مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و قيس بن سعد سردار سخاوت

مقدمه[1]

قيس بن سعد بن عباده از اصحاب بزرگ پيامبر صلي‏ الله‏ عليه ‏و‏آله و ياران وفادار اميرمؤمنان علي عليه ‏السلام است. او از نام آوران بزرگ عصر خود و از شخصيتهاي گمنام تاريخ اسلام و تشيع است.

در ميان خصوصيات فردي و اجتماعي قيس، آنچه وي را از ديگر ياران علي عليه‏السلام متمايز مي‏سازد، بينش سياسي ـ اجتماعي اوست؛ به گونه‏اي كه مورخان و سيره نويسان وي را يكي از پنج سياستمدار عرب در عصر پيامبر صلي‏ الله‏ عليه‏ و‏آله و علي عليه ‏السلام مي‏خوانند.

او بزرگمردي است كه معاويه او را با صدهزار نفر از ياران خود برابر مي‏داند.

تبار قيس

پدرش رئيس قبيله خزرج، پيشوايي انصار و از افسران ارشد اسلام بود كه دوران جاهليت و پس از ظهور اسلام، رياست و سروري داشت و قومش پيشوا و بزرگواري‏اش را مي‏ستودند.

سعد در سال 14 يا 15 ه.ق. در زمان خلافت خليفه دوم، در «حوران» ـ از نواحي شام ـ كشته شد. قبرش در غوطه دمشق مشهور و معروف است.

مادر قيس «فكيهه» دختر عبيدبن دليم بن‏حارثه است.

قيس در سروده‏هاي خود به عظمت خود و خاندانش اشاره مي‏كند و مي‏گويد:من از قوم يمانين، آقا و رئيس آن قبيله هستم و مردم هم دو دسته‏اند: فرمانده يا فرمانبردار.

اصالت و مقام من برهمگان چيره شده و همه را تحت الشعاع قرار داده است.و من از اندامي كشيده و قدرتي زياد بهره مي‏برم و از اين جهت بر مردان برتري دارم.[2] چنان كه پيداست، قيس در مصراع اخير، به شمايل خود اشاره كرده است. او مردي بلند قامت بود. عضلاتي سخت، پيچيده و محكم داشت و موي جلوي سرش ريخته بود. در عصر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ده نفر از اهالي مدينه بلند قد و رشيد بودند كه طول قامت آن‏ها ده وجب ـ به وجب خودشان ـ بود و قيس در شمار اين گروه جاي داشت.[3] ابوالفرج اصفهاني مي‏گويد: قيس بلند اندام بود و هنگامي كه بر اسب تنومند و بزرگ مي‏نشست، پاهايش از دو سو به زمين مي‏رسيد. همچنين در چهره‏اش حتي يك تار مو هم وجود نداشت.[4] انصار مي‏گفتند: دوست داشتيم تمامي اموال خود را بدهيم و براي قيس محاسن بخريم. اما با اين همه زيبا روي بود.[5] آل سعد بن عباده از اصيل‏ترين و شريف ترين خاندان‏هاي انصار به شمار مي‏رفتند و در اسلام و ايمان، سوابق درخشاني داشتند. رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در مناسبت‏هاي مختلف، عنايت خاص خود را به آن‏ها ابراز كرد و خدمات و خصلت‏هاي والاي بزرگان اين خاندان را ستود. آن بزرگوار در غزوه «ذي قَرَدْ»[6] فرمود: خداوندا! رحمت را بر سعد و خاندانش ارزاني دار؛ چه نيك مردي است سعد بن عباده![7] سعد بن عباده فرزنداني داشت كه قيس، باهوش‏ترين و مشهورترين آن‏هاست. قيس‏ازاصحاب رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و از ياران خاص اميرمؤمنان و امام حسن مجتبي عليهما‏السلام بود. با آن كه قيس فرزند رئيس قبيله بود و موقعيت اجتماعي والايي داشت، پدرش او را به خدمتگزاري رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله گماشت.[8] او در طول ده سال، پيوسته گرداگرد خورشيد وجود رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مي‏گرديد.[9] و پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله نيز به وي عنايتي خاص داشت.

قيس مي‏گويد: براي خواندن تعقيبات نماز نشسته بودم كه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله به من فرمود: مي‏خواهي تو را به يكي از درهاي بهشت راهنمايي كنم؟ گفتم: آري.

فرمود: فراوان بگو: «لاحول و لا قوّة الاّ باللّه»[10] او همچنان كه رشد مي‏كرد، از اخلاق محمدي نيز بهره مي‏گرفت. در اكثر غزوات، پرچم انصار در دست سعدبن عباده بود و در پاره‏اي از آن‏ها نيز در دست فرزندش، قيس قرار داشت. رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در موارد متعددي با او مشورت مي‏كرد و گاه نيز او را جانشين خود در مدينه مي‏ساخت. سعد مردي غيور بود. پيامبرخدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله درباره او فرمود: همانا سعد مردي با غيرت است.[11] سعد و فرزندش مهمان نواز و گشاده دست بودند. روزي پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در خانه سعد ميهمان بود. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله پس از صرف غذا، فرمود:

غذايتان را نيكان خوردند، فرشتگان برشما درود فرستادند و روزه داران بر خوان گسترده شما افطار كردند.

هنگامي كه شتر رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله گم شد، سعد شتري در اختيار آن حضرت گذاشت. پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: خداوند بر شما دو نفر ـ پدر و پسر ـ بركت دهد. اي ابوثابت![12] برتوبشارت باد كه رستگارشدي. بدون شك به وجود آوردن جانشين‏ها و فرزندان شايسته كار خداست و به آن كس كه اراده كند، خواهد داد و به تحقيق، خداوند متعال فرزندي پاكدامن و نيكوسيرت به تو عنايت فرموده است.[13] اين خانواده همواره كانون پرورش شخصيت‏هاي بزرگ بوده است. دانشمندان به نامي از اين بيت شريف برخاسته‏اند؛ دانشوراني كه در درياي بيكران فضل و حسن، دُرّي شاهوار هستند و نامشان در كتاب‏هايي چون «انساب» سمعاني، «بغية‏الوعاة» سيوطي، و «الغدير» علامه اميني ثبت است.[14]

شخصيت والاي قيس

اگر محققي زندگي سراسر افتخار و با بركت قيس را دقيق و بي‏طرفانه مورد مطالعه قرار دهد و ايمان، رفتار، صفات، وضع زمان و محيط و مواضع وي را بررسي كند، او را از اصحاب راستين و نمونه پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خواهد يافت. او مردي است كه در سراسر عمر، رفتاري سنجيده و برادرانه داشت، از خلقي صاف و بي‏آلايش برخوردار بود، جز خدا از كسي نمي‏ترسيد، برخلاف باورهاي مذهبي‏اش عمل نمي‏كرد، از حريم قانون «اللّه» گام بيرون نمي‏نهاد، حتي لحظه‏اي از ياد خدا غافل نمي‏شد، براي برآوردن نياز تهيدستان مي‏كوشيد.

امام متقين، علي عليه‏السلام كه از ضماير بندگان و شخصيت وجودي افراد آگاه بود، در منشور حكومتي كه به مردم مصر نوشت، قيس را چنين مي‏شناساند: قيس از كساني است كه من از ايمان او خشنودم.[15] مبرّد قيس را چنين ستوده است: قيس مردي شجاع، بخشنده، بزرگوار و… بود.[16] در «رجال كشّي»، درباره او آمده است:قيس در دوران جاهليت و عصر اسلام، هماره پيشوا و رهبر بود. او خانداني بزرگ منش و شريف داشت و نياكانش بدون استثناء رئيس قبيله خويش بودند. اگر او كسي را در پناه خويش مي‏گرفت، ديگر افراد قبايل، پناهنده را نمي‏آزردند. او و پدرش در جاهليت و اسلام، سفره‏اي گسترده داشتند.[17]

در «الاستيعاب»، درباره قيس آمده است:قيس بزرگ طايفه خود بود و هيچ كس در قبيله او، به بزرگي او نبود.[18]

در «اسدالغابه» نيز آمده است:قيس از اصحاب نيك و مردان زيرك بود. او يكي از دليرمردان و بزرگان قوم خود به شمار مي‏رفت. او سرپرست قبيله‏اش بود. هيچ فردي در اين زمينه با وي نزاعي نداشت. او از خاندان بزرگ آن قبيله بود. پدرش او را به حضرت رسول صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بخشيد تا به پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خدمت كند. او پرچم انصار را در دست داشت و همواره با رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بود.[19]

شيخ طوسي قدس‏سره در رجال خود، او را از اصحاب علي عليه‏السلام ذكر مي‏كند و مي‏گويد:

قيس ازكساني بود كه با ابوبكر بيعت نكرد.[20]

ابن ابي‏الحديد معتزلي درباره قيس و نسب او مي‏نويسد:

قيس بن سعد بن عبادة بن دليم خزرجي از اصحاب پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله است. او احاديثي از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله روايت كرده است. قيس مردي بيش از اندازه كشيده قامت و داراي موهاي بلند ودلير و بخشنده بود… و از بزرگان شيعيان اميرالمؤمنين عليه‏السلام و معتقد به محبّت و ولايت او بود و در همه جنگ‏ها، در التزام ركاب آن حضرت بود.قيس هرچند كه در مورد صلح امام حسن عليه‏السلام با معاويه، به امام حسن عليه‏السلام اعتراض كرد، ولي از ياران و همراهان او بود. عقيده و ميل او نسبت به آل ابوطالب زياد بود و در اعتقاد و دوستي خود مخلص شمرده مي‏شد.[21]

ابن كثير در باره او مي‏نويسد:قيس بزرگ قبيله و فرماندهي بود كه سخنانش پرارج شمرده مي‏شد و جملگي به اطاعتش گردن مي‏نهادند. او مردي بزرگوار، با سخاوت و شجاع بود. پدرش يكي از دوازده شخصيتي است كه اسلام آوردن هم كيشان خود را به رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ضمانت كردند.[22]

نويسنده كتاب «تجريد اسماء الصحابه» قيس را از هوشمندان و سخاوتمندان صحابه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله خوانده است.[23]

ابن هلال ثقفي در «الغارات» مي‏نويسد:قيس مردي بزرگ، شجاع و داراي تجربه بود. او تا پايان عمر، شيعه و خيرخواه علي و فرزندانش باقي ماند و با همين عقيده نيز جهان را بدرود گفت.[24]

فضل بن شاذان، راوي معروف سخنان اهل بيت عليهم‏السلام نيز درباره‏اش گفت:قيس در زمره گروهي بود كه بيش از همه به علي عليه‏السلام پيوستند.[25] حلبي در كتاب «سيره» مي‏نويسد:

هركس برآنچه ميان قيس و معاويه گذشت، آگاهي يابد، از وفور عقل و زيركي وي در شگفتي فرو مي‏رود.

ابن كثير مي‏گويد:علي عليه‏السلام وي را به حكومت و استانداري مصر برگزيد و او را در زيركي، سياست و چاره انديشي با معاويه و عمروبن عاص برابر ساخت.[26]

ابن شهاب[27] مي‏گويد:

هنگام برپا شدن فتنه‏ها، وقتي سياستمداران عرب را مي‏شمردند، پنج نفر را داراي رأي مي‏دانستند. يكي از آن‏ها، «قيس» و ديگري، «عبداللّه بن بديل[28] بن ورقاء خزاعي» بود. اين دو همواره با علي عليه‏السلام بودند.[29] آنچه وي را از ديگر ياران علي عليه‏السلام متمايز مي‏سازد، بينش سياسي ـ اجتماعي اوست؛ به گونه‏اي كه مورخان و سيره نويسان وي را يكي از پنج سياستمدار عرب در عصر پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله و علي عليه‏السلام مي‏خوانند.

امام مجتبي عليه‏السلام نيز به زيركي و سياست قيس اعتماد داشت. آن حضرت به فرمانده لشگرش، عبيداللّه بن عباس ـ كه دوازده هزار سپاهي تحت فرامانش بودند.ـ دستورداد تا در نبرد با معاويه، در مواقع حساس به قيس مراجعه و با او رايزني كند و در برنامه و سياست اداره لشگر، نظر قيس را به كار بندد.

معاويه نقش قيس را چنان مهم مي‏دانست كه پس از بازگشت قيس از مصر به مدينه، كه با تهديد و ارعاب مردان و اسود بن ابوالبختري انجام شد، در نامه‏اي مراتب خشم خود را به آن‏ها، تذكر داد و گفت: شما كاري كرديد كه قيس به سوي علي رفت. به خدا قسم! اگر شما هزار رزمنده به ياري علي مي‏فرستاديد، از اين بدتر نبود كه قيس را وادار ساختيد به علي بپيوندد و در كنار او باشد.[30]

دانش قيس

قيس تنها يك مرد سياسي و نظامي نبود، بلكه از همان روزها كه پدر او را به خدمت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله گماشت، داراي هوشي سرشار بود و از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله دانش فراوان آموخت. او پس از رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، از دروازه شهر علم رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، علي عليه‏السلام استفاده كرد و از حضرتش حقايقي را فرا گرفت.[31] بخشي از عمر قيس نيز در مجاهدت سپري شد. خطابه‏ها، ادعيه و گفتارهاي برجاي مانده از قيس بن سعد، گواه دانش سرشار اوست.

وي از پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، اميرمؤمنان عليهما‏السلام ، پدرش (سعد)، عبداللّه بن حنظله بن راهب انصاري،[32] عبدالرحمان بن ليلي، عروة‏بن زبير، شعبي، ميمون بن ابي‏شبيب، عريب بن حميد همداني و… روايت نقل كرده است.

نام شماري از كساني كه از قيس روايت مي‏كنند، عبارت است از:

1- انس بن مالك انصاري.[33]

2 ـ بكربن سوادة.[34]

 3 ـ عامربن شراحيل شعبي (م 104).[35]

4 ـ ثعلبة بن ابي‏مالك القرظي.[36]

 5 ـ عبدالرحمن بن ابي‏ليلي انصاري.[37]

 6 ـ عبدالرحمن عبداللّه بن مالك جيشاني (م 77).[38]

 7 ـ ابوعبداللّه عروة‏بن زبير بن عوام اسدي مدني.[39]

8 ـ ابوعمار عريب بن حميد همداني.[40]

 9 ـ ابوميسره عمروبن شرجيل همداني كوفي(م 63).[41]

 10 ـ عمروبن وليد سهمي مصري (م 103).[42]

 11 ـ ابونصر ميمون بن ابي‏شبيب ربعي كوفي (م 83).[43]

 12 ـ عزيل بن شرحبل ازدي كوفي.[44]

13 ـ وليد بن عبدة، غلام عمروبن عاص.[45] (شايد اين همان عمروبن وليد باشد.)

 14 ـ ابونجيع يسار ثقفي مكي (م 109).[46]

شجاعت قيس

قيس شمشيردار پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بود و در تمام غزوه‏ها همراه رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بود. او پرچم انصار را حمل مي‏كرد و هيبتي داشت كه دل‏هاي شجاعان را مي‏لرزاند.[47] قيس در اشعار خويش به حضور گسترده‏اش در جنگ‏هاي بدر، حنين، احد، خيبر، نضير، احزاب، فتح مكّه و… اشاره مي‏كند و مي‏گويد:

انّنا انّنا الّذين اذا الفتح

شهدنا و خيبراً و حنينا

ما، همانان هستيم كه در روز فتح مكه حاضر بوديم، در جنگ خيبر و حنين حضور داشتيم.

بعد بدر و تلك قاصمة الظهر

واحد و بالنضير اثنينا[48]

پس از نبرد بدر كه كمر را مي‏شكست، و جنگ احد، و به يهوديان بني‏النضير كه دوباره حمله كرديم.

حضور قيس در صحنه‏هاي گوناگون، مخالفان خدا و رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را دچار بيم و هراس مي‏كرد. سخن معاويه در نبرد صفين مشهور است كه گفت: اگر جلوگيرنده فيل (در هجوم اصحاب فيل) جلوي قيس را نگيرد، قيس همه را به نابودي خواهد كشاند.[49] قيس جنگاوري شكست‏ناپذير بود. او در كليه نبردها با شجاعت، اراده‏اي آهنين و همّتي استوار پا به ميدان مي‏نهاد و دل‏هاي شجاعان را مي‏لرزاند. او هيچ گاه پشت به دشمن نكرد.[50] منذربن جارود[51] كه سپاهيان و جنگجويان اميرمؤمنان عليه‏السلام را در زاويه[52] ديده بود، چنين مي‏گويد:

قيس يكّه تازي كه بر اسب سرخ گون سوار بود، در حالي كه جامه‏اي سپيد برتن داشت، از برابر ما گذشت. كلاهي سفيد و عمامه‏اي زرد بر سرداشت، تير و كمان بردوش نهاده و شمشيري به كمربسته بود، پاهايش به زمين كشيده مي‏شد و در بين هزاران سپاهي كه آن‏ها نيز تاجي از كلاه سفيد و عمامه زرد برسرنهاده بودند، در حالي كه پرچمي زرد رنگ به دست داشت، ديده مي‏شد. گفتم: اين كيست؟ گفتند: او قيس بن سعد بن عباده، از انصار است…[53]

زهد قيس

مسعودي درباره زهد او مي‏نويسد:قيس بن سعد از حيث زهد و دينداري و پيروي از علي عليه‏السلام ، داراي مقامي والاست.

زهد و وارستگي او، از بخشش‏هاي فراوان و بي‏اعتنايي‏اش به سفره رنگين معاويه به خوبي آشكار است.[54] علاوه براين، خطابه‏هاي شورانگيز و سخنان او نيز نشان دهنده پارسايي اوست.

خشوع قيس

قيس در خوف از خداوند و خشوع و بندگي در برابر پروردگار، به حدي رسيده بود كه روزي هنگام نماز، ناگهان مار بزرگي در سجده‏گاهش هويدا شد. اين خطر، قيس را از حال خوش عبادت خارج نكرد. او با سرخود مار را كنار زد و در پهلوي آن سجده كرد. مار به گردنش پيچيد، ولي او از عبادت بازنايستاد و همچنان آداب نماز را ـ چنان كه شايسته بود.ـ به جاي آورد و پس از پايان نماز، مار را از گردن جدا كرد و به طرفي افكند.[55] در مورد توجه او به دعا، آمده است كه مسعر از معبد بن خالد نقل مي‏كند: قيس بن سعد همواره در حال دعا بود و به هنگام دعا انگشت سبابه را بالا نگاه مي‏داشت.[56]

امانت داري قيس

پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله مناصب متعددي به قيس تفويض كرد. او كارگزار پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در صدقات مسلمانان بود.[57] اين منصب خطير معمولاً به افرادي واگذار مي‏شود كه امين و قانع باشند.

لياقت و كارداني قيس

مأموريت‏هايي كه پيشوايان معصوم عليهم‏السلام به قيس واگذار كردند، بهترين دليل بر لياقت، كارداني و درستكاري اوست. انس بن مالك مي‏گويد: در زمان حيات رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله ، قيس رياست نيروي انتظامي آن حضرت را برعهده داشت و در مقر فرماندهي مستقر بود. او مأموريت‏هاي شهري را انجام مي‏داد و دستورهاي امنيتي و انتظامي را در شهر مدينه اجرا مي‏كرد.[58]

سخاوت قيس

هوالبحر من ايّ النّواحي أتيته

فلجّته المعروف و الجود ساحله[59]

قيس مردي بخشنده و جوانمرد بود و در سايه ايمان و صفات والاي انساني‏اش، براي همه خير و خوبي مي‏خواست و تلاش مي‏كرد حتي به افرادي كه نمي‏شناخت، سود برساند. او اين خصلت را از نياكانش به ارث برده بود.

رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله در اين باره فرمود: جود و سخاوت در سرشت اين خاندان نهفته است.[60] جز اين خاندان در مدينه، خانواده‏اي نبود كه چهار نسل آن پياپي از بخشندگان باشند.[61] بي‏ترديد، اين شعر اديب صابر ترمذي درباره او صادق است:

رستم به وقت كوشش با او بود جبان

حاتم به گاه بخشش پيشش بود بخيل

نمونه‏هايي از داستان‏هايي كه در سخاوت او گفته‏اند، چنين است:

 مسلمانان كه تعداد آنان سيصد نفر بود، در جنگ خَبَط گرفتار قحطي و گرسنگي شديد شدند. فرمانده (ابوعبيدة بن جراح) دستور جيره بندي آذوقه را داد. مسلمانان به حدي در فشار گرسنگي قرار گرفتند كه يك دانه خرما در بين چند نفر تقسيم مي‏شد. مسلمانان مجبور به خوردن برگ‏هاي خاردار بوته‏ها شدند. برخي گفتند: اگر وضع بدين منوال ادامه يابد، توان مقابله با دشمن را نخواهيم داشت. قيس بن سعد بن عباده گفت: آيا كسي حاضر است خرما در قبال گوساله و بزپرواري از من خريداري كند، مشروط بر آن كه گوسفند پرواري‏ها را اين جا تحويل دهد و خرما را در مدينه تحويل گيرد؟

عمر با تعجب گفت: اين جوان كه مالي ندارد چگونه نسبت به اموال ديگران تعهد مي‏كند؟! قضا را مردي از جهنيه يافت شد و قيس با او صحبت كرد كه: حاضري چند پروار به من بفروشي و بهاي آن را در مدينه به صورت چند بار خرما تحويل بگيري. فروشنده پرسيد: توكيستي؟ او گفت: من قيس فرزند سعد بن عباده هستم. مرد جهني گفت: چرا از اول نسبت خود را نگفتي؟ ميان من و سعد دوستي وجود دارد، او سرور مردم مدينه است. من اين معامله را مي‏پذيرم، مشروط بر آن كه خرما از نوع خرماي ذخيره و خشك و از خرماي نخلستان‏هاي آل دليم باشد.

قيس شرط را پذيرفت و مرد جهني گفت: برخي را گواه اين تعهد بگير. تني چند از مهاجر و انصار گواهي دادند. قيس به مرد جهني گفت: توهم هركس را مي‏خواهي، گواه بگير. او از جمله كساني را كه به شهادت طلبيد، عمربود. عمر نپذيرفت و گفت: اين جوان (قيس) تهيدست است و خودش مالي ندارد و ثروت از پدر اوست. فروشنده گفت: گمان نمي‏كنم كه سعد بن عباده در مورد پرداخت چند بارخرما آن هم نسبت به تعهد فرزندش، كوتاهي كند. وانگهي من در اين جوان چهره و كارهاي پسنديده مي‏بينم. در اين مورد ميان عمر و قيس بگو مگويي صورت گرفت، به طوري كه قيس به درشتي با او سخن گفت.

قيس پرواري‏ها را گرفت و سه روز پياپي در هر روز يك پروار مي‏كشت و لشكر را اطعام مي‏كرد و چون روز چهارم رسيد، فرماندهي لشكر او را از اين كار منع كرد و گفت: تو كه مالي ابن هلال ثقفي در «الغارات» مي‏نويسد:

قيس مردي بزرگ، شجاع و داراي تجربه بود. او تا پايان عمر، شيعه و خيرخواه علي و فرزندانش باقي ماند و با همين عقيده نيز جهان را بدرود گفت.

نداري، چرا تعهد خود را سنگين‏تر مي‏كني؟ ابوعبيده حكم كرد كه قيس ديگر پروار نكشد. قيس گفت: ابوعبيده! آيا تصور مي‏كني سعدبن عباده كه همواره وام‏هاي مردم را مي‏پردازد، هزينه‏هاي ايشان را تحمل مي‏كند و معمولاً در قحط سالي مردم را اطعام مي‏كند، از پرداخت چند بارخرما در مورد مجاهدان در راه خدا خودداري مي‏كند؟ نزديك بود كه ابوعبيده ملايم و نرم شود و او را آزاد بگذارد كه عمر گفت: دستور بده كه پروار نكشد؟ ابوعبيده اجازه نداد كه دو پروار باقي‏مانده ذبح شود.

همين كه خبر گرسنگي شديد لشكر به مدينه رسيد، سعدبن عباده گفت: اگر قيس آن چنان باشد كه من او را شناخته‏ام، براي ايشان چيزي تهيه خواهد كرد. چون قيس به مدينه آمد، سعد به ديدارش رفت و گفت: هنگامي كه لشكر دچار كمبود مواد غذايي و گرسنگي شد، چه كردي؟ گفت: براي ايشان پرواري كشتم. گفت: چه خوب، بعد چه كردي؟ گفت: بازهم كشتم. گفت: چه خوب، بعد چه كردي؟ گفت: بازهم كشتم. پدر گفت: چه خوب، بعد چه كردي؟ قيس گفت: ديگر مرا از آن كار نهي كردند. پرسيد: چه كسي نهي كرد؟ گفت: فرمانده. سعد پرسيد: براي چه؟ گفت: مي‏پنداشت كه من مالي ندارم و مي‏گفت كه مال از آن پدر است. من به او گفتم: پدرم معمولاً وام مقروضين بيگانه را مي‏پردازد و متحمل هزينه مي‏شود و در قحط سالي به مردم اطعام مي‏كند، آن وقت تصور مي‏كني اين كار را براي من انجام نمي‏دهد؟ سعد بن عباده به قيس گفت: چهار قطعه نخلستان از آن تو باشد. سعدبن عباده در اين مورد سندي نوشت و آن سند را نزد ابوعبيده آوردند و اوهم گواهي نوشت. آن را پيش عمر آوردند ولي او از نوشتن گواهي خودداري كرد. كوچك‏ترين نخلستان او پنجاه بارِ خرما محصول مي‏داد.

مرد جهني هم همراه قيس آمد. سعدبن عباده خرماي او را پرداخت و جامه‏اي به او داد و او را سواره برگرداند. چون رفتار قيس به اطلاع رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله رسيد، فرمود: او در خاندان جود و بخشش است.[62]

* * *

او اموال فراوان داشت و به نيازمندان قرض الحسنه مي‏داد. روزگاري بيمار شد. بدهكاران چون در پرداخت بدهي شان تأخيركرده بودند، از ديدارش شرم داشتند و به عيادتش نمي‏رفتند. قيس چون تعداد عيادت كنندگانش را اندك يافت، گفت: خداوند ثروتي را كه موجب شود برادران مؤمن كم‏تر از يك ديگر ديدن كنند، نابودسازد. سپس فرمان داد در شهر فرياد بزنند كه قيس همه بدهكارانش را بخشيده است. طولي نكشيد كه مردم به خانه‏اش هجوم بردند. ازدحام جمعيّت چنان بود كه پلّكان در ورودي خانه‏اش خراب شد.[63]

 * * *

«جابر» مي‏گويد: با گروهي تحت فرماندهي قيس به مأموريتي اعزام شدم. قيس از مال شخصي خود، شتري براي ما نحر كرد. پس از تشرف به خدمت رسول اكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله همراهان موضوع را با آن حضرت در ميان گذاشتند. پيامبراكرم صلي‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: سخاوت و كرم، اخلاق و سرشت اين خاندان است.[64]

* * * *

قيس در سفري كه از عراق به مدينه آمد، براي تأمين غذاي همراهان هر روز يك شتر از اموال خود را مي‏كشت.[65]

 * * *

ابن كثير مي‏نويسد:قيس ظرف بزرگي داشت كه در سفرها همواره با او بود. هر وقت مي‏خواست غذا بخورد، مناديانش فرياد مي‏زدند: اي مردم، بياييد و از غذاي قيس استفاده كنيد.[66] به قيس گفتند: آيا بخشنده‏تر از خود سراغ داري؟ گفت: آري. روزي همراه عده‏اي در بيابان ميهمان زني شديم. او ما را بسيارگرامي داشت. وقتي همسرش وارد شد، با خوشرويي فراوان حالمان را پرسيد.

مرد شتري را نحر كرد و روز بعد شتري ديگر سربريد. به او گفتم: باقي مانده گوشت ديروز تازه بود، چرا شتر ديگر سربريدي؟ گفت: ما از گوشت ديروز به ميهمان نمي‏دهيم.

باران مي‏باريد و ما مجبور شديم چند روز در آن جا بمانيم. مرد هر روز شتري نحر مي‏كرد. وقتي ابرها پراكنده شدند و بارندگي تمام شد، آهنگ سفركرديم و صددينار نزد آن‏ها گذاشتم. هنوز مقداري راه نپيموده بوديم كه صاحبخانه، سوار براسب، با نيزه آخته در دست به ما نزديك شد و گفت: شما پول ميهمانداري به من مي‏دهيد؟ پول‏هاي خود را پس بگيريد و گرنه با اين نيزه حمله مي‏كنم. ما ناگزير صددينار را گرفتيم.[67]

آنچه بدهي كه عوض جويي بدان

باشد اين خود عادت سوداگران

جودداني چيست؟ بذل بي‏عوض

دور بودن از ريا و از غرض

هرچه داري هركه را بيني بده

وآنچه بخشيدي برآن منّت منه

* * *

«هیثم بن عدي» مي‏گويد: سه نفر در كنارخانه خدا، درباره اين كه سخاوتمندترين مردم در اين زمان كيست، با يك ديگر گفت و گو مي‏كردند. مردي گفت: از همه بخشنده‏تر عبداللّه بن جعفر است.

او اموال فراوان داشت و به نيازمندان قرض الحسنه مي‏داد. روزگاري بيمار شد. بدهكاران چون در پرداخت بدهي شان تأخيركرده بودند، از ديدارش شرم داشتند و به عيادتش نمي‏رفتند. قيس چون تعداد عيادت كنندگانش را اندك يافت، گفت: خداوند ثروتي را كه موجب شود برادران مؤمن كم‏تر از يك ديگر ديدن كنند، نابودسازد.

ديگري گفت: قيس بن سعد بن عباده و سومي گفت: عرابه اوسي.[68] گفت و گو بالا گرفت و صداي بلندشان به ديگران رسيد. شخصي به آنان گفت: سخن بسيار گفتيد، بهتر است هر يك از شما نزد كسي كه او را بخشنده‏ترين افراد مي‏پندارد، برود تا در عمل معلوم شود كه سخاوتمندترين مردم كيست؟ كسي كه عبداللّه بن جعفر را برگزيده بود، نزد وي رفت و هنگامي او را ملاقات كرد كه پا درركاب كرده بود، به سوي يكي از مزارع خود مي‏رفت. مرد به او گفت: اي پسرعموي پيامبر! من مسافري غريب و بينوايم كه به درگاهت روي آوردم. عبداللّه پاي خود را از ركاب خارج كرد و گفت: اين شتر و آنچه برآن است، از آنِ تو. جامه‏هاي خز همراه چهارهزاردينار و شمشير علي عليه‏السلام بار آن شتر بود.

كسي كه قيس را برتر شمرده بود، نزد وي رفت. قيس خوابيده بود. كنيزش گفت: حاجت خود را بگو. گفت: مردي غريب و در راه مانده‏ام و توان بازگشت به وطن ندارم. كنيز گفت: خواسته ات كوچك‏تر از آن است كه قيس را از خواب بيدار سازم. اين كيسه هفتصد دينار دارد، آن را بردار كه امروز در خانه قيس جز اين چيزي نيست و به جايگاه شتران برو، يك شتر (ناقه) را همراه غلامي برگزين و به سوي وطن خود حركت كن.

قيس از خواب بيدار شد و كنيز ماجرا را تعريف كرد. قيس به شكرانه اين بخشندگي، كنيز را آزاد ساخت.

كسي كه نام عرابه را به عنوان كريم‏ترين افراد مطرح كرده بود، نزد او رفت. عرابه به قصد نماز از خانه بيرون آمده بود. دو تن از غلامانش زيربازوهايش را گرفته بودند؛ زيرا ناتوان بود و ديدگانش درست نمي‏ديد. مرد خود را مسافر انسان بينوا معرفي كرد. عرابه خود را از غلامان جدا كرد و از تأسف دست هايش را بر يك ديگر زد و گفت: آه! به خدا قسم! اكنون جز اين دو غلام چيزي ندارم؛ آنان را به تو بخشيدم.

مرد گفت: من هرگز غلامان را از شما جدا نمي‏كنم.

عرابه گفت: اگر تو آن‏ها را نپذيري، هردو در راه خدا آزادند. اختيار باتوست؛ مي‏خواهي بگير، مي‏خواهي آزادكن. آن گاه دست دراز كرد و به طرف ديوار رفت تا به كمك ديوار راه خود را ادامه دهد.

مرد نيز غلامان را برگرفت و نزد دوستانش آمد. جمعي كه از ماجرا آگاه بودند، به اتفاق آراء، عرابه را كريم‏ترين فرد معرفي كردند؛ زيرا او آنچه در دسترس داشت، بخشيده بود. «و غاية‏الجود بذل الموجود.» اگر عبداللّه بن جعفر بيش‏ترين مال را دراختيار آن مرد گذاشت، كار هميشگي خود را انجام داد. قيس نيز فرد كريمي بود كه به كنيزش اجازه داد و دهش داد و او را به شكرانه اين بخشش در راه خدا آزاد كرد؛ ولي كار عرابه تحسين برانگيزتر بود.[69]

 * * *

قيس در حيات پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله با خليفه اول و دوم، به سفر رفت. او در طول سفر دست سخاوت گشود و براي آن دو و ديگر همسفران از مال خود بسيار هزينه كرد. ابوبكر به او گفت:

خوب مال پدرت را تباه مي‏كني، دست نگهدار! چون سفرپايان يافت و به مدينه بازگشتند، پدرش به ابوبكر گفت: مي‏خواستي فرزندم خِسّت ورزد! ماقومي هستيم كه خسّت نتوانيم.[70]

* * *

«ابومنذر» گفت: چون قيس از مصر بيرون آمد، در راه به مردي از «قبيله بليّ» رسيد كه اسود نام داشت. قيس ميهمان او شد و آن مرد مراتب ميهمان نوازي به جاي آورد. چون آهنگ سفر كرد، چند جامه و چند درهم نزد زنش نهاد. وقتي كه مرد بازگرديد، زن آن جامه‏ها و درهم‏ها را به او داد. صاحبخانه خود را به قيس رساند و گفت: من ميهمان فروش نيستم. قسم به خدا! اگر آنچه را به همسرم دادي، بازپس نگيري، با اين نيزه شما را خواهم كشت.

قيس به همراهانش گفت: واي برشما! هدايا را از او پس بگيريد.[71]

هوشمندي قيس

در مورد هوش، ذكاوت و استعداد سازماندهي قيس بايد گفت: قيس از چهره‏هاي درخشان اسلام و سياستمداران زيرك، نيرومند، كاردان و با كفايت بود. او همواره مي‏گفت: اگر اين سخن پيامبر صلي‏الله‏عليه‏و‏آله را كه «فريب و نيرنگ در آتش است.» نمي‏شنيدم، مكّارترين مردم امت رسول خدا صلي‏الله‏عليه‏و‏آله بودم.[72] اگر به اسلام اعتقاد نداشتم، نيرنگي به كار مي‏بستم كه هيچ عربي در مقابل آن تاب مقاومت نداشته باشد.[73] زندگي قيس گواه روشني برهوشمندي و زيركي‏اش به شمار مي‏رود. تحركات نظامي او در صحنه‏هاي پيكار، تاكتيك‏هاي كارآمدش در جنگ‏ها و رخدادهاي مهم و تدبيرش در حكمراني او را فردي محبوب و گرانقدر مي‏نماياند.

علي عليه‏السلام برايش احترام ويژه‏اي قائل بود. نظرهايش را بزرگ مي‏داشت و لياقت و هوشمندي‏اش را مي‏ستود. وقتي قيس نزد اميرمؤمنان عليه‏السلام آمد، از مسايلي كه بين او و بزرگان مصر اتفاق افتاده بود، سخن گفت و تحريكات معاويه را براي آن حضرت تشريح كرد. همه دريافتند كه باچه رخدادهاي مهمي دست و پنجه نرم كرده و در راه ايفاي مسؤوليت چه دشواري‏هايي را به جان خريده است.[74]

اين امر منزلت و مقام قيس را نزد علي عليه‏السلام چنان بالا برد كه در تمام مسايل، نظريه‏هاي او را مورد بررسي قرار مي‏داد.[75]

اگرتاريخ اسلام را نيك بررسي كنيم، در مي‏يابيم كه قيس سرآمد سياستمداران است و بي‏ترديد، برپنج سياستمدار مشهور عرب[76] برتري دارد.

در «الاستيعاب» آمده است: قيس در ميان دانايان، صاحب نظران، مديران و فرماندهان هوشمند و زيرك جنگ، فردي بارز و عالي رتبه شمرده مي‏شود و به بزرگواري و سخاوتمتصف است.[77]

منبع: یاران آفتاب، زندگینامه چهارده تن از اصحاب امیرالمؤمنین (ع)، محمود مهدی پور و گروهی از نویسندگان فرهنگ کوثر، انتشارات زائر، چاپ اول، 1391.


[1]از سروران عزیزم جناب آقای حسن ابراهیم زاده و آقای عباس عبیری که با لطف آن دو عزیز این یادداشت ها قابل نشر شد، تشکر می کنم.

[2]و انّي من القوم اليمانين سيّد        وماالنّاس الاّ سيّد و مسودٌ

و بزّ جميع النّاس اصلي و منصبي     و جسم به أعلو الرّجال مريد

[3]رجال كشي، ص 73؛ قاموس الرجال، ج 7، ص 397.

[4]قاموس الرجال، ج 7، ص 401؛ الأعلام، ج 2، ص 800؛ البيان و التبيين، ج 1، ص 21، ج 2، ص 121، 69 و 98 و ج 3، ص 268، 174.

[5]تهذيب الاسماء، ج 2، ص 62؛ تتمّة المنتهي، ص 391.

[6]ذي قرد، در فاصله يك روز راه تا مدينه، در راه غطفان است و هم گفته‏اند: به فاصله دو روز از مدينه و در راه خيبر است. (وفاء الوفاء، ج 2، ص 360). اين جنگ در سيره ابن هشام «ذي قرد» و در المغازي، «نمابه» ثبت شده است.

[7]ر.ك: الدرجات الرفيعة، ص 334 و المغازي، ج 2، ص 547.

[8]اسدالغابة، ج 4، ص 215؛ تهذيب الاسماء، نووي، ج 2، ص 62.

[9]تهذيب الكمال، ج 24، ص 44 و الاصابة.

[10]اسدالغابة، ج 4، ص 215؛ الاستيعاب، ج 3، ص 222؛ سفينة‏البحار، واژه «قيس»؛ تهذيب الكمال، ج 24، ص 47.

[11]اسماء الصحابة الرّواة، ص 120.

[12]كنيه سعدبن عباده.

[13]كتاب المغازي، جزء سوم، ص 1059.

[14]بغیه الوعاه، ص161 و الغدیر، ج2، ص 113

[15]درالغارات، ص 211 «ممّن أرضي هدية» آمده است.

[16]كامل مبرّد، ج 1، ص 209.

[17]رجال كشي، ص 73.

[18]الاستيعاب، ج 2، ص 538.

[19]اسدالغابة، ج 4، ص 216.

[20]ر.ك: رجال شيخ طوسي.

[21]ر.ك: شرح نهج البلاغه، ابن ابي‏الحديد.

[22]تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 99.

[23]تجريداسماء الصحابه، ج 2، ص 20.

[24]الدرجات الرفيعه، ص 336.

[25]همان، ص 335.

[26]البداية و النهاية، ج 8، ص 99.

[27]نك: تاريخ البخاري الصغير، ج 1، ص 111.

[28]عبداللّه بن بديل از ياران خاص امام علي(ع) بود كه در صفين، در ركاب حضرت به شهادت رسيد و در لحظات آخر به اسودبن طهمان وصيت كرد كه با علي(ع) باشد و از حمايت او دست برندارد. اين گفته عبداللّه را امام مي‏شنود و مي‏فرمايد: خدايش رحمت كند كه تا زنده بود با دشمنان ما جنگيد و در وقت مرگ هم براي ما خيرخواهي كرد. (شرح نهج البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 2، ص 470).

[29]سيراعلام النبلاء، ج 3، ص 101؛ اسدالغابة، ج 4، ص 215؛ تهذيب الكمال، ج 24، ص 44.

[30]تاريخ طبري، ج 6، ص 53.

[31]تهذيب التهذيب؛ الاصابة؛ تهذيب الكمال، ج 24، ص 41.

[32]تهذيب التهذيب، ج 2، ص 193، ج 7، ص 193 و ج 8، ص 396 و تهذيب الكمال، ج 24، ص 41.

[33]تهذيب الكمال، ج 24، ص 41.

[34]السنن الكبري، ج 10، ص 222؛ تهذيب الكمال، ج 24، ص 41.

[35]كتاب الجرح و التعديل، ج 7، ص 99.

[36]تهذيب الكمال، ج 24، ص 41.

[37]تهذيب الكمال، ج 24، ص 41.

[38]سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 102.

[39]تهذيب الكمال، ج 24، ص 42؛ سيراعلام النبلاء، ج 3، ص 102.

[40]تهذيب الكمال، ج 24، ص 42؛ سيراعلام النبلاء، ج 3، ص 102.

[41]تهذيب الكمال، ج 24، ص 42.

[42]تهذيب التهذيب، ج 8، ص 116.

[43]تهذيب الكمال، ج 24، ص 42.

[44]الاصابة، ج 3، ص 620؛ حلية‏الاولياء، ج 5، ص 24 و تهذيب الكمال، ج 24، ص 42.

[45]تهذيب التهذيب، ج 11، ص 141.

[46]تهذيب الكمال، ج 24، ص 42.

[47]كتاب المغازي، جزء ثالث، ص 1059؛ كتاب صفين، ص 447 و الغدير، ج 2، ص 81.

[48]الغدير، ج 2، ص 75.

[49]ارشادالقلوب، ج 2، ص 201.

[50]خود او مي‏گويد:

اناابن سعدٍ و ابي‏عبادة                و الخزرجيون رجالٌ ساده

ليس فراري في الوغي بعاده        انّ الفرار للفتي قلادة

[51]وي از طرف علي(ع) حاكم يكي از شهرهاي فارس (اصطخر) بود. امام(ع) او را به خاطر اختلاس بيت المال زنداني كرد. بعدها با شفاعت صعصعة بن صوحان از زندان آزاد شد. او پايان عمر خود را در هندوستان گذراند و در عهد سلطنت يزيد بن معاويه در گذشت.

[52]زاويه: قريه‏اي است در كنار دجله، بين واسط و بصره.

[53]مروج الذهب، ج 2، ص 8.

[54]شرح نهج البلاغه، ابن ابي‏الحديد، ج 4، ص 14.

[55]رجال كشي، ص 63.

[56]تهذيب الكمال، ج 24، ص 44.

[57]سیر اعلام النبلاء، ج 3 ص104 و ابن عساکر، ج14، ص227

[58]صحيح ترمذي، ج 2، ص 317؛ سنن بيهقي، ج 8، ص 175؛ مصابيح البغوي، ج 2، ص 151؛ استيعاب، ج 2، ص 528؛ اسدالغابة، ج 4، ص 215؛ الاصابة، ج 5، ص 354؛ تهذيب التهذيب، ج 8، ص 394؛ مجمع الزوايد، ج 9، ص 305.

[59]او درياست،از هركرانه بر وي درآيي، موج هايش احسان مي‏ريزد و ساحلش مالامال از كرم است.

[60]الاصابة، ج 5، ص 254.

[61]قاموس الرجال، ج 7، ص 399.

[62]كامل، ص 309؛ عقدالفريد، ج 1، ص 256؛ الاستيعاب، ج 3، ص 222؛ الكرماء، ص 736؛ سيراعلام النبلاء، ج 3، ص 161؛ الدرجات الرفيعه، ص 335؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 453.

[63]كتاب المغازي، ج 2، ص 775 و 776 و سيراعلام النبلاء، ج 3، ص 105 و 106.

[64]ربيع الابرار، ج 4، ص 91؛ قاموس الرجال، ج 7، ص 399؛ الاستيعاب، ج 2، ص 526؛ البداية و النهاية، ج8، ص 100؛ الصداقة و الصديق، ص 23؛ المستجاد، ص 176؛ لباب الآداب، ص 109 و البصائر و الذخائر، ج4، ص 241.

[65]قاموس الرجال، ج 7، ص 399؛ اعيان الشيعه، ج 8، ص 453 و تهذيب الكمال، ج 24، ص 43.

[66]تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 99.

[67]الكرماء، ص 73.

[68]عرابة‏بن اوس بن قيظي.

[69]مستطرف، ج 1، ص 168؛ البداية‏والنهايه، ج 8، ص 100؛ المستجاد من فعلات الاجواد، ص 125 و 126.

[70]الغارات، ص 222.

[71]الغارات، ج 1،

[72]«المكرُوالخديعة في‏النّار»

[73]اسدالغابه، ج 4، ص 215؛ تاريخ ابن كثير، ج 8، ص 101؛ تهذيب الكمال، ج 24، ص 44.

[74]الدرجات الرفيعه، ص 335؛ الاصابة، ج 3، ص249.

[75]تاریخ طبری، ج5، ص 231

[76]آنان عبارتند از: معاويه، عمروبن عاص، قيس بن سعد، مغيرة‏بن شعبة، عبداللّه بن بديل. ر.ك: تاريخ طبري، ج 6، ص 92؛ كامل ابن اثير، ج 3، ص 143؛ اسدالغابة، ج 4، ص 215.

[77]الاستيعاب، ج 2، ص 528.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *