با فتح شام در سال هفدهم هجرى و پذيرش اسلام از سوى مردم اين سرزمين، خليفه اول و دوم براى تبليغ و گسترش آيين اسلام و نيز آموزش قرآن و احكام دينى، تعدادى از صحابه بزرگ رسول خدا صلى الله عليه و آله و قاريان مدينه را به اين سرزمين اعزام داشتند. ديرى نپاييد كه گروه صحابه و تابعان به سوى شهرهاى دمشق، حلب، حِمص و حَماة روان شدند.
اين مسأله علاوه بر حضور بسيارى از صحابه در فتح شام بود كه به گفته ابن سعد 113 نفر بودند (2) . شهر حمص در جنوب دمشق، محل ملاقات و پيوستن اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله به يكديگر بود. «ابن مسلم خولانى» داخل مسجد حمص شد كه در آن سى تن از ريش سفيدان اصحاب را ديده بود و «كثير بن مرّة الحضرمى» هفتاد بدرى از صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله را در آنجا ملاقات كرده بود. آنان مقدمه لشكر اسلامى بوده و در آموزش فقه و قرآن در اين سرزمين نقش مهمى داشتند. بسيارى از تابعان در شام از «عبادة بن صامت»، «ابى درداء» و «معاذ بن جبل» فقه و از ديگران حديث آموختند. اين عده در پى درخواست اولين حاكم دوران اسلامى دمشق يعنى «يزيد بن ابى سفيان»، از عمر بن خطاب خليفه وقت به اين سرزمين اعزام شده بودند (3) . علاوه بر صحابه، بسيارى از فرزندزادگان ائمه بزرگوار شيعه نيز در شهرهاى شام سكونت گزيده و در طى سدههاى اول و دوم هجرى در اين سرزمين به ديار باقى شتافتند كه مزار و آرامگاه آنان همواره مورد توجه مردم قرار مىگرفت.
با توجه به فراوانى صحابه و زادگان ائمه و نيز احداث و ايجاد بقعه هاى متبرك و ساختمانها و به دنبال آن ساخت مساجد و مدارس براى تعليم قرآن و حديث و فقه، جريانى براى ثبت شرح حال و سرگذشت اين افراد و توصيف آن بقعهها و اماكن مذهبى، يعنى تراجم نويسى و تاريخ محلى، پديد آمد و همين امر بعدها باعث ايجاد مكتب تاريخنگارى گستردهاى شد كه نه تنها از مكاتب تاريخ نگارى حجاز و عراق كمتر نبود، بلكه گوى سبقت را نيز در بعضى از سدهها از آنان مىربود.
نخستين كسى كه كوشيد، تاريخ گذشتگان و اعراب جاهلى را در اين سرزمين احيا كند، «معاوية بن ابى سفيان» بود. چون وى همواره شيفته و فريفته وابستگيهاى حسَبى و نسَبى خود و زنده كردن ارزشهاى قبيلهاى و قومى اعراب جاهلى و شاهان و سلاطين گذشته شبه جزيره بود؛ لذا كسانى را براى خواندن تاريخ پيشينيان و ثبت و تحرير شكوه و عظمت شاهان اين سرزمين از يمن به دمشق فرا خواند. به گفته سامى الدهان «عبيده بن شُرَيه الجُرهُمى»، كه در سال هفتاد هجرى در گذشت، از جمله محققانى بود كه براى نوشتن تاريخ عمومى اين سرزمين دعوت گرديد. متأسفانه تأليف او با عنوان «كتاب الملوك و اخبار الماضى» امروزه در دست نيست. كسانى چون الاوزاعى متوفى 157 هجرى و وليد بن مسلم نيز چندين اثر تاريخى نوشتند كه هيچكدام از آنها باقى نماندهاند (4) .
جريان تاريخنگارى اسلامى در دوران خلافت امويان بويژه «وليد و هشام بن عبدالملك» رشد و گسترش يافت؛ اين گونه تواريخ بر اساس خواست و تمايل خلفاى اموى، كه به شدت با بنى هاشم و بويژه اهل بيت و شيعه خصومت و دشمنى داشتند، به نگارش درمىآيد. هر چند كه از آن كتابها در سدههاى دوم و سوم هجرى چيزى در دست نيست، ولى بيشتر آثار و روايات ايشان در منابع مورخان سدههاى بعدى دستمايه كار تاريخنگارى آنان گرديد.
با انتقال خلافت به بغداد، حدود يك قرن، تاريخنگارى در شام سستى گرفت تا اينكه دوباره جانى تازه يافت ليكن تاريخنگاران اين دوران به تأليف تاريخ عمومى اسلام كمتر علاقه اى نشان داده و بيشتر به تاريخنگارى محلى پرداختند؛ كسانى چون ابن زوريق تنوخى (5) ، الرَّبعى (6) ، الخولانى (7) ، ابن عديم (8) ، ابن عساكر (9) ، ابن على جراده (10) ، ابن ابى طى (11) ، ابن ابى اياس و ابن اياس (12) در سدههاى پنجم و ششم هجرى تاريخ نگارى شام را چهرهاى ديگر بخشيدند. بعضى از آنان چون ابن ابى طى شيعه بوده و تاريخ تشيع در اين سرزمين را بخوبى به تصوير كشيدند.
مكتب تاريخنگارى اسلامى در شام با تأليف كتاب هشتاد جلدى «تاريخ مدينه دمشق» ابن عساكر (م 571) اوج بيشترى گرفت. اين اثر شگفتانگيز، علاوه بر اهميت آن در باره دمشق، منبع بسيار مهمى نيز براى تاريخ اسلام تلقى مىگردد كه مجلدات مستقلى از آن درباره زندگى پيامبر صلى الله عليه و آله ، على بن ابىطالب عليه السلام و امام حسين عليه السلام تصحيح شده و به چاپ رسيده و بسيار قابل توجه است. ابو شامه در قرن هفتم آن را در پانزده جلد و ابن منظور در همان سده آن را در سى جلد خلاصه كردند. ديرى نپاييد كه در سده هشتم، جريان تاريخنگارى عمومى اسلامى در شام رشد كاملى يافت. كسانى چون «الذهبى» متوفاى 748 ه ق به تأليف تاريخ حجيم و گستردهاى در سى جلد با عنوان «تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام» (13) پرداخته و بر اساس شيوه سالنگارى به ثبت حوادث تاريخ اسلام از دوران پيامبر صلى الله عليه و آله تا هنگام حيات خويش و نيز شرح سرگذشت و تراجم صحابه، مشاهير و بزرگان اسلامى كه در هر سال وفات يافته بودند اقدام كرد. وى در مجلد سوم كتاب خود به بررسى حوادث سال 61 تا 80 هجرى پرداخت و نمايى كلى از قيام امام حسين عليه السلام به دست داد.
مورخ مشهور ديگر اين عصر «ابن كثير دمشقى» (م 774 ه ق) بود كه به تأليف يك تاريخ عمومى اسلامى دست زد و آن را «البداية و النهاية» (14) يعنى آغاز و انجام نام نهاد. وى سلسله حوادث تاريخ اسلام را از ابتدا آغاز كرد و در چهارده مجلد منظم ساخت. در هشتمين مجلد آن هنگام ذكر حوادث سال 60 هجرى مبحث مفصل و مستقلى را به قيام حسين عليه السلام اختصاص داد.
تاريخنگارى شام در قرن هشتم و نهم و دهم دوباره به شيوه تاريخ محلى بازگشت و كسانى چون اربيلى (15) ، هروى (16) ، ابن حورانى (17) ، ابن شاكر كتبى (18) ، ابن رجب حنبلى (19) ، ابن عبدالهادى (20) ، ابن طولون (21) ، ابن شحنه (22) ، ابن شداد (23) ، ابن عمرى (24) ، ابن عماد حنبلى (25) ، ابن البقاء بدرى (26) ، طباخ الحلبى (27) ، عظيمى الحلبى (28) ، كامل الغزى (29) ، و… به تأليف تواريخ محلى شام اقدام كردند. بعضى از آن مورخان در مباحثى كه در باره شرح مكانهاى مذهبى و بويژه منتسب به شيعه ارائه كردند، گزارشها و اطلاعات قابل توجهى را در مورد خاندان وحى و نبوت و نيز اهل بيت امام حسين عليه السلام در دوران اسارت در شام، ورود سرهاى شهدا به دمشق، حضور اسيران در بارگاه يزيد، محل قرار گرفتن سرهاى شهدا، و نيز رأس الحسين عليه السلام ، اماكن و بقعههاى متبرك منسوب به شيعه چون باب الصغير، مقبره زينب كبرى، و رقيه، مشهد المحسن و مشهد الحسين در حلب و مسائل ديگرى كه با فاجعه كربلا مرتبط بود بهثبت رسانيدند.
بديهى است تأليفات گسترده و فراوان اين سرزمين، كه با افكار و عقايد مكتبى و مذهبى مخصوص به خود نگاشته شده، در مورد قيام حسينى و فاجعه عاشورا خالى از تحريف نيستند و بررسى همه آنها نيز با آن حجم وسيع، نياز به يك تأليف گسترده و مستقل دارد. نگارنده در اين مبحث تنها به ذكر ديدگاه چهار تن از مورخان، كه هر كدام گرايش سياسى و مذهبى خاصى داشته و وابسته به تفكر خاصى بودهاند، مىپردازد؛ اينان عبارتند از:
1ـ ابى عبداللّه حمدان الخصيبى (متوفى 334 ه ق) صاحب كتاب «الهداية الكبرى» به عنوان شاخص غُلاة شيعه.
2ـ ابن عساكر دمشقى (متوفى 571 ه ق) صاحب «تاريخ مدينه دمشق» از علماى شافعى و تقريبا بىطرف اهل سنت.
3ـ شمس الدين الذهبى (متوفى 748 ه ق) صاحب تاريخ اسلام و وفيات المشاهير و الاعلام» به عنوان شاخص يك مكتب اهل سنت.
4ـ ابن كثير دمشقى (متوفى 774 ه ق) صاحب «البداية و النهاية» به عنوان شاخص تاريخنگارى وابسته اموى و شاگرد ابن تيميه بنيانگذار فكرى مكتب وهابيت.
1ـ قيام امام حسين عليه السلام در روايات ابن عساكر
ابوالقاسم على بن حسن بن هبةاللّه شافعى دمشقى مشهور به ابن عساكر به سال 499 هجرى در دمشق به دنيا آمد و در سال 571 هجرى در همان شهر از دنيا رفت. وى از بزرگترين راويان و حافظان حديث و مورخان اسلامى است كه شهرت چشمگيرى در سرزمينهاى اسلامى به دست آورد (30) . ابن عساكر در دوران حكومت ايوبيان در شام مىزيست. در اين دوران با تسلط ملك نورالدين محمود زنگى، ملك عادل و سلطان صلاح الدين ايوبى، مكتب اهل سنت سكاندار صحنه سياست بود و تنازعاتى كه در اين دوران با فاطميان شيعى مصر وجود داشت بسيارى از متفكران و علماى حديث و تاريخ اهل سنت را به ميدان كشانيد و حكومتهاى وقت نيز با حمايت خود از آنان مسير تاريخنگارى در شام را به همان گونهاى كه تمايل داشتند جهت دادند. ابن عساكر نماينده اين طبقه و سرآمد آنان بود ولى چندان وقعى به تمايلات حكومت نمىگذاشت و به نظر مىرسد به عنوان يك مورخ منصف، به رغم جو نامساعد زمانى رسالت خود را بخوبى انجام داد. وى از ائمه شيعه بويژه امام على عليه السلام ، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام با احترام فراوان ياد كرده و به ذكر فضائل آنان مىپردازد. او در عرصه علم و فقه و حديث يكهتاز ميدان بود و شاگردان و راويان فراوانى داشت كه هر كدام براى خود در عالم اسلامى وزنهاى محسوب مىشدند. چنانكه تراجمنويسان گويند چهل سال از عمر خود را به تصنيف گذرانيد و بيش از 20 سال عمر خود را در مسافرتهاى علمى به مصر، بغداد، كوفه، ايران و… سپرى كرد و افزون بر يكصد تأليف از خود بر جاى گذاشت (31) .
از مهمترين نوشتههاى ابن عساكر، «تاريخ مدينه دمشق» است كه در هشتاد جلد تأليف شده است.
وى تأليف خود را، كه دربرگيرنده تاريخى عمومى از سدههاى صدر اسلام بويژه دمشق است، از آغاز بناى اين شهر در تاريخ شروع كرده و پس از آن به شرح زندگى صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله ، تابعان، محدثان، مشاهير و علماى اسلام تا سده ششم هجرى مىپردازد. شيوه كار او شباهت فراوانى با تاريخ بغداد خطيب بغدادى دارد و الذهبى نيز در تاريخ اسلام تا حدودى از او پيروى كرده است. وى يكى از مجلدات تاريخ دمشق خويش را به شرح حال امام حسين عليه السلام و قيام وى اختصاص داده كه توسط محمّد باقر محمودى به سال 1970 در يك جلد مستقل در بيروت با عنوان «ترجمه ريحانة رسول الله الامام الشهيد حسين بن على بن ابيطالب عليه السلام من تاريخ دمشق لابن عساكر» به چاپ رسيده است. اين جزء بسيار مفصل و طولانى، و قريب 400 صفحه چاپى در قطع رحلى است (32) .
ابن عساكر به رغم تمايلات دينى و مذهبى خود، بر خلاف ساير تاريخنگاران اهل سنت در شام، تقريبا قيام حسين عليه السلام را با بىطرفى گزارش كرده ولى نقاط ضعف و تحريفات فراوانى در آن به چشم مىخورد كه در اين مبحث به آنها اشاره خواهيم كرد.
موارد تحريف در تاريخ ابن عساكر
الف ـ ابن عساكر ابتدا با نام و كنيه حسين عليه السلام سخن خويش را آغاز كرده و اولين مسألهاى كه مطرح مىكند حضور امام حسين عليه السلام تحت پرچم يزيد بن معاويه در فتح قسطنطنيه است (33) كه اين امر هم عقلاً و هم استنادا قابل خدشه است؛ اما عقلاً اينكه چگونه با توجه به اختلافات ريشهاى و اصولى ميان بنى اميه و بنى هاشم و بويژه ميان خاندان حرب و ابوسفيان با على عليه السلام و خاندان او، كه از بديهيات مسلم تاريخى است، حسين عليه السلام به عنوان يكى از دشمنان سرسخت خاندان معاويه، حاضر به خدمت در ركاب خصم خود يزيد باشد؟ اگر به بررسى علل قيام امام حسين عليه السلام عليه يزيد بپردازيم يكى از علل آن را مفاسد يزيد خواهيم يافت. حال با توجه به فسق و فجورى كه يزيد داشت و در بيشتر منابع، مسأله عياشى، شرابخوارگى و هرزگى وى ذكر شده (34) و حتى در فتح قسطنطنيه سربازان او كه از نوعى بيمارى در هلاكت بودند، يزيد به عشقبازى با كنيزكى مشغول بود و هيچ احساس مسئوليتى در باره جان نيروها نمىكرد! چگونه حسين عليه السلام حاضر به همكارى با چنين فرد فاسقى گردد. همچنين اگر او با چنين فردى سازگار بود، قيام او چه معنايى داشت؛ اما در مورد عدم استناد اين روايت اينكه اولاً ابن عساكر بر حسب شيوه تاريخنگارى خويش تمامى سلسله راويان خود را ذكر مىكند ولى در مورد اين روايت هيچ فردى را نام نبرده است. ثانيا در هيچيك از منابع معتبر درباره فتوحات از جمله فتوح ابن اعثم، فتوح الشام واقدى، فتوح البلدان بلاذرى و كتابهاى ديگر نامى از حضور حسين عليه السلام در غزوه قسطنطنيه نيست.
ب ـ در روايت پنجم، از فضل و بخشش معاويه به حسن و حسين عليهاالسلام سخن مىگويد كه آنان به خدمت معاويه رسيدند. معاويه به آنان دويست هزار درهم بخشيد و گفت: آن را بگيريد، من فرزند هند هستم هيچكس قبل و بعد از من چنين صلهاى نداده و نمىدهد (35) .
در اين باره بايد گفت ابن عساكر تاريخ ملاقات را ذكر نمىكند ولى آنطور كه از روايت برمىآيد مسأله در بارگاه او در دمشق بوده است. تا قبل از صلح امام حسن عليه السلام هيچگونه رابطه و ملاقاتى ميان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام و معاويه نبوده و پس از صلح نيز در هيچ يك از منابع گزارش نشده كه اين دو بزرگوار به اتفاق يا بطور مستقل به دمشق رفته باشند و علاوه بر اينها به علت دشمنى كه معاويه با خاندان على عليه السلام داشته و دشنام دادن به پدر آن دو بزرگوار را بر منبرها رسم كرده بود، اين روايت نمىتواند به هيچ روى مستند و قابل پذيرش باشد.
ج ـ در روايت ششم از سخنرانى امام حسين عليه السلام در مقابل معاويه در مسجد (جامع اموى) گفتگو مىكند كه ايشان بر روى منبر از معاويه تمجيد و تجليل كرده و حديثى از رسول اللّه روايت مىكند كه شيعه آل محمّد در بهشت است. وقتى معاويه از حسين عليه السلام سؤال مىكند كه شيعه آل محمّد كيست؟ او مىگويد كسى است كه ابابكر، عمر، عثمان، پدرم على و تو را اى معاويه دشنام ندهد (36) .
جعلى و ساختگى بودن اين روايت به قدرى روشن است كه ابن عساكر خود نتوانسته آن را بپذيرد و در پايان روايت مىگويد اين حديث منكر است و سلسله اسناد آن به حسين عليه السلام نمىرسد.
د ـ ابن عساكر پس از ذكر مختصرى از شرح حال حسين عليه السلام وارد ماجراى قيام ايشان و چگونگى خبر يافتن رسول خدا صلى الله عليه و آله از مقتل حسين عليه السلام توسط جبرئيل عليه السلام را تشريح ساخته و 27 روايت مشابه در اين زمينه ذكر مىكند (37) . آنگاه از خروج امام به سوى مكه و از آنجا به سوى عراق و نيز از مخالفتها و نصيحتهاى بزرگان مكه براى عدم خروج او از اين شهر سخن مىگويد (38) . وى چندين روايت از عبداللّه بن عمر و ديگران ذكر مىكند كه او را از رفتن به عراق نهى كرده و مىگويند خداوند رسول خدا را بين دنيا و آخرت مخيّر كرد و او آخرت را برگزيد و تو پاره تن او هستى، به دنبال دنيا مباش (39) . در عين حال كه وى اين روايات را در پى هم ذكر مىكند هيچيك از گزارشهايى را كه هدف خروج حسين عليه السلام به مكه را بيان مىكند ارائه نمىدهد. لذا از اين روايات چنين برداشت مىشود كه حسين عليه السلام به دنبال حكومت دنيوى و مادى رفته و آن را بر آخرت ترجيح داده است و در حقيقت علت اصلى قيام پنهان مانده، تلاش براى احراز قدرت دنيوى به عنوان علت القا مىگردد.
ه ـ روايت قابل توجه ديگر، نامه مروان بن حكم به عبيداللّه بن زياد است كه او را از خروج امام حسين عليه السلام به سوى عراق آگاه ساخته و مىگويد اين حسين فرزند فاطمه رسول خداست. هيچكس از مسلمانان نزد ما محبوبتر از حسين عليه السلام نيست؛ خود را آماده كن براى برخورد با كسى كه هيچ چيز مانع او نيست (40) .
اين روايت در حالى است كه هنگام حضور امام عليه السلام در مقابل حاكم كوفه، مروان بن حكم به عمرو بن سعيد مىگويد يا از او بيعت بگير و يا سرش را از تن جدا كن زيرا اگر از بارگاه تو بيرون رود هرگز به او دست نخواهى يافت(41). مشخص نيست در اينجا چگونه مروان، دشمن و معاند امام عليه السلام ، دلسوز او شده و عبيداللّه را به مدارا با او سفارش مىكند. لازم به ذكر است كه مروان از هنگام ظهور در صحنه سياسى به عنوان مشاور عثمان و سرانجام با دستيابى به قدرت و خلافت در دمشق، همواره شنيعترين برخوردها را با شيعيان و خاندان على عليه السلام داشته است.
و ـ مسأله درخواست ملاقات و بيعت امام حسين عليه السلام با يزيد كه در هنگام گفتگوى عمر بن سعد و مكاتبه او با عبيداللّه عنوان مىشود يكى ديگر از نكات تحريفى است كه در تأليف ابن عساكر و نيز بسيارى از منابع مورخان شامى ديگر چون ابن كثير و شمس الدين ذهبى گزارش شده (42) و متأسفانه بعضى از منابع شيعى نيز آن را بدون تجزيه و تحليل و بررسى عميق، در منابع خود ذكر كردهاند (43) . اين دسته از مورخان گفتهاند كه عمر بن سعد پس از گفتگويى با امام حسين عليه السلام ، به عبيداللّه بن زياد نامهاى نوشته و اين شروط را از جانب حضرت ابا عبداللّه عليه السلام عنوان مىكند:
1 ـ اجازه دهند از همانجايى كه آمده برگردد.
2 ـ به يكى از مرزها برود و نظارهگر امور باشد.
3 ـ اجازه دهند نزد يزيد رفته و دست خود را در دستان او گذارد تا هر چه خواهد حكم كند (44) .
اين روايت از لحاظ استناد و عقل قابل خدشه است اما استنادا اينكه:
1 ـ شروط مذكور به صورتهاى مختلفى ثبت شده، گاهى يك شرط و گاهى دو يا سه شرط و حتى در روايتى مسأله بيعت با يزيد از جانب حسين عليه السلام مطرح شده است.
2 ـ سلسله اين روايات و اسناد آن به حسين عليه السلام نمىرسد؛ يعنى به همان فردى كه چنين شرايطى را خواسته، لذا در ابتداى كار، اين روايت منكر و ضعيف است.
3 ـ اين نامه را عمر بن سعد به عبيداللّه نوشته نه شخص امام عليه السلام و احتمال دارد او از جانب خود براى ختم غائله چيزهايى بدان افزوده باشد.
4 ـ اين روايت ابتدا در منابع اهل سنت گزارش شده و منابع شيعى نيز شرط سوم يعنى بيعت با يزيد را بالاتفاق ذكر نكردهاند.
5 ـ طبرى روايتى نقل كرده كه مىتواند بخوبى اين شرط را زير سؤال برد. او از قول «عقبة بن سمعان» كه در صحنه كربلا حضور داشته است، نقل مىكند كه وى از ابتدا تا انتها همراه حسين عليه السلام بوده و هيچ سخنى نبوده كه از او نشنيده باشد. در ادامه او سوگند مىخورد كه حسين عليه السلام در سخنانش با مردم هيچگاه چنين حرفى يعنى بيعت با يزيد و گذاشتن دست در دستان او نزد (45) .
6 ـ چنانكه بعضى از منابع گويند، گفتگوى عمر بن سعد و حضرت ابا عبداللّه عليه السلام سرّى بوده(46) پس چگونه مىتوان به طور قطع گفت كه شرط امام حسين عليه السلام چه بوده است.
7 ـ عبيداللّه در نامههايى كه به عمر بن سعد مىنويسد از او مىخواهد يا حسين عليه السلام را به بيعت با يزيد مجبور مىسازد يا اينكه سر او را به نزد وى بفرستد(47). در حقيقت با اين شرط مقصود عبيداللّه تأمين مىشود.
اما عقلاً اينكه:
1 ـ اگر امام حسين عليه السلام راضى به بيعت با يزيد بود چرا در همان ابتداى كار در دارالاماره حاكم مدينه «وليد بن عتبه» چنين نكرد؟ و اين همه رنج سفر و مسافرت را بر خود پذيرا شد؟
2 ـ اگر او به بيعت با يزيد راضى بود پس قيام او چه معنا و انگيزهاى داشت؟
3 ـ آيا مورخان وابسته اموى كه خود عدم بيعت با يزيد را در دارالاماره وليد بن عتبه ذكر كردهاند (48) نخواستهاند در اذهان چنين تداعى كنند، تا آنجا كه مسأله جان و درگيرى نظامى در كار نبود امام حسين عليه السلام بيعت نكرد و گريخت، اكنون كه در نزديكى كربلا، سپاهيان عبيداللّه راه را بر او گرفتهاند و قطعا جان او و خاندانش در معرض خطر جدى قرار گرفته است به اصطلاح از موضع خود برگشته و از ترس جان، خواستار ملاقات و بيعت با يزيد شده است!؟
4 ـ آيا با اين شرط (ديدار با يزيد) نخواستهاند چهره محبوبترى از يزيد نسبت به عبيداللّه نشان داده و چنين القا نمىكنند كه حسين عليه السلام نسبت به يزيد خوشبين بوده و از اين چهره مصلح و با عطوفت! بر خلاف عبيداللّه انتظار بخشش و عفو داشته است؟
ز ـ ابن عساكر پس از ختم ماجراى حسين عليه السلام و يارانش به ذكر معجزات و غرايبى مىپردازد كه پس از قتل آن حضرت در عاشورا اتفاق افتاده است. وى 32 روايت از سلسله راويان خود نقل كرده و در آنها تغييرات و دگرگونيهايى را كه در نظام هستى هنگام قتل حسين عليه السلام رخ داده برمىشمرد؛ از جمله اينكه:
1 ـ آسمان بر حسين عليه السلام همانند يحيى بن زكريا گريست.
2 ـ از آسمان خاكهاى سرخى فرو ريخت.
3 ـ ستارگان هنگام روز پديدار شدند.
4 ـ هيچ سنگى از روى زمين برداشته نشد مگر آنكه از زير آن خون تازه بيرون آمد.
5 ـ آسمان مدت هفـت روز در تـاريكى به سر برد.
6 ـ خورشيد هر صبح و شام شعاعهاى خونينى بر ديوارها مىتابانيد.
7 ـ در آسمان چيزى همانند خون ديده مىشد.
8 ـ ستارگان به يكديگر برخورد مىكردند.
9 ـ فردى كه مردم را به كشته شدن حسين عليه السلام بشارت مىداد كور شد.
10 ـ از آسمان باران خون مىباريد.
11 ـ از ديوار دارالاماره خون سرازير مىشد.
12 ـ ديوارهاى بيت المقدس خونين شدند.
13 ـ در روز حادثه هر شترى در اردوگاه كشته مىشد ميان گوشت آن آتش بود (49) .
در مورد اين روايت بايد گفت قبل از آنكه در منابع شيعه ديده شود بيشتر در منابع اهل سنت به چشم مىخورد. كسانى چون هيثمى(50)، ترمذى(51)، ابن حنبل(52)، ابن سعد(53)، ابن عساكر(54)، الذهبى(55) كه از نخبگان و سرآمدان مورخان و محدثان بنام و متعصب اهل سنت هستند نيز اين روايات و امور غريب را ذكر كردهاند.
در اين ميان دو تن از آن مورخان مشهور شامى يعنى ابن عساكر و الذهبى با وجودى كه گزارشهاى مستند و قابل توجهى در باره مقتل حسين عليه السلام ، كه عمدتا حاكمان اموى را زير سؤال برده و چهره آنان را رسوا مىسازد، ذكر نكرده و بطور گذرا از آن گذشتهاند ولى روايات فراوانى در مورد اينگونه امور غريب و حوادث غير طبيعى و خارق العاده به دنبال هم رديف مىكنند. اگر واقعا به دور از تعصب به اين مسائل بنگريم چگونه مىتوانيم توجه كنيم مورخان ياد شده كه چندان تمايل و گرايشى به ائمه سلاماللّه عليهم و نيز امام حسين عليه السلام نداشته و بيشتر، جانب حاكمان اموى و دشمنان اهل بيت را مراعات مىكنند به ثبت اينگونه روايات پرداخته و تمايل بيشترى نشان دادهاند؟ آيا ذكر غرايب ياد شده نمىتواند چهره شيعه و اعتقادات آنان را زير سؤال ببرد؟! آيا آن مورخان نخواستهاند واقعه عاشورا و هدف قيام حسين عليه السلام را تحت الشعاع اين مسائل قرار دهند؟ آيا اين سخن پيامبر صلى الله عليه و آله در جواب مردمى كه مىانديشيدند با مرگ فرزند او ابراهيم كسوف پديد آمد، در منابع شيعه و سنى ثبت نشده است كه فرمود: ستارگان و كواكب به خاطر مرگ هيچ احدى كسوف و يا خسوف نمىكنند؟ (56) آيا تاكنون انديشيدهايم كه آوردن اينگونه گزارشها در منابع اسلامى يعنى به هم خوردن ستارگان، طلوع نكردن خورشيد، باريدن خون از آسمان و غيره، مسلمانان و بويژه شيعه را در نظر مردم جهان افرادى كوتهفكر، خرافى و عارى از عقل معرفى مىنمايد؟ آيا آنان نخواهند گفت اگر چنين حوادثى رخ داده بود امروز ديگر از نظام هستى اثرى نبود؟ و نيز اينكه اگر اين معجزات الهى پس از شهادت امام حسين عليه السلام رخ داد چرا قبل و يا هنگام شهادت ايشان چنين نشد و خداوند كمكهاى خود را از حضرت ابا عبداللّه عليه السلام دريغ فرمود؟ آيا وقتى على اصغر شهيد شد، امام سر به آسمان بلند نكرد كه خدايا اگر كمك خود را از ما باز داشتهاى اين مصيبتها را ذخيرهاى براى آخرت ما قرار بده (57) و نيز اگر كسى با گفتن خبر شهادت حسين عليه السلام با شادى به وسيله شعاع ستارگان كور مىشود چرا قاتلان او كه با چنين بىرحمى او و يارانش را كشته و با اسب بر او تاختند، چنين نشدند؟ نكته آخر اينكه چرا اينگونه حوادث طبيعى را قبل از آن در تاريخ اسلام نمىبينيم؟ آيا حضرت حمزه عموى بزرگوار رسول خدا صلى الله عليه و آله و بزرگترين حامى اسلام در كارزار احد به گونهاى مظلومانه مثله نشد و توسط پليدترين مشركان سينهاش از هم ندريد و جگرش پاره پاره نشد؟ آيا على عليه السلام به گونهاى مظلومانه در محراب به شهادت نرسيد؟ آيا حسن عليه السلام جگرش پاره پاره نشد؟! در هر حال قضاوت را به عهده خوانندگان مىگذاريم كه خود بينديشند و قضاوت كنند.
ابن عساكر سپس چند روايت از ام سلمه مبنى بر خبر يافتن از شهادت حسين عليه السلام از سوى رسول خدا صلى الله عليه و آله و نيز گرفتن تربتى از قتلگاه او و گذاشتن آن در شيشه كه در هنگام شهادت تبديل به خون شد و همچنين شنيدن صداى جنيان توسط او و مردم ديگر كه در مرگ حسين عليه السلام عزادارى مىكردند ارائه مىكند كه اين روايات را در مبحث بعدى مورد تجزيه و تحليل قرار خواهيم داد.
تأليف اين محقق مشهور در مورد امام حسين عليه السلام با ذكر رواياتى درباره تاريخ، روز و سال شهادت حسين عليه السلام ، سن آن حضرت هنگام شهادت و چند خبر ديگر پايان مىپذيرد.
نقاط ضعف و قوت پردازش ابن عساكر به قيام حسين عليه السلام
نوشته ابن عساكر در مورد سرگذشت امام حسين عليه السلام نقاط قوت و ضعف فراوانى دارد. وى در مورد زندگى و شرح حال امام عليه السلام و نيز قيام او، در مجموع 401 روايت گزارش مىكند كه از اين تعداد بيش از يكصد و پنجاه روايت آن دقيقا مشابه روايت ديگر است و تنها سلسله راويان آن متفاوت هستند و قريب به پنجاه روايت تنها با يك يا دو كلمه اختلاف گزارش شده و در مجموع مشابه هستند. از ميان روايات وى بيش از 250 روايت كه تقريبا يكسان هستند به ذكر فضائل و مناقب حسين عليه السلام و روايات وارده از رسول خدا صلى الله عليه و آله در مورد ايشان اختصاص دارد كه ذكر اين روايات در يكى از منابع اهل سنت مىتواند بسيار با اهميت و ارزشمند باشد و در حقيقت بايد گفت از نقاط قوت كار اوست كه بهرغم سليقه مذهبى، بىطرفانه به ذكر اين فضائل پرداخته و در منابع ديگر اهل سنت كمتر از اينگونه سخنان ديده مىشود. از حدود يكصد و پنجاه روايت باقيمانده؛ قريب به پنجاه روايت در مورد امور غريبى است كه پس از قتل حسين عليه السلام رخ داده و ما بدانها اشاره كرديم، حدود سى روايت مربوط به سال شهادت و سن آن حضرت است و در بيست روايت نيز به ذكر اخبار وارده از رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام در مورد خبر قتل حسين عليه السلام پرداخته است. در نتيجه از ميان مجموع 400 روايت وى تنها 10 روايت به كيفيت شهادت و مقتل حسين عليه السلام و نحوه برخورد سپاه عمر بن سعد و جنايات آنان در مورد شهيدان كربلا و تشريح حادثه عاشورا اختصاص دارد. پانزده روايت نيز در مورد حوادث هنگام حركت حسين عليه السلام و نحوه آن و نيز اعزام مسلم ارائه مىدهد كه اين مسائل يكى از نقاط ضعفى است كه نوشته او در مورد قيام عاشورا دارد. حدود 30 تا 40 درصد از روايات ابن عساكر با روايات ابن اعثم كوفى در «الفتوح» مشابه است و به رغم آنكه خود از آن سخنى به ميان نمىآورد با يك مقايسه اجمالى مىتوان بخوبى دريافت كه از روايات وى بهره برده است. حال با توجه به اين مسأله اگر مندرجات جلد پنجم و ششم الفتوح را، كه بخشى از آن در مورد امام حسين عليه السلام است، با آن مطابقت بدهيم بخوبى مىبينيم كه بيشتر روايات ابن اعثم ـ كه در باره مقتل حسين عليه السلام ، هدف و انگيزه حركت امام به سوى عراق، چگونگى برخورد عبيداللّه با مسلم و نيز كيفيت برخورد دو سپاه، حوادث و مصيبتهاى وارده بر امام حسين عليه السلام و خاندانش، و طرز به شهادت رسيدن و يا نبرد ياران ايشان با سپاه سعد و در مجموع حوادث مرتبط با اين واقعه مهم نگاشته شده است ـ را وى در تأليف خود نياورده و از آن همه مسائل مهم تقريبا گذشته است. حال چه علتى باعث حذف اين روايات مهم شده است. در اين مورد شايد بتوان با بررسى اوضاع و عصر ابن عساكر، كه با حكومت امويان مقارن بوده و در حقيقت قدرت سياسى در دست دشمنان شيعه قرار داشته، به اين نكته دست يافت كه چون اين احاديث ماهيت حكومت اموى را برملا مىكند، شايد به خواست حاكمان و توسط عمال آنان از روايات ابن عساكر حذف شده باشد. آنچه ما را به اين نتيجه مىرساند اين است كه ابن عساكر، شافعى و از مورخان منصف و بىطرفى است كه به اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين ارادت داشته و بسيارى از روايات خود را از راويان شيعه و حتى ائمه سلاماللّه عليهم از جمله امام جعفر صادق عليه السلام و امام سجاد عليه السلام برگرفته است و در جاى جاى حوادث كربلا برخلاف ساير مورخان اهل سنت بر قاتلان حسين عليه السلام لعن و نفرين مىكند. لذا اينكه او خود به حذف اين روايات اقدام كرده باشد بسيار بعيد به نظر مىرسد.
2 ـ حسين بن حمدان الخصيبى و گزارش واقعه كربلا
ابن عبداللّه حسين بن حمدان الخصيبى الجنبلايى (58) (متوفى 334 هجرى) در حلب به دنيا آمد. وى در دوران سيف الدوله حمدانى شيعى، حاكم حلب و رقه مىزيست كه ارادت فراوانى به ائمه اطهار داشته و بسيارى از بناهاى معروف و منسوب به شيعه در حلب يعنى مقام و مشهد الحسين عليه السلام ، مسجد النقطه، مقام مشهد المحسن بن الحسين عليه السلام ساخته اوست. از لحاظ اعتقادى، نجاشى خصيبى را فاسد العقيده و مذهب دانسته است و كتابهايى نيز به وى منسوب مىدارد از جمله «كتاب الاخوان، كتاب المسائل، تاريخ الائمه و كتاب الرساله تخليط» (59) . در حقيقت بايد گفت حسين بن حمدان يكى از غاليان شيعه بوده و طرفداران بسيارى نيز در كرمانشاه، كرند، پل ذهاب، زنجان، قزوين و حومه تهران داشته است. ابن الغضائرى وى را دروغگو و فاسد المذهب دانسته كه به نوشتههاى او توجهى نمىشود (60) ولى محسن الامين او را از فقهاى اماميه دانسته است (61) . يكى از كتابهاى او كه در اين مبحث مورد نقد و بررسى قرار مىگيرد «هداية الكبرى» است كه در شرح زندگى ائمه معصومين و بويژه معجزات آنان نگاشته شده است كه در مؤسسه البلاغ بيروت در سال 1411 قمرى به چاپ رسيده است. وى در مورد قيام حسين عليه السلام پنج گزارش مفصل نقل مىكند كه با دو يا سه واسطه به امام باقر عليه السلام و امام صادق عليه السلام مىرسد. بدين صورت ابوالحسن الفارسى ـ ابى بصير ـ امام باقر عليه السلام و يا احمد بن عبداللّه بن صالح ـ محمّد بن عبدالرحمان ـ هارون بن خارجه ـ ابو عبداللّه الصادق عليه السلام اين پنج روايت دقيقا شرح امور غريب و عجيبى است كه بيانگر تصرف بىقيد و شرط امام حسين عليه السلام در نظام هستى و يا علم غيب نامحدود و مطلق اوست كه تنها غاليان شيعى چنين پنداشتى از ائمه دارند.
تحريفات و داستانپردازيهاى حسين بن حمدان خصيبى
اولين روايت او داستان ام سلمه است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله مقدارى خاك و تربت نواده خود را به او سپرده و مىفرمايد اگر حسين عليه السلام به سوى عراق رفت تو به اين خاك نظر كن، اگر به خون تبديل شد بدان كه حسين عليه السلام كشته شده است. ام سلمه هنگام حركت امام نزد او آمده و واقعه را ذكر مىكند و از او مىخواهد كه از رفتن به اين سفر منصرف گردد. نكتهاى كه در اينجا قابل توجه است پيشگويى امام حسين عليه السلام از قتل خويش و يارانش و چگونگى شرح دقيق مكان و كيفيت و زمان آن است. ايشان مىفرمايد: اى مادر، من روز و ساعتى كه كشته مىشوم و مكانى را كه در آن دفن مىگردم مىدانم، قاتل خود و يا كسانى كه با من مىجنگند، اعم از فرمانده، سرباز، نگهبان و كسى كه مرا مىكشد، كسى كه او را تشويق مىكند و نيز كسانى را كه از پيروان و خاندانم كشته مىشوند، فرد به فرد، بزرگان، اسامى قبايل و عشاير آنان را مىشناسم و مىدانم. اگر دوست دارى محل قتل خود را به تو نشان دهم.
ام سلمه گويد با من كلام ديگرى سخن نگفت و نام خدا بر زبان آورد و زمين را شكافت به گونهاى كه من قتلگاه او و موقعيت ياران او را ديدم. سپس امام فرمود من در روز عاشورا و روز شنبه كشته مىشوم. ام سلمه روزها را مىشمرد تا اينكه به آن روز رسيد. وى در خواب كسانى را ديد كه مىگريند و خبر از شهادت حسين عليه السلام مىدهند. سراسيمه از خواب بيدار شده و به بيرون از خانه دويد. وقتى مردم از علت نگرانى او پرسيدند گفت به خدا قسم حسين عليه السلام و يارانش كشته شدهاند. آنان نپذيرفتند، ام سلمه به سراغ آن شيشه رفت و ديد خاك داخل آن به خون تازه تبديل شده است (62) .
داستان ام سلمه در چند منبع ديگر نيز آمده است(63) ولى روايات آن با يكديگر بسيار ضد و نقيض هستند؛ از جمله در جايى گفتگوى ام سلمه با حسين عليه السلام حضورى، و در جاى ديگر مكاتبهاى بوده است. در يك روايت، ام سلمه، حسين عليه السلام را در مكه ديده است در حالى كه ام سلمه در مدينه زندگى مىكرده و در روايتى گفته شده كه حسين عليه السلام را در مدينه ديده در صورتى كه حسين عليه السلام از ابتدا به قصد مكه حركت فرموده و در آنجا بود كه تصميم گرفت با اعزام مسلم بن عقيل و مساعد ديدن اوضاع عراق به آن سرزمين رهسپار شود. علاوه بر آن در اين روايت، حسين عليه السلام زمين را در مقابل ام سلمه شكافته و قتلگاه خود را به او نشان مىدهد و مسائل ديگرى كه اين بخش از روايت در ساير منابعى كه داستان ام سلمه را ذكر كردند ديده نمىشود. اين نكته قابل توجه است كه به اتفاق علماى شيعه، علم غيب ائمه محدود است و نمىتوان گفت به جزئيات حوادث بطور كامل احاطه دارند(64). بر اساس رواياتى كه نقل شده و پيامبر صلى الله عليه و آله از كشته شدن امام حسين عليه السلام خبر دادند نمىتوان امام را از شهيد شدن در اين راه بىخبر دانست. آن حضرت بطور سربسته و كلى از شهادت خود خبر داشتند ولى اينكه ايشان بطور خارقالعادهاى زمين را شكافته و محل قتلگاه خود و ياران را به ام سلمه نشان بدهد و يا اينكه نام يكيك شركتكنندگان در جنگ عليه خود را و حتى قبيله و آبا و اجداد آنان را بداند، در هيچيك از منابع تاريخى و بويژه شيعه گزارش نشده و اين روايت ساخته و پرداخته غاليانى چون حسين بن حمدان خصيبى است كه براى ائمه اطهار مقام الوهيت قائل هستند و آنان را همانند خداوند به تمامى امور جهان، آگاه و عالم مىدانند. مسأله داستان ام سلمه و گفتگوى او با حسين عليه السلام تنها خبرى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله به ام سلمه مبنى بر شهادت ايشان دادهاند و بس(65). اين در حالى است كه قبلاً وقتى پيامبر صلى الله عليه و آله توسط جبرئيل خبر شهادت امام حسين عليه السلام را دريافت مىكنند مىفرمايند اى كاش مىدانستم چه كسى حسين مرا به قتل مىرساند(66). چگونه است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله قاتل امام حسين عليه السلام را نمىشناسد و نمىداند ولى او خود تمامى آنان را يك به يك و پشت در پشت آنان را مىشناسد؟!
روايت دوم با شش واسطه به ابن حمزه ثمالى مىرسد كه وى از على بن الحسين عليه السلام شنيده است. در اين روايت مسأله جمع كردن ياران و شيعيان توسط امام حسين عليه السلام در كربلا و سخن گفتن با آنان و اينكه هر كس مىخواهد مىتواند برگردد و گفتگوى ياران و جاننثاران آن حضرت در اين مورد را ثبت كرده است كه مىگفتند ما هرگز تو را تنها نمىگذاريم. در اين روايت، حسين عليه السلام از چگونگى، مكان، زمان شهادت يك يك ياران خود و نيز فرزند شيرخوارهاش على اصغر بر روى دستان خود بهوسيله تيرى كه از سوى حرمله پرتاب خواهد شد، خبر مىدهد (67) .
سومين روايت كه بدون ذكر سلسله راويان به امام صادق عليه السلام مىرسد اين است كه وقتى امام حسين عليه السلام از مدينه خارج مىشوند، گروهى از ملائكه صف به صف در حالى كه نيزههايى از درختان بهشت در دست خود داشته، پيرامون آن حضرت ايستاده، بر او سلام مىكنند و مىگويند يا حجةاللّه على خلقه بعد جده و ابيه و اخيه، خداوند ما را فرستاده است تا تو را يارى رسانيم و نيز در اين روايت از گروهى جنيان سخن به ميان مىآيد كه سر راه حسين عليه السلام ايستاده و مىگويند ما شيعه و پيرو تو هستيم؛ اگر به ما فرمان دهى همه دشمنان تو را مىكشيم ولى آن حضرت از قضا و قدر الهى و شهادت حتمى خود سخن مىراند و حمايت آنان را نمىپذيرد(68).
در باره اين روايت بايد گفت اگر چنين است چرا همانگونه كه قبلاً گفته شد امام عليه السلام هنگام شهادت على اصغر از امداد الهى مأيوس شده بودند(69). اين روايت با آن مطلب چگونه مىتواند سازگارى داشته باشد؟ ثانيا همانگونه كه مىدانيم و منابع نيز تصريح كردهاند امام حسين عليه السلام از افراد بسيارى درخواست كمك كرده، چگونه كمك فرشتگان را كه از طرف خدا آمده بودند رد كرد؟
گزارش چهارم با شش واسطه به سعيد بن المسيب مىرسد كه وى هنگام حج به محضر امام سجاد عليه السلام شرفياب شده و اجازه انجام فريضه حج را از ايشان گرفته است. وى نقل مىكند هنگام طواف مردى را ديده كه دو دست در بدن نداشته و با حالتى زار و پريشان به پرده كعبه التجا كرده، زارى مىكند. وقتى از او در مورد گريهاش مىپرسند مىگويد من گناهى كردهام كه خداوند هرگز مرا نمىبخشد. آنگاه واقعه را چنين شرح مىدهد كه او شتربان امام حسين عليه السلام بوده است. وقتى با آن حضرت به سوى عراق حركت مىكند، امام براى گرفتن وضو كمربندى را از جامه خود باز مىكردند كه اين كمربند بسيار زيبا بوده و اين شتربان شيفته آن شده است، وقتى امام حسين عليه السلام كشته مىشوند وى خود را در گودالى مخفى كرده و شب هنگام بيرون مىآيد. جنازههاى شهدا بر روى زمين افتاده و همچون ماه مىدرخشد گويا اكنون شب نيست. وى در ميان كشتهها به جستجوى بدن امام حسين عليه السلام مىپردازد و سپس به باز كردن آن كمربند كه بر جامه زيرين بسته بود مىپردازد ولى دست راست امام، گره آن كمربند را محكم مىگيرد، وى نيز شمشير شكستهاى يافته و دست راست آن حضرت را قطع مىكند ولى مىبيند گره سمت چپ آن كمربند با دست چپ حسين عليه السلام محكم گرفته مىشود لذا دست چپ حسين عليه السلام را نيز قطع مىكند و كمربند را از جامه زيرين او در مىآورد به گونهاى كه بدن مبارك برهنه مىشود. وى سپس مىافزايد: ديدم آسمان و زمين به لرزه درآمد و صداهايى شنيده شد كه «وا ابناه، واحسيناه» من خود را به سرعت در بين كشتهها مخفى كردم و به آن صحنه نگريستم. سه مرد و يك زن را كه اطراف آنان فرشتگان و ملائك بسيارى بودند ديدم. آن زن كه در ميان آنان بود شيون مىكرد: واحسيناه، فداك جدك و ابوك و امك و اخوك. ديدم بدن حسين عليه السلام در حالى كه سر ايشان بر روى آن قرار گرفته بود بلند شده و نشست و مىگفت لبيك يا جداه يا رسول الله و يا اميرالمؤمنين و يا اماه يا فاطمه يا اخانى المقتول بالسّم. آنان كنار اين بدن نشستند. فاطمه مىگفت اى رسول خدا آيا اجازه مىدهى از خون حسين عليه السلام پيشانى خود را خضاب كنم و خدا را در روز قيامت بدينگونه ملاقات كنم؟ پيامبر اجازه داده و فاطمه چنين كرد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و على عليه السلام و حسن عليه السلام نيز با خون او سر و دستان خود را مسح كردند. در اين حال شنيدم پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود اى حسين فداى تو شوم چه فرد ناپاكى دست راست و چپ تو را قطع كرده است.
حسين عليه السلام گفت: يا جدّاه شتربانى از مدينه همراه من بود و نگاهى به جامه من انداخته و شيفته كمربند من شده بود. مىخواستم به او ببخشم و مىدانستم كه او چنين عملى را با من خواهد كرد. وقتى كشته شدم به جستجوى من آمد و مرا بدون سر يافت. جامه مرا بازرسى كرد و آن كمربند را يافت و بر گره آن زد تا باز كند من دست راست خود را بر آن گرفتم ولى وى شمشيرى يافته و دست راست مرا قطع كرد و سپس دست چپ من را نيز همينگونه قطع كرد.
آن شتربان مىافزايد: رسول خدا صلى الله عليه و آله رو به من كرد و فرمود: واى بر تو، خداوند روى تو را در دنيا و آخرت سياه گرداند و دستان تو را قطع كند. وى مىگويد هنوز دعاى او تمام نشده بود كه دستان من از شانهها متلاشى و قطع شد و قطعهاى از آتش صورت مرا بر گرفت، لذا من به سوى اين خانه (كعبه) پناه گرفتم و مىدانم كه خداوند هرگز مرا نمىبخشد. وقتى اين داستان را مردم مكه شنيدند همگى با فرستادن لعنت بر او به خداوند تقرب مىجستند (70) .
با بررسى مجموع روايت خصيبى به يك جريان فكرى كه ناشى از تفكرات غلات شيعه است دست مىيابيم؛ تفكرى كه براى ائمه اطهار مقامى خداوندگونه قائل است. به رغم آنكه خداوند در قرآن كريم به پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمايد: «قل انا بشرٌ مثلكم»، باز در اينجا مىبينيم كه راوى اين روايات در مورد امام حسين عليه السلام مقامى مافوق انسانى قائل است. او همانند خداوند از غيب آگاه و بر همه اسرار عالم داناست. داستان شتربان از عجايب روزگار است. چنين امر غريبى حتى از پيامبر صلى الله عليه و آله نيز روايت نشده است. گفتن اين مطالب يعنى اينكه بدن بدون سر امام عليه السلام در مقابل آن ساربان از كمربند جامه خود دفاع كند و يا در مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله بنشيند و نيز بالاتر از آن اينكه شتربان بتواند با چشمان خود فرشتگان، ملائكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله ، فاطمه(س)، على عليه السلام و حسن عليه السلام را ببيند و گفتگوى آنان را بشنود و داستانهايى از اين قبيل به نظر مىرسد چيزى جز وهن شيعه و خدشهدار ساختن اعتقاد آنان را به دنبال ندارد و شيعه را در اذهان عامه، مشتى خرافى نشان مىدهد و در نتيجه هدف قيام حسينى عليه السلام ، كه همانا اجراى امر به معروف و نهى از منكر و خروج بر امام جائر است، تحتالشعاع آن قرار مىگيرد. انحرافى كه با چنين رواياتى در اذهان عامه پديده آمده است اكنون پس از يكهزار و سيصد و اندى سال در واقعه «تنور مباركه» در شهر نجفآباد رخ مىنمايد.
نكته ديگرى كه شايان گفتن است اينكه با نگرشى به دورانى كه حسين بن حمدان خصيبى در آن مىزيسته، يعنى قرن چهارم كه در سرزمين شام و حلب، دولت شيعى حمدانيان و در رأس آنان سيف الدوله حمدانى حكومت داشته است، بايد گفت بعضى از مورخان بر خلاف دورانهاى گذشته كه همواره در جو خفقان حاكمان اموى و عباسى شام، جرأت و قدرت بيان اعتقادات خويش را نمىيافتهاند، در اين زمان براى طرح بسيارى از مسائل در مورد ائمه، ميدان را باز ديده و چه بسا به سبب اين آزادى به افراط و غلو نيز افتادهاند.
3 ـ ديدگاه شمس الدين ذهبى در مورد قيام حسين عليه السلام و موارد تحريف آن
ابو عبداللّه محمّد بن احمد شمس الدين الذهبى دمشقى متوفى سال 748 قمرى يكى از مورخان و محدثان بنام شافعى دمشق است كه «تاريخ اسلام» او بسيار مشهور است. تأليف او در سى جلد به چاپ رسيده و از آنجا كه شيوه او بر اساس «حوليات» يعنى سالنگارى است، در باره واقعه عاشورا و مقتل الحسين عليه السلام در ضمن حوادث سال 61 هجرى و مجلد سوم آن سخن گفته است.
1 ـ وى در ابتدا با ذكر اينكه مردم كوفه به حسين عليه السلام نامه نوشته و او را به شهر خود دعوت كردند، از كسانى چون ابو سعيد خدرى، مسيب بن نجبه فزارى، ابن عبّاس، عبداللّه بن مطيع، عبداللّه بن عمر، عبداللّه بن جعفر ياد مىكند كه سر راه امام را گرفته و يا با او مكاتبه كرده و نسبت به عواقب اين اقدام به او هشدار دادهاند. سخنى كه از همه اين افراد گزارش شده اين است كه اى حسين! كوفيان به عهد خود وفادار نيستند، آنان همان كسانى هستند كه پدر تو را كشتند و برادرت را مسموم ساختند و تو را هم خواهند كشت (71) .
الذهبى گزارشى از پاسخ امام به آنان نمىدهد جز پاسخى كه به نامه عبداللّه بن جعفر همسر زينب سلاماللّه عليها از سوى ايشان داده شده كه امام در آن فرمود: جدّ خود رسول الله صلى الله عليه و آله را در خواب ديده و ناچار هستم به اين سفر عازم شوم(72).
در هيچيك از اين گزارشها سخنى از مقصد و هدف والاى امام، كه همانا اجراى امر به معروف و نهى از منكر، جهاد براى احقاق عدالت، مبارزه با حكام فساق و فجار و… باشد در ميان نيست در صورتى كه امام عليه السلام از ابتداى سفر تا هنگام شهادت در مواقع مختلفى هدف خويش را بيان كرده و منابع نيز ضبط كردهاند. طبيعى است شمس الدين الذهبى به عنوان يكى از مورخان بزرگ اهل سنت از طرفى خود مستقيما به ثبت اين گزارشها تمايلى ندارد و از سوى ديگر، روايات خود را از دو مورخ ديگر اهل سنت يعنى ابن سعد و نيز ابن عساكر صاحب تاريخ دمشق گرفته است كه آنان نيز به عنوان تاريخنگاران برجسته مكتب اهل سنت، مسأله مهم مورد نظر را ناديده گرفته و ذكرى از آن به ميان نمىآورند.
2 ـ روايت ديگرى كه با گزارشهاى مورخان ديگر، سازگارى ندارد اين است كه عمر بن سعد ابى وقاص توسط فردى خبر قتل مسلم بن عقيل را به حسين عليه السلام مىرساند (73) . در حالى كه چنين نيست و عمر بن سعد به قولى كه به مسلم براى رسانيدن خبر قتل او داده بود عمل نكرد و امام تنها توسط حر بن يزيد رياحى كه راه بر ايشان گرفته بود از شهادت مسلم آگاه شد (74) . نكته جالبتر در اين روايت اينكه وقتى اين خبر به حسين عليه السلام رسيد على اكبر از پدرش خواست تا باز گردد و گفت مردم عراق با او حيله كرده و چون به عهد خود وفادار نيستند، شما هم مسئوليتى در برابر آنان نداريد، ولى در مقابل، فرزندان عقيل گفتند اكنون نمىتوان بازگشت و حسين عليه السلام را به رفتن تشويق مىكنند! در اين حال حسين عليه السلام از اصحاب مىخواهد كه هر كس دوست دارد مىتواند برگردد (75) .
گزارش ذهبى معنايى جز سست و مردد نشان دادن نزديكترين كسان حسين عليه السلام يعنى فرزند برومندش على اكبر نسبت به اين امر عظيم و واجب الهى در بر ندارد. البته بايد افزود درخواست على اكبر براى بازگشت در منابع ديگر ذكر نشده است.
3 ـ گزارش ديگرى كه الذهبى ثبت كرده، صحبت امام با كسانى است كه راه را بر او گرفتند، ايشان از آنان مىپرسند آيا شما چيزى را كه پيامبر صلى الله عليه و آله از مشركان پذيرفت از من نمىپذيريد؟ آنان گفتند آن، چه بود؟ امام پاسخ فرمود وقتى از او تقاضاى صلح مىكردند مىپذيرفت. آنان نيز جواب منفى دادند.
اين روايت همانند روايت ابن عساكر مسأله تقاضا و شرط امام حسين عليه السلام براى ديدار و بيعت با يزيد را مطرح مىكند (76) كه قبلاً بطلان آن را روشن ساختيم.
4 ـ ذهبى همانند ابن عساكر و خصيبى به ذكر غرايب و تغييراتى كه پس از قتل حسين عليه السلام در نظام هستى پديد آمده مىپردازد كه با آنها مشابه است ولى به چند مورد متفاوت از آن اشاره مىكنيم:
1 ـ پس از قتل حسين عليه السلام به مدت شش ماه آسمان قرمز بود.
2 ـ گياهان صحراى كربلا كه سبز بودند همگى در آن روز خاكستر شدند.
3 ـ وقتى شترى را در اردوگاه كشتند گوشت آن مثل چوب شد.
4 ـ ابن عبّاس در آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله را ديد كه شيشهاى از خون در دست داشت و به ابن عبّاس مىگفت اين خون حسين عليه السلام و اصحاب اوست.
5 ـ ام سلمه گريه و نوحهسرايى جنيان بر حسين عليه السلام را شنيده است.
6 ـ تمامى مردم شنيدند كه جنيان در آن روز بر حسين عليه السلام عزادارى مىكنند و اشعارى در مصيبت قتل او مىسرايند (77) .
تلاش ذهبى و ابن كثير براى تبرئه يزيد از قتل امام حسين عليه السلام
5 ـ يكى ديگر از ترفندهاى زيركانه مورخان شامى از جمله ذهبى و ابن كثير مبرّا ساختن يزيد از قتل امام حسين عليه السلام است كه عمدتا كوشيدهاند بار اين گناه عظيم و نابخشودنى را از دوش وى برداشته، به گردن عبيداللّه بن زياد بگذارند و چنين وانمود سازند كه وى بطور مستقل و بدون اجازه يزيد به قتل امام اقدام كرده و يزيد به اين امر راضى نبوده است. شمس الدين الذهبى رواياتى در اين مورد ذكر مىكند؛ از جمله اينكه وقتى سر حسين عليه السلام نزد يزيد فرستاده شد، او سر مبارك را بين دستان خويش قرار داد و مىگريست و پس از سرودن شعرى مىگفت: اما به خدا سوگند اگر من همراه تو بودم هرگز تو را نمىكشتم. سپس امام سجاد عليه السلام به او مىگويد اگر رسول خدا صلى الله عليه و آله ما را چنين مغلوب و در غل و زنجير مىديد دوست داشت كه ما از آن غل رهايى يابيم، يزيد نيز گفت راست مىگويى و دستور داد او را از غل رهانيدند و سپس هر چه اسيران خواستند براى آنان فراهم كرده و آنان را به سوى مدينه باز گرداند (78) .
در روايت بعدى ناراحتى يزيد از اقدام عبيداللّه را و حتى اينكه وى بر ابنمرجانه لعنت فرستاده و همه گناهان را به گردن او مىاندازد از طبرى گزارش مىكند و پس از آن روايت ديگرى از قول امام سجاد عليه السلام نقل مىكند كه ما، در حضور يزيد گريه او را هنگام ديدن سر مشاهده كردهايم و او به ما هر چه خواستيم بخشيد و سپس طى نامهاى به مسلم بن عقبه حاكم مدينه سفارش فراوانى نسبت به ما كرد(79).
ابن كثير نيز در «البداية و النهاية» همچون ذهبى مىكوشد تا يزيد را از قتل حسين عليه السلام مبرا سازد. وى علاوه بر روايات ذهبى روايات ديگرى نيز گزارش مىكند؛ از جمله اينكه:
1 ـ وقتى سرهاى شهدا را به حضور وى آوردند گريست و گفت: من از اطاعت شما بدون قتل حسين عليه السلام خشنودتر بودم. خداوند ابن سميه را لعنت كند؛ به خدا سوگند اگر من در كار او بودم از او مىگذشتم. خداوند حسين عليه السلام را رحمت كند.
2 ـ در روايت ديگرى آمده است، خداوند ابنمرجانه را خوار كند. اگر بين او و اين خاندان خويشى و قرابتى و رحمى بود با آنان چنين نمىكرد.
3 ـ يزيد به زهير بن قيس كه سرهاى شهدا را آورده بود صلهاى نداد و هنگامى كه يحيى بن حكم برادر مروان، شعرى در تجليل از عبيداللّه و اقدام او سرود بر سينه او زد.
4 ـ در روايتى ديگر از مهربانى يزيد نسبت به امام سجاد عليه السلام سخنها گفته مىشود كه يزيد هيچ غذايى در ظهر و شام نمىخورد مگر آنكه على بن الحسين عليه السلام را با خود همغذا مىكرد. و وقتى خواست اهل بيت و اسرا را به مدينه باز گرداند به او گفت: خداوند سميه را تقبيح و خوار نمايد، به خدا سوگند اگر من كنار پدرت بودم چيزى نبود كه از من بخواهد و من به او ندهم و تا حد توان از او مرگ را باز دارم حتى اگر به هلاكت بعضى از فرزندان من منجر مىشد ولى خداوند چنين خواسته بود كه ديدى، آنگاه مال فراوانى به آنان بخشيد و بهترين لباسها را پوشانيده و به فرستاده خود نسبت به آنان سفارش نمود.
ابن كثير پس از ذكر اين روايات مىگويد اين امر، گفتههاى روافض (شيعيان) را رد مىكند كه مىگويند اسيران را بر شترهاى برهنه بدون پالان و جهاز سوار كردند و لباسهاى آنان به گونهاى پاره بود كه پشت و مقابل آنان ديده مىشد. سپس در پايان، خود اظهار مىدارد كه يزيد به كشتن حسين عليه السلام راضى نبود و آنچه به گمان مىآيد اينكه اگر قبل از آنكه حسين عليه السلام كشته شود يزيد اطلاع مىيافت او را رها مىكرد (80) .
دلائل باطل بودن ادعاى ذهبى و ابنكثير
1 ـ يزيد براى گرفتن بيعت از حسين عليه السلام در همان ابتدا به حاكم مدينه نوشت كه يا از او بيعت بگير و يا سر از تن او جدا كن و براى من بفرست (81) ؛ به عمرو بن سعيد دستور مىدهد به بهانه انجام حج با گروهى به مكه رفته، حسين عليه السلام را دستگير كند و نزد او بفرستد و اگر امتناع كرد او را بكشد (82) .
2 ـ عبيداللّه بن زياد لحظه به لحظه، حركت امام عليه السلام به سوى عراق و نيز گزارشهاى رسيده از عمر بن سعد و برخورد او با سپاه حسين عليه السلام و كشته شدن آن حضرت را به اطلاع يزيد مىرسانيد كه مكاتبات او با يزيد ثبت شده است(83)، پس نمىتوان پذيرفت كه يزيد از اين حادثه بىاطلاع بوده است.
3 ـ مسأله چوب زدن يزيد بر دهان مبارك حسين عليه السلام در تمامى منابع شيعه و سنى مضبوط است(84) كه اين امر نشاندهنده سرور وى نسبت به قتل آن حضرت است!
4 ـ يزيد هنگامى كه با چوب به دهان حسين عليه السلام مىزند اشعارى مىخواند كه در آن سرور خويش را از گرفتن انتقام اجداد خود (بنى اميه) در روز بدر كه به دست على عليه السلام كشته شدند، بيان مىكند (85) .
5 ـ يزيد دستور داد براى عبرت همگان سرهاى مبارك شهدا و نيز سر امام حسين عليه السلام را سه روز بر دروازههاى دمشق و نيز جامع اموى آويزان كنند(86).
6 ـ خطبههاى كوبنده حضرت زينب در مقابل يزيد و افشاگريهاى او در مورد اينكه يزيد مىكوشد تا نور اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله را خاموش كند و نيز كينههايى كه او از گذشته در دل دارد و مسائل ديگر مىتواند وضعيت اين تحريفات را روشنتر كند(87).
7 ـ هنگامى كه خبر اعزام كاروان اسيران كربلا و سرهاى شهدا در دمشق به يزيد رسيد، وى دستور داد تا شهر را آذين بسته و بيارايند و زنان و مردان همگى براى تماشاى كاروان حاضر شوند(88).
8 ـ يزيد با سرور و شادى به امام سجاد عليه السلام و زينب كبرى(س) مىگويد ديديد كه خداوند چگونه شما را خوار و ذليل ساخت(89).
9 ـ در روايت ديگرى يزيد به على بن الحسين عليه السلام مىگويد اى على، پدر تو خويشى مرا قطع كرد و حق مرا نشناخت و در حكومت با من به نزاع برخاست و خداوند نيز با او چنين كرد كه ديدى(90).
10 ـ از همه اين مسائل مهمتر اينكه نبايد از گرايش مورخان شامى و اهل سنت به حاكمان اموى و احترامى كه نسبت به معاويه و فرزندش يزيد قائل هستند غافل شد و ديگر اينكه دورههايى كه اين مورخان شامى در آن مىزيستند و ما قبلاً به آن اشاره كرديم، جريان تاريخنگارى را بدان سو كشانيدند كه از آن سخنها گفتيم.
11 ـ نكته آخر اينكه ممكن است واقعا يزيد براى عوامفريبى و تبرئه خود به چنين اقداماتى نيز متوسل شده باشد و مورخان وابسته اموى به آن پر و بالهايى داده باشند.
4 ـ ديدگاه ابن كثير در باره قيام حسين عليه السلام
عماد الدين ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير قرشى دمشقى در سال 701 هجرى در بُصرى (جنوب سوريه كنونى) متولد شد و در سال 774 هجرى در دمشق از دنيا رفت (91) . ابن كثير در علوم مختلف اسلامى سرآمد دوران خود شد و شاگردان زيادى تربيت كرد و از استادان فراوانى بهره جست؛ يكى از اين استادان كه از او بهره فراوانى برد و در حقيقت خط فكرى، مذهبى و سياسى وى را ترسيم كرد، ابن تيميه مشهور بود. به گونهاى كه مىدانيم ابن تيميه بنيانگذار مكتبى شد كه با مذاهب چهارگانه اهل سنت نيز تضاد داشت. عناد ويژه او با باطنيان و شيعه و ائمه اطهار بر همگان روشن است. مكتب سياسى مذهبى ابن تيميه شكافى عميق در اسلام پديد آورد و نهايتا با پيروى محمّد بن عبدالوهاب از عقايد وى، مكتب وهابيت پايهگذارى شد، ابن كثير خود از مقام استاد خويش ابن تيميه ستايش فراوانى كرده است (92) . به علت همين تأثيرات، در امر دين بسيار سرسخت و متعصب بود و به رغم مخالفتهاى فراوانى كه در آن عصر نسبت به آراى ابن تيميه وجود داشت، وى نيز خود را سپر بلاى او كرده و بويژه در مقابل شيعه مواضع تند و خصومتآميز مىگرفت. دشمنى و عناد او با شيعه در جاى جاى اثر او يعنى «البداية و النهاية» بوضوح آشكار است (93) . به رغم اين خصومت، وى از ائمه شيعه به احترام ياد كرده و از مقام آنان بويژه حسين عليه السلام بسيار تجليل نموده، حتى قاتلان او را مورد لعنت و ناسزا قرار مىدهد. بسيارى از روايات او، كه عمدتا گزارشهايى طولانى است، از ابى مخنف است و شايد در ميان مورخان شامى وى مفصلترين اطلاعات تاريخى را در مورد قيام حسين عليه السلام ارائه مىدهد.
موارد تحريف قيام حسينى عليه السلام در البداية و النهاية
ابن كثير در «البداية و النهاية» كه در چهارده مجلد بهوسيله دارالفكر در بيروت به چاپ رسيده است در باره شخصيت امام حسين عليه السلام و مقتل او در مجلد هشتم يك مبحث مستقل آورده است. اين فصل كه با عنوان «قصة الحسين بن على رضىاللّه عنهما و سبب خروجه باهله من مكة الى العراق و طلب الامارة و كيفية مقتله رضىاللّه عنه است، در بيش از پنجاه صفحه نوشته شده كه در ميان مورخان شامى، طولانىترين گزارش به شمار مىآيد. وى در عنوان ياد شده هدف قيام امام حسين عليه السلام را طلب حكومت و دستيابى به قدرت (و طلب الاماره) ذكر مىكند و با اين سخن به اين قيام، ماهيتى سياسى ـ دنيوى مىبخشد. وى در اين فصل پس از آنكه شمهاى كوتاه از زندگى حسين عليه السلام ذكر مىكند، گزارش قيام را ابتدا از حركت آن حضرت به مكه و سپس بيان انبوه نامههاى رسيده به ايشان از كوفه و نيز اعزام مسلم به اين شهر آغاز مىكند. گزارش او درباره مأموريت مسلم و مقتل او طولانىترين گزارشهاست كه با ساير منابع معتبر سازگارى دارد و اما مواردى را كه آشكارا در آن تحريف صورت گرفته و يا نشاندهنده تفكر و پردازش سياسى، مذهبى اهل سنت و مورخان شامى به قيام كربلاست، مىتوان چنين بيان كرد:
الف ـ گزارش نامأنوسى هنگام شرح زندگى امام حسين عليه السلام در دوران معاويه مىدهد كه در منابع معتبر فتوحات جز ابن عساكر نيامده است و آن اينكه از هنگام وفات حسن عليه السلام ، حسين بن على عليه السلام همه ساله به سوى معاويه رفته و او ايشان را گرامى مىداشت و به وى صله مىبخشيد؛ اين در حالى بود كه در لشكرى به فرماندهى يزيد بن معاويه به نبرد در قسطنطنيه اعزام شده مشغول جهاد عليه كفار بود (94) ! اين روايت در مبحث ابن عساكر مورد نقد و بررسى قرار گرفت.
ب ـ در جاى ديگر از قول ابى مخنف و او از دو نفر ديگر نقل مىكند كه براى حج از كوفه خارج شديم و در كنار كعبه، حسين عليه السلام و عبداللّه بن زبير را با يكديگر در گفتگو ديديم، شنيديم كه ابن زبير به حسين عليه السلام مىگفت اگر مىخواهى در اين شهر اقامت كنى ما امر حكومت و خلافت را به تو مىدهيم و تو را يارى كرده و با تو بيعت مىكنيم؛ حسين عليه السلام به او پاسخ مىدهد پدرم به من گفت كه در خواب ديدم در كنار كعبه قوچى را ذبح مىكنند و من نمىخواهم آن قوچ باشم.
آنچه مسلم است عبداللّه بن زبير خود مدعى قدرت و خلافت بوده و براى او بسيار بهتر بود كه حسين عليه السلام از مكه خارج شود تا وى بتواند بدون رقيب برجستهاى دست به تثبيت قدرت سياسى و جاهطلبيهاى خويش بزند. در واقع او به سبب مسائلى كه پدرش با حسين عليه السلام در جنگ جمل داشت نسبت به او نه تنها خوشبين و موافق نبود بلكه كينههايى نيز از او در دل مىپروراند و عاقلانه به نظر نمىرسد كه وى از حسين خواسته باشد تا قدرت و خلافت را در دست گيرد. در ثانى ابن عساكر چند روايت در اين مورد ذكر كرده كه حاكى از تشويق حسين عليه السلام توسط ابن زبير براى رفتن به عراق بوده و حتى ابن عبّاس به زبير مىگويد حسين عليه السلام مىرود و حجاز را براى تو خالى مىگذارد (95) . ابن كثير سپس وارد مبحث اصلى يعنى مقتل الحسين عليه السلام شده و در عنوانى كه ارائه مىدهد عقايد و موضع خود را عليه شيعه آشكار مىسازد: «و هذه صِفة مقتلهِ رضىاللّه عنه مأخوذةٌ من كلام ائمةِ هذا الشأن لا كما يزعمه اهل التشيع من الكذب الصريح و البهتان» (اين توصيفى از مقتل حسين رضىاللّه عنه است كه از سخنان پيشوايان اين كار و صاحبنظران برگرفته شده نه بر اساس آنچه اهل تشيع با دروغ صريح و بهتان در باره آن مىانديشند).
ج ـ نكته ديگر اينكه ابن كثير و ساير مورخان و حتى نويسندگان شيعى با ذكر رواياتى، عمر بن سعد را فردى مصلح، سازشكار، دوستدار حسين عليه السلام و… ترسيم كردهاند. او در اين منابع كسى معرفى شده است كه همواره مىكوشد تا كار حسين عليه السلام را بر دوش نگيرد، هنگامى كه با او روبرو مىشود تلاش مىكند تا مسأله را به صلح و مدارا پايان دهد و در نامههايى كه به عبيداللّه مىنويسد سعى مىكند مسأله را بدون درگيرى پايان دهد (96) . وى كسى است كه امام سجاد عليه السلام وقتى عمر بن سعد مانع كشتن او مىشود در حق او دعا مىكند كه خداوند تو را جزاى خير دهد كه مرا از شر آنان رها كردى (97) ! عبيداللّه بن زياد به او نامه مىنويسد كه من تو را نفرستادم كه با حسين عليه السلام مدارا و نجوا كنى، كار آنان را يكسره كن، يا فرماندهى را به شمر واگذار و… (98) . حال در كنار اين تصوير، روايات ديگرى است كه دقيقا نقطه مقابل اين تصويرپردازى است؛ از جمله:
1 ـ وقتى عبيداللّه، شمر را نزد او اعزام داشت كه يا كار را يكسره كن و يا اين امر را به شمر بسپار، مىگويد هرگز چنين نمىكنم و كار حسين را خود يكسره مىسازم(99). اگر او فردى مردد بود چرا در اين اوضاع از اين ننگ خود را رهايى نبخشيد؟
2 ـ عمر بن سعد بر اساس دستور عبيداللّه با قساوت هر چه تمامتر دستور مىدهد تا لشكريان آب را بر حسين عليه السلام ببندند و قسم مىخورد كه هرگز نخواهد گذاشت آنان قطرهاى آب بنوشند همانگونه كه عبيداللّه گفته بود.
3 ـ براى شروع جنگ، او اولين كسى است كه به طرف اردوگاه حسين عليه السلام تير مىاندازد و مىگويد شاهد باشيد كه من اولين تير را به سوى آنان پرتاب كردم، گويى مىخواهد اين افتخار را براى خود ثبت كند.
4 ـ عمر بن سعد تنها به كار فرماندهى مشغول نبود بلكه خود مىجنگيد و بسيارى از ياران حسين عليه السلام را به شهادت مىرسانيد.
5 ـ وقتى حسين عليه السلام فرزند خويش، على اصغر، را در سينه خود گرفته بود عمر بن سعد به حرمله دستور داد گلوى او را نشانه بگيرد.
6 ـ هنگامى كه حسين عليه السلام تنها مانده و به جنگ مشغول بود، عمر بن سعد خود مستقيما براى زودتر از پا درآوردن حسين عليه السلام دستور مىداد و مىگفت همگى با هم بر او از هر طرف حمله بريد كه او فرزند شجاعترين فرد عرب است.
7 ـ قطع سر مبارك حسين عليه السلام با اجازه او بود.
8 ـ پس از قتل حسين عليه السلام گفت چه كسى در ميان لشكريان است كه بر بدن حسين اسب بتازد و بدن او را پايكوب سم اسبها كند.
9 ـ وقتى غائله تمام شد او دستور داد تا سر همه شهدا را قطع كرده و آن را ميان قبايل تقسيم كنند تا نزد عبيداللّه برده و با اين عمل نسبت به او تقرب جويند (100) .
حال چرا از او با اين همه جنايت و قساوت كه بدون هيچگونه ترديد و ترحمى انجام داد، چهرهاى مردد، سازشكار با حسين عليه السلام ، متمايل به صلح و… ترسيم مىشود؟ جواب اين سؤال در يك سخن نهفته است و آن اينكه اولين راويان حادثه كربلا تقريبا از ميان اهل سنت بودهاند و حتى ابى مخنف كه شيعه بوده روايات او مورد استفاده مورخان سنى قرار گرفته و چه بسا حذف و تبديل و تغيير فراوانى يافته باشد و در حقيقت ابتدا آنان او را اينگونه معرفى كرده و منابع شيعى نيز روايات مذكور را ارائه كردهاند. در مقابل نيز رواياتى كه از قساوتهاى عمر بن سعد ذكر شده عمدتا در منابع شيعى است. نكتهاى كه در اينجا بايد بدان توجه داشت اين است كه عمر بن سعد فرزند سعد بن ابى وقاص يكى از صحابه مشهور رسول خدا صلى الله عليه و آله و عضو شوراى شش نفره خلافت است كه عمر بن خطاب آنان را انتخاب كرده بود. همانگونه كه مىدانيم اهل سنت نسبت به صحابه رسول خدا صلى الله عليه و آله عقيده خاصى دارند و در حقيقت همانگونه كه ما به سيره ائمه خود اقتدا مىكنيم آنان نيز به سيره صحابه اقتدا مىكنند و حديثى نيز از پيامبر صلى الله عليه و آله ارائه مىدهند: «اصحابى كالنجوم بايهم اقتديتم اهديتم» (اصحاب من چون ستارگانند، به هر كدام اقتدا كنيد هدايت مىيابيد). حال، عمر بن سعد فرزند يكى از صحابه بزرگ است كه جايگاه خاصى در ميان آنان دارد. لذا آيا نمىتوان اينگونه به نتيجه رسيد كه آنان مىخواستند تا حدودى چهره ننگ و رسوايى را از دامان اين صحابه بزدايند و عمر بن سعد را فرد مصلحى نشان دهند كه عبيداللّه با اجبار او را به اين كار گسيل داشت و حتى جان او را در معرض تهديد قرار داد.
ابن سعد گويد هنگام اعزام عمر بن سعد، عبيداللّه گفت اگر او را سركوب نكنى خانهات را آتش مىزنم و گردنت را قطع مىكنم (101) .
در پايان اينكه عمر بن سعد به طمع حكومت رى دست به چنين جنايتى زد و عبيداللّه اين حكومت را با شرط سركوبى حسين عليه السلام به او واگذار كرده بود. در اين مورد دو بيت شعر به عمر بن سعد منسوب است:
اأترُك ملك الرى و الرى منيتى
ام ارجع مذموما بقتل الحسين عليه السلام
و فى قتله النار التى ليس دونها
حجابٌ و ملك الرى قرة عينى
آيا حكومت رى را در حالى كه آرزوى من است رها كنم يا نكوهش و سرزنش در قتل حسين عليه السلام را پذيرا شوم كه در قتل او آتشى است و در وراى آن حجابى نيست در حالى كه حكومت رى نور چشم من است.
البته نمىتوان اين مطالب را تنها به مسأله حكومت رى محدود كرد بلكه كينهها و اختلافاتى كه پدر او با على عليه السلام داشت و مسائل قبيلهاى و ارزشهاى جاهلى را هم بايد بر آن افزود.
د ـ مسأله ديگرى كه در ارتباط با گزارشهاى ابن كثير قابل طرح است اينكه وى پس از پايان روايات خود در مورد حادثه كربلا، شيعه و در اصطلاح خود، روافض را مورد هجوم خود قرار مىدهد و مىگويد بسيارى از رواياتى كه شيعه در اين مورد ذكر مىكند صحيح نيست. وى راوى آنها را ابو مخنف دانسته و پس از آنكه وى را ضعيف و نيز شيعه مىخواند، علت استفاده از روايات او را عدم گرايش و اطلاع ديگران از اين واقعه بيان مىكند. ابن كثير آنگاه آداب و رسومى را كه شيعه در دوران آل بويه همانند بدعتهايى زشت مرسوم كردهاند، برمىشمرد و از جمله مىگويد آنان همه جا را سياه پوشانيده، عزادارى مىكنند، به ياد تشنه بودن حسين آب نمىخورند، زنان روسريها را از سر خود برداشته و بر سر و صورت مىزنند و هتك حرمت كرده و آداب شنيعى را رواج مىدهند. آنگاه وى آداب و رسوم ناصبيان را ذكر مىكند كه برعكس شيعيان در روز عاشورا غذاهاى مطبوع پخته، خود را مىشويند و مىآرايند و لباسهاى نو و فاخر مىپوشند و در حقيقت آن روز را عيد مىگيرند و سرور و شادى مىكنند. آنان اين كار را براى عناد با روافض انجام مىدهند.
نتيجه
از آنجا كه مورخان مكتب تاريخنگارى شام، تحت تأثير سلايق فكرى و مذهبى خود و نيز اوضاع سياسى اعصار خويش و تمايلات حكومتهاى موجود به گزارش حادثه كربلا پرداختهاند لذا استفاده از روايات آنان بدون بررسى و مطابقت با ساير منابع مورخان مكاتب تاريخى ديگر از جمله عراق، حجاز، ايران و بويژه منابع شيعى به هيچ رو نمىتواند تصويرى واقعى و حقيقى از قيام امام حسين عليه السلام به دست دهد چرا كه تنها زمانى مىتوان به حقيقت يك رخداد تاريخى دست يافت كه تمامى منابع را با يكديگر مطابقت كرد و بر اساس جرح و تعديل و نيز توجه به وابستگىهاى فكرى و سياسى آن مورخان و اوضاع سياسى عصرى كه در آن مىزيستهاند مورد مطالعه قرار داد. بديهى است بدون اين امر، نگرش به يك واقعه چيزى جز يكسونگرى و ديدى ناقص نخواهد بود و ما را به حقايق رهنمون نخواهد ساخت.
منابع
1 ـ ابن اثير جوزى الشيبانى، ابى الحسن على بن عبدالكريم (م 630 ق)، الكامل فى التاريخ، بيروت دار صادر، دار بيروت 1965 و قاهره 1290 ق.
2 ـ ابن اعثم كوفى، خواجه احمد بن محمّد (314 ق)، الفتوح، بيروت، دارالكتب العلميه 1406 ق.
3 ـ ابن حنبل، احمد بن محمّد (241-164 ق)، المسند، شرح و وضع فهارسه احمد محمّد شاكر، مصر، دارالمعارف للطباعة و النشر 1368 ق.
4 ـ ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناء الزمان، تحقيق احسان عباس، بيروت دارالثقافه (بى تا).
5 ـ ابن سعد، ابو عبداللّه محمّد بن سعد زهرى (230-168). الطبقات الكبرى، بيروت، دار صادر، دار بيروت 1376 ق.
6 ـ ابن شبه النميرى البصرى، ابو زيد (262-173 ق)، تاريخ المدينة المنوره، حققه فهيم محمّد شلتوت، بيروت، دارالتراث، چاپ اول 1410 ق.
7 ـ ابن عساكر، على بن حسن الشافعى (571-499 ق)، تاريخ المدينة دمشق، دمشق، مجمع اللغة العربية 1398 ق و نيز تحقيق محمّد باقر محمودى، حسين بن على(ع) ريحانه رسول خدا(ص)، بيروت 1979 م.
8 ـ ابن عماد حنبلى، ابوالفلاح عبدالحى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، قاهره 1351 ق.
9 ـ ابن كثير دمشقى، عماد الدين ابوالفداء اسماعيل بن عمر (774-700)، البداية و النهاية فى التاريخ، بيروت، دارالفكر، 1404 ق.
10 ـ اردبيلى الغروى الحائرى، محمّد بن على، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد، بيروت، دارالاضواء 1403 ق.
11 ـ الامين، محسن، اعيان الشيعه، حققه حسن الامين، بيروت، دارالتعارف 1410 ق.
12 ـ بخارى، محمّد بن اسماعيل بن ابراهيم، صحيح البخارى، مصر، نشر احياء كتب السنة 1410 ق.
13 ـ بلاذرى، ابى الحسن احمد بن يحيى بن جابر (279 ق)، انساب الاشراف، حققه محمّد باقر المحمودى، بيروت، موسسة الاعلمى للمطبوعات 1974 ق.
14 ـ تاريخ تاريخنگارى در اسلام، هاميلتون گيپ و ديگران، ترجمه يعقوب آژند، تهران، نشر گسترده 1361.
15 ـ حمدان خصيبى الجنبلائى، ابى عبداللّه الحسين (334 ق)، الهداية الكبرى، بيروت، مؤسسة البلاغ، چاپ چهارم 1411 ق.
16 ـ خماش، نجدة، الشام فى الصدر الاسلام (من الفتح حتى سقوط الخلافة بنى الامية)، دمشق، دار طلاس، 1987 م.
17 ـ خوارزمى زمخشرى، موفق الدين احمد بن محمّد
(665 ق)، المناقب، خطى كتابخانه مركزى دانشگاه تهران، ش 621.
18 ـ خويى، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة، قم، مركز نشر آثار الشيعه (بى تا).
19 ـ ذهبى، شمس الدين محمّد بن احمد بن عثمان (748 ق)، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، تحقيق عبدالسلام تدمرى، دارالكتاب العربى، بيروت 1410، چاپ اول.
20 ـ شريف القرشى، باقر، حياة الامام الحسين بن على(ع)، بيروت دارالبلاغة، چاپ اول 1413 ق.
21 ـ طبرى، محمّد بن جرير بن يزيد (310-224 ق)، تاريخ الرسل و الملوك، تاريخ طبرى، قاهره، مطبعة الحسنيه 1324 ق.
22 ـ عبّاس، احسان، تاريخ البلاد الشام من ما قبل الاسلام حتى بداية العصر الاموى، عمان، مطبعة جامعه الاردنيه 1410 ق.
23 ـ فتال نيشابورى، روضة الواعظين، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نو 1366.
24 ـ مجلسى، محمّد باقر (1111 ق)، بحارالانوار، نهض بنشره سيد جواد العلوى و محمّد الآخوندى، تهران 1288 ق.
25 ـ مسعودى، على بن الحسين (435 ق)، مروج الذهب و معادن الجواهر، بيروت، دارالقلم 1408 ق.
26 ـ مفيد، محمّد بن نعمان (413-336 ق)، الارشاد، صححه و اخرجه سيد كاظم الموسوى المياسوى، شيخ محمّد الآخوندى، بيروت، دارالكتب الاسلاميه 1377 ق.
27 ـ نجاشى، ابوالعباس احمد بن على بن العباس (450 ق)، فهرست اسماء مصنفى الشيعة، قم، مكتبة الداورى (بى تا).
28 ـ نويرى، شهاب الدين احمد، نهاية الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، امير كبير 1366.
1 اين مقاله برگرفته از خورشيد شهادت (مجموعه مقالات برگزيده اولين سمينار بررسى ابعاد زندگانى امام حسين عليه السلام ) دفتر اول، تهران، دانشكده امام حسين عليه السلام مىباشد.
2 ـ ابن سعد، طبقات الكبرى، 7/115-111.
3 ـ نجدة خماش، الشام فى صدر الاسلام، 5624؛ احسان عبّاس، تاريخ بلاد الشام، 7/243-222.
4 ـ تاريخنگارى در اسلام، ترجمه و تدوين يعقوب آژند، ص 106.
5 ـ متوفى 442 هجرى در شهرك معرة النعمان است. كتاب وى كه در باره حوادث قرن پنجم هجرى و فتوحات تركان و هجوم فرانكها به سرزمين شام و بويژه جلب است از بين رفته، ولى ابن نديم در زبدة الحلب از آن بهره برده است.
6 ـ متوفى 444 هجرى، كتابى در باب تاريخ دمشق نوشته كه ابن عساكر از آن بهرههاى فراوانى برده است.
7 ـ متوفى 365 هجرى، كتابى به نام تاريخ داريا نوشته كه در سوريه به چاپ رسيده است.
8 ـ متوفى 660 هجرى، كتابى عظيم در باب حلب نوشت و در آن تاريخى مفصل از شام در صدر اسلام تا قرن هفتم ارائه داد. كتاب او با نام بغية الطلب فى تاريخ الحلب توسط سهيل زكار در 1988 در دمشق به چاپ رسيد.
9 ـ متوفى 571 هجرى مؤلف مشهور تاريخ مدينه و دمشق است كه در هشتاد جلد تأليف شده و جز بخشى از آن امروزه بر جاى نمانده كه توسط صلاح الدين المنجد در دمشق به سال 1371 ق چاپ شده است.
10 ـ متوفى قرن ششم هجرى است كه كتابى در باب حلب نوشته و ابن نديم از اثر او بهرههاى فراوان برده است.
11 ـ متوفى 630 هجرى، از شيعيان مشهور حلب بود كه بيش از ده كتاب تأليف كرد كه يكى از آنها معادن الذهب امروزه موجود است و ساير آثار او در تأليفات متأخران مورد بهرهبردارى قرار گرفته است.
12 ـ متوفى 555 هجرى، ذيل تاريخ دمشق را نوشت كه توسط سهيل زكار در بيروت به سال 1403 به چاپ رسيد.
13 ـ كتاب شمس الدين الذهبى با تحقيق عمر عبدالسلام تدمرى در دارالكتاب العربى بيروت به سال 1410 به چاپ رسيد.
14 ـ اين كتاب در ده جزء و پنج مجلد در دارالفكر بيروت به سال 1398 تجديد چاپ شد.
15 ـ متوفى 726 هجرى است. بخشى از تأليف او در مورد دمشق در دارالكتاب الظاهرية موجود است و هنوز به چاپ نرسيده است.
16 ـ هروى به شرح مزارات و بقاع متبركه شيعه در شام پرداخت. كتاب وى با نام زيارات الشام در دمشق به چاپ رسيد.
17 ـ متوفى سده ششم هجرى، زيارات الشام او در دمشق به سال 1981 م به چاپ رسيد. اين كتاب به شرح زندگى نامه صحابه، امامزادگان، سادات، صوفيه و عرفاى سوريه پرداخته و تقريبا از كتاب هروى تقليد كرده است.
18 ـ متوفى 764 هجرى، يك تأليف گسترده در باره مشاهير اسلام با عنوان فوات الوفيات به رشته تصنيف درآورد كه در سال 1951 م توسط محى الدين عبدالحميد در قاهره به چاپ رسيد. تأليفى نيز در تاريخ دمشق داشت.
19 ـ متوفى 795 هجرى، در مورد مشاهير فرقه خود يعنى حنابله تأليفى نگاشت كه با عنوان طبقات الحنابله در دمشق به چاپ رسيد.
20 ـ متوفى 909 هجرى و از مورخان شيعى شام است. وى كتابى با نام ثمار المقاصد فى ذكر المساجد در باره تاريخ مساجد دمشق و مشاهيرى كه آنها را احداث كرده بودند نگاشت كه توسط محمّد اسعد طلس در بيروت به سال 1361 ق به چاپ رسيد.
21 ـ متوفى 953 هجرى در تاريخ صالحيه كتابى با نام القلائد الجوهريه فى تاريخ الصالحيه نوشت كه در سال 1956 م توسط محمّد احمد دهمان در دمشق چاپ شد.
22 ـ كتاب او با نام الدرالمنتخب من تاريخ الحلب در دمشق به سال 1404 ق چاپ شد.
23 ـ عزالدين محمّد بن على بن ابراهيم بن شداد، الاعلاق الخطيرة فى ذكر امراء الشام و الجزيره، حققه يحيى ذكريا عباره، دمشق، وزارة الثقافه 1991 م.
24 ـ فضلاللّه بن عمرى در مورد مساجد دمشق بويژه جامع اموى تأليفاتى داشت كه يكى از آنها به نام الجامع الاموى توسط محمّد مطيع الحافظ به چاپ رسيد.
25 ـ ابوالفلاح عبدالحى بن عماد حنبلى، شذرات الذهب فى اخبار من ذهب، بيروت، دارالفكر، 1399 ق.
26 ـ ابن البقاء عبداللّه البدرى (قرن نهم)، نزهة الانام فى محاسن الشام، بيروت، دارالرائد، 1980 م.
27 ـ محمّد راغب طباخ الحلبى، اعلام النبلاء بتاريخ حلب الشهباء، صححه محمّد كمال، حلب، دارالقلم العربى، چاپ دوم 1408 ق.
28 ـ محمّد بن على عظيمى الحلبى (م 556)، تاريخ الحلب، تحقيق ابراهيم زعرور، دمشق، 1984 م.
29 ـ كامل الغزى البابى الحلبى، نهر الذهب فى تاريخ الحلب، تحقيق شوقى شعث، محمود الفاخورى، حلب، دارالقلم العربى، 1412 ق.
30 ـ ابن خلكان، وفيات الاعيان و انباء ابناءالزمان 3/309.
31 ـ ياقوت حموى، معجم الادباء 13/76080؛ ابن خلكان، همانجا؛ ذهبى، سير اعلام النبلاء 20/555 .
32 ـ كتابى كه توسط راقم اين سطور مورد نقد و بررسى قرار گرفته به سال 1398 ق در مؤسسة المحمودى بيروت به چاپ رسيده است.
33 ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 7.
34 ـ در اين مورد ر.ك: مسعودى، مروج الذهب 3/72؛ شيخ طوسى، اختيار معرفة الرجال، ص 50.
35 ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 7.
36 ـ همان كتاب، ص 8 .
37 ـ همان كتاب، ص 191-165.
38 ـ همان كتاب، ص 201-197.
39 ـ پيشين، ص 201-199.
40 ـ پيشين، ص 205.
41 ـ ابن كثير، البداية و النهاية، 8/147.
42 ـ پيشين 8/170 و 175؛ شمس الدين الذهبى، تاريخ الاسلام، 4/12-13؛ ابن عساكر، همان كتاب، ص 219.
43 ـ شيخ مفيد، الارشاد، 2/89؛ طبرى، تاريخ الطبرى، 5/414 به نقل از ابو مخنف؛ طبرسى، اعلام الورى، ص 223؛ فتال نيشابورى، روضة الواعظين، ترجمه مهدوى دامغانى، ص 182؛ بلاذرى، انساب الاشراف 2/182.
44 ـ منابع پيشين، همانجا.
45 ـ طبرى، همان كتاب 3/312؛ نويرى، نهاية الارب فى فنون الادب، ترجمه مهدوى دامغانى 7/174.
46 ـ ابن كثير، همانجا.
47 ـ بلاذرى، انساب الاشراف 2/182.
48 ـ بنگريد به منابع پاورقى 42 و 44.
49 ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 261-242.
50 ـ مجمع الزوائد، 9/196.
51 ـ صحيح، حديث 3778.
52 ـ المسند 1/283.
53 ـ طبقات الكبرى، ج 8، ص 172.
54 ـ همان كتاب، ص 261-242.
55 ـ تاريخ الاسلام، 4/15-18.
56 ـ بخارى، صحيح 2/24؛ نويرى، نهاية الارب، ترجمه دامغانى 3/198؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره 1/98.
57 ـ شيخ مفيد، ارشاد، ص 221.
58 ـ اردبيلى الغروى، جامع الرواة و ازاحة الاشتباهات عن الطرق و الاسناد 1/237.
59 ـ نجاشى، فهرست اسماء مصنفى الشيعة، ص 50؛ خويى، معجم رجال الحديث و تفصيل طبقات الرواة 5/224؛ اردبيلى، جامع الرواة 1/237.
60 ـ خويى، همان كتاب، 5/224.
61 ـ اعيان الشيعه 4/345.
62 ـ همان كتاب، ص 204-202.
63 ـ ابن عساكر، تحقيق محمودى، ص 169 و 261؛ خوارزمى زمخشرى، مقتل الحسين 1/158؛ مسعودى، اثبات الوصية، ص 139.
64 ـ بنگريد به، مجلسى، بحارالانوار، 42/259؛ طبرسى، مجمع البيان 3/261.
65 ـ منابع پاورقى شماره 62.
66 ـ ابن عساكر، همان كتاب، ص 179.
67 ـ هداية الكبرى، ص 204.
68 ـ همان كتاب، ص 207-206.
69 ـ شيخ مفيد، ارشاد، ص 221.
70 ـ هداية الكبرى، ص 209.
71 ـ همان كتاب 4/5-9، اين روايات در بيشتر منابعى كه تاكنون ذكر كردهايم آمده است.
72 ـ پيشين، همانجا.
73 ـ پيشين 4/11.
74 ـ مسعودى، مروج الذهب 3/66.
75 ـ تاريخ الاسلام 4/11.
76 ـ همان 4/15.
77 ـ همان 4/18-15.
78 ـ همان 4/19.
79 ـ همان 4/21.
80 ـ ابن كثير، البداية و النهاية 8/196، 202، 203.
81 ـ ابن اعثم كوفى، الفتوح 5/18.
82 ـ شيخ مفيد، الارشاد 67 و 68.
83 ـ ابن اعثم كوفى، همان كتاب 5/69 و 147.
84 ـ طبرى، تاريخ الطبرى 6/267؛ ابن اثير، الكامل فى التاريخ 4/35؛ ابن كثير، البداية و النهاية 8/192.
85 ـ پيشين، همانجا.
86 ـ خوارزمى، مقتل الحسين 2/75؛ ابن كثير، همان كتاب 8/204.
87 ـ بنگريد به: طبرسى، الاحتجاج، جلد دوم؛ مجلسى، بحارالانوار، جزء 45 از مجلد پانزدهم؛ ابن طيفور، بلاغات النساء؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسين او حديث كربلا.
88 ـ مجلسى، بحارالانوار 45/124-128؛ باقر شريف القرشى، حياة الامام حسين(ع) 3/368.
89 ـ ابن كثير، همان كتاب 8/194.
90 ـ پيشين، همانجا.
91 ـ ابن عماد حنبلى، شذرات الذهب 6/231.
92 ـ البداية و النهاية 14/137.
93 ـ همان كتاب 9/309 و 12/4.
94 ـ همان كتاب 8/151.
95 ـ همان كتاب، ص 201-204.
96 ـ بنگريد به تمامى منابعى كه تاكنون ارائه شده و از مقتل الحسين(ع) سخن گفتهاند.
97 ـ ابن كثير، همان كتاب 8/189.
98 ـ ابن سعد، طبقات الكبرى، جلد هشتم، مقتل حسين بن على(ع).
99 ـ منابع قبل، همانجا.
100 ـ بنگريد به طبرى 7/3064 (ترجمه پاينده)؛ شيخ مفيد، الارشاد 2/118؛ ابن كثير، البداية و النهاية 8/189 و نيز ابن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف؛ عبدالرزاق مقرم، مقتل الحسين او حديث كربلا؛ خوارزمى، مقتل الحسين.
101 ـ همانجا
اصغر قائدان(1)
عضو هيأت علمى دانشگاه امام حسين عليه السلام
مشکوة » پاييز و زمستان 1381 – شماره 76 و 77
صص 45-72