مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و تأثیر ولایت عهدی امام رضا (ع) بر قیام های علویان

 

با توجه به نقش علویان در حوادث سیاسی، اجتماعی و فرهنگی عصر خلافت عباسی و ستم خلفای عباسی در حق آنان، برخی از علویان زیدی مسلک، قیام هایی بر ضد خلافت طراحی نمودند و در نتیجه، بحران های بسیاری برای عباسیان به وجود آمد؛ به گونه ای که سرکوبی و مقابله با این شورش ها، چالش اصلی خلافت عباسی بود.به ویژه که قیام های علویان در مناطق مختلفی مانند خراسان، حجاز و عراق، با استقبال مردم روبه رو گردید.

انتساب علویان به خاندان رسالت، در پیوستن مردم به آنان نقش بسیار زیادی داشت، اما ظلم عباسیان به مردم و علویان نیز در این زمینه بی تأثیر نبود؛ لذا قیام کنندگان نیز مردم را به «الرضا من آل محمد (ص)» و مبارزه با ظلم فرامی خواندند و مردم نیز به سرعت به آن می پیوستند. در این جهت، مأمون با طرح مسأله ولایت ‏عهدی امام (ع)، شورش های مردمی را فرو نشاند. اما از سوی دیگر، مسأله ولایت‏عهدی، نقطه عطفی در تاریخ تشیع به شمار می‏آید که حقانیت امامان را در میان بسیاری از افراد جامعه اثبات کرد. در این مقاله به ولایت‏عهدی امام رضا (ع) و چگونگی تأثیر آن بر قیام های شیعی می پردازد.

 

مقدمه

قیام هایی به دنبال مسأله ولایت‏عهدی امام رضا (ع) صورت گرفت که ولایت‏عهدی آن حضرت در آنها نقش زیادی داشت. مـسأله مهم دیگر، انتقال ولایت‏عهدی از عباسیان به علویان بود که بزرگان عباسی از آن وحشت داشتند. لذا نظر آنها درباره این ولایت‏عهدی، بررسی خواهد شد.

امام رضا (ع) و مأمون، در سال 198قمری، بیعت عمومی کردند و مأمون مرو را مرکز خلافت خـویش قرار داد، در حالی که مقر خلفای پیش از او بغداد بود. مأمون به سبب کارهای فراوان ماه های نخستین خلافتش، در ابتدا با امام رضا (ع) کاری نداشت و آن حضرت نیز در مدینه به فعالیت های فرهنگی، عـلمی و رهـبری شیعیان اشتغال داشتند، اما طولی نکشید که از وجود امام (ع) در مدینه احساس خطر کرد و تصمیم گرفت آن حضرت را به مرکز خلافت احضار نماید.

مأمون در سال 200 قمری، رجاء بن ضحاک و یاسر خادم را نـزد عـلی بن موسی(ع) فرستاد تا ایشان را بیاورند. همان سال دستور داد تا فرزندان عباس را از زن و مرد و کوچک و بزرگ شمار کنند که تعداد آنها 33 هزار نفر بود. وقتی علی بن موسی پیش مـأمون رسـید، مأمون خواص یاران خود را فراهم آورد و گفت: « در فرزندان عباس و فرزندان علی(ع) نگریستم و هیچ کس را از علی بن موسی الرضا برای خلافت شایسته تر ندیدم». سپس به عنوان ولایت‏عهد با او بـیعت کـرد و نـام مبارک آن حضرت را به دینار و درهـم سـکه زدنـد و دختر خودش ام حبیبه را به تزویج آن حضرت درآورد و دختر دیگرش ام‏الفضل را به امام جواد(ع) به زنی داد.

بیعت با علی بن موسی(ع)، در مـاه رمـضان سـال 201 قمری رسماً انجام گرفت. حوادث سیاسی مربوط بـه امـام، بیشتر در دورانی رخ داده که ولایت‏عهدی تزلزل موقعیت سیاسی مأمون و قیام های علویان در سرزمین های اسلامی، او را بر آن داشت تا بـه سـیاست پیـشین عباسیان که با شعارهایی به نفع علویان، حکومت عباسی را از آن خـود ساختند، تمسک جوید و رژیم عباسی را با تدبیری زیرکانه از سقوط حتمی نجات بخشد. از این رو، با احضار و وارد ساختن امام رضـا(ع) در دسـتگاه خـلافت، در صدد خاموش کردن قیام ها برآمد. مأمون تا سال 201 قمری، تـمام سـرزمین های اسلامی را زیر سلطه خود درآورد.

برای مأمون آسان نبود که از خانواده و فرزندان پدرش و یا دیگران، هر کـس را بـخواهد بـه این مقام برگزیند، بلکه ناگزیر بود هر گامی که در این راه بر مـی دارد، جـنبه هـای گوناگون آن را محاسبه کند و تجربه های گذشته را با آن چه در آینده پیش بینی می شود، بـسنجد. عـلاوه بـر این، برای وی مشکل بود که خلافت را از خاندان بنی عباس بیرون برد و آن را به علویان یـا دیـگران بدهد. علل و اسبابی که مأمون را وادار کرد تا ولایت‏عهدی را بر امام رضا(ع) تـحمیل کـند، خـواهد آمد. اما بی گمان مأمون با انتخاب امام رضا(ع) برای این مقام، هوش فـراوانی از خـود نشان داده است؛ زیرا این کار، گروه زیادی را که هسته اصلی مخالفت با حـکومت بـودند، بـه اطاعت و فرمان خود درآورد. با این که مأمون در خانه هارون الرشید تربیت شده بود و هارون از مـخالفان سـرسخت اهلبیت و تشیع بود، از ابتدای امر، سعی کرد تا با علویان از در آشتی درآیـد و مـأمون از اظـهار محبت به اهل بیت(ع) خودداری نمیکرد و می گفت: «من همیشه اهل بیت(ع) را دوست می داشـتم؛ امـا بـرای نزدیکی به پدرم هارون، به آنان اظهار دشمنی می کردم.

بی تـردید بـاید ولایت‏عهدی امام رضا(ع) را مهم ترین موضوع دوران زندگی آن حضرت به شمار آورد. مأمون به انگیزه هایی کـه بـرای تاریخ‏نگاران کاملاً آشکار نیست، امام رضا (ع) را از مدینه به خراسان احضار کـرد و در ابـتدا خلافت را به وی پیشنهاد نمود. فضل بن سـهل کـه مـظهر آرمان های ایرانی بود، به شدت در پشـت او ایـستاد تا این که پیروزی را برای او ضمانت کرد. مأمون هم چاره نمی دید جـز ارضـای احساسات ایرانی که از خاندان حـضرت عـلی(ع) حمایت مـی نـمودند و بـا آنان همدردی می کردند. به هـمین سـبب، با خداوند متعال پیمان بست که اگر بر برادرش پیروز شود، خـلافت را بـه یکی از برترین افراد خاندان علی (ع) بـسپارد. سرانجام پیروزی وی به ایـن انـجامید که به وعده خویش وفـا کـند، لذا امام رضا (ع) را بر اساس پیشنهاد فضل بن سهل، جانشین و ولی‏عهد خود انتخاب کـرد. نـکته مهم که باید به آن تـوجه داشـت و آن را بـررسی کرد، مسأله اطـلاع رسـانی امام رضا (ع) به مـسلمانان اسـت. آن حضرت با امکاناتی که در اختیار داشتند، باید به شیعیان و مسلمانان اطلاع می دادند کـه ایـن پذیرش اجباری است و به معنای بـه رسـمیت شناختن حـکومت مـأمون و مـشروعیت داشتن آن نیست.

روش های آن حـضرت برای آشکار کردن ولایت‏عهدی اجباری عبارتند از:

1. مقاومت در رفتن:

وقتی مأمون تصمیم گرفت که آن امـام را به عنوان ولی عهد خود نصب کـند، ابـتدا بـه آن حـضرت نـامه نوشت و از ایشان خـواست کـه خود به مرو بیایند، ولی آن حضرت قبول نکردند مأمون هم چنان اصرار می کرد و از ایـشان مـی خـواست که به خراسان بیاید، به گونه ای کـه امـام رضـا(ع) یـقین کـردند کـه مأمون دست‏بردار نیست. آن حضرت در آمدن به خراسان مقاومت می کردند مأمون لشکری را به سرپرستی رجاء بن ابی‏ ضحاک و یاسر خادم خویش، به مدینه فرستاد تا امـام را به زور به خراسان بیاورند.

2. کیفیت خداحافظی با پیامبر (ص):

محول بجستانی می گوید: هنگامی که پیک بردن امام رضا (ع) از خراسان به مدینه آمد، من در مدینه بودم. آن حضرت برای وداع با رسول خـدا(ص) وارد مـسجد شد و چندین بار با آن حضرت وداع کرد؛ هر بار که وداع می کرد، عقب می رفت و دوباره نزد قبر رسول خدا(ص) می آمد و با صدای بلند گریه و زاری می کـرد. جـلو رفتم و سلام کردم. پس از جواب سلام، به آن حضرت تبریک گفتم. حضرت فرمود: «مرا به حال خود واگذار! من از کنار جدم می روم و در غربت مـی مـیرم و در کنار هارون دفن می شـوم.

3. کـیفیت خروج از منزل:

حسن بن علی وشا می گوید: امام به من فرمود: وقتی خواستند مرا از مدینه بیرون بیاورند، تمام خانواده جمع شدند و به آنـان دسـتور دادم برایم گریه کنند و…بـه آنـان گفتم: اما من هرگز به سوی خانواده ام بر نمی گردم».

4. مقاومت در پذیرش پیشنهاد ولایت‏عهدی:

چون حضرت رضا(ع) به مرو رسید، مأمون پذیرش خلافت را به او پیشنهاد کرد و آن حضرت نپذیرفت. در ایـن زمـینه مذاکرات زیادی انجام شد و حدود دو ماه این وضع گذشت، ولی امام رضا(ع) حاضر به پذیرش نبودند. این مسأله نشان می دهد که آن حضرت از روی اجبار و اکراه، به دعوت مأمون پاسخ مـثبت داده انـد.

در طول ایـن دو ماه هر روز امام رضا(ع) در بین مردم محبوبیت بیشتری می یافت و خطری که از ناحیه آن امام حکومت مأمون را تـهدید می کرد، روز به روز شدیدتر می شد. اوضاع به گونه ای پیش مـی رفـت کـه مأمون در یک مذاکره علنی امام را تهدید کرد که «اگر ولایت‏عهدی را نپذیری، تو را خواهم کشت.» مذاکرات بـین امـام و مأمون در مورد خلافت و ولایت‏عهدی این گونه مطرح شده که مأمون عرض کـرد: «مـن تـو را به علم و دانش، برتری، زهد، تقوا، و عبادت می شناسم و تو را شایسته تر به خلافت از خـودم می دانم.» امام فرمود: «به عبادت برای خدا افتخار می کنم و بی اعـتنایی به دنیا، امیدوارم از شـرّ دنـیا رهایی یابم…» مأمون گفت: «تصمیم گرفته ام خود را از خلافت کنار بکشم و تو را به عنوان خلیفه معرفی کنم.» امام فرمود: «اگر خلافت از آن توست و خداوند برای تو قرار داده است، جایز نیست لباسی را کـه خداوند بر تو پوشانده، درآوری و به تن دیگری بپوشانی و اگر خلافت از آن تو نیست، جایز نیست برای من قرار دهی.» مأمون گفت: «چاره ای جز پذیرفتن این امر نیست. » امام فرمود: «هرگز با اخـتیار ایـن کار را نمی پذیرم.» خلیفه گفت: «اگر خلافت را نمی پذیری، پس ولایت‏عهدی بعد از مرا قبول کن.» امام فرمود: «پدرانم از پیامبراکرم(ص) نقل کرده اند که من قبل از تو وفات خواهم کـرد، در حـالی که مظلومانه با سم کشته خواهم شد…» مأمون گفت: «تا من زنده ام چه کسی می تواند چنین آسیبی به شما برساند؟» امام فرمود: « اگر بخواهم می توانم بگویم چه کـسی مـرا می کشد.» مأمون گفت: «این بهانه ای است تا خود را از مسأله دور سازی و پیشنهاد مرا نپذیری تا مردم بگویند تو انسان زاهدی هستی.» امام فرمود: «انگیزه ات از این کار این است کـه مـردم بـگویند علی بن موسی(ع) به دنـیا بـی اعـتنا نبوده بلکه دنیا به دستش نرسیده است. مگر نمی‏ینید که چگونه ولایت‏عهدی را پذیرفته تا به خلافت برسد؟ »مأمون گـفت: «بـه خـدا سوگند یا ولایت‏عهدی را می پذیری و یا نـاگزیر خـواهم شد که تو را به پذیرش آن مجبور کنم.»

علت خودداری امام از پذیرش ولایت‏عهدی

انگیزه امتناع آن حضرت، این بوده اسـت کـه امـام به خوبی می دانستند که مأمون می خواهد ایشان را از سـویی وسیله معامله میان خود و عباسیان، و از سوی دیگر میان خود و علویان، و از جهتی میان خود و مردم خراسان و دیگران قرار دهـد. بـه گـفته تاریخ‏نگاران؛ مأمون گفت: «من بر آن شده ام که خلافت را به شـما واگـذار کنم.» چون آن حضرت نپذیرفت و فرمود: «مرا از این کار معاف بدار، من نیرو و توان آن را ندارم»؛ بـعد ولایت‏عهدی ایشان را مطرح نمود که آن حضرت با آن هم مخالفت کرد. اما چون بـا تـهدید مـأمون روبه رو شدند ناچار با قرار دادن شرط هایی آن را پذیرفتند او امام را تهدید نمود و گفت: «هـمواره بـرخلاف مـیل من پیش می آیی و خود را از قدرت من در امان می بینی؛ به خدا سوگند اگر از قبول پیـشنهاد ولایت‏عهدی خودداری کنی، تو را به زور به این کار وادار می کنم و چنان چه باز هـم تـمکین نـکردی، تو را به قتل می رسانم!»

امام به ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود: «من به ایـن شـرط ولایت‏عهدی تو را می پذیرم که هرگز در امور ملک و مملکت، مصدر امری نباشم و در هـیچ یـک از امـور دستگاه خلافت، هم چون عزل و نصب حکام و قضا و فتوا، دخالتی نداشته باشم». هنگامی که بـنی هـاشم به مأمون اعتراض کردند که چرا ولایت را به امام رضا (ع) واگذار کـرده اسـت، مـأمون در پاسخ، از اهداف نهایی خود در این کار پرده برداشت و گفت: و اما درباره بیعت من با علی بـن مـوسی، بـا توجه به شایستگی و استحقاق او برای این امر و این که خود من او را بـرگزیده ام، جـز این نمی خواسته ام که با ادامه دوستی و محبت میان ما و آنان، از شما حمایت و از ریختن خون هـایتان جـلوگیری کنم و این راهی است که در اکرام خاندان علی(ع) و دلسوزی و مواسات می سـپرم و ایـن جبرانی است اندک بر آن همه مصائبی کـه بـه آنـها رسیده است و….

بلاخره امام پیشنهاد ولایت‏عهدی را پذیـرفتند، اما در برابر رژیم، موضع منفی شگفت‏انگیزی اختیار فرمودند؛ زیرا پذیرش خود را بـه ایـن مشروط کردند که هیچ گـونه مـسئولیتی اعم از خـصوصی و عـمومی کـه مربوط به دستگاه حاکمه است، مـتوجه ایـشان نباشد و مأمون نیز این شرط را با ناراحتی پذیرفت، اما در برخی اوقات، در صـدد بـرمی آمد که آن حضرت را در حل و فصل امـور دولت دخالت دهد، ولی امـام از دخـالت خودداری، و مأمون را به لزوم وفای بـه شـرط یادآوری می فرمودند؛ شرط امام این بود که «کسی را به کاری نگمارم و از کـاری بـرکنار نکنم و رسمی را از میان نبرم؛ سـنتی را دگـرگون نـکنم و از دخالت در امور حـکومت بـرکنار، و تنها مورد مشورت بـاشم» و مـأمون آنها را پذیرفت.

چرا آن حضرت در رفع مشکلات دولت، با مأمون همکاری نفرمود؟ خود نظریه امام (ع) دربـاره حـکومت و مشروعیت آن تحت رهبری مأمون، با الهـام از فـضل بن سـهل و دیـگر سـران و فرماندهان باید بررسی شـود. بدیهی است نظر امام درباه حکومت نمی تواند مثبت باشد و به اعتقاد آن حضرت، حکومت تـا تـحت رهبری کامل ایشان قرار نگیرد، مـشروع نـیست؛ زیـرا ایـشان امـام و پیشوای برحق مـردم بـودند. که به موجب اخباری که از امامان معصوم(ع) یکی پس از دیگری رسیده، صاحب شریعت و مقام رسالت(ص)، به امـامت ایـشان تـصریح کرده بودند. چون ولایت‏عهدی از طرف مـأمون تـحمیل شـده بـود، لذا آن حـضرت مـوضع خود را در قبال حکومت هرگز تغییر ندادند و مشارکتی در حکومت نداشتند. و همان انگیزه ای که جدش علی(ع) را وادار به دخالت در شورا کرد، امام رضا(ع) را نیز به پذیرش ولایت‏عهدی مأمون نـاگزیر ساخت.

اهداف مأمون

اصرار مأمون بر ولایت‏عهدی امام رضا (ع) تأمین هدف هایی بود که از قراین و گواهی منابع تاریخی می توان شناسایی کرد. مورخ گران قدر علامه جعفر مرتضی در کـتاب پرارزش «الحـیات السیاسیه للامام الرضا» این مسأله را به طور فراگیر توضیح داده که با رعایت اختصار به اساسی ترین نکات اشاره می شود:

هدف اول، وفای به عهد: عده ای بر این عقیده انـد کـه مأمون با خدای خودش عهد کرده بود که هرگاه در مقابل برادرش امین به پیروزی رسد، خلافت را به برترین یادگار ابوطالب بسپارد که در آن زمـان امـام رضا (ع)، داناتر از همه آنها بـود.

هـدف دوم، احساس ایمنی از خطر شخصیت امام رضا (ع): شخصیت امام در شرق و غرب و شهرها و نزد خاص و عام، ممکن بود خطرساز باشد و به اعتراف مأمون، آن حضرت از هـمه مـحبوب تر بودند . در صورت ولی‏عـهدی،ایـشان دیگر نمی توانستند مردم را به شورش و یا حرکت دیگری بر ضد حکومت، دعوت کنند.

هدف سوم، کنترل دقیق امام: این کنترل از نزدیک، هم از داخل و هم از خارج بر ایشان اعمال گـردد تـا آن که کم کم راه برای نابود ساختن ایشان به شیوه های مخصوص هموار شود.

هدف چهارم: مأمون می خواست امام چنان به او نزدیک شود که به راحتی بتواند ایشان را از زندگی اجـتماعی مـحروم ساخته، مـردم را از او دور کند تا آنان تحت تأثیر نیروی شخصیتی امام، علم، حکمت و درایتش قرار نگیرند. از این مهم تر، مـأمون می خواست امام را از علویان و دوستانش جدا سازد تا با قطع رابـطه شـان بـا ایشان، به پراکندگی افتند و دیگر نتوانند دستورهای امام را دریافت نمایند.

هدف پنجم: نظام حکومتی در آن زمان، به شـخصیتی نـیاز داشت که عموم مردم را با خشنودی به سوی خود جلب کند، بنابراین حـکومت در آن زمـان بـه دانشمندان لایق و آزاداندیش نیاز داشت. این را خود مأمون نیز اعتراف کرد. بنابراین، حکومت بـه وی بیش از هر شخصیت دیگری احساس نیاز می کرد.

هدف ششم: اوضاع آن زمان کـه آشوب و شورش ها از هـر سـو مردم را فرا گرفته بود، ایجاب می کرد که ذهن آنان را به طرقی از حقیقت آن چه در متن جامعه می گذشت، منصرف گردند. تا بدین وسیله و با توجه به روی‏دادهای مهم، مشکلات ملت و حـکومت کمتر احساس شود.

هدف هفتم: برای مأمون طبیعی بود که مدعی شود – چنان که در سند ولایت‏عهدی مدعی شده- که هدف از تمام کارها و اقداماتش، چیزی غیر از خیر امت و مصالح مسلمانان نـبوده اسـت. حتی در کشتن برادرش نمی-خواسته فقط به ریاست و حکومت دست یابد، بلکه هدفش تأمین مصالح عمومی مسلمانان نیز بوده است. دلیل بر این ادعا آن است که چون خیر ملت را در جـدا سـاختن خلافت از عباسیان و تسلیم آن به بزرگ ترین دشمن این خاندان یافت، هرگز درنگ نکرد و به گفته خویش، با طیب خاطر، این عمل را انجام داد. بدین وسیله مأمون کفاره گناه زشـت خـود را پرداخت که قتل برادر وی بود و بر عباسیان هم بسیار گران تمام شد. مأمون به ایرانیان و علویان ثابت کرد که به شخصی که محبوب ترین انسان ها نزد ایشان اسـت، مـهر مـی ورزد و این که در نزد او فرقی مـیان عـرب و عـجم یا عباسی و غیرعباسی وجود ندارد و فقط به مصالح امت می اندیشد.

هدف هشتم: مأمون می خواست با انتخاب امام رضا(ع) بـه ولی‏عـهدی، شعله شورش های پی درپی علویان را که تـمام ایـالات و شهرها را فرا گرفته بود، فرونشاند و به راستی همین گونه هم شد؛ چون پس از ایام بیعت، تقریبأ دیگر قیامی صورت نـگرفت، مـگر قـیام عبدالرحمن بن احمد در یمن، و انگیزه آن، ظلم والیان آن منطقه بود کـه به مجرد دادن قول رسیدگی خواسته هایش، او نیز بر سر جای خود نشست .

هدف نهم: ترساندن عباسیان بـغداد بـود کـه او را نپذیرفته و ابراهیم بن شکله را به خلافت برگزیده بودند. او با این کـار، آنـان را به پذیرش خلافت خود وادار کرد.

خلاصه خطری که مأمون گرفتار آن بود و حکومت او را تهدید می کرد، عـلویان بـودند کـه بعد از قرنی تحمل شکنجه و قتل و غارت، اکنون با استفاده از فرصت دودستگی در خـلافت، هـر یـک به عناوین مختلف در خفا و آشکار، علم مخالفت با مأمون را برافراشته و براندازی حکومت را آرزو داشتند؛ بـه عـلاوه، آنـان در جلب توجه افکار عمومی مسلمانان به سوی خود و کسب حمایت آنها، موفق گردیده بـودند. دلیـل آشکار بر این مدعا این است که هر جا علویان بر ضد حـکومت عـباسیان شـورش می کردند، انبوه مردم از هر طبقه دعوت آنان را اجابت می نمودند و به یاری آنـها بـرمی خاستند. این به علت ستم های ناروا و انواع شکنجه های دردناکی بود کـه مـردم بـه ویژه علویان از دستگاه حکومت عباسی دیده بودند. جریان مطرح نمودن ولایت‏عهدی، از مهم ترین نـقشه هـای مأمون بود که از این ترتیب می خواست از مشکلات رهایی یابد.

نفوذ قـدرت مـعنوی امـام رضا (ع) در بین مردم، به قدری زیاد بود که مأمون می دانست با ورود آن حضرت به ایـن جـریان هـا، کنترل اوضاع به کلی از اختیار او خارج خواهد شد. برای درک نفوذ مـعنوی امـام رضا (ع) به کلام آن حضرت توجه شود: روزی مأمون با امام رضا(ع) به گونه ای سخن گفت که گـویا مـنصب ولی عهدی که او به امام داده بر شخصیت امام افزوده است؛ امام رضا(ع) در پاسـخ مـأمون فرمود: لقد کنت بالمدینه اتردد فی طـرقها عـلی دآبـتی وان اهلَها و غیرَهم یسئلونی الحواج فاقضیها لهم. ..؛. مـن در مـدینه بر مرکبم سوار می شدم و در کوچه های آن به آزادی رفت و آمد می کردم. مـردم مـدینه و غیرمدینه، خواسته هایشان را مطرح مـی کـردند و من آنـها را بـرآورده مـی کردم. تأثیر این رفتار به گـونه‏ای بود که آنها آن قدر به من نزدیک می شدند گویا عموهایم هـستند و نـامه هایم در شهرها کارگشا بود. البته مـأمون هنگامی مسأله ولایت‏عهدی را مـطرح نمود که مطمئن بود خـلافت در خـانواده اش باقی خواهد ماند. در واقع بسیار بعید بود که مأمون پس از زحمات بسیار در سـرکوب بـرادرش، به ناگاه در صدد باشد کـه خـلافت را بـه آل علی بسپارد. از سـوی دیـگر، امام از لحاظ سنی بـیست سـال بزرگ تر از مأمون بود. بنابراین، باز هم بعید به نظر می رسید که ولی عـهد بـه مقام خلافت رسد.

به هر حـال، پس از اصرار فـراوان مـأمون، امـام ولی عهدی را که دومین مـقام سیاسی بود، پذیرفتند تا موضع علویان از درون زندان ها و شهادتگاه ها به دستگاه خلافت مـنتقل شـود. پذیرش این امر، از چند جهت بـاید بـررسی گـردد:

1- از نـظر زهـد امام و بی اعـتنایی ایـشان به دنیا و شئون آن. از این نظر، امام از قبول آن خودداری می نمودند و حتی از سفر به خراسان نیز نـاخشنود بـودند؛ بـه طوری که مأموران دستگاه مأمون، امام را بـه اصـرار و اجـبار بـه پذیـرفتن اصـل این سفر وادار کردند.

2- از نظر زمینه های حیله گرانه سیاسی و این که مأمون از این پیشنهاد، غرض پاک و سالمی نداشت و این که برای عملی شدن این امر تا «خـلیفه المسلمین» شدن امام، موانع زیادی وجود داشت و به اصطلاح تا به عینیت رسیدن آن راه درازی بود که امام نیز بر این امر به علم امامت و درک و اِشراف بر جریان های سیاسی کشور آگـاه بـودند.

3- از نظر موضع اجتماعی شیعه و علویان در آن روز که پذیرفتن این امر با شرایطی که امام تعیین نموده بودند، مصلحت سیاسی و اجتماعی شیعه را تأمین می کرد. بزرگانی مانند سیدمرتضی و شیخ توسی، نـزدیک شـدن و قبول ولایت‏عهدی را همانند ورود امام علی(ع) به شورای خلیفه دوم به منظور احقاق حق ارزیابی نموده اند.
نظر بزرگان عباسی درباره ولایت‏عهدی

عـباسیان دربـاره ولایت‏عهدی امام رضا (ع) دو دسـته بـودند:

الف) موافقان ولایت‏عهدی

به طور کلی، از عباسیانی که نظر موافق درباره ولایت‏عهدی داشتند، یکی خود مأمون بود که برای تثبیت حکومت خودش نـقشه کـشید و اهداف بزرگی از طرح ولایت‏عهدی برای او تأمین شد و استفاده زیادی برد. لذا کسانی که هم راه او بودند، همه را برای بیعت ولایت‏عهدی امام رضا(ع) دعوت کرد. حال، با اجبار بیعت شد و یا از ترس مأمون یا خودشان مـایل بـودند، بحث مفصلی است که فرصت دیگری می طلبد. پسر مأمون اولین نفری بود که به امر مأمون، با آن حضرت بیعت کرد.

مأمون گفت: من با خدا عهد کرده بودم، ایـن مـقام را به بـهترین فرد از خاندان ابی طالب واگذار نمایم و چون در بین مسلمانان، کسی را برتر از علی بن موسی نیافتم، تصمیم گـرفتم رهبری مسلمانان را به علی بن موسی (ع) واگذار کنم. به گفته شـیخ مـفید، در مـجمع بزرگ و باشکوهی که تمام اُشراف و فرماندهان و مردان برجسته حکومتی شرکت داشتند، فضل بن سهل به نیابت از خـلیفه، امـام رضا(ع) را ولی‏عهد پس از مأمون معرفی کرد. سپس مأمون و فرزندش عباس، ضمن اقرار بـه ولایت‏عهدی امام با ایشان بیعت کردند. پس مهم ترین افراد موافق با ولایت‏عهدی امام، خود خـلیفه، فرزند او عباس افرادی مانند فضل بن سهل بودند. حسن برادر فضل، او را از خشم عـباسیان به سبب انتقال خـلافت بـه علویان بیم داد و نصیحت کرد که از این رأی چشم بپوشد. ولی فضل طرح مأمون را تحسین کرد و او را به اجرای آن ترغیب نمود. بعضی تاریخ نگاران نوشته اند که بیعت با علی بن‏ موسی(ع) بـه ولایت‏عهدی، در ماه رمضان سال201 قمری رسماً انجام گرفت و سرداران، قاضیان و بزرگان قوم در آن جشن حضور یافتند.

قبل از کشته شدن امین، بنی عباس به عنوان حامیان و هواداران و سهم بران حکومت، بـه دو دسـته تقسیم شده بودند: اکثریت گرد امین آمده و گروه اندکی هوادار مأمون بودند و با از میان رفتن امین، در حقیقت نیمی از قوای بنی عباس که هوادار امین بودند، خود را شکست خورده حساب مـی کـردند؛ از طرفی مأمون را به خلافت قبول نداشتند و به طور طبیعی مأمون خود را رویاروی آنان می دید. بنابراین، مأمون با همراه نداشتن بنی عباس، نمی‏توانست با عترت پیامبر درگـیر شـود؛ زیرا در این صورت برای او دو جبهه باز می شد و به یک گردابی می افتاد که بیرون آمدن از آن برایش خیلی سخت بود. لذا باید راهی که به نفع او باشد انتخاب می کـرد و آن ولایت‏عهدی امام رضا(ع) بود. واگذاری حـکومت بـه خـاندان پیامبر(ص) و یا ولایت‏عهدی علی بن موسی برای علویان و عباسیان، بی سابقه و شگفت آور بود. برای مثال وقتی حمیدبن مهران و برخی عـباسیان مـأمون را بـازخواست کردند که «چرا دست به این کار زدی؟» مـأمون پاسـخ داد: این مرد از دیدگاه ما پنهان بود. او مردم را به سوی خود می خواند. از این رو، خواستیم ولی‏عهد ما بشود تا هـرچه مـردم را بـه خویشتن جلب کند، همه به نفع ما تمام بشود… آن گـاه حمید درخواست کرد که مأمون، اجازه مباحثه با امام را بدهد تا بدین وسیله شخصیت و مقامش در نظر مردم پایـین آیـد. ولی پس از بـرگزاری مباحثه، عباسیان با چنان شکستی مواجه شدند که مأمون و پیروانش هـرگز انـتظار نداشتند.

ب) مخالفان ولایت‏عهدی

بزرگان عباسی وقتی دیدند که حکومت عباسی، در حال از بین رفتن است، مـخالفت خـود را اظـهار کردند، چون اگر حکومت به دست علویان می رسید، عباسیان که در طـول ده هـا سـال حکومت در شهرها و سرزمین های اسلامی، ده ها حاکم و والی و قاضی و نماینده از وابستگان و هواداران خود نصب کـرده بـودند، ایـن تصمیم گیری ناگهانی، موقعیت همه را به خطر می انداخت. بزرگان عباسی که در نتیجه جـنگ مـأمون و امین، دو گروه شده بودند و با کشته شدن امین، بخشی از آنان دشمن مأمون بـه شـمار مـی آمدند، با واگذاری ولایت‏عهدی به امام، بیش از پیش در حمایت از سیاست های وی مردد شـدند. آن‏ها به خاطر ولایت‏عهدی در بغداد، به انگیزه نگهداری خلافت شورش کردند و مـأمون را از خـلافت خـلع نمودند. آنان ابتدا دست بیعت به سوی منصور بن مهدی، عموی مأمون دراز کردند. اما منصور، بـیعت آنـها را نپذیرفت. لذا با ابراهیم بن مهدی معروف به «ابن شکله» بیعت کردند تـا مـبادا بـعد از مأمون، خلافت از خاندان آنان خارج شود. آنها ابراهیم را امیرالمؤمنین، خلیفه و ولی‏عهد خواندند. همچنین در بـصره، گـروهی بـه رهبری «اسماعیل بن جعفر» از اطاعت دستگاه مأمون سرباز زدند و بیعت نکردند.

ابـن خـلدون نیز نوشته است: ((چون مأمون علی بن موسی)) را به ولایت‏عهدی برگزید و او را «رضا» موسوم کرد، عـباسیان عـمل او را انکار کردند و به نقض بیعت او پرداختند و با عموی مأمون، «ابراهیم بن مـهدی» بـیعت کردند و متعاقب آن بود که هرج و مرج و شـورش هـا پدیـد آمد و چیزی نمانده بود که حکومت او واژگـون شـود. بعضی از سرداران عباسی هم چون سعیدبن ساجور، ابوالبط و غسان بن ابی الفرج بـر مـأمون و حسن بن سهل، والی وی در عراق، شـوریدند و اعـلام کردند کـه مـطیع ابـراهیم بن مهدی، به عنوان خلیفه جـدید عـباسی هستند. در شهرهای بزرگ، استاندار عباسی بصره، اسماعیل بن جعفربن سلیمان بن عـلی، اقـدام خلیفه را مردود شمرد و آن را به منزله خـروج از خاندان عباسی تلقی کـرد و از پوشـیدن لباس سبز خودداری نمود و بـرکناری مـأمون را اعلام کرد.

سردارانی از عباسیان نیز بیعت مأمون با امام را نپذیرفتند. تنها عباسیان بـغداد نـبودند که با ولایت‏عهدی عـلی بـن-مـوسی(ع) مخالفت می ورزیـدند، بـلکه این نارضایتی در میان نـزدیکان مـأمون و عباسیانی که دست وی را هنگام بیعت به گرمی فشرده بودند نیز رواج داشت. سرشناس تـرین ایـن گروه اخیر، عیسی بن یزید جـلودی، عـلی بن عـمران و ابـویونس بـودند که تا پای جان، دسـت از مخالفت برنداشتند و به گفته شیخ صدوق، در جلسه ای که مأمون آنها را برای بیعت با علی بـن مـوسی (ع) خواند، آنها یکی پس از دیگری امتناع کـردند و مـأمون دسـتور داد آنـها را گـردن زنند. وقتی امـام رضـا (ع) از مأمون درباره اعتراضات بزرگان عباسی به ولی عهدی خود پرسید، مأمون گفت: «آیا غیر از تو کسی از ایـن خـبرها اطـلاع دارد؟» امام فرمود: «یحیی بن معاذ، عبدالعزیزبن عـمران و مـوسی و عـلی بـن ابـی سـعید خواهرزاده فضل و بسیاری از سالاران و فرماندهان سپاه از آن خبر دارند.» مأمون آنها را احضار کرد و در این باره پرسید؛ آنها چیزی نگفتند مگر این که مأمون امان دهد. وی امان را بـا خط خود نوشت و به آنها داد. آنگاه او را از فتنه هایی که مردم به پا کرده بودند، آگاه کردند گفتند که خاندان او از عملکردش خشمگین هستند؛ هرثمه نیز که برای اندرز دادن او آمـده بـود که بگوید چگونه کار خویش را انجام دهد تا خلافت از او بیرون نشود، فضل به طور پنهانی کسی را فرستاد تا او را به قتل رساند. مردم بغداد و بزرگان عباسی، مأمون را رافضی می دانـند؛ زیـرا امام رضا(ع) را به جانشینی خود انتخاب کرده است. هم چنین از طاهربن حسین می گویند که او بسیار فداکاری کرده و مأمون را به پیروزی رسانده اسـت.

بـه این ترتیب، همه اخبار را بـه آگـاهی مأمون رساندند و در آخر به او فهماندند که اگر به بغداد برود، مردم مطیع او خواهند شد. وقتی مأمون بر حقیقت آگاه شد، دستور داد همه آماده رفـتن بـه بغداد شوند. وقتی فـضل بـن سهل دانست که فرماندهان و سالاران حقیقت امر را به مأمون گفته اند، با آنها رفتار بدی کرد. بعضی از آنها را تازیانه زد و بعضی را زندانی کرد. امام رضا (ع) در مورد رفتار فضل بن سهل، بـا آنـها که طرف گفت گوی مأمون بودند، سخن گفت و تعهدی را که مأمون برای آنها داده بود، به خاطرش آورد و مأمون گفت: «آلان باید مدارا کنم.»

به هر حال، مأمون به آن همبستگی و یـکپارچـگی و آرامش اجـتماعی و ثبات سیاسی و اقتداری که می اندیشید، هرگز دست نیافت، لذا به جایی رسید که در شیوه سیاسی تجدید نـظر کرد.

گفتنی است که آشوب ها و ناآرامی ها در گوشه و کنار و بـه ویـژه در شـهر بزرگ بغداد، مایه پریشانی مأمون شد تا آن جا که تصمیم گرفت از مرو به سوی بغداد سـفر کـند و آرامش را به آن شهر باز گرداند. وی می دانست که عباسیان از ولایت‏عهدی امـام رضـا (ع) نـاراضی هستند، لذا تصمیم گرفت به بغداد سفر کند ولی چه ارمغانی برای عباسیان ناراضی و خشمناک بـبرد، به این نتیجه رسید که باید به موضوع ولایت‏عهدی امام رضا(ع) بـرای همیشه خاتمه دهد یـا راه دیگر را انتخاب کند. حال، چطور علویان و شیعیان و هواداران امام رضا(ع) را راضی نگه دارد؟ وی ابتدا فضل بن سهل را از میان برد چون وی در بین عباسیان، یکی از متهمان شناخته می شد. کشته شدن فضل خویشاوندان مـأمون را خوشحال می ساخت لذا فضل را از میان برداشت. وقتی به سرخس رسید، فضل بن سهل را در سال 202 قمری روز جمعه در ماه شعبان کشتند. تنها کشته شدن فضل برای عباسیان کافی نبود. مشکل اصلی آنـها ولایت‏عهدی امام رضا بود، لذا با شیوه ای ماهرانه، امام را هم از میان برداشت تا به راحتی در شهر پدران خود وارد شود. آن گاه دستور حرکت داد.

نکته جالبی که همه تحلیل گران به آن تـوجه کـرده اند این است که مأمون دنبال پایداری حکومت خویش بود، لذا هر کس که برای حکومت کار زیادی انجام داد، او را هم نبخشید. پس برای استقرار حکومت، هر جنایتی را مرتکب شد. همین طـور امـام رضا(ع) را هم چون به هدفی که می خواست نرسید، از میان برداشت. مأمون درباره ولی عهدی امام، به فضل گفته بود که باید نعیم بن خازم را که از بزرگان است و سابقه ریـاست دارد، احـضار کـنید و راجع به تصمیمی که در ایـن بـاره گـرفته ایم، با او گفت گو کنید. فضل او را از این تصمیم آگاه ساخت و نزد مأمون برد و نعیم را به این کار تشویق نمود و خاطرنشان کـرد کـه بـاید فرمان خلیفه را اطاعت نماید.

نعیم از قبول آن سرباز زد و بـه سـوابق خود و گذشتگانش در یاری دولت هاشمیان اشاره نمود و گفت: «تو می خواهی حکومت را از دست بنی عباس بیرون کنی و به اولاد علی بسپاری؟. » بـه گـفته تـاریخ نویسان، مأمون با کشتن فضل بن سهل و شهادت امام رضـا(ع)، به زندگی دو تن از کسانی که مورد نفرت مردم بغداد بودند، خاتمه داد و دیگر عاملی برای تیرگی روابط مأمون و خـویشان پدرش بـاقی نـماند. لذا با خیال راحت، طی نامه ای برایشان نوشت: چیزهایی که بـر مـن خرده گرفتند، همه از میان رفت، شما ولی‏‎عهدی علی بن موسی را بر من عیب می شمردید، ولی حـالا او دیـگر درگـذشته، پس برگردید و فرمان‏بردار من باشید: ولایت‏عهدی را در اولاد عباس خواهم نهاد. وقتی آنـها را قـانع کـرد، آنها نیز به سوی مأمون بازگشتند و مأمون از آن که بغداد را به اطاعت خویش درآورد، فاتحانه بـه سـوی پایـتخت وارد شد. اکنون او کسی را کشته بود که بغداد را به وحشت می انداخت. بغداد نیز بـه پاس ایـن خدمت، جنایت برادرکشی وی را بخشید.

ابن اثیر نیز می نویسد پس از وفات امام رضا(ع)، مـأمون در نـامه ای، خـبر وفات ایشان را به بنی عباس و مردم بغداد فرستاد و از آنها خواست که فرمان برداری کـنند و بـه اطاعت او درآیند؛ زیرا دشمنی آنان با او، جز به سبب بیعت با علی بـن مـوسی(ع) نـبوده است. ..اما عباسیان تندترین پاسخ را به او دادند. شاید این واکنش تند عباسیان و ترس مأمون از ادامـه مـخالفت آنان، تاریخ نگار را به این نظر وادار کند که مأمون برای رهایی از خـشم عـباسیان و مـردم بغداد، در صدد چاره جویی برآمد و امام را به شهادت رسانید؛ زیرا دشمنی مخالفان، تنها به عـلت بـیعت او بـا آن حضرت بود. اگر نیت مأمون در برگردانیدن حق به اهل آن، خالص و بی شـایبه و عـمل او در مورد ولایت‏عهدی امام رضا(ع) صادقانه بود، چرا ولایت‏عهدی را پس از وفات آن حضرت، به فرزند او امام جـواد(ع) واگـذار نکرد؟ به طور کلی می توان گفت که اکثر عباسیان بغداد، درباره ولایت‏عهدی امام رضا(ع) نظر منفی داشتند و مخالف بـودند.

تـأثیر ولایت‏عهدی امام در کاهش قیام ها

امام رضـا(ع) بـا قیام های علویان و تأثیر آن در کاهش قیام ها ارتباط داشت و مأمون می خـواست بـا انتخاب امام به ولایت‏عهدی خـویش، شعله شـورش هـای پی در پی عـلویان را فرو نشاند. این از مهم ترین دغـدغه هـای فکری مأمون بود. لذا پس از بیعت، تقریباً دیگر قیامی صورت نگرفت، مگر قیام عـبدالرحمان بـن احمد در یمن که آن هم به انـگیزه ظلم والیان آن مـنطقه بـود و به مجرد دادن قول رسیدگی بـه درخـواست هایش، از قیام کردن منصرف گشت. پیش از ولایت‏عهدی امام، قیام کننده ها از لحـاظ تـعداد، در مقایسه با پس از ولایت‏عهدی بـیشتر بـودند. با شروع دعـوت بـه رهبری ابن طباطبا در کـوفه (سـال199 ق)، بسیاری از علویان به این قیام پیوستند و سلسله این قیام ها در مناطق مختلف ادامه یـافت. افـراد برجسته این قیام ها عبارتند از:

1-ابـن طـباطبا (کوفه)؛

2-جـانشین او مـحمدبن مـحمدبن یحیی بن زید بـن علی بن الحسین (ع)؛

3-محمد بن سلیمان (مدینه)؛

4-علی بن محمدبن جعفر (بصره )؛

5زیدبن موسی بن جـعفر (بـصره)؛

6- ابراهیم بن موسی بن جعفر (یـمن)؛

7-مـحمدبن جـعفر مـشهور بـه دیباج (مکه و نـواحی حـجاز) که بعد از مرگ ابن طباطبا در سال 200 قمری دعوای امامت کرد؛

8-حسین بن حسن مشهور به ابـن افـطس (مـدینه)؛

9-ابوالعمیطر اموی (در شام و دمشق)؛

10-خوارج در جزیره.

اغـلب قـیام هـای عـلویان در طـول تـاریخ یا دست کم در عصر امام رضا(ع) زیدی مذهب هستند؛ علاوه بر این، تجمع زیدی مذهبان (بزرگان زیدیه) به ویژه سادات زیدی مذهب در خراسان در اطراف امام رضا(ع) بـه امید دست یابی آن حضرت به حکومت و تحقق آرزوی آنان بود، زیدی مذهبان برای قیام علیه حکومتی که ولی‏عهد آن از بزرگان علوی بود، انگیزه و دلیلی نداشتند. بلکه حکومت را از آن خود می دانـستند. مـرعشی می نویسد: سادات و علویان، از آوازه ولایت و عهد مأمون که بر حضرت امام پناهی داده بود، روی بدین طرف نهادند و او را 21 برادر دیگر بودند. این مجموع برادران و بنواعمام از سادات حسینی و حسنی، به ولایـت ری و عراق رسیدند. …

پس از شهادت امام رضا(ع) سادات به دیلمستان و طبرستان پناه بردند. احضار امام از مدینه به مرو توسط مأمون و واگذاری ولایت‏عهدی بـه ایـشان از یک سو، رونق یافتن کـانون هـا و فعالیت های شیعی با مهاجرت ایشان به این منطقه از دیگر سو و ایجاد دلگرمی و تقویت روحیه سادات با آمدن امام به خراسان و سرانجام آسایش و مـحبوبیتی کـه در میان مردم ایران داشـتند، بـاعث شد علویان گمان کنند که به خواسته خود رسیده اند.

قیام های علویان پس از ولایت‏عهدی

پس از ولایت‏عهدی امام رضا(ع)، قیام کنندگان غیرعلوی بیشتر بودند که بعضی از آنها با «شعار رضـا مـن آل محمد» دعوت میکردند. بعضی از این قیام ها، با انگیزه دیگر صورت گرفت. تأثیر ولایت‏عهدی امام در دستگاه حکومتی و نقش و احترام امام، باعث شد تا امام، قیام را کنترل نمایند و از کشته شـدن شـیعیان و علویان جـلوگیری کنند. در دوران ولایت‏عهدی، از علویان تنها عبدالرحمن بن احمدبن عبدالله بن محمدبن عمربن علی (ع) در سال207 قمری قیام کـرد. وی با استفاده از آشوب های داخلی در یمن و درگیری های قبیله ای قیام کـرد. ایـن جـنبش، در دو ناحیه عک و زبید صورت گرفت و دو قبیله اشاعر و عک بدان پیوستند. بنا به گفته طبری، سبب برپایی این قـیام آن بـود که حکمرانان عباسی در سرزمین یمن، ظالمانه رفتار می کردند و این رفتار، مـردم آن دیـار را به خشم آورد. در نتیجه، با عبدالرحمان، شخص مورد رضایت از آل محمد، بیعت کردند اوضاع حاکم بر دولت عـباسی، به این قیام شیعی تازه اجازه نمی داد که موفقیتی به دست آورد. چون اوضـاع تا حدودی ثبات یـافته بـود و مأمون از مرو به پایتخت خود بغداد آمد و توانست بر آشوب هایی که طی چند سال بر بغداد حاکم بود، غلبه کند. ابراهیم بن مهدی که مردم بغداد به خلافت با او بـیعت کرده بودند، بعد از یک سال و یازده ماه از خلافت برکنار شد. او به جای رنگ سبز، رنگ سیاه را شعار خویش کرد. سرانجام مأمون موفق شد خود را از شر بسیاری از دشمنان و کسانی که از فرمان او سـرپیچی مـی کردند، خلاص کند. سرانجام قیام عبدالرحمان به این گونه بود که مأمون، سردار خویش دینار بن عبدالله را با سپاهی به یمن فرستاد و به عبدالرحمان پیشنهاد امان داد؛ او ترجیح داد این امان را قبول کـند و از ایـستادگی دست کشد. عبدالرحمان همراه با دینار در سال 207 قمری ماه ذی قعده به بغداد رسید. در نتیجه این قیام، رفتار مأمون با علویان عوض شد لذا طالبییان را از ورود به نزد خویش منع کرد و آنـان را بـه پوشیدن لباس سیاه مجبور ساخت و به توصیه وزیرش حسن بن سهل، والی اموی معروف، سلیمان بن هشام بن عبدالملک را به وزارت او گماشت. و از علویان دوری کرد. البته بعضی از قیام کننده ها، یا بـه حـکومت رسـیدند و یا در دوران ولی‏عهدی امام دست از قـیام بـرداشتند و بـه آنها امان داده شد.

قیام های غیرعلوی پیش و پس از ولایت‏عهدی

شورش های غیرعلویان بسیار بود. برخی از این شورش ها، مردم را به «خـوشنودی خـاندان مـحمد(ص)» می-خواندند، مانند قیام حسن هرش در سال 198 قـمری و هـمین طور قیام های غیرعلوی در مناطق مختلف که بیشتر جنبه سیاسی داشتند. در این شورش افرادی در صدد جدا شدن از حکومت عـباسی بـودند. ایـن قیام ها عبارتند از:

1-چند ماه بعد از به قدرت رسیدن امـین در سال 194 قمری، مردم حمص از مناطق سوریه فعلی، علیه او شوریدند و استان دار او، اسحاق بن سلیمان را بیرون کردند.

2-چند ماه بـعد، عـمران بـن مجاهد الربیعی و قریش بن تونسی، در تونس شورش کردند و با ابراهیم بن اغـلب امـیر آن منطقه چندین بار جنگیدند که در این بین، کشتار زیادی اتفاق افتاد.

3-در جمادی الآخر همان سال، مـردم قـیروان عـلیه ابراهیم بن اغلب شورش کردند که کشتار وسیعی به دنبال داشت.

4-در سال 195 قـمری عـلی بن عبدلله بن خالد بن یزید مشهور به سفیانی، در شام ادعای خلافت نمود و سـلیمان بـن مـنصور استاندار امین را از منطقه اخراج کرد و بر صیدا و جاهای دیگر نیز تسلط یافت. در سرکوب ایـن شـورش، چندین هزار نفر کشته و اسیر شدند.

5-در سال 196قمری، یکی از فرماندهان سپاه امین بـه نـام حـسین بن علی بن عیسی بن ماهان در بغداد شورش کرد. وی امین را از خلافت عزل نمود و مـأمون را بـه جای او معرفی کرد. سرانجام حکومت توانست این جریان را سرکوب کند.

6-در همان سال اسـتاندار امـین در مـکه و مدینه یعنی داوودبن عیسی بن موسی که خود از شاهدان نامه هارون بود، به دنبال انـتشار خـبر عهدشکنی امین در برابر مأمون و پاره کردن تعهدنامه ای که مبنی بر ولی‏عهدی پس از هارون بـود، عـلیه امـین شورش کرد و به پسرش سلیمان که والی مدینه بود، دستور داد تا او نیز چنین کند.

7-در سال 196قـمری، ابـو عـصام در منطقه طرابلس(لیبی فعلی ) شورش کرد .

8-در سال 198قمری، یعنی سال کشته شـدن امـین به دست سپاه مأمون، حسن هرش شورش کرد و با شعار «الرضا من آل محمد(ص)» جمعیت زیادی را اطـراف خـود جمع نمود و در مناطق بسیاری پیشروی کرد. پ

9-قیام حرب بن عبیده: ناتوانی حـکومت مـرکزی از سرکوب قیام حمزه خارجی، به دست فـردی بـه نـام حرب-بن عبیده، بهانه داد تا در سال 199قـمری بـر ضد او قیام کند.

10-قیام حمزه آذرک (خارجی): قیام او در سیستان در دوره هارون شروع شد و تا دوره مـأمون ادامـه داشت.

11-نصربن سیار بن شبث، از طـایفه بـنی عقیل، از رهـبران مـتعصب عـرب و از طرفداران امین بود که در شمال حـلب در آواخـر سال 198 شورش کرد. مأمون به طاهر نوشت که برای مقابله با ایـن قـیام به سوی نصر حرکت کند. حـرکت نصر، قیامی عربی بـود کـه از خشم بر مأمون ناشی مـی شـد، چون بر ایرانیان و خراسانیان تکیه کرده بود. شیعیان کوشیدند تا با ترغیب نـصر بـه بیعت با یکی از علویان از آن اسـتفاده کـنند، اما نصر ایـن پیـشنهاد را قبول نکرد. این قـیام تـا سال 210قمری ادامه داشت تا سرانجام سرکوب شد.

12-قیام بابک خرمدین: این قیام، مـهمترین شـورش دوره مأمون بود و وی نتوانست تا پایـان حـکومت خود (218ق) آن را سـرکوب کـند.

13-قـیام قمی ها: از میان قـیام های مهم این دوره، می توان به شورش قمی ها اشاره کرد. در سال 210 قمری مأمون را از خـلافت خـلع کردند؛ زیرا نمی خواستند خراج بـپردازند، چـون مـأمون خـراج را دو بـرابر کرده بود. ایـن شـورش، حساسیت فراوانی از خود نشان داد.
قیام های خاموش شده پس از ولایت‏عهدی

تسامح و گذشت مأمون نسبت به عـلویان شـورشی، از او غـریب به نظر نمی رسد؛ زیرا وی از طرفی بـرای جـلب افـکار عـمومی، بـا عـلویان رقابت می کرد و از طرف دیگر، می کوشید از آلوده کردن دست خود به خون آنان و تنبیه و مجازات آنها پرهیز کند. وی در مواردی با رهبران قیام های علوی خوب رفتار کـرد بوده و به آنان امان داد. یکی از آنها، برادر امام رضا(ع) به نام زیدبن موسی(ع) است. مأمون او را بعد از ولی دم. وقتی زید را نزد امام آوردند، آن حضرت او را به شدت سرزنش کرد. این سـرزنش بـه علت روش بد او در سوزاندن خانه عباسیان و غارتگری بود. دومین نفری که از قیام دست برداشت، برادر دیگر امام رضا(ع) به نام ابراهیم بن موسی(ع) بود. او بعد از رسیدن به یمن، والی یـمن اسـحاق بن موسی را بیرون راند و خودش همه کاره شد. ابراهیم در حکومت رفتار بدی پیش گرفت و به مردم یمن ستم کرد تا آن حد که او را «قـصاب» خـواندند. مأمون بعد از ولایت‏عهدی امـام، او را عـزل کرد و او نیز پذیرفت.

هم چنین مأمون، محمدبن محمدبن زید را بخشید و در خانه ای سکونت داد. علاوه بر او، محمدبن جعفر صادق (ع) را هم عفو کرد و در تشیع جنازه او شرکت نـمود و بـدهی هایش را پرداخت. علاوه بـر ایـنها، برای عبدالرحمان بن احمد علوی هم امان نامه فرستاد و او امان نامه را پذیرفت و به اطاعت مأمون در آمد و مأمون او را بخشید. همان طور که گفتیم، این تنها قیامی بود که بعد از ولایت‏عهدی امـام رضا(ع) رخ داد.

امام و قیام های پس از ولایت‏عهدی

گفتیم یکی از انگیزه هایی که مأمون را مجبور کرد تا امام رضا(ع) را برای ولایت‏عهدی انتخاب کند، دوری جستن از برخورد و درگیری با علویان بود. علویان مـی گـفتند که عـباسیان، منصب خلافت و حکومت بر مسلمانان را که حق علویان بوده، از آنها گرفته اند. عباسیان با نیرنگ خاص و زیـرکی، با شعار «الرضا من آل محمد» دعوت خود را شروع کردند و بهره زیـادی از ایـن شـعار بردند، اما شخصی که از او راضی باشند، در حکومت عباسی نبود. علویان قیام می کردند، مردم رهبرانشان را تأیید مـی نـمودند و به سرعت دعوتشان را پاسخ می گفتند. در این میان، مأمون بیش از هر کس دیـگر مـی دانـست چه فاجعه ای در انتظارش است و اگر امام رضا (ع) هم بخواهد، می‏تواند از آن فرصت استفاده کند. لذا امـام را به خراسان دعوت کرد؛ زیرا ایشان دارای موقعیت و جایگاه بیشتری میان شـیعیان و علویان بودند.

موقعیت امـام در مـدینه و نزد علما و شخصیت های سیاسی و اجتماعی، بسیار ممتاز بود و برخی از مردم، ایشان را مرجع و پناهگاه خود می دانستند. امام با شاگردان برجسته خود ارتباط داشتند؛ مثل زکریابن آدم اهل قم و همین طـور یونس بن عبدالرحمان که سه بار بهشت را برای او ضامن شدند. بی شک امام که «عالم آل محمد» بودند، افراد فعال در زمینه علمی و فرهنگی را هم تشویق می کردند و هم آنها را دوست داشتند، و در بـرابر قـیام ها با توجه به تیزبینی ایشان درباره نتایج آنها، برخی از قیام ها را نه تأیید می کردند نه رد. به علت بی نتیجه بودن قیام ها از شرکت در آنها خودداری می کردند. ارتـباط رهـبران قیام ها با امام را می توان چند جور مقایسه کرد:

اول این که هیچ جایی نمی بینیم که ارتباط آنها با امام علنی یا فیزیکی باشد و شرکت برخی پیروان امـام رضـا (ع) بدون دستور ایشان در این قیام ها، شاید از این جهت بود که آنان متوجه شده بودند که برادران امامشان، رهبران برجسته قیام ها بوده اند، و تصور می کردند که امـام رضـا(ع) پشـت سر آنان قرار دارد؛ از این رو بـدان پیـوستند.

دیـگر این که حرکت علویان، ضعف هایی داشت که از نگاه مأمون پنهان نبود؛ یکی از آنها ضعف رهبری و مدیریت حرکت ها بود. آن چـه بـیش از هـمه مأمون را دچار دغدغه می کرد، این بود کـه امـام رضا (ع) با توجه به موقعیت مذهبی و اجتماعی، قیام کند و رهبری این حرکت ها را به دست گیرد یا ممکن اسـت بـا افـراد مؤثر قیام ها ارتباط داشته باشد. لذا امام را در کنار خود کـاملاً تحت کنترل قرار دارد و تمام فعالیت های او را زیر نظر داشت. این کنترل دقیق، پس از ولایت‏عهدی با وسایل گوناگون صـورت گـرفت.

دیـگر جنبه تیزبینی امام رضا(ع) این است که در صورت ورود امام به ایـن قـیام ها، پی آمدهای این ناکامی به حساب امام نوشته می شد. فقط رهبران این حرکت ها ضـعف اسـاسی داشـتند؛ آنان با انگیزه دینی، حرکتی را انجام می دادند ولی بعضی از آنها پس از مدتی کـوتاه، خـود بـه ستم گری تبدیل می شدند که مردم از هم کاری با آنان پشیمان می گـشتند. آنـها نـمی توانستند کشور را بر اساس دین و تقوا اداره کنند، به خصوص رفتار آنان با مـخالفان، بـیشتر انتقام جویانه بود نه رفتاری عدالت گستر و اسلامی. برای مثال، زید برادر امـام رضـا (ع) کـه بصره را در اختیار گرفته بود، به قدری بد عمل کرد که به «زیدالنار» مشهور شـد، بـا آن که بیشتر ساکنان بصره را از قدیم طرفداران عثمان و بنی امیه تشکیل می دادند، زیـد دسـتور داد خـانه همه امویانی را که در بصره ساکن بودند به آتش کشند و اهل آن را آواره کنند و عباسیانی را که لباس سـیاه بـه تن داشتند، دست گیر کرده و آنها را در آتش سوزاند. بر اساس برخی مـنابع، بـعد از ولایت‏عهدی امام در مرو، رابطه میان امام و زید حسنه نبود، و امام پس از توبیخ شدید او، سوگند یاد کـرد تـا زنـده است با او هم کلام نخواهد شد.

مأمون از قیام محمدبن ابراهیم حسنی مـعروف بـه ابن طباطبا، به فرماندهی ابوالسرایا سری بن منصور که مهم ترین و خطرناک ترین شورش علویان بـر ضـد حکومت او به شمار می آمد، دردسر و رنج زیادی را متحمل شد. قیام‏کـنندگان از حـمایت مردم اطراف کوفه و بدویان برخوردار بودند. بـه عـلاوه، آنـها تحت رهبری برادران امام رضا (ع) و بستگان آن حـضرت به منظور گسترش اقتدار خویش در عراق، اهواز، فارس، حجاز و یمن، مبارزات موفقی داشـتند. ابـوالسرایا به نام « الرضا من آل مـحمد(ص)» دعـوت کرد، و مـأمون را بـا مـشکل مواجه ساخت. مأمون خیلی ماهرانه، کـوشید تـا توانست شورش را سرکوب کند

برخی علویان که در نقاط مختلف حکومت می کـردند و اعـلام استقلال نمودند، در زمان ولایت‏عهدی امـام در آن مناطق ماندند مانند ابـراهیم بـن موسی در یمن. شورش ابوالسرایا نـیز مـنشأ قیام های دیگری از جانب علویان شد. ابراهیم بن موسی (ع) نیز پس از استیلا بر حـکومت یـمن عامل مأمون را از آن جا اخـراج کـرد.

هـم چنین در مکه و مـدینه، حـسین بن افطس شورش کـرد و بـرای محمدبن جعفر به خلافت از مردم بیعت گرفت. در بصره نیز همان طور که گفتیم، زیـد النـار قیام کرد. عباسیان که نتوانستند زیـد را تـحمل کنند، عـلی بـن سـعید را به طرف او روانه کـردند. زید از او امان خواست و او زید را امان داد و سپس او را دستگیر کرد و نزد حسن بن سهل فرستاد. حـسن دسـتور داد گردن او را بزنند. حجاج بن خثیمه در آن جـا حـضور داشـت و گـفت: «ای امـیر، اگر مصلحت مـی دانـی در این کار عجله نکن! می خواهم درباره این موضوع، با تو صحبت کنم.» جلاد از کشتن زیـد دسـت کـشید. حجاج به حسن گفت: « ای امیر، آیا بـرای ایـن کـاری کـه مـی خـواهی انجام دهی، از طرف امیرالمؤمنین فرمانی به تو رسیده است؟» گفت: خیر. حجاج گفت: «پس چرا پسرعم امیرالمؤمنین را بی آنکه به تو دستور رسیده باشد و بدون مشورت می کشی؟» حسن گـفت: « راست می گویی.» پس دست از کشتن زید برداشت و به زندان بازگرداند. وی سپس او را به سوی مأمون و مأمون نیز او را نزد امام رضا(ع) فرستاد که آن حضرت او را آزاد فرمود.

این آزاد کردن امام، نشان می داد که ولایت‏عهدی آن حضرت، به نفع علویان بود. اگر حضرت در این مقام و پست نبود، بی شک کاری که زید کرده بود، باعث می شد تا کشته شود. هنگامی که زید بر مـأمون وارد شـد، خلیفه به او گفت: «ای زید، تو در بصره خروج کردی و به جای این که خانه دشمنان ما را آتش بزنی، خانه عموزادگانت را سوزاندی!» زید با خـوش حـالی گفت: «ای امیرالمؤمنین، من از هر جـهت اشـتباه کردم، ولی اگر بازگردم از خانه های دشمن ما آغاز می کنم.» مأمون خندید و او را نزد برادرش امام رضا(ع) فرستاد. یاسر خادم، هنگامی که زید را نزد امـام آوردنـد، امام به او فرمود: «تـو فـریب خورده ای که خداوند رحم فاطمه را پاک و پاکیزه قرار داده و آتش جهنم را برای فرزندانش حرام کرده! این مخصوص امام حسن و امام حسین است. خیال می کنی با معصیت خدا وارد بهشت می شـوی و مـوسی بن جعفر که فرمان‏بردار خداست نیز داخل بهشت میشود. گمان می کنی که با نافرمانی او بدان می رسی.»

نظر امام درباره نهضت های علوی

به نظر می رسد قـیام کـننده گان، شـناختی از امام وقت نداشتند و در صفوف آنها، یک‏پارچگی نبود. به همین علت، با شکست مواجه شدند. علویان در بـعضی جاها مانند یمن و ادریسیان در مغرب به حکومت رسیدند و به امام تـقدیم نـکردند. امـام در مورد اصل قیام سکوت اختیار نمودند، ولی در مورد روش قیام کننده نظر خودشان را مطرح ساختند. امام می‏خواستند به رهـبران آن، ایـن نکته را گوشزد و تأکید کنند، قیامی که برای پیروزی آن هیچ گونه تضمینی وجود نـدارد، مـمکن نـیست در ایجاد آن مشارکت نمایند؛ زیرا امام می دانستند که قیام های ناگهانی و بدون تدارک مقدمات لازم، چـیزی جز نابودی ندارد. روش امام در برابر زیدالنار و علویان دیگر و هم چنین چگونگی نظر آن حـضرت درباره روش قیام های عـلویان بـر ضد عباسیان اهمیت دارد. . امام با اعمال برادرش زید به طور قاطع مخالفت فرمود، اما مقصد آن حضرت از این مخالفت و نکوهش، این نبود که چرا او نافرمانی سلطان کرده و بر ضد او سر بـه شورش برداشته است! بلکه به سبب اعمال غیرمشروع او بود و امام، روش او را درست نمی‏دانستند، زیرا روشی غیرانسانی بود؛ وگرنه آن حضرت، نهضت های مخلصانه علویان را که به منظور مبارزه با ستم گران بـرپا شـده بود، تأیید می کردند؛ زیرا این نهضت ها تنها وسیله ای بود که پرده از چهره حقیقی حکومت‏های فاسد برمی داشت و امت را به خطاها و تجاوزهای آنها آگاه می کرد. از این رو، امام در بـرخورد بـا برادرش زید، از قیام او بر ضد حکومت اظهار ناراحتی نمی کند، بلکه او را نسبت به ارتکاب برخی اعمال که خلاف رضای الهی بوده، سرزنش و توبیخ می فرماید

همه امامان به ویـژه امـام رضا(ع)، از مطالبه حکومت و کوشش برای به دست آوردن سلطه از طریق اعمال قدرت خودداری می کردند و نه در قیام ها مشارکت داشتند و نه با آنها هم کاری می کردند. علت هـایی کـه بـاعث می شد امام در این قـیام هـا حـضور نیابند یا آنها را تأیید نکنند، عبارتند از:

1-نداشتن نیروی ضربتی

نبود نیروی کوبنده و دلیر در مقابل حکومت وقت که در اختیار امام باشد، سـبب اصـلی ایـن خودداری بود. این تعلیل، فرض و گمان نیست بـلکه حـقیقتی است که از شورش ها و قیام های علویان حاصل شده است.

2-نداشتن پایگاه فعال مردمی

بی شک حرکت در حد قـیام و انـقلاب، نـیازمند وجود پایگاهی آگاه در میان مردم است که در جهت فرمان هـای رهبر حرکت کند و در کار و فعالیت، سستی نکند. امامان همواره با فقدان چنین پایگاهی مواجه بودند. پایگاه مردمی امـامان پراکـنده بـود و افرادی نامنسجم و از نظر تفکر و هدف، ناهماهنگ در آن قرار داشتند. لذا امامان نـه در قـیام ها شرکت می نمودند و نه مردم را به قیام دعوت می کردند.

3-سخت گیری خلفاء نسبت بـه امـامان

سـختگیری خلفا به حدی بود که امامان در تقیه و خفا و زندان و یا زیر نـظر آنـها زنـدگی می کردند. خلفای همعصر آنها (امویان و عباسیان )، همیشه سعی میکردند این آزادی عمل را از امـامان بـگیرند و آنـها را در محدوده ای محصور یا زندانی نمایند و تمام حرکات آنها را به طور دقیق بازرسی کنند و از تـمام رفـتار آنها و مراقبت و جاسوسی نمایند تا آنها نتوانند با شیعیان ارتباط داشته باشند. امـام رضـا(ع) نـیز حتی در زمان ولایت‏عهدی، این گونه بودند. آن حضرت به شخصی که از ولایت‏عهدی امـام خـوشحال بود، فرمودند: «لا تشغل قلبک بهذا الامر ولا تستبشر به فانه شئ لا یتمّ». امام ایـن ولایت‏عهدی را یک مصیبت می دانستند و برای رهایی از این مصیبت، دعا می کردند. وقتی هنگام نماز عـید امـام فرمودند: « من مثل جدم پیامبر اکرم به نماز می روم» و مردم بیش از حـد آن جـا تـجمع کردند، مأمون نتوانست تحمل کند، لذا امام را از رفتن و خواندن نماز منع کرد. این ارتباط متقابل بـرای مـأمون تـحمل ناپذیر بود. لذا دریافت که وجود امام برای حکومت خطر بزرگی است و اگـر امـام در میان باشد، رابطه او با مردم و به ویژه با علویان، قوی تر می شود. نقشه او این بـود کـه رابطه او با علویان و مردم کم شود.

جدول قیام کنندگان

قیام های عـلویان پس از ولایت‏عهدی

ردیف – نام قیام کننده – سال قـیام – مـحل قـیام – نسبت با امام – علت قیام – سرانجام

1- عـبدالرحمان بـن احمد…عمربن علی(ع) – پس از ولایت‏عهدی امام (207قمری) – یمن – عمر بن علی(ع) – ظلم والیـان – تـسلیم و عفو مأمون

2- ابراهیم…
قیام هـای غـیرعلوی دوره مـأمون

(سال195قمری آغاز درگیری امین و مـأمون)

ردیـف – رهبران قیام – زمان و مکان – علت و سرانجام

1-علی بن عبدالله سفیانی – سال 195 قـمری – در شـام – علیه امین و اخراج سلیمان استان دار امـین بود – و سرکوب شد.

2-حـسین بـن علی بن عیسی بن مـاهان – سـال 196 قمری – در بغداد – علیه امین و معرفی مأمون بود – و سرانجام سرکوب شد.

3-داوود بن عیسی – 196 قـمری – در مـکه و مدینه – استاندار امین – به سـبب عـهدشکنی او عـلیه وی شورش کرد.

4-ابـوعصام- 196 قـمری – طرابلس- علت نامعلوم -سـرانجام سـرکوب

5-نصربن سیاربن شبث – سال 198-201 قمری – شام – علیه مأمون – به علت کشتن امین (209ق) – تقاضای صـلح و امـان.

6-زط (کولی، جت)- جنوب عراق، بصره – آغـاز جـنگ امین و مـأمون – حـرکت سـیاسی و استفاده از درگیری امین و مـأمون – ناتوانی در سرکوبی و ادامه داشتن تا زمان معتصم (تاریخ یعقوبی).

7-بابک خرمی -بین کوه های آذربـایجان و اران (201 ق) – حـرکت دینی و سیاسی و استفاده از درگیری امین و مـأمون (الکـامل، تـاریخ طـبری و مـروج الذهب).

8-حمزه بـن عـبدالله خارجی – سیستان تا سند – از زمان هارون آغاز شد تا 213 قمری – سیاسی و دینی – امر به معروف و نـهی از مـنکر (تـاریخ یعقوبی).

9-رافع بن لیث سمرقند – زمان هـارون و مـأمون – سـیاسی. (تـاریخ یـعقوبی).

10-حـرب بن عبیده – سیستان – زمان مأمون 199 قمری – سیاسی.

نتیجه

پس از موفقیت مأمون در غلبه بر امین، تنها خطر جدی که خلافت عباسی را تهدید می کرد، قیام های علویان بود. ایـن قیام ها در ابتدای دوره خلافت مأمون برای حکومت نوپای او دردسر زیادی درست کرد و در بیشتر قلمرو حکومت اسلامی، علویان دعوت به «الرضا من آل محمد» را مطرح ساختند. این قیام ها با وسعت زیـادی کـه داشت، خطری اصلی برای حکومت عباسی به شمار می رفت و مأمون که دولت عباسی را در خطر انقراض دید، چاره ای نداشت جز این که امام را به مرو احضار نماید و به اجبار او را ولی عـهد خـود کند و ایشان را «الرضا» نامد. وزیران و فرماندهان با او به ولایت‏عهدی بیعت کردند و خطیبان جمعه نام او را در کنار نام مأمون در خطبه ها می آوردند. عـلاوه بـر این، مأمون به نام امـام سـکه زد و با اجرای این سیاست، موفق شد شورش علویان را فرو نشاند.

پیش از ولایت‏عهدی، برخی شورش ها و از جمله قیام های ابوالسرایا سرکوب شده بود، ولی عـلویان هـنوز حجاز و یمن را در اختیار داشـتند و در عـراق و جاهای دیگر، هر آن احتمال شورش می رفت. این قیام ها، قبل از مسأله ولایت‏عهدی امام رضا(ع)، هم از لحاظ شدت و هم از لحاظ تعداد بیشتر بود. به همین دلیل، تأثیر به سـزایی بـر تصمیم مأمون گذاشت تا ولایت‏عهدی امام رضا(ع) را مطرح کند.

وقتی مأمون امام را از مدینه به مرو دعوت کرد، امام از نقشه او آگاه بود، لذا در آمدن به خراسان مقاومت کرد. مأمون هیأتی را بـه مـدینه فرستاد تـا آن حضرت را به زور به خراسان بیاورند. کیفیت خداحافظی امام با پیامبر (ص) و خارج شدن از منزل و غیره، به مـردم نشان داد که این سفر اجباری است؛ حتی امام برای قبول ولایت‏عهدی هـم شرط کردند که در امور حکومتی دخالت نداشته باشند؛ زیرا نمی خواستند مسئولیت جنایات حکومت را به عهده گـیرند. ایـن واکنش امام نشان می دهد که خلافت مأمون مشروعیت نداشت.

به هر حـال، مـأمون مـی خواست به دلیل جای گاه امام در میان علویان، از شدت و فزونی قیام های علوی و چالش هـای جدی برای خلافت، از ولایت‏عهدی استفاده کند. به همین دلیل، بعد از ولی عهد شـدن امام، دیگر قیامی از طـرف عـلویان صورت نگرفت. در حقیقت مأمون این گونه وانمود کرد که «رضا من آل محمد » که مردم را به او دعوت می کردند، اکنون ولی‏عهد است و دیگر دلیلی وجود ندارد که شورش کنند و اگر هم قـیام نمایند، مردم به دعوت آنان پاسخ مثبت نخواهند داد، زیرا بهترین شخصی که شایستگی دارد مصداق «الرضا» باشد، در کنار مأمون قرار دارد و ولی‏عهد اوست.

فهرست منابع

1-ابن واضح، تاریخ یعقوبی، چاپ اول، منشورات الشریف رضـی، و انـتشارات المکتبه الحیدریه، قم، 1425ق- 1383ش.

2-ابن اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم شیبانی، الکامل فی التاریخ، تحقیق علی شیری، چاپ اول، داراحیاء-التراث العربی بیروت، 1408 ق، و دارالفکر، بیروت، 1979م.

3-ابن کثیر، ابوالفدا اسماعیل، البدایه والنـهایه، طـبع اول، داراحیا التراث العربی، بیروت، 1422ق.

4-ابوعلی الفضل، امین الاسلام، اعلام الوری باعلام الهدی؛ دارالمعرفه للطباعه والنشر، بیروت لبنان، 1299.

5-اربلی، ابوالحسن علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفته الائمه، تحقیق علی فـاضلی، مـرکز الطباعه والنشر للمجمع العالمی لاهل البیت، تهران، 1426ق، مکتبه بنی هاشم، تبریز، 1381 ش.

6-اسحاقی، سیدحسین، پیشوای مهر سیری بر زندگانی امام هشتم، چاپ دوم، انتشارات خادم الرضا، (مرکز پژوهش های صدا و سـیما)، 1384ش.

7-اصـفهانی، ابـوالفرج، مقاتل الطالبیین، ترجمه سیدهاشم رسـولی مـحلاتی، چـاپ دوم، نشر صدوق، و منشورات الشریف الرضی.

8-اصفهانی، عمادالدین، مجموعه زندگانی چهارده معصوم؛ چاپ هفتم، نشر طلوع، 1364.

9-العبادی، احمد مختار، فی التاریخ العـباسی والفـاطمی، مـؤسسه شباب الجامعه اسکندریه، بی تا.

10-الله اکبری، محمد، عـباسیان از بـعثت تا خلافت، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، قم، 1381.

11-اللیثی، سمیره مختار، جهادالشیعه فی العصرالاول العباسی، هیأت انصار اهل بیت، 1364.

12-تـرابی، احـمد و مـحمدجواد، معینی، امام علی بن موسی الرضا، منادی توحید و امامت، بـنیاد پژوهش های اسلامی، چاپ دهم، مشهد، 1385ش.

13-جاسم حسین، تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، ترجمه سیدمحمدتقی آیت اللهی، چـاپ دوم، انـتشارات امـیرکبیر تهران، 1377.

14-جعفری، یعقوب، خوارج در تاریخ، چاپ سوم، دفتر نشر فرهنگ، 1376.

15-جـعفریان، رسـول، از پیدایش اسلام تا ایران، انصاریان، قم.

16-جعفریان، رسول، تاریخ تشیع در ایران از آغاز تا قرن هفتم، نـشر سـازمان تبلیغات اسلامی، تهران 1362.

17-جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انـصاریان، قـم، 1386.

18-حـر، سیدحسین، امام رضا و ایران، دفتر نشر معارف، قم، 1386.

19-حسن ابراهیم، حسن، تاریخ سیاسی اسـلام، تـرجمه قـاسم پاینده، چاپ دوم، انتشارات جاویدان، تهران.

20-حسینی، جعفر مرتضی، زندگی سیاسی هشتمین امام، ترجمه دکـتر خـلیل خلیلیان، چاپ بیستم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، 1377ش.

21-حسینیان، روح الله، چهارده قرن تلاش شـیعه (مـاندن و تـوسعه )، چاپ سوم، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384ش.

22-حکیمی، محمدرضا، امام در عینیت جامعه، چاپ نـهم، دفـتر نشر فرهنگ اسلامی، 1374ش.

23-خضیری احمد، حسن، دولت زیدیه در یمن، ترجمه احمد بادکوبة هزاوه، چـاپ اول، پژوهـشکده حـوزه و دانشگاه، قم، 1380.

24- رفاعی، احمد فرید، عصرالمأمون، قاهره(بی نا)، 1364 ق.

25- زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایـران از پایـان ساسانیان تا پایان آل بویه،انتشارات امیر کبیر، تهران، 1367.

26-سولا اصغری، اسـد؛ نـگرشی بـر حکومت مأمون؛ چاپ اول، انتشارات شیخ صفی الدین، 1380.

27-صدوق، محمدبن علی بن الحسین، علل الشرایع، چـاپ اول، مـؤسسه دارالحـجه للشقافه، قم، 1416ق،

28-طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه قاسم پاینده، چاپ دوم، انـتشارات اسـاطیر، تهران، 1363.

29-عادل ادیب، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما ائمه دوازده گانه، ترجمه دکتر اسدالله مبشری.

30-عرفان منش، جـلیل، جـغرافیای تاریخی هجرت امام رضا از مدینه تا مرو، بنیاد پژوهش های اسلامی مـشهد، آسـتان قدس رضوی، 1382ش.

31-فضل الله، محمدجواد، تحلیلی از زندگانی امـام رضـا، تـرجمه محمد عارف صادق، چاپ دوازدهم، بنیاد پژوهـش هـای اسلامی، مشهد، 1385.

32-کرمانی، احمد مشکات، تاریخ تشیع در ایران، تهران، انتشارات هادی مشکات، 1358.

33-کـلینی، ابـوجعفر محمدبن یعقوب؛ الأصول من سـی، تـرجمه محمد حـاجی تـقی، ضـمیمه گفتار سیدعلی خامنه ای.

34-لیثی، سـمیره مـختار، جهاد شیعه در دوره اول عباسی، ترجمه محمد سیدعلی خامنه ای.

35-حاجی مجلسی، محمد باقر، بـحارالأنوار، تـصحیح محمدباقر بهبودی، المکتبه الاسلامیه، تهران، 1385ق.

36-مـحمد سهیل طقوش، دولت عباسیان، تـرجمه حـجت الله جودکی با اضافاتی از رسول جـعفریان (ویـراست دوم)، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، قم، 1385.

37-مرتضوی، سیدمحمد، ولایت‏عهدی امام رضا، چاپ اول، بنیاد پژوهـش هـای اسلامی، مشهد، 1385.

38-مرعشی، ظهیرالدین، تـاریخ طـبرستان و مـازندران، به اهتمام بـرنهارد دارن، چـاپ اول، نشر گستره، تهران، 1363.

39-مـسعودی، عـلی بن حسین بن علی، مروج الذهب، طبع الثانی، منشورات دارالهجره، قم، 1363ش.

40-مسکویه، ابوعلی الرازیـ، تـجارب الامم، تحقیق دکتر ابوالقاسم امامی، چـاپ اول، دارالسـروش للطباعه و النـشر، تـهران، 1376.

41-مـفتخری، حسین، خوارج در ایران(تـا اواخر قرن سوم )، چاپ اول، انتشارات کومش، تهران، 1375ش.

42-مفید، محمدبن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله عـلی العـباد، ترجمه و شرح هاشم رسولی محلاتی،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *