چکيده
اصلاحات فرهنگي- اجتماعي امانالله در افغانستان، وسيعترين بخش اصلاحات وي به شمار ميآيد که در جهت مدرنيزه کردن اين کشور صورت گرفت و بیشک تأثيرگذارترين بخش نيز در برآيند اصلاحات محسوب مي شود. اهميت بحث در اين است که اصلاحات فرهنگي ـ اجتماعي، به عنوان زيربناي توسعه سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي، در جهت تجددخواهي و نوگرایي افغانستان انجام شد، اما همين بخش به عنوان علت اساسي، در برآيند اصلاحات نيز قلمداد ميشود.
اين نوشتار تلاشي است در پاسخ به اين پرسش که اصلاحات فرهنگي- اجتماعي امان الله در چه زمينه ها و چگونه صورت گرفت؟ در پايان، با بيان اين که نبود مدل مناسب در انجام اصلاحات و تقليد و اقتباس از مظاهر فرهنگ و تمدن غرب، بدون لحاظ ارزش هاي ديني، مذهبي و آداب و رسوم اجتماعي مردم افغانستان، به عنوان اساسي ترين دليل در برآيند اصلاحات، نقش اين بخش را روشن ميسازد.
واژهگان کلیدی
امان الله، افغانستان، اصلاحات، اصلاحات فرهنگي- اجتماعي.
مقدمه
رشد و پيشرفت هر جامعه در بخشهاي مختلف سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي، در گرو توجه به عناصر فرهنگي به عنوان زيربناي توسعه يافتگي در امور مذکور است؛ چنانکه به هر اندازه جامعه بتواند در ابعاد مختلف، نيروي فني و متخصص تربيت کند و از توانايي و مهارت آنها استفاده نمايد، به همان نسبت مي توان به پيشرفت آن جامعه در بخشهاي مختلف آن، اميدوار بود. اگر در جامعهاي پتانسيل پيشرفت وجود داشته و از لحاظ منابع طبيعي فوق العاده غني باشد، ولي نيروي انساني متخصص و فني وجود نداشته باشد که آن منابع را مديريت کند و از آن بهره برداري نمايد، چنين جامعهاي به پيشرفت و توسعه يافتگي نخواهد رسيد.
نظام آموزش در کشور، به عنوان يک عنصر فرهنگي، مي تواند نقش اصلي در ايجاد تغيير و تحول در نگرش افراد داشته باشد و گامهاي ارزشمندي در جهت تحقق اهداف مشخص جامعه بردارد و با داشتن قدرت فرهنگسازي، ميتواند ارزشهاي خاصي را در جهت پويایي و رشد فکري و فرهنگي جامعه نهادينه نمايد. برهمين اساس، وجود نيروي متخصص و لازم در هر جامعه، نيازمند يک سيستم آموزشي پويا و هدفمند است. همچنين آزادي انديشه و قلم و فضاي باز علمي را مي طلبد تا در آن، خلاقيت و استعدادهاي نهفته افراد شکوفا شود. بنابراين، سرمايه گذاري روي عناصر فرهنگي و نظام آموزشي، نتايج مثبت و سازنده – البته در طولاني مدت- خواهد داشت.
امان الله خان نوگرا نيز در افغانستان، جريان اصلاحات فرهنگي را از نقطه بسيار مناسب آغاز نمود؛ يعني از سامان بخشيدن به نظام آموزش وپرورش و مبارزه با بيسوادي. از آنجایي که تربيت نيروي فني و ماهر، به عنوان زيربناي توسعه سياسي، فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي به حساب ميآيد، وي دراين دوره، تأسيس مکاتب علمي و اکتشافي و توجه به علوم جديد را در دستور کار قرارداد. همچنين، در جهت مدرنيزه کردن افغانستان، تلاشهایي نيز درجهت اقتباس از فرهنگ غرب به عمل آورد که در تضاد با عنعنات ملي و رسومات مذهبي مردم افغانستان قرار داشت.
اصلاحات فرهنگي- اجتماعي، در مجموع برنامههاي اصلاحي وي، وسيعترين بخش آن به حساب ميآيد که به صورت جدي از طرف وي و همکارانش آغاز گرديد ولي طي اين فرآيند، با فراز و نشيبهایي همراه بود که در ادامه بررسي میشود.
پيشينه فرهنگي
با تشکيل حکومت مستقل در افغانستان (1747م/1126ش) تو سط احمدشاه ابدالي، نظام سياسي در آن کشور، بر اساس سلطنت مطلقه بنا گرديد و انحصار قدرت و رقابتهاي درونقبيلهاي پشتونيسم در تصاحب آن، نه تنها جامعه را به سوي هرج و مرج و تبعيض و بي ثباتي سوق داد و مردم از مسائل فرهنگي غفلت ورزيدند، بلکه پاي پديده شوم استعمار پير را نيز در جامعه باز کردند(1839م./1255ق) که تا دوره امان الله خان(1919م./1337ق) سايه اين پديده برجامعه افغانستان سنگيني مينمود.
افغانستان در مدت سلطه استعمار، نه تنها از لحاظ سياسي بلکه از حيث فکري- فرهنگي نيز در انزوا نگهداشته شد. با بررسي تاريخ اين کشور، جرقه اصلاح طلبي را ميتوان مدتها قبل از دوره امان الله مشاهده کرد؛ چنانکه پس از اولين شکست انگليسي ها(1842م) و با ورود سيدجمال الدين در فضاي سياسي کشور، تلاش هایي براي سامان بخشيدن در عرصه سياسي- فرهنگي صورت گرفت ولي بسيار ناچيز و زودگذر بود؛ چون حاکمان افغانستان نتوانستند وجود سيد را تحمل کنند. سيدجمال که مشکلات جوامع اسلامي را از جهالت و بي خبري مسلمانان ناشي ميدانست، در روز وداع، در ارگ بالاحصار کابل، تمام برنامه هاي اصلاحي خود را به اميرشيرعلي تقديم کرد[1] و در آن، تأسيس يک نشريه و دو مدرسه را به سبک جديد در امور ملکي و نظامي، به امير پيشنهاد داد.[2] اميرشيرعلي نيز به اين خواسته جامه عمل پوشاند و درسال1290قمری، براي نخستين بار، نشريهاي به نام شمس النهار منتشر شد که تا سال 1295قمری به مدت پنج سال ادامه يافت.[3] در عصر حبيب الله خان، نشريه ديگري بهنام سراج الاخبار (1323ق) و يک مدرسه، بهنام حبيبيه تأسيس گرديد. اين دو، در بيداري افکار مردم و رشد انديشه اصلاح طلبي و مشروطه خواهي در بين قشر روشنفکر و تحصيلکرده، نقش اساسي داشت و کمکم زمينه شکلگيري نهضت مشروطه را فراهم ساخت.
در همين عصر، محمود طرزي، شاکرد سيدجمال الدين، که سالها در عثماني تحصيل کرده بود، با دعوت حبيباللهخان، به افغانستان برگشت و در نقش يک اصلاحطلب مشروطه خواه، ظاهر شد. وي که به شدت دچار فقر فرهنگي بود، با حمايت و ترويج علوم جديد، گسترش نشريات و جذب روشنفکران، نقش اصلي در تحولات فرهنگي اين دوره و اصلاحات عصر امان الله داشت. با هدايت و راهنمايی وی، جرگه روشنفکران و اصلاحطلبان به کمال خود نزديکتر شد.[4] اماناللهخان نيز در اين حلقه عضويت داشت. اين حلقه، با توسعه انديشه آزادي خواهي و تجددطلبي و پرورش جوانان تحولطلب و ترقيخواه، مانند امان الله خان و عبدالرحمان لودين و…، کمکم زمينه انتقال اقتدار سياسي را از دست يک گروه نادان و کهنه پرست، به دست جوانان پرتحرک و جوياي نام آماده نمود.[5]
پس از به قدرت رسيدن امان الله در سال1919 و کسب استقلال سياسي افغانستان از انگليس، تحول بنيادين در عرصه فرهنگي- اجتماعي توسط همين روشنفکران و به رهبري امان الله خان صورت گرفت که اينک در پي خواهد آمد.
گسترش مکاتب
عمده ترين بخش اصلاحات امان الله در زمينه نظام آموزشي- فرهنگي کشور صورت گرفت. از آنجا که داشتن نيروي انساني ماهر و فني در رشته هاي مختلف، يکي از اصول اساسي پيشرفت کشورها تلقي ميگردد و آموزش، گام نخست در برنامهريزي توسعه نيروي انساني محسوب ميشود، ميتوان گفت که اساس توسعه اقتصادي و اجتماعي هر کشوري را نيروي انساني ماهر و متخصص تشکيل ميدهد و نظام آموزش با تربيت نيروي متخصص، توانايي جامعه را در نوگرايي و مدرن ساختن آن بالا ميبرد و آهنگ توسعه يافتگي آن را تقويت ميکند.[6]
امان الله خان نيز تصميم داشت با تعميم نظام آموزش همگاني، گشايش مدارس و مکاتب جديد و در نتيجه تربيت افراد فني، زيربناي يک جامعه مدني و مدرن را اساس گذاري نمايد. از اين روي، در ماده 68 قانون اساسي مصوب 1301، تحصيل و آموزش دوره ابتدايي را اجباري اعلام کرد و براي تحصيلات بالاتر از آن، تسهيلات زيادي در نظر گرفت. در اين زمان بودجه وزارت معارف بعد از بودجه وزارت حربيه و وزارت دربار، در درجه سوم قرار داشت.[7]امير براي گسترش تحصيل عمومي از دو عامل اجبار و تشويق استفاده کرد. بدين منظور اعلاميه هایي در مکانهاي عمومي پخش کرد و به تمام کارمندان دولت دستور داد که فرزندانشان را به مکاتب بفرستند تا الگو براي ديگران باشند. آنان در صورت نافرمانی از کار اخراج ميشدند.[8]
وی براي سازماندهي و تقويت سیستم تعليم و تربيت، معلمان مصري و ترکي استخدام نمود و همچنين يک هيات از باستانشناسان فرانسوي در سال 1922به رياست آلفرد فوجير (Alfred foucer) استاد دانشگاه سوربن، مأموريت يافت تا يک سیستم جديد براي آموزش عالي در افغانستان طرحريزي نمايد. سه مکتب متوسطه (دبيرستان) در کابل تأسيس شد که همگی در رديف مکتب حبيبيه بودند و زبانهاي مختلف خارجي در داخل هريک تدريس ميشد. اولين مکتب به نام مکتب «امانيه» در سال 1922 تأسيس گردید که بعد از مدارس فرانسوي، اين مدرسهاي نمونه بود و کلاسها به زبان فرانسوي تدريس ميشد و در آن پنج تا معلم فرانسوي که يکي از آنها زن بود و دوازده تا معلم افغاني تدريس ميکردند و تا سال 1926حدود 350 دانشآموز داشت. اين مکتب بعد از امان الله به نام «ليسه استقلال» مشهور شد. مکتب ديگر در سال 1923به نام «مکتب اماني» ساخته شد که همانند مکاتب آلماني بود. اين مکتب در سال 1926 تقريباً صد دانش آموز داشت و بعداً به نام «مدرسه نجات» تغيير نام يافت و در آن نيز چندين معلم آلماني تدريس ميکردند. سومين مدرسه در سال 1927به نام «مدرسه غاري» تأسيس گردید. در اين مدرسه درسها به زبان انگليسي تدريس ميشد. همچنين اولين مدرسه دخترانه به نام «عصمت» در سال 1921تأسيس شد که زير نظر ملکه ثريا (همسر امان الله خان) فعاليت ميکرد.[9]
علاوه بر اينها، مدارس فني- حرفهاي، مانند تلگراف، هنر، رسامي، نجاري، ساختمانسازي، کشاورزي، شيشهسازي، حسابداري، دارالعلوم العربي، پليس، موسيقي، بافندگي، معماري، بهداشت زنان، تدبير منزل زنانه و… در کابل تأسيس گرديد و مدارس مشابه در استان هاي جلال آباد، قندهار، هرات و مزار شريف نيز ساخته شد.[10]
با اين اقدامات مي توان گفت: پايدارترين خدمت امان الله خان، در زمينه آموزش و پرورش بود که از سال 1303تا 1307شمسی، بيش از 322 مکتب ابتدایي در هر بخش حکومتي تأسيس شد. در همين مدت 4832 دانشآموز، دوره ابتدايي را به پايان رساندند و 158 نفر، از دبيرستان فارغ التحصيل شدند و 151 نفر از دانشجويان دختر و پسر، براي تحصيلات عالي با هزينه وزارت معارف به کشورهاي فرانسه، آلمان، روسيه و ترکيه فرستاده شدند. همين دانش آموزان بودند که قشر ديوان سالار دهههاي بعدي را تشکيل دادند.[11]
اولين گروه دانشجويان دختر، در رشته پرستاري به ترکيه اعزام شدند.[12] و تعداد دانش آموزان ابتدایي تا سال 1927به 51 هزار نفر رسيد.[13] شاه برنامه هاي نيز برای آموزش عشاير پيريزي کرده بود و عملاً تعداد اندک معلم در گروههاي بزرگ عشايري فرستاد تا در کوچ همراهشان باشند و آموزش دهند.[14]
در کابل روشنفکران با اهداي کتب شخصي خود، کتابخانه ملي را تأسيس کردند و دولت با دادن عمارت و کتابخانه غني و نفيس نايب السلطنه، به کتابخانه ملي کمک شاياني کرد.[15]
توجه به علوم جديد
يکي از مسائلي که در اين زمان در جهت مدرنيزه کردن افغانستان مطرح گردید و زيربناي پيشرفت در عرصه هاي مختلف محسوب مي شد، لزوم توجه به علوم جديد و فراگيري آن بود که اصلاح طلبان به شدت خواستار آن بودند تا در کنار توسعه مدارس به سبک جديد، علوم جديد تدريس شود.
روشنفکران يکي از دلايل اصلي پسماندگي افغانستان را به فراموشي سپردن آموزش و کسب علم ميدانستند. محمود طرزي اظهار داشت:
در سال 1918میلادی، تنها افراد تحصيل کرده ايالت پنجاب هند از تمام افغانستان بيشتر بوده است. مردم افغانستان چندين نسل از معلمان باسواد و توانا محروم بوده اند؛ سنت و خرافه پرستي مسلط بوده و بنابراين افغانها همچون ساير هم کيشان مسلمانشان قادر به بهره برداري از منابع انساني و طبيعي سرشار خود نبوده اند.[16]
افغانهاي جوان، استدلال ميکردند که سلطه اروپا تنها به قدرت نظامي آن نيست، بلکه به دستآوردهاي فرهنگي، اقتصادي و صنعتي آن نيز منتسب است. افغانستان هم اگر بخواهد پيشرفت کند، بايد در کنار تکنولوژي نظامي، به اموری مانند برق، تلگراف، شيمي، خط آهن و … به صورت علمي و نهادمند دست یابد، آنان معتقد بودند که نوسازي آگاهانه، هرگز با اسلام ناسازگار نيست. در اين زمينه از آيات قرآن و احاديث نبوي نيز استفاده مي بردند. در مقابل اينها، گروهي سنت گرايان متعصب و مولوي هاي تاريکانديش قرار داشتند که مخالف هر گونه نوگرايي بودند و دانش جديد را به عنوان محصول کفار رد ميکردند، افغانهاي جوان معتقد بودند که چنين ديدگاهي خيانتآميز و جهل محض است و تأکيد داشتند که علماي کشور با سهلانگاري، بي اعتنايي و جهلشان، در حق کودکان اين سرزمين ستم کرده و آسيب بزرگي به آنان رسانده اند. آنان اظهار ميداشتند که سنتگرايان به جاي مطالعه قرآن و بيان دستورهای درست ديني، قرآن را طوطي وار از حفظ قرائت ميکنند و منتقدانشان را به سبب پنهان کردن جهلشان، مرتد و بيدين ميخوانند.[17]
طرزي تأکيد داشت که به اتهامات و بدگويي هاي سنتگرايان که از روي جهل به آن متوسل ميشوند، نبايد مجال داد تا در راه نوگرايي مانع ايجاد شود که به اعتقاد او، در اساس و اصول با آموزهاي اسلامي سازگار بود. وی اين سؤال را مطرح ميساخت که چطور ميتوان از مردم مسلمان افغانستان خواست تا علم و تکنولوژي را بيديني تلقي کنند، در حاليکه پيشرفت در اين زمينه، استحکام دفاعي کشور و حفظ استقلال آن را باعث خواهد شد و پذيريش تکنولوژي غرب، لزوماً به معناي پذيريش اخلاقيات غربي نيست.[18]
براي آموزش علوم و تکنولوژي جديد که غرب سردمدار آن بود، تلاشهايی صورت گرفت تا دانشآموزان ابتدا زبانهاي خارجي را ياد گيرند. بدين منظور مدارس آموزش زبانهاي خارجي در کشور تأسيس گردید و حتي در مدارس امانيه و غازي، درسها به زبانهاي فرانسوي و انگليسي تدريس ميشد.[19]
يکي ديگر از اصلاحطلبان به نام عبدالهادي داوي، استدلال ميکرد که براي کسب علم و تکنولوژي جديد، بايد به کشورهاي پيشرفته غربي مسافرت کرد. وی براي تأييد نظر خود، به احاديث نبوي توسل ميجست که مسلمانان را براي آموزش علوم تشويق و ترغيب میکند. وي تأکيد داشت که همين مسأله، باعث شد که غرب، دستآوردهاي علمي گذشته اسلام را جذب کند. علم و دانش با هر زبان و خواستگاهي مفيد است. يکي ديگر از افغانهاي جوان در برابر سنتگرايان، استدلال ميکرد که اگر علم جديد و تمام دستاوردهاي آن با اسلام بيگانه است، پس بايد راه ورود کالاهاي خارجي حتي گوگرد و پوشاک را نيز متوقف کرد، کاري که به برهنه ماندن مردم افغانستان و فقدان روشنایي خواهد انجامید.[20] در جدال بين سنتگرايان و تجددخواهان، ابتدا غلبه با تجددخواهان بود و حتي عدهاي از دانش آموزان را به کشورهاي خارج فرستادند تا با هزينه وزارت معارف در آنجا تحصيل نمايند، ولي در نهايت سنتگرايان در اين نبرد، پیروز شدند و اصلاحات را با بنبست مواجه ساختند.
گسترش نشريات و فضاي باز روشنفکري
از ويژگيهاي بارز اين دوره، گسترش انديشه آزادي خواهي، نوگرايي و روشنفکري بود. در اين عصر، هم به علت باز شدن پاي کارشناسان و دانشمندان خارجي در افغانستان و برقراري تماس فرهنگي با جهان خارج و در نتيجه آشنايي مردم با طرز زندگي در کشورهاي پيشرفته و هم به دليل حمايت و توجه شخص امان الله به جوانان اهل قلم و تحولطلب که در جهت پيشرفت و ترقي افغانستان کوشیدند، فضاي مکدر سياسي و جو خفقان اجتماعي دورههاي پيشين به محيط باز و روشن اجتماعي مبدل گشت:
از آنجا که امان الله خان، آزادي مطبوعات و امنيت قلم را تا حد زيادي تأمين کرده بود، فضاي مناسبي براي اتصال حلقه هاي روشنفکري از طريق نشر و توسعه جرايد به وجود آمد و بر عکس دوره هاي قبل که هرگونه آزادي خواهي و روشنفکري را مغاير با اهداف سلطه ميپنداشتند و دگرگونه انديشان را به زودترين وقت، يا از صحنه زندگي حذف مي کردند و يا در سياه چالها گرفتار ميساختند، اينک در فضاي باز اجتماعي، روشنفکران ملي گرا نيز از زندان رها شدند؛ از جمله آنها عبدالرحمان لودين معروف به «کبريت» و عبدالهادي داوي مشهور به «پريشان» بود که در بهسازي و نوسازي کشور خود کوشيدند و در گرو همکاري با شاه جوان و مترقي خواه، در پيشبرد امور سياسي- فرهنگي سهيم شدند. داوي اولين شماره نشريه امان الافغان را در 22 حمل 1289شمسی، اوريل 1919میلادی منتشر ساخت و کبريت، عضويت مجلس قانونگذاري افغانستان را بهدست آورد.[21]
در اين زمان، روزنامه هاي متعدد دولتي و خصوصي به زبانهاي فارسي و پشتو در کابل و شهرهاي بزرگ منتشر شد و ميتوان اين دوره را دوره گسترش و تعميق و تحول در نظم و نثر دري در افغانستان شمرد.[22] در این دوره نويسندگان، سرايندگان و روزنامه نگاران برجستهاي ظهور کردند. از ميان آنها محمود طرزي، عبدالرحمان لودين (کبريت) و عبد الهادي داوي (پريشان)، نقش بارزتري در تأسيس و توسعه مطبوعات، نشر فرهنگ و آزاديخواهي داشتند و با نوشتن موضوعات اجتماعي- سياسي در قالب نظم و نثر، در بيداري و رشد افکار تجددخواهي سهم فعالی داشتند.[23] محمود طرزي با ارائه مقالات متعدد حقوقي، سياسي، اجتماعي و فرهنگي و مطرح کردن موضوعاتی چون: اتحاد اسلامي، ضرورت و منافع استقلال، لزوم فراگيري علم و تکنولوژي روز و عقبماندگي مسلمانان و… به عنوان «نوآور برجسته» و «پدر ژورناليسم» در صحنه ادبيات و نويسندگي و مسائل سياسي قلمداد مي شود.[24] و نشريات علاوه بر کابل در شهرهايی چون قندهار، هرات، جلالآباد و مزارشريف، رشد فزاينداي يافت؛ چنانکه نشريه ارشاد النسوان در کابل(1299ش/ 1922م)، به مديريت «الف- ري» و روحافزا خانم، نشریه اتحاد مشرقي در جلالآباد (1299ش)، به مديريت برهانالدين کشککي، اتفاق اسلام در هرات(1298ش)، به مديريت عبداللهخان هروي، بيدار در مزار شريف،(1300ش)، و تقريباً 23 نشريه با هزينه دولت راه اندازي شد و جرايد غيردولتي انيس، نوروز و افغان به مديريت محیيالدين انيس، نوروزعليخان نوروز و پاينده محمدخان فرحت و… راه اندازي شد.[25] علاوه بر نشرياتی که اصلاحطلبان منتشر ساختند، کتابهاي زيادي از زبانهاي مختلف به فارسي ترجمه شد که زيربناي پيشرفت و ترقي کشور را بيداري مردم و فراگيري علوم جديد معرفي ميکردند.
آزادي در اعمال ديني و مذهبي
اقدام ديگري که بر اساس رويکرد تجددخواهي صورت گرفت، آزادي در انجام دادن اعمال مذهبي بود که پيش از اين اقلیتهاي مذهبي از چنين نعمتي برخوردار نبودند و به صورت پنهاني، برخي از مراسمات خود را برگزار ميکردند. براي پي بردن به اهميت اين اقدام، لازم است کمي به گذشته برگرديم تا مشخص شود که محروميت و محدوديت در چه حدي وجود داشته است.
مردم افغانستان از همان آغاز ظهور اسلام و نفوذ آن در سرزمين هاي شرقي، اسلام را پذيرفتند و اکنون حدود 99٪ مردم افغانستان مسلمان هستند، اما از نظر مذهبي و نحله هاي ديني، جمعيت مسلمان کشور يک دست نيستند و در بدو امر به دو فرقه شيعه و سني تقسيم ميشوند. اکثريت مردم سني هستند و از آن ميان 65-70٪ از کل جمعيت افغانستان از مذهب حنفي پیروی میکنند.[26] تشيع در افغانستان از نظر جمعيت، دومين مذهب مردم محسوب ميشود و آمار تقريبي 25-30٪ از کل جمعيت را براي پيروان اين مذهب ارائه دادهاند و هزارهها، اکثريت قريب به اتفاق پيروان تشيع را در افغانستان، تشکيل ميدهند.[27]
در افغانستان جوامع شيعه هميشه محکوم و رعيت بوده اند و در مقابل، اقوام پشتون همواره حاکم و زمامدار. ودر طول تاريخ، علاوه بر اينکه حکومت در دست سنيها بوده، همواره برتري مذهب تسنن بر تشيع نيز مطرح میشده و شيعيان از ديرباز، شهروندان درجه دو و بلکه پايينتر از آن شناخته ميشدند. رفتار متعصبانه و تحقيرآميز اهل سنت با شيعيان، علاوه بر نابودي وحدت اجتماعي، محروميتهاي اجتماعي و محدوديتهاي مذهبي را نيز براي شيعيان به دنبال داشته است. حاکمان مستبد که پايههاي حاکميت، خويش را بر بنيان زور و اجبار استوار ساخته بودند هميشه براي حفظ حاکميتش از تعارض مذهبي مردم افغانستان استفاده بردهاند. آنان هرچند خود هيچگونه تعهدي در برابر دين و مذهب نداشتند، همواره در زمره پيروان مذهب اکثريت حنفي قرار داشتند و براي دلخوشي آنان ناجوان مردانه بر شيعيان ستم ميکردند. البته در اين ميان، نقش استعمارگران به ويژه انگليس را در دامن زدن به اختلافات مذهبي نبايد ناديده گرفت.[28]
حاکمان سرسپرده استعمار، همواره سعي بر تحميل مذهب اکثريت بر اقليت داشتند؛ چنانکه عبدالرحمان براي از بين بردن فقه جعفري و مذهب تشيع و جايگزين کردن فقه ومذهب حنفي، سياستهاي مختلفي را اعمال کرد. وي با غيرقانوني خواندن مذهب تشيع، حکم تکفير و رافضي بودن شيعيان را از علماي اهل سنت گرفت و روحانيان سني مذهب وابسته به دربار، هر روز پس از اداي نماز درمساجد، مردم اهل سنت را به جهاد عليه شيعيان تشويق ميکردند و امير اعلام کرده بود: اشخاصي که در اين جهاد مقدس شرکت کنند، اموال و دارايي شيعيان هزاره به عنوان جايزه به آنها داده خواهد شد و زنان و اطفال شيعيان هزاره کنيز و غلامشان خواهند بود. امير به علماي اهل سنت دستور داده بود که «کتابچه و اعلاني به عوام، انشا نمايند در ثبوت تکفير طايفه بربري هزارهها و رد عموم روافض شيعيان، مشروط بر اينکه در عنوانات مندرجه آن براي دليل، بعضي آيات قرآني و احاديث نبوي ذکر کنند و ملت سني را عمدتاً ترغيب و تحريض به جنگ و دفاع بربريان نمايند».[29] و اجراي شعائر شيعيان (اقامه نماز با دستان باز و عزاداري در ماه محرم) به صورت آشکار، ممنوع بود و حقوق مذهب جعفري از سوي دولت به هیچ وجه رسمت نداشت.[30]
وی سپس مولوي هاي اهل سنت را براي تعليم و ترويج مذهب حنفي، به مناطق شيعه نشين اعزام نمود و شيعيان را مجبور ساخت که دعاوي حقوقي خويش را بر اساس فقه حنفي حل و فصل کنند.[31]
با اعلام ممنوعيت اعمال مذهبي شيعيان توسط عبدالرحمان که در قبال غيرقانوني بودن مذهب تشيع و صدور فتواي علماي اهل سنت در مورد تکفير شيعيان صورت گرفت، جامعه به سوي فروپاشي زندگي جمعي سوق داده شد؛ زيرا اعلان حکومتي و فتواي ديني مردم عوام، اهل سنت را در تعارض جدي و ستيز دايم با اهل تشيع قرار داد؛ به گونهاي که آثار و پيآمدهاي اين سياست ظالمانه و غير انساني در حکومتهاي بعدي افغانستان تا به امروز در ابعاد مختلف جامعه خود را نشان داده است. حتی با فروپاشي نظام کمونيستي در افغانستان و تشکيل دولت موقت مجاهدين در پیشاور، حضور اهل تشيع از سوي هيچ يک از رهبران جهادي اهل سنت لحاظ نگرديد و تقريباً يک سوم جمعيت افغانستان را ناديده گرفتند. در رأس همه آنها مولوي يونس خالص قرار داشت که با شرکت دادن اهل تشيع[32]در ساختار نظام سياسي افغانستان به شدت مخالف بود.[33]
با روی کار آمدن امان الله خان، وی در جهت اصلاح سياستهاي داخلي خود، وحدت ملي را محور قرار داد و براي از بين بردن تعصبات مذهبي اقدام نمود. وی بدون در نظر گرفتن تعلقات قومي و نژادي، براي همه اتباع افغانستان، آزادي مذهبي و فکري قائل شد و همچنان با محور قرار دادن برابري و برادري از لحاظ اجتماعي، براي همه امتياز يکسان در نظر گرفت. او در ماده هشت قانون اساسي خود بيان کرد که همه مردم افغانستان، بدون تفوق ديني و مذهبي، تبعه افغانستان محسوب ميشوند. او در ماده نهم آن آورده است: «کافه تبعه افغانستان در امور ديني ومذهبي ونظامات سياسي دولت پابند بوده و آزادي حقوق شخصي خود را مالک هستند»[34]. به دنبال آن «مراسم مذهبي و تکيه گاه هاي پيروان مذهب اماميه عملاً آزاد شد و بردگان هزاره، ميراث دوره امير عبدالرحمان از بردگي نجات يافت».[35] امير براي اثبات صداقت خود و جديت در راه وحدت اجتماعي «روز عاشورا خودش شخصاً در چنداول به مجلس تعزيه داري حاضر مي شد.»[36] وی براي جلوگيري از تبعيض و دخالتهاي تفرقه افکنانه استعمار، در نظر داشت در قانون اساسي خود تنها به رسميت دين اسلام اکتفا کند و از عنوان کردن مذهب خاص، خودداري ورزد، ولي در اجلاس لویي جرگه دوم، وی با فشار شديد، عدهاي از علماي اهل سنت، به تصويب و رسميت مذهب حنفي تن داد و به پيشنهاد علامه کاتب هزاره، براي رسميت یافتن مذهب تشيع نيز تمايل نشان داد، اما در برابر موضع گيري سخت متعصبان اهل سنت از اعطاي رسميت به تشيع منصرف شد.[37]
اصلاحات فرهنگي اجتماعي امان الله
اصلاحات امان الله در افغانستان شامل دو مرحله مي شود که اجراي هر يک، به سبک خاصي صورت گرفته است: مرحله اول، شامل اصلاحات قبل از سفر او (دسامبر1927م) به برخي از کشورهاي اروپایي و آسيايي ميگردد. اين دوره اصلاحات که با موفقيت و استقبال مردم روبه رو گرديد، نسبتاً زيربنايی بود، اما مرحله دوم اصلاحات وي که پس از بازگشت از کشورهاي خاور نزديک و اروپا، (ژوئن 1928م) انجام گرفت، نسبتاً روبنايی و برگرفته از فرهنگ غرب بود. شاه که در اين سفر تحت تأثير تمدن غرب قرار گرفته بود، عجولانه تر از پيش و با شتاب زده گي هرچه تمام تر، برنامه اصلاحات خود را براي متمدن کردن افغانستان از سر گرفت. او که در اين سفر با تمدن، صنعت و تکنولوژي غرب از نزديک آشنا شده و به عمق عقب ماندگی افغانستان پي برده بود، بيش از پيش به فکر متجدد کردن افغانستان برآمد «به گونهاي که بوي تجددبازي او را بيهوش کرده بود».[38]
امان الله پس از بازگشت از سفر خارجي، گرايش غرب گرايانه به خود گرفت و برنامه هایی را اعلام کرد که در آنها يکسره به عنعنات ملي و رسومات مذهبي حمله شده بود. مثلاً از مردم خواست که مثل غربيان لباس بپوشند و مانند آنها آرايش نمايند و جمعه ها را که روز تعطيلی مسلمانان بود، روز کاري اعلام نمود و بهجاي آن روز پنجشنبه را روز تعطيل قرار داد، غافل از اين که نام جمعه بهدنبال خود بار معنایي دارد و با اعتقادات مردم مسلمان افغانستان در ارتباط است.[39]
برنامه ها از خانواده، جدا ساختن امور عمومي از مذهب[40]، منع کردن نسوار، قمار، چرس، الکل، ترويج وسايل تفريح و سرگرمي مانند سينما و تئاتر،[41] آموزش يکجاي دختران و پسران در مدارس، تعيين حداقل سن ازدواج، تبديل تاريخ هجري شمسي به تاريخ ميلادي، امتحان گيري از ملايان و جواز گرفتن امامان مساجد از دولت.[42]
امان الله بر عکس برنامه هاي اصلاحي قبل از سفرش که نسبتاً زيربنايي بود، نظير تدوين قانون اساسي و سامان بخشيدن به نظام آموزش و پرورش و دگرگوني ارکان دولت و… که با مشورت ديگر اصلاح طلبان به اجراي آن اقدام کرد، اينک با تقليد سطحي از فرهنگ غرب، اصلاحات کاملاً رو بنایي را به اجرا گذاشت که حتي هم قطاران قبلياش نيز با برخي از اصلاحات جديد وي و سرعت در اجراي آنها موافق نبودند. اما امير به قول «غبار»، ديگر «آن مرد گذشته نبود. او بسيار خودرأي، خودخواه ومغرور شده بود و با اقدامات عجولان هاي که نمود، به زودي افغانستان را مستعد يک انفلاق منفي نمود»[43]. همکاران نزديک او مانند محمود طرزي و محمدولي خان، نه تنها در طرح نقشه او شرکت نداشتند، بلکه با محتواي بسياري از موارد و طرز اجراي آن مخالف بودند و دليل مخالفت خود را نيز بيان مي کردند، ولي شاه با بي اعتنايي با آنان برخورد مي نمود.[44]
شاه براي تصويب اين گونه برنامه ها، لويی جرگه هزار نفري در پغمان منعقد ساخت (1307هـ ، 1928م) و برنامه هاي ذيل را به تصويب رساند:
1. نکاح صغيره ممنوع؛
2. سن ازدواج 18 تا 22 سال تعيين گرديد؛
3. ملايی به داشتن شهادتنامه مشروط شد؛
4. ماليات زمين افزوده شد؛
5. بيرق ملي به علامت کوه، خورشيد و خوشه گندم مبدل گرديد؛
6. وضع حجاب آزاد گذاشته شد؛
7. خدمت اجباري به مدت سه سال بدون دادن عوض تعيين گرديد؛
8. تأسيس اداره تفتيش عمومي زير نظر مستقيم شاه و تأسيس شوراي ملي انتخابي از 150 نفر وکلاي با سواد کشور، به جاي شوراي دولت؛
9. آزادي مطبوعات و انتقاد، براي جلوگيري از رشوه.
تصويب اين قوانين، نارضايتي ملايان را باعث گرديد و نمايندگان مجلس لویي جرگه نيز در پايان کار، با ناراحتي و آشفتگي مجلس را ترک گفتند؛ برخي از آنان شاه را به بي ديني و بعضي ديگر به بدعت در دين متهم کردند.[45]
روشنفکران نيز در اثر لجاجت شاه در برخي امور، از جمله در اختيار داشتن مقام صدارت و مسئوليت نداشتن وزراي دولت در شوراي ملي، از شاه دلخور شدند و از همين جا بود که تجريد سياسي آغاز گشت.[46]
کشف حجاب و متحدالشکل کردن لباس
يکي از برنامه هاي اصلاحي امان الله که در جهت نوگرایي و مدرنيزه کردن افغانستان صورت گرفت، کشف حجاب زنان و متحدالشکل کردن لباس مردان به سبک لباس هاي غربي بود. اين برنامه پس از پايان سفر امان الله خان به کشورهاي خارجي انجام گرفت.
امان الله در دسامبر (1927م) با ملکه ثريا وگروهي از رجال دربار، به دعوت دولت ايتاليا به سفر خارج رفت و در طي آن، از چندين کشور اروپايي و آسيايي نظير هند، مصر، ايتاليا، فرانسه، آلمان، لهستان، انگلستان، شوروي، ترکيه و ايران ديدار کرد و در همهجا با پذيرایي و استقبال گرم مقامات دولتي مواجه شد. وی در طي اين سفر، در زمينه همکاري اقتصادي- فرهنگي با کشورهاي پيشرفته مذاکراتي انجام داد و پس از حدود هفت ماه در ژوئن 1928 به کشور بازگشت.[47]
شاه در جريان اين سفر، تحت تأثير فرهنگ و تمدن غرب قرار گرفته و صنعت و تکنولوژي غرب، چشمان وي را خيره ساخته بود، به گونهاي که پس از بازگشت به وطن، به شدت به عقبماندگي افغانستان اعتراض داشت و معتقد بود که براي رسيدن به کشورهاي اروپايي، بايد صورتاً و سنتاً غربي شد. از اين روي، با شتاب زدگي هرچه تمامتر به تقليد سطحي از مظاهر فرهنگ و تمدن غرب پرداخت و تصميم داشت که بزرگترين تغييرات را در کمترين زمان انجام دهد. وی اقداماتی انجام داد که نمادهاي ارزشي پيشين را که شخص شاه قبلاً مروج و مشوق آن بود ـ نظير استفاده از محصولات وطني به ويژه لباس و پارچه وطني-[48] زير سؤال برد و اينک بر تن شاه، بجاي لباسهاي ساده و يقه بسته وطني، کت و شلوار و کروات غربي خودنمايي ميکرد.
شاه در ابتدا از آزادي زنان سخن گفت و به دفاع از حقوق آنان برخاست. به دنبال آن همسرش، ملکه ثريا در ماه جولاي 1928م، طي مقالهاي در جريده امان افغان، ضرورت رفع حجاب را بيان کرد. شاه پس از آن، زنان مأمور ارشد و معارف شهر را در قصر شاهي دعوت نمود و با آنان از پيشرفت و آزادي زنان در ساير کشورها صحبت کرد و اظهار داشت که اگر شوهرانشان به آنها آزادي نميدهند، حق دارند ايشان را هدف گلوله قرار دهند و وي شخصاً سلاح لازم را براي اجراي اينکار در اختيارشان قرار خواهد داد.[49]
پس از آن، شاه امر نمود تا در جادههاي مخصوص، در کابل، تابلوهایي با این عبارت گذاشتند: «هيچ زني با برقع نميتواند از اينجا عبور نمايد.» وی اين برنامه را با اجبار و قرار دادن پليس در چهارراه ها به معرض اجرا گذاشت. بعد از آن بسياري از زنان فقير که توان پوشيدن لباس خوب را نداشتند و لباسهاي خود را زير چادر پنهان کرده، براي خريد بيرون مي آمدند، مجبور شدند براي خريد مايحتاج شبانهروزيشان از بازارهاي مناسب خودداري نمايند.[50]
به مردان نيز دستور داده شد که بجاي لباس سنتي، لباس متحدالشکل درشي و کلاه شاپو بپوشند و با اجبار و تهديد به جريمه نقدي، به اجراي اين برنامه اقدام نمود. در اين هنگام بسياري از مردم، علاوه بر اينکه توان خريد چنين لباسي را نداشتند و با طرز پوشيدن آن آشنا نبودند، امکان تهيه چنين لباسي نيز براي آنها فراهم نبود؛ زيرا اين نوع لباس به قدر کافي در کشور وجود نداشت و مغازهاي نبود که برای صد هزار نفر کت و شلوار و کلاه شاپو تهيه کند. از اين رو، بسياري از مغازه داران کلاههاي افسران را بر سر ميگذاشتند و تطبيق اجباري اين برنامه، موجي از بدبيني به اصلاحات را در بين مردم برانگيخت.[51] بدتر از همه اين بود که سلام دادن با دست منع شده بود و مردم بايد بهرسم فرنگ، کلاه از سر بر ميداشتند و آن را تکان ميدادند. اين وضعيت شهر را به يک تابلوي کاريکاتور مبدل ساخته بود. از سوي ديگر، مردم سيک که بر اساس دستورهای ديني خود موهاي بلند خودشان را با دستار مي پیچيدند، مجبور شدند که با کلاه پشمي کشدار، سر و دستار را يکجا بپوشانند.[52]
البته شبيه اين گونه اصلاحات را مصطفي کمال آتاترک کمي زودتر در ترکيه و رضاشاه کمي ديرتر در ايران به اجرا گذاشتند[53] و ميتوان گفت: کشف حجاب در ممالک شرقي، چيزي جز مبارزه با پوشش اسلامي و ترويج لباس غربي نبود. اجراي اينکار محتاج دو شرط بود: اول زمينه فرهنگي- اجتماعي براي پذيرش لباس غربي؛ دوم يک عامل اجرا کننده که زور داشته باشد.[54] عامل دوم در هر کشور، شخص اول مملکت یعنی شاه بود. در مورد شرط اول، تلاش هایي صورت گرفت تا این زمینه فراهم شود ولي ناموفق بود؛ چنانکه در تابستان 1927م( 1307هـ ) انجمن حمايت از زنان را برای همین منظور بهوجود آورد و «دوازده نفر از وکلاي زنان کابل، اداره انجمن را به دست گرفتند و شروع به تبليغ و ترويج بي حجابي کردند.»[55]
شاه براي رسيدن به اين هدف، در 15 ميزان 1307ش( 1928م) مجلسي متشکل از مأموران و کارگزاران بلندپايه دولتي و شخصيتهاي برجسته پايتخت به مدت پنج روز در باغ وزارت خارجه برپا نمود. در آن مجلس، با اعلام رسمي رفع حجاب، ملکه ثريا با روي باز شرکت کرد و شاه بيانيهای طولاني در مورد عقب ماندگي و مزخرفات جاري کشور ارائه کرد و نیز فیلمي از سفر خارجي خود را به نمايش گذاشت و از مردم خواست تا زنانشان را آزاد بگذارند و با دست به طرف ملکه نيز اشاره کرد و گفت: «به هرحال شما خانم را خواهيد ديد» و خانمش در برابر حاضران، پرده از روي برانداخت.[56]
نتيجه
امان الله خان در جهت پيشبرد افغانستان، این مسأله را درست تشخيص داده بود که تربيت نيروي انساني و فني را به عنوان زيربناي توسعه سياسي، فرهنگي و اقتصادي قرار دهد. برهمين اساس، در راه اندازي و توسعه مدارس به سبک جديد، تلاش هاي زيادی نمود اما در چگونگي اجراي آن، نتوانست از يک مدل که مناسب جامعه افغانستان باشد، الگوبرداري نمايد و يا خود، چنين مدلي را طرح و اجرا کند. به نظر وي تمام کشورهاي پيشرفته آن روز جامعه غرب، ميتوانستند الگوي مناسب براي پيشرفت افغانستان باشند لذا از کشورهاي مختلف مانند، مصر، ترکيه، ايتاليا، آلمان و فرانسه، معلم استخدام نمود. سه مدرسهاي که وی در کابل تأسيس کرد، هريک کپي برداري از يک کشور خاص بود. مثلاً مدرسه امانيه(استقلال) نه تنها کپي مدارس فرانسوي بود، بلکه معلمان فرانسوي در درون آن به زبان فرانسوي تدريس مي کردند. مدرسه اماني(نجات) الگوبرداري از مدارس آلماني بود و در آن معلمان آلماني تدريس ميکردند. و در مدرسه غازي نیز دروس به زبان انگليسي ارائه ميشد و بعداً تعدادي از فارغ التحصيلان دختر و پسر همين مدارس، براي تحصيل در مقاطع بالاتر به کشورهاي پيشرفته خارج اعزام شدند.
از سوي ديگر، اجراي موفقيت آميز برنامه هاي اصلاحي امان الله در مرحله اول که تا سال 1924م(1303ش)، انجام گرفت، او را مغرور ساخت و در دوره دوم اصلاحات که از سال 1927شدت يافت، بسياري از همکاران و مشاوران نزديک خود را که در مرحله اول اصلاحات همکاری داشتند آزرده نمود و از خود دور ساخت. در اين امر نبايد دخالتهاي مرموزانه استعمار را ناديده گرفت. او خودخواهانه، برنامه هايی را به اجرا گذاشت که نه با آداب و رسوم جامعه افغانستان همخواني داشت و نه عامل پيشرفت و ترقي به حساب ميآمد و جز تقليد کورکورانه از فرهنگ غرب، نميشود آن را توجيه کرد؛ برنامه هايی که آداب زندگي مردم را به مسخره گرفته و به ارزشها و باورهاي ديني مردم حمله کرده بود. بدين ترتيب، وی حمايت و پشتيباني مردم را از دست داد. روند اينگونه اصلاحات که پس از پايان سفر خارجي امان الله شدت گرفت، رويکرد مردم را نسبت به اصلاحات تغيير داد. مردم متوجه شدند که اجراي برنامههاي اصلاحی او، باعث پيشرفت ماندگي نيست، بلکه آن را اهانت به فرهنگ ملي قلمداد کردند و بهانه اي شد براي يک عده افراد فرصتطلب تا از آب گلآلود ماهي بگيرند و کلاً جريان اصلاحات را عوض کنند.
مهمتر از همه مسألهاي که بي تجربگي شاه را ميرساند، اين بود که وي در برابر يک عده افراد بانفوذ در جامعه مانند روحانیان موضع گيري سختي نمود و مسأله امتحان گيري از ملايان را مطرح ساخت. در جامعه بسته و قبيلهاي افغانستان، دست پنهان استعمار چنان مولوي تراشي و ملاگرايي را جا انداخته بود که هر موقع مي خواستند مي توانستند از وجود چنين عناصر خود فروخته استفاده ببرند، همچنان که در تکفير پيروان مذاهب ديگر از آنان استفاده نمودند.[57] اينک امان الله در تحريک مردم، در ظاهر براي دفاع از دين، ولي در واقع براي بهدست آوردن امتيازات از دست رفته شان و شکست اصلاحات، از وجود آنان استفاده نمود.
از سوي ديگر، متحدالشکل کردن لباس مردان به سبک غربي به ويژه مجبور ساختن نمایندگان در لویي جرگه پغمان به پوشيدن کت و شلوار، کروات و کلاه شاپور، نارضايتي نمايندگان را موجب گرديد.[58]
آنچه بيش از همه احساسات عموم مردم را تحريک کرد، حرکت غرب گرايانه شاه پس از سفر اروپايياش در جهت کشف حجاب بود که تنفر مردم از اصلاحات و مبارز عليه آن را باعث گرديد که تا سقوط دولت اماني ادامه يافت.
در نهایت امان الله با همه تلاش هایی که انجام داد و تدابيری که اندیشید، در اجراي اصلاحات شکست خورد و از سوي مولوي هاي سنت گرا، به بي ديني متهم شد. شايد بتوان گفت: لجاجت شاه در اجرای اصلاحات، نبود مدل مناسب براي اصلاحات، ناديده انگاشتن ارزشهاي ديني و مذهبي و آداب و رسوم اجتماعي و نیز دور ساختن برخي از مشاوران و همکاران قبلي خودش از دربار، باعث تجريد سياسي و شکست اصلاحات او گردید.
منابع
1. انوشه، حسين و ديگران، دانشنامه ادب فارسي، ج3 (ادب فارسي در افغانستان)، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ دوم،1381هـ .
2. پوهنيار، سيدمسعود، ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان، پشاور، سبا کتابخانه، چاپ دوم،1376.
3. جمعي از پژوهشگران، افغانستان ( مجموعه مقالات)، مترجم: سعيد ارباب شيراني و هوشنگ اعلم، تهران: بنياد دائرهالمعارف اسلامي، چاپ اول، 1376هـ .
4. جمعي از پژوهشگران، تغيير لباس و کشف حجاب به روايت اسناد، مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول، 1378.
5. جمعي ازپژوهشگران، کشف حجاب ازسوي رضاخان، تهران: مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول1377.
6. جمعي از پژوهشگران، مجموعه مقلات افغانستان و نظام سياسي آينده، قم: زلال کوثر،1381.
7. حبيبي، عبدالحي، جنبش مشروطيت در افغانستان، قم: احساني، چاپ اول، 1372هـ .
8. حداد عادل، غلامعلي، فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگي، تهران: سروش، چاپ هفتم، 1376هـ .
9. حقيقي، يوسف متولي، افغانستان و ايران، مشهد: بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ اول، 1383هـ .
10. دوپري، لوئيس، افغانستان، (تاريخ و جغرافيا) مترجم: جعفر رسولي، قم، مترجم، چاپ اول، 1379هـ .
11. دولت آبادي، بصير احمد، شناسنامه افغانستان، تهران، محمدابراهيم شريعتي، چاپ دوم، 1382هـ .
12. رياضي هروي، محمديوسف، عين الوقايع، به کوشش محمد آصف فکرت، تهران: موقوفات افشار، چاپ اول، 1369هـ .
13. سجادي، سيدعبدالقيوم، جامعه شناسي سياسي افغانستان، قم: دفتر تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1380هـ .
14. طنين، ظاهر، افغانستان در قرن بيستم، تهران: محمدابراهيم شريعتي، چاپ دوم، 1384هـ .
15. عظيمي، محمدنبي، اردو و سياست (در سه دهه اخير افغانستان)، پيشاور، ميوند، چاپ سوم، 1378هـ .
16.علي آبادي، عليرضا، افغانستان، تهران: وزارت امور خارجه، چاپ سوم، 1375هـ .
17.غبار، ميرغلام محمد، افغانستان در مسير تاريخ، قم: احساني، چاپ اول، 1375هـ .
18. فرخ، سيدمهدي، تاريخ سياسي افغانستان، قم، احساني، 1371هـ .
19. فرهنگ، ميرمحمدصديق، افغانستان در پنج قرن اخير، قم: وفايي، چاپ دوم، (دراين انتشارات چاپ اول)، 1374هـ .
20. کريمي، لطيف، يغماي دوم منگلي (يغماي دوم منگلي در پاسخ دويمه سقاوي)، اداره دارالنشر افغانستان، 2004م
21. لعلستاني، جنگ قدرت(وقايع سه دهه اخيرافغانستان)، بيجا، کوکچه،1384.
22. مايل هروي، نجيب، تاريخ و زبان در افغانستان، تهران: موقوفات افشار، 1362هـ .
23. ناصري داوودي، عبدالمجيد، زمينه و پيشينه جنبش اصلاحي در افغانستان، قم: مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، چاپ اول، 1379هـ .
مجلهها
1.فصلنامه خط سوم، شماره3و4، (بهاروتابستان1382)، ويژه روشنفکري.
2. فصلنامه توسعه، شماره9، سال دوم، خزان1382.
3.فصلنامه توسعه، شماره16، سال چهارم، بهار1384.
تاریخ دریافت: 13/2/1389 تاریخ تصویب: 27/8/1389
* دانش پژوه کارشناسی ارشد، تاریخ تمدن اسلامی، جامعۀالمصطفی العالمیۀ
[3][3]. حسين انوشه و ديگران، دانشنامه ادب فارسي، ج3، (ادب فارسي در افغانستان)، ص59، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ دوم،1381هـ .
[4]. گريگوريان، وارتن و محمودطرزي، سراج الاخبار، ترجمه، حسن رضايي، فصلنامه خط سوم، شماره3و4، ص74-75 (بهار و تابستان1382)، ويژه روشنفکري؛ سيدمسعود«پوهنيار»، ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان، ج1، ص214-215، پیشاور: سباکتابخانه، چاپ دوم، 1376.
[5]. عبدالحي حبيبي، جنبش مشروطيت در افغانستان، ص151، قم: احساني، چاپ اول 1372هـ ؛ ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان، ج1، ص216.
[6]. محمدجواد برهاني، «رابطه جمعيت با توسعه»، فصلنامه توسعه، شماره 6، (سال چهارم، بهار1384)، ص260-261.
[9]. همان؛ ظاهر طنين، افغانستان در قرن بيستم، ص42، (پاورقي)، تهران: محمدابراهيم شريعتي، چاپ دوم، 1384ه.
[21]. جنبش مشروطيت در افغانستان، پیشين، ص185-188؛ ميرمحمد يعقوب، مشعوف، روشنفکران افغانستان در گذر زمان، خط سوم، پیشين، ص59.
[24]. عبد المجيد، ناصري داوودي، زمينه و پيشينه جنبش اصلاحي در افغانستان، ص162، قم: مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني، چاپ اول 1379ش؛ جنبش مشروطيت در افغانستان، پیشين، ص150- 151.
[25]. افغانستان در مسير تاريخ، پیشين، ص1246- 1247 ؛ مير محمد صديق، فرهنگ، افغانستان در پنج قرن اخير، ج2، ص 556 و557، قم: وفايي، چاپ دوم، (دراين انتشارات چاپ اول) 1374هـ؛ دانشنامه ادب فارسي، پیشين، ص121.
[26]. عليرضا، علي آبادي، افغانستان، ص27، تهران: وزارت امورخارجه، چاپ سوم، 1375؛ بصيراحمد دولت آبادي، شناسنامه افغانستان، ص39-40، تهران، محمد ابراهيمي شريعتي، چاپ دوم، 1382ش.
[36]. سيد مهدي، فرخ، تاريخ سياسي افغانستان، ص444، , قم، احساني، 1371ش؛ يوسف متولي حقيقي، افغانستان و ايران، ص326، مشهد, بنياد پژوهشهاي اسلامي، چاپ اول1383ش.
[40]. جمعي از پژوهشگران، افغانستان ( مجموعه مقالات)، ص277، مترجم: سعيد ارباب شيراني و هوشنگ اعلم، تهران: بنياد دائرۀ المعارف اسلامي، چاپ اول، 1376ش.
[53]. جمعي از پژوهشگران، کشف حجاب از سوي رضاخان، ص14، تهران: مرکز بررسي اسناد تاريخي وزارت اطلاعات، چاپ اول،1377.