دوران امامت امام هادی (علیه السلام) با برخوردهای اعتقادی، مناقشه های علمی، تبعیض های قومی، فشارهای اقتصادی و سیاسی، و هرج و مرج گرایی دولتمردان عباسی مصادف بود، که قلمرو حکومت آنان را به صحنۀ درگیری های مختلف گروه ها، احزاب و جنبش ها مبدل ساخت. این جنبش ها را از حیث انگیزۀ دینی یا غیردینی به دو دستۀ «آشوب» و «نهضت» می توان تقسیم کرد.
آشوب ها با اهداف قدرت طلبانه و فتنه جویانه و نهضت ها که از سوی علویان به وقوع می پیوست، با انگیزه های حق گرایانه صورت می پذیرفت. این نوشتار نگاهی گذرا به این حرکت ها دارد.
نمونه هایی از حرکتها
الف. حرکت کولی ها
آنان اقوانی بدوی بودند که در عشیره هایی باهم زندگی می کردند و در دوران خلافت معتصم توانسته بودند بر راه بصره که شریان اقتصادی خلافت به شمار می رفت، تسلط یابند و وابستگان حکومت را تهدید کنند. آنان جلوی کشتیهای تجاری را می گرفتند و مانع رسیدن کمک به بغداد می شدند.
معتصم، یکی از فرماندهانش به نام «عجیف بن عنبه» را در 219- ه. ق در «بطیخه» [1] به جنگ آنان فرستاد.[2]
ب. حرکت «بابک خرم دین»
بابکیه، فرقه ای بودند که از بابک پیروی می کردند و تا اندازه ای حرکت آنان نمود دینی و هدف سیاسی داشت، و خطرناک ترین حرکتی بود که در این دوران رخ داد. آنان بر ضد سلطۀ سیاسی اعراب دست به شورش زدند. در واقع، حرکت آنها حرکتی نژادپرستانه به شمار می رفت و بیانگر روحیۀ نارضایتی اقوام ایرانی از اعراب بود. بابک خودش را به «ابو مسلم خراسانی» مرتبط می دانست و ادعا می کرد که از نسل دختر اوست؛ چیزی که آنان را به ریشۀ ایرانی قدیم هدایت می کرد. او سیاستی حکیمانه را در جذب پیروانش پیشه کرد و موفق شد تمام بخشهای آذربایجان را به هم پیوند دهد و بنا به دعوت او بخشهایی چون: طبرستان، همدان، اصفهان، گرگان، ارمنستان، خراسان و دیگر سرزمینهای غیر عرب نیز به او پیوستند.[3]
معتصم در سال 220 ه. ق به بزرگ ترین فرماندهش «افشین» دستور سرکوبی او را داد. وی نیز با شیوه های جاسوسی پیشرفته، بابک را شکست داد و سرانجام او را دستگیر کرده و نزد معتصم برد و به طرز فجیعی به قتل رسانید؛ سپس بدنش را پس از مدتی آویختن در شهر، به خراسان فرستاد.[4]
حرکت «مازیار»
هنوز حکومت عباسی از خطرهایی که حرکت بابک در مناطق غربی دریای مازندران ایجاد کرده بود، رها نشده بود که با حرکت ایرانی دیگری رو به رو شد. مازیار اهل طبرستان بود. او موطن خود را عرصه فعالیتهای انقلابی خصمانه با حکومت قرار داد. مازیار به اسلام گروید و «محمد» نام گرفت و در زمان مأمون به استانداری طبرستان و دماوند منصوب شد و به «سپهبد» شهرت یافت. او در سال 225 ه. ق دست به شورش جدایی طلبانه زد.[5]
و از دشمنی میان «طاهریان» و «افشین» بهره جست و با افشین، مکاتبه و او را به سرپیچی از فرمان حکومت تشویق کرد تا خطر سرکوب او را از خود دور کند. مازیار به او وعده داد که در این صورت می تواند خراسان را-که افشین به آن طمع فراوانی داشت -از چنگ حکومت بیرون آورد. مازیار اعتراف کرد که افشین او را به شورش، نافرمانی و گرایش به مجوسیت تحریک کرده است.[6]
خلیفه که از اهداف این شورش آگاه شده بود، به سرکوبی آنها برخاست و مازیار را دستگیر کرد و او را آن قدر تازیانه زد که مرد. بدن او را کنار بدن بابک-که هنوز بر دار آویخته بود- آویزان کردند و از قتل افشین نیز -چون ترک بود-صرف نظر شد و او آن قدر در زندان ماند که بدرود حیات گفت.[7]
حرکت ناراضیان در بغداد
بغداد در سال 249 ه. ق مورد تهاجم ناراضیان حکومت قرار گرفت که در اعتراض به سیاستهای قوم گرایانه عباسی و فشارهای ناشی از حضور ترکان در دربار عباسی دست به آشوب زدند و در سال 251 ه. ق این شهر محل تاخت و تاز «معتز» و «» مستعین باللّه» بر سر قدرت گردید. این آشوبها، ماه ها به طول انجامید و گروه بسیاری از مردم کشته و خانه هایشان ویران شد.[8] در سال بعد، شورشی دیگر علیه «محمد بن عبد اللّه بن طاهر» ، والی بغداد صورت گرفت و شهر به آتش کشیده شد.[9] بسیاری از حرکتها و جنبشهای مسلحانۀ دیگر در شهرهای اندلس و دمشق نیز صورت گرفت که شرح کامل آن در تاریخ آمده است و از وضع نابسامان سیاسی در این دوره از خلافت عباسیان حکایت می کند.[10]
پیدایش و گسترش نهضت علویان
در نگاهی کلان، اعتقاد شیعه مبنی بر حقانیت خلافت خاندان پیامبر (صلّی اللّه علیه و اله) عامل احیای حرکت انقلابی علویان و شیعیان بر ضد حاکمیت بود و در درجۀ دوم، این حرکتها، بازتابی روشن از سیاستها و برنامه های سرکوب گرایانۀ عباسیان بود. روحیۀ تسلیم ناپذیری علویان در برابر ستم از یک سو و فشار بیش از حد عباسیان بر شیعیان و نسل کشی آنها از سوی دیگر، چهره های برجسته و ممتاز علوی را بر آن داشت تا برای اعمال ننگین دستگاه، دست به قیام بزنند. سردمداران این قیامها، خود از فرزندان ائمۀ اطهار علیهم السلام و نوادگان آنان بودند که به انگیزۀ براندازی نظام ستم پیشۀ عباسی با شعار «الرضا من آل محمد صلّی اللّه علیه و اله» با شخص برگزیده ای از خاندان پیامبر، قیام خود را آغاز کردند. علت انتخاب این شعار، ابتدا زیر سؤال بردن مشروعیت خلافت عباسیان و غاصبانه بودن حکومت آنها و در گام دوم، حفظ جان امامشان که در آن زمان تحت مراقبت نظامی قرار داشت بود؛ زیرا اگر آنها نام شخصی خاصی را بر نهضت خود می گذاشتند-که بی شک، آن شخص امام هادی علیه السّلام بود-دستگاه به آسانی با از بین بردن آن فرد، قیام را سرکوب می کرد. مهم ترین آن قیامها را می توان به طور خلاصه چنین گزارش کرد:
1- قیام «محمد بن قاسم»
نیای سوم او، امام سجاد علیه السّلام بود. وی در دوران معتصم در سال 219 ه. ق قیام خود را در طالقان آغاز کرد. او اهل فقه بود و در دینداری و دوری از دنیا شهرت داشت. به همین دلیل، عدۀ بسیاری به او گرویدند. «عبد اللّه بن طاهر» ، یکی از فرماندهان نظامی خود به نام «ابراهیم بن غسّان» را فرا خواند و او را مأمور سرکوبی محمد بن قاسم کرد. ابراهیم شبانه بر طبل نواخته و افرادش را آماده می کند و به سمت منطقۀ «نساء» به راه می افتد و با گرفتن نشانی محمد و اصحابش، به جستجوی خانه به خانه پرداخته و آنان را دستگیر می کند و در غل و زنجیر بسیار سنگینی می بندد و نزد عبد اللّه می آورد، وی با دیدن وضعیت رقت بار محمد فریاد می زند: «وای بر تو ای ابراهیم! از خدا نهراسیدی که با بندۀ نیکوکاری چنین رفتاری انجام دادی و او را با چنین زنجیرهای سنگینی آزردی؟!گویا ابراهیم از سخن امیر تعجب کرد که چندی پیش از عصبانیت در آتش می سوخت؛ ولی اینک به حال دشمنش دل سوزی می کند!بنابراین پاسخ داد: «امیر!ترس از غضب تو، ترس از خدای را از خاطرم زدود و نیز وعده هایی که داده بودی، هوش از سرم ربود.» امیر با بزرگوارنمایی و بزرگ منشی تعجب آوری، فرمان داد غل و زنجیر محمد را باز کنند و او را در زنجیری سبک تر به بند کشند. آن گاه او را به زندان افکندند و سه ماه او را مخفیانه نگهداشتند تا مردم از او آگاهی نیابند و دست به شورشی دوباره نزنند. او بعدها موفق شد از زندان بگریزد؛ اما پس از مدتی پنهان زیستی، دوباره در دوران متوکل دستگیر و به زندان ابد محکوم گردید. سرانجام و بنا به نقلی، مسموم شد و به شهادت رسید.
2- قیام «یحیی بن عمرو»
او نیز از نوادگان امام زین العابدین علیه السلام و فردی شجاع، قوی هیکل، با قلبی آکنده از ایمان و دور از ناپختگیهای جوانی بود که کسی نمی توانست عیبی در او بیابد. وی در پارسایی زبانزد همگان بود. برادرزاده اش، محمد بن حسین، درباره اش می گوید: «من مردی پارساتر از او ندیدم.» او در دوران خفقان خلافت متوکل قیام خود را در خراسان آغاز کرد. متوکل، عبد اللّه بن طاهر، را مأمور سرکوب او کرد. او پس از مدتی دستگیر شد و پس از ضرب و جرح فراوان در زندان «فتح بن خاقان» زندانی گردید. سالیانی بعد، از زندان آزاد شد و به بغداد رفت و دوباره پرچم قیام را با شعار «الرضا من آل محمد صلّی اللّه علیه و اله» برافراشت و مردم کوفه را نیز به یاری خود برانگیخت. امیر بغداد، «محمد بن عبد اللّه بن طاهر» ، به رویارویی با او برخاست. سرانجام یحیی پس از مقاومت بسیار شکست خورد و به شهادت رسید و دسته ای از افراد او اسیر شدند. اسیران را با پای برهنه وارد بغداد کردند و هر کس را که عقب می ماند، گردن می زدند. در میان اسیران، بزرگانی بودند که از آن جمله «اسحاق بن جناح» را می توان نام برد. وقتی اسحاق در زندان درگذشت، محمد بن عبد اللّه بن طاهر نوشت که او را بدون غسل و کفن و نماز در گورستان یهودیان دفن کنند.[11]
سر یحیی را از بدن جدا کردند؛ ولی از شدت ضرباتی که بدان وارد شده بود، به سختی قابل شناسایی بود. مردم نخست قتل او را باور نمی کردند؛ ولی با آگاهی از شهادت او، به شدت گریستند. سر او را به بغداد فرستادند و سفاکان دولت عباسی برای تهنیت نزد امیر بغداد رفتند. شهادت یحیی موجی از اندوه و سوگ را در میان شیعیان ایجاد کرد و شاعران آزاده ای که در آن دوران می زیستند، در رثای او اشعار بسیاری سرودند.[12]
3- قیام «حسن بن زید»
او از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السّلام بود و نسب او با پنج واسطه به ایشان می رسید. تاریخ، قیام وی را سال 250 ه. ق و در ناحیۀ طبرستان ضبط کرده است که شامل نواحی ای چون: چالوس، دیلم و کلار می شد. او توانست در این مناطق افراد بسیاری را برای پیوستن به قیام خود دعوت کند. از ویژگیهای فردی او، بخشندگی، فروتنی و فقاهت را می توان برشمرد. وی از تجلیل و تمجید دیگران نسبت به خود بسیار اکراه داشت. نوشته اند: روزی شاعری او را تمجید و تحسین کرد و گفت: «خدا یکی است و فرزند زید، یکی!» حسن بن زید بسیار خشمگین شد و گفت: «سنگ بر دهانت باد ای دروغ گو! چرا نگفتی که خدا یکی است و پسر زید بنده او؟» آن گاه به سجده افتاد و از خدا آمرزش خواست و شاعر را نیز از بخشش محروم کرد.[13]
قیام او نزدیک به بیست سال طول کشید و توانست ناحیه طبرستان را در اختیار خود بگیرد و سرزمینهای دیگری چون ری و همدان را نیز از سلطۀ عباسیان بیرون آورد.[14]
4- قیام «حسین بن محمد»
نسب او نیز با چهار واسطه به امام زین العابدین علیه السّلام می رسد. او در سال 251 ه. ق در کوفه بر ضد حکومت ستم پیشۀ عباسی قیام کرد که با دوران خلافت مستعین همزمان بود. خلیفه، «مزاحم بن خاقان ارطوج» را برای سرکوبی وی گسیل داشت. حسین بن محمد را سیصد مرد علوی و سیصد نفر از جارودیه و زیدیه همراهی می کردند. جنگ بین آنها درگرفت و حسین شکست خورد و به سوی شهر عقب نشست. مردم در دفاع از این انقلابی ستم ستیز، به سوی مزاحم سنگ پرتاب کردند. او از این حرکت مردم بسیار خشمگین شد و به افراد خود فرمان داد تا شهر را آتش زنند. آنها در ناحیه ای بزرگ شهز را به آتش کشیدند. هفت بازار و هزار خانه را به آتش کشیدند و نوامیس مردم را مورد هتک حرمت قرار دادند. زندانها را نیز از علویان آکندند و این گونه قیام حسین بن محمد را سرکوب کردند.[15]
5- قیام «اسماعیل بن یوسف»
او با چهار پشت به امام مجتبی علیه السلام می رسد. وی در مکه و در همان سال دست به قیام زد و با امیر مکه «جعفر بن فضل» به مقابله برخاست. او توانست قدرت را در این شهر به دست بگیرد و به خزانه داری شهر و نیز آنچه در کعبه نگهداری می شد، دست یابد. او پس از قیام خود، حکمران مکه را همراه هوادارانش بیرون راند و بسیاری از آنان را کشت. پس از پنجاه روز به سوی مدینه لشکر کشید و آنجا را نیز بدون مقاومت «علی بن حسین» ، حکمران مدینه، به تصرف خود درآورد و دوباره به مکه بازگشت. شهر مکه در محاصرۀ اقتصادی قرار گرفت، تا جایی که مردم از تشنگی و گرسنگی تلف می شدند. لشکریان معتز با آنان وارد جنگ شدند که جنگ آنها در روز عرفه بود. هزار و صد حاجی در خون غلطیدند و در آن سال، کسی در عرفات توقف نکرد.[16]
دلایل ناکامی نهضت علویان
اگرچه نهضت علویان پیروزی هایی نسبی به دست آورد؛ ولی به طور کلی و در سطح کلان به این دلایل ناکام ماند و شکست خورد:
1- سرکوب گری شدید عباسیان
بهره گیری حکومت عباسی از شیوه های سرکوب گرایانه و بکارگیری فرماندهان باتجربه در امور نظامی، عامل مهمی در شکست قیامهای علویان بود. آنان برای سرکوب علویان از تاکتیکهای پیشرفتۀ نظامی-اطلاعاتی بهره می بردند و علویان را که تجربه و نیروی چندانی در برابر این شیوه ها نداشتند، وادار به شکست می کردند. فشار سنگین عباسیان سبب ترس بیش از اندازۀ مردم برای شرکت در حرکتهای مخالف حاکمیت شده بود؛ به گونه ای که دوران عباسی، به ویژه متوکل، با سخت گیری کلی بر مردم، به ویژه شیعه شناخته می شود. شیعه، عنصری خطرناک برای عباسیان به شمار می رفت و آن گونه که گذشت، فشار دستگاه بر شیعیان تحمل ناپذیر بود. این وضع سبب شد تا بیش تر شیعیان راه تقیه را پیش گیرند و از ابراز اعتقاد خود دوری گزینند. در فضای ترور و اختناقی که عباسیان ایجاد کرده بودند، کسی نمی توانست خود را دوستدار اهل بیت علیهم السّلام معرفی کند. «صقر بن ابی دلف کرخی» در این زمینه می گوید: «وقتی متوکل، امام هادی علیه السّلام را به سامرا تبعید کرد، من بدانجا رفتم تا از وضعیت پیشوای خود آگاهی یابم. هنگامی که وارد شدم، «زرافی» دربان متوکل از من پرسید: چه خبر ای صقر؟گفتم: خیر و سلامتی. گفت: بنشین و برایم از گذشته و آینده بگو. با خود گفتم: عجب اشتباهی کردم که آمدم. پرسید: برای چه آمده ای؟گفتم: برای امر خیری آمده ام. گفت: شاید برای جویا شدن از احوال مولایت آمده ای؟!گفتم: مولایم کیست؟ مولای من امیر المؤمین(متوکل)است. گفت: بس کن!مولای حقیقی ات را می گویم. لازم نیست عقیده ات را از من مخفی داری؛ [زیرا من با تو هم عقیده ام ]. گفتم: خدای را سپاس. گفت: آیا می خواهی او را ببینی؟گفتم: بله، می خواهم. آن گاه پس از خارج شدن پیک حکومتی نزد امام رفتیم….» [17]
خفقان شدید حاکم سبب می شد تا نیرو و دقت فراوانی برای شناسایی و گردآوری شیعیان زیر بیرق نهضت تلف شود و رهبران نهضت نتوانند از توان واقعی شیعه در رسیدن به اهداف خود بهره برداری کنند.
2- نبود همه جانبه نگری در عاملان قیام
یکی از مشکلات اصلی علویان در قیام، نداشتن تیزبینی و تحلیل دقیق از شرایط حاکم وقت بود. فشارهای بیش از حد دستگاه، آنان را به شدت برانگیخته بود که در مقابل حاکمیت قد علم کنند و به فشارها پایان دهند. این عصبانیت و نارضایتی تا حد بسیاری ابتکار عمل را از آنان ستانده بود. آنان بدون رایزنی کافی و مشورت با امام، خود را آماده حرکت نظامی بر ضد عباسیان می کردند. تنها توجیه آنان از مشاوره نکردن و انجام واکنش سریع، مقابله جدی با حکومت زورمدار وقت بود؛ در صورتی که اگر مشاوره صورت می گرفت و همۀ جوانب سنجیده می شد، شاید قیام علویان پایان مطلوب تری می یافت.
3- کمبود نیروهای انقلابی
می توان گفت یکی از مهم ترین عوامل ناکامی و شکست نهضتهای اسلامی در طول تاریخ، نبود یا کمبود نیروهای پایبند به اصول و مبانی اسلامی و ارزشهای آن است؛ زیرا وجود این افراد در برهه ای که دفاع از کیان و حریم اسلام لازم است و علم قیام برافراشته شده، بسیار ضروری می باشد، تا قیام به اهداف عالی خود دست یابد. در این دوره از تاریخ شیعه نیز این کمبود که ضربۀ بزرگی به قیام و کامیابی در اهداف آن وارد ساخت، به چشم می خورد.
4- ناهماهنگی اعتقادی عناصر انقلابی
از مهم ترین عوامل شکست هر قیامی می توان به پراکندگی اعتقادی عناصر آن اشاره کرد؛ زیرا ناهماهنگی در باورهای شرکت کنندگان در هر حرکتی، سبب ایجاد شکاف، آشفتگی در عمل و انگیزه و ناهماهنگی در اهداف می شود و موجب هدر رفتن نیروها و نبود یکپارچگی در رسیدن به هدف واحد می گردد. در تاریخ، سخن از حضور عناصر فرقه های مختلفی چون زیدیه، جارودیه و نیز معتزله در این قیامها به میان آمده است. این فرقه ها در موضوع امامت و مسائل کلامی برداشتهای متفاوتی نسبت به شیعیان داشتند. این برداشتهای گوناگون در مسئلۀ امامت سبب می شد که در اهداف نیز ناسازگاری به وجود آید و این ناسازگاری تا حدّی، ضعف آنان را در رویارویی با عباسیان تشدید می کرد.
موضع گیری امام هادی (علیه السّلام) در برابر نهضت علویان
اگرچه امام در شرایط بسیار سختی به سر می برد و به شدت تحت مراقبت بود؛ ولی به عنوان پناهگاه شیعیان، حرکت آنها را زیر نظر داشت؛ البته شرایط به ایشان اجازه نمی داد که در جریانها حضور مستقیم داشته باشند. با این حال، از اخبار رسیده از اوضاع اقتصادی و سیاسی رقت بار شیعیان، متأثر می شد و در فرصتهای مناسب با دلجویی از آنان، در صورت امکان، آنان را مورد تفقد و رأفت قرار می داد.[18] اگر چه در آن خفقان شدید انقلابیون از رهبری کامل امام برخوردار نبودند؛ ولی از برخی روایات برمی آید که پندهای روشن گرایانه و راهنماییهای سودمند امام شامل حال آنها شده است.
عوامل عدم قیام توسط امام هادی علیه السّلام
1- فراهم نبودن شرایط
امام به هیچ روی، اوضاع جامعه را برای برپا داشتن قیام مناسب نمی دید. چون انقلابیون امام را کانون توجهات خود می دیدند، همواره تلاش می کردند تا ایشان را به عنوان رهبر جریان خود معرفی کنند و از حمایتهای بنی هاشم و افراد سرشناس و شیعیان حضرت بهره ببرند؛ اما امام به دلیل وجود فضای اختناق و فشار عباسیان برای حفظ جان مردم و شیعیان، قیام مسلحانه را به صلاح نمی دیدند.[19]
2- حفظ مصالح کلی و درازمدت جامعۀ اسلامی
برجسته ترین اهداف سیاسی پیشوایان اسلام در ادوار مختلف، حفظ جامعۀ اسلامی از خطر نابودی و نیز روشن نگه داشتن چراغ اسلام در کوران حوادث بوده است. آنان از رویارویی با ستم پیشگان و ضدیت با دستگاه ستمگر کوچک ترین هراسی نداشتند؛ ولی با درایت و تیزبینی، به شکل دادن مبارزات براساس شرایط حاکم و در نظر داشتن کامل اوضاع می پرداختند. نبود درک و آگاهی لازم برای جان فشانی در حفظ اسلام و ارزشها از یک سو و نیز نبود شرایط لازم برای پذیرش بی چون و چرای رهبری امامان در تمامی شئون زندگی و مظاهر آن از سوی دیگر، امامان را در تنگنایی دشوار قرار می داد و موجب می شد که آنها نتوانند آن گونه می خواهند به مبارزات شکل دهند. اگر چه شیعیان بسیاری اطراف امام هادی علیه السّلام را گرفته بودند؛ ولی نسبت آنها به تودۀ مردم ناچیز و اندک بود. فضای عمومی جامعه را انسانهایی رفاه طلب و بی تفاوت نسبت به سرنوشت سیاسی تشکیل می داد و امام نمی توانست از بنیۀ مردمی، آن گونه که می خواست بهره برداری کند. اندیشۀ جامعه را رعایت مصالح شخصی و رویکرد به زندگی مادی رقم زده و همین سبب شده بود که با حکمرانان فاسق خود، آنان نیز به بی بند و باری روی آورند. چنین مردمی به محض همسو نبودن جریانی که امیال و خواسته های آنان را به خطر می انداخت، در برابر آن جریان موضع گیری می کردند و اگر جریانی حق محور بود، مقابل آن نیز می ایستادند. به یقین، اگر امام هادی علیه السلام به برپایی چنین حرکتی اقدام می کرد، با مخالفت تودۀ مردم مواجه می شد. بر این اساس، ایشان چونان نیاکان وارستۀ خود، صلاح امت را در صبر و سکوت یافت و به قیام دست نزد.
3- تلاش برای پی ریزی جامعۀ بیدار
از دیگر اهداف مهم و اساس سکوت امام، تلاش برای پی ریزی جامعه ای بیدار و آگاه بود که در پرتو ایمان، به عنوان زمینه ای برای تحقق آرمانهای ارزشمند خلافت اسلامی و حکومت خاندان پیامبر صلّی اللّه علیه و اله عملی می شد. امام با پی گیری سیاست مبارزۀ منفی با حکام ستمگر و توجه به رشد و بالندگی امت اسلامی، به تودۀ مردم مهلت داد تا در این مدت، به بلوغ سیاسی لازم برسند و آرمانهای اسلامی و اعتقادی خود را فدای لذتهای زودگذر دنیایی نکنند و دریابند که سازشگری با ستم، آتشی برخواهد افروخت که به زودی دامان همۀ آنها را خواهد گرفت. در آن صورت، عرصه چنان بر آنان تنگ خواهد شد که خود دست به اقدام اصلاح گرانه ای بزنند و برای رهایی از زیر سلطۀ حاکمیتی که بانی فساد و تباهی در جامعه است، برخیزند؛ فساد و هلاکتی که روزی گریبان گیر آنان خواهد شد. در چنین شرایطی، موضع گیری صریح امام در برابر حاکمیت نه تنها اهداف یادشده را تضمین نمی کرد؛ بلکه به ناتوانی و فروپاشی جبهۀ حق می انجامید. بنابراین، امام در این مدت، مبارزه خود را در قالب غیر مسلحانه شکل داد و با نگارش نامه هایی به شیعیان خود در نقاط مختلف بلاد اسلامی، ایشان را به بصیرت در دین، دوری از افتادن در فتنه ها و جریانهای ساخته و پرداختۀ عباسیان دعوت می نمود. از جملۀ آنها، نامه حضرت به یکی از شیعیان اش در بغداد بود که در آن آمده است: «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم عصمنا اللّه و إیّاک من الفتنة فإن یفعل فأعظم بها نعمة؛ به نام خداوند بخشایگر مهرورز. خداوند ما و شما را از [افتادن در] فتنه [ها] مصون دارد. پس اگر چنین کند، هر آینه نعمت [خود را بر ما] بدان بزرگ داشته است.» [20]
پی نوشت ها
[1] منطقه ای در شام.
[2] تاریخ طبری، الطبری، ابا جعفر محمد بن جریر بن رستم، بیروت، روائع التراث العربی، بی تا ج 9، ص 8.
[3] تاریخ یعقوبی، ابن ابی یعقوب، احمد، تهران، بنگاه ترچمه و نشر کتاب، چاپ سوم، 1977 م، ج 2، ص 502.
[4] مروج الذهب و معادن الجوهر، ابو الحسن علی بن الحسین، ترجمه: ابو القاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ چهارم، 0731 ش، ج 2، ص 471.
[5] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 502.
[6] مروج الذهب، ج 2، ص 474.
[7] همان، ص 574؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 504.
[8] تاریخ الخلفاء، سیوطی، جلال الدین، بیروت، دار القلم، چاپ اول، 1406 ق، ص 408.
[9] تاریخ طبری، ج 9، ص 356.
[10] الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، بیروت، دار صادر، 1385 ق، ج 7، صص 80 و 90 و 162 و 189.
[11] مقاتل الطالبیین، الاصبهانی، ابو الفرج، نجف، مکتبة الحیدریه، چاپ دوم، 1965 م، صص 387-392.
[12] همان، ص 424-430.
[13] الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، علی بن ابی الکرم، بیروت، دار صادر، 1385 ق، ج 7، ص 407.
[14] همان؛ تاریخ طبری، ج 9، ص 271.
[15] تاریخ طبری، ج 9، ص 328.
[16] همان، ص 346.
[17] بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، بیروت، موسسه الوفاء، چاپ دوم، 1403 ق، ج 50، ص 194.
[18] اعلام الوری با علام الهدی، طبرسی، فضل بن الحسن، بیروت، دار المعرفه، 1399 ه. ق، ص 343.
[19] تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 505.
[20] أئمتنا، محمد علی دخیل، قم، دار الکتاب الاسلامی، چاپ سوم، 1429 ه.. ق، ج 2، ص 222.