چكيده
پژوهشهای فلسفي تاريخ به دو شاخه «فلسفه نظري يا جوهري تاريخ» و «فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ» تقسيم مي شود. فلسفه نظری تاريخ، الگويي از فلسفه مضاف به واقعيتها است که در آن معنا و روند کلي جريان تاريخ مطالعه ميشود.
اين مقاله به نقد ديدگاه توين بي می پردازد. توين بی عرصه واقعي تحقيقات تاريخي يا حوزه معقول پژوهش تاريخي را واحد تمدن مي داند. رويکرد تجربي و استقرايی به عنوان روش اساسي او در مطالعه تاريخی تمدنها از اصول و مبانی حاکم بر فلسفه نظری تاريخ توين بی مي باشد. از نظر توين بی «الگوی چالش ـ پاسخ» معيار قانونمندي تاريخ است و خاستگاه و منشأ پيدايش تمدّنها محسوب مي شود. نظر توين بی همچنين سرانجام يک تمدن را تأسيس يک دين جهانی ميداند و معتقد است كه تمام تاريخ بشر يا کل فرآيند يک تمدن به عدل الهيِ خلّاق منتهی می شود. از نظر توين بی مسيحيت، هدف نهايی تاريخ بشر و بالاترين حد خير برای بشر است.
كليدواژهها: فلسفه نظری تاريخ، فلسفه تحليلي تاريخ، قانونمندی تاريخ، مدل چالش ـ پاسخ، چيستی و ماهيت تمدن.
مقدمه
پژوهشهاي فلسفي تاريخ با توجه به كاربرد متفاوت واژة تاريخ و رويكرد معرفتي (نوع اول و نوع دوم) به دو شاخة معرفتي «فلسفه نظري يا جوهري تاريخ»(1) و «فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ»(2)و يا به تعبيري «فلسفه علم تاريخ» تقسيم ميشود.
فلسفة نظري يا جوهري تاريخ از سنخ فلسفههاي مضاف به حقايق و واقعيت بيروني است كه معرفتي درجة اول است كه پديدهها و وقايع تاريخي را در كانون مطالعه و پژوهش فلسفي قرار ميدهد، تا روند كلي حركت تاريخي را تعريف، معين و قانونمند سازد. فلسفة نظري يا جوهري تاريخ ناظر به عالم پديدههاي تاريخي است و فراتر از عقلانيتي است كه پژوهشهاي متداول تاريخي انجام ميدهند و به دنبال كشف ماهيت عمومي و فرآيند كلي حركت تاريخي است.(3)
در فلسفه نظري يا جوهري تاريخ به لحاظ غايتشناسي، كشف و اثبات قوانين حاكم بر پديدهها و تحولات تاريخي است، و نيز دريافت نظام و فرآيندي عام به لحاظ نگرش در قانونمداري و قانونمحوري تاريخ است. لذا مسئله اصلي مطرح در فلسفة نظري تاريخ، بحث قانونمندي تاريخ است كه درواقع سنخشناسي موضوعي پژوهش حاضر در حيطه مسائل فلسفه نظري تاريخ را نشان ميدهد.
1. مفاهيم
1-1. ماهيت و چيستي فلسفههاي مضاف
فلسفههاي مضاف با توجه به ماهيت و چيستي مضاف به علوم يا فلسفههاي مضاف به يك رشته علمي و فلسفههاي مضاف به واقعيتها و حقايق به اقسام زير تقسيم ميشوند:
1-1-1. فلسفه مضاف به علوم
فلسفههاي مضاف به علوم، دانشهايي هستند كه به پرسشها و سؤالهاي بيروني مضافاليه خود پاسخ ميدهند و از طرح مسائل درون علمي مضافاليه خود دوري ميگزينند. در فلسفههاي مضاف به يك رشته علمي يا يك نظام معرفتي، درباره ماهيت و چيستي آن دانش و رشته علمي به تجزيه و تحليل ميپردازند. معرفت حاصل از فلسفه مضاف به يك رشته علمي، معرفت درجه دوم و از سنخ و مقوله علم به علم يا علم به معرفت است.(4)
2-1-1. فلسفه مضاف به واقعيتها
فلسفه مضاف به واقعيتها يا امور يا حقايق، دانشهايي هستند كه به پرسشهاي دروني مضافاليه خود پاسخ ميدهند و واقعيتهاي نفسالامري اعم از حقيقي، اعتباري يا مجرد و مادي را مورد بحث قرار ميدهند. در فلسفههاي مضاف به واقعيتها، ماهيت و چيستي آن واقعيت، حقيقت يا امر حقيقي و اعتباري كاويده ميشود و معرفت حاصل از اين گونه فلسفه، معرفتهاي درجة اول است كه از سنخ و مقوله علم به واقع و يا علم به يك امر (حقيقي يا اعتباري) ميباشد.(5)
2-1. روششناسي فلسفههاي مضاف
فلسفههاي مضاف به يك نظام معرفتي يا رشته علمي يا فلسفههای مضاف به واقعيتها را ميتوان با دو رويكرد تاريخي و منطقي بررسي كرد و از اين حيث فلسفههاي مضاف به شش گروه تقسيم ميشوند:
2-1. فلسفه مضاف به علوم با رويكرد منطقي و تاريخي؛
3-4. فلسفه مضاف به واقعيتها با رويكرد منطقي و تاريخي؛
5-6. فلسفه مضاف به واقعیتها و علوم با رویکرد منطقی- تاریخی.
در رويكرد منطقي، مسائل بيروني و دروني دانش با صرف نظر از هويت عيني و تاريخي آن دانش يا رشتة علمي مطالعه ميشود. رويكرد تاريخي، رويكردي است كه در آن مسائل بيروني و دروني يك دانش و رشتة علمي با توجه به هويت تاريخي و تحقق يافته آن دانش يا رشته علمي در كانون مطالعه قرار ميگيرد.(6)
3-1. ماهيت و چيستي فلسفههاي تاريخ
پژوهشهاي فلسفي در باب تاريخ، با توجه به معنا و مفهوم «تاريخ» از حيث يك رشته علمي، يا يك پديدة خارجي به دو شاخة متفاوت و متمايز تقسيم ميشود. اگر سنخ و ماهيت فلسفي تاريخ، از سنخ فلسفههاي مضاف به علوم باشد، در اين صورت فلسفه تاريخ مدلي از فلسفه مضاف خواهد بود كه رشته يا دانش تاريخ مورد مطالعه و تحليل قرار خواهد گرفت كه در اين صورت فلسفه تحليلي يا انتقادي يا فلسفه علم تاريخ پديد خواهد آمد.
اگر سنخ و ماهيت فلسفة تاريخ، از سنخ فلسفههاي مضاف به واقعيت باشد، در اين صورت فلسفه تاريخ مدلي از فلسفه مضاف خواهد بود كه پديدهها يا امور تاريخي مورد مطالعه و تحليل قرار خواهد گرفت كه به اين اعتبار فلسفه نظري يا جوهري تاريخ به وجود خواهد آمد.
2. تعريف دو نوع فلسفه تاريخ
1-2. تعريف فلسفه تحليلي يا انتقادي يا فلسفة علم تاريخ(7)
فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ مدلي از فلسفة مضاف به علوم است كه به تعبير ويليام دري(8) «تحليل فلسفي تاريخنگاري است كه به توصيف و تبيين منطقي، عقلاني و معرفتشناسي آنچه مورخان انجام ميدهند، ميپردازد.»(9) فلسفه تحليلي تاريخ از گرايشهاي فلسفه علم و مضاف به يك رشته علمي است و هدف آن بررسي علم تاريخ است؛ به عبارت ديگر، در آن سخن از علمشناسي تاريخ است؛ از اينرو، فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ را منطق پژوهش علم تاريخ ميدانند و معرفتي است كه در آن، آگاهي ما به پديدههاي گذشته، نه خود پديدههاي گذشته، بررسي و تحليل ميشود.(10)
2-2. تعريف فلسفه نظري(11) يا جوهري تاريخ(12)
فلسفه نظري يا جوهري تاريخ مدلي از فلسفههاي مضاف به امور يا واقعيتهاي بيروني و اعتباري است و به تعبير ويليام دري «كوششي است تا معنا و مفهوم روند كلي پديدههاي تاريخي را كشف نمايد و به ماهيت عمومي فرآيند تاريخي دست يابد و فراتر از عقلانيتي است كه پژوهشهاي متداول تاريخي انجام ميدهند.»(13) فلسفه نظري يا جوهري تاريخ ناظر بر پژوهش در باب سير پديدههاي تاريخي و قانونمندي آنهاست و فيلسوف تاريخ به دنبال فهم معنا و هدف تاريخ، محرك و مكانيسم حركت تاريخ وآغاز انجام آن است.(14)
3. تمايز فلسفه علم تاريخ با فلسفه نظري تاريخ
علوم و فلسفههاي مضاف را ميتوان به لحاظ موضوع، روش و غايت متمايز و دستهبندي كرد. تمايز فلسفه نظري و جوهري تاريخ و فلسفه علم يا تحليلي تاريخ را نيز ميتوان از منظر موضوعي، روشي و غايي تجزيه و تحليل كرد.
1-3. تمايز موضوعي
هر علمي از عوارض ذاتي موضوع خود سخن ميگويد و تمايز موضوعي يكي از تمايزات موجود ميان علوم و فلسفههاست. موضوع فلسفه علم تاريخ ساماندهي، روشمندي و منطق پژوهش علم تاريخ است؛ اما موضوع فلسفه نظري يا جوهري تاريخ، پديدهها و وقايعي است كه در بستر زمان گذشته اتفاق افتادهاند، نه مطالعه و پژوهش علم تاريخ به عنوان يك رشته علمي، لذا فلسفة نظري تاريخ به دنبال قانونمندي پديدههاي تاريخي است. تمايز موضوعي فلسفه علم تاريخ با فلسفه نظري و جوهري تاريخ را در چند محور ذيل ميتوان بررسي كرد:
1-3-1. تمايز در نوع معرفت
يكي از تفاوتها و تمايزهاي بنيادي اين دو، در نوع و جنس معرفتي آنهاست.به لحاظ معرفتي، معرفت حاصل از فلسفه نظري يا جوهري تاريخ، معرفت درجة اول است؛ يعني احكام و گزارههايش ناظر به واقعاند و مباحث مطرح شده در آن از سنخ «علم به واقع» است. اما نوع معرفت در فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ، معرفت درجه دوم است، به عبارتي رساتر احكام و گزارههاي مورد پژوهش و مطالعه در فلسفه تحليل تاريخ، از سنخ علم به علم است.(15)
2-3-1. تمايز سنخشناسی(16)
موضوع فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ به لحاظ سنخشناسي نيز از فلسفه نظري يا جوهري تاريخ متفاوت و متمايز است. فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ از سنخ فلسفههاي مضاف به رشته علمي است كه مسائل بيروني آن با رويكرد منطقي –تاريخي قابل بررسي است، اما فلسفه نظري يا جوهري تاريخ از سنخ فلسفههاي مضاف به واقعيتهاست كه مسائل دروني آن با رويكرد منطقي– تاريخي قابل بررسي است.
3-3-1. تمايز به لحاظ علم پيشيني و علم پسيني
با توجه به تمايز نوع معرفت و سنخشناسي، اين دو شاخه فلسفي تاريخ، به لحاظ علم پيشيني و پسيني از هم تمايز مييابند. موضوع فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ، از نوع و مقوله علم پسيني است؛ زيرا معرفت حاصل در آن از نوع معرفت درجه دوم است. اما علم حاصل در فلسفه نظري يا جوهري تاريخ به لحاظ معرفت درجه اول بودن، علم پيشيني است.
2-3. تمايز مسئلهاي
با توجه به تمايز موضوعي فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ از فلسفه علم تاريخ مسائل مطرح در اين دو رشته نيز از هم متمايز ميشوند. چهار مسئله عمده در فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ مطرح است:
اول: تبيين تاريخي(17): در اين نوع مسئله از انواع تبيينهاي قانونمند (مدل فراگير و عام) تبيين عقلايي (توجه به كنشها و واكنشهاي فاعلان تاريخي) و تبيين روايي (گزينش روايتهاي تاريخي) سخن به ميان ميآيد كه علم تاريخ را به لحاظ تبيينشناسي مورد مطالعه و پژوهش قرار ميدهد.
دوم: روششناسي مطالعات تاريخي:در اين مسئله سبك پژوهش و روش تاريخي علم تاريخ و تفاوت روششناسي مطالعات تاريخي با ساير روشهاي مطالعاتي و تحقيقاتي بيان ميشود.
سوم: عينيت تاريخي: يكي از مسائل مهم مطرح در فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ، عينيت تاريخي است كه با دو رويكرد «مطابقت با واقع و واقعيات تاريخي» و «قابل اثبات و تصديقپذير بودن واقعيات تاريخي» از آن بحث ميشود.
چهارم: تعامل تاريخ با ساير علوم: در اين مسئله نوع روابط و تعامل متقابل علم تاريخ با ديگر دانشها بررسي ميشود. در كنار چهار مسئله اساسي مذكور مسائل ديگري از قبيل واقعيت و حقيقت تاريخي، عنصر گزينش در تاريخ، دخالت ارزشها در قضاوتهاي تاريخي، امكان ارائة مدلها و نظريهها در علم تاريخ نيز مطرح ميشود.
مسائل فلسفه نظري تاريخ در سه مسئله مهم ارائه و خلاصه ميشود: اول، چگونگي و نوع حركت تاريخ؛ دوم، قانونمندي تاريخ. سوم، هدف و حركت و غايت تاريخ؛ در كنار اين سه مسئلة مهم، مباحثي همچون تكامل تاريخ، يا عامل تكامل و تحول تاريخ نيز بررسي ميشود.(.(18
3-3. تمايز روششناسي
تمايز روششناسي، يكي از تمايزات و معيارهاي اصلي در طبقهبندي علوم از همديگر است. فلسفه تحليلي يا انتقادي تاريخ در طرح مسائل و بررسي آنها به روش تعقلي عمل ميكند و مباحث و احكام فلسفه تحليلي تاريخ، مثل تبيين تاريخي، يا عينيت تاريخي، روششناسي تاريخي و تعامل تاريخ با ساير علوم، بر روش عقلي مبتنياند؛ البته در مبتني بودن بر روش عقلي، هم با رويكرد منطقي هنجاري و هم رويكرد تاريخي سازگاري دارد. اما فلسفه نظري يا جوهري تاريخ در عين بهرهبرداري از روش تعقلي هم با رويكرد منطقي و هم رويكرد تاريخي، امكان استفاده از روش استقرايي و تطبيقي و مطالعه تجربي تمدنها و پديدههاي تاريخي را براي اثبات قانونمندي حاكم بر پديدههاي تاريخي دارد. از باب مثال توينبي(19)و اشپنگلر(20) در فلسفه نظريشان با تكيه بر مطالعه استقرايي و تجربي و تطبيقي تمدنها، به دنبال قوانين حاكم بر تاريخ بودند.
4-3. تمايز غايي
اساساً در ميان تمايزهاي علوم و فلسفههاي مضاف، عامل غايت و هدف يكي از اساسيترين و مهمترين عوامل طبقهبندي معرفي ميشود. غايت و هدف در فلسفه نظري تاريخ «اثبات قوانين حاكم بر تاريخ» و «ايجاد نظام و فرآيندي عام به لحاظ نگرش در قانونمداري و قانونمحوري تاريخ» است؛ اما غايت در فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ، «اثبات علم تاريخ و قرار دادن تاريخنگاري، به لحاظ اصول و سبك نگارشي، در يك نظام معرفتيِ منطقي و روشمند» است و اثبات علم تاريخ مستلزم ارائه اصول روششناسي و نگارشي است.
آرنولد. جوزف. توينبي(21)
آرنولد توينبي،(22) از سرشناسترين نمايندگان معاصر فلسفه نظري يا جوهري تاريخ به شمار ميرود. او كوشيده است تا به كشف قوانين حاكم بر تاريخ بپردازد و كشف قوانين تاريخي را، به واسطه يافتن قوانين رشد و تكامل تمدنها پيگرفته و با بررسي تطبيقي جوامع مختلف تاريخي به دنبال كشف قوانين حاكم بر فرآيند حركتي تمدنها بوده است. او بر خلاف خوشبينيهاي مادهگرايانه در نگرش خطي به تاريخ، گونهاي صبغه عرفاني و آرمانگرايي ديني را در قالب حركت ادواري تاريخ جستوجو و دنبال كرده است. توين بي عرصه واقعي تحقيقات تاريخي را نه رويدادهاي فرديِ و زندگيِ خصوصي افراد در زمانها و مكانها ميداند و نه تاريخ دولتها و سياستمداران، بلكه واحد مطالعة تاريخي يا حوزه معقول پژوهش تاريخي را واحد تمدن در نظر ميگيرد. توينبي با توجه به تركيب ويژگيهاي مذهبي، جغرافيايي و تا حدودي مشخصههاي سياسي «تمدن» را شايسته ترين واحد مطالعه تاريخي معرفي ميكند.
توينبي ابتدا بيست و يك و اندكي بعد بيست و شش گونه از اين تمدنهاي «مرتبط و نامرتبط با يكديگر» را مورد مطالعه تاريخي قرار ميدهد: تمدن غرب، دو تمدن ارتدكسي در روسيه و خاور نزديك، تمدن ايراني، تمدن عربي، تمدن هندو، دو تمدن خاور دور. تمدن هلني، تمدن سرياني، تمدن هندي، تمدن چيني، تمدن مينوي، تمدن سومري، تمدن هيتي، تمدن بابلي، تمدن آندي، تمدن مكزيكي، تمدن يولاتك. تمدن مايايي، تمدن مصري به اضافة پنج تمدن ديگر مثل تمدنهاي «پلي نزي، اسكيمو، نماديك، عثماني و اسپارت» كه تحرك و پويايي خود را از دست دادند و از حركت ماندند.(23)
توينبي به چگونگي تولد تمدنها پرداخته و به مراحل رشد، شكوفايي و پويايي آنها توجه كرده و در صدد يافتن قاعده و قانوني براي سير تكوين و پيدايش تمدنها بوده است.او عوامل نژادي يا محيط جغرافيايي را از عوامل اصلي اين سير تكوين و پيدايش نميداند.(24)
اصول نظري و كلان حاكم بر فلسفة نظري يا جوهري تاريخ و قانونمندي تاريخ توينبي
با ملاحظه و مطالعه ديدگاههاي فلسفه نظري و يا جوهري تاريخ توينبي و ديدگاه او در باب قانونمندي تاريخ اصول نظري و كلان حاكم بر نگرش تاريخي و قانونمندي تاريخ توينبي را ميتوان در محورهاي زير خلاصه كرد.
1. تمدن؛واحد مطالعه تاريخي در فلسفه نظري تاريخ توينبي
يكي از اصول كلان يا اركان اصلي فلسفه نظري يا جوهري تاريخ توينبي، انتخاب تمدن به عنوان «واحد مطالعه تاريخي» است. موضوع يا عنوان مورد بررسي توينبي در فلسفه تاريخ و قانونمندي تاريخ، نه نوع بشر به طور عام، نه ملت و نه طبقه اجتماعي است، بلكه تمدن، تنها واحد مطالعه تاريخي براي كشف قوانين تاريخي حاكم بر جوامع ميباشد. او تمدن را تنها واحد قابل درك در مطالعه تاريخي ميداند و از قانون حاكم بر تمدنها، قانون حاكم بر كل تاريخ را استنباط و استخراج ميكند.(25) توین بی، بر خلاف اکثر مورخان که حوزه مطالعاتی آنها در تاریخ و فلسفه تاریخ ملتهاست، به تمدن میپردازد؛ زیرا وی بر این باور است که تمدن فرآیند و جریان مشخصی دارد و رویکرد حرکتی آن مبتنی بر یک نظم و قاعده معین است. از نظر توین بی تمدنها دارای چرخه حیاتی ثابت نیستند، اما رویکرد و روند حرکتی آنها مشابهتی جدی با همدیگر دارد. لذا ترجیح توین بی در انتخاب واحد تمدن در جریان مطالعات فلسفی تاریخ، تنها یک اتخاذ روشگرایانه نیست، بلکه مبتنی بر این است که روند حرکتی تمدن تحت قاعده است و بر اساس آن میتوان قانونمندی تاریخ را تحلیل کرد.
2. رويكرد تجربي و استقرايي، روش مطالعه تاريخي تمدنها
رويكرد و روشي كه توينبي در عرصه مطالعات تاريخي براي كشف قوانين حاكم بر تمدنها در پيش ميگيرد، رويكرد تجربي و استقرايي است. رويكردي كه توينبي پذيرفت اين است كه مسئلهاي به نام تبيين وجود دارد و راه حل پاسخگويي به اين نوع تبيين، استواري فرضيههاي تأييدپذيري بر مبناي روش استقرايي و تجربي است، تا بتواند از آزمون تجربه تاريخي پيشگفته بيرون آورد. توينبي همواره روش خود را روشي اساساً «استقرايي» ميشمرد و آن را رويكرد اساساً علمي در تحقيقات و مطالعات تاريخي خود قلمداد ميكند تا به واسطه آن، قوانين حاكم بر مراحل تاريخي تمدنها را به دست آورد.(26)
3. الگوي چالش –پاسخ معيار قانونمندي تمدن و تاريخ
بنابر نظر توينبي، تمدنها داراي چرخههاي حياتي ثابتي نيستند، گرچه مراحل مشابهي را ميپيمايند. ويژگيهاي شاخص و وجه مميز اصلي تمدنها پويايي و تحرك آنهاست؛ هر تمدن برخاسته از دل تمدن پيش از خود ميباشد. در پي ظهور و سر بر آوردن يك نيروي معارض يا چالش تهديد كننده قدرتمند كه ضرورتا واكنش يا پاسخ مناسب و خلّاقه جديدي را در پي دارد. چالش تمدنساز مطلوب بايد آنچنان قدرتمند و عظيم باشد كه بتواند پاسخي مناسب و جديد در پي داشته باشد، ولي نه آنقدر عظيم كه كل ماهيت تمدن قبلي را به ورطة سقوط بكشاند. الگوي چالش –پاسخ نه تنها خاستگاه و منشأ پيدايش تمدنها، بلكه روند رشد و تكامل بعدي آنها را نيز تبيين ميكند؛ گرچه چالشهاي بعدي ممكن است عمدتاً بر چالشهاي داخلي مبتني باشد نه چالشهاي خارجي. در الگوي چالش –پاسخ يا پيكار متقابل يا الگوي تهاجم ـ تدافع، سير تكوين و پيدايش تمدنها به دو شرط زير وابسته است:
الف . وجود اقليتي خلاق در جامعه؛
ب . وجود محيطي نه چندان مساعد و مطلوب و نه چندان نامساعد و سخت.
جوامعي كه واجد چنين شرايطي باشند و در فرآيند الگوي چالش –پاسخ يا پيكار متقابل يا الگوي تهاجم ـ تدافع قرار گيرند، در قالب تمدني بزرگ جلوهگر ميشوند(27) جوامعي كه فاقد دو شرط مذكور باشند و در فرآيند اين الگوي چالش –پاسخ قرار نگيرند، در سطح پاره تمدن يا مادون تمدن باقي ميمانند. از نظر توينبي وقتي تمدن در چنين شرايطي قرار ميگيرد، يعني محيط جغرافيايي نه چندان مساعد و نه چندان نامساعد و وجود گروههاي اقليت خلاق، نتيجة چنين فرآيندي به وجود آمدن پيكار و پاسخ متقابل است كه به تولد تمدن و رشد و پويايي آن ميانجامد. بنابراين به صورت دوراني هميشه بين اقليت خلاق و محيط جغرافيايي با شرايط گفته شده، درگيري و پيكار رخ ميدهد كه اين درگيري و پيكار متقابل دوراني، به اقتضاي ماهيت خويش هميشه پاسخ جديد دريافت ميكند. اين روند بي وقفه ادامه دارد و از حركت نميايستد و چنين روندي جامعه را در مسير مدنيت و تمدن قرار ميدهد(28)
بنابراين از ديدگاه توينبي عامل حاكم بر سير و تكوين تمدنها و قوانين حاكم بر تاريخ، الگوي چالش –پاسخ يا الگوي تهاجم و تدافع و يا الگوي پيكار متقابل است كه اين عامل در فرآيند جريان اقليت خلاق و محيط نه کاملاً مساعد و نه کاملاً نامساعد، موجب بروز و ظهور و پيدايش و ميرايش تمدنها ميشود.
4. چگونگي و چرايي سقوط و انحطاط تمدنها
چگونگي و چرايي سقوط و انحطاط تمدنها از نظر توينبي، در واقع همان عامل و الگوي چالش –پاسخ يا پيكار متقابل ميباشد. تفاوت اساسي ميان مرحله رشد و مرحله انحطاط و فروپاشي تمدنها تنها در يك نكته خلاصه ميشود و آن عبارت است از اينكه در مرحله رشد، جامعه به يك سلسله از پيكارها پاسخهاي موفقيتآميز ميدهد. در حالي كه در مرحلة سقوط، انحطاط و فروپاشي، پاسخ جامعه به اين پيكارها، توأم با ناكامي است. در مرحله رشد تمدنها، هر بار نوع پيكار و پاسخها متفاوت است، اما در مرحله فروپاشي تنها پاسخها متفاوت ميشود، ولي پيكارها بدون پاسخ باقي ميمانند. بنابراين با شكست و ناكامي قدرت اقليت خلاق و سرپيچي اكثريت جامعه از تبعيت اقليت حاكم و نبودن وحدت اجتماعي، تمدن به مرحلة سقوط و انحطاط نزديك ميشود. توينبي دوره سقوط تمدنها را مشتمل بر سه مرحلة فرعي ميداند: الف. دوره انحطاط؛ ب. دوره فروپاشي؛ ج. دورة تجزيه و متلاشي شدن. فاصله زماني بين مرحله انحطاط و مرحلة متلاشي شدن از نظر توينبي قرنها و گاه هزاران سال طول ميكشد.(29)
بنابراين، ماهيت كلي انحطاط تمدنها از نظر توينبي به پيكار متقابل اقليت خلاق جامعه و اكثريت جامعه و به نوع پاسخگويي آنها به لحاظ موفقيت و ناكامي بستگي دارد.
5. سرانجام فرآيند يك تمدن
آنچه توينبي از الگو و مدل چالش –پاسخ يا الگوي پيكار متقابل در زمينة سرانجام غايي و نهايي يك تمدن ميگيرد، رسيدن و تأسيس يك دين جهاني است. توينبي در كتاب تمدن در بوته آزمايش تا حدودي عقيده خود را تعديل ميكند، او به جاي اينكه مذهب را پلي بين طلوع و افول تمدنها بداند، توالي طلوع و افول تمدنها را نشانهاي از رشد مذاهب ميشمارد.(30)
از نظر توينبي بر اثر پيكار متقابل اقليت خلاق جامعه با اكثريت فاقد خلاقيت جامعه، تمدن به مرحله انهدام ميرسد، اما توينبي اعتقاد دارد سرانجام اين دگرگوني بنيادي در مرحله انهدام تمدن، به ظهور چهار گروه شخصيت و منجيان بشري منجر ميشود:
1. كهنه پرست؛
2. آيندهنگر؛
3. عزلت گزيني و منفعل؛
4. منجيان مذهبي يا مبشران عالم لاهوتي.
اما سرانجام تمامي تاريخ بشر يا كل فرآيند يك تمدن به عدل الهي خلاق منتهي ميشود، از نظر توينبي مسيحيت هدف نهايي تاريخ بشر و بالاترين حد خير براي بشر روي كره زمين است. بنابراين، كل روند تاريخي چيزي جز رسيدن به عدل الهي نيست.(31)
تحليل انتقادي نظريه توينبي در زمينه فلسفه نظري تاريخ و قانونمندي تاريخ
در نقد نظريههاي نگرش تاريخي مبتني بر عوامل فرهنگي و نظامهاي فرهنگي و تمدني، بايد بر اساس مبنايي در نقد نظامهاي فرهنگي و تمدني، مفاهيم نظريههاي ياد شده روشن شود تا در سايه روشن شدن اين مفهومها به تحليل تطبيقي اين نظريه پرداخت. بنابراين در تحليل و نقد نظريه توينبي به لحاظ مبنا و مبادي بايد مفاهيم ذيل را در نظر گرفت و متناسب با تحليل آن مباني، به تحليل اصل نظريه پرداخت:
1. چيستي و ماهيت تمدن به لحاظ پديده مكانيكي بودن؛
2. چيستي و ماهيت تمدن به لحاظ پديده ارگانيكي بودن؛
3. چيستي و ماهيت تمدن به لحاظ پديده فرا ارگانيكي بودن.
تمدن امر بسیطی نیست، بلکه یک مقوله ترکیبی است و دارای عناصر و ابعاد متعددِ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی است و به تعبیری تمدن ساختار سخت افزاری و نرم افزاری دارد. توجه به ترکیب ابعاد و عناصر تمدنی به لحاظ روابط مکانیکی، ارگانیکی و فراارگانیکی در تحلیل پیدایش و میرایش یک تمدن با توجه به مبانی مذكور، تفاوتی مبنایی خواهد يافت.اگر عناصر یک تمدن بر اساس روابط مکانیکی شکل بگیرد، با توجه به ماهیت و طبیعت رابطه مکانیکی، یا مرگ تمدن اتفاق میافتد یا اتفاق نمیافتد. اما اگر روابط حاکم بر اجزا و عناصر تمدنی روابطی ارگانیکی و فراارگانیکی باشند، زنده ماندن بخشی از تمدن امکان منطقی خواهد يافت که این ناشی از ماهیت و چیستی رابطة ارگانیکی و فراارگانیکی است.
ضرورت دارد در تحليل نظريه توينبي، ماهيت و چيستي تمدن به لحاظ سه موضوع پيشگفته روشن و تبيين گردد و بر اساس روشن شدن چيستي تمدن، به تحليل اصل نظريه پرداخت.
توجه به ماهيت و چيستي تمدن و تركيب عناصر تمدني به لحاظ عناصر مادي و معنايي، از مباني ديگري است كه در تحليل چيستي تمدن بايد بر طبق آن، اتخاذ مبنا نمود. بنابراين پاسخ به سه مبناي ذيل در تحليل نظريه توينبي ضروري است:
1. تمدن و عناصر تمدني و ماهيت مادي داشتن آنها؛
2. تمدن و عناصر تمدني و ماهيت معنايي داشتن آنها؛
3. تمدن و عناصر تمدني و ماهيت مادي ـ معنايي داشتن آنها.
با اتخاذ هريك از مباني فوق در تحليل نظرية توينبي، پيدايش و ميرايش تمدن و عناصر تشكيل آن صورت و ماهيتي متفاوت پيدا خواهند كرد. همچنين در تحليل نظريه قانونمندي تاريخ و تمدن توينبي، مبتني بر مباني ذيل نيز از نظر ايشان روشن شود تا سطح تحليل روشن شود:
1. تمدن و نظام تمدني مبتني بر مجموعة مكاني؛
2. تمدن و نظام تمدني مبتني بر نيمه مجموعة غير مستقيم علّي؛
3. تمدن و نظام تمدني مبتني بر نظام علي؛
4. تمدن و نظام تمدني مبتني بر نظام علي ـ معنايي.
بنابراين با در نظر گرفتن هريك از اين مباني در مورد تمدن و نظام تمدني، پيدايش، رشد و ميرايش يك تمدن صور و سطوح متفاوتي خواهند يافت(32)
اگر تمدن، نظام تمدنی و عناصر تمدنی مبتنی بر یک مجموعة مکانیِ صرف باشد، قهراً پیدایش و میرایش یک تمدن نیز تابعی از اتخاذ این مبنا خواهد شد. به تعبیر کلی اتخاذ هر مبنایی در تمدن و عناصر تمدنی به لحاظ مبتنی بودن آنها بر یک مجموعة مکانی، مجموعة غیرمستقیم علّی، نظام علّی و نظام علّی ـ معنایی، بنای متفاوتی در پیدایش و میرایش تمدن خواهد داشت. اتخاذ مبنای نظام علّی در ترکیب و ساختار تمدنی یا اتخاذ مبنای نظام علّی ـ معنایی در ترکیب ساختار تمدنی صور متفاوتی را به لحاظ پیدایش و میرایش تمدن در سطح جزئی و کلّی ایجاد خواهد کرد. بنابراين با توجه به مباني ذكر شده و با توجه به تبيين نظريه توينبي در زمينه فلسفه نظري تاريخ و قانونمندي تاريخ و تمدن، در دو سطح و محور معرفتشناسي و روششناسي ميتوان نظريه او را تحليل كرد.
1. تحليل انتقادي نظريه توينبي بر محور معرفتشناسي نظريه
رويكرد تحليلي و انتقادي به نظريه قانونمندي تاريخ مبتني بر تمدن محوري توينبي را ميتوان در چند رويكرد كلان عمده ذيل در كانون مطالعه و ملاحظه قرار داد.
1-1. تحليل ماهيت و چيستي تمدن در نظريه توينبي
ماهيت و چيستي تمدن، عناصر تمدني يا يك نظام تمدني به لحاظ مفهومي از طرف توينبي به خوبي تبيين نشده است. توينبي هويت تمدن را به لحاظ يك نظام و مجموعه مكاني، نيمه مجموعه غير مستقيم علّي، نظام علّي يا نظام علّي ـ معنايي، تحليل و تبيين نكرده است؛ زيرا هويت و ماهيت تمدن بر اساس مباني مذكور، و هم مراحل رشد، تكوين، انحطاط و ميرايش آن شكل و ماهيت متفاوت خواهد يافت. همچنين توينبي به لحاظ هويت مادي يا هويت معنايي و يا هويت مادي ـ معنايي، تمدن و عناصر تمدن را بر اين اساس روشن و مشخص نساخته است و معلوم نيست ساختار پيدايش و ميرايش تمدنها و نظام تمدنها را بر مبناي چه نوع هويت و ماهيتي از تمدن طراحي كرده است.
از مباحث مبنايي در تحليل ساختار پيدايش و ميرايش تمدنها و نظامهاي تمدني، تبيين رابطة عناصر تمدني به لحاظ روابط مكانيكي، ارگانيكي و فراارگانيكي ميباشد. در نظرية تمدني توينبي براي كشف قوانين حاكم بر تاريخ، ماهيت تمدن و روابط عناصر تمدني به لحاظ مكانيكي، ارگانيكي و فراارگانيكي واضح و معلوم نيست كه توينبي در مرگ تمدنها با اتخاذ كدام مبناي مكانيكي، ارگانيكي و فراارگانيكي عناصر تمدن، چنين نتيجهاي را طراحي كرده است(33)
1-2. چگونگي پيدايش و ميرايش تمدن يا نظام تمدني
دومين نقد و تحليل معرفتشناسي در زمينه نظريه توينبي، به چگونگي پيدايش و ميرايش يك امر و مقوله يكپارچه و وحدت نيافته مربوط ميشود. اگر تمدن يا نظام تمدني مورد بحث توينبي نظامي جامع نيست، چگونه ميتواند از هم بپاشد؟! اگر چنين تمدني واحد علي يا واحد معنايي ـ علي نيست تمدن به لحاظ معرفتي توان و امكان تولد، رشد، بلوغ و مرگ براي آن فراهم نيست. بنابراين هيچ يك از اين اصطلاحات و مفاهيم مصداق عيني و بيروني در اين زمينه پيدا نخواهند كرد. لذا در چنين زمينهاي تمدن و نظام تمدني آرايش مجدد مي يابند، فزوني ميگيرند و يا كاهش مييابند، اما هرگز فرو نميپاشند؛ زيرا اين تمدن و نظام تمدني به يك واحد منظم و يا نظام وحدتدار نرسيده است. در ميان نظريههاي سير تحول حيات فرهنگها، نظريه قديمي تحول ساختاري از كماعتبارترين آنهاست. لذا نظريه حيات تمدنهاي توينبي نيز به لحاظ ساختاري از كماعتبارترين نظريههاي ساختاري تحول تمدنها ميباشد(34)
1-3. چيستي و مفهوم مرگ تمدن
سومين نقد و تحليل معرفتشناسي نظريه توينبي ناظر به ماهيت و چيستي مفهوم مرگ تمدن ميباشد. توينبي در مطالعة تجربي و استقرايي مصاديق تمدنهاي بشري، تمدنهاي مرده را متذكر ميشود و آنها را نام ميبرد؛ لذا به لحاظ معرفتي اين سؤال مطرح است كه «منظور از مرگ تمدن به لحاظ چيستي و هويتي چيست؟» در زمينه مفهوم مرگ تمدن سه احتمال قابل طرح و بررسي است:
1-3-1. ماهيت و چيستي مرگ تمدن به معني مرگ كل تمدن
اگر مراد توينبي از مرگ تمدن به لحاظ مفهومي و هويتي، مرگ كل تمدن است، در اين صورت اين حكم يعني مرگ كل تمدن، به بسياري از گروههاي تمدني قابل صدق و تعميم نيست؛ زيرا اين نظريه، به لحاظ تجربه و استقراء تاريخي مؤيد و مصداقي ندارد.
بسياري از تمدنهاي به اصطلاح خاموش شده مثل تمدن يونان و روم هماكنون بيش از هر وقت ديگري در ساختار كنوني تمدنهاي زنده حضور فعال دارند. بنابراين اگر منظور از مرگ تمدن، مرگ كل تمدن باشد، در اين صورت علاوه بر تناقض معرفتي، بر خلاف تجربة تاريخي و مصداق عيني و بيروني خواهد بود .همچنين مفهوم مرگ تمدن رابطة، مستقيمي با ماهيت تمدن به لحاظ معنايي، يا مادي و يا معنايي –مادي بودن ماهيت و هويت تمدن دارد. اگر ماهيت تمدن به يك امر مادي يا به يك امر معنايي و مادي –معنايي برگردد، با توجه به اين مباني در تركيب تمدني، مرگ تمدن صورتهاي گوناگون خواهد يافت؛ لذا توينبي در طراحي نظريهاش مبتني بر امكان مرگ تمدنها، ماهيت تمدن را با توجه به مباني مادي –معنايي آن، يا ماهيت مكانيكي ـ ارگانيكي بودن ماهيت آن تجزيه و تحليل نكرده است(35)
1-3-2. چيستي مرگ تمدن به معني نابودي بخشي از يك تمدن
اگر منظور توينبي از مرگ تمدن و هويت معرفتي آن، نابودي بخشي از يك تمدن باشد، در اين صورت اين نظريه مبتني بر يك تناقض منطقي آشكار است؛ زيرا در اصل نظريه، ادعا، مرگ تمدن است، اما اگر منظور از مرگ تمدن ـ چنانكه اشاره شد ـ به معني نابودي بخشي از يك تمدن باشد، اين يعني بخشي از تمدن زنده ميماند، لذا نظريه در سطح معرفتي خود دچار تناقضگويي است .بنابراين بر فرض صحت مرگ بخشي از يك تمدن، اين به معني مرگ كل تمدن نيست(36)
1-3-3. چيستي مرگ تمدن به معني فروپاشي وحدت و فرديت آن
احتمال سوم اين است كه منظور از مرگ تمدن، فروپاشي وحدت و فرديت تمدن باشد، با اتخاذ اين فرض نيز، اعتباري نظري حاصل نخواهد شد؛ زيرا تمدن مورد نظر توينبي نه نظامي علي و نه نظامي علي ـ معنايي است، چون يكپارچه و واحد نيستند، لذا بديهي است فرديت و وحدتي نيست تا اين فرديت رو به فروپاشي قدم گذارد(37)
تمدنها در برخی موارد بر اساس مجموعه ای از پدیدههای علّی و معنایی– علّی و برخی دیگر به صورت پدیدههای مکانی شکل گرفتهاند، لذا بخشی از این نظام و ساختار تمدنی از بین میرود و بخشی از بین نمیرود. اگر ساختار و نظام ترکیبی تمدنها واقعاً یکپارچه و وحدتگرا بود، تجزیه آنها نیز کامل صورت میگرفت نه اینکه بخشی از این ساختار تمدنی از بین برود. پس این پراکندگی دلیلی بر فقدان وابستگی و وحدت متقابل میان اجزا و عناصر تشکیل دهنده تمدنهاست و از این جهت مرگ تمدن به لحاظ فروپاشی وحدت و فردیت آن معتبر نیست.
با ملاحظه هر سه احتمال در منظور توينبي احتمال مرگ تمدن منتفي ميشود و چنين به نظر ميرسد كه نظريه مرگ تمدن توينبي بيشتر زاييده يك تصور بيمعني است كه شايد منشأ آن، درهم آميختگي ميان عمر گروههاي اجتماعي و گروههاي تمدني باشد و يكي دانستن آنها منشأ اين تصور شده است(38)
1-4. تناقض جبرگرايي و اختيارگرايي در سطح نظريه توينبي
توينبي در تحليل نظريه قانونمندي تاريخ مبتني بر فرآيند تمدنياش، و تطبيق اين نظريه در سطح مصداق خارجي آن يعني آيندة تمدن غربي گرفتار نوعي تناقض جبرگرايي و اختيارگرايي شده است. او اغلب چنان ميگويد كه گويي جامعه غربي و تمدن غربي، در لبة پرتگاه و سقوط و انحطاط قرار دارد. در همان حال مايل نيست نتيجهگيري كند كه اين جامعة تمدني غرب محكوم به انهدام و انحطاط تمدني است و مرحله فروپاشي نهايي را ميپيمايد. از اين رو جبرگرايي نهفته در انديشة او هنگامي كه ميكوشد رويكرد علمي را در حوزه بشري به كار گيرد با اصول اختيار گرايانه كه او ادعا ميكند هنگام بحث از ماهيت رفتار بشري به آن وفادار است و اينكه با باورهاي مابعدالطبيعي و ديني خود او پيوند دارد، تضاد مييابد. در مباحث پاياني مجلدات آخر کتاب مطالعه تاريخ نوعي دودلي در باب اين تناقض معرفتي در سطح نظريهاش كاملاً نمايان است(39)
1-5. انحصاري دانستن عامل نظرية قانونمندي تاريخ در سطح نظريه
يكي از عوامل اصلي ضعف نظريه توينبي به لحاظ معرفتي در سطح نظريه، انحصار عامل قانونمندي تاريخ منوط به فرآيند تاريخي تمدنهاست. مفاد نظريه ايشان كه مبتني بر الگوي چالش ـ پاسخ و يا الگوي پيكار متقابل ميباشد، تمدن و فرآيند تاريخي تمدن را بر اساس الگوي ذكر شده، عامل قانونمندي تاريخ و تطورات تاريخي معرفي ميكند. با ملاحظة رويكرد منطقي و رويكرد تاريخي در تبيين علل و عوامل قانونمندي تاريخ و همچنين تجربه گرايي تاريخي خلاف اين نظريه اثبات ميشود. در طول تاريخ بسياري از تحولات و تطورات تاريخي بر اساس عامل يا عوامل غيرتمدني نظم پيدا كردهاند كه تحت مجموعه عوامل الهي، انساني و طبيعي قابل تحليل ميباشد .براي مثال تمدن اسلام و پیدایش و شکوفایی آن در قرون دوم تا پنجم معلول مجموعه عواملی بود که صرفاً بر اساس الگوی چالش- پاسخ توینبی شکل نگرفته است، بلکه به لحاظ دلایل درونی، محتوای آموزه ها و گزاره های اسلام یکی از ارکان اصلی شکل گیری تمدن عظیم اسلامی در حوزه جغرافیایی آن زمان بود.
1-6. جبرگرايي يا دترمنيسم تاريخي حاكم بر نظريه توينبي
نظرية تاريخي توينبي در زمينه قانونمندي تاريخ، مثل نظريهها و ديدگاههاي بسياري از فيلسوفان نظري و جوهري تاريخ غرب، داراي يك وجه جبرگرايانه يا ضرورتگرايانه مي باشد .مفاد نظريه توينبي حاكي از آن است كه روند بلندمدت حوادث و تطورات تاريخي، يا به تعبيري جريان تاريخ، بدون توجه به تلاشها و اقدامات و فعاليتهاي افراد بشر، مسير خود را طي خواهد كرد. تاريخ چيزي بيش از آنچه بايد باشد، نيست و هر كاري كه انسانها انجام دهند، در نهايت نوعي جبر مختوم و ضرورت اجتنابناپذير بر كل روند تاريخ حاكم است. جلوگيري از حركت تاريخ يا توقف آن، در توان انسانها نيست.
جبرگرايي موجود در سطح نظريه توينبي از نوعي قدريگرايي سر در ميآورد(40)
2. تحليل و نقد نظريه توينبي به لحاظ روششناسي نظريه
در تحليل انتقادي نظريه توينبي، به لحاظ روششناسي، بر اساس محورهاي ذيل ميتوان تحليل و رويكردي ارائه داد.
2-1. روششناسي نظريه توينبي مبني بر استقراگراي(41)خام تجربي
توينبي در بررسي فرايند تاريخي تمدنها براي كشف قوانين حاكم بر تاريخ، بر روش استقرايي بسيار خام و ابتدايي مبتني بر مبنايي تجربي عمل كرده است .او به طور كلي كوشيد بر اساس ملاحظات و مطالعات تجربي خود، در مورد شناسايي بيست و چند گونه تمدني، براي كشف قوانين كلي و جهانشمول اقدام كند. در اين روش و شيوه، معيارهاي مربوط به تعيين ماهيت و هويت تمدنها، مبهم و نامشخصاند و موارد و نمونههاي استنادی بسيار اندك و معدودند. شمار تمدنهاي بررسي شده، آن اندازه نبود كه مبنايي براي تعميم و قوانين كلي و قابل اطمينان به كار آيد. توينبي كه همواره از روش خود به عنوان روشي اساسا استقرايي نام ميبرد و با رويكرد علمي از آن ياد ميكند، درصدد ارائه الگوي عام و فراگير براي تطورات تاريخي بوده است.(42)
استقراء تام به لحاظ منطقي اگرچه امكان مفهومي دارد، به لحاظ تاريخي امكان وقوعي ندارد و استقراء ناقص نيز بر اساس مكاتب فلسفه علم، حجيت و اعتبار علمي ندارد كه در جاي خود اثبات شده است.
2-2. انحصار روششناسي در سطح نظريه توينبي
در سطح نظريه وي، انحصار روشگرايي قابل مشاهده است. اين نظريه علاوه بر اينكه مبتني بر استقراء ناقص تاريخي و يك مبناي سست و شكننده تجربي ميباشد، با انحصار روششناسي مواجه است. به لحاظ روششناسي، روش عمده و اصلي در فلسفه نظري يا جوهري تاريخ روش عقلاني است و اين روش را ميتوان در دو رويكرد و ساختار منطقي و تاريخي براي كشف و اثبات قوانين تاريخي به كار برد. لذا با توجه به فرآيند روششناسي، نظريه توينبي فقط ناظر به سطح تجربي، تحويلينگري در روششناسي يكي از عوامل اصلي كاهش اعتبار و حجيت علمي نظريه اوست.
2-3. آزمون ناپذيري در سطح نظريه توينبي
با توجه به روششناسي نظريه تاريخي وي كه مبتني بر يك فرايند تجربي شكننده و استقراء ناقص تاريخي است، اين نظريه قدرت صدقپذيري يا كذبپذيري را از دست ميدهد. اساساً نظريه توينبي به دليل روششناسي خاص، به سادگي آزمونپذير نيست.
اين نظريه علمي نيست كه بتواند پيشبيني را به نحوي توجيه و تعليل كند، بلكه بيشتر گونه اي ادبيات ذهني يا تخيلي است كه بيانگر و برانگيزاننده تأملاتي درباره سرنوشت و ارزشهاي غايي به شمار ميرود.(43)
2-4. روش و شيوه مبتني بر الگوي ساختگي در سطح نظريه توينبي
برخي از مخالفان و منتقدان توينبي اعتقاد دارند كه نظريه او نتيجهاي جز تحميل الگوي ساختگي بر گذشته بشري ندارد. گرايش توينبي به تفسير تاريخ تمدنهاي ديگر به شيوهاي كه از فرهنگ يوناني بر ميآيد كاملاً بارز است و به مشابهتهايي ميپردازد كه به هيچ وجه اسناد و منابع تاريخي آنها را تأييد نميكند. توينبي در جستوجوي يافتن الگوي واحدي از تغيير تاريخ است كه بر اساس آن، تاريخ جوامع خاص بتوانند به عنوان موارد و مصاديق نمونه اصلي بررسي شوند، لذا اين گرايش موجب گرديده است كه به الگوهاي تحميلي بر گذشته گرفتار آيد.(44)
آنچه بيان شد، نگاه و رويكردي اجمالي در نقد انتقادي نظريه توينبي در دو سطح و ساختار معرفتشناسي و روششناسي بود.(45)
نتیجه
نظریه توین بی مانند همه نظامهای بزرگ جامع نگر در باب تاریخ و قانونمندی تاریخ، به لحاظ داشتن زیربنای تجربی، بسیار سست و شکننده است. شناخت توینبی از تمام تمدنهايی كه او استقراء كرده بسیار ناموزون و ناقص است و تنها بر برخی از مصادیق تمدنی شناختی عمیق دارد. در برخی موارد، احکام ارزشی نادرست و مشکوک ناشی از الزامات دید فراگیر و جامع نگر او، بر نظریهاش حاکم است. برخی بر این باورند که توین بی، حداقل واقعیتهای تاریخی مسلّم و شناخته شده را نادیده می گیرد و در بحث و بررسی تحکم آمیز در باب جزئیات تاریخی، تأییدپذیری تجربی او تنها مصداق عینی دیدگاههای عمومی اوست. هیچ تلاشی برای آزمایش منظم یا احتمالاً تکذیب فرضیه منضبط شده در ساختار الگوی چالش- پاسخ به عمل نمی آورد. حتی اگر شیوه تبیین تاریخی توین بی از لحاظ علمی قابل قبولتر بود، باز هم ضعف اساسی هر نوع کوششی برای تعمیم دادن درباره کل تاریخ براساس مبنای مفهوم و مصداق تمدن، روش و شیوهای انحصارگرایانه است.
منابع
ادواردز، پل، مجموعه مقالات فلسفة تاريخ، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1375.
استنفورد، مايکل، درآمدي بر فلسفة تاريخ، ترجمه احمد گل محمدي، تهران، ني، 1382.
پروفسور کاسمينسکي، نقد فلسفة تاريخ توينبي، ترجمه علي کشتگر و عطا نوريان، تبريز، احيا، بيتا.
خسروپناه، عبدالحسين، انديشه نوين ديني، «نظريه ديه باني»، شماره 10، 1386.
خسروپناه، عبدالحسين، فلسفه مضاف، ج 1، مقاله فلسفة فلسفه اسلامي، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1385.
رشاد، علي اکبر، فلسفههاي مضاف، ج1، مقالهفلسفة مضاف، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1385.
سروش، عبدالکريم، فلسفة نظري تاريخ، فلسفة علم تاريخ، تهران، حکمت، 1357.
سوروکين، پيتريم، نظريههاي جامعهشناسي و فلسفههاي نوين تاريخ، ترجمه اسدالله نوروزي، رشت، حقشناس، 1377.
نوذري حسينعلي، فلسفة تاريخ، روششناسي و تاريخنگاري، تهران، طرح نو، 1379.
والش، ويليام، هنري، مقدمهاي بر فلسفة تاريخ، ترجمه ضياءالدين علايي طباطبايي، تهران، اميرکبير، 1363.
پی نوشت مطالب
1. . substantive or speculative philosophy of History
2. . Analytical or critical philosophy of History
3. پل ادواردز، مجموعه مقالات فلسفة تاريخ، ص 2؛ نوذري حسينعلي، فلسفة تاريخ، ص 24 ـ 25؛ عبدالکريم سروش، فلسفة نظري تاريخ، ص 24 ـ 25.
4. عبدالحسين خسروپناه، «نظريه ديهباني»، انديشه نوين ديني، ص 16؛ علي اکبر رشاد، فلسفههاي مضاف، ص 32-35.
5. همان، ص 16 و 17؛ همان، ص 32-35.
6. عبدالحسين خسروپناه، «نظريه ديه باني»، انديشه نوين ديني، ش 10، ص 16.؛ همو، فلسفة مضاف، ج 1، ص 36 ـ 35.
7. دو منبع مهم و عمده در باب فلسفة تحليلي يا انتقادي تاريخ عبارتند از:
W. H. Drag 9ed) (1966). Philosophical analysis and History. Harper Row, New York.
Patrick Gardiner led (1979), the philosophy of History. OxfordUniversity press, oxford.
8. W.H. Dray
9. پل ادواردز، مجموعه مقالات فلسفة تاريخ، ص 3 ـ 4.
10. عبدالكريم سروش، فلسفة نظري تاريخ، ص 24 –25؛ پل ادوادز، مجموعه مقالات فلسفة تاريخ، ص 3 –4.
11. substantive or speculative philosophy of History
12. مهم ترين منابع فلسفة نظري يا جوهري تاريخ عبارتند از:
idea forauniversal History from the cosmopolitan point of view (1784), English translation in Kant , on History library of liberal Arts , Bobs – Merrill , Indianapolis and New York , (1963)
Lectures on the philosophy of world History. Introduction: Reason(History , trans. H. B. Nisbet ( Cambridge university press , Cambridge, 1975)
Marx and Engels, (1845 – 6). The German Ideology. Part1 , feuerbach
Arnold Toynbee, (1934 – 54). A study of History (10 voles , clarendon press , oxford).
13. ادواردز، پل، مجموعه مقالات فلسفه تاريخ، ص 2؛ استنفورد، مايکل، ص 22-23.
14. نوذري، حسينعلي، فلسفه تاريخ روششناسي و تاريخنگاري، ص 24 –25؛ عبدالكريم سروش، فلسفه نظري تاريخ، ص 24 –25.
15. استنفورد، مايكل، درآمدي بر فلسفه تاريخ، ص 22 و ص 24 –25.
16. . typology
17. . Historical explanation
18. در اين زمينه با منابع ذيل رجوع شود: كار، اي، اچ.، تاريخ چيست، ترجمه حسن كامشاد، تهران، نشر خوارزمي، 1356؛ والش، ويليام، هنري، مقدمهاي بر فلسفة تاريخ، ترجمه ضياء الدين علايي طباطبايي، تهران، امير كبير، 1363؛ زرين كوب، عبدالحسين، تاريخ در ترازو، تهران، اميركبير، 1362.
19. Arnold Joseph Toynbee
20. Oswald Spengler
21. Arnold Joseph Toynbee
22. توين بي در سال 1889 در لندن به دنيا آمد. در زمينه زبان و ادبيات كهن لاتين و يونان در كالجهاي وينچستر و باليول و دانشگاه آكسفورد به تحصيل پرداخت. به آتن رفت و در مدرسه عالي باستان شناسي بريتانيايي اين شهر مشغول تحقيق شد. در سال 1912 به سمت استاد تاريخ به باليول بازگشت و تا سال 1915 به تدريس تاريخ باستان پرداخت. توين بي مشاغل دولتي را با كارشناس امور تركيه در اداره سياسي وزارت خارجه و سپس كنفرانس صلح پاريس آغاز كرد. از سال 1919 تا 1924استاد كرسي مطالعه زبان و ادبيات يونان و بيزانسي در كينگ كالج دانشگاه لندن بود. در سال 1925 سرپرست بخش مطالعات امور بين الملل انستيتو سلطنتي انگلستان شد. طي سالهاي 1939 تا 1946 سرپرست تمام وقت مطالعات و تحقيقات وزارت خارجه شد.
او آثار گوناگوني در موضوعات مختلف نظير تاريخ يونان، سياست بين المللي و مسائل جاري نگاشته است. اثر اصلي او مطالعه تاريخ(A study of history) است كه ده جلد آن بين سالهاي 1936 تا 1954 منتشر شد. (در زمينه زندگي نامه توين بي ر.ك: ادواردز، پل، فلسفة تاريخ، ص 313 –314؛ سوروكين پي تريم، نظريههاي جامعه شناسي و فلسفههاي نوين تاريخ، ص 139 –140).
23. همان، ص 141.
24. همان، ص 142.
25. دبيلو والش، مقدمهاي بر فلسفة تاريخ، ص 178 ـ 179؛ حسينعلي نوذري، فلسفة تاريخ، ص 58ـ 59.
26. پل ادواردز، فلسفة تاريخ، ص 315.
27. حسينعلي نوذري، فلسفة تاريخ، ص 59 –60؛ پي تريم سوروكين، نظريههاي جامعه شناسي و فلسفههاي نوين تاريخ، ص 142 -143.
28. همان، ص 142 –143.
29. همان، ص 144 –146.
30. همان، ص 146.
31. همان، ص 147 –148.
32. ر. ك: پي تريم سوركين، نظريههاي جامعه شناسي و فلسفههاي نوين تاريخ، فصل 12، ص 243 –276.
33. همان، ص 243 –245.
34. همان، ص 255 –256.
35. همان، 257 –258.
36. همان، ص 258 –259.
37. همان، 259 –260.
38. همان، ص 260 –261.
39. پل ادواردز، فلسفة تاريخ، ص 320 –321.
40. حسينعلي نوذري، فلسفة تاريخ، ص 61 –62.
41. inductive
42. پل ادواردز، فلسفة تاريخ، ص 315 –316؛ نوذري، حسينعلي، فلسفة تاريخ، ص 60 –61.
43. همان، ص 61.
44. پل ادواردز، فلسفة تاريخ، ص316-317.
45. جهت مطالعه بيشتر در زمينه نقد فلسفة تاريخ توين بي ر. ك: كاسمينسكي، نقد فلسفة تاريخ توين بي، ترجمه كشتگر و نوريان.
منبع: تاریخ در آیینه پژوهش، سال هفتم، شماره اول، بهار 1389ه.ش.