مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و جنگ جمل

جَمَل، جَنْگ، نبردی که در جمادی الاول 36/ نوامبر 656، میان امیرالمؤمنین علی‌(ع) و سپاهیان آن حضرت، با طلحه، زبیر، عایشه و هوادارانشان در بصره روی داد

.

جنگ جمل یکی از پیامدهای حادثۀ قتل عثمان و خلافت امیرالمؤمنین علی‌(ع)، و نخستین نبردی بود که پس از اسلام میان مسلمانان پیش آمد. چنان‌که غالب روایات نشان می‌دهند، طلحه و زبیر، از بزرگان اصحاب پیامبر (ص) و دو رهبر اصلی جریانی که به نبرد جمل منتهی شد، جزو بیعت‌کنندگان با امام علی (ع) بودند (ابن سعد، 3/ 31؛ بلاذری، 3/7، 16؛ طبری، 4/ 427- 428). اینکه آن دو بعدها بارها تصریح کردند که بیعت آنها از روی اختیار یا قلبی نبوده است (بلاذری، 3/ 22؛ نیز نک‍ : ابن ابی الحدید، 1/ 232؛ برای کلام امام دربارۀ بیعت زبیر، نک‍ : نهج‌البلاغة، خطبۀ 8) و نیز روایت زهری که آشکارا تمایلات عثمانی داشت و در تأیید ادعای بیعت غیراختیاری آن دو نقل شده (مثلاً نک‍ : بلاذری، 3/ 19؛ طبری، 4/ 429)، در مجموع نشان می‌دهد که انکار اصل بیعت ممکن نبوده است. امام علی(ع) در خطبۀ شقشقیه ( نهج البلاغة، خطبۀ 3) از بیعت‌شکنی آنان با تعبیر «نَکَثَ» یاد کرده است و به همین سبب، اصحاب جمل به «ناکثین» شهرت یافته‌اند (مثلاً نک‍ : مفید، الارشاد، 1/ 9، 315، الافصاح، 115؛ نیز نک‍ : ابویعلى، 1/ 397؛ طبرانی،4/ 172؛ ابن ابی الحدید،1/ 201).

طلحه و زبیر 4 ماه پس از قتل عثمان (نیمۀ ذیحجۀ 35: خلیفه، 1/ 192؛ بلاذری، 3/7) و در حدود ربیع‌الآخر 36/ اکتبر 656 به مکه رفتند و مخالفت خویش را آشکار کردند (بلاذری، 3/ 19؛ طبری، 4/429، 452)، اما روایتی که نشان از اقدام علنی آنها در این مدت، در مخالفت با امام علی (ع) باشد، در مآخذ موجود دیده نمی شود. بنابر روایات، آن دو آشکارا خواهان امتیازاتی مانند مشارکت در خلافت، ولایت بر سرزمینهای حاصلخیز عراق، یعنی بصره و کوفه، یا حکومت یمن بودند، و امام علی (ع) به رغم توصیۀ مغیرة بن شعبه، این خواسته‌ها را نپذیرفت (بلاذری، 3/10، 18؛ یعقوبی، 2/ 208؛ طبری، 4/ 429).

چنین به نظر می‌رسد که بنی امیه (نک‍ : دنبالۀ مقاله) در تحریک طلحه و زبیر به ابراز مخالفت با امام علی(ع) نقش مهمی داشته‌اند؛ به ویژه معاویه که قصد بیعت با امام (ع) را نداشت، و از سویی با وجود اصحاب باسابقه مانند طلحه و زبیر،دستیابی به خلافت را ناممکن می‌دید. بنابر روایت بسیار مهمی، اندک زمانی پس از بیعت عمومی با امیرالمؤمنین علی(ع)، معاویه در نامه‌ای به زبیر، او را «امیرالمؤمنین» خواند و وی را به بیعت شامیان فریفت و بر اهمیت دستیابی به بصره و کوفه تأکید کرد و حتى از بیعت با طلحه پس از زبیر سخن به میان آورد و هم در این نامه، آن دو را به طرح ادعای خون‌خواهی عثمان خواند. بنابر همین روایت، زبیر، طلحه را از این نامه بیاگاهانید و آن‌گاه هر دو تصمیم به مخالفت با امام (ع) گرفتند (ابن ابی الحدید، 1/ 231). در واقع، قصد معاویه این بود که دشمنان و رقیبان را به دست یکدیگر از میان بردارد و به نظر می‌رسد که دیگر رجال بنی امیه نیز کمابیش بر اساس برنامۀ تفرقه افکنی حرکت می‌کردند (نک‍ : دنبالۀ مقاله).

به هر حال، چون طلحه و زبیر به بهانۀ حج عمره از امیرالمؤمنین علی (ع) اجازۀ خروج از مدینه را خواستند، آن حضرت از قصد آنها برای عزیمت به شام یا عراق سخن به میان آورد و ایشان تأکید کردند که تنها قصد گزاردن عمره دارند (بلاذری، 3/ 22؛ نیز نک‍ : یعقوبی، 2/ 209؛ الامامة … ، 1/52). عایشه نیز از مدتی پیش از قتل عثمان در مکه اقامت داشت و بنابر روایتی، در آنجا خبری مبنی بر بیعت با طلحه شنید وخشنود شد و رو به سوی مدینه نهاد، اما چون در منزل سَرْف دانست که مردم با امیرالمؤمنین علی (ع) بیعت کرده‌اند، آزرده خاطر به مکه بازگشت (بلاذری، 3/18؛ ابن اعثم، 1/79؛ نیز نک‍ : یعقوبی، همانجا؛ مفید، الجمل، 162- 163). البته عایشه به سبب عدم بیعت با امام (ع) نسبت به طلحه و زبیر، وضعیت سیاسی مناسب‌تری داشت؛ افزون بر اینکه، او همسر مشهور پیامبر(ص)، و دختر ابوبکر نخستین خلیفه بود و حضور او در جمع مخالفان بر موقعیت ایشان می‌افزود. رجال سرشناس بنی امیه، مانند مروان بن حکم، سعید بن عاص و دیگران هم که در مکه بودند (بلاذری، 3/22-23)، پس از ورود طلحه و زبیر، همگی در اقامتگاه عایشه گرد آمدند (همو،3/ 23؛ طبری، 4/ 452).

مجموع روایات مربوط به این موضوع نشان می‌دهد که رجال بنی امیه در تحریک طلحه و زبیر برای آغاز جنگ و درگیری با امیرالمؤمنین (ع) نقش مهمی داشته‌اند، به ویژه که حوادث و اقدامات طلحه و زبیر در آینده نشان داد که از آگاهی و بینش سیاسی لازم بی‌بهره‌اند.

در اقامتگاه عایشه در مکه، عزیمت مخالفان به  مدینه، بصره، کوفه و حتى شام بررسی شد و سرانجام رأی ایشان بر حرکت به سوی بصره قرار گرفت. انتخاب جایی برای آغاز مخالفت و تصرف آنجا (نک‍ : دنبالۀ مقاله) نمی‌توانست از شعار اصلی مخالفان برای ابراز مخالفت و جنگ با امام علی (ع)، یعنی طرح خون‌خواهی عثمان جدا باشد. پذیرش و طرح این شعار،که بنی امیه نقش بسزایی در القاء آن داشتند، از سوی طلحه و زبیر مایۀ شگفتی است، زیرا آن دو خود از متهمان به همدستی در قتل عثمان بودند و بعدها بارها کسانی این موضوع را به آن دو و نیز عایشه یادآوری کردند (نک‍ : دنبالۀ مقاله). به هر حال، طرح و پیگیری این شعار در جاهایی مانند مدینه و کوفه هوادار چندانی نداشت و در شام نیز حتى با وجود معاویه، مخالفان راه به جایی نمی‌بردند. بنابراین، بصره مناسب‌تر به نظر می‌رسید، به ویژه که عبدالله بن عامر اموی ــ عامل بصره از نیمۀ دورۀ خلافت عثمان (نک‍ : طبری،4/ 264) ــ طلحه و زبیر را به داشتن امکانات و وجود هواداران عثمان در بصره، برای عزیمت به این شهر فریفته بود (بلاذری، 3/19، 21؛ مفید، همان، 235؛ نیز نک‍ : الامامة، 1/59). البته هنگام بررسی مناطق گوناگون، مخالفان کوفه را نیز به کلی از نظر دور نمی‌داشتند و طلحه گمان می‌برد که در آنجا هوادارانی دارد، چنان‌که زبیر نیز چنین گمانی در باب بصره داشت (طبری، 4/ 452).

بنابر روایات، از میان رجال بنی امیه،گرچه عبدالله بن عامر نیز، اموالی به مخالفان اختصاص داد (بلاذری، 3/22؛ طبری، همانجا؛ نیز نک‍ : مسعودی، 3/102)، اما یعلی بن مُنْیه تمیمی نیز ــ که اموال هنگفتی همراه 400 شتر از یمن با خود به مکه آورده بود ــ همگی را در اختیار مخالفان نهاد (بلاذری، 3/21، 22؛ نیز نک‍ : یعقوبی، 2/ 210؛ مسعودی، همانجا)، از جمله شتر معروف به «عسکر» که به عایشه اختصاص یافت و نبرد بصره به همین سبب بـه «جمل» مشهور شد (بلاذری، 3/23؛ طبری،4/ 452، 457)؛ حتى یکی از بنی امیه آشکارا گفت که مخارج خون‌خواهان خلیفۀ مقتول را می پردازد (مفید، همان، 232). در روایتی، یاری مالی یعلی بن منیه به عنوان قرض به طلحه و زبیر مطرح شده است ( الامامة، 1/60)؛ اما به هرحال، با وجود ثروت هنگفت و حتى افسانه‌ای منسوب به آن دو (نک‍ : ابن عبدربه، 4/ 322، 324)، پرداخت مخارج این نبرد از سوی بنی‌امیه شگفت انگیز و اغراق آمیز به نظر می‌رسد.

گفته شده است که طلحه و زبیر توانستند نظر عایشه را برای همراهی در اعلام مخالفت با امام علی (ع) جلب کنند (بلاذری، یعقوبی، همانجاها؛ طبری، 4/520)، اما اقدامات بعدی عایشه نشان می دهد که او در میان رهبران مخالفان، نقش مهمی داشته، و تنها به حضور در جمع ایشان اکتفا نکرده است (نک‍ : دنبالۀ مقاله). بی‌تردید جایگاه خاص عایشه به عنوان همسر مشهور پیامبر (ص) و دختر خلیفۀ نخست، مخالفان را از حیث سیاسی، در وضع مطلوبی قرار می‌داد (مفید، همان، 226-227).

دربارۀ سبب یا اسباب مشارکت عایشه در فعالیتی که به نبرد جمل منتهی شد، در مآخذ و روایات موجود مربوط به حوادث این نبرد، نکتۀ روشنگری به چشم نمی‌خورد؛ به هر حال، عایشه هرگز نمی‌توانست نامزد منصب خلافت باشد و جایگاه او به عنوان یکی از مهم ترین همسران رسول خدا (ص) و دختر خلیفۀ نخست، در هر صورت محفوظ می‌ماند. البته در روایت مشهور «افک»، که بنابر آن در زمان حضرت رسول (ص) به عایشه تهمت زده شد، امام علی(ع)، به پیامبر(ص) پیشنهاد کرد تا عایشه را طلاق دهد (مثلاً نک‍ : ابن هشام، 3/ 345- 346؛ واقدی، 2/430). این پیشنهاد یکی از مهم ترین ادلّۀ عداوت عایشه با امام علی (ع) تلقی شده است (نک‍ : مفید، همان، 426)؛ اما نه تنها در هیچ یک از جزئیات روایات موجود در مآخذ تاریخی مربوط به سیر حوادث جمل، مانند گفت و گوها و مکاتبات و از این قبیل،کوچک‌ترین اشاره‌ای به داستان افک، یا ماجرایی مشابه، به نشانۀ خصومت شخصی عایشه و کینۀ او نسبت به امام علی (ع) دیده نمی شود، بلکه روایات گوناگون موجود از داستان افک نیز دچار تناقضهای آشکار است و انتساب تقریباً همۀ روایات این داستان به شخص عایشه، اصل آن را سخت مشکوک جلوه می‌دهد؛ گرچه در صحت انتساب آن به خود عایشه نیز جای گفت و گو و بررسی است (برای تفصیل، نک‍ : ه‍ د، عایشه).

اساساً در داستان افک اهداف خاصی مورد نظر بوده است، از آن جمله می‌باید به تصویر منفی ارائه شده از شخص پیامبر (ص) و امام علی (ع) در این داستان دقت کرد. این مطلب که خلیفۀ اموی، ولید بن عبدالملک، در گفت و گویی با زُهْری، یکی از راویان اصلی داستان افک، امام علی‌(ع) را با تأکید، جزو کسانی می‌شمارد که به عایشه تهمت زده‌اند (بخاری،5/ 60)، می‌تواند نشانه‌ای قابل توجه و سخت تأمل برانگیز در باب روایت افک باشد.

باری، طلحه و زبیر برای جلب نظر ام سلمه (ه‍ م)،که او نیز در مکه بود،کوشش کردند، اما وی نه تنها درخواست ایشان را نپذیرفت، بلکه عایشه را نیز از پیوستن به مخالفان برحذر داشت و مردم را به پیروی از امام علی (ع) فرا خواند (بلاذری، همانجا؛ یعقوبی، 2/209-210؛ مفید، همان، 233؛ دربارۀ نامه‌های منسوب به عایشه و ام سلمه در همین زمینه، نک‍ : ابن عبدربه، 4/ 316- 317؛ الامامة، 1/56-57؛ در یکی از نامه‌ها، تأثیر مباحث کلامی بعدی آشکار است: مفید، همان، 236- 237).

از آنجا که در بصره،کعب بن سور و احنف بن قیس (ه‍ م) و منذر بن ربیعه سروری داشتند، طلحه و زبیر به پیشنهاد عبدالله بن عامر، به هر 3 تن نامه نوشتند و در آن به موضوع خون‌خواهی عثمان اشاره کردند. با اینکه پاسخ هر 3، برای ایشان نومیدکننده بود (نک‍ : الامامة، 1/60)، اما چنین به نظر می‌رسد که مخالفان به هرحال بصره را بر هر جای دیگری ترجیح می‌دادند. باری، مخالفان از مکه به سوی بصره به راه افتادند و شمار ایشان که نخست میان 600 تا 900 تن از مردم مکه و مدینه بود، بعدها به 3 هزار تن رسید (بلاذری،3/ 22، 23؛ طبری، 4/ 452، 454؛ نیز نک‍ : مسعودی، 3/ 102).

بنابر روایت مشهوری، در میانۀ راه و در جایی به نام حوأَب ــ که کاروان مخالفان درنگ کرد ــ عایشه با شنیدن بانگ سگان، با اصرار تمام خواهان بازگشت شد، زیرا به یاد سخنی از پیامبر (ص) خطاب به همسران خود افتاد، بدین مضمون که سگان حوأب، بر کدام یک از شما بانگ می‌کنند؟ اما چون به او اطمینان داده شد که مکان مذکور حوأب نیست، به راه خود ادامه داد (بلاذری، 3/24؛ یعقوبی، 2/210؛ طبری، 4/456-457، 469؛ نیز نک‍ : احمد بن حنبل، مسند،6/ 52، 97؛ ابن ابی شیبه، 15/ 260).

گروه مخالفان سرانجام به بصره رسیدند و از همان هنگام ورود کمابیش معلوم شد که بصره نیز به آسانی به دست نخواهد آمد. گفته شده است که عایشه با اعتراض سخت ابوالاسود دؤلی (ه‍ م) و چند تن از سرشناسان شهر رو به رو شد (بلاذری، 3/24-25؛ مفید، الجمل، 274- 275). پس از ورود مخالفان، انبوه مردم همراه عثمان بن حُنَیف، والی منصوب امام علی (ع)، در محلۀ مشهور مِربَد، مدخل غربی شهر ــ بازار و گویا محل گردهماییهای عمومی (نک‍ : علی، 110- 111) ــ گرد آمده بودند (خلیفه، 1/201؛ بلاذری، 3/25؛ ابن عبدربه، 4/ 313). در خطابه‌های طلحه، زبیر و عایشه در همین محل، نخست سخن بر این محور بود که ایشان به رغم انتقاد به عثمان، خواهان قتل «خلیفۀ مظلوم» نبوده‌اند، اما کسانی از اهالی شهر، بلافاصله نامه‌های طلحه را در تشویق به قتل خلیفه به او یادآوری کردند. زبیر نیز در خطابۀ خود پس از سخن در باب قتل عثمان و رد اقدام خود در این زمینه، به امیرالمؤمنین علی (ع) تعریض کرد، اما با محاجۀ جالب یکی از اهالی روبه‌رو شد و این موضوع نزدیک بود به قیمت جان مرد بصری تمام شود (بلاذری، 3/28؛ طبری، 4/469). عایشه در خطابۀ خود،گرچه همچنان در باب قتل عثمان و لزوم خون‌خواهی او سخن گفت، اما از بازگشت به شورا برای تعیین خلیفه هم سخن به میان آورد (بلاذری،3/25).

در واقع چنین به نظر می‌رسد که گذشته از بنی امیه، دیگر رهبران، جز مخالفت با شخص امام علی (ع)، برای بعدها، برنامۀ مشخصی نداشتند و تأکید بر «شورا»، برای گزینش خلیفه،گرچه به احتمال بسیار، برای القاء شبهه در مشروعیت خلافت امام (ع) طرح شد، اما از سوی دیگر بر ابهام افزود، زیرا اگر منظور از آن اشاره به رویه‌ای بود که به گزینش عثمان به خلافت، پس از قتل عمر انجامید، طرح آن در این زمان وجهی نداشت، بدین سبب که از اعضای شورای مذکور، اکنون دو تن، عبدالرحمان بن عوف و عثمان، حیات نداشتند و طلحه و زبیر خود رو در روی امام علی (ع) قرار گرفته بودند و سعد بن ابی وقاص هم که از نزاعها کناره گرفته بود (نک‍ : دنبالۀ مقاله)، عنصر تعیین‌کننده‌ای شمرده نمی‌شد. به هر حال، پس از سخنان عایشه میان اهالی حاضر بر سر حقانیت طرفین، نزاع درگرفت و اندکی بعد،کار به نبرد خونینی میان مخالفان طلحه، زبیر و عایشه به فرماندهی عثمان بن حنیف و موافقان ایشان کشید که شمار کشتگان را تا 70 تن نوشته‌اند (بلاذری، همانجا؛ طبری، 4/ 469-470؛ نیز نک‍ : الامامة، 1/68).

سرانجام، هنگام غروب،کسانی طرفین را به صلح خواندند و میان ایشان صلح‌نامه‌ای نوشته شد، مبنی بر اینکه تا رسیدن امیرالمؤمنین علی (ع)، به یکدیگر تعرض نکنند و دارالاماره، مسجد و بیت‌المال در اختیار عثمان بن حنیف باشد و مخالفان نیز هر جای شهر که خواستند، اقامت کنند (خلیفه، همانجا؛ بلاذری، 3/26؛ طبری، همانجا؛ نیز نک‍ : یعقوبی، 2/210؛ ابن عبدربه، همانجا؛ مسعودی، 3/ 103). با این همه، طلحه و زبیر که سخت خواهان تصرف شهر بودند و عثمان بن حنیف را مانع بزرگی یافته بودند، تصمیم گرفتند به نحوی از جانب او آسوده خاطر شوند؛ بنابراین، دو شب بعد، در حالی که عثمان در مسجد با مردم نماز عشا می‌گزارد (یا هنگامی که در خواب بود : الامامة، 1/69-70)، به اتفاق بر وی تاختند، سپس موی سر و ریشش را کندند و او را پس از ضرب و شتم بسیار به زندان افکندند (بلاذری، همانجا).

گفته‌اند که مخالفان به دستور عایشه (طبری، 4/468-469)، نخست قصد جان او را داشتند، اما از بیم انتقام برادرش سهل بن حنیف ــ کـه اندکی بعـد از سوی امـام علی(ع) عامل مدینه شد (نک‍ : دنبالۀ مقالـه) ــ یا خشم انصار، به ضرب و شکنجه و حبس وی اکتفا کردند (بلاذری، طبری، همانجاها). اقدام بعدی مخالفان، تصاحب بیت المال بود که با درگیری با نگهبانان آنجا و کشته شدن چندین تن صورت گرفت (بلاذری، همانجا؛ یعقوبی، 3/ 103).

پس از تصاحب بیت‌المال، زبیر برای تقسیم اموال میان اهالی اصرار داشت، اما سرانجام نظر پسرش عبدالله را پذیرفت که او را از متفرق شدن مردم پس از دریافت اموال بیم داد (طبری، 4/474). از سوی دیگر، یکی از سرشناسان شهر، حُکَیم بن جبله ــ که از رفتار مخالفان با عثمان بن حنیف برآشفته بود ــ آزادی عثمان و استقرار او در دارالاماره، تسلیم بیت‌المال به وی و عمل به مفاد صلح‌نامه را خواستار شد و زمانی که زبیر قصد داشت به یاران خود آذوقه برساند، مردان دو طرف در محل زابوقه (نک‍ : علی، 154-155)، با یکدیگر درگیر شدند و سرانجام حکیم پس از رشادت بسیار همراه 3 برادرش و جمعی دیگر به خاک افتاد (خلیفه، 1/ 202؛ بلاذری، 3/27 ؛ طبری، 4/474- 475).

در جبهۀ مخالفان، اندک اندک آثار اختلاف بیشتر آشکار می‌شد و گذشته از علل و اسباب دیگر، دست‌کم از یک نمونه می‌توان دریافت که بنی امیه در ایجاد و تشدید اختلاف بی‌تأثیر نبوده‌اند؛ مثلاً یک‌بار پرسش مروان بن حکم در این باب که امامت صلات با کیست، موجب خشم عایشه گردید و آشکارا از قصد او برای اختلاف افکنی سخن گفت (بلاذری، 3/24). به احتمال بسیار، اختلاف بر سر امامت صلات ــ که نمادی سیاسی نیز شمرده می‌شد ــ بیش از یک‌بار روی داد، زیرا روایات موجود در این باره که سرانجام عایشه امامت نماز را بر عهدۀ زبیر گذاشت، یا این مهم را میان  فرزندان طلحه و زبیر تقسیم کرد، اختلاف دارند (همانجا؛ نیز نک‍ : یعقوبی، 2/ 210؛ مفید، الجمل، 282). بنابر روایتی تأمل برانگیز، در میانۀ راه نیز، با بروز اختلاف بر سر همین موضوع، عبدالله بن زبیر به فرمان عایشه نماز گزارد (یعقوبی، همانجا؛ طبری، 4/454- 455، 474).

در پاره‌ای روایات، طلحه و زبیر خود پس از تصاحب بیت‌المال، بر سر امامت نماز دچار اختلاف شدند و سرانجام امامت میان آن دو یا محمد بن طلحه و عبدالله بن زبیر تقسیم شد (ابن سعد، 5/54؛ بلاذری، 3/26-27؛ یعقوبی، 2/210-211؛ مسعودی، 3/102). هنگام مُهر نهادن بر بیت‌المال نیز میان سران اختلاف روی داد و سرانجام هر 3 با هم بیت‌المال را مُهر کردند (مفید، همان، 284). احتمالاً به سبب همین اختلافات بود که سرانجام توافق کردند تا با زبیر به عنوان «امارت» بیعت کنند و عایشه تأکید کرد که بیعت با او نباید بر اساس «خلافت» باشد و این موضوع موجب بدگمانی عبدالله بن زبیر به عایشه گردید که می‌پنداشت وی برای منصب خلافت، به طلحه نظر دارد (بلاذری، 3/ 28، 59-60). با توجه به همین اختلافات، امام علی(ع) پس از عزیمت مخالفان به بصره، در خطابه‌ای سخنی بدین مضمون گفت که اگر مخالفان به هدف خویش برسند، به جان یکدیگر رحم نخواهند کرد (مفید، الارشاد، 1/246؛ نیز نک‍ : ابن ابی الحدید، 1/233).

به هرحال، در بصره عایشه نقش بیشتری برعهده گرفت؛ از آن جمله، به سبب احساس خطر از جانب مردم کوفه، در نامه‌ای به عامل وقت کوفه، ابوموسى اشعری (ه‍ م)،به نحوی از او خواست تا کاری کند که مردم کوفه در خانه بمانند (ابن حبان، همان، 2/282؛ نیز نک‍ : مفید، الجمل،257؛ ابوالقاسم، 184- 185). وی در نامه به زید بن صوحان، برادر صعصعه، نیز که هر دو از سرشناسان کوفه بودند، از او خواست به مخالفان بپیوندد، یا دست‌کم مردم کوفه را از گرد امام علی (ع) بپراکند و البته پاسخ زید نومیدکننده بود (طبری، 4/ 476-477؛ نیز نک‍ : مفید، همان، 430-431؛ دربارۀ شرکت زید در نبرد در سپاه امام، نک‍ : ابن سعد، 6/123، 125). همچنین در نامه‌ای خطاب به مردم مدینه ــ بـا اشاره بـه اینکه «زوجة النبی» و «ابنة الصدیق» است ــ از اتحاد مردم بصره سخن به میان آورد و اینکه زبیر به عنوان «امیرالجنود» پذیرفته شده است، آن‌گاه خواهان اطاعت مردم مدینه شد (مفید، همان، 299-300). در اقدام دیگری، به خواهش طلحه و زبیر، خود نزد کعب بن سور قاضی شهر و سرور ازدیان رفت که از مخالفان کناره گرفته بود و جلب حمایت وی برای تشویق ازدیان و دیگر قبایل یمانی برای پیوستن به مخالفان اهمیت داشت، و سرانجام توانست موافقت کعب را  به دست آورد (همان، 322).

عایشه خطاب به مردم یمامه نیز نامه‌ای نوشت و دربارۀ حوادثی که پس از ورود مخالفان به بصره پیش آمده بود، توضیح داد؛ به‌ویژه از آنجا که در نبرد و دستگیری عثمان بن حنیف خشونت بسیار به کار رفته بود، در نامۀ منسوب به عایشه، اقدام برضد او، پیش‌دستی برای جلوگیری از یورش ناگهانی عثمان بن حنیف به مخالفان عنوان گردیده است (همان، 301).

از دیگر همسران رسول خدا (ص)، حفصه، دختر عمر بن خطّاب نیز دل با عایشه داشت و عایشه پس از استقرار سپاه امام (ع) در ذوقار (نک‍ : دنبالۀ مقاله)، در نامه‌ای کوتاه، ضمن پیش‌بینی شکست امام (ع)، او را به نحوی به یاری مخالفان خواند (نک‍ : همان، 276-277)، اما حفصه سرانجام به اشارۀ برادرش عبدالله، از پیوستـن بـه عـایشه خودداری کرد (ابـن حبـان، 2/280؛ نیز نک‍ : طبری، 4/451).

از آن سوی، عقیل بن ابی طالب یا قُثَم بن عباس یا امّ الفضل بنت حارث بن حَزَن، در باب عزیمت طلحه و زبیر و عایشه و دیگر مخالفان به بصره، به امام (ع) نامه نوشتند (بلاذری، 3/23؛ نیز نک‍ : الامامة، 1/54- 55، 62). از اصحاب امام (ع)، قیس بن سعد بن عباده، جنگ با طلحه و زبیر را به سبب نقض بیعت، روا می‌دانست و خواهان عزیمت آن حضرت به کوفه بود (همان، 1/62، 68). چنین به نظر می‌رسد که امیرالمؤمنین (ع) از آغاز خلافت، به مسئلۀ معاویه اهمیت خاص می‌داد (برای تفصیل، نک‍ : همان، 1/54).

امام پس از خروج مخالفان به سمت بصره، در مدینه مردم را به نصرت خویش فرا خواند و همراه مردانی از اهل مدینه که شمار چشمگیری از ایشان از انصار و حاضران در بیعت رضوان و اصحاب بدر بودند (نک‍ : دنبالۀ مقاله)، در اواخر ربیع الآخر 36/ اکتبر 656، سهل بن حُنَیف را بر مدینه گماشت و خود از شهر خارج شد (خلیفه، 1/203؛ طبری، 4/478؛ ابن عبدربه، 4/313؛ مسعودی، 3/103). در ربذه بود که اخبار جنگ و گریزهای مخالفان با عثمان بن حنیف و حُکیم بن جَبله در بصره به اردوگاه امام(ع) رسید (بلاذری، 3/30، 31؛ نیز نک‍ : طبری، 4/508) و در همان‌جا عثمان بن حنیف با آن حضرت دیدار کرد (طبری، 4/480). مخالفان با رهاکردن عثمان از زندان، در حالی که موی سر و ریشش کنده شده بود (نک‍ : سطور پیشین)، در واقع پیغام جنگ به امیرالمؤمنین (ع) فرستادند و به همین سبب، آن حضرت، هاشم ابن عُتْبه را همراه نامه‌ای به کوفه، نزد ابوموسى اشعری عامل شهرگسیل کرد تا سپاهی گرد آورد (بلاذری، 3/30؛ نیز نک‍ : دینوری، 144). امام (ع) در منـزل فَید ــ میانۀ راه مکه به سوی کوفـه (یاقوت، 3/ 927) ــ امام حسن (ع) را با عمار یاسر برای گردآوری نیرو به کوفه فرستاد (بلاذری، 3/31؛ نیز نک‍ : خلیفه، 1/202؛ دینوری، 144-145؛ طبری، 4/499) و خود 8 شب پس از خروج از مدینه، در ذوقار نزدیک کوفه فرود آمد (همو، 4/452-453) و کسانی از اصحاب خویش را به سوی کوفه فرستاد. از آنجا که احتمالاً گسیل شدن فرستادگان در چند نوبت صورت گرفته، از محمد بن ابی‌بکر، عمار یاسر، عبدالله بن عباس و محمد بن عون، به عنوان فرستادگان آن حضرت از ذوقار به کوفه یاد شده است (ابن سعد، 3/23؛ بلاذری، 3/29، 31؛ ابن عبدربه، همانجا؛ یعقوبی، 2/211؛ طبری، 4/477؛ نیز نک‍ : الامامة، 1/65).

در کوفه، ابوموسى اشعری (ه‍ م)، شاید تا حدی تحت تأثیر نامۀ عایشه (نک‍ : مفید، الجمل، 257)، پیوسته مردم را از «فتنه» برحذر می‌داشت و آنان را به توقف و خودداری از شرکت در نزاع می‌خواند (بلاذری، 3/ 14، 29، 31؛ طبری، همانجا؛ دینوری، 145؛ مسعودی، 3/104؛ الامامة، 1/66؛ نیز نک‍ : دنبالۀ مقاله). امام (ع) سرانجام او را عزل کرد و قرظة بن کعب انصاری را بر کوفه گماشت (بلاذری، همانجاها؛ نیز نک‍ : طبری، 4/499) و با کوشش امام حسن(ع) و فرستادگان امام (ع)، مردان بسیاری از همۀ قبایل و تیره‌های کوفه (برای فهرستی از این قبایل، نک‍ : بلاذری، 3/32؛ طبری، 4/ 500؛ دینـوری، 146) ــ کـه شمار ایشان را تا 10 هزار تن و حتی بیشتر نوشته‌اند ــ به سپاه امام پیوستند (خلیفه، 1/ 203؛ بلاذری، 3/29؛ دینوری، ابن عبدربه، همانجاها؛ طبری، 4/500، 506؛ نیز نک‍ : الامامة، 1/57- 58). آن‌گاه امام(ع) با سپاه خویش به بصره رسید (دربارۀ خطابۀ آن حضرت هنگام عزیمت از ذوقار، نک‍ : مفید، الارشاد،1/ 251-252) و در ناحیۀ زاویه، در شمال شهر (دربارۀ موقعیت آن، نک‍ : علی، 118) درنگ کرد (خلیفه، همانجا؛ طبری، 4/500؛ مسعودی، 3/105؛ نیز نک‍ : بلاذری، 3/33). طـی 3 روز یـا بیشتر (دینـوری، 147؛ نیز نک‍ : طبری، همانجا: «اَقامَ اَیّاماً» به نقل از مدائنی)، امام از طریق فرستاده و پیغام کوشید مخالفان را به ترک مخاصمه بخواند وگرچه ایشان بر مواضع خود پای فشردند (نک‍ : دنبالۀ مقاله)، اما گروه چشمگیری از هـواداران امـام (ع) در بصـره ــ حـدود 3 هـزار تـن از قبیلۀ ربیعه ــ به سپاه آن حضرت پیوستند (بلاذری، همانجا).

یکی از نخستین فرستادگان امام(ع)، صعصعة بن صوحان عبدی بود که با نامه‌ای از آن حضرت به نزد طلحه و زبیر و عایشه رفت. این دیدار حاصلی نداشت و فرستادۀ امام(ع)، عایشه را بیش از دیگران به نبرد مشتاق یافت (مفید، الجمل، 313). فرستادۀ دیگر، عبدالله بن عباس، نامه‌ای از امام(ع) برای عایشه برد که در آن ضمن یادآوری حرمت پیامبر(ص)، خون‌خواهی عثمان خارج از وظائف او دانسته شده بود (همان، 316؛ نیز نک‍ : الامامة، 1/67).

گفتـۀ منسوب بـه عـایشه در ایـن دیـدار ــ کـه مدعـی شد سرزمینهای تحت تصرف مخالفان بسی بیشتر از امام علی(ع) است ــ بسیار مهم است و پرده از یکی از اهداف اساسی مخالفان در ضبط سرزمینهای مورد علاقۀ خود بر می‌دارد. به گمان ما، این موضوع، یکی از مهم‌ترین علل تصمیم امیرالمؤمنین (ع) در نبرد با ایشان بود، زیرا اگر طلحه و زبیر و عایشه تنها به ترک بیعت بسنده می‌کردند، امام(ع) را با آنان کاری نبود، چنان‌که کار سعد بن ابی وقاص، عبدالله بن عمر، اسامة بن زید و دیگر کناره‌گرفتگان از اصحاب را به داوری خداوند موکول کرد (نک‍ : مفید، الارشاد، 1/ 243-244). در ادامۀ همین گفت و گو، چون ابن عباس از سابقۀ امام (ع) در اسلام سخن گفت، عایشه در پاسخ، از رنج و کوشش طلحه در نبرد احد سخن به میان آورد و سر انجام افزود: « با علی چیزهای بسیار هست» (مفید، همانجا: «مع علی اشیاء کثیرة»؛ نیز نک‍ : ابن اعثم، 1/ 112). حتى گفته‌اند در گفت و گوی دیگری با ابن عباس  ــ اندکی پیش از جنگ  ــ گفت: میان ما و علی جز شمشیر نخواهد بود (مفید، الجمل، 338). البته، امام (ع) بارها و به مناسبتهای گوناگون تا هنگام جنگ، نظر خویش را در باب آنچه مخالفان در سبب مخالفت خویش بر زبان می‌آوردند، آشکار کرده بود (مثلاً نک‍ : نهج‌البلاغة، خطبه‌های 137، 169، 172)؛ از آن جمله، خون‌خواهی عثمان را به طلحه و زبیر مربوط نمی‌دانست ( الامامة، 1/70) و بر بیعت ایشان همراه دیگر مردم، تأکید می‌کرد (طبری، 4/480، 500).

سرانجام امام (ع) سپاه بیاراست و مالک اشتر نخعی، عماریاسر و ابوقتادۀ انصاری را بر جناح راست و چپ و پیادگان گماشت و درفش را به فرزندش محمد حنفیه داد (بلاذری، 3/35؛ دینوری، همانجا)؛ آ‌ن‌گاه از محل زاویه حرکت کرد (خلیفه، 1/204). از آن سوی مخالفان نیز سپاه آراسته بودند: بنابر توافق پیشین، فرماندهی با زبیر بود، اما طلحه و محمد فرزندش، و عبدالله بن زبیر و مروان بن حکم نیز بر پیادگان و سواران و میانۀ سپاه و پیشاهنگان فرماندهی داشتند (خلیفه، همانجا؛ مفید، همان، 324- 325؛ نیز نک‍ : الامامة، همانجا). آنچه در این رویارویی در سپاه مخالفان جلب توجه می‌کرد، حضور فعال و بی‌سابقۀ یک زن، یعنی عایشه بود. وی سوار بر شتری که کجاوۀ آن را برای محافظت از او سخت پوشانده بودند، در میدان نبرد حاضر شد (زهری، 154؛ بلاذری، 3/36؛ نیز نک‍ : مفید، همان، 376، 377). نگهبانی و محافظت از شتر حامل عایشه را به شماری از مردان ازد و ضَبّه سپرده بودند (طبری، 4/522-523؛ مفید، همان،343، 347، 376).

بنابر روایتی، مخالفان شاید از بیم ورود سپاه امام (ع) به بصره، خندق زده بودند (طبری، 4/492). دو سپاه نخست در موضع قصر عبیدالله بن زیاد، نزدیک زاویه و در شمال بصره (برای تفصیل، نک‍ : علی، 118، 120- 121)، با یکدیگر رو به رو شدند (خلیفه، همانجا؛ طبری، 4/ 501؛ ابن عبدربه، 4/314). امام (ع) حتى هنگام صف آرایی دو سپاه کوشید مخالفان را از نبرد برحذر دارد و چندان پیغام میان دو طرف رد و بدل شد که شماری از هواداران مخالفان در سپاه بصره لب به اعتراض گشودند ( الامامة، 1/71).

بنابر روایات، نبرد اصلی در خُرَیبه درگرفت (بلاذری، 3/41؛ یعقوبی، 2/211) که منطقه‌ای باز و مناسب نبرد بود (برای تفصیل دربارۀ این محل، نک‍ : علی، 122 بب‍‌ )؛ چنان‌که در شعری نیز تعبیر «یوم الخُریبة» در باب جنگ جمل به کار رفته است (نک‍ : یاقوت، 2/429). اگرچه تعیین دقیق موقعیت خریبه به رغم شهرت آن دشوار است (علی، 57)، اما از پاره‌ای نشانه‌ها چنین به نظر می‌رسد که در شمال غرب بصره و در بالای مِربد واقع بوده است (برای تفصیل، نک‍ : همو، 122 بب‍ ). بنابر این، می‌توان احتمال داد که دو سپاه از قصر عبیدالله به خریبه رفته باشند. سرانجام در روز جمعه، 10 جمادی الاول 36ق/4 نوامبر 656 م (خلیفه، همانجا؛ بلاذری،3/35؛ طبری، 4/534؛ نیز نک‍ : ابن سعد، 3/ 32)، امام (ع) همچنان تا هنگام ظهر درنگ کرد و مخالفان را به ترک نبرد فرا خواند (بلاذری، همانجا؛ نیز نک‍ : طبری، 4/506)؛ از جمله، شخصاً و از نزدیک با طلحه و زبیر گفت‌وگو کرد (طبری، 4/501)؛ اگرچه اکنون روشن نیست که گفت‌وگوها دقیقاً در کدام روز از مقابلۀ دو سپاه صورت گرفت. روایات دربارۀ جزئیات مذاکرات نیز متفاوت‌اند و بعید نیست برخی مسائل مورد گفت‌وگو را امام (ع) بعدها برای اصحاب خویش نقل کرده باشد ( الامامة، 1/72). اگرچه گفته‌اند که امام (ع) با طلحه نیز میان دو صف گفت‌وگو کرد (همان، 1/74- 75؛ نیز نک‍ : مسعودی، 3/109)، اما مذاکرۀ آن حضرت با زبیر بدین سبب که وی بر سپاه مخالفان فرماندهی داشت، از حیث نتیجه بسیار مهم‌تر بود؛ به‌ویژه که آن حضرت، زبیر را سخت تحت تأثیر فرزند جاه طلب او، عبدالله می‌دانست (ابن عبدربه، همانجا؛ برای نظر امام (ع) دربارۀ زبیر درمقایسه با طلحه، نک‍ : نهج البلاغة، خطبۀ 31).

بنابر بیشتر روایات، آن حضرت در گفت‌وگو با زبیر، از جمله سخنی از حضرت رسول‌(ص) را به او یادآوری فرمود، حاکی از اِخبار پیامبر (ص) به نبرد ناحق زبیر با امام علی‌(ع)،که زبیر را سخت متأثر کرد (بلاذری، 3/49، 50؛ طبری، همانجا؛ نیز نک‍ : ابن عبدربه، 4/322؛ ابن عساکر، 18/413؛ ابن ابی الحدید، 1/233- 235). در باب رفتار زبیر پس از گفت وگو با امیرالمؤمنین (ع)، میان روایات اختلاف تأمل برانگیزی هست که به احتمال بسیار نمی‌تواند با مجموعۀ مباحث کلامی حول نبرد جمل بی ارتباط باشد (برای تفصیل، نک‍ : دنبالۀ مقاله).

در شمار چشمگیری از روایات، زبیر پس از یادآوری امام (ع) در باب سخن پیامبر(ص) میدان جنگ را ترک کرد (بلاذری، 3/49؛ دینوری، 147؛ یعقوبی، 2/212؛ ابن عبدربه، همانجا؛ مسعودی، 3/ 107- 108؛ نیز نک‍ : ابن عساکر، 18/ 409؛ ابن ابی الحدید، همانجا؛ الامامة، 1/73)؛ در حالی که در روایات قابل توجه دیگری، اگرچه آثار پشیمانی در زبیر آشکار شد، اما عایشه و عبدالله بن زبیر، او را به ادامۀ جنگ برانگیختند (طبری، 4/501، 508-509). اگرچه اکنون جزئیات چندانی در این زمینه در دست نیست، اما از پاره‌ای نشانه‌ها می‌توان دریافت که زبیر شاید به‌رغم میل خود، به هر حال در آغاز جنگ شرکت داشت، مانند روایت حاکی از نبرد تن به تن او با صحابی بزرگ پیامبر(ص)، عمار یاسر که زبیر آن را هم نیمه‌کاره رها کرد (طبری، 4/512؛ دربارۀ سرنوشت زبیر، نک‍ : دنبالۀ مقاله).

امام (ع)، آشکارا همچنان قصد نبرد نداشت و به سپاهیان خویش فرموده بود که در آغاز جنگ پیش‌دستی نکنند و ایشان را از حمله بر زخمیان، مُثله کردن اجساد، ورود بی اجازه به خانه‌ها، دست‌اندازی بر اموال و هراساندن زنان سخت برحذر داشته بود (بلاذری، 3/36؛ نیز نک‍ : مسعودی، 3/ 106). سرانجام به فرمان آن حضرت،یکی از سپاهیان، مصحفی به دست گرفت و در میان دو صف همگان را به کتاب خدا دعوت کرد، اما این مرد بر اثر تیرباران سپاه مقابل به خاک افتاد (بلاذری، 3/ 36- 37؛ طبری، 4/ 509، 511؛ مسعودی، همانجا).

ترتیب جزئیات و تشخیص توالی حوادث در میدان جنگ جمل، به سبب نقصان مآخذ، اگر ناممکن نباشد، بسی دشوار است و تنها از طریق برخی قرائن می‌توان تصویری مبهم از آن به دست آورد. گویا نبرد، با تیرباران از سوی سپاه بصره آغاز شد (ابن ابی الحدید، 1/248) و گفته‌اند امام (ع) زمانی جنگ را آغاز کرد که 3 تن از سپاهیانش بر اثر تیر سپاه مقابل به خاک افتادند (یعقوبی، 2/ 211؛ قس: طبری، همانجا). در پاره‌ای روایات، از نبرد تن به تن برخی سرداران دو سپاه مانند مالک اشتر، عمار یاسر و عبدالله بن زبیر یاد شده است (مفید، الجمل، 344، 350- 351). با آنکه گویا طلحه در نبرد تن به تن شرکت داشت (بلاذری، 3/41)، اما یکی از نخستین کسانی بود که اندکی پس از آغاز نبرد، بر اثر اصابت تیر از پای درآمد (خلیفه، 1/204؛ بلاذری، 3/30؛ طبری، 4/498). در شمار چشمگیری از روایات، مـروان بن حکم ــ که در صف فرماندهان سپاه بصره بـود ــ بـه انتقام خون عثمان، طلحه را با افکندن تیر از پای درآورد (خلیفه، 1/200، 205؛ ابن سعد، 3/ 223؛ بلاذری، 3/ 43، 44؛ نیز نک‍ : ابن شبه، 4/1170).

در برخی روایات، مروان بعدها تیراندازی و در نتیجه قتل طلحه را به خود نسبت داد (نک‍ : خلیفه، 1/ 205: « فاَقَرَّ مروان اَنّه رَماهُ»، به نقل از ابن سیرین؛ نیز نک‍ : طبری، 4/ 509،که زُهری قتل طلحه را با عبارت تردیدآمیز «یَزعَمون» به مروان نسبت داده است). عبدالملک بن مروان نیز در روزگار خلافت خود سخنی بدین مضمون گفت که اگر مروان خود نگفته بود که قاتل طلحه بوده است، از فرزندان طلحه کسی را به خون‌خواهی عثمان زنده رها نمی‌کردم (ابن سعد، همانجا). حال آنکه بنابر چند روایت دیگر، طلحه با تیری ناشناس کشته شد (خلیفه، 1/199؛ ابن عبدربه، 4/‌321، به نقل از مداینی؛ دربارۀ گور او در بصره، نک‍ : علی، 62). در واقع بعید نیست مروان بنا به دلایلی، مانند توجیه اقدام خود در همراهی با کسانی که به همدستی در قتل عثمان متهم بوده‌اند، بعدها در برابر هواداران عثمان و بنی امیه، قتل طلحه را به خود نسبت داده باشد و سخن فرزندش عبدالملک نیز مؤید این احتمال تواند بود. باری، در یک روایت، زبیر پس از آغاز نبرد و درگیری (ابن سعد، 3/111)، و احتمالاً پس از کشته شدن طلحه، رو به گریز نهاد (بلاذری، 3/30). وی نخست به بصره رفت و به کسان خود فرمان داد که بعد به او بپیوندند (دینوری، 148)؛ سپس شبانه به سوی حجاز و مدینه روی نهـاد (بـلاذری،3/ 49، 50)، اما در وادی السّباع ــ 5 میلی بصره بر سر راه حجاز (نک‍ : یاقوت، 4/ 875- 876) ــ به تحریک احنف بن قیس (ه‍ م)،که آشکارا گفت: زبیر میان مسلمانان اختلاف و نزاع افکنده، و اکنون قصد خانۀ خویش کرده است، به دست عمرو بن جرموز مُجاشعی کشته شد (ابن سعد، 3/110- 111؛ بلاذری، 3/ 30، 50؛ طبری، 4/ 498- 499، 510؛ ابن عبدربه، 4/323؛ نیز نک‍ : الامامة، 1/73-74؛ دربارۀ گور او در بیرون بصره، نک‍ : علی،62- 63، 114-115).

می‌توان حدس زد که با کشته شدن طلحه و گُریز زبیر،که فرمانده بود، آثار شکست در سپاه بصره آشکار شد. به فرمان امام (ع)، جناح راست سپاه آن حضرت، به فرماندهی مالک اشتر نخعی بر جناح چپ سپاه مخالفان حمله برد (طبری، 4/ 512؛ نیز ابن ابی الحدید، 1/258، هر دو به نقل از ابومخنف). در این اوضاع، در اطراف شتر حامل عایشه، نماد ایستادگی مخالفان،که امیرالمؤمنین (ع) آن را به « عِجل بنی اسرائیل » تشبیه کرد (ابن ابی الحدید، 1/ 266)، نبرد سختی جریان داشت (بلاذری، 3/38- 45؛ نیز نک‍ : مفید، همان، 348-350). به گفتۀ یک شاهد عینی، این شتر آماج تیرباران شدید سپاه امام (ع) بود (خلیفه، 1/ 213؛ ابوزرعه، 1/658؛ طبری، 4/ 532- 533) و نگهبانان آن از قبیله‌های  ازد و ضَبّه (طبری، 4/ 522- 523)، تا پای جان، پایداری نشان دادند و یکی پس از دیگری به خاک افتادند (ابن ابی الحدید، 1/265). با آنکه کجاوه را برای امنیت عایشه سخت پوشانده بودند، اما ظاهراً او می‌توانست از جای خاصی میدان جنگ را ببیند (مفید، همان، 377). گفته‌اند که او نگهبانان را سخت به جنگ تشویق می‌کرد (همان، 347)، اما از قول خود عایشه چنین نقل شده که او جنگجویان را به صلح، کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) می خوانده،گرچه کسی صدای او را نمی‌شنیده است (همان، 378، به نقل از واقدی؛ نیز نک‍ : زهری، 154).

سرانجام به فرمان امام (ع) که خود سخت سرگرم نبرد بود (مفید، همان، 379)، شتر عایشه پی، و سرنگون شد (خلیفه، 1/213- 214؛ طبری، 4/519؛ نیز نک‍ : ابن عبدربه، 4/328؛ مفید، همان، 374- 375). امام (ع) به محمد بن ابی بکر، برادر عایشه، دستور داد تا از احوال خواهرش اطلاع یابد، سپس خود با عایشه به عتاب سخن گفت و عایشه که به طور سطحی مجروح شده بود، خواهان گذشت امام (ع) شد (بلاذری، 3/44- 45، 46؛ مفید، همان،369- 371، 382؛ نیز نک‍ : ابن عبدربه، 3/104، 4/328). عایشه در روایت بلندی به برخی جزئیات حوادث جنگ تا آنجا که به خود او مربوط می‌شود و به‌طورکلی مؤید روایات دیگر در این باب نیز هست، اشاره کرده است، از جمله اقامت وی پس از جنگ در بصره در خانۀ یکی از مقتولان نبرد (مفید، همان، 378 بب‍).

عایشه مدتی پس از نبرد، به دستور امیرالمؤمنین (ع) با احترام و با گروهی محافظ به مدینه بازگردانده شد (بلاذری، همان، 3/45؛ یعقوبی، 2/213؛ ابن اعثم، 1/130-131، 133؛ مفید، همان، 160-169؛ نیز نک‍ : ابن عبدربه، همانجاها). امام (ع) بی‌درنگ پس از پایان نبرد، دستور داد تا از تعقیب گریختگان خودداری شود و هر کس که سلاح بیفکند و در خانه بماند، در امنیت باشد (بلاذری، 3/57؛ یعقوبی، همانجا؛ دینوری، 151؛ ابن عبدربه، 4/324؛ مسعودی، 3/114).

در فهرست ارزشمندی که از کشته‌شدگان سپاه بصره، به تفکیک قبایل و نیز سپاه امام علی(ع) در دست است، شمار همۀ مقتولان به‌طورکلی به 120 تن نمی‌رسد (خلیفه، 1/208-212) و این شمار با آنچه در باب مدت و اوضاع میدان جنگ روایت شده، کمابیش سازگار است؛ اما در برخی روایات، شمار کشتگان را به ارقام اغراق آمیز 20 هزار تن و بیشتر رسانده‌اند (مثلاً نک‍ : همو، 1/206؛ یعقوبی، همانجا؛ ابن عبدربه، 4/326؛ دربـارۀ دیگر شمارشها، نک‍ : ابن سعد، 3/32؛ بلاذری، 3/58؛ مسعودی، 3/116). به نظر می‌رسد،کسانی در همان سدۀ نخست هجری، افزایش شمار کشتگان را طریقی برای اظهار عداوت نسبت به امام علی(ع) یافته بودند (نک‍ : طبری، 4/545؛ نیز مسعودی، 3/117).

جنگ جمل نه تنها از این نظر که نخستین نبردی در این سطح بود که در میان مسلمانان روی داد و از این رو، بعدها بحثهای مفصلی دربارۀ آن درگرفت (نک‍ : دنبالۀ مقاله)، بلکه از پاره‌ای جهات دیگر نیز سخت قابل توجه است، مانند تقابل و جنگِ قبایلِ به هم پیوستۀ ساکن در کوفه و بصره ( الامامة، 1/76) که تا حدی نشان‌دهندۀ تفوقِ وابستگی به پیوندهای شهری بر تعصبات قبیلگی است. از سوی دیگر، به سبب سابقه و منزلتِ چشمگیرِ طلحه و زبیر و عایشه، و مسئلۀ جنگ و کشتارِ دو گروه از موحدان، شماری از سپاهیان را حتى مدتها بعد از جنگ، به بحث در این باره وا می‌داشت؛ اگرچه امام علی (ع)، حتى در همان روزگار، خود دارای منزلتی شاخص و ویژه بود (نک‍ : خلیفه، 1/214؛ ابن عبدربه، 4/327)، اما گفتنی است که از آن سوی، در سپاه مخالفان رفتارهای شگفت انگیزی در اعتقاد حتى نسبت به شتر حامل عایشه، نقل شده است (طبری، 4/522-523).

شماری از اصحاب سرشناس پیامبر (ص) هم بودند که از شرکت در حوادث پس از خلافت امام علی (ع) کناره گرفتند، مانند سعد بن ابی وقاص، اسامة بن زید (ه‍ م)، عبدالله بن عمر و محمد بن مَسلمه (مفید، همان،94- 100؛ الامامة، 1/53). در بصره نیز شخصیت سرشناس شهر، احنف بن قیس (ه‍ م) ظاهراً با کسب موافقت امام (ع)، با شمار بسیاری در جایی بیرون بصره کناره گرفت (بلاذری، 3/34؛ نیز نک‍ : طبری، 4/ 498). اساساً یکی از مباحث اصلی که بعدها در باب جنگ جمل درگرفت و باید آن را نحوۀ تفکر اصحاب حدیث دربارۀ جایگاه اصحاب پیامبر (ص) در نظر گرفت، کناره‌گیری یا شرکت اصحاب در این نزاعها ست؛ مثلاً به باور شعبی (د 104ق/722م؛ ذهبی، 4/ 318)، در سراسر حوادث مربوط به جمل، جز 4 تن، یعنی امام علی(ع)، عماریاسر، طلحه و زبیر شرکت نداشتند (خلیفه، 1/ 205؛ بلاذری، 3/ 61؛ نیز نک‍ : احمد بن حنبل، العلل … ، 3/45؛ جاحظ،10- 11).

در سده‌های بعد نیز، در غالب آثار کلامی و در مباحث مربوط به جانشینی پیامبر (ص) و شأن اصحاب، میان گروههای فکری، بر سر این جنگ و جایگاه هر یک از طرفین، بحثهای بسیاری جریان داشت. شیخ مفید در آغاز کتابی که خاص نبرد جمل نگاشته (نک‍ : دنبالۀ مقاله)،آراء گوناگون را در این باب به خوبی دسته‌بندی کرده است ( الجمل، 53 بب‍ ؛ برای دسته بندی عقاید در این باب، نیز نک‍ : اشعری، 456- 458). شیعۀ امامیه،گرچه به نظر شیخ مفید، بر کفر محارب با امام علی(ع) اجماع دارند، اما ایشان را از «ملت اسلام» بیرون نمی‌دانند (همان، 70؛ نیز نک‍ : سید مرتضى، الذخیرة، 495؛ طوسی، الاقتصاد، 448-450، تجرید … ، 423؛ علامۀ‌حلی، کشف … ، 423). در شمار بسیاری از آثار کلامی علمای شیعی، ادعای خون‌خواهی عثمان (ابوالصلاح، 361 بب‍ ) یا اخبار مبنی بر پشیمانی یا توبۀ منسوب به طلحه و زبیر و عایشه نقد و رد شده است (نک‍ : سید مرتضى، همان، 496 بب‍ ، الفصول … ، 141 بب‍ ؛ علامۀ حلی، نهج … ، 367-369).

بحث در باب حکم اصحاب جمل در پاره‌ای از آثار کلامی و فقهی امامیه با موضوع «بَغی» (ه‍ م) بر امام عادل ارتباط یافته است (برای تفصیل، نک‍ : طوسی، المبسوط، 7/264). البته روایتهایی که دربارۀ رفتار امام(ع) پس از پایان جنگ، در باب تقسیم غنایم، با اشاره به وضعیت عایشه و بخشش مشارکان در نبرد نقل شده (ابن عبدربه، 4/331؛ ابن عساکر، 43/460-461؛ ابن ابی الحدید، 1/247-248، 250؛ نیز نک‍ : الامامة، 1/77- 78)،بحثهایی را در باب حکم اصحاب جمل و مسئلۀ بغی پدید آورده است (مثلاً نک‍ : طوسی، الخلاف، 5/340؛ نیز نک‍ : خلاصة … ، 179-180).

در میان گروههای فکری، آراء معتزله در باب طرفهای درگیر در جنگ جمل یکسان نیست؛ مثلاً شماری از ایشان مانند واصل بن عطا و عمرو بن عبید،گرچه به هرحال یکی از طرفین را گمراه می‌دانستند و به طور تلویحی اصحاب جمل را «الفریق الضّال» تلقی می‌کردند، اما از تصریح و تعیین در این زمینه خودداری داشتند (مفید، همان، 60-61) و برخی دیگر در حکم بر هدایت یا ضلالت یکی از طرفین قائل به وقف بودند (همان، 63). اما شماری دیگر با تأکید بر حق امام (ع)، اصحاب جمل را بر خطا (نک‍ : اشعری، 456؛ سعد، 11)، و حتى مشمول حکم فسق (بستی، 147) می‌دانستند؛ گرچه گاه با اشاره به آثار پشیمانی و توبه در رهبران مخالفان، به ویژه عایشه، آنها را به نحوی خارج از حکم دیگر مشارکان در سپاه مخالفان تلقی می‌کردند (نک‍ : مفید، همان، 69؛ بستی، 148-149؛ ابن ملاحمی، 618-619). برخی دیگر کـوشیده‌اند از شدت مخالفت طلحه و زبیر و عایشه بکاهند (نک‍ : جعفر بن حرب، 55)، یا اساساً وقوع جنگ را انکار کنند (عضدالدین، 413)  یا مخالفت ایشان را نه برای امارت، بلکه خون‌خواهی عثمان تلقی کنند (قاضی عبدالجبار، 2/572). در نظر کسانی از ماتریدیه، با اینکه بر حقانیت امام علی (ع) تأکید شده است (نسفی، 2/883)، اما به رأی آنها، خطای طلحه و زبیر و عایشه آنها را از مقام اجتهاد فرود نیاورد (همو، 2/885؛ نیز نک‍ : ابن فورک، 187).

در میان خوارج، اباضیه ضمن تأکید بر حقانیت امام (ع)، طلحه و زبیر را به سبب نقض بیعت و بغی مستحق برائت، اما اظهار ندامت و توبۀ منسوب به عایشه را پذیرفته می‌دانستند (ابوقحطان، 108؛ ابوالمؤثر، 303؛ شماخی، 1/ 44؛ «سیرة …»، 374؛ نامی، 266؛ نیز نک‍ : مفید، همانجا؛ برای ارتباط اصحاب جمل با موضوع بغی، نک‍ : بسیانی، 81).

موضوع جنگ جمل را در آراء کلامی حشویه، اصحاب حدیث، مرجئه و اشعریه باید به‌طورکلی در مجموعه نظریات ایشان در باب جایگاه و شأن اصحاب پیامبر(ص) تلقی و تحلیل کرد: امام علی(ع)، طلحه، زبیر و عایشه به عنوان بزرگان اصحاب پیامبر (ص)، از موضع اجتهاد نبرد کرده‌اند و هیچ‌یک بر خطا نبوده‌اند (نک‍ : جعفر بن حرب، 67؛ نیز مفید، همان، 56-57)؛ اما از سوی دیگر، بر توبه و پشیمانی طلحه و زبیر و به‌ویژه عایشه، با استناد به برخی روایات مورد نظر،تأکید شده است (بیهقی، 297-298؛ ابن فورک، 188؛ شهرستانی، 1/27، 103؛ نیز نک‍ : جعفر بن حرب، 64).

در میان آراء گوناگون در باب جنگ جمل، نظریات شماری از حنابله و حشویه از حیث تأثیری که بر نقل و انتشار روایات تاریخی مربوط به این موضوع نهاده، سخت قابل توجه است؛ زیرا بسیاری از ایشان، نه فقط به نحوی خواهان توقف در باب حکم بر خطا یا بر صواب اصحاب جمل بوده‌اند (عضدالدین، همانجا؛ تفتازانی، 247)، بلکه با آنکه وقوع جنگ را به طور کلی می‌پذیرفتند، اما اغلب روایات تاریخی مربوط به جنگ جمل را به نحوی «باطل» یا غیر قابل اعتماد می‌دانستند (نک‍ : ابن عربی، 159، 166). در نظر کسانی از ایشان،که به گواهی شیخ مفید، در میان اهل سنت گرایش به آنان چشمگیر بود (همان، 55-56)، نگارش، روایت، خواندن و حتى نگریستن در اخبار جنگهایی مانند جمل و صفین، روا نبوده است (ابن بطه، 64؛ برای تفصیل در این خصوص، نک‍ : بهرامیان، 331-341).

می‌توان احتمال داد که همین نحوۀ تفکر، در متروک شدن و شاید نابودی آثار بسیاری از طبقۀ نخست اخباریان و تاریخ‌نگاران در سده‌های نخست مؤثر واقع شده است؛ زیرا گرچه اخباریان و مورخان بزرگ سدۀ نخست، آثاری به صورت تک‌نگاری، دربارۀ حوادث جنگ جمل داشته‌اند، اما به تقریب اینک هیچ‌یک از آنها به صورت مستقل موجود نیست و روایاتی به نقل از آنها در آثار برخی از مورخان و مؤلفان دیگر آمده است، مانند ابومخنف (ه‍ م) (ابن ندیم، 105؛ نیز نک‍ : طبری، 4/519)، محمد بن عمر واقدی (ابن ندیم، 111؛ نیز نک‍ : مفید،همان، 232، 257، جم‍ ؛ شریف رضی، 353؛ سید مرتضى، الشافی … ، 3/227؛ ابن ابی الحدید، 18/68)، هشام کلبی (همو، 6/ 219)، ابوالحسن مداینی (ابن ندیم، 115؛ نیز نک‍ : ابن عبدربه، 4/320-321؛ طبری، 4/522-523)، ابوعبیده مَعمر بن مُثنّى (ابن ندیم، 59)، ابوالیقظان (ه‍ م) (ابن عبدربه، 4/313-314)، نصر بن مزاحم منقری (ابن ندیم،106؛ طوسی، فهرست، 481)، عبدالعزیز بن یحیى جلّودی (نجاشی، 240)، زیاد بن عبدالله بکّایی (خطیب، 14/443)، ابراهیم بن محمد ثقفی (ه‍ م) (مفید، همان، 130؛ نجاشی، 17؛ طوسی، همان، 13).

در میان اخباریان و مورخان سده‌های نخست، اثر ابوعبدالله محمد بن زکریا غِلّابی (د 298ق/911م)، با عنوان وقعة الجمل، به کوشش محمدحسن آل یاسین (بغداد، 1390ق) منتشر شده است. همچنین، اثر سیف بن عمر تمیمی دربارۀ جنگ جمل (ابن ندیم، همانجا)، با استفاده از تاریخ طبری (ه‍ م) که به نحو گسترده‌ای از آن استفاده کرده (مثلاً نک‍ : 4/516، 534، 537، 542، جم‍ )، با نام الفتنة و وقعة الجمل به کوشش احمد راتب عرموش بازسازی، و در 1406ق/1986م منتشر گردیده است؛ اما روایات سیف در باب جنگ جمل، همچون دیگر روایات او،کاملاً سیاق داستانی دارد و به هیچ رو قابل اعتماد به نظر نمی‌رسد (برای نقد برخی روایات او در این زمینه، مثلاً نک‍ : مادلونگ، 151، حاشیۀ 43، 152، حاشیۀ 46، 162، حاشیۀ 88، 164، حاشیۀ 102، 169، حاشیۀ 135). اما کتابی که شیخ مفید با نام الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصرة نگاشت و چاپ تحقیقی آن به کوشش علی میرشریفی (قم، 1413ق) منتشر شده است، از حیث گردآوری روایات منقول از طبقۀ نخست اخباریان و نیز آراء گوناگون در باب نبرد جمل بی‌اندازه اهمیت دارد.

مآخذ:ابن ابی الحدید،عبدالحمید، شرح نهج البلاغة، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم،قاهره، 1959-1966م؛ ابن ابی شیبه، عبدالله، المصنف،حیدرآباد دکن،1966م؛ ابن اعثم کوفی، احمد، الفتوح، به کوشش سهیل زکار، بیروت، 1412ق/1992م؛ ابن بطه، عبیدالله، الشرح و الابانة، به کوشش هانری لائوست، دمشق، 1958م؛ ابن حبان، محمد، الثقات، حیدرآباد دکن، 1395ق/1975م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، 1377ق/1957م؛ ابن شَبّه، عمر، تاریخ المدینة المنورة، به کوشش فهیم محمد شلتوت، بیروت، 1410ق/1990م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، قاهره، 1359ق/1940م؛ ابن عربی، محمد، العواصم من القواصم، به کوشش محب الدین خطیب، دمشق، دارالبشائر؛ ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت، 1415ق/1995م؛ ابن فورک، محمد، مجرد مقالات الشیخ ابی الحسن الاشعری، به کوشش د. ژیماره، بیروت، 1987م؛ ابن ملاحمی، محمود، الفائق فی اصول الدین، به کوشش ویلفرد مادلونگ و مارتین مکدرموت، تهران، 1386ش؛ ابن ندیم، الفهرست؛ ابن هشام، عبدالملک، سیرة النبی (ص)، به‌کوشش محمدمحیی‌الدین عبدالحمید، قاهره، المکتبة التجاریه؛ ابوزرعۀ دمشقی، عبدالرحمان، تاریخ، به کوشش شکرالله قوچانی،دمشق،1400ق/1980م؛ ابوالصلاح حلبی، تقریب المعارف، به کوشش فارس تبریزیان حسون، قم، 1417ق/1997م؛ ابوالقاسم تیمی، اسماعیل، الخلفاء الاربعة، به کوشش کرم حلمی فرحات، قاهره، 1999م؛ ابوقحطان، خالد، «سیرة» (نک‍ : هم‍ ، السیر و الجوابات، ج 1)؛ ابوالمؤثر، صلت، «سیرة» (نک‍ : هم‍ ، السیر و الجوابات، ج 2)؛ ابویعلى موصلی، احمد، مسند، به کوشش حسین سلیم اسد، دمشق، دارالمأمون؛ احمد بن حنبل، العلل و معرفة الرجال، به کوشش وصی الله عباس، بیروت،1408ق/1988م؛ همو، مسند، بولاق، 1313ق؛ اشعری، علی، مقالات الاسلامیین، به کوشش هلموت ریتر، ویسبادن، 1400ق/1980م؛ الامامة و السیاسة، منسوب به ابن قتیبه، به کوشش طه محمد زینی، قاهره، 1388ق/1969م؛ بخاری، محمد، صحیح، بیروت، 1401ق/1981م؛ بستی، اسماعیل، البحث عن ادلة التکفیر و التفسیق، به کوشش ویلفرد مادلونگ و زابینه اشمیتکه، تهران، 1382ش؛ بسیانی، علی، «سیرة السؤال» (نک‍ : هم‍ ، السیر و الجوابات، ج 2)؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به کوشش سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، 1417ق/1996م؛ بهرامیان، علی، «اصحاب حدیث و مسئلۀ تاریخ نیم سدۀ نخست هجری»، نامۀ پژوهش، تهران، 1376ش، س1، شم‍ 4؛ بیهقی، احمد، الاعتقاد، به کوشش سید جمیلی، بیروت، 1408ق/1988م؛ تفتازانی، مسعود، شرح العقائد النسفیة، به کوشش محمد عدنان درویش، دمشق، 1411ق؛ جاحظ، عمرو، العثمانیة، به کوشش عبدالسلام محمد هارون، قاهره، 1374ق/1955م؛ جعفر ابن حرب، مسائل الامامة، به کوشش یوزف فان اس، بیروت، 1971م؛ خطیب بغدادی، احمد، تاریخ بغداد، قاهره، 1949م؛ خلاصة النظر، به کوشش حسن انصاری و زابینه اشمیتکه، تهران، 1385ش؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1960م؛ دینوری، احمد، الاخبار الطوال، به کوشش عبدالمنعم عامر، قاهره، 1379ق/1959م؛ ذهبی، محمد، سیراعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنؤوط و دیگران، بیروت، 1404ق/1984م؛ زهری، محمد، المغازی النبویة، به کوشش سهیل زکار، دمشق، 1401ق/1981م؛ سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، به کوشش محمد جواد مشکور، تهران، 1963م؛ سید مرتضى، علی، الذخیرة، به کوشش احمد حسینی، قم، 1411ق؛ همو، الشافی فی الامامة، به کوشش عبدالزهرا حسینی خطیب، تهران، 1410ق؛ همو، الفصول المختارة، قم، 1413ق؛ «سیرة السؤال فی الولایة و البرائة» (نک‍ : هم‍ ، السیر و الجوابات، ج 1)؛ السیر و الجوابات، به کوشش سیده اسماعیل کاشف، عمان، 1406ق/1986م؛ شریف رضی، محمد، مقدمه بر خطبۀ 231 نهج البلاغة، به کوشش صبحی صالح، قم، دارالهجرة؛ شماخی، احمد، السیر، به کوشش احمد سیابی، عمان، 1407ق/1987م؛ شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش محمد سید کیلانی، بیروت، دارالمعرفه؛ طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، موصل، 1400ق/1980م؛ طبری، تاریخ؛ طوسی، محمد، الاقتصاد، به کوشش محمد کاظم موسوی، قم، 1430ق؛ همو، تجرید الاعتقاد، به کوشش ابراهیم موسوی زنجانی، بیروت، 1399ق/1979م؛ همو، الخلاف، قم، 1407ق؛ همو، فهرست، به کوشش عبدالعزیز طباطبایی، قم 1420ق؛ همو، المبسوط، به کوشش محمدتقی کشفی، تهران، 1387ق؛ عضدالدین ایجی، عبدالرحمان، المواقف، بیروت، عالم الکتب؛ علامۀ حلی، حسن، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، به کوشش ابراهیم موسوی زنجانی، بیروت، 1399ق/1979م؛ همـو، نهج‌الحق، بـه کوشش فرج‌الله حسنـی، بیـروت، 1982م؛ علـی صالـح احمد، خطط البصرة و منطقتها، بغداد، 1406ق/1986م؛ قاضی عبدالجبار، تثبیت دلائل النبوة، به کوشش عبدالکریم عثمان، بیروت، دارالعربیه؛ مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش شارل پلا، بیروت، 1966م؛ مفید، محمد، الارشاد، قم، 1413ق؛ همو، الافصاح، بیروت،1414ق/1993م؛ همو، الجمل، به کوشش علی میر شریفی، قم، 1413ق؛ نامی، عمرو خلیفه، دراسات عن الاباضیة، ترجمۀ میخائیل خوری، بیروت، 2001م؛ نجاشی، احمد، رجال، به کوشش موسى شبیری‌زنجانی، قم، 1407ق؛ نسفی، میمون، تبصرة الادلة، به کوشش کلود سلامه، دمشق، 1990م؛ نهج البلاغة؛ واقدی، محمد، المغازی، به کوشش مارسدن جونز، لندن، 1966م؛ یاقوت، بلدان؛ یعقوبی، احمد، تاریخ، به کوشش هوتسما، لیدن، 1969م؛ نیز:

Madelung, W., The Succession to Muħammad, Cambridge, 1997.

/پایان/

منبع: دائره المعارف بزرگ اسلامی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *