فرهنگ جاهلى عرب در زايش باورها و انديشه هاى سياسى ناتوان بود، بیشك يكى از علّت هايش آن بود كه نشانى از حكومت به عنوان موضوع و مظهر سياست به استثنای نظام قبیله ای و نظام کلیدداری حاکم بر کعبه در آن به چشم نمیخورد،امّا تأمل در محتواى بعثت رسول اللَّه(ص) ما را با انديشه هاى نوينى در عرصه قدرت سياسى روبرو میكند كه ريشه در توحيد و اعتقاد به خدا دارد، انديشه هايى چون: برابرى انسانها در برابر قدرت سیاسی، يكسانى آنان در پيشگاه حكومت و … با مطالعه تاريخ سياسى صدر اسلام( از بعثت تا عاشورا)عمق و ریشه انديشه هاى سیاسی مسلمانان در دوره های بعد تاکنون آشكارتر و نیز،انديشه هاى ديگری را پيش روى انسان میگذارد:
عصر رسول الله
با گذشت سه سال از دوره دعوت اسلامى،محتواى سياسى پيام رسول اللَّه(ص) آشكارتر شد.اينك پيامبر از پيوند زدن ميان توحيد و دگرگونى حيات اجتماعى سخن میراند.از اين رو و از اين پس، قريش به تعارض عميق بين تعاليم محمّد(ص) و نظام حاكم بر زندگى عرب پى برد و به تطميع و تهديد پيامبر روى آورد امّا حتَّى مجادله و معارضه آنان هم،پيامبر را از مبارزه با هنجاری ها و ارزشهاى عرب باز نداشت.زمانى كه پيامبر عرصه را براى خود و اصحابش تنگ ديد دو گروه را در دو نوبت به حبشه فرستاد تا در صورت نابودى اسلام در مكّه در پايگاهى خارج از جزيرةالعرب به نشر انديشههاى سياسى اجتماعى اسلام بپردازد. [1]قريش پس از آن كه از بازگرداندن مهاجرين از حبشه نااميد شد، تحريم اقتصادى و اجتماعى بنیهاشم را به اجرا گذاشت. همه بنیهاشم به استثناى ابولهب و همسرش روانه شعب ابیطالب گرديدند. آنان به مدت سه سال و تا هنگامى كه قريش از ادامه تحریم منصرف شد در آنجا ماندند. در اين حادثه، همراهى غير مسلمانان بنی هاشم بسيار تعجّبانگيز بود و نشان از تعلق و عصبيت گروهى داشت، گرچه چنين عصبيتى در ترويج ارزشهاى اسلامى به كارآمد ولى واليانى كه بر جاى پيامبر نشستند و انديشمندانى كه به تأسى از پيامبر سخن راندند به كاربرد آن در استمرار بقاى ارزش های ناب دینی اهميّت ندادند. به علاوه، پيشگامى و پيشوايى ابوطالب كه در كشاندن بنیهاشم به شعب مؤثر افتاد، با درايت پيامبر، در پى نشان دادن آن بود كه از شيخ قبيله تنها بايد در راه دين تبعيت كرد.
پس از درگذشت خديجه و ابوطالب، مردم طائف سفر تبليغى پيامبر را بیپاسخ گذاشتند. [2]پيامبر به مكّه بازگشت ولى جوى از رعب و تهديد عليه مسلمانان در مكّه پديد آمده بود امّا با گرويدن اوسيان و خزرجيانى به اسلام، مقدمه براى هجرت و خاتمه دادن به وحشت و بنبست دعوت در مكّه مهيا شد. نمايندگان مردم مدينه با پذيرش و اعتراف به يكتايى خدا و اطاعت از رسول خدا در امور خير پيامبر را براى تشكيل حكومت به مدينه فراخواندند.تأسيس حكومت اسلامى در مدينه،ساختار جدیدی از نظام سیاسی را پدید آورد که پیش از آن وجود نداشت.برخی از ویژگی ها و مشخصات این نظام که حداقل تا پایان حیات پیامبر و نیز در حکومت کوتاه علی ادامه یافت عبارت بود از:سياست گذارى براى استحكام پيوندها بين مسلمانان مهاجر و انصار، تصميمگيرى درباره نحوه برخورد مسلمانان، با يهوديان، تدوين استراتژى لازم براى رفع تهديدهاى قطعى مشركين مكّه و گسترش اسلام در ميان ساكنان يثرب و اعراب پيرامون آن و مبارزه با فقر و … به این سان اندیشه جدیدی در نظام های سیاسی پیدا شد که وحدت دین و سیاست، طرح و اجراى اخوت بين مهاجر و انصار، انعقاد پيمان همزيستى مسالمتآميز با يهوديان[3] (وحدت سياسى) در درون مدينه از آن جمله بود، امّا جنگهاى پيش آمده به وسیله مثلث مشركان، يهوديان و بدويان از سال اول هجرت به بعد، فرصت كافى را از پيامبر گرفت و مانع از توسعه و تحکیم ویژگی های مذکور گردید.
با پايان جنگ خندق و كاهش التهاب درون مدينه از خطر حمله قريش، پيامبر به گسترش اسلام در درون و بيرون از مرزهاى جزيرةالعرب همت بيشترى گمارد. به علاوه، اجراى قانون زكات و انفال و تقسيم غنايم جنگى تا حدودى فقر اقتصادى جامعه را كاهش داد و به ثبات سياسى و اجتماعى آن مدد رساند. همگام با تلاش در جهت تقويت دولت اسلامى مدينه، پيامبر میكوشيد وحدت بين مسلمانان را از طريق دفع وسوسههاى جدايى و اختلاف افرادى چون عبداللَّه بن اُبّى و يا با ازدواج با زنانى چون جوبيريه دختر حارث رييس قبيله بنیالمصطلق محكمتر نمايد. افزون بر آن، پيامبر با بیاعتنايى به زرق و برق دنيا تا جايى كه فرمود: اى عمر چه گمان كردهاى آنچه میبينى نبوّت است نه سلطنت، سيماى نوين و انسانی الهی از حكومت ارائه كرد.[4]
سال های پایانی عصر رسوالله
در سال ششم هجرت، اقتدار سياسى نظامى دولت مدينه چشمگير بود. قريشيان و يهوديان پس از تمام تلاشها و دستهبندیهاى عليه مسلمانان، نوميد و مأيوس و در نهايت ضعف به سر میبردند. در اين شرايط هيچ مانع جدى در پيش روى رسول خدا(ص) وجود نداشت تا تمام قواى خويش را برگرفته و آخرين توانايیهاى مكيان يا آخرين مانع داخلى ثبات دولت مدنيه را فرو ريزد آن هم نه با شمشير و تسليم بلكه با فتح قلبها و دلها. گام اول در فتح مكّه را در سال ششم برداشت، در آن سال به همراه تعدادى از اصحاب قصد حج عمره كرد، قريش مانع از ورود پيامبر به مكّه شد، پيامبر كه با انعقاد پيمان حديبيه راه را براى گشودن مكّه در سال بعد فراهم میديد، به مدينه بازگشت. آنچه پيامبر در اين مرحله از صلح حديبيه به دست آورد، شناسايى دولت مدينه از سوى قريش بود. به علاوه قبايل بدوى بسيارى خود را در برابر مسلمانان ناتوان ديدند و حاكميت اسلام و دولت اسلامى را پذيرفتند. بدويان بنیغطفان بى درنگ با خيبريان متّحد شدند تا مسلمانان را از پاى درآورند. پيامبر پيش دستى كرد و مانع از الحاق بنیغطفان با خيبریها شد[5] و بیدرنگ قلاع خيبر را به محاصره درآورد و يكى پس از ديگرى آنها را فتح كرد.[6]
همراهى برخى از بزرگان قريش در هجوم بنیبكر به خزاعه(متحد مسلمانان) نقض صريح مفاد پيمان صلح حديبيه بود. پيامبر با ده هزار روانه مكّه شد. مكيان كه قدرت مقاومت را از دست داده بودند، به سرعت تسليم شدند و مكّه بدون خونريزى به فتح درآمد.[7] علیرغم دو دهه اذيّت قريش، پيامبر از آنان انتقام نگرفت. اين سياست مكيان را وامدار عطوفت رسول خدا كرد. به همين روى، آنان در غزوه حنين و نبرد با بنیهوازن شركت نمودند. بدويان جزيرةالعرب با خبر شنيدن خبر تسليم مكيان و بنیهوازن و با آگاهى از اقتدار و رأفت پيشواى مسلمانان، دليلى براى مقاومت خويش در برابر دولت مدينه نداشتند و لذا به مكّه میآمدند و اعلام وفادارى میكردند و يا نمايندگانى را میفرستادند از جمله ايرانيان مقيم يمن كه همگى پس از فتح مكّه به اسلام گرويدند.[8]
ابلاغ سوره برائت از سوى على(ع) در سال نهم پس از هجرت، دولت را با يك هويت كاملاً دينى مطرح كرد. پس از آن، پيامبر در آخرين حج و در راه بازگشت به مدينه و در غدير خم،على(ع) را طى سخنانى به جانشينى بعد از خود معرفى كرد.اين سخنان گفتارى بود در ادامه تأييد و تثبيت مفهوم يومالدار، حديث فضيلت و مانند آن. بزرگان صحابه خود را به على میرساندند و با فشردن دستانش ولايتش را تبريك میگفتند. هدف پيامبر آن بود كه پيوندهاى سياسى دينى عرب در فرداى رحلت پاره نشود و جاهليت باز نگردد و حكومت نوپايى كه ثمره بيست و سه سال درد و رنج پيامبر(ص) بود ادامه يابد.
پيامبر در آخرين روزهاى حياتش در بستر بيمارى، اصحاب خويش را فرا خواند و از آنان كاغذ و قلم خواست تا نامهاى را ديكته كند كه هرگز امتش گمراه نشوند.[9] عمربنخطاب مانع شد و گفت: حسبنا كتاباللَّه: كتاب خدا براى ما كافى است. اين سخن و برخورد، آغازى بود بر شكلگيرى دو انديشههاى فقهى و سياسى كه يكى كتاب خدا را براى هدايت و مديريت جامعه كافى میدانست و آن ديگرى، عترت و ولايت را بر آن میافزود.اگر چه سخن از حسبنا كتاب الله داشتند ولى گويندگان و پيروان آن چندان به كتاب خدا هم تمسك نجستند بلكه تفسير و نظر شخصى و قومى را جاى آن نهادند. از جمله علی رغم تأکید قرآن،صحابه در پيوستن به لشكر اسامه و اعزام آن سستى و بیاعتنايى نشان دادند.آيا كتاباللَّه فرماندهى جوانى پرهيزگار را بر جمعى كه پرهيزگارى كمترى داشتند، نفى میكرد؟ آيا قرآن اجازه میداد كه قومى خواست رسولاللَّه(ص) به كنارى بگذارند؟ شايد پيامبر میخواست با انتخاب به فرماندهى اسامه هجده ساله، ارزشهاى جاهلى چون ريش سفيدى را در ساختار رهبرى آينده مسلمانا ن منسوخ نمايد تا در جانشينى على(ع) به جاى پيامبر(ص) جوانى وى مورد اعتراض قرار نگيرد، ولى آنان بیتوجه به سنت و سيره پيامبر، ابوبكر ريش سفيد را بر على جوان (35 ساله) برگزيدند و به على گفتند: "تو جوانى و بیتجربه، اگر صبر كنى تا تجربهات زيادتر و سن تو بيشتر شود، آنگاه تو را برخواهند گزيد."
در سقيفه علاوه بر ريش سفيدى ابوبكر، علّت ديگر انتخاب او را حديث الائمه من قريش ذكر كردهاند. گرچه اين حديث غير قابل اعتماد است ولى چنانچه آن را قابل اعتماد هم بدانيم، پس چرا ابوبكر بنىتیم كه از قريش و پيامبر دورتر از بنیهاشم و على بود بر على پسر عم و داماد پيامبر برترى يافت؟ در دورههاى بعدى، قريشی بودن از صفات و ويژگیهاى حاكم اسلامى قرار گرفت ولى عملاً مراد از قريشی همانى شد كه درباره ابوبكر روى داد: قريش يعنى غير بنیهاشم.
دوره سه خليفه
با انتشار خبر رحلت پيامبر(ص)، مردم مدينه در كنار خانه رسولاللَّه(ص) گرد آمدند و به آه و ناله دست زدند. در همين زمان خبر رسيد كه جمعى از انصار در سقيفه بنیساعده بر آنند تا جانشينى براى پيامبر برگزينند. ابوبكر، عمر و ابوعبيده بیدرنگ و شتابان روانه سقيفه شدند، ولى على و عبّاس به مراسم دفن پيامبر پرداختند.[10]در سقيفه گروهى چون سعد بن عبادة با بر شمردن امتيازات انصار بر مهاجرين در پى تعيين جانشينى از انصار براى پيامبر بودند، ولى تعدارى ديگر چون اُسيد بن حُضير انصارى از پيشوايى مهاجرين حمايت میكردند. سرانجام ابوبكر به پا خاست و با تأييد فضايل انصار مدعى شد كه پيامبر بر پيشوايى مهاجرين صحه گذاشته است. عمر و ابوعبيده و جمعى از انصار به دفاع از ابوبكر برخاستند و بیتوجه به وصيت غدير با او بيعت كردند. اين اقدام ، بيعت سقيفه نام گرفت و عمر بعدها آن را فلته يا اقدام فكر نشده و شتابزده خواند.[11] اصحاب ثلاثه كوشيدند با عمومى كردن بيعت هر گونه مخالفتى را سركوب يا كم اثر كنند، امّا على و گروهى از اصحابش علیرغم همه اذيّت و آزارها، مخالف بيعت باقى ماندند.
مخالفتها تنها به مدينه محدود نماند بلكه گروهى از باديه نشينان و اهالى برخى شهرها را در برگرفت. البته همه مخالفتها ماهيت اعتقادى نداشت ولى خلیفه بر خلاف نظر گروهى از صحابه، همه مخالفان را مرتد خواند و در صدد سركوب آنان برآمد. اعراب پيرامون مدينه قصد يورش به مركز خلافت كردند امّا هجومشان ناكام ماند.مسلمانان به سرعت اسود عسنى، طليحه اسدى، سجاح موصلى و مسيلمه يمامهاى از پيامبران دروغين را برانداختند. پيروزى مسلمانان بر پيامبران دروغين و بدويان و شمارى اندك از حاميان آنان طى يك سال پس از قدرتيابى ابوبكر، آرامش و تثبيت اوضاع را به دولت مدينه بازگرداند.[12]
خليفه براى از بين بردن زمينههاى تجديد مخالفت،نابود سازى كانون تهديد اعراب حاشیه جزيرةالعرب و ايجاد انگيزههاى جديد براى همبستگى و نشان دادن قدرت خويش به امپراتورى ايران و روم، نخست خالد بن وليد كه هنوز از نبردهاى يك ساله داخلى با مرتدين نياسوده بودند را روانه مرزهاى نزديك ايران نمود.[13]او در مطيع كردن بخشى از عراق – منطقه نفوذ ايران – به موفقيّتهايى دست يافت ، مسألهاى كه بسط قلمرو و قدرت خليفه را در پى داشت. اين پيروزیها و انبوه غنايم حاصله، خليفه را بر آن داشت كه سپاهى را به سوى امپراتورى روم بفرستد تا ضمن جبران ناكامیهاى مسلمانان در جنگ موته و دو جنگ تبوك، ثروت بيشترى را براى تحكيم قدرتش فراهم آورد. خالد بن سعيد بر برخى از قراى غزه و پس از آن، خالد بن وليد بر شهر بصرى و يا قوصيه چيرگى يافت. او كه خود را آماده فتح اردن و دمشق میكرد، خبر درگذشت ابوبكر و جانشينى عمر را دريافت كرد و منتظر دستور جديد از خليفه تازه ماند.[14]
انديشمندان اهل سنت، اساس مشروعيت ابوبكر را بر اجماع اهل حل و عقد استوار میكنند،ولى خليفه دوم نه پايه حل و عقد بلكه بر مبناى استخلاف يا عهد انتخاب گرديد. استخلاف يعنى آن كه هر خليفهاى میتواند خليفه بعدى را به ولايت عهدى خويش معين و مسلمانان را به اطاعت از وى فراخواند.[15] عمر از همان روزهاى نخست قصد خويش را در سيادت بخشى عرب، تحقير ايرانيان و سركوب مخالفان نشان داد به گمان آن كه حكومتش را تقويت كند. به علاوه، او به سرعت شامات (سوريه، اردن و فلسطين) و مصر و نيز بخشهاى وسيعى از ايران را به فرمان درآورد. اين فتوح ثروت سرشارى به همراه آورد كه هم دست خليفه را براى پرداختهاى حكومتى بر پايه سابقه در دين نه برابرى عصر نبوى و نيز سركوب مخالفان باز گذاشت و هم به شكلگيرى طبقه جديدى در ميان مسلمانان انجاميد كه پس از انباشتن ثروت، سوداى قدرت و يا مشاركت در آن پيدا كردند.[16]
حوادث پيش آمده پديدههاى نوينى بودند كه هم چهره اسلامى حكومت و هم باورهاى دينى مردم را كم رنگ میكرد. رفتار تحقيرآميز با ايرانيان مصداق برجستهاى از چهره جديد حكومت بود، زيرا اعراب با فراموش كردن اصل اخوت نبوى، ايرانيان را شهروند درجه دوم به شمار میآوردند لذا نبايد از اين كه شمار زيادى از ايرانيان از تغيير سريع باورهاى اسلامى در ميان اعراب و تضاد آن با تعاليم در شگفت بودند، تعجّب كرد، و شايد تحقير ايرانیها و نيز ارائه تصوير طبقاتى از اسلام باعث شد كه فيروز يا ابولؤلؤ كه مشهور بود تبار ايرانى دارد، خليفه را از پاى درآورد.[17]
خلافت به شكل نوينى (شوراى 6 نفره) كه عمر طراحى كرد به عثمان بن عفان رسيد مشروط بر اين كه بر پايه كتاب خدا، سيره پيامبر و رسم شيخين عمل كند. على(ع)كه شرط عمل به شيوه شيخين را نپذيرفته بود، كنار گذاشته شد.[18]عثمان بر شرطى كه پذيرفته بود، باقى نماند. بلكه بر خلاف شيوه شيخين اشرافگرايى دولتى را دامن زد و بنیاميه خاصه مروان بن حكم را بر امور گمارد. سياست خليفه در مقابل منتقدانش، سركوب و تبعيد بود كه كارگر نيفتاد و سرانجام مخالفان خليفه از بصره، كوفه و مصر به سوى مدينه آمدند. شورشيان از على(ع) خواستند تا از خليفه بخواهد راه خويش را اصلاح كند. عثمان كه نخست توصيههاى على(ع) را پذيرفت سرانجام به آن عمل نكرد. شورشان چون خلف وعده عثمان را ديدند، علیرغم مخالفت على(ع) او را از پاى درآوردند. قتل بیسابقه خليفه، بيش از آن كه زاييده اخلاق وى باشد ناشى از استبداد او بود.[19]
نتیجه این که در دوره خلفای سه گانه نظام سیاسی جدیدی شکل گرفت که ساختار و ویژگی های آن با دوره رسول الله تفاوت های اساسی داشت از جمله:کم توجهی به ارزش ها ی دینی و به کارگیری شایستگان،کنار نهادن تدریجی مردم از ایفای نقش موثر در سرنوشت سیاسی،برتری بخشی به اعراب بر اساس نژاد نه تقوا،استوار شدن قدرت سیاسی بر توانمندی های قبیله ای،تأثیر گرایش و انگیزه های غیر الهی در کشور گشایی.
دوران علوی
با قتل عثمان مردم خسته از تبعيضها به على(ع) روى آوردند در حالی که قبل از این،بارها بر حق خویش بر امامت قوم تأکید کرده بود اما هیچ گاه به سخنان وی توجهی نشد.در شرایط جدید ميلى به خلافت نداشت زیرا سنت های نبوی رنگ باخته بود و امید چندانی به این مردم برای احیای آن نمی دیداما چون گسترش اقبال مردم را به خود ديد، فرمود: "بدانيد اگر من درخواست شما را بپذيرم با شما چنان كارى میكنم كه خود میدانم."[20] سرانجام با آگاهى از احساسى بودن تقاضاى مردم و از بیصبرى آنان در مقابل سختیها، خلافت را به دليل پاره نشدن حلقه اعتصام امّت و به بيراهه نرفتن مردم پذيرفت، امّا همچنان اصرار داشت كه: "بايد كسانى كه در گذشته عقب مانده بودند سبقت بگيرند و كسانى كه در گذشته به ناحق سبقت گرفته عقب مانند."[21]
دوره پنج ساله حكومت على(ع)، عصر مجاهدت و مبارزه با بدعت های دينى بود كه 25 سال از سرچشمههاى خويش دور افتاده بود. على(ع) در پى آن بود تجديد مناسبات اشرافى، نابرابرى مالى، شكافهاى طبقاتى كه خود نام بازگشت جاهليت را بر آن نهاد، از بيخ و بن بركند.اوّلين گام در اين راه، نه مدارى موقت با معاويه و سپس عزل نهايى او بلكه حذف فورى آن به عنوان نماد و سمبل دنياگرايى بود كه البته با مخالفت و سرسختى معاويه روبرو و به انجام نرسيد. طلحه و زبير كه از همان روز نخست به اميد دستيابى به قدرت و يا حفظ ثروت خويش با على(ع) بيعت كردند و در پى تثبيت همان معيارهاى سه خليفه پيشين در حكومت و قدرت بودند، با مشاهده عزم على(ع) در اجراى عدالت به سرعت از او جدا شدند و به بهانه خونخواهى عثمان با عايشه به عراق رفتند و در حالى كه "آنان حقى را میخواستند كه واگذاردند و خونى را میجستند كه خويش ريختند."[22]
هر چند همه سپاهى كه در جمل گرد آمدند و آماده نبرد با على(ع) بودند به همان خدا، قبله و كتاب علويون ايمان داشتند،اما به دلیل انحراف و رویارویی با خلیفه به حق مسلمین،علی به جنگ سپاه جمل رفت و پس از پيروزى در جنگ بر كشتههاى جمل گريست و بر آنان نماز گزارد و غنايم را به تساوى، اصلى كه پيش از اين فراموش شده بود، تقسيم كرد.اهل جمل خدمتى بزرگ به معاويه كردند زيرا با انشقاق در صفوف مسلمانان معاويه را در مجادله با على(ع) مصممتر و کامیاب تر كرد و نيز اهل شام را نسبت به على(ع) كه به زعم آنان بر روى اصحاب پيامبر(ص) شمشير كشيده بود، بدگمانتر ساختند.
عراق به دليل هراس از سلطه شاميان بر عراقيان مايل بودند تا على(ع) را در جنگ با معاويه يارى دهند امّا نگران فردايى بودند كه با تثبيت قدرت امام،امكان بهرهمندى آنان از بيتالمال کم شود و سياستهاى على(ع) در برابر دانستن ايرانیها و عربها تثبيت شود، لذا چندان مايل به پيروزى على و معاويه نبودند، از اين رو زمانى كه بيم پيروزى على میرفت او را به پذيرش حكميت مجبور ساختند و بر ضرورت اعزام ابوموسى اشعرى به دومه الجندل پاى فشردند.[23]
بر خلاف بی ميلی اشراف بصره و كوفه به حکومت على و معاويه ،معاویه با رأی حکمین به خلافت رسید.گروهی که بعدها خوارج نام گرفت چون معاویه را بر مسند خلافت ديدند على(ع) را مقصر دانستند و با باطل دانستن على(ع) و يارانش، خطرى عظيم براى حكومت اسلامی فراهم آوردند. خطر آنان باعث شد امام سپاهى كه براى جنگ مجدد با معاويه فراهم آورد به سوى آنان گسيل نمايد. امام بسيار كوشيد تا خوارج را از جهلى كه به آنان گرفتار آمده بودند، بيرون آورد ولى لجاجت و خشونت آنان چارهاى جز جنگ باقى نگذاشت. حاصل جنگ شكست قاطع خوارج بود.
در نگاه على(ع) خوارج با معاويه فرق داشت زيرا آنان طالب حق بودند ولى راه خطا پيمودند به همين علّت، دستور داد پس از اين خوارج را مكشيد. [24]پيش از اين هم خطاب به آنان فرموده بود: "حقوق شما را از بيتالمال قطع نخواهم كرد، مانع رفت و آمد شما به مساجد نخواهم شد و تا آن هنگام كه مرتكب عمل حرامى نشده و خونى نريختهايد با شما به جنگ مبادرت نخواهم ورزيد. "به هر روى، مارقين(خوارج)عميقتر از ناكثين با شمشير جهل خويش عدالت على(ع) را متزلزل و بيداد معاويه را تثبیت کردند.
عزم امام آن بود كه پس از پايان جنگ نهروان با همان سپاه به سوى دمشق برود، ولى كوششهاى پنهانى اشراف و عوامل معاويه در گستردن ترديد و بافت ناهمگون عشيرهاى و قبيلهاى، مانع از عزيمت سپاه به شام گرديد. [25]به تدريج فضايى از سكوت بر كوفه حاكم شد تا حدى كه نزديك شدن قواى معاويه با وا نهادن جهاد و پرهيز از همراهى حكومت على(ع) علیرغم بیميلى كه به سلطه معاويه داشتند، بنيادهاى قدرت او را برافراشتند و بناى سلطنت اموى را استوار ساختند. بدين سان روند عقيم سازى استقرار عدالت در دوره پس از پيامبر، با باز داشتن على از تجديد اصول عدالت نبوى به اوج خود رسيد و با شهادتش در سال چهلم هجری به پایان رسید البته تلاش های دو امام معصوم بعدی در زمینه بازگرداندن حکومت به معیارهای عصر رسول الله،چون تلاش های علی نتیجه ظاهری در پی نداشت.
2- همان، ص395.
3- محمد حمیدالله، اولین قانون اساسی مکتوب جهان، ترجمه غلام رضا سعیدی، ص 69-65.
4- غلام حسین زرگری نژاد، تاریخ تحلیلی اسلام، ص46.
5- الطبری، تاریخ الطبری، ج3، ص246 .
6- ابن سعد، طبقات، ج2، ص106.
7- الطبری،همان، ج2، ص325.
8- علی اکبر فیاض، تاریخ اسلام، ص122.
9- همان، ص127.
10- ابن هشام، السیره النبویه، ج4، ص303.
11- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج2، ص334.
12- هندو شاه نخجوانی، تجارب السلف، ص17.
13- زرگری نژاد، همان، ص92.
14- فیاض، همان، ص144.
15- زرگری نژاد، همان،ص96.
16- همان، ص111.
17- فیاض، همان، ص154.
18- ابی یعقوب، همان، ج5، ص50.ابن اثیر،همان، ج3،ص65.
19- زرگری نژاد، همان، ص129.
20- نهج البلاغه، خطبه92.
21- همان.
22- همان، خطبه 23.
23- مسعودی،مروج الذهب، ج3، ص391.ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج3، ص193.
24- زرگری نژاد،همان،ص151.
25- همان، ص152.