چکیده
تأسيس دولت صفويه در سال 907 قمری، رقابت شديد سياسي و مذهبي بين ايران و عثماني ايجاد كرد و طي حاكميت صفويان، تنش هاي متعددي ميان آنان رخ داد و اين رقابت ناسالم، پي آمدهاي ناگواري را براي دنياي اسلام رقم زد.
سلسله صفوي، دولتي با آرمان هاي مذهبي تشكيل داد و ابتدا بر بخش نسبتاً كوچكي از ايران حكم مي راند، امّا به سرعت دامنه نفوذ سياسي و معنوي خود را در نقاط ديگر گسترش داد و اين گسترش براي همسايه غربي ايران (دولت عثماني) كه ميخواست تا قلب اروپا را تصرف كند، نگران كننده بود. در اين مقاله، زمينه ها و عوامل ايجاد تنش فرهنگي – مذهبي بين صفويه و عثماني بررسي می شود. در اين زمینه، نقش عالمان و نظاميان در ايجاد تنش و پرهيز از جنگ و درگيري ميان دو دولت مسلمان، بسيار مهم بود.
نتيجه اين مقاله، مي تواند در زمينه وحدت و انسجام ميان فرقه هاي مختلف اسلامي و دولت هاي آنان و پي-آمدهاي ناخوش آيند تقابل و تنش بين مسلمانان، الگوي تاريخي مناسبي باشد تا با استفاده از آن، براي ايجاد وحدت و هم گرايي بين دولت هاي اسلامي، اقدامات و برنامه هاي بايسته اي تدبير شود.
واژه گان کليدی: صفويه، عثماني، مذهب، سياست، تنش، فتوا، علما.
مقدمه
دولت صفوي و دولت عثماني كه هردو بر اساس مذهب شکل گرفته بودند، از همان آغاز، خشم و نفرت بر روابط آنها حکم فرما بود، اقدامات مؤسس سلسله صفوي در رسمي كردن مذهب شيعه، لعن و توهين به مقدسات سنيها توسط او واعقابش و سخت گيري شديد نسبت به اهل سنت و نفوذ روزافزون تشیع در قلمرو عثماني و ترويج تشیع با نيروهاي نظامي در ايران، بزرگ ترين تهديد براي امپراتوري عثماني بود. اين تهديد از آن جهت بزرگ ترين تهديد بود كه در آناتولي -خاوري و در داخل مرز هاي عثماني، تعداد زيادي از تركمن ها ساكن بودند كه از صفويان طرف داري ميكردند و نيز جنگ با ازبكان و قتل و كشتارهايي كه در ماوراءالنهر رخ داد، به سبب طرف داري صريح از شيعه و مخالفت سخت و خشونت آميز با اهل سنت بود.
در قبال اينها، سلطان عثماني و به دنبال آن بزرگان دربار و علماي متعصب سنی مذهب كه سنیاني پرشور بودند، در برابر گسترش تشیع در باختر آسياي صغير، سخت واكنش نشان دادند. به هرحال، اقدامات شاهان صفوي در راه ترويج تشیع، تعصب شديد دولت عثماني در مذهب سنی حنفي، فتاواي علماي سنی مبني بر تكفير و ارتداد شيعيان، مکاتبات طرفين در زمینه مذهب و كشتارهاي شيعه و سنی در قلمرو يك ديگر، تنش ميان صفويان و عثمانيها را سبب گرديد كه در اين مقاله به طور اختصار به آنها اشاره خواهد شد.
ترويج مذهب شيعه در ايران و آناتولي
شاه اسماعيل در سن چهارده یا شانزده سالگي، پس از فتح تبريز رسماً بر تخت سلطنت نشست. وي خود را از اعقاب خاندان امامان شيعيان معرفي كرد و تشیع را مذهب رسمي اعلام نمود. سپس به تمام وعاظ و خطباي مملكت دستور داد تا شهادت مخصوص شيعيان « اشهد انّ علياً ولي الله» و جمله « حي علي خيرالعمل» را وارد اذان و اقامه نمايند و خطبه به نام ائمه اثناعشر بخوانند. اين تصميم شاه، نگراني علماي شيعي تبريز را سبب شد، چون بيشتر مردم آن شهر سنی مذهب بودند. بنابراين، جمعي از علماي شيعه قبل از آن كه شاه تصميم خود را اعلام كند، نزد او رفتند و گفتند:
قربانت شویم! دويست- سيصد هزار خلق كه در تبريز است، چهار دانگ آن همه سنی اند و از زمان حضرات تا حال، اين خطبه را كسي برملا نخوانده و ميترسيم كه مردم بگويند كه پادشاه شيعه نخواهيم و نعوذ بالله، رعيت برگردند. پس بايد در اين باب فكري كرد. [شاه اسماعيل جواب داد] كه مرا به اين كار بازداشتهاند و خداي عالم با حضرات ائمه معصومين هم راه منند و من از هيچ كس، انديشه [باك] ندارم به توفيق الله تعالي، اگر رعيت حرفي بگويند، شمشير از غلاف مي كشم و يك كس را زنده نمي گذارم و روز جمعه، خودم ميروم خطبه اثناعشري را مي خوانم.
به نوشته تاریخ عالم آراي شاه اسماعيل، مؤسس سلسله صفويه، در عالم خواب از زبان حضرت علي (علیه السلام) شنيده بود كه مذهب شيعه را تعميم و ترويج دهد و از بابت آن، نبايد هيچ دغدغهاي به دلش راه دهد، چون تمام قزلباشان در خدمت او خواهند بود. لذا، در اولین جمعه سال907 قمری با سه تن از نزديكانش مانند دده بيگ، حسين بيگ لله و الياس بيگ و سرداران قزلباش، توافق كردند كه در صورت لزوم، به خشونت متوسل شوند. عالم آراي شاه اسماعيل اين مطلب را به شرح ذیل آورده است:
روز جمعه نواب گيتي ستان به مسجد جامع تبريز تشريف آورده، فرمود كه مولانا احمد اردبيلي كه يكي از اكابر شيعه بود، برسر منبر رفته و آن حضرت نيز شمشير جهان گيري را برهنه نموده، خود نيز چون آفتاب تابان بر سر منبر برآمده، مولانا احمد مشاراليه، شروع در خطبه خواندن نمود؛ غلغله در ميان خلق افتاد.
خواندمیر شرح اين روز تاريخي را اين طوري وصف كرده است: در اول جلوس همايون فرمان واجب الاذعان،شرف نفاذ پيوست که خطباي ممالک آذربايجان،خطبه به نام ائمه اثنا شري-سلام الله عليهم الي يوم الحشر-خوانند و پيش نمازان تمامي بلدان،در اقامت صلات و ساير عبادات، رسوم مذمومه مبتدعه را منسوخ گردانند. مؤذنان مساجد و معابد لفظ «اشهد انّ علياً ولي الله» را داخل کلمات اذان سازند و غازيان عابد و لشکريان مجاهد، از هرکس امري مخالف ملت بيضا مشاهده نمايند، سرش از تن بيندازند.
وی هم چنین آورده که شاه اسماعيل دستور داد: در مساجد و معابد، محراب اهل سنت را تغيير دهند؛ مؤذنان در عقب نماز شهادتين، كلمه «اشهد انّ عليا ولي الله» گفته و بعد از «حي علي الفلاح»، «حي علي خيرالعمل»، «محمد و علي خيرالبشر» را تكرار نمايند و ايضاً فرمان واجب الاذعان به صدور پيوست كه من بعد، هركس موافق اهل سنت نمازگزارد و (قواعد اهل سنت معمول دارد)، با تيغ سر از تنش جدا سازند و جاهلان و متعصبان كه قبل از اعلان لواي شاه ولايت، در شهر و ولايت، محبان و شيعيان را تعذيب و ايذا مي نمودهاند، در آتش انتقام بگذارند.
شاه اسماعيل اين گونه، تشیع را برسنی مذهبان ايران تحميل كرد. وي تنها به ايران اكتفا نكرد، بلكه پا را فراتر نهاد. او با اعزام افرادي تحت عنوان خليفه به قلمرو عثماني و تبليغ مذهب تشیع و تحريك شيعيان، آناتولي را برضد حاكمان سنی-مذهب برانگيخت. از آن جا كه شيعيان عثماني از فشار و تعدي حاكمان عثماني دل خوشي نداشتند، از ظهور شاه اسماعيل و تقويت مذهب شيعه در ايران نيروي تازه گرفتند. آنها شاه اسماعيل و ايران را براي خود حامي خوبي دانستند. سلطان بايزيد (886 ـ 918ق) فرزند سلطان محمد فاتح (855 ـ 886ق) كه قيام شاه اسماعيل در زمان او انجام گرفت، با احساس نگراني از كثرت مريدان و هواخواهان شاه اسماعيل در ولايت هاي حميد و تكه در جنوب آناتولي، دستورداد تا آنان را به سواحل روم ايلي تبعيد کنند و به امراي سرحدات ابلاغ کرد که بعد از آن، هيچ کس حق ندارد، به نام صوفي وارد آناتولي شود. هواخواهان شاه اسماعيل در اواخر سلطنت بايزيد، به سبب حمايت از شاه ايران، سر به شورش برداشتند.
يكي از بزرگان قبيله تكلو به نام حسن اغلو خود را شاه قلي (بنده شاه) ناميد. وی شورشيان و شيعيان ناراضي را دور خود جمع كرده، قيام نمودند. اين قيام كه به رهبري شاه قلي هدايت ميشد، مشكلات زيادي براي دولت عثماني به وجود آورد. سلطان عثماني ناگزير شد، براي دفع آن شورش، سپاه بزرگي را به سرداري وزيراعظم عثماني براي مقابله با آنها بفرستد. دو سپاه در كنار رود كيوك چاي به نبرد پرداختند. شاه قلي و نيز وزير اعظم عثماني در آن جا كشته شدند و شورشيان شكست خوردند و افراد باقي مانده به سوي مرز ايران گريختند.
شاه اسماعيل در تاريخ 920 قمری، پيغامي به سلطان سليم اول داد كه در آن ساكنان آناتولي را پيروان اجداد خود خواند. اين رفتار او، به شدت بر خشم سلطان عثماني افزود.
لعن سه خليفه نخست
شاه اسماعيل تنها به ترويج مذهب تشیع اكتفا نكرد، بلكه لعن بر سه خليفه نخست (ابوبكر، عمر و عثمان) را اجباري كرد. وی دستور داد كه هركس لعن آنها را بشنود و «بيش باد و كم مباد» نگويد، به قتل برسد. روملو مينويسد كه اذكار مخصوص شيعه از 528 سال قبل از آن كه طغرل بيگ بن ميكايل بن سلجوقي البساسيري را فراري داده و كشته بود و به بوته فراموشي سپرده شده بود، در زمان صفويان باز هم بر زبان ها جاري شد.
شاه تهماسب فرزند شاه اسماعيل اول، در تعصب به سنیها، همان روش پدر را ادامه داد به اين استدلال که سه خليفه نخست، کارهاي زشت و ناپسند زيادي را مرتكب شدهاند؛ با اين بيان که ابوبكر ملك فدك را به اجبارگرفت؛ عمر كتابي را كه درباره فدك نوشته شده بود، پاره كرد و پرداخت خمس به سادات را منع نمود؛ عثمان خليفه سوم نيز كتاب خدا را سوزاند و ابن مسعود، از اصحاب پيامبر را به ضرب چوب هلاك ساخت و عمارياسر را كتك بسيار زد و ابوذر غفاري را پس از ايذا و اهانت بسيار زياد، تبعيد نمود؛ هم چنین عمر را نكوهش كرد، براي اين كه پيامبر اسلام حج عمره و صيغه كردن زن و ورود «حي علي خيرالعمل» در اذان نماز را تجويز كرده بود، ولي عمر بر خلاف رأي پيامبر(ص) هر سه را منع كرد.
از مجموع آن گفتهها چنين نتيجه گرفت كه: هركه مسلمان است، در لعن ابوبكر و عمر و عثمان و تابعين آن ملاعين شياطين تأمل و تعلل ندارد. وي از تبراييان حمايت مي كرد: به مداحان و تبرایيان كه مقرري ايشان بود، عنايت مي فرمود. حتي حاضر نشد، مدت چند روزي هنگام حمله سلطان سليمان به ايران، به منظور كاهش دشمني، لعن گفتن بر سه خليفه نخست را ترك كند. وقتي كسي به او پيشنهاد كرد كه موقتاً ناسزاگويي را ترك كند، فوراً دستور قتل او را صادر كرد.
تأييد بر اين مدعا گفتار قاضي احمد است كه مينويسد: [از شاه تهماسب خواسته شد كه] چند روزي بنابر مصلحت، ترك لعن [ به سه خليفه نخست] نموده شود. شاه جنت مكان از اين سخن برآشفته گشته، بر اين شد كه در همان مجلس او را به قتل برساند. باز به واسطه سيادت ترك آن را نمود اما ديگر با وي اختلاط نكرد.
لعن برخلفاي سه گانه، تنها به زمان شاه اسماعيل و فرزندش شاه تهماسب محدود نشد، بلكه در ميان بقيه پادشاهان صفوي نيز كم و بيش ادامه داشت؛ چنان که وقتی پيمانهاي صلح بين آنها منعقد شد، يکي از شرايط آن اين بود که ايرانيان برخلفاي سه گانه لعن نگويند؛ از آن جمله در پيمان صلح استانبول، مقرر شد كه ايرانيان، از لعن خلفاي سه گانه و ام المؤمنين عايشه و همه سنيها خوداري كنند.
در ميان شاهان صفوي، فقط شاه اسماعيل دوم (984 ـ 985ق) فرزند شاه تهماسب، لعن بر خلفاي سه گانه را منع كرد و از بعضي علماي سنی مذهب مثل ميرزامخدوم شريفي و علامه العلمايي مولانا ميرزاجان شيرازي حمايت نمود. قزلباشان با اين امر به شدت مخالفت کردند و با اصرار آنها، شاه مجبور شد كه از حمايت او دست بردارد.
واعظان و روضه خوانان نيز بر روي منبر با نقل داستان هاي مستهجن، سه خليفه نخست و تركان را به تمسخر مي-گرفتند. در اين زمينه ميتوان به گزارش آدام اولئاريوس كه درسال ۱۰۴۵قمری زمان پادشاهي شاه صفي، جانشين شاه عباس به ايران سفر كرده، استناد نمود.
وي مينويسد: واعظان و روضه خوان ها و ابدالي ها، مردم را به دور خود جمع كرده، مورد موعظه قرار مي دادند و به ابوبكر، عمر و عثمان توهين و فحاشي مي كنند؛ با پرداختن داستان هاي مستهجن، آنان را تحقير مي كنند و بر جميع تركان لعنت مي فرستند.
مردم عادي نيز با تأثير از حكومت و مبلغان، به سهم خود ناسزاگويي را ادامه دادند. خانم شيل در اين باره مي گويد: بناها، وقتي آجري را از شاگردش مي گيرد، اين شعر را با صداي بلند ميخوانند:
خشت بده مـــرا جـــــانم لعنت الهـــي بر عمــر
يكي ديگر به من بده عزيزم ان شاءالله خير نبينه عمـر
از موارد ديگر كه مردم در سال مرگ عمر در ايران جشن ميگرفتند، عمركشي بود. در آن مراسم، مردم تصويري زشتي را روي پارچه اي در تكه چوب صليب گذاشته، به آتش ميكشيدند؛ آن گاه به دل خوشي و آوازخواني ميپرداختند. اين اعمال شاهان صفوي، پادشاهان عثماني را به عكس العمل شديد و خشن وادار می كرد.
كشتار شيعه و سنی در قلمرو يك ديگر
صفويان و عثمانيها به شدت متعصب بودند. آنها طي جنگ هاي طولاني، آبادي ها را ويران كردند و پير و جوان را كشتند و حتي به مساجد هم رحم نكردند. یکی از تاریخ نگاران ارمني، به نقل از يك جهان گرد آلماني در اين باره مينويسد:
تركان و ايرانيان كه هر دو مسلمان بودند، به دو شاخه مشخص و متمايز از دين اسلام تعلق داشتند. بدين معنا كه تركان، اهل تسنن بودند و ايرانيان، از كيش شيعه پيروي ميكردند. ظاهراًً بغض و كينههاي مذهبي هر دو حريف تا مدتي متوجه يك ديگر بود و هريك از آن دو حريف، آن قدر كه مسجد هاي يكديگر را آتش ميزدند، به كليساي ارامنه كاري نداشتند.
در ادامه، به هريك از اين كشتارها كه كينه و نفرت هرچه بيشتر ميان دو طرف را سبب گرديد، به طور جداگانه پرداخته خواهد شد.
الف) كشتار سنیها توسط صفويان
شاه اسماعيل پس از تاج گذاري در ايران، شیعیان اين سرزمين را با خود هم راه ساخت و سنیها را به زور، داخل مذهب شيعه كرد و آنهايي را كه نميپذيرفتند، بي درنگ به قتل رسانيد. به گفته نویسنده انقلاب الاسلام بين الخواص والعوام، او از اين كار احساس رضايت ميكرد و معتقد بود كه با اين كار، مورد لطف پروردگار قرار خواهد گرفت. وی دولت صفويه را برای دیگر شیعیان، مرجع معنوي معرفي كرد و هرکس از علماي اهل سنت ساكن ايران كه در برابر او برخاست، سر باخت. بنابراين، بعضي سكوت کردند و برخي ديگر مجبور به مهاجرت شدند. از افرادي كه مهاجرت كردند، ميتوان به ادريس بتليسي وقايع نگار دولت بايندريه، روزبهان خنجي و قاضي عمر اشاره كرد. بتليسي به روم مهاجرت نمود و از شاه زاده سليم، حكم ران وقت ترابوزان، تقاضاي پناهندگي كرد. قاضي عمر و روزبهان نزد شيبك خان (906 ـ 916ق) رفتند و او را به جنگ با ايرانيان ترغيب و تحريك کردند.
حسن روملو در احسن التّواريخ آورده است كه شاه اسماعيل، وارد هر شهري شد، مذهب شيعه را تحميل كرد و به كشتار سنیاني پرداخت كه به ترك مذهب خود يا مهم تر از آن، دشنام دادن به مقدسات مذهبي خود حاضر نميشدند. او در همه شهرها به ويژه در قزوين، تبريز، اصفهان، كازرون و هرات، تعداد زيادي از سنیان را كشت . مأموران وي نيز در كشتار سنیان از وي پیروی كردند. از آن جمله ميتوان به شخصي به نام قلي جان بيك اشاره كرد. وي پس از فتح خراسان، به نمايندگي از جانب شاه اسماعيل و وزيرش به نام نجم ثاني، به هرات رفت. در ابتداي امر، «محمد احداث» را كه يكي از بزرگان هرات به شمار می آید، به علت اين كه به استقبال او نيامده بود، به قتل رساند. سپس به دستور او، همه مردم در مسجد هرات جمع شده، خطبه را به نام شاه ايران خواند. آن گاه به همه حاضران دستور داد كه بر سه خليفه نخست لعن بفرستند. سپس افرادي را كه حاضر نشدند به سه خليفه نخست دشنام دهند از دم تيغ گذراند. شاه اسماعيل وقتي به هم راه وزيرش وارد هرات شد، مقام شيخ الاسلامي هرات را به قلي جان بيك سپرد.
به گفته يوسف جمالي، شاه اسماعيل پس از اين كه به قدرت رسيد، فرمان داد که تشیع اماميه، مذهب عموم ايرانيان گردد. در هرات روش خاصي براي ترويج تشیع اجرا گرديد. شاه جوان در سركوبي مخالفان سنی هرات و ساير نقاط، جديت خاصي به خرج داد و خون هاي زيادي به زمين ريخته شد. هرجا كه صداي مخالفي برضد اماميه بلند گشت، در گلو خفه نمود. حتی به قبور بزرگان علم و ادب نيز رحم نكرد. قزلباشان به دستور شاه، مقابر عبدالرحمان جامي شاعر و فيلسوف (817- 889 ق) و امام فخرالدين رازي را شكافتند و استخوان هاي آنان را آتش زدند.
فريد الدين احمد تفتازاني، ازاحفاد عالم مشهور سنی سعدالدين، از ديگر افرادي بود كه به دستور شاه اسماعيل اعدام شد. وي در حدود سي سال شيخ الاسلام هرات بود كه به دستور شاه اسماعيل درملأ عام اعدام شد. آن گاه جسدش را بر سر دار بردند و آتش زدند. هم چنین حافظ زين الدين، خطيب مشهور هرات، از ديگر قربانياني بود كه به دست قزلباشان از منبر پايين كشيده شد و به قتل رسيد.
مانند این برخورد با مخالفان، در سال 914 قمری در بغداد اتفاق افتاد كه در ادامه به مواردي اشاره ميشود. به دنبال تعقيب باريك بيگ پرناك، حاكم معزول سنی عصر آققويونلو، شاه اسماعيل بدون جنگ وارد بغداد شد. در ابتداي ورود، سلطان مراد آق قويونلو را به حلب فراري داد. سپس دستور كشتن سنیان اعم از زنان و مردان، خصوصاً تمام افراد قبيله پرناک را صادر كرد. به گفته نویسنده خلد برين و لب التواريخ، تعداد كشتهها به اندازه اي بود كه در دجله به جاي آب خون جاري گرديد.
هم چنين نویسنده ايلچي نظام شاه در چگونگي و قتل مردم سنی عراق و پناهندگان طايفه آققويونلو در اين شهر مينويسد: چون آوازه نهضت عساكر نصرت نشان در بغداد، به سمع باريك سلطان رسيد، دانست كه مقابله و معارضه با چنين كسي فوق قدرت و توانايي اوست، لاجرم به اراده و اختيار، دست از آن مملكت باز داشته و سلطان مراد را برداشته با جمعي كه قدرت رفتن داشتند، به صوب شام و روم رفت و مملكت عراق عرب، بي قتال و جدال به تصرف بندگان حضرت پادشاه همال در آمد و بسياري از تركمانان كه گرفتار اهل و عيال بودند و قوت فرار نداشتند، در آن ديار مانده بودند. در اين وقت، حسب الفرمان قضا جريان، ديوسلطان با جمعي از لشكريان به كشتن آن بيچارگان مأمور شدند و تير و شمشير از صغير و كبير و برنا و پير دريغ نداشتند و مجموع را در دجله ميانداختند؛ چنان از خون كشتگان آب دجله گونه سرشك عاشقان مهجور گرفت و هواي بغداد از عفونت جيفه مردگان تغيير تمام پذيرفت. در آن اثنا، عساكر ظفرمآثر، تاخت بر سر اعراب باديه بردند و شتر بسيار و غنايم بيشمار گرفتند و حكومت عراق را به خادم بيگ شفقت نمودند.
شاه اسماعيل علاوه بر كشتارهايي كه در خاك ايران انجام داد، صوفيان و هواخواهان خود را در قلمرو عثماني، به قتل عثمانيها تحريك كرد. اين هواخواهان كه خود را شيعه حيدري ميناميدند، به اندازه اي متعصب بودند كه كشتن يك سنی را با ثواب قتل پنج كافر حربي برابر ميدانستند. آنان معتقد بودند كه پيروان تسنن از حريت خارج هستند و بدين سبب، كشتن مردان سنی را واجب وخريد و فروش زنان آنها را جايز شمردند.
افزون برآن، چيزي كه بسيار خشم سلطان سليم را برانگيخت، فرستادن پوست سر پر از كاه شده شيبك خان ازبك براي سلطان بايزيد دوم بود. شاه صفوي در سال 916 قمری شيبك خان ازبك را شكست داده، او را كشت؛ سپس سر از تنش جدا كرد و آن را براي سلطان عثماني فرستاد. موقع تحويل سر شيبك خان، شاه زاده سليم حاكم وقت ترابوزان در آن جا حضور داشت و از اين عمل شاه اسماعيل بسيار خشم گين شد و ضمن توهين به پدرش كه در مقابل اين رفتار شاه ايران واكنش مناسب را نشان نميدهد، در همان مجلس قسم ياد كرد كه انتقام خون شيبك خان را از شاه اسماعيل بگيرد. عالم آراي صفوي در اين باره مينويسد: [سلطان سليم] پدر خود را بيغيرت و بيحميت خوانده و با سفير شاه اسماعيل گفت: برو به آقايت بگو تو ما را به خاك تيره يك سان نمودي، اما حال اگر بلايي به سرت نياورم كه در ميان پادشاهان عالم خجل شوي و شرمنده گردي، پس سلطان سليم پسر قيصر نبوده باشم.
شاه تهماسب نيز تا قبل از صلح آماسيه، نسبت به سنیها هميشه احساس كينه توزانه اي داشت. اين دو بيت كه منسوب به اوست كينه او را نشان می دهد:
صاحب الامر لطف كرده كه ما روي همت به هر كجا كه نهيم
سنیان را زخون كفــن ســازيم شيعيان را قبـــــاي فتح دهيم
به دستور او، پوست سر خواجه كلان غورياني سنی را كندند و آن را پر از كاه نموده، بر سر چوب آويزان كردند. جرم خواجه كلان اين بود كه از عبيدخان در غوريان استقبال كرده و به شاه تهماسب دشنام داده بود. شاه محمود كنجاني، يكي ديگر از سنیهايي بود كه هنگام تسلط عبيد خان در هرات، تعداد زيادي از شيعيان را كشت. وقتي شاه تهماسب بر هرات مسلط شد، به دستور حاكم هرات، گوشت بدن او را با انبرك جدا كرد.
شاه عباس نيز خطاط معروفي به نام ميرعماد را كه از اهالي قزوين بود، به جرم اشتهار به سنی زدگي كشت. پس از اشغال بغداد توسط شاه عباس، به فرمان او سنیهاي بغداد، از جمله قاضي بغداد و واعظ مسجد بزرگ شهر، كشته و شهر غارت شد و هم زمان با آن، آرامگاه ابوحنيفه و پير عبدالقادر گيلاني هم غارت و تخريب گشت. اينها كشتارهایي بود كه توسط صفويان صورت گرفت. طرف مقابل نيز به كشتار هاي وسيعي دست زند که در ادامه به آن اشاره ميشود.
ب) كشتار شيعيان توسط عثمانيها
درقلمرو عثماني، تعدادي زيادي از ساكنان آسياي صغير شيعه بودند و بسياري از آنان، هواخواهان شاه اسماعيل و قزلباشان به شمار می آمدند. مارينوسانتو وقايع نگار ونيزي درباره تعداد آنان اظهار ميدارد: چهار پنجم مردم ترك زبان آسياي صغير، شيعه بودند و به صفويان حسن توجه داشتند.
با توجه به كثرت اين شيعيان و عقايد افراطي آنها كه كشتن هر سنی را با ثواب قتل پنج كافر حربي برابر مي دانستند، شيخ الاسلام استانبول را كه عالي ترين مقام آن كشور بود، وادار به واكنش كرد. او فتوا داد: كه قتل يك نفر شيعه، بيش از قتل هفتاد كافر حربي و مسيحي، ثواب دارد.
هم چنین حسين بن عبدالله شرواني در رساله احكام الدّينيه نوشت:کشتن هريک از شيعيان، بهتر از کشتن هفتاد کافر حربي است.
سلطان سليم اول (918 ـ920ق) فرزند سلطان بايزيد، براي برطرف كردن خطر شيعيان، علاوه بر حربه سياسي، به حربه مذهبي رو آورد و با استفاده از فتواي یادشده و مانند آن، با كمك علماي سنی مذهب، اين عقيده را رايج كرد كه شيعيان واجب القتل هستند. بدين منظور وي دستور داد كه جاسوسان، اساميكساني را كه احتمال تشیع درباره آنها ميرفت و يا تا سه پشت طرف دار صفويه بودند، از هفت ساله تا هفتاد ساله به دست آورند- خصوصاً کساني كه قيام مسلحانه كرده بودند- و پس از شكنجه، به قتل برسانند يا به زندان اندازند و پيشاني بقيه را با آهن گداخته داغ كنند تا در همه جا، براي هميشه شناخته شوند. سپس آنان را با بستگان و اولاد كشته شدگان به روم ايلي كوچ دادند. سرپرسي سايکس دراين باره ميگويد:
سلطان سليم جمعي را درخفا مأمور کردند تا تعداد جمعيت شيعه رافضي را در قلمرو عثماني برشمارد، چنان چه از ميان هفتاد هزار شيعه اي که بودند، او چهل هزار نفررا محکوم به قتل کردند.
در اين قتل عام كه در سال ۹۱۹ قمری روي داد، حدود چهل هزار شيعه به قتل رسيدند كه سعدالدّين سلاك زاده و علي ابوالفضل بن ادريس بتليسي، اين تعداد كشته را بدين صورت به نظم در آورده است:
فـرستاد سـلطان دانـا رسـوم دبيـران دانــا به هـر مـرز و بــوم
كه اتباع اين قوم را قسم قسـم درآرد به نوك قــــلم اسـم اسـم
ز هفت و ز هفتــاد ساله به نـام بيـاورد به ديـوان عــالـي مــقـام
چو دفتر سپـردند اهـل حسـاب عدد چهل هزارآمد از شيخ و شـاب
پس آن گه به حكام هر كشوري رساندند فــــرمـان بران دفتـري
شد اعداد اين كشته هـاي ديـار فزون از حساب قـلم چهل هـزار
ادوارد براون پس از گزارش قتل عام شيعيان در امپراتوري عثماني، اظهار تعجب كرده است كه چرا تاریخ نگاران ايراني، از قتل عام شيعيان عثماني چيزي نگفتهاند يا كم گفتهاند! وی به نقل از پورگشتال، خاورشناس مشهور اتريشي، كشتار شيعيان عثماني را يكي از وحشتناك ترين اعمالي توصيف ميكند كه به نام مذهب صورت گرفته است.
كشتار شيعيان توسط سليم تا جايي رسيد كه حتي سربازان وفادارش يني چريان به آن اعتراض کردند. آنها پس از جنگ چالدران، خواهان بازگشت سپاه عثماني از ايران بودند و عريضه ا ي به سلطان عثماني دادند مبني بر اين كه شيعيان همانند آنان، مسلمان هستند و آنها حاضر به جنگ ديني نيستند. عريضه نامه بدين شرح است: قریب 45 هزار نفس در مملكت ما و قريب بيست هزار نفس در خاك ايران به تهمت رفض و الحاد، طعمة شمشير غدر و بيداد گرديد. علماي با تعصب ما، به ما از معني رفض و الحاد اطلاع كامل نداده، اعلاحضرت اقدس همايوني را اغفال كردند و باعث ريخته شدن خون آن قدر نفوس مكرمه شده، ما را به قتل مسلمين واداشتند. آيا در مملكتي كه مانند اهل سنت، در اوقات خمس اذان محمدي گويند و وضوگرفته، نماز را به جماعت ادا كنند و روزه گيرند و زكات دهند و قرآن خوانند و حج كنند و كلمة طيبه لا اله الاالله، محمد رسول الله را هميشه از زبان جاري سازند، آنها را به چه جهت شرعي مي توان كشت؟ اگردست باز نماز خواندن، اذان و اقامه «اشهد انّ علياً ولي الله و حي علي خير العمل» گفتن خلاف شرع است، چرا شافعي ها گاه دست باز، گاه دست بسته نماز مي گزارند و «أشهد انّ عليا ولي الله» گفتن، اگرچه بدعت است، امّا مثل مناره به مسجد ساختن، از بدعت حسنه است و ما همه مقر و معترف هستيم كه علي، ولي خداست و مؤذنين ما هم در اذان هاي صبح «حي علي خيرالعمل» را مي گويند. راستي سخن اين است، ما با ايرانيان به اسم دين جنگ نخواهيم كرد. هرگاه فرمايند كه جنگ ما بر سر ملك است، اين مملكت ويرانه، به آن خون ها نمي ارزد كه از براي ضبطش ريخته خواهد شد.
عريضه يني چريان به سلطان عثماني، روشن ميدارد كه آنها از كشتار شيعيان تحت عنوان رفض و رافضي ناراضي بودند. آنها شيعيان را برخلاف علماي با تعصبشان مسلمان دانسته، آشکارا بيان داشتند كه با ايرانيان به اسم دين نخواهند جنگيد؛ چون ايرانيان مانند آنها قرآن و نماز ميخوانند، كلمه توحيد را بر زبان جاري ميسازند و شهادت به رسالت پيامبر خاتم ميدهند. ولي آنها با دست باز نماز خواندن و گفتن «اشهد انّ عليا ولي الله و حي علي خيرالعمل» را در اذان و اقامه، خلاف شرع نميدانند؛ زیرا شافعي ها نيز گاهي دست باز نماز ميخوانند اما كسي در مسلماني آنها تشكيك نميكند.
ظاهراً اين اعتراضات نيز مؤثر واقع نشد، چون سلطان سليم پس از جنگ چالدران و تصرف ديار بكر، دستور داد تا شيعيان آن جا را قتل عام نمايند. براي اين كار، ايالت دياربكر را مانند صفحه شطرنج تقسيم كرد و هر مربع را به قسمتي از قشون خود واگذار نمود تا خون شيعيان را بريزند. محمد قره باغي، رئيس يكي از عشيرههايي كه در حوالي درياچه اروميه ساكن بود، در گزارش خود به شاه اسماعيل به نقل از اظهارات اسيران كه به چنگ وي افتاده بود، چنين نوشت: قتل عام شيعيان در ايالت دياربكر، روز و شب ادامه داشت تا اين كه نسل مردان شيعه قطع شد و امروز در دياربكر، يك مرد شيعه وجود ندارد مگر آنهايي كه توانسته اند خود را در بيغولهها، كوچهها و كوهها پنهان نمايد.
سلطان سليم دوم (974ـ982ق) فرزند سلطان سليمان و نوه سلطان سليم اول، مبلغان صفوي را به اتهام دزدي و حرامي گري، به صورت مخفيانه در آناتولي به قتل رساند. وي در تاريخ ۲۲ ربيع الاول ۹۷۶ قمری، نامه اي به والي آماسيه نگاشت كه: شخصي به نام سليمان فقيه با بعضي از ملاحده و مفسدان كه خليفه ناميده مي شود در صدد گم راه كردن مردم است. در صورت صحت، افراد مذكور را دست گير كن و بدون آن كه افشا كني، مخفيانه به قزل ايرماق ببر و غرقشان كن و يا به وجهي ديگر چنان كه مناسب تشخيص داده شود، ادعا كن كه دزدي و حرامي گري كردند و به كيفرشان برسان.
طبق گزارش احمد رفيق، والي آماسيه دستور سلطان را اجرا كرد و هركسي را كه به او اتهامي بسته شده بود، دست گير كرد و يك شبه به كيفرشان رساند.
ازبكان نيز به عنوان متحد مذهبي- سياسي عثمانيها، از هر فرصت ممكن استفاده كرده، به كشتن شيعيان دست زدند. شايد آنها در تعصب مذهبي، متعصب تر از عثمانيها بودند و دشنام دادن به سه خليفه نخست را بر نميتافتند. لذا در هر لشكركشي برای قتل عام مذهبي، با آنها هم راه بودند. عبيدخان در سال 935 قمری، هرات و سپس مشهد را گرفت و تبرایيان و شيعيان خصوصاً دشنام دهندگان خلفاي سه گانه را قتل عام كرد؛ از جمله كشته شدگان صاحب نام، مولانا هلالي از تركمانان جغتايي بود و به اتهام رافضي بودن و نيز به سبب ثروتش به قتل رسيد. عبیدخان تعداد زيادي را به این اتهام كشت. اين كه در زمان قزلباشان به خلفاي سه گانه ناسزاگفتهاند. وی به مجرد شهادت دو نفرجاهل، متهم را به قتل می رساند ولو اين كه آن شهادت، ناحق و از روي غرض ورزي بود. قاضي با شنيدن شهادت، حكم به قتل ميداد و متهمان مانند دزدان به قتل ميرسيدند. در ضمن وقايع سال 942 قمری هنگام حمله عبيدخان ازبك به هرات، از اوضاع اين شهر چنين ياد شده است:
هرروز به حكم آن خان بي ايمان، پنج شش كس به واسطه تشیع با اقوال جهال، در چهارسوق هرات كشته مي شدند و روستایيان بي ديانت و شهريان باخيانت، با هركس كه عداوتي داشتند، او را گرفته، نزد قاضي ميبردند كه اين مرد در زمان قزلباش، لعن ابوبكر و عثمان كرده است. به سخن آن دو گواه جاهل، قاضي به قتل آن مظلوم حكم ميكرد و او را كشان كشان به چهارسوق هرات ميبردند، به قتلش ميآوردند و از شومي ايشان، امواج محن و افواج فتن، به درجه اعلا رسيد و سلب ونهيب در اطراف خراسان واقع گرديد.
فتواي علماي سنی بر تكفير و ارتداد شيعيان
در زمان سلطنت شاه اسماعيل صفوي عثمانيها و ازبکان با مذهب رسمي سنت و جماعت، در همسايگي ايران قرار داشتند. شاه پس از آن كه بر تخت سلطنت نشست، تشیع را مذهب رسمي بلكه تنها مذهب آزاد ايرانيان اعلام كرد. عالمان متعصب سنی در برابر نفوذ روزافزون سياست مذهبي شاه اسماعيل و گسترش تشیع، واكنش خصمانه ابراز كردند. آنها در هر جا كه توانستند، مردم و حكام را برضد شيعيان برانگيخته، شيعيان را خارج از اسلام دانستند و آنها را كافر، ملحد و مرتد خواندند. شاهان عثماني هر بار كه عازم جنگ با ايران مي شدند، از شيخ الاسلام هاي دربار، بر لزوم جنگ با ايران فتوا مي-گرفتند. آنان كشتار شيعيان را وظيفه شرعي خود مي دانستند. شاه تهماسب مينويسد كه عالمان سنی عثماني، شيعيان را کافر و مرتد خواندند.
و فتوا دادند كه خون و مال و اهل و عيال شرق [ايرانيان]، از سپاهي و رعيت مسلمان و ارمني و يهودي، حلال است. آنها كينه توزي با شيعيان را در تمام دوران دودمان صفويان و پس از آن ادامه دادند. پورگشتال برخي از فتاواي شيخ-الاسلام عثماني به نام علي جمال افندي را در تاريخ خود نقل می کند از آن جمله كسي از او ميپرسد: اگر يكي از پادشاهان اسلام، اقدام به نابودي ملحدان و بي دينان نمايد و پادشاه ديگري از اين دشمنان دين حمايت كرده، در صدد ممانعت برآيد، از نظر شرع ميتوان او را كشت و اموالش را متصرف شد يا خير؟
افندي در پاسخ به آن ميگويد: كسي كه از ملحدان و بي دينان حمايت نمايد، او نيز از جمله آنها محسوب ميشود.
پورگشتال توضيح ميدهد كه منظور افندي از ملحدان و بي دينان ايرانيان هستند. او در جاي ديگر، جهاد با ممالك سنی را به اين دليل كه به صفويان كمك كرده بودند، جايز شمرد. بنابه گفته طاشكپري زاده، افندي دشمني خاصي با شيعه داشت، در حالي كه با مسيحيان و يهوديان تبعه دولت عثماني، بسيار مهربان بود و از هرگونه ظلمي به آنان جلوگيري كرد.
علماي عثماني، گفتههاي علماي شيعي را كفر و جهاد با كافران را ضروري می دانستند. طبق فتواي آنها ثواب كشتن يك شيعه، به مراتب بيش از ثواب كشتن هفتاد كافر حربي و مسيحي است. آنها شيعيان را مرتد و از دين برگشته خواندند. و در حمله به ايران، با سربازان ينيچري شركت كردند. سلطان سليم پس از آن كه عريضه قشونش مبني بر بازگشت را مطالعه كرد، بسيار متأثر گشت و از علما و قضات سنی كه در اردوي او بودند، خواست كه اظهارنظر نمايند. آنها مذهب شيعه را مخالف با قرآن خوانده، پيروان آن را مرتد ناميدند. سلطان براي آگاهي يني چريان، فتوا را در اردو اعلام كرد. استفتاي سليم از علما و پاسخ آنها چنين بود: آيا اين مذهبي كه با اقدامات صوفي اوغلي [شاه اسماعيل] در ايران رو به شيوع است، يكي از مذاهب حقه اسلام محسوب مي شود يا نه؟
علماي عثماني در جواب چنين نوشتند: چون در نزد علماي مذاهب حقه اهل سنت و جماعت، به ثبوت رسيده كه اين مذهب، مخالف با قرآن و سنت و اجماع است، لهذا باطل و عدول از اسلام است. هرشخص از اسلام اين طريقه را قبول كرده، پيروي نمايد، مرتد است. بر پادشاه اسلام واجب است كه مرتدين را به سزا رسانيده، نگذارد كه در ممالك اسلام، اين مذهب ناحق شيوع و رواج يابد؛ زيرا قرآن را كه كلام خداي قديم ازلي است و كلام قائم به متكلم است، اينها حادث و مخلوق ميدانند، و معاني شريفه آن را تأويل مي نمايند و در هر نوع مسأله شرعيه كه در حقش محكم نباشد، قياس را قبول نكرده، عمل را در ضد آراي اهل سنت به جا ميآورند و اين ضديت را واجب ميدانند و اجماع امت را مشروع ندانسته، شيخين ذويالنورين را غاصب خلافت و مرتد قرار داده، ناسزا ميگويند و در حق ام المؤمنين عايشه، انواع افترا و بهتان بسته، متهم به تهمت هاي بسيار شنيع نموده، لعنت ميكنند و غالب اصحاب كبار، من جمله اغلب عشره مبشره و اصحاب صفه و بدر و تحت الشجره را تكفير كرده، سب ميكنند و اهل سنت را بدتر از كافر حربي معرفي نموده، مال و جان و عرض مسلمانان پاك را براي خودشان حلال ميدانند. اغلب چيزهاي حرام را حلال و حلال را حرام كرده، به احكام قرآن تغيير ميدهند.
آشكار است كه اين اظهارات علماي عثماني، كاملاً مغرضانه و ناحق است. در هيچ جا شيعيان، حلال را حرام و حرام را حلال نكردهاند. به گزارش اسپناقچی، علماي حاضر مجلس جز يكي، همه آن را مهر كرده، به اردو فرستادند. ظاهراً اين فتوا آرامشي در ينيچريان ايجاد كرد، ولي در واقع اظهار ميكردند كه نمي توان با ايرانيان مانند كافر حربي جنگيد. اين مخالفت يني چريان در همان شب، باعث شد كه سه تير به چادر سليم پرتاب گردد.
تعصبات مذهبي علماي عثماني، روش هاي غارت گرانه لشكريان عثماني را توجيه ميكرد. سلطان مراد سوم (982 ـ 1003ق) در زمان شاه محمد خدابنده، به تحريك علماي عثماني، به آذربايجان و شروان حمله كرد. با آن كه مطابق حكم اسلامي، برده كردن مسلمان جايز نيست، روحانيان سنی عثماني، مذهب شيعه را ناحق و مخالف با قرآن اعلام نمودند و سلطان عثماني را موظف كردند كه از شيوع آن جلوگيري نمايد، به اين استدلال كه شيعيان كلام خدا را حادث ميدانند و معاني آيه را تأويل مي برند و قياس را قبول نكرده، ابوبكر و عمر را غاصب خلافت مي دانند. بنابراين، برده ساختن و فروختن شيعيان را مجاز دانستند و بدين سبب، سربازان عثماني حتي به سادات آن شهر هم رحم نكردند و آنها را در بازار برده فروشان استانبول، به گبر و يهود فروختند.
به گفته اسكندربيگ: [اين اقدام] در هيچ زمان وقوع نيافته بود و هيچ پادشاه ذي شوكت از سلاطين اسلام، تجويز اين امر شنيع ننموده بودند. در زمان او، شايع گشته بسياري از نساء و صبيان[زنان و كودكان] مسلمان در آذربايجان و شروان اسير نموده، به گبر و يهود و ترسا فروخته شد. چنان چه چند نفر از ذريه طيبه سادات در سلك اسرا، به معرض بيع درآوردند و اين فعل مذموم از روم[عثماني] به ماوراءالنهر سرايت كرده، عبيدخان و پسرش نيز همين عمل كردند.
هنگامي كه سلطان مراد چهارم (1032 ـ 1049ق) به بغداد يورش برد، نوح افندي حنفي از او حمايت معنوي كرده، فتوا داد: مقاتله با شيعه واجب است؛ بايد آنها را كشت، اموالشان را به يغما برد و زن و فرزندشان را اسير كرد.
پس از كشته شدن شاه سلطان حسين، پسرش شاه تهماسب دوم، حاكميت قسمت كوچكي از ايران را به دست گرفت. سلطان عثماني با استفاده از هرج و مرج وآشفتگي هاي ايران، در صدد تجاوز به آن برآمد. چون مطابق صلح ذهاب، بدون توجيه نمي توانست آن را نقض كند، براي موجه ساختن آن از مفتي چاره جويي كرد. او گفت:
مسلمين مخصوصاً وظيفه دارند که اين ملاعين [ کشور ايران] را نابود کنند. قلمرو دشمن و مردم آن مرتد محسوب مي شوند؛ در مورد روافض و مردهايشان بايد از دم تيغ گذرانده شوند و زنان و کودکانشان، به اسارت درآيند و اموالشان به غارت رود؛ زنان و کودکان را بايد به وسايل ديگري غير از شمشير مسلمان کرد. ولي کسي اجازه ندارد با زنانشان قبل از اسلام آوردن آنها آميزش کند.
و نيز در پاسخ به اين سؤال كه آيا بر ضد روافض در ايران و نيز آن عده از افرادي كه اصلاً كافرند (اشاره به عيسويان مقيم گرجستان و ارمنستان) ميتوان اقدام كرد. مفتي استانبول در پاسخ گفت: در مورد روافض، مردهايشان بايد از دم تيغ گذرانده شوند و زنان و كودكانشان به اسارت درآيند و اموالشان به غارت رود. زنان و كودكان را بايد به وسايل ديگري غير از شمشير مسلمان كرد. ولي كسي اجازه ندارد با زنانشان قبل از اسلام آوردن آنها آميزش كند. در مود كفار [يعني عيسوايان]، زنان و كودكان آنها بايد اسير و اموالشان ضبظ شود. زنان و كودكان آنها را نبايد مجبور به مسلمان شدن كرد و با زنان آنها ميتوان آميزش نمود ولو اين كه نخواهند اسلام بياورند.
اين فتوا، ايران را كشور دشمن و مردم آن را مرتد به حساب آورد. مطابق احكام اسلامي، مرتد را بايد كشت. طبق اين فتوا، زنان و كودكان ايراني را بايد به اسارت برد و مردان آنان را كشت. با زنان گرجي و ارمني كه مسيحي بودند، بدون اسلام آوردن آنها ميتوان ازدواج كرد ولي با زنان ايراني تا زمانيكه شيعه باشند، يعني در سلك تسنن درنيامدند، نميتوان ازدواج كرد. به نوشته ابوالفضل محمد بدليسي، تمام علماي عثماني و قاضيان و حكام، برضد قزلباشان چنين فتوا دادند: هرآينه سلطان در باب الحاد و افساد ايشان استفتا فرمود، همگي علماي اسلام [علماي عثماني] و جمله ارباب و مسندنشينان محاكم قضا و اهل حكومت، به قانون شريعت سيد انام، به وجوب دفع آن طايفه قزلباش و جمهور طاعيان قزلباش بدمعاش فتوا دادند.
نامهنگاري تند مذهبي
شاه اسماعيل اول در هفتمين سال جلوسش، بغداد را تسخير و سنیان را قلع و قمع كرد. سپس فرمان داد تا قبر ابوحنيفه نعمان بن ثابت را شكافتند و استخوان هاي او را بيرون كرده، سوزانيد و سگي را به جايش دفن كردند. بعد از آن حكومت بغداد را به خادم بيگ (خليفه الخلفا) داد و او را ريش سفيد دوازده هزار خانه صوفي كرد. علماي روم به اين رفتار شاه-اسماعيل، به شدت اعتراض کردند و اين عمل را تقبيح نمودند و از سلطان بايزيد خواستند تا در برابر آن، عكس العمل نشان دهد. سلطان عثماني در پاسخ گفت:
مارا چه افتاده است كه بازخواست امام اعظم بكنيم. او خود بازخواست خواهد كرد. در آن زمان مردم به اين جواب راضي شدند.
هنگامي كه سلطان سليم بر سركار آمد، كينه آن را در دل داشت. وی نامه اي خطاب به شاه اسماعيل نوشت و عمل او را به شدت تقبيح كرد. عالم آراي شاه اسماعيل اين نامه را به شرح ذیل آورده است: اين چه عمل قبيح بود كه از شما [خطاب به شاه اسماعيل] سر زد كه سب خلفاي ثلاث را ميكنيد. ايشان كه در زندگي، در شرف ملازمت حضرت رسالت پناهي بودند و بعد از آن در جوار قبر آن سرور عالم مسكن دارند و نسبت به آن خلفاي ثلاثه، كفر و زندقه ميكنند. بر شما نيز ظاهر است كه اگر آن دو خليفه كبار، قابليت قبر آن سيد انور نداشتند، كل عالم برآن اجماع نميكردند. اگر چه پاره اي غلط مينمودند امّا جماعت ديگر در صدد منع ايشان نمي آمدند.
در ادامه، مذهب او را ساختگي و ناحق دانسته، درباره تاريخ آن تشكيك كرد. سپس نامه را به وسيله قاضي چلبي نزد شاه اسماعيل فرستاد. وي پس از شنيدن محتواي نامه رو به قاضي زاده كرده، گفت: تاريخ مذهب مرا ناراحت كرده است.
قاضي زاده پاسخ داد: جواب آن سه مسأله مورد سؤال سليم ( تاريخ مذهب، دفن كردن سگ به جاي ابوحنيفه و ناحق بودن مذهب) را بايد شيخ علي عرب بدهد.
شيخ هم پاسخ آنها را به شاه گفت و باعث خوش حالي[شاه اسماعيل] گرديد. شاه قبل از دادن جواب نامه، به اتفاق قاضي چلبي و علما به شكار سه روزه رفت تا به گنبدي به نام قيدار نبي رسيد.
مرشد كامل پرسيد: اين چه گنبدي است؟ جواب داد كه قيدار پيغمبر، ابن حضرت اسماعيل ذبيحالله. شاه و هم راهان آن را زيارت كردند. سپس توله سگي را با پارچه زربافت پيچيد و در كنار قبر پيامبر دفن كردند و علما به روي آن خاك ريختند. قاضي چلبي به این عمل اعتراض کرد. هم راهان شاه به قاضي چلبي جواب دادند: كه هرگاه مرشد كامل امر كند، ديگر لازم نيست كه ثواب و گناه او را بدانيم.
سفير عثماني به بارگاه آمد و جواب آن نامه را خواست. شاه اسماعيل گفت كه مطلب خود را دوباره اعاده كن. وي اين گونه بازگو كرد: «چرا به جاي ابوحنيفه سگ گذاشتيد؟» قاضي زاده پاسخ داد: زيرا كه ما را به او اعتقاد نبود و سيد نبود؛ امام زاده نبود؛ نه حسب داشت و نه نسب و ما او را سگي ميدانستيم و ما را رشك آمد كه سگ سنیان در اين مزار و دخمه باشد و سگ شيعيان را اين قسم مزار نباشد. سگ سنی را درآورديم و سگ خود را به جاي او گذاشتيم. اگر او امام و برحق بود، ميبايست آزاري به ما برسد و اگر باطني نداشت، اين سهل پرسيدني داشت؟
در مورد تاريخ مذهب گفت: اين مذهب از ائمه به ما رسيده و لهذا شما را خرد نباشد و كور ميباشيد؛ به ظاهر و باطن كوريد. گناه ما چه باشد اين مذهب حق است؛ چون قاضي چلبي اين را بشنيد، رنگ از رويش پريد و سر به زير انداخت. شاه فرمود: «حقيقت مذهب حق را ديدي كه چگونه رنگ از رويت پريد» قاضي جواب سوم را خواست. پاسخ داد: «ما گمان مي كنيم كه تو در همان ساعت فهميده باشي چقدر بي شعوري؟» بعد گفت: «آن سگ را كه در جوار پيامبر خدا دفن كردند، به خاطر اين كه پادشاه از ما راضي باشد.» بعد افزود: «آن روز كه ابابكر صديق مرد، فاروق كه عمر باشد خليفه بود و پادشاه امر كرد كه او را در آن جا بگذارد. گذاشتند و فاروق كه مرد، عثمان پادشاه بود؛ حكم كرد كه او را نيز در آن جا دفن كردند و چون عثمان مرد، ديگر صاحب حكم نبود كه به زور عثمان را در آن جا مدفون سازند. چرا خلايق اجماع نكردند كه او را در جوار آن نور حدقه بينش دفن كنند [و] او را در مزار يهوديان انداختند؟ اين نيز جواب سوم آن.
گفتنی است كه اعمال غيرانساني و متعصبانه از هر كه باشد، پذيرفتني نيست. اما رفتار شاه اسماعيل و هواخواهانش تا قبل از جنگ چالدران، مورد پسند قزلباشان بود، ولي پس از شكست او در چالدران تعصب بيهوده او، جايش را به عفو و بخشش داد.
البته رفتار شاه اسماعيل بي جواب نماند. عثمانيها و ازبكان اعتراضات زيادي کردند. عثمانيها نماينده اي براي اعتراض به ايران فرستادند و از اين گونه هتك حرمتها سؤل كردند. علاوه برآن، يكي از علل جنگ هاي خونين 228 سال بين ايران و عثماني، نتيجه همين رفتارهاي تعصب آميز بوده است.
شيبك خان ازبك و فقهاي ازبك نيز به سبب اشتراك مذهبي كه با عثماني داشتند، در برابر رفتار شاه اسماعيل(لعن و توهين به مقدسات سنیها) وي را بي جواب نگذاشتند؛ از جمله در اوايل سلطنت شاه عباس در زمان عبدالله خان، ازبکان به غارت و ويران کردن مشهد پرداختند. بزرگان مشهد عريضه زير را نزد ازبکان فرستادند: جناب خان و لشكريان ايشان به چه دليل و برهان، محاصره بلده مشهد مقدس و استيصال مردم او را كه اكثراً ذر يه حضرت رسولند، به خود حلال ساختهاند و دست نهيب و تاراج و قتل، بر جان و اموال و مزارع مردم اوقاف سرکار فيض آثار گشاده اند.
عبدالله خان پس از دريافت اين عريضه، به علماي ماوراءالنهر که در اردوي او بودند گفت تا پاسخ آن را بنويسند. آنها چنين نوشتند: تعرض به اموال و نفوس كساني كه گوينده كلمه لاالله الالله محمد رسوللهاند [تا وقتي كه] افعال و اقوالي كه موجب كفر است، صادر نشود [جايز نيست]، امّا وقتي كه تكلم اين كلمه طيبه و مذهب اهل سنت و جماعت و طريقه كلام علما و اتقيا را بالكليه مهجور گردانند و مؤمنان را با ايمان اول نگذاشته، اظهار طريقه شيعه شنيعه نمايد و لعن حضرات و سب شيخين ذوالنّورين و بعضي ازواج طاهرات- رضوان الله عليهم اجمعين- كه كفر است تجويز كنند، بر پادشاه اسلام بلكه برساير انام بنابر امر ملك علاّم، قتل و قلع و قمع آن اعلاء الدين الحق واجب و لازم است و تخريب واخذ اموال امتعه ايشان جايز است.
سپس استدلال كردند: در صورتي كه حاكم زمان از آن كوتاهي كند، نزد خداوند بايد جواب گو باشد هم چنین علماي ماوراءالنهر آيه «لاتأكلواموالكم بينكم بالباطل» و حديث «لايحل مال امرو مسلم الا من طيب النفس» را نوشتند و استدلال كردند كه در این آيه و حديث، اموال به مؤمن و مسلم تخصيص خورده است و اظهار داشتند: آنچه به تواتر ثابت شده كه جماعت شيعه شنيعه مي كنند و مي گويند، از زمره اهل اسلام و ايمان بيرونند .... اين آيه و حديث و آيات و احاديث ديگر، دلالت بر آن دارد كه قتل و غارت اموال و سوختن و ويران كردن زراعت و باغات و عمارات اهل كفر، جايز است و هيچكس را در آن خلافي نيست.
اين نامه را علماي خراسان، به قلم محمد مشكك به صورت بسيار مفصل و منطقي جواب دادند. وقتي جواب نامه را عبدالله خان به طور اجمال نگاه كرد، به علماي ماوراءالنهر ارجاع داد تا پاسخ دهند. علماي مذكور پس از خواندن، از نوشتن جواب عاجز شدند و در پاسخ خان گفتند: «گفت و شنيد با اين مردم موجب ضعف اعتقاد ديگران ميشود.» سپس پيشنهاد دادند كه آيات قرآني را كه در آن نامه است، جدا کنند و باقي را بسوزانند و بگويند كه سخنان آن طايفه قابل جواب نيست و آخر چنان كردند.
بايد به اين نكته توجه كرد كه اعمال غير انساني و متعصبانه محكوم و مطرود است. در اين باره، روايات زيادي از طرف شيعه و سنی وارد شده كه گوینده شهادتين را مسلمان می دانند و از اين كه ي كديگر را كافر تلقي كنند، منع كرده اند. امام جعفر صادق(ع) مي فرمايد: اسلام همان امر ظاهري است كه همه دارند؛ يعني شهادت به يگانگي خدا و رسالت پيغمبر، به پا داشتن نماز، پرداختن زكات، انجام دادن مناسك حج و روزه گرفتن در ماه رمضان.
علامه شرف الدين مي فرمايد: رواياتي از پيشوايان ما نقل شده است كه آنان به مسلمان بودن سنیان حكم كردهاند و فرموده اند كه سنیان، مانند شيعه هستند و احكام اسلام بر همه شان جاري است. و از بزرگان سنی، تعدادي زيادي از امام شافعي چنین نقل كردهاند: من احدي از اهل قبله را بر اثر گناهي تكفير نمي كنم. و من كساني كه با توسل به تأويل، از ظواهر روي گردان شدهاند را به گناهانش تكفير نميكنم. و من شهادت همه اهل بدعدت را به غير از خطابيه قبول مي كنم.
از اين دست روايات، ارزش شهادت معلوم می گردد كه گوينده شهادتين، مسلمان است و همه احكام اسلام بر او جاري می گردد. با وجود اين روايات، شيعه و سنی نمي توانند يك ديگر را به كفر متهم كنند؛ هم چنان كه اين سيره در ميان بزرگان شيعه و سنی وجود داشته است. و اين كه چرا سنیان، شيعيان را تكفیر مي كردند، به نظر مي رسد كه تحت تأثير مسائل سياسي اين حكم را صادر كردهاند وگرنه در متون مذهبي، چنين فتوايي وجود ندارد. علامه شرف الدين مي فرمايد: از علماي سنی مانند ابوحنيفه اشعري، امام شافعي، سفيان ثوري، ابن ابي ليلي، داوود بن علي، حسن بصري، سعيدبن مسيب، ابن عيينه، ابن سيرين، زهري، اباطاهر قزويني، امام سبكي، ابامحاسن روياني، ابن-حزم، ابن عربي، عارف شعراني، نبهاني و همه علماي سابق بغداد، شيعه و غير شيعه را مسلمان ميدانند.
در چند سال اخير نيز تعداد زيادي از بزرگان شيعه و سنی، مسلمانان را از اختلاف و تفرقه به شدت منع كردهاند. برخی از افراد نام برده عبارتند از: سيد جمال الدين، محمد عبده، عبدالرحمان كواكبي، ابوالاعلي مودودي، امام شرف الدين، امام موسي صدر، امام خميني(ره)، آيت الله سيستاني، مقام معظم رهبري و آيت الله محسنی.
نتيجه
شاه اسماعيل شیعه اثناعشري را مذهب رسمي قلمرو ايران اعلام كرد. اين نخستين باري بود كه رسمت دادن مذهب شيعه در سراسر ايران اجرا شد و خطبه شيعي و لعن سه خليفه نخست معمول گشت. او مذهب شيعه را بر سنیان تحميل كرد، هرچند آنان در بعضي نقاط، مقاومتي غالباً غيرفعال داشتند، اين مقاومت ها به شدت سركوب شد. در اصفهان، شيراز، كازرون، يزد، بغداد، هرات و ديگر شهرها، اعدام دسته جمعي و شكنجه سنیان به عمل آمد، ولي بخش بزرگي از آنان به مذهب شيعه درآمدند و جان خود را نجات دادند. او تنها به ايران اكتفا نكرد، بلكه پا را فراتر نهاد و با اعزام افرادي با عنوان «خليفه» به قلمرو عثماني و تبليغ مذهب تشیع، بسياري از شيعيان آناتولي را برضد حاكمان سنی برانگيخت. افزون بر آن قزلباشان، مقابر بعضي از بزرگان سنی را شكافتند و استخوان هاي آنان را آتش زدند.
عالمان سنی در برابر نفوذ روزافزون سياست مذهبي قزلباشان و گسترش تشیع، واكنش خصمانه ابراز كردند. آنها با ملحد خواندن صفويان خون آنها را مباح، مال آنها را حلال، و ثواب دشمني با آنها را از ارزش خصومت با مسيحيان اروپا براي خود بالاتر ميدانستند. طبق فتواي آنها، ثواب كشتن يك شيعه، به مراتب بيش از ثواب كشتن هفتاد كافرحربي و مسيحي بود. بدين منظور پادشاهان عثماني، با استفاده از فتواي عالمان سنی، به كشتار گسترده دست زدند و به دستور آنان جاسوسان، اساميكساني را كه احتمال تشیع درباره آنها ميرفت و يا تا سه پشت طرف دار صفويه بودند، از هفت ساله تا هفتاد ساله به دست آوردند و پس از شكنجه، به قتل رساندند يا به زندان انداختند و پيشاني بقيه را با آهن گداخته داغ كرده، آنان را با بستگان و اولاد كشته شدگان به روم ايلي كوچ دادند. تاریخ نگاران تعداد كشتههاي آناتولي را در حدود چهل هزار نفر برشمردهاند. افزون بر آن، فقهاي سنی آسياي ميانه و عثماني، برده ساختن و فروختن شيعيان و حتي سادات را در بازار برده فروشان جايز شمردند. قتل و كشتار شيعيان توسط سليم، تا جايي رسيد كه حتي سربازان وفادارش يني چريان، به آن اعتراض کردند.
روايات معتبر از جانب شيعه و سنی، گوينده شهادتين را مسلمان می دانند و از اين كه يك ديگر را كافر تلقي كنند، به شدت منع كرده اند.
منابع
1. قرآن.
2. ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دارالكتاب العربي، 2004م.
3. اسپناقچي پاشاه زاده، محمد عارف، انقلاب الاسلام بين الخواص و العوام(تاريخ زندگاني و نبردهاي شاه اسماعيل صفوي و شاه سليم)، قم، انتشارات دليل، 1379.
4. اسكندربيگ منشي، تاريخ عالم آراي عباسي، تهران، دنياي كتاب، 1377.
5. افندي، ميرزاعبدالله، رياض العلما و حياض الفضلا، قم، خيام (نسخه عكسي)، 1401.
6. اوزون چارشلي، اسماعيل حقي، تاريخ عثماني، ترجمه وهاب ولي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات،1380.
7. اولئاريوس، آدام، سفرنامه آدام اولئاريوس، ترجمه كردبچه، ص۳۳۴، تهران، كاشان محتشم، 1379.
8. براون، ادوارد، تاريخ ادبيات ايران(از صفويه تا عصر حاضر)، ترجمه بهرام مقدادي.تهران، مروايد، 1369.
9. پارسادوست، منوچهر، زمينههاي تاريخي اختلافات ايران و عراق، تهران، شرکت سهامي انتشار، 1364.
10. ــــــــــــــــــــ ، شاه اسماعيل اول و شاه محمد خدابنده(پادشاهي با اثرهاي ديرپاي در ايران و ايراني)، تهران، شرکت سهامي انتشار،1375.
11. ـــــــــــــــــــ ، شاه تهماسب اول، تهران، شرکت سهامي انتشار،1377.
12. پاسدرماجيان، هراند ، تاريخ ارمنستان، ترجمه محمد قاضي، تهران، نشرتاريخ ايران، 1377.
13. پطروشفسکي، ايليا پاولويچ، اسلام در ايران(از هجرت تا پايان قرن نهم هجري)، ترجمه کريم کشاورز، تهران، انتشارات پيام، 1354.
14. پورگشتال، هامر، تاريخ امپراتوري عثماني، ترجمه ميرزا زکي علي آبادي، تهران، زرين، 1367.
15. ثابتيان، اسناد و نامههاي تاريخي و اجتماعي دوره صفويه، تهران، ابن سينا، 1343.
16. جعفريان، رسول، اطلس شيعه، تهران، سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح، 1387.
17. ـــــــــــــــــــــ ، قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1379.
18. جون بارك اشتن متز، شاه جنگ ايرانيان در چالدران، ترجمه ذبيح الله منصوري، تهران، انتشارات امير كبير، 2537.
19. حسيني زاده، محمدعلي، علما و مشروعيت دولت صفوي، قم، انجمن معارف اسلامي، 1379.
20. خنجي، فضل الله بن روزبهان، وسيله الخادم الي المخدوم (درشرح صلوات چهارده معصوم)، قم، انتشارات انصاريان، 1375.
21. خواندمير، اميرمحمود، ايران در روزگارشاه اسماعيل و شاه تهماسب صفوي، تهران، انتشارات ادبي و تاريخي موقوفات دکتر محمود افشار يزدي، 1370.
22. خواندمير، غياث الدين، تاريخ حبيب السير، به همام الدين الحسيني، تهران، كتاب فروشي خيام، 1362.
23. خوانساري، محمدباقر، روضات الجنّات في احوال علماء والسادات، تهران، مكتبه اسماعيليان، 1348.
24. خورشاه بن قبادالحسيني، تاريخ ايلچي(نظام شاه و تاريخ صفويه از آغاز تا سال 972هجري)، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، 1379.
25. دوغلات، محمدحيدرميرزا، تاريخ رشيدي، تهران، مركزنشر ميراث مكتوب، 1383.
26. روملو، حسن بيگ، احسن التواریخ، تهران، اساطير، 1384.
27. سايکس، سرپرسي، تاريخ ايران، ترجمه محمدتقي فخر داغي گيلاني، تهران، انتشارات علي اكبر علمي، بي تا.
28. سحاب، ابوالقاسم، فرهنگ خاورشناسان، ( شرح حال و خدمت دانش مندان ايران شناس و مستشرقين)، تهران، كتاب سحاب، 1356.
29. سكايا، پيگولو و ديگران، تاريخ ايران، ترجمه كريم كشاورز، تهران، انتشارات پيام، 1354.
30. شرف الدين، عبدالحسين، الفصول المهمّه في تأليف الامه، بيروت، بي نا، 1415ق.
31. ــــــــــــــــــــــ ، الفصول المهمّه في تأليف الامه، ترجمه زير نظر محمد يزدي، قم، انتشارات آزادي، بي-تا.
32. شيباني، نظام الدين مجير، تشكيل شاهنشاهي صفويه(احياء وحدت ملي)، تهران، دانشگاه تهران، .1346
33. شيرواني، زين العابدين، بستان السّياحه، بي جا، انتشارات سنايي، بي تا.
34. طاهري، ابوالقاسم، تاريخ سياسي و اجتماعي ايران از مرگ تيمور تا مرگ شاه عباس، تهران، شركت سهامي كتاب هاي حبيبي، 1349.
35. غفاري فرد، عباس قلي، روابط صفويه و ازبکان، تهران، وزارت امورخارجه، 1376.
36. غلام سرور، تاريخ شاه اسماعيل صفوي، ترجمه محمدباقر آرام و عباس قلي غفاري فرد، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1374.
37. فلسفي، نصرالله، تاريخ روابط ايران و اروپا در دوره صفويه، تهران، چاپ خانه ايران، 1316.
38. ــــــــــــــ ، جنگ ميهني ايرانيان در چالدران، تهران، هيرمند، 1381.
39. ــــــــــــــ ، چند مقاله تاريخي و ادبي، تهران، وحيد، 1347.
40. ـــــــــــــ ، زندگاني شاه عباس اول، تهران، انتشارات علمي، 1371.
41. قمي، قاضي احمد بن شرف الدين الحسيني، خلاصه التواريخ، تهران، دانشگاه تهران، 1359.
42. گم نام، جهان گشاي خاقان(تاريخ شاه اسماعيل)، اسلام آباد، مرکز تحقيقات ايران و پاکستان، 1986م.
43. گمنام، عالم آراي صفوي( عالم آراي شاه اسماعيل)، تهران، اطلاعات،1363.
44. لاکهارت، لارنس ، انقراض سلسله صفويه، ترجمه اسماعيل دولت شاهي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1344.
45. لين بول، استانلي، طبقات سلاطين اسلام، بيروت، الدارالعالميه، 1406ق.
46. محسنی، آصف، تقريب مذاهب اسلامي از نظر تا عمل، قم، اديان، 1386.
47. نوايي، عبدالحسين و عباس قلي غفاري فرد، تاريخ تحولات سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران در دوره صفويان، تهران، سازمان مطالعه و تدوين کتب علوم انساني دانشگاهها، 1381.
48. واله قزويني، محمديوسف، خلد برين(ايران روزگار صفوي)، تهران، بنياد موقوفات محمد افشار يزدي، 1372.
49. هوشنگ مهدوي، عبدالرضا، تاريخ روابط خارجي ايران، تهران، سپهر، 1377.
50. يوسف جمالي، محمدكريم، زندگاني شاه اسماعيل(با نگرشي از خصوصيات جسمي، روحي، ذوقي، اخلاقي و مذهبي)، كاشان، محتشم، 1376.
نشريات
51. احمد رفيق، «مقاله شيعيان و بكتاشيان»، ترجمه توفيق سبحاني، مجله معارف، دوره دهم، (فروردين- تير، 1372).
52. شهرياري، محمدعلي، «پي آمدهاي سياسي و اقتصادي جنگ هاي ايران و عثماني و تأثير آن بر سقوط دولت صفوي»، پژوهش نامه تاريخ، شماره هشت، (پایيز 1386).
53. صالحي، نصرالله، «رويارويي ايران و عثماني برسر بغداد (1048 ـ1049/1638 ـ 1639): علل و نتايج»، فصل-نامه مطالعات و تحيقيقات تاريخي، شماره پانزدهم، ( بهار، 1386).
54. طارمي، محمد حسين، «بررسي فقهي اقدامات ترورستي در جوامع اسلامي». فصلنامه علمي ترويجي علوم سياسي دانشگاه باقر العلوم، شماره چهل و يكم، (بهار1387).
تعداد کلمات: 10668
8