این روزها به دلایل مختلف، فراوان از امر به معروف و نهی از منکر صحبت می شود، اصلی قرآنی که باید فقیهان در باره آن، از شرایطش و همه چیزش بیشتر بگویند. به نظرم باید علما جدی تر به این مبحث توجه کنند تا مبادا از مسیر اصلی خود دور شود و خدای ناکرده عوض آن که به سمت «خیر امة» پیش برود، نتیجه معکوس داشته باشد.
امروز در حال مرور بر یک متن ادبی کهن از قرن چهارم بودم. حدیثی از رسول خدا (ص) نقل کرده بود که عالی بود بدین شرح:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: رأس العقل بعد الایمان بالله عزوجل مداراة الناس.
سر عقل، پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است.
این مدارا کردن با مردم در کنار ایمان به خدا قرار گرفته و هر دو به عنوان بخشی از «رأس العقل» تعریف شده است.
راستش چند روز قبل، ضمن مباحثه ای که با یکی از دوستان داشتیم از امر به معروف و نهی از منکر صحبت می کردیم. بحث های فقهی و آنچه این روزها با رفتن لایحه ای در این باره به مجلس، بر سر زبانها افتاده است. بحث های مختلفی می شد. از این که هدف اصلی از این لایحه چیست؟ در صحبت ها معلوم شد یکی از اهداف اصلی، حمایت از آمرین به معروف و ناهین از منکر است. طبعا عطف به برخی از حوادث که در این چند سال اتفاق افتاده است. صحبت شد که خوب، به هر حال، شرط فقهی امر به معروف و نهی از منکر، به جز شناخت معروف و منکر توسط آمر و ناهی، احتمال تأثیر است و دیگری علم به عدم اضرار به نفس و مال و آبرو. آیا این شرط در این ملاحظات رعایت می شود یا خیر؟
درکنار این مباحث و مصلحت اندیشی ها و این که آیا مجلس اساسا از نظر فقهی به همه ابعاد ماجرا توجه دارد یا نه، من به نکته دیگری فکر می کردم. این که ما در کلیات کلامی و اخلاقی در شیعه، چگونه به این مسأله نگاه می کنیم.
سالهاست که درس ملل و نحل را برای دانشجویان می گویم. اعتراف می کنم که به درستی به ریشه های اصلی دیدگاه های کلامی از حدیث زمینه پیدایش واقف نیستیم و بیشتر قالبی با آن مباحث مواجه می شویم.
همیشه از خودم می پرسیدم: فرق خوارج و معتزله و مرجئه در چیست؟ شاید بیش از بیست سال باشد که به این بحث توجه دارم و دنبال پاسخ برای آن هستم.
منهای بحث های مختلف تاریخی و فرقه شناسی، فکر می کنم تعامل خوارج با مردم بر اساس نگرش های کلامی شان در باره تعریف کفر و ایمان، بر اساس «مدارا» نیست، بلکه بر اساس نوعی سخت گیری است، البته با انگیزه حفظ دین. کما این که در میان حکام اسلامی و خلفا هم کم نبودند کسانی که به عنوان ترویج دین و نگرش سخت گیرانه، بر فقه هم می افزودند.
در این باره، یعنی تعامل با مردم، معتزله هم به خوارج نزدیک هستند. آنها کسی را که گناه کبیره انجام دهد، مثل خوارج کافر نمی دانند، اما مسلمان هم ندانسته و معتقدند که چنین آدمی در مرز کفر و ایمان ایستاده و نه کافر است نه مسلمان.
اما به عکس خوارج و معتزله، مرجئه هستند. امروزه ثابت شده است که برخلاف کسانی که آنها را مروج لاابالی گری می دانند، مرجئه همزمان انقلابی و مبارز (علیه امویان و عباسیان) و در ضمن اهل مدارای با مردم بودند. در اینجا نمی خواهم به سوابق مبارزه آنها با دولت های ستمگر اموی و عباسی بپردازم که این را در کتاب مرجئه گفته ام، آنچه در این جا برایم مهم است، تفاوتشان با خوارج و معتزله و تأثیر این اندیشه در تعامل آنها با مردم و تلقی مردم از اسلام آنهاست.
مرجئه مرتکب کبیره را کافر نمی دانند، بلکه مسلمان می دانند، آنها می گویند ایمان همان شهادتین است. اگر کسی گناه کند، خداوند او را عذاب می کند، اگر هم تخلف و جرمی مرتکب شود که باید حدی بر او جاری کرد یا تعزیری، طبعا باید چنین کرد، اما هیچ گاه از دایره مسلمانی خارج نمی شود.
شیعه هم در این امر و در همین حد و تعریف از ایمان و کفر، مثل مرجئه می اندیشد. متکلمان شیعه همیشه اسلام را عبارت از همان شهادتین می دانستند و می دانند.
حنفی ها به پیروی ابوحنیفه که مرجی مذهب بود، همیشه با مردم مدارا می کردند. آنها با امویان که به بهانه دینداری، به وارسی شخصی افراد تازه مسلمان می پرداختند که ببینند ختنه کرده اند یا نه (و در واقع هدف اصلی شان متهم کردن آنها به کفر و گرفتن جزیه بود) درافتادند.
برای همین مردم شرق ایران و ماوراءالنهر غالبا حنفی و مرجی مذهب شدند. چون حس می کردند دین راحت است. البته می پذیرم که بعدها قاضیان و شیخ الاسلامان حنفی، همان مذهب را سختگیرانه تفسیر کردند، اما در قرنهای سوم تا پنجم، مذهب حنفی در سراسر شرق گسترش یافت، چون دین سهلانه ای را در ارتباط با قوانین شریعت، ترویج می کرد.
من در مباحثه با دوستان می گفتم، در کنار اصل مسلم امر به معروف و نهی از منکر، اصل مدارا هم مهم است. اگر مسیر این مباحث به گونه ای باشد که مردم را به دو دسته آمر به معروف و ناهی از منکر و دسته ای مرتکب گناه تقسیم کنیم، نوعی تفرقه میانشان ایجاد کرده ایم. ما باید عموم مردم را تشویق کنیم تا آنچه را منکر است، انجام ندهند و به دوستانشان هم با حفظ شروط فقهی یعنی شناخت درست از معروف و منکر، احتمال تاثیر و امن بودن از ضرر جانی و مالی برای خودشان، توصیه کنند که حرمت معروف و منکر را رعایت کنند.
مدارا کردن با مردمٰ به تعبیر این روایت، رأس العقل بعد از ایمان است و هر نوع سختگیری از نوع خوارجی و معتزلی سبب می شود تا مثل آنها از دایره دنیای اسلام محو شویم.
امروز چیز قابل ذکری نه از خوارج مانده است و نه از معتزله.
البته افکار دیگر معتزله که نشانی از خردگرایی داشته، میراثش در میان مسلمانان باقی مانده است، اما آنچه برای آنها اصل بود، یعنی همان منزله بین المنزلتین، سبب مضمحل شدن آنان شد نه خرد گرایی شان.