چکیده
بنگال هند، پیش از ظهور اسلام، مسیر تجاری عربها و ایرانیان به چین بود. این امر و در پی ظهور اسلام، مردم این سرزمین را با اسلام آشنا ساخت؛ البته اطلاع دقیقی درباره ورود تشیع در بنگال، در دست نیست، ولی پیش از فتح بنگال توسط بختیار خلجی در قرن سیزدهم میلادی، شیعیان در لباس صوفیان وارد این سرزمین شدند.
در قرن هفدهم میلادی شاهمحمد شجاع فرزند شاهجهان، والی بنگال شد، اما او به عنوان نخستین والی شیعی نیز نتوانست برای گسترش تشیع، اقدام مؤثری انجام دهد.در اوایل قرن هجدهم میلادی، فردی شیعی به نام نواب مرشد قلیخان از طرف اورنگزیب، والی آنجا گردید. او به تدریج اعلام استقلال کرد و سلسله نوابیت را در آن ناحیه تأسیس نمود و اقدامات زیادی برای گسترش تشیع انجام داد. فعالیتهای وی، باعث پیشرفت چشمگیر علمی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و مذهبی شیعیان شد؛ با این وصف، درباره شیعیان بنگال در عصر نوابین مرشدآباد، تاکنون هیچ تحقیقی صورت نگرفته، لذا این پژوهش در صدد بیان وضعیت تشیع در عصر نوابین مرشدآباد است که از سال 1717 -1880میلادی، مجموعاً شانزده نواب شیعه به مدت 163 سال در این سرزمین، حکومت کردند. در این دوره، پیشرفتهای تشیع بنگال به اوج خود رسید. آغاز انحطاط این سلسله اواخر قرن نوزدهم میلادی است. توطئه و اشغال کمپانی هند شرقی، مهمترین علت فروپاشی حکومت مقتدر نوابین، است. بنابراین، سؤال اصلی این است که وضعیت شیعیان بنگال در عصر نوابین مرشدآباد چگونه بوده است؟ دستیابی به اوج دستاوردهای سیاسی، مذهبی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی در آن دوره، فرضیه این نوشتار است.
واژگان کلیدی: اسلام، تشیع، بنگال، نواب، مرشدآباد، هند، انگلیس، کمپانی هند شرقی.
مقدمه
سرزمین بنگال، تاریخی کهن دارد. از دوران پیش از اسلام، عربها و ایرانیها با این منطقه آشنا بودند؛ زیرا بنگال گذرگاه دریایی برای دستیابی به چین بود. مسلمانان عرب قبل ازورود لشکراسلامی به بنگال، وارد این سرزمین شده بودند. دیدگاههای متفاوتی درباره ورود اسلام در بنگال وجود دارد؛ اما بازرگانان عرب و ایرانی، از نخستین مسلمانانی بودند که وارد بنگال شدند و اسلام توسط بازرگانان، مبلّغان، عارفان و صوفیان، به این سرزمین راه یافت. محمدبختیار خلجی اولین بار دولت اسلامی را تأسیس کرد. نوابین مرشدآباد نخستین حکومت شیعی در بنگال را پایهگذاری نمودند که بیش از یک قرن به طول انجامید. پایتخت این حکومت در این دوره، مرکز شیعیان و سادات بود و نشستهای علمی و دینی حاکمان شیعی با علمای شیعه برگزار میشد. این دوره برای تشیع بسیار اهمیت دارد؛ چون در این دوره تشیع پیشرفت چشمگیری داشت و آثار آن هنوز پابرجا هستند. بررسی این دوره در مباحث پیشرو دنبال میشود:
تاریخچه مرشدآباد
در قرن هفتم میلادی، پایتخت امپراتور بنگال، شاشانک، در مرشدآباد بود و در قرن هجدهم،مقر نوابین بنگال و مهمترین مرکز فرهنگی شیعه در هند شمالی بهشمار میآمد. پیش از قرن هجدهم، مرشدآباد یکی از مراکز مهم تجاری، سیاسی و ادبی ایالت بنگال به شمار میرفت. مساجد و آثار بنای منهدم شده قرن شانزدهم در این شهر هنوز هم وجود دارد. آثار اسلامی باقیمانده آن دوران،دلالت دارند که مرشدآباد پیش از قیام مرشد قلیخان، مرکز مهم ادب، هنر، بازرگانی و سیاست بوده و فرهنگ و تمدن اسلامی در این سرزمین وجود داشته است(خان، 2007: 22 ). در سال 1704 میلادی،پایتخت را از داکا(پایتخت فعلی کشور بنگلادش) به مقصودآباد منتقل کرد و به نام مرشد قلیخان، مرشدآباد شد(شهر مرشدآباد از شهر معروف هند، کولکاتا 197 کیلومتر دور است) و قصر، قلعه، دربار و مساجد در دوره وی ساخته شد(خان، 2007: 473). مساحت آن 5324 کیلومترمربع و جمعیت آن طبق آمار سال 2011میلادی 569،866،5 نفر است(بهتاچارج، 2011: 41). که 12.49 درصد آن شهرنشین و 54.35 درصد آن باسوادند؛ همچنین 60,71 درصد را مردان و 47,63 درصد را زنان تشکیل میدهند (مونُرماائربُک، 2011: 473).
مرشدآباد از عصر حکومت نواب مرشد قلیخان (1717-1727میلادی) تا دوره نواب منصور علیخان (1838-1880م) مرکز شیعیان و سادات بود. پیش از آن، در این شهر شیعیان رفتوآمد داشتند (خان، 2007: 22-24)و نشستهای علمی و دینی حاکمان شیعی با علمای شیعه در این شهر برگزار میشد (K.K. Dutta, 1998:137). در مرشدآباد بازرگانان ترک، عرب و ایرانی ساکن بودند. این شهر محل اتصال زبانهای فارسی، ترکی و عربی (خان، 2007:23) و افزون بر آن، حلقه ارتباط هند شمالی و بنگال شرقی بود( اکرام، 1996: 625).
تا سال 2011 میلادی در مرشدآباد،حدود هشتصد خانواده شیعه سکونت داشتند. در این شهر، صدها مسجد، حسینیه و عزاخانه وجود دارد. حکومت خانواده نوابین شیعی مرشدآباد از بین رفته؛ اما برخی از قصرها هنوز هم در اختیار فرزندان آنان قرار دارد. این خانواده هنوز هم بین عموم مردم مرشدآباد جایگاه ویژهای دارند و کنار آنان، مانند گذشته، در مراسم عزاداری شهدای کربلا شرکت میکنند. وضعیت دینی و اخلاقی جوانان خانواده نوابین، خوب است اما از لحاظ علمی و آموزشی در وضعیت مناسبی نیستند. شیعیان با پیروان ادیان دیگر روابط خوبی دارند.
تاریخ اجمالی دوره نوابین
بنگال از سال 1717-1765 میلادی (48 سال)، تحت حکومت نوابهای کمابیش مستقل قرار داشت (اسعدی، 1369شمسی، ج 2: 26 )؛ یعنی از زمان حکومت مرشد قلیخان تا دوره حکومت میرجعفر. سپس در سالهای 1765-1880میلادی یعنی از زمان حکومت نواب ناظمالدین علیخان تا نواب منصور علیخان، نُه نواب شیعه که دستنشانده انگلیسیها بودند، به عنوان ناظم بر بنگال حکومت راندند. خلاصه این که مجموعاً شانزده نواب شیعه به مدت 163 سال در سرزمین بنگال، بهار و اُریسه حکومت کردند.
تأسیس سلسله حکومتهای ایالتی شیعی در قرن هجدهم میلادی در بنگال، و گسترش نفوذ و سلطه اعیان شیعی بر امپراتورانشان که قادر نبودند از قدرت خود دفاع کنند، شیعیان را بر آن داشت تا عقاید خود را اعلام نمایند(رضوی،1376، ج1 :26). حکومتهای مستقلی که در قرن هجدهم به وجود آمدند، اغلب حاکمان آن شیعه بودند. نخستین حکومت در مرشدآباد بود مرشد قلیخان آن را بنیان نهاد. مرکز فرهنگ این حکومت بزرگ مرشدآباد، عظیمآباد و جهانگیرنگر(اسم قدیم پایتخت بنگلادش داکا، جهانگیرنگر بوده است) بود ( اکرام، 1996: 618). نوابین مرشدآباد عبارت بودند از:
1. مرشد قلی خان (حک1717-1727م)
او مؤسس نوابیت در بنگال بود. فعالیت او در بنگال به عنوان رئیس قوه قضاییه این ایالت آغاز شد و به منصب ناظم بنگال و اریسه رسید. وی معاون والی ایالت بیهار و سردار لشکر در چند شهر دیگر هند بود. در آغاز قرن هجدهم میلادی، زندگی فعال مرشد قلیخان به اتمام رسید. درباره پدر و مادر و خانواده مرشد قلیخان، اطلاعاتی در دست نیست. یکی از امیران به نام حاج شفیع در شهر اصفهان او را به فرزندی گرفت و تربیت کرد. بعد از وفات حاج شفیع، مرشدقلی به هندوستان رفت و سردار لشکر مغول شد. او از طرف امپراتور شاه جهان در سال 1635میلادی، در کامان پَهاری بسیاری از شورشیان را کشت (آشنا، 2009: 217). وقتی اورنگزیب در سال 1652میلادی نائبالسلطنه دکن شد، با کمک مرشد قلی اصلاحاتی در امور مالی انجام داد (سراج الاسلام، 2003: 219). وقتی اورنگزیب پادشاه هندوستان شد، او را در سال 1701میلادی حاکم بنگال نمود و به او لقب «کار طلب خان» داد. بدین گونه مرشد قلیخان، حکمران بنگال شد(سلیم احمد، 1996: 26) و نخست به شهر داکا رسید. او با عظیمالدین، ناظم بنگال آن زمان اختلاف داشت. اورنگزیب در سال 1702 به او اجازه داد تا در مرشدآباد اداره و دفتر تشکیل دهد. مرشد قلی دارایی بنگال را افزود و در سال 1703 به جنوب هندوستان رفت و از اورنگزیب لقب «مرشد قلیخان» گرفت.
مرشد قلی مالیات بنگال را برای اورنگزیب ارسال میکرد. امپراتور نیز منتظر دریافت این دارایی بود (سعیدالحق، 352). بعد از درگذشت اورنگزیب (1707م)، در دوره پادشاه بهادرشاه، مرشد قلی را به جنوب هند فرستادند؛ اما بعد از دو سال (1710م) بار دیگر به بنگال برگردانده شد. در سال 1713میلادی فرخنده سیر پسر فرخ سیر، جانشین حکمران شد. او بعد از درگذشت فرخندهسیر، نایب حکمران بنگال گردید و در سال 1716 به سمت فرماندهی بنگال رسید و لقب «جعفرخان» کسب کرد و بعد از آن، به او لقب «مؤتمنالملک علاءالدوله جعفرخان ناصری ناصر جنگ بهادر» داده شد. وی در سال 1717 پایتخت ایالت را از داکا به مرشدآباد منتقل کرد (آخوندزاده، 1365: 14). بدینگونه مرشد قلیخان، در سالهای 1700-1717میلادی از طرف حکومت مغولی، رئیس کل مالیاتی و والی بنگال شد(پی هاردی، 1369: 69). مرشد قلی در سال1722 همه سرزمین بنگال را پیمود و زمینداری را اصلاح کرد. او به گرفتن مالیات، سخت پایبند بود و قانونشکنان را مجازات میکرد. در نتیجه، دادوستد داخلی بنگال پیشرفت کرد. مرشد قلیخان مسجدی بهنام کارطلبخان (مسجد بیگم بازار) و مسجد جامع مرشدآباد ساخت. او خیلی مذهبی بود و هیچگاه از شریعت منحرف نشد. او از قرآن نسخهبرداری میکرد و به مقامات مقدس هدیه مینمود. او پیرو مذهب تشیع بود (آخوندزاده، 1365: 15) و در سی ژوئیه سال1727 دنیا را ترک گفت.
2. شجاعالدین محمدخان
وی در سالهای 1727-1739میلادی نواب بنگال بود. شجاعالدین از خانواده شیعه بهشمار میآمد و با جنتالنساء، دختر نواب مرشد قلیخان ازدواج کرد و فرزندی بهنام سرفرازخان از آن دو به دنیا آمد. مرشد قلیخان نوه خود، سرفرازخان را بسیار دوست داشت، لذا او را جانشین خود کرد. بنابراین، روابط بین پسر و پدر بر سر قدرت تیره شد و با وساطت بیوه مرشد قلیخان اختلاف رفع گردید. شجاعالدین بعد از درگذشت پدرزن خود، مرشد قلیخان، حاکم بنگال شد. او هنگام مرگ پادشاه هند، اورنگزیب، استقلال حکومت خود را در بنگال اعلام کرد (سراج الاسلام، 2003: 259). شجاعالدین بعد از به دست گرفتن قدرت، فرزند دیگرش بهنام محمدتقی را در اریسه و داماد خود مرشد قلیخان دوم را در داکا جانشین خود ساخت. سرفراز خان نیز والی بنگال شد. او عالم چاند والی اریسه را نایب اراضی مرشدآباد کرد. شجاعالدین با زمینداران، روابط مصالحتآمیز داشت و زمیندارانی را که در دولت پیشین زندانی بودند، آزاد ساخت. او کارمندانی را که برای پرداخت مالیات بر مردم سخت میگرفتند، به آنان مجازات میکرد. وی از زمینداران، پانزده میلیون روپیه مالیات گرفت و به خزانه دهلی فرستاد، لذا امپراتور محمدشاه، به او لقب «مؤتمنالملک شجاعالدوله اسد جنگ» داد. در دوران شجاعالدین، در دهلی ارزانی فراوان بود. او امور مملکت را به حاجی احمد، عالم چاند، جگتسیته و فتحچاند واگذار کرد. امیران مذکور بین دو فرزند شجاعالدین، سرفرازخان و تقیخان، اختلاف ایجاد میکردند و از یکدیگر سعایت مینمودند و به جان همدیگر میانداختند؛ اما با دخالت مادر سرفرازخان مشکل حل شد.
در سال 1733 سرزمین بیهار در ایالت بنگال ادغام شد. شجاعالدین این سرزمین را به چهار قسمت تقسیم کرد. منطقه مرکزی را برای خود گذاشت، علی وردی خان را در منطقه بیهار، مرشد قلیخان دوم را در ناحیه داکا گماشت. بعد از مرگ محمدتقیخان، مرشد قلیخان دوم به منطقه اریسه منتقل گردید و سرفرازخان در داکا جانشین شد. در دوران شجاعالدین، بنگال امنیت کامل داشت. مدتی زمیندار افغانی، بدیعالزمان در ناحیه بیربهوم، شورش کرد؛ اما علی وردیخان و سرفرازخان او را سرکوب کردند. شجاعالدین در سال 1739میلادی از دنیا رفت و در مرشدآباد دفن شد.
3. سرفرازخان (حک 1740-1756م)، وی فرزند شجاعالدین در سال 1739میلادی با لقب «علاءالدین حیدر جنگ» بر تخت حکومت بنگال نشست (سراج الاسلام، 2003: 259). او در زندگی شخصی مذهبی اما در امور دولتی کمتجربه بود. طبق وصیت پدر، در امور مملکت تغییرات چشمگیری انجام نداد. حاجی احمد، عالم چاند و جگت سیته را در سِمتهای خودشان نگه داشت. آنان از کمتجربی و ضعف سرفرازخان بهره بردند و کوشیدند او را از حکومت برکنار سازند. او بعد از آشکار شدن توطئه، حاجی احمد را از ریاست قضایی برکنار کرد. حاجی احمد، برادر کوچکش علیوردیخان را که در آن زمان جانشین ناظم در بیهار بود، رقیب سرفرازخان کرد و حمایت عالم چاند و جگت سیته را جلب نمود. در این زمان، علی وردیخان از طرف حکومت مغول، حکمرانی بنگال، بیهار و اُریسه را رسماً از آن خود ساخت. در این دوران، نادرشاه دهلی حمله کرد. علی وردیخان برای سرکوبی سرفرازخان حرکت نمود و بین طرفین در منطقه گیریا جنگ شدید رخ داد و سرفراز کشته شد. فرماندهان سرفرازخان، مانند میرحبیب، شمشیرخان و گوؤدهرسنگه در مقابل دشمنان، بیطرف ماندند و فرمانده مورد اعتماد او، غوثخان با شجاعت جنگید و کشته شد. بعد از کشته شدن سرفرازخان، حکومت سلسله مرشد قلیخان در تاریخ بنگال به پایان رسید.
4. علی وردیخان (حک 1676-1756م)، اسم اصلی علی وردیخان، میرزا محمدعلی و لقب او «شجاع الملک»(علاوه بر لقب مذکور، نامبرده دارای القاب حسام¬الدوله، مهابت جنگ، نواب ناظم بنگال بیها و اریسه بوده است) بود(مونُرماائربُک، 2011 : 487). پدرش شاه قلیخان میرزامحمد مدنی، عربنژاد و از کارمندان دربار میرزا اعظم شاه، پسر دوم اورنگ زیب به شمار میآمد. مادرش از قبیله ترک افشار خراسان و دختر نواب عقیلخان بود. علی وردیخان فرمانروایی ایرانی جوان، زیرک و سیاستمدار بود (مظفر، 1379: 337). بعضی نویسندگان او را اللهوردیخان نیز گفتهاند (آخوندزاده، 1365: 15؛ مظفر، 1379: 337). وی اندکی بعد از درگذشت امپراتور دهلی، اورنگزیب (سراج الاسلام، 2003: 237). در سال1740میلادی سرافرازخان، فرمانروای بنگال، بیهار و اریسه، را مغلوب ساخت و این سه ایالات مهم هند را زیر سلطه خود درآورد (اسعدی،1369، ج2: 26) و در سالهای 1740-1756میلادی، نواب مستقل این سه ایالت شد (اسپیر،1378، ج2: 107). او بعد از شکست دادن سپاه مرآتها (آخوندزاده، 1365: 14) در بنگال امنیت برقرار کرد (مونُرماائربُک، 2011: 487). علی وردیخان شیعه و بسیار دانا بود و با همه مردم طبق شخصیتهای آنان رفتار میکرد(آخوندزاده، 1365: 15). او همیشه آدمهای شرور و منافق را تحت کنترل نگه میداشت تا توطئه نکنند(بهبهانی، 1375، ج2، 1375 : 468-469 ).
علی وردیخان در سال1741میلادی بر بنگال، بهار و اریسه حکومت خود را پابرجا کرد؛ اما در سالهای 1742-1751 مراتها به حکومت او حمله کردند. و او حملات مکرر آنها را دفع کرد (اسپیر، 1387، ج2: 107). بنگال در نتیجه تهاجمات مراتها، فلج شده بود؛ اما او با حمایت محمدشاه، در بنگال، بهار و اریسه مستقل شد. وضعیت سراسر کشور به سبب سقوط حکومت مغولان، حمله نادرشاه، تهاجمات مرآتها و توطئههای انگلیسیها، وخیم بود (فهمی، 2009 : 341). علی وردی برای حل این مشکلات تلاشهای فراوان نمود. او در آخر عمر، نوة خود، سراجالدوله را جانشین خود ساخت (مظفر1379: 337) و ده یا شانزدهم آوریل 1756میلادی (اسپیر،1387،ج2 :108) بر اثر بیماری استسقا درگذشت (بهبهانی،1375، ج2 :467 ).
علی وردی بعد از توافقنامه صلح سال 1751میلادی با مراتها، در بنگال فعالیتهای زیادی را آغاز کرد. او مناطقی را که در اثر جنگ با مراتها تباه شده بود، از دوباره آباد ساخت و به کشاورزان کمک کرد. حکومت او منظم و توأم با آرامش بود. کار و کسب رونق داشت و بر ثروت هنگفت این ایالت افزوده شد (نهرو،1361، ج1: 463). علی وردی سه دختر به نامهای مهرالنساءبیگم، عرف گهسیتی بیگم، منیرا بیگم و آمنه بیگم داشت. او بسیار شجاع، بود و از فواحش و مسکرات دوری میجست. او به علما، سادات و دانشمندان محبت میورزید (بهبهانی،1375، ج2 : 466 ) و مرید عالم بزرگ شیعی، علامه سیدمحمدعلی بود(اکرام، 1996: 626). علی وردیخان بعد از نماز عصر، نشستهای علمی و دینی ترتیب میداد. دانشوران در حضور او به عنوان تبرک متون کتابهای امامیه میخواندند و درباره آنها بحث میکردند. حدود دو ساعت درباره مسائل دینی و علمی گفتگو میشد(اکرام، 1996 :627-628).
5. میرزامحمد سراجالدوله (حک 1756-1757م)
وی متولد 1733میلادی، نوة علی وردیخان (سراجالاسلام، 2003: 259) و فرزند نواب زینالدین احمدخان هیبت جنگ پسر حاجی احمد (بهبهانی، 1375، ج2: 467) و مادرش آمنهبیگم بود. دوران تعلیم او در منزل پدربزرگ مادری سپری شد و از علی وردیخان مملکتداری آموخت. علی وردی او را فرمانده ارتش دریایی منطقه داکا کرد. او در سال 1746میلادی در جنگ علیه مراتها، در کنار علی وردی بود. او سراجالدوله را در ماه مه سال 1752 جانشین خود ساخت. بعد از درگذشت علی وردیخان، سراجالدوله، آخرین حاکم خودمختار شیعه بنگال شد. وی در بیست سالگی، حکومت بنگال را به دست گرفت. از همان آغاز حکومت او دچار بحرانهای پیاپی شد. حکومت بنگال برای او دردساز بود و مشکلات زیادی ایجاد کرد؛ چون اوضاع بنگال آشفته بود. او در این مدت کوتاه با مخالفتهای شدید خانواده و دشمنان خارجی روبهرو شد. سرشناسان هندو از این که اقلیتی مسلمان بر آنان حکومت کنند ناراضی بودند(اسپیر، 1387، ج2: 108). برخی از امیران مانند گهسیتیبیگم، راج بلب، میرجعفر و شوکت جنگ، دشمن سرسخت او شدند. سراجالدوله نیز داراییهای گهسیتیبیگم را ضبط نمود و اختیارات او را محدود ساخت.
علاوه بر این، سراجالدوله در مقامات مهم دولتی افراد مورد اعتماد خود را گماشت. میرمردان (مَدن) به جای می جعفر بخشی و به عنوان موهن لال پیشکار دیوانخانه منصوب شدند. تختنشینی سراجالدوله برای بعضی از امیران بزرگ، نوعی تهدید بود. چون نواب بهجای حمایت از امیران قدیم، به افراد، قبایل و مذهب دیگر، قدرت و مقام بخشید. از طرف دیگر، انگلیسیها تسلط خود را در سال 1694 آغاز کردند و در سال 1716 قدرت آنها به اوج رسید. آنان بدون اجازه نواب سراجالدوله، انبارها و خانههای مسکونی در اطراف حصار قلعه محکم شهر کولکاتا ساختند. با وجود دستور نواب، انگلیسیها از این کار دست برنداشتند و حیلهگری کردند(اسپیر،1387، ج2 :109). زمانی که انگلیسیها دستور نواب درباره جلوگیری استحکامات کولکاتا و تحویل دادن پسر خائن راج بلبه، کرشن داس را رد کردند، او به شدت خشمگین شد و در قاسم بازار کاخ تجارتی انگلیسیها را تحریم نمود و کولکاتا را تصرف و انگلیسیها را از بنگال اخراج کرد. انگلیسیها به جزیره فولتا پناه بردند (سراج الاسلام، 2003: 259) و کولکاتا سقوط کرد. (اسپیر،1387، ج2 :109). بعد از مدتی، به سبب حمله به کولکاتا و آمدن پیدرپی ارتش انگلیس از مدارس، بین نواب و انگلیسیها توافقنامه علینگر برقرار شد و نواب رضایت داد خسارتهایی را که انگلیسیها در کولکاتا بر اثر حمله متحمل شده بودند، پرداخت کند. بعد از این، شرارتهای انگلیسیها روزبهروز اضافه شد و به طور سری برای جنگ آماده شدند. آنها در صدد جانشین برای سراجالدوله بودند تا بتوانند خواستههای خود را برآورده سازند. آنان میرجعفر، جگتسیته و بعضی از امیران حریص را از خود مطمئن کردند. کمپانی به فرماندهی کلائیو و وات سن، به طرف مرکز حکومت سراجالدوله، (مرشدآباد) حرکت کرد. سراجالدوله در23 ژوئن1757 در میدان پلاسی مقابل ارتش مجهز استعمارگر انگلیس ایستاد. بدین گونه او نخستین کسی بود که علیه انگلیسیها قیام کرد. وی فردی عمیقاً مذهبی بود(آخوندزاده، 1365: 14).
این نواب غیرتمند شیعی، نهضتی بر ضد انگلیسیها آغاز کرد و برای خروج آنها از کولکاتا و قاسم بازار تلاش نمود(آخوندزاده، 1365: 360). کمپانی هند شرقی، کولکاتا را پایگاه خویش قرار داده بود و پس از کسب قدرت، به مصاف با سراجالدوله برخاست و در یک توطئه، وی را مجبور به فرار ساخت. سرانجام سراجالدوله کشته شد و کمپانی هند شرقی به یک قدرت بزرگ سیاسی تبدیل گردید (آخوندزاده، 1365: 17-18) و موجب نفوذ آنان در شمال شرقی هند شد(شریفی، 1387: 138). عمال کمپانی بانفوذ در ایالت بنگال و شرکت در تحریکات و دستهبندیهای درباریان و امیران محلی، توانستند مقاومت سراجالدوله، را درهم بشکنند و با پیروزی بر او در جنگ پلاسی، راه تسلط و نفوذ کامل خود را بر هند هموار سازند.
از آن پس، نفوذ انگلیسیها با سرعت در سراسر هند گسترش یافت (شریفی، 1387: 140). سرانجام پسر میرجعفر نیز در سوم ژوئیه 1757 در مصاف با انگلیسیها در راه پتنه به دستور میرن، کشته شد (اسعدی،1369، ج2 :27). و قربانی توطئه خائنان داخلی و استعمارگران خارجی گردید(آخوندزاده، 1365: 14).
بعد از مطالعه دقیق تاریخ نوابین مرشدآباد، معلوم میشود که علتهای مختلفی درباره سقوط و انحطاط حکومت مقتدر نوابین شیعی بنگال هند، وجود دارد. به علت وسیع نبودن این تحقیق، از بین آنان، فقط به مهمترین علتها اشاره میشود:
– توطئه هندوها؛
– خیانت منصبداران؛
– پذیرش مشورت نادرست؛
– توطئه مشترک انگلیسیها و خائنان داخلی؛
– عشرتطلبی نوابین و رقابت امیران؛
– کمسن و کمتجربه بودن سراجالدوله؛
– اهمیت ندادن به انگلیسیها؛
– آگاهی نداشتن سراجالدوله و ارتش او به آموزش پیشرفته نظامی؛
– دستگاه اطلاعاتی ضعیف.
6. میرجعفر علیخان (حک1757-1760م)(متوفی 1765میلادی)
وی از نسل عرب و فرزند سیداحمد نجفی بود. او در تلاش معاش به هندوستان آمد. سید احمد در نجف اشرف داروغه و در واقع، مستأجر حمام وقفشده حضرت امیرمؤمنان (ع) بود. او به علت ترس از حاکمان وقت، از آنجا فرار کرد و به بندر سورت در گجرات پناه برد. میرجعفر در سورت به دنیا آمد. وقتی بزرگ شد به خدمت علی وردی رسید و فرمانده سپاه او گردید و در دستگاه حکومت قرار گرفت. او رفتهرفته به سبب حسن خدمت، دل علی وردی را به دست آورد؛ به طوری که همشیره ناتنی خود شاه خانم را به عقد میرجعفر در آورد و او را معاون خویش نمود (بهبهانی،1375، ج2 :468-469). بعد از درگذشت علی وردی، میرجعفر علیه سراجالدوله شورش کرد و سراجالدوله او را از مقامش برکنار نمود. بدینگونه انگلیسیها برای خلع حکومت سراجالدوله، در آوریل 1757 میرجعفر را با خود همراه کردند. میرجعفر نیز در جنگ پلاسی به سراجالدوله خیانت کرد و سراجالدوله به دستور میرن، پسر میرجعفر، به دست محمدی بیگ کشته شد.
کلائیو در 29 ژوئن، میرجعفر را بر تخت حکومت نشاند (مظفر، 1379، 337)؛ اما حاکم اصلی، کمپانی هند شرقی بود (اکرام، 1997: 73) و انگلیسیها از میرجعفر سوءاستفاده نمودند و سراسر بنگال را تصرف کردند. میرجعفر مانع ظلمهای انگلیسیها بر مردم این سرزمین میشد (مظفر، 1379 :337) و انگلیسیها گمان میکردند که او طلا و جواهرات زیادی مخفی نموده است (اسپیر،1378، ج2 :111) و نمیخواهد به انگلیسیها بدهد. هنری وانسیتارت(Henry Vansittart فرماندار انگلیس در بنگال(1760- 1764م) و جانشین کلایو) در اکتبر 1760میلادی (سراج الاسلام، 2003: 260)، او را معزول کرد و داماد او، میرقاسم را به جای وی نشاند (اسعدی،1369، ج2 :27)؛ البته میرقاسم با انگلیسیها درگیر شد(فهمی، 2009 :361). کمپانی هند شرقی بعد از پیروزی در جنگ بکسر در سال 1763میلادی با میرقاسم، او را بر کنار کرد (سراج الاسلام، 2003: 260) و میرجعفر را دوباره در سالهای 1763-1765 به فرمانروایی بازگرداندند ( مونُرماائربُک 2011: 434-435)؛ اما قدرت در سراسر بنگال در دست انگلیسیها بود (مظفر، 1379: 337) و میرمحمدجعفرخان، (بهبهانی،1375، ج1: 36 )، تحت حمایت انگلیس حکومت میکرد (اسعدی،1369، ج2: 27). او در سال 1765میلادی از دنیا رفت (سراج الاسلام، 2003: 260).
7. میرقاسم علیخان(حکومت 1760-1763م)
کمپانی هند شرقی در بیستم اکتبر 1760 میرجعفر را از قدرت خلع کرد و داماد او، میرقاسم را بر تخت حکومت مرشدآباد نشاند (اسپیر،1382، ج2 :112). او برای استقلال بنگال تلاش کرد (فهمی، 2009: 348).و در اوایل حکومت، بر خلاف تمایل درونی خود، به نفع انگلیسیها فعالیت مینمود، مثلاً در سال 1760 منطقه وَردَهمان را به کمپانی هند شرقی واگذار کرد. میرقاسم برای جلب حمایت انگلیسیها، مجبور شد حتی با مسلمانان درگیر شود(مونُرماائربُک،2011: 463-468). پرداخت قرضهای میرجعفر که انگلیسیها بر او تحمیل کرده بودند، به عهده میرقاسم بود. علاوه بر این، او به پرداخت دویست هزار پوند به انگلیسیها ملزم شد. او به انگلیسیها داراییهای زیادی داد لذا حکومت مستقل بر این سرزمین را حق خود میدانست. بنابراین، دو نیروی جداگانه برای کسب قدرت بیشتر فعال شد. در نتیجه، احتمال جنگ وجود داشت؛ اما به سبب دانشمندی میرقاسم و اختلافات درونی انگلیسیها، جنگ سه سال عقب افتاد.
میرقاسم از پادشاه مغول، شاه عالم دوم فرمان حکومت گرفت. انگلیسیها به علت داشتن نیروی دریایی به مدت پنجاه سال در مناطق سطوح پایین دریای گنگ، قدرت زیادی کسب کرده بودند. میرقاسم نقشهای طراحی کرد تا انگلیسیها در آن مناطق محدود بمانند و کشتیهای آنان نتوانند در ناحیه شمالی گنگ وارد شوند. او با هدف تشکیل ارتش قدرتمند برای جلوگیری از دخالتهای کمپانی، تصمیم گرفت پایتخت را از مرشدآباد به مونگیر منتقل سازد، اما برای این کار، ثروت زیادی لازم بود، لذا زمینهایی را که قابل کاشت نبود، آباد کرد و مالیات مقرر ساخت. او در مورد زمینهای کشاورزی اصلاحاتی انجام داد و مالیات را اضافه کرد. بدینگونه درآمدهای دولتی افزایش یافت و حقوق باقیمانده سپاه و کارمندان پرداخت شد. همچنین او به ضررهایی رسیدگی کرد که به سبب مفاسد کارمندان کمپانی به حکومت وارد شده بود. چون انگلیسیها از مجوز بازرگانی سوءاستفاده میکردند، میرقاسم مانع آنان شد که اینکار ناراحتی انگلیسیها را باعث شد.
وقتی انگلیسیها دارایی حکومت میرقاسم را کاملاً گرفتند و دیگر چیزی نماند، از او ناراحت شدند و در سال 1762میلادی علیه او لشکر کشیدند(فهمی، 2009: 361). میرقاسم در سال 1763 نیروی مسلحی به سبک اروپاییان تأسیس کرد و به خوبی در مقابل نظامیان کمپانی مقاومت نمود (اسپیر،1387، ج2: 146). نخست در منطقه پتنه درگیری آغاز شد. میرقاسم در مقابل فعالیتهای ناروای الیس نماینده کمپانی، نتوانست مقاومت کند، لذا علیه انگلیسیها علَم استقلال بلند کرد؛ وی پس از قتل 150 انگلیسی در پتنه، در سال 1763میلادی شکست خورد (اسعدی،1369، ج2: 27). سپس به تدریج این جنگ در مناطق کتوا، مرشدآباد، گیریا، سوتی، اودوی و مونگیر نیز رخ داد (سراج الاسلام، 2003: 260).علت شکست او نفاق سردارانش بود. میرقاسم سرمایه خود را برداشت و از بنگال گریخت (بهبهانی، 1375: 297).وقتی او طعم تلخ ظلم انگلیسیها را احساس کرد (مظفر، 1379: 337)، به شهر پتنه آمد (فهمی، 2009 : 348)و از آخرین امپراتور مغول، جلالالدین علی جوهر ملقب به شاه عالم، و شجاعالدوله، حاکم اَوَده، درخواست کمک کرد (اسعدی،1369،ج2: 27). نواب اَوَده، شجاعالدوله و امپراتور ضعیف، شاه عالم دوم، از نهضت میرقاسم علیه انگلیسیها، حمایت کردند. بدینگونه این رهبران سه ناحیه هند، برای نجات بنگال از چنگال انگلیسیها همپیمان شدند.
میرقاسم، شجاعالدوله و شاه عالم دوم، به سوی شرق هندوستان حرکت کردند (فهمی، 2009: 348).شاه عالم تلاش کرد قسمتی از بنگال را برای خود حفظ کند (شیمل، 1386 : 65)؛ اما در 22 اکتبر 1764میلادی در میدان بکسر(دهکده¬ای در غرب ایالت بیهار) مجبور به عقبنشینی شد (اسپیر،1387، ج2 :111) و انگلیسیها تحت فرمان هکتور مونرو (اسعدی،1369، ج2 :27) آنان را شکست دادند (سراج الاسلام، 2003: 260؛ فهمی، 2009: 348). امپراتور مغلوب، شاه عالم بن کام بخش بن اورنگ زیب بعد از شکست، بنگال، بهار و اریسه را به انگلیسیها واگذار کرد. میرقاسم ناپدید گشت و در نزدیکی دهلی در سال 1777 درگذشت.
نوابین غیرمستقل بنگال هند
انگلیسیها در اواسط قرن نوزدهم میلادی به حکومت مرشدآباد خاتمه دادند (احمد، 1996: 26)و نوابین بعدی که دستنشانده کمپانی هند شرقی بودند، به نام ناظم، حکومت میکردند و خودشان را نواب خطاب مینمودند. همه این نوابین، شیعهمذهب بودند؛ البته درباره زندگی فردی، اجتماعی، مذهبی و فعالیتهای سیاسی آنان اطلاعات زیادی در تاریخ نیست. در لابهلای بعضی از مطالب، ذکری از آنان وجود دارد. اکنون درباره آنان مختصر توضیح داده میشود.
سید ناظمالدین علیخان(1747 – 1766م) بعد از درگذشت میرجعفر علیخان (سراج الاسلام، 2003: 260)به نام میرپَهالوری، در سالهای 1765-1766میلادی نواب بنگال، بیهار و اریسه شد. او از دودمان سادات نجفیها و به نام «شجاعالملک ناظمالدوله نواب ناظم، ناظمالدین علیخان بهادُر مهابت جنگ» معروف بود. او پسر دوم میرجعفر، از همسر سوم منّیبیگم بود. او به عنوان نهمین نواب بنگال بر تخت مرشدآباد نشست. هنگامی که میرجعفر مریض شد، میرسعید را بهجای پسر میرن، جانشین خود کرد. انگلیسیها نیز او را به عنوان جانشین نواب پذیرفتند و به او لقب ناظمالدوله دادند. او هنگام مرگ میرجعفر، هجده ساله بود. او سوم مارس یا پنجم ماه فوریه 1765میلادی بعد از مرگ میرجعفر به تخت نشست. انگلیسیها سیدمحمدرضا خان را معاون این حاکم جوان قرار دادند. میان مهاراجه نَندکُمار یکی از ارکان با نفوذ دولت، و رضاخان روابط خوبی وجود نداشت. نَندکُمار همیشه علیه رضاخان نزد این حاکم جوان شکایت میکرد. در نتیجه، هیچگاه ناظمالدوله نتوانست با رضاخان روابط بهتری برقرار کند. رضاخان نیز از حکمران مرکزی انگلیسی، فورت ویلیام از حمایت کامل برخوردار بود. ناظمالدوله مانند پدرش، دستنشانده کمپانی هند شرقی بود. انگلیسیها قدرت حکومتی و نظامی را سوم سپتامبر 1765 از دست او گرفتند. او مجبور شد تاوان زیادی در مقابل جنگ بکسر بپردازد و مناطق اَکورَه و الهآباد به انگلیسیها رسید(سراجالاسلام، 2003: 260).ناظمالدوله در هشتم مه 1766 در عهد جوانی به طور اسرارآمیز درگذشت. او در جعفر گنج «مرشدآباد» به خاک سپرده شد. بعد از مرگ ناظمالدوله، برادر کم سن او، سیفالدوله (نجابت علیخان) جانشین او شد. نجابتعلی نیز یکی از پسران میرجعفر بود که به حمایت و سرپرستی سیدرضاخان، حکمران بنگال، بیهار و اریسه شد.
لقب سیدنجابت علیخان (1750- 1770م) «سیفالملک سیفالدوله نواب ناظم سیدنجابت علیخان بهادُر شهامت جنگ» بود. او دوم مه سال 1766 به حکومت بنگال، بیهار و اریسه رسید و تا دهم مارس سال 1770میلادی حاکم آنجا بود. نجابت علی از همسر سوم میرجعفر، منّیبیگم به دنیا آمد. او از سادات نجفیها بود. و دهم مارس سال 1770 بر اثر بیماری وَبا درگذشت.
سیداشرف علیخان (1770م) نواب مبارک علیخان را جانشین خود کرد. او از دودمان سادات نجفیها بود. اشرفعلی فرزند میرجعفر علیخان و مادرش راحتالنساء بود. او با سرپرستی نفیسهالنساء (مَجهلی بِیگم) پرورش یافته بود. او بیست و یکم مارس 1770 بر تخت حکومت بنگال، بیهار و اریسه نشست. او بعد از سه روز حکومت درگذشت و مبارک علیخان جانشین او شد. او در سالهای 1770-1793میلادی نواب این سه ایالت بود و بابر، جانشین نواب مبارک علیخان شد. بابر علیخان در سالهای 1793تا1810 نواب بنگال، بیهار و اُریسه بود. بعد از بابر علیخان، زینالعابدین علیخان از سال 1810تا1821 نواب این سرزمین بود و بعد از درگذشت زینالعابدین علیخان، نواب احمدعلی خان از سال 1821تا1824 به حکومت رسید. بعد از وفات نواب احمدعلی خان، سیدمبارک علیخان دوم (1810- 1838م) ناظم بنگال، بیهار و اریسه شد. او از سال 1824تا 1838 بر بنگال حکومت کرد. او منصور علیخان را جانشین خود قرار داد.
نواب سیدمنصور علیخان (1838-1880م) از سلسله سادات نجفی بود. او بیست و نهم اکتبر سال 1830 متولد شد. و از سال 1838تا1880حاکم این ناحیه بزرگ بود. او به سبب انتقاد از موقعیت خود، در سال 1880 کنارهگیری کرد؛ چون اختیارات کامل بنگال از سال 1773 در دست بریتانیا بود و حاکم کارهای نبود. لذا منصور احساس آزادی نمیکرد. او در سال 1884میلادی بر اثر بیماری وبا از دنیا رفت. او پسر ارشد خود، نواب سیدحسن علی میرزاخان را جانشین خود کرد. البته نوابیت او لغو شد.
روابط خارجی حکومت شیعی بنگال هند
حکومت مرشدآباد از مورث اعلای خاندان شاهان اَوَده، برهانالملک سعادتخان میرمحمدامین نیشا بوری، پشتیبانی کرد. میرمحمدباقر، برادر برهانالملک از نظام مرشدآباد شهریه میگرفت. میرمحمدامین از نیشابور برای ملاقات با برادر و پدرش به بنگال آمده بود. سپس بعد از کسب سِمت بزرگ از دربار محمدشاهی، بانی حکومت لکهنو شد. سرانجام لکهنو به مرکز بزرگ حکومت و تفکرات شیعی تبدیل گردید (اکرام، 1996: 618). حکومت شیعی مرشدآباد، علاوه بر کمک به شاهان اَوَده، به عظیمآباد (پتنه) نیز کمک دینی و فرهنگی کرد. عظیمآباد(اسم فعلی این شهر، پتنه و پایتخت ایالت بیهار است) در سال 1731 تابع حکومت مرشدآباد بود. با کمکهای مرشدآباد، چند خاندان مهم شیعه دوازده امامی به وجود آمدند که تاکنون در این ناحیه سکونت دارند (اکرام، 1996: 628-629)؛ البته با وجود فرهنگ و تمدن شیعی، پرداختن به عظیمآباد از حوصله این نوشتار خارج است.
وضعیت سیاسی بنگال در دوران نوابها
قیام دولت شیعی در مرشدآباد در قرن هجدهم میلادی، گاهی باعث پیچیدگیهای سیاسی و مذهبی میشد. شیعیان مفاد ملی را لحاظ کردند و با دانشمندی، بلندنظری و لیاقت خود در تاریخ ادبی و تمدنی هند آثار بسیاری از خلق نمودند(اکرام، 1996: 35).مرشدآباد در قرن هجدهم میلادی، به مرکز مهم سیاسی تبدیل شد. نوابها و والیان (ناظمان) بنگال نیز در این زمینه تلاشهای فراوان نمودند. (خان، 2007: 7)
علل فروپاشی حکومت نوابین شیعیان بنگال
مهمترین سؤال که در ذهن خواننده میآید این است که علل فروپاشی حکومت نوابین شیعیان بنگال غربی چیست؟ در پاسخ باید گفت که عوامل داخلی و خارجی از عمدهترین علتها بودند. این عوامل عبارتند از:
1. وجود و دوام انگلیسیهای استعمارگر در بنگال. آنان مناطق نفوذی در سرزمین بنگال مانند شهر بندری کولکاتا را به دست آوردند و نفوذ خود را در آن مناطق گسترش دادند. انگلیسیها مخفیانه علیه سراجالدوله توطئه چیدند و بعضی از خائنان این سرزمین نیز به آنها کمک کردند.
کمپانی هند شرقی بعد از سراجالدوله، در سال 1765میلادی در ازای شهر الهآباد، شاه عالم را مأمور جمعآوری مالیات و عوارض بنگال کرد. در نتیجه، دو حکومت بر سر کار بودند: یکی نواب که مسؤل ادارة امور قضایی و امنیت بود و دیگری کمپانی که وظیفه تصدی امور مالی را بر عهده داشت. جمعآوری مالیات را معاون نواب، محمدرضا خان از جانب کمپانی انجام میداد. به این ترتیب، کمپانی فرمانروای بنگال شد؛ زیرا نیروی نظامی را نیز در اختیار داشت. برای نواب فقط اداره امور قضایی باقی ماند. آنگاه مجبور شد قوه قضایی را نیز به معاون نواب واگذار کند که کمپانی هند شرقی او را منصوب کرده بود. سرانجام تسلط کمپانی هند شرقی در این ناحیه کامل شد (اسپیر،1387، ج2 :113-114).
2. تفرقه بین منصبداران، فرمانداران ارتش و خانواده سلطنتی و غفلت نوابین، راه را برای دستیازی استعمارگران به این سرزمین هموار کرد.
3. نوابین رفتهرفته به رفاهطلبی، اشرافیت، زندگی تجملاتی و شیوه استبدادی روی آوردند، لذا عزت و اعتبار آنان نزد مسلمانان از بین رفت و اقتدار معنوی آنان غروب کرد.
4. سرزمینهای حکومت شیعیان بنگال، به مرور وسعت یافته بود و اقوام گوناگونی را با نژادها، زبانها، ملیتها و گرایشهای متعددی دربرمیگرفت که حکمرانی بر چنین مجموعهای سخت دشوار بود.
5. درگیریهای زیادی با حکومتهای همسایگان مجاور مانند مراتها و راجههای ناگپور وجود داشت.
6. وجود بعضی کمبودها مانند ناهماهنگی با تحولات جهان، از لحاظ شیوههای رزمی، فنون نظامی و… .
وضعیت دینی شیعیان در دوره نوابین
نوابین مرشدآباد که از اوایل قرن هجدهم میلادی بر بنگال حکومت میکردند، شیعه دوازده امامی بودند. نخستین بار در بنگال در دهه اول محرم، نواب مرشدقلی خان برای احترام شهادت امام حسین (ع) و اصحاب آن حضرت، تعطیل رسمی اعلام کرد. پیروان ادیان دیگر از این تعطیل رسمی طولانی دولت تعجب کردند و درباره آن کنجکاو شدند. زمینداران، منصبداران و عموم مردم بعد از تحقیقات، آگاه شدند که نواب مرشدقلی خان به سبب شهادت نوة پیامبر اعظم (ص) این ده روز را تعطیل اعلام کرده و در این ده روز عزاداری میکند. لذا رفتهرفته با تشویق مرشدقلی خان، عزاداری در ماه محرم از بزرگترین مراسم مذهبی این حکومت شد. در این ایام برای رضایت نوابین و خوشنودی شیعیان، زمینداران سنی و هندو مراسم عزاداری برگزار میکردند. راجههای مناطق ناتو و وَردَهمان، جذابترین ضریح شبیه به ضریح امام حسین(ع) را در بنگال ساختند و دسته عزاداری به راه انداختند. زمینداران بزرگ در خیابانها همراه شبیه ضریح امام حسین (ع) و آهنگهای غمانگیز با پای پیاده راه میرفتند. هنوز هم در مرشدآباد روبهروی قصر هزار در، حسینیهای وجود دارد که از بزرگترین حسینیههای هندوستان است. قصر شاهی در ماه محرم با چراغهای متنوع مزین میشد. هنوز هم در اول هر ماه قمری و روزهای دیگر، در قصر شاهی قرآن تلاوت میشود.
اگرچه بسیاری از مقامات رسمی بنگال و نوابهای آن، شیعه بودند، تعالیم دینی شیعه در این سرزمین چندان رواج نیافت (اسعدی،1369، ج2 :18).
اوضاع فرهنگی در دوران نوابین
مرشدآباد مرکز حکومت نوابین شیعیان بنگال بود. امیران، نوابین و حتی زنان این شهر در فعالیتهای ادبی و علمی شرکت میکردند و این شهر گهواره علم و ادب و مرکز علم و تمدن و ادبیات اردو در بنگال شد. در قرنهای هجدهم و نوزدهم میلادی، فعالیتهای ادبی مرشدآباد در سراسر هندوستان معروف بود. مرشدآباد پیش از سقوط، یکی از مرکز مهم ادبیات هند به شمار میرفت. در مورد خدمات ادبی این سرزمین به طور جدی تحقیق نشده لذا آثار ادبی آن در معرض عموم قرار نگرفته است. در سده سوم قرن هجدهم میلادی، تهاجمات سیاسی به دهلی صورت گرفت. در نتیجه، شاعران، ادیبان، علما، بازرگانان و دیگر صاحبان کمال، برای حفظ جان، به طرف شرق هند کوچ کردند و نخست لکهنو سپس پتنه را مسکن خود گزیدند. بعد از فروپاشی حکومتهای اَودَه و پَتنَه، اهل علم و هنر به مرشدآباد هجرت کردند. مرشدآباد نیز از آنان استقبال گرم کرد. نوابین، امیران و والیان این سرزمین، طوری آنان را پشتیبانی کردند که تعداد زیادی از آنان برای همیشه در این شهر ماندند. با قیام آنان، محافل شعر و سخن رونق گرفت و علم و ادب طوری گسترش یافت که این شهر مرکز فعالیت علمی و ادبی شناخته شد. مردم عادی جذب ادبیات شدند و در رشد شعر و سخن نقش مهمی ایفا کردند. در مرحله بعدی، شاعران، ادیبان، نویسندگان و دیگر هنرمندان با دیدن دریادلی، ادبپروری، سخاوت و حمایت نوابین، راجهها و زمینداران مرشدآباد، از شمال و جنوب هند گروه گروه جمع شدند و این شهر مرکز اتصال فرهنگ و ادب گردید. (خان، 2007: 3-24).خلاصه این که در قرن هجدهم میلادی، از زمان نواب مرشدقلی خان تا دوران حکومت نواب میرقاسم، هزارها اهل قلم و دانشمند از دهلی، لکهنو و عظیمآباد به مرشدآباد آمدند و در این سرزمین ساکن شدند.
زبان اردو
بنگال در گسترش زبان و ادبیات اردو اهمیت ویژهای دارد. با ورود صوفیان در اواخر قرن چهاردهم میلادی، زبانهای بومی در این سرزمین منسوخ شد و زبان جدید رشد کرد. در قرن پانزدهم میلادی، زبان اردو در بنگال رسمی شد. شرفنامه احمد منیری، اثر ابراهیم فاروقی در سال 1459میلادی در بنگال نوشته شد. زبان اردو در مرشدآباد نیز رشد کرد و ابتدا به نام زبان هندوستانی سپس به نام اردو معروف شد. اردو در اوایل قرن هفدهم میلادی، زبان ارتباط بین هندوستان شمالی و شرقی گردید. مرشدآباد در قرن هجدهم میلادی فقط پایتخت شرق هند نبود بلکه مرکز قدیم زبان و ادبیات اردو نیز بهشمار میآمد و از دهههای دوم و سوم قرن هجدهم میلادی، زبان اردو، به زبان ادبیات تبدیل شد(خان، 2007: 7-23).
زبان فارسی
مردم بومی بنگال، برای کسب رضایت حکمرانان و برای ورود به دستگاه حکومتی، زبانهای فارسی و عربی را فرا میگرفتند. فارسی زبان دربار در زمان حکومت مغولان، بود. بنابراین، در اشعار و نوشتههای شاعران و نویسندگان بنگال، آثار چشمگیر فارسی به زبان اردو مشاهده میشود (خان، 2007 : 22-24).
وضعیت اجتماعی شیعیان در دوران نوابین
در قرن هجدهم میلادی، حکومت شیعیان مرشدآباد با اهل سنت تعامل زیادی داشت. اهل سنت نیز با آنان برخورد دوستانه داشتند؛ البته تجزیه نمودن شخصیتهای شیعه و سنی در تاریخ اسلامی هند،کار سختی است؛ چون شیعیان برای پنهان کردن مذهب خود مجبور به تقیه و احتیاط بودند، چنانکه درباره بسیاری از شخصیتهای ممتاز، اختلاف وجود دارد که آنان شیعه بودند یا سنی. وضعیت عقاید مذهبی بدین گونه بود که شیعه و سنی مانند شیر و شکر زندگی میکردند و جدا کردن آنان از یکدیگر مشکل بود (اکرام، 1996: 35).
حکومت نوابین، با دیگر اقوام به ویژه هندوها که در اکثریت بودند، بیش از حد تعامل داشت؛ چون بسیاری از هندوها در دوران حکومت نوابین شیعی بنگال، در سمتهای کلیدی بودند. حتی برخی به وزارت منسوب شده بودند و نوابین در بعضی از کارها، بیش از مسلمانان بر آنها تکیه میکردند.
هندوهایی چون سی جی لیال (1835-1911م) استخدام مأموران جمعآوری مالیات را در اختیار داشت. مرشدقلیخان و علیوردیخان ترجیح میدادند که اداره نظام جمعآوری مالیات را به هندوها بسپارند و آنان نیز مناسبترین افراد برای این کار بودند. مرشدقلیخان در استخدام هندوها به تبعیض قائل نبود، بلکه در کارهای اداری بیشتر هندوها را مقرر میساخت و مسلمانان را کمتر به کارهای اداری انتخاب میکرد. مرشدقلیخان بیشتر مسؤلان جمعآوری مالیات و قانونگوهای (حسابداران مالیاتی دهکده) هندو را میگماشت. عاملان و زمیندارانی که مالیاتها را جمعآوری میکردند بیشتر هندو بودند(هاردی، 1369 : 63-70).
خلاصه مرشدقلیخان، شجاعالدین، سرفرازخان و علیوردیخان عملاً حکمرانان خودمختار بنگال بودند. علیوردیخان هندوها را به مقامات مهم اداری گماشت و از فعالیتهای بازرگانی آنان حمایت میکرد و افزایش سرمایههای آنان را به نفع دولت خود میدانست. بدون رضایت و آگاهی هندوها هیچکار مهمی ممکن نبود. در زمان سراجالدوله، هندوهای دارای پستهای کلیدی دولت در تنگنا بودند لذا سقوط سلطنت اسلامی را انتظار میکشیدند (سراج الاسلام، 2003: 259).
وضعیت اقتصادی شیعیان در دوره نوابین
بنگال در زمان حکومت علیوردیخان (1740-1756م) یکی از نواحی بسیار ثروتمند هند بود. این سرزمین پنبه، ابریشم و موسلین بسیار تولید میکرد(اسعدی،1369، ج2، 26). بین بازرگانان و حکومت این سرزمین روابط خوبی برقرار بود. بازرگانان به حکومت مالیات میپرداختند و مطیع علیوردیخان بودند(بهبهانی، 1375: 466).در دوران حکومت شجاعالدین محمدخان (1727-1739م) در بنگال، بیهار و اریسه بسیار ارزانی بود و کالاهای روزمره در این سرزمین فراوان یافت میشد. او میلیونها روپیه از زمینداران بنگال مالیات گرفت و به امپراتور دهلی تقدیم کرد؛ درحالیکه برای گرفتن مالیات از زمینداران جبر نمیکرد و مالیات را از بعضی زمینداران و کشاورزان برداشته بود. پس معلوم میشود که اوضاع اقتصادی زمینداران بنگال در دوران او بسیار خوب بوده است.
کلائیو، فرماندار انگلیسی در شرحی که در سال 1757میلادی نوشته، مرشدآباد را چنین وصف کرده: «به وسعت و ثروت لندن، با این تفاوت که در اینجا افرادی هستند که اموال و ثروتی خیلی بیش از ثروتمندان لندن دارند» (نهرو،1361: 470).اغلب ساکنان مرشدآباد در آن زمان، شیعیان و از سرمایهداران بودند.
در سالهای 1757تا1772، داراییهایی که انگلیسیها تصرف کردند، قابل تصور نیست. این داراییها به «تصرفات پلاسی»[1] معروف شد. پس از جنگ پلاسی، ثروت و منافع عظیمی در اختیار آنان قرار گرفت که از آن برای جنگ با مراتها و دیگران استفاده کردند و هر پیروزی تازه هم بر این ذخایر میافزود (نهرو،1361: 463).بعد از جنگ پلاسی، انگلیسیها از حاکم دستنشانده خود، میرجعفر علیخان، علاوه بر گرفتن اختیارات شهرهای مهم تجاری بنگال، مجوز تجارت بدون پرداخت گمرک و گرفتن جبران خسارت سقوط کمپانی هند شرقی در حمله نواب سراجالدوله در کولکاتا، یک و نیم میلیون لیره استرلینگ از بودجه دولتی بنگال گرفتند. بعد از برکناری او، از دامادش نواب میرقاسم دویست هزار لیره دریافت کردند و سه سال بعد، جانشین او مجبور به پرداخت 139000 لیره استرلینگ شد. حتی بازرگانان انگلیسی که از بنگال رفته و بعد از مدتی به بنگال بازگشته بودند نیز سهم میخواستند. قرار شد از آن به بعد، این بازرگانان از پرداخت هرگونه عوارض و مالیات در بنگال نیز معاف باشند(اسپیر،1387، ج2 : 109-112).
در نتیجه این تصرفات، انگلیسیها توانستند در همه جای بنگال رقبای خود را نابود سازند. فقط به این اکتفا نشد بلکه بیش از این ظلم کردند؛ زیرا برتری نیروهای مسلح کمپانی بر نیروهای نواب تثبیت شد. عملاً سرتاسر بنگال، به علت طبیعت آرام و مردم صلحجوی آن، در اختیار عمال کمپانی هند شرقی قرار گرفت. بازرگان انگلیسی که چند هزار نفر اراذل و اوباش را استخدام میکرد، میتوانست مردم روستاها و حتی مأموران دولتی را در معرض ضرب و شتم قرار دهد. آنچه اینگونه ستم را آسان میساخت، این بود که کمپانی چون مستقیماً مسئول اداره امور نبود، همیشه میتوانست ادعا کند هیچگونه مسئولیتی در برابر رفتارهای عمّال و بازرگانان خود، در داخل خاک بنگال ندارد (اسپیر،1387، ج2: 112). در نتیجه این تصرفات، در سال 1770 در بنگال قحطی به وجود آمد. در این قحطی یک سوم جمعیت کل مرشدآباد و حدود نصف جمعیت اطراف آن جان خود را از دست دادند (مونُرماائربُک، 2011: 473). به گفته نهرو، یکی از عواقب حکومت آنها قحطی مهیبی بود که در سال 1770میلادی در ایالت بنگال و بهار پیش آمد و بیش از یک سوم جمعیت این نواحی ثروتمند و پهناور و پر جمعیت را کشت (نهرو،1361: 455).
پس از جنگ پلاسی، نوابین فقط اسماً مسئول اداره امور بودند و سمت آنان نمایشی بود و نیروی مسلح بنگال در اختیار کمپانی هند شرقی قرار داشت. این کمپانی، برای پر کردن جیب خود، از نوابین استفاده میکرد. انگلیسیها به تاجران وابسته به خود، مجوز بازرگانی دادند تا کارهای دلخواه خود را انجام دهند. چند سالی نگذشت که ویرانی و رکود اقتصادی بر بنگال چیره شد(اسپیر، 1387، ج2 :112).
نتیجه
نواب مرشد قلیخان در سال 1717میلادی، حکومت شیعی را در شهر مرشدآباد، برپا کرد که تا دوره حکومت منصورعلیخان (1880م) برقرار بود. دوره نوابین مرشدآباد، دورهای استثنایی و طلایی در تاریخ تشیع بنگال به حساب میآید. در این دوره که 163 سال به طول انجامید،هفت نفر از نوابین شیعه حکومت مستقل داشتند و بعد از اشغال بنگال توسط انگلیسیها در سال 1757، نه نواب شیعی دیگر به صورت غیرمستقل حکومت کردند. این دوره سبب شد تا تشیع بیش از گذشته در بنگال هند توسعه یابد و شیعیان توانستند عقاید خود را آشکار نمایند. در این دوره، نخستینبار در بنگال مرشدقلیخان در دهه اول محرم برای عزاداری امام حسین (ع) و اصحاب آن حضرت، تعطیل رسمی اعلام کرد و به تشویق او، عزاداری شهدای کربلا در ماه محرم از بزرگترین مراسم مذهبی بنگال شناخته شد. نواب سراجالدوله بزرگترین حسینیه هندوستان را در بنگال ساخت و مراکز دینی دیگر نیز برای شیعیان تأسیس شدند. حاکمان شیعه در کنار نشستهای علمی و ادبی، جلسات عقیدتی و فقهی شیعی برگزار میکردند. مجتهد یا عالم بزرگ آن زمان در امور شرعی بالاتر از پادشاه بود و به عنوان ولیفقیه، دستور صادر میکرد.
پی نوشت مطالب
1. مدرس دانشگاه، عضو هیأت علمی مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی naserkiadeh@yahoo.com
2. دانش آموخته کارشناسی ارشد تاریخ تشیع جامعه المصطفی- Emam.history@gmail.com
منابع
الف) فارسی و عربی
1. مظفر، محمدحسین، تاریخ شیعه، ترجمه سیدمحمدباقر حجتی، تهران: نشر فرهنگ اسلامی، 1379.
2. اسپیر، پرسیول، تاریخ هند، ج2، ترجمه، همایون صنعتی زاده، قم: نشر ادیان، 1387.
3. آخوندزاده، محمدمهدی، تجزیۀ شبه قارّه هند و استقلال بنگلادش، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1365.
4. اسعدی، مرتضی،جهان اسلام، ج2، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، تهران، 1369.
5. شیمل، آنه ماری، در قلمروی خانان مغول، ترجمه فرامرز نجد سمیعی، تهران: امیرکبیر، 1386.
6. رضوی، عباس، شیعه در هند، ج1، ترجمه مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1376.
7. لعل نهرو، جواهر، کشف هند، ج1 و 2، ترجمه محمود تفضلی، تهران: امیرکبیر،1361.
8.بهبهانی، احمد، مرآت الاحوال جهاننما، ج1 و 2، تصحیح علی دوانی، تهران، مرکز اسناد و انقلاب اسلامی، 1375.
9. هاردی، پی، مسلمانان هند بریتانیا، ترجمه حسن لاهوتی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی، 1369.
10. آشنا، میرزا محمدطاهر خان، ملخص شاه جهان نامه، تصحیح دکتر جمیل الرحمان، هند: مرکز تحقیقات رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران: دهلی نو، 2009.
11. نقوی، علیمحمد، مجموعه مقالات فرهنگی ایران و هند، تهران، الهدی، 1385.
12. میرشریفی، سیدعلی، هندوستانی که من دیدم، قم: دلیل ما،1387.
ب) اردو
13.مسلم لیگ، آل اندیا و احمد، محمد سلیم، اردو اکیدمی، پاکستان: لاهور، 1996.
14. الاسلام، سیدسراج و غضنفر اکیدمی، تاریخ پاک و هند؛عهد قدیم، پاکستان، بینا، 2003.
15. اکرام، شیخ محمد، رود کوثر، پاکستان: اداره ثقافت اسلامیه لاهور، 1996.
16. سی اورنگ زیب تک، محمدبن قاسم و محمد سعیدالحق، شاهد پبلیکیشنز، پاکستان: لاهور، بیتا.
17. خان، سیدمحمدرضا علی، مرشدآباد اردو کا ایک قدیم مرکز، هند: کولکاتا 2007.
18. اکرام، شیخ محمد،موج کوثر، پاکستان: اداره ثقافت اسلامیه لاهور، 1997.
19. فهمی، شوکت علی، هندوستان پر مغلیه حکومت، هند: مسجد دهلی، 2009.
ج) بنگلالی
20. گائیید، پُشچِمبُنگُ و بهتاچارج، شوپون، تیچرس کنفرانس، هند: کولکاتا، 2011.
21. ایربک، مونُرما، کوتّایام 686001،هند:کولکاتا، 2011.
د)انگلیسی
22. Aliverdi and his times, K.K. Dutta, Kolkata, India,1998.
/پایان/
منبع: دوفصلنامه علمی- پژوهشی مطالعات تاریخی جهان اسلام، شماره1.
[1].Plassey Plunder.