چکیده
تاریخ نویسان و متفکران درباره پیدایش تشیع، نظریات مختلفی مطرح کرده اند. از میان این نظریات، دو نظریه پیدایش تشیع در زمان پیامبر اسلام6و پیدایش تشیع در سقیفه، ویژه متفکران شیعی است. هر چند در این میان، چندی از دانش مندان اهل سنت و شرق شناسان نیز نظریه دوم را پذیرفته اند.
بعد از رحلت پیامبر اسلام6، گروهی از انصار برای تعیین جانشین پیامبر6 در سقیفه بنی ساعده جمع شدند. مدتی بعد، چند نفر از مهاجران نیز شرکت کردند که در آخر، ابوبکر خلیفه مسلمانان شد ولی گروهي خاص، با طرف داري از حضرت علي7، مخالفت خود را ابراز داشتند و به هيچ وجه با انتخاب ابوبکر موافق نبودند. اين گروه اهداف و انگيزههاي خاصي داشتند. آنها جرياني را ايجاد کردند که به مرور زمان تکامل يافت. اين جا سخن بر سر لفظ و كلمه «شيعه» نيست، بلكه نزاع اصلي بر سر وجود و یا عدم يك جريان فكري، بدون توجه به نام و يا كميت و يا بروز اجتماعي آن است که شواهد تاريخي اين جريان را به طور واضح نشان ميدهد.
واژه گان کلیدی
سقیفه بنی ساعده، ابوبکر، علی7، انصار، مهاجر، شیعه.
مقدمه:
نظریه ای درباره پیدایش تشیع وجود دارد که شیعه را گروهی می داند که پس از رحلت پیامبر6و در مخالفت با انتخاب ابوبکر به عنوان خلیفه، شکل گرفته است. این نظریه را متفکران شیعی مطرح کرده اند و بعضی از دانش مندان اهل سنت و شرق شناسان آن را پذیرفته اند؛ از جمله، از قدماي اهل سنت ابن خلدون، از معاصران دكتر حسن ابراهيم حسن ، احمد امين مصرى و محمد عبدالله عنان و در ميان شرق شناسان، افراد معروفي چون گلدزيهر (Goldziher)، برنارد لوئيس (Bernard Luis)، اوژن اوبن. (Eugène Uben)، در این مقاله، سعی کرده ایم که با بررسی حوادث از منابع دست اول تاریخی، به نتیجه صحیح برسیم. بدین سبب، بعد از نقل قول هایی درباره پیدایش تشیع در سقیفه و نظر دانش مندان، با کالبدشکافی منقولات تاریخی و بررسی روش مند آنان، صحت یا سقم این نظریه را روشن خواهیم کرد.
برخی نوبختی را از معتقدان ییدایش تشیع در عصر پیامبر اسلام6قلمداد می کنند، اما تحلیل وی در این زمینه نشان می دهد که او رخ نمودن فرقه شیعه را به دوره پس از رحلت پیامبر اسلام6باز می گرداند و بدین شکل، گزارش او مستندی برای همین نظریه دوم است. بنابر گزارش او، امت اسلام پس از رحلت پیامبر اسلام6به سه دسته تقسیم شدند:
1. فرقه ای به بیعت با ابوبکر بن ابی قحافه گراییدند و چنین توجیه کردند که پیامبر اسلام6بر هیچ خلیفه ای به طور مشخص تصریح نکرده و این امر را به امت واگذاشته است تا هر که را می پسندند، به فرمان روایی خویش برگزینند.
2. فرقه ای دیگر که همان انصار بودند، مدعی حکومت شدند و از خلافت سعد بن عباده خزرجی طرف داری کردند.
3. سرانجام فرقه دیگر، یعنی شیعه، طرف دار علی7بودند و بعدها فرقه های مختلف شیعه از همین گروه سرچشمه گرفت.
روایت یعقوبی، مستند تاریخی طرف داران این نظریه است که در آن چنین می آورد:
جماعتي از مهاجران و انصار، از بيعت با ابوبكر سر باز زدند و به علي بن ابيطالب گرويدند. عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبيربن عوام بن عاص، خالدبن سعيد، مقدادبن اسود، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عماربن ياسر، براء بن عازب و ابي بن كعب از این گروه بودند.
ابن خلدون در این باره ميگويد:
شيعه بعد از رحلت پيامبر6ظهور کرد. بعد از رحلت پيامبر6اهل بيت7خودشان را مستحقتر به اين امر – خلافت – دانستند. گروهي از صحابه، شيعه علي7گشتند. آنها علي7را بر ديگران شايستهتر ميدانستند. از اين که اين امر به دست ديگري رسيد، ناراحت شدند.
دیدگاه دانش مندان معاصر
دكتر احمد امين می گوید:
موضعي كه اين صحابه، مثل سلمان و ابوذر و مقداد ، در برابر خلافت ابوبكر گرفتند، ابتداي كار تشيع بود.
هم چنین دکتر حسن ابراهيم حسن ميگويد:
مسلمانان بعد از رحلت پيامبر6در مورد خلافت به اختلاف افتادند. ابوبکر به عنوان خليفه انتخاب شد. اين امر باعث شد که امت به دو گروه تقسيم شود: اجماعي و شيعي.
ولي ابن حزم به صراحت اين نظريه را رد می کند و ميگويد:
در زمان ابوبكر، عمر و عثمان، هيچ اختلافي بين امت اسلامي وجود نداشت. اختلاف پس از كشته شدن عثمان پديد آمد و در آن هنگام، گروهي به نام «رافضه» پديد آمدند.
تعجب آور اين است که در آن دورهها، کلمه رافضه به کار برده نميشد؛ زیرا بيشتر گزارش گران، زمان پيدايش اين واژه را سال خروج زيدبن علي عليه هشام بن عبدالملك، خليفه اموي، سال 121 قمری ميدانند. بنابر گزارش اين دسته، زيد گروهي از ياران خود را كه پيمان شكستند و از او كناره گرفتند، «رافضه» ناميد و يا بنابر برخي نقلها، آنان را با جمله «مرا رفض كرديد»، سرزنش نمود.
نگاه شرق شناسان
گلدزيهر شرق شناس مشهور در اين باره ميگويد:
بعد از رحلت پيامر6درمیان مسلمانان، براي انتخاب حاکم جامعه اسلامي نظر مشترکي وجود نداشت… مسأله خلافت يکي از مسائل مهم بين بزرگان صحابه شد. يک حزب، اين راه را برگزيد که سه خليفه اول را انتخاب کند… ولي حزب ديگر، علي بن ابي طالب را به خلافت شايسته تر مي ديدند.
برنارد لوئيس مينويسد:
تشيع با رحلت محمد6به صورت يك نهضت كاملاً سياسي كه خواستار جانشيني علي7به جاي پيامبر اسلام6بوده آغاز گشت. در نخستين دوره پيدايش جنبش عربي بود كه خواستها و آرمانهاي هواخواهان علي7را بيان ميكرد و با انديشهها و مشكلات دنياي خاور نزديك كاري نداشت. در نيم قرن نخستين دوره اسلامي، صبغه تشيع و خصلت غيرديني خود را حفظ كرد. پيروان و هواخوان علي7و علويان كه«اهل نصّ و تعيين» ناميده ميشدند، از هيچ روي با بقيه امت اسلامي در اعتقادات ديني اختلاف نداشتند و گروه و حزب آنها را «تشيع حسن» يعني جانب داري مشروع ميناميدند.
هاينس هالم نيز پيدايش تشيع را در زمان سقيفه ميداند و به طور غيرمستقيم، به اين نکته اشاره ميکند:
با قتل خليفه عثمان به دست مسلمانان ناراضي در سال 36 قمری/656میلادی، آتش اختلاف در ميان امت بر افروخته شد. مردي كه از آن پس در مدينه به خلافت رسيد، كسي است كه شيعيان تا به امروز، او را تنها جانشين بر حق پيامبر ميشناسند: يعني علي بن ابي طالب7پسر عموي تقريباً شصت ساله حضرت محمد6 در آن زمان، همسر حضرت فاطمه دختر پيامبر و پدر حسن و حسين…»
وي در ادامه ميگويد:
براي ذكر منشأ گسترش جداگانه تشيع، اصطلاح «انشعاب» را بيترديد ميتوان به كار برد. امت صدر اسلام در اثناي مشاجرهاي بر سر اقتدار واقعي تعيين رهبر ديني ـ سياسي بر حق خويش (امام)، گرفتار انشعاب شد. لكن وقتي گروه عقب زده شده، ناچار به موضع مخالف رانده شد، در اندك زماني در آن، ويژگيهايي خاص فراتر از علت اصلي اين شكاف پديد آمد كه عبارت بودند از: پيوندي خاص با اوليايش كه همان امامان بودند؛ سنن شرعي آنان كه از امامان اقتباس كرده بودند… .
اوژن اوبن هم معتقد است:
تاريخ پيدايش شيعه در هر حال، به دورهاي از صدر اسلام برميگردد. بعد از رحلت پيامبر اكرم6، دو فكر در برابر هم قرار گرفتند: تداوم جانشيني از نسل منحصر به فرد پيامبر6يا انتخاب خليفهاي با آراي مسلمانان.
دكتر كريستين زيهرماير، پژوهش گر آلمانی درباره سقيفه ميگويد:
بعد از رحلت محمد6مسلمانان در انتخاب خليفهاي براي خود به اختلاف افتادند و به گروههاي مختلف درآمدند. بدين خاطر، در تاريخ اسلام دو گروه سني و شيعي به وجود آمد. آناني که از علي 7تبعيت کردند شيعيان بودند.
بنابراين، اعلام حمايت گروهي از اصحاب برجسته پيامبر6در ماجراي سقيفه از شايستگي امام علي7براي خلافت و جانشيني پيامبر6، دليل اصلي صاحبان اين ديدگاه است. حمايت اين دسته از اصحاب و حتي شمشيركشي برخي از آنان، را غالب منابع كهن تاريخي شيعي و سني گزارش کرده اند.
بررسی نظریه در برخي متون كهن
همان طور که اشاره شد يعقوبي می گوید:
جماعتي از مهاجران و انصار از بيعت ابوبكر سرباز زدند و به علي بن ابي طالب گرويدند و از آنانند عباس بن عبدالمطلب، فضل بن عباس، زبيربن عوام بن عاص، خالدبن سعيد، مقدادبن اسود، سلمان فارسي، ابوذر غفاري، عماربن ياسر، ابي بن كعب و…
به گفته یعقوبی، بعد از تمام شدن كار در سقيفه و انتخاب ابوبكر، براءبن عازب به درخانه بني هاشم آمد و گفت:
با ابوبكر بيعت کردند. آنان گفتند: «مسلمانان در غياب ما چنين نخواهند كرد، ما اولاي به محمد6هستيم!» عباس گفت: «به خداي كعبه چنين كردند؛ مهاجران و انصار هيچ شكي درباره علي7نداشتند».
طبري نقل ميكند:
زبير شمشير كشيد و گفت: تا با علي بيعت نشود، شمشيرم را غلاف نميكنم.
در گزارش ديگري آمدهاست كه يكي از انصار گفت:
اگر علي و ديگر بني هاشم در خانه مشغول دفن رسول خدا6نبودند و در خانه نمينشستند، كسي در خلافت طمع نميكرد.
قراين زياد ديگري نيز حكايت دارد كه جز سه تن از مهاجران، شخص ديگري از آنها در سقيفه حاضر نبودهاست. بعدها بشير بن سعد انصاري، پس از شنيدن استدلالهاي امام علي7به آن حضرت گفت:
اگر مردم اين كلمات را قبل از اين از تو شنيده بودند، هيچ كس درباره تو اختلاف نداشت و همه با تو بيعت ميكردند، جز آن كه تو در خانه نشستي و مردم گمان كردند كه تو به خلافت نیازی نداري!
امام در پاسخ فرمود:
اي پسر بشير! آيا ميبايست جنازه رسول خدا6را در خانه رها ميكردم و براي خلافت به منازعه با مردم برميخاستم؟
ابوبكر نيز گفت:
اكنون با من بيعت شده و اگر ميدانستم تو به خلافت مايل هستي، به دنبال آن نميرفتم؛ تو نيز آزادي كه بيعت نمایی يا صبر كني تا در كارت تأمل نمايي؛ من تو را مجبور نميكنم.
امام نيز تنها براي حفظ اساس اسلام، جلوگيري از درگيري داخلي و طمع استفاده از فرصت به وسيله دشمنان خارجي( روم)، پس از مدتي و بنابر نقلي، با گذشت 75 روز از رحلت رسول اكرم6آن-گاه كه فاطمه رحلت كرد، بيعت نمود.
در اين مدت، تلاشهاي امام علي7و حضرت زهرا براي بازگرداندن امر خلافت به اهل بيت بي نتيجه ماند.
طبري و ابن اثير نيز نقل كردهاند كه انصار يا جمعي از آنان در سقيفه گفتند:
ما جز با علي بيعت نميكنيم.
و نيز آمده است كه وقتی خبر بيعت به سلمان رسيد، گفت:
مسن ترين را برگزيديد اما در مورد اهل بيت پيامبرتان به اشتباه رفتيد؛ اگر با آنان بيعت ميكرديد، دو نفر با شما اختلاف نميكردند.
بررسی سقیفه در کتاب های ملل و نحل
برخي از ملل و نحل نگاران، نيز در گزارش خود، از نخستين دسته بنديهاي مسلمانان بعد از رحلت پيامبر6، از فرقهاي به نام علويه، شيعه و يا انصار علي7ياد كردهاند. آشکار است كه ابراز مخالفت برخي از اصحاب پيامبر6با انتخاب ابوبكر را نميتوان صرفاً با انگيزه اعتقاد به شايستگي شخصي و ويژگيهاي فردي و يا نسبت خويشاوندي امام علي7با پيامبر6بدون توجه به زمينهسازيهاي پيامبر6و جاي گاه ديني ایشان تبيين كرد؛ زیرا اين قبيل ويژگيها، كم و بيش در ديگر اصحاب نيز وجود داشت. بی شک بدون وجود زمينههاي اجتماعي و اقبال نسبي جامعه به آنها، ورق به سود آنان رقم زده نميشد. اثبات استناد طرف داران امام علي7به شواهد ديني و نصوص پيامبر6از راه گزارشهاي تاريخي معتبر آسان نيست. با توجه به عوامل خاص اجتماعي و رعايت برخي از ملاحظات سياسي و اخلاقي توسط امام علي7و اصحاب وي در زمان دو خليفه نخست، مجالي براي ظهور و طرح تفكر شيعي باقي نماند و چنين واژه و اصطلاحي در آن زمان براي اطرافيان امام علي7متعارف نشد.
البته شايد مراد دكتر عبدالله فياض نيز همين باشد در آن جا كه ميگويد:
شيعه قبل از فاجعه كربلا در سال 61 هجري، فرقه يا فرقههايي تشكيل نداد. بلكه شيعيان فقط به صورت ياران و پيروان يا حزب بودند و روايات پيامبر6 اگرچه در صحت نقل بعضي از آنها ترديد هست به معناي يك فرقه يا عقايد مشخص نيست؛ زيرا تا آن زمان، فرقهها ظاهر نشده بودند و گويا مراد از شيعه علي7در احاديث مذكور، ياران و پيروان او باشند. در روايت نوبختي كه ذكر شد، علي رغم اين كه كلمه «فرقه» به كار رفتهاست، ممكن نيست مقصود از آن، يك فرقه ديني معروف به شيعه در زمان پيامبر6يا پس از او باشد؛ چون كلمه فرقه در آن روايت با اضافه علي7به كار رفتهاست؛ پس به معناي ياران و جماعت است، نه به معني فرقهاي ديني كه داراي عقايد معين باشد.
با اين همه، از اين نكته نبايد غافل بود كه در اين جا سخن بر سر لفظ و كلمه نيست، بلكه نزاع اصلي بر سر وجود و یا عدم يك جريان فكري، بدون توجه به نام كميت و يا بروز اجتماعي آن است. شايسته ذكر اين كه بنابر گزارشهاي تاريخي، افراد شاخص اين جريان، بعد از آرام شدن نسبي فضاي رقابتهاي قبيلگي و غلبه جوييهاي سياسي، از وصايت علي7نيز سخن به ميان آوردند و گاهي نیز تهديد هم شدند.
بررسی حادثه سقیفه در کتب تاریخی76
بی ترديد واقعه سقيفه از نظر تاريخي، با ظهور مذهب تشيع مرتبط است. سقيفه محل اجتماعاتي در مدينه بود که مردم راجع به مسائل حساس ، در آن جا به بحث و تبادل نظرقرار مي پرداختند. به مجرد اين که خبر رحلت پيامبر اسلام6منتشر شد مردم مدينه در این محل، براي گزينش رهبرشان دور هم جمع شدند. گروهي از مهاجران عقيده خود را در مورد پذیرش ابوبکر به عنوان تنها رهبر جامعه، به انصار تحميل کردند. در اين جلسه، فريادهایي نیز به حمايت از خلافت علي7برخاست.
گزارش محمد بن اسحاق
گزارش محمدبن اسحاق بن يسار (85-151ق.)، قديميترين منبع تاريخي در زمينه واقعه سقيفه است. گزارش وي، با همه اختصار و ايجاز، تقريباً همه اطلاعات اساسي واقعه سقيفه را بدون پرداخت به نقل جزیيات دربرميگيرد. کتاب سیره نبوی او به طور عمده، به زندگي و دوره حيات پيامبر اسلام6مربوط ميشود و نقل قضيه سقيفه با آن تفصيلات، خارج از محدوده کار اوست.
ابن اسحاق در آغاز، بدون ذکر جزیيات، واقعه سقيفه را فقط در چند سطر معرفي ميکند.
روش معمول ابن اسحاق، اين است که ابتدا حديث جامعي را با ترکيب گزارشهاي مختلف به صورت روايتي ساده معرفي ميکند و اين روايت تاريخي، مقدمهاي بر اخبار بعدي قرار ميگيرد. وی پس از اين مقدمه کوتاه، تمام واقعه سقيفه را در خبری طولاني روايت ميکند که حدود سه و نيم صفحه را دربر ميگيرد . شايسته است درباره اين خبر چند نکته ذکر شود:
الف. تمام داستان، از کلمات خليفه دوم عمربن خطاب و يکي از خطبههاي جمعه وي در مسجد مدينه نقل ميشود. عمر مردي سخت گير و جدي بود و اين خبر هم در ميان انصار و مهاجر، انعکاس وسيعي داشت به طوري که پس از آن، هيچ گونه مطلبي را در اين موضوع از قول وي نميتوان جعل کرد.
ب. اين سخن راني را تقريباً اغلب تاریخ نگاران پس از ابن اسحاق، نظير طبري و حتي بلاذري که اغلب از نگاه اهل تسنن به مسأله مينگريست و خبرها را مطابق نگرش خود برميگزيد، گزارش کردهاند.
ج. بی ترديد عمربن خطاب، خود مهم ترين نقش را در آن لحظات حساس سقيفه ايفا کرد. وي در واقعه سقيفه، ابتکار عمل و نقش سرنوشت ساز را در دست داشت.
د. ابن اسحاق گزارش خود را با اين کلمات شروع ميکند:
درباره اين وقايع (سقيفه)، عبدالله بن ابوبکر به من گفت…
همين امر بر اين مطلب دلالت دارد که علاوه بر خبر عمر، ابن اسحاق از گزارشها و اخبار مفصل ديگران نيز آگاه بودهاست. ولي به سبب اختصار، آن جزیي را که برگزيده از همه معتبرتر و براي بيان واقعه به حد کافي، جامع و کامل ميانگاشته است.
در اسناد اين روايت نزد ابن اسحاق، عبدالله بن ابيبکر (60-120ق.) و زهري (51-124ق.) هر دو به نسل سوم يعني تابع تابعين بعد ازپيامبر6و به نسل دوم محدثان وابستهاند. هر دو موضعشان را از تابعين گرفتهاند. آنها يا شاهدان عيني وقايع در زمان جواني به شمار می آمدند و يا اين که اطلاعاتشان را از صحابه کسب کرده بودند.
بلاذري و طبري که عنايت خود را تنها به وقايع رحلت پيامبر6محدود نمي سازند، در خبرهاي خود ازسيره و آثار مغازي زهري و عبدالله بن ابي بکر روايت ميکنند و سقيفه را از مهم ترين حوادث تاريخ اسلام ميدانند.
در روايت ابن اسحاق، عبيدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود، فرد مورد اعتماد زهري است که يکي از چهار نفر معلمان مورد وثوق و احترام او به شمار می آید . اين چهار نفر معلم زهري عبارتند از: سعيدبن مسيب (م 94 ق.) که مدت ده سال به عنوان شاگردي معتقد در درسش حضور داشت و سه نفر ديگر عبارتند از: عروه بن زبير، ابان بن عثمان و عبيدالله بن عبدالله. اين چهار نفر از ممتازترين و معروف ترين ثقات فقه، سيره و مغازي هستند.
زهري عالي ترين احترام را براي آنها قایل است و پيوسته از آنها روايت نقل ميکند و آنان را به منزله «چهار درياي علم» و «چهار درياي قريش» توصيف ميکند . اين چهار نفر علاوه بر آثار مکتوب که براي نسلهاي بعدي برجاي گذاشتهاند، مطالبي زيادي را نيز شفاهاً به شاگردان خود منتقل کردهاند. توجه ما به اين چهار نفر، تنها به سبب آن نيست که نام يکي از آنها در اسناد ابن اسحاق آمده، بلکه بدين علت نيز هست که نام اين افراد در بسياري ديگر از اسناد مربوط به واقعه سقيفه ظاهر ميگردد که نويسندگان ديگر هم آن را ثبت کردهاند.
عبدالله بن عباس (متولد سه سال قبل از هجرت، متوفي86 ق.) که ابن اسحاق نام او را به عنوان آخرين فرد مورد اعتماد خود ميآورد، تاریخ نویسان و محدثان بعد از ابن اسحاق، در روايات تاريخي ديگر از وي روايت ميکنند. ابن عباس يکي از شخصيتهاي موثق در همه ادوار و در ميان همه مکاتب فکري اسلامي، نه تنها در تفسير قرآن، بلکه در دیگر رشتههاي علوم اسلامي موجود در مدينه، مورد احترام بودهاست. بخاري، مسلم، ابوداود، ترمذي، نسایي، ابن ماجه و اعقاب آنها بالاتفاق، احاديث او را پذيرفتهاند.
گزارش محمد بن سعد
ابوعبدالله محمدبن سعد (168ـ 230ق.)دومين تاریخ نگاری است که در زمينه واقعه سقيفه بايد از او نام برد. وی در زمينه سقيفه بحث ميکند . او اولين زندگي نامه منظم و جامع را به نام کتاب طبقات الکبری يا کتاب طبقات نوشت و در آن از شخصيتهاي مهم زمان پيامبر اسلام6تا زمان مرگ خود سخن به ميان آورد.
او زندگي ابوبکر را در 45 صفحه نگارش كردهاست ، ولی از او انتظار ميرفت که واقعه سقيفه را با تفصيل بيشتر از سلف خود، ابن اسحاق، بحث کند. باعث تعجب است که ابنسعد روي خوشي به نقل واقعه سقيفه از خود نشان نميدهد. وي می کوشد همه گزارشهایي را که ممکن است انتخاب ابوبکر را زير سؤال ببرد، مخفي نگه دارد. او تمام دقت و کوشش خود را به كار ميگمارد تا اعتبار رهبري جامعه اسلامي را پس از رحلت رسول خدا6بالا ببرد.
ابن سعد بر خلاف ديگر نويسند گان قبل و بعد از خود، روايت سقيفه را «امر سقيفه» نمينامد؛ بلکه عنوان «شرح بيعت کردن با ابوبکر» را به آن ميدهد. هيچ کسي نميتواند اين موضوع را ناديده بگيرد که در هر چهار فصل قبلي كه ابن سعد در آنها در اين مورد حديث نقل ميكند، به دقت زمينه ای رواني را براي خوانندگانش تهيه کرده باشد که خبرش را در مورد انتخاب بلامنازع ابوبکر بر اساس امتيازات و شايستگيهایي بپذیرد که تاکنون شمرده شد. درباره سقيفه، او مجموعاً پانزده حديث ثبت مي کند که فقط شش تای آنها به طور مستقيم و يا غيرمستقيم به سقيفه مربوط ميشوند. ده حديث ديگر، به دشواري به واقعه سقيفه مربوط ميگردد و عمدتاً به فضيلت، ميانه روي، سادگي، فداکاري و تقواي ابوبکر اختصاص مييابد.
توجه به نقل ابن سعد از مسأله سقيفه، به اين علت است که بسياري از کساني که بعد از او آمدهاند، حديث او را پذيرفتهاند. او مظهر مکتبي است که ديدگاه تسنن را در اسلام بسط داد. تبيين او از سقيفه، خواننده را به اين نکته ره نمون ميسازد که باور کند انتخاب ابوبکر، به آرامي و بدون هيچ گونه برخورد و يا اعتراض و درگيري مهم روبه رو شد؛ در حالي كه اعتراض و مخالفت برخي از اصحاب برجسته پيامبر6 به انتخاب ابوبكر، با وجود موقعيت اجتماعي براي وي و طرح جانشيني براي امام علي7در ماجراي سقيفه، حكايت از آن دارد كه اين دسته، امام علي7را از ديگران شايستهتر ميدانستند.
بی شک عقيده آنان درباره برتري امام علي7صرفاً به سبب قرابت آن حضرت با پيامبر6نبود؛ زيرا ديگران نيز از آن بينصيب نبودند. از سويي، جاي گاه اجتماعي آن حضرت نيز از ديگران برجستهتر نبود. از اين رو، ميتوان گفت که باورهاي اين دسته از اصحاب، بر پايه روابط معنوي و پيوندهاي مذهبي و زمينهچينيهاي پيامبر6استوار بودهاست. طبيعي است كه چنين نگاهي به تربيت شده مستقيم پيامبر(ص) و دروازه علم حضرتش، نميتوانست به گونهاي ناگهاني پديد آيد. سلوك زاهدانه، وارستگي روحي و مكارم اخلاقي امام و دانش بالاتر او در زمینه معارف ديني از يك طرف، و هم گامي و سخت كوشي بيشتر و خالصانه وي در دوران سخت رسالت نيز موجب شد كه علاقه، دل بستگي و اعتماد عدهاي به آن جناب، از نوع ديگري باشد. با توجه به اين مهم، عدهاي دور شمع وجود او گرد آمدند و به نام اطرافيان امام علي7مشهور شدند. بنابراين، دور از انتظار نيست كه بگویيم هسته مركزي و بذرهاي نخستين تشيع كه همان محور قرار دادن علي7و پيروي از اسلام ایشان است، در زمان خود پيامبر6به وجود آمد.
هم چنين تبيين ابن سعد از مسأله سقيفه، نشان از اين ندارد كه چرا تنها انصار بايد در دست يابي به خلافت و ابتكار جمع شدن در سقيفه پيش قدم شوند. مگر آنان تنها خود را در اين امر صاحب حق ميپنداشتند. يا رقابتي جدي بر سر اين امر خطير ميان خود و مهاجران احساس ميكردند كه قبل از اتمام كفن و دفن جنازه رسول خدا6در سقيفه جمع شدند؟ چرا سقيفه پس از اتمام كفن و دفن جنازه رسول خدا6با حضور تمام سرشناسان مهاجر و انصار تشكيل نشد؟ گذشته از اين، در نقل ابن سعد از سقيفه، از جريان سپاه اسامه و سبب حركت نکردن آن يادي نشده که پيامبر اسلام6 در اين زمينه چنين فرمود: «جهزوا جيش أسامه لعن الله من تخلف عنه» در حالي كه بنابه گزارشي، عدهاي با سرپيچي از دستور پيامبر6براي هم راهي سپاه اسامه، در سقيفه شركت كردند. اين كه اين عده چه كساني بودند، از جهت نشان دادن يكي از تمهيدات پيامبر6براي جلوگيري از اقداماتِ در شرفِ وقوع آن عده براي غصب خلافت مهم است. تعجيل انصار در تشكيل سقيفه و شركت عدهاي از مهاجر، نشان از رقابتي جدي در ميان مهاجر و انصار بر سر امر خلافت دارد كه بدون زمينه قبلي نميتواند باشد.
گزارش بلاذري
احمدبن يحيي بن جابربلاذري (م279ق.) معاصر جوان تر ابن سعد و نويسنده کتاب انساب الاشراف، از علماي قرن سوم نیز گزارشی در این زمینه آورده است. وي روش ابن سعد را تعقيب ميکند و اکثر مطالب او را به هم ميپيوندد. هم چنين با ژرف نگري بيشتر، پيش ميرود و هر گزارش و تفسير ممکن از واقعه سقيفه را از مآخذ گوناگون و مکاتب مختلف جمع آوري ميکند. وی مثل ابن سعد، به مخبران مدينه وابسته نميماند و پيوسته از «مدائني» نقل ميکند که وي موقعيتی ممتاز در ميان محدثان مدني و کوفي دارد. وي هم چنين از ابن کلبي، ابومشعر، عوانه و در دو مورد، حتي از ابومخنف شيعه روايت ميکند . او با اين ترتيب، نه تنها علاقه صادقانه تاريخي اش را به تحقيق درباره سقيفه نشان ميدهد، بلکه اهميت زياد آن را در تاريخ صدر اسلام بازگو ميکند.
بلاذري سقيفه را مانند ابن اسحاق، با وقايع مرتبط با رحلت پيامبر6بررسي ميکند. وی در فصلي با عنوان «امر سقيفه» ، مجموعاً 33 حديث را ثبت ميکند که هفت تاي آنها درست شبيه به مطالب ابن سعد هستند.
وی در اين زمینه، احترام زياد خود را به معاصر بزرگ ترش نشان ميهد که هميشه با فعل مستقيم حدَّثني (به من گفت) نقل ميکند و اين امر، دلالت بر آن دارد که مطلب را نه از طبقات، بلکه با املای مستقيم از خود ابن سعد گرفتهاست. وی در بقيه 26 حديث، درباره نزاع موجود بر سر مسأله جانشيني، بحثهاي حاد که در سقيفه صورت گرفت، ادعاهاي رقيبان انصار و مهاجر، اعتراض امام علي7به انتخاب ابوبکر، اعتراض بني هاشم و بعضي از انصار به ابوبکر و بيان خود ابوبکر به اين که او بهترين نامزد نبود، اما خلافت را براي حفظ جامعه از نفاق پذیرفت، بحث ميکند. وي يازده حديث از اين 26 حديث را از مدائني ميگيرد که مرتباً از زهري نقل ميکند و اسناد نقل زهري هم به مأخذ «چهار درياي قريش» پيش-گفته برميگردد.
در نتيجه می توان گفت: بلاذري به طرف داري از فضيلت ابوبکر براي مقام خلافت تمايل نشان ميدهد، آن چنان که از تقدم ترتيب مطالب واضح است، اما بسياري از احاديثي را که تمايل بعضي از اصحاب برجسته را به امام علي7نشان ميدهد، تضعيف و پنهان نميکند .
گزارش يعقوبي
تصوير سقيفه هم چنان تا حدي ناقص ميماند تا اين که معاصر جوان تر بلاذري، واضح يعقوبي (م 284ق.)، گزارش دیگری را ذکر می کند. هر کس که موضوع سقيفه را از زبان يعقوبي بلافاصله بعد از ابنسعد و بلاذري بخواند، متوجه مغايرت شديد بين اين دو مأخذ، هم در مطلب هم در تأکيد بر موضوعات، خواهد شد. در حالي که ابن سعد چنين القا ميکند که انتخاب ابوبکر، با هيچ گونه مخالفتي از جانب هواداران امام علي7روبه رو نشد، يعقوبي اين اثر را روي خواننده ميگذارد که ابوبکر با مخالفت شديدي از جانب گروهي مواجه گرديد که از حق حضرت علي7براي خلافت حمايت کردند.
وی برخلاف ابن سعد و بلاذري، احاديث جداگانه هم راه با اسناد را ميدهد و مآخذ را به طور شفاهي جز در نقل قولها و سخنان مستقيم دنبال نميکند . اين راه و روش وی در سرتاسر کتاب تاريخ اوست و در مسأله سقيفه هم استثنایي در کار نيست. وي با گشايش عنوان «خبر سقيفه بني ساعده و وظيفه ابوبکر»، روايت منسجم و بدون تفسيري را در چهار صفحه از همه منابع در دست رس مينويسد.
تاريخ يعقوبي را بايد به صورت خلاصه ارزش مندي از مدارکي تاريخي نگريست که در آن تلاشهاي تاریخ نگاران علاقه مند به حزب اکثريت را زنده کرد. اکثر مطالب مربوط به سقيفه را که يعقوبي نقل ميکند، اعقاب غيرشيعي او نيز روايت ميکنند. در حقيقت، مطالبي را که يعقوبي نقل کرده و به دست ما رسيده و سه نفر اسلاف او حذف كردهاند، براي بازسازي حادثه سقیفه اهميت فوق العاده تاريخي دارد.
بررسی دیگر منابع
اين چهار نويسنده هر ديدگاهي را که پوشش ميدهند؛ و براي محمدبن جرير طبري (م 311ق.) وقايع نگار دائره المعارفي، مطلب زيادي برای افزودن باقي نميگذارند. طبري معمولاً نگرش فوقالعاده بي تعصب و بي تعهدي در تاريخش دارد و کتابش بی شک، جامع ترين تاريخ ماندگار است. وي انتخاب مأخذ را بر اساس وابستگيهاي مذهبي قرار نمي دهد ولي آنها را طبق قضاوت تاريخي خود در زمینه هر روي دادي به کار ميبرد. او روايت خود را با ضبط چندين حديث هم طراز و هم اهنگ و يا هنگام لزوم، با آوردن گزارشهاي مختلف بنا ميکند که از منابع مختلف ميآيد.
درحالت بعدي، وي عقيده تاريخي خود را اریه ميدهد، یعنی توضيح چگونگي هر واقعه که بايد گزارش يا تفسير کند يا به سبب ترجيح مطالب تنظيم نماید. اين روش دوم را به کار ميبرد که درباره سقيفه گزارش ميکند. او به طور کامل، خبر ابن سعد را از واقعه ناديده ميگيرد و بيشتر موضوع ابن اسحاق، يعقوبي و بلاذري را از ميان منابع خودش برميگزيند و ملحقاتي بر آن ميافزايد.
طبري سخنان عمر را در سقيفه به طور کامل گزارش ميکند، دقيقاً مانند آن چه ابن اسحاق انجام داد، ولي فرد مورد اعتماد قبلي، عباد بن عباد (المحلبي) از عباد بن رشيد است؛ در صورتيکه سه فرد ثقه آخري، همان هایي هستند که در گزارش ابن اسحاق بودند. او هم چنين در ميان همه تاریخ نویسان اسلام، تنها کسي است که شرح ابومخنف را درباره سقيفه ثبت ميکند. به طور کلي، تاريخ طبري خبري بدون تعصب و متعالي درباره سقيفه ارایه ميدهد. وي اين موضوع را مطلقاً روشن ميسازد که حمايت نيرومندي براي امام علي7وجود داشت. ولي از طرف ديگر، بر اين موضوع تأکيد ميکند که ابوبکر به موقع، با بيعت اکثر مردم انتخاب شد.
احتياجي چندان به بررسي مفصل آثار نويسندگاني که پس از اين پنج مأخذ اوليه آمدند وجود ندارد. نویسندگان بعدي، مانند مسعودي (م327ق.) و حتي سيوطي (م811ق. ) در آثاري که به موضوع خلافت اختصاص دادهاند، تا آن جا که ميدانيم، مطلب اساسي مهمي درباره واقعه نميافزايند. بعدها آثار شيعي نویسندگانی چون طبرسي و مجلسي به وجود آمد که عمدتاً داراي طبيعت جدلي هستند و اخباري از تشيع و فاقد ارزش تاريخي نقل می کنند.
به منظور بازسازي وقايع سقيفه، بهترين روش اين است که نقل ابن اسحاق را اساس کار خود قرار دهيم که نه تنها قديميترين نقل به شمار می آید، بلکه آثارش از طريق ابن هشام (م 217ق.) به ما رسيده است. ابن هشام هرگز در وظيفه اصلاح سيره ابن اسحاق و يا ارایه نظر درباره هر نکته اي که او با آن موافق نيست، ترديدي روا نميدارد و اغلب اطلاعات اضافي را که گمان ميکند حذف يا بيش از حد ملاحظه شدهاست، کنار ميگذارد. با وجود اين، ابن هشام هيچ يک از اين اظهارنظرها، اضافات يا تصحيحات را در خبر سقيفه نميآورد. بنابراين، حديث سقيفه در سيره خبري است كه نويسنداي شيعي-مآب آن را ضبط کرده و مصحح منتقد سني مذهبي آن را تأييد نموده است. هم چنين اکثر نويسندگاني به آن اشاره کرده اند که بعد از ابن اسحاق آمدهاند و همه مورد اعتماد هستند.
بازسازی سقیفه در منابع تاریخی
ابن اسحاق بدون اسناد، مقدمه ای را می آورد که می توان آن را در انساب الاشراف به روایت از احمدبن محمدبن ایوب از ابراهیم بن سعد از ابن اسحاق از زهری یافت. مقدمه یاد شده چنین است:
وقتی پیامبر6 رحلت کرد، طایفه انصار دور سعد بن عباده در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و علی7و زبیر بن عوام و طلحه بن عبدالله، خود را در خانه فاطمه از آنها جدا ساختند؛ در حالی که بقیه مهاجران به هم راهی با اسیدبن خضیر با بنی عبدالاشهل در اطراف ابوبکر گرد آمدند. سپس جمعی نزد ابوبکر آمدند و عمر به آنان گفت «طایفه ای از انصار، اطراف سعد را در سقیفه بنی ساعده گرفته اند، اگر می خواهید که فرمان روایی بر مردم داشته باشید، قبل از این که عمل آنها جدی شود، آن را بگیرید». در این حال، (جنازه) رسول خدا هنوز در خانه بود و ترتیبات دفن تمام نشده بود و خانواده اش در خانه را قفل کرده بودند. عمر گفت: به ابو بکر گفتم «بگذار به سوی این برادران انصار برویم و ببینیم که آنها چه می کنند.»
بعد از این، ابن اسحاق سخنان معروف عمر را می آورد که سلسله راویان آنها در هر یک از مأخذ یادشده بررسی شده است:
درباره این وقایع (انتخاب ابوبکر)، عبیدالله بن ابوبکر به من گفت از ابن شهاب زهری از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود از عبدالله بن عباس که او گفت: «من منتظر عبدالرحمن بن عوف در اقامت گاهش در منا بودم، در حالی که او در آخرین سفر حجی که عمر انجام داد با وی بود. وقتی او (عبدالرحمن) برگشت، مردی (عبدالله بن عباس) را در حال انتظار یافت، زیرا من قرائت قرآن را به او تعلیم می دادم. عبدالرحمن به من گفت: ای کاش مردی را که نزد امیرالمؤمنین عمر آمده بود دیده بودی که گفت ای امیرالمؤمنین، آیا دوست داری مردی را که گفت: فلانى مي گويد اگر عمربن طاب بميرد من با فلان شخص بيعت مي کنم. بيعت ابى بكر هم كارى بدون فكر و انديشه بود و انجام شد.
این نکته را باید خاطرنشان ساخت که این سخنان را اگرچه تعداد زیادی از نویسندگان ثبت کرده اند، نه نام شخصی را که با عمر گفت گو کرد ه بود ذکر شده و نه از نام کسی که او می خواست تا با وی بیعت کند، سخن به میان آمده است. به جز بلاذری. او نقل کرده که شخصی که با عمر صحبت کرد، زبیر بود و شخصی که زبیر می خواست به عنوان خلیفه بر او سلام کند، علی7بوده است.
در پی این سخنان، عمر بالای منبر رفت و خطبه آتشین خواند و گفت:
اگر عمر بمیرد با علی بیعت می کنیم…
بنابراین، توجه به این نکته جالب توجه است که نام امام علی7، باعث شد تا عمر چنین سخنان آتشین را ایراد کند.
در ادامه آمده است:
عمر وقتی این را شنید،عصبانی شد و گفت:«انشاء الله امشب در میان مردم بلند خواهم شد و علیه آنهایی که می واهند قدرت را برای خودشان غصب کنند، اخطار می کنم. من (عبدالرحمن) گفتم: «امیرالمؤمنین این کار را مکن! برای این که شادمانی، هر جزء و کمتر را با هم پیوند می دهد. اینان کسانی هستند که در مجمع شما وقتی که در میانشان بایستی، در اکثریت هستند. از این بیم ناکم که بایستی و چیزی بگویی که آنها همه جا، آن را بدون این که آن چه شما می گویی بفهمند یا سخنانت درست تفسیر شود، تکرار کنند. پس تا به مدینه برگردی صبر کن، زیرا این خانه سنت است. می توانی به طور خصوصی با فقها و اشراف مردم رای زنی کنی. می توانی آن چه را که مایل هستی بگویی و فقها آن چه را که گفتی، خواهند فهمید و به صورت مناسبی تفسیر خواهند کرد.» عمر پذیرفت. ما در آخر ذی الحجه و در روز جمعه به مدینه آمدیم. من (ابن عباس) با سرعت (به مسجد) روان شدم، در حالی که خورشید غروب کرده بود…عمر بر فراز منبر رفت و در حالی که مؤذن ساکت بود، خدا را به شایستگی ستایش کرد و گفت: «امروز می خواهم به شما چیزی بگویم که خدا اراده کرده است می گویم و نمی دانم که شاید آخرین کلام من باشد. کسی که آن را می فهمد و محترم می شمرد، بگذارید آن را بردارد و هر جا برود؛ کسی که می-ترسد که آن را نفهمد و برایش امکان انکار آن چه را که گفته ام وجود ندارد. … شنیده ام که کسی (زبیر آن چنان که بلاذری نقل می کند) گفته است، اگر عمر بمیرد من چنین و چنان (با علی7 ) بیعت می کنم. نگذارید کسی شما را با گفتن این که پذیرفتن ابوبکر اشتباه عجولانه ای بود و مورد تأیید قرار گرفت، فریب دهد. بی شک چنین بود، ولی خداوند شر و بدی را از آن دور کرد. هیچ کس در میان شما چون ابوبکر نیست که مردم خود را وقف او کنند. کسی که بدون مشورت با مسلمانان، شخصی را حاکم بپذیرد، چنین پذیرفتنی برای هیچ کس از آنها اعتباری ندارد و آنان در معرض مرگ (تنبیه) قرار دارند. آن چه اتفاق افتاد، این بود که وقتی خداوند پیامبرش را از میان ما برد، انصار به ما اعتراض کردند و با رهبرانشان در سقیفه بنی ساعده جمع شدند و علی7 و زبیر و هوادارانشان از ما کناره گیری کردند، در حالی که مهاجران دور ابوبکر گرد آمدند.
از سخنان عمر، این نکته روشن می شود که اعتراض جدی به نامزدی ابوبکر، نه تنها از طرف انصار، بلکه از جانب علی7و حامیان او نیز وجود داشته است. شاید ترس از استیلای مکیان و شاید هم آگاهی از نقشه های آنان بود که انصار با عجله در سقیفه بنی ساعده جمع شدند تا رهبر خود را از میان خود انتخاب کنند.
عمر وقتی خبر رحلت پیامبر اسلام6را شنید، با نکوهش گفت:
پیامبر نمی تواند بمیرد.
وی با این ادعا که حضرت محمد6برای زمانی کوتاهی ناپدید شده است، تهدید کرد:
هر کس بگوید محمد6مرده است، او را خواهم کشت.
سپس ابوبکر که درسنح در اطراف مدینه بود، وارد صحنه شد و با شنیدن ستیزه عمر، راهی منزل پیامبر گشت و پس از این که دریافت حضرت محمد6رحلت کرده است، برگشت و مرگ آن حضرت را برای مردمی که دور عمر جمع شده بودند، تصدیق نمود.
همه به جز ابن سعد، روایت کرده اند که ابوبکر بعد از خطاب به مردم در موضوع رحلت پیامبر اسلام 6هم راه با ابوعبیده، به احتمال زیاد به خانه ابوعبیده رفتند و در آن جا با هم ملاقات کردند تا درباره بحران انتخاب رهبری بحث کنند که به سبب رحلت پیامبر اسلام6به وجود آمده بود. در آن جا شورای مهاجران به وسیله مخبری متفرق شد که با عجله به سوی آنها می رفت تا بگوید که انصار چه کار کردند. ابوبکر، عمر و ابو عبیده، با شنیدن این خبر به سوی سقیفه رفتند تا از پیش آمد غیرمنتظر جلوگیری کنند. عمر می گوید:
به ابوبکر گفتم که باید نزد برادرانمان انصار برویم. از این رو به سوی آنها در آمدیم که در این موقع دو شخص صدیق (عویم بن ساعده و معان بن عدی ) ما را ملاقات کردند وما را از نتیجه ای که مردم (در سقیفه) بدان رسیده بودند، آگاه ساختند. آنها از ما پرسیدند که به کجا می رویم و وقتی به آنها پاسخ دادیم، گفتند که اصلاً به نزدیک شدن به آنها نیازی نیست و ما باید خودمان تصمیم بگیریم. گفتم «به خدا ما به سوی آنها خواهیم رفت» (وقتی رسیدیم) آنها (انصار) را در سقیفه بنی ساعده یافتیم. در میان آنها مردی را دیدم که به نتیجه رسیده بود. به منظور استفسار، از نام و نشان او پرسیدم؛ گفتند: او سعد بن عباده است. وقتی در آنجا نشستیم، سخن ران شهادتین را به زبان آورد و خدا را آن چنان که شایسته بود، ستایش کرد و سپس چنین ادامه داد: «ما انصار خداوندیم و سرباز اسلام. شما ای مهاجران، خانواده ما هستید و هم راه مردمتان آمده اید که (در میان ما) ساکن شوید.» من (در این جا عمر سخن او را قطع کرد) گفتم: و بنگرید، آنان سعی کردند ما را از ریشه قطع کنند وقدرت را از ما غصب نمایند. در ذهن آماده کرده بودم که مرا خیلی زیادی خشنود می ساخت. خواستم این سخنان را در مقابل ابوبکر ایراد کنم و درشتی و خشونت سخن ران انصار را رد نمایم، ولی ابوبکر به آرامی پاسخ داد: «ای عمر، من دوست نداشتم او عصبانی شود» و وی چنین صحبت کرد. او عالم تر و با وفاتر از من بود و به خدا وی هیچ کلمه ای را که فکر کرده بودم از قلم نینداخت و آن را به نحوی بی نظیر، بهتر از آن چه می توانستم انجام دهم بیان کرد. ابوبکر گفت: «همه چیزهای خوبی که درباره خودتان گفته اید چنان که باید و شاید (اندازه کافی) شایسته آن هستید. ولی اعراب هرگز قدرت را جز قبیله قریش به رسمیت نخواهند شناخت. آنان بهترین و شریف ترین مردم در نسب هستند.»
نقل قولی اضافی از بلاذری، سخن رانی ابوبکر را کامل می کند:
ابوبکر گفت: بنابراین، من دو شخص را به شما پیشنهاد می کنم، هر کدام را که خواستید قبول کنید.» با گفتن آن دست مرا و دست ابوعبیده جراح را گرفت که بین ما نشسته بود. هرگز چیزی بیشتر از آن مرا ناراحت نکرد. به خدا قسم، ترجیح می دادم که بمیرم یا سرم را مضروب کنم تا این که بر مردمی که ابوبکر یکی از آنها است حکم رانی نمایم…
یعقویی در ادامه می نویسد:
سپس عبدالرحمن بن عوف ایستاد و گفت: «شما امتیازات خودتان را دارید، ولی در این میان کسی را (در میان خود) مانند ابوبکر،عمر و علی7ندارید منذربن ارقم یکی از انصار با صراحت پاسخ داد: «ما فضیلت هایی را که یادآوری کرده اید، نفی نمی کنیم. واقعاً در میان شما مردی است که اگر جویای قدرت باشد، هیچ کسی درباره شخصیتش نمی تواند بحث و مجادله کند و آن مرد علی بن ابی طالب7است.
بعد از بیعت با ابوبکر در سقیفه، هنوز هم اختلاف بین مسلمانان تمام نشده بود. مهم ترین نامزد از خاندان پیامبر اسلام6یعنی علی بن ابی طالب7هم راه با یاران نزدیک و خاندان هاشم، از تصمیم اتخاذ شده بی اطلاع بودند. آنان تنها زمانی این موضوع را شنیدند که ابوبکر پس از تثبیت بیعتش در سقیفه، هم راه با حامیانش به مسجد پیامبر6رفت.
امام علی7و گروهی از یارانش از مهاجران و انصار در خانه فاطمه گرد آمدند. ابوبکر و عمر با آگاهی از احقاق حق علی 7و احترام خاص که او در گروهی از اصحاب داشت و ترس از این که مبادا واکنش جدی از طرف او یا پیروانش صورت گیرد، آنان را برای بیعت به مسجد فراخواندند. ایشان از آمدن سر باز زدند.
عمر سیاست زور را توصیه کرد و هم راه با ابوبکر و گروهی مسلح، به طرف خانه امام علی7رفتند. خانه را محاصره و تهدید کردند که اگر علی7و هوادارانش از خانه خارج نشوند و با خلیفه منتخب بیعت نکنند، آ ن را به آتش خواهند کشید. علی7بیرون آمد و کوشید تا احقاق حق خود و سرپیچی از قبول تقاضاهای عمر و ابوبکر را مطرح سازد و به این مسأله اعتراض کند. در این صحنه، خشونت و شدت برخاست. شمشیرها از نیام برق زد و عمر هم راه با گروهش، کوشش کردند که از درب بگذرند، ناگهان فاطمه باحالتی خشم در مقابلشان ظاهر شد و با لحنی ملامت آمیز فریاد زد:
شما بدن رسول خدا را با ما گذاشتید و بدون مشورت با ما و محترم شمردن حقوق ما، در میان خودتان تصمیم گرفته اید. در مقابل خداوند می گویم: یا فوراً از این جا خارج شوید و یا با موهای پریشان به پیش گاه خداوند می روم».
ابوبکر، عمر و یارانش بدون نتیجه و به دست آوردن بیعت از علی7مجبور به ترک خانه شدند. علی7تا هنگام رحلت فاطمه یعنی شش ماه بعد خود را کنار کشید. از آن پس با تأکید بر اینکه علی7می بایست انتخاب می شد، گروهی از پیروانش از میان مهاجران و انصار که برای مدتی قبول جانشینی ابوبکر را به تأخیر انداخته بودند، ناچار تسلیم شدند.
نتیجه
از نقلهاي تاريخي درباره حادثه سقيفه اين نتايج به دست ميآيد:
1. حادثه سقيفه اولين نقطه بروز شديد اختلاف و دستهبنديها بين مسلمانان است؛ آنچنانكه برخي آن را نقطه آغاز پيدايش تشيع انگاشتهاند.
2. در اين حادثه گروهي از مسلمانان و اصحاب، به انتخاب ابوبکر معترض بودهاند.
3. گروه مخالف، اعتراض خود را بيان داشتند و به علت مصلحت، راه سکوت را در پيش گرفتند و در دل هرگز موافق اين انتخاب نبودند.
4. امام علي7يکي از نامزدهاي مهم جامعه اسلامي بودند که طرف داران وي از انتخاب نشدن آن حضرت، نارضايتي خود را ابراز داشتند.
5. صاحبان نظريه پيدايش تشيع در سقيفه، هرچند نقطه عطف بسيار خوبي را يافتهاند، بدون توجه به ارتباط حوادث بسيار نزديك به سقيفه با آن، سير دست يابي كنوني ما به گزارش اين رخداد، دخالت گرايشهاي ناقل در نقل و پرسش از چرايي و چگونگي تصميم عدهاي در انتخاب ابوبكر و نيز با گذر از اوضاع اجتماعي اين واقعه، گويي خود را در وضعیت كنوني فرض كردهاند كه تصميمات افكار عمومي، به شدت تحت تأثير تبليغات، در مدت كمي تغيير می پذیرد. اگر هم تغيير اوضاع اجتماعي با تبليغ را بايد در نظر گرفت، بايد ديد سنت جاري در آن عصر در انتخاب زمام دار، رئيس و خليفه كدام بوده و تبليغ براي تغيير آن سنتها از جانب چه كسي و چگونه پديد آمد.
و در پایان بايد گفت: سقیفه مهم ترین حادثه تاریخ اسلام بعد از رحلت پیامبر6است. این حادثه در سرنوشت جهان اسلام و مسلمانان نقش به سزایی داشت. از منابع تاريخي استفاده ميشود که در نتیجه این کنگره مهم، ابوبکر توانست خلیفه انتخاب شود، ولی در این میان، گروهي خاص، با طرف داري از حضرت علي7مخالفت خود را با انتخاب ابوبکر ابراز داشتند. اين گروه، دارای اهداف و انگيزههاي خاصي بودند. اين گروه اندک، جرياني را ايجاد کردند که به مرور زمان تکامل يافت. هم چنين در اين جا سخن بر سر لفظ و كلمه «شيعه» نيست، بلكه نزاع اصلي بر سر وجود و یا عدم جريانی فكري بدون توجه به نام، و كميت و يا بروز اجتماعي آن است که شواهد تاريخي اين جريان را به طور واضح نشان ميدهد.
منابع
1. ابن خلدون، تاريخ ابن خلدون، دارإحياء التراث العربي، بيروت، لبنان.
2. امين، احمد، فجرالاسلام، دارالکتاب العربي، لبنان، بيروت، 1969م.
3. ابي محمد حسن بن موسي نوبختي، فرق الشيعه، تصحيح و تعليق سيد محمدصادق آل-بحرالعلوم، المکتبه المرتضويه، نجف 1355/ 1936.
4. اوين، اوژن، ايران امروز، ترجمه، علي اصغر سعيدي، 1908م.
5. ابوجعفر محمدبن جرير، طبري، تاريخ طبري، تحقيق نخبه من العلماء الأجلاء، مؤسسه الأعلمي للمطبوعات، بيروت، لبنان، بي تا.
6. ابن اثير، الكامل في التاريخ، دار صادر، دار بيروت، 1386/ 1966م.
7. امين، احمد، ضحي الاسلام، چاپ دهم، بيروت، دارالکتاب العربي، بي تا.
8. اصفهانى، ابوالفرج، مقاتل الطالبيين، تحقيق كاظم المظفر، چاپ سوم: منشورات المكتبه الحيدريه ومطبعتها، النجف الأشرف 1385/ 1965 م.
9. ابي بکر احمدبن عبدالعزيزالجوهري البصري، السقيفه و فدك، چاپ سوم: شركه الكتبي للطباعه والنشر، بيروت، لبنان، 1413ق.
10. ابوالعباس عبدالله بن محمد، ناشي اکبر، مسائل الامامه، تحقيق فان اس، بيروت 1971م.
11. ابن هشام، الحميري، السيره النبويه، تحقيق، محمد محيي الدين عبدالحميد، مكتبه محمدعلي صبيح وأولاده، مصر،1383/1963 م .
12. السيد الخویي، معجم رجال الحديث، چاپ پنجم: موسسه آل البيت7، 1413/ 1992 م.
13. احمدبن يحيي بن جابربن داود بلاذري، انساب الأشراف، تحقيق سهيل زکار و رياض زرکلی، چاپ اول: دارالفکر، بيروت،1417/ 1996م.
14. ابن عبدالبر، الاستيعاب، تحقيق علي محمد البجاوي، دارالجيل، بيروت،1412 .
15. ابن حزم، علي بن احمد، الفصل في الملل والاهواء والنحل، تحقيق محمدابراهيم نصر و عبدالرحمن عمير، دارجيل، بيروت، 1416ق.
16. جعفر، سبحاني، بحوث في الملل و النحل، الدارالاسلاميه، بيروت، 1411ق.
17. جعفريان، رسول، تاريخ تشيع در ايران از آغاز تا قرن هفتم هجري، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلبغات اسلامي، بي جا، 1368.
18. حسن، ابراهيم حسن، تاريخ سياسي اسلام، ترجمه ابوالقاسم پاينده، جاودان، تهران، 1360ش.
19. دكتور الشيخ أحمد الوائلي، هويه التشيع، دار الصفوه چاپ سوم، بيروت، لبنان، 1414/1994م.
20. سعدبن عبدالله بن ابي خلف الاشعري القمي، المقالات والفرق، تصحيح دکتر محمدجواد مشکور، مرکز انتشارات علمي و فرهنگي، تهران، 1361ش.
21. سيد عبدالله، غريفي، التشيع، نشوءه، مراحله، مقوماته، دارالموس للاعلام، بيروت، 1411ق.
22. شهرستاني، محمدعبدالکريم، الملل و النحل، تحقيق محمد بن فتح بدران، چاپ سوم: انتشارات شريف رضي، قم، 1363 ش.
23. صلاح الدين الصفدي، الوافي بالوفيات، تحقيق احمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، دارإحياء التراث، بيروت،1420 /2000م.
24. فياض، عبدالله، تاريخ الاماميه و اسلافهم منالشيعه منذ نشأه التشيع حتى مطلع القرن الرابع الهجرى، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1986 م.
25. كاشف الغطاء، أصل الشيعه و أصول ها، تحقيق علاء آل جعفر، چاپ اول: مؤسسه الإمام علي7، قم، 1415ش.
26. گلدزیهر، ایگناس، العقيده و الشريعه في الاسلام، ترجمه، محمديوسف موسي و ديگران، دارالکتب الحديثه، چاپ سوم: مصر، بي تا.
27. لوئيس برنارد، تاريخ اسماعيليان، ترجمه دکتر فريدون بدره اي، ، انتشارات توس، تهران، 1362.
28. محمدبن عمر بن واقد، واقدي، الرده مع نبذه من فتوح العراق و ذکر المثني ابن حارثه (الشيباني)، روايه احمدبن محمدبن اعظم الکوفي، تحقيق يحيي الجبوري، بيروت، دارالغرب الاسلامي، 1410ق/1990م.
29. محمدبن سعد، الطبقات الكبرى، دار صادر، بيروت.
30. محمدبن عبدلله بن مسلم بن قتيبه دينوري، الامامه و السياسه (معروف به تاريخ خلفا)، تحقيق علي شيري، دارالاضواء، بيروت، 1990م.
31. هاينس هالم، تشيع، مترجم محمدتقي اکبري، نشر اديان، قم، 1384.
32. یعقوبی، احمدبن ابي يعقوب بن جعفربن وهب بن واضح، تاريخ يعقوبي، دار صادر، بيروت، لبنان، ا414 ق.