حضور پيامبر صلى الله عليه وآله و مسلمانان در مدينه چهره متحولى به اقتصاد اين شهر داد. مدينه كه از ديرباز به سبب برخوردار بودن از كشاورزى و واقع بودن بر سر راه بازرگانى شمال به جنوب جزيرة العرب، اقتصادى متمايز از ديگر نقاط داشت با ورود مهاجران، توجه و توصيه هاى پيامبر صلى الله عليه وآله و دين اسلام با تحولى عظيم روبرو شد.
شكوفايى زراعى مدينه ناشى از شرايط جغرافيايى، وجود سفرههاى زير زمينى آب، و عوامل تازهاى از جمله واگذارى برخى زمينهاى رها شده به مهاجران بود. با اين حال در امر آبيارى نيز مقرراتى وجود داشت و بسته به آب و هوا، محصولات متنوعى به دست مىآمد. تجارت نيز به دليل وجود بازارهاى محلى و اهتمام كسانى از مهاجران به امر تجارت، بر رونق اقتصادى شهر افزود. همچنين صنايع و حرف در كنار كشاورزى و تجارت از رونق خوبى برخوردار بود و انواع سكهها از قبيل دينار و درهم، سكههاى ضرب شده در ايران و روم، و وزنها و اكيال مختلف به كار مىرفت.
واژههاى كليدى: مدينه، اقتصاد، زراعت، تجارت، حرفهها، صنايع.
زراعت
احاطه مدينه توسط كوهها و زمينهاى آتشفشانى – حره – خاك اين شهر را بسيار حاصلخيز كرده۳ و آن را به شكل حوضچههاى كوهستانى در آورده است۴ كه آبهاى زير زمينى در اين حوضچهها جمع مىشود. به طورى كه مىتوان هنگام حفر چاهها۵ در هر ناحيه از اين سرزمين به حوضچههاى زيرزمينى دست يافت. افزون بر اين عوامل، وجود تعداد زيادى از رودخانهها كه در زمان بارندگى و سيلاب از آن كوهها و سنگلاخها جارى مىشدند،۶ نيز شهر مدينه را در درجه نخست به عنوان شهر كشاورزى و كشاورزان قرار داده است.۷ بيشتر مردم مدينه داراى بستانها و نخلستان بودند۸ كه كوچك و بزرگ درآن كار مىكردند.۹
بستانها و باغهاى مدينه به حوائط مشهور بود۱۰ بيشتر اوقات مساحت اين باغها زياد نبود و به طور متوسط حدود صد ذراع بود،۱۱ هر باغى اغلب داراى يك چاه مخصوص به خود بود و در كنار چاه، خانهاى جهت حفظ باغ وجود داشت.۱۲ برخى باغداران به دليل احتياط و ترس براى باغ درى قرار نمىدادند، مگر سوراخ كوچكى كه از آن آب باريكهاى از يكى از چاههاى نزديك به باغ وارد مىشد و آن جوى آب را«ربيعا» مىناميدند.۱۳ بيشتر محصولات اين باغها جهت مصرف شخصى صاحب باغ بود و گاه صاحب باغ محصول آن باغ را مىفروخت و با آن وسيله معاش خانواده خود را تامين مىكرد.۱۴
گاه كسى كه باغ شخصى نداشت، در باغهاى اهالى مدينه در مقابل مقدار معينى خرما كار مىكرد.۱۵ گاه صاحب باغ، باغ خود را به شخصى اجاره مىداد، او در آن زراعت مىكرد و آن را آبيارى مىنمود و در مقابل متعهد مىشد يك چهارم يا نيم يا كمتر يا بيشتر از اين مقدار را به صاحب باغ بدهد. اين روش «مزارعه» خوانده مىشود.۱۶ در آبيارى باغها از آب رودخانههاى فصلى۱۷ و يا آب چاهها۱۸ استفاده مىشد. براى كشيدن آب از نهر يا چاه از شترهاى آبكش استفاده مىكردند۱۹ از گاو نيز براى شخم اراضى خود بهره مىجستند.۲۰
در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله نيز عوامل متعددى مردم را به كشاورزى و ممارست در آن بر مىانگيخت. عرف بود كه هر كسى زمين بايرى را آباد كند، آن زمين براى او باشد.۲۱ افزون بر اين، بسيارى از زمينهاى زراعى در «وادى عقيق»۲۲ و در منطقه عاليه ميان اغلب مهاجران۲۳ تقسيم شد. ذكر شده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به يكى از مهاجران زمينى را در «حرة الوادى» و «مبذر صاع»۲۴ بخشيد و به ديگرى چاهى در وادى عقيق داد.۲۵ اين امر نشان مىدهد كه اين اراضى از آن همه گروهها بود و بدين دليل در تقسيم آن ميان مردم ميانه روى مىشد تا سهم هر كس به او برسد. در نتيجه گسترش زراعى مذكور، بيرون شهر مدينه باغهاى زيادى بوجود آمد كه شهر را احاطه كرد.۲۶
در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله عوامل متعددى در حفظ منابع گياهى مدينه نقش داشتند، قطع درخت سدر جز براى شخم زدن زمين ممنوع شد.۲۷ اين شيوه تا زمان عمر بن خطاب ادامه داشت تا جائيكه شخصى به عنوان نگهبان گماشته مىشد تا مسؤول مراقبت از درختان اقاقيا باشد تا كسى اين درختان را قطع نكند.۲۸
در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله، آبيارى اراضى نقش عمدهاى در كشاورزى داشت. آب در مسيل رودخانههاى فصلى در مهزور، مذينيب و بطحان به اندازهاى جمع مىشد كه تا قوزك پا مىرسيد و هنگامى كه به اين اندازه مىرسيد به زمين ديگرى فرستاده مىشد و مانع آب از زمين بالاتر به زمين پستتر نمىشدند.۲۹ ذكر شده است كه سهم آب براى نخلداران تا پاشنه پا و براى كشاورزان تا بند كفش بود.۳۰ مسيل از سنگلاخها بسوى دشتها و زمينهاى هموار بود و ابتدا زمينهاى بالاتر آبيارى مىشدند و سپس حتى اگر محل عبور آب در زمين اولى بود آب را به زمين كنارى مىفرستادند.۳۱
مهاجران زمينهاى زراعى بزرگ زيادى را در غابه و حرة ۳۲شرقى۳۳ صاحب شدند. اموال بنىنضير بيشتر در منطقه عاليه بود كه پس از كوچ دادن بنىنضير در سال چهارم هجرى۳۴ خالصه پيامبرصلى الله عليه وآله شد.۳۵ در زمين بنىنضير درخت نخل مىكاشتند و از آن غذاى يكسال خانواده پيامبرصلى الله عليه وآله را ذخيره مىكردند و مابقى آن صرف خريد چهارپايان و سلاح مىشد.۳۶ پيامبرصلى الله عليه وآله بخشى از اراضى بنىنضير را ميان گروهى از مهاجران و دو نفر از انصار تقسيم كرد.۳۷
تعداد نخل كه مهمترين درخت زراعى بود، در مدينه زياد شد و اموال صاحبان اين درختان نيز افزون گشت.۳۸ بدين ترتيب وضع معيشت و قوت آنان نيز بهتر شد.۳۹ اهميت زراعت درخت نخل در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله به حدى رسيد كه يكى از حقوق بردگان اين بود كه براى آزادى با صاحبان خود قرار مىگذاشتند كه تعدادى نهال خرما براى او بكارند.۴۰ از شاخهها و تنه درختان خرما براى سقف و ستون خانهها استفاده مىشد.۴۱ افزون بر آن از الياف و برگ خرما در تهيه زنبيل، سبد، حصير، بوريا و مانند آن بهره مىگرفتند.۴۲ ميوه درخت نخل از مهمترين و با ارزشترين ميوهها نزد مردم مدينه بود وآنها هنگامى كه اولين ميوه نخل را مىديدند آن را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله مىآوردند. پيامبرصلى الله عليه وآله آن را مىگرفت و مىفرمود: پروردگارا در ميوه درخت خرما به ما بركت عطا كن.۴۳
خرماى مدينه انواع متنوعى داشت از جمله خرماى سياه و سرخ،۴۴ مشهورترين انواع خرما در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله عجوة و عذق زيد بود.۴۵ محصول خرما در بيشتر سالها به اندازه نياز ساكنان مدينه بود و به همين سبب مازاد آن را به قيمت گرانتر از قيمت خريد گندم وارداتى از شام مىفروختند.۴۶ علت آن بود كه خرما ركن معيشت آنها بود و زراعت نخل نياز به كوشش و صرف وقت زيادى داشت. گفته مىشود كه گاهى آفات كشاورزى مانند قشام به درختان نخل آسيب مىرساند و محصول يكسال آن را از بين مىبرد.۴۷
توليد غلات و حبوباتى مانند گندم و جو پس از توليد خرما قرارداشت كه آنها را زير درختان نخل مىكاشتند.۴۸ مزارع ويژه حبوبات تا پس از اقدام مهاجران به اين كار وجود نداشت.۴۹ مصرف جو ميان مردم رتبه نخست را داشت.۵۰ به نظر مىرسد گندم به اندازه نياز مردم توليد نمىشد، به همين سبب از «بلقاء» به مدينه گندم مىآوردند.۵۱
مهاجران در گسترش كشت گندم نقش داشتند، ذكر شده است كه طلحة بن عبيدالله تميمى، نخستين كسى بود كه در وادى قنات در شمال مدينه گندم كاشت.۵۲ با اين حال محصول گندم به اندازه نياز نبود و براى جبران كمبود آن به وارد كردن آن از خارج توجه شد. عبدالرحمان بن عوف هفتصد بار شتر مىآورد كه گندم، آرد و غذاى مردم بود.۵۳
از سوى ديگر، در مدينه برخى ميوهها كشت مىشد و دوبار در سال از بستانهاى آن ميوه برداشت مىشد.۵۴ مشهورترين ميوهها انگور و انواع مختلف آن از قبيل «مراودى» است كه مرغوبترين و شيرينترين نوع انگور بود،۵۵ كه در تاكستانهاى قباء، عاليه، جفاف و ديگر بستانهاى مدينه به عمل مىآمد.۵۶ حكايت شده است كه سعد بن ابىوقاص در منطقه عقيق محصول انگور خود را به هزار دينار فروخت.۵۷ افزون بر آن انگور، گلابى و خربزه نيز كشت مىشد.۵۸
همچنين سبزيجات و حبوباتى مانند خيار و دباء، كه نوعى كدو بود، پياز، سير۵۹ و هويج۶۰ را مىكاشتند.
از عواملى كه در بهبودى زراعت و پيشرفت زياد آن در مدينه نقش داشت، وجود تعداد زياد مهاجران بود كه به زراعت مىپرداختند و از زمينهاى كشاورزى به شكل گسترده بهره بردارى مىكردند. آنها وادىهاى اطراف را آباد كردند، مانند وادى بطحان كه طعم ورنگ آب آن تغيير كرده بود.۶۱ همچنين اراضى غابه در شمال غربى مدينه را آباد كردند كه داراى درختان بسيار و درهم پيچيده از جمله درختان گز و شورگز بود. آنها بيشتر اين درختان را قطع كردند و به جاى آن نهالهاى نخل را كاشتند.۶۲ همچنين در وادى قناة، مزارعى رابه كشت گندم اختصاص دادند و گفته مىشود كه در يكى از اين مزارع گندم از بيست شتر آبكش استفاده مىشد.۶۳ اين مطلب دلالت بر وسعت آن مزارع و كثرت محصولات آنها دارد.
تجارت
الف) بازارهاى تجارى مدينه
مردم مدينه به دليل وضعيت و شغل كشاورزى، استقرار در يك مكان و قرار گرفتن مدينه در سر راه تجارى ميان شمال و جنوب به انواع فعاليتهاى تجارى مشغول بودند.۶۴ از مهمترين نشانههاى آن وجود چندين بازار تجارى بود كه به شاخه و شعبههاى متعدد تقسيم شده بودند.۶۵ از جمله بازارهاى پيش از هجرت، بازار «حُباشه» از آن قبيله بنىقينقاع بود كه به خريد و فروش برده اختصاص داشت.۶۶ به نظر مىرسد كه آن بخش از بازار بنىقينقاع كه در جسر وادى بطحان واقع بود۶۷ بازار بزرگى بود كه در آن جنب و جوش زياد و صداى خريد و فروش بلند بود.۶۸ مهمترين چيزهايى كه در اين بازار فروخته شد عبارت بودند از زيورآلات، كمانها، سرنيزهها و شمشيرها.۶۹ به جز آن از بازارهاى مدينه در جاهليت، بازارى در زَباله در ناحيهاى كه يثرب ناميده مىشد،بود۷۰ و بازارى در بخش غربى مسجد قباء۷۱ و بازارى در محل زندگى بنىالحبلى در مكانى كه به آن مزاحم گفته مىشد.۷۲ اين بازارها در جاهليت و ابتداى اسلام بر پا مىشدند، يهوديان بازارى در «بقيع غرقد» در شرق مسجد النبى داشتند۷۳ بازار مسلمانان نزديك بازار يهوديان، در محل «بقيع زبير» بر سر راه «بقيع غرقد» قرار داشت.۷۴ ظاهرا هنگامى كه بازار يهوديان، نزديك بازار مسلمانان بود، نيرومند شدن مسلمانان را ديدند و از رقابت و نزديكى آنها در تجارت مدينه احساس خطر كردند، كعب بن اشرف يهودى به بازار مسلمانان رفت و داخل آن شد و طنابهاى آن را قطع كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هر آينه بازار را به جايى منتقل خواهم كرد كه تحمل آن براى كعب سختتر از اين بازار باشد و آن را به محل بازار مدينه در غرب مسجد النبى منتقل كرد. يكى۷۵ از صحابه، پيامبرصلى الله عليه وآله را به انتخاب اين محل راهنمايى كرد۷۶ و بعدها ميان بازار و مسجد النبى خانههايى براى صحابه ساخته شد.۷۷
انتخاب موفق مكان بازار از جانب مسلمانان برتجربه تجارى زياد آنها و درك آنان از امور خريد و فروش دلالت دارد. زيرا كه اين بازار در محلى بود كه از سمت شام و يا از سمت يمن و مكه و ديگر قبايل مجاور به عنوان دروازه اصلى شهر محسوب مىشد. بدون شك تاجران و هياتهاى مختلف هنگام رسيدن به مدينه، همراه كاروانهاى خود كه حامل بار بودند براى دور زدن خانهها يا عبور از ميان آنها جهت ورود به بازار يهود در داخل شهر دچار مشكل مىشدند.
بازار جديد مدينه پس از هجرت ميدان وسيعى بود كه ساختمان و سايبانى نداشت، سوار در آن ميدان پياده مىشد و مركب خود را در جايى قرار مىداد. سپس در بازار مىگشت، در عين حال مركب خود را مىديد و چيزى از ديد او پنهان نمىماند.۷۸ طول بازار بيشتر از عرض آن بود و در منطقه معروفى كه امروز «مناحة» ناميده مىشود قرار داشت. اين منطقه از مرز شمالى به مصلى العيد كه در مكان مسجد غمامه امروزى است تا منطقه جرارسعد در محله بنىساعدة نزديك ثنية الوداع در شمال مدينه امتداد داشت. در آغاز محل بازار در جرار سعد، مقبرههاى قديمى بنىساعده بودند كه آن را به پيامبرصلى الله عليه وآله بخشيدند و ايشان آن را به بازار اختصاص داد.۷۹
اين بازار انواع كالاها از قبيل خرما،۸۰ گندم،۸۱ روغن، كشك،۸۲ و ديگر غذاها۸۳ را داشت. همچنين پوستهاى دباغى شده۸۴ و مواد دباغى مانند گياهان دباغى۸۵ «بَز» كه نوعى پوشش و جامه است، به فروش مىرسيد. گفته مىشد بز لباسى است كه در خانه توليد مىشد.۸۶ بزازها كه فروشندگان لباس بودند مكان مشخصى در بازار داشتند.۸۷ گفته مىشود كه عثمان بن عفان و طلحة بن عبيدالله بزاز بودند و شغلى جز بزازى نداشتند.۸۸ همچنين در بازار تمام كالاهاى مدينه از جمله تير، نيزه، شمشير، زيور آلات۸۹ و انواع چهار پايان۹۰ عرضه مىشد. اسبها نيز داراى قسمت مخصوصى در بازار بودند كه به «بقيع الخيل»۹۱ مشهور بود همچنين براى شترها۹۲ و گاوها و گوسفندها نيز قسمت خاصى بود.۹۳
افزون بر آن در بازار مدينه تمام كالاهايى كه از خارج وارد مىشد، از قبيل گندم،۹۴ روغن زيتون،۹۵ عسل،۹۶ اسب و سلاح۹۷ و برخى وسايل غير ضرورى و تجملى مانند ظروف نقره فروخته مىشد.۹۸
كار بازار در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله، نظم و ترتيب يافت و بزرگان توجه بسيارى به امر بازار داشتند.۹۹ پيامبرصلى الله عليه وآله خود شخصاً با تعدادى از يارانش به بررسى اوضاع بازار، مراقبت از امور آن و مسائل جارى درآن مىپرداختند.۱۰۰ ذكر شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از كنار مردى عبور كرد كه غذايى مىفروخت، مرد فروشنده چيز تقلبى را وارد غذا نمود و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه در كار خود تقلب كند، از ما نيست.۱۰۱ اين مطلب دلالت بر آن دارد كه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله بازار مدينه، بر خلاف بازار مكه۱۰۲ كه پيامبرصلى الله عليه وآله عاملى برآن گماشته بود، داراى متولى نبود و پيامبرصلى الله عليه وآله خود با صحابه به مراقبت از بازار مىپرداخت كه اهداف مورد نظر را برآورده مىكرد.
از جمله امور بازار، مراقبت از قيمتها و مشخص نمودن قيمت تا حدى بود كه مصلحت عمومى اقتضا مىكرد.۱۰۳ احتكار كالاها و غذاهايى كه به بازار آورده مىشد، ممنوع بود.۱۰۴ قوانينى وضع شده بود كه هيچ زيانى به فروشنده و مشترى نرسد. از مواردى كه منع شده بود فروش محصولات نارس بود مگر اينكه ميوهها كاملا رسيده باشند.۱۰۵ اگر كسى درخت نخل را مىفروخت، ميوه از آن فروشنده بود، مگر آنكه با خريدار شرط كرده باشد.۱۰۶ فروش انواع ميوهها مانند هندوانه، خربزه و همچنين صيفى جات مانند خيار، هويج تا زمانى كه رسيده و خوب نبودند، ممنوع بود.۱۰۷ فروش اجناس بصورت درهم ممنوع بود.۱۰۸ سمسار يا دلالى در بازار بود كه عقد معامله ميان مشترى و فروشنده را با دريافت مزدى بر عهده مىگرفت.۱۰۹
كار تنظيم خريد و فروش پيش از دوره پيامبرصلى الله عليه وآله در بازارهاى مدينه انجام نمىشد و ناظرى وجود نداشت كه مانع كار تاجرانى شوند كه در پيمانهها تقلب مىكردند و مردم را مىفريفتند.۱۱۰ با ظهور اسلام اين وضعيت تغيير كرد، زيرا آياتى به ويژه در زمينه توجه به درستى اندازه پيمانهها و اوزان نازل شد.۱۱۱ تاجران مدينه هنگام آمدن پيامبرصلى الله عليه وآله به اين شهر از لحاظ توجه به پيمانه و وزن بدترين مردم بودند كه خداوند آيه «ويل للمطففين» را در مورد آنان نازل كرد و آنها پيمانههاى خود را اصلاح كردند.۱۱۲ مردم مدينه به كار معامله سكه و صرافى نيز مىپرداختند و آن را نوعى تجارت مىدانستند.۱۱۳ در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله معامله سكه داراى نظم شد و حكم خداوند در مورد معامله روشن شد.۱۱۴ ربا در معامله سكه از برجستهترين كارهايى بود كه به آن اقدام مىكردند.۱۱۵ تا اين كه خداوند آن را حرام نمود.۱۱۶ كار صرافى بر پايه فروش طلا يا نقره بصورت پاياپاى بود.۱۱۷ گاه فروش به صورت نسيه و يا تاخير بود، اما چندان رواج نداشت.۱۱۸ اسلام بهره زنان رااز آن چه كسب مىنمودند، تصديق نمود.۱۱۹ از آن جمله زنان عطر فروش بودند كه برخى از آنان براى فروش عطر به زنان به در خانهها مىرفتند.۱۲۰
قبايل مجاور مدينه نقش مهمى در شكوفايى و رونق تجارت بازارهاى مدينه داشتند. گروههايى از قبايل مذكور به بازار مدينه مىآمدند كه انواع كالاها را براى خريد و فروش در طول يكسال به همراه داشتند. مهمترين۱۲۱ چيزهايى كه آنان در بازار عرضه مىكردند، شتر۱۲۲ و گوسفند بود.۱۲۳ ذكر شده بنىسليم اسب، شتر، گوسفند و روغن به بازار مىآوردند۱۲۴ و شتر را به دينار مىفروختند.۱۲۵ پيامبرصلى الله عليه وآله از مردى از بنىفزارة اسبى را به ده ورق نقره خريد.۱۲۶ از چيزهايى كه قبايل به بازار مدينه مىآوردند، شراب بود. البته پيش از آن كه حرام اعلام شود،۱۲۷ و گوشت۱۲۸ كه بيشتر اوقات حيوانات شكار شده بود كه مردم باديه به بازار مىآوردند.۱۲۹ آنها بردهها را به بازار آورده۱۳۰ و به عادت اعراب جاهلى۱۳۱ با صداى بلند آنها را به فروش مىگذاشتند.۱۳۲ مهمترين چيزهايى كه اين قبايل از مدينه مىخريدند، خرما، گندم و برخى البسه بود.۱۳۳
ب) مبادلات تجارى ميان مدينه و خارج
دور از ذهن است كه فعاليت تجارى مدينه تنها محدود به تجارت داخل بازارها باشد و مردم شهر روابط تجارى خارجى نداشته باشند.۱۳۴ بويژه آن كه مدينه در كنار راه كاروانهايى واقع شده بود كه بهترين عطريات را ميان يمن و شام حمل مىكردند.۱۳۵ از اينرو برخى از اهالى شهر در اين امر سهيم بودند، راه كاروانها از يك سو به ايران و از سوى ديگر به شام از مدينه مىگذشت.۱۳۶ ذكر شده كه هنگامى كه سلمان فارسى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد تا اسلام بياورد، پيامبرصلى الله عليه وآله سخن او را متوجه نمىشد و خواست كه آن را برايش ترجمه كنند و تاجرى از يهوديان آمد كه هم فارسى و هم عربى مىدانست و سخن سلمان را به عربى ترجمه كرد. البته او سخن سلمان را كه در مورد ستايش پيامبرصلى الله عليه وآله و نكوهش بود يهوديان تحريف كرد.۱۳۷ از اين مطلب وجود سفرهاى تجارى از مدينه به ايران برمىآيد كه برخى تجار يثربى به آن اقدام مىكردند و ناچار بايد زبان فارسى را مىآموختند كه البته تعداد آنها بين مردم كم بود. همچنين مىتوان شركت مردم مدينه در بازارهاى عربى عكاظ، ذىالمجاز و مجنة را در چارچوب سفرهاى خارجى براى تجارت به حساب آورد كه جايگاهى مانند ساير عربها در زمان جاهليت داشتند.۱۳۸
ذكر شده كه ابامعلق انصارى پس از هجرت تاجرى بود كه با سرمايه خود و ديگران به تجارت مىپرداخت و در مناطق مختلف مسافرت مىكرد۱۳۹ همچنين از بزرگترين ياران پيامبرصلى الله عليه وآله كسانى بودند كه حضور در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را از طلب رزق و روزى و فضل خداوند و پرداختن به كار تجارت خارجى بازنداشت. كسانى چون ابوبكر يك سال پيش از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله با كاروان تجارى براى تجارت همراه نعيمان و سويبط بن حرملة به بصرى رفت.۱۴۰
تاجران مكه نيز براى خريد و فروش۱۴۱ و يا خريد خرما۱۴۲ به مدينه مىآمدند. همچنين تاجران شام نيز به مدينه مىآمدند و ۱۴۳با خود روغن زيتون، گندم، جو، انجير، پارچه و اجناس شامى۱۴۴ مانند آرد، روغن، عسل مىآوردند.۱۴۵ تاجران نبطى نيز به مدينه مىآمدند.۱۴۶ تجارت آنها بيشتر در حد گندم و روغن بود.۱۴۷
گفته شده است يكى از تاجران ايرانى ذكر پيامبرصلى الله عليه وآله و خروج او را در مدينه شنيد و براى تجارت با پيامبرصلى الله عليه وآله راهى شد و هنگامى كه به مدينه رسيد اسلام آورد.۱۴۸ اين مطلب بيانگر اين است كه تاجران ايرانى، مدينه را مىشناختند و از زمانهاى قديم با مدينه روابط تجارى داشتند.
از مهمترين كالاهاى خارجى كه به مدينه وارد مىشد، انواع لباس همچون لباسهاى مخمل و كركدار و دستار بود كه از عدن، يمن مىآمد،۱۴۹ گليم از شام و۱۵۰ عطر از يمن وارد مىشد.۱۵۱
پس از هجرت رونق تجارت مدينه بيشتر شد، زيرا بيشتر مهاجران تجارت خود رابه مدينه انتقال دادند و اقدام به سفرهاى تجارى بين مدينه و شام و بصرى مىكردند.۱۵۲ آنها از شام به مدينه، فانوس، روغن، ريسمان۱۵۳ و ظروف نقره وارد مىكردند.۱۵۴ همچنين عطر را از هند از طريق «دارين» كه شكافى در خليج فارس است و – منطقهاى كه امروز به بحرين مشهور است – وارد مىكردند. در دارين بازارى بود كه انواع عطر از هند وارد آن جا مىشد.۱۵۵ از اين رو، عطار يا فروشنده عطر منسوب دارين مشهور را «دارى» مىگفتند.۱۵۶ كاروان آنها به دليل كثرت نفرات از ساير كاروانها متمايز بود، به طورى كه گاه تعداد افراد يك كاروان به چهار صد و پنجاه نفر مىرسيد.۱۵۷ اين مساله به زيادى حجم تجارت خارجى مدينه پس از هجرت دلالت دارد. ذكر شده است كه عبدالرحمان بن عوف پس از مهاجرت به مدينه گفت: بازار را به من نشان دهيد۱۵۸ و به تجارت پرداخت و ثروتمند شد تا آنجا كه هفتصد بار شتر كه حامل گندم، آرد و غذا بودند، نزد او مىآمد.۱۵۹ مدينه پس از اين شكوفايى بزرگ در تجارت «سوق العرب» خوانده مىشد و از نواحى دور به آنجا كالا وارد مىشد.۱۶۰
از روابط تجارى خارجى مدينه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله رابطه با نجد بود.۱۶۱ ذكر شده كه پيامبر، سعد بن زيد انصارى را با اسيرانى از بنىقريظه به نجد فرستاد و با پول آنها از نجد اسب و سلاح خريد.۱۶۲ از يمامه خرما به مدينه مىآمد،۱۶۳ همچنين از خيبر نيز خرما مىآوردند.۱۶۴
با وجود اين كه مدينه از ساحل دريا دور بود، اما دريا نقش مهمى در رونق تجارت خارجى اين شهر داشت. نزديكترين بندر به مدينه در ساحل درياى سرخ «بندر الجار» است كه براى لنگرانداختن كشتىها مناسب است.۱۶۵ اين بندر در سه مرحلهاى۱۶۶ ساحل دريا قرار دارد. اين بندر امروز تنها محل ورود به درياست.۱۶۷ كشتىها ازسرزمين حبشه، مصر، عدن، چين و هند به سوى بندر الجار حركت مىكردند.۱۶۸ از طريق الجار ساير ياران پيامبر از سرزمين حبشه به مدينه آمدند كه كشتى در ساحل آن جا لنگر انداخت.۱۶۹ ساحل الجار امروزه به ساحل «بولا» معروف است.۱۷۰ الجار بعنوان دهانهاى بزرگ براى ورود به مدينه نقش مهمى ايفا كرده است. به طورى كه از طريق آن مواد غذايى سرزمينهاى اسلامى به مدينه وارد مىشد. همين وضع در دوره عمر بنخطاب نيز ادامه داشته است.۱۷۱
ج) پايههاى روابط تجارى
۱. پول: در معاملات تجارى مردم مدينه پيش و پس از اسلام به هنگام خريد و فروش از درهم و دينار از جنس نقره و طلا استفاده مىشد.۱۷۲ در اين باره ذكر شده است، هنگامى كه مهاجران به مدينه مىآمدند، آب نداشتند و مردى از قبيله بنىغفار چشمهاى داشت كه به آن رومة گفته مىشد كه هر پيمانه آب آن را يك مد مىفروخت و پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: به گوارايى آن چشمهاى در بهشت است. آن مرد گفت: اى پيامبرصلى الله عليه وآله من و خانوادهام چيزى جز آن نداريم. اين گفته به عثمان رسيد كه آن را به ۳۵ هزار درهم خريد.۱۷۳ همچنين ذكر شده كه ابارحيمه پيامبرصلى الله عليه وآله را حجامت كرد و پيامبر درهمى به او داد.۱۷۴
از نمونههاى معامله مردم مدينه با جنس نقره ذكر شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله به بلال دستور داد كه وفد بنىمرة را تجهيز كند. آنها سيزده نفر بودند كه در سال ۹ هجرى به مدينه آمدند و بلال با ده ورق نقره به آنان داد. به رئيس آنان كه حارث بن عوف بود، دوازده اوقيه داد.۱۷۵ همچنين ذكر شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله شترى را از يكى از صحابه به قيمت يك اوقيه خريدارى كرد.۱۷۶
بجاست كه به انواع سكههايى كه مردم با آنها در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله معامله مىكردند، اشاره شود. اين سكهها چندان متنوع نبودند يا سكههايى كه مردم در صدر اسلام و يا عصر اموى با آن معامله مىكردند، چندان تفاوتى با هم نداشتند. ذكر شده كه درهم در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله دو نوع بود: سياه كامل كه وزن آن ۸ دانق بود و «طبرى عقيقه» كه وزن درهم آن ۴ دانق بود. كار كردن با اين درهمها مشكل بود و تنها در پرداخت زكات از آنها استفاده مىشد. مردم نيز به دو نوع كم و زياد زكات مىدادند.۱۷۷ اختلاف در نوع درهمها در مدينه زمان پيامبرصلى الله عليه وآله خارج از اراده مردم بود و به ورود آن درهمها از شهرهاى ايران بستگى داشت كه داراى وزنهاى مختلف كم و زياد بودند.۱۷۸
افزون بر معامله با سكه، به هنگام خريد و فروش از روش معامله كالا با كالا نيز بهره مىگرفتند.۱۷۹ مثلا كالاهايى مانند گندم، جو و انواع ميوه و مشابه آنها را باهم معاوضه مىكردند و يا گاه مقدار مشخصى خرما به كسى كه كار انجام داده بود، مىپرداختند.۱۸۰
همچنان كه اشاره شد، درهم و دينار در دوره جاهليت و يا پس از اسلام چندان در معامله رواج نداشت،۱۸۱ بلكه مجموعهاى از سكههاى ايرانى و رومى متدوال بود. پيامبرصلى الله عليه وآله به كار بردن سكههاى بيزانسى و ايرانى را كه داراى تصوير بودند، پذيرفت. خلفاى پس از ايشان نيز در دوره راشدى و اموى استعمال اين سكهها را پذيرفتند تا اينكه در حكومت مروان در سال ۷۷ه استفاده از آن به پايان رسيد.۱۸۲
دينار بيزانسى يا رومى عبارت از قطعه دايرهاى شكل از جنس طلا بود كه مصور به چهره يكى از امپراطوران بيزانس بود كه در عصر ضرب آن سكه مىزيست.۱۸۳ در صدر اسلام دينارهاى هرقلى معروف بودند كه چهره هرقل به تنهايى و يا به همراه فرزندانش – هرقليوناس و قسطنطنين – در كنار او بر روى سكه ديده مىشد كه هر كدام صليبى بلند در دست داشتند.۱۸۴ نام «هرقلى» را عربها بر اين سكهها داده بودند.۱۸۵ طلاى دينار هرقلى از بهترين طلاها بود و شكل آن بسيار زيبا بود.۱۸۶
به نظر مىرسد، ارزش اين دينارها بسيار زياد بود. گفته شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از بنىنجار باغى را به ده دينار طلا خريد كه ابوبكر پول آن را پرداخت.۱۸۷
درهمهاى نقرهاى در عراق و ايران ضرب مىشد كه چهره كسرى بر روى آن همراه با نوشتههاى فارسى حك مىشد.۱۸۸ اين درهم عبارت از قطعهاى دايرهاى شكل بود.۱۸۹
از مطالب فوق برمىآيد كه در زمان جاهليت سكههاى عربى ميان اعراب رايج نبود.۱۹۰ با اين حال حفارىهاى باستانى وجود سكههاى عربى حميرى ضرب شده ونقش دار را ثابت كردهاند.۱۹۱ سكههاى عربى به شكل محدود و بسيار اندك رواج داشت.۱۹۲ همچنين ذكر شده كه سكههاى عربى ديگرى از ممالك اطراف جزيرةالعرب مثل انباط وتدمر ميان اعراب متداول بود كه سكههاى تدمرى نقشدار بودند.۱۹۳ سكه حمير به دليل ورود اندك به سرزمين عرب و يا اعتماد كم عرب به سكههايى كه ميان آنها ضرب مىشد، كمتر متداول بود.۱۹۴ دليل اصلى متداول نبودن سكههاى عربى ميان عرب ناشى از نبودن ضرابخانه در جزيرة العرب بود.۱۹۵ اين مساله تا زمان عمر بن خطاب ادامه داشت تا اين كه در زمان او ضرابخانهاى جهت ضرب سكه ايجاد شد. سكهها به شكل درهمهاى ايرانى ضرب مىشد و كلمه «الحمدلله» و در برخى سكهها كلمه «رسول الله» و سپس «لااله الا الله» بر روى ديگر و تصوير پادشاه ايران ضرب مىشد.۱۹۶
۲. وزنها و پيمانهها
از وزنهاى متداول در مدينه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله مثقال بود.۱۹۷ درهم و دينار نيز در وزنكشى بكار مىرفتند.۱۹۸ از وزنهايى كه مردم مدينه با آن معامله مىكردند و ميان آنها رواج داشت، «اوقيه» بود كه احتمالاً برابر با وزن چهل درهم بود.۱۹۹ آنها با وزن «قنطار» نيز معامله مىكردند كه نزد اعراب برابر مال بسيارى بود و در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله معادل هزار و دويست اوقيه بود.۲۰۰ از پيمانههاى مردم مدينه مد، صاع، فرق، عرق، و وسق بودند.۲۰۱
مشاغل و حرفه ها
مردم مدينه در كنار اشتغال به زراعت و تجارت، فعاليتهاى شغلى ديگرى نيز داشتند كه ضرورت زندگى، شيوه معيشت و آداب و رسوم آنها ايجاب مىكرد. بدون شك، در مدينه ثروتى از چارپايان مانند گوسفند، شتر و اسب وجود نداشت. گروهى از ساكنان مدينه براى رفع نيازهاى خود۲۰۲ و يا منظورهاى ديگر نظير نگهدارى شتران صدقه، آماده كردن اسبها براى جنگ و مانند آن چوپانى مىكردند.۲۰۳ به كسى كه به اين شغل مىپرداخت، «راعى العير» گفته مىشد.۲۰۴ «رعاة» صفتى كلى است و چوپانها مزد مشخصى را از صاحب چهار پايان مىگرفتند.۲۰۵ ظاهراً سرپرستى مركبهايى كه ياران پيامبرصلى الله عليه وآله در جنگها مورد استفاده قرار مىدادند، بصورت نوبتى بود و بابت آن مزدى دريافت نمىشد.۲۰۶
باتوجه به دگرگونى امور مدينه و افزونى خروج مردان از شهر براى غزوات و اردوكشىها، ضرورت وجود گروهى ويژه براى حفاظت از شهر احساس مىشد. اين گروه به نام «حرس المدينه» (نگهبان مدينه) خوانده مىشدند. آنان اغلب از جوانانى بودند كه به سن ۱۵ سالگى رسيده بودند.۲۰۷ ضرورت امنيت در جنگها وجود مردانى را براى نگهبانى از شتران مىطلبيد كه كار آنها حفاظت و مراقبت از مركبها در ميدان جنگ بود.۲۰۸ هر شب چند مرد به نوبت در زمان صلح و آرامش۲۰۹ و يا در زمان جنگ۲۱۰ مقابل در خانه پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانى مىدادند كه به «حرسى»۲۱۱ يا «حارس النبى» ملقب بودند.۲۱۲
ذكر شده كه در مدينه مردانى بودند كه آگاهى كاملى از راهها و طبيعت نواحى مختلف پيرامون مدينه و يا كل جزيرةالعرب داشتند و از آنها به عنوان راهنماى آگاه و راهبلد براى شناخت بهترين راهها، مناطق و هواى خوب كمك گرفته مىشد.۲۱۳
تنها تعداد كمى از صحابه به شغل كتابت مشغول بودند، زيرا افراد كمى مىتوانستند بنويسند، اغلب اين نويسندگان از مهاجرانى بودند كه كتابت را در زمان جاهليت آموخته بودند و در زمان اسلام به آن اقدام مىكردند.۲۱۴ اين بدان معنى نيست كه هيچ نويسندهاى در ميان انصار وجود نداشت. عبدالله بن رواحة و ابىّ بن كعب۲۱۵ و تعدادى ديگر نوشتن مىدانستند و از كاتبان پيامبرصلى الله عليه وآله بودند. پيامبرصلى الله عليه وآله گروهى كاتب داشت كه مهمترين آنها كاتبان وحى بودند. اين نويسندگان در كنار كتابت وحى، بدهكارىها، پيمانها و معاملات مردم را مىنوشتند.۲۱۶ آنها معمولا بر روى شاخههاى صاف درخت خرما، پوست و استخوان مىنوشتند.۲۱۷
از مشاغل و حرف شناخته شده در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله، شغل مستوفى يا مالياتگيرى بود. مستوفى فردى بود كه رهبر جامعه او را مىفرستاد و او از كارگزاران اموالى را مىگرفت و پس از خالص كردن، آن را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله مىآورد.۲۱۸ همچنين شغل ديگرى به نام خزانه دارى وجود داشت، خزانه دار همان «صاحب بيت المال» بود۲۱۹ و گروهى نيز «خارص» بودند كه خرمايى را كه بر درخت نخل بود، تخمين مىزدند.۲۲۰
از شغلهاى مربوط به مسجد، به جز امام جماعت، شغل مؤذن بود. از مؤذنان مشهور زمان پيامبرصلى الله عليه وآله بلالبن رباح، ابن ام مكتوم – كه مردى كور بود – و سعد القرظ – مولاى انصار بودند كه در مسجد قباء اذان مىگفتند.۲۲۱
در مدينه عصر پيامبرصلى الله عليه وآله، علم طب نيز مورد اهتمام مردم بود. گروه زيادى به شناخت امور طبى علاقمند بودند و در فهم آن و آشنايى به رموز اين علم مجاهدت مىورزيدند.۲۲۲ از كسانى كه به اين شغل مىپرداختند، حارث بن كلدة ثقفى بود.۲۲۳ او علم طب را در ايران و يمن فراگرفته و در آنجا به طور عملى آموزش ديده بود و داروها را مى شناخت.۲۲۴ صحابه به هنگام بيمارى نزد او مىرفتند و او را «طبيب العرب» مىناميدند.۲۲۵ ذكر شده كه «اسماء بنت عميس» نيز طبابت مىكرد و براى مردم دارو تجويز مىكرد.۲۲۶ او علم پزشكى را در حبشه آموخته بود.۲۲۷ برخى از زنان صحابه به كار پرستارى مشغول بودند. ذكر شده كه رفيده زنى بود كه اسلام آورد و خيمهاى در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله داشت كه مجروحان را مداوا مىنمود. او خود را وقف خدمت به مسلمانان نيازمند كرده بود.۲۲۸
در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله شغلهايى در مدينه وجود داشتند كه از منزلت و مرتبه پايينترى برخوردار بودند، مانند حجامت۲۲۹ و آرايشگرى كه آرايشگر بيشتر اوقات حجامت نيز مىكرد،۲۳۰ قصابى۲۳۱ كه قصاب در اكثر مواقع لحام خوانده مىشد،۲۳۲ لحام صيغه مبالغه به معناى فروشنده گوشت است.۲۳۳ آنها گوشت را در بازار مىفروختند.۲۳۴ يكى از مشاغل نانوايى بود۲۳۵ ذكر شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از كنار يكى از نانوايان عبور مىكرد، به او فرمود: مرحبا بر تو و برنان نازك.۲۳۶ گروهى به مشاغلى مانند آشپزى،۲۳۷ خياطى،۲۳۸ گوركنى مىپرداختند۲۳۹ و به حفر كنندگان قبر، نبّاش مىگفتند.۲۴۰ گروهى نيز سقا بودند كه آب را بر پشت خود۲۴۱ و يا با شتر حمل مىكردند۲۴۲ آنان گاه آب را با دلو از چاه بيرون مىكشيدند و براى هر دلو خرمايى دريافت مىكردند.۲۴۳
برخى از زنان داراى فعاليتهايى بودند كه با رسوم جامعه، طبيعت و سرشت زن و استعداد آنها هماهنگى داشت از جمله اين شغلها آرايشگرى، مامايى و دايگى كودكان بود.۲۴۴ گفته شده زنى سياه پوست يا زنى جوان از كسانى بود كه از مسجد النبى خس و خاشاك، چوبها و پليديها را مىزدود. البته در روايات مربوط به آن اختلاف است.۲۴۵
به طور كلى، فعاليتهاى شغلى و صنعتى به جد در مدينه دنبال مىشد و مردم شغل خود را جهت برطرف كردن نيازهاى خود و ديگران به انجام مىرساندند. بيشتر صنايع متكى بر محصولات نخل بود، مانند سبدبافى، حصيربافى، خواص يا فروشندگى برگ خرما.۲۴۶ به همين دليل صاحب اين شغلها «خواص» ناميده مىشد.۲۴۷ افزون بر آن از پشم و پوست درخت خرما ريسمان مىبافتند.۲۴۸ صنعتهايى نيز بر پايه فلزات و ذوب سنگها استوار بود. آنها از سنگها و فلزات ذوب شده در ساخت زيورآلات و اسلحههايى همچون كمان، سرنيزه، شمشير و مانند آن استفاده مىكردند.۲۴۹ در صنعت زرگرى براى اجزايى از بدن مانند بينى زيور آلاتى از نقره يا طلا ساخته مىشد.۲۵۰ زرگرى در جامعه مدينه از احترام چندانى برخوردار نبود، زيرا زرگرها به دروغ و فساد در كار خود مىپرداختند. غالبا مردمى كه داراى جايگاه والايى نبودند و از اراذل محسوب مىشدند، از قبيل يهوديان به زرگرى مىپرداختند.۲۵۱ اما شغل آهنگرى داراى اعتبار و ارزش بود و پيامبرصلى الله عليه وآله مانع فرستادن فرزندش ابراهيم نزد دايهاى به نام امسيف براى شير خوردن نشد. امسيف همسر آهنگرى از انصار به نام ابوسيف در مدينه بود۲۵۲ كه در خانه خود كار مىكرد.۲۵۳ بيشتر كسانى كه به آهنگرى مىپرداختند، از بردگان و موالى بودند۲۵۴ كه شمشير ساخته و آن را صيقل مىدادند.۲۵۵ همچنين اسلحه و ابزار كشاورزى مانند تبر و وسايل شخمزنى را مىساختند.۲۵۶ تيرهايى كه در يثرب ساخته مىشد، به دليل ساخت خوب شهره بود.۲۵۷ صنعت بافندگى به صورت محدود و كوچك در مدينه وجود داشت. برخى از زنان در خانههاى خود بافندگى مىكردند.۲۵۸ ذكر شده كه در مدينه بافت پارچه متداول نبود و پارچهها و لباسها از يمن، شام و ساير مناطق بصورت بافته شده به مدينه مىآوردند كه مردم آنها را مىخريدند و مىپوشيدند.۲۵۹
از شغلهاى معروف در مدينه نجارى بود.۲۶۰ آنها صندلىهايى از چوب كه پايههايى آهنى داشت، مىساختند.۲۶۱ دباغى۲۶۲ و بنايى۲۶۳ نيز از جمله مشاغل بودند. بنايى بر پايه استفاده از خاك، گل و آجر و آميختن آنها استوار بود.۲۶۴ افزون بر آن، به مهارت در نقشهكشى، شناخت اصول صحيح پىريزى درست براى پايههاى ساختمان و چيدن آجرها نياز بود.۲۶۵
از مطالب فوق برمىآيد كه مدينه داراى فعاليتهاى بسيارى در زمينههاى صنعتى و غيرصنعتى در دوره زمانى پيش از اسلام و پس از آن بود. همه ساكنان از بزرگان گرفته تا موالى و بردگان براى انجام كارها با وجود همه سختىها و يا مشغلههاى زندگى، و امور نظامى با همديگر مىكوشيدند كه ضرورت حفظ امنيت و يافتن بهترين راه براى ادامه زندگى بهتر، آن را ايجاب مىنمود. پس از هجرت، اهتمام به گسترش اسلام و مسائل مرتبط با آن از قبيل علوم، مبادى، ارزشها و رسوم عالى و والاى اسلام نيز از وظايف مردم شد.
پىنوشت ها
۱. اين مقاله ترجمه بخشى از (كتاب مجتمع المدنى فى عهد الرسول، تأليف عبدالله عبدالعزيز بن ادريس، الرياض، جامعة الملك سعود، ۱۹۹۲) است.
۲. استاديار گروه تاريخ دانشگاه الزهراء.
۳. Brita, Ency. Vol. 15. P. 206.
۴. Brita, Ency. Loc. cit.
۵. ابن حجر عسقلانى، كتاب الاصابة (القاهره، چاپ سعاده، ۱۳۲۸ ه) ج ۲، ص ۳۱؛ محمد ابوبكر مقدسى، احسن التقاسيم، تحقيق. م. دى غوج، (ليدن، ۱۹۰۶)، ص ۸۰؛ محمد بن احمد مطرى، التعريف، تحقيق محمد عبدالحسين الخيال (بالمدينه منوره، منشورات اسعد درابزونى، ۱۳۷۲ ه) ص ۵۶ – ۶۲.
Brita, ency. op.cit, P. 2.6.
۶. احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى (بيروت، بىنا، ۱۹۶۰)؛ مطرى، پيشين، ص ۶۳.
۷. ياقوت حموى، معجم البلدان، (بيروت، بىنا، ۱۹۵۷ م) ج ۵، ص ۸۲ – ۸۶؛ محمد الحسينى كتانى، التراتيب الاداريه (بيروت، بى نا، بى تا) ج ۲، ص ۴۳ – ۴۴؛ احمد ابراهيم شريف، مكة و المدينه (القاهره، ۱۹۶۵ م) ص ۳۵۶.
۸. محمد ابن اسحاق، سيره النبى، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد (القاهره، بى نا، ۱۳۸۲ ه) ج ۲، ص ۳۶۱ – ۳۶۳؛ محمد بن جرير طبرى، جامع البيان (القاهره، بى نا، ۱۳۷۳ ه) ج ۲، ص ۵۹۳؛ مالك بن انس، الموطأ، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقى (القاهره، بى نا، ۱۳۷۰ ه) ج ۲، ص ۵۹۲.
۹. ر.ك: ابن حجر عسقلانى، پيشين، ص ۳۸.
۱۰. محمد بن اسحاق، پيشين، ج ۳، ص ۶۰۶؛ محمد الحسين كتانى، پيشين، ج ۱، ص ۴۰۱ و ج ۲، ص ۴۷ (ر.ك: محمد بن احمد مطرى، پيشين، ص ۵۸؛ على بن محمد خزاعى، الدلالات السمعيه، مركز احياء نسخ خطى، دانشكده دول العربيه، شماره ۱۸۵۳، ص ۱۵۷.
۱۱. ر. ك: محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (مصر، دارالمعارف، ۱۹۶۶ م) ج ۲، ص ۳۹۷؛ على بن عبدالله سمهودى، وفاء الوفاء، تحقيق محيى الدين عبدالحميد (القاهره، بى نا، ۱۳۷۴ ه) ج ۱، ص ۳۳۲ – ۳۳۴.
۱۲. مطرى، پيشين.
۱۳. مسلم، الصحيح، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى (قاهره، بىنا، ۱۳۷۴)، ج ۱، ص ۵۹ – ۶۰.
۱۴. مالك بن انس، پيشين، ص ۶۲۱ – ۶۲۲؛ عسقلانى، پيشين.
۱۵. محمد بن جرير طبرى، جامع البيان، پيشين، ص ۱۶۶ – ۱۶۷.
۱۶. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۲۲۱، ابن سيده على بن اسماعيل – المحكم و المحيط الاعظم فى اللغة، (قاهره، بىنا، ۱۹۷۲) ج ۳، ص ۱.
۱۷. مالك بن انس، پيشين، ص ۵۹۲.
۱۸. عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۹۶.
۱۹. مسلم، پيشين، ص ۵۶؛ عسقلانى، پيشين، ص ۹۴، كتانى، پيشين، ج ۲، ص ۴۷.
۲۰. كتانى، پيشين، ص ۴۶.
۲۱. مالك بن انس، پيشين، ص ۷۴۳.
۲۲. عسقلانى پيشين، ج ۱، ص ۲۰۵.
۲۳. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقيق صلاح الدين منجد (قاهره، نشر منجد، ۱۹۵۷) ج ۱، ص۲۲.
۲۴. عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۴۸۵.
۲۵. همان، ج ۴، ص ۲۲۴.
۲۶. محمد بن ابوبكر مقدسى، پيشين.
۲۷. عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۳۲۴.
۲۸. همان، ص ۱۰۸.
۲۹. مالك بن انس، پيشين، ص ۷۴۴؛ بلاذرى، پيشين، ص ۹؛ عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص۸۷.
۳۰. بلاذرى، پيشين، ص ۱۰، ر.ك: ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى، اساس البلاغه، (بيروت، دارصادر، ۱۳۵۸ ه) ص ۸۲۸؛ لويس معلوف، المنجد (بيروت، انتشارات كاتوليكيه، ۱۹۶۰) ص ۵۱۸ محمود بن عمر زمخشرى، پيشين، ص ۳۲۸؛ لويس معلوف، پيشين، ص۳۸۳.
۳۱. بلاذرى، پيشين، ص ۱۱ – ۱۲.
۳۲. مالك بن انس، پيشين، ص ۷۵۲.
۳۳. بلاذرى، پيشين.
۳۴. محمد بن اسحاق، پيشين، ج ۳، ص ۶۸۴.
۳۵. همان، ص ۶۸۲.
۳۶. بلاذرى، پيشين، ص ۱۸.
۳۷. همان، ص ۱۸ – ۲۲.
۳۸. محمد بن اسحاق، پيشين، ج ۱، ص ۱۴۲؛ يعقوبى، پيشين، ص ۷۳.
۳۹. محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، (بيروت، دارصادر، ۸۸ – ۱۳۸۰ ه) ج ۱، ص۴۰۶-۴۰۷؛ يعقوبى، پيشين.
۴۰. محمد بن اسحاق، پيشين، ص ۱۴۴، عبدالرحمن بن عبدالله سهيلى، الروض الانف فى تفسير السيرة النبوى لابن هشام، تحقيق، عبدالرئوف، (القاهره، بىنا، ۱۹۷۲)، ج ۱، ص۲۵۰-۲۵۱.
۴۱. … محمد بن اسحاق، پيشين، ص ۵.
۴۲. محمد بن سعد، پيشين، ص ۴۹۱، بخارى، الصحيح، ج ۱، ص ۷۲، احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص ۳۵۷.
۴۳. على بن عبدالله، سمهودى، پيشين، ص ۵۳.
۴۴. كتانى، پيشين، ص ۵۳.
۴۵. نجارى، پيشين، ج ۳، ص ۵۹، (ر. ك: المعجم الوسيط، ج ۲، ص ۵۹۳ – ۵۹۶).
۴۶. كتانى، پيشين، ص ۵۲ – ۵۳.
۴۷. محمد بن سعد، پيشين، ص ۴۹.
۴۸. بلاذرى، پيشين، ص ۱۸، (ر. ك: احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص ۳۵۸؛ مقريزى، امتاع الاسماء، ج ۱، ص ۳۲۸ – ۳۲۹.
۴۹. محمد بن سعد، پيشين، ج ۳، ص ۲۲۲.
۵۰. همان، ص ۴۰ – ۴۸؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين.
۵۱. كتانى، پيشين، (ر. ك: محمد بن عبدالمنعم الحميرى، كتاب الروض المطار فى خبر الاقطار، تحقيق احسان عباس (بيروت، بى نا، ۱۹۷۵) ص ۹۶ – ۹۷؛ شهاب الدين ياقوت حموى، معجم البلدان.
۵۲. محمد بن سعد، پيشين، ص ۲۲۲.
۵۳. محمد بن احمد ذهبى، سير اعلام النبلاء، تحقيق صلاح الدين منجد (القاهره، بى نا، ۱۹۵۵) ج ۱، ص ۵۰.
۵۴. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۷۱.
۵۵. محمد بن عبدالله الحسينى بكريت، الجواهر الثمينة فى محاسن المدينه، نسخه خطى كتابخانه اوقاف عمومى بغداد، شماره ۱۷۷، ص ۵۵ – ۵۶.
۵۶. همان.
۵۷. همان.
۵۸. مالك بن انس، پيشين، ص ۶۱۹.
۵۹. محمد بن سعد، پيشين، ج ۱، ص ۳۹۱ – ۳۹۵؛ مالك بن انس، پيشين، ص ۹۱۰؛ نجارى، پيشين، ص ۵۳؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين.
۶۰. مالك بن انس، پيشين، ص ۶۱۹.
۶۱. ابوبكر بن حسن مراغى، تحقيق النصرة بتلخيص معالم دار الهجرة، تحقيق محمد عبدالجواد الاصمعى، (القاهره، بى نا، ۱۹۵۵) ص ۱۴.
۶۲. بلاذرى، پيشين، ص ۹؛ محمد بن يعقوب فيروز آبادى، المغانم المطابة فى معالم طامة، تحقيق حمد جاسه (رياض، بى نا، ۱۳۸۹ ه) ص ۲۲۹.
۶۳. محمد بن سعد، پيشين، ج ۳، ص ۲۲۲.
۶۴. فيليپ حتى، تاريخ العرب (بيروت، بى نا، ۱۹۶۵ م) ج ۱، ص ۱۴۶.
۶۵. ر. ك: على بن عبدالله سمهودى، پيشين، ج ۲، ص ۷۴۷ و پس از آن.
۶۶. ياقوت حموى، پيشين، ج ۲، ص ۲۱۰ – ۲۱۱.
۶۷. سمهودى، پيشين، و ج ۴، ص ۱۱۷۷.
۶۸. ابوالفرج اصفهانى، كتاب الاغانى، (بيروت، ۱۹۵۵)، ج ۲۱، ص ۶۲.
۶۹. محمد بن عمر واقدى، مغازى رسول الله، تحقيق مارسدن جونز، چاپ اول (لندن، آكسفورد، ۱۹۶۶ م) ص ۱۳۸ – ۱۴۰.
۷۰. عباسى، عمدة الاخبار فى مدينة المختار، تصحيح پند الجاسر، (مدينه، منشورات اسعد، بىتا) ص ۳۳۲.
۷۱. سمهودى، پيشين؛ ياقوت حموى، پيشين، ج ۴، ص ۱۲۸.
۷۲. سمهودى، پيشين (ر. ك: يعقوب فيروز آبادى، پيشين، ص ۳۸۰).
۷۳. سمهودى، پيشين، ص ۷۴۷ – ۷۴۸.
۷۴. همان، عباسى، پيشين، ص ۲۷۶.
۷۵. بلاذرى، پيشين، ص ۱۵؛ عسقلانى، پيشين، ج ۳، ص ۵۳۴؛ سمهودى، پيشين، ص۷۴۸.
۷۶. همان.
۷۷. مالك بن انس، پيشين، ج ۱، ص ۱۳۱.
۷۸. سمهودى، پيشين.
۷۹. همان.
۸۰. همان، ص ۷۴۹، عسقلانى، پيشين، ص ۱۰ – ۵۵.
۸۱. سمهودى، پيشين، ص ۷۵۶.
۸۲. محمد بن سعد، پيشين، ص ۱۲۵.
۸۳. همان، ص ۱۱۴ – ۱۱۵.
۸۴. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۳۶۸.
۸۵. همان، ج ۲، ص ۲۹؛ كتانى، پيشين، ص ۲۷.
۸۶. عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۴۸۴؛ كتانى، پيشين، ص ۳۱.
۸۷. همان، ص ۳۳، خزاعى، پيشين، ص ۲۰۳.
۸۸. همان، ص ۲۰۲.
۸۹. عمرواقدى، پيشين.
۹۰. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۴۸۳ و ج ۳، ص ۱۶۰ – ۳۹۷؛ سمهودى، پيشين، ص ۷۵۴.
۹۱. همان.
۹۲. همان؛ عسقلانى، پيشين، ص ۵۱.
۹۳. همان، ص ۴۸۳ و ج ۳، ص ۱۶۰.
۹۴. همان، ج ۲، ص ۱۰۴.
۹۵. طبرى، پيشين، ج ۳، ص ۱۵.
۹۶. عسقلانى، پيشين، ج ۳، ص ۶۰۷.
۹۷. همان، ج ۲، ص ۲۸.
۹۸. همان، ج ۱، ص ۱۴۱.
۹۹. نجارى، پيشين، ص ۶۱ – ۶۲؛ سمهودى، پيشين، ص ۷۵۵ – ۷۵۷.
۱۰۰. همان.
۱۰۱. محمد بن احمد دولابى، كتاب الكنى و الاسماء، (حيدر آباد، بى نا، ۱۳۲۲ ه) ج ۱، ص۲۵؛ عزالدين ابوالحسن ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابه (القاهره، نشر الوهبيه، ۱۲۸۰ه) ج ۳، ص ۲۶۵.
۱۰۲. عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۴۷.
۱۰۳. همان، ج ۳، ص ۴۴۸ – ۴۴۹؛ سمهودى، پيشين، ص ۳۶۷ – ۳۶۸.
۱۰۴. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۲۶۳ و ج ۳، ص ۴۴۸ – ۴۴۹؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص ۳۶۷ – ۳۶۸.
۱۰۵. مالك بن انس، پيشين، ج ۲، ص ۶۱۸.
۱۰۶. همان، ص ۶۱۷.
۱۰۷. همان، ص ۶۱۹.
۱۰۸. نجارى، پيشين، ص ۶۱.
۱۰۹. (ر. ك: كتانى، پيشين، ص ۵۷ – ۵۸؛ المعجم الوسيط، ج ۱، ص ۴۵۱).
۱۱۰. عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۳۶.
۱۱۱. ر. ك: مطفيفين ۸۳: ۳ – ۱؛ عسقلانى، پيشين.
۱۱۲. طبرى، جامع البيان، ج ۳، ص ۹۰ – ۹۱.
۱۱۳. كتانى، پيشين، ص ۳۵؛ شريف، پيشين، ص ۳۶۶.
۱۱۴. بقره ۱: ۲۷۵ – ۲۸۲.
۱۱۵. عسقلانى، پيشين، ج ۳، ص ۲۳۱، زمخشرى، پيشين، ص ۳۲۸؛ مسلم، پيشين، ج۳، ص ۱۲۰۸.
۱۱۶. بقره ۱: ۲۷۵.
۱۱۷. نجارى، پيشين، ص ۴۸؛ كتانى، پيشين، ص ۳۶.
۱۱۸. همان.
۱۱۹. ر. ك: نساء ۴: ۳۲.
۱۲۰. عمر واقدى، پيشين، ص ۶۶۵ – ۶۶۶؛ عسقلانى، پيشين، ص ۲۸۷.
۱۲۱. ابن خياط، كتاب الطبقات، تحقيق سهيل زكار (بيروت، دارالفكر، ۱۹۹۳)، ص ۵۷ – ۵۸ محمد بن سعد، پيشين، عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۹۸ و ج ۳، ص ۵۶۹ – ۵۷۱ و ج ۴، ص ۸۹.
۱۲۲. همان، ج ۱، ص ۴۱ – ۳۳۵ – ۵۸۶.
۱۲۳. همان، ص ۲۸۴ و ج ۳، ص ۶۴۳.
۱۲۴. سمهودى، پيشين، ص ۷۵۴.
۱۲۵. همان.
۱۲۶. محمد بن سعد، پيشين، ج ۱، ص ۴۸۹.
۱۲۷. نجارى، پيشين، ص ۷۲؛ عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۱۷ – ۱۸ و ج ۳، ص ۳۰۹.
۱۲۸. مالك بن انس، پيشين، ص ۴۸۸.
۱۲۹. همان؛ عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۲۹۹.
۱۳۰. همان، ص ۳۲۳ – ۳۲۴.
۱۳۱. الزبير ابن بكار، جمهرة نسب القريش و اخبارها، تحقيق محمود محدث كر (القاهره، بىنا، ۱۳۸۱ ه) ج ۱، ص ۳۶۷ – ۳۶۸.
۱۳۲. عسقلانى، پيشين، ص ۵۴۲.
۱۳۳. همان، ج ۲، ص ۴۷۳.
۱۳۴. احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص ۳۷۱.
۱۳۵. فيليپ حتى، پيشين.
۱۳۶. ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج ۱۶، ص ۱۴ – ۱۵؛ عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۱۵۸.
۱۳۷. ابن اسحاق، پيشين، ص ۱۱.
۱۳۸. نجارى، پيشين، ص ۴۶؛ الزبير ابن بكار، پيشين؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص ۳۷۲.
۱۳۹. عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۱۸۲؛ كتانى، پيشين، ص ۲۸.
۱۴۰. خزاعى، پيشين، ص ۲۰۱.
۱۴۱. محمد بن اسحاق، پيشين، ج ۳، ص ۳۰۰.
۱۴۲. يوسف بن عبدالله ابن عبدالبر، الاستيعاب فى اسماء الاصحاب (مصر، مطبعة سعاده، ۱۳۲۸ه) ص ۲۱.
۱۴۳. طبرى، پيشين، ج ۳، ص ۱۵.
۱۴۴. عمر واقدى، فتوح الشام، ج ۱، ص ۴ – ۹؛ عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۱۰۴.
۱۴۵. كتانى، پيشين، ص ۵۳.
۱۴۶. مالك بن انس، پيشين، ج ۱، ص ۲۸۱.
۱۴۷. همان.
۱۴۸. عسقلانى، پيشين، ج ۳، ص ۳۸۵.
۱۴۹. محمد بن سعد، پيشين، ج ۲، ص ۲۴۱ – ۲۸۲ – ۲۸۳؛ عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص۲۹۹.
۱۵۰. مالك بن انس، پيشين، ص ۹۷، لويس معلوف، پيشين، ص ۱۹۶.
۱۵۱. عمر واقدى، مغازى رسول الله، ص ۶۵.
۱۵۲. طبرى، پيشين، ج ۷، ص ۱۱۵ – ۱۱۶؛ احمد ذهبى، پيشين، ص ۱۵ – ۲۱؛ عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۹۸ – ۱۸۱؛ خزاعى، پيشين،، ص ۲۰۱ – ۲۰۲.
۱۵۳. عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۱۸؛ محمد بن مكرم ابن منظور، لسان العرب المحيط، (بيروت، دارصادر، ۱۹۵۶) ج ۳، ص ۵۱۲.
۱۵۴. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۱۴۰ – ۱۴۱.
۱۵۵. خزاعى، پيشين، ص ۲۰۳.
۱۵۶. همان.
۱۵۷. عسقلانى، پيشين، ص ۱۲۴.
۱۵۸. احمد ذهبى، پيشين، ص ۵۰.
۱۵۹. همان.
۱۶۰. كتانى، پيشين.
۱۶۱. محمد بن اسحاق، پيشين، ص ۷۲۵.
۱۶۲. همان؛ عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۲۸.
۱۶۳. همان، ج ۱، ص ۲۳۰.
۱۶۴. همان، ص ۲۳۲.
۱۶۵. ابوالقاسم بن اسحاق اصطخرى، المسالك و الممالك، تحقيق محمد جابر عبدالعامل (القاهره، بى نا، ۱۹۶۱) ص ۲۳.
۱۶۶. هر «مرحله» به اندازه فاصلهاى بود كه يك نگاه فرود آيد. (مترجم)
۱۶۷. اصطخرى، پيشين.
۱۶۸. ياقوت حموى، پيشين، ج ۴، ص ۹۲ – ۹۳.
۱۶۹. محمد بن سعود، پيشين، ج ۱، ص ۲۰۸.
۱۷۰. همان (ر. ك: عبدالقدوس انصارى، بحث خاص اطلال الجار، مجلة المنهل، سال ۳۷، ۱۳۹۱ه، ج ۵، ص ۴۶۸ – ۴۸۷.
۱۷۱. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج ۲، ص ۱۵۴.
۱۷۲. محمد بن اسحاق، پيشين، ص ۶۹۴؛ محمد بن سعد، پيشين، ج ۲، ص ۳۷؛ عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۶۸ – ۶۹؛ كتانى، پيشين، ج ۱، ص ۴۱۳ – ۴۱۷، ر.ك: جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، تحقيق حسين مونس (القاهره، بى نا، ۱۹۰۶) ج ۱، ص ۱۴۱. آل عمران ۳:۷۵؛ سيد اسماعيل كاشف، النقود العربيه فى العصر الاسلامى، «السجل الثقافى الاول لجامعة الكويت» ۶۸ – ۱۹۶۷، ص ۲۳۳.
۱۷۳. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۵۴۰.
۱۷۴. همان، ج ۴، ص ۶۸ – ۶۹.
۱۷۵. محمد بن سعد، پيشين، ج ۱، ص ۲۹۷ – ۲۹۸.
۱۷۶. محمد بن اسحاق، پيشين.
۱۷۷. احمد بن على مقريزى، كتاب الاغاثة الامة بكشف الغمة، تحقيق محمد مصطفى زياده (القاهره، بى نا، ۱۹۵۷) ص ۴۸؛ على بن محمد خزاعى، پيشين، ص ۱۷۴؛ كتانى، پيشين، ص۴۱۳.
۱۷۸. بلاذرى، پيشين، ص ۵۷۱.
۱۷۹. محمد بن سعد، پيشين، ص ۴۶۱؛ عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۳۶۰ – ۳۶۱.
۱۸۰. طبرى، پيشين، ج ۱۰، ص ۱۹۴ – ۱۹۵.
۱۸۱. محمد باقر حسينى، تطور النقود العربية الاسلاميه (بغداد، ۱۹۶۹) ص ۱۹.
۱۸۲. حكيم، الدوحة المشتبكه فى ضوابط السكه، ص ۴۵ – ۴۹؛ محمد باقر حسينى، پيشين، ص۱۹.
۱۸۳. همان، ص ۱۸.
۱۸۴. همان.
۱۸۵. كتانى، پيشين، ص ۴۱۶.
۱۸۶. سيد اسماعيل كاشف، پيشين، ص ۲۳۲.
۱۸۷. ابوبكر حسن مراغى، پيشين، ص ۴۱.
۱۸۸. كتانى، پيشين، حكيم، پيشين، ص ۴۵.
۱۸۹. حسينى، پيشين، ص ۴۵.
۱۹۰. محمد باقر حسينى، العملة الاسلامية فى العهد الاتابكى (بغداد، بى نا، ۱۳۸۶) ص۱۴-۱۵.
۱۹۱. محمد باقر حسينى، تطور النقود العربيه، پيشين، ص ۱۵ – ۱۶.
۱۹۲. همان، ص ۱۴ – ۱۵.
۱۹۳. همان، ۹ – ۱۱.
۱۹۴. حسينى، العملة الاسلاميه، پيشين، ص ۱۴ – ۱۵.
۱۹۵. احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص ۳۷۵.
۱۹۶. على مقريزى، پيشين، ص ۵۱ – ۵۲.
۱۹۷. عسقلانى، پيشين، ج ۳، ص ۳۵۴ – ۳۵۵.
۱۹۸. مقريزى، پيشين، ص ۴۸؛ جرجى زيدان، پيشين، ص ۷۱۴؛ مقريزى، پيشين، ص ۴۸-۴۹.
۱۹۹. همان؛ خزاعى، پيشين، ص ۱۸۲.
۲۰۰. همان.
۲۰۱. همان؛ كتانى، پيشين، ص ۴۳۹. خزاعى، پيشين، ص ۱۸۲ – ۱۸۴؛ سليمان بن اشعث سحبستانى ابى داوود، السنن، محمد محيى الدين عبدالحميد (القاهره، بى نا، ۱۹۵۰) ج۲، ص ۱۲۷؛ كتانى، پيشين، ص ۴۲۸ – ۴۳۸.
۲۰۲. مالك بن انس، پيشين، ج ۲، ص ۴۸۹.
۲۰۳. ابن خياط، پيشين، ص ۱۰۶؛ عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۱۹۷ – ۴۸۲.
۲۰۴. همان، ص ۱۴۸.
۲۰۵. همان، ج ۳، ص ۵۱۰.
۲۰۶. خزاعى، پيشين، ص ۱۳۵.
۲۰۷. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۸۰.
۲۰۸. همان، ص ۷۳ و ج ۳، ص ۲۵.
۲۰۹. همان، ج ۲، ص ۶۴ – ۱۷۵.
۲۱۰. مقريزى، امتاع الاسماء، پيشين، ص ۲۲۹.
۲۱۱. عسقلانى، پيشين، ص ۱۹۴.
۲۱۲. ابن اثير، پيشين، ص ۵۶؛ عسقلانى، پيشين، ج ۸، ص ۴۲۸ و ج ۲، ص ۱۷۸.
۲۱۳. همان، ج ۱، ص ۳۱۹، و ج ۲، ص ۲۱ و ج ۳، ص ۴۲۵ – ۵۴۱.
۲۱۴. همان، ج ۱، ص ۲۵۵ – ۲۵۶ – ۳۶۰ و ج ۲، ص ۴۹۸؛ محمد مصطفى اعظمى، كتاب السنى، (بيروت، بى نا، ۱۹۷۴) ص ۳۷ – ۴۲ – ۵۷ و در مكانهاى متفرقه.
۲۱۵. عسقلانى، پيشين، ص ۱۹ و ج ۲، ص ۳۰۶؛ محيى الدين بن شرف نووى، تهذيب الاسماء و اللغات (بيروت، دارالكتب العلميه) ج ۱، ص ۱۰۸ – ۱۰۹ – ۲۱۰.
۲۱۶. همان، ص ۲۰۰ – ۲۰۱؛ يوسف بن عبدالله ابن عبدالبر، پيشين، ص ۵۱، محمد مصطفى اعظمى، پيشين، ص ۶۰ – ۶۳؛ ابن عبدالبر، پيشين، عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۳۱۷)؛ محيى الدين بن شرف نووى، پيشين، ج ۲، ص ۱۰۲.
۲۱۷. ابن عبدالبر، پيشين، ص ۵۵۲؛ زمخشرى، پيشين، ص ۲۴۵.
۲۱۸. خزاعى، پيشين، ص ۱۶۸.
۲۱۹. همان، ص ۱۶۹.
۲۲۰. همان، ص ۱۶۲.
۲۲۱. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۱۶۵ و ج ۲، ص ۲۹؛ خزاعى، پيشين، ص ۳۱ – ۳۲.
۲۲۲. عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۱۵۶.
۲۲۳. سليمان بن حسان ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحكماء، تحقيق فؤاد سعيد (القاهره، بىنا، ۱۹۵۵) ص ۵۴؛ عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۲۸۸.
۲۲۴. ابن جلجل، پيشين، ص ۵۴.
۲۲۵. عسقلانى، پيشين.
۲۲۶. محمد بن سعد، پيشين، ج ۲، ص ۲۳۶.
۲۲۷. همان؛ عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۲۳۱.
۲۲۸. محمد بن اسحاق، پيشين، ج ۲، ص ۷۲۰؛ عمر واقدى، پيشين، ص ۱۹۵ – ۲۰۶.
۲۲۹. عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۱۰۴ – ۱۰۶ و ج ۴، ص ۶۸ – ۶۹.
۲۳۰. همان، ج ۳، ص ۴۴۴ – ۴۴۹.
۲۳۱. محمد بن اسحاق، پيشين، ج ۴، ص ۱۰۴۲؛ كتانى، پيشين، ج ۲، ص ۱۰۶.
۲۳۲. عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۱۰۲.
۲۳۳. كتانى، پيشين.
۲۳۴. مالك بن انس، پيشين، ص ۴۸۸.
۲۳۵. عسقلانى، پيشين، ج ۳، ص ۴۰۲.
۲۳۶. همان.
۲۳۷. كتانى، پيشين، ص ۱۰۷.
۲۳۸. محمد بن سعد، پيشين، ج ۱، ص ۳۹۱؛ كتانى، پيشين، ص ۶۰.
۲۳۹. خزاعى، پيشين، ص ۲۲۳.
۲۴۰. عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۱۶۷.
۲۴۱. كتانى، پيشين، ص ۱۰۴.
۲۴۲. عسقلانى، پيشين، ج ۳، ص ۵۴ – ۲۹۷ – ۲۹۸.
۲۴۳. همان، ص ۲۹۷ – ۲۹۸.
۲۴۴. خزاعى، پيشين، ص ۲۱۷ – ۲۱۸.
۲۴۵. همان، ص ۳۵.
۲۴۶. همان، ص ۲۱۱؛ كتانى، پيشين، ص ۹۲؛ احمد ابراهيم شريف، ص ۳۷۶ – ۳۷۷.
۲۴۷. كتانى، پيشين.
۲۴۸. محمد بن سعد، پيشين، ص ۴۹۱.
۲۴۹. واقدى، پيشين، ص ۱۳۸ – ۱۴۰؛ كتانى، پيشين، ص ۶۳ – ۶۴.
۲۵۰. ابن خياط، پيشين، ص ۴۴.
۲۵۱. عمر واقدى، پيشين، ص ۷۳ – ۷۵ – ۱۷۶ – ۱۷۹؛ كتانى، پيشين.
۲۵۲. ابن اثير، پيشين، ص ۳۸ – ۳۹؛ عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۹۸؛ ناصرالدين اسد، القيان و الغناء فى العصر الجاهلى، ص ۲۰ – ۲۱.
۲۵۳. ابن اثير، پيشين، عسقلانى، پيشين.
۲۵۴. همان، ج ۱، ص ۲۹ – ۴۱۶ و ج ۴، ص ۹۸.
۲۵۵. همان، ص ۴۱۶ و ج ۳، ص ۴۰۱.
۲۵۶. واقدى، پيشين، ص ۱۳۸ – ۱۴۰؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين.
۲۵۷. ياقوت حموى، پيشين، ج ۵، ص ۴۳۰ – ۴۳۱؛ (ر. ك: ديوان الاعشى، ص ۹۸).
۲۵۸. محمد بن سعد، پيشين، ص ۴۵۴؛ نجارى، پيشين، ص ۵۳؛ خزاعى، پيشين، ص ۲۰۶؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص ۳۷۸.
۲۵۹. كتانى، پيشين، ص ۵۹ (ر. ك: الفيروز آبادى، قاموس، ج ۳، ص ۳۰۰).
۲۶۰. ابن اثير، پيشين، ص ۴۳؛ عسقلانى، پيشين، ج ۱، ص ۱۶ و ج ۳، ص ۴۷۱؛ عبدالقادر ابن الحاج، رفع الخفاء على ذات الشفاء، نسخه خطى كتابخانه متحف عراقى بغداد، شماره ۲۴۶، ص ۷۰.
۲۶۱. عسقلانى، پيشين، ج ۴، ص ۷۰؛ خزاعى، پيشين، ص ۱۱۵ – ۱۱۶.
۲۶۲. مالك بن انس، پيشين، ص ۴۹۸؛ كتانى، پيشين، ص ۹۲.
۲۶۳. سمهودى، پيشين، ج ۱، ص ۳۳۳ – ۳۳۴؛ عسقلانى، پيشين، ج ۲، ص ۵۰ – ۵۱.
۲۶۴. سمهودى، پيشين.
۲۶۵. كتانى، پيشين، ص ۷۵ – ۷۷.
منابع
– ابناثير، عزالدين ابوالحسن، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، (القاهره، نشر الوهبيه، ۱۲۸۰ه ). – ابناسحاق، ابوعبدالله محمد، سيره النبى، (تهذيب عبدالملك بن هشام)، تحقيق محمد محيىالدين عبدالحميد، القاهره، بىنا، ۱۳۸۲ه).
– ابنالحاج، عبدالقادر، رفع الخفاء على ذات الشفاء، نسخه خطى كتابخانه متحف عراقى بغداد، شماره ۲۴۶.
– ابنبكار، الزبير، جمهرة نسب القريش و اخبارها، ج۱، تحقيق محمود محمد شاكر، (القاهره، بىنا، ۱۳۸۱ه).
– ابنجلجل، سليمان بن حسان، طبقات الاطباء و الحكماء، تحقيق فؤاد سعيد، (القاهره، بىنا، ۱۹۵۵).
– ابنحجر عسقلانى، شهاب الدين ابوالفضل، كتاب الاصابة فى تمييز الصحابه، (القاهره، چاپ سعاده ۱۳۲۸ه).
– ابن داوود، سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داوود، محمد محيى الدين عبدالحميد، (القاهرة، بىنا، ۱۹۵۰).
– ابنسعد، محمد، الطبقات الكبرى، (بيروت، دار صادر، ۸۸ – ۱۳۸۰ه).
– ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، (مصر، مطبعة سعاده، ۱۳۲۸ه).
– ابنمنظور، محمد بن مكرم، لسان العرب المحيط، (بيروت، دار صادر، ۱۹۵۶).
– اصطخرى، ابوالقاسم بن اسحاق، المسالك و الممالك، تحقيق محمد جابر عبدالعال، (القاهره، بىنا، ۱۹۶۱).
– اصفهانى، ابوالفرج، كتاب الاغانى، (بيروت، بىنا، ۱۹۵۵).
– اعظمى، محمد مصطفى، كتاب النبى، (بيروت، بىنا، ۱۹۷۴).
– الحميرى، محمد بن عبدالمنعم، كتاب الروض المطار فى خبر الاقطار، تحقيق احسان عباس، (بيروت، بىنا، ۱۹۷۵).
– انصارى، عبدالرحمان، طيب لمحات عن بعض المدن القديمه فى شمال غربى الجزيرة العربيه مجله الدارة رياض شماره اول سال اول ۱۳۵۹ه / ۱۹۷۵م.
– بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان، تحقيق صلاح الدين منجد، (القاهره، بىنا، ۱۹۶۵م).
– – ، انساب الاشراف، تحقيق محمد حميد الله، دارالمعارف، (مصر، بىنا، ۱۹۵۹م).
– حتى، فيليپ، تاريخ العرب، (بيروت، ۱۹۶۵م).
– حسينى، محمد باقر، العملة الاسلامية فى العهد الاتابكى، (بغداد، بىنا، ۱۳۸۶).
– – ، تطور النقود العربية الاسلامية بغداد، ۱۹۶۹.
– خزاعى، على بن محمد، تخريج الدلالات السمعية على ما كان فى عهد رسولاللَّه من الحرف و الصنايع و المعاملات الشرعية، نسخه تصويرى، مركز احياء نسخ خطى، دانشكده دول العربيه، شماره ۱۸۵۳.
– دولابى، محمد بن احمد، كتاب الكنى و الاسماء، (حيدرآباد، بىنا، ۱۳۲۲ه).
– ذهبى، محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام، (القاهره، بىنا، ۱۳۶۷ه).
– ذهبى، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، تحقيق صلاح الدين منجد، (القاهره، بىنا، ۱۹۵۵).
– زمخشرى، ابوالقاسم محمود بن عمر، اساس البلاغه، (بيروت، دارصادر، ۱۳۵۸ه).
– زيدان، جرجى، تاريخ التمدن الاسلامى، تحقيق حسين مونس، (القاهره، بىنا، ۱۹۰۶).
– شريف، احمد ابراهيم، مكة و المدينة فى الجاهليه و عهد الرسول، (القاهره، بىنا، ۱۹۶۵م).
– سمهودى، نورالدين على بن عبدالله، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، تحقيق محيىالدين عبدالحميد، (القاهره، بىنا، ۱۳۷۴ه).
– طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الطبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، (مصر، دارالمعارف، ۱۹۶۶م).
– – ، جامع البيان عن تاويل آى القرآن، (القاهره، بىنا، ۱۳۷۳ه).
– فيروزآبادى، محمد بن يعقوب، المغانم المطابة فى المعالم طابة، تحقيق حمد جاسر، (رياض، بىنا، ۱۳۸۹ه).
– كاشف، سيد اسماعيل، النقود العربيهفى العصر الاسلامى، (الكويت، السجل الثقافى الاول لجامعة الكويت، ۱۹۶۸).
– كبريت، محمد بن عبداللَّه الحسينى، الجواهر الثمينة، فى محاسن المدينة، نسخه خطى كتابخانه اوقاف عمومى بغداد، شماره ۱۷۷، بىتا.
– كتانى، سيد محمد الحسينى، كتاب التراتيب الادارية و العمالات و الصناعات و المتاجر و الحالة العلمية التى كانت على عهد تأسيس المدينة الاسلامية فى المدينة المنورة العلية، تصحيح محمد فواد عبدالباقى، (القاهره، بىنا، ۱۳۷۰ه).
– مراغى، ابوبكر بن حسن، تحقيق النصرة بتلخيص معالم دارالهجرة، تحقيق محمد عبدالجواد الاصمعى، (القاهره، بىنا، ۱۹۵۵).
– مرجانى، تاريخ الهجرة المختار، نسخه خطى عارف حكمت، مدينه شماره ۹۰۰.
– مطرى، محمد بن احمد، التعريف بما انست الجهرة من معالم دارالهجره، تحقيق محمد عبدالحسين الخيال، (مدينه منوره، منشورات اسعد، ۱۳۷۲ه).
– معلوف، لوييس، المنجد فى اللغة و الادب و العلوم، (بيروت، المطبعة الكاثوليكيه، ۱۹۶۰).
– مقدسى، محمد بن ابوبكر، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، تحقيق م.دىغوج، (ليدن، ۱۹۰۶).
– مقريزى، احمد بن على، كتاب الاغاثة الامة بكشف الغمة، تحقيق محمد مصطفى زيادة، (القاهره، بىنا، ۱۹۵۷).
– – ، امتاع الاسماع بما للرسول من الانباء و الاموال و الحفدة و المتع، تصحيح محمود محمد شاكر، (القاهره، بىنا، ۱۹۴۱).
– – ، كتاب المواعظ والاعتبار فى ذكر الخطط و الاثار، تحقيق ج. ويت، (القاهره، بىنا، ۱۹۱۰).
– نووى، محيى الدين بن شرف، تهذيب الاسماء و اللغات، (بيروت، دارالكتب العلميه، بىتا).
– واقدى محمد بن عمر، مغازى رسول الله، تحقيق مارسدن جونز، (لندن، آكسفورد، ۱۹۶۶م).
– ياقوت حموى، شهاب الدين، معجم البلدان، (بيروت، بىنا، ۱۹۵۷م).
– يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، (بيروت، بىنا، ۱۹۶۰م).
– مؤلف نامعلوم، فى سيرة الرسول و غزواته، نسخه خطى كتابخانه اوقاف عمومى بغداد، شماره ۳۵۸.
منبع: فصلنامه تاریخ اسلام،شماره۲۳.