در ميان اهداف امام حسين عليه السلام از قيام در برابر يزيد كه در لابلاى سخنان آن حضرت عليه السلام يافت مى شود، هيچ اشاره اى به مسائل قبيله اى نشده است، امام حسين عليه السلام اهداف خود را از قيام، مسائلى همچون امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح دين پيامبر صلى الله عليه وآله، عمل به سيره پيامبر صلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام و سرانجام قيام در برابر فساد و تباهى مطرح مى كند.
آيا واقعه عاشورا، معلول تعارضات قومى و قبيله اى و نتيجه خشونت پيامبر صلى الله عليه وآله در جنگ هاى بدر و احد و … بوده است؛ همان گونه كه يزيد در هنگام ورود اسيران، به اين موضوع اشاره كرد؟ و يا انحراف از سنت ابوبكر و عمر – در زمان عثمان – باعث قيام امام حسين عليه السلام شد؟
در ريشه يابى حوادث واقعه عاشورا و تحليل آن، نبايد تنها به شعرى كه يزيد از قول شاعر بنى خندف – كه در جاهليت با خزرجيان درگير بودند – خواند، استناد كرد؛ بلكه بايد آن را در بستر تاريخى خود و با توجه به بررسى اهداف قيام، از زبان امام عليه السلام و نيز انگيزه هاى رويارويى يزيد با آن تحليل كرد.
در آغاز بايد به اين نكته توجه داشت كه جنگ هاى ميان پيامبر صلى الله عليه وآله و مشركان قريش را به هيچ وجه نمى توان جنگ هاى قبيله اى به حساب آورد؛ زيرا هم پيامبر صلى الله عليه وآله و هم مردم مكه، هر دو از قبيله بزرگ قريش بودند و در هيچ سند تاريخى – اعم از اشعار، گفته ها و نقل حوادث اين جنگ ها – سخنى كه از آن بوى قبيله گرى استشمام شود، شنيده نشده است.
اين كه از اين جنگ ها، با عنوان خشونت پيامبر صلى الله عليه وآله ياد كنيم، به هيچ وجه از نظر تاريخى صحيح نيست؛ زيرا اگر تقابل مشركان قريش با پيامبر صلى الله عليه وآله را در تاريخ بررسى كنيم، مشاهده مى كنيم كه اين قريشيان بودند كه با قساوت تمام، در مقابل پيامبر صلى الله عليه وآله ايستادند و با شكنجه ياران آن حضرت و به شهادت رساندن شخصيت هايى همچون ياسر و سميه و تحت فشار قرار دادن پيامبر صلى الله عليه وآله در شعب ابى طالب و نيز اقدام به قتل آن حضرت، خشونت را به بالاترين درجه خود رسانيدند.
كشته شدن تعدادى از بزرگان قريش و به ويژه خويشان نزديك معاويه و يزيد در جنگ هاى بدر و احد، طبق قوانين جنگ صورت گرفت؛ زيرا آنان به ميدان آمده، مبارز طلبيدند و بالاخره مبارز مسلمانى همچون حضرت على عليه السلام يا بايد بكشد و يا كشته شود و كشتن در جنگ، به هيچ عنوان، خشونت محسوب نمى شود.
علاوه بر اين، اگر نگاهى به برخورد پيامبر صلى الله عليه وآله با قريشيان و به ويژه بنى اميه بيفكنيم، آن را سر تا سر عطوفت و مهربانى و گذشت و بزرگوارى مى بينيم تا آن جا كه در هنگام فتح مكه، پيامبر صلى الله عليه وآله به شدت در مقابل سعد، صحابى بزرگوار خود كه آن روز را روز جنگ و خشونت معرفى مى كرد، ايستادگى كرد و آن روز را به عنوان «يوم الرحمه؛ روز رحمت و عطوفت»، معرفى كرد و در هنگام فتح مكه، خانه ابوسفيان، دشمن ديرين خود را خانه امن معرفى كرد و به دنبال تسخير مكه، همه مكيان را بخشيد و آنها را «طلقا» يعنى آزاد شدگان ناميد و پس از آن، در جنگى كه قريشيان به همراه پيامبرصلى الله عليه وآله شركت كرده بودند، براى آنان سهم بيشترى از غنايم قرار داد و سرانجام در سال هاى پايانى عمر خود، ابوسفيان را به عنوان عامل جمع آورى صدقات نجران برگزيد.
پس از وفات پيامبر صلى الله عليه وآله نيز سخنى از تعارضات قومى نمى بينيم و اين مسئله چنان كم رنگ است كه ابوسفيان پس از ماجراى سقيفه، نزد حضرت على عليه السلام آمده و از اين كه ابوبكر – از قبيله ضعيف تميم – حكومت را در دست گرفته، ابراز گلايه كرد و براى سرنگونى ابوبكر، به حضرت على عليه السلام پيشنهاد همكارى داد كه البته مورد پذيرش حضرت عليه السلام قرار نگرفت.
اگر بخواهيم نمودى از اين تعارضات را ببينيم، بايد آن را در جنگ صفين مشاهده مى كرديم؛ در حالى كه در اين جنگ كه ميان على بن ابى طالب عليه السلام، قاتل خويشان معاويه و معاويه بن ابوسفيان روى داد، كوچك ترين اشاره اى به اين تعارضات نشده است.
فشار يزيد به امام حسين عليه السلام براى بيعت كردن نيز به هيچ وجه رنگ و بوى قبيله اى نداشت؛ زيرا كه اين فشار، همزمان از سوى يزيد بر عبدالله بن زبير (از طايفه بنى اسد) و عبدالله بن عمر (از قبيله بنى عدى) نيز وارد شد و بعدها ابن زبير نيز قيام مسلحانه اى عليه يزيد بر پا كرد.
همچنين در ميان اهداف امام حسين عليه السلام از قيام در برابر يزيد كه در لابلاى سخنان آن حضرت عليه السلام يافت مى شود، هيچ اشاره اى به مسائل قبيله اى نشده است، امام حسين عليه السلام اهداف خود را از قيام، مسائلى همچون امر به معروف و نهى از منكر، اصلاح دين پيامبر صلى الله عليه وآله، عمل به سيره پيامبر صلى الله عليه وآله و حضرت على عليه السلام و سرانجام قيام در برابر فساد و تباهى مطرح مى كند.
همچنين در رجزهاى واقعه عاشورا كه از سوى طرفين نبرد خوانده شده نيز هيچ اشاره اى به تعارضات قومى نشده است.
و به جز شعر يزيد، در هيچ موردى پس از واقعه عاشورا، شعر يا سخنى كه دلالت بر وجود تعارضات قومى در وقوع نبرد عاشورا را داشته باشد، مشاهده نشده است.
بنابراين، بسيار سخيفانه است كه اهداف عالى نهضت عاشورا را كه در كلمات امام حسين عليه السلام و نيز در گزارش هاى تاريخى بيان شده، ناديده گرفته، تنها آن را با امرى موهوم، همچون تعارضات قومى و قبيله اى تحليل نماييم.
اما ساده لوحانه است كه به دنبال ريشه يابى زمينه تاريخى قيام امام حسين عليه السلام در زمان عثمان باشيم؛ بلكه بايد ريشه آن را در سقيفه جست وجو كنيم و اين سخن ابن عباس را با جان و دل باور كنيم كه گفت: «قتل الحسين يوم الاثنين؛ امام حسين عليه السلام در روز دوشنبه كشته شد»؛ دوشنبه اى كه پيامبر صلى الله عليه وآله وفات يافت و سقيفه تشكيل شد؛ زيرا كه آن زمان، انحراف از سنت رسول خدا صلى الله عليه وآله و دستورات آن حضرت صلى الله عليه وآله، همچون تمسك به قرآن و عترت (ثقلين) و سفارش به ولايت حضرت على عليه السلام هويدا گشت.
اگر براى شخص معاويه و نيز خاندان بنى اميه، نقش محورى در پديد آمدن حادثه عاشورا قائل باشيم، بايد بدانيم كه نقطه آغازين قدرت گرفتن اينان، نه در زمان عثمان، بلكه در زمان ابوبكر بود؛ زيرا پس از آن كه چند روز بعد از رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله، ابوسفيان از نجران بازگشت و جريانات سياسى خلافت را مشاهده كرد، در صدد فتنه انگيزى عليه حكومت ابوبكر برآمد و در اين راه، قصد استفاده ابزارى از حضرت على عليه السلام را داشت و آن حضرت عليه السلام دست رد بر سينه او زد؛ اما همين فعاليت كافى بود تا حكومت، پى به خطر ابوسفيان برده، براى همراهى او تدابيرى بينديشد.
اولين تدبير، بخشيدن سهم عظيمى از صدقات نجران به او بود و در دومين گام، فرزند او يزيد را فرمانده سپاه بزرگ شام كردند؛ در حالى كه اصحاب بزرگى همچون عمار، مقداد، سلمان، طلحه، زبير، سعد بن ابى وقاص و … را در مدينه بيكار نگه داشته بودند. پس از در گذشت يزيد، از سوى عمر، برادرش معاويه به فرماندهى سپاه شام منصوب شد و در حالى كه عمر انواع سخت گيرى ها را نسبت به فرماندارانش اعمال مى كرد، از خطاهاى بزرگ او درمى گذشت و همين معاويه در زمان عمر موفق شد كه در شام براى خود حكومتى شاهانه برپا كند و با توجيهاتى واهى، از خشم خليفه در امان بماند.
بله، نمى توان انكار كرد كه در زمان عثمان كه بنى اميه بر همه اركان حكومت مسلط شده بودند، معاويه نيز به صورت حاكمى مطلق درآمده بوده. با پيش آمدن ماجراى شورش مردم عليه عثمان، وى به اين نتيجه رسيد كه در صورت كشته شدن عثمان، مى تواند بهترين بهره بردارى ها را از قتل او بكند؛ از اين رو، در ارسال سپاه درخواستى از سوى عثمان، سهل انگارى كرد تا آن هنگام كه عثمان كشته شد.
پس از قتل عثمان، معاويه به عنوان خون خواهى عثمان در مقابل حضرت على عليه السلام قرار گرفت و با او به جنگ پرداخت و پس از شهادت حضرت على عليه السلام، و پيروزى معاويه در مقابل امام حسن عليه السلام، او به صورت حاكم تمامى مسلمانان در آمد و حكومت خود را چنان تثبيت شده ديد كه بر خلاف سنت پيامبر صلى الله عليه وآله و همه خلفاى پيشين به فكر جانشين كردن فرزند فاسق، فاجر و بى تجربه خود (يزيد) برآمد كه او عامل قيام امام حسين عليه السلام گشت.
نبايد از نظر دور داشت كه اگر معاويه قبل از عثمان در شام ريشه ندوانيده بود و نمى توانست مشروعيت حكومت خود را از عمر كسب كند، به هيچ وجه نمى توانست در مقابل حضرت على عليه السلام قد علم كند؛ چنانچه ديگر افراد خاندان بنى اميه كه از سوى عثمان به فرماندارى استان هاى مختلف گماشته شده بودند، نتوانستند در هنگام عزل به وسيله حضرت على عليه السلام، در مقابل وى مقاومت كنند.