سلمان بن صرد خزاعي از بزرگان و رهبران شيعه ي عراق و از اصحاب و ياران نزديک امامان نخستين شيعه است که در بيشتر حوادث سياسي، به ويژه جنگ هاي دوران امام علي و امام حسن (ع) در کنار امامان حضور داشته و سابقه ي درخشاني از خود به جاي گذاشته است. وي با اينکه طلايه دار نهضت دعوت از امام حسين (ع) براي آمدن به عراق است، اما خود در حادثه ي عاشورا غايب بوده است. درباره ي علت غيبت او در حادثه ي عاشورا همواره ديدگاه ها و احتمال هايي مطرح بوده است که در اين نوشتار به نقد و بررسي آن ها پرداخته مي شود. نگاه واقع بينانه به عملکرد او مي تواند زمينه را براي برداشت هاي عبرت آموز از تاريخ، به ويژه در ارتباط با نقش خواص در رقم زدن سرنوشت تاريخ فراهم سازد. در نهايت، در مورد علت حضور سليمان بن صرد در کربلا، هر چند اقوال مختلفي در توجيه غيبت او مطرح شده، اما مي توان نتيجه گرفت که او در ياري امام حسين (ع) کوتاهي کرده است.
کليد واژه ها
سليمان بن صرد خزاعي، امام حسين (ع)، کربلا، عاشورا و توابين.
مقدمه
بي ترديد قيام خونين عاشورا و در پي آن، نهضت تبليغي اهل بيت (ع) به رهبري امام سجاد (ع) و زينب کبري (ع) روح بيداري، آزادگي، ظلم ستيزي، مقاومت و ايثار و جانفشاني در راه حق را در کالبد مرده ي جامعه ي اسلامي دميده و بخش وسيعي از جامعه ي اسلامي را که در خواب غفلت به سر مي برد، بيدار کرد. اين حادثه، به ويژه خواص جامعه ي اسلامي راکه از قافله ي کربلا عقب مانده و نتوانسته بودند رسالت سنگين خود را به درستي ايفا کنند و در شرايط حساس و بحراني امام خود را تنها گذاشته بودند، به خود آورده و موجب توجه آن ها به تقصير و اشتباهشان شده بود. شيعيان عراق به دليل عدم تصميم گيري مناسب و اقدام به موقع، از حرکت اصلاحي امام حسين (ع) جا مانده بودند، از اين رو بسيج همگاني شيعيان پس از عاشورا و برپايي قيام خونين توابين تأثير چنداني نداشت. اگر انتخاب عراق از سوي امام حسين (ع) و پافشاري برآن را براساس معادله هاي معقول و محاسبه ي عقلاني اوضاع و شرايط مناسب عراق ارزيابي کنيم، بي گمان سيل نامه نگاري هاي مردم عراق به امام و بيعت گسترده ي آنان با نماينده ي امام، يعني مسلم بن عقيل از جمله شرايط زمينه ساز براي انتخاب عراق بوده است. گر چه در جمع نامه نگاران به امام گروه هاي مختلف سياسي با انگيزه هاي گوناگون وجود داشتند، اما طلايه دار نامه نگاران و دعوت از امام، شيعيان مشهور عراق بودند؛ کساني که در کربلا کمترين حضور را داشتند.
نهضت توابين به رهبري سليمان بن صرد خزاعي سر حلقه ي قيام هاي شيعي عراق و از شاخص ترين پيامد هاي اجتماعي واقعه ي عاشوراست. منطق قيام توابين جبران اشتباه تاريخي آن ها در ياري نکردن امامشان است؛ و عدم حمايت از امام را گناهي مي دانستند که تنها با کشتن قاتلان امام يا کشته شدن خودشان قابل جبران است. بنابراين، نخستين پرسش درباره ي توابين علت عدم حضور آن ها
کربلاست. اين پرسشي است که در مورد ديگر خواص شيعه، مانند محمد حنفيه، عبدالله بن عباس و عبدالله بن جعفر همواره مطرح بوده و پاسخ هاي متفاوتي به آن داده شده است.
در اين نوشتار به مسئله ي عدم حضور سليمان بن صرد از بزرگان شيعه ي کوفه در قيام کربلا پرداخته و بدون هيچ پيش داوري، ديدگاه هاي مختلف در اين باره با معيار هاي نقد تاريخي بررسي شده است.
الف) معرفي اجمالي سليمان بن صرد
سليمان بن صرد بن جون بن ابي جون خزاعي از شيعيان بزرگ و اصحاب اميرمؤمنان، امام حسن و امام حسين (ع) است. کنيه ي او ابو مطرف است.گفته مي شود در جاهليت نام او يسار بوده که پيامبر آن را به سليمان تغيير داده است. او از نخستين مسلماناني است که در کوفه ساکن شد و در آنجا براي خود خانه اي ساخت. او در سال 65 ق و در سن 93 سالگي چشم از جهان فرو بست. (1) بنابراين مي توان گفت که سال تولد او 28 سال پيش از هجرت بوده است. در خصوص صحابي بودن او اختلاف نظر هايي وجود دارد. بيشتر منابع اهل سنت او را از اصحاب پيامبر (ص) دانسته و دست کم معتقدند که او پيامبر را درک کرده، هر چند چندان مصاحبتي با پيامبر نداشته است، اما در عين حال روايت هايي را از طريق وي از پيامبر نقل کرده اند. (2) با اين همه، فضل بن شاذان تصريح مي کند که او از تابعين بوده و نه از اصحاب.(3)
مورخان شيعه وسني از شخصيت سليمان به نيکي ياد کرده اند و او را با اوصافي، نظير فضيلت، شرافت، زهد، تقوا و نفوذ کلمه ستوده اند.
سليمان بن صرد از شيعيان خاص اميرالمؤمنين علي (ع) بود. او در همه يا بيشتر جنگ ها در کنار امام حضور داشت. (4) نامه ي اميرالمؤمنين علي (ع) به سليمان بن صرد در جبل، گوياي اين است که وي يکي از کارگزاران آن حضرت در آن منطقه بوده است. (5)
فرماندهي بخشي از سپاه امام در صفين و مبارزه ي شجاعانه و جنگ تن به تن با حوشب و کشتن او، کارنامه ي نظامي سليمان را درخشان ساخته است. (6) پس از آنکه امام ناچار تن به حکميت داد، سليمان با چهره ي مجروح نزد امام آمد. امام وقتي صورت مجروح و خون آلود سليمان را ديد اين آيه ي شريفه را تلاوت فرمود: «فَمِنهُم مَن قَضي نَحبَهُ وَ مِنهُم مَن يَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبديلاً» و خطاب به سليمان فرمود:
تو از جمله کساني هستي که منتظر شهادت اند و عهد خود را دگرگون نمي کنند. آنگاه سليمان به امام عرض کرد: اي اميرمؤمنان! به راستي اگر شما ياراني داشتيد هرگز پيمان حکميت را نمي پذيرفتيد. به خدا سوگند من در ميان جمعيت رفتم و تلاش کردم تا آن ها را به وضع نخست برگردانم، اما کسي که در او خيري باشد نيافتم مگر گروهي اندک. (7)
با اين همه، مضمون نامه اي که عبدالله بن مسعود به سليمان براي دعوت در جنگ صفين نوشته، ابهاماتي درباره ي او پديد مي آورد. ابن مسعود با اشاره به آيه ي بيستم سوره ي کهف: «اگر بر شما پيروز شوند شما را سنگ سار خواهند کرد يا به آيين خودشان بر مي گردانند و هرگز روي رستگاري نخواهيد ديد» به سليمان مي نويسد: پس بر تو واجب است که براي جهاد کوشش، و با اميرمؤمنان پايداري کني. (8) لحن ترغيبي اين نوشتار کوتاه مي تواند مؤيد اين نظر باشد که سليمان دچار ترديد بوده است.
اما حضور يا عدم حضور او در جنگ جمل از مسائل جنجالي و اختلافي مورخان درباره ي اوست. بيشتر منابع از تخلف و سرپيچي و عدم حضورش در جنگ جمل حکايت دارند و نوشته اند که به اين علت علي (ع) او را توبيخ و سرزنش کرد. البته متن روايات در اين زمينه با هم اختلاف دارد. (9)
بلاذري چنين مي نويسد:
[پس از جنگ جمل] سليمان بن صرد امام علي (ع) را در منطقه ي نجران در نزديکي کوفه ملاقات کرد. علي (ع) صورت خود را از او برگرداند تا آنکه داخل کوفه شد و از آنجا که سليمان از حضور در جنگ جمل سرباز زده بود، امام او را سرزنش کرد و فرمود: تو دچار ترديد شدي و گوش خواباندي و نيرنگ به کار بستي در حالي که تو از مورد اعتماد ترين افراد نزد من بودي [منظور امام اين است که از مثل تو چنين تخلفي بعيد است]. سليمان از امام معذرت خواست و عرض کرد: دوستي مرا نگهدار و در آينده، خيرخواهي من خالص تر خواهد بود. (10)
بلاذري گزارش هاي ديگري نيز درباره ي اين ماجرا در کتاب خود آورده است که برخي از آن ها از نظر محتوا مخدوش به نظر مي رسد. علاوه بر اين در سلسله سند اين روايت در برخي نقل ها، افرادي وجود دارند که متهم به کذب و وضع هستند. از اين رو برخي علماي شيعه، همچون آيت الله خويي اين روايت را نمي پذيرند و تخلف سليمان از جنگ جمل را ناشي از عذري موجه از جانب سليمان مي دانند. (11)
شايد بتوان اعراض سليمان از جنگ جمل و همچنين پافشاري او بر جنگ صفين را ناشي از انگيزه هاي قومي و قبيله اي او دانست. اين مطلب را خصومت هاي کهنه ميان قحطاني ها و عدناني ها که بعد ها در قالب کشمکش عراقي – شامي مجدداً نمود يافت، و درک رفتار هاي سياسي اشخاصي چون سليمان که خود يکي از بزرگان قبايل عرب جنوبي است، امکان پذير مي سازد. به هر حال، با يک نگاه بدبينانه مي توان اصرار سليمان بر ادامه ي جنگ با شاميان در صفين و مخالفت با صلح در صفين و در دوران امام حسن (ع) و همين طور اصرار او بر متوجه کردن نبرد با شاميان و نه کوفيان در نهضت توابين را با انگيزه هاي قومي قبيله اي تفسير کرد. البته بايد به اين نکته هم توجه داشت که تاريخ در کشف انگيزه هاي حقيقي و دروني افراد، ناتوان است.
چنان که گفتيم سليمان از جمله ياران و شيعيان امام حسن مجتبي (ع) بوده، اما نسبت به صلح امام با معاويه ديدگاه انتقادي داشته و از جمله کساني است که امام را بعد از صلح با معاويه «مذّل المومنين» خطاب کرده است. او اعتراض خود را نسبت به صلح اينگونه براي امام (ع) بيان مي دارد:
تعجب ما از بين نمي رود که چگونه با معاويه بيعت کردي، در حالي که غير از شيعيان تو از مردم بصره و حجاز، چهل هزار جنگجو از مردم کوفه و به اندازه ي آن ها، فرزندانشان و پيروانشان با تو بودند. علاوه بر اين تو در صلح، چيزي را به عنوان وثيقه ي صلح، و نيز سهم و بهره اي از بيت المال نگرفته اي و معاويه به تو وعده اي داده که وفا نکرده است … پس هرگاه بخواهي، به من اجازه بده وارد کوفه شوم و کارگزار معاويه را بيرون نموده، برکناري او را به مردم اعلام نمايم تا با معاويه مقابله به مثل کرده باشي، زيرا خداوند خائنان را دوست ندارد، چون معاويه در عهد و پيمان و شرايط پذيرفته شده ي خود خيانت کرده است.
مسيب بن نجبه و گروهي ديگر نيز همانند سليمان سخن گفتند. امام حسن (ع) در پاسخ ايشان فرمود:
شما، شيعيان ما و از دوست داران ما مي باشيد. اگر من تصميمي در کار دنيا داشتم، بهتر عمل مي کردم و براي تحقق آن بيشتر پافشاري مي نمودم … و آنچه من انجام داده ام هدفي جز حفظ خون ها نداشتم. (12)
ظهور جدي سليمان در صحنه ي سياست، بيشتر در زمان امامت امام حسين (ع) رخ داده است. او از پيشگامان نهضت نامه نگاري و دعوت از امام حسين (ع) است. آنگاه که خبر هلاکت معاويه و خلافت يزيد به کوفه رسيد و شيعيان از عدم پذيرش بيعت امام با يزيد آگاهي يافتند و امام را در آستانه ي قيام و مبازه با نظام اموي ديدند، در منزل سليمان گرد هم آمدند و درباره ي آينده ي امت اسلامي
چاره جويي کردند. (13) انتخاب منزل سليمان به عنوان مرکز سازمان دهي و اتاق فکر شيعه در اين دوره، نشانه ي جايگاه والاي سليمان نزد شيعيان کوفه است و بر همين اساس نيز او بعد ها به رهبري نهضت شيعي توابين برگزيده شد. (14)
نکته ي قابل توجه آنکه سليمان پيش از نگارش نامه و دعوت از امام، از شيعيان تعهد جدي مي گيرد که امام را ياري کنند و به هيچ وجه او را تنها نگذارند. (15) گر چه سليمان، ضعف و سستي ايمان و عدم وفاداري کوفيان را پيش بيني مي کرد، اما پيش بيني اين امر چندان کار دشواري نبوده، زيرا کوفيان سابقه ي بي وفايي و بد عهدي با امام پيشين را در کارنامه ي سياه خود داشتند.
از سران شيعه که نامشان در سرآغاز نامه ها به امام حسين (ع) درج شده بود، تنها حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه توانستند يا خواستند که در کربلا حضور يابند، ولي ساير سران شيعه ي کوفه در کربلا غايب بوده اند.
درباره ي علت عدم حضور سران شيعه ي کوفه در کربلا، از جمله سليمان، ديدگاه هاي متعددي مطرح شده است که به تبيين و نقد هر يک مي پردازيم.
ب) علل عدم حضور سليمان در حادثه ي عاشورا
1. زنداني بودن سران شيعه از لحظه ي قيام مسلم تا بعد از عاشورا
با حضور عبيدالله بن زياد در کوفه اوضاع کاملاً به ضرر شيعيان دگرگون شد. عبيدالله تصميم جدي خود را براي از بين بردن مسلم و اطرافيان او به کار بست و تعداد زيادي از شيعيان را در زندان هاحبس کرد. (16) گر چه در هيچ يک از منابع اصيل تاريخي گزارش قطعي از زندان شدن سليمان، مسيب، رفاعه و ديگر سران توابين بيان نشده است، اما برخي از عالمان شيعه معتقدند که امثال سليمان نيز به دليل زنداني بودن نتوانستند مسلم را ياري دهند و در کربلا حضور يابند. برخي از پژوهشگران در تاريخ شيعه مي نويسند:
دوازده هزار نفر در زندان هاي عبيدالله در حبس به سر مي بردند و عده ي زيادي از اين زندانيان از زعما و بزرگان و سران قوم به شمار مي رفتند، از قبيل مختار، سليمان بن صرد، مسيب بن نجبه، رفاعه بن شداد و ابراهيم بن مالک اشتر. (17)
چند شاهد تاريخي، اين احتمال را تأييد مي کند:
الف – با توجه به سابقه ي درخشان اين بزرگان در همراهي با امامان شيعه و حضور چشم گير در صحنه هاي نظامي و حتي تندروري نظامي برخي ايشان – پيش از اين به آن اشاره شد – که در جريان نهضت خونين توابين نيز تجلي يافت، بسيار بعيد مي نمايد که نداي مظلوميت و استغاثه سيدالشهداء و نماينده ي او را شنيده باشند و از روي ترس يا ترديد، امام خود را که مصرانه از او دعوت کرده بودند، تنها گذاشته باشند.
ب – زماني که امام حسين (ع) در کربلا متوقف شد، ابن زياد ضمن سخناني خطاب به مردم کوفه از آن ها خواست براي مقابله با امام حسين (ع) راهي کربلا شوند. او با تهديد چنين گفت: «از اين پس هر فردي را بيابيم که از حضور در سپاه، سر باز زده باشد نسبت به او بِريء الذمه خواهم بود». (18)
معناي صريح اين سخن، اين بود که هر کس به او نپيوندد کشته خواهد شد. از اين رو ابن زياد به قعقاع بن سويد دستور داد تا در شهر گردش کند و ببيند آيا کسي از سپاه تخلف کرده است يا خير. وي در جست و جوي خود، شخصي از قبيله ي همدان را يافت که در طلب ميراث خود به کوفه آمده بود. او را نزد عبيدالله برد. عبيدالله فرمان کشتن وي را صادر کرد و پس از آن هيچ بالغي در کوفه، يافت نشد مگر آنکه به لشگرگاه کوفه، يعني نخيله رفت. (19)
بر اين اساس، اهالي کوفه نمي توانستند در آن شرايط به کربلا نروند، زيرا نرفتن مصادف با کشته شدن بود. براي شيعياني که نمي خواستند چنين کنند دو راه بود: يا مخفيانه به امام بپيوندند و يا از کوفه بگريزند. حال با توجه به اينکه سليمان و دوستانش در کربلا حاضر نبودند و خبري از فرار آن ها ثبت نشده و نيز فرار با روحيه ي سلحشوري و نظامي آنان سازگار نيست، اين احتمال که آن ها در زندان به سر مي بردند، تقويت مي شود.
ج – امام حسين (ع) در روز عاشورا بسياري از نويسندگان نامه ها را مورد خطاب و سرزنش قرار داد که چگونه او را دعوت کرده اند ولي اکنون او را تنها گذاشته اند، (20) او نامي از بزرگان شيعه به ميان نمي آورد، حال آنکه اگر آن ها در اين باره کوتاهي کرده بودند بيش از ديگران متسحق توبيخ و سرزنش بودند. بنابراين قطعاً امثال سليمان از پيوستن به امام حسين (ع) عذري داشته اند. اما همچنان که گفتيم هيچ منبع اصيل تاريخي اين امر را تأييد نمي کند. علاوه بر اين، برخي ديگر از بزرگان شيعه مانند حبيب بن مظاهر در زندان نبوده اند، در حالي که آنان نيز از شيعيان سرشناس و دعوت کنندگان امام حسين (ع) بودند و اگر قرار بود سران شيعه دست گير و زنداني شوند، حبيب بن مظاهر نيز بايد دست گير مي شد.
2. وجود مانع براي حضور در کربلا
عبيدالله بن زياد تدابيري انديشيد تا مردم نتوانند خود را به امام برسانند. او کوفه را به شدت تحت کنترل قرار داده بود. (21) وي عريف ها (22) را مسئول هر گونه اغتشاش دانست و تهديد کرد که اگر عريفي خبري را از عبيدالله مخفي بدارد به دار آويخته مي شود. همچنين وي در اطلاعيه اي به مردم هشدار داد که اگر در مورد کسي احتمال داده شده که قصد پشتيباني و حمايت از حسين (ع) را دارد، بدون محاکمه به دار آويخته، خانه اش سوزانده، و اموالش مصادره مي شود. (23) وي در ادامه ي اين اقدامات با تشکيل حلقه هاي امنيتي، شديداً از ورود و خروج افراد به قلمرو کوفه جلوگيري کرد. به حصين بن نمير دستور داده بود تا منطقه ي بين قادسيه و قطقطانه را مراقبت کند و اجازه ندهد کسي از آنجا به سمت حجاز برود، و به اين بهانه به امام بپيوندد. (24) او به والي خود در بصره نيز نوشت تا ديده باناني را بگمارد و تمام راه ها را کنترل کنند و اگر کسي عبور کرد او را دست گير کنند. (25) همچنين دستور داد تا راه هاي بين واقصه به طرف جاده ي شام تا جاده ي بصره را کنترل کنند و اجازه ندهند کسي ورود و خروجي داشته باشد. (26) حتي يکبار حبيب بن مظاهر، قوم بني اسد را که در همان نزديکي بودند، دعوت به همکاري با امام حسين (ع) کرد، اما سپاه عبيدالله بين هفتاد نفر از آنان که به سمت کربلا حرکت کرده بودند، و سپاه امام جدايي انداخت و اجازه نداد به امام بپيوندند. (27)
با اين حساب، چگونه براي شيعيان ممکن بود تا خود را به امام برسانند و امام را ياري کنند.
اما اين پاسخ نيز صحيح و کافي به نظر نم رسد، زيرا – چنان که اشاره شد – به رغم اين سخت گيري ها و کنترل هاي شديد، افرادي همچون حبيب بن مظاهر و مسلم بن عوسجه و ديگر افراد به امام پيوستند. (28)
3. عدم پيش بيني شهادت امام حسين (ع)
هنگامي که امام حسين به کربلا رسيد تا روز عاشورا، هشت روز مانده بود. در اين مدت بسياري از مردم گمان جنگ و درگيري و قتل و کشتار را به ذهن خويش راه نمي دادند و سپاه عبيدالله را بيشتر يک تهديد نظامي به شمار مي آوردند تا يک فاجعه ي نظامي. حتي بعضي از فرماندهان سپاه عبيدالله مانند حرّ بن يزيد روز عاشورا از دستور قتل امام تعجب کردند و حرّ پس از آنکه برنامه ي حمله ي نظامي و کشتار اهل بيت (ع) را جدي ديد به امام ملحق شد. (29) حرّ پس از تشرف به محضر امام با خجالت عرض کرد:
پدر و مادرم به فدايت، من گمان نمي کردم که مسئله به اينجا ختم شود که مي بينم، بلکه فکر مي کردم يکي از چند پيشنهادي که بر آن ها عرضه کردي مي پذيرند و پيش خود گفتم اگر اين قوم را در بعضي امور اطاعت کنم اشکالي ندارد. (30)
به نظر مي رسد بسياري از شيعيان گمان مي کردند که اختلاف امام و بني اميه با گفت و گو و مصالحه حل خواهد شد و فکر نمي کردند يزيد پستي و لئامت خود را به اين حد برساند که حاضر شود خون بهترين بندگان خدا و تنها يادگار رسول الله (ص) را بر زمين بريزد، آن هم در ماهي که جنگ در آن، هم بر اساس رسوم کهن عرب و هم طبق احکام اسلامي حرام و ممنوع شمرده مي شد.
شيعيان پيش از اين نيز صلح امام حسين (ع) با معاويه را ديده بودند و حتي قبل از آن، ماجراي حکميت و متارکه ي جنگ امام علي (ع) با معاويه را شاهد بودند و اکنون نيزمنتظر بودند تا اين نزاع به شيوه هاي سابق حل و رفع شود، غافل از آنکه نه يزيد همچون معاويه بود و نه شرايط حاکم بر اين دوره، شرايط عصر امامان پيشين.
گر چه اين احتمال در مقايسه با احتمال هاي ديگر نسبت به شيعيان کوفه معقول تر به نظر مي رسد، اما کاستي هايي نيز دارد، زيرا بسياري از افرادي که امام را از رفتن به کوفه بيم مي دادند و حيله و مکر کوفيان را گوشزد مي کردند، شهادت امام و يارانش را نيز پيش بيني مي کردند و امام خود نيز بار ها از شهادتش در اين سفر خبر داده بود. بنابراين، شهادت امام با توجه به شرايط و قراين و جوّ حاکم بر عراق از سوي يزيد بر هيچ صاحب بصيرتي پوشيده نبود و دست کم احتمال خطر جدي براي امام از سوي سپاه خون آشام يزيد که به هيچ يک از احکام و ارزش هاي اسلامي پايبند نبود، وجود داشت و اين، همراهي و آمادگي خاص شيعيان را مي طلبيد. اما آنان در ماجراي مسلم نيز به خوبي امتحان شدند و به فرصت سوزي پرداختند و هيچ اقدام مؤثري انجام ندادند. از اين رو بايد گفت که شيعيان در اين زمان در يک حالت بي ارادگي و سرگرداني به سر مي بردند و فقدان رهبري متفکر و شجاع در کوفه که شيعيان را متحد و منسجم سازد، به ويژه پس از شهادت مسلم بن عقيل، و فقدان رهبري که خط و مشي سياسي آن ها را در اين دوره ي حساس تبيين کند، شيعه را با بحران رو به رو ساخته بود. در حقيقت، شيعه در اين مقطع، سياست سکوت و انتظار را در پيش گرفته و تن به تقدير سپرده بود. هنگام قيام مسلم در کوفه نيز بزرگان شيعه او را تنها گذاشتند شايد به اين بهانه که آن ها با حسين بيعت کرده اند و به او وعده ي ياري و حمايت نظامي داده اند نه به مسلم! لذا از ياري مسلم دريغ کردند. (31)
چنانکه گفتيم با توجه به شدت عمل عبيدالله در سرکوب شيعيان و شهادت نماينده و سفير امام در کوفه، احتمال بروز هرگونه خطر جدي براي امام وجود داشت و بر اساس همين احتمال، از شيعيان انتظار مي رفت که خود را به امام برسانند و هنگام بروز خطر احتمالي، امام را ياري دهند نه آنکه دست روي دست بگذارند و امور را به روزگار بسپارند. و شايد يکي از دلايل توبه و احساس شديد گناه در شيعيان همين سکوت بي جان آنان بوده است. در برخي منابع آمده است که تعدادي از اهل کوفه در روز عاشورا بر تپه اي ايستاده و دعا مي کردند: «اللهم انزل عليه نصرک؛ خدايا نصرت خود را بر حسين نازل فرما»، و خود شاهد غربت و تنهايي امامشان بودند. (32)
4. اشتباه سران توابين در ياري نکردن امام
احتمال جدي ديگري که درباره ي علت عدم حضور سران توابين، از جمله سليمان در کربلا وجود دارد، کوتاهي و تقصير آنان در ياري کردن امام حسين (ع) است: در حقيقت، آنان مرعوب شده و به عمد، دست از ياري و نصرت امام کشيدند در حالي که مي توانستند امام را ياري دهند از اين رو دچار اشتباه و گناه بزرگ تاريخي شدند. چند شاهد تاريخي اين احتمال را تقويت مي کند:
الف – اعتراف صريح سران توابين به گناه و اشتباه خود: علاوه بر اينکه غالب مورخان به خطا کار بودن شيعيان در ياري نکردن امام تصريح کرده اند، (33) محتوا و ادبيات خطبه ها و سخنان آتشين آنان در جريان قيامشان نيز چيزي جز اعتراف به گناه نيست. مسيب بن نجبه نخستين سخنران جمع، چنين گفت:
… خداوند برگزيدگان و بزرگان ما را آزمود و ما را در ياري رساندن به سلاله ي پيامبر و فرزند دختر رسول خدا (ص) غير صادق يافت، در حالي که پيش از آن، نامه ي او به ما رسيده بود و سفير او بر ما وارد شده و همه گونه از ما ياري طلبيده بود [يعني با ما اتمام حجت کرده بود]، ولي ما جان هاي خود را از او دريغ کرديم تا آنکه در کنار ما به شهادت رسيد. به درستي که ما نه با دست خود او را ياري داديم و نه با زبان خود از او دفاع کرديم و نه با اموال خود او را حمايت کرديم و نه عشاير و قبايل خود را براي ياري او بسيج کرديم، اينک چه عذري در درگاه خداوند داريم. و آنگاه که بر رسول خدا وارد شويم در حالي که فرزندش و حبيبش و ذريه و نسل آن بزرگوار در کنار ما به شهادت رسيدند، نه به خدا قسم هيچ عذري از ما پذيرفته نيست مگر آنکه قاتلين او را بکشيم يا آنکه در طلب خون او کشته شويم … . (34)
بنابراين، ظاهر سخنان و کلمات سليمان و دوستان او بيان گر کوتاهي و اشتباه و گناهکار بودن ايشان در ياري نکردن امام است و اساساً مفهوم توبه به معناي اعتراف به گناهکار بودن است؛ چيزي که منطق حرکت توابين را شکل مي دهد، همچنان که به اين واقعيت نيز اشاره دارد که آنها دچار مشکل مشترکي بوده اند.
اما کساني که اين احتمال را پذيرفته اند که سران توابين هنگام قيام عاشورا در زندان بوده اند، شايد توبه و احساس گناه ايشان را به دليل فراهم نياوردن زمينه ي حضور امام در عراق بدانند؛ يعني آن ها به علت اينکه نتوانستند در آن مقطع حساس، تصميم صحيحي بگيرند و با تمام توان خود در سازمان دهي شيعيان، قدرت را از دست بني اميه خارج کنند و امر خلافت را به فرزند رسول الله بسپارند، خود را مقصر مي دانستند. اما – چنان که گفتيم – اعتراف صريح آن ها به اينکه با اموال و عشاير و قبايل خود به ياري امام نشتافتند، به قبل از عاشورا و ماجراي مسلم نيز مربوط مي شود.
ب – سابقه ي سليمان در مخالفت با امام علي (ع): برخي مورخان گفته اند که سليمان در جنگ جمل نيز دست از ياري امام علي (ع) برداشت و مورد سرزنش امام علي (ع) قرار گرفت. سرزنش و توبيخ امام نشان مي دهد که سليمان مقصر بوده است. اعتراض او به صلح امام حسن (ع) و درخواست از امام حسين (ع) براي جنگ با معاويه نشان از ضعف ولايت مداري و عدم بينش سياسي بالاي او دارد. وضعيت او در ياري رساندن به مسلم بن عقيل نيز با ابهام روبه روست. اين مطلب درباره ي مسيب بن نجبه نيز صادق است. او نيز سابقه ي تخلف و سرپيچي از دستور اميرمؤمنان (ع) را در کارنامه ي خود دارد؛ آنگاه که امام او را براي سرکوب شورش عبدالله بن مسعده به مکه فرستاد، او را از ملاحظه کاري قومي و قبيله اي در برخورد با عبدالله که از طايفه ي او بود، بر حذر داشت، اما مسيب به رغم هشدار پيشين امام، در برخورد با عبدالله کوتاهي کرد و به دليل رعايت روابط قومي و قبيله اي زمينه ي فرار عبدالله را فراهم آورد، از اين رو علي (ع) او را سرزنش و به سبب اين تخلف، حبس کرد، البته پس از چندي او را عفو و آزاد کرد و بعد او را مسئول زکات کوفه قرار داد. (35)
ابن سعد از جمله کساني است که معتقد است سليمان به دليل روحيه ي شک و ترديد افراطي نتوانست براي ياري امام حسين (ع) تصميم بگيرد:
سليمان از کساني بود که به حسين بن علي نامه نوشت تا به کوفه آيد اما زماني که حسين به کوفه [طرف کوفه] آمد از او دريغ کرد و در رکابش نجنگيد، او فردي بود که بسيار شک و ترديد مي کرد، از اين رو زماني که حسين (ع) کشته شد از کرده ي خود پشيمان شد.
البته نبايد اين نظريه ي ابن سعد را با خوش بيني پذيرفت و اين نکته را از نظر پنهان داشت که بسياري از مورخان و نويسندگان اهل سنت در پي آن هستند تا شهادت امام حسين را به گردن شيعيان بيندازند و با پر رنگ جلوه دادن گناه شيعه در ياري نکردن امام، شيعه را عامل اصلي فاجعه ي کربلا بدانند. روشن است که اين مغالطه اي آشکار است و چشم را بر حقايق روشن تاريخ بستن است. گر چه يزيد، حسين بن علي (ع) را با شمشير کوفيان به شهادت رساند، اما روشن است که کوفه محل حضور اشراف سر سپرده به حاکميت اموي بود و شهري با جمعيت غيرمتجانس، و با گرايش هاي مختلف، و اين تنها شيعيان نبودند که از امام براي آمدن به کربلا دعوت کردند، بلکه بسياري از اشراف و بزرگان کوفه نيز به امام نامه نوشتند و روز عاشورا هم به روي امام شمشمير کشيدند.
ج – ارزيابي قيام توابين: نکته ي ديگري که مي تواند در قضاوت ما نسبت به عملکرد سليمان مؤثر باشد، ارزيابي نهضت توابين به رهبري سليمان بن صرد است. گر چه نهضت توابين از پيامد هاي مهم اجتماعي قيام عاشورا به حساب مي آيد (قيامي که روح مبارزه و ظلم ستيزي و غيرت ديني را در جامعه ي خفته ي اسلامي بيدار کرد و آتش اعتراضات ضد اموي را شعله ور تر ساخت و زمينه را براي قيام هاي بعدي فراهم آورد)، اما عبرت ها و نکات تلخ فراواني را نيز به همراه داشت که برخي از ابعاد شخصيت سليمان را براي ما آشکار تر مي سازد. با توجه به سخنان سران توابين مي توان گفت که نهضت توابين يک واکنش روحي و رواني برخاسته از احساسي مقدس بود، اما اين نهضت، به علت عدم بصيرت لازم و عدم کارايي نظامي رهبران آن، دستاوردي نداشت.
عدم پذيرش جنگ با قاتلان امام حسين (ع) در کوفه به دليل ملاحظات قومي و قبيله اي، (36) برخورد احساساتي و تفکر سطحي و عدم برنامه ريزي صحيح براي قيام و مهم تر از آن، دفاع مخالفان اهل بيت از شيوه و روش قيام سليمان و ترجيح او بر مختار (دفاع و تشويق آل زبير نسبت به خروج سليمان از کوفه و جنگ با شاميان) و همچنين عدم حمايت صريح يا ضمني امام سجاد (ع) از اين قيام، از مهم ترين کاستي هاي اين نهضت شيعي است. بنابراين نمي توان حرکت توابين را حرکتي کاملاً موفق و مورد تأييد ارزيابي کرد. بي ترديد اگر سليمان و نزديکان او با بينش و بصيرت بالا و برنامه و سازمان بهتر عمل مي کردند سرنوشت شيعيان به گونه اي ديگر رقم مي خورد.
به نظر مي رسدکه اگر قضاوت مختار بن ابي عبيده ثقفي را درباره ي سليمان بن صرد بپذيريم به پاسخ بسياري از پرسش ها و ابهام ها درباره ي سليمان دست خواهيم يافت. مختار که در آستانه ي قيام توابين به کوفه آمده بود و شاهد شکل گيري و آغاز نهضت توابين بود شيعيان را از شرکت در سپاه سليمان بر حذر داشت و درباره ي سليمان اين گونه اظهار نظر کرد که «لا علم لا بالحروب و السياسه؛ سليمان فاقد دانش و بصيرت سياسي و نظامي است». مورخان نوشته اند تبليغات مختار عليه سليمان موجب جدا شدن بخش عظيمي از شيعيان از سپاه سليمان شد. ديدگاه مختار بن ابي عبيده درباره ي سليمان که در جريان قيام توابين معنا و مفهوم يافت، بيان گر اين حقيقت تلخ درباره ي سليمان و هم رديفان اوست که خواص کوفه به رغم ايمان و اعتقادشان به امامت و سابقه ي درخشان برخي ايشان در دفاع از ولايت؛ از بصيرت سياسي، شجاعت، زمان شناسي، اقتدار و ثبات در تصميم و عمل بي بهره بودند و همين امر باعث شد تا درباره ي حضور به موقع خود در کربلا دچار ترديد و اشتباه شوند، همچنان که موجب شد براي جبران آن اشتباه نيز ناموفق باشند.
نتيجه
درباره ي علت عدم حضور سليمان بن صرد در حادثه ي عاشورا چند احتمال مطرح است:
نخست، آنکه سليمان وساير بزگان شيعه از آغاز شکل گيري نهضت امام حسين (ع) و ورود مسلم بن عقيل به کوفه، در زندان عبيدالله بن زياد گرفتار بودند.
اين احتمال گرچه معقول به نظر مي رسد و سليمان و يارانش را از هر گناهي تبرئه مي کند، اما در هيچ يک از منابع اصيل تاريخي بر آن تأييدي نمي توان يافت.
دوم، آنکه با توجه به تدابير شديد امنيتي از سوي عبيدالله موانعي براي رسيدن شيعيان به کوفه پديد آمده بود و سليمان و يارانش نتوانستند خود را به امام برسانند. اين احتمال نيز با رسيدن به موقع شيعياني، مثل حبيب بن مظاهر به کربلا منتفي است و حضور حبيب در کربلا دليل محکمي است بر امکان حضور شيعيان در کربلا.
سوم، عدم پيش بيني شهادت امام حسين (ع) و احتمال عدم جنگ و درگيري ميان امام و سپاه يزيد احتمال ديگري است که برخي مطرح کرده اند که اين خود عذري بدتر از گناه است، زيرا مجموع شرايط حاکم بر کوفه و سخت گيري هاي شديد امويان و شهادت مسلم و هاني و قيس و عبدالله بن يقطر و ديگران و تجهيز سپاه چند هزار نفري براي رويارويي با امام حسين (ع) هر صاحب بصيرتي را به وقوع حادثه اي بزرگ و خونين آگاه مي ساخت و بنابراين بيداري و تحرک بيشتري را از خواص شيعه ي کوفه طلب مي کرد.
به هر حال، با توجه به اعتراض صريح سران توابين به اشتباه خود در ياري نکردن امام و اظهار پشيماني از ضعف عملکرد خود در جريان کربلا و دچار شدن به عذاب وجدان شديد در تنها گذاشتن امام که جز با کشته شدنشان از آن رهايي نمي يافتند و همچنين سابقه ي عهد شکني آن ها با امامان قبل، مي توان به اين نتيجه رسيد که سليمان و يارانش که خواص شيعه ي کوفه به شمار مي آمدند، در ياري رساندن به امام کوتاهي کردند و امام خويش را تنها گذاشتند. نهضت توابين به رغم دستاورد هاي اندک خود بيشتر به حرکتي احساسي و عاطفي شبيه بود تا حرکت اصلاحي اثر گذار اجتماعي.
پي نوشتها :
1. محمد بن سعد، الطبقات الکبري، ج 4، ص 292/ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 210-211/ ابن اثير، اسد الغابة، ج 2، ص 297-298/ ابن حجر عسقلاني، الاصابه في تمييز الصحابه، ج 3، ص 144.
2. احمد بن حنبل، مسند احمد، ج 4، ص 262/ ابن حجر عسقلاني، فتح الباري، ج 1، ص 316/ طبراني، المعجم الکبير، ج 2، ص 113/ سيوطي، الدر المنثور، ج 4، ص 322.
3. «و من التابعين الکبار و روسائهم وزهادهم» (شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، ج 1، ص 286/ اردبيلي، جامع الرواة، ج 1، ص 318).
4. شمس الدين محمد ذهبي، تاريخ الاسلام، ج 5، ص 46.
5. «و کتب الي سليمان بن صرد و هو بالجبل: ذکرت ما صار في يديک من حقوق المسلمين و ان من قبلک و قبلنا في الحق سواء فاعلمني ما اجتمع عندک من ذلک فاعط کل ذي حق حقه وابعث الينا بما سوي ذلک لقسمه فيمن قبلنا ان شاء الله». (ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، ج 1، ص 163).
احمد بن يحيي بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 166.
6. ابي حنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ص 171/ نصر بن مزاحم منقري، وقعة صفين، ص 205.
7. نصر بن مزاحم منقري، همان، ص 197/ محمد بن عبدالله اسکافي، المعيار و الموازنه، ص 181.
8. نصر بن مزاحم منقري، وقعة صفين، ص 313.
9. بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 271/ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 105/ ابي بکر عبدالرزاق صنعاني، المصنف، ج 8، ص 717.
10. بلاذري، انساب الاشراف، ج 2، ص 273.
11. خويي، معجم رجال الحديث، ج 8، ص 271.
12. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابي طالب، ج 3، ص 197.
13. شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 36/ محمد بن جرير طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 261/ يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 228/ ابي مخنف، مقتل الحسين (ع)، ص 15.
14. ابي مخنف، مقتل الحسين (ع) ص 262/ ابن حجر عسقلاني، الاصابة في تمييز الصحابه، ج 3، ص 144/ ابن کثير دمشقي، البداية و النهاية، ج 8، ص 279.
15. «… فان کنتم تعلمون انکم ناصروه و مجاهدو عدوه فاکتبوا اليه و ان خفتم الوهل و الفشل فلا تغروا الرجل من نفسه. قالوا لا، بل نقاتل عدوه و نقتل انفسنا دونه» (ابي مخنف، مقتل الحسين (ع)، ص 15).
16. درباره ي افرادي، نظير ميثم تمار و عبدالله بن حارث و مختار اتفاق نظر وجود دارد، گر چه ميثم پيش از حادثه ي عاشورا به شهادت رسيد.
17. محمدرضا مظفر، تاريخ شيعه، ص 77.
18. «فايما رجل وجدناه بعد يومنا هذا متخلفا عن العسکر، برئت من الذم» (ابو حنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ص 254-255).
19. مرتضي عسکري، معالم المدرستين، ج 3، ص 83.
20. امام حسين (ع) در روز عاشورا خطاب به لشکريان عمر سعد چنين فرمود: «… يا شبث بي ربعي و يا حجار بن ابجر و يا قيس بن الاشعث و يا يزيد بن الحارث الم تکتبوا الي ان قد اينعت الثمار و اخضرت الجنان و طمت الجمام و انما تقدم علي جند لک مجند فا قبل، قالو اله: لم نفعل …» (ابي مخنف، مقتل الحسين (ع)، ص 118).
21. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 263.
22. عريف به معناي نقيب، سرپرست و ناظر امور قبيله و رابط ميان قبيله و حکومت است که حاکم از طريق او کنترل قبيله را به عهده دارد و از اخبار قبيله آگاه مي شود (ابن اثير، النهايه في غريب الحديث و الاثر، ج 5، ص 101/ ابن منظور، لسان العرب، ج 5، ص 769).
23. همان، ج 4، ص 267.
24. ابو حنيفه دينوري، الاخبار الطوال، ص 243.
25. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 263.
26. همان، ص 295.
27. بلاذري، انساب الاشراف، ج 3، ص 180/ ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج 5، ص 159.
28. ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، ج 2، ص 7.
29. احمد بن محمد مسکويه، تجارب الامم، ج 2 ، ص 70.
30. ابي مخنف، مقتل الحسين (ع)، ص 121/ شيخ مفيد، الارشاد، ج 2، ص 99.
31. محمد سرور مولايي، سيدالشهداء به روايت طبري و انشاي بلعمي، ص 13.
32. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 295.
33. «تلاقت الشيعه بالتلاوم و التندم و رأت أنها قد أخطات خطأ کبيرا» (ابي مخنف، مقتل الحسين (ع)، ص 248/ طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 426).
34. ابي مخنف، مقتل الحسين (ع)، ص 248-249.
35. يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج 2، ص 196/ طبري، تاريخ الامم و الموک، ج 4، ص 103 (کان [سليمان] في من کتب الي الحسين بن علي ان يقدّم الکوفه، فلمّا قدمها امسک عنه و لم يقاتل معه، کان کثير الشک و الوقوف، فلما قتل الحسين ندم).
36. طبري، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 432.
* کارشناس ارشد تاريخ اسلام موسسه آموزشي و پژوهشي امام خميني (قدس) دريافت: 87/9/17-پذيرش: 87/11/6.
E-mail: arab417@yahoo.com
منابع
– ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، بيروت، دار احياء الکتب العربيه، 1378 ق.
– ابن اثير، ابي الحسن علي بن ابي الکرم، اسد الغابه في معرفة الصحابة، تهران، اسماعيليان، بي تا.
– ابن اثير جزري، محمد النهاية في غريب الحديث و الاثر، تحقيق طاهر احمد زاوي و محمود محمد طناحي، قم، اسماعيليان، 1364، چ چهارم.
– ابن اعثم کوفي، محمد بن علي، الفتوح، تحقيق علي شيري، بيروت، دارا الکتب العلميه، 1406 ق.
– ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي بن حجر، الاصابه في تميير الصحابه، عادل احمد عبدالموجود، بيروت دار الکتب العلميه، 1415 ق.
– ابن حجر عسقلاني، احمد بن علي بن حجر، فتح الباري في شرح صحيح البخاري، بيروت، دار المعرفه للطباعه و النشر، بي تا، چ دوم.
– ابن حنبل، احمد، مسند احمد، بيروت، دار صادر، بي تا.
– ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبري، بيروت، دار صادر، بي تا.
– ابن سعد، محمد بن سعد، ترجمه الحسين و مقتله، تحقيق عبدالعزيز طباطبايي، بي جا، بي نا، 1407 ق.
– ابن شهر آشوب، محمد بن علي، مناقب آل ابي طالب، تحقيق گروهي از اساتيد نجف اشرف، نجف، مطبعة الحيدريه، 1376 ق.
– ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، تحقيق علي محمد معوض و عادل احمد عبد الموجود، بيروت، دار الکتب العلمية، 1415 ق.
– ابن عساکر، ابي القاسم علي بن الحسن، ترجمة الامام الحسين (ع)، تحقيق محمد باقر محمودي، بيروت، موسسه محمودي للطباعة و النشر، بي تا.
– ابن مسکويه رازي، احمد بن محمد، تجارب الامم، تحقيق ابوالقاسم امامي، تهران، انتشارات سروش، 1407 ق.
– ابن منظور، جمال الدين محمد بن کرم، لسان العرب، قم، نشر ادب الحوزه، 1405 ق.
– ابن کثير دمشقي، ابي الفداء اسماعيل، البدايه و النهايه، تحقيق علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1408 ق.
– ابي مخنف، لوط بن يحيي بن سعيد، مقتل الحسين (ع)، تحقيق ميرزا حسن غفاري، قم، مکتبة العامة للسيد شهاب الدين مرعشي النجفي، 1398 ق.
– اردبيلي، محمد بن علي، جامع الرواة، قم، مکتبة المحمدي، بي تا.
– اسکافي، ابي جعفر محمد بن عبدالله المعيار و الموازنه، تحقيق محمد باقر محمودي، بيروت، 1402.
– بلاذري، احمد بن يحيي بن جابر، انساب الاشراف، تحقيق محمد باقر محمودي، بيروت، موسسة الاعلمي، 1394 ق.
– خويي، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، قم، مدينة العلم، 1403 ق.
– دينوري، ابو محمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه، الامامة و السياسة، تحقيق علي شيري، قم، انتشارات شريف رضي، 1413 ق.
– دينوري، ابي حنيفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، تحقيق عبدالمنعم عامر، قم، دار احياء الکتب العربيه،1960 م.
– ذهبي، شمس الدين محمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، تحقيق عمر عبدالسلام تدمري، بيروت، دار الکتب العربي، 1410-1418 ق.
– سيوطي، جلال الدين عبدالرحمن بن ابي بکر، الدر المنثور في التفسير بالماثور، بيروت، دارالمعرفه، 1365 ق.
– صنعاني، ابي بکر عبدالرزاق، المصنف، تحقيق حبيب الرحمن الاعظمي، بي جا، المجلس، العلمي، بي تا.
– طبراني، سليمان بن احمد بن ايوب، المعجم الکبير، تحقيق حمدي عبدالمجيد سلفي، قاهره، مکتبة ابن تيميه، بي تا.
– طبري، محمد بن جرير، تاريخ الامم و الملوک، تحقيق گروهي از علماء بيروت، موسسة الاعلمي، بي تا.
– طوسي، محمد بن حسن، اختيار معرفه الرجال، تحقيق سيد مهدي رجايي، قم، موسسه آل البيت (ع) 1404 ق.
– عسکري، مرتضي، معالم المدرستين، تهران، موسسه البعثه، 1415 ق.
– قرشي، باقر شريف، حياة الامام الحسين بن علي دراسة و تحليل، نجف، الادب، 1395 ق.
– مظفر، محمدرضا، تاريخ شيعه، ترجمه ي محمد باقر حجتي، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378.
– مفيد، محمد بن محمد بن نعمان عکبري، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، تحقيق موسسه آل البيت (ع) لتحقيق التراث، قم، دار المفيد.
– منقري، نصر بن مزاحم، وقعة صفين، تحقيق عبدالسلام محمد هارون، قم، موسسة العربية الحديثه للطبع و النشر و التوزيع، 1382 ق، چ دوم.
– مولايي، محمد سرور، قيام سيد الشهداء به روايت طبري و انشاي بلعمي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، بي تا.
– يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب بن جعفر بن وهب ابن واضح، تاريخ اليعقوبي، قم، موسسه و نشر فرهنگ اهل بيت (ع) بي تا.
نويسنده: عبدالرضا عرب ابوزيد آبادي *
تاريخ در آيينه پژوهش » زمستان 1387 – شماره 20
صص 123 تا 144