مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و تاريخ و مورخان اسلامى تا پايان دوران عباسى

 

در تاریخ بشرى، تمدن‏هایى که تاریخ مکتوب ندارند روایت‏خود را به آیندگان اختصاص داده و تمایل چندانى به حفظ اعمال اجداد خود نشان نمى‏دهند. خلاف آن در مورد تمدن‏هاى سامى و غیر سامى صادق است که از قدیم الایام در سواحل مدیترانه و آسیاى غربى جانشین یکدیگر شده‏اند. همان طور که پیدایش خط، تسهیلاتى را براى ثبت رفتار و مراسم انسان‏ها به وجود آورد، ویرانه‏هاى آثار باستانى نیز یادآور گذشت زمان و توالى انسان‏ها است. قرآن نیز اشاراتى به گذشته بشر دارد و نظر تاریخى خود را در چارچوب یک طرح الهى بیان مى‏کند، هم‏چنین شعر عرب به توصیف اعمال قبایل کوچک پرداخته و به آن‏ها ارج مى‏نهد. با وجود این، اعراب مسلمان در آغاز درک تاریخى خود را نشان نداده‏اند، زیرا آن‏ها فاقد آثار مکتوبى بودند که بتوان آن را [اثرى] تاریخى نامید.

به دلیل یکدست نبودن اطلاعات ما از مناطق و دوران‏هاى مختلف، نمى‏توان فهرست کاملى از متون تاریخ‏نگارى ارائه داد. در آغاز بحث تاکید بر این نکته ضرورى است که در گزینش آثار تاریخى براى بحث‏یا چاپ، همانند آثار ادبى معیار واحدى وجود ندارد. هر چند که ارزش عقلانى یا هنرى یک اثر مى‏تواند در گزینش آن مؤثر باشد و نوشته‏هایى نیز از جهت‏سندى اهمیت‏خاص دارند، اما بدیهى است که تدوین دوباره گذشته مهم‏ترین فایده یک اثر تاریخى است; به عبارتى حتى نوشته‏اى که از ارزش حد متوسط برخوردار است، مى‏تواند مورد توجه باشد. باید به یادداشت که در تدوین مجدد تاریخ، نوشته‏هایى که متضمن شاهد مستقیم‏اند نسبت‏به تالیفات متاخرتر از اولویت‏برخوردارند. (البته این امر که نوشته‏هاى متاخر ممکن است‏حاوى شواهد بنیادى باشند، از این مورد مستثنا است).
«تاریخ‏» بهترین کلمه عربى است که براى ترجمه [ history ] به کار برده شده است. هر چند که از نظر ریشه لغوى ابهاماتى وجود دارد اما آن در مورد روایت‏هاى تاریخى و فرهنگ‏هاى زندگى‏نامه‏اى به کار برده مى‏شود. اما در هر دو مقوله نوشته‏هایى وجود دارد که نمى‏توان آن‏ها را تاریخ نامید. لغات دیگرى مانند «اخبار»، «سیره‏» و «طبقات‏» در مقابل تاریخ قرار دارند که براى نوشته‏هایى مشابه با آثار تاریخى به کار برده مى‏شوند. به نظر نمى‏رسد تا قرن سوم هجرى که تاریخ به صورت علم مدون درآمد، خود کلمه تاریخ در نوشته‏ها استفاده شده باشد. چند نسخه خطى قدیمى نیز با عنوان تاریخ آغاز مى‏شوند که احتمالا این وجه تسمیه را نسخه برداران متاخر به آن‏ها افزوده‏اند.
از آغاز تا زمان طبرى
در حقیقت تعیین زمان پیدایش خاستگاه‏هاى تاریخ نگارى اسمى – عربى آسان نیست، با این حال بدیهى است که منابع تاریخ‏نگارى از دیگر شاخه‏هاى ادبى و فرهنگى دو قرن نخستین اسلامى تفکیک ناپذیرند. اگر چه ممکن است‏برحسب تصادف، حدیث مواد کار تاریخ نویسى را فراهم کند، اما کار برد آن با حدیث‏بسیار متفاوت است. «مغازى‏» و «سیره‏» دیگر مواد تاریخ مى‏باشند. سزگین (2) معتقد است مغازى ادامه و شکل اسلامى شده «ایام العرب‏» مى‏باشد که بیشتر به انتقال خاطره‏اى با شکوه یا حادثه‏اى مهم به نسل‏هاى بعد پرداخته است. اما این انتقال مستلزم آگاهى از انساب خاندانى و قبیله‏اى یا تدوین دوباره آن‏هااست ; انسابى که از زمان ظهور اسلام در میزان پرداخت عطایا و یا دیگر منافع مالى مؤثر بود. هر چند مغازى و سیره به زندگى و زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مربوط بودند، اما به سهولت مى‏توان دید که در عصر بعد گرایشى به ثبت‏حوادث مشابه به وجود آمد که تقریبا داراى پى‏آمدهاى یکسانى بود و سطح درک امت تازه تاسیس را از مشکلاتى که بعدها با آن روبه‏رو شدند، بالا برد. باید یادآور شد رساله‏هاى کوچکى که اخیرا محققان بدان‏ها دست‏یافته‏اند با باز سازى پیشرفت‏بنیادى باورهاى اسلامى ارتباط دارند. (3) درگیرى‏هاى نخستین میان مسلمانان – مانند درگیرى [امام] على‏علیه السلام با معاویه – سیاسى و مذهبى بود و طبعا نخستین نوشته‏ها درباره این درگیرى‏ها، ملاحظات مکرر تاریخى را در برداشت. در حقیقت، تاریخ‏نگارى به‏تدریج‏به‏سوى استقلال بیشتر پیش رفت، اما نمى‏توان انکار کرد که زمانى طولانى با این نوع مسائل درگیر بود.
در آغاز، هنگامى که هنوز خط عربى در مرحله مقدماتى بود، احادیث معتبر به طور شفاهى یا در نهایت‏به وسیله چند یادداشت مختصر انتقال مى‏یافتند. خلافت عبدالملک (حک 65-88ق) دوران اوج رشد تاریخ و حدیث‏بود. براى مدتى حدیث و مغازى تنها ابزار انتقال خبر بودند، به این ترتیب که: اغلب روایات پراکنده و متفرق یا از شاهدان حوادث و یا از واسطه‏هایى که با چنین شاهدانى ارتباط یافته و از آنان کسب اطلاع مى‏کردند، جمع‏آورى مى‏شد. روش محدثان تا مدت‏ها در حوزه‏هایى از تاریخ مورد استفاده قرار مى‏گرفت.
به هر روى مى‏توان تصور کرد که نویسنده حادثه‏اى به دلیل سهولت و یا نظر خاص خود، دنبال منابع متعلق به گروه سیاسى – اجتماعى خویش باشد و از این‏جا برخى اختلافات میان روایات پدید آمد که در محیطهاى متفاوت مدینه، دمشق (مرکز امویان) ، بصره و کوفه (شهرهاى پادگانى عراق) مکتوب شده‏اند. در عراق نیز ، هم گروه‏هاى متعدد قبیله‏اى دور از مرکز قدرت و هم نویسندگانى که خود را به این گروه‏ها منتسب مى‏ساختند، حضور داشتند، بنابراین آنان حوادث را با تفاسیر خود باز مى‏آفریدند و سعى داشتند در شرح حوادث، تفسیر«ازد»، «تمیم‏» یا دیگران نمایان و متمایز باشد. (4) با این همه، نباید در چنین مواردى اغراق کرد، زیرا قبایل در تماس نزدیک با یکدیگر بودند و گاه با هم یکى مى‏شدند; از سوى دیگر نخستین راوى یا حداقل واسطه‏هاى بلافصل او، به سختى مى‏توانستند به روایت مطلبى نیفزایند، یا حتى در مواردى شرح گروه خود را با تفاسیر دیگر گروه‏ها ترکیب نکنند.
رساله‏هایى کوچک و بسیار محدود را که در چنین شرایطى نوشته‏اند مى‏توان به دو دسته که تفاوت چندانى نیز با هم ندارند، تقسیم کرد: دسته‏اى از آن‏ها به حوادث ویژه (اخبار) و گروه دیگر به روایات مربوط به حوادث مى‏پرداختند. به جز موارد استثنایى، هیچ کوششى براى یکى ساختن چنین روایاتى در قالب وقایع شمارى انجام نشده‏است. تدوین دوباره این نوشته‏هاى کوچک قدیمى – که اغلب به دوران امویان و دوران آغازین عباسیان محدود است – چندان ساده نیست، زیرا رساله‏هاى کوچک که استنساخ نشده‏اند در نوشته‏هاى بزرگ‏تر و بهتر تحلیل رفته و فقط آثار مکتوب متاخر رونویسى شده‏اند، بنابراین نوشته‏هاى نخستین فراموش شده و به تدریج از بین رفته‏اند. بسیارى از این نوشته‏ها براساس الگویى واحد و براى استفاده امیر یا کسانى که به تاریخ توجه داشتند، بر روى اوراقى پراکنده تحریر شده‏اند. مشکل مضاعف را مؤلفانى به وجود مى‏آوردند که به رساله مختصر خود عنوانى دقیق نمى‏دادند، یا نسخه بردارانى که رساله‏ها را جرح و تعدیل مى‏کردند و یا همان عنوان را هم به نوشته‏اى کامل و هم به فصلى از کتاب اختصاص مى‏دادند. با این همه، بى‏مبالاتى‏هاى دیگرى نیز در اطلاعات ماخلاهایى ایجاد کرده است. در پایان قرون وسطى در مصر تمایلاتى به استفاده از منابع اصلى پیدا شد که براى مستندسازى پژوهش‏ها مطلوب بود; به ویژه در مورد ابن حجر عسقلانى مؤلف «الاصابه فى تمییز الصحابه‏». این امر نشان داد که هنوز احتمال پیدا شدن آثار کهن وجود دارد. به نظر مى‏رسد در قرون وسطى تاریخ‏نگارى صورى نیز، در مورد روایات به استفاده از منابع گرایش داشت. اطلاعات ما براساس نقل‏هاى مورخان و در راس همه نویسندگان همان قرن است که مطالب خود را از نوشته‏هاى دیگر تدوین مى‏کردند. البته منظور نویسندگانى است که نقل قول‏هاى مستند و از نظر لفظى درست را به کار مى‏بردند، نه نویسندگانى که روایت‏خلاصه شده‏اى را بدون هیچ استنادى نقل مى‏کردند. بنابراین مشکل عمده، موثق بودن نقل قول‏ها و خلاصه‏هاى گزینش شده‏است. البته با مقایسه روایات نقل شده نویسندگان منابع اصلى با یکدیگر و در موارد استثنایى مقایسه آن‏ها با متن اصلى که ممکن است‏به طور اتفاقى باقى مانده باشد، مى‏توان به میزان اعتبار آن‏ها پى‏برد. (5)
ویژگى آثار نخستین این است که از طریق راویان محلى یا راویان دیگر، بروز خارجى پیدا کرده‏اند. هر چند نبایستى آثار تاریخى از دیگر نوشته‏ها جدا شود، اما مورخان استقلال کسب کردند و ایده خاص نویسنده از مطلب اصلى جدا شد. در اسلام و مسیحیت‏با گرایش بسیارى از محققان به اصول متعدد علمى، این وضعیت تقویت‏شد، هر چند نسل‏هاى بعدى پاى‏بند تمام اصول نبودند و زمانى که در حوزه علوم، تقسیم کار به وجود آمده بود، فردى مانند طبرى هم مى‏توانست مؤلف تاریخ باشد و هم مفسر قرآن. با وجود این، علوم نسبت‏به امروز انشعاب کمترى داشت اما شیوه‏هاى کار از اصول متفاوتى برخوردار بود.
در نیمه قرن دوم هجرى، نخستین آثار بزرگ فقهى تکامل یافتند. در کنار نویسندگانى که به‏طور منظم[مطالبى را] به شیوه پرسش و پاسخ نگاشتند، افرادى مانند ابویوسف که شغل ادارى معینى داشتند، در کتاب «الخراج‏» گاه ضمن سخنان خود، روایات مربوط به رفتار خلیفه یا حاکمى به‏ویژه عمربن‏خطاب (حک 13-23ق) را مى‏گنجاندند. بنابراین از همان زمان احادیثى با عنوان حدیث نبوى انتشار یافت. نویسندگان دیگر با روشى نه چندان متفاوت با روش‏هاى فقهى، به کمک احادیث مستند، درباره حادثه یا موضوعى واحد مجموعه‏هاى مختصرى را تالیف کردند. «کتاب الرده‏» تالیف «وثیمه‏» (که لباس تجار ایرانى به تن داشت و احتمالا ایرانى و متولد فسا بود) و «وقعة الصفین‏» نوشته «نصربن مزاحم منقرى‏» نخستین آثار به دست آمده از این نوع مى‏باشند. ممکن است‏به علت ضدیت‏با عباسیان و طرفدارى از امویان، چندین خلیفه اموى مورد توجه مؤلفان قرار گرفته باشند، همانند «ابن عبدالحکم‏» که توجه بیشترى به عمربن عبدالعزیز داشت. چنین تمایلاتى دخالت علایق سیاسى – مذهبى را در نوشتن تاریخ ممکن مى‏سازد. با این حال جاى تعجب نیست که در تقریرات شیعى، آثارى درباره [امام] حسین‏علیه السلام و شهادت غم‏انگیز او (6) و هم‏چنین روایات مختصرى درباره قیام مختار ابوعبید ثقفى تالیف شده باشد. نویسندگانى نیز داستان‏هاى فتنه‏هاى دوران آغازین اسلامى را تدوین کرده‏اند. این احتمال (کاملا حدسى) وجود دارد که این آثار با التهاب ناشى از روى کار آمدن عباسیان ارتباط داشته‏باشند.
متون مربوط به «فتوح‏» تقریبا همان زمان تکمیل شدند. مهم‏ترین فرد در زمینه فتوح، واقدى است که مجموعه‏اى از مغازى را گردآورد و در ادامه آن فتوح را نگاشت. امروزه فتوح واقدى به طور کامل در دست نیست و تنها بخش‏هاى پراکنده کوچکى از آن در دیگر کتاب‏هاى فتوح باقى مانده‏است. تمام شواهد نشان مى‏دهند که روایات او بسیار تخیلى بوده و مستند نمى‏باشند تا تاییدى بر اصل مستند سازى در نظر واقدى باشد. تنها محرک مطالعه تاریخ فتوحات، علاقه‏مندى به حکایات نادر و یا تفاخر طلبى امت و یا گروهى از آن نبود، بلکه هدف، استنباط اصول دقیق علمى و شیوه‏هاى فقهى براى تدوین قانون حکومتى بود. وجود احادیث زیاد در آثار تاریخى و رساله‏هاى فقهى به وضوح این امر را ثابت مى‏کند. «فتوح ابن عبدالحکم‏» به فتح مصر و مغرب و اندلس اختصاص یافته است. (7) رساله مشهور «بلاذرى‏» درباره فتوح، مشابه فتوح ابن عبدالحکم، اما متاخرتر و گسترده‏تر از آن است. بلاذرى در پایان به نهادهایى مى‏پردازد که پس از فتوح گسترش یافته‏اند، از جمله فصل مشهور آن به خاستگاه‏هاى ضرب سکه اسلامى اختصاص دارد که تنها خبر معتبر از این موضوع است و باید از قرنى به قرن دیگر تا زمان حاضر از آن استفاده شده‏باشد.
اندکى پیش از نیمه قرن دوم هجرى چندین نوشته مهم به‏دست آمده‏است; زمانى که سیره (شرح حال پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم) و نخستین مجموعه‏هاى متنوع فقهى تکمیل شدند که رابطه آن‏ها با تاریخ بررسى خواهد شد. «زهرى‏» (8) – محدثى که به تاریخ گرایش داشت – اندکى پیش از سقوط امویان و «عوانه‏» و «ابومخنف‏» تقریبا همزمان با به قدرت رسیدن عباسیان به نوشتن پرداختند. همزمان مؤلفانى حوادث متعدد را در یک روایت ممتد به هم پیوند دادند که در این نوع تالیف، توجه بیشتر به ترتیب زمانى ضرورى بود. با وجود این، آنان چگونگى احیاى منابع تاریخ خود را در سیر تحول تاریخ بشر ذکر نکرده‏اند. آنان شرح حال پیامبرانى را که نامشان در قرآن آمده بود پشت‏سر هم ذکر مى‏کردند که سرانجام به محمدصلى الله علیه وآله وسلم مى‏رسید. با توجه به چند روایت معتبر به نظر مى‏رسد ابن اسحاق نیز به این شیوه کار کرده باشد.
قرآن نقطه آغاز روایت تاریخ پیش از اسلام بود، اما اطلاعات بیشترى درباره آن دوران ارائه نمى‏داد. پس ضرورى بود تا اطلاعات لازم از روایات و نوشته‏هاى غیر مسلمانانى کسب شود که قبلا با وحى در ارتباط بودند. البته نمى‏توان احتمال داد که حتى یک نویسنده مسلمان عرب، تورات و انجیل را به زمان اصلى خوانده باشد یا تاریخ‏هاى عمومى مسیحیان را که در قرون پیش از اسلام تکمیل شده بودند، شناخته باشد. اما تازه مسلمانان بومى مى‏توانستند ترجمه‏هایى – حتى از متون فلسفى و علمى – انجام دهند. در تاریخ عمومى، نویسندگان به دلیل عدم دسترسى مستقیم به کتاب‏هاى مقدس، مجبور بودند به روایات شفاهى تازه مسلمانان هم‏نژاد خود اکتفا کنند و به‏ندرت مى‏توانستند میان آن‏ها و نوشته‏هاى جعلى که همان زمان در شرق منتشر مى‏شد، تفاوت گذارند. بنابراین تمام متون «اسرائیلیات‏» (9) و «قصص الانبیاء» (10) شکل گرفتند.
عرب‏ها به اجداد خود در دوران جاهلى کمترین علاقه‏اى نداشتند، اما با دیگر اخلاف ابراهیم در تماس بودند از این‏رو آنان وارث ادبیات دوگانه‏اى شدند که قسمتى از آن به عقاید کهن و قسمت دیگر به شجره‏نامه‏هاى قبیله‏اى اختصاص داشت. برجسته‏ترین نامى که با انساب پیوند یافت «هشام کلبى‏» بود.
سرانجام، ایرانیان – که نیاکان خود را به یاد داشتند و براى تجلیل آنان در نظر اربابان جدید خود، به ویژه براى این اربابان – مى‏کوشیدند «خداى نامه‏»هاى باستانى خود را به عربى ترجمه کردند. احتمالا «ابن مقفع‏» پس از جلوس عباسیان، به نگارش آن اقدام کرد.
از این پس نویسندگان عرب تاریخ‏هاى مقدم بردوران اسلامى را با تاریخ کتاب مقدس، و دیگر قسمت‏ها را با تاریخ ایرانیان تکمیل کردند. طبیعتا در ارائه تاریخ‏هاى مرتبط با مسلمانان، این امر، پیشرفت اندکى محسوب مى‏شد، ایجاد نظم سال شمارانه میان این تکه‏ها به سختى امکان‏پذیر است. با این حال به نظر نمى‏رسد این فرض صحیح باشد که در تاریخ‏انگارى اسلامى متون غیر عربى تاثیر قاطعى داشته باشند، هر چند ممکن است که این متون به ایجاد جو همدلى دیگر ملت‏ها با مسلمانان منجر شود، اما هر پیشرفتى در این زمینه نتیجه مستقیم نیازهاى دنیاى اسلامى – عربى بود. (باید یادآور شد که برخلاف علوم یونان، محققان و مؤلفان، اغلب میراث‏هاى تاریخ روم را بسط داده و به تاریخ یونان بى‏توجه بودند).
از آن‏چه گفته شد برمى‏آید که تمام نویسندگان نخستین تاریخ، از عرب‏ها و موالى (عراقیان عرب زبان) بودند. ورود خراسانیان (مهم‏ترین عامل شهرى و نظامى) در حکومت عباسیان به صحنه قدرت، که به سرعت عرب زبان شده بودند، از قرن سوم به بعد به پیدا شدن مؤلفان ایرانى منجر شد. آن‏ها شیوه‏هاى خاص خود را حفظ کرده یا توسعه دادند، بنابراین روش‏هاى متعدد در تاریخ‏نگارى در کنار هم حضور داشتند.
در طى این دوره‏ها شاخه تازه‏اى در تاریخ‏نگارى پیداشد که بلافاصله با شاهکارى به اوج رسید. ضرورى بود تا در یک پژوهش عمومى بتوان به همه اطلاعات ممکن درباره رهبران دو قرن گذشته اسلامى دست‏یافت تا هم جایگاه آنان در تاریخ تعیین شود و هم سندیت آن‏ها در انتقال حدیث ارزیابى گردد. «ابن سعد» این نیاز را احساس کرد. نوشته او درباره اشخاص مورد مطالعه‏اش، در طبقه‏هایى مطابق با نسل‏هاى افراد مرتب شده بود که او به همین دلیل آن کتاب را «طبقات‏» خواند. این مجموعه حجیم نه تنها به سبب ارزش ذاتى خود اهمیتى غیر قابل وصف دارد، بلکه تنها منبعى است که اطلاعاتى را براى ما مهیا کرده که در اخبار منابع پیشین، اصلاح و تعدیل و درنوشته‏هاى بعدى منجر به تغییر دیدگاه شده‏است. «الانساب‏» بلاذرى طبقات دو نسل پس از نوشته ابن سعد را آورده که در بخش‏هایى با طبقات ابن سعد قابل مقایسه است. بلاذرى نویسنده‏اى است که به موقع خود، به آن خواهیم پرداخت. در مقایسه با طبقات ابن سعد «کتاب انساب الاشراف‏» به سبب شیفتگى زیاد به خلفاى اموى و اطرافیانشان، ویژگى خاص دارد.
درباره زمان و چگونگى پیداشدن نظریه تالیف تاریخ متوالى ، اطلاعات اندکى در دست است. دنیاى اسلام به طور مستقل این نیاز را احساس کرد، زیرا تفسیر اخبار مسئله‏اى مهم بود که با وجود داشتن اطلاعات مفصل، هنوز ابزارى را براى تفسیر متون در اختیار نداشت. احتمالا در این شیوه از شواهد باقى مانده در دسترس نیز بهره‏گرفته شد اما مطالعه عمیق تاریخ‏هاى موجود متاخر، به‏ویژه کتاب طبرى، امکان تفاوت گذاشتن میان منابع شفاهى و مکتوب مورد استفاده مؤلفان نخستین را فراهم مى‏سازد. کهن‏ترین تاریخ باقى مانده از آن‏«خلیفة بن خیاط‏» است که درباره آن بحث‏خواهد شد، اما بدیهى است که او در این شیوه پیشگامانى داشت.
نویسندگان نخستین، اغلب حوادث سال‏هاى آغازین اسلامى را نگاشته و جانشینان آنان نیز ادامه همان حوادث را ثبت کرده‏اند. با این همه، درمورد اهمیت تاریخى، اولویت‏به حوادث دهه‏هاى نخستین اسلام داده شد. این دهه‏ها در آثار مکتوب، حجم بسیارى را اشغال کرده‏بود، زیرا احادیث انبوهى درباره آن‏ها گردآورى شده بود. البته دلیل اصلى رجحان این دهه‏ها در شکل‏گیرى و حیات جامعه اسلامى نهفته است; حوادث آغازین، مشکلات بنیانى سیاسى – مذهبى را پیش کشید که حل آن‏ها به ادامه همان حوادث کمک کرد.
گفتن این سخن بسیار پیش پا افتاده است که اغلب تمدن‏ها به متون تاریخى متخلق مى‏باشند; متونى که تنها به «جنگ‏ها و پادشاهان‏» مى‏پردازند. در حقیقت‏با وجود اغماض زیاد، بیشتر متون تاریخى عربى – اسلامى را جنگ‏هاى خارجى و اختلافات داخلى پر کرده بود. اما این سخن به‏جا است که بسیارى از این اختلاف عقیده‏ها تاثیر سیاسى – مذهبى مدت‏دارى داشتند.
به طور خلاصه، اگر سیر تاریخ را همان طور که وقایع نامه‏هاى بعدى ارائه داده‏اند در نظر بگیریم، این نتیجه به دست مى‏آید که یافتن مورخ براى حوادث، حتى در مهم‏ترین آن‏ها، دور از انتظار است. این امر در مورد انقلاب عباسیان نیز صادق است. به نظر مى‏رسد با وجود مکتوبات مجادله‏آمیز، نخستین روایت جامع درباره عباسیان، حدود سه ربع قرن پس از واقعه و متعلق به «ابن نطاح‏» مى‏باشد. این اثر در یک نسخه خطى گمنام کشف شد و با عنوان «اخبار آل عباس‏» و یا «اخبار الدولة العباسیه‏» چاپ شد. (11) باید تاکید کرد این اثر (که باید آن را اصلى دانست) سندى است که در محتوا با مطلب نویسندگان عراقى (که به تواتر به ما رسیده‏است) تفاوت چندانى ندارد و تنها درنوشته‏یک نویسنده متاخرتر، به نام مستعار خراسانى، تا دو قرن بعد حفظ شده است. عبدالعزیز الدورى اثر به دست آمده را منسوب به ادعاى خلافت و امامت عباسیان از طریق وارثت جنبش محمدبن حنفیه و ابوهاشم مى‏داند. اما مهدى، سومین خلیفه عباسى (حک، 158-169ق) حقوق خلافت را میراث خاندان اعلام کرد. (12)
مؤلفان اخبار، مانند نویسندگان حدیث – که اغلب یکى و یا شبیه هم بودند – به احزاب و تحریکات آن‏ها وابسته بودند. احتمالا جهت‏گیرى متقابل احزاب در مقابل یکدیگر مهم‏ترین محرک نویسندگان در گزینش و نوشتن حوادث بود. پرداختن به این امر که در نظر مؤلفان چه کسانى خواهند بود، ارزش چندانى نداشت. به هر حال نباید در این جنبه نوشته‏ها اغراق شود، زیرا با وجود رقابت‏هاى آنان هنوز تقسیم‏بندى فرقه‏اى نمود بارزى پیدا نکرده بود. البته بعدها تقسیمات فرقه‏اى به وجود آمد. بدیهى است کسانى که از این زمان سنى یا شیعه نامیده شدند، احادیث را براساس اعتبار طبقه اشخاص مى‏پذیرفتند. این بدان معنا است که میان شواهد سندى مورد استفاده جانشینان امویان – یعنى عباسیان و شیعیان نخستین – تمایز ساختارى وجود ندارد، به دریج‏به موازات تالیف آثارى با حوزه گسترده‏تر، نوشته‏هایى به منظور اختصاص بیشتر به فرقه‏هایى از مردم پیدا شد.
ارائه مواد تاریخى براساس ترتیب زمانى، سبب تنظیم وقایع به شکل سالنامه‏ها شد که در آن‏ها وقایع به صورت سال به سال ذکر مى‏شد. این نظام تالیفى در کتاب‏هاى قبل از اسلام و کتاب‏هاى اروپایى قرون وسطى رایج‏بود. شاید گفتن این نکته سبب تناقض شود که نویسندگان عرب – البته نه همه آن‏ها – با آگاهى مجملى از رواج شیوه فوق، به این ضابطه نوشتارى رسیدند. البته باید متذکر شد که منظور سال قمرى است نه سال شمسى. در واقع – همان طور که معلوم است – اعراب مسلمان از آغاز براى اهداف ادارى خود «هجرت‏» را به عنوان مبدا تاریخ پذیرفتند. کهن‏ترین اوراق پراکنده دوره اسلامى این مطلب را ثابت مى‏کند. اساسا اگر چه قسمت اعظم اطلاعات مورخان به طور شفاهى و بدون تاریخ دقیق به دست آمده‏است، اما هنگامى که آنان با اسناد مکتوب ادارى تاریخ دار برخورد کردند آن اسناد را در متون خود با همان تاریخ به کار بردند. «تاریخ خلیفة بن خیاط‏» که اخیرا بررسى و چاپ شده‏است و سال شمار گم شده «ابوالحسن زیادى‏» دو نمونه بسیار قدیمى مى‏باشند که در آن‏ها نمودى از سال شمارها را مى‏یابیم و به اواسط قرن سوم باز مى‏گردند. این مجموعه «تاریخ على السنین‏» نام داشت که بر نوعى نوآورى در تاریخ دلالت مى‏کند. بنابراین، شکل سالنامه‏اى ارائه حوادث در قسمت عمده تاریخ‏نگارى و در نوشته‏هاى اسنادى که چندان اقتضاى این شیوه را نداشتند، به کار برده شد. اما سالنامه‏ها دیگر، شامل تقسیمات تاریخى حکومت‏ها یا دولت‏ها نبود. این نوع ترتیب حوادث ، مراجعات هم عرض به نوشته‏ها و پیدا کردن وقایع مشابه را در هر کدام از نوشته‏ها آسان مى‏نمود. با این حال در برخى کشورها از جمله ایران و مصر، خود حکومت‏ها با جامعیت‏بیشتر و بدون در نظر گرفتن دیگر تمایزات سال شمارانه با تاریخ برخورد مى‏کردند.
مى‏توان گفت که در این زمان نگارش تاریخ، حتى هنگامى که مؤلفان آن به نوشتن دیگر مطالب سرگرم بودند، طبقه مستقلى را تشکیل داد. این سبک به زودى «تاریخ‏» نامیده شد. احتمالا ریشه این کلمه به زمان و تاریخ قمرى مربوط مى‏شود و نمى‏توان آن را به هیچ شاخه زمان سامى پیش از اسلام مربوط دانست، اما تاریخ تعریف دقیقى، معادل با لغت لاتین history ندارد. خواهیم دید که این لغت را مى‏توان در مورد نوشته‏هایى با مقوله‏هاى مختلف به کار برد، اما زمان نخستین کاربرد آن نیز مشخص نیست، یکى از نمونه‏هاى کهن آن «تاریخ البخارى‏» است که فهرستى از منابع اصلى و ناقلان حدیث مى‏باشد. خلاف این امکان نیز وجود دارد که نوشته‏هاى دیگرى نیز به عنوان «تاریخ‏» و «اخبار» و یا دیگر عناوین مطرح شوند.
در این دوره نویسندگان پیشگام که «مدائنى‏» در راس آنان است، آثارى را خلق کردند که مورد استفاده طبرى و دیگران قرار گرفت. از طریق مدائنى بسیارى از پیشینیان او نیز شناخته شدند. به طور کلى عراقیان پس از سقوط امویان که با کنار گذاشتن شدن سنت تاریخ نویسى سورى همراه بود، در این کار شرکت داشتند. این دوران، عصرنگارش تاریخ شهرها بود که درباره آن بحث‏خواهد شد.
اگر چه این دوره از تاریخ نویسى حدودا در سال 300ق با نوشته طبرى به اوج رسید، اما نویسندگانى چون ابن قتیبه، یعقوبى، ابوحنیفه دینورى – که طبرى پیش‏تر و بى‏اطلاع از آنان بود – اغلب با استفاده از همان منابع طبرى، سعى مى‏کردند مطالب خود را به صورت اجمال و با ترکیب خاصى بیان کنند. شهرت ابن قتیبه در میان نسل‏هاى بعدى به اثر تاریخى مختصر او یعنى «کتاب المعارف‏» باز مى‏گردد، اما فعالیت‏هاى دیگر، از جمله تالیفات دین‏شناسى در این میان بى‏تاثیر نبود، زیرا تحصیل کردگان بغداد و منشى‏هاى دولتى ملزم به دانستن طرح کلى آثار او بودند. مطابق اطلاعات نه چندان عمیق ما، او از زمره کسانى است که در تشکیل نهاد تسنن که در زمان متوکل بروز کامل یافت، نقش داشت. او دانشمند نبود و نوشته‏هایش نیز نشان مى‏دهد که هدف او جمع‏آورى مجموعه‏هاى متنوعى از اطلاعات در موارد ذکر شده و دیگر موارد بود.
ابوحنیفه دینورى و یعقوبى کاملا با ابن قتیبه متفاوت‏اند. زمانى که هنوز تشیع با اهداف رسمى به وضوح تبیین نشده بود و شیعیان مناصب خلافت را در تصدى داشتند، آنان هر دو شیعه بودند. ابوحنیفه دینورى، ایرانى آزادیخواهى بود که از میان علوم مختلف به گیاه شناسى علاقه داشت. کتاب تاریخى مختصر او «اخبار الطوال‏» نشان دهنده جریانى است که در سراسر تاریخ نگارى ایران، چه در آثار مکتوب به فارسى و چه زبان عربى، یافت مى‏شود. در این روش تنها تاریخ ایران قبل از اسلام و تاریخ دوران اسلامى مطرح و مورد علاقه است. این مسلمان تقریبا در سکوتى کامل، تاریخ پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم و فتوحات عرب را نادیده گرفته است.
هر چند یعقوبى عرب بود و مدتى از زندگى شغلى خود را در ایران گذراند اما از جهاتى به مسیحیت هم گرایش داشت، اگر چه این گرایش تا پایان عمر او که «کتاب البلدان‏» را نوشت، دیده نشد. او در البلدان به تمام مناطق دنیاى اسلام پرداخت که در کتاب «تاریخ‏» خود مجال توصیف آن‏ها را نیافته بود. نخستین مجلد تاریخ، بدون نظم و ترتیب، وقایع پیش از اسلام را در بر گرفته است و تمام مردمانى را نام مى‏برد که در آن روزگار، متمدن خوانده مى‏شدند. او نام بنى‏اسرائیل ، نخستین مسیحیان، سریانى‏ها، آشورى‏ها، بابلى‏ها، هندى‏ها، یونانیان، ایرانیان، مردمان شمالى از جمله ترک‏ها ، چینى‏ها، مصرى‏ها، بربرها، حبشى‏ها، بخارى‏ها، سودانى‏هاى سیاه و بالاخره اعراب پیش از اسلام جزیرة‏العرب را (بدون ذکر نام ساکنان اروپاى غربى) ذکر مى‏کند. او هم‏چنین درباره تاثیر آب و هوا بر انسان نیز کتابچه‏اى نوشته است. مجلد دوم کتاب تاریخ او به تاریخ اسلام و خلافت تا سال 259ق مى‏پردازد.
باید توجه داشت که «بلاذرى‏» نیز نویسنده همین دوره بود. او نیز براى طبرى ناشناخته بود، اما در همان حوزه‏کار مى‏کرد و تقریبا از منابع مشابه او استفاده کرده است.
«ابو جعفر محمد بن جریر طبرى‏» (متوفاى 310 ق) و کتاب تاریخى بزرگ او «تاریخ الرسل و الملوک‏» نقطه عطفى در سبک تاریخ نویسى قدیم و سبک جدید است. در این کتاب یک یا دو نسل در تاریخ نویسى با هم تداخل پیدا مى‏کنند. با وجود طبرى روش حدیثى به اوج و پایان خود رسید، زیرا دیگر امکان ادامه این روش وجود نداشت. مقایسه اثر طبرى باآثار ابن قتیبه ، یعقوبى، یا ابوحنیفه دینورى از نظر مقطع زمانى تا حدى نادرست است.
جاى بسى تعجب است‏با وجود این‏که طبرى طى نسل‏هاى متمادى و تا حتى امروزه نیز به عنوان مجسم کننده کل تاریخ مطرح است و حداقل قرن‏ها در آن پیشگام بود، هیچ نوشته‏اى درباره او وجود ندارد. هر چند که تاریخ‏نگارى اصلى‏ترین عامل شهرت او در میان آیندگان است اما او نویسنده نخستین تفسیر بزرگ قرآن و حقوق‏دانى برجسته نیز بود. هنگامى که نویسنده‏اى در شاخه و سبک دیگر علوم فعالیت کند امکان تغییر سبک او وجود دارد، اما نباید او را فرد دیگرى دانست; به ویژه زمانى که نوشته‏هاى او در نظر جامعه مهم باشد. بى‏تردید طبرى و سبک او باید مورد مطالعه قرار گیرد و چون مطالعات دیگرى در این زمینه انجام نشده‏است، قطعا سخن مادر مورد او کافى نخواهد بود. (13)
شهرت طبرى سبب سوء تفاهم‏هایى شده‏است. جمع‏آورى مدارک شخصى در مورد وقایع خاص، نقطه آغازین روش محدثان بود که طبرى نیز از آن شیوه بهره‏گرفت. با این حال در زمان طبرى امکان استفاده از روش پرسش و پاسخ براى زمان‏هاى قدیم که او به آن‏ها مى‏پرداخت ، وجود نداشت، او تنها آن شیوه را در مورد وقایع متاخرتر به کار مى‏برد. طبرى در شرح و تفصیل حوادث دوران خود بسیار محتاط بود، زیرا در بررسى دوران‏هاى کهن براساس روش حدیثى، نمى‏توانست میان منابع مقایسه‏اى انجام دهد، به این ترتیب مى‏توان او را آخرین حلقه از زنجیره انتقال شفاهى مطالب دانست. پیش از او هیچ نویسنده‏اى براى یافتن مدارک و نگاشتن تالیفات از روش تطبیقى استفاده نکرده بود، اما طبرى اساس کار خود را بر همان مدارک مکتوب نهاد. حلقه‏هاى ناقلان (اسنادهاى) او تقریبا همان اسنادهاى پیشینیان بود. در موارد خاص براى انتقال حدیث، او از آخرین شخصى که از او حدیثى خوانده یا شنیده بود، اجازه رسمى مى‏گرفت، و در موارد دیگر اطلاعات را از آثار معتبر باز آفرینى مى‏کرد. در هر مورد، فهرست ناقلان از آخرین شخص آغاز مى‏شد و به عقب و پیشینیان او باز مى‏گشت، گاه تشخیص نخستین تالیف مکتوب از شاهدى که حادثه را نگاشته مشکل است. در حل این مسئله همانند نویسندگان (14) جدید مى‏توان به پیشینیان شناخته شده طبرى مانند «ابن ندیم‏» و کتاب «الفهرست » او یا حتى قدیم‏تر از او به «ابن حجر عسقلانى‏» و به‏ویژه کتاب «الاصابه‏» مراجعه کرد. در واقع مطالب فوق براساس تحقیقات درباره نخستین نویسندگان اخبار و تاریخ بیان شده است و نمى‏توان ادعا داشت که هر کدام از آن‏ها کامل و جامع مى‏باشند.
باید توجه داشت که طبرى از وجود معاصران خود یا حتى پیشینیان نزدیک خود بى‏خبر و یا شاید نسبت‏به آن‏ها بى‏توجه بود. نادیده گرفتن یعقوبى یا ابوحنیفه دینورى، احتمالا به دلیل عقاید و سبک نگارش آنان بود که با روش کار طبرى تفاوت داشت. بلاذرى همان شیوه طبرى را به کار مى‏گرفت و از منابع او اطلاع مستقیم داشت [که این امر] اندکى عجیب به نظر مى‏رسد!
تنها مشکل عمده ساختارى این است که آیا مى‏توان به نقل‏هاى طبرى اعتماد کامل داشت‏یا نه؟ در مقایسه او با مطالب دیگر مؤلفان و یا مقایسه با مطالب مستند نتیجه مثبت‏بود، اما این بدان معنا نیست که الزاما این نقل‏ها کامل‏اند، زیرا امکان حذف عبارات تکرارى یا مطالب مخالف عقاید او وجود دارد. طبرى به عباسیان وفادار بود و با وجود این‏که مى‏توانست از منابع دیگر گروه‏ها که عقاید مخالف جامعه سنى نداشتند، استفاده کند اما ترجیح داده است از این کار خوددارى کند.
نوشته طبرى مجموعه‏اى ماندنى از وقایع براى نسل‏هاى پس از اوست که در زمان عباسیان، در قرن دوم، وجود خود را نمایان ساخت. این نوشته نسل‏هاى بعد را از انجام کار مشابه بر حذر داشت، شاید همین امر علت از بین رفتن تدریجى بیشتر نوشته‏هاى ابتدایى باشد. با این حال باید در این مورد احتیاط بیشترى داشت. طبرى نگاشتن تاریخ تمام مسلمانان را مد نظر داشت‏یا حداقل براین اعتقاد بود. در واقع اگر چه او به سوریه و مصر سفر کرد اما از این کشورها نسبت‏به نیمه شرقى خلافت‏بسیار کم سخن گفته است. نادیده گرفتن مسلمانان نیمه غربى خلافت از توجه خوانندگانى چون «عریب بن سعد قرطبى‏» دور نمانده است، زیرا شهرت طبرى، با وجود فاصله زیاد، نزد آنان شناخته شده بود. مورخان امروزى، کوشش‏هاى طبرى را پایه و اساس همه تحقیقات سه قرنى مى‏دانند که او آن‏ها را بررسى کرده‏است، اما مطالب او باید با مطالب نویسندگان دیگر تکمیل شود.
دوره کلاسیک
شهرت طبرى به اندازه‏اى بود که بیشتر مورخان در مقایسه با او ارزیابى شدند، با این حال او به سبکى پایان داد که قرن‏ها نویسندگانى پاى بند آن بودند. افراد دیگرى کوشیدند تا نوشته طبرى را با اقتباساتى از منابع کهن تکمیل کنند. کسانى که تاریخ دوره‏هاى بعد را نوشته‏اند اغلب مطلب خود را از پایان نوشته طبرى آغاز کرده‏اند. البته باید یادآور شد که چند سال پایانى کتاب، به طور کافى بررسى نمى‏شد. آنان براى نگاشتن وقایع دوران‏هاى جدید علاوه بر منابع، به روایات شاهدان زنده یا مجموعه‏هاى شخصى افراد نیز دسترسى داشتند و مى‏توان گفت که آنان نیز روش «محدثان‏» را دنبال مى‏کردند و در مسائل اساسى، برداشت متفاوتى با طبرى داشتند. کارمندان ادارى مسلمان دیوانسالار به حفظ اسناد و مدارک عادت داشتند. آنان نسخه‏هایى از مکاتبات خلفا و حکام ، مراسلات آن‏ها و به ویژه ابلاغ‏هاى رسمى را که از طریق پست‏یا ماموران و خبر چینان محلى دریافت مى‏شد، نگاه مى‏داشتند. این مدارک امکان ایجاد ثبت ژورنالیستى را فراهم کرد که در آن‏ها وقایع به ترتیب نظم تاریخى یا حداقل بر اساس ترتیب ورود ابلاغ‏هاى رسمى ثبت مى‏شد.
گاه در آغاز و پایان سال، ناهماهنگى به وجود مى‏آمد و ابلاغ‏هاى آغاز سال اشتباها در پرونده سال پیش قرار داده مى‏شد، مانند حادثه‏اى که در ذى‏الحجه رخ داده بود و در وقایع محرم پیدا مى‏شد، مورخ آن را به سال بعد انتقال مى‏داد یا هنگامى که متوجه اشتباه مى‏شدند آن واقعه را به محرم سال پیش ارجاع مى‏دادند. با این حال آنان گاه اشراف خود را به منابع قدیمى‏تر از دست مى‏دادند به‏طورى که ممکن بود ناآگاهانه همان واقعه را دوباره بنویسند، یا ممکن بود دو حادثه مجزا در یک تاریخ توصیف شوند (البته اشتباهات نسخه بردارى منظور نیست). با وجود دقیق نبودن اطلاعات ما، مورخان مطمئنا به بایگانى‏ها دسترسى داشتند و هنگامى که نوشته ماهیت نیمه‏ادارى داشت‏یا مورد تصویب امیر و یا وزیرى بود، آنان از مدارک مورد نیاز خود نسخه بردارى مى‏کردند. با وجود این‏که طبرى و دیگر نویسندگان از اسناد موجود استفاده مى‏کردند اما تا این زمان اسناد در یک چهارچوب مرتبط به خود قرار نداشتند، درحالى که از این به بعد، روایات شاهدان عینى مطابق یک طرح آرشیوى اصلاح مى‏شد، این آرشیوها به دلیل استفاده‏اى که از آن‏ها مى‏شد به خوبى حفاظت مى‏شدند تا جایى که در آغاز قرن نهم «قلقشندى‏» از آن‏ها در کتاب خود «صبح الاعشى‏» بهره گرفته است.
اگر چه طبرى براى خود کتاب مى‏نوشت اما به سبب نوشته‏هایش موقعیت رسمى به دست آورد. در بغداد پس از او نویسندگانى به این موقعیت رسیدند اما در حوزه خود نیازى به همکارى یا رقیب نمى‏دیدند. با رسیدن اخبار دیگر مناطق جامعه، مواد کار براى شعبه‏هاى دیگر تاریخ نویسى فراهم شد. نکته قابل توجه این است که به احتمال قوى به مدت یک قرن و نیم حرفه تاریخ‏نگارى در دست‏خاندانى از «حران‏» بود. این خاندان غیر مسلمان و صابئى بودند که در پایان نسل چهارم اسلام آوردند. نخستین فرد از آنان «ثابت‏بن سنان‏» ریاضى‏دانى بود که تا سال 360ق زیست. به جز قسمتى از مجموعه‏اى درباره «قرامطیه‏» که احتمالا اقتباسى از منابع اصلى است، هیچ یک از آثار او مستقیما به دست نیامده‏است. این مجموعه تنها منبع کل تاریخ نویسى عراق است که تصادفا نویسنده‏اى مسیحى به زبان عربى آن را نگاشته است. به نظر مى‏رسد این اثر ترکیبى از دو گروه منابع برگرفته از ابلاغ‏هاى رسمى باشد: گروهى که براساس فهرست‏حوادث به شرح و تفصیل مى‏پردازند و گروهى که وقایع را روز به روز ارائه مى‏دهند. نسخه‏اى از گروه دوم به‏طور خلاصه در بخشى از تاریخ «محمدبن عبدالملک همدانى‏» باقى مانده است. به طور دقیق مشخص نیست که «ابو اسحاق ابراهیم بن هلال صابى‏»، برادر زاده «ثابت‏» کار عموى خود را تا چه حد ادامه داده است. ابواسحاق براى کار موقعیت‏بسیار مناسبى داشت، او منشى و کاتب خلیفه بود. «مسکویه‏» (متوفاى 421ق) به این افراد با عنوان «وقایع نگار» اشاره مى‏کند. نقش ابواسحاق در تاریخ بیشتر به نوه‏اش «هلال بن محسن بن ابراهیم صابى‏» ارتباط مى‏یابد، اما «عضد الدوله‏» در حاکمیت آل بویه، هلال را به زندان انداخت. او با نوشتن تاریخ سلسله آل‏بویه که تا حدى به لفاظى و کنایات مزین شده بود، از زندان رهایى یافت. این احتمال وجود دارد که نوشته‏اى جدید الکشف درباره تاریخ محلى ایالات جنوبى دریاى مازندران; تالیف نیمه اول قرن چهارم، تا حدى با نخستین جلد «کتاب التاجى‏» ترکیب شده باشد (عنوان تاجى از «تاج الملة‏» یکى از القاب عضدالدوله گرفته شده است) . «ابن اسفندیار» بعدها به هنگام نوشتن تاریخ طبرستان از این کتاب بهره‏جست. دیدگاه بسیار نامطلوبى درباره صحت و اهمیت اطلاعات و نحوه شکل‏گیرى اثر هلال وجود دارد.
با این همه، هلال صابى ثبت وقایع را تا سال 427 ق، اندکى پیش از مرگ خود، ادامه داد. اما تنها بخش سه ساله‏اى از تاریخ او، شامل ثبت رسمى وقایع، باقى مانده است. اما اقتباس‏هایى که بخشى از آن در «مرآة الزمان‏» اثر «سبط بن جوزى‏» باقى مانده‏است، به ویژه در حوادث مربوط به نواحى خارج از عراق، روایات را مفصل‏تر و متوالى‏تر نشان مى‏دهد. تاریخ هلال را پسرش «قرص النعمه محمد» تا سال 479ق ادامه داد، احتمالا او در همان سال در گذشت. این بخش نیز در مرآة حفظ شده است. تاریخ هلال به جاى توجه بخش به بخش و روز به روز به وقایع، با نظم دادن روایات معتبر دریافتى، گزارش‏هاى بسیار ارزشمندى فراهم آورده است. سرانجام اگر چه محمدبن عبدالملک همدانى از این خاندان نبود اما به عنوان فردى شناخته مى‏شود که در روند تاریخ نویسى – که تا زمان خود، یعنى آغاز قرن ششم ادامه داد – تغییر کلى ایجاد کرد. با وجود تاکید منابع مغرب اسلامى بر زیاد بودن نسخه‏هاى کتاب او و پراکندگى در محدوده جغرافیایى گسترده، فقط بخش نخست آن به دست آمده‏است. در نواحى دیگر نیز تالیفاتى در ادامه نوشته طبرى تالیف شد; مانند «عریب بن سعد قرطبى‏» از اسپانیا و «ابو محمد عبدالله بن احمد بن جعفر الفرقانى‏» (متوفاى 362ق) ترکى از آسیاى مرکزى که اخشیدیان او را به مصر فرستادند. مسکویه نیز «تجارب الامم‏» خود را براساس نوشته طبرى و دیگر تاریخ‏ها تالیف کرد که تا سال 373ق را شامل مى‏شود.
مسکویه فیلسوفى طرفدار فرهنگ زمان خود بود، او مورخى بود که از نظر ثبت مدارک در طبقه خاندان «صابى‏» قرار مى‏گیرد. در زمان او وقایع نامه هنوز اساس اطلاعات بود و او با تحقیق در بایگانى‏ها و مذاکره با دوستانش در بغداد، دامنه اطلاعات خود را وسعت داد. هر چند او بیش از یک مورخ عادى بود، اما شیوه بسیار ساده‏اى داشت که تاریخ به هدف سودمند او کمک مى‏کرد. سبک او در تاریخ هم عملى بود و هم تجربى، در حقیقت، امیران به قصد آموختن تاریخ و یا درس‏هایى از حکومت‏هاى خوب یا بد، او را مى‏پذیرفتند. روایت او از نظر تربیتى جایگاه برترى داشت. به نظر مى‏رسد او در راس تمام افرادى بود که درگیر مسائل حکومتى بودند و صفحاتى را به حکومت «اقطاع‏» دادند. او تا سال 430ق زیست، اما تجارب را حدود 380ق در دوران آل بویه تکمیل کرد. در این زمان شخصى مانند او یا «ابوالحسن توحیدى‏» (متوفاى 400ق) آزادانه مى‏توانست درباره اغلب مسائل رایج در دربار صحبت کند. مسکویه با هر هدفى که داشت در آوردن. اشاره‏هاى تالیفى و توضیح آن، روش برجسته‏اى داشت. در این سبک، او از تاریخ سال‏شمارانه استفاده اندکى نمود، اما نوشته‏هایش ارزش جامع و گسترده‏اى دارد، زیرا یک قرن پس از او، «ابوشجاع ظاهر الدین روذآورى‏» وزیر خلیفه تحت نظر سلجوقیان، با وجود تفاوت روش با مسکویه، کار او را به همان روش تکمیل کرد. این نسخه خطى باید دوباره به پایان تاریخ هلال صابى پیوند خورده و تکمیل مى‏شد تا نزد کسانى که از آن استفاده مى‏کردند، ثابت‏شود که همان اثر یکبار دیگر تدوین شده است.
قرنى که با طبرى آغاز شد از بهترین دوران‏هاى تاریخ‏نویسى عراق و دیگر نواحى اسلامى بود. نام «ابوالحسن على مسعودى‏» به دلیل سبک خاص او از درخشنده‏ترین نام‏ها در تاریخ نگارى است. او سیاحى خستگى‏ناپذیر از خاندانى بزرگ بود که با ذهنى پر حرارت و علاقه‏مند سه اثر بزرگ تاریخى تالیف کرد. «اخبار الزمان‏»، تالیف بسیار گسترده‏اى است که باید آن را به مانند معدنى به حساب آورد، شاید او هرگز نسخه کاملى از آن را براى انتشار آماده نکرد و یا حجم زیاد آن مانع توجه نسخه برداران و خوانندگان به آن شد. «مروج الذهب‏» که سبب شهرت مسعودى شد، حجم زیادى داشت اما در قسمت نخست آن، مقدمه جغرافیایى مفصل آن قرار داشت که مؤلف ، تاریخ علمى را با برداشت‏هاى شخصى خود از پدیده‏هاى زمین و دریا، دراین قسمت ترکیب کرده بود. در مجلد بعدى، تاریخ سه قرن نخستین اسلامى، خلیفه به خلیفه و بدون ارتباط، با ترتیب گاه شمارى دقیق آمده است اما با نظرى عمیق‏تر مى‏توان دید که تاریخ این حکام حادثه به حادثه ذکر شده است. منابع او اغلب همان منابع طبرى و دیگران است، سبک او ساده و روایى است که گاه سبب شیفتگى مى‏شود و دلیل موفقیت او مى‏باشد.
در حقیقت‏با قضاوت براساس مدارکى که خود مسعودى ارائه مى‏دهد، او نوشته‏هاى زیادى داشته که از توجه زندگى‏نامه نویس‏ها و کتابنامه نویس‏هاى دوران میانى دور مانده است. دلیل آن را اغلب، شیعه بودن او دانسته‏اند که همزمان با پیروزى «بویهیان‏» بر بغداد شیوع داشت. از طرف دیگر مروج الذهب نه به امامان که به خلفاى عباسى مى‏پردازد. مورخان بسیارى از مسعودى نقل کرده‏اند، اما نمى‏توان گفت که مروج الذهب بر ساختار و تصور تاریخ‏نگارى به معناى خاص، تاثیر گذاشته است.
«حمزة بن حسن اصفهانى‏» (متوفاى 360ق) و «صولى‏» دو نویسنده دیگر این زمان مى‏باشند. اصفهانى در طرح تاریخ عمومى خود با وجود گنجاندن تمام مردمان، سبک اختصارى دارد. «ابو بکر محمد بن یحیى صولى‏» از گروه دیگر نویسندگان است. او دربارى و معلم خصوصى خلفا بود که در «کتاب الاوراق‏» خود بدون هیچ نمود دیگرى به بخش‏هایى از تاریخ پرداخته و در آن مجموعه‏هاى شخصى و روایات شاهدان را با نقل‏هایى از اشعار و حتى خاطره شطرنج‏بازان، جمع کرده است.
رشد نهاد وزارت به نگارش تاریخ وزرا منجر شد. کتاب «ابن عبدوس جهشیارى‏» – که هلال صابى آن را تا قرن بعد ادامه داد – درباره وزارت و جزئیات ادارى این مقام عالى بود. از کتاب «رسوم دار الخلافه بغداد» نیز مى‏توان نام برد. (15)
اکید بر درگیرى‏هاى عقیدتى رایج‏سبب شد تا نوشته‏هایى به مطالعه فرقه‏ها و تشیع اختصاص یابد که با «مقالات الاسلامیین‏» اثر «على بن اسماعیل اشعرى‏» و «فرق الشیعه‏» منسوب به «ابو محمد حسن بن موسى نوبختى » آغاز مى‏شود، هر چند این کتاب‏ها ماهیت عقیدتى داشتند اما اطلاعات تاریخى نیز در آن‏ها آمده است. هم‏چنین باید از کتاب «البدء و التاریخ‏» در رساله‏اى در تاریخ عمومى با هدف مقایسه مذاهب، اثر «مطهر مقدسى‏» نام برد.
تقریبا همزمان با نوشته‏هاى ملل و نحل ، نسل تازه‏اى از تاریخ نویسى به شکل فرهنگ‏هاى زندگى‏نامه‏اى و تاریخ شهرها به وجود آمد. تاریخ شهرها پیش از این وجود داشت اما حاوى مجموعه‏هاى زندگى‏نامه‏اى نبود. «کتاب البغداد» از «ابن‏ابى طاهر طیفور» کتاب عمومى تاریخ خلافت و در ارتباط با پایتخت آن، شهر بغداد، مى‏باشد. «تاریخ مکه‏» و «ابن الارزق الفارقى‏» با دیگر تاریخ‏هاى مکه که ادامه آن مى‏باشند، تاریخ شهر بودند. در حالى که «تاریخ موصل‏» اثر «ابو زکریا الطبرى‏» تاریخ عمومى بین النهرین علیا است. نیمه باقى مانده تاریخ قم نیز روایت تحقیقاتى از ساخت ادارى آن سرزمین است. «تاریخ بخارا» اثر «نرشخى‏» نیز تاریخ سلسله سامانیان مى‏باشد. متون «فضایل‏» نیز در این حوزه جاى مى‏گیرد که از شایستگى‏هاى عمومى شهرها و مناطق بحث مى‏کند و نقل‏هایى درباره ارزش شهرها در کنار هم آورده‏است. البته این روایات بیش از آن‏که باستانى باشند، تاریخى‏اند.
به طور عمومى هدف نویسندگان، تاریخ نویسى نبود، بلکه از وجود تاریخ براى انتقال آسان‏تر اصول و فرهنگ‏هاى متعدد استفاده مى‏شد. از این رو نویسندگان سبک ساده‏اى را پذیرفتند که امکان توضیح موارد ضرورى را فراهم مى‏کرد. البته استثنائا نویسندگانى هم از حکومت اجتناب داشتند. مقدمه و عبارات اهداى کتاب‏ها نشان مى‏دهند که عامل نوشتن این کتاب‏ها شهرت حامیان مورد خطاب آن بوده‏است. زمانى که حامیان مورد نظر شاعران بودند، آزادانه نقل‏هایى از آنان ساخته مى‏شد. ستایش امیران به افراد جرئت اقدام مى‏داد، مانند «التاجى‏» نوشته «ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابى‏» با توجه به لقب عضدالدوله که «تاج الملة‏» بود و «تاریخ محمود غزنوى‏» نوشته «عتبى‏». نویسنده این کتاب ایرانى و نفوذ متون ایرانى در آن امکان پذیر بود. در تاریخ نویسى نیز همانند دیگر حوزه‏ها عبارات زیبا و شاعرانه به کار مى‏رفت. نفوذ افرادى مانند شخصیت صلاح الدین ایوبى، به سبک جدیدى منجر شد که «عماد الدین محمدبن کاتب اصفهانى‏» (متوفاى 597ق) در دوره بعد به آن سبک نوشت. چنین نویسندگانى تاریخ را بخشى از ادبیات مى‏دانستند و مى‏خواستند از آن براى نشان دادن ذوق هنرى خود استفاده کنند. البته نباید در این جنبه زیاد اغراق کرد، زیرا گروهى اندک از نویسندگان – حداقل پیش از دوران ممالیک – هرگز براى نفاب زدن یا تکذیب حقایقى که قصد بیان آن را داشتند عبارات پر زرق و برقى به کار نبرده‏اند، البته هر نویسنده‏اى در روایت جزئیات، سبک ویژه‏اى داشت که گاه تحت نفوذ سخن روز قرار مى‏گرفت. در حقیقت صداقت مورخ از نقل‏ها و مدارک او شناخته مى‏شد. در مقایسه سبک‏هاى مزین و پر تکلف با سبک ساده، نوع دوم نتیجه بهترى داشت. نویسندگان نخستین اغلب عنوان ساده‏اى به آثار خود مى‏دادند، اما بعدها عناوین مزین شده در متون رایج‏به کار رفت که برجسته‏ترین آن‏ها به عنوان مثال «مروج الذهب مسعودى‏» است; با این حال اندکى بعد دوباره آثار نویسندگانى مانند «عز الدین ابن اثیر» یا «ذهبى‏» با عناوین ساده نامیده شدند، مانند: «الکامل فى التاریخ‏» و یا «تاریخ اسلام‏».
در دیگر اصول، یکى از نخستین توجهات نویسندگان تاریخ، یافتن حداقل یک الگوى نوشتارى در موضوعاتى از زمان‏هاى قبل بود که علاقه آنان را به خود جلب مى‏کرد. در مقایسه با اروپا، نوشتن تاریخ آسان‏تر بود، زیرا توزیع کاغذ و ترویج درجاتى از فرهنگ، در حوزه جغرافیایى گسترده‏اى انجام مى‏شد که براى اشخاص طرفدار آن مناسب و افزایش تعداد استنساخ‏هاى آثار، پاسخ نیاز آنان بود. علاوه بر این همانند اروپا، مسافرت‏هایى «در طلب علم‏» انجام مى‏شد که امکان پرکردن خلاهاى علمى را فراهم کرد. در این مورد نیز نباید اغراق کرد، زیرا تالیف متون حتى در مسائل مورد علاقه عموم، مانند حقوق و ادبیات،میان مکاتب منطقه‏اى پراکنده شده بود. این امر در مورد تاریخ کار بردبیشترى دارد، زیرا مقید شدن نویسندگان و خوانندگان به منطقه‏اى خاص، اغلب مانع گزارش حوادث دیگر نواحى مى‏شد. بنابراین میان نوشته‏هاى مربوط به مناطق بزرگ، و مراکز شناخته شده فرهنگى با آثار محدود به قلمروهاى کوچک، نوعى عدم تناسب به وجود آمد. این مطلب، علت کمتر بودن آثار مربوط به محدوده‏هاى جغرافیایى بزرگ‏تر را نسبت‏به نوشته‏هاى مربوط به مناطق متوسط و کوچک، بیان مى‏کند. گاه جنگ‏ها و دگرگونى‏هاى تجارى به ظهور مجلدات اثرى در همان محل منجر مى‏شد، بنابراین نویسندگان اطلاعات خود را در باره آن حوادث به آسانى تالیف مى‏کردند. البته گاه مدتى طول مى‏کشید تا آثار مهم شکل بگیرند.
نویسندگان از نحوه دستیابى به مواد کار خود اطلاعات اندکى ارائه داده‏اند. برخى از آنان، بسیار ثروتمند بودند، لذا تعداد زیادى کتاب مى‏خریدند. بسیارى از نویسندگان نیز به‏تدریج‏به کتابخانه ایران، مساجد و مدارس مراجعه مى‏کردند. استاد یا شاگردى که امکان ورود به چنین کتابخانه‏هایى را داشت، یا از روى کتاب‏ها یادداشت‏بر مى‏داشت‏یا مطالبى را که استادش مى‏خواند و دیکته مى‏کرد یادداشت مى‏نمود. در مواردى براى استفاده از کتابخانه شخصى امیرى، باید با او مشورت و کسب اجازه مى‏شد. در نتیجه گاه تعداد متون این نویسندگان بسیار بود. مؤلفان نیز مى‏کوشیدند تا براى آگاهى خوانندگان آثار خود، شرایط ایده‏آل و اطلاعات قابل وصول فراهم کنند.
مدتى طول مى‏کشید تا نوشته‏اى پس از تکمیل شدن شناخته شود. اغلب آثار، خوانندگانى بیش از حوزه جغرافیایى خود نداشتند. تعداد نسخه برداران نیز به شهرت و توانایى نویسنده در پرداخت پول بستگى داشت. مسائل خاص که باید مورد توجه قرار گیرد تاخیر در توزیع اثر یا حوزه‏هاى تحت پوشش آن مى‏باشد. استفاده کنندگان یا صاحبان کتاب اغلب پس از قرائت کتاب، برداشت‏خود را به حاشیه نسخه خطى اضافه مى‏کردند. (16)
در کنار مورخى که به طور مستقیم با منابع اصلى کار مى‏کرد، افراد دیگرى نیز با انتقال حوادث به مورخ کار را ادامه مى‏دادند که هرگز خود را در تحقیقات درون بایگانى‏ها نشان نمى‏دهند، بایگانى‏ها حتى در تحقیقات تحت نظر حکومت‏ها زمانى طولانى قابل دسترسى و استفاده نبودند، زیرا دسته‏اى از اسناد مالى در آن‏ها حفاظت مى‏شد که ممکن بود در موضوعى خاص مثل تاریخ وزرا، مفید باشد ولى وقایع‏نگاران توجه چندانى به این اسناد نداشتند. هیچ نشانه‏اى درگرایش مؤلفان به کتیبه خوانى یا سکه‏شناسى وجود ندارد، اما نمى‏توان گفت که آن‏ها با تاریخ پول بى‏ارتباط بودند، آنان براى این مقصود از منابع مالى مکتوب استفاده مى‏کردند و به ندرت به آزمایش ضرب سکه واقعى متوسل مى‏شدند.
بنابراین منابع آن‏ها شامل یک یا چند اثر مکتوب نسل‏هاى پیشین بود. آن‏ها اغلب با الحاق یا عدم الحاق نکات اضافى، از یک راهبرد اصولى تبعیت مى‏کردند. به‏طور کلى باید میان اطلاعات به‏دست آمده از زبان یا کلام شاهدان عینى که با عبارت «حدثنا» بیان مى‏شد، و نقل‏هایى از آثار مکتوب که با عبارت «قال‏» آغاز مى‏شد، تفاوت قائل شد. نباید در روند تاریخ‏نگارى، مؤلف یا مؤلفان کثیر الروایه را منبع اصلى تالیف تصور کرد، به ویژه که مورخى مانند طبرى تمام منابع همه وقایع را نام مى‏برد.
البته برداشت نویسندگان دیگر که متن مؤلف کثیرالروایه را به شکل عبارات خلاصه، نقطه ثقل سخن خود قرار مى‏دهند، متفاوت خواهد بود. با این حال، اغلب اوقات به ذکر نام مرجع اصلى نیازى نبودیا فقط یک بار و براى همیشه نام برده مى‏شد و آن به هنگام الحاق سخن یامتن تازه‏اى بود که با روایت اصلى تفاوت داشت‏یا از منبع دیگرى بود، مؤلفان در نگارش تاریخ خود مجبور بودند تا حدامکان براساس دوران‏ها و نواحى مختلف، چندین اصل راهبردى را مد نظر قرار دهند.
طبرى به سبب سبک خود نزد مورخان جایگاه خاص داشت. کلام او همواره بى‏طرف و غیر جدلى بر دو زمانى که امکان آن وجود داشت، نقل تدوین شده را صحه مى‏گذاشت. با این وصف، به سختى مى‏توان پذیرفت مورخانى که استنتاج خوانندگان منوط به نحوه ارائه حوادث گذشته توسط آنان بود، نسبت‏به مشکلات زمان خود بى‏تفاوت باشند; به عنوان نمونه، آنان مطالبى را که به نظر خودشان، خواننده را به جمع‏بندى نامطلوب سوق مى‏داد، کنار مى‏گذاشتند. ثبت کنندگان نخستین جنگ‏هاى داخلى اسلام و مورخان بعدى نیز به این شیوه عمل مى‏کردند; مقایسه تحلیلى تاریخ دمشق، اثر «ابن قلانسى‏» و تاریخ دمشق، نوشته «ابن عساکر» درستى این فرض را نشان مى‏دهد.
تاریخ‏نگارى عراق به رغم خصومت جدلى خود یکدست نیست و تمام آثار مرتبط را تحت پوشش قرارنمى‏دهد. وجود اختلافات سیاسى، فشارهاى محیط، تلاش امیران نواحى درکسب قدرت بیشتر، پیدایش و رشد تاریخ‏نگارى محلى یا قومى را تشویق کرد. اما وسعت جهان اسلام و تنوع ابزارهاى ارتباطى آن روزگار، اصولى را براى روایات تاریخى فراهم کرد که نیازها و آرمان‏هاى خوانندگان هرسرزمینى در آن پذیرفته شد. این روند در تاریخ‏نگارى ایران، همانند دیگر شاخه‏هاى آموزش، به کنار گذاشته‏شدن عربى در برابر فارسى منجر شد. ترجمه فارسى تاریخ طبرى، خلاصه یا مجموعه‏اى از خلاصه‏هایى بود که مطالب غیر مرتبط به ایران از آن حذف شده بود. تاریخ قم و تاریخ بخارا به عربى نوشته شدند و مداحان‏محمود غزنوى زندگى‏نامه او را به عربى نوشتند. اثر عتبى، هنرمندانه نوشته‏اى را براى امیرى آراست که در ایران چندان شناخته شده نبود. زمانى که هنوز عربى زبان علمى بود، در ایران «ابوالفضل محمدبن حسین بیهقى‏» (متوفاى 470ق) تاریخ جانشینان غزنویان را به فارسى نوشت.
به هر حال عربى زبانى بود که هنوز در نظر ایرانیان اهمیت داشت و در مقابل تاریخ‏هاى محلى ایران، تاریخ‏هاى عمومى به آن زبان نوشته‏مى‏شد، همانند اثر نویسنده مشهور «ابومنصور عبدالملک بن محمد الثعالبى‏» که کتاب «غرر اخبار ملوک فرس و سیرتهم‏» را از تاریخ کهن ایران پیش از اسلام آغاز کرد. تاکنون تنها جلدهاى سوم و یکم از چهار جلد این کتاب به دست آمده‏است. جلد سوم نیز از نظر سند مدتى مورد مشاجره بود و اکنون با شک با آن برخورد مى‏شود. روایات او به ندرت بیشتر از اخبار طبرى است. نسخه گمنام مهم‏ترى در دست است که «پى.اى گریزنویچ‏» آن را چاپ کرده‏است. قسمت‏حفظ شده آن از آغاز قرن دوم فراتر نمى‏رود و تاریخ‏نگارش آن از قرن پنجم بیشتر نیست. نویسنده نیز همانند ثعالبى خراسانى است اما برخلاف او، از تاریخ عباسیان منسوب به ابن نطاح یا چند اثر دیگر استفاده کرده‏است.
تاریخ‏نویسى در مصر – بعد از تجربیات جسورانه در زمینه حدیث و اخبار – با برادران عبدالحکم آغاز شد، اما این آثار به دوران آغازین اسلام، یا به دوران عمربن عبدالعزیز و حوادثى مى‏پرداخت که از نظر جغرافیایى گسترده ولى محدود به چند سال بود و از محرکان ضد عباسى الهام مى‏گرفت. به نظر نمى‏رسد در طى چندین نسل اقدام خاصى براى تدوین تاریخ مصر صورت گرفته‏باشد. نخستین اثر در این‏باره زمانى نوشته‏شد که مصر در حکومت «طولونى‏ها» استقلال خود را به دست آورد – هر چند تاریخ این سلسله نیز تاپایان قرن پنجم نوشته نشده بود. تاریخ مصر را «ابوجعفر احمدبن یوسف بن الدایه‏» (متوفاى 340ق) و «ابو محمد عبدالله مدنى بلوى‏» احتمالا به تشویق اخشیدیان نوشتند. (17) «عبدالرحمان بن یونس‏» نیز متعلق به این دوران است. او نویسنده‏اى است که تنها از طریق نقل قول‏ها شناخته شده‏است، هم‏چنین «محمدبن یوسف کندى‏» که تاریخ حکام و قضات مصر را به رشته تحریر در آورد. «ابن زلاق‏» نویسنده تاریخ دوران پایانى اخشیدیان و آغاز فاطمیان است که در مورد او بحث‏خواهد شد.
در مصر نیز «ابو محمد بن عبدالله بن احمد بن جعفر فرقانى‏» در دوران اخشیدیان ادامه کتاب طبرى را تالیف کرد. نوشته با ارزش «العیون و الحدائق‏» توسط مؤلفى ناشناس در قرن بعد نوشته شد. تنها دو مجلد از این اثر باقى مانده که یکى به سال‏هاى 86-227ق مربوط است و یک قرن پیش انتشار یافته و دیگرى سال‏هاى 256-350ق را تحت پوشش قرار مى‏دهد که اخیرا «و. سعیدى‏» آن را چاپ کرده‏است (18) این جلد ترکیبى از متون اقتباس شده از مسکویه و فرقانى مى‏باشد. منابع تاریخ نویسى مصر در قلمرو فاطمیان بیشتر برخبر تاکید داشتند، اما با این حال نویسنده تاریخ مصر و افریقیه، موردى استشنایى است.
تاسیس حکومت فاطمیان و استقلال مصر با نوعى تاریخ نگارى مستقل همراه شد. در زمان خلیفه دوم فاطمى العزیز (حک 365-386ق) «ابن زولاق‏» تاریخ خود را به شکل سال‏شمار نوشت. اگر چه این کتاب به طور مستقیم به دست نیامده‏است اما منبع اصلى نویسندگان بعدى به‏ویژه مقریزى بود. «المسبحى‏» به عنوان عضوى از خاندان فاطمى و مقام ارشد در حکومت، با نوشتن تاریخ رسمى مصر به شکل ژورنالیستى، تاریخ‏نگارى را ادامه داد. معاصر او هلال صابى همان شیوه را داشت، اما اسلاف وى آن سبک را به دلیل تبعیت‏خود از روش آرشیوى که تحت نفوذ یکدیگر بودند، نمى‏پسندیدند. کتاب مسبحى نیز همانند کتاب هلال، حجیم بود و همین مسئله حجم ظاهرى، دلیل فقدان نسخه‏هاى آن به جز یک رونوشت مى‏باشد. با وجود استفاده «ابن میسر» – که مقریزى او را مى‏شناخت – از آن اثر در قرن هفتم، مشخص نیست که کل اثر تا زمان مقریزى حفظ شده باشد. مجلدى از آن که شامل وقایع دو سال 417 و 418ق بود در اسکوریان نگهدارى مى‏شد، اما هنوز معلوم نیست که پیش از آتش‏سوزى قرن 11ق مجلدات دیگرى نیز در آن‏جا وجود داشته [یا خیر؟] این اثر به رغم اهمیت زیادش تا زمان حاضر به فراموشى سپرده شده بود، اما هم اکنون «ترى بیانکس‏» (19) و «آ. ف. سید» آن را تنظیم و تصحیح کرده‏اند. (20)
در نیمه قرن پنجم «قضاعى‏» در مصر سرگرم تدوین تاریخ بود. او متولد ایران بود و به دلیل اختلاف فکرى و شهرت زیادش، به سختى با کسانى برابر شمرده مى‏شود که نام و آثارشان به دست ما رسیده‏است. مقریزى در «اتعاظ‏» اظهار مى‏کند که قضاعى بسیار به اطلاعات باستان شناسى و تاریخ عمومى این زمان مصر مقید بود.
بدیهى است، مورخانى که به عربى مى‏نوشتند، در تاریخ باستان از چندین اثر پهلوى کهن ترجمه شده به عربى استفاده مى‏کردند. در نخستین قرون اسلامى تنها زبان عربى مورد استفاده بود و هیچ مطلبى به فارسى نوشته نمى‏شد. اندکى بعد نویسندگان عرب مجبور شدند که آثار خود را به فارسى برگردانند و نوعى تاریخ‏نگارى فارسى شکل گرفت و توسعه یافت. گفته شده‏است که از آن پس مطلبى به عربى برگردانده نشد، اما نویسندگان عرب و در مواردى ایرانیان نوشته‏هاى تاریخى فارسى را نادیده گرفته یا توجه‏اندکى به آن‏ها داشتند. بنابراین، دو شیوه موازى براى مستند سازى به وجود آمد که نسبت‏به هم بى‏خبر و کاملا مستقل بودند.
در کشورهاى سامى و مصر تاریخ نگارى روند متفاوتى داشت. اگر چه زبان سورى در حوزه ادبیات مورد تاکید بود، اما توده مردم زبان عربى را به عنوان زبان محاوره‏اى پذیرفته بودند و زبان قبطى، زبان متون بسیار محدودى بود که آن متون بعدها کاملا عربى شد. همان طور سبک یونانى به بخش‏هاى شفاهى بسیار کوچکى تبدیل شد که حتى در میان معتقدان کلیساى میکایى نیز طرفدارى نداشت. تاریخ نگارى سورى تا حدى باقى ماند و حتى در قرن‏هاى ششم و هفتم در میان منوفیزیت‏هاى بین‏النهرین علیا تمایلى به استفاده از آن پیدا شد، اما در عراق و در میان نسطوریان به سختى تا قرن پنجم ادامه یافت.
جزیرالعرب که همواره با لحاظ سیاسى و حتى عقیدتى تقسیم شده بود، نمى‏توانست مواد لازم تاریخ نگارى را فراهم کند. از سوى دیگر، علاقه خاصى به تاریخ شهرهاى مقدس و هم‏چنین شهرهاى ناحیه یمن به وجود آمد. پیش از این ذکر شد که «ازرقى‏» و اسلافش (21) درباره مکه تاریخ هایى نوشتند. آگاهى ما از این نوشته‏ها اندک است، زیرا فقط خلاصه‏هایى از آن‏ها در آثار بعدى همچون نوشته «سمهورى‏» وجود دارد. کهن‏ترین نوشته درباره یمن از آن «ابوالعباس احمد بن عبدالله بن محمد الرازى‏» (متوفاى 460 ق) درباره صنعا است. با این حال باید به نوشته «ابو محمد حسن بن احمد همدانى (متوفاى 334 ق) نخستین و پیشگام‏ترین یمنى که علاقه‏اى به تاریخ کل جزیرة العرب نداشت، توجه خاص نمود. به سختى مى‏توان او را مورخ خواند. او تاریخ، جغرافیا، انساب قبیله‏اى و آثار باستانى پیش از اسلام را در یک نوشته با هم آورده بود. (22) در میان دیگر عناوین، نویسنده مى‏کوشید تا گذر یمن از دوران باستانى به دوران اسلامى را توصیف کند، اگر چه او متون باستانى را حتى به شکل ناقص مطالعه کرد، اما به سنت‏هاى اسلامى رایج در زمان خود، بیشتر تکیه داشت.
در جریان تغییر مرزها، مذهب زیدى در یمن پا گرفت و متونى مختص امامان زیدى با نوشته «ابوالحسن یحیى بن هادى الى الحق‏» (متوفاى 298ق) آغاز شد. زندگى‏نامه امامان زیدى را على‏بن محمد علوى و ابوجعفرکوفى تالیف کردند. (23)
مسلمانان نیمه غربى خلافت در مقایسه با مسلمانان شرق آن ویژگى‏هاى خاص داشتند که ضمن تفاوت‏هاى خاندانى با عباسیان یا خویشاوندى با امویان، با توسعه فرهنگى و بعضى مسائل ادبى آن‏ها مطابقت دارد. فتوحات در غرب نسبت‏به شرق دیرتر آغاز شد و آن را مردمانى انجام دادند که از جامعه نژادى – فرهنگى خاور نزدیک جدا شده بودند. از این رو تاریخ‏نگارى آن‏جا در مقایسه با شرق دیرتر آغاز شد، اما با این حال نمونه‏هایى را فراهم کرد. از آثار تاریخى نوشته شده در غرب برخى درباره افریقیه و برخى درباره اسپانیا بودند و بقیه نیز به طور مشترک به اسپانیا و مراکش مى‏پرداختند که اغلب تاریخ مشترکى داشتند. نوشته‏هاى دیگرى کل غرب را در زمان «مرابطون‏» و «موحدین‏» که در حکومت آن‏ها غرب نسبتا متحد شد، مورد مطالعه و بررسى قرار داده‏اند. مصریان نخستین نویسندگانى بودند که به تاریخ غرب خلافت پرداختند. باید یاد آور شد که مصرى‏ها و سورى‏ها در تاسیس و سازمان یافتن حکومت‏هاى تازه غرب نقش داشتند، اندکى بعد نیز مسلمانان قسمت غربى اطلاعات تاریخى و قضایى مورد نیاز خود را از مصرى‏ها کسب کردند. یادآورى فتوح ابن عبدالحکم در این زمینه کافى خواهد بود .رابطه اسپانیا با سوریه در وقایع نامه کوچک لاتینى، به نام «اثر ناشناس قرطبه‏» ضمن گزارشى از شرق تایید مى‏شود (نیمه قرن هشتم هجرى). (24)
سرانجام وقفه سیاسى در روابط شرق و غرب به بى‏توجهى تاریخ‏نگارى غرب به تاریخ مشرق پس از دوران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم منجر شد. تاریخ نویسى غرب تا زمان ظهور امویان اندلس که تنها سایه‏اى از سنت‏ها و رسوم اجداد دمشقى خود را حفظ کرده بودند، رشد اندکى داشت.
«ابومروان عبدالملک بن حبیب‏» (متوفاى 230ق) نخستین مورخ متولد اندلس است که به تاریخ آن سرزمین علاقه‏مند بود. او نیز مطالب خود را به شیوه حدیث مى‏نوشت. در قرن چهارم، دوران طلایى خلافت قرطبه، دو نویسنده به تاریخ نویسى اشتغال داشتند: «ابن قوطبه‏» (پسر زنى‏کوت) و نویسنده ناشناس «اخبار المجمعه‏» که مجموعه‏اى از حوادثى است که بیشتر آن‏ها مربوط به گذشته است. ادامه نوشته طبرى که بر اسپانیا متمرکز شد از آن «عریب بن سعد قرطبى‏» بود و به علاقه آنان به تاریخ شرق خلافت دلالت مى‏کند. «العقد الفرید» اثر «ابن عبدربه‏» حوزه گسترده‏ترى از تاریخ را در برمى‏گیرد. «ابن حزم‏»، شاعر و فیلسوف، کار خود را بر نسب نامه‏هاى قبیله‏اى سنتى و تاریخ فرقه‏ها – از نظر امویان – متمرکز کرد و «عبدالله بن بلوغین بن بادیس‏» (حک 469-483ق) آخرین امیر زیرى غرناطه خاطرات خود را نگاشت. (25) اما حقیقت این است که با توجه به آثار آخرین مورخان مسلمان، پایه‏گذاران اصلى تاریخ‏نگارى عربى اسپانیا در قرن چهارم، دو مهاجر ایرانى عرب شده بودند; یعنى «ابوبکر احمدبن محمدبن سبیر رازى‏» و پسرش «عیسى بن احمد». (26) مهم‏ترین نویسنده نیمه نخست قرن پنجم «ابو مروان حیان بن حیان‏» است که درباره تاریخ مسلمانان اسپانیا مطالب نسبتا کاملى نگاشته است. نسخه خلاصه نوشته او به نام «مقتبس‏» پنج جلدى بود که تا حدودى چاپ شده است.
هیچ ابزارى دال بر چگونگى آغاز تاریخ‏نگارى عرب در افریقیه یا مراکش در دست نیست. امیر اغلبى «محمدبن‏زیادة‏الله‏» و «سحنون‏» پسر قاضى بزرگ، درباره سلسله اغلبى و آثار زمان آن‏ها کتابى نوشتند که گم شده‏است و به نظر نمى‏رسد که نویسندگان بعدى از آن استفاده کرده باشند. (27) کهن‏ترین تاریخى که به‏طور اتفاقى حفظ شده‏است‏به «عبیدیان رستمى خارجى تاهرت‏» اختصاص دارد که در پایان قرن سوم مؤلفى به نام «ابن صغیر» (28) که از خوارج نبود آن را نوشت. به قدرت رسیدن فاطمیان و به دنبال آن سقوطشان، در چندین نوشته همزمان آنان یا دوران متاخرتر گزارش شده‏است که این آثار ناپدید شده‏اند. «کتاب افتتاح الدولة‏» نوشته «قاضى نعمان‏» نظریه‏پرداز بزرگ فاطمیان، اثرى مهم و اساسى درباره روزهاى آغازین این سلسله است که از این زمان فراتر نمى‏رود، در حالى که «سیرة استاذ الجوهر» مجموعه نسبتا مختصرى از مراسلات رسمى اوست. ابن خلدون از «ابن دقیق قیروانى‏» در قرن پنجم مطالبى نقل کرده‏است. «تاریخ اغلبیه و المغرب‏» او اخیرا چاپ شده است. (29) این نوشته با وجود این‏که هنوز سندیت آن ثابت نشده‏است، درباره اغلبى‏ها و منسوب به ابن دقیق مى‏باشد. «ابو عبدالله محمدبن على بن محمد» و «ابن الابار» کار ابن دقیق را ادامه دادند که «ابوصلت‏» نیز بعد از آن نوشته ابن الابار را ادامه داد. (30)
مشخص نیست که در سیسیل در زمینه تاریخ‏نگارى کارى انجام شده‏باشد، هر چند که شاخه‏هایى از فرهنگ عربى – اسلامى در آن‏جا یافت مى‏شود. «عمرى‏» در نوشته خود که درتاریخ کمبریج آمده‏است مطالبى تالیف کرد که هنوز هویت نوشته او تعیین نشده‏است. اندکى بعد «محمدبن یوسف الوراق‏» جغرافى‏دان و مورخ، براى یکى از امیران حاکم اسپانیا در قرن پنجم مطالبى درباره مغرب نوشت. نوشته او هم اکنون کم شده‏است اما «بکرى‏» از آن استفاده کرده‏بود.
همان طور که از «طبقات ابو العرب‏» برمى‏آید در مغرب علاقه زیادى به متون زندگى‏نامه‏اى وجود داشت. بخشى از اثر گمشده «احمدبن ابراهیم بن حزار» پزشک، در حکومت زیریان نخستین در پایان قرن دوم و نیز در میان دیگران مورد استفاده نویسندگان مغربى بعدى مانند نویسنده ناشناس «العیون و الحدائق‏» بود. در نیمه قرن ششم، پیش از وحدت مغرب تحت‏حکومت موحدین، «تاریخ القیروان‏» نوشته «عبدالعزیز بن شداد» اثرى است که باید مورد توجه خاص قرار گیرد. این کتاب کل تاریخ افریقا را از زمان فتوحات عرب مورد بحث قرار مى‏دهد. این اثر تاکنون پیدا نشده است اما امکان آن وجود دارد که هنوز در شرق موجود باشد. نویسنده در روزهاى آخر حیات خود مجبور به مهاجرت به سوریه شد که دست نوشته‏هاى خود را نیز به همراه برد. تمام مورخان شرق خلافت از «ابن اثیر» و شاگردش «ابن خلکان‏» گرفته تا «نویرى‏» و حتى «ابن الفرات‏» اطلاعات خود در مورد افریقیه تا آغاز حکومت موحدان را مدیون او مى‏باشند.
از روزگار آغازین اسلامى تا قرن یازدهم اثرى تاریخى که در مراکش مکتوب شده‏باشد به دست نیامده است. هر چند تاریخ‏نگارى آن‏جا تا حدى محلى بود و به امتى با ماهیت‏سیاسى – عقیدتى خاص گرایش داشت، چنین اجتماعاتى همانند دیگر گروه‏ها – به داشتن دفاتر ثبت، اساتید و اشخاص موثق خاص خود تمایل داشتند; به عبارتى فرهنگ نامه‏هاى خاص عبادیان، شیعیان، معتزله و دیگر گروه‏ها وجود داشت. با این همه، تاریخ واقعى آنان زمانى به دست آمد که اقتباسات تا حدى از بین رفته یا با دیگر نوشته‏ها ترکیب شده بودند. ساختار سیاسى منطقه نیز شیوه متفاوتى داشت که تاریخ‏نگارى محلى جزئى از آن بود. فاطمیان پیش از تاسیس اسمى‏حکومتشان تاریخ کهن‏ترى داشتند که قاضى نعمان آن را توصیف کرده‏است. او در خارج از قلمرو اسماعیلیان کمتر شناخته شده‏است. از طرف دیگر، همین تاریخ را یک بار دیگر «ابن اخى محسن‏» نقل کرده‏است که نوشته او مورد استفاده بیشتر مورخان به ویژه «ابوبکر عبدالله بن آیبک الدوادارى‏» بوده است.
از مطالب یادشده بر مى‏آید که ملاحظات تاریخى تا حد زیادى در زندگى فرهنگى و اجتماعى رسوخ کرده بود و در نتیجه در آثار بسیارى، تفاسیر تاریخى یافت مى‏شوند.
طرفداران فرقه‏هاى مختلف به دانستن تاریخ یا آرمان‏هاى فرقه خود متمایل و نیازمند بودند. این تمایل به رشد نوعى از تاریخ منجر شد که باید آن را «تذکرة الاولیاء» نامید و در آن به نسبت افزایش تعداد جماعات تحت نظر یک مرشد، مناقب‏او افزایش مى‏یافت. از قدیم «اخبارالحلاج‏» (31) وجود داشت. مقایسه کتاب «سیرة عمر بن عبدالعزیز» که سندى تاریخى و هم‏چنین سیاسى است‏با «مناقب‏» که سه قرن و نیم بعد «ابن جوزى‏» آن را گرد آورد، رشد این نوع نگارش را نشان مى‏دهد. به‏طور کلى فرقه‏ها از شهیدان خود تجلیل مى‏کردند. از این رو «ابو الفرج اصفهانى‏» در دوران جوانى خود، فهرستى از علویان مقتول به نام «مقاتل الطالبیین‏» نوشت.
دوره بعد از کلاسیک
در نیمه قرن پنجم تحولات سیاسى با تغییراتى در روند تاریخ نویسى و سیرکلى فرهنگ همراه بود که نه تنها مرزها را تغییر داد بلکه سبب به قدرت رسیدن طبقه‏اى از اشراف شد که از حدیث‏یا حادثه و حتى در مواردى از زبان عربى هیچ اطلاعى نداشتند. با این حال در مقایسه با دیگر شاخه‏هاى فرهنگ تاریخ‏نویسى این تغییرات مقاومت‏بیشترى از خودنشان داد، زیرا مواد آن بدون هیچ گونه تلاشى، براى کسب موقعیت در شرایط جدید فراهم مى‏شد.
پیش از دوران بهبود نسبى در پایان قرن ششم، بدشانسى‏هاى خلافت عراق و بغداد، رکود و کاهش تعداد تالیفات تاریخى را به خوبى توضیح مى‏دهد. «محمد بن عبدالملک همذانى‏» (32) و پس از او «الراقونى‏» و سپس «ابن الحداد حنبلى‏» تاریخ‏نگارى را ادامه دادند که اطلاع مستقیمى از آنان در دست نیست. در واقع هویت همذانى نیز مورد شک است. «بدرالدین العینى‏» وقایع‏نگار قرن نهم عبارات خلاصه برگرفته از کتاب «تاریخ مختصر» «محمدبن على العظیمى‏»(متوفاى 483ق) را با بخش‏هایى از نوشته محمدبن عبدالملک کنار هم قرار داده‏است که به سختى به ادامه کار طبرى مربوط مى‏شود. از طرف دیگر «ابن الفرات‏» روایات مفصلى از وقایع بین‏النهرین در آغاز قرن ششم را ارائه مى‏دهد که بسیار شبیه روایات عزالدین ابن اثیر مى‏باشند و به راحتى مى‏توان آن را به ویژه در اوایل قرن بعد، ادامه کار همذانى به حساب آورد. اقتباس‏هاى سبط بن جوزى در دوره ملک شاه، کامل الدین بن العدیم (متوفاى 660ق) و دیگران که آن‏ها را حفظ کرده‏اند، مشابه همین موارد مى‏باشد.
ارجاع مورخى چون «ابن اثیر» در منابع خود به «عراقیان‏» بر وجود منابع چندى از آن نوع دلالت دارد که احتمالا المثنى‏هایى از یکدیگر بوده‏اند و هیچ نویسنده‏اى نوشته چندان مستقلى نداشت. با این حال باید از «ابن حمدون‏» دایرة‏المعارف نویس در اواسط قرن یاد کرد که در دوازدهمین و آخرین کتاب خود «تذکره‏»، شرح مفصل و با ارزشى از تاریخ ارائه مى‏دهد. او مواد تالیف کتاب را از سوریه جمع‏آورى کرده‏بود و به درخواست امیر سورى «ابن العمرانى‏» عراقى تبعیدى، تاریخ مختصرى از خلافت را به نام «الانباءفى التاریخ الخلفا» تالیف کرد.
در پایان قرن ششم نوشته‏اى که اهمیت زیاد داشته اما با تقیدات بیشترى مطرح مى‏شود، از آن «ابن الجوزى‏» نظریه‏پرداز مکتب حنبلى است که این مکتب بعدها در عراق و تا حدودى سوریه رواج یافت. او واعظى توانمند بود که مردم را تحت تاثیر قرار مى‏داد و نویسنده آثارى در زمینه‏هاى مختلف بود که از اخبار و مشاهدات جدلى درباره حیات اجتماعى، اخلاقى و مذهبى انباشته بودند. او نویسنده‏اى خستگى‏ناپذیر بود که در میان نوشته‏هاى خود، اثرى را به نام «المنتظم‏» تالیف کرد که تاریخى مفصل از دنیاى اسلام تا زمان خود اوست. (33) نیم نخست تقلیدى از کتاب و باقى مانده آن همانند آثار کسانى است که راه طبرى را دنبال کرده‏اند. او تضادهاى مذهبى و اجتماعى بغداد را به آن مطالب افزود، این مطالب مکمل از مطلعان حنبلى یا از تجربیات شخصى خود او گرفته شده‏بود. ویژگى اصلى نوشته او اختصاص افق فکرى او به بغداد و یا موضوعات مورد علاقه خود او بوده است; به عنوان نمونه از جنگ‏هاى صلیبى هیچ سخنى در نوشته‏او دیده نمى‏شود. شاید به همین دلیل المنتظم کمتر مورد استفاده نویسندگان بعدى قرار گرفت و تنها نوه سبط بن جوزى در ضمیمه‏هاى روش‏شناسى کتاب خود «مرآة الزمان‏» از آن کتاب بهره برد. از منظر حرفه‏اى، المنتظم نخستین نمونه از سبکى است که بعدها دنبال شده‏است و شامل افزودن مرگ و میرها و مراسم سوگوارى (وفیات) به وقایع هر سال بود. «قادسى‏» نگارش المنتظم را تا پایان قرن ادامه داد، او نزد سبط بن جوزى شناخته شده بود، اما اثرش گم شده‏است.
از دیگر سو، شهرت «تاریخ بغداد» گروهى از نویسندگان را واداشت تا دنباله آن را تا زمان خود بنویسند. «سمعانى‏» در قرن ششم، سپس «ذبیبى‏» و به همان سبک «ابن النجار» در قرن هفتم در این گروه جاى مى‏گیرند. علاوه بر این سمعانى نویسنده کتابچه با ارزشى نیز مى‏باشد; کثرت اسامى نویسندگان که تنها معیارشناسایى آن‏ها نسبت (اخذ نام از انتساب به محل) مى‏باشد، تمایز میان آنان و تشخیص مکان‏هایى را که نام خود را از آن گرفته‏اند با اشکال روبه‏رو مى‏سازد. سمعانى در «کتاب الانساب‏» نوعى از ثبت را به کاربرد که در مواردى با فرهنگ‏هاى جغرافیایى قابل مقایسه است و علاوه براین، همراه نام هر منطقه، اسامى نویسندگان برجسته‏اى را نیز ذکر کرده‏است که نام خود را از انتساب به آن مکان دریافت کرده‏اند.
جالب است که در دوران سلجوقیان براى نگاشتن تاریخ مورخى وجود نداشت. دسترسى به تاریخ سلجوقیان تنها از طریق تاریخ نویسى‏عراق و آثار عربى فارسى اواخر قرن ششم میسر مى‏باشد که یکى از آن نوشته‏ها در خارج از قلمرو آن‏ها، به درخواست امیرى براى تقویت‏سنت‏هاى سلجوقى، نگاشته شده‏است. «عمادالدین اصفهانى‏» نویسنده «تاریخ سلجوقیان‏» دوران تحصیل خود را در کشورهاى عرب بین‏النهرین و سوریه گذراند. اگر چه او متولد ایران بود و آثارش را به عربى مى‏نگاشت اما در روایت‏حوادث از منابع فارسى و عربى استفاده مى‏کرد. او ابتدا از نوشته‏هاى عراق و سپس از خاطرات شخصى وزیر ایرانى «مشرف الدین ابو نصر انوشیروان بن خالد» کمک گرفت. سرانجام اطلاعات معاصر را از سوریه جمع کرد. اگر چه سبک او یعنى شاخ و برگ دادن زیاد به مطالب براى متخصصان بسیار جالب بود، اما براى خوانندگان عادى مشکل بود، به همین دلیل هم وطن او «البندارى‏» که به هر دو زبان مسلط بود، نسخه‏اى ساده از نوشته او را فراهم کرد که تنها مدرکى است که هم اکنون در اختیار ما مى‏باشد.
«اخبار السلجوقیه‏» دیگر تاریخ عمومى باقى مانده از سلجوقیان است که یک یا دو نویسنده نه چندان مشهور دارد و از شمال غربى ایران که زبان عربى در آن‏جا رواج داشت، به دست آمده‏است. احتمالا این کتاب را اتابکى از آذربایجان نوشته‏بود و قطعا شامل اطلاعاتى مربوط به این ایالت‏بود. اطلاعات مورخان بعدى در مورد ایران در زمان سلجوقیان و قرن ششم، بر پایه این دو تاریخ عربى است.
باید به کتاب «مشارب التجارب‏» نیز اشاره نمود که «ابن فندق‏» (على بن قاسم زید بیهقى) (34) نویسنده «تاریخ بیهق‏» (به فارسى)، آن را به زبان عربى به [سبک] تجارب مسکویه تالیف کرد. اطلاعات ما از این کتاب تنها از طریق ابن اثیر است که کتاب در زمان او موجود بود.
از این پس، اگر چه زبان عربى در ایران در مسائل مذهبى و قانونى کاربرد داشت، اما آثار تاریخى به زبان فارسى نوشته مى‏شد. «محمدبن احمدبن على نسوى‏» آثار خود، از جمله زندگى‏نامه سرور سابق خویش را به زبان عربى نوشت. او به علت مقام برجسته خود در زمان «جلال الدین منکوبرنى‏» (حک 617 – 628 ق) مجبور بود زبان عربى را بداند. سرانجام ماجراجویى‏هاى جلال الدین سبب شد که نسوى در کشورى عرب زبان، چشم از جهان فروبندد. او در این محل سرگرم نوشتن مطلب براى خوانندگان و کفیل عرب زبان خود بود.
وضعیت در سوریه متفاوت بود این سرزمین و نیمه شرقى آن از نظر سیاسى بسیار تقسیم شده بود و در هر مرکزى حوزه‏هاى ادبى کوچک دایر و نویسنده‏اى در آن سرگرم نگاشتن تاریخ محلى آن منطقه بود. تجزیه سیاسى کشور و تاثیر لهجه‏هاى مختلف در سبک نگارش، بیانگر بى‏توجهى نسل‏هاى بعد به حفظ این آثار مى‏باشد و نویسندگان بعد به ندرت عناوین آن‏ها را ذکر کرده‏اند. آخرین تاریخ مهم مکتوب در سوریه، کتاب «یحیى‏بن سعید انطاکى‏» (متوفاى 458ق) است که آن را در فضاى مسیحى بیزانس تالیف کرد. او در اصل، مسیحى متولد مصر بود که به عربى مى‏نوشت، این زبان در انطاکیه همانند ایالات مسلمان نشین رواج داشت.
به مدت یک قرن یا بیشتر هیچ اثر قابل توجهى در تاریخ تالیف نشد، تنها مى‏توان – بدون هیچ ادعایى در مورد جامعیت فهرست – چند اسم را نام برد; به عنوان نمونه: در نیمه اول قرن پنجم «ابوغال المعرى‏» (35) از خانواده سرشناس «معراة النعمان‏» که شاعر بزرگ «ابو العلاء المعرى‏» از آن‏ها بود; در ربع نخست قرن ششم «همدان بن عبدالرحیم‏» نویسنده تاریخ فرانک‏ها که داروساز نیز بود; (36) اندکى بعد دو نویسنده که مهم به نظر مى‏آیند اما نوشته‏هایشان ناپدید شده‏است: «على بن منقذ» از خاندان مشهور منقذ و «عظیمى‏». تاریخ على‏بن منقذ منبعى براى اطلاعات موجود در تاریخ‏هاى بعدى بود، (37) اما به زودى با شهرت و سرانجام بدى مواجه شد. احتمالا آن نوشته بویى از تشیع برد و به همین دلیل نیز حفاظت نشد. از عظیمى تاریخ مختصر بسیار مفیدى باقى مانده است، اما او اثر بسیار مهم‏تر دیگرى نیز تالیف کرد که در «بقیه‏» کمال الدین بن العدیم از آن نقل شده‏است. او از دید بومى حلب مى‏نوشت و هیچ تمایلى به حمایت از مذهب خاصى نداشت. (38) پیدایش تاریخچه مشهور «بوستان‏» که میان خاندان‏هاى نویسنده حلب و سوریه شمالى پیوندى ایجاد کرد، دلیل مناسبى براى ادامه بررسى تاریخ تا پایان قرن ششم مى‏باشد.
در این زمان بار دیگر وضعیت مرکز جنوب و سوریه دگرگون شد. این وضعیت‏به دلیل حاکمیت فاطمیان بود که وحدت نسبى ایجاد کرده بود، با این حال اتابکان دمشق این یکپارچگى را به مدت نیم قرن حفظ کردند. تنها نوشته شناخته‏شده بسیار مهم در این حوزه «تاریخ دمشق‏» مى‏باشد که در آن «ابن قلانسى‏» تاریخ شهر و ایالت‏خود را از اواسط قرن چهارم تا سال 555ق شرح داده‏است. با وجود ارزش سندى فراوان این اثر، نویسنده در چشم پوشى از حوادث نامناسب به خودتردیدى راه نداده است.
سرانجام در حوزه تاریخ محلى، «تاریخ میا فارقین‏» نوشته «ابن الازرق الفارقى‏» در دیار بکر قرار دارد. این تاریخ مهم در دو نسخه موجود است که هیچ محققى در قرن آخر (یعنى تا سال 572ق) آن را بررسى نکرده است.
بدیهى است همه این آثار تاریخى که به دلایل عملى به دوران زندگى نویسنده محدود بودند، براساس منابع شفاهى و تجربیات خود نویسنده تالیف مى‏شدند. این تجربیات را مى‏توان به پایانى‏ترین بخش‏هاى تواریخ نسبت داد که خود در گذشته‏اى دورتر ریشه دارند. در این میان «تاریخ دمشق‏» که با سبک روایى و زنده اغلب رنگ لهجه محلى به خود گرفته، قابل ذکر است. از سوى دیگر در تاریخ محلى دوره‏هاى پیشین مانند آثار «ابن الازرق‏» و «عظیمى‏» از منابع مکتوب استفاده شده است. این نویسندگان به مدارک بایگانى‏ها نیز دسترسى داشته‏اند.
دانستن نحوه دسته‏بندى خاندان منقذ چندان ساده نیست، چند نفر از آنان از جمله على به تاریخ نویسى پرداخته‏اند. مشهورترین عضو این خانواده «اسامه‏» (متوفاى 584ق) نویسنده کتاب منحصر به فرد و مشهور «کتاب الاعتبار» مى‏باشد که امروزه شناخته شده است اما کل روایت عرب آن را نادیده گرفته است. در این کتاب، اسامه بدون در نظر گرفتن ترتیب وقایع، با خود انگیختگى زیاد سفرهایى را انجام مى‏داد که گاه شرایط اندوه‏بارى داشت و ضمن آن سفرها مطالب خود را جمع مى‏کرد; او سفر خود را از زادگاهش «شیزر» در «اورنته‏» آغاز کرد و در زمان حکومت آخرین فرد فاطمیان به دیار بکر و مصر رفت. سفر او سرانجام به خدمت نزد صلاح الدین ایوبى خاتمه یافت. گزارش‏هاى او در مورد جنگ‏هاى محلى و هم‏پیمانى‏هاى کم اهمیت‏با فرانک‏هاى لاتین شرق در دو یا سه دهه بعد از نخستین جنگ صلیبى، جالب توجه است.
در حوزه زندگى‏نامه‏نویسى، «ابن عساکر» فرهنگ عظیم شهر دمشق را گردآورد که با نوشته کاتب بغدادى در مورد شهر بغداد در قرن پیشین برابرى مى‏کرد. او در مورد جنبه‏هاى غیر مذهبى زندگى با دیدى بازتر عمل کرده بود. این تمایل در قرن بعد، به ویژه در «بصیه‏» نوشته کمال الدین بن العدیم، بیشتر ظاهر شد. در این‏جا باید از کتاب ابن عساکر در مورد فضایل اورشلیم نام برد که علیه باز پس‏گیرى آن‏جا به دست صلاح الدین نوشته شد.
تاریخ نویسى قرن دوم فاطمیان زیاد شناخته شده نیست. به نظر مى‏رسد سقوط این سلسله مانع نگارش آثار عمده شد; از طرف دیگر فاجعه پیروزى ایوبیان سبب شد که آثار مکتوب، نابود یا پنهان شوند. تنها چند نمونه از آن نوشته‏ها نزد نویسندگانى از اواخر دوره ممالیک مجددا پیدا شد. دو کتاب تاریخ نسبتا عمومى این سلسله، روشى یکسان اما جداى از هم را دنبال مى‏کردند. یکى از آن‏ها در میانه قرن ششم توسط «المحنک‏» نوشته شد که تنها نام دربارى او ذکر شده و تالیفى از او در دسترس نیست. با این حال بخشى از آن منبع اصلى مورد استفاده «جمال‏الدین ابوالحسن على بن ظافرالازدى‏» دراواخر قرن و «محمدبن على بن میسر» (متوفاى 677ق) در آغاز زمامدارى مملوکان بوده‏است. برخلاف آن، تاریخ «ابن طویر» ترکیبى از روایت مفصلى از حوادث قرن ششم تا پیروزى ایوبیان مى‏باشد و نویسنده ضمن تاریخ، به بحث اصولى و عمیق از سازمان‏هاى سلسله منقرض شده مى‏پردازد و معتقد است‏حکام جدید باید آن را مراعات کنند; این امر از عنوان کتاب، «نزهات المقلتین فى اخبار الدولتین‏» برداشت مى‏شود. با وجود اهمیت زیاد این نوشته، پیش از پایان قرن ششم هیچ نویسنده‏اى از آن نام نبرده‏است. به نظر مى‏رسد در این زمان ابن خلدون بدون اشاره صریح به نام کتاب از آن استفاده کرده است. «ابن الفرات‏» که در آثار خود از منابع زیادى بهره‏گرفته‏است، به دلیل اقتباس اطلاعات مربوط به دومین قرن حکومت فاطمیان، تا حد زیادى مدیون این کتاب مى‏باشد. «مقریزى‏» و «ابن‏تغرى بردى‏» نیز از آن استفاده کرده‏اند. با سقوط تاریخ‏نگارى مصر، سکوتى بر نوشته ابن طویر حاکم شد تا حدى که امروزه زمان نویسنده آن مشخص نیست.
افزایش قدرت وزیران سبب نگارش تک نگارى‏هایى در مورد «افضل، المامون البطایح و طالع بن رزیق‏» شد. هر چند این نوشته‏ها نسبتا به رقابت‏هاى سیاسى محدود مى‏شوند، اما در مورد زندگى ادارى وزیران، اطلاعات غنى‏اى داشتند. این آثار تا زمان مقریزى موجود بودند، اما امروزه هیچ یک از آن‏ها به شکل اصلى خود حفظ نشده‏اند. در کنار تک‏نگارى‏ها «الاشارة الى من نال الوزارة‏» تالیف «على بن صیرفى‏» (متوفاى 542ق) خلاصه‏اى شایان ذکر در تاریخ وزرا مى‏باشد. صیرفى مقام وزارت عظما را در آغاز قرن ششم داشت.
نوشتن تاریخ به زبان عربى در مصر با «کتاب السیر» اثر «سادیروس بن المقنع‏» و به ویژه با نوشته‏اى منتسب به مهاجرت ارمنیان اثر «ابوصالح‏» در مورد کلیساهاى مصر، ادامه یافت.
زمامدارى فاطمیان با تسلط صلیحیان بر یمن مقارن بود. آنان رعایاى وفادار فاطمیان بودند، با این حال بقایاى جماعات زیدى و شافعى در آن‏جا حضور داشتند که صلیحیان آنان را طرد نکردند. هر کدام از این گروه‏ها کتاب‏هاى خاص به خود را داشتند. مهم‏ترین آثار درباره آن‏ها تاریخچه‏اى است از «لاهیجى‏» که چندان محتواى آن مشخص نیست و نوشته‏ى ادبى‏تر، اثر «عمارة بن ابى‏الحسن الحکمى‏» مى‏باشد.
شهرت صلاح الدین ایوبى که در میان امراى ترک به فرهنگ عربى گرایش داشت، نویسندگان چندى را دور خود جمع کرد. پیش از این نام عماد الدین اصفهانى در رابطه با تاریخ سلجوقیان ذکرشد و آن کتاب را زمانى در سوریه تالیف کرد که به خدمت صلاح‏الدین در آمد، در مقابل تقریبا همه آثار او به هدف نوشتن تاریخ این حاکم ایوبى بود. مهم‏ترین بخش نوشته او «برق الشام‏» گزارشى از دوران قهرمانى صلاح الدین مى‏باشد که تا پایان حکومت او ادامه داشت و شامل توصیفى از پیروزى بر اورشلیم، استقلال سوریه و فلسطین از دست فرانک‏ها و مقاومت در مقابل سومین جنگ صلیبى است.
این کتاب به سبکى شایسته سلطان عالى‏قدر نوشته شده‏است، اما در واقع او تاریخ سلجوقیان را نیز آورده‏است. با این حال نباید این اضافات را زیانى بر صحت کاردانست. علاوه بر این، نویسنده که در اصل مسئول مراسلات صلاح الدین بود، مجبور بود مثال‏هاى بى‏شمارى را ارائه دهد که ارزش سندى و وثوق اسنادى زیادى دارند. عماد الدین به عنوان نویسنده‏اى صاحب سبک، مشهور است که در نوشته خود از نسخه‏برداران زیادى کمک مى‏گرفت، تنها بخش نخست نوشته او به دست ما رسیده‏است. گفته شد البندارى که به نوشتن تاریخ سلجوقیان اقدام کرده بود، کتاب عمادالدین را خلاصه کرده است، از نسخه مجمل نیز تنها مطالبى درباره سال‏هاى پایانى باقى مانده‏است. «ابوشامه‏» در قرن بعد این نسخه را در نوشته خود آورده‏است.
عمادالدین بخشى از اثر مهم خود را به بازپس‏گیرى اورشلیم، به دلیل اهمیت‏خاص آن، اختصاص داده‏است و درباره نه سال باقى مانده زندگى صلاح الدین، دو جلد دیگر در ادامه «برق‏» نوشت که ابوشامه آن‏ها را حفظ کرده‏است. علاوه براین، او گلچینى از اشعار زمان خود را به سبک «یتیمة الدهر» ثعالبى، همراه با یادداشت‏هاى تکمیلى در مورد شعر، گرد آورده‏است. (39)
باید از همکارى و دوست عمادالدین یعنى «عبدالرحمان بن على‏» نیز نام برد که به «قاضى فاضل‏» (متوفاى 596ق) معروف بود، اگر چه او اصالت مصرى داشت اما از سبک مزین و متکلف لذت مى‏برد. نوشته‏هاى این دو سبب شهرت صلاح‏الدین ایوبى شد. در «برق‏» نقل‏هایى از مراسلات ادارى فاضل و عمادالدین دیده مى‏شود. علاوه بر این، قاضى فاضل که در کارهاى ادارى داخلى دخالت داشت و در بیشتر دفترخانه‏ها خدمت کرده بود، روزنامه‏اى از وقایع و اختلافات داخلى تالیف کرد که بعدها قصد ویرایش و چاپ آن را داشت. در این کار، او از کمک «ابوغالب شیبانى‏» بهره‏مند شد که به دلیل خلاصه کردن و ادامه کار طبرى مشهور است. روزنامه فاضل در زمان مقریزى (40) هنوز موجود بود. برخى از نامه‏هاى او که محتواى متفاوتى دارد در حال حاضر در دست است.
این دوران با اوج فعالیت‏هاى فرقه اسماعیلیه (حشاشیان) درسوریه همراه است که هیچ تاریخ مدونى از آنان در دست نیست، اما زندگى‏نامه نیمه حقیقى – نیمه افسانه‏اى «رشیدالدین سنان‏» پیشواى بزرگ این فرقه که با صلاح الدین معاصر بود، به دست آمده‏است. (41)
در مقابل، تقسیمات سیاسى که سبب تشویق نگارش تاریخ‏هاى محلى انجام شد، توالى سلسله‏ها و یا حتى اشخاص و وجود علاقه به امت اسلامى نیز سبک جدیدى از نگارش را تشویق کرد. در واقع تلاش مى‏شد که شرح تاریخى وقایع با روایت‏حوادث همه دنیاى اسلام ترکیبب شود که تنها در یک مورد به موفقیت رسید. هنگامى که مراجعه به تاریخ هاى خاص شاهان، سلسله‏ها و تاریخ‏هاى محلى امکان داشت، مناسبت‏ترین روش ثبت، به ترتیب آوردن اقدامات مربوط به افراد در یک تالیف عمومى بود. «ابن بابا القاشى‏» حدود سال 500ق و اندکى بعد نویسنده ایرانى کتاب «مجمل التواریخ‏» تا حدى این کار را انجام دادند. «اخبار الدول المنقطعه‏» نوشته «ابن ظافرازدى‏» نمونه جالبى از این نوع نگارش در حوزه اعراب مى‏باشد. مدتى بعد مؤلفان روشنفکرى مانند نویرى، رشیدالدین(در ایران) و حتى ابن خلدون به این شیوه عمل کردند.
در این مورد مناسب است‏به نوعى تاریخ‏نگارى توجه شود که در مقایسه با تاریخ‏هاى مکتوب در بیزانس و یا مکتوبات شرق و غرب، تاریخ مختصر خوانده مى‏شود. البته در میان افراد بى‏تفاوت به تاریخ تا متخصصان آن، گروهى به خواندن روایات تاریخى کوتاه علاقه‏مندند، هم چنین محققانى براى کسب سریع همفکرى به نوشته‏هاى آماده مراجعه مى‏کنند. براى استفاده این گروه‏ها ضرورى است که مجموعه‏اى از اقتباس‏ها ویا خلاصه‏ها گردآورى شود. البته نمى‏توان تمام این نوشته‏ها را آثار تاریخ نویسى خواند. با این حال هدف آن‏ها کاربرد و انتشار فرهنگ تاریخى است. این چکیده‏ها نشان مى‏دهند که مؤلفان چه مسائلى را براى معاصران خود مفید مى‏دانسته‏اند. هم‏چنین بدیهى است که براى مورخان امروزى این آثار اطلاعات چندان عمده‏اى ندارد. با این حال ممکن است که آن‏ها حاوى بخش‏هایى از منابعى باشند که بعدها مفقود شده‏اند. این تاریخ‏هاى خلاصه شده همه یکدست نیستند. برخى از آثار از نظر ظاهرى به یادداشت‏هاى ساده‏اى شباهت دارند که تنها از طریق دیگر اطلاعات قابل درک‏اند و برخى دیگر شکل داستان‏هاى خواندنى را دارند .نویسندگان تاریخ‏هاى مختصر نیز اغلب همان مؤلفان آثار مبسوط مى‏باشند، در برخى موارد ممکن است نویسنده هنگامى که تاریخ مبسوط را مى‏نگارد خلاصه آن را در سال‏هاى پایانى کتابش بیاورد. نمى‏توان گفت که همیشه تاریخ مختصر، خلاصه از تاریخ طولانى‏تر است. اغلب در این حوزه به دو شیوه مستقل عمل مى‏شد: ممکن است تاریخ خلاصه ادامه تاریخ قدیمى باشد که در آن هیچ اشاره‏اى به آثار مفصل‏تر همان نویسنده نشده‏است، گاه تاریخ مختصر پیش از اثر مفصل‏تر نوشته مى‏شد; به عنوان نمونه «ابن واصل‏» کتاب «التاریخ الصالحى‏» خود را پیش از نوشته‏گسترده «مفرج‏» نوشت و «ابن‏ابى‏الآدم‏» تاریخ مختصر خود را پس از نوشته مفصل‏تر خویش تالیف کرد. «ابن النظیف‏» نیز کل بخش تاریخ مختصر خود را از «بوستان‏» نسخه‏بردارى کرد. افزایش تعداد تاریخ‏هاى مختصر، در دوره بعد از کلاسیک نشان دهنده مردم پسند بودن این فرهنگ است.
حکومت ایوبیان، دوران رشد و شکوفایى تاریخ‏نگارى سوریه و جزیره بود که تا دوران نخستین حکومت ممالیک ادامه یافت، اما بعد از آن تاریخ نگارى سوریه پا به پاى تاریخ‏نویسى مصر پیش رفت و سرانجام سوریه به دلیل داشتن اهمیت‏بین‏المللى در تاریخ عمومى خاور نزدیک، مکان نخست را از آن خود کرد. آخرین عربى‏نویسان ایران، هنگامى که بغداد دیگر مرکزیت‏خود را از دست داد، به غرب و به ویژه سوریه روى آوردند، همین مسئله در مورد افرادى از غرب خلافت، به ویژه اسپانیا، پس از شکست مسلمانان در مقابل حرکت‏باز پس‏گیرى سرزمین‏هاى اسلامى توسط مسیحیان نیز صادق است. البته مصرهم همین وضعیت را داشت، با این تفاوت که فرمانروایان آن‏جا ارتباط خود را با سوریه حفظ کرده و در سوریه بسیار فعال بودند. سقوط فاطمیان و اشغال مقامات مهم به دست تازه واردان آسیایى که سنت‏هایى متفاوت با خود داشتند، سبب ایجاد وقفه در رشد فرهنگ عمومى مصر شد و تا ظهور ممالیک به آن دست نیافتند.
«ابن‏ابى‏طى‏» آخرین نماینده خانواده بزرگ شیعى حلب، نخستین نویسنده مهم بازمانده از قرن گذشته مى‏باشد که شاهد سنى‏شدن عده زیادى از هم مسلکان خود بود. او در تهیه اسناد و مدارک اصلى یا برگرفته از تاریخ‏هاى محلى، مرهون پدرش بود. کتاب «المعادن الذهب‏» او که تاریخ عمومى دنیاى اسلام است‏به جز بخش‏هاى اقتباس شده از عزالدین بن شداد و بخش‏هاى مربوط به قرن ششم، به‏دست نیامده‏است. مشاهدات او مربوط به دوران سلجوقیان و زمامدارى صلاح الدین مى‏باشد. از طرف دیگر، مطالب او در مورد تاریخ سوریه شمالى، برخلاف مطالب او در مورد تاریخ دمشق، برگرفته از ابن قلانسى است. متون خاص تاریخ مصر از اهمیت قابل ملاحظه‏اى برخوردار بود، به طورى که نویسنده دیگرى چون «شهاب الدین ابوشامه‏» سنى با وجود حذف نام ابن ابى طى از فهرست منابع خود، نمى‏تواند از ذکر نام او در بخش‏هاى مربوط به سلطنت نورالدین محمدبن زنگى و سال‏هاى آغازین حکومت صلاح‏الدین ایوبى، خوددارى کند. نوشته‏هاى او درمورد تاریخ نیمه اول قرن ششم هنوز از اهمیت‏خاص برخوردارند. اگر چه مطالب او تنها در تاریخ «ابن الفرات‏» باقى مانده‏است اما تا مدت زیادى نادیده گرفته شده بود و ترجمه یا چاپى از آن وجود نداشت. ابن ابى طى بعد از اثر مفصل خود، زندگى نامه «الملک ظاهر» پسر صلاح الدین و حاکم حلب را نوشت. او «یاقوت‏» راکه یادداشتى به وى داده بود ملاقات کرد. آن یادداشت را «صفدى‏» آورده اما عمدا از نسخه‏هاى خطى «ارشاد» (42) حذف شده است.
شهر کوچک حماة تا آغاز قرن هشتم مرکز قابل توجهى براى مورخان بود که در دوران امیر «ابوالفداء» به اوج خود رسید. علاوه بر این، نخستین نماینده این گروه «محمدبن عمربن شاهنشاه بن عمر» نوه صلاح الدین و حاکم شهر بود. کتاب «المزمار الحقایق‏» او با توجه به بخش جدید الکشف آن اقتباسى از نوشته عماد الدین است که روایات خاندانى و اسناد تکمیلى غیر قابل اعتماد بغدادى نیز به آن اضافه شده‏است.
قاضى «ابن ابى الآدم‏» که رساله‏اى در مورد منصب قضا داشت، تاریخ عمومى مبسوطى تالیف کرد که هر چند رونوشت کاملى از آن در اسکوریال تا آتش سوزى قرن یازدهم موجود بود، اما متاسفانه تنها بخش‏هایى چند از آن باقى مانده‏است. او درباره بغداد و سیسیل مطالبى نوشته است. تاریخ مختصر او یعنى «التاریخ المظفرى‏» که به «مظفر حماة‏» اهدا شد، به دست آمده است. با وجود این ، تنها سال‏هاى پایانى آن از ارزش سندى خاص برخوردار است. این اثر پس از تاریخ مفصل او نوشته‏شده اما تاثیر چندانى از آن نپذیرفته است.
دیگر نویسندگان روایى حماة، چون «ابن النظیف‏» و «ابن واصل‏» نیز باید ذکر شوند. ابن النظیف که دورانى از اشتغال خود را در خدمت صاحب «قلعه الجعبر» گذراند دو اثر تاریخى به صورت مبسوط و مجمل نوشت که پایه و سندیت آن معلوم نیست. تاریخ مبسوط او گم شده‏است و در مورد وجود آن اطمینانى نیست. دومین اثر او که نسخه خطى آن اخیرا به صورت رونوشت چاپ شده‏است، وقایع را تا قرن ششم از روى بوستان، به شکل بسیار خلاصه آورده‏است. او در ادامه اطلاعات مهمى در مواردى مانند سیسیل و اقلیت ترک آسیا آورده است.
با این حال «عزالدین بن اثیر» مهم‏ترین نویسنده این دوران و یکى از مورخان بزرگ عرب مسلمان مى‏باشد. او از خانواده‏اى ثروتمند در جزیره ابن عمر متولد شد که همزمان از این خاندان دو برادر برخاستند. یکى از آنان وزیر مجدالدین ایوبى شد برادر دیگر از نوشته‏هایش به «ضیاء الدین‏» شناخته شده‏است. ابن اثیر با حکام، به جز در هزینه‏هاى زندگى که بخشى از آن در نتیجه التفات زنگیان موصل به دست مى‏آمد، ارتباطى نداشت، اما وفادار و خادم آنان بود. به نظر مى‏رسد که او سرگرم تهیه کتابى براى همکاران دین گراى خویش بود، تا تمام اطلاعات مورد نیاز آنان را فراهم کند. این امر و مسائل دیگر سبب شد «تاریخ اتابکان موصل‏» را بنویسد که هدف از آن دسترسى به ارزیابى صحیح نور الدین و صلاح الدین بود. این کتاب نقطه آغازین تالیف «الکامل فى التاریخ‏» شد که آن را تحت‏حمایت «بدرالدین لؤلؤ» وارث زنگیان به پایان رساند. از ویژگى‏هاى ابن اثیر، سبک روشن و دقت او در توضیح مسائل به هنگام نیاز مى‏باشد که سبب شد در شرح و تفصیل خود از چهارچوب وقایع نگارى فراتر رود. کثرت مدارک او قابل توجه مى‏باشد، در دوره‏هاى نزدیک‏تر به زمان خویش او از بایگانى‏هاى بغداد، موصل، دمشق و دیگر نواحى استفاده کرده است. از طرف دیگر هر چند او اطلاعى از ایران نداشت، اما مستقیما با تاجران، سفیران و دیگر افراد پرسش و نقل مى‏کرد. (43) در تاریخ قرن‏هاى پیشین او بر کتاب طبرى تکیه داشت که خلاصه مفصلى از آن را نوشت، اما مشخص نیست که او این کار را با استفاده از خلاصه‏هاى پیشین انجام داده‏است‏یانه. در مورد حوادث قرون چهارم تا ششم او گروهى از نویسندگان عراقى یادشده، همانند نویسنده المنتظم را مى‏شناخت و حتى خود وى بر نوشته ابن قلانسى سورى مطالبى افزود. او نخستین نویسنده مشهور شرق است که از منابع اسلامى غرب مانند «عبد العزیز بن شداء» که به دمشق مهاجرت کرد و «ابو بکر احمد بن محمد الرازى اسپانیایى‏» استفاده کرده است. او از همه قسمت‏هاى این منابع خلاصه‏اى برگرفت.
در سى سال پس از ابن اثیر، سه نویسنده عمده قابل ذکرند: سبط بن جوزى، نوه دخترى ابن جوزى که مانند پدربزرگش واعظى بود که مى‏توانست مردم را جذب کند، او مذهب شافعى داشته و ساکن سوریه بود که به خدمت ایوبیان در آمد. او در کتاب «مرآة الزمان‏» خود مدرکى دال بر استفاده از اطلاعاتى مشابه با الکامل ارائه نداده‏است. گاه او از کاربرد روایتى‏که مورد ذم پیشینیانش بود اجتناب مى‏کرد و از منابع موجود – از جمله «المنتظم‏» پدر بزرگش – نسخه بردارى مى‏کرد. او در نوشته خود وقایع سال‏هاى 448-479ق را لغت‏به لغت از پسر هلال صابى نقل مى‏کند. در مورد زمان خود، اطلاعات مفصلى همراه با اقتباساتى از خاطرات دوستش سعدالدین ارائه داده است. بخش عمده نوشته او بر عراق متمرکز است، سرزمینى که مهم‏ترین مورخان درباره آن مطلب نگاشته‏اند. با توسعه عراق او به طور فزاینده‏اى به تاریخ سوریه مى‏پردازد و آن را تا سال 653ق اندکى پیش از مرگ خود، ادامه مى‏دهد. او با افزودن وثبت‏حوادث متوفیات هر سال به نوشته پدر بزرگ خود در مورد سوریه ادامه مى‏دهد و وقایع مربوط به سال‏هاى مرگ رهبران سیاسى را درون مطالب روایات متفرقه مى‏آورد. از این زمان به‏بعد این شیوه تاریخ نویسى ابتدا در سوریه و دمشق و سپس در سراسر قلمرو ممالیک به کار گرفته شد. نظم خود به خود اطلاعات مرآة به شکل سال‏شمار، آن را منبع مطلوب و قابل استفاده‏اى – حتى بیشتر از الکامل – نزد مورخان بعدى ساخت.
شهرت «شهاب الدین ابوشامه‏» دمشقى به دلیل «کتاب الروضتین‏» او مى‏باشد که آن را از تاریخ حکومت نور الدین‏و صلاح‏الدین آغاز مى‏کند. این کتاب به دلیل ترکیب نسخه‏هاى عماد الدین اصفهانى (به سبک ساده)، عزالدین بن شداد، ابن ابى طى و ابن اثیر به موفقیت دست‏یافت. البته اقتباس‏هاى فراوان از نامه‏هاى عماد الدین اصفهانى و دوستش قاضى فاضل منظور نظر نیست. بعدها او با الهام از سبط بن جوزى ذیلى نوشت که رفته رفته در پایان نوشته اطلاعات خود را وارد کرد.
با وجود در دسترس بودن نسخه‏هاى خطى خوب از «ابن واصل‏» تاکنون نوشته او مورد بى‏توجهى قرار گرفته است. او بومى حماة بود که در حکومت آخرین فرد ایوبیان، «الصالح‏»، در مصر اقامت گزید و براى حاکم مصر یک تاریخ عمومى تا سال جلوس او در 635ق تالیف کرد. این اثر خلاصه و ادامه نوشته طبرى با استفاده از منبع واسطه دیگرى مى‏باشد. او هیچ اطلاعى از کتاب «الکامل‏» نداشت و موفقیت فزاینده الکامل و مرآة سبب شد تا نوشته واصل به دست فراموشى سپرده شود. اندکى بعد از سقوط ایوبیان، ابن‏واصل، تاریخ عمومى این سلسله را به نام «مفرج الکروب‏» تالیف کرد که منبع مهمى براى تاریخ این مورد مى‏باشد. نویسنده با فراتر رفتن از افق سیاسى این سلسله، موضوعات مختلف را با دیدى باز بررسى کرده‏است. سبک او روشن و ساده است و علت این‏که چرا تا اواسط قرن حاضر این کتاب چاپ نشده و چرا چاپ این کتاب هنوز کامل نشده است و یا چرا تنها خلاصه و قسمت‏هایى از آن به زبان‏هاى اروپایى ترجمه شده‏است، هنوز نامعلوم است. در زمان پایان این کتاب، ابن واصل از وجود کتاب‏هاى الکامل و زبده آگاه شد اما او بخش اساسى اطلاعات و مدارک کتاب خود را از دوستى‏هایش به‏دست آورد.
تاخیر در انتشار یک نوشته تاریخى خارج از منطقه تالیفى خود، جالب توجه است. ادامه کار طبرى نوشته «ابو محمد عبدالله بن احمد الفرقانى‏» – که هم اکنون موجود نیست – در زمان خود او در مصر و سوریه مشهور بود، اما هیچ گاه در مغرب اسلامى یا عراق دیده نشد. در سال 645ق که ابن واصل کتاب «التاریخ الصالحى‏» خود را در مصر به پایان رساند، از وجود کتاب «الکامل‏» که در سال 626ق تالیف شده بود اطلاع نداشت، اما پانزده سال بعد، از وجود این کتاب آگاهى یافت و از آن در کتاب خود مفرج استفاده کرد. با این حال، در همین زمان از وجود «مرآة الزمان‏» نوشته سبط بن جوزى که در سال 653ق به اتمام رسید کاملا بى‏خبر بود، در حالى که سبط بن جوزى از وجود «تاریخ اتابکان‏» ابن اثیر خبر داشت ولى الکامل را نمى‏شناخت. به مدت چندین نسل دو گروه از مورخان، حتى درنواحى نسبتا نزدیک همچون مصر و سوریه، کاملا جداى از هم عمل مى‏کردند.
در طى این دوره، دو نوشته با اهمیتى مشابه در حلب توسط «کمال الدین بن العدیم‏» و «عزالدین بن شداد» نگاشته شد. ابن العدیم از خانواده‏اى شیعه و مهم بود که در قرون نخستین سنى شده بودند. او دو اثر مرتبط با یکدیگر «زبده‏» و «بقیه‏» را نوشت. زبده تاریخ حلب و حومه آن است که در زمان زندگى خود نویسنده جزئیاتى به آن افزوده‏شد. در قرن ششم منابع او تقریبا همان منابع «ابن ابى طى‏» بودند اما به گونه‏اى متفاوت از آن‏ها استفاده شده بود. علاوه براین به نظر مى‏رسد که نویسنده از اسلاف شیعه خود بى‏اطلاع بوده‏است. سبک او محدود بود و منابع به ندرت نام برده شده‏اند. بقیه حجم بیشترى داشت و به اتمام رسیدن آن مشخص نیست. به هر روى در پایان قرون وسطى تنها ده مجلد از آن در نواحى مختلف وجود داشت; نه جلد که یکى از آن‏ها در دو نسخه موجود است، هنوز کاملا چاپ نشده‏اند. بقیه شبیه دیگر فرهنگ‏هاى شهرها بود و در مورد حلب نوعى فرهنگ لغت‏نامه‏اى بود که در شیوه و روش کلى خود با دیگر نوشته‏ها تفاوت داشت. نویسنده اهمیت زیادى به امیران و اشراف سیاسى داده‏است و نوشته‏اش را همراه با ذکر نام منابع زبده یک‏جا مى‏آورد. مجلد نخست کتاب در مورد جغرافیا و فضایل مى‏باشد. زبده مدت زیادى شناخته شده و مشهور بود، اما اخیرا به طور کامل چاپ شده و ترجمه ناروایى از آن به فرانسه صورت گرفته است. (44)
عزالدین بن شداد که پس از حمله مغول به مصر مهاجرت کرد، بخش‏هاى اصلى کتاب خود «اعلاق الحضره‏» را پیش از مهاجرت از حلب جمع آورى کرده بود. این نوشته که احتمالا دیگران ادامه آن را نگاشتند، در سه قسمت جغرافیاى ادارى و تاریخ بین‏النهرین علیا که مؤلف مقام برجسته‏اى در آن‏جا داشت و سوریه شمالى از جمله حلب، همه آثار تاریخى را توصیف و سرانجام به طور خلاصه‏تر سوریه جنوبى را بررسى مى‏کند. او در اطلاعات تاریخى خویش به طور گسترده از نوشته ابن اثیر بهره جسته است و آن را تا زمان خود ادامه مى‏دهد، او هم‏چنین از وجود آثار ابن ابى‏طى اطلاع داشت.
تفاسیر منابع تقدم سوریه را در حوزه تاریخ‏نگارى این عصر مورد تاکید قرار مى‏دهد. باید افزود که سوریه شاهد ظهور نوع جدیدى از فرهنگ زندگى نامه‏نویسى بود که درآن آثار یاقوت، قفطى (مصرى مقیم حلب)، ابن‏ابى‏اصیبعه و ابن خلکان دیده مى‏شود.
مصر در تاریخ‏نگارى این عصر نقش اندکى داشت. با این حال ذکر نام مؤلفى که در زمان آخرین فرد ایوبیان و در آغاز عصر مملوکان فعال بود به نظر مناسب مى‏آید. «ابن میسر» که سالنامه‏هاى او از مصر به شکل ناقص در دست مى‏باشد و مقریزى از آن‏ها نسخه بردارى کرده‏است، تنها منبع معتبر اصلى در تاریخ پایانى فاطمیان به حساب مى‏آید. (45)
نوشته او تا زمان ایوبیان ادامه یافت، اما وجود منابع دیگر که خود وى نیز از آن‏ها استفاده کرده بود، موجب شد نقل از او کمتر شود.
مسیحیان و مسلمانان مصر به یک اندازه به گذشته علاقه‏مند بودند، که این علاقه سبب ایجاد افسانه فراعنه مصر شد. باید از نوشته‏اى در قرن یازدهم نام برد که «پ، وایتر» آن را تحت عنوان L,Egypte dumurtada Fil du Gaphiphe ترجمه و ویرایش کرده است. شهرت کنونى کتاب مدیون گم شدن نسخه خطى اصلى و معلوم نبودن هویت نویسنده آن است. (46)
اگر چه خاطرات اسامه هم‏چنان در میان متون تاریخى عرب منحصر به فرد باقى مانده است، اما از دوران ایوبیان سه مجموعه دیگر خاطرات نیز در دست مى‏باشد. «عبداللطیف بغدادى‏» پزشک، که خلاصه‏اى از همه چیز را یادداشت مى‏کرد، خاطرات خود را درباره تاریخ زمان خود مى‏نگاشت. این خاطرات تنها در بخش‏هاى پراکنده در نوشته دو نویسنده دمشقى(ابن ابى اصیبعه و ذهبى) به دست آمده است. عبدالطیف ادعایى در مورد تبحر خود در تاریخ ندارد، اما در تاریخ، اطلاعات خود را با مطالبى در شرح آن‏ها ترکیب کرده‏است. امیر «الملک الناصر داود» رساله‏اى از خود به جا گذاشت که پسرانش آن را به صورت خاطرات پس از مرگ او منتشر کردند. «سعد الدین جوینى‏» از خانواده‏اى با چهار عضو،«مشهور به پسران شیخ‏» (47) روایتى از تجربیات حکومت ایوبیان به جاگذاشته است که چکیده‏هایى از آن در آثار سبط بن جوزى و ذهبى دیده مى‏شود.
در قرون بعد، تاریخ نویسى یمن تا حد زیاد و قابل توجهى گسترش یافت. درباره تاریخ یمن در عصر ایوبیان «ابومحمد یوسف الحجورى‏» در قرن ششم کتاب خلاصه‏اى را تالیف کرد.
تهاجم مغول و سقوط خلافت‏بغداد سبب ناپدید شدن آثار تاریخى‏اى شد که پیش از سال 656ق در بغداد موجود بودند. مهم‏ترین مؤلف این منطقه «تاج الدین على بن انحب‏بن ساعى‏» (متوفاى 764ق) بود که نوشته‏اى از او درباره سال‏هاى نخستین همان قرن پیدا و چاپ شده است (48) ،و در آن نویسنده روایات تاریخى برگرفته از الکامل‏ها و تاریخ‏هاى مبسوط، مسائل و درگیرى‏هاى جدلى بغداد را کنار هم آورده است. او مطلب خود را از خلافت الناصر (حک 575 – 622 ق) آغاز کرده است.
تشکیل امپراطورى‏هاى مرابطون و موحدین که سبب اتحاد نسبى مسلمانان غرب خلافت (اندلس و مغرب) شد، شرایط مطلوبى را براى گسترش تاریخ‏نگارى فراهم کرد. اگر چه این نکته صادق است که در مقابل شرق که به غرب توجه داشتند، نوشته‏هاى تدوین شده در غرب به امور شرق بى‏توجهى بیشترى نشان دادند. با کاهش تسلط مسلمانان بر اسپانیا بسیارى از نخبگان آن‏جا به شرق مهاجرت کردند، ابن خلدون نیز پس از مدتى اقامت در اسپانیا از آن‏جا مهاجرت کرد. «ابوالحسن على بن موسى بن سعید المغربى‏» جغرافى‏دان، مورخ و نویسنده، درزمان ایوبیان مهاجرت کرد. «کتاب المقرب فى حولاء المغرب‏» او که به شکل بخش بخش تصحیح و چاپ شد، یکى از اصلى‏ترین و روشن‏ترین آثار تاریخى این دوره است. (49)
در غرب «بیدق‏» تاریخ مختصرى از روزهاى نخستین حکومت موحدین را نوشت، که بیشتر اطلاعات ما از قرون ششم و هفتم درباره مغرب و اسپانیا براساس آن مى‏باشد. کتاب «بیان‏» اثر «ابن عذارى مراکشى‏» (اواخر قرن هفتم) اندکى متاخرتر از زمان او را در برمى‏گیرد. به طور کلى نوشته‏هاى این دوران به شکل زندگى‏نامه نویسى و لغت‏نامه‏اى مى‏باشد; مانند: نوشته «الملکى‏» در مغرب، نوشته «ابن الفراز» (متوفاى 402ق) در اسپانیا و جانشین او «ابى بشکوال‏» (50) (متوفاى 578ق) که در شرق نیز شناخته شده‏است. در «ذخیره‏» ابن بسام اطلاعات تاریخى یافت مى‏شود.
از همین دوران «عبادیان‏» تاریخى از گذشته خود به جا گذاشته‏اند که «ابوزکریا یحیى بن ابى بکر ورجلانى‏» (51) آن را نوشته است. در حالى که «ابو العباس احمد بن سعید دارجینى‏» مجموعه‏اى از زندگى نامه عبادیان را به نام کتاب «طبقات المشایخ‏» تالیف کرده است.
خاتمه
در این مقاله نکات تطبیقى شاخه‏هاى مختلف تاریخ نگارى خاور نزدیک، بحث‏شد. در ادامه تاریخ نویسى اعراب و ایرانیان مقایسه شد که: تاریخ‏نگارى ایرانى در دوره‏هاى متاخر بدون توجه به شیوه‏هاى دوره‏هاى آغازین و حتى شیوه‏هاى دوران عربى، ادامه یافت، و تاثیر موفقیت‏آمیزى بر دوره‏هاى بعد داشت. این شیوه پس از پیشرفت، تکمیل شده به موفقیت رسید. هر چند تاریخ‏نویسى عرب موارد چندى را از ایرانیان به عاریت گرفته بود اما در بسیارى جهات حتى در حوزه زندگى‏نامه‏نویسى، سبک ایرانیان مشابه تاریخ نویسى عرب زبانان شد. از سوى دیگر تمایل تاریخ‏نگارى ایرانى به سبک متکلف و گاه اندکى خیال‏پردازانه و کمتر سال‏شمارانه، با اشاره به ترتیب حکومت‏ها متمایز مى‏باشد.
براى عمق دادن به بررسى، خلاصه مطالب این مقاله با تاریخ نگارى تمدن‏هاى همجوار به ویژه بیزانس مقایسه گردید: میان این دو، مکتوبات شرقى قرار دارند که برخى از آن‏ها در حاکمیت مسلمانان و برخى دیگر، همانند آثار ارامنه یا گرجى‏ها، خارج از دنیاى مسلمانان نوشته شده‏بود. علاوه براین علایق مذهبى در تحریک تاریخ نویسى معاصر مغرب مسیحى مؤثر بود. تاریخ نویسى اعراب به سبب گسترده بودن محدوده جغرافیایى، هم در حجم و هم در تنوع نوشته‏ها برترى داشت. شیوه‏هاى خاص مانند فرهنگ‏هاى زندگى نامه‏نویسى تنها مختص مسلمانان بود که تاریخ‏نویسى را در همه مراحل با ترجمه چند اثر عقیدتى به زبان خود ادامه دادند. امکان مقایسه تاریخ‏ها از منظر عقاید در این نوشته وجود ندارد و در این مقاله صرفا به بحث در مورد روش بیان مطالب و روش‏هاى کسب اطلاعات پرداخته شده‏است. تاریخ‏نگارى بیزانس، وارث تاریخ کهن بود اما برخلاف تاریخ نویسى اعراب مراحل سنتى نخستین را نگذرانید، و مقایسه این دو حوزه، تنها در آثار قرون کلاسیک و بعد از کلاسیک میسر مى‏باشد.
دورانى که مورد بحث و بررسى قرار گرفت‏با ظهور حکومت ممالیک و امپراطورى مغول پایان یافت. از دوران ممالیک آثار تاریخى زیادى باقى مانده‏است که ویژگى‏هاى تازه‏اى دارد، اما به طور کلى همان سنت تاریخ‏نویسى دوران پیش به ویژه ایوبیان را ادامه مى‏دهند.
پى‏نوشت‏ها:
1) این مقاله برگرفته از مجموعه زیر مى‏باشد:
Religion , Leavning and science in the `AbbasidPeriod , Gambridge university press 1990.
2. sezgin
3) ر.ک: م. کوک: جزم اندیشى مسلمانان نخستین (کمبریج، 1981).
4) این نظریه را ولهاوزن در «مقدمه‏» خود ارائه داده است(1899).
5) ارجاعات متعددى در G A S ،به‏ویژه ص 30 به بعد، وجود دارد.
6) ر.ک: رساله‏هاى مداینى در G A S,1 , 314 و ابومخنف در . G A S, 1 , 308
7) ر.ک: بروشوویک، ابن عبدالحکم و فتوح افریقا در :
Annales de Inst, tut des Eiudes, orientales (VI , 1942)
8. G A S,1, 280-283
9) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، اسرائیلیات.
10) همان، قصص.
11) به کوشش عبدالعزیز الدورى(بیروت، 1971).
12) مهدى ادعاى امامت و تشیع عباسى را از طریق کیسانیه رد و آن را به امامت عباس بن عبدالمطلب ، به دلیل نزدیک‏تر و اولى‏تر بودن عباس به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم ، ادعا و اثبات مى‏کرد (ر.ک: اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز الدورى (بیروت، 1977، ص 165) (مترجم).
13) ر.ک: دایرة المعارف اسلام، ویرایش نخستین، طبرى و تاریخ طبرى، بازگشت‏خلافت‏به بغداد، ترجمه ف. روزنتال در : . GAL,1,148(1986)
14. G A S, 1 , 324
15)
16) ر.ک: پدرسن، کتاب عرب (پرینگتون، 1984) ، فصل سوم.
17. G A S , 1 , 357 & G A L,1 , 153`
18) دمشق 1972 – 1973.
19. Thierry Bianquis
20) دمشق ، 1980.
21) مانند ابن شنبه که نویسنده تاریخ بصره نیز بود (الفرقانى و دیگران، .(G A S,1,345-6
22) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، الهمدانى.
23. G A S, 1,346
24)
25) خاطرات عبدالله زیرى در: اندلس 1935-3; 1936-4 و 1941-6.
26) G A S, 1,362 ; پلت، رشد و توسعه تاریخ نگارى مسلمانان اسپانیا در لوئیس و هولت، مورخان خاورمیانه، 119.
27) در مورد زیادة الله و پسر سحنون ر.ک: طالبى، امارت اغلبیان، ص 901.
28. G A S,1,356
29) ویرایش م.کعبى، تونس، 1968.
30) ادریس، بربرهاى شرق، ص 15-17.
31. Massignin , La passion d| al-Halladj (paris, 1978)
32) ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 1، ص 290.
33) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن الجوزى.
34) لوئیس وهولت، مورخان قرون وسطى، ص 69-71 و و. مادلونک، هویت دویمنى، Mss روزنامه مطالعات شرق نزدیک، شماره 32، 1973، ص 179.
35. Gahen , la syria du Nord , 44 and n.3
36. Ibid, 41-42
37) احتمالا در مورد بوستان درست‏باشد.
38. Gahen , La Syria du Nord, 42- 43
39) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، عماد الدین.
40. Gahen , Lasyria du Nord, 52
41)
42) ر.ک: دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن ابى طى.
43) ریچاردز، ابن اثیر و بخش‏هاى متاخر الکامل در: د.و.مورگان، نوشته‏هاى تاریخى میانى در دنیاهاى اسلام و مسیحیت، (لندن، 1982).
44)
45. H . Masse , Annales , d Egypte , Gairo, 1927
46) تشخیص هویت‏یوسف بن ربیع در Arabica ،شماره 21، سال 1973م انجام شده‏است.
47) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، اولاد الشیخ.
48) چاپ مصطفى جواد، بغداد، 1353 ق /1934 م.
49)
50) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن بسام و ابوالحسن على بن بسام الشنطرینى.
51) مسکرى، کتاب السیره (الجزیره و پاریس، 1878م).

در تاریخ بشرى، تمدن‏هایى که تاریخ مکتوب ندارند روایت‏خود را به آیندگان اختصاص داده و تمایل چندانى به حفظ اعمال اجداد خود نشان نمى‏دهند. خلاف آن در مورد تمدن‏هاى سامى و غیر سامى صادق است که از قدیم الایام در سواحل مدیترانه و آسیاى غربى جانشین یکدیگر شده‏اند. همان طور که پیدایش خط، تسهیلاتى را براى ثبت رفتار و مراسم انسان‏ها به وجود آورد، ویرانه‏هاى آثار باستانى نیز یادآور گذشت زمان و توالى انسان‏ها است. قرآن نیز اشاراتى به گذشته بشر دارد و نظر تاریخى خود را در چارچوب یک طرح الهى بیان مى‏کند، هم‏چنین شعر عرب به توصیف اعمال قبایل کوچک پرداخته و به آن‏ها ارج مى‏نهد. با وجود این، اعراب مسلمان در آغاز درک تاریخى خود را نشان نداده‏اند، زیرا آن‏ها فاقد آثار مکتوبى بودند که بتوان آن را [اثرى] تاریخى نامید.
به دلیل یکدست نبودن اطلاعات ما از مناطق و دوران‏هاى مختلف، نمى‏توان فهرست کاملى از متون تاریخ‏نگارى ارائه داد. در آغاز بحث تاکید بر این نکته ضرورى است که در گزینش آثار تاریخى براى بحث‏یا چاپ، همانند آثار ادبى معیار واحدى وجود ندارد. هر چند که ارزش عقلانى یا هنرى یک اثر مى‏تواند در گزینش آن مؤثر باشد و نوشته‏هایى نیز از جهت‏سندى اهمیت‏خاص دارند، اما بدیهى است که تدوین دوباره گذشته مهم‏ترین فایده یک اثر تاریخى است; به عبارتى حتى نوشته‏اى که از ارزش حد متوسط برخوردار است، مى‏تواند مورد توجه باشد. باید به یادداشت که در تدوین مجدد تاریخ، نوشته‏هایى که متضمن شاهد مستقیم‏اند نسبت‏به تالیفات متاخرتر از اولویت‏برخوردارند. (البته این امر که نوشته‏هاى متاخر ممکن است‏حاوى شواهد بنیادى باشند، از این مورد مستثنا است).
«تاریخ‏» بهترین کلمه عربى است که براى ترجمه [ history ] به کار برده شده است. هر چند که از نظر ریشه لغوى ابهاماتى وجود دارد اما آن در مورد روایت‏هاى تاریخى و فرهنگ‏هاى زندگى‏نامه‏اى به کار برده مى‏شود. اما در هر دو مقوله نوشته‏هایى وجود دارد که نمى‏توان آن‏ها را تاریخ نامید. لغات دیگرى مانند «اخبار»، «سیره‏» و «طبقات‏» در مقابل تاریخ قرار دارند که براى نوشته‏هایى مشابه با آثار تاریخى به کار برده مى‏شوند. به نظر نمى‏رسد تا قرن سوم هجرى که تاریخ به صورت علم مدون درآمد، خود کلمه تاریخ در نوشته‏ها استفاده شده باشد. چند نسخه خطى قدیمى نیز با عنوان تاریخ آغاز مى‏شوند که احتمالا این وجه تسمیه را نسخه برداران متاخر به آن‏ها افزوده‏اند.
از آغاز تا زمان طبرى
در حقیقت تعیین زمان پیدایش خاستگاه‏هاى تاریخ نگارى اسمى – عربى آسان نیست، با این حال بدیهى است که منابع تاریخ‏نگارى از دیگر شاخه‏هاى ادبى و فرهنگى دو قرن نخستین اسلامى تفکیک ناپذیرند. اگر چه ممکن است‏برحسب تصادف، حدیث مواد کار تاریخ نویسى را فراهم کند، اما کار برد آن با حدیث‏بسیار متفاوت است. «مغازى‏» و «سیره‏» دیگر مواد تاریخ مى‏باشند. سزگین (2) معتقد است مغازى ادامه و شکل اسلامى شده «ایام العرب‏» مى‏باشد که بیشتر به انتقال خاطره‏اى با شکوه یا حادثه‏اى مهم به نسل‏هاى بعد پرداخته است. اما این انتقال مستلزم آگاهى از انساب خاندانى و قبیله‏اى یا تدوین دوباره آن‏هااست ; انسابى که از زمان ظهور اسلام در میزان پرداخت عطایا و یا دیگر منافع مالى مؤثر بود. هر چند مغازى و سیره به زندگى و زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مربوط بودند، اما به سهولت مى‏توان دید که در عصر بعد گرایشى به ثبت‏حوادث مشابه به وجود آمد که تقریبا داراى پى‏آمدهاى یکسانى بود و سطح درک امت تازه تاسیس را از مشکلاتى که بعدها با آن روبه‏رو شدند، بالا برد. باید یادآور شد رساله‏هاى کوچکى که اخیرا محققان بدان‏ها دست‏یافته‏اند با باز سازى پیشرفت‏بنیادى باورهاى اسلامى ارتباط دارند. (3) درگیرى‏هاى نخستین میان مسلمانان – مانند درگیرى [امام] على‏علیه السلام با معاویه – سیاسى و مذهبى بود و طبعا نخستین نوشته‏ها درباره این درگیرى‏ها، ملاحظات مکرر تاریخى را در برداشت. در حقیقت، تاریخ‏نگارى به‏تدریج‏به‏سوى استقلال بیشتر پیش رفت، اما نمى‏توان انکار کرد که زمانى طولانى با این نوع مسائل درگیر بود.
در آغاز، هنگامى که هنوز خط عربى در مرحله مقدماتى بود، احادیث معتبر به طور شفاهى یا در نهایت‏به وسیله چند یادداشت مختصر انتقال مى‏یافتند. خلافت عبدالملک (حک 65-88ق) دوران اوج رشد تاریخ و حدیث‏بود. براى مدتى حدیث و مغازى تنها ابزار انتقال خبر بودند، به این ترتیب که: اغلب روایات پراکنده و متفرق یا از شاهدان حوادث و یا از واسطه‏هایى که با چنین شاهدانى ارتباط یافته و از آنان کسب اطلاع مى‏کردند، جمع‏آورى مى‏شد. روش محدثان تا مدت‏ها در حوزه‏هایى از تاریخ مورد استفاده قرار مى‏گرفت.
به هر روى مى‏توان تصور کرد که نویسنده حادثه‏اى به دلیل سهولت و یا نظر خاص خود، دنبال منابع متعلق به گروه سیاسى – اجتماعى خویش باشد و از این‏جا برخى اختلافات میان روایات پدید آمد که در محیطهاى متفاوت مدینه، دمشق (مرکز امویان) ، بصره و کوفه (شهرهاى پادگانى عراق) مکتوب شده‏اند. در عراق نیز ، هم گروه‏هاى متعدد قبیله‏اى دور از مرکز قدرت و هم نویسندگانى که خود را به این گروه‏ها منتسب مى‏ساختند، حضور داشتند، بنابراین آنان حوادث را با تفاسیر خود باز مى‏آفریدند و سعى داشتند در شرح حوادث، تفسیر«ازد»، «تمیم‏» یا دیگران نمایان و متمایز باشد. (4) با این همه، نباید در چنین مواردى اغراق کرد، زیرا قبایل در تماس نزدیک با یکدیگر بودند و گاه با هم یکى مى‏شدند; از سوى دیگر نخستین راوى یا حداقل واسطه‏هاى بلافصل او، به سختى مى‏توانستند به روایت مطلبى نیفزایند، یا حتى در مواردى شرح گروه خود را با تفاسیر دیگر گروه‏ها ترکیب نکنند.
رساله‏هایى کوچک و بسیار محدود را که در چنین شرایطى نوشته‏اند مى‏توان به دو دسته که تفاوت چندانى نیز با هم ندارند، تقسیم کرد: دسته‏اى از آن‏ها به حوادث ویژه (اخبار) و گروه دیگر به روایات مربوط به حوادث مى‏پرداختند. به جز موارد استثنایى، هیچ کوششى براى یکى ساختن چنین روایاتى در قالب وقایع شمارى انجام نشده‏است. تدوین دوباره این نوشته‏هاى کوچک قدیمى – که اغلب به دوران امویان و دوران آغازین عباسیان محدود است – چندان ساده نیست، زیرا رساله‏هاى کوچک که استنساخ نشده‏اند در نوشته‏هاى بزرگ‏تر و بهتر تحلیل رفته و فقط آثار مکتوب متاخر رونویسى شده‏اند، بنابراین نوشته‏هاى نخستین فراموش شده و به تدریج از بین رفته‏اند. بسیارى از این نوشته‏ها براساس الگویى واحد و براى استفاده امیر یا کسانى که به تاریخ توجه داشتند، بر روى اوراقى پراکنده تحریر شده‏اند. مشکل مضاعف را مؤلفانى به وجود مى‏آوردند که به رساله مختصر خود عنوانى دقیق نمى‏دادند، یا نسخه بردارانى که رساله‏ها را جرح و تعدیل مى‏کردند و یا همان عنوان را هم به نوشته‏اى کامل و هم به فصلى از کتاب اختصاص مى‏دادند. با این همه، بى‏مبالاتى‏هاى دیگرى نیز در اطلاعات ماخلاهایى ایجاد کرده است. در پایان قرون وسطى در مصر تمایلاتى به استفاده از منابع اصلى پیدا شد که براى مستندسازى پژوهش‏ها مطلوب بود; به ویژه در مورد ابن حجر عسقلانى مؤلف «الاصابه فى تمییز الصحابه‏». این امر نشان داد که هنوز احتمال پیدا شدن آثار کهن وجود دارد. به نظر مى‏رسد در قرون وسطى تاریخ‏نگارى صورى نیز، در مورد روایات به استفاده از منابع گرایش داشت. اطلاعات ما براساس نقل‏هاى مورخان و در راس همه نویسندگان همان قرن است که مطالب خود را از نوشته‏هاى دیگر تدوین مى‏کردند. البته منظور نویسندگانى است که نقل قول‏هاى مستند و از نظر لفظى درست را به کار مى‏بردند، نه نویسندگانى که روایت‏خلاصه شده‏اى را بدون هیچ استنادى نقل مى‏کردند. بنابراین مشکل عمده، موثق بودن نقل قول‏ها و خلاصه‏هاى گزینش شده‏است. البته با مقایسه روایات نقل شده نویسندگان منابع اصلى با یکدیگر و در موارد استثنایى مقایسه آن‏ها با متن اصلى که ممکن است‏به طور اتفاقى باقى مانده باشد، مى‏توان به میزان اعتبار آن‏ها پى‏برد. (5)
ویژگى آثار نخستین این است که از طریق راویان محلى یا راویان دیگر، بروز خارجى پیدا کرده‏اند. هر چند نبایستى آثار تاریخى از دیگر نوشته‏ها جدا شود، اما مورخان استقلال کسب کردند و ایده خاص نویسنده از مطلب اصلى جدا شد. در اسلام و مسیحیت‏با گرایش بسیارى از محققان به اصول متعدد علمى، این وضعیت تقویت‏شد، هر چند نسل‏هاى بعدى پاى‏بند تمام اصول نبودند و زمانى که در حوزه علوم، تقسیم کار به وجود آمده بود، فردى مانند طبرى هم مى‏توانست مؤلف تاریخ باشد و هم مفسر قرآن. با وجود این، علوم نسبت‏به امروز انشعاب کمترى داشت اما شیوه‏هاى کار از اصول متفاوتى برخوردار بود.
در نیمه قرن دوم هجرى، نخستین آثار بزرگ فقهى تکامل یافتند. در کنار نویسندگانى که به‏طور منظم[مطالبى را] به شیوه پرسش و پاسخ نگاشتند، افرادى مانند ابویوسف که شغل ادارى معینى داشتند، در کتاب «الخراج‏» گاه ضمن سخنان خود، روایات مربوط به رفتار خلیفه یا حاکمى به‏ویژه عمربن‏خطاب (حک 13-23ق) را مى‏گنجاندند. بنابراین از همان زمان احادیثى با عنوان حدیث نبوى انتشار یافت. نویسندگان دیگر با روشى نه چندان متفاوت با روش‏هاى فقهى، به کمک احادیث مستند، درباره حادثه یا موضوعى واحد مجموعه‏هاى مختصرى را تالیف کردند. «کتاب الرده‏» تالیف «وثیمه‏» (که لباس تجار ایرانى به تن داشت و احتمالا ایرانى و متولد فسا بود) و «وقعة الصفین‏» نوشته «نصربن مزاحم منقرى‏» نخستین آثار به دست آمده از این نوع مى‏باشند. ممکن است‏به علت ضدیت‏با عباسیان و طرفدارى از امویان، چندین خلیفه اموى مورد توجه مؤلفان قرار گرفته باشند، همانند «ابن عبدالحکم‏» که توجه بیشترى به عمربن عبدالعزیز داشت. چنین تمایلاتى دخالت علایق سیاسى – مذهبى را در نوشتن تاریخ ممکن مى‏سازد. با این حال جاى تعجب نیست که در تقریرات شیعى، آثارى درباره [امام] حسین‏علیه السلام و شهادت غم‏انگیز او (6) و هم‏چنین روایات مختصرى درباره قیام مختار ابوعبید ثقفى تالیف شده باشد. نویسندگانى نیز داستان‏هاى فتنه‏هاى دوران آغازین اسلامى را تدوین کرده‏اند. این احتمال (کاملا حدسى) وجود دارد که این آثار با التهاب ناشى از روى کار آمدن عباسیان ارتباط داشته‏باشند.
متون مربوط به «فتوح‏» تقریبا همان زمان تکمیل شدند. مهم‏ترین فرد در زمینه فتوح، واقدى است که مجموعه‏اى از مغازى را گردآورد و در ادامه آن فتوح را نگاشت. امروزه فتوح واقدى به طور کامل در دست نیست و تنها بخش‏هاى پراکنده کوچکى از آن در دیگر کتاب‏هاى فتوح باقى مانده‏است. تمام شواهد نشان مى‏دهند که روایات او بسیار تخیلى بوده و مستند نمى‏باشند تا تاییدى بر اصل مستند سازى در نظر واقدى باشد. تنها محرک مطالعه تاریخ فتوحات، علاقه‏مندى به حکایات نادر و یا تفاخر طلبى امت و یا گروهى از آن نبود، بلکه هدف، استنباط اصول دقیق علمى و شیوه‏هاى فقهى براى تدوین قانون حکومتى بود. وجود احادیث زیاد در آثار تاریخى و رساله‏هاى فقهى به وضوح این امر را ثابت مى‏کند. «فتوح ابن عبدالحکم‏» به فتح مصر و مغرب و اندلس اختصاص یافته است. (7) رساله مشهور «بلاذرى‏» درباره فتوح، مشابه فتوح ابن عبدالحکم، اما متاخرتر و گسترده‏تر از آن است. بلاذرى در پایان به نهادهایى مى‏پردازد که پس از فتوح گسترش یافته‏اند، از جمله فصل مشهور آن به خاستگاه‏هاى ضرب سکه اسلامى اختصاص دارد که تنها خبر معتبر از این موضوع است و باید از قرنى به قرن دیگر تا زمان حاضر از آن استفاده شده‏باشد.
اندکى پیش از نیمه قرن دوم هجرى چندین نوشته مهم به‏دست آمده‏است; زمانى که سیره (شرح حال پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم) و نخستین مجموعه‏هاى متنوع فقهى تکمیل شدند که رابطه آن‏ها با تاریخ بررسى خواهد شد. «زهرى‏» (8) – محدثى که به تاریخ گرایش داشت – اندکى پیش از سقوط امویان و «عوانه‏» و «ابومخنف‏» تقریبا همزمان با به قدرت رسیدن عباسیان به نوشتن پرداختند. همزمان مؤلفانى حوادث متعدد را در یک روایت ممتد به هم پیوند دادند که در این نوع تالیف، توجه بیشتر به ترتیب زمانى ضرورى بود. با وجود این، آنان چگونگى احیاى منابع تاریخ خود را در سیر تحول تاریخ بشر ذکر نکرده‏اند. آنان شرح حال پیامبرانى را که نامشان در قرآن آمده بود پشت‏سر هم ذکر مى‏کردند که سرانجام به محمدصلى الله علیه وآله وسلم مى‏رسید. با توجه به چند روایت معتبر به نظر مى‏رسد ابن اسحاق نیز به این شیوه کار کرده باشد.
قرآن نقطه آغاز روایت تاریخ پیش از اسلام بود، اما اطلاعات بیشترى درباره آن دوران ارائه نمى‏داد. پس ضرورى بود تا اطلاعات لازم از روایات و نوشته‏هاى غیر مسلمانانى کسب شود که قبلا با وحى در ارتباط بودند. البته نمى‏توان احتمال داد که حتى یک نویسنده مسلمان عرب، تورات و انجیل را به زمان اصلى خوانده باشد یا تاریخ‏هاى عمومى مسیحیان را که در قرون پیش از اسلام تکمیل شده بودند، شناخته باشد. اما تازه مسلمانان بومى مى‏توانستند ترجمه‏هایى – حتى از متون فلسفى و علمى – انجام دهند. در تاریخ عمومى، نویسندگان به دلیل عدم دسترسى مستقیم به کتاب‏هاى مقدس، مجبور بودند به روایات شفاهى تازه مسلمانان هم‏نژاد خود اکتفا کنند و به‏ندرت مى‏توانستند میان آن‏ها و نوشته‏هاى جعلى که همان زمان در شرق منتشر مى‏شد، تفاوت گذارند. بنابراین تمام متون «اسرائیلیات‏» (9) و «قصص الانبیاء» (10) شکل گرفتند.
عرب‏ها به اجداد خود در دوران جاهلى کمترین علاقه‏اى نداشتند، اما با دیگر اخلاف ابراهیم در تماس بودند از این‏رو آنان وارث ادبیات دوگانه‏اى شدند که قسمتى از آن به عقاید کهن و قسمت دیگر به شجره‏نامه‏هاى قبیله‏اى اختصاص داشت. برجسته‏ترین نامى که با انساب پیوند یافت «هشام کلبى‏» بود.
سرانجام، ایرانیان – که نیاکان خود را به یاد داشتند و براى تجلیل آنان در نظر اربابان جدید خود، به ویژه براى این اربابان – مى‏کوشیدند «خداى نامه‏»هاى باستانى خود را به عربى ترجمه کردند. احتمالا «ابن مقفع‏» پس از جلوس عباسیان، به نگارش آن اقدام کرد.
از این پس نویسندگان عرب تاریخ‏هاى مقدم بردوران اسلامى را با تاریخ کتاب مقدس، و دیگر قسمت‏ها را با تاریخ ایرانیان تکمیل کردند. طبیعتا در ارائه تاریخ‏هاى مرتبط با مسلمانان، این امر، پیشرفت اندکى محسوب مى‏شد، ایجاد نظم سال شمارانه میان این تکه‏ها به سختى امکان‏پذیر است. با این حال به نظر نمى‏رسد این فرض صحیح باشد که در تاریخ‏انگارى اسلامى متون غیر عربى تاثیر قاطعى داشته باشند، هر چند ممکن است که این متون به ایجاد جو همدلى دیگر ملت‏ها با مسلمانان منجر شود، اما هر پیشرفتى در این زمینه نتیجه مستقیم نیازهاى دنیاى اسلامى – عربى بود. (باید یادآور شد که برخلاف علوم یونان، محققان و مؤلفان، اغلب میراث‏هاى تاریخ روم را بسط داده و به تاریخ یونان بى‏توجه بودند).
از آن‏چه گفته شد برمى‏آید که تمام نویسندگان نخستین تاریخ، از عرب‏ها و موالى (عراقیان عرب زبان) بودند. ورود خراسانیان (مهم‏ترین عامل شهرى و نظامى) در حکومت عباسیان به صحنه قدرت، که به سرعت عرب زبان شده بودند، از قرن سوم به بعد به پیدا شدن مؤلفان ایرانى منجر شد. آن‏ها شیوه‏هاى خاص خود را حفظ کرده یا توسعه دادند، بنابراین روش‏هاى متعدد در تاریخ‏نگارى در کنار هم حضور داشتند.
در طى این دوره‏ها شاخه تازه‏اى در تاریخ‏نگارى پیداشد که بلافاصله با شاهکارى به اوج رسید. ضرورى بود تا در یک پژوهش عمومى بتوان به همه اطلاعات ممکن درباره رهبران دو قرن گذشته اسلامى دست‏یافت تا هم جایگاه آنان در تاریخ تعیین شود و هم سندیت آن‏ها در انتقال حدیث ارزیابى گردد. «ابن سعد» این نیاز را احساس کرد. نوشته او درباره اشخاص مورد مطالعه‏اش، در طبقه‏هایى مطابق با نسل‏هاى افراد مرتب شده بود که او به همین دلیل آن کتاب را «طبقات‏» خواند. این مجموعه حجیم نه تنها به سبب ارزش ذاتى خود اهمیتى غیر قابل وصف دارد، بلکه تنها منبعى است که اطلاعاتى را براى ما مهیا کرده که در اخبار منابع پیشین، اصلاح و تعدیل و درنوشته‏هاى بعدى منجر به تغییر دیدگاه شده‏است. «الانساب‏» بلاذرى طبقات دو نسل پس از نوشته ابن سعد را آورده که در بخش‏هایى با طبقات ابن سعد قابل مقایسه است. بلاذرى نویسنده‏اى است که به موقع خود، به آن خواهیم پرداخت. در مقایسه با طبقات ابن سعد «کتاب انساب الاشراف‏» به سبب شیفتگى زیاد به خلفاى اموى و اطرافیانشان، ویژگى خاص دارد.
درباره زمان و چگونگى پیداشدن نظریه تالیف تاریخ متوالى ، اطلاعات اندکى در دست است. دنیاى اسلام به طور مستقل این نیاز را احساس کرد، زیرا تفسیر اخبار مسئله‏اى مهم بود که با وجود داشتن اطلاعات مفصل، هنوز ابزارى را براى تفسیر متون در اختیار نداشت. احتمالا در این شیوه از شواهد باقى مانده در دسترس نیز بهره‏گرفته شد اما مطالعه عمیق تاریخ‏هاى موجود متاخر، به‏ویژه کتاب طبرى، امکان تفاوت گذاشتن میان منابع شفاهى و مکتوب مورد استفاده مؤلفان نخستین را فراهم مى‏سازد. کهن‏ترین تاریخ باقى مانده از آن‏«خلیفة بن خیاط‏» است که درباره آن بحث‏خواهد شد، اما بدیهى است که او در این شیوه پیشگامانى داشت.
نویسندگان نخستین، اغلب حوادث سال‏هاى آغازین اسلامى را نگاشته و جانشینان آنان نیز ادامه همان حوادث را ثبت کرده‏اند. با این همه، درمورد اهمیت تاریخى، اولویت‏به حوادث دهه‏هاى نخستین اسلام داده شد. این دهه‏ها در آثار مکتوب، حجم بسیارى را اشغال کرده‏بود، زیرا احادیث انبوهى درباره آن‏ها گردآورى شده بود. البته دلیل اصلى رجحان این دهه‏ها در شکل‏گیرى و حیات جامعه اسلامى نهفته است; حوادث آغازین، مشکلات بنیانى سیاسى – مذهبى را پیش کشید که حل آن‏ها به ادامه همان حوادث کمک کرد.
گفتن این سخن بسیار پیش پا افتاده است که اغلب تمدن‏ها به متون تاریخى متخلق مى‏باشند; متونى که تنها به «جنگ‏ها و پادشاهان‏» مى‏پردازند. در حقیقت‏با وجود اغماض زیاد، بیشتر متون تاریخى عربى – اسلامى را جنگ‏هاى خارجى و اختلافات داخلى پر کرده بود. اما این سخن به‏جا است که بسیارى از این اختلاف عقیده‏ها تاثیر سیاسى – مذهبى مدت‏دارى داشتند.
به طور خلاصه، اگر سیر تاریخ را همان طور که وقایع نامه‏هاى بعدى ارائه داده‏اند در نظر بگیریم، این نتیجه به دست مى‏آید که یافتن مورخ براى حوادث، حتى در مهم‏ترین آن‏ها، دور از انتظار است. این امر در مورد انقلاب عباسیان نیز صادق است. به نظر مى‏رسد با وجود مکتوبات مجادله‏آمیز، نخستین روایت جامع درباره عباسیان، حدود سه ربع قرن پس از واقعه و متعلق به «ابن نطاح‏» مى‏باشد. این اثر در یک نسخه خطى گمنام کشف شد و با عنوان «اخبار آل عباس‏» و یا «اخبار الدولة العباسیه‏» چاپ شد. (11) باید تاکید کرد این اثر (که باید آن را اصلى دانست) سندى است که در محتوا با مطلب نویسندگان عراقى (که به تواتر به ما رسیده‏است) تفاوت چندانى ندارد و تنها درنوشته‏یک نویسنده متاخرتر، به نام مستعار خراسانى، تا دو قرن بعد حفظ شده است. عبدالعزیز الدورى اثر به دست آمده را منسوب به ادعاى خلافت و امامت عباسیان از طریق وارثت جنبش محمدبن حنفیه و ابوهاشم مى‏داند. اما مهدى، سومین خلیفه عباسى (حک، 158-169ق) حقوق خلافت را میراث خاندان اعلام کرد. (12)
مؤلفان اخبار، مانند نویسندگان حدیث – که اغلب یکى و یا شبیه هم بودند – به احزاب و تحریکات آن‏ها وابسته بودند. احتمالا جهت‏گیرى متقابل احزاب در مقابل یکدیگر مهم‏ترین محرک نویسندگان در گزینش و نوشتن حوادث بود. پرداختن به این امر که در نظر مؤلفان چه کسانى خواهند بود، ارزش چندانى نداشت. به هر حال نباید در این جنبه نوشته‏ها اغراق شود، زیرا با وجود رقابت‏هاى آنان هنوز تقسیم‏بندى فرقه‏اى نمود بارزى پیدا نکرده بود. البته بعدها تقسیمات فرقه‏اى به وجود آمد. بدیهى است کسانى که از این زمان سنى یا شیعه نامیده شدند، احادیث را براساس اعتبار طبقه اشخاص مى‏پذیرفتند. این بدان معنا است که میان شواهد سندى مورد استفاده جانشینان امویان – یعنى عباسیان و شیعیان نخستین – تمایز ساختارى وجود ندارد، به دریج‏به موازات تالیف آثارى با حوزه گسترده‏تر، نوشته‏هایى به منظور اختصاص بیشتر به فرقه‏هایى از مردم پیدا شد.
ارائه مواد تاریخى براساس ترتیب زمانى، سبب تنظیم وقایع به شکل سالنامه‏ها شد که در آن‏ها وقایع به صورت سال به سال ذکر مى‏شد. این نظام تالیفى در کتاب‏هاى قبل از اسلام و کتاب‏هاى اروپایى قرون وسطى رایج‏بود. شاید گفتن این نکته سبب تناقض شود که نویسندگان عرب – البته نه همه آن‏ها – با آگاهى مجملى از رواج شیوه فوق، به این ضابطه نوشتارى رسیدند. البته باید متذکر شد که منظور سال قمرى است نه سال شمسى. در واقع – همان طور که معلوم است – اعراب مسلمان از آغاز براى اهداف ادارى خود «هجرت‏» را به عنوان مبدا تاریخ پذیرفتند. کهن‏ترین اوراق پراکنده دوره اسلامى این مطلب را ثابت مى‏کند. اساسا اگر چه قسمت اعظم اطلاعات مورخان به طور شفاهى و بدون تاریخ دقیق به دست آمده‏است، اما هنگامى که آنان با اسناد مکتوب ادارى تاریخ دار برخورد کردند آن اسناد را در متون خود با همان تاریخ به کار بردند. «تاریخ خلیفة بن خیاط‏» که اخیرا بررسى و چاپ شده‏است و سال شمار گم شده «ابوالحسن زیادى‏» دو نمونه بسیار قدیمى مى‏باشند که در آن‏ها نمودى از سال شمارها را مى‏یابیم و به اواسط قرن سوم باز مى‏گردند. این مجموعه «تاریخ على السنین‏» نام داشت که بر نوعى نوآورى در تاریخ دلالت مى‏کند. بنابراین، شکل سالنامه‏اى ارائه حوادث در قسمت عمده تاریخ‏نگارى و در نوشته‏هاى اسنادى که چندان اقتضاى این شیوه را نداشتند، به کار برده شد. اما سالنامه‏ها دیگر، شامل تقسیمات تاریخى حکومت‏ها یا دولت‏ها نبود. این نوع ترتیب حوادث ، مراجعات هم عرض به نوشته‏ها و پیدا کردن وقایع مشابه را در هر کدام از نوشته‏ها آسان مى‏نمود. با این حال در برخى کشورها از جمله ایران و مصر، خود حکومت‏ها با جامعیت‏بیشتر و بدون در نظر گرفتن دیگر تمایزات سال شمارانه با تاریخ برخورد مى‏کردند.
مى‏توان گفت که در این زمان نگارش تاریخ، حتى هنگامى که مؤلفان آن به نوشتن دیگر مطالب سرگرم بودند، طبقه مستقلى را تشکیل داد. این سبک به زودى «تاریخ‏» نامیده شد. احتمالا ریشه این کلمه به زمان و تاریخ قمرى مربوط مى‏شود و نمى‏توان آن را به هیچ شاخه زمان سامى پیش از اسلام مربوط دانست، اما تاریخ تعریف دقیقى، معادل با لغت لاتین history ندارد. خواهیم دید که این لغت را مى‏توان در مورد نوشته‏هایى با مقوله‏هاى مختلف به کار برد، اما زمان نخستین کاربرد آن نیز مشخص نیست، یکى از نمونه‏هاى کهن آن «تاریخ البخارى‏» است که فهرستى از منابع اصلى و ناقلان حدیث مى‏باشد. خلاف این امکان نیز وجود دارد که نوشته‏هاى دیگرى نیز به عنوان «تاریخ‏» و «اخبار» و یا دیگر عناوین مطرح شوند.
در این دوره نویسندگان پیشگام که «مدائنى‏» در راس آنان است، آثارى را خلق کردند که مورد استفاده طبرى و دیگران قرار گرفت. از طریق مدائنى بسیارى از پیشینیان او نیز شناخته شدند. به طور کلى عراقیان پس از سقوط امویان که با کنار گذاشتن شدن سنت تاریخ نویسى سورى همراه بود، در این کار شرکت داشتند. این دوران، عصرنگارش تاریخ شهرها بود که درباره آن بحث‏خواهد شد.
اگر چه این دوره از تاریخ نویسى حدودا در سال 300ق با نوشته طبرى به اوج رسید، اما نویسندگانى چون ابن قتیبه، یعقوبى، ابوحنیفه دینورى – که طبرى پیش‏تر و بى‏اطلاع از آنان بود – اغلب با استفاده از همان منابع طبرى، سعى مى‏کردند مطالب خود را به صورت اجمال و با ترکیب خاصى بیان کنند. شهرت ابن قتیبه در میان نسل‏هاى بعدى به اثر تاریخى مختصر او یعنى «کتاب المعارف‏» باز مى‏گردد، اما فعالیت‏هاى دیگر، از جمله تالیفات دین‏شناسى در این میان بى‏تاثیر نبود، زیرا تحصیل کردگان بغداد و منشى‏هاى دولتى ملزم به دانستن طرح کلى آثار او بودند. مطابق اطلاعات نه چندان عمیق ما، او از زمره کسانى است که در تشکیل نهاد تسنن که در زمان متوکل بروز کامل یافت، نقش داشت. او دانشمند نبود و نوشته‏هایش نیز نشان مى‏دهد که هدف او جمع‏آورى مجموعه‏هاى متنوعى از اطلاعات در موارد ذکر شده و دیگر موارد بود.
ابوحنیفه دینورى و یعقوبى کاملا با ابن قتیبه متفاوت‏اند. زمانى که هنوز تشیع با اهداف رسمى به وضوح تبیین نشده بود و شیعیان مناصب خلافت را در تصدى داشتند، آنان هر دو شیعه بودند. ابوحنیفه دینورى، ایرانى آزادیخواهى بود که از میان علوم مختلف به گیاه شناسى علاقه داشت. کتاب تاریخى مختصر او «اخبار الطوال‏» نشان دهنده جریانى است که در سراسر تاریخ نگارى ایران، چه در آثار مکتوب به فارسى و چه زبان عربى، یافت مى‏شود. در این روش تنها تاریخ ایران قبل از اسلام و تاریخ دوران اسلامى مطرح و مورد علاقه است. این مسلمان تقریبا در سکوتى کامل، تاریخ پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله وسلم و فتوحات عرب را نادیده گرفته است.
هر چند یعقوبى عرب بود و مدتى از زندگى شغلى خود را در ایران گذراند اما از جهاتى به مسیحیت هم گرایش داشت، اگر چه این گرایش تا پایان عمر او که «کتاب البلدان‏» را نوشت، دیده نشد. او در البلدان به تمام مناطق دنیاى اسلام پرداخت که در کتاب «تاریخ‏» خود مجال توصیف آن‏ها را نیافته بود. نخستین مجلد تاریخ، بدون نظم و ترتیب، وقایع پیش از اسلام را در بر گرفته است و تمام مردمانى را نام مى‏برد که در آن روزگار، متمدن خوانده مى‏شدند. او نام بنى‏اسرائیل ، نخستین مسیحیان، سریانى‏ها، آشورى‏ها، بابلى‏ها، هندى‏ها، یونانیان، ایرانیان، مردمان شمالى از جمله ترک‏ها ، چینى‏ها، مصرى‏ها، بربرها، حبشى‏ها، بخارى‏ها، سودانى‏هاى سیاه و بالاخره اعراب پیش از اسلام جزیرة‏العرب را (بدون ذکر نام ساکنان اروپاى غربى) ذکر مى‏کند. او هم‏چنین درباره تاثیر آب و هوا بر انسان نیز کتابچه‏اى نوشته است. مجلد دوم کتاب تاریخ او به تاریخ اسلام و خلافت تا سال 259ق مى‏پردازد.
باید توجه داشت که «بلاذرى‏» نیز نویسنده همین دوره بود. او نیز براى طبرى ناشناخته بود، اما در همان حوزه‏کار مى‏کرد و تقریبا از منابع مشابه او استفاده کرده است.
«ابو جعفر محمد بن جریر طبرى‏» (متوفاى 310 ق) و کتاب تاریخى بزرگ او «تاریخ الرسل و الملوک‏» نقطه عطفى در سبک تاریخ نویسى قدیم و سبک جدید است. در این کتاب یک یا دو نسل در تاریخ نویسى با هم تداخل پیدا مى‏کنند. با وجود طبرى روش حدیثى به اوج و پایان خود رسید، زیرا دیگر امکان ادامه این روش وجود نداشت. مقایسه اثر طبرى باآثار ابن قتیبه ، یعقوبى، یا ابوحنیفه دینورى از نظر مقطع زمانى تا حدى نادرست است.
جاى بسى تعجب است‏با وجود این‏که طبرى طى نسل‏هاى متمادى و تا حتى امروزه نیز به عنوان مجسم کننده کل تاریخ مطرح است و حداقل قرن‏ها در آن پیشگام بود، هیچ نوشته‏اى درباره او وجود ندارد. هر چند که تاریخ‏نگارى اصلى‏ترین عامل شهرت او در میان آیندگان است اما او نویسنده نخستین تفسیر بزرگ قرآن و حقوق‏دانى برجسته نیز بود. هنگامى که نویسنده‏اى در شاخه و سبک دیگر علوم فعالیت کند امکان تغییر سبک او وجود دارد، اما نباید او را فرد دیگرى دانست; به ویژه زمانى که نوشته‏هاى او در نظر جامعه مهم باشد. بى‏تردید طبرى و سبک او باید مورد مطالعه قرار گیرد و چون مطالعات دیگرى در این زمینه انجام نشده‏است، قطعا سخن مادر مورد او کافى نخواهد بود. (13)
شهرت طبرى سبب سوء تفاهم‏هایى شده‏است. جمع‏آورى مدارک شخصى در مورد وقایع خاص، نقطه آغازین روش محدثان بود که طبرى نیز از آن شیوه بهره‏گرفت. با این حال در زمان طبرى امکان استفاده از روش پرسش و پاسخ براى زمان‏هاى قدیم که او به آن‏ها مى‏پرداخت ، وجود نداشت، او تنها آن شیوه را در مورد وقایع متاخرتر به کار مى‏برد. طبرى در شرح و تفصیل حوادث دوران خود بسیار محتاط بود، زیرا در بررسى دوران‏هاى کهن براساس روش حدیثى، نمى‏توانست میان منابع مقایسه‏اى انجام دهد، به این ترتیب مى‏توان او را آخرین حلقه از زنجیره انتقال شفاهى مطالب دانست. پیش از او هیچ نویسنده‏اى براى یافتن مدارک و نگاشتن تالیفات از روش تطبیقى استفاده نکرده بود، اما طبرى اساس کار خود را بر همان مدارک مکتوب نهاد. حلقه‏هاى ناقلان (اسنادهاى) او تقریبا همان اسنادهاى پیشینیان بود. در موارد خاص براى انتقال حدیث، او از آخرین شخصى که از او حدیثى خوانده یا شنیده بود، اجازه رسمى مى‏گرفت، و در موارد دیگر اطلاعات را از آثار معتبر باز آفرینى مى‏کرد. در هر مورد، فهرست ناقلان از آخرین شخص آغاز مى‏شد و به عقب و پیشینیان او باز مى‏گشت، گاه تشخیص نخستین تالیف مکتوب از شاهدى که حادثه را نگاشته مشکل است. در حل این مسئله همانند نویسندگان (14) جدید مى‏توان به پیشینیان شناخته شده طبرى مانند «ابن ندیم‏» و کتاب «الفهرست » او یا حتى قدیم‏تر از او به «ابن حجر عسقلانى‏» و به‏ویژه کتاب «الاصابه‏» مراجعه کرد. در واقع مطالب فوق براساس تحقیقات درباره نخستین نویسندگان اخبار و تاریخ بیان شده است و نمى‏توان ادعا داشت که هر کدام از آن‏ها کامل و جامع مى‏باشند.
باید توجه داشت که طبرى از وجود معاصران خود یا حتى پیشینیان نزدیک خود بى‏خبر و یا شاید نسبت‏به آن‏ها بى‏توجه بود. نادیده گرفتن یعقوبى یا ابوحنیفه دینورى، احتمالا به دلیل عقاید و سبک نگارش آنان بود که با روش کار طبرى تفاوت داشت. بلاذرى همان شیوه طبرى را به کار مى‏گرفت و از منابع او اطلاع مستقیم داشت [که این امر] اندکى عجیب به نظر مى‏رسد!
تنها مشکل عمده ساختارى این است که آیا مى‏توان به نقل‏هاى طبرى اعتماد کامل داشت‏یا نه؟ در مقایسه او با مطالب دیگر مؤلفان و یا مقایسه با مطالب مستند نتیجه مثبت‏بود، اما این بدان معنا نیست که الزاما این نقل‏ها کامل‏اند، زیرا امکان حذف عبارات تکرارى یا مطالب مخالف عقاید او وجود دارد. طبرى به عباسیان وفادار بود و با وجود این‏که مى‏توانست از منابع دیگر گروه‏ها که عقاید مخالف جامعه سنى نداشتند، استفاده کند اما ترجیح داده است از این کار خوددارى کند.
نوشته طبرى مجموعه‏اى ماندنى از وقایع براى نسل‏هاى پس از اوست که در زمان عباسیان، در قرن دوم، وجود خود را نمایان ساخت. این نوشته نسل‏هاى بعد را از انجام کار مشابه بر حذر داشت، شاید همین امر علت از بین رفتن تدریجى بیشتر نوشته‏هاى ابتدایى باشد. با این حال باید در این مورد احتیاط بیشترى داشت. طبرى نگاشتن تاریخ تمام مسلمانان را مد نظر داشت‏یا حداقل براین اعتقاد بود. در واقع اگر چه او به سوریه و مصر سفر کرد اما از این کشورها نسبت‏به نیمه شرقى خلافت‏بسیار کم سخن گفته است. نادیده گرفتن مسلمانان نیمه غربى خلافت از توجه خوانندگانى چون «عریب بن سعد قرطبى‏» دور نمانده است، زیرا شهرت طبرى، با وجود فاصله زیاد، نزد آنان شناخته شده بود. مورخان امروزى، کوشش‏هاى طبرى را پایه و اساس همه تحقیقات سه قرنى مى‏دانند که او آن‏ها را بررسى کرده‏است، اما مطالب او باید با مطالب نویسندگان دیگر تکمیل شود.
دوره کلاسیک
شهرت طبرى به اندازه‏اى بود که بیشتر مورخان در مقایسه با او ارزیابى شدند، با این حال او به سبکى پایان داد که قرن‏ها نویسندگانى پاى بند آن بودند. افراد دیگرى کوشیدند تا نوشته طبرى را با اقتباساتى از منابع کهن تکمیل کنند. کسانى که تاریخ دوره‏هاى بعد را نوشته‏اند اغلب مطلب خود را از پایان نوشته طبرى آغاز کرده‏اند. البته باید یادآور شد که چند سال پایانى کتاب، به طور کافى بررسى نمى‏شد. آنان براى نگاشتن وقایع دوران‏هاى جدید علاوه بر منابع، به روایات شاهدان زنده یا مجموعه‏هاى شخصى افراد نیز دسترسى داشتند و مى‏توان گفت که آنان نیز روش «محدثان‏» را دنبال مى‏کردند و در مسائل اساسى، برداشت متفاوتى با طبرى داشتند. کارمندان ادارى مسلمان دیوانسالار به حفظ اسناد و مدارک عادت داشتند. آنان نسخه‏هایى از مکاتبات خلفا و حکام ، مراسلات آن‏ها و به ویژه ابلاغ‏هاى رسمى را که از طریق پست‏یا ماموران و خبر چینان محلى دریافت مى‏شد، نگاه مى‏داشتند. این مدارک امکان ایجاد ثبت ژورنالیستى را فراهم کرد که در آن‏ها وقایع به ترتیب نظم تاریخى یا حداقل بر اساس ترتیب ورود ابلاغ‏هاى رسمى ثبت مى‏شد.
گاه در آغاز و پایان سال، ناهماهنگى به وجود مى‏آمد و ابلاغ‏هاى آغاز سال اشتباها در پرونده سال پیش قرار داده مى‏شد، مانند حادثه‏اى که در ذى‏الحجه رخ داده بود و در وقایع محرم پیدا مى‏شد، مورخ آن را به سال بعد انتقال مى‏داد یا هنگامى که متوجه اشتباه مى‏شدند آن واقعه را به محرم سال پیش ارجاع مى‏دادند. با این حال آنان گاه اشراف خود را به منابع قدیمى‏تر از دست مى‏دادند به‏طورى که ممکن بود ناآگاهانه همان واقعه را دوباره بنویسند، یا ممکن بود دو حادثه مجزا در یک تاریخ توصیف شوند (البته اشتباهات نسخه بردارى منظور نیست). با وجود دقیق نبودن اطلاعات ما، مورخان مطمئنا به بایگانى‏ها دسترسى داشتند و هنگامى که نوشته ماهیت نیمه‏ادارى داشت‏یا مورد تصویب امیر و یا وزیرى بود، آنان از مدارک مورد نیاز خود نسخه بردارى مى‏کردند. با وجود این‏که طبرى و دیگر نویسندگان از اسناد موجود استفاده مى‏کردند اما تا این زمان اسناد در یک چهارچوب مرتبط به خود قرار نداشتند، درحالى که از این به بعد، روایات شاهدان عینى مطابق یک طرح آرشیوى اصلاح مى‏شد، این آرشیوها به دلیل استفاده‏اى که از آن‏ها مى‏شد به خوبى حفاظت مى‏شدند تا جایى که در آغاز قرن نهم «قلقشندى‏» از آن‏ها در کتاب خود «صبح الاعشى‏» بهره گرفته است.
اگر چه طبرى براى خود کتاب مى‏نوشت اما به سبب نوشته‏هایش موقعیت رسمى به دست آورد. در بغداد پس از او نویسندگانى به این موقعیت رسیدند اما در حوزه خود نیازى به همکارى یا رقیب نمى‏دیدند. با رسیدن اخبار دیگر مناطق جامعه، مواد کار براى شعبه‏هاى دیگر تاریخ نویسى فراهم شد. نکته قابل توجه این است که به احتمال قوى به مدت یک قرن و نیم حرفه تاریخ‏نگارى در دست‏خاندانى از «حران‏» بود. این خاندان غیر مسلمان و صابئى بودند که در پایان نسل چهارم اسلام آوردند. نخستین فرد از آنان «ثابت‏بن سنان‏» ریاضى‏دانى بود که تا سال 360ق زیست. به جز قسمتى از مجموعه‏اى درباره «قرامطیه‏» که احتمالا اقتباسى از منابع اصلى است، هیچ یک از آثار او مستقیما به دست نیامده‏است. این مجموعه تنها منبع کل تاریخ نویسى عراق است که تصادفا نویسنده‏اى مسیحى به زبان عربى آن را نگاشته است. به نظر مى‏رسد این اثر ترکیبى از دو گروه منابع برگرفته از ابلاغ‏هاى رسمى باشد: گروهى که براساس فهرست‏حوادث به شرح و تفصیل مى‏پردازند و گروهى که وقایع را روز به روز ارائه مى‏دهند. نسخه‏اى از گروه دوم به‏طور خلاصه در بخشى از تاریخ «محمدبن عبدالملک همدانى‏» باقى مانده است. به طور دقیق مشخص نیست که «ابو اسحاق ابراهیم بن هلال صابى‏»، برادر زاده «ثابت‏» کار عموى خود را تا چه حد ادامه داده است. ابواسحاق براى کار موقعیت‏بسیار مناسبى داشت، او منشى و کاتب خلیفه بود. «مسکویه‏» (متوفاى 421ق) به این افراد با عنوان «وقایع نگار» اشاره مى‏کند. نقش ابواسحاق در تاریخ بیشتر به نوه‏اش «هلال بن محسن بن ابراهیم صابى‏» ارتباط مى‏یابد، اما «عضد الدوله‏» در حاکمیت آل بویه، هلال را به زندان انداخت. او با نوشتن تاریخ سلسله آل‏بویه که تا حدى به لفاظى و کنایات مزین شده بود، از زندان رهایى یافت. این احتمال وجود دارد که نوشته‏اى جدید الکشف درباره تاریخ محلى ایالات جنوبى دریاى مازندران; تالیف نیمه اول قرن چهارم، تا حدى با نخستین جلد «کتاب التاجى‏» ترکیب شده باشد (عنوان تاجى از «تاج الملة‏» یکى از القاب عضدالدوله گرفته شده است) . «ابن اسفندیار» بعدها به هنگام نوشتن تاریخ طبرستان از این کتاب بهره‏جست. دیدگاه بسیار نامطلوبى درباره صحت و اهمیت اطلاعات و نحوه شکل‏گیرى اثر هلال وجود دارد.
با این همه، هلال صابى ثبت وقایع را تا سال 427 ق، اندکى پیش از مرگ خود، ادامه داد. اما تنها بخش سه ساله‏اى از تاریخ او، شامل ثبت رسمى وقایع، باقى مانده است. اما اقتباس‏هایى که بخشى از آن در «مرآة الزمان‏» اثر «سبط بن جوزى‏» باقى مانده‏است، به ویژه در حوادث مربوط به نواحى خارج از عراق، روایات را مفصل‏تر و متوالى‏تر نشان مى‏دهد. تاریخ هلال را پسرش «قرص النعمه محمد» تا سال 479ق ادامه داد، احتمالا او در همان سال در گذشت. این بخش نیز در مرآة حفظ شده است. تاریخ هلال به جاى توجه بخش به بخش و روز به روز به وقایع، با نظم دادن روایات معتبر دریافتى، گزارش‏هاى بسیار ارزشمندى فراهم آورده است. سرانجام اگر چه محمدبن عبدالملک همدانى از این خاندان نبود اما به عنوان فردى شناخته مى‏شود که در روند تاریخ نویسى – که تا زمان خود، یعنى آغاز قرن ششم ادامه داد – تغییر کلى ایجاد کرد. با وجود تاکید منابع مغرب اسلامى بر زیاد بودن نسخه‏هاى کتاب او و پراکندگى در محدوده جغرافیایى گسترده، فقط بخش نخست آن به دست آمده‏است. در نواحى دیگر نیز تالیفاتى در ادامه نوشته طبرى تالیف شد; مانند «عریب بن سعد قرطبى‏» از اسپانیا و «ابو محمد عبدالله بن احمد بن جعفر الفرقانى‏» (متوفاى 362ق) ترکى از آسیاى مرکزى که اخشیدیان او را به مصر فرستادند. مسکویه نیز «تجارب الامم‏» خود را براساس نوشته طبرى و دیگر تاریخ‏ها تالیف کرد که تا سال 373ق را شامل مى‏شود.
مسکویه فیلسوفى طرفدار فرهنگ زمان خود بود، او مورخى بود که از نظر ثبت مدارک در طبقه خاندان «صابى‏» قرار مى‏گیرد. در زمان او وقایع نامه هنوز اساس اطلاعات بود و او با تحقیق در بایگانى‏ها و مذاکره با دوستانش در بغداد، دامنه اطلاعات خود را وسعت داد. هر چند او بیش از یک مورخ عادى بود، اما شیوه بسیار ساده‏اى داشت که تاریخ به هدف سودمند او کمک مى‏کرد. سبک او در تاریخ هم عملى بود و هم تجربى، در حقیقت، امیران به قصد آموختن تاریخ و یا درس‏هایى از حکومت‏هاى خوب یا بد، او را مى‏پذیرفتند. روایت او از نظر تربیتى جایگاه برترى داشت. به نظر مى‏رسد او در راس تمام افرادى بود که درگیر مسائل حکومتى بودند و صفحاتى را به حکومت «اقطاع‏» دادند. او تا سال 430ق زیست، اما تجارب را حدود 380ق در دوران آل بویه تکمیل کرد. در این زمان شخصى مانند او یا «ابوالحسن توحیدى‏» (متوفاى 400ق) آزادانه مى‏توانست درباره اغلب مسائل رایج در دربار صحبت کند. مسکویه با هر هدفى که داشت در آوردن. اشاره‏هاى تالیفى و توضیح آن، روش برجسته‏اى داشت. در این سبک، او از تاریخ سال‏شمارانه استفاده اندکى نمود، اما نوشته‏هایش ارزش جامع و گسترده‏اى دارد، زیرا یک قرن پس از او، «ابوشجاع ظاهر الدین روذآورى‏» وزیر خلیفه تحت نظر سلجوقیان، با وجود تفاوت روش با مسکویه، کار او را به همان روش تکمیل کرد. این نسخه خطى باید دوباره به پایان تاریخ هلال صابى پیوند خورده و تکمیل مى‏شد تا نزد کسانى که از آن استفاده مى‏کردند، ثابت‏شود که همان اثر یکبار دیگر تدوین شده است.
قرنى که با طبرى آغاز شد از بهترین دوران‏هاى تاریخ‏نویسى عراق و دیگر نواحى اسلامى بود. نام «ابوالحسن على مسعودى‏» به دلیل سبک خاص او از درخشنده‏ترین نام‏ها در تاریخ نگارى است. او سیاحى خستگى‏ناپذیر از خاندانى بزرگ بود که با ذهنى پر حرارت و علاقه‏مند سه اثر بزرگ تاریخى تالیف کرد. «اخبار الزمان‏»، تالیف بسیار گسترده‏اى است که باید آن را به مانند معدنى به حساب آورد، شاید او هرگز نسخه کاملى از آن را براى انتشار آماده نکرد و یا حجم زیاد آن مانع توجه نسخه برداران و خوانندگان به آن شد. «مروج الذهب‏» که سبب شهرت مسعودى شد، حجم زیادى داشت اما در قسمت نخست آن، مقدمه جغرافیایى مفصل آن قرار داشت که مؤلف ، تاریخ علمى را با برداشت‏هاى شخصى خود از پدیده‏هاى زمین و دریا، دراین قسمت ترکیب کرده بود. در مجلد بعدى، تاریخ سه قرن نخستین اسلامى، خلیفه به خلیفه و بدون ارتباط، با ترتیب گاه شمارى دقیق آمده است اما با نظرى عمیق‏تر مى‏توان دید که تاریخ این حکام حادثه به حادثه ذکر شده است. منابع او اغلب همان منابع طبرى و دیگران است، سبک او ساده و روایى است که گاه سبب شیفتگى مى‏شود و دلیل موفقیت او مى‏باشد.
در حقیقت‏با قضاوت براساس مدارکى که خود مسعودى ارائه مى‏دهد، او نوشته‏هاى زیادى داشته که از توجه زندگى‏نامه نویس‏ها و کتابنامه نویس‏هاى دوران میانى دور مانده است. دلیل آن را اغلب، شیعه بودن او دانسته‏اند که همزمان با پیروزى «بویهیان‏» بر بغداد شیوع داشت. از طرف دیگر مروج الذهب نه به امامان که به خلفاى عباسى مى‏پردازد. مورخان بسیارى از مسعودى نقل کرده‏اند، اما نمى‏توان گفت که مروج الذهب بر ساختار و تصور تاریخ‏نگارى به معناى خاص، تاثیر گذاشته است.
«حمزة بن حسن اصفهانى‏» (متوفاى 360ق) و «صولى‏» دو نویسنده دیگر این زمان مى‏باشند. اصفهانى در طرح تاریخ عمومى خود با وجود گنجاندن تمام مردمان، سبک اختصارى دارد. «ابو بکر محمد بن یحیى صولى‏» از گروه دیگر نویسندگان است. او دربارى و معلم خصوصى خلفا بود که در «کتاب الاوراق‏» خود بدون هیچ نمود دیگرى به بخش‏هایى از تاریخ پرداخته و در آن مجموعه‏هاى شخصى و روایات شاهدان را با نقل‏هایى از اشعار و حتى خاطره شطرنج‏بازان، جمع کرده است.
رشد نهاد وزارت به نگارش تاریخ وزرا منجر شد. کتاب «ابن عبدوس جهشیارى‏» – که هلال صابى آن را تا قرن بعد ادامه داد – درباره وزارت و جزئیات ادارى این مقام عالى بود. از کتاب «رسوم دار الخلافه بغداد» نیز مى‏توان نام برد. (15)
اکید بر درگیرى‏هاى عقیدتى رایج‏سبب شد تا نوشته‏هایى به مطالعه فرقه‏ها و تشیع اختصاص یابد که با «مقالات الاسلامیین‏» اثر «على بن اسماعیل اشعرى‏» و «فرق الشیعه‏» منسوب به «ابو محمد حسن بن موسى نوبختى » آغاز مى‏شود، هر چند این کتاب‏ها ماهیت عقیدتى داشتند اما اطلاعات تاریخى نیز در آن‏ها آمده است. هم‏چنین باید از کتاب «البدء و التاریخ‏» در رساله‏اى در تاریخ عمومى با هدف مقایسه مذاهب، اثر «مطهر مقدسى‏» نام برد.
تقریبا همزمان با نوشته‏هاى ملل و نحل ، نسل تازه‏اى از تاریخ نویسى به شکل فرهنگ‏هاى زندگى‏نامه‏اى و تاریخ شهرها به وجود آمد. تاریخ شهرها پیش از این وجود داشت اما حاوى مجموعه‏هاى زندگى‏نامه‏اى نبود. «کتاب البغداد» از «ابن‏ابى طاهر طیفور» کتاب عمومى تاریخ خلافت و در ارتباط با پایتخت آن، شهر بغداد، مى‏باشد. «تاریخ مکه‏» و «ابن الارزق الفارقى‏» با دیگر تاریخ‏هاى مکه که ادامه آن مى‏باشند، تاریخ شهر بودند. در حالى که «تاریخ موصل‏» اثر «ابو زکریا الطبرى‏» تاریخ عمومى بین النهرین علیا است. نیمه باقى مانده تاریخ قم نیز روایت تحقیقاتى از ساخت ادارى آن سرزمین است. «تاریخ بخارا» اثر «نرشخى‏» نیز تاریخ سلسله سامانیان مى‏باشد. متون «فضایل‏» نیز در این حوزه جاى مى‏گیرد که از شایستگى‏هاى عمومى شهرها و مناطق بحث مى‏کند و نقل‏هایى درباره ارزش شهرها در کنار هم آورده‏است. البته این روایات بیش از آن‏که باستانى باشند، تاریخى‏اند.
به طور عمومى هدف نویسندگان، تاریخ نویسى نبود، بلکه از وجود تاریخ براى انتقال آسان‏تر اصول و فرهنگ‏هاى متعدد استفاده مى‏شد. از این رو نویسندگان سبک ساده‏اى را پذیرفتند که امکان توضیح موارد ضرورى را فراهم مى‏کرد. البته استثنائا نویسندگانى هم از حکومت اجتناب داشتند. مقدمه و عبارات اهداى کتاب‏ها نشان مى‏دهند که عامل نوشتن این کتاب‏ها شهرت حامیان مورد خطاب آن بوده‏است. زمانى که حامیان مورد نظر شاعران بودند، آزادانه نقل‏هایى از آنان ساخته مى‏شد. ستایش امیران به افراد جرئت اقدام مى‏داد، مانند «التاجى‏» نوشته «ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابى‏» با توجه به لقب عضدالدوله که «تاج الملة‏» بود و «تاریخ محمود غزنوى‏» نوشته «عتبى‏». نویسنده این کتاب ایرانى و نفوذ متون ایرانى در آن امکان پذیر بود. در تاریخ نویسى نیز همانند دیگر حوزه‏ها عبارات زیبا و شاعرانه به کار مى‏رفت. نفوذ افرادى مانند شخصیت صلاح الدین ایوبى، به سبک جدیدى منجر شد که «عماد الدین محمدبن کاتب اصفهانى‏» (متوفاى 597ق) در دوره بعد به آن سبک نوشت. چنین نویسندگانى تاریخ را بخشى از ادبیات مى‏دانستند و مى‏خواستند از آن براى نشان دادن ذوق هنرى خود استفاده کنند. البته نباید در این جنبه زیاد اغراق کرد، زیرا گروهى اندک از نویسندگان – حداقل پیش از دوران ممالیک – هرگز براى نفاب زدن یا تکذیب حقایقى که قصد بیان آن را داشتند عبارات پر زرق و برقى به کار نبرده‏اند، البته هر نویسنده‏اى در روایت جزئیات، سبک ویژه‏اى داشت که گاه تحت نفوذ سخن روز قرار مى‏گرفت. در حقیقت صداقت مورخ از نقل‏ها و مدارک او شناخته مى‏شد. در مقایسه سبک‏هاى مزین و پر تکلف با سبک ساده، نوع دوم نتیجه بهترى داشت. نویسندگان نخستین اغلب عنوان ساده‏اى به آثار خود مى‏دادند، اما بعدها عناوین مزین شده در متون رایج‏به کار رفت که برجسته‏ترین آن‏ها به عنوان مثال «مروج الذهب مسعودى‏» است; با این حال اندکى بعد دوباره آثار نویسندگانى مانند «عز الدین ابن اثیر» یا «ذهبى‏» با عناوین ساده نامیده شدند، مانند: «الکامل فى التاریخ‏» و یا «تاریخ اسلام‏».
در دیگر اصول، یکى از نخستین توجهات نویسندگان تاریخ، یافتن حداقل یک الگوى نوشتارى در موضوعاتى از زمان‏هاى قبل بود که علاقه آنان را به خود جلب مى‏کرد. در مقایسه با اروپا، نوشتن تاریخ آسان‏تر بود، زیرا توزیع کاغذ و ترویج درجاتى از فرهنگ، در حوزه جغرافیایى گسترده‏اى انجام مى‏شد که براى اشخاص طرفدار آن مناسب و افزایش تعداد استنساخ‏هاى آثار، پاسخ نیاز آنان بود. علاوه بر این همانند اروپا، مسافرت‏هایى «در طلب علم‏» انجام مى‏شد که امکان پرکردن خلاهاى علمى را فراهم کرد. در این مورد نیز نباید اغراق کرد، زیرا تالیف متون حتى در مسائل مورد علاقه عموم، مانند حقوق و ادبیات،میان مکاتب منطقه‏اى پراکنده شده بود. این امر در مورد تاریخ کار بردبیشترى دارد، زیرا مقید شدن نویسندگان و خوانندگان به منطقه‏اى خاص، اغلب مانع گزارش حوادث دیگر نواحى مى‏شد. بنابراین میان نوشته‏هاى مربوط به مناطق بزرگ، و مراکز شناخته شده فرهنگى با آثار محدود به قلمروهاى کوچک، نوعى عدم تناسب به وجود آمد. این مطلب، علت کمتر بودن آثار مربوط به محدوده‏هاى جغرافیایى بزرگ‏تر را نسبت‏به نوشته‏هاى مربوط به مناطق متوسط و کوچک، بیان مى‏کند. گاه جنگ‏ها و دگرگونى‏هاى تجارى به ظهور مجلدات اثرى در همان محل منجر مى‏شد، بنابراین نویسندگان اطلاعات خود را در باره آن حوادث به آسانى تالیف مى‏کردند. البته گاه مدتى طول مى‏کشید تا آثار مهم شکل بگیرند.
نویسندگان از نحوه دستیابى به مواد کار خود اطلاعات اندکى ارائه داده‏اند. برخى از آنان، بسیار ثروتمند بودند، لذا تعداد زیادى کتاب مى‏خریدند. بسیارى از نویسندگان نیز به‏تدریج‏به کتابخانه ایران، مساجد و مدارس مراجعه مى‏کردند. استاد یا شاگردى که امکان ورود به چنین کتابخانه‏هایى را داشت، یا از روى کتاب‏ها یادداشت‏بر مى‏داشت‏یا مطالبى را که استادش مى‏خواند و دیکته مى‏کرد یادداشت مى‏نمود. در مواردى براى استفاده از کتابخانه شخصى امیرى، باید با او مشورت و کسب اجازه مى‏شد. در نتیجه گاه تعداد متون این نویسندگان بسیار بود. مؤلفان نیز مى‏کوشیدند تا براى آگاهى خوانندگان آثار خود، شرایط ایده‏آل و اطلاعات قابل وصول فراهم کنند.
مدتى طول مى‏کشید تا نوشته‏اى پس از تکمیل شدن شناخته شود. اغلب آثار، خوانندگانى بیش از حوزه جغرافیایى خود نداشتند. تعداد نسخه برداران نیز به شهرت و توانایى نویسنده در پرداخت پول بستگى داشت. مسائل خاص که باید مورد توجه قرار گیرد تاخیر در توزیع اثر یا حوزه‏هاى تحت پوشش آن مى‏باشد. استفاده کنندگان یا صاحبان کتاب اغلب پس از قرائت کتاب، برداشت‏خود را به حاشیه نسخه خطى اضافه مى‏کردند. (16)
در کنار مورخى که به طور مستقیم با منابع اصلى کار مى‏کرد، افراد دیگرى نیز با انتقال حوادث به مورخ کار را ادامه مى‏دادند که هرگز خود را در تحقیقات درون بایگانى‏ها نشان نمى‏دهند، بایگانى‏ها حتى در تحقیقات تحت نظر حکومت‏ها زمانى طولانى قابل دسترسى و استفاده نبودند، زیرا دسته‏اى از اسناد مالى در آن‏ها حفاظت مى‏شد که ممکن بود در موضوعى خاص مثل تاریخ وزرا، مفید باشد ولى وقایع‏نگاران توجه چندانى به این اسناد نداشتند. هیچ نشانه‏اى درگرایش مؤلفان به کتیبه خوانى یا سکه‏شناسى وجود ندارد، اما نمى‏توان گفت که آن‏ها با تاریخ پول بى‏ارتباط بودند، آنان براى این مقصود از منابع مالى مکتوب استفاده مى‏کردند و به ندرت به آزمایش ضرب سکه واقعى متوسل مى‏شدند.
بنابراین منابع آن‏ها شامل یک یا چند اثر مکتوب نسل‏هاى پیشین بود. آن‏ها اغلب با الحاق یا عدم الحاق نکات اضافى، از یک راهبرد اصولى تبعیت مى‏کردند. به‏طور کلى باید میان اطلاعات به‏دست آمده از زبان یا کلام شاهدان عینى که با عبارت «حدثنا» بیان مى‏شد، و نقل‏هایى از آثار مکتوب که با عبارت «قال‏» آغاز مى‏شد، تفاوت قائل شد. نباید در روند تاریخ‏نگارى، مؤلف یا مؤلفان کثیر الروایه را منبع اصلى تالیف تصور کرد، به ویژه که مورخى مانند طبرى تمام منابع همه وقایع را نام مى‏برد.
البته برداشت نویسندگان دیگر که متن مؤلف کثیرالروایه را به شکل عبارات خلاصه، نقطه ثقل سخن خود قرار مى‏دهند، متفاوت خواهد بود. با این حال، اغلب اوقات به ذکر نام مرجع اصلى نیازى نبودیا فقط یک بار و براى همیشه نام برده مى‏شد و آن به هنگام الحاق سخن یامتن تازه‏اى بود که با روایت اصلى تفاوت داشت‏یا از منبع دیگرى بود، مؤلفان در نگارش تاریخ خود مجبور بودند تا حدامکان براساس دوران‏ها و نواحى مختلف، چندین اصل راهبردى را مد نظر قرار دهند.
طبرى به سبب سبک خود نزد مورخان جایگاه خاص داشت. کلام او همواره بى‏طرف و غیر جدلى بر دو زمانى که امکان آن وجود داشت، نقل تدوین شده را صحه مى‏گذاشت. با این وصف، به سختى مى‏توان پذیرفت مورخانى که استنتاج خوانندگان منوط به نحوه ارائه حوادث گذشته توسط آنان بود، نسبت‏به مشکلات زمان خود بى‏تفاوت باشند; به عنوان نمونه، آنان مطالبى را که به نظر خودشان، خواننده را به جمع‏بندى نامطلوب سوق مى‏داد، کنار مى‏گذاشتند. ثبت کنندگان نخستین جنگ‏هاى داخلى اسلام و مورخان بعدى نیز به این شیوه عمل مى‏کردند; مقایسه تحلیلى تاریخ دمشق، اثر «ابن قلانسى‏» و تاریخ دمشق، نوشته «ابن عساکر» درستى این فرض را نشان مى‏دهد.
تاریخ‏نگارى عراق به رغم خصومت جدلى خود یکدست نیست و تمام آثار مرتبط را تحت پوشش قرارنمى‏دهد. وجود اختلافات سیاسى، فشارهاى محیط، تلاش امیران نواحى درکسب قدرت بیشتر، پیدایش و رشد تاریخ‏نگارى محلى یا قومى را تشویق کرد. اما وسعت جهان اسلام و تنوع ابزارهاى ارتباطى آن روزگار، اصولى را براى روایات تاریخى فراهم کرد که نیازها و آرمان‏هاى خوانندگان هرسرزمینى در آن پذیرفته شد. این روند در تاریخ‏نگارى ایران، همانند دیگر شاخه‏هاى آموزش، به کنار گذاشته‏شدن عربى در برابر فارسى منجر شد. ترجمه فارسى تاریخ طبرى، خلاصه یا مجموعه‏اى از خلاصه‏هایى بود که مطالب غیر مرتبط به ایران از آن حذف شده بود. تاریخ قم و تاریخ بخارا به عربى نوشته شدند و مداحان‏محمود غزنوى زندگى‏نامه او را به عربى نوشتند. اثر عتبى، هنرمندانه نوشته‏اى را براى امیرى آراست که در ایران چندان شناخته شده نبود. زمانى که هنوز عربى زبان علمى بود، در ایران «ابوالفضل محمدبن حسین بیهقى‏» (متوفاى 470ق) تاریخ جانشینان غزنویان را به فارسى نوشت.
به هر حال عربى زبانى بود که هنوز در نظر ایرانیان اهمیت داشت و در مقابل تاریخ‏هاى محلى ایران، تاریخ‏هاى عمومى به آن زبان نوشته‏مى‏شد، همانند اثر نویسنده مشهور «ابومنصور عبدالملک بن محمد الثعالبى‏» که کتاب «غرر اخبار ملوک فرس و سیرتهم‏» را از تاریخ کهن ایران پیش از اسلام آغاز کرد. تاکنون تنها جلدهاى سوم و یکم از چهار جلد این کتاب به دست آمده‏است. جلد سوم نیز از نظر سند مدتى مورد مشاجره بود و اکنون با شک با آن برخورد مى‏شود. روایات او به ندرت بیشتر از اخبار طبرى است. نسخه گمنام مهم‏ترى در دست است که «پى.اى گریزنویچ‏» آن را چاپ کرده‏است. قسمت‏حفظ شده آن از آغاز قرن دوم فراتر نمى‏رود و تاریخ‏نگارش آن از قرن پنجم بیشتر نیست. نویسنده نیز همانند ثعالبى خراسانى است اما برخلاف او، از تاریخ عباسیان منسوب به ابن نطاح یا چند اثر دیگر استفاده کرده‏است.
تاریخ‏نویسى در مصر – بعد از تجربیات جسورانه در زمینه حدیث و اخبار – با برادران عبدالحکم آغاز شد، اما این آثار به دوران آغازین اسلام، یا به دوران عمربن عبدالعزیز و حوادثى مى‏پرداخت که از نظر جغرافیایى گسترده ولى محدود به چند سال بود و از محرکان ضد عباسى الهام مى‏گرفت. به نظر نمى‏رسد در طى چندین نسل اقدام خاصى براى تدوین تاریخ مصر صورت گرفته‏باشد. نخستین اثر در این‏باره زمانى نوشته‏شد که مصر در حکومت «طولونى‏ها» استقلال خود را به دست آورد – هر چند تاریخ این سلسله نیز تاپایان قرن پنجم نوشته نشده بود. تاریخ مصر را «ابوجعفر احمدبن یوسف بن الدایه‏» (متوفاى 340ق) و «ابو محمد عبدالله مدنى بلوى‏» احتمالا به تشویق اخشیدیان نوشتند. (17) «عبدالرحمان بن یونس‏» نیز متعلق به این دوران است. او نویسنده‏اى است که تنها از طریق نقل قول‏ها شناخته شده‏است، هم‏چنین «محمدبن یوسف کندى‏» که تاریخ حکام و قضات مصر را به رشته تحریر در آورد. «ابن زلاق‏» نویسنده تاریخ دوران پایانى اخشیدیان و آغاز فاطمیان است که در مورد او بحث‏خواهد شد.
در مصر نیز «ابو محمد بن عبدالله بن احمد بن جعفر فرقانى‏» در دوران اخشیدیان ادامه کتاب طبرى را تالیف کرد. نوشته با ارزش «العیون و الحدائق‏» توسط مؤلفى ناشناس در قرن بعد نوشته شد. تنها دو مجلد از این اثر باقى مانده که یکى به سال‏هاى 86-227ق مربوط است و یک قرن پیش انتشار یافته و دیگرى سال‏هاى 256-350ق را تحت پوشش قرار مى‏دهد که اخیرا «و. سعیدى‏» آن را چاپ کرده‏است (18) این جلد ترکیبى از متون اقتباس شده از مسکویه و فرقانى مى‏باشد. منابع تاریخ نویسى مصر در قلمرو فاطمیان بیشتر برخبر تاکید داشتند، اما با این حال نویسنده تاریخ مصر و افریقیه، موردى استشنایى است.
تاسیس حکومت فاطمیان و استقلال مصر با نوعى تاریخ نگارى مستقل همراه شد. در زمان خلیفه دوم فاطمى العزیز (حک 365-386ق) «ابن زولاق‏» تاریخ خود را به شکل سال‏شمار نوشت. اگر چه این کتاب به طور مستقیم به دست نیامده‏است اما منبع اصلى نویسندگان بعدى به‏ویژه مقریزى بود. «المسبحى‏» به عنوان عضوى از خاندان فاطمى و مقام ارشد در حکومت، با نوشتن تاریخ رسمى مصر به شکل ژورنالیستى، تاریخ‏نگارى را ادامه داد. معاصر او هلال صابى همان شیوه را داشت، اما اسلاف وى آن سبک را به دلیل تبعیت‏خود از روش آرشیوى که تحت نفوذ یکدیگر بودند، نمى‏پسندیدند. کتاب مسبحى نیز همانند کتاب هلال، حجیم بود و همین مسئله حجم ظاهرى، دلیل فقدان نسخه‏هاى آن به جز یک رونوشت مى‏باشد. با وجود استفاده «ابن میسر» – که مقریزى او را مى‏شناخت – از آن اثر در قرن هفتم، مشخص نیست که کل اثر تا زمان مقریزى حفظ شده باشد. مجلدى از آن که شامل وقایع دو سال 417 و 418ق بود در اسکوریان نگهدارى مى‏شد، اما هنوز معلوم نیست که پیش از آتش‏سوزى قرن 11ق مجلدات دیگرى نیز در آن‏جا وجود داشته [یا خیر؟] این اثر به رغم اهمیت زیادش تا زمان حاضر به فراموشى سپرده شده بود، اما هم اکنون «ترى بیانکس‏» (19) و «آ. ف. سید» آن را تنظیم و تصحیح کرده‏اند. (20)
در نیمه قرن پنجم «قضاعى‏» در مصر سرگرم تدوین تاریخ بود. او متولد ایران بود و به دلیل اختلاف فکرى و شهرت زیادش، به سختى با کسانى برابر شمرده مى‏شود که نام و آثارشان به دست ما رسیده‏است. مقریزى در «اتعاظ‏» اظهار مى‏کند که قضاعى بسیار به اطلاعات باستان شناسى و تاریخ عمومى این زمان مصر مقید بود.
بدیهى است، مورخانى که به عربى مى‏نوشتند، در تاریخ باستان از چندین اثر پهلوى کهن ترجمه شده به عربى استفاده مى‏کردند. در نخستین قرون اسلامى تنها زبان عربى مورد استفاده بود و هیچ مطلبى به فارسى نوشته نمى‏شد. اندکى بعد نویسندگان عرب مجبور شدند که آثار خود را به فارسى برگردانند و نوعى تاریخ‏نگارى فارسى شکل گرفت و توسعه یافت. گفته شده‏است که از آن پس مطلبى به عربى برگردانده نشد، اما نویسندگان عرب و در مواردى ایرانیان نوشته‏هاى تاریخى فارسى را نادیده گرفته یا توجه‏اندکى به آن‏ها داشتند. بنابراین، دو شیوه موازى براى مستند سازى به وجود آمد که نسبت‏به هم بى‏خبر و کاملا مستقل بودند.
در کشورهاى سامى و مصر تاریخ نگارى روند متفاوتى داشت. اگر چه زبان سورى در حوزه ادبیات مورد تاکید بود، اما توده مردم زبان عربى را به عنوان زبان محاوره‏اى پذیرفته بودند و زبان قبطى، زبان متون بسیار محدودى بود که آن متون بعدها کاملا عربى شد. همان طور سبک یونانى به بخش‏هاى شفاهى بسیار کوچکى تبدیل شد که حتى در میان معتقدان کلیساى میکایى نیز طرفدارى نداشت. تاریخ نگارى سورى تا حدى باقى ماند و حتى در قرن‏هاى ششم و هفتم در میان منوفیزیت‏هاى بین‏النهرین علیا تمایلى به استفاده از آن پیدا شد، اما در عراق و در میان نسطوریان به سختى تا قرن پنجم ادامه یافت.
جزیرالعرب که همواره با لحاظ سیاسى و حتى عقیدتى تقسیم شده بود، نمى‏توانست مواد لازم تاریخ نگارى را فراهم کند. از سوى دیگر، علاقه خاصى به تاریخ شهرهاى مقدس و هم‏چنین شهرهاى ناحیه یمن به وجود آمد. پیش از این ذکر شد که «ازرقى‏» و اسلافش (21) درباره مکه تاریخ هایى نوشتند. آگاهى ما از این نوشته‏ها اندک است، زیرا فقط خلاصه‏هایى از آن‏ها در آثار بعدى همچون نوشته «سمهورى‏» وجود دارد. کهن‏ترین نوشته درباره یمن از آن «ابوالعباس احمد بن عبدالله بن محمد الرازى‏» (متوفاى 460 ق) درباره صنعا است. با این حال باید به نوشته «ابو محمد حسن بن احمد همدانى (متوفاى 334 ق) نخستین و پیشگام‏ترین یمنى که علاقه‏اى به تاریخ کل جزیرة العرب نداشت، توجه خاص نمود. به سختى مى‏توان او را مورخ خواند. او تاریخ، جغرافیا، انساب قبیله‏اى و آثار باستانى پیش از اسلام را در یک نوشته با هم آورده بود. (22) در میان دیگر عناوین، نویسنده مى‏کوشید تا گذر یمن از دوران باستانى به دوران اسلامى را توصیف کند، اگر چه او متون باستانى را حتى به شکل ناقص مطالعه کرد، اما به سنت‏هاى اسلامى رایج در زمان خود، بیشتر تکیه داشت.
در جریان تغییر مرزها، مذهب زیدى در یمن پا گرفت و متونى مختص امامان زیدى با نوشته «ابوالحسن یحیى بن هادى الى الحق‏» (متوفاى 298ق) آغاز شد. زندگى‏نامه امامان زیدى را على‏بن محمد علوى و ابوجعفرکوفى تالیف کردند. (23)
مسلمانان نیمه غربى خلافت در مقایسه با مسلمانان شرق آن ویژگى‏هاى خاص داشتند که ضمن تفاوت‏هاى خاندانى با عباسیان یا خویشاوندى با امویان، با توسعه فرهنگى و بعضى مسائل ادبى آن‏ها مطابقت دارد. فتوحات در غرب نسبت‏به شرق دیرتر آغاز شد و آن را مردمانى انجام دادند که از جامعه نژادى – فرهنگى خاور نزدیک جدا شده بودند. از این رو تاریخ‏نگارى آن‏جا در مقایسه با شرق دیرتر آغاز شد، اما با این حال نمونه‏هایى را فراهم کرد. از آثار تاریخى نوشته شده در غرب برخى درباره افریقیه و برخى درباره اسپانیا بودند و بقیه نیز به طور مشترک به اسپانیا و مراکش مى‏پرداختند که اغلب تاریخ مشترکى داشتند. نوشته‏هاى دیگرى کل غرب را در زمان «مرابطون‏» و «موحدین‏» که در حکومت آن‏ها غرب نسبتا متحد شد، مورد مطالعه و بررسى قرار داده‏اند. مصریان نخستین نویسندگانى بودند که به تاریخ غرب خلافت پرداختند. باید یاد آور شد که مصرى‏ها و سورى‏ها در تاسیس و سازمان یافتن حکومت‏هاى تازه غرب نقش داشتند، اندکى بعد نیز مسلمانان قسمت غربى اطلاعات تاریخى و قضایى مورد نیاز خود را از مصرى‏ها کسب کردند. یادآورى فتوح ابن عبدالحکم در این زمینه کافى خواهد بود .رابطه اسپانیا با سوریه در وقایع نامه کوچک لاتینى، به نام «اثر ناشناس قرطبه‏» ضمن گزارشى از شرق تایید مى‏شود (نیمه قرن هشتم هجرى). (24)
سرانجام وقفه سیاسى در روابط شرق و غرب به بى‏توجهى تاریخ‏نگارى غرب به تاریخ مشرق پس از دوران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم منجر شد. تاریخ نویسى غرب تا زمان ظهور امویان اندلس که تنها سایه‏اى از سنت‏ها و رسوم اجداد دمشقى خود را حفظ کرده بودند، رشد اندکى داشت.
«ابومروان عبدالملک بن حبیب‏» (متوفاى 230ق) نخستین مورخ متولد اندلس است که به تاریخ آن سرزمین علاقه‏مند بود. او نیز مطالب خود را به شیوه حدیث مى‏نوشت. در قرن چهارم، دوران طلایى خلافت قرطبه، دو نویسنده به تاریخ نویسى اشتغال داشتند: «ابن قوطبه‏» (پسر زنى‏کوت) و نویسنده ناشناس «اخبار المجمعه‏» که مجموعه‏اى از حوادثى است که بیشتر آن‏ها مربوط به گذشته است. ادامه نوشته طبرى که بر اسپانیا متمرکز شد از آن «عریب بن سعد قرطبى‏» بود و به علاقه آنان به تاریخ شرق خلافت دلالت مى‏کند. «العقد الفرید» اثر «ابن عبدربه‏» حوزه گسترده‏ترى از تاریخ را در برمى‏گیرد. «ابن حزم‏»، شاعر و فیلسوف، کار خود را بر نسب نامه‏هاى قبیله‏اى سنتى و تاریخ فرقه‏ها – از نظر امویان – متمرکز کرد و «عبدالله بن بلوغین بن بادیس‏» (حک 469-483ق) آخرین امیر زیرى غرناطه خاطرات خود را نگاشت. (25) اما حقیقت این است که با توجه به آثار آخرین مورخان مسلمان، پایه‏گذاران اصلى تاریخ‏نگارى عربى اسپانیا در قرن چهارم، دو مهاجر ایرانى عرب شده بودند; یعنى «ابوبکر احمدبن محمدبن سبیر رازى‏» و پسرش «عیسى بن احمد». (26) مهم‏ترین نویسنده نیمه نخست قرن پنجم «ابو مروان حیان بن حیان‏» است که درباره تاریخ مسلمانان اسپانیا مطالب نسبتا کاملى نگاشته است. نسخه خلاصه نوشته او به نام «مقتبس‏» پنج جلدى بود که تا حدودى چاپ شده است.
هیچ ابزارى دال بر چگونگى آغاز تاریخ‏نگارى عرب در افریقیه یا مراکش در دست نیست. امیر اغلبى «محمدبن‏زیادة‏الله‏» و «سحنون‏» پسر قاضى بزرگ، درباره سلسله اغلبى و آثار زمان آن‏ها کتابى نوشتند که گم شده‏است و به نظر نمى‏رسد که نویسندگان بعدى از آن استفاده کرده باشند. (27) کهن‏ترین تاریخى که به‏طور اتفاقى حفظ شده‏است‏به «عبیدیان رستمى خارجى تاهرت‏» اختصاص دارد که در پایان قرن سوم مؤلفى به نام «ابن صغیر» (28) که از خوارج نبود آن را نوشت. به قدرت رسیدن فاطمیان و به دنبال آن سقوطشان، در چندین نوشته همزمان آنان یا دوران متاخرتر گزارش شده‏است که این آثار ناپدید شده‏اند. «کتاب افتتاح الدولة‏» نوشته «قاضى نعمان‏» نظریه‏پرداز بزرگ فاطمیان، اثرى مهم و اساسى درباره روزهاى آغازین این سلسله است که از این زمان فراتر نمى‏رود، در حالى که «سیرة استاذ الجوهر» مجموعه نسبتا مختصرى از مراسلات رسمى اوست. ابن خلدون از «ابن دقیق قیروانى‏» در قرن پنجم مطالبى نقل کرده‏است. «تاریخ اغلبیه و المغرب‏» او اخیرا چاپ شده است. (29) این نوشته با وجود این‏که هنوز سندیت آن ثابت نشده‏است، درباره اغلبى‏ها و منسوب به ابن دقیق مى‏باشد. «ابو عبدالله محمدبن على بن محمد» و «ابن الابار» کار ابن دقیق را ادامه دادند که «ابوصلت‏» نیز بعد از آن نوشته ابن الابار را ادامه داد. (30)
مشخص نیست که در سیسیل در زمینه تاریخ‏نگارى کارى انجام شده‏باشد، هر چند که شاخه‏هایى از فرهنگ عربى – اسلامى در آن‏جا یافت مى‏شود. «عمرى‏» در نوشته خود که درتاریخ کمبریج آمده‏است مطالبى تالیف کرد که هنوز هویت نوشته او تعیین نشده‏است. اندکى بعد «محمدبن یوسف الوراق‏» جغرافى‏دان و مورخ، براى یکى از امیران حاکم اسپانیا در قرن پنجم مطالبى درباره مغرب نوشت. نوشته او هم اکنون کم شده‏است اما «بکرى‏» از آن استفاده کرده‏بود.
همان طور که از «طبقات ابو العرب‏» برمى‏آید در مغرب علاقه زیادى به متون زندگى‏نامه‏اى وجود داشت. بخشى از اثر گمشده «احمدبن ابراهیم بن حزار» پزشک، در حکومت زیریان نخستین در پایان قرن دوم و نیز در میان دیگران مورد استفاده نویسندگان مغربى بعدى مانند نویسنده ناشناس «العیون و الحدائق‏» بود. در نیمه قرن ششم، پیش از وحدت مغرب تحت‏حکومت موحدین، «تاریخ القیروان‏» نوشته «عبدالعزیز بن شداد» اثرى است که باید مورد توجه خاص قرار گیرد. این کتاب کل تاریخ افریقا را از زمان فتوحات عرب مورد بحث قرار مى‏دهد. این اثر تاکنون پیدا نشده است اما امکان آن وجود دارد که هنوز در شرق موجود باشد. نویسنده در روزهاى آخر حیات خود مجبور به مهاجرت به سوریه شد که دست نوشته‏هاى خود را نیز به همراه برد. تمام مورخان شرق خلافت از «ابن اثیر» و شاگردش «ابن خلکان‏» گرفته تا «نویرى‏» و حتى «ابن الفرات‏» اطلاعات خود در مورد افریقیه تا آغاز حکومت موحدان را مدیون او مى‏باشند.
از روزگار آغازین اسلامى تا قرن یازدهم اثرى تاریخى که در مراکش مکتوب شده‏باشد به دست نیامده است. هر چند تاریخ‏نگارى آن‏جا تا حدى محلى بود و به امتى با ماهیت‏سیاسى – عقیدتى خاص گرایش داشت، چنین اجتماعاتى همانند دیگر گروه‏ها – به داشتن دفاتر ثبت، اساتید و اشخاص موثق خاص خود تمایل داشتند; به عبارتى فرهنگ نامه‏هاى خاص عبادیان، شیعیان، معتزله و دیگر گروه‏ها وجود داشت. با این همه، تاریخ واقعى آنان زمانى به دست آمد که اقتباسات تا حدى از بین رفته یا با دیگر نوشته‏ها ترکیب شده بودند. ساختار سیاسى منطقه نیز شیوه متفاوتى داشت که تاریخ‏نگارى محلى جزئى از آن بود. فاطمیان پیش از تاسیس اسمى‏حکومتشان تاریخ کهن‏ترى داشتند که قاضى نعمان آن را توصیف کرده‏است. او در خارج از قلمرو اسماعیلیان کمتر شناخته شده‏است. از طرف دیگر، همین تاریخ را یک بار دیگر «ابن اخى محسن‏» نقل کرده‏است که نوشته او مورد استفاده بیشتر مورخان به ویژه «ابوبکر عبدالله بن آیبک الدوادارى‏» بوده است.
از مطالب یادشده بر مى‏آید که ملاحظات تاریخى تا حد زیادى در زندگى فرهنگى و اجتماعى رسوخ کرده بود و در نتیجه در آثار بسیارى، تفاسیر تاریخى یافت مى‏شوند.
طرفداران فرقه‏هاى مختلف به دانستن تاریخ یا آرمان‏هاى فرقه خود متمایل و نیازمند بودند. این تمایل به رشد نوعى از تاریخ منجر شد که باید آن را «تذکرة الاولیاء» نامید و در آن به نسبت افزایش تعداد جماعات تحت نظر یک مرشد، مناقب‏او افزایش مى‏یافت. از قدیم «اخبارالحلاج‏» (31) وجود داشت. مقایسه کتاب «سیرة عمر بن عبدالعزیز» که سندى تاریخى و هم‏چنین سیاسى است‏با «مناقب‏» که سه قرن و نیم بعد «ابن جوزى‏» آن را گرد آورد، رشد این نوع نگارش را نشان مى‏دهد. به‏طور کلى فرقه‏ها از شهیدان خود تجلیل مى‏کردند. از این رو «ابو الفرج اصفهانى‏» در دوران جوانى خود، فهرستى از علویان مقتول به نام «مقاتل الطالبیین‏» نوشت.
دوره بعد از کلاسیک
در نیمه قرن پنجم تحولات سیاسى با تغییراتى در روند تاریخ نویسى و سیرکلى فرهنگ همراه بود که نه تنها مرزها را تغییر داد بلکه سبب به قدرت رسیدن طبقه‏اى از اشراف شد که از حدیث‏یا حادثه و حتى در مواردى از زبان عربى هیچ اطلاعى نداشتند. با این حال در مقایسه با دیگر شاخه‏هاى فرهنگ تاریخ‏نویسى این تغییرات مقاومت‏بیشترى از خودنشان داد، زیرا مواد آن بدون هیچ گونه تلاشى، براى کسب موقعیت در شرایط جدید فراهم مى‏شد.
پیش از دوران بهبود نسبى در پایان قرن ششم، بدشانسى‏هاى خلافت عراق و بغداد، رکود و کاهش تعداد تالیفات تاریخى را به خوبى توضیح مى‏دهد. «محمد بن عبدالملک همذانى‏» (32) و پس از او «الراقونى‏» و سپس «ابن الحداد حنبلى‏» تاریخ‏نگارى را ادامه دادند که اطلاع مستقیمى از آنان در دست نیست. در واقع هویت همذانى نیز مورد شک است. «بدرالدین العینى‏» وقایع‏نگار قرن نهم عبارات خلاصه برگرفته از کتاب «تاریخ مختصر» «محمدبن على العظیمى‏»(متوفاى 483ق) را با بخش‏هایى از نوشته محمدبن عبدالملک کنار هم قرار داده‏است که به سختى به ادامه کار طبرى مربوط مى‏شود. از طرف دیگر «ابن الفرات‏» روایات مفصلى از وقایع بین‏النهرین در آغاز قرن ششم را ارائه مى‏دهد که بسیار شبیه روایات عزالدین ابن اثیر مى‏باشند و به راحتى مى‏توان آن را به ویژه در اوایل قرن بعد، ادامه کار همذانى به حساب آورد. اقتباس‏هاى سبط بن جوزى در دوره ملک شاه، کامل الدین بن العدیم (متوفاى 660ق) و دیگران که آن‏ها را حفظ کرده‏اند، مشابه همین موارد مى‏باشد.
ارجاع مورخى چون «ابن اثیر» در منابع خود به «عراقیان‏» بر وجود منابع چندى از آن نوع دلالت دارد که احتمالا المثنى‏هایى از یکدیگر بوده‏اند و هیچ نویسنده‏اى نوشته چندان مستقلى نداشت. با این حال باید از «ابن حمدون‏» دایرة‏المعارف نویس در اواسط قرن یاد کرد که در دوازدهمین و آخرین کتاب خود «تذکره‏»، شرح مفصل و با ارزشى از تاریخ ارائه مى‏دهد. او مواد تالیف کتاب را از سوریه جمع‏آورى کرده‏بود و به درخواست امیر سورى «ابن العمرانى‏» عراقى تبعیدى، تاریخ مختصرى از خلافت را به نام «الانباءفى التاریخ الخلفا» تالیف کرد.
در پایان قرن ششم نوشته‏اى که اهمیت زیاد داشته اما با تقیدات بیشترى مطرح مى‏شود، از آن «ابن الجوزى‏» نظریه‏پرداز مکتب حنبلى است که این مکتب بعدها در عراق و تا حدودى سوریه رواج یافت. او واعظى توانمند بود که مردم را تحت تاثیر قرار مى‏داد و نویسنده آثارى در زمینه‏هاى مختلف بود که از اخبار و مشاهدات جدلى درباره حیات اجتماعى، اخلاقى و مذهبى انباشته بودند. او نویسنده‏اى خستگى‏ناپذیر بود که در میان نوشته‏هاى خود، اثرى را به نام «المنتظم‏» تالیف کرد که تاریخى مفصل از دنیاى اسلام تا زمان خود اوست. (33) نیم نخست تقلیدى از کتاب و باقى مانده آن همانند آثار کسانى است که راه طبرى را دنبال کرده‏اند. او تضادهاى مذهبى و اجتماعى بغداد را به آن مطالب افزود، این مطالب مکمل از مطلعان حنبلى یا از تجربیات شخصى خود او گرفته شده‏بود. ویژگى اصلى نوشته او اختصاص افق فکرى او به بغداد و یا موضوعات مورد علاقه خود او بوده است; به عنوان نمونه از جنگ‏هاى صلیبى هیچ سخنى در نوشته‏او دیده نمى‏شود. شاید به همین دلیل المنتظم کمتر مورد استفاده نویسندگان بعدى قرار گرفت و تنها نوه سبط بن جوزى در ضمیمه‏هاى روش‏شناسى کتاب خود «مرآة الزمان‏» از آن کتاب بهره برد. از منظر حرفه‏اى، المنتظم نخستین نمونه از سبکى است که بعدها دنبال شده‏است و شامل افزودن مرگ و میرها و مراسم سوگوارى (وفیات) به وقایع هر سال بود. «قادسى‏» نگارش المنتظم را تا پایان قرن ادامه داد، او نزد سبط بن جوزى شناخته شده بود، اما اثرش گم شده‏است.
از دیگر سو، شهرت «تاریخ بغداد» گروهى از نویسندگان را واداشت تا دنباله آن را تا زمان خود بنویسند. «سمعانى‏» در قرن ششم، سپس «ذبیبى‏» و به همان سبک «ابن النجار» در قرن هفتم در این گروه جاى مى‏گیرند. علاوه بر این سمعانى نویسنده کتابچه با ارزشى نیز مى‏باشد; کثرت اسامى نویسندگان که تنها معیارشناسایى آن‏ها نسبت (اخذ نام از انتساب به محل) مى‏باشد، تمایز میان آنان و تشخیص مکان‏هایى را که نام خود را از آن گرفته‏اند با اشکال روبه‏رو مى‏سازد. سمعانى در «کتاب الانساب‏» نوعى از ثبت را به کاربرد که در مواردى با فرهنگ‏هاى جغرافیایى قابل مقایسه است و علاوه براین، همراه نام هر منطقه، اسامى نویسندگان برجسته‏اى را نیز ذکر کرده‏است که نام خود را از انتساب به آن مکان دریافت کرده‏اند.
جالب است که در دوران سلجوقیان براى نگاشتن تاریخ مورخى وجود نداشت. دسترسى به تاریخ سلجوقیان تنها از طریق تاریخ نویسى‏عراق و آثار عربى فارسى اواخر قرن ششم میسر مى‏باشد که یکى از آن نوشته‏ها در خارج از قلمرو آن‏ها، به درخواست امیرى براى تقویت‏سنت‏هاى سلجوقى، نگاشته شده‏است. «عمادالدین اصفهانى‏» نویسنده «تاریخ سلجوقیان‏» دوران تحصیل خود را در کشورهاى عرب بین‏النهرین و سوریه گذراند. اگر چه او متولد ایران بود و آثارش را به عربى مى‏نگاشت اما در روایت‏حوادث از منابع فارسى و عربى استفاده مى‏کرد. او ابتدا از نوشته‏هاى عراق و سپس از خاطرات شخصى وزیر ایرانى «مشرف الدین ابو نصر انوشیروان بن خالد» کمک گرفت. سرانجام اطلاعات معاصر را از سوریه جمع کرد. اگر چه سبک او یعنى شاخ و برگ دادن زیاد به مطالب براى متخصصان بسیار جالب بود، اما براى خوانندگان عادى مشکل بود، به همین دلیل هم وطن او «البندارى‏» که به هر دو زبان مسلط بود، نسخه‏اى ساده از نوشته او را فراهم کرد که تنها مدرکى است که هم اکنون در اختیار ما مى‏باشد.
«اخبار السلجوقیه‏» دیگر تاریخ عمومى باقى مانده از سلجوقیان است که یک یا دو نویسنده نه چندان مشهور دارد و از شمال غربى ایران که زبان عربى در آن‏جا رواج داشت، به دست آمده‏است. احتمالا این کتاب را اتابکى از آذربایجان نوشته‏بود و قطعا شامل اطلاعاتى مربوط به این ایالت‏بود. اطلاعات مورخان بعدى در مورد ایران در زمان سلجوقیان و قرن ششم، بر پایه این دو تاریخ عربى است.
باید به کتاب «مشارب التجارب‏» نیز اشاره نمود که «ابن فندق‏» (على بن قاسم زید بیهقى) (34) نویسنده «تاریخ بیهق‏» (به فارسى)، آن را به زبان عربى به [سبک] تجارب مسکویه تالیف کرد. اطلاعات ما از این کتاب تنها از طریق ابن اثیر است که کتاب در زمان او موجود بود.
از این پس، اگر چه زبان عربى در ایران در مسائل مذهبى و قانونى کاربرد داشت، اما آثار تاریخى به زبان فارسى نوشته مى‏شد. «محمدبن احمدبن على نسوى‏» آثار خود، از جمله زندگى‏نامه سرور سابق خویش را به زبان عربى نوشت. او به علت مقام برجسته خود در زمان «جلال الدین منکوبرنى‏» (حک 617 – 628 ق) مجبور بود زبان عربى را بداند. سرانجام ماجراجویى‏هاى جلال الدین سبب شد که نسوى در کشورى عرب زبان، چشم از جهان فروبندد. او در این محل سرگرم نوشتن مطلب براى خوانندگان و کفیل عرب زبان خود بود.
وضعیت در سوریه متفاوت بود این سرزمین و نیمه شرقى آن از نظر سیاسى بسیار تقسیم شده بود و در هر مرکزى حوزه‏هاى ادبى کوچک دایر و نویسنده‏اى در آن سرگرم نگاشتن تاریخ محلى آن منطقه بود. تجزیه سیاسى کشور و تاثیر لهجه‏هاى مختلف در سبک نگارش، بیانگر بى‏توجهى نسل‏هاى بعد به حفظ این آثار مى‏باشد و نویسندگان بعد به ندرت عناوین آن‏ها را ذکر کرده‏اند. آخرین تاریخ مهم مکتوب در سوریه، کتاب «یحیى‏بن سعید انطاکى‏» (متوفاى 458ق) است که آن را در فضاى مسیحى بیزانس تالیف کرد. او در اصل، مسیحى متولد مصر بود که به عربى مى‏نوشت، این زبان در انطاکیه همانند ایالات مسلمان نشین رواج داشت.
به مدت یک قرن یا بیشتر هیچ اثر قابل توجهى در تاریخ تالیف نشد، تنها مى‏توان – بدون هیچ ادعایى در مورد جامعیت فهرست – چند اسم را نام برد; به عنوان نمونه: در نیمه اول قرن پنجم «ابوغال المعرى‏» (35) از خانواده سرشناس «معراة النعمان‏» که شاعر بزرگ «ابو العلاء المعرى‏» از آن‏ها بود; در ربع نخست قرن ششم «همدان بن عبدالرحیم‏» نویسنده تاریخ فرانک‏ها که داروساز نیز بود; (36) اندکى بعد دو نویسنده که مهم به نظر مى‏آیند اما نوشته‏هایشان ناپدید شده‏است: «على بن منقذ» از خاندان مشهور منقذ و «عظیمى‏». تاریخ على‏بن منقذ منبعى براى اطلاعات موجود در تاریخ‏هاى بعدى بود، (37) اما به زودى با شهرت و سرانجام بدى مواجه شد. احتمالا آن نوشته بویى از تشیع برد و به همین دلیل نیز حفاظت نشد. از عظیمى تاریخ مختصر بسیار مفیدى باقى مانده است، اما او اثر بسیار مهم‏تر دیگرى نیز تالیف کرد که در «بقیه‏» کمال الدین بن العدیم از آن نقل شده‏است. او از دید بومى حلب مى‏نوشت و هیچ تمایلى به حمایت از مذهب خاصى نداشت. (38) پیدایش تاریخچه مشهور «بوستان‏» که میان خاندان‏هاى نویسنده حلب و سوریه شمالى پیوندى ایجاد کرد، دلیل مناسبى براى ادامه بررسى تاریخ تا پایان قرن ششم مى‏باشد.
در این زمان بار دیگر وضعیت مرکز جنوب و سوریه دگرگون شد. این وضعیت‏به دلیل حاکمیت فاطمیان بود که وحدت نسبى ایجاد کرده بود، با این حال اتابکان دمشق این یکپارچگى را به مدت نیم قرن حفظ کردند. تنها نوشته شناخته‏شده بسیار مهم در این حوزه «تاریخ دمشق‏» مى‏باشد که در آن «ابن قلانسى‏» تاریخ شهر و ایالت‏خود را از اواسط قرن چهارم تا سال 555ق شرح داده‏است. با وجود ارزش سندى فراوان این اثر، نویسنده در چشم پوشى از حوادث نامناسب به خودتردیدى راه نداده است.
سرانجام در حوزه تاریخ محلى، «تاریخ میا فارقین‏» نوشته «ابن الازرق الفارقى‏» در دیار بکر قرار دارد. این تاریخ مهم در دو نسخه موجود است که هیچ محققى در قرن آخر (یعنى تا سال 572ق) آن را بررسى نکرده است.
بدیهى است همه این آثار تاریخى که به دلایل عملى به دوران زندگى نویسنده محدود بودند، براساس منابع شفاهى و تجربیات خود نویسنده تالیف مى‏شدند. این تجربیات را مى‏توان به پایانى‏ترین بخش‏هاى تواریخ نسبت داد که خود در گذشته‏اى دورتر ریشه دارند. در این میان «تاریخ دمشق‏» که با سبک روایى و زنده اغلب رنگ لهجه محلى به خود گرفته، قابل ذکر است. از سوى دیگر در تاریخ محلى دوره‏هاى پیشین مانند آثار «ابن الازرق‏» و «عظیمى‏» از منابع مکتوب استفاده شده است. این نویسندگان به مدارک بایگانى‏ها نیز دسترسى داشته‏اند.
دانستن نحوه دسته‏بندى خاندان منقذ چندان ساده نیست، چند نفر از آنان از جمله على به تاریخ نویسى پرداخته‏اند. مشهورترین عضو این خانواده «اسامه‏» (متوفاى 584ق) نویسنده کتاب منحصر به فرد و مشهور «کتاب الاعتبار» مى‏باشد که امروزه شناخته شده است اما کل روایت عرب آن را نادیده گرفته است. در این کتاب، اسامه بدون در نظر گرفتن ترتیب وقایع، با خود انگیختگى زیاد سفرهایى را انجام مى‏داد که گاه شرایط اندوه‏بارى داشت و ضمن آن سفرها مطالب خود را جمع مى‏کرد; او سفر خود را از زادگاهش «شیزر» در «اورنته‏» آغاز کرد و در زمان حکومت آخرین فرد فاطمیان به دیار بکر و مصر رفت. سفر او سرانجام به خدمت نزد صلاح الدین ایوبى خاتمه یافت. گزارش‏هاى او در مورد جنگ‏هاى محلى و هم‏پیمانى‏هاى کم اهمیت‏با فرانک‏هاى لاتین شرق در دو یا سه دهه بعد از نخستین جنگ صلیبى، جالب توجه است.
در حوزه زندگى‏نامه‏نویسى، «ابن عساکر» فرهنگ عظیم شهر دمشق را گردآورد که با نوشته کاتب بغدادى در مورد شهر بغداد در قرن پیشین برابرى مى‏کرد. او در مورد جنبه‏هاى غیر مذهبى زندگى با دیدى بازتر عمل کرده بود. این تمایل در قرن بعد، به ویژه در «بصیه‏» نوشته کمال الدین بن العدیم، بیشتر ظاهر شد. در این‏جا باید از کتاب ابن عساکر در مورد فضایل اورشلیم نام برد که علیه باز پس‏گیرى آن‏جا به دست صلاح الدین نوشته شد.
تاریخ نویسى قرن دوم فاطمیان زیاد شناخته شده نیست. به نظر مى‏رسد سقوط این سلسله مانع نگارش آثار عمده شد; از طرف دیگر فاجعه پیروزى ایوبیان سبب شد که آثار مکتوب، نابود یا پنهان شوند. تنها چند نمونه از آن نوشته‏ها نزد نویسندگانى از اواخر دوره ممالیک مجددا پیدا شد. دو کتاب تاریخ نسبتا عمومى این سلسله، روشى یکسان اما جداى از هم را دنبال مى‏کردند. یکى از آن‏ها در میانه قرن ششم توسط «المحنک‏» نوشته شد که تنها نام دربارى او ذکر شده و تالیفى از او در دسترس نیست. با این حال بخشى از آن منبع اصلى مورد استفاده «جمال‏الدین ابوالحسن على بن ظافرالازدى‏» دراواخر قرن و «محمدبن على بن میسر» (متوفاى 677ق) در آغاز زمامدارى مملوکان بوده‏است. برخلاف آن، تاریخ «ابن طویر» ترکیبى از روایت مفصلى از حوادث قرن ششم تا پیروزى ایوبیان مى‏باشد و نویسنده ضمن تاریخ، به بحث اصولى و عمیق از سازمان‏هاى سلسله منقرض شده مى‏پردازد و معتقد است‏حکام جدید باید آن را مراعات کنند; این امر از عنوان کتاب، «نزهات المقلتین فى اخبار الدولتین‏» برداشت مى‏شود. با وجود اهمیت زیاد این نوشته، پیش از پایان قرن ششم هیچ نویسنده‏اى از آن نام نبرده‏است. به نظر مى‏رسد در این زمان ابن خلدون بدون اشاره صریح به نام کتاب از آن استفاده کرده است. «ابن الفرات‏» که در آثار خود از منابع زیادى بهره‏گرفته‏است، به دلیل اقتباس اطلاعات مربوط به دومین قرن حکومت فاطمیان، تا حد زیادى مدیون این کتاب مى‏باشد. «مقریزى‏» و «ابن‏تغرى بردى‏» نیز از آن استفاده کرده‏اند. با سقوط تاریخ‏نگارى مصر، سکوتى بر نوشته ابن طویر حاکم شد تا حدى که امروزه زمان نویسنده آن مشخص نیست.
افزایش قدرت وزیران سبب نگارش تک نگارى‏هایى در مورد «افضل، المامون البطایح و طالع بن رزیق‏» شد. هر چند این نوشته‏ها نسبتا به رقابت‏هاى سیاسى محدود مى‏شوند، اما در مورد زندگى ادارى وزیران، اطلاعات غنى‏اى داشتند. این آثار تا زمان مقریزى موجود بودند، اما امروزه هیچ یک از آن‏ها به شکل اصلى خود حفظ نشده‏اند. در کنار تک‏نگارى‏ها «الاشارة الى من نال الوزارة‏» تالیف «على بن صیرفى‏» (متوفاى 542ق) خلاصه‏اى شایان ذکر در تاریخ وزرا مى‏باشد. صیرفى مقام وزارت عظما را در آغاز قرن ششم داشت.
نوشتن تاریخ به زبان عربى در مصر با «کتاب السیر» اثر «سادیروس بن المقنع‏» و به ویژه با نوشته‏اى منتسب به مهاجرت ارمنیان اثر «ابوصالح‏» در مورد کلیساهاى مصر، ادامه یافت.
زمامدارى فاطمیان با تسلط صلیحیان بر یمن مقارن بود. آنان رعایاى وفادار فاطمیان بودند، با این حال بقایاى جماعات زیدى و شافعى در آن‏جا حضور داشتند که صلیحیان آنان را طرد نکردند. هر کدام از این گروه‏ها کتاب‏هاى خاص به خود را داشتند. مهم‏ترین آثار درباره آن‏ها تاریخچه‏اى است از «لاهیجى‏» که چندان محتواى آن مشخص نیست و نوشته‏ى ادبى‏تر، اثر «عمارة بن ابى‏الحسن الحکمى‏» مى‏باشد.
شهرت صلاح الدین ایوبى که در میان امراى ترک به فرهنگ عربى گرایش داشت، نویسندگان چندى را دور خود جمع کرد. پیش از این نام عماد الدین اصفهانى در رابطه با تاریخ سلجوقیان ذکرشد و آن کتاب را زمانى در سوریه تالیف کرد که به خدمت صلاح‏الدین در آمد، در مقابل تقریبا همه آثار او به هدف نوشتن تاریخ این حاکم ایوبى بود. مهم‏ترین بخش نوشته او «برق الشام‏» گزارشى از دوران قهرمانى صلاح الدین مى‏باشد که تا پایان حکومت او ادامه داشت و شامل توصیفى از پیروزى بر اورشلیم، استقلال سوریه و فلسطین از دست فرانک‏ها و مقاومت در مقابل سومین جنگ صلیبى است.
این کتاب به سبکى شایسته سلطان عالى‏قدر نوشته شده‏است، اما در واقع او تاریخ سلجوقیان را نیز آورده‏است. با این حال نباید این اضافات را زیانى بر صحت کاردانست. علاوه بر این، نویسنده که در اصل مسئول مراسلات صلاح الدین بود، مجبور بود مثال‏هاى بى‏شمارى را ارائه دهد که ارزش سندى و وثوق اسنادى زیادى دارند. عماد الدین به عنوان نویسنده‏اى صاحب سبک، مشهور است که در نوشته خود از نسخه‏برداران زیادى کمک مى‏گرفت، تنها بخش نخست نوشته او به دست ما رسیده‏است. گفته شد البندارى که به نوشتن تاریخ سلجوقیان اقدام کرده بود، کتاب عمادالدین را خلاصه کرده است، از نسخه مجمل نیز تنها مطالبى درباره سال‏هاى پایانى باقى مانده‏است. «ابوشامه‏» در قرن بعد این نسخه را در نوشته خود آورده‏است.
عمادالدین بخشى از اثر مهم خود را به بازپس‏گیرى اورشلیم، به دلیل اهمیت‏خاص آن، اختصاص داده‏است و درباره نه سال باقى مانده زندگى صلاح الدین، دو جلد دیگر در ادامه «برق‏» نوشت که ابوشامه آن‏ها را حفظ کرده‏است. علاوه براین، او گلچینى از اشعار زمان خود را به سبک «یتیمة الدهر» ثعالبى، همراه با یادداشت‏هاى تکمیلى در مورد شعر، گرد آورده‏است. (39)
باید از همکارى و دوست عمادالدین یعنى «عبدالرحمان بن على‏» نیز نام برد که به «قاضى فاضل‏» (متوفاى 596ق) معروف بود، اگر چه او اصالت مصرى داشت اما از سبک مزین و متکلف لذت مى‏برد. نوشته‏هاى این دو سبب شهرت صلاح‏الدین ایوبى شد. در «برق‏» نقل‏هایى از مراسلات ادارى فاضل و عمادالدین دیده مى‏شود. علاوه بر این، قاضى فاضل که در کارهاى ادارى داخلى دخالت داشت و در بیشتر دفترخانه‏ها خدمت کرده بود، روزنامه‏اى از وقایع و اختلافات داخلى تالیف کرد که بعدها قصد ویرایش و چاپ آن را داشت. در این کار، او از کمک «ابوغالب شیبانى‏» بهره‏مند شد که به دلیل خلاصه کردن و ادامه کار طبرى مشهور است. روزنامه فاضل در زمان مقریزى (40) هنوز موجود بود. برخى از نامه‏هاى او که محتواى متفاوتى دارد در حال حاضر در دست است.
این دوران با اوج فعالیت‏هاى فرقه اسماعیلیه (حشاشیان) درسوریه همراه است که هیچ تاریخ مدونى از آنان در دست نیست، اما زندگى‏نامه نیمه حقیقى – نیمه افسانه‏اى «رشیدالدین سنان‏» پیشواى بزرگ این فرقه که با صلاح الدین معاصر بود، به دست آمده‏است. (41)
در مقابل، تقسیمات سیاسى که سبب تشویق نگارش تاریخ‏هاى محلى انجام شد، توالى سلسله‏ها و یا حتى اشخاص و وجود علاقه به امت اسلامى نیز سبک جدیدى از نگارش را تشویق کرد. در واقع تلاش مى‏شد که شرح تاریخى وقایع با روایت‏حوادث همه دنیاى اسلام ترکیبب شود که تنها در یک مورد به موفقیت رسید. هنگامى که مراجعه به تاریخ هاى خاص شاهان، سلسله‏ها و تاریخ‏هاى محلى امکان داشت، مناسبت‏ترین روش ثبت، به ترتیب آوردن اقدامات مربوط به افراد در یک تالیف عمومى بود. «ابن بابا القاشى‏» حدود سال 500ق و اندکى بعد نویسنده ایرانى کتاب «مجمل التواریخ‏» تا حدى این کار را انجام دادند. «اخبار الدول المنقطعه‏» نوشته «ابن ظافرازدى‏» نمونه جالبى از این نوع نگارش در حوزه اعراب مى‏باشد. مدتى بعد مؤلفان روشنفکرى مانند نویرى، رشیدالدین(در ایران) و حتى ابن خلدون به این شیوه عمل کردند.
در این مورد مناسب است‏به نوعى تاریخ‏نگارى توجه شود که در مقایسه با تاریخ‏هاى مکتوب در بیزانس و یا مکتوبات شرق و غرب، تاریخ مختصر خوانده مى‏شود. البته در میان افراد بى‏تفاوت به تاریخ تا متخصصان آن، گروهى به خواندن روایات تاریخى کوتاه علاقه‏مندند، هم چنین محققانى براى کسب سریع همفکرى به نوشته‏هاى آماده مراجعه مى‏کنند. براى استفاده این گروه‏ها ضرورى است که مجموعه‏اى از اقتباس‏ها ویا خلاصه‏ها گردآورى شود. البته نمى‏توان تمام این نوشته‏ها را آثار تاریخ نویسى خواند. با این حال هدف آن‏ها کاربرد و انتشار فرهنگ تاریخى است. این چکیده‏ها نشان مى‏دهند که مؤلفان چه مسائلى را براى معاصران خود مفید مى‏دانسته‏اند. هم‏چنین بدیهى است که براى مورخان امروزى این آثار اطلاعات چندان عمده‏اى ندارد. با این حال ممکن است که آن‏ها حاوى بخش‏هایى از منابعى باشند که بعدها مفقود شده‏اند. این تاریخ‏هاى خلاصه شده همه یکدست نیستند. برخى از آثار از نظر ظاهرى به یادداشت‏هاى ساده‏اى شباهت دارند که تنها از طریق دیگر اطلاعات قابل درک‏اند و برخى دیگر شکل داستان‏هاى خواندنى را دارند .نویسندگان تاریخ‏هاى مختصر نیز اغلب همان مؤلفان آثار مبسوط مى‏باشند، در برخى موارد ممکن است نویسنده هنگامى که تاریخ مبسوط را مى‏نگارد خلاصه آن را در سال‏هاى پایانى کتابش بیاورد. نمى‏توان گفت که همیشه تاریخ مختصر، خلاصه از تاریخ طولانى‏تر است. اغلب در این حوزه به دو شیوه مستقل عمل مى‏شد: ممکن است تاریخ خلاصه ادامه تاریخ قدیمى باشد که در آن هیچ اشاره‏اى به آثار مفصل‏تر همان نویسنده نشده‏است، گاه تاریخ مختصر پیش از اثر مفصل‏تر نوشته مى‏شد; به عنوان نمونه «ابن واصل‏» کتاب «التاریخ الصالحى‏» خود را پیش از نوشته‏گسترده «مفرج‏» نوشت و «ابن‏ابى‏الآدم‏» تاریخ مختصر خود را پس از نوشته مفصل‏تر خویش تالیف کرد. «ابن النظیف‏» نیز کل بخش تاریخ مختصر خود را از «بوستان‏» نسخه‏بردارى کرد. افزایش تعداد تاریخ‏هاى مختصر، در دوره بعد از کلاسیک نشان دهنده مردم پسند بودن این فرهنگ است.
حکومت ایوبیان، دوران رشد و شکوفایى تاریخ‏نگارى سوریه و جزیره بود که تا دوران نخستین حکومت ممالیک ادامه یافت، اما بعد از آن تاریخ نگارى سوریه پا به پاى تاریخ‏نویسى مصر پیش رفت و سرانجام سوریه به دلیل داشتن اهمیت‏بین‏المللى در تاریخ عمومى خاور نزدیک، مکان نخست را از آن خود کرد. آخرین عربى‏نویسان ایران، هنگامى که بغداد دیگر مرکزیت‏خود را از دست داد، به غرب و به ویژه سوریه روى آوردند، همین مسئله در مورد افرادى از غرب خلافت، به ویژه اسپانیا، پس از شکست مسلمانان در مقابل حرکت‏باز پس‏گیرى سرزمین‏هاى اسلامى توسط مسیحیان نیز صادق است. البته مصرهم همین وضعیت را داشت، با این تفاوت که فرمانروایان آن‏جا ارتباط خود را با سوریه حفظ کرده و در سوریه بسیار فعال بودند. سقوط فاطمیان و اشغال مقامات مهم به دست تازه واردان آسیایى که سنت‏هایى متفاوت با خود داشتند، سبب ایجاد وقفه در رشد فرهنگ عمومى مصر شد و تا ظهور ممالیک به آن دست نیافتند.
«ابن‏ابى‏طى‏» آخرین نماینده خانواده بزرگ شیعى حلب، نخستین نویسنده مهم بازمانده از قرن گذشته مى‏باشد که شاهد سنى‏شدن عده زیادى از هم مسلکان خود بود. او در تهیه اسناد و مدارک اصلى یا برگرفته از تاریخ‏هاى محلى، مرهون پدرش بود. کتاب «المعادن الذهب‏» او که تاریخ عمومى دنیاى اسلام است‏به جز بخش‏هاى اقتباس شده از عزالدین بن شداد و بخش‏هاى مربوط به قرن ششم، به‏دست نیامده‏است. مشاهدات او مربوط به دوران سلجوقیان و زمامدارى صلاح الدین مى‏باشد. از طرف دیگر، مطالب او در مورد تاریخ سوریه شمالى، برخلاف مطالب او در مورد تاریخ دمشق، برگرفته از ابن قلانسى است. متون خاص تاریخ مصر از اهمیت قابل ملاحظه‏اى برخوردار بود، به طورى که نویسنده دیگرى چون «شهاب الدین ابوشامه‏» سنى با وجود حذف نام ابن ابى طى از فهرست منابع خود، نمى‏تواند از ذکر نام او در بخش‏هاى مربوط به سلطنت نورالدین محمدبن زنگى و سال‏هاى آغازین حکومت صلاح‏الدین ایوبى، خوددارى کند. نوشته‏هاى او درمورد تاریخ نیمه اول قرن ششم هنوز از اهمیت‏خاص برخوردارند. اگر چه مطالب او تنها در تاریخ «ابن الفرات‏» باقى مانده‏است اما تا مدت زیادى نادیده گرفته شده بود و ترجمه یا چاپى از آن وجود نداشت. ابن ابى طى بعد از اثر مفصل خود، زندگى نامه «الملک ظاهر» پسر صلاح الدین و حاکم حلب را نوشت. او «یاقوت‏» راکه یادداشتى به وى داده بود ملاقات کرد. آن یادداشت را «صفدى‏» آورده اما عمدا از نسخه‏هاى خطى «ارشاد» (42) حذف شده است.
شهر کوچک حماة تا آغاز قرن هشتم مرکز قابل توجهى براى مورخان بود که در دوران امیر «ابوالفداء» به اوج خود رسید. علاوه بر این، نخستین نماینده این گروه «محمدبن عمربن شاهنشاه بن عمر» نوه صلاح الدین و حاکم شهر بود. کتاب «المزمار الحقایق‏» او با توجه به بخش جدید الکشف آن اقتباسى از نوشته عماد الدین است که روایات خاندانى و اسناد تکمیلى غیر قابل اعتماد بغدادى نیز به آن اضافه شده‏است.
قاضى «ابن ابى الآدم‏» که رساله‏اى در مورد منصب قضا داشت، تاریخ عمومى مبسوطى تالیف کرد که هر چند رونوشت کاملى از آن در اسکوریال تا آتش سوزى قرن یازدهم موجود بود، اما متاسفانه تنها بخش‏هایى چند از آن باقى مانده‏است. او درباره بغداد و سیسیل مطالبى نوشته است. تاریخ مختصر او یعنى «التاریخ المظفرى‏» که به «مظفر حماة‏» اهدا شد، به دست آمده است. با وجود این ، تنها سال‏هاى پایانى آن از ارزش سندى خاص برخوردار است. این اثر پس از تاریخ مفصل او نوشته‏شده اما تاثیر چندانى از آن نپذیرفته است.
دیگر نویسندگان روایى حماة، چون «ابن النظیف‏» و «ابن واصل‏» نیز باید ذکر شوند. ابن النظیف که دورانى از اشتغال خود را در خدمت صاحب «قلعه الجعبر» گذراند دو اثر تاریخى به صورت مبسوط و مجمل نوشت که پایه و سندیت آن معلوم نیست. تاریخ مبسوط او گم شده‏است و در مورد وجود آن اطمینانى نیست. دومین اثر او که نسخه خطى آن اخیرا به صورت رونوشت چاپ شده‏است، وقایع را تا قرن ششم از روى بوستان، به شکل بسیار خلاصه آورده‏است. او در ادامه اطلاعات مهمى در مواردى مانند سیسیل و اقلیت ترک آسیا آورده است.
با این حال «عزالدین بن اثیر» مهم‏ترین نویسنده این دوران و یکى از مورخان بزرگ عرب مسلمان مى‏باشد. او از خانواده‏اى ثروتمند در جزیره ابن عمر متولد شد که همزمان از این خاندان دو برادر برخاستند. یکى از آنان وزیر مجدالدین ایوبى شد برادر دیگر از نوشته‏هایش به «ضیاء الدین‏» شناخته شده‏است. ابن اثیر با حکام، به جز در هزینه‏هاى زندگى که بخشى از آن در نتیجه التفات زنگیان موصل به دست مى‏آمد، ارتباطى نداشت، اما وفادار و خادم آنان بود. به نظر مى‏رسد که او سرگرم تهیه کتابى براى همکاران دین گراى خویش بود، تا تمام اطلاعات مورد نیاز آنان را فراهم کند. این امر و مسائل دیگر سبب شد «تاریخ اتابکان موصل‏» را بنویسد که هدف از آن دسترسى به ارزیابى صحیح نور الدین و صلاح الدین بود. این کتاب نقطه آغازین تالیف «الکامل فى التاریخ‏» شد که آن را تحت‏حمایت «بدرالدین لؤلؤ» وارث زنگیان به پایان رساند. از ویژگى‏هاى ابن اثیر، سبک روشن و دقت او در توضیح مسائل به هنگام نیاز مى‏باشد که سبب شد در شرح و تفصیل خود از چهارچوب وقایع نگارى فراتر رود. کثرت مدارک او قابل توجه مى‏باشد، در دوره‏هاى نزدیک‏تر به زمان خویش او از بایگانى‏هاى بغداد، موصل، دمشق و دیگر نواحى استفاده کرده است. از طرف دیگر هر چند او اطلاعى از ایران نداشت، اما مستقیما با تاجران، سفیران و دیگر افراد پرسش و نقل مى‏کرد. (43) در تاریخ قرن‏هاى پیشین او بر کتاب طبرى تکیه داشت که خلاصه مفصلى از آن را نوشت، اما مشخص نیست که او این کار را با استفاده از خلاصه‏هاى پیشین انجام داده‏است‏یانه. در مورد حوادث قرون چهارم تا ششم او گروهى از نویسندگان عراقى یادشده، همانند نویسنده المنتظم را مى‏شناخت و حتى خود وى بر نوشته ابن قلانسى سورى مطالبى افزود. او نخستین نویسنده مشهور شرق است که از منابع اسلامى غرب مانند «عبد العزیز بن شداء» که به دمشق مهاجرت کرد و «ابو بکر احمد بن محمد الرازى اسپانیایى‏» استفاده کرده است. او از همه قسمت‏هاى این منابع خلاصه‏اى برگرفت.
در سى سال پس از ابن اثیر، سه نویسنده عمده قابل ذکرند: سبط بن جوزى، نوه دخترى ابن جوزى که مانند پدربزرگش واعظى بود که مى‏توانست مردم را جذب کند، او مذهب شافعى داشته و ساکن سوریه بود که به خدمت ایوبیان در آمد. او در کتاب «مرآة الزمان‏» خود مدرکى دال بر استفاده از اطلاعاتى مشابه با الکامل ارائه نداده‏است. گاه او از کاربرد روایتى‏که مورد ذم پیشینیانش بود اجتناب مى‏کرد و از منابع موجود – از جمله «المنتظم‏» پدر بزرگش – نسخه بردارى مى‏کرد. او در نوشته خود وقایع سال‏هاى 448-479ق را لغت‏به لغت از پسر هلال صابى نقل مى‏کند. در مورد زمان خود، اطلاعات مفصلى همراه با اقتباساتى از خاطرات دوستش سعدالدین ارائه داده است. بخش عمده نوشته او بر عراق متمرکز است، سرزمینى که مهم‏ترین مورخان درباره آن مطلب نگاشته‏اند. با توسعه عراق او به طور فزاینده‏اى به تاریخ سوریه مى‏پردازد و آن را تا سال 653ق اندکى پیش از مرگ خود، ادامه مى‏دهد. او با افزودن وثبت‏حوادث متوفیات هر سال به نوشته پدر بزرگ خود در مورد سوریه ادامه مى‏دهد و وقایع مربوط به سال‏هاى مرگ رهبران سیاسى را درون مطالب روایات متفرقه مى‏آورد. از این زمان به‏بعد این شیوه تاریخ نویسى ابتدا در سوریه و دمشق و سپس در سراسر قلمرو ممالیک به کار گرفته شد. نظم خود به خود اطلاعات مرآة به شکل سال‏شمار، آن را منبع مطلوب و قابل استفاده‏اى – حتى بیشتر از الکامل – نزد مورخان بعدى ساخت.
شهرت «شهاب الدین ابوشامه‏» دمشقى به دلیل «کتاب الروضتین‏» او مى‏باشد که آن را از تاریخ حکومت نور الدین‏و صلاح‏الدین آغاز مى‏کند. این کتاب به دلیل ترکیب نسخه‏هاى عماد الدین اصفهانى (به سبک ساده)، عزالدین بن شداد، ابن ابى طى و ابن اثیر به موفقیت دست‏یافت. البته اقتباس‏هاى فراوان از نامه‏هاى عماد الدین اصفهانى و دوستش قاضى فاضل منظور نظر نیست. بعدها او با الهام از سبط بن جوزى ذیلى نوشت که رفته رفته در پایان نوشته اطلاعات خود را وارد کرد.
با وجود در دسترس بودن نسخه‏هاى خطى خوب از «ابن واصل‏» تاکنون نوشته او مورد بى‏توجهى قرار گرفته است. او بومى حماة بود که در حکومت آخرین فرد ایوبیان، «الصالح‏»، در مصر اقامت گزید و براى حاکم مصر یک تاریخ عمومى تا سال جلوس او در 635ق تالیف کرد. این اثر خلاصه و ادامه نوشته طبرى با استفاده از منبع واسطه دیگرى مى‏باشد. او هیچ اطلاعى از کتاب «الکامل‏» نداشت و موفقیت فزاینده الکامل و مرآة سبب شد تا نوشته واصل به دست فراموشى سپرده شود. اندکى بعد از سقوط ایوبیان، ابن‏واصل، تاریخ عمومى این سلسله را به نام «مفرج الکروب‏» تالیف کرد که منبع مهمى براى تاریخ این مورد مى‏باشد. نویسنده با فراتر رفتن از افق سیاسى این سلسله، موضوعات مختلف را با دیدى باز بررسى کرده‏است. سبک او روشن و ساده است و علت این‏که چرا تا اواسط قرن حاضر این کتاب چاپ نشده و چرا چاپ این کتاب هنوز کامل نشده است و یا چرا تنها خلاصه و قسمت‏هایى از آن به زبان‏هاى اروپایى ترجمه شده‏است، هنوز نامعلوم است. در زمان پایان این کتاب، ابن واصل از وجود کتاب‏هاى الکامل و زبده آگاه شد اما او بخش اساسى اطلاعات و مدارک کتاب خود را از دوستى‏هایش به‏دست آورد.
تاخیر در انتشار یک نوشته تاریخى خارج از منطقه تالیفى خود، جالب توجه است. ادامه کار طبرى نوشته «ابو محمد عبدالله بن احمد الفرقانى‏» – که هم اکنون موجود نیست – در زمان خود او در مصر و سوریه مشهور بود، اما هیچ گاه در مغرب اسلامى یا عراق دیده نشد. در سال 645ق که ابن واصل کتاب «التاریخ الصالحى‏» خود را در مصر به پایان رساند، از وجود کتاب «الکامل‏» که در سال 626ق تالیف شده بود اطلاع نداشت، اما پانزده سال بعد، از وجود این کتاب آگاهى یافت و از آن در کتاب خود مفرج استفاده کرد. با این حال، در همین زمان از وجود «مرآة الزمان‏» نوشته سبط بن جوزى که در سال 653ق به اتمام رسید کاملا بى‏خبر بود، در حالى که سبط بن جوزى از وجود «تاریخ اتابکان‏» ابن اثیر خبر داشت ولى الکامل را نمى‏شناخت. به مدت چندین نسل دو گروه از مورخان، حتى درنواحى نسبتا نزدیک همچون مصر و سوریه، کاملا جداى از هم عمل مى‏کردند.
در طى این دوره، دو نوشته با اهمیتى مشابه در حلب توسط «کمال الدین بن العدیم‏» و «عزالدین بن شداد» نگاشته شد. ابن العدیم از خانواده‏اى شیعه و مهم بود که در قرون نخستین سنى شده بودند. او دو اثر مرتبط با یکدیگر «زبده‏» و «بقیه‏» را نوشت. زبده تاریخ حلب و حومه آن است که در زمان زندگى خود نویسنده جزئیاتى به آن افزوده‏شد. در قرن ششم منابع او تقریبا همان منابع «ابن ابى طى‏» بودند اما به گونه‏اى متفاوت از آن‏ها استفاده شده بود. علاوه براین به نظر مى‏رسد که نویسنده از اسلاف شیعه خود بى‏اطلاع بوده‏است. سبک او محدود بود و منابع به ندرت نام برده شده‏اند. بقیه حجم بیشترى داشت و به اتمام رسیدن آن مشخص نیست. به هر روى در پایان قرون وسطى تنها ده مجلد از آن در نواحى مختلف وجود داشت; نه جلد که یکى از آن‏ها در دو نسخه موجود است، هنوز کاملا چاپ نشده‏اند. بقیه شبیه دیگر فرهنگ‏هاى شهرها بود و در مورد حلب نوعى فرهنگ لغت‏نامه‏اى بود که در شیوه و روش کلى خود با دیگر نوشته‏ها تفاوت داشت. نویسنده اهمیت زیادى به امیران و اشراف سیاسى داده‏است و نوشته‏اش را همراه با ذکر نام منابع زبده یک‏جا مى‏آورد. مجلد نخست کتاب در مورد جغرافیا و فضایل مى‏باشد. زبده مدت زیادى شناخته شده و مشهور بود، اما اخیرا به طور کامل چاپ شده و ترجمه ناروایى از آن به فرانسه صورت گرفته است. (44)
عزالدین بن شداد که پس از حمله مغول به مصر مهاجرت کرد، بخش‏هاى اصلى کتاب خود «اعلاق الحضره‏» را پیش از مهاجرت از حلب جمع آورى کرده بود. این نوشته که احتمالا دیگران ادامه آن را نگاشتند، در سه قسمت جغرافیاى ادارى و تاریخ بین‏النهرین علیا که مؤلف مقام برجسته‏اى در آن‏جا داشت و سوریه شمالى از جمله حلب، همه آثار تاریخى را توصیف و سرانجام به طور خلاصه‏تر سوریه جنوبى را بررسى مى‏کند. او در اطلاعات تاریخى خویش به طور گسترده از نوشته ابن اثیر بهره جسته است و آن را تا زمان خود ادامه مى‏دهد، او هم‏چنین از وجود آثار ابن ابى‏طى اطلاع داشت.
تفاسیر منابع تقدم سوریه را در حوزه تاریخ‏نگارى این عصر مورد تاکید قرار مى‏دهد. باید افزود که سوریه شاهد ظهور نوع جدیدى از فرهنگ زندگى نامه‏نویسى بود که درآن آثار یاقوت، قفطى (مصرى مقیم حلب)، ابن‏ابى‏اصیبعه و ابن خلکان دیده مى‏شود.
مصر در تاریخ‏نگارى این عصر نقش اندکى داشت. با این حال ذکر نام مؤلفى که در زمان آخرین فرد ایوبیان و در آغاز عصر مملوکان فعال بود به نظر مناسب مى‏آید. «ابن میسر» که سالنامه‏هاى او از مصر به شکل ناقص در دست مى‏باشد و مقریزى از آن‏ها نسخه بردارى کرده‏است، تنها منبع معتبر اصلى در تاریخ پایانى فاطمیان به حساب مى‏آید. (45)
نوشته او تا زمان ایوبیان ادامه یافت، اما وجود منابع دیگر که خود وى نیز از آن‏ها استفاده کرده بود، موجب شد نقل از او کمتر شود.
مسیحیان و مسلمانان مصر به یک اندازه به گذشته علاقه‏مند بودند، که این علاقه سبب ایجاد افسانه فراعنه مصر شد. باید از نوشته‏اى در قرن یازدهم نام برد که «پ، وایتر» آن را تحت عنوان L,Egypte dumurtada Fil du Gaphiphe ترجمه و ویرایش کرده است. شهرت کنونى کتاب مدیون گم شدن نسخه خطى اصلى و معلوم نبودن هویت نویسنده آن است. (46)
اگر چه خاطرات اسامه هم‏چنان در میان متون تاریخى عرب منحصر به فرد باقى مانده است، اما از دوران ایوبیان سه مجموعه دیگر خاطرات نیز در دست مى‏باشد. «عبداللطیف بغدادى‏» پزشک، که خلاصه‏اى از همه چیز را یادداشت مى‏کرد، خاطرات خود را درباره تاریخ زمان خود مى‏نگاشت. این خاطرات تنها در بخش‏هاى پراکنده در نوشته دو نویسنده دمشقى(ابن ابى اصیبعه و ذهبى) به دست آمده است. عبدالطیف ادعایى در مورد تبحر خود در تاریخ ندارد، اما در تاریخ، اطلاعات خود را با مطالبى در شرح آن‏ها ترکیب کرده‏است. امیر «الملک الناصر داود» رساله‏اى از خود به جا گذاشت که پسرانش آن را به صورت خاطرات پس از مرگ او منتشر کردند. «سعد الدین جوینى‏» از خانواده‏اى با چهار عضو،«مشهور به پسران شیخ‏» (47) روایتى از تجربیات حکومت ایوبیان به جاگذاشته است که چکیده‏هایى از آن در آثار سبط بن جوزى و ذهبى دیده مى‏شود.
در قرون بعد، تاریخ نویسى یمن تا حد زیاد و قابل توجهى گسترش یافت. درباره تاریخ یمن در عصر ایوبیان «ابومحمد یوسف الحجورى‏» در قرن ششم کتاب خلاصه‏اى را تالیف کرد.
تهاجم مغول و سقوط خلافت‏بغداد سبب ناپدید شدن آثار تاریخى‏اى شد که پیش از سال 656ق در بغداد موجود بودند. مهم‏ترین مؤلف این منطقه «تاج الدین على بن انحب‏بن ساعى‏» (متوفاى 764ق) بود که نوشته‏اى از او درباره سال‏هاى نخستین همان قرن پیدا و چاپ شده است (48) ،و در آن نویسنده روایات تاریخى برگرفته از الکامل‏ها و تاریخ‏هاى مبسوط، مسائل و درگیرى‏هاى جدلى بغداد را کنار هم آورده است. او مطلب خود را از خلافت الناصر (حک 575 – 622 ق) آغاز کرده است.
تشکیل امپراطورى‏هاى مرابطون و موحدین که سبب اتحاد نسبى مسلمانان غرب خلافت (اندلس و مغرب) شد، شرایط مطلوبى را براى گسترش تاریخ‏نگارى فراهم کرد. اگر چه این نکته صادق است که در مقابل شرق که به غرب توجه داشتند، نوشته‏هاى تدوین شده در غرب به امور شرق بى‏توجهى بیشترى نشان دادند. با کاهش تسلط مسلمانان بر اسپانیا بسیارى از نخبگان آن‏جا به شرق مهاجرت کردند، ابن خلدون نیز پس از مدتى اقامت در اسپانیا از آن‏جا مهاجرت کرد. «ابوالحسن على بن موسى بن سعید المغربى‏» جغرافى‏دان، مورخ و نویسنده، درزمان ایوبیان مهاجرت کرد. «کتاب المقرب فى حولاء المغرب‏» او که به شکل بخش بخش تصحیح و چاپ شد، یکى از اصلى‏ترین و روشن‏ترین آثار تاریخى این دوره است. (49)
در غرب «بیدق‏» تاریخ مختصرى از روزهاى نخستین حکومت موحدین را نوشت، که بیشتر اطلاعات ما از قرون ششم و هفتم درباره مغرب و اسپانیا براساس آن مى‏باشد. کتاب «بیان‏» اثر «ابن عذارى مراکشى‏» (اواخر قرن هفتم) اندکى متاخرتر از زمان او را در برمى‏گیرد. به طور کلى نوشته‏هاى این دوران به شکل زندگى‏نامه نویسى و لغت‏نامه‏اى مى‏باشد; مانند: نوشته «الملکى‏» در مغرب، نوشته «ابن الفراز» (متوفاى 402ق) در اسپانیا و جانشین او «ابى بشکوال‏» (50) (متوفاى 578ق) که در شرق نیز شناخته شده‏است. در «ذخیره‏» ابن بسام اطلاعات تاریخى یافت مى‏شود.
از همین دوران «عبادیان‏» تاریخى از گذشته خود به جا گذاشته‏اند که «ابوزکریا یحیى بن ابى بکر ورجلانى‏» (51) آن را نوشته است. در حالى که «ابو العباس احمد بن سعید دارجینى‏» مجموعه‏اى از زندگى نامه عبادیان را به نام کتاب «طبقات المشایخ‏» تالیف کرده است.
خاتمه
در این مقاله نکات تطبیقى شاخه‏هاى مختلف تاریخ نگارى خاور نزدیک، بحث‏شد. در ادامه تاریخ نویسى اعراب و ایرانیان مقایسه شد که: تاریخ‏نگارى ایرانى در دوره‏هاى متاخر بدون توجه به شیوه‏هاى دوره‏هاى آغازین و حتى شیوه‏هاى دوران عربى، ادامه یافت، و تاثیر موفقیت‏آمیزى بر دوره‏هاى بعد داشت. این شیوه پس از پیشرفت، تکمیل شده به موفقیت رسید. هر چند تاریخ‏نویسى عرب موارد چندى را از ایرانیان به عاریت گرفته بود اما در بسیارى جهات حتى در حوزه زندگى‏نامه‏نویسى، سبک ایرانیان مشابه تاریخ نویسى عرب زبانان شد. از سوى دیگر تمایل تاریخ‏نگارى ایرانى به سبک متکلف و گاه اندکى خیال‏پردازانه و کمتر سال‏شمارانه، با اشاره به ترتیب حکومت‏ها متمایز مى‏باشد.
براى عمق دادن به بررسى، خلاصه مطالب این مقاله با تاریخ نگارى تمدن‏هاى همجوار به ویژه بیزانس مقایسه گردید: میان این دو، مکتوبات شرقى قرار دارند که برخى از آن‏ها در حاکمیت مسلمانان و برخى دیگر، همانند آثار ارامنه یا گرجى‏ها، خارج از دنیاى مسلمانان نوشته شده‏بود. علاوه براین علایق مذهبى در تحریک تاریخ نویسى معاصر مغرب مسیحى مؤثر بود. تاریخ نویسى اعراب به سبب گسترده بودن محدوده جغرافیایى، هم در حجم و هم در تنوع نوشته‏ها برترى داشت. شیوه‏هاى خاص مانند فرهنگ‏هاى زندگى نامه‏نویسى تنها مختص مسلمانان بود که تاریخ‏نویسى را در همه مراحل با ترجمه چند اثر عقیدتى به زبان خود ادامه دادند. امکان مقایسه تاریخ‏ها از منظر عقاید در این نوشته وجود ندارد و در این مقاله صرفا به بحث در مورد روش بیان مطالب و روش‏هاى کسب اطلاعات پرداخته شده‏است. تاریخ‏نگارى بیزانس، وارث تاریخ کهن بود اما برخلاف تاریخ نویسى اعراب مراحل سنتى نخستین را نگذرانید، و مقایسه این دو حوزه، تنها در آثار قرون کلاسیک و بعد از کلاسیک میسر مى‏باشد.
دورانى که مورد بحث و بررسى قرار گرفت‏با ظهور حکومت ممالیک و امپراطورى مغول پایان یافت. از دوران ممالیک آثار تاریخى زیادى باقى مانده‏است که ویژگى‏هاى تازه‏اى دارد، اما به طور کلى همان سنت تاریخ‏نویسى دوران پیش به ویژه ایوبیان را ادامه مى‏دهند.
پى‏نوشت‏ها:
1) این مقاله برگرفته از مجموعه زیر مى‏باشد:
Religion , Leavning and science in the `AbbasidPeriod , Gambridge university press 1990.
2. sezgin
3) ر.ک: م. کوک: جزم اندیشى مسلمانان نخستین (کمبریج، 1981).
4) این نظریه را ولهاوزن در «مقدمه‏» خود ارائه داده است(1899).
5) ارجاعات متعددى در G A S ،به‏ویژه ص 30 به بعد، وجود دارد.
6) ر.ک: رساله‏هاى مداینى در G A S,1 , 314 و ابومخنف در . G A S, 1 , 308
7) ر.ک: بروشوویک، ابن عبدالحکم و فتوح افریقا در :
Annales de Inst, tut des Eiudes, orientales (VI , 1942)
8. G A S,1, 280-283
9) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، اسرائیلیات.
10) همان، قصص.
11) به کوشش عبدالعزیز الدورى(بیروت، 1971).
12) مهدى ادعاى امامت و تشیع عباسى را از طریق کیسانیه رد و آن را به امامت عباس بن عبدالمطلب ، به دلیل نزدیک‏تر و اولى‏تر بودن عباس به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم ، ادعا و اثبات مى‏کرد (ر.ک: اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز الدورى (بیروت، 1977، ص 165) (مترجم).
13) ر.ک: دایرة المعارف اسلام، ویرایش نخستین، طبرى و تاریخ طبرى، بازگشت‏خلافت‏به بغداد، ترجمه ف. روزنتال در : . GAL,1,148(1986)
14. G A S, 1 , 324
15)
16) ر.ک: پدرسن، کتاب عرب (پرینگتون، 1984) ، فصل سوم.
17. G A S , 1 , 357 & G A L,1 , 153`
18) دمشق 1972 – 1973.
19. Thierry Bianquis
20) دمشق ، 1980.
21) مانند ابن شنبه که نویسنده تاریخ بصره نیز بود (الفرقانى و دیگران، .(G A S,1,345-6
22) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، الهمدانى.
23. G A S, 1,346
24)
25) خاطرات عبدالله زیرى در: اندلس 1935-3; 1936-4 و 1941-6.
26) G A S, 1,362 ; پلت، رشد و توسعه تاریخ نگارى مسلمانان اسپانیا در لوئیس و هولت، مورخان خاورمیانه، 119.
27) در مورد زیادة الله و پسر سحنون ر.ک: طالبى، امارت اغلبیان، ص 901.
28. G A S,1,356
29) ویرایش م.کعبى، تونس، 1968.
30) ادریس، بربرهاى شرق، ص 15-17.
31. Massignin , La passion d| al-Halladj (paris, 1978)
32) ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 1، ص 290.
33) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن الجوزى.
34) لوئیس وهولت، مورخان قرون وسطى، ص 69-71 و و. مادلونک، هویت دویمنى، Mss روزنامه مطالعات شرق نزدیک، شماره 32، 1973، ص 179.
35. Gahen , la syria du Nord , 44 and n.3
36. Ibid, 41-42
37) احتمالا در مورد بوستان درست‏باشد.
38. Gahen , La Syria du Nord, 42- 43
39) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، عماد الدین.
40. Gahen , Lasyria du Nord, 52
41)
42) ر.ک: دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن ابى طى.
43) ریچاردز، ابن اثیر و بخش‏هاى متاخر الکامل در: د.و.مورگان، نوشته‏هاى تاریخى میانى در دنیاهاى اسلام و مسیحیت، (لندن، 1982).
44)
45. H . Masse , Annales , d Egypte , Gairo, 1927
46) تشخیص هویت‏یوسف بن ربیع در Arabica ،شماره 21، سال 1973م انجام شده‏است.
47) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، اولاد الشیخ.
48) چاپ مصطفى جواد، بغداد، 1353 ق /1934 م.
49)
50) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن بسام و ابوالحسن على بن بسام الشنطرینى.
51) مسکرى، کتاب السیره (الجزیره و پاریس، 1878م).

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *