديدم در همان ايامى كه امام فرمود:
«رحم الله الفضل» فضل بدرود حيات گفته است.«53»
اگر چنانكه مشهور است بپذيريم كه فضل بن شاذان در سال 260 وفات كرده است، به طور طبيعى بايد بگوييم امام در اواخر سال 259 قبل از ذى حجه در زندان بوده است.
امام و رابطه او با شيعيان
آنگاه كه امام رضا عليه السّلام به خراسان آمد، سادات علوى به دلايل گوناگونى به نقاط مختلف كشور پهناور اسلامى مهاجرت كردند و اين مهاجرت از زمانى كه فشار و اختناق به علويان و شيعيان در عراق شدت گرفت رو به گسترش نهاد. شيعيان ناگزير به فكر يافتن مناطق امنترى براى زندگى خود افتادند. سرزمين عرب به علت تسلط روحيات و طرز تفكر اموى در آن، نمىتوانست جاى امنى براى آنان باشد، اما در شرق، به ويژه در ايران زمينههاى مناسبى براى اين هدف وجود داشت؛ از اين رو بسيارى از شيعيان به اين سرزمين سرازير شده و در شهرهايى با فاصلههاى دور از هم به زندگى پرداختند. آنها در درجه اول، نياز مبرمى به ايجاد رابطه ميان خود داشتند؛ زيرا هم امام حاضر داشتند و هم نيازمند به حل پرسشهاى دينى و احيانا يافتن راه حلهايى براى مشكلات سياسى و اجتماعى بودند كه با آن روبرو مىشدند. به هميندليل از روشهاى مختلف ارتباطى؛ از قبيل اعزام افراد خاص نزد امام و تماس با آن حضرت در ايام حج و مدينه و نيز مكاتبه، استفاده مىكردند و از اين راهها به دريافت روايات و رهنمودهاى علمى از آن حضرات توفيق مىيافتند.
پراكندگى شيعيان را، در شصت سال پايانى دوران حضور تا آغاز غيبت صغرا، از شواهد و قرائن تاريخى كه حتى در احاديث فقهى نيز فراوان به چشم مىخورد به روشنى مىتوان يافت. در اينجا ابتدا پراكندگى شيعيان در دوران مذكور و سپس چگونگى رابطه امام با آنها را مورد بحث قرار مىدهيم. البته بحث ما تنها شامل شيعيانى مىشود كه رابطه فكرى و دينى در حدّ اعتقاد به امامت ائمه دوازدهگانه پس از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله داشتند، نه محبّان آنها كه تنها دوستدار اهل بيت به معناى عام آن بودند.
تفاوت اين دو گروه در روايتى از امام عسكرى عليه السّلام مطرح و دقيقا روشن شده است. از آن حضرت در تفاوت تشيع از نوع اعتقادى آن و تشيع در حد دوستى اهل بيت عليهم السّلام پرسش شد: ما الفرق بين الشيعة و المحبين؟ قال: شيعتنا هم الذين يتّبعون آثارنا و يطيعونا فى جميع أوامرنا و نواهينا و من خالفنا فى كثير ممّا فرضه الله فليس من شيعتنا.«54»
از جمله مناطق مهمى كه شيعيان فراوانى را در خود جاى داده بود و با امام نيز در رابطه بودند، نيشابور را مىتوان نام برد. اصولا شرق ايران جزو مناطقى است كه نام شمارى از اصحاب ائمه و همچنين نام علماى مشهورى از شيعيان در قرنهاى سوم و چهارم در تاريخ آن به چشم مىخورد، يكى از نمونههاى بارز اينگونه شخصيتها فضل بن شاذان است كه مقام ارجمندى در ميان اصحاب ائمه و علماى شيعه داشته است. غير از نيشابور مناطقى مانند سمرقند، بيهق و طوس نيز از محلهاى تجمع شيعيان به شمار مىرفت، چنان كه در بيهق بيشتر مردم از شيعيان بودند. پراكندگى بدين شكل- كه مشابه آن در مناطق ديگرى نيز وجود داشت- يك سيستم ارتباط منظم و بسيار حساسى را مىطلبيد تا به وسيله آن بتوان به گسترش تشيع و يا حد اقل به حفظ وضعيت موجود آن دست يازيد. اين سيستم با تعيين «وكلا» از طرف امامان شكل مىگرفت و با ارتباطى كه بين امام و وكلاى وى- به ويژه در شكل مكاتبهاى- بهوجود مىآمد، سعى مىشد تا راهنماييهاى لازم از نظر دينى و سياسى ارائه شود.
اين حركت سابقهدارى بود كه امام عسكرى عليه السّلام نيز در دوران حيات خود به آن نظر داشت و در توسعه و استفاده از آن مىكوشيد. افرادى كه سابقه علمى درخشان و همچنين ارتباط استوارى با امامان قبلى يا خود آن حضرت داشتند و مىتوانستند از نظر حديثى پشتوانهاى براى شيعيان به شمار آيند، به عنوان وكيل انتخاب مىشدند.
نيشابور كه مركزيت آن از نظر علمى و فرهنگى و همچنين از نظر اقتصادى بسيار قويتر از ديگر نقاط بود، براى خراسان اهميت زيادى داشت. وكيل امام در اين شهر طبق روايتى كه ذيلا به نقل آن مىپردازيم ابراهيم بن عبده بود. در اينجا براى آن كه اهميت اين سيستم و كارهاى انجام شده از طريق آن روشن شود نامههاى امام درباره اين وكالت را به اختصار مرور مىكنيم:
در نامهاى كه امام عسكرى عليه السّلام به عبد الله بن حمدويه نوشته، آمده است:
من ابراهيم بن عبده را بر شما نصب كردم تا اهالى آن نواحى و ناحيه شما حقوق واجب ما را به او بپردازند. من او را امين خود براى دوستانم در آن نواحى قرار دادم، تقوا پيشه كنيد و مراقب باشيد كه حقوق را ادا كنيد كه در ترك و يا تأخير آن عذرى نيست.«55»
از اين نامه به دست مىآيد كه شعاع وكالت و فعاليت ابراهيم، تمام نواحى و حتى ناحيه عبد الله بن حمدويه بيهقى- ناحيه عبد الله احتمالا همان بيهق بود- را در بر مىگرفته است. گويا بعضى از شيعيان درباره اصالت و صحّت خط امام درباره ابراهيم، دچار ترديد شدند. به دنبال آن، امام نامهاى به شرح زير نوشت:
نامهاى كه در آن ابراهيم به عنوان وكيل من تعيين و به وى مأموريت اخذ حقوق من از دوستانم داده شده از خود من است و آن را به خط خود نوشتهام. من او را در شهر خودشان به حق منصوب كردهام. از خدا بترسيد و حقوق مرا به وى بپردازيد كه من به او اجازه تام و كامل در اين باره دادهام.«56»
طولانىترين نامه از توقيعات امام عسكرى عليه السّلام درباره همين ابراهيم بن عبدهمىباشد كه به اسحاق بن اسماعيل نيشابورى فرستاده است. اين نامه مشحون از پندهاى اخلاقى و رهنمودهاى بسيار با ارزش است. امام در آغاز نامه، پس از مقدمهاى طولانى درباره اهميت هدايت الهى از طريق اوصيا و اين كه ائمه هدى عليهم السّلام ابواب علم الهى هستند، آيه«الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ …»را دليل بر منت خدا بر انتخاب آنان جهت هدايت مردم شمرده است. آن حضرت همچنين از حقوقى كه قرار است به ائمه معصومين عليه السّلام پرداخت شود سخن گفته و نوشتهاند:
ابراهيم بن عبده از طرف من تعيين شده است. تو اى اسحاق فرستاده من نزد ابراهيم عبده هستى تا او به آنچه من طى نامهاى به محمد بن موساى نيشابورى فرستادهام عمل كند و همچنين تو و كليه كسانى كه در شهر تو زندگى مىكنند مأمور هستند به محتواى آن نامه عمل كنند. درود بر ابراهيم و تو و تمامى دوستان ما. كسانى كه اين نامه را بخوانند و كسانى كه در ناحيه شما بوده و دچار انحراف نيستند بايد حقوق ما را به ابراهيم بپردازند تا آو هم به رازى برساند و اين دستور من است. اى اسحاق! نامه مرا براى بلالى كه مورد اعتماد ما است و همچنين براى محمودى بخوان و هنگامى كه به بغداد رفتى براى دهقان كه وكيل و ثقه ما بوده و پول از دوستان ما مىگيرد و بالاخره براى هر كس از موالى ما كه ديدى، بخوان و اگر كسى خواست نسخهاى از آن بردارد، مانعى نيست. به هر حال جز از شيطانى كه مخالف شما است آن را از كسى پنهان مدار، از شهر بيرون برو تا عمرى را ببينى كه هر چه از دوستان به ما رسد در نهايت پس از چند واسطه به دست او مىرسد تا به ما برساند.«57»
از اين نامه نكات مهمى درباره سيستم وكالت به دست مىآيد: موضوع آن به ويژه هدايت شيعيان در شيوه پرداخت واجبات ماليشان است كه ضرورت اساسى در حفظ و حراست آنها داشته است. معرفى وكلا و اظهار اعتماد كامل به آنها براى استحكام موقعيتشان، از جمله نكاتى است كه به روشنى در اين توقيعات به چشم مىخورد، اضافه بر اين، روشن مىكند كه در ميان وكلاى مناطق، سلسله مراتبى وجود داشته كه حقوق مالى امام بايستى از طريق آن به وكيل اصلى وى رسانده شود. گاهىشبهاتى درباره وكالت افرادى به وجود مىآمد كه در چنين مواردى امام مجبور بود با ارسال نامههاى ديگرى اى شبهات را از بين ببرد.
ايجاد و حفظ چنين پيوندهايى بود كه سبب احياى شيعيان در عرصه حيات فرهنگى و اجتماعى و مانع از پيدايش ضعف در تشكيلات آنها مىشد و در نتيجه هضم شدن در جامعه تسنن را در پى داشت، امرى كه به هر حال براى هر اقليتى امكان دارد. اين سيستمى بود كه شبيه آن را زمانى عباسيان و مدتى طولانى نيز اسماعيليان به كار بسته بودند و طبعا حاصل آن چيزى جز حراست شيعه در مقابل خطرات بنيان كن كه همواره متوجه آنها بوده و موجوديت آنان را تهديد مىكرد، نبوده است.
افزون بر آن، استفاده از چنين سيستم ارتباطى دقيق، موجب گسترش آموزههاى شيعى در قالب حديث و كلام به تمامى جوامع كوچك و پراكنده شيعى مىشد، همانند كشّ و سمرقند. اين مناطق با آن كه از مراكز زندگى ائمه بسيار دور بودند، بخش مهمى از علماى شيعه از آنجا برخاستهاند. به طورى كه ذكر شد اشكالات ناشى از اين پراكندگى را فرستادگان و نامههاى پربار و به موقع ائمه هدى عليهم السّلام برطرف مىكرد. ارتباط به وسيله نامه در اين دوران بسيار گسترده و از نوع پيشرفته آن به حساب مىآمده است، گرچه معمولا به دلايل مختلف، بيشتر اين نامهها از ميان رفته، اما مقدار باقى مانده شاهد آن است كه نامههاى متبادله ميان شيعيان و امام بسيار فراوان بوده است.
ابو الاديان مىگويد: من خدمتگزار امام عسكرى عليه السّلام بودم. كار من بردن نامههاى آن حضرت به شهرهاى مختلف بود، آخرين بار كه حامل نامهاى از ايشان بودم امام مريض بود، نامه را به من داده، فرمود: اين را به مدائن ببر، پانزده روز ديگر كه بازمىگردى؛ در آن وقت مرا در حال تغسيل و تكفين خواهى يافت. من نامه را بردم و موقع بازگشت، همان كه امام به من فرموده بود را ديدم.«58»اين روايت نشان مىدهد كه امام براى بردن و آوردن نامه پيك مخصوصى داشته است.
محمد بن حسين بن عباد مىگويد: ابو محمد حسن بن على عسكرى عليهما السّلام روزجمعه هشتم ربيع الاول از سال 260 در حالى كه 29 سال تمام داشت در حين اداى نماز صبح رحلت فرمود. حضرت همان شب، نامههاى زيادى براى مدينه نوشته بود.«59»در حال حاضر ما نامهاى از امام عسكرى عليه السّلام به مردم قم و آبه (آوه) در اختيار داريم.«60»
ابن شهر آشوب مىنويسد: امام عسكرى عليه السّلام نامهاى به على بن حسن بن بابويه نوشته است. البته با توجه با فوت ابن بابويه در سال 329 اين امر بعيد به نظر مىرسد، اما ترديدى نيست كه وى توسط حسين بن روح ارتباط مكاتبهاى با امام زمان عليه السّلام داشته است.«61»
تماس مستقيم با امام، با فرستادن افرادى از طرف شيعيان به محضر آن حضرت، نوع ديگرى از وجود ارتباط ميان امام و دوستانش بود. از جعفر بن شريف جرجانى نقل شده كه گفت: به زيارت خانه خدا مشرّف شدم و در سامرا به خدمت امام عسكرى عليه السّلام رسيدم، خواستم اموالى را كه دوستان به وسيله من فرستاده بودند به آن حضرت بدهم. پيش از آن كه بپرسم، به چه كسى بدهم فرمود: آنچه را همراه آوردهاى به مبارك، خادم من بسپار.«62»
در روايتى ديگر آمده: مردى از علويان براى به دست آوردن «فضل» راهى منطقه جبل شد. شخصى كه در حلوان او را ديد، از وى پرسيد: از كجا مىآيى؟ گفت:
از سامرا. پرسيد: آيا در سامرا خانه فلانى را مىشناسى؟ جواب داد: آرى، آن مرد پرسيد: آيا از حسن بن على عليه السّلام خبرى دارى؟ گفت: نه. مرد پرسيد: براى چه آمدهاى؟
گفت: براى به دست آوردن پول. آن مرد به او گفت: من پنجاه دينار به تو مىدهم تا مرا نزد حسن بن على در سامرا ببرى. علوى پذيرفت و او را نزد امام در سامرا آورد. آن مرد چهار هزار دينار خدمت امام عليه السّلام تقديم كرد.«63»
يكى ديگر از وكلاى امام ابراهيم بن مهزيار اهوازى- ساكن اهواز- بوده است.«64»
بنا به نقل كشى وى، در اصل هنديجانى بوده است.
قم اصيلترين شهرى بود كه گروه انبوهى از شيعه را در خود جاى داد و از زمان امام صادق عليه السّلام به طور مرتب و منظم با امامان معصوم عليهم السّلام در رابطه بود. از جمله شخصيتهاى شيعى قم كه با امام عسكرى عليه السّلام رابطه داشت، احمد بن اسحاق بن عبد الله اشعرى بود كه نجاشى او را با عنوان «كان وافد القمّيين» واسطه قمىها و امام دانسته و تصريح كرده است كه احمد از خواص اصحاب ابو محمد العسكرى عليه السّلام بوده است.«65»
امام عسكرى عليه السّلام احمد بن اسحاق را فردى مورد اعتماد معرفى كردند.«66»در منابع ديگر از وكالت او براى امام عليه السّلام ياد شده است.«67»
از مهمترين وكلاى امام عليه السّلام كه بعدها به منصب نيابت خاص در غيبت صغرا رسيد، عثمان بن سعيد مشهور به سمّان بود. او از طرف امام هادى و عسكرى عليهما السّلام به وكالت برگزيده شد. شيخ طوسى با اشاره به اين مطلب درباره وجه تسميه او به سمّان مىنويسد: او به تجارت روغن مشغول بود تا به عنوان سرپوشى براى كار اصلى خود (وكالت) بهرهبردارى كند. در مواقعى كه مالى از شيعيان به او مىرسيد آن را در ظرف روغن جاسازى مىكرد و پنهانى نزد ابو محمد عسكرى عليه السّلام مىفرستاد.«68»
در روايتى كه پيش از اين آورديم، تصريح شده است كه عثمان بن سعيد در رأس سلسله مراتب قرار داشت و مسائل يا اموالى كه مىبايست به دست امام برسد از آن طريق به آن حضرت مىرساند.«69»امام هادى و عسكرى عليهما السّلام بر اعتماد خود نسبت به او بارها تأكيد فرمودند.«70»شمارى از شيعيان يمن به منظور زيارت آن حضرت و ضمنا پرداخت وظايف مالى خود به سامرا آمده بودند كه امام عثمان بن سعيد را فرستاد تا اموالى را كه آنها با خود آورده بودند تحويل بگيرد.«71»
آنچه درباره وكلاى ائمه هدى عليهم السّلام موجب تعجب آميخته با تأسف عميق شده، آن است كه گاهوبيگاه در ميان وكلا، افرادى يافت مىشدند كه در مقابل اموالى كه شيعيان به آنها مىسپردند تا به امام برسانند، دچار وسوسه شده و دست به خيانت
مىزدند و به همين سبب از طرف امام مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و طرد مىشدند. اين امر تا بدانجا رسيد كه برخى از وكلا پس از رحلت امام، وفات او را انكار مىكردند تا آن را بهانه قرار داده و از پرداخت پولهايى كه نزد آنها جمع شده بود به امام بعدى طفره روند. اصولا مىتوان همين پيشآمدها را يكى از ريشههاى بسيار مهم پيدايش فرقههاى انشعابى در ميان شيعيان دانست.
عروة بن يحيى معروف به دهقان- كه پيش از آن در نامه امام به اسحاق بن اسماعيل نيشابورى توثيق شده و از وكلاى امام در بغداد بود- به خاطر دروغهايى كه به امام هادى و عسكرى عليهما السّلام نسبت داد گرفتار لعن و طرد از طرف امام عسكرى عليه السّلام گرديد. آن حضرت دستور داد تا همه شيعيان او را لعن و نفرين كنند و از او دورى نمايند؛ زيرا وى در سمت مسئول خزانهدارى امام، اموالى را از خزانه اختلاس كرده و به خود اختصاص داده بود.«72»
توقيعاتى كه در چنين مواردى از طرف امام صادر مىشد، به سرعت در ميان شيعيان شايع مىشد و بدين ترتيب همه آنان از مضمون توقيع آگاهى مىيافتند و بلافاصله شخص مورد نظر امام از جامعه شيعه طرد مىشد. همچنين عليه احمد بن هلال- كه عمرى در مصاحبت ائمه سپرى كرده بود و سپس به خاطر اشكالاتى كه در روابط او با امام عسكرى عليه السّلام پيش آمد- توقيعاتى از طرف آن حضرت صادر گرديد.
امام به وكلاى خود در عراق نوشت: احذروا الصّوفىّ المتصنّع؛ «از صوفى رياكار دورى كنيد».«73»زمانى كه برخى از شيعيان، به دليل شدت اعتمادشان به احمد، در صحّت توقيع به ترديد افتادند، امام نامه مفصلترى خطاب به شيعيان نوشته و خطاهاى او را كه عمدهترين آنها بىاعتنايى به دستورات امام و خود رأى بودن در مقابل حضرتش بود برشمرد.«74»همچنين امام در مواردى كسانى را كه بىجهت در كار وكلا دخالت كرده و- به عنوان نمونه- پرداختهاى پولى آنان را به باد انتقاد مىگرفتند، مورد عتابقرار داده و آنها را از دخالت در مسائلى كه ارتباطى با آنها نداشت بر حذر مىداشتند.«75»
بدينسان بود كه سيستم وكالت، نقش خود را در زمينه ايجاد پيوند بين امام و شيعيان، به ويژه در اخذ وجوهات شرعى- كه بخش عمده آن براى رسيدگى به وضع شيعيان نيازمند به مصرف مىرسيد- ايفا مىكرد، چنان كه در كتب مربوط به شرح حال امام، بارها به اين نمونه كمكها اشاره شده است.«76»
نفوذ واقفيه، غلات و ساير افكار انحرافى در شيعيان، به ويژه آن دسته از شيعيانى كه در بلاد دور از زيستگاه امام زندگى مىكردند، از همين طريق وكالت، كنترل و دفع مىشد و اين خود در حفظ اصالت فرهنگى شيعه و جلوگيرى از آلودگى ديدگاههاى آنها به انحراف، نقش بسزايى داشت.
اصحاب امام و حفظ ميراث فرهنگى شيعه
نگارش جوامع حديثى در ميان اصحاب ائمه عليهم السّلام بسيار طولانى است، به ويژه، پس از دوران امام صادق عليه السّلام، افراد زيادى در جامعه شيعه مصمم شدند تا روايات را جمعآورى كرده و آنها را براى شيعيان ساكن در كشورهاى دور و نزديك به منظور راهيابى به افكار و انديشههاى اهل بيت، بفرستند. با گذشت زمان بر شمار اين مؤلفان افزوده شد و كتابهاى بيشتر و مفصلتر تأليف شد. يكى از چهرههاى مؤلف در روزگار امام عسكرى عليه السّلام حسين بن اشكيب سمرقندى است. كسى كه مدتى در قم خادم مقبره حضرت معصومه عليها السّلام بود، بعدها به سمرقند رفت و در آنجا ماندگار شد. وى بايد يكى از حلقات پيوند تشيع قم با حوزه سمرقند، كه در اواخر قرن سوم و اوائل قرن چهارم نضج گرفت، باشد. نجاشى تأليفات او را بر شمرده كه در ميان آنها كتابى با عنوان «الرد على الزيدية» به چشم مىخورد.«77»نظر به شدت فعاليت زيديها در اين دوران و قيامهاى مكرر آنها احتمال آن مىرفت كه شمارى از شيعيان تحت تأثير آنان قرار گيرند. بدين سبب اين دست كتابها كه بيشتر با استناد به روايات صادره از امامانمعصوم عليهم السّلام تدوين مىشد، وسيله خوبى براى كنترل اين گونه انحرافات بود.
محمد بن خالد برقى از چهرههاى برجسته اين دوران بوده و آثارى تأليف كرده است. فرزند او احمد (م 274 يا 280) شهرتى بيش از پدر داشته و يكى از شيعيان معاصر با امام هادى و امام عسكرى عليهما السّلام بود كه كتاب «المحاسن» وى دائرة المعارفى مشتمل بر احاديث امامان در تمامى زمينههاى مختلف معارف دينى از قبيل: اخلاق، تفسير و جز آن بوده است.«78»وى تأليفات ديگرى هم داشته كه از جمله آنها كتاب التبيان فى اخبار البلدان در جغرافياى تاريخى دنياى اسلام بوده است.
حسن بن موسى خشاب از اصحاب امام عسكرى عليه السّلام تأليفاتى از خود باقى گذاشته كه كتاب «الرد على الواقفيه» از آن جمله است.«79»اهميت اين نوشتار، با توجه به مشكلاتى كه در آن دوران واقفه ايجاد مىكردند، روشن است. افزون بر كتابهايى كه به عنوان رد بر فرق و يا در موضوعات فقهى نوشته مىشد، كتابهايى هم در دانش تاريخ اسلام نوشته مىشد. محمد بن على بن حمزه از اصحاب امام عسكرى عليه السّلام كتابهاى فراوانى از خود به يادگار گذاشت.«80»عياشى درباره او مىنويسد: هيچ كتابى در موضوعات مختلف از امامان بر جاى نمانده بود جز آن كه پيش او وجود داشت.«81»اين روايت به ويژه بر وجود روايات ائمه و حتى مكتوبات آنان در دسترس اصحاب تأكيد داشته و نشانه يك جنبش قابل تقدير علمى است كه خود پشتوانه اصلى دانش شيعى به حساب مىآيد. اصولى كه تا اين دوره تأليف شد، پايههاى اصلى جوامع حديثى بزرگترى مانند «كافى» و «كتاب من لا يحضر» و ديگر آثار حديثى شيخ صدوق و شيخ طوسى است كه با استفاده از همين مدوّنات اصحاب تدوين شده است. در برخى از منابع آمده است كه اصحاب امامان، درباره پارهاى از كتابها (اصول اوليه)، نظرات آن بزرگواران را جويا مىشدند كه از جمله آنها طبق روايتى كه پيش از اين آورديم، همان بورق بوشنجانى بود كه كتاب «يوم و ليله» را به امام عسكرى عليه السّلام تقديم داشته و نظر آنحضرت را درباره آن خواست.«82»
در ميان اصحاب امام عسكرى عليه السّلام كسانى نيز پيدا مىشدند كه در زمينه مسائل علمى دست به تأليف مىزدند. نجاشى پس از ياد از احمد بن ابراهيم بن اسماعيل به عنوان يكى از خواصّ و نزديكان امام عسكرى عليه السّلام ضمن برشمارى آثار او، از كتابى با عنوان «اسماء الجبال و المياه و الادويه»«83»كه تأليفى در دانش جغرافى بوده است نام مىبرد.
امام عسكرى عليه السّلام و يعقوب بن اسحاق كندى
ابن شهر آشوب (م 588) به نقل از كتاب «التبديل«84»[و التحريف]» تأليف ابو القاسم كوفى مىنويسد: يعقوب بن اسحاق كندى (185- حدود 252) فيلسوف عرب در عصر خود، دست به تأليف كتابى [به زعم خود] در تناقضات قرآن زد و كسى را در جريان كار خود نگذاشت. روزى يكى از شاگردان او به حضور امام عسكرى عليه السّلام رسيد. امام به او فرمود: آيا در ميان شما كسى نيست تا استادتان را از آنچه درباره قرآن مىنويسد، بازدارد؟ او گفت: ما شاگرد او هستيم، چگونه مىتوانيم درباره اين موضوع يا غير آن به او اعتراض كنيم؟ امام به او فرمود: اگر چيزى بگويم به كندى خواهى گفت؟ آن مرد گفت: آرى، امام فرمود: پيش او برو و از وى بپرس: آيا از نظر شما ممكن است منظور قرآن غير از آن معانى باشد كه شما گمان كرده و پذيرفتهايد؟
خواهد گفت ممكن است؛ زيرا اهل فهم است. پس بگو: چه مىدانى؟ شايد همان گونه كه امكان آن را پذيرفتى، مراد قرآن غير از آن باشد كه تو مىفهمى و سخنان آن براى معانى ديگرى به كار گرفته شده باشد. آن مرد نزد كندى آمد و سخنان امام را به او منتقل كرد. كندى كه اين مسأله را در سخن، امرى محتمل و از نظر عقلى جايز مىدانست، گفت: قسم مىخورم كه اين كلام از تو نيست. آن مرد گفت: اين سخنان از ابو محمد عسكرى عليه السّلام است. كندى گفت: هم اكنون پيش او مىروم كه اين امر جز ازاين خاندان بر نمىآيد؛ آنگاه آتش خواست و همه آنچه را كه نوشته بود، سوزاند و از بين برد.«85»
روايت فوق تنها از طريق ابن شهر آشوب نقل شده و ابو القاسم كوفى، راوى آن نيز متهم به غلو شده است. برخى گفتهاند سياق اين روايت به گونهاى است كه كندى را تا حد ناباورى به اسلام پيش برده است و اين در حق او روا نيست. علاوه بر اين دليل مستقلى هم كه اين روايت را تأكيد كند، در دست نيست.«86»ديگر اين كه اگر كندى در سال 252 از دنيا رفته باشد، در زمان او هنوز امام عسكرى عليه السّلام به عنوان امام شيعيان مطرح نبوده است.
درباره نمونه اخير مىتوان گفت كه تاريخ وفات كندى احتمالى است و خبر دقيقى درباره آن به دست نيامده است. طبعا امكان دارد فوت كندى چند سال پس از تاريخ فوق صورت گرفته باشد. ديگر آن كه لزومى ندارد كه امام عسكرى عليه السّلام در دوران امامت خود اين سخنان را به كندى گفته باشد.
درباره اين كه اين روايت، كندى را تا حد عدم اعتراف به اسلام پيش برده، بايد گفت: روايت مورد بحث الزاما چنين مفهومى را نمىرساند؛ زيرا ممكن است كندى به خاطر عقلگرايى بيش از حد، در درون خود دچار اشكالات و ابهاماتى شده و در اين باره كسى را هم از آن موضوع آگاه نكرده باشد. با اين حال بايد پذيرفت كه راوى خبر چندان محل اعتماد نيست.«87»
كتب منسوب به امام عسكرى عليه السّلام
الف: تفسير؛ كتاب تفسيرى به امام عسكرى عليه السّلام نسبت داده شده كه شامل تفسير سوره حمد و قسمتى از سوره بقره است. اين كتاب از ابتداى طرح آن در محافل علمى، از قرن چهارم تا به امروز، مورد قضاوتهاى گوناگونى قرار گرفته است.
شمارى از عالمان آن را از اثار امام دانسته و احاديثى نيز از آن نقل كردهاند.
برخى ديگر آن را ساختگى شمرده و آن را فاقد اعتبار علمى دانستهاند. بخشى از اين قضاوتها متكى به سند كتاب است؛ زيرا دو نفر به نامهاى يوسف بن محمد بن زياد، و محمد بن سيّار، اساس روايت آن هستند و واسطه اين دو و شيخ صدوق، يك نفر با نام محمد بن قاسم استرآبادى است، گرچه بر اساس روايت ابن شهر آشوب، حسن بن خالد برقى نيز راوى اين تفسير است.«88»افزون بر ابهام و اشكالاتى كه در هويت افراد فوق به جز خالد بن حسن وجود دارد، در كيفيت سند و نيز اين كه آيا اين دو نفر خود راوى كتاب هستند يا پدرانشان، صحت انتساب آن به امام عليه السّلام را زير سؤال مىبرد.«89»از برخى از اين اشكالات پاسخهايى داده شده است.
اشكال ديگرى كه بر كتاب وارد شده، اين است كه در آن رواياتى نقل شده كه از نظر محتوى به طور جدى قابل انتقاد و ايراد بوده و گاهى به صورتى آميخته با خرافات است كه به هيچ وجه نمىتوان آن را به امام عليه السّلام نسبت داد. چنان كه علامه تسترى چهل مورد از اين نمونهها را ارائه داده است.«90»از ميان مخالفان اين تفسير مىتوان به ابن الغضائرى، علامه حلّى، علامه بلاغى و آية الله خويى اشاره كرد.
در برابر، شمارى ديگر سخت با نسبت آن به امام موافقند كه از جمله آنان، شيخ صدوق، طبرسى صاحب احتجاج، كركى، مجلسى اول و دوم و شيخ حرّ عاملى را مىتوان نام برد.«91»از اين اسامى چنين به دست مىآيد كه گرايش اخبارى نوعا كتاب راپذيرفته و گرايش عقلگرا آن را نامقبول دانسته است.
برخى ديگر از علما موضعى ميانه برگزيده و نظر دادهاند كه اين تفسير، مانند كتب ديگر مىتواند مورد انتقاد قرار گرفته و روايات صحيح آن پذيرفته شود. علامه بلاغى ضمن رسالهاى در نقد آن، مواردى را كه موجب سلب اعتبار آن تفسير مىشود، برشمرده است.«92»
نكته مهم اين است كه على بن ابراهيم قمى و محمد بن مسعود عياشى از مفسران متقدم شيعه، هيچ كدام در تفسيرهاى خود، روايتى از اين كتاب نقل نكردهاند.
اين مسأله مىتواند نقش تعيين كنندهاى در قضاوت درباره اين تفسير داشته باشد.
ب: كتاب المقنعة؛ كتاب ديگرى كه ابن شهر آشوب به امام منسوب كرده، كتاب المقنعه است. كتاب مزبور در نسخهاى از مناقب با عنوان «كتاب المنقبه» ضبط شده و صاحب ذريعه نيز تحت همين عنوان از آن ياد كرده است. اما در چاپ نجف و قم از مناقب، «رسالة المقنعة» آمده است. بياضى هم از آن با عنوان «كتاب المقنعه» يا «رسالة المقنعه» ياد كرده است.«93»در هر دو منبع آمده است كه اين كتاب مشتمل بر علم حلال و حرام است. بنابراين نمىتواند اثرى در مناقب باشد و بدين ترتيب در عنوان المنقبه بايد تصحيفى صورت گرفته باشد.
براى حل اين مسأله بايد سه نقل مختلف در كنار هم قرار گيرد:
1- نجاشى در شرح حال رجاء بن يحيى عبرتايى كاتب مىنويسد: رجاء از امام هادى عليه السّلام روايت مىكرده و به وسيله پدرش كه در خانه ابو الحسن مشغول به كار بوده، به خانه آن حضرت راه يافته، از خواص وى شده و كتابى با عنوان «المقنعة في ابواب الشريعه» از او نقل كرده است. ابو المفضل شيبانى نيز آن را از رجاء بن يحيى، روايت كرده است.«94»
2- ابن طاووس نوشته است: على بن عبد الواحد با سند خود به رجاء بن يحيى، نقل كرد كه از خانه ابو محمد حسن بن على صاحب العسكر، در سال 255 كتابى بهدست ما رسيد. آنگاه «الرسالة المقنعه» را به تمامه نقل كرد.«95»
3- ابن شهر آشوب آورده است كه كتاب مزبور در سال 255 تأليف شده است.«96»
بر اساس اين سه نقل چنين به دست مىآيد كه كتاب مزبور، اثرى بوده است كه محتوايش بر گرفته از امام هادى عليه السّلام كه توسط رجاء بن يحيى روايت شده و در سال 255 از خانه امام عسكرى- كه آن زمان منصب امامت شيعه را داشته- به بيرون راه يافته است.
نكته قابل توجه: در مناقب تصريح شده است كه در آغاز كتاب «المقنعه» چنين آمده: أخبرني علي بن محمد بن موسى (كه همان امام هادى عليه السّلام است). ابو المفضل در سال 314 از رجاء بن يحيى نقل كرده كه فوت رجاء نيز در همين سال اتفاق افتاده است.«97»
رحلت امام عسكرى عليه السّلام
گذشت كه رحلت امام عسكرى عليه السّلام در هشتم ربيع الاول سال 260 بوده است. در اين باره كه آيا امام به مرگ طبيعى بدرود حيات گفته و يا به شهادت رسيده است، كماكان اختلاف نظر وجود دارد؛ گرچه بنا به نقل طبرسى، برخى از علماى شيعه با استناد به اين سخن امام صادق عليه السّلام كه فرمود: ما منّا الّا مسموم أو مقتول، حتى درباره امامانى كه روايتى درباره شهادتشان در دست نيست، بر اين باورند كه خلفاى جور، آنان را به شهادت رساندهاند.«98»
البته روايتى درباره شهادت امام عسكرى عليه السّلام در يكى از منابع تاريخى قرن ششم وجود دارد.«99»از اين روى شهادت آن حضرت امرى كاملا محتمل است. سوابق بازداشت و خطرى كه همواره از طرف دستگاه حاكم متوجه جان حضرتش بود و اين كه حضرت يك شخصيت مخالف سياسى به حساب مىآمد و نيز رحلت آن حضرتدر سنين جوانى، همگى مىتواند مؤيد شهادت باشد.
از آنجا كه امام يك چهره كاملا شناخته شده در سامرا بود، هنگام رحلتش هالهاى از غم و بهتزدگى فضاى سامرا را فرا گرفت. احمد بن عبيد الله در روايتى كه قسمتى از آن پيش از اين ارائه شد، اين صحنه را چنين وصف كرده:
وقتى امام عسكرى عليه السّلام رحلت كرد، صداى شيون و فرياد همه جا را فرا گرفت.
مردم فرياد مىزدند: ابن الرضا رحلت كرد. آنگاه براى تدفين آماده شدند، بازار به حال تعطيل درآمد. پدر من (وزير معتمد عباسى)، بنى هاشم، شخصيتهاى نظامى و قضايى و منشيان و مردم به سوى جنازه هجوم آوردند، آن روز در سامرا قيامتى برپا بود.«100»
با حضور امام عليه السّلام و پدرش- به مدت حد اقل 17 سال- در سامرا، نه تنها مردم جذب آنان شده بودند، بلكه بسيارى از شيعيان نيز بدين شهر هجوم آورده بودند. در چنين وضعيتى، طبيعى بود كه هنگام رحلت آن حضرت، سامرا يكپارچه در ماتم فرو رود و در سوگ از دست دادن فرزند رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بىتابى كند و عزا بگيرد.
پی نوشت مطالب
(1). مسار الشيعة، ص 30
(2). اعلام الورى، ص 367
(3). مصباح كفعمى، ص 530
(4). تاريخ بغداد، ج 12، ص 57
(5). كافى، ج 1، ص 503.
(6). وفيات الاعيان، ج 2، ص 94؛ الائمة الاثنى عشر، ابن طولون، ص 113.
(7). مروج الذهب، ص 4، ص 112.
(8). الارشاد، ص 335؛ المقالات و الفرق، ص 102؛ نور الابصار، ص 168؛ الكافى، ج 1، ص 503. نك:تواريخ النبى و الآل، ص 75
(9). وفيات الاعيان، ج 2، ص 94
(10). الارشاد، ص 335
(11). المقالات و الفرق، ص 102.
(12). كافى، ج 1، ص 503؛ كمال الدين، ج 2، ص 249؛ فصول المهمه، ص 284؛ كشف الغمّه، ج 2، ص 402؛ نور الابصار، ص 166.
(13). فرق الشيعة، ص 105
(14). بحار الانوار، ج 50، ص 238
(15). مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 421؛ بحار الانوار، ج 50، ص 236؛ نور الابصار، ص 166
(16). نور الابصار، ص 166
(17). بحار الانوار، ج 50، ص 238
(18). كمال الدين، ج 1، ص 40
(19). نك: الغيبه، طوسى، ص 120- 122؛ كشف الغمّه، ج 2، صص 404- 407؛ الارشاد، ص 335؛ روضة الواعظين، ص 247؛ بحار الانوار، ج 50، صص 239- 246
(20). المقالات و الفرق، ص 101
(21). مروج الذهب، ج 4، ص 112
(22). الارشاد، ص 334
(23). الكافى، ج 1، ص 419 ح 7
(24). وفيات الاعيان، ج 2، ص 94- 95؛ معجم البلدان، ج 4، ص 134؛ الائمة الاثنى عشر، ص 113
(25). الغيبه، طوسى، ص 129، در بعضى نسخهها «دار العامه» آمده كه گويا منظور همان «دار الخلافه» است.
(26). الكافى، ج 1، ص 509؛ الارشاد، ص 387؛ اعلام الورى، ص 370؛ كشف الغمه، ج 2، ص 425؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 444؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 208
(27). كشف الغمه، ج 2، ص 413
(28). الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 446
(29). الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 447؛ در پاورقى از مستدرك، ج 9، ص 72؛ اثبات الوصيه، ص 243
(30). كشف الغمه، ج 2، ص 425؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 445؛ بحار الانوار، ج 50، ص 293
(31). الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 439؛ الصراط المستقيم، ج 1، ص 207
(32). رجال النجاشى، ص 126
(33). پدرش وزير معتمد عباسى بود. نك: كامل ابن اثير، ج 7، ص 235
(34). بحار الانوار، ج 50، ص 325؛ الكافى، ج 1، ص 505؛ الغيبه، طوسى، صص 131- 132؛ كمال الدين، ج 1، ص 40- 41؛ اعلام الورى، صص 357- 359؛ الارشاد، ص 338- 340؛ كشف الغمه، ج 1، ص 407
(35). الغيبه، طوسى، ص 129
(36). بحار الانوار، ج 50، صص 3121- 313 از مهج الدعوات ابن طاووس.
(37). و نيز نك: مرآة العقول، ج 6، ص 151
(38). به نقل از قاموس الرجال، ج 4، ص 59. سمعانى به اشتباه 242 آورده است.
(39). الغيبه، طوسى، ص 136؛ بحار الانوار، ج 50، ص 306
(40). الكامل، ج 7، صص 218- 219، 225
(41). نك: بحار الانوار، ج 50، صص 311- 312 از اعلام الورى، ص 354. علامه متوجه اين اشتباه شده است.
(42). نور الابصار، ص 166؛ كشف الغمه، ج 2، ص 432؛ بحار الانوار، ج 50، ص 254؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 182
(43). الارشاد، ص 334؛ كشف الغمه، ج 2، ص 414؛ روضة الواعظين، ص 248
(44). نور الابصار، ص 168؛ الفصول المهمه، ص 286؛ الكافى، ج 1، ص 512
(45). كشف الغمه، ج 2، ص 416؛ الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 451؛ بحار الانوار ج 50، ص 295
(46). المنتظم، ج 12، ص 83 (حوادث سال 255)
(47). بحار الانوار، ج 50، ص 313 از كتاب الأوصياء صيمرى به توسط مهج الدعوات.
(48). بحار الانوار، ج 50، ص 313 از مهج الدعوات، ص 343؛ الغيبه، طوسى، ص 123
(49). بحار الانوار، ج 50، ص 314 از كتاب الاوصياء به توسط مهج الدعوات، ص 344
(50). سوره صف (61): 8
(51). الارشاد، ص 342؛ الكافى، ج 1، ص 508؛ كشف الغمه، ج 2، ص 412
(52). بوشنجان روستاى از روستاهاى هرات.
(53). رجال كشى، صص 537- 538، روايت 1023
(54). تفسير الامام العسكرى- عليه السلام- ص 316، ش 161؛ الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 684
(55). رجال كشى، ص 580
(56). رجال كشى، ص 580
(57). اين شخص بعدها به خاطر طمع و انحرافات ديگر از طرف امام طرد شد.
(58). بحار الانوار، ج 50، ص 332 از كمال الدين، ج 2، ص 149
(59). بحار الانوار، ج 50، ص 331 از كمال الدين، ج 2، صص 149- 150
(60). مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 425؛ بحار الانوار، ج 50، ص 317
(61). رجال النجاشى، ص 184
(62). كشف الغمه، ج 2، ص 427
(63). همان، ص 426
(64). قاموس الرجال، ج 1، ص 316
(65). رجال النجاشى، ص 66؛ الفهرست، طوسى، ص 26
(66). رجال كشى، ص 557، حديث 1053
(67). تنقيح المقال، ج 1، ص 50
(68). الغيبه، طوسى، صص 214- 215
(69). رجال كشى، ص 575، حديث 1088
(70). الغيبه، طوسى، ص 215
(71). همان، ص 216
(72). رجال كشى، ص 573، حديث 1086
(73). رجال كشى، صص 535- 536، حديث 1020؛ نك: تنقيح المقال، ج 1، صص 99- 100؛ رجال النجاشى، ص 60؛ الغيبه، طوسى، ص 214
(74). رجال كشى، صص 535- 536
(75). الغيبه، طوسى، ص 213؛ بحار الانوار، ج 50، ص 306
(76). نك: الكافى، ج 1، صص 507- 508؛ اعيان الشيعة، ج 4، جزء 2، ص 186
(77). رجال النجاشى، ص 44، ش 88
(78). متأسفانه تنها بخشى از اين كتاب بر جاى مانده كه در دو جلد به تصحيح مرحوم محدث ارموى (و اخيرا با تصحيح سيد مهدى رجايى) چاپ و منتشر شده است.
(79). همان، ص 31
(80). رجال طوسى، ص 433؛ رجال النجاشى، ص 182
(81). رجال كشى، ص 530، حديث 1014
(82). همان، ص 538، حديث 1023
(83). رجال النجاشى، صص 67- 68
(84). نك: ذريعه، ج 3، ص 311
(85). مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 424؛ بحار الانوار، ج 50، ص 311
(86). تاريخ الغيبة الصغرى، صص 195- 196
(87). هنرى توماس در شرح حال كندى مىنويسد: «كندى مىگويد اگر فلسفه، علم به حقايق اشياء باشد در اين صورت ميان دين و فلسفه خلافى نيست … فلسفه، حقيقت است، دين نيز علم حقيقت است. پس همچنان كه اگر كسى به حقايق دينى عصيان ورزد كافر شناخته مىشود، منكر فلسفه نيز از آنجا كه منكر حقيقت است كافر محسوب مىگردد. اما با اين همه ميان انديشههاى فلسفى و آيات قرآنى تناقضاتى وجود دارد. اين تناقضات را چگونه بايد حل كرد؟ كندى براى اين مشكل نيز راه حل پيشنهاد مىكند و آن تأويل است. به عقيده كندى لغات عربى داراى يك معناى حقيقى و يك معناى مجازى است از اين رو بسيارى از جاها، آيات قرآنى را بايد با معانى مجازى آنها تأويل كرد. در اين صورت ميان انديشه فلسفى و تفكر دينى اختلافى وجود نخواهد داشت. بزرگان فلسفه هنرى توماس، ترجمه فريدون بدرهاى، تهران، كيهان، صص 327- 328
(88). معالم العلماء، ص 34: عبارت چنين است: حسن بن خالد برقى، اخو محمد بن خالد، من كتبه: تفسير العسكرى من املاء الامام عليه السلام، مائة و عشرون مجلدة.
(89). «رسالة حول التفسير المنسوب الى الامام العسكرى عليه السّلام» علامه محمد جواد بلاغى، تحقيق رضا استادى، نور علم، دوره دوم، ش 1، ص 49
(90). الاخبار الدخيلة، ج 1، ص 49
(91). «بحثى درباره تفسير امام حسن عسكرى عليه السّلام»، رضا استادى نور علم، دوره دوم، ش 1، ص 118- 135.
(92). «رسالة حول التفسير المنسوب الى الامام العسكرى عليه السّلام»، صص 137- 151
(93). المناقب، ج 4، ص 424؛ الصراط المستقيم، ج 2، ص 175؛ ذريعه، ج 23، ص 149؛ اعيان الشيعة، ج 4، جزء 2، ص 188
(94). رجال النجاشى، ص 119
(95). اقبال الاعمال، ج 1، ص 80
(96). المناقب، ج 4، ص 424
(97). مكارم الاخلاق، ص 458؛ ذريعه، ج 22، ص 421؛ نوابغ الرواة، ص 31
(98). بحار الانوار، ج 50، ص 238؛ اعلام الورى، ص 349؛ الفصول المهمه، ص 290
(99). مجمل التواريخ و القصص، ص 458: «و گويند زهر دادنش»
(100). كمال الدين، ج 1، ص 43؛ نور الابصار، ص 168؛ الغيبه، طوسى، ص 132