1-مناظرات
با توجه به بحران هایی که برای حقانیت ائمه خصوصا بحرانی که برای امامت امام جواد علیهالسلام به وجود آمد یکی از راه هایی که امام میتوانست با بهترین روش حقیقت امامت خود را به منکرین نشان بدهد مناظرات علمیی بود که ایشان انجام می داد. هر چند با توجه به آنچه که در تاریخ آمده به نظر می رسد که این مناظرات هرگز از سوی امام علیهالسلام صورت نمی گرفته است اما به هر حال این روش خصوصا با توجه به جوی که مامون همانند پدرش هارون در مورد مناظرات علمی ایجاد کرده بود بررسی این مناظرات میتواند قابل توجه باشد.
مناظره ای در مجلس مامون و با حضور عباسیان ریان بن شبیب میگوید: وقتى مأمون تصميم گرفت دختر خود ام الفضل را به ازدواج حضرت جواد درآورد خويشاوندان نزديك او پيش مأمون آمدند و اظهار داشتند تو را به خدا سوگند مىدهيم كه اين خلافت را كه خداوند به ما داده از خاندان ما خارج نكنى و عزت خدادادى را از ما نگيرى. تو خود اختلاف بين ما و اولاد على بن ابى طالب را بهتر مىدانى.
مأمون به آنها گفت ساكت باشيد، حرف هيچ كدام از شما را در باره او نمىپذيرم. آنان گفتند مىخواهى دختر خود را به پسر بچهاى بدهى كه هنوز معلومات دينى ندارد و بين واجب و مستحب فرق نمىگذارد و خوب و بد را تميز نمىدهد (در آن موقع امام جواد عليه السلام ده سال يا يازده سال داشت). اگر صبر كنى اقلا ادب بياموزد و قرآن فراگيرد و فرق بين واجب و مستحب بگذارد بهتر است. مأمون به آنها گفت به خدا قسم او از شما فقيهتر است و بهتر از شما خدا و پيامبر را مىشناسد و فرق بين واجب و مستحب مىگذارد و كتاب خدا را از شما بهتر مىخواند و داناتر به محكم و متشابه و خاص و عام و ناسخ و منسوخ و تنزيل و تأويل آن است، او را آزمايش كنيد اگر حرف شما صحيح بود نظرتان را مىپذيرم، اگر حرف من درست بود خواهيد فهميد كه او از شما بهتر است.
از پيش مأمون خارج شدند و از پى يحيى بن اكثم فرستاده او را به طمع انداختند و وعدههائى به او دادند تا سؤالى براى حضرت جواد ترتيب دهد كه نتواند پاسخ آن را در حضور مأمون در مجلس ازدواج بدهد. مجلس آماده شد. همه حضور يافتند. امام جواد عليه السلام نيز حضور داشت. عباسيان رو به مأمون نموده گفتند اينك يحيى بن اكثم حاضر است اگر اجازه مىفرمائيد از ابا جعفر عليه السلام مسألهاى را سؤال كند. مأمون گفت يحيى از ابا جعفر مسألهاى فقهى بپرس تا بفهميم اطلاعات فقهى او چگونه است.
– يحيى گفت حكم شخص محرمى كه صيد و شكارى را كشته باشد چيست؟
– امام جواد عليه السلام با هوشیاری تمام جواب را با شقوق فراوان آن مطرح کرد و فرمود: صيد را در حلّ كشته يا در حرم؟ عالم بوده يا جاهل؟ عمدا بوده يا اشتباه؟ عبد بوده يا آزاد؟ صغير بوده يا كبير؟ دفعه اول او بوده يا براى چندمين بار اين كار را كرده؟ صيد پرنده بود يا غير پرنده؟ از شكارهاى كوچك بوده يا بزرگ؟ هنوز اصرار بر اين كار دارد يا پشيمان شده؟ شب در آشيانه او را گرفته يا در روز آشكار؟ احرام براى حج بسته بوده يا براى عمره؟
يحيى بن اكثم با توجه به این شقوق و تقسیم بندی هایی که امام علیهالسلام انجام داد مبهوت شد و نتوانست چيزى بگويد. مردم نيز از جواب امام جواد عليهالسلام متعجب شدند. اما مأمون پر و بال گشود و شاد و خندان شده، روى به امام جوادعلیهالسلام كرده گفت آیا از دخترم خواستگارى مىكنى؟ آن جناب جواب داد آرى يا امير المؤمنين.
در اینکه این خطابی که امام به مامون به عنوان امیر المومنین داشته باید کمی تامل نمود. شاید راوی این حدیث یا کسی که گزارشگر این ماجرا است و الان دست به دست به ما رسیده است از کاتبان دربار مامون بوده و عمدا یا سهوا خطاب امثال خود را به امام علیهالسلام نسبت داده است. هر چند که احتمال تقیه هم در این مورد ولو به صورت ضعیف وجود دارد. احتمال دیگر هم نقل این روایت توسط ریان بن شبیب یعنی دایی معتصم است که میتواندبه این امر مرتبط باشد.
در ادامه مأمون رو به امام کرده و میگوید دخترم را برای خود عقد کن. امام نیز به همین جهت بیان میکند: الحمد لله اقرارا بنعمته و لا اله الا الله اخلاصا لعظمته و صلى الله على محمد عند ذكره. خداوند لطفى به مردم نموده و آنها را با استفاده مشروع و حلال از نيروى جنسى بىنياز نموده كه به حرام اين نيرو را به كار برند و فرموده است: وَ أَنْكِحُوا الْأَيامى مِنْكُمْ وَ الصَّالِحِينَ مِنْ عِبادِكُمْ وَ إِمائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَراءَ يُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ. اينك محمد بن على ام الفضل دختر عبد الله مأمون را خواستگارى مىكند و مهر او را پانصد درهم قرار مىدهد. من ام الفضل را به ازدواج او در آوردم، آيا شما قبول مىكنيد يا ابا جعفر؟! حضرت جواد عليه السلام فرمود: آرى يا امير المؤمنين، اين ازدواج را با همين مهر پذيرفتم. بعد مأمون وليمه داد و مردم از خواص و غير خواص طبق منصب و موقعيتشان آمدند. ناگاه ديدم كه خدمتكاران يك كشتى نقرهاى را روى زمين مىكشند كه در داخل كشتى پارچههاى ابريشمى را به جاى طناب معمول در كشتى استفاده كرده بودند. كشتى پر از عطر بود. سر و روى خواص را به وسيله آن عطرآگين كردند بعد بردند به مجلسى كه ساير مردم بودند آنها را نيز معطر كردند.
وقتى مردم متفرق شدند مأمون روى به امام جواد نموده گفت اگر صلاح بدانيد براى ما توضيح بدهيد كه هر كدام از اين شقوق مسأله كه در صيد حرم ذكر فرموديد چه حكمى دارد؟ امام جواد عليه السلام فرمود: بسيار خوب يا امير المؤمنين. شخص محرم اگر شكارى را در حل (خارج حرم) از پرندههاى بزرگ بكشد بايد يك گوسفند قربانى كند، اگر همين كار را در حرم كرد بايد دو برابر جريمه شود. اگر جوجهاى را بكشد بايد يك بره از شير گرفته بدهد، قيمتش را نبايد بپردازد چون در حرم نبوده اما اگر در حرم بود بايد يك بره به اضافه قيمت آن بپردازد چون در حرم بوده. اما اگر از وحوش بود (نه پرنده) در مورد گورخر يك شتر و همچنين در مورد شتر مرغ اگر قدرت مالى نداشت شصت نفر را طعام مىدهد، در صورت نداشتن قدرت مالى هجده روز روزه مىگيرد. اگر گاو وحشى بود بايد يك گاو بكشد، اگر ندارد سى نفر را غذا بدهد، در صورتى كه قدرت مالى نداشت نه روز روزه بدارد. اگر آهو بود بايد يك گوسفند بكشد، اگر قدرت نداشت ده نفر را غذا مىدهد در صورت عدم امكان سه روز روزه مىگيرد و اگر در حرم چنين كرد جريمه او دو برابر مىشود بايد قربانى خود را به مكه بياورد و واجب است آن را نحر نمايد و بكشد. در صورتى كه در حج و منى بود در همان قربانگاهى كه مردم قربانى مىكنند قربانى خود را مىكشد اما اگر عمره انجام مىداد بايد در مكه او را قربانى كند و معادل قيمت آن هم صدقه مىدهد تا جريمه دو برابر داده باشد. همين طور اگر خرگوشى را صيد كرد بايد يك گوسفند بدهد اما اگر كبوترى را صيد كرد يك درهم صدقه مىدهد يا به وسيله آن درهم غذا مىخرد براى كبوتران حرم. در جوجه كبوتر نصف درهم و در تخم كبوتر يك چهارم درهم.
محرم هر چه انجام داد از روى نادانى چيزى بر او نيست به جز صيد كه بايد فدا بدهد چه عالم باشد و چه جاهل، خطا كرده باشد يا عمد. اگر محرم بنده باشد هر چه انجام دهد كفاره آن به گردن آقا و سيد و صاحب اوست. معادل آن مقدارى كه صاحبش جريمه مىشود اگر صيدكننده صغير باشد چيزى بر او نيست. اما در صورت تكرار صيد از كسانى خواهد بود كه خدا از او انتقام مىگيرد، كفارهاى نبايد بپردازد، اين انتقام در قيامت است. اگر صيد را نشان داده باشد در حال احرام و صيد كشته شود بايد فدا بدهد و كسى كه اصرار به اين كار ورزد، علاوه بر فدا، عقوبت آخرت نيز هست. اگر در شب ميان آشيانه او را پيدا كرده باشد به صورت اشتباه چيزى بر او نيست مگر اينكه عمدا اين كار را كرده باشد، اگر عمدا باشد چه در شب و چه در روز بايد فدا بدهد. محرم براى انجام حج فدا را در منى قربانى مىكند، در همان قربانگاه مردم، ولى كسى كه براى عمره احرام بسته در مكه مىكشد.
مأمون دستور داد تمام آنها را از قول امام جواد عليه السلام نوشتند. آنگاه خويشاوندان خود را كه مخالف اين ازدواج بودند فرا خواند و گفت آيا كسى ميان شما هست كه اين پاسخها را بدهد؟ گفتند نه، به خدا حتى قاضى (یعنی ابن اكثم) هم نمىتواند. مأمون گفت واى بر شما، اين خانواده از شما و تمام مردم جدا هستند. مگر نمىدانيد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با امام حسن و امام حسين بيعت كرد در حالى كه كودكى نابالغ بودند و جز آن دو با كودك ديگرى بيعت نكرد. مگر نمىدانيد پدر آنها على عليه السلام در سن ده سالگى ايمان آورد به پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله. خدا و پيامبر اكرم صلىالله عليه وآله ايمان او را پذيرفتند و از كودك ديگرى نپذيرفتند و جز او هيچ كودكى را به ايمان دعوت نكرد.
همه تصديق نموده گفتند تو بهتر از ما آنها را مىشناختى.
سپس مأمون دستور داد سه طبق بسته زعفران و مشك آميخته با عطر گل كه داخل آنها رقعههايى بود در يك طبق حكم فرماندارى شهرها و در طبق دوم سند مالكيت باغها بود به دست هر كس بيايد و در طبق سوم بدرههاى زر. دستور داد طبقى كه حكم فرماندارى داشت بر سر بنى هاشم تنها نثار كنند و آنها كه حكم و سند باغ و ملك داشت بر سر وزراء و آنكه بدره زر داشت بر سر فرماندهان سپاه پيوسته امام جواد عليه السلام را در طول زندگى خود احترام مىكرد به طورى كه او را بر فرزند خويش نيز مقدم مىداشت[1].
هر چند که این حدیث از ریان بن شبیب نقل شده و به نقل نجاشی وی ساکن قم و ثقه محسوب میشود اما با توجه به اینکه طبق همان گزارش نجاشی وی دایی معتصم است ممکن است که تعبیراتی هم چون امیرالمومنین نسبت به مامون یا عباراتی که مامون در آن شخصی با کمال ادب و احترام نسبت به امام علیهالسلام نشان داده شده، بی ارتباط با این نسبت فامیلی با عباسیان نباشد. جالب است که اثبات الوصیه که منبع قرن چهارم است بر خلاف گزارشهای صدوق[2] و منابع دیگر او را دایی مامون معرفی میکند[3]. ضمنا حدیثی به این مضمون نیز از او موجود است که مامون میگوید که من نزد پدرم نه تنها نسبت به اهل بیت اظهار محبت نمیکردم بلکه در تلاش بودم که نسبت به آنها خود را مبغضانه نشان بدهم و بعد از ماجرای ملاقاتی که بین هارون و امام کاظم علیهالسلام انجام میشود و هارون هم از امام تعاریف غلاظ و شداد میکند، علاقهی او به اهل بیت علیهم السلام در وجود مامون ریشه میدواند[4]. البته بررسی و تحلیل شخصیت این فرد یعنی ریان بن شبیب خود نیازمند پژوهشی جداگانه است که به این ترتیب شاید قسمتی از گوشههای مبهم زندگی امام جواد علیهالسلام را برای ما روشنتر کند.
– مناظره ای دیگر در باب خلفا با یحیی بن اکثم
در بیان محفلی دیگر یا شاید در همان محفل قبلی که ذکر شد آمده است که: مأمون پس از آنكه دخترش امّ الفضل را به زوجيّت امام جواد عليهالسّلام درآورد، روزى در مجلس با حضور آن حضرت و يحيى بن أكثم و گروه زيادى جمع بود.
– يحيى بن أكثم گفت: اى زاده رسول خدا، نظر شما در باره اين خبر چيست: «روزى جبرئيل بر رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرود آمده و گفت: اى محمّد، خداوند عزّ و جلّ سلامت رسانده و مىفرمايد: از أبو بكر بپرس آيا از من راضى است چون من از او خشنودم؟»
– حضرت فرمود: من منكر فضل أبو بكر نيستم، ولى بر راوى اين خبر واجب است كه حديثش را با حديث ديگرى كه از آن حضرت صلّى اللَّه عليه و آله نقل شده مقابله كند كه در آخرين سفر حجّ فرمود: «دروغ بر من بسيار شده، و پس از من نيز زياد خواهد شد، پس هر كه از روى عمد بر من دروغى ببندد بايد جايگاه خود را در آتش قرار دهد، پس چون حديثى از من به شما رسيد آن را بر كتاب خدا و سنّت من عرضه كنيد، پس هر چه موافق قرآن و سنّت من بود آن را برگيريد، و مخالف آن دو را نگيريد»، و اين خبرى كه تو نقل كردى با قرآن نمىخواند، خداوند متعال فرموده: «و همانا ما آدمى را آفريدهايم و آنچه را نفس او وسوسه مىكند مىدانيم، و ما باو از رگ گردن نزديكتريم[5]» پس بنا بر مفاد حديث بر خداوند عزّ و جلّ رضا و سخط أبو بكر مخفى بوده تا از مكنون سرّ خود بپرسد، اين مطلب محال عقلى است.
– يحيى گفت: و در خبر است كه: «مثل أبو بكر و عمر در زمين مثل جبرئيل و ميكائيل است در آسمان».
– حضرت عليه السّلام فرمود: و اين مطلب نيز قابل تأمّل است، زيرا جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرّبى هستند كه هرگز معصيت پروردگار را نكرده و حتّى براى لحظهاى از طاعت خداوند فارق نشدهاند، ولى أبو بكر و عمر مدّتى به خدا مشرك بودند هر چند پس از آن اسلام آوردند، پس بيشتر عمرشان مشرك بودهاند، پس تشبيه آن دو به آن دو محال است.
– يحيى گفت: و حديث است كه: «فقط آن دو سيّد و سرور پيران أهل بهشتند» نظر شما در باره اين حديث چيست؟
– حضرت جواد عليه السّلام فرمود: اين حديث نيز محال است، زيرا أهل بهشت همگى برنا و جوانند، و پير و سالخوردهاى ميانشان نيست، و اين خبر از جعليات بنى اميّه در ضدّيت با حديثى است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله در باره حسن و حسين عليهماالسّلام فرمودند: «كه آن دو سرور و آقاى جوانان أهل بهشت مىباشند و پدرشان از آن دو بهتر است».
– يحيى گفت: و نقل است كه: «تنها عمر بن خطّاب چراغ أهل بهشت است».
– امام فرمود: و آن نيز محال است، زيرا بهشت مكان فرشتگان مقرّب الهى و آدم و محمّد صلّى اللَّه عليه و آله و تمام انبياء و مرسلين است، آيا بهشت به نور ايشان روشنايى نمىيابد تا به نور عمر روشن گردد؟!
– يحيى گفت: و نقل است: «سكينه و آرامش بر لسان عمر سخن مىگويد».
– امام علیهالسلام فرمود: من منكر فضل عمر نيستم، ولى أبو بكر افضل از او بود؛ با اين حال بر منبر گفت: مرا شيطانى است كه بر من عارض مىشود هر گاه منحرف شدم مرا به براه آوريد!!.
– يحيى گفت: نقل است رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «اگر من مبعوث نمىشدم عمر مىشد».
– فرمود: كتاب خدا صادقتر از اين حديث است، خدا فرموده: «و ياد كن آنگاه كه از پيامبران پيمان ايشان گرفتيم، و از تو و از نوح[6]». با اين اخذ ميثاقى كه خداوند از انبياء گرفته چطور امكان دارد آن را عوض كرده يا تبديل نمايد، و هيچ كدام از حضرات انبياء حتّى براى لحظهاى به خداوند شرك نورزيدند، پس چگونه كسى كه بيشتر عمرش مشرك بوده مبعوث به نبوّت شود، و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «من به پيامبرى برگزيده شدم و آدم ميان روح و جسد بود»؟!
– يحيى گفت: نقل است كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «هر وقت وحى از من قطع مىشد گمان مىبردم كه بر آل خطّاب نازل شده».
– حضرت جواد عليه السّلام فرمود: اين نيز محال است، زيرا جايز نيست كه پيامبر در نبوّت خود شكّ كند، خداوند متعال فرموده: «خداوند از ميان فرشتگان و مردم رسولانى بر مىگزيند[7]»، پس چگونه ممكن است كه نبوّت از برگزيده خدا به مشرك منتقل شود؟!.
– يحيى گفت: نقل شده كه رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرموده: «اگر عذاب نازل شود فقط عمر نجات خواهد يافت».
– حضرت فرمود: و اين نيز محال است، زيرا خداوند متعال مىفرمايد: «و خدا بر آن نيست كه ايشان را عذاب كند در حالى كه تو در ميان ايشانى، و خدا عذابكننده آنان نيست در حالى كه آمرزش مىخواهند[8]» با اين آيه خداوند خبر داده كه تا رسول خدا در ميان ايشان باشد كسى را عذاب نمىكند و تا زمانى كه آمرزش مىخواهند[9].
2-1-3 مناظره ای دیگر با یحیی بن اکثم
به احتمال زیاد در همان مجلسی که امام علیهالسلام ابن اکثم را مغلوب جواب دقیق فقهی خود نمود مامون به یحیی تصمیم میگوید مساله ای از امام سوال کند که امام در جواب آن درمانَد.
– به همین دلیل یحیی از امام سوال میکند که: آیا مردی که با زنی به زنا میپردازد میتواند با او ازدواج کند یانه؟
– امام میفرماید: بایستی آن زن را رها کند تا از نطفهی زنا با آن مرد یا احتمالا مرد دیگر استبراء شود. چون ممکن است که به دیگری هم زنا داده باشد. پس از این استبراء میتواند با او ازدواج کند. مثل این مثل درخت خرمایی است که کسی به حرام از میوهی آن خورده است ولی بعدا درخت را می خرد و به طور حلال از میوهی آن استفاده میکند.
یحیی بن اکثم نتوانست حرفی بزند. در این هنگام امام جواد علیهالسلام ابتکار عمل را به دست گرفت و از او سوالی کرد.
– امام فرمود: تو چه می گویی در باره مردی که زنی در صبحگاهان بر او حرام است و بعد از بالا آمدن آفتاب بر او حلال میگردد و در نیمهی روز باز بر او حرام میشود و هنگام ظهر بر او حلال میشود و مجددا هنگام عصر بر او حرام میشود و موقع مغرب حلال میشود و در نیمه شب بر او حرام میشود و هنگام فجر فردا بر او حلال میشود و موقع بلند شدن روز باز هم حرام میگردد و در نهایت در نیمه روز باز بر او حلال میشود؟!
بدین ترتیب تمام حاضرین اعم از یحیی و تمامی فقها مانند اشخاص لال فروماندند. مأمون از امام در خواست کرد که حکم این معمای فقهی را تبیین کند.
– امام در بیان این حکم فرمودند: این مرد مردی است که در ابتدا به کنیزی نظر انداخته که از آن خود نبوده است و بر او حرام بوده و آنگاه او را خریده و بر او حلال شده و سپس آزاد کرده و بر او حرام شده است. سپس با او ازدواج کرده و بر او حلال شده است. آنگاه او را ظهار میکند پس حرام میشود و بعد از آن کفارهی ظهار را میدهد و بر او حلال میشود، سپس طلاقش داده و او را بر خود حرام میکند و بعد از آن در طلاقش رجوع میکند و باز هم بر او حلال میشود. اما در این هنگام از اسلام مرتد میشود و آن زن بر او حرام میگردد و بعد از آن توبه میکند و با همان نکاح اول باز هم بر او حلال میشود چنانچه پيامبر اكرم ازدواج زينب را با ابو العاص بن ربيع وقتى اسلام آورد با همان عقد اول قبول كرد[10].
2-1-4مناظره ای دیگر با همو
احتمالا بین امام جواد و ابن اکثم بارها بحث و مناظره پیش آمده و همیشه یحیی محکوم میشده است، هرچند به جز این چند مناظره شاهد دیگری بر این مساله وجود ندارد. شیخ کلینی در کافی مناظره معجزهگونهای را از یحیی بن اکثم با امام جواد علیهالسلام نقل میکند. در این گزارش روزی محمد بن ابوالعلاء با یحیی بن اکثم قاضی سامراء ملاقات میکند. او میگوید: بعد از اینکه من با ابن اکثم مناظره کردم و با او سخنانی گفتم و از علوم آل محمد از او پرسش هایی نمودم، ابن اکثم به من گفت: روزی در مدینه الرسول مشغول طواف برگرد قبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودم. در این هنگام محمد بن علی فرزند رضا را دیدم که او نیز مشغول طواف است. پس با او درباره مسائلی که نزد خود داشتم مناظره کردم و جواب کافی گرفتم آنگاه به او گفتم به خدا قسم من تصمیم دارم از شما سوالی بکنم ولی از این کار حیا میکنم. امام علیهالسلام فرمود من به تو میگویم که تو چه سوالی میخواستی از من بکنی. تو میخواهی از من درباره امام سوال کنی. ابن اکثم میگوید به امام عرض کردم به خدا قسم سوال من همین بود که شما فرمودید. امام فرمود امام که تو به دنباش هستی من هستم. ابن اکثم به امام علیهالسلام میگوید بنا بر چه دلیلی شما امام هستید؟ در این هنگام عصایی که در دست ابن اکثم بود به سخن درآمده و گفت به راستی که مولای من امام این زمان است و اوست که حجت خداست[11].
– مناظره با محمد بن عیسی بن عبید
در گزارشی از خود محمد بن عیسی که فرزندش احمد بن محمد از او نقل میکند به مناظرهی او با امام اشاره شده است. موضوع این مناظره مشخص نیست. چون میگوید: «ناظرنی فی اشیاء»؛ به این معنا که امام جواد علیهالسلام در چیزهایی با من مناظره کرد. اما در ادامه همین روایت امام مطلبی به او میگوید که نشان میدهد که این مناظره بر سر موضوع امامت بوده است. بنابراین احتمال این امر وجود دارد که این مناظره در دورانی مربوط به دوران ابتدایی امامت حضرت یعنی حدود سال 203ق و در دوران بحرانهای مربوط به امامت امام جواد علیهالسلام روی داده باشد. امام به او می فرماید یا ابا علی ارتفع الشک، ما لأبی غیری؛ یعنی ای ابوعلی تردید از بین رفته است، هیچ جانشینی برای پدرم جز من وجود ندارد[12]. این روایت به خوبی نشان میدهد که محمد بن عیسی بن عبید از کسانی است که که هنوز در امر جانشنینی امام کودک دچار تردید است. این تردید با توجه به سخن استادش یونس بن عبدالرحمن در مجلس بعد از وفات امام رضا علیهالسلام در خانه عبدالرحمن بن حجاج کاملا طبیعی است. در آن مجلس که بزرگان شیعه ی کوفه همچون ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حكيم، عبد الرحمن بن الحجاج و يونس بن عبد الرحمن حضور دارند، یونس اصحاب امام را از گریه بر امام هشتم بر حذر میدارد و به آنان گوشزد میکند که به جای گریه کردن بهتر است که تا بزرگ شدن این کودک فکری به حال مسائل خود بکنیم. بعد از این سخن یونس ریان بن صلب دستانش را در حلق یونس قرار داد و به او گفت ای پسر فاعله تو در حالی که اظهار ایمان میکنی در باطن خوئد شک و شرک را مخفی کرده ای. اگر امر خدا به این تعلق گرفته باشد، یک کودک یک روزه با یک مرد صد ساله تفاوتی نمیکند و برعکس اگر از جانب خدا نباشد حتی اگر هزار ساله هم باشد هیچ تفاوتی با دیگران ندارد. دیگران نیز یونس را توبیخ کردند[13]. با توجه به این گزارش میتوان به شرائط فکری یونس و شاگردانش در این دوره پی برد. یونس همانند استادش هشام و محمد بن عیسی عبیدی همچون استادش یونس به راحتی و به عنوان تعبد هر مطلب کلامی را قبول نمی کردند و با امام معصوم نیز وارد بحث می شدند. از این حیث این گروه با دیگران تفاوت داشتند و از همین حیث نیز از ناحیه جناح تندرو مورد خشم و غضب و یا حتی تکفیر قرار می گرفتند.
نکته دیگر اینکه با توجه به حضور محمد بن عیسی در بغداد و هم چنین بحثی که بر سر جانشینی امام وجود دارد این احتمال وجود دارد که این مباحثه یا مناظره با امام در شهر صورت گرفته باشد. (یونس در سال 208 از دنیا رفته است[14]، پس باید با امام خیلی رابطه داشته باشد پس چطور است که احادیث او به دست نرسیده است)
– مناظره ای با فقهای بغداد و شهرهای دیگر
مسعودی در اثبات الوصیه میگوید که بعد از وفات امام رضا علیهالسلام در سال 202 و زمانی که امام جواد کودکی هفت ساله بود. در این گزارش بعدا ز اینکه داستان مربوط به تجمع بزرگان بغداد هم چون ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمد بن حکیم، عبدالرحمن بن حجاج، یونس بن عبدالرحمن و عده دیگری از برجستگان در منزل عبدالرحمن بن حجاج و هم چنین برخورد شدید او با یونس را گزارش میکند میگوید بعد از این گفتگوها تعدادی از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر که بالغ بر هشتاد نفر بودند قصد حج و مدینه را کردند که بدین وسیله ابوجعفر ثانی را ببینند. زمانی که به مدینه رسیدند وارد خانه جعفر بن محمد شدند. عبدالله بن موسی برادر حضرت رضا علیهالسلام بر آنان وارد شد و در صدر مجلس نشست و پس از آن شخصی ندا در داد که این فرزند رسول خدا است. هر کس سوال دارد میتواند از او بپرسد. در این هنگام مردی از جا برخاست و سوال کرد که درباره مردی که به همسرش میگوید تو را به اندازه ی تعداد ستارگان آسمان طلاق میدهم چه نظری داری؟ عبدالله بن موسی جواب داد: در این صورت طلاق او سه طلاقه محسوب میشود (بثلاث یصدر الجوزاء و النسر الواقع). از این جواب غلط حیرت و غم بر شیعه مستولی شد. مرد دیگری ایستاد و سوال کرد درباره مردی که با حیوانی جماع کند چه می گویی؟ عبدالله بن موسی جواب داد دست او قطع میشود و صد ضربه شلاق میخورد و تبعید میشود. علمای شیعه از این جواب بسیار واضح البطلان به قدری حیرت زده و مغموم شدند که به گریه افتادند. در این مجلس علما و فقهای شهرهای مختلف از شرق و غرب منطقه اسلامی و حجاز و مکه و عراقین حضور داشتند و به جهت این جواب ها در تب و تاب بیرون رفتن از مجلس بودند که ناگهان در باز شد و موفق خادم در جلو و امام جواد علیهالسلام در پشت سر او درحالی که دو پیراهن و یک شلوار پوشیده بود و عمامه ای بر سر نهاده بود که دو طرف آن از جلو و عقب آن حضرت آویزان بود نعلينهائى پوشيده بود كه دوال آنها در ميان انگشت پاهايش بود. امام علیهالسلام به اهل مجلس سلام کرد و نشست و مردم همگی سکوت کردند. آن شخص که سوال اول را پرسیده بود سوال خود را تکرار کرد. امام پاسخ داد: برای جواب به این سوال کتاب خدا را بخوان. خداوند در قرآن می فرماید الطلاق مرتان فامساک بمعروف او تسریح باحسان؛ يعنى طلاق (رجعى) دو مرتبه است، بعد از آن بايد (زن را) بنحو خوبى نگاه داشت يا بطرز نيكوئى رها كرد. آن شخص گفت اما عمویت (موسی بن عبدالله) میگوید که او مطلقه میشود. امام رو به عمویش نمود و فرمود: ای عمو از خدا بترس و فتوا نده. در امر امامت کسی وجود دارد که از تو اعلم است. سوال دوم نیز مطرح شد و امام پاسخ داد: در مورد کسی که به حیوانی نزدیک شود حکمش این است که تعزیر میشود و پشت آن حيوان را بايد داغ كنند و آن را از آن شهر خارج نمايند كه براى آن مرد ننگ نباشد. امام مجددا رو به عمویش نمود و فرمود لااله الاالله، ای عمو این امر بسیار بر خدا بزرگ است که فردای قیامت در مقابلش بایستی و او به تو بگوید که به مردم فتوای بدون علم دادهای. ای عمو در امامت کسی وجود دارد که از تو اعلم است. در این هنگام عبدالله بن موسی به امام جواد علیهالسلام عرض کرد که برادرم رضا را دیدم که در برابر این مساله همین پاسخ را داد. بعد از آن امام جواد هم به او رو کرد و فرمود: باری در مورد یک نباش قبری که نبش قبر کرده بود و با جنازه زنی مرده زنا کرده بود و کفن او را دزدیده بود، سوال شد که امام علیهالسلام جواب دادند که دستان او باید قطع شود و به جهت سرقت کفن نیز باید تبعید کنند[15].
– مناظرهای که منجر به شهادت امام جواد علیهالسلام شد
در حضور معتصم مجلس مناظره مانندى تشكيل شد كه پس از ثبوت برترى علم امام، ماجرا منتهى به شهادت آن بزرگوار گرديد. عیاشی از زرقان روایت میکند که روزی دوست نزدیک من ابن ابی دؤاد از نزد معتصم برگشت در حالی که به شدت مغموم بود و در جواب کنجکاوی من پاسخ داد: امروز به سبب حادثهای که نزد معتصم توسط این سیاه چرده(منظور امام جواد علیهالسلام) اتفاق افتاد آرزو کردم که ای کاش 20 سال قبل مرده بودم. امروز شخصی را در مجلس معتصم آوردند که اقرار به دزدی کرده بود و به همین جهت خلیفه درخواست کردکه او را با اقامه ی حد تطهیر کنند. به همین دلیل فقها را گردآورد و محمد بن علی علیهماالسلام نیز در مجلس حاضر شد. خلیفه در مورد موضع قطع از ما سوال کرد و من پاسخ دادم که باید از مچ قطع شود و وقتی که خلیفه دلیل این حکم را از من خواست من گفتم که چون مراد از دست انگشتان است و کف دست تا مچ ادامه دارد. چون خداوند میفرماید فامسحول برووسکم و ایدیکم الی المرافق. در این جواب عدهای از فقها نیز با من موافقت کردند. عدهای دیگر نیز در جواب خلیفه گفتند که بلکه قطع واجب است که از آرنج یا مرفق باشد. دلیل آن نیز آیه شریفه ی «الی المرافق» در غسل یدین است. آنگاه خلیفه رو به امام جواد علیهالسلام نموده و عرض کرد شما در این مورد چه نظری دارید؟ امام فرمود: مرا رها کن ای امیر مومنان، فقها در این باره فتوا دادند. خلیفه گفت من با آنها کاری ندارم و میخواهم نظر تو را بدانم. امام علیهالسلام فرمود: مرا معذور دار ای امیرمومنان. از این بخش روایت مشخص میشود که گویا جو در آن دوره بسیار مختنق بوده و امام واقعا از این که جواب بدهد احساس خطر میکرده است. شاید جریان محنت نیز بی تاثیر در این اختناق و در نتیجه این احتیاط امام نباشد. علاوه بر اینکه دلیل حضور امام در این مجلس در روایت ذکر نشده و نا مشخص است. اما در نهایت بعد از اینکه خلیفه او را به خدا قسم داد امام علیهالسلام فرمود من میگویم که تمام فقها در این مورد اشتباه کردند. قطع ید بایستی از انگشتان باشد و کف دست برای سارق باقی بماند به این دلیل که از طرفی پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید که سجده بایستی بر هفت موضع باشد و اگر دست او از مچ قطع شود چیزی برای سجده از دست باقی نمی ماند. از طرفی نیز خداوند در قرآن فرموده است که «انّ المساجد لله فلا تدعوا مع الله احدا»، و آن چیزی که برای خداست قابل قطع کردن نیست. معتصم از این جواب کامل حیرت زده شد و امر کرد که طبق فتوای امام دست سارق قطع شود. ابن ابی دؤاد میگوید که در همین هنگام گویی قیامت فرارسیده است و من آرزو کردم که ای کاش زنده نمی بودم.
زرقان در ادامه این گزارش میگوید ابن ابی دؤاد به من گفت که من بعد از سه روز نزد معتصم رفتم و او را به جهت ترجیج قول یک جوان بر آراء فقها سرزنش کردم و به او عواقب ناگوار ترجیح این جوان را برای او توضیح دادم و خلیفه تحت تاثیر شدید این سخنان به یکی از منشیان خود دستور داد که به سراغ امام علیهالسلام رفته و امام علیهالسلام را به خانهاش دعوت کند. امام نیز از این کار ممانعت کرد و گفت که من میدانستم که نباید وارد مجالس شما بشوم. اما آن شخص با زبان چرب و نرم و چاپلوسی امام را به منزل معتصم کشانید و غذایی مسموم به امام دادند. امام مظلومانه و به اصرار خود از منزل معتصم خارج شد و فرمود که ماندن من به سود تو نخواهد بود. بعد از گذشت آن روز و شب پش رو به پیشگاه خداوند شتافت[16].
2-احتجاجات
بیان احتجاجات و یا استدلالات امامان یا معصومین و هم چنین بزرگان دین در مسائل مختلف کلامی، فقهی و غیر آن از جمله موضوعاتی است که همواره در مکتوبات سیره ای بدان توجه می شده است. کتابها و رسالههای متعددی نیز با همین عنوان در قرون میانه و متاخر نگاشته شده است. از آن جمله میتوان به الاحتجاج مرحوم طبرسی عالم قرن ششم اشاره کرد. مجلسی قرن یازدهم نیز در کتاب خود بحار الانوار این احتجاجات را ذکر کرده است. ترجمه ای از این مطالب با عنوان احتجاجات به چاپ رسیده است. بررسی جریان شناسی این احتجاجات و محتواشناسی آنها بحثی است که هنوز کار دقیقی درباره آن انجام نشده و نیاز به بحث و تبادل نظر و یا پژوهشی جداگانه دارد. مواردی که در تاریخ میتوان از آن به عنوان مباحث علمی و احتجاج یاد نمود ذکر میشود.
– سخنی با عبدالعظیم الحسنی
مرحوم طبرسی پرسش و پاسخی بین امام و عبد العظیم حسنی که در مورد امام قائم پیش آمده را به عنوان احتجاج ذکر کرده است. در این روایت عبدالعظیم حسنی در مواجههای که با امام علیهالسلام داشته است از امام علیهالسلام در مورد قائم سوال میکند. او در این پرسش به گمان خود مبنی بر قائم بودن امام جواد علیهالسلام اشاره میکند.
این تردید عبد العظیم حسنی به خوبی نشان دهندهی تحیری است که شیعه در آن دوره داشته است. هم چنین میتواند نشان دهندهی این باشد که چارچوب مشخص دوازده امام در آن دوره هنوز به یک اندیشهی متقن و غیرقابل تردید در نیامده است.
امام علیه السلام در جواب او میفرماید: تمامی ما قائم امر خداوند و هدایت کننده به دین خدا هستیم ولی آن قائمی که خداوند به وسیلهی او زمین را از عدل و داد سیراب میکند کسی است که ولادتش بر مردم مخفی است و تمام مشکلات بر او هموار است و دورادور او را اصحابی به تعداد اصحاب بدر یعنی 313 نفر از گرداگرد زمین فراخواهند گرفت. آنگاه امام به آیه ای از قرآن در این باره اشاره میکند مبنی بر اینکه خداوند به مردم وعده داده است که در هر جا که باشید خداوند بر شما وارد خواهد شد و او بر همه چیز توانا است[17]. زمانی که این عده از اهل اخلاص دور او جمع شدند خداوند امر او را آشکار میکند. بعد از آن نیز ده هزار مرد پیمان او را کامل میکنند و در نتیجه با اذن خداوند خروج میکند و دشمنان خدا را تا کسب رضایت خداوند به قتل میرساند. حضرت عبدالعظیم حسنی به امام عرض میکند که او چگونه میفهمد که خداوند راضی شده است؟ امام در جواب او میگوید که از این طریق به رضایت خدا پی میبرد که خداوند در قلب او القاء رحمت میکند و زمانی که وارد مدینه میشود لات و عزی را خارج کرده و به آتش میکشد[18].
– توحیدو عدم رویت
ابوهاشم داود بن قاسم جعفری از نوادگان جعفر طیار از اصحابی است که رابطه فراوانی با حضرت داشته است. او میگوید من در مورد معنای قل هو الله احد و معنای احد از امام سوال کردم. امام میفرماید احد در قل هوالله احد به معنای اتفاق همگان بر یکتایی او است. امام ع همانند دأب همیشگی خود به آیه ای از آیات الهی نیز در این زمینه استناد میکند و میگوید آیا این سخن خداوند را نشنیدی که میگوید: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ. گویا حضرت معنای احد را در اینجا با تفسیری برخاسته از فطرت انسان و با استناد این فطرت به آیه ای از قرآن مورد توجه قرار میدهد. در ادامه ، امام به عهد شکنی مردم در این باره اشاره میکند و میفرماید اما مردم بعد از این عهد و پیمان نیز به برای خداوند شریک و مصاحب قائل می شوند. در اینجا ابوهاشم از بخش دیگری از مباحث توحیدی یعنی رویت خداوند، احتمالا با توجه به حضور جدی اندیشه اهل حدیث سنی در آن دوره بحث داغ روز، سوال می کند و می پرسد معنای لاتدرکه الابصار چیست؟ امام میفرماید: امام می فرماید: ای ابوهاشم مطالبی که به صورت توهم از دل ها عبور میکند از آن چیزی که چشم مشاهده میکند دقیق تر است. به عنوان مثال تو میتوانی با قوهی وهم خود شهرهایی را که تا کنون به آن ها سفر نکرده ای و با چشم خود آن را ندیده ای تصور کنی. حال در مورد خداوند باید بگوییم که اوهام قلوب نمیتوانند او را درک و تصویر کنند چه برسد به چشم ها که از اولویت بالاتری در عدم توانایی بر رویت برخوردار هستند. ابوهاشم در ادامه از دغدغه فراگیر کلامی جامعه اسلامی یعنی این که آیا میتوان به خداوند با عنوان شیء اشاره کرد یانه. امام نیز درجواب او به همان مشی کلامی شیعه یعنی حد وسط و میانه و اعتدال در اندیشه های کلامی[19] اشاره میکند و میفرماید بله میتوان به خداوند با تعبیر شیء اشاره کرد و با این کار از دو مرزی که برای خداوند مشخص شده یعنی قول به ابطال و قول به تشبیه رهایی یافت[20]. این سخن امام اشاره به افراط و تفریطی دارد که از ناحیه اهل حدیث – یعنی قول به تشبیه- و اهل عقل –یعنی قول به تعطیل- متوجه اندیشه های رائج کلامی شده است. بررسی تطور این جریان نیاز به بررسی جداگانه دارد.
– بحثی در باب صفات خداوند
همین ابوهاشم جعفری به مباحثه ی دیگری اشاره میکند که شخص دیگری نزد او با امام انجام داده است. آن شخص از امام درخواست میکند که از اسماء و صفات خداوند می پرسد به این صورت که آیا خداوند در کتاب خود اسماء و صفاتی دارد؟ وا گر دارد آیا اسماء و صفات او عین او هستند؟ امام در جواب او فرمودند این سخن تو دو وجه دارد. اگر صفات را با ذات یکی دانستی و نتیجه این سخنت تعدد و کثرت در او باشد خداوند از این سخن منزه است. اما اگر مقصود تو اين است كه اين اسماء و صفات هميشگى و ازلى هستند، ازلى بودن دو معنى دارد: نخست اگر بگويى خدا هميشه بآنها علم داشته و شايسته آنها بوده، صحيح است، دوم و اگر بگويى تصوير آنها و الفباى آنها و حروف مفرده آنها هميشگى بوده، پناه به خدا مىبرم كه با خداوند چيز ديگرى در ازل بوده باشد، بلكه خدا بود و مخلوق نبود، سپس اين نامها و اسماء و صفات را پديد آورد تا بين او و مخلوق خود واسطه باشند و توسّط آنها به درگاه خدا تضرّع كنند و او را بپرستند و آنها همه ذكر او باشند، خدا بود و ذكر نبود و كسى كه توسّط ذكر ياد شود همان خداوند قديم است كه هميشه بوده و اسماء و صفات همه مخلوقند، و معانى آن و آنچه از آنها مقصود است همان خدايى است كه اختلاف و بهم پيوستگى او را سزاوار نيست، چيزى كه جزء دارد اختلاف و بهم پيوستگى دارد، و نيز نبايد گفت خدا كم است و زياد است بلكه او به ذات خود قديم است. زيرا هر چيز كه يكتا نباشد تجزيهپذير است و خدا يكتا است و تجزيه پذير نيست و كمى و زيادى نسبت به او تصوّر نشود هر چيز كه تجزيه پذيرد و كم و زيادى نسبت به او تصوّر شود مخلوقى است كه بر خالق خويش دلالت كند، اينكه گويى خدا توانا است خود خبر دادهاى كه چيزى او را ناتوان نكند و با اين كلمه عجز را از او برداشته و ناتوانى را غير او قرار دادهاى و نيز اينكه گويى خدا عالم است، با اين كلمه جهل را از او برداشته و نادانى را غير او قرار دادهاى و چون خدا همه چيز را نابود كند، صورت تلفّظ و مفردات حروف را هم نابود كند، و آنكه علم و دانائيش هميشگى است هميشه باشد.
آن مرد از امام پرسید که چگونه ما ما میتوانیم خداوند را شنونده بنامیم؟ امام فرمود این که خداوند را سمیع مینامیم به این جهت است که تمام چیزهایی که با گوش ها شنیده میشود بر او روشن است (و مخفی نیست) بنابراین او را به گوش سر نسبت نمیدهیم. هم چنین در مورد بصیر بودن نیز به همین صورت ما او را بصیر و بینا می نامیم. یعنی به این دلیل که هیچ چیز قابل رویت با چشمی وجود ندارد که از ذات حق مخفی باشد اعم از رنگ یا شخص یا غیر اینها ولی او را به چشم سر نسبت نمی دهیم. به همین صورت او را لطیف می نامیم؛ یعنی چون او به تمم اشیاء کوچک و بزرگ همچون پشه و کوچکتر از آن و هم چنین به مواضع راه رفتن آن پشه و شعور جنسى او و مهرورزى او به فرزندانش و سوار شدن برخى بر برخى ديگر و بردن خوردنى و آشاميدنى او براى فرزندانش در كوهها و كويرها و نهرها و خشكزارها. از همين جا دريافتيم كه آفريننده پشه لطيفی بدون كيفيت است، چون کیفیت مخصوص مخلوقات است و هم چنین او را ربّ قویّ مینامیم اما نه از جهت قدرت مشتكوبى كه ميان مخلوق مشهور است. و اگر قوت او قوه ی مشت زنی باشد که در خلق شناخته شده است منجر به تشبیه میشود و احتمال زیادت در آن میرود و هر آنچه که احتمال زیادت در آن باشد احتمال نقصان نیز در او راه خواهد داشت و آن چه که ناقص باشد غیر قدیم است و آن چه که غیر قدیم باشد به عجز متصف میشود. بنابراین خدای ما نه شبیه و نه ضد و نه ندّ و شریک و نه کیفیت و نه نهایت و نه تبدیل ندارد. بر قلب ها حرام است که او را حمل کنند و بر اوهام حرام است که او را محدود کنند و بر ضمائر و درونیات حرام است که برای او تصویری بسازند. چه ذات خداوند جلیل و عزیز است از ادات و ابزار خلق او، و نشانههاى مخلوق او. برتر است از آنچه مىگويند برترى بزرگ[21].
[1]بخشی از متن ترجمه شده مربوط است به: احتجاجات ( ترجمه بحار الأنوار)، ج2، ص: 366تا 370: برای دیدن اصل روایت نیز نک: الاحتجاج علی اهل اللجاج، طبرسی، ج2 صص 444-446: طبرسى، احمد بن على (م588)، الإحتجاج على أهل اللجاج تحقیق محمد باقر خرسان، 2جلد، چاپ اول، نشر مرتضی، مشهد، 1403ق.
[2] صدوق، علل الشرایع، ج1 ص239؛ صدوق، عیون، ج2 ص 238.
[3] على بن حسين مسعودى، اثبات الوصیه، ص 223
[4] صدوق، امالی، ص376-377؛ صدوق، عیون، ج1 ص93.
[5] ق، 16.
[6] احزاب، 7.
[7] حجّ، 75.
[8] انفال، 33.
[9] برگرفته از: طبرسی، الإحتجاج، ترجمه جعفرى، ج2، ص: 520تا 522.
[10] ابن شعبه حرانی، تحف العقول ص 454.
[11] کلینی، ج1 ص 353؛ عزیز الله عطاردی، مسند الامام الجواد ص 181.
[12] کلینی، ج1 ص320؛ عزیز الله عطاردی، مسند الامام الجواد علیه السلام، ص 18 حدیث 3؛ متن کامل گزارش این چنین است: مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، عَنْ أَبِيهِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسى، قَالَ: دَخَلْتُ عَلى أَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي عليه السلام، فَنَاظَرَنِي فِي أَشْيَاءَ، ثُمَّ قَالَ لِي: «يَا أَبَا عَلِيٍّ، ارْتَفَعَ الشَّكُ، مَا لِأَبِي غَيْرِي».
[13] على بن حسين مسعودى، اثبات الوصیه، ص 220.
[14] حلی، الخلاصه، 184.
[15] على بن حسين مسعودى، ص 413ببـ؛ همان، صص220-222؛ عزیز الله عطاردی، مسند الامام الجواد علیه السلام، ص 184.
[16] عزیز الله عطاردی، مسند الامام الجواد علیه السلام، ص 181؛ مجلسی، بحار، دار احیاء التراث، بیروت، 1403ق، ج50، ص5.
[17] حج، 75.
[18] طبرسی، الاحتجاج، ج2 ص 449.
[19] پاکتچی به درستی اذعان میکند که سیره اهل بیت در بیان اندیشهها و عقاید کلامی همواره بر پایه اعتدال و میانه روی استوار بوده است. دائره المعارف بزرگ اسلامی، ج 10، مدخل امامیه.
[20] طبرسی، الإحتجاج، ج2، ص: 441
[21] همان، ج2، ص: 442-443. بعضی از ترجمه ها برگرفته از: طبرسی، الإحتجاج، ترجمه جعفرى، ج2، ص: 506.