نویسنده در این مقاله تلاش می کند با بیان ویژگی جنبش های علویان در دوران امام رضا (ع) به بررسی علت پیشنهاد ولایتعهدی به امام توسط مامون بپردازد.
دوران امامت امام رضا(ع)(183ــ203ق)علاوه بر آنکه از ساحت هاي اعتقادي و فرهنگي / دوراني کم نظير و بلکه بي نظير است، از جهت سياسي نيز دوراني ويژه به حساب مي آيد. فراواني تحرک هاي علويان در آخرين سال هاي امامت آن حضرت از جمله مواردي است که به اهميت اين دوران مي افزايد. اين نکته هنگامي روشن تر مي شود که دريابيم جنبش هاي علويان در اين زمان از جهات متعددي همچون تعداد، گستره ي جغرافيايي، خاندان هاي علوي شرکت کننده در آن و به کنترل در آوردن مناطق مرکزي، همچون کوفه، بصره، مکه و مدينه و نيز يمن، ويژگي خاصي مي يابد که در دوران هاي گذشته و آينده کمتر شاهد اين ويژگي ها مي باشيم؛ و همين ويژگي هاست که مأمون را وا مي دارد براي سرکوب هميشگي آنها پيشنهاد خلافت و سپس ولايتعهدي امام رضا(ع) را مطرح کند. بررسي تحليل قيام هاي علويان در اين دوره و ارتباط آن با ولايتعهدي امام رضا(ع) هدف اصلي ارائه اين نوشتار است.
کليد واژه ها: امام رضا (ع)، انشعابات درون شيعي، قيام هاي علويان، ابن طباطبا، ابوالسرايا.
مقدّمه
دوران بيست ساله ي امامت امام رضا(ع)(183 ــ 203 ق) را مي توان از جهات متعدد، به عنوان دوراني ويژه در ميان سلسله امامت شيعي امامي مورد بررسي قرار داد.
از منظر سياست، براي اولين بار حکومت مسلط به سراغ امام(ع) رفته، در ظاهر، خلافت و پس از آن ولايتعهدي را به امام(ع) پيشنهاد مي دهد که به هر دليل، پيشنهاد اخير مورد قبول امام(ع) قرار مي گيرد.(1)
از منظر مسايل فرهنگي، امام(ع) هفده سال از دوره ي امامت خود را در مدينه سپري مي کند و با آزادي نسبي به نشر معارف اسلامي و مذهبي مي پردازد. در اين مدت، هارون (170 ــ 193ق) عمدتاً گرفتار درگيري هاي سياسي و نظامي در شرق، يعني خراسان است و پس از وي، دوران درگيري ميان پسران او امين و مأمون (193 ــ 198ق) فرا مي رسد. در آغاز حکومت مأمون، وي به تثبيت پايه هاي حکومت خود و مبارزه با مدعيان در نقاط مختلف مي پردازد و از اين رو در اين هفده سال، حکومت مرکزي نمي تواند توجّه چنداني به فعاليت هاي امام(ع)و به دنبال آن ممانعت از ادامه آن، داشته باشد.
شايد بتوان گفت: از مهمترين ويژگي هاي دوره امامت امام رضا(ع) در بعد فرهنگي، حضور چند ساله امام (200 ــ 203ق) در شرق دنياي اسلام آن روز ــ که به خراسان مشهور بود(2)ــ مي باشد؛ حضوري که در طول سلسله امامت درباره ي هيچ يک از ديگر امامان تکرار نشد و اين خود فرصتي گران بها براي امام(ع)بود
تا معارف شيعي را مستقيماً و بدون واسطه براي خراسانيان که به صورت کلّي دوستدار خاندان اهل بيت(ع) بودند و هنوز تفکيک چنداني ميان مصاديق اين خاندان نمي کردند، بيان کند.
آنچه بر اهميت اين ويژگي مي افزود، شخصيت خاص و ويژه مأمون بود که به عنوان عالم ترين و علم دوست ترين خلفاي بني عباس معرفي شده است؛ و همو بود که به هر دليل، کم نظير ترين مجالس مناظره و احتجاج را در مرو تشکيل مي داد تا دانشمندان آيين ها و مذاهب مختلف، ديدگاه هاي خود را بيان کنند و براي اثبات باورهاي خود، به تلاش بپردازند (براي آگاهي بيشتر ر.ک به: نهضت کلامي در عصر امام رضا(ع) به نقل از حياة الحيوان).
اما به رغم همه ي اين زمينه هاي مساعد، محصول اين دوره بيست ساله / به ويژه با توجه به شخصيت امام(ع) در حد انتظار نمي باشد؛ زيرا انتظار چنين بود که امام(ع) از اين فرصت گران بهاي بيست ساله به بهترين نحو بهره برداري کند و معارف شيعي را هر چه بيشتر گسترانده، به انسجام بيشتر شيعيان بپردازد و همانند جدّش امام صادق(ع) دوره ي خود را به عنوان يکي از نقاط عطف دوران تشيع امامي مطرح سازد.
به نظر مي رسد براي ريشه يابي اين توفيق کمتر از حد انتظار، نبايد به سراغ عوامل برون شيعي همچون حکومت و حاکميت رفت، بلکه عمده ي مشکل به جريان هاي درون شيعي باز مي گردد؛ به ديگر عبارت شايد بتوان گفت: مهمترين ويژگي دوران امامت امام رضا(ع) ظهور فرقه ها و جريان هاي پرقدرت درون شيعي و مقابله ي شديد برخي از آنها با امام(ع) بود؛ به گونه اي که اينگونه مقابله را در دوران امامت امام هاي ديگر، کمتر مشاهده مي کنيم. آنچه اين ويژگي را با اهميت تر مي ساخت، آن بود که سردمداران برخي از اين جريان ها، امامت هفت امام قبلي را پذيرفته بودند و بلکه خود به عنوان مورد اطمينان ترين اشخاص امام قبلي، يعني امام کاظم(ع) مطرح بودند؛ ضمن آنکه از منظر علمي جزو دانشمندان و راويان برجسته به شمار مي آمدند و البته طبيعي بود که امام(ع) در مقابله با اينگونه فرقه ها که در آن زمان کيان سلسله وار امامت را به شدت در معرض خطر قرار داده بودند، ايستادگي کرده و عمده ي همت خود را صرف محکوم کردن و از بين بردن آنها بنمايد؛ به ويزه آنکه به علت جايگاه سردمداران آنها و نيز وارد شدن آنها از راه مناظره و استدلال، ممکن بود شيعيان فراواني تحت تأثير قرار بگيرند و انسجام درون شيعي، ضربات جبران ناپذيري را تحمّل نمايد. از اين جاست که بايد جبران توفيق پايين تر از حد انتظار امام(ع) در ايجاد يک نقطه عطف را، در توفيق فراوان آن حضرت(ع) در مقابله با اينگونه جريان ها و سرانجام پيروزي نسبي بر آنها مشاهده کرد؛ به گونه اي که در پايان امامت امام(ع) يک انسجام به قدري قدرتمند بود که حتي بحران هاي بعدي همچون کودکي امام جواد(ع) و امام هادي(ع) در آغاز امامتشان نيز نتوانست اين يکپارچگي را از بين ببرد و از اين رو در دوران آن دو امام(ع) کمتر شاهد پديد آمدن فرقه هاي درون شيعي مي باشيم.
همچنين از اين جاست که مي توانيم بگوييم اين قدرت، تلاش و جايگاه امام(ع) بود که توانست بر اين جريان هاي درون شيعي فائق آيد و اگر چنين جريان هاي مخالف قدرتمندي در دوران دو امام بعدي پديد مي آمد، آن دو امام و پيروانشان براي پيروزي بر آنها و حفظ انسجام امامت، متحمّل هزينه هاي بسيار گزافي مي شدند و معلوم نبود در پايان، چنين نتيجه ي درخشاني حاصل آيد.(3)
ظهور جريان هاي سياسي ــ نظامي پرقدرت شيعي به ويژه در سال 199ق پس از پيروزي مأمون بر امين، گرچه توانست در مدت محدودي امام(ع) و فعاليت هاي فرهنگي وي و نيز جايگاه اجتماعي آن حضرت(ع) را تحت الشعاع قرار دهد، اما در نهايت و پس از شکست اين قيام ها، حقانيت و درستي بينش سياسي و فرهنگي امام(ع) را ثابت کرد و به همگان اين نکته را نماياند که هنوز زمينه هاي لازم براي به دست گيري حکومت توسط علويان فراهم نمي باشد؛ گر چه از نظر سياسي دشمن در يکي از ضعيف ترين و نابسامان ترين دوران به سر مي برد.
به نظر مي رسد يکي از علل عمده فراخواني امام(ع)، از مدينه به مرو و پيشنهاد خلافت و سپس ولايتعهدي به امام (ع)، ريشه در اين جريان هاي نظامي و هراس از خيزش دوباره آنها داشته باشد که اين نوشتار به بررسي و تحليل اين موضوع در دو محور معرفي قيام ها و ارتباط آن با ولايتعهدي مي پردازد.
الف.معرفي جريان هاي سياسي – نظامي
جريان هاي سياسي ــ نظامي شيعي در دوره ي عباسيان معمولاً تحت تأثير شعار زيد بن علي(ع)(122ق) پديد آمدند که مشروعيت حکومت را فقط از آن فرزندان فاطمه(ع) مي دانستند که طبيعتاً منحصر در نسل امام حسن(ع)و امام حسين(ع) مي شد.
اين گروه ها از آنجا که امر به معروف و نهي از منکر را در هر شرايطي واجب مي دانستند و از طرفي به آموزه ي تقيه اعتقاد چنداني نداشتند (آموزه اي که سلسله امامان اماميه سخت بدان پايبند بودند و اصحاب خود را نيز به رعايت آن سفارش مي کردند). به مجرّد به دست آوردن کوچک ترين موقعيت، دست به قيام حکومت عباسي مي زدند.(براي آگاهي بيشتر ر.ک به: اصفهاني، [بي تا]، ص63 ــ 81).
رهبري اين جريان ها هر چند در دوره ي بي اميه به دست شاخه ي حسيني علويان، يعني زيد (م122ق) و فرزندش يحيي(م126ق) بود، اما در دوره ي عباسيان به واسطه ي محوريت امام صادق(ع) در ميان حسينيان و مخالفت وي با قيام علني عليه حکومت و روي آوردن آن حضرت(ع) به فعاليت در بعد فرهنگي در راستاي هويت بخشي کلامي و فقهي به شيعه، حسنيان از فرصت استفاده کردند و به تبليغ آموزه هاي زيد پرداختند و رهبري سياسي نظامي علويان را برعهده گرفتند و در اين مسير، قيام هاي مهمي همچون قيام محمد به عبدالله (م145ق)معروف به نفس زکيه در مدينه، قيام برادرش ابراهيم بن عبدالله (م145ق) معروف به قتل باخمري در بصره عليه منصور عباسي (136 ــ 158ق) و قيام حسين بن علي (م 169ق)معروف به صاحب فخ يا شهيد فخ در مدينه عليه هادي عباسي (169 ــ 170ق) را سامان دادند که همه ي اين قيام ها به علل مختلف دچار ناکامي شدند و به شکست سختي انجاميدند که کمترين پيامد کشته شدن رهبران آنها و تعداد زيادي از نيروهاي زبده ي زيدي بود (همان).
اما علي رغم اين شکست هاي سنگين، آنها از پاي ننشستند و در زمان حکومت هارون (170 ــ 193ق) دو قيام مهم در شرق و غرب دنياي اسلام آن روز بر پا کردند که ويژگي آن دو، آن بود که برخلاف قيام هاي قبلي، توفيق فراواني يافت و به پيروزي رسيد.
قيام شرقي به وسيله ي يحيي بن عبدالله برادر نفس زکيه در سال 176ق در طبرستان اتفاق افتاد. او از بازماندگان قيام صاحب فخ بود که فرار کرد و با کمک مردم و فرمانداران محلي طبرستان از زير بار حکومت مرکزي شانه خالي کرد و در آن سامان به پيروزي رسيد؛ اما هارون از راه هاي ديپلماتيک و به وسيله فضل بن يحيي بر مکي توانست بدون درگيري نظامي، او را فريب داده، به بغداد بکشاند و سرانجام در آنجا با بهانه هاي واهي او را به قتل برساند (اصفهاني،[بي تا]، ص463/ابن اثير، 1408ق، ج4،ص32).
قيام غربي به رهبري ادريس بن عبدالله برادر ديگر نفس زکيه به انجام رسيد که پس از ماجراي فخ به شمال آفريقا و سپس سرزمين مغرب گريخت و در آنجا توانست با کمک قبايل بربر پايه هاي حکومتي را پي ريزي کند که به نام او دولت ادريسيان ناميده شد و توانست بيش از دو قرن، يعني تا سال 375بر پا بماند (اصفهاني،[بي تا]، ص487 ــ 491و براي اطلاع تفصيلي ر.ک.به: مقاله آل ادريس، در دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج1، ص561 ــ 565و نيز پوران،1381،ص193 ــ 208). اما نکته تعجب برانگيز آن است که در سرزمين هاي مرکزي دنياي اسلام، همانند عراق، حجاز و يمن، نه در دوران حکومت هارون (170 ــ 193ق) و نه در دوران پر آشوب حکومت امين (193 ــ 198ق) که سرتاسر آن به نبرد با برادرش مأمون سپري شد، قيام قابل اعتنايي از علويان در تاريخ ثبت نشده است؛ به عبارت ديگر در طول حدود شانزده سال از امامت امام رضا(ع) يعني از سال 183 تا سال 199ق، علويان از جهت نظامي در خمود به سر مي بردند. در تحليل اين ابهام تاريخي، چنين گفته شده است که: در دوران حکومت هارون، علويان هنوز در حال و هواي شکست هاي سخت پيشين به سر مي بردند و به دنيال تجديد سازماندهي بودند و با توجه به قدرت هارون و نيز آگاهي از حساسيت شديد او نسبت به
قيام ها و همچنين مراقبت شديد او در مورد علويان، آنها فرصت هيچ گونه حرکت تندي را نيافتند (مختار الليثي،1364،ص315).
اما درباره عدم فعاليت در دوران امين، برخي از منابع کهن، علت آن را سهل انگاري امين نسبت به علويان و عدم بد رفتاري او با آنان و نيز مشغول بودن وي در طول حکومتش به لهو و لعب و خوشگذراني مي دانند؛ علاوه بر آنکه درگيري او با برادرش مأمون، فرصت هر گونه عمل ديگر و از جمله توجه به علويان را تحت الشعاع قرار داده بود (اصفهاني،[بي تا]، ص509).
اين تحليل هنگامي درست مي نمايد که قيام هاي علويان را از نوع عکس العملي بدانيم که تنها در صورت اشتداد عمل حکومت و فشار و ظلم و خفقان بيشتر ظهور مي يابد؛ اما با بررسي دقيق اين قيام ها و دقت در شعارها و دعوت هاي آنها، مانند امر به معروف و نهي از منکر، وعده ي عمل به کتاب خدا و سنت پيامبر(ص) و نيز سپردن حکومت «الرضا من آل محمد(ص)»، به اين نتيجه مي رسيم که علويان خود داعيه دار تشکيل حکومت بودند و حکومت هاي موجود را که از نسل پيامبر(ص) نبودند مشروع نمي دانستند؛ از اين رو براي تشکيل حکومت حق، دست به قيام مي زدند؛ بنابراين قيام آنها از نوع فعال و نه مستقل مي باشد.
بهترين شاهد تاريخي اين ادّعا آن است که طوفان تند قيام هاي علوي در سال 199ق و در آغاز حکومت مأمون وزيدن گرفت، در حالي که در آن زمان هيچ گونه فشاري بر علويان وجود نداشت و از اين جاست که برخي از توجيهات معاصران مقبول تر مي نمايد که علّت خمودگي علويان در اين دوره را انتظار نتيجه ي درگيري دو برادر (امين و مأمون ) مي دانند تا به دنبال پيروزي يکي از آنها، بتوانند رقيب خود را بهتر بشناسند و در حالي که پايه هاي حکومت او هنوز لرزان است، به قيام عليه او بپردازند (مختار الليثي،1364، ص1316 ــ 317)؛ هر چند اين احتمال را نيز
نمي توان ناديده گرفت که در صورت قيامي بزرگ عليه عباسيان، دو برادر که اصل حکومت خاندان خود را در خطر مي بينند، در مقابل اين قيام، به نوعي اتحاد و همبستگي دست يازند.
اما هنوز يک سال از حکومت تثبيت نشده ي مأمون (198 ــ 218ق) نگذشته بود که تند باد عظيم قيام هاي علويان در سال 199ق از منطقه ي عراق ودر کوفه وزيدن گرفت و خيلي زود به طوفاني عظيم تبديل شد که عمده نقاط مرکزي همانند کوفه، بصره، حجاز و يمن از نقاط شرقي همانند فارس و اهواز را در برگرفت (ابن اثير ،1408ق، ج4، ص147و نيز ر.ک: اصفهاني،[بي تا]، ص523) و به تهديدي بسيار جدي عليه حکومت تبديل شد.
قيام هاي اين دوره همچنان که تند وزيده بود، خيلي زود هم فرو نشست و نتوانست بيش از دو سال به پويايي خود ادامه دهد؛ اما در طول همين دو سال، ويژگي هايي از خود به نمايش گذاشت که در طول تاريخ قيام هاي علويان کم نظير و بلکه بي نظير است؛ از جمله ي اين ويژگي ها مي توان به گستردگي جغرافيايي آنها به ويژه در مناطق مرکزي، تسلط هر چند کوتاه مدت بر حجاز و به ويژه مکه و مدينه، اشتراک هر دو خاندان حسني و حسيني در اين قيام ها و بالاخره فراواني آنها اشاره کرد.
از نکات قابل توجه آنکه در اين قيام ها ــ چنان که خواهيم ديد ــ فرزندان امام موسي کاظم(ع) يعني برادران امام رضا(ع) نقش بسيار فعالي داشتند. رهبري اصلي اين قيام ها با يکي از شخصيت هاي خاندان حسني به نام محمد بن ابراهيم بن اسماعيل (173 ــ 199ق) معروف به ابن طباطبا بود که در حالي که در عنفوان جواني به سر مي برد و هنوز نيمه اول دهه دوم سن خود را سپري نکرده بود، در دهم جمادي الثاني سال 199ق قيام خود را در کوفه، آغاز کرد و با شعار «الرضا
من آل محمد(ص) و عمل به کتاب و سنت»، مردم را به سوي خود فرا خواند (اصفهاني،[بي تا]، ص523/ابن اثير، 1408ق، ج4، ص 147). آنچه اين قيام را از ديگر قيام هاي علويان ممتاز مي کند، آن است که ابن طباطبا براي پيشبرد قيام خود به ائتلاف با يکي از ناراضيان حکومتي به نام سرّي بن منصور شيباني و سپردن فرماندهي نظامي به او دست زد که هيچ گونه سابقه ي محبت به آل بيت(ع) و يا گرايش به علويان در پرونده ي او ثبت نشده است؛ علاوه بر آنکه قبيله ي او، شيبان و شهر او، جزيره با گرايش هاي خارجي گري معرفي شده اند.(براي اطلاع بيشتر ر.ک: به مقاله ي «آل طباطبا» در دايرة المعارف بزرگ اسلامي، ج2، ص56).
در پرونده ي نظامي گري اين شخصيت و علّت تمرد او بر حکومت، چنين ثبت شده است که او در درگيري ميان امين و مأمون جانب مأمون را گرفت و به سپاه سردار او هرثمه بن اعين پيوست، اما پس از مدتي به علت اختلاف مالي از او جدا شد و گروهي مستقل تشکيل داد و به غارت شهرهاي مختلف پرداخت (اصفهاني،[بي تا]، ص521/ابن اثير ،1408ق، ج 4،ص148). از آنجا که اين قيام خيلي سريع به پيروزي هايي دست يافت و باعث فرستادن گروه هاي نظامي (سريه)به نقاط مختلف گرديد، رهبر نظامي قيام، يعني سريبن منصور به ابوالسرايا ملقب گرديد و چنان قيام را تحت الشعاع خود قرار داد که تاريخ نگاران اين قيام را به نام او و با عنوان «خروج ابوالسرايا» ياد کرده اند (ابن اثير، 1408ق، ج4، ص148).
گرچه درباره ي گرايش هاي کلامي رهبران اين قيام کمتر سخن گفته شده است، اما از نوع شعارهاي آنها و نيز مشابهت عقايد سياسي آنها با باورهاي سياسي زيد مي توان به گرايش هاي زيدي اين قيام پي برد؛ علاوه بر آن که در برخي منابع، صراحتاً درباره ي يکي از رهبران اصلي اين قيام، يعني محمد امام جعفر صادق(ع) ملقب به ديباج، چنين گفته شده است: او معتقد به نظريه زيديه مبني بر وجوب قيام با شمشير بود و هنگامي که در مکه به طرفداري از ابن طباطبا دعوت خود را آغاز کرد، عده زيادي از زيديه جاروديه بدو پيوستند (براي اطلاع تفصيلي از اين فرقه ر.ک: مقاله «جاروديه» در دانشنامه ي جهان اسلام، ج9، ص239 ــ 242) که اين، نشان از فعال بودن فرقه ي جاروديه که از فرقه هاي تندرو زيدي مي باشند، در سرزمين حجاز دارد.
گفتني است اين فرقه شرط پذيرش ادعاي امامت را فقط با شممشير مي دانند (شيخ مفيد، 1380، ص557). به هر حال قيام مشترک ابن طباطبا و ابوالسرايا از کوفه، در حالي آغاز شد که ابن طباطبا خود را اميرالمؤمنين خوانده بود (مسعودي،[بي تا]،ج4،ص27). سپاه آنها توانست به راحتي بر سپاه گسيل يافته از بغداد که در آن زمان فرمانداري آن را حسن بن سهل برادر فضل به سهل به عهده داشت، غلبه کند و آنها را شکست سختي دهد (ابن اثير، 1408ق، ج4، ص149/ اصفهاني،[بي تا]، ص521 و 522)، اما ابوالسرايا پس از اين پيروزي خيلي زود دريافت که نمي تواند با ابن طباطبا کنار آيد؛ زيرا ابن طباطبا شخصيتي معتقد و متدين بود که حاضر نبود در راه پيروزي، همه ي ارزش ها و ديدگاه هاي خود را زير پا گذارد؛ از اين رو بلافاصله پس از اين پيروزي، ابوالسرايا را به دليل شبيخون زدن به دشمن، بدون آنکه در آغاز آنها را به حق دعوت کند و نيز غنيمت گرفتن از آنها توبيخ کرد(همان) و اين در حالي بود که ابوالسرايا شخصيتي نظامي و جاه طلب بود که اصل اساسي در نزد او، رسيدن به پيروزي و در دست گرفتن قدرت است. از اين جاست که برخي مرگ نابهنگام ابن طباطبا را پس از اين معرکه، توطئه اي از سوي ابوالسرايا دانسته اند که با مسموم ساختن او، خود را يکه تاز ميدان کند (ابن اثير ،1408ق، ج4، ص149). اين سوء ظن هنگامي تقويت مي شود که بدانيم ابوالسرايا پس از مرگ ابن طباطبا، نوبالغي از نوادگان امام سجاد(ع) به نام محمد بن زيد را به رهبري ديني قيام گماشت و در حقيقت خود همه کاره قيام شد .(همان)
ابوالسرايا پس از به دست گيري کامل عنان قيام و به دنبال پيروزي هاي متعدد بر سپاه بغداد، به ضرب سکّه اقدام کرد و لشکريان خود را به نواحي اطراف فرستاد و براي شهرهاي مختلف حاکماني تعيين کرد که تعدادي از آنها از بزرگان علوي و از هر دو خاندان حسيني و حسني بودند که از آن جمله مي توانيم از ابراهيم، اسماعيل و زيد از فرزندان امام کاظم(ع) نام ببريم که به ترتيب به عنوان فرمانداران يمن، فارس و اهواز معرفي شدند؛ همچنين محمد به سليمان از نوادگان امام حسن(ع) و حسين به حسن معروف به ابن افطس از نوادگان امام سجاد(ع) به عنوان فرمانداران مدائن و مکّه نصب شدند(ابن اثير،1408ق، ج4، ص149؛ اصفهاني،[بي تا]،ص533).
ابن افطس پس از مدتي به علل مختلف، همچون رويگرداني مردم از او، چاره در آن ديد که در مکّه به شخصيت ديگر علوي يعني محمد به جعفر ديباج بپيوندند (ابن اثير،1408ق، ج4، ص153).
ابوالسرايا سکونتگاه امام رضا(ع) يعني شهر مدينه را نيز از نظر دور نداشت و يکي از شخصيت هاي علوي به نام محمد بن سليمان را به عنوان حاکم آن سامان نصب کرد (شيخ صدق،1404ق، ج1، ص224). که علويان و خاندان هاي ديگر قريش با او بيعت کردند و تنها در آن ميان امام رضا(ع) مانده بود که بيعت نکرده بود و وقتي از او بيعت خواستند، اظهار نظر خود را به گذشت مدت زمان بيست روز موکول کرد و اين در حالي بود که تنها پس از گذشت هجده روز، سپاهيان جلودي که از سوي مأمون براي سرکوبي اين قيام فرستاده شده بودند، توانستند اين علويان را در مدينه شکست دهند و ايشان را وادار به فرار نمايند (همان، ص225).
واضح است که اين نوع پاسخگويي حاکي از تيزبيني امام(ع) و پيش بيني يا پيشگويي آن حضرت(ع) است که به خوبي شکست اين قيام خام را در نظر داشته، خود را از ورود به آن بر حذر داشته است؛ چه اينکه روشن است در صورت ورود، پيامدهاي اين ناکامي گريبانگير امام(ع) نيز مي شد.
چنانچه اشاره شد، قيام ابوالسرايا همچنان که تند وزيده بود، خيلي زود هم خاموش شد؛ زيرا با احساس خطر مأمون، هرثمة بن اعين يکي از بزرگ ترين فرماندهان نظامي او، مأمور سرکوب اين قيام شد و سرانجام در جنگ و گريزهاي متعدد و نيز استفاده از نيرنگ، آن را کاملاً از هم پاشيد(يعقوبي،[بي تا]ج2،ص447/ مسعودي ،[بي تا]، ج4، ص27؛ ابن اثير، 1408ق ،ج4، ص152)؛ اما شکست ابوالسرايا به معناي نابودي تمامي علويان نبود؛ زيرا پس از اين شکست، بيشتر بزرگان علوي که قبلاً کارگزار وي به حساب مي آمدند، خود ادعاي امامت و استقلال کردند و به مبارزه عليه مأمون ادامه دادند؛ از آن جمله مي توانيم از محمد به جعفر(ع) معروف به ديباج نام ببريم که پس از وفات ابن طباطبا خود را اميرالمؤمنين خوانده بود (مسعودي [بي تا]،ج4،ص27)، اما پس از مدتي مقاومت در مقابل سپاهيان مأمون، سرانجام شکست را پذيرا شد و خود را تسليم کرد و وفاداري خود به بيعت با مأمون و خلع خود را از اميرالمؤمنيني، در ضمن خواندن خطبه اي در مکه اعلام کرد (ابن اثير ،1408ق ،ج4 ،ص154).
در برخي منابع شيعي چنين آمده است: امام رضا(ع) در هنگام قيام محمد بن جعفر در مکّه بود و ضمن پيش بيني ناکامي قيام، اين رويه را مخالف رويه پدرش امام صادق(ع) و برادرش، امام کاظم(ع) دانسته، او را از آن بر حذر داشته است (شيخ صدوق ،1404ق، ج1، ص224/اربلي،1426ق، ج3، ص406/ مجلسي،[بي تا]، ج49، ص32. عبارت امام(ع) چنين است. «يا عم لا تکذيب اباک و اخاک فانّ هذا الامر لا يتمّ»).
همچنين مي توانيم از زيد برادر امام(ع) ياد کنيم که به دليل آنکه پس از منصوب شدن به فرمانداري اهواز از سوي ابوالسرايا به بصره حمله کرده بود و خانه هاي بني عباس را به آتش کشيده بود، به «زيد النار» معروف شد(شيخ صدوق،1404ق، ج1، ص258/ ابن اثير،1408ق، ج4، ص149)و در درگيري با سپاه مأمون به فرماندهي عيسي جلودي شکست خورد و به اسارت در آمد و هنگامي به مرو نزد مأمون فرستاده شد که امام(ع) نيز به مرو رسيده بود. امام(ع) او را به سبب رفتار و انديشه هايش به شدت توبيخ کرد (شيخ صدوق ،1404ق، ج1، ص257 ــ 261)و سوگند ياد کرد که تا زنده است با او هم صحبت نخواهد شد(همان، ص258).
از مکالمات امام(ع) با زيد چنين بر مي آيد که زيد به دنبال فريب خوردن از برخي محدثان کوفي، بر اين باور بوده است که چون از نسل حضرت فاطمه(ع) است، عذاب نخواهد شد؛ اما امام(ع) ضمن يادآوري عبادات فراوان پدرشان امام کاظم(ع)، روايتي از امام سجاد(ع) را يادآور مي شوند که مي گويد: نيکوکار از اهل بيت(ع) داراي دو پاداش است و به بدکار اين خاندان، دو برابر عذاب داده خواهد شد. در پايان اين روايت نيز امام(ع) به ماجراي فرزند بدکار نوح پيامبر اشاره مي کند(همان، ص257).
ب.رابطه قيام هاي علويان و ماجراي ولايتعهدي امام رضا(ع)
شايد در نظر ابتدايي چنين گفته شود که رابطه اي ميان اين دو مسئله وجود ندارد؛ زيرا عمده قيام هاي علويان و به ويژه قيام ابوالسرايا در سال 200ق توسط سپاهيان مأمون سرکوب شده بود؛ بنابراين نيازي نبود يک سال بعد امام رضا(ع) به اجبار به مرو فراخوانده شود و در آغاز، خلافت و سپس ولايتعهدي به او پيشنهاد گردد و سرانجام با تهديد و فشار، ولايتعهدي به او قبولانده شود؛ اما ملاحظه امور ذيل مي تواند اين نتيجه را در بر داشته باشد که در ميان اهداف متعدد و فراواني (براي آگاهي از برخي از اين اهداف ر.ک.به: به شيخ صدق،1404ق، ج1، ص150و نيز: عاملي،1400ق، ص363 – 396/ ملقوش،1383، ص139(اضافات مصحح)/خضري،1384/ ص71/ حسين جاسم،1377، ص52)که در مسئله ولايتعهدي وجود دارد، جريان هاي سياسي، نظامي شيعي که در اين زمان در قيام هاي علويان تبلور يافته بود، نقش عظيمي در اين فراخواني و پيشنهاد داشته است.
1.تجربه تاريخي نشان داده بود علويان خانداني ريشه دارند که به سبب عقايد کلامي و سياسي خود، هيچ گاه حاکميت غير فاطمي را مشروع نمي دانند و به دنبال اين باور، قيام کرده، پس از هر شکست به دنبال تجديد سازماندهي خود بر مي آيند؛ بنابراين خطر علويان کاملاً از ميان نرفته است و براي جلوگيري از سر باز کردن دوباره آن بايد چاره اي انديشيد.
2.شعارهاي علويان، يعني دعوت به کتاب و سنّت و نيز سپردن حکومت به «الرضا من آل محمد(ع)» شعارهايي است که عباسيان در هنگام قيام خود عليه بني اميه از آن بهره فراواني بردند و اصولاً با همين شعارها به پيروزي رسيدند. اين شعارها اگر از سوي علويان مطرح شود و به گوش مردم آن زمان، به ويژه ايرانيان به طور عموم و خراسانيان به صورت خاص برسد، جذابيت خاص خود را خواهد داشت؛ به ويژه آنکه مردم هم اکنون مي دانند اين شعارها را کساني مطرح مي کنند که از عباسيان به پيامبر(ص) نزديک ترند و از اين روست که مأمون در اولين گام هاي خود، پس از ورود امام رضا(ع) به مرو، از آن حضرت(ع) با لقب «رضا» ياد مي کند(4) تا به نحوي به خلع سلاح علويان بپردازد؛ بدين ترتيب که به همگان بفهماند با توجه به جايگاه امام(ع) در اين زمان، مصداق اکمل الرضا من آل محمد(ص) همين شخصيت است که هم اکنون در کنار مأمون قرار گرفته است؛ بنابراين نيازي به قيام عليه مأمون نيست.
3.علويان مشروعيت حاکميت را تنها از آن نسل حضرت فاطمه(ع) مي دانند، بنابراين با سپردن ولايتعهدي به يکي از مهمترين شخصيت هاي اين نسل، آن هم نه براي حکومت يک شهر، بلکه براي حکومت بر جهان اسلام آن روز، ديگر بهانه اي براي قيام باقي نمي ماند.
4.پذيرش ولايتعهدي مأمون ممکن بود اين نکته را در آن هنگام به اذهان متبادر کند که اين عمل خود به معناي پذيرش مشروعيت حکومت مأمون است؛ زيرا امام(ع) خود را به عنوان جانشين خليفه اي به نام مأمون مي داند و اگر او را مشروع نمي دانست، جانشيني او را نمي پذيرفت.
5.در آن هنگام که روابط مأمون با بغداديان و بيشتر خاندان عباسي تيره بود و نمي توانست از آنها در پست هاي مختلف بهره گيري کند، علويان از بهترين نيروهايي بودند که با توجه به جايگاه خود در مناطق مختلف، مي توانستند ياريگر مأمون باشند؛ چنانچه وي، ابراهيم برادر امام(ع) را که سابقاً از قيام کنندگان بود، پس از ماجراي ولايتعهدي به سمت فرمانداري يمن تعيين کرد و از او خواست به سرکوبي يکي از شورشيان حکومت به نام «حمدويه» بپردازد (ابن اثير،1408 ق، ج4، ص155).
6.جنگ ميان امين و مأمون، در اذهان همگان، جنگ عنصرهاي فارسي ــ عربي تلقي مي شد که در آن هنگام عنصر فارسي به پيروزي رسيده بود؛ از اين رو بخش عمده اي از عرب ها از مأمون متنفر بودند و او را عامل غلبه دادن فارس بر عرب مي دانستند (يعقوبي،[بي تا]،ج2، ص445و 450/ابن اثير،1408ق، ج4،ص159).
در اين هنگام، مأمون نياز داشت تا يک خاندان بزرگ و با اهميت عربي را که منتسب به پيامبر(ص) مي باشند، به سوي خود جذب کند تا کم کم اتحاد ميان عرب ها را کم رنگ کند و از سوي ديگر تلقي غلبه عنصر فارسي بر حکومت را از بين ببرد. در اين جا به عنوان شاهد تنها کافي است به اين نکته اشاره کنيم که ابوالسرايا در هنگام برخي نبردهاي خود از نيروهاي مخالف خود، با عنوان عجم و اعاجم ياد مي کند (ابن اثير، 1408ق، ج4، ص147).
7.کنار آمدن مأمون با علويان، مي توانست زنگ خطر مهمي براي عباسيان باشد که در آن زمان در بغداد علم مخالفت با مأمون را برافراشته بودند و حتي مدتي مأمون را از خلافت خلع کرده بودند و مأمون مي توانست به خوبي از اين مسئله استفاده کرده، با واگذاري ولايتعهدي يه يکي از علويان، از آنها بخواهد که اگر واقعاً طالب ادامه ي حکومت در نسل عباسيان هستند، از مخالفت هاي خود دست برداشته، به مأمون بپيوندند؛ چنانچه در ادامه مأمون توانست از اين سياست بهره گيرد.
در پايان اين بحث ياد آور مي شوم: طبق برخي نقل ها، گروه هاي عمده يا از زيديه پس از طرح مسئله ولايتعهدي امام رضا(ع) امامت آن حضرت(ع) را قبول کردند و از مخالفت دست برداشتند؛ گر چه در همين گزارش آمده است: علت اين گرايش، رسيدن به اهداف دنيوي بوده است و ايشان پس از شهادت امام(ع) دوباره به مذهب زيديه بازگشتند (نوبختي،[بي تا]، ص95).
نتيجه
چنانچه مشاهده شد، موضوع اين نوشتار بررسي جريان هاي سياسي درون شيعي پديد آمده در زمان امامت امام رضا(ع)(183 ــ 203ق) بود که در دو محور قيام ها و نقش آنان در مسئله ولايتعهدي به انجام رسيد.
در بخش اول جنبش هاي سياسي ــ نظامي علويان که عمدتاً در سال هاي آخر امامت امام(ع) و پس از پيروزي مأمون بر امين در سال 199ق آغاز شد بود، مورد بررسي قرار گرفت و علل خمودگي اين جنبش ها در طول دوران حکومت هارون و نيز در هنگام درگيري بين امين و مأمون (193 ــ 198ق) مورد بازکاوي قرار گرفت؛ همچنين روشن شد اين جنبش ها عمدتاً گرايش زيدي را دنبال کرده، در زمان خود اکثريت جامعه ي شيعي را تحت پوشش خود قرار داده بودند و امام رضا(ع) و يارانشان در اين هنگام در اقليت قرار داشتند. پيروزي سريع اين جنبش ها در آغاز و گستردگي جغرافيايي آنها و نيز شرکت اکثر قريب به اتفاق خاندان هاي علويان به ويژه دو خاندان بزرگ حسني و حسيني و همچنين شرکت گسترده فرزندان امام موسي کاظم(ع) در اين جنبش ها، در حقيقت يکي از مهمترين علل زمينه ساز براي فراخواني امام رضا(ع) از مدينه به مرو بود تا با پيشنهاد خلافت و يا ولايتعهدي، مأمون بتواند به کنترل تثبيت شده ي اين قيام ها بپردازد. در بخش دوم، به اجمال اهداف مأمون از مسئله ولايتعهدي و نيز واکنش امام(ع) در اين مسئله مطرح شد به صورت ويژه ارتباط اين پيشنهاد با جنبش هاي علويان مورد تحليل قرار گرفت.
پي نوشت ها :
1.براي آگاهي از چگونگي و نيز علل پذيرش امام ر.ک: به عيون اخبار الرضا(ع)،ج 1، ص150 ــ 184و نيز: بحارالانوار، ج49، ص128 ــ 156.
2.خراسان آن زمان، منطقه اي وسيع بوده که شامل چهار ناحيه ي بزرگ مرو، نيشابور، فارياب و ماوراءالنهر مي شد(معجم البلدان ،ج3و4، ص218 ــ 219).
3.گرچه نوبختي در فرق الشيعه (صص95 ــ 97 ــ 100) اختلافات فرقه اي بعد از امام رضا(ع)را چهار فرقه و بعد از امام جواد(ع) را دو فرقه دانسته است، اما از دقت در عبارات وي و نيز مقايسه با کتب تاريخي، رجالي و حديثي در مي يابيم فرقه هاي ديگر از چندان قوتي برخوردار نبودند و خيلي زود از ميان رفته اند؛ همچنين برخي از اين فرقه ها، گروه هايي از شيعه همانند زيديه و از اهل سنت همانند محدثه بوده اند که به علت ولايتعهدي امام(ع) و به طمع امور دنيايي، خود را پيرو امام رضا(ع) مي دانستند.
4. شيعيان به پيروي از رواياتي که از ائمه(ع) خود نقل مي کنند، معتقدند ملقب شدن امام(ع) به رضا قبل از ملاقات با مأمون بوده و اين نامگذاري از سوي خداوند و يا از سوي پدر بزرگوارش امام موسي کاظم(ع) انجام گرفته است (ر ک به: شيخ صدوق، 1404ق، ج2،ص22 ــ 23).
منابع:
1.ابن اثيرجزري، ابوالحسن علي بن ابي الکرم الشيباني؛ الکامل في التاريخ؛ تحقيق علي شيري؛ بيروت: داراحياء التراث، 1408ق).
2.اربلي، علي بن عيسي؛ کشف الغمه في معرفة الائمه؛ تحقيق علي فاضلي؛ قم: مرکز الطباعة و النشر للمجمع العالمي لاهل البيت(ع)، 1426ق.
3.اصفهاني، ابوالفرج؛ مقاتل الطالبين؛ تحقيق سيد احمد صقر؛ بيروت: دارالمعرفه،[بي تا].
4.پوران، محمد کاظم؛ قيام هاي شيعه در عصر عباسي، تهران :سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد،1381.
5.حسين، جاسم؛ تاريخ سياسي غيبت امام دوازدهم(ع)؛ ترجمه سيد محمد تقي آيت اللهي؛ چ2، تهران: امير کبير،1377.
6.حموي، شهاب الدين ياقوت بن عبدالله؛ معجم البلدان؛ تصحيح محمد بن عبدالرحمن مرعشلي؛ بيروت: دارلاحياء التراث العربي و مؤسسه التاريخ العربي،[بي تا].
7.خضري، سيد احمد رضا؛ تاريخ خلافت عباسي از آغاز تا پايان آل بويه؛ چ5، تهران: سمت، 1384.
8.رحمتي، محمد کاظم؛ «جاروديه»؛ دانشنامه جهان اسلام؛ زير نظر غلامعلي حداد عادل؛ ج 9، تهران: بنياد دايرة المعارف بزرگ اسلامي،1384.
9.سجادي، سيد صادق؛ «آل ادريس»، دايرة المعارف بزرگ اسلامي؛ زيرا نظر سيد کاظم موسوي بجنوردي، چ1، تهران: مرکز دايرة المعارف بزرگ اسلامي،1374.
10.شيخ صدوق، محمد بن علي بن بابويه؛ عيون اخبار الرضا(ع)؛ تصحيح حسين اعلمي؛ بيروت: موسسه الاعلمي،1404ق.
11.شيخ مفيد؛ الارشاد؛ تصحيح محمد باقر ساعدي خراساني و محمد باقر بهبودي؛ تهران: اسلاميه،1380.
12.صابري، حسين؛ تاريخ فرق اسلامي؛ تهران: سمت،1383.
13.عاملي، سيد جعفر مرتضي؛ الحياة السياسيه للامام الرضا(ع)؛ قم: موسسة النشر الاسلامي،1400ق.
14.عرفان منش، جليل ؛ جغرافيايي تاريخي جرکت امام رضا (ع) از مدينه تا مرو ،چ2، مشهد بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي،1376.
14.عرفان منش، جليل؛ جغرافياي تاريخي حرکت امام رضا(ع) از مدينه تا مرو،چ2، مشهد: بنياد پژوهش هاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1376.
15.مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار؛ تصحيح محمد باقر بهبودي؛ تهران: اسلاميه،[بي تا].
16.مختار الليثي، سميره؛ جهاد الشيعه؛ قم: هيئة انصار اهل البيت(ع)،1364،(افست).
17.مرتضوي، سيد محمد؛ نهضت کلامي در عصر امام رضا(ع)، مشهد : مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوي، 1375.
18.مسعودي، ابوالحسن علي بن حسين؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ تحقيق محمد محي الدين عبدالحميد؛ بيروت: دارالمعرفه،[بي تا].
19.ملقوش، محمد سهيل؛ دولت عباسيان؛ ترجمه حجت الله جودکي و با اضافاتي از رسول جعفريان؛ چ2، قم: مؤسسه پژوهشي حوزه و دانشگاه،1383.
20.نوبختي، ابومحمد حسن بن موسي؛ فرق الشيعه؛ تعليق سيد محمد صادق بحرالعلوم؛ نجف اشرف،[بي تا].
21.يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب؛ تاريخ يعقوبي؛ بيروت: دارصادر،[بي تا].
22.يوسفي اشکوري، حسن؛ «آل طباطبا»، دايرة المعارف بزرگ اسلامي؛ ج2، تهران: مرکز دايرة المعارف بزرگ اسلامي،1374.
منبع: نشريه شيعه شناسي، شماره 26.