مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و اسوه های بشریت؛ امام صادق (علیه السلام) (6)

ششمین امام شیعیان که در ضمن، یکی از شیوخ مهم برخی از محدثین و فقهای‌ اهل سنّت بشمار می‌رود، جعفر بن محمد الصادق(علیه السلام) است که در سال 80 یا 83 هجری متولد شده است.

تکیهء اصلی شیعه از نظر فکری و عقیدتی بر امام صادق(علیه السلام) بوده و بخش‌ بزرگی از احادیث و علوم اهل بیت توسط این امام اشاعه یافته است. امام صادق حد فاصل‌ فرقه‌هایی قرار گرفته که در شیعه بوجود آمده و وظیفهء مهم حفظ و صیانت شیعه از انحرافات‌ را در رأس برنامه خود قرار داده و آنرا از تأثیرپذیری در مقابل انحرافات موجود عصر خود که‌ خلوص فکری و عقیدتی و استقلال مکتبی آنرا بطور مداوم، مورد تهدید قرار می‌داد، باز داشته است.

روایاتی که در باب امامت جعفر بن محمد الصادق(علیه السلام) نقل شده در بسیاری از جوامع روائی و کتابهای تاریخی شیعه از جمله کافی(کتاب الحجّة) کشف الغمّه فی‌ معرفة الائمه(ج2 ص 173-167)، اثبات الوصیة و ارشاد مفید و اثباة الهداة وارد شده است.

امام باقر(ع)، در مدینه زندگی می کرد، اما امام صادق(ع) از آنجا که شیعیان آن‌ حضرت عمدتا در عراق بودند و یا به دلایل دیگری، مدتی در عراق به سر می‌برده است.(الملل و النحل ج 1 ص 147،ط قاهره).

در دوران آن حضرت امویان سقوط کرده و حکومت به دست بنی عباس افتاد، امام‌ صادق(علیه‌السلام) پس از آنکه طولانی‌ترین مدت را-نسبت به سایر ائمه- در ارشاد مردم‌ سپری کردند، عاقبت در شوّال سال (148 ق) رحلت کرده و شیعیان را در غم سنگین و همیشگی ناشی از فقدان خود باقی گذاشتند، در مورد شهادت آن حضرت روایتی از خود اهل سنت نقل شده.(الاتحاف، شبراوی ص147). اما ابوزهره آن را نادرست شمرده و برای اثبات نظر خود به تمجید منصور از امام صادق(ع) و اظهار تأسفش از رحلت آن حضرت-که یعقوبی آن را روایت‌ کرده- استناد جسته است.(یعقوبی ج 3 ص 117/ الامام الصادق، ابوزهره ص 67). او همچنین این اقدام از طرف منصور را، مخالف روش او در تحکیم پایه‌های‌ خلافت خود می‌داند.(الامام الصادق ص 64)

ولی باید گفت هیچکدام از این دو امر، نص تاریخی و دلیل بر عدم شهادت آن‌ حضرت نیست، زیرا اظهار تأسف منصور به عنوان یک خلیفه-که نمی‌خواهد به ظاهر بپذیرد، امام صادق در اجرای دستور وی به شهادت رسیده-امری کاملا طبیعی است و مشابه آن دربارهء مأمون نسبت به امام رضا(علیه السلام) نیز وجود دارد و اصولا در رابطه با سلاطین و قتلهای سیاسی که به دستور آنان صورت می‌گیرد، این رویه امری عادی است و همچنین حرکت منصور و کشتن عدهء زیادی از علویان و دشمنی صریح او با آنان که بدون‌ وقفه ادامه داشت با استظهار ابوزهره از رفتار منصور، منافات دارد.

برعکس فرض کشته شدن امام صادق(ع) به دستور منصور، مطابق روش حکومتی‌ او بوده، چنانکه رویهء معمول او در برخورد با دشمنانش همین بود، اگرچه اقدامات این‌ چنینی وی، در پس پرده و کاملا محرمانه انجام می‌گرفت تا او از عوارض جانبی آن در امان باشد. بنابراین اگر گزارشی تاریخی در رابطه با مسموم شدن آن حضرت بدست‌ منصور، وجود داشته باشد، زمینهء پذیرش آن بیشتر است تا اظهار تأسف منصور.

 

شخصیت اخلاقی و فقهی امام صادق (ع)

پیرامون شخصیت علمی امام صادق(ع) شواهد فراوانی وجود دارد. از نظر شیعه‌ نصب ایشان به مقام امامت از جانب خدا مطرح است، که نتیجه مستقیم این طرز تلقّی‌ آن است که آن حضرت دارای علم خاص امامت باشد، حضرت در میان اهل سنّت از نظر روایت حدیث و فقاهت و افتاء از موقعیت شامخی برخوردارند، بطوریکه او را از شیوخ‌ مسلّم ابوحنیفه و مالک بن انس و عدّهء کثیری از بزرگان محدّثین خود بشمار آورده‌اند، مالک بن انس از جمله کسانی است که مدتی در محضر امام صادق(ع) تتلمذ کرده و درباره شخصیت آن حضرت چنین می‌گوید:

و لقد کنت آتی جعفر بن محمّد و کان کثیر المزاح و التّبسّم فاذا ذکر عنده النّبیّ(ص) إخضرّ و اصفرّ و لقد اختلفت الیه زمانا و ماکنت أراه الاّ علی ثلاث خصال: إمّا مصلیّا و إمّا صائما و إمّا یقرأ القرآن و مارأیته قطّ یحدّث رسول اللّه(ص) الاّ علی الطّهارة و لا یتکلّم‌ فی ما لا یعنیه و کان من العلماء الزّهاد الدّین یخشون اللّه و مارأیته قطّ الاّ یخرج الوسادة من تحته‌ و یجعلها تحتی.(المناقب، زواوی، ص 41 به نقل از ابوزهره/ الامام المالک ص 95-94/ و رک الامام الصادق و المذاهب‌ الاربعة ج 2 ص 53/ التوسل و الوسیلة، ابن تیمیة، ص 52).

مدتی خدمت جعفر بن محمد مشرّف می‌شدم آن حضرت اهل مزاح بوده و تبسّم ملایمی همواره‌ بر لبهایش نقش می‌بست، هنگامی که در محضر او نامی از رسول خدا(ص)برده می‌شد، رنگش به سبزی‌ و سپس به زردی می‌گرائید، در مدتی که به خانه آن حضرت رفت و آمد داشتم او را خارج از سه حال‌ ندیدم، یا نماز می‌خواند و یا روزه بوده و یا به قرائت قرآن مشغول بود و هرگز بدون وضوء از حضرت‌ رسول(ص) نقل حدیث نمی‌فرمود. و سخنی که بدرد نمی‌خورد بر زبان نمی‌راند، ایشان از آن دسته از علمای زاهدی بود که ترس از خدا سرتاسر وجودشان را فرا گرفته بود، هرگز بخدمت او شرفیاب نشدم جز اینکه بالش و پشتی خود را برای من می‌گذاشت.

از عمرو بن المقدام نقل شده که گفت: کنت اذا نظرت إلی جعفر بن محمّد علمت انّه من سلالة النّبیّین.(تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانی، ج 2، ص 104/ کشف الغمة ج 2، ص 18). هنگامی که جعفر بن محمد(ع)را می دیدم می‌فهمیدم که او از نسل و بقایای پیامبران است.

جاحظ از علمای مشهور قرن سوم دربارهء آن امام چنین می‌گوید: جعفر بن محمّد الّذی ملأ الدّنیا علمه و فقهه و یقال انّ أباحنیفة من تلامذته و کذلک‌ سفیان الثّوری و حسبک بهما فی هذا الباب.(رسائل الجاحظ ص 106) جعفر بن محمد کسی بود که علم و فقهش عالم را فرا گرفته و گفته می‌شود که ابوحنیفه از شاگردان او بود و همچنین سفیان ثوری و تلمذ این دو از آن حضرت در عظمت علمی او کافی است.

ابن حجر هیثمی نیز در مقام تمجید از شخصیت علمی امام اشاره به این نکته دارد که افرادی چون یحیی بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان ثوری، ابوحنیفه و شعبه و ایّوب‌ سجستانی از آن حضرت نقل روایت نموده‌اند.(الصواعق المحرقة ص 120)

پیرامون شخصیت امام صادق(ع)عبارات زیادی از علماء و اندیشمندان نقل شده‌ که استاد اسد حیدر قسمت معظمی از آنها را در کتاب ارزشمند خود الامام الصادق‌ و المذاهب الاربعة گرد آورده‌(الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1 ص 62-51) و در اینجا نیازی به آوردن آنها نیست، کثرت دانش‌ اندوزانی که در محفل درس امام حاضر می‌شدند و یا از آن حضرت نقل می‌کردند، نشان دهندهء عظمت علمی ایشان می‌باشد.

حسن بن علیّ الوشّاء می‌گفت: در مسجد کوفه نهصد نفر را دیده که حدّثنی جعفر بن‌ محمّد می‌گفتند.(الامام الصادق، فضل الله، ص 129/ و رک الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج 1 ص 67). و کسانی را که از آن حضرت تتلمذ کرده و حدیث شنیده‌اند در حدود چهار هزار نفر ذکر کرده‌اند.(کشف الغمة ج 2 ص 166، ط تبریز).

سفیان ثوری-که در منابع اهل سنّت به زهد و علم شهرت دارد-نزد امام‌ صادق(ع)زانوی ادب زده و از آن حضرت بهره علمی و اخلاقی برده است‌(عقد الفرید، ج 3 ص 175/ تذکرةالحفاظ ج 1 ص 167/ الاتحاف بحبّ‌الاشراف ص 147/کشف‌ الغمة ج 2 ص 157) او در اوقات‌ حج نزد امام آمده و می‌گفت: من می‌خواهم به حج بروم چیزی به من تعلیم ده تا بوسیلهء آن‌نجات پیدا کنم امام نیز دعائی به وی تعلیم می‌فرمود.(تاریخ جرجان ص 554).

در این میان کسانی نیز بودند که با نقل احادیث کاذبی از امام صادق(ع)قصد تضعیف او را داشتند. شریک در این مورد می‌گوید: جعفر بن محمد مردی صالح و با تقوا است اما افراد جاهلی با او رفت و آمد دارند که در بیرون، احادیث جعلی از وی نقل می‌کنند آنها بمنظور اندوختن مال و اخاذی از مردم هر منکری را بر آن حضرت نسبت می‌دهند از آن جمله بیان‌ بن سمعان یکی از غلات معروف است که ادعا دارد شناخت امام، از نماز و روزه و کلیهء واجبات و فرائض شرعی کفایت می‌کند. شریک در پایان سخنانش می‌گوید: ساحت‌ جعفر از کلیه این اکاذیب پاک و مبرا است ولی وقتی مردم آنها را می‌شنوند، موقعیت امام‌ در نظر آنان ضعیف می‌شود.(اختیار معرفة الرجال، طوسی، ص 325-324، چ مشهد).

از این موارد که بگذریم امام در عصر خود بویژه از نظر طبقه روحانی و دانشمند جامعه، از عظمت حیرت انگیزی برخوردار بود ابوزهرة در این زمینه می‌نویسد: ما اجمع علماء الاسلام علی إختلاف طوائفهم فی أمر کما أجمعوا علی فضل الامام‌ الصّادق و علمه.(الامام الصادق، ابوزهرة، ص 66).

علمای اسلام با تمام اختلاف نظرها و تعدّد مشربهایشان در فردی غیر از امام صادق(ع) و علم‌ او اتفاق نظر ندارند. و شهرستانی نویسنده کتاب مشهور «ملل و نحل» درباره شخصیت علمی و اخلاقی امام می‌نویسد: و هو ذو علم غزیر فی الدّین و أدب کامل فی الحکمة و زهد بالغ فی الدّنیا و ورع تامّ عن‌ الشّهوات.(الملل و النحل ج 1 ص 147 ط مصر/ الامام الصادق، ابوزهره، ص 39) او در امور و مسائل دینی از دانشی بی پایان و در حکمت از نظری بسیار عالی و نسبت به امور دنیا و زرق و برقهای آن از زهدی نیرومند برخوردار بوده و از شهوتهای نفسانی دوری می‌گزید.

ابوحنیفه علاوه بر اینکه از امام باقر(ع) بهره‌ها برده(جامع المسانید، ابوالمؤید موفق بن احمد الخوارزمی ج 2 ص 349، ط بیروت، دارالکتب الاسلامیة) از امام صادق(ع) نیز حدیث نقل می‌کند، چنانکه روایات او از امام صادق(ع) در کتاب «الاثار» زیاد دیده‌ می‌شود.(ابوزهره، الامام الصادق ص 38). او خود دربارهء امام صادق(ع) می‌گفت: ما رأیت من جعفر بن محمّد، و أنّه أعلم الامّة.(جامع المسانید ج 1 ص 222/ الامام الصادق، ابوزهرة ص 224 و الامام ابوحنیفة ص 70) من هرگز فقیه‌تر از جعفر بن محمد ندیده‌ام، و او مسلما اعلم امت اسلامی است.
ابن خلّکان از مورخین مشهور درباره آن حضرت می‌گوید: احد الائمة الاثنی عشر علی مذهب الامامیة و کان من سادات أهل البیت و لقّب‌ بالصّادق لصدق مقاتله و فضله أشهر من أن یذکر.(وفیات الاعیان ج 8 ص 105) او یکی از ائمه دوزاده گانه امامیه و از بزرگان اهل بیت رسول خدا(ص) بود به جهت صدق‌ سخنانش به لقب صادق شهرت یافته است و فضل او مشهورتر از آن است که احتیاج به توضیحی داشته‌ باشد.

و شیخ مفید(ره) دربارهء او می‌گوید:(کشف الغمة ج 2 ص 166) و لم ینقل العلماء عن أحد من أهل بیته ما نقل عنه. به اندازه‌ای که علماء اسلام از آن حضرت حدیث نقل کرده‌اند از دیگر افراد خاندان وی، روایت نقل نشده است.

منصور عباسی که همواره درگیر مبارزه با علویین بود، می‌کوشید تا شخصیت‌ فقهی امام صادق(ع) را با مطرح کردن برخی از فقها اهل سنّت مثل مالک بن انس‌ کم رنگ جلوه دهد، او به مالک می‌گفت بخدا تو عاقلترین مردم هستی… و اگر عمر من‌ باقی بماند، فتاوای و اقوال تو را همانند مصحف نوشته و به تمام آفاق فرستاده و مردم را مجبور به پذیرش آن می‌کنم.(تذکرة الحفاظ ج 1 ص 209) این حرکت منصور ناشی از علاقه وی به مالک نبود، بلکه می‌خواست با سمبل‌ کردن مالک، آتش کینه و حسد خود نسبت به امام صادق(ع)را فرو نشاند.

منصور به منظور ایراد خدشه به شخصیّت علمی و فقهی امام به هر وسیله‌ای توسل‌می‌جست چنانکه ابوحنیفه را واداشت تا رو در روی امام ایستاده و با وی به بحث پردازد، تا در صورت پیروزی ابوحنیفه، امام را از صحنه علم و دانش اسلامی بیرون راند، ابوحنیفه‌ خود جریان این داستان را چنین نقل کرده است: منصور به من گفت مردم توجه عجیبی به جعفر بن محمد پیدا کرده و سیل‌ جمعیت به طرف او سرازیر شده است، تو یک سری مسائل مشکلی آماده کرده و حل آنها را از جعفر بخواه و چون او نخواهد توانست جواب مسائل تو را بدهد از چشم مردم خواهد افتاد و من چهل مسأله بسیار پیچیده و مشکل آماده کردم.

آن گاه امام صادق(ع) و ابوحنیفه در حیره و در حضور منصور با هم ملاقات می‌کنند، ابوحنیفه لحظهء ورود خود به مجلس منصور را چنین توصیف می‌کند: هنگامی که وارد مجلس شدم جعفر بن محمد را دیدم که هیبت و عظمت‌ شخصیت وی حتی خود منصور را تحت الشعاع قرار داده بود سلام کرده و در جای خود قرار گرفتم، آن گاه منصور خطاب به من چنین گفت: مسائل خود را بر ابوعبداللّه عرضه کن و من مسائلی را که با خود آورده بودم یکی پس از دیگری از آن حضرت می‌پرسیدم و او در پاسخ می‌فرمود: در مورد این مسأله‌ عقیدهء شما چنین است و اهل مدینه چنان می‌گویند و ما چنین می‌گوئیم. نظر آن‌ حضرت در پاره‌ای از مسائل طرح شده با نظر ما و در پاره‌ای دیگر با نظر اهل‌ مدینه موافق و در مواردی با نظر هر دو مخالف بود بدین ترتیب چهل مسأله به آن‌ حضرت عرضه و جواب آنها دریافت شد.
پس از پایان این مناظره، ابوحنیفه بی‌اختیار آخرین سخن خود را با اشاره به امام‌ صادق(ع) چنین ادا کرد: إنّ أعلم النّاس أعلمهم باختلاف النّاس.(ابوزهره، الامام الصادق ص 28-27/ ابوزهره، الامام ابوحنیفه ص 71-70) دانشمندترین مردم کسی است که به آراء و نظریات مختلف علماء در مسائل،احاطه داشته‌ باشد.

از امام صادق(ع) نه تنها در رابطه با فقه بلکه در زمینه تفسیر، علم و کلام و اخلاقیات نیز احادیث ذی قیمتی به دست ما رسیده است با مراجعه به کتاب کافی، بخش اصول، عمق و وسعت نظر امام پیرامون مسائل عقلی اسلام تا حدودی آشکار  می‌شود، تفسیر البرهان و تفسیر صافی و نورالثقلین نی زحاوی مقدار زیادی از احادیث آن‌ حضرت می‌باشد.

ابوزهره عالم سنی در این زمینه می‌نویسد:و لم یکن علمه مقصورا علی الحدیث و فقه الاسلام بل کان یدرّس علم الکلام.(ابوزهره، الامام الصادق ص 66) دانش آن حضرت منحصر به حدیث و فقه اسلامی نبود بلکه علم کلام نیز تدریس می فرمود.

تفصیل نظریات کلامی امام را در اینجا نمی‌توان بیان داشت اما جمله معروف‌ امام در مسأله جبر و تفویض که فرمود: لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین. زیباترین و جامعترین و دقیقترین تعبیری است که در این مسأله ابراز شده است. ابوزهره در جای دیگر از کتابش در مورد امام صادق(ع) می‌گوید: و فوق هذه العلوم قد کان الامام الصّادق علی علم بالاخلاق و ما یؤدّی إلی فسادها.(ابوزهره، همان کتاب ص 67) بالاتر از همه این علوم، امام صادق(ع) در زمینهء اخلاق و علل و انگیزه‌های فساد آن، اطلاعات بسیار ارزنده‌ای داشت.

 

شیعیان امام صادق (ع)

گستردگی اصحاب امام صادق(ع) و وسعت جریان تشیّع طبعا ناهماهنگی‌ها و اختلافاتی به همراه داشت در آن روزگار کلیهء شاگردان و شیعیان آن حضرت نمی‌توانستند تفکر و اندیشه خود را در یک زاویه صحیحی قرار داده و تمامی معارف دینی خود را همچون محمد بن مسلم و زراره از سرچشمه اصلی آن که خاندان رسالت بود بگیرند.

بسیاری از آنان در حلقهء درس محدّثین اهل سنّت نیز حاضر می‌شدند که به نوبه‌ خود تأثیراتی در طرز تفکر و تلقّی آنها بجای می‌گذاشت و از طرف دیگر کثرت و گستردگی پیروان آن حضرت و پراکنده بودن آنها در سرزمینهای دور و نزدیک، امکان‌ مراجعه شخصی همه آنان را به امام غیر ممکن ساخته بود و لذا آنان در مسائل خود اعم از فقهی و عقیدتی و… به شیعیان معروفتر مراجعه می‌کردند که طبعا اختلاف نظر میان آنها از این راه به دیگر شیعیان نیز راه پیدا می‌کرد. و نیز در گیرو دار درگیریهای سیاسی، میان‌ پاره‌ای از شیعیان، تمایلاتی به حکومت تازه پاگرفتهء عباسیان که پیش از آن در محافل‌شیعیان حضور جدی داشتند، دیده می‌شد و این خود عاملی بر عوامل اختلاف میان شیعیان‌ می‌افزود.

علاوه بر همهء اینها جریان زیدیّه نیز عامل دیگری در این تفرقه شده و با پیدایش‌ حرکتهای انقلابی آنها، بسیاری از شیعیان سیاسی و تندرو، جذب این گروه شده و پیرامون‌ آنها را گرفتند که پیش آمدهائی از این قبیل کمابیش اثرات ناهنجار و نسبتا عمیقی روی‌ شیعه بجای گذاشت.

در عین حال میان اصحاب و پیروان امام صادق(ع) کسانی نیز بودند که شیعه‌ واقعی آن حضرت به حساب آمده و در حفظ آثار علمی و روائی حضرتش تلاشهای مداوم و خستگی ناپذیری از خود نشان می‌دادند.

امام صادق(ع) خود در این رابطه می‌فرماید: ما احد أحیی ذکرنا و أحادیث أبی الاّ زرارة و أبوبصیر لیث المرادی، و محمّد بن مسلم‌ و برید بن معاویة العجلی و لولا هؤلاء ما کان احد یستنبط هذا، هؤلاء حفّاظ الدّین و امناء أبی(ع) علی حلال اللّه و حرامه هم السّابقون إلینا فی الدّنیا و السّابقون إلینا فی الاخرة.(طوسی در همان کتاب ص 137 و رک وسائل الشیعة ج 18 ص 104-103). جز زراره و ابوبصیر لیث المرادی و محمد بن مسلم و برید بن معاویه العجلی، کسی ولایت ما و احادیث پدرم را زنده نکرد،اگر اینها نبودند کسی از ما و احادیث ما اطلاعی پیدا نمی‌کرد اینها حافظان دین و اشخاص مورد اعتماد پدرم بر حلال و حرام خدا هستند همانگونه که در دنیا به طرف ما پیشی گرفتند در آخرت نیز به سوی ما سبقت خواهند جست.
باز آن حضرت فرمودند: رحم اللّه زرارة بن أعین لولا زرارة و نظراءه لا ندرست أحادیث أبی.(طوسی، همان کتاب ص 136) خدا زرارة بن اعین را بیامرزد اگر زرارة و امثال او نبودند احادیث پدرم از میان می‌رفت.

در میان این افراد کسانی بودند که امام صادق(ع) آنها را به عنوان مرجع برای‌ شیعیان خود معرفی می‌فرمود، به طوری که رد جواب یکی از شیعیان خود که از آن حضرت‌ می‌پرسد: هنگامی که سؤالی برای ما پیش می‌آید به چه کسی مراجعه کنیم: می‌فرماید: علیک بالاسدی یعنی أبا بصیر.(وسائل الشیعه ج 18 ص 104) به سراغ اسدی برو، و منظورشان از اسدی ابوبصیر بود.
و در مورد دیگری می‌فرمایند: ما یمنعک من محمّد بن مسلم الثقفی فإنّه سمع من أبی و کان عنده وجیها.(وسائل الشیعه ج 18 ص 105) چرا به محمد بن مسلم ثقفی مراجعه نمی‌کنید که او پیش پدرم وجیه و محترم بود و از آن‌ حضرت حدیث شنیده است.

در برابر اینها کسانی نیز بودند که به نوعی مذبذب بین زیدیها و مذهب جعفری بودند، یک روز وقتی امام صادق(ع) از عبدالملک بن عمرو در رابطه با عدم حضور او در صفوف‌ جنگ سؤال می‌کند او ضمن جواب به امام می‌گوید: فانّ الزّیدیّة یقولون لیس بیننا و بین جعفر خلاف إلاّ انّه لا یری الجهاد. زیدیه گویند: میان ما و امام صادق اختلافی نیست جز اینکه او اعتقاد به جهاد ندارد. امام پس از آنکه این اتهام را از خود دفع کرد فرمود: بلی و اللّه انّی لأراه ولکنّی أکره أن أدع علمی الی جهلهم.(وسائل الشیعه ج 11 ص 32) آری قسم به خدا من به جهاد در راه خدا اعتقاد دارم ولی نمی‌خواهم به خاطر جهل آنها از علم‌ خودم دست بردارم.

سید حمیری یکی از شعرای معروف شیعه دچار انحراف دیگری که بنی عباس آن را پیش پای شیعه گذاشته بودند، شده بود او به مذهب کیسانی که ساخته دست بنی العباس‌ بود تمایل داشت، امّا بعدا خدمت امام صادق(ع) آمده و تغییر عقیده داد و در صفوف‌ شیعیان خالص آن حضرت قرار گرفت.(طوسی، اختیار معرفة الرجال ص 288 ط مشهد/ الاغانی ج 7 ص 233، ابوالفرج بعد از نقل بازگشت او روایتی از ابن سامره آورده که می‌گوید: او از اعتقاد خود بازنگشت، خود ابوالفرج هم بازگشت او را قبول ندارد ولی در کتب شیعه بازگشت او به طور مکرر مورد تأیید قرار گرفته است، رک الاغانی ج 7 ص 235) او خود در شعری که حاکی از بازگشت و پیوستن او به امام صادق(ع)است‌ چنین می‌گوید: تَجَعْفَرْتُ بِاسْمِ اللّهِ وَ اللّهُ أکْبَرُ وَ أیْقَنْتُ أنَّ اللّه یَعْفُو وَ یَغْفِرُ: به نام خدا که خدائی است بزرگ و توانا به سوی جعفر بن محمد الصادق(ع) بازگشتم و اطمینان‌ دارم که خدا از گناه من درگذرد و آن را می‌بخشد.

بعدها امام صادق(ع) نیز بر وی رحمت فرستاده و با اشاره به این که او گناهی‌ را مرتکب شده فرمود: و ما خطر ذنب عنداللّه أن یغفره لمحبّ علی.(الاغانی ج 7 ص 242 و 277) پیش خدا مهم نیست که از گناهان دوستداران علی(ع) درگذرد.

نکته جالب توجهی که در رابطه با تشتت اجتماع شیعه و یا به تدبیر دیگر پیدایش‌ تفرقه در میان آنها وجود دارد این که پاره‌ای از علمای درباری که در خدمت مهدی عباسی‌ بودند به این اختلافات دامن زده و در بزرگ نشان دادن آن، تلاش بس زیادی از خود نشان‌ می‌دادند، در این رابطه، کشّی از شخصی به نام ابن مفضّل نام می‌برد که او کتابی در فرق‌ نوشته و نام هریک از اصحاب امام صادق(ع) را به عنوان سر رشته‌دار یک فرقه شیعی ذکر کرده است.

امام صادق (ع) و غلات

در شرحی که قبلا پیرامون زندگی امام باقر(ع) داشتیم برخورد آن حضرت با غلات را مطرح کردیم، در اینجا لازم می‌بینیم این مسأله را بطور گسترده‌تری عنوان کرده و عملکرد غلات و واکنش امام صادق(ع) در مقابل آنها را نشان دهیم، طرز برخورد امام‌ (ع) با آنها به نظر ما از مهمترین تلاشهای آن حضرت برای حفظ شیعه و نگاه داشتن آنان درحد اعتدال و شکل اصولی آن در تاریخ است، اصولا یک مذهب در طول حیاتش دو مرحلهء پیدایش و رشد و گسترش دارد که در هریک از این دو مرحله یک خطر اساسی و تهدید کننده در کمین آن نشسته است.

عقائد غلات مشتمل بر نظریاتی بود که در مجموع بعضی از صفات خدا را به‌ افرادی از انسانها نسبت داده و نوعی الوهیت را دربارهء آنها می‌پذیرفت، گاه عنوان خدائی، گاه صفاتی در حدّ خدا،(ابن ابی الدنیا، مقتل امیرالمؤمنین(ع)، مجله تراثنا عدد 12 ص 121 حدیث 92/ این تهدیدی بود که‌ پیامبر بزرگوار اسلام آن را پیشاپیش به امیرالمؤمنین(ع)هشدار داده بود: سیهلک فیک رجلان…، همچنین به ابن‌ عباس فرمود: ایک و الغلوانما هلک من کان قبلک بالغلو، طبقات ج 2، ص 181) از آنجایی که ائمهء شیعه(علیهم السلام) خود را منصوب از طرف خدا معرفی می‌کردند، چنین زمینه‌ای را برای برچسب خوردن، داشته و سوژهء محبت و ولایت در شکل افراطی آن نیز می‌توانست زمینهء دومی برای این نوع برخوردهای غلات باشد.

از جملهء مهمترین جنبه‌های زندگی امام صادق(ع) که در حیات شیعهء اصیل، نقشی عظیم دارد، مخالفت و مبارزهء آشکار آن حضرت با غلات و مسألهء غلو است‌ که در زمینه‌های مختلفی باعث محدودیت غلات شده و آنان را از حوزهء شیعه دور ساخته‌ است، در غیر این صورت اثری از شیعه واقعی باقی نمانده و این مذهب بازیچهء دست‌ بوالهوسانی می‌شد که با تأثر از فرهنگهای مسیحی-یهودی، چهره‌ای دیگر از شیعه ارائه‌ می دادند.

در اینجا قبل از ذکر برخورد امام صادق(ع) با غلات، باید به این نکته اشاره کنم‌ که متأسفانه کتب فرق و مذاهبی که بعدها به وسیله علمای اهل سنت نوشته شده، به دلیل‌ عدم تمییز بین شیعه واقعی و غلات، خوانندگان خود را دچار انحراف از حقیقت مسأله‌ کرده و باعث سردرگمی آنها شده‌اند تا چندین سال پیش، هنوز جوامع اهل سنّت و جماعت به این حقیقت نرسیده بودند که شیعیان امامی جدای از غلات بوده و امام باقر و صادق(علیهما السلام) آنان را از جامعه خود بیرون رانده‌اند. اگر مؤلفین این کتب، آشنائی با مبارزات دامنه‌دار شیعه با غلات داشتند و تکفیرهای ائمه شیعه را نسبت به آنان دیده‌ بودند، هرگز دچار چنین اشتباه فاحشی نمی‌شدند، حتی اخیرا بعضی از مستشرقین با بی‌توجهی کامل کوشیده‌اند تا شیعه واقعی را برآمده از عقائد غلات قلمداد بکنند، در حالی که توجه به واقعیات تاریخی که پاره‌ای از آنها ذیلا عنوان خواهد شد تفکیک این دو گروه را از هم از آغاز تاریخ پیدایش آنان نشان داده و براحتی می‌تواند بر توهمات‌ مستشرقین در این رابطه خط بطلان بکشد، اما سیاست ائمه در برابر غلات:

1. پرهیز دادن شیعیان حقیقی از غلات

از جمله برخوردهای امام با غلات ایجاد فاصله میان آنها و شیعیان اصیل بود طبعا ارتباط با آنها می‌توانست اثرات سوئی روی شیعه داشته باشد.
در روایتی از قول امام صادق(علیه السلام) آمده که آن حضرت با اشاره به‌ اصحاب ابی الخطّاب و غلات به مفضّل بن مزید فرمود: یا مفضّل لا تقاعدوهم و لا تؤاکلوهم و لا تشاربوهم و لا تصافحوهم و لا تؤاثروهم.(طوسی، همان ج 2 ص 586 حدیث 525، ط مؤسسهء آل البیت، بقیهء مدارک مربوط به این کتاب از طبع‌ مشهد است. مستدرک الوسائل ج 12 ص 315) ای مفضل با غلات نشست و برخاست نداشته و با آنان هم غذا نشوید و دست دوستی به سوی آنان دراز نکرده و به مبادلهء فرهنگی و علمی با آنان نپردازید.

و در روایتی از امام صادق(ع) نقل شده: أحذروا علی شبابکم الغلاة لا یفسدوهم، الغلاة شرّ خلق اللّه یصغّرون عظمة اللّه‌ و یدّعون الرّبوبیّة لعباد اللّه.(امالی الشیخ، ج 2 ص 264)
جوانانتان را از غلات دور نگاه دارید تا آنان را فاسد نکنند، غلات بدترین خلق خدا هستند که از عظمت خدا کاسته و بر بندگان او اثبات الوهیت می‌کنند.

2. تکذیب عقائد غلات

امام صادق(ع) به منظور طرد غلات از جامعه شیعه، عقائد آنان را مورد انکار قرار داده و کتاب خدا را میزان تشخیص حق از باطل معرفی فرمود، آن حضرت در واقع با محکوم کردن عقائد غلات یک حرکت فکری مناسب در راستای تصحیح احادیث و عقائد شیعه به راه انداخت.

بنا به نقل شهرستانی سدیر صیرفی نزد امام صادق(ع) آمده و گفت: قربانت شوم شیعیانتان دربارهء شما دچار اختلاف نظر شده و در آن اصرار می‌ورزند،گروهی‌ می‌گویند:هر چیزی که امام برای هدایت مردم به آن احتیاج دارد بگوشش گفته می‌شود و برخی‌ می‌گویند:به او وحی می‌شود و عده‌ای می‌گویند:به قلبش الهام می‌شود و گروهی دیگر می‌گویند: در خواب می‌بیند و بعضی می‌گویند از روی نوشته‌های پدرانش فتوا می‌دهد،کدام یک از این نظریات‌ صحیح است فدایت شوم؟ امام فرمود هیچ کدام از این سخنان درست نیست ای سدیر ما حجت خدا و أمنای او بر بندگانش هستیم و حلال و حرام را از کتاب خدا می‌گیریم.(تفسیر شهرستانی مخطوط، ورقهء 25/ ب نقل از آذرشیب، مجله ثراثنا عدد 12 ص 18-17 مقاله «اهل‌ بیت فی رأی صاحب الملل و النحل»)

روایت فوق نشان می‌دهد که چگونه با نفوذ عقائد غلوآمیز، اختلاف و چند دستگی‌ در میان شیعیان پدید آمده تا جائی که موجب سرگردانی حقیقت طلبان شده و آنان در این‌ گیرودار، امام صادق(ع) را تنها ملجأ اطمینان بخش برای خود یافته‌اند و حضرت این‌ چنین آنها را راهنمائی می‌فرماید.

شهرستانی روایت دیگری نقل کرده که نشان دهنده همین اختلاف فکری در میان شیعیان است: فیض بن مختار نزد امام صادق(ع) آمده و گفت: فدایت شوم این چه اختلافی است که میان شیعیان شما افتاده، من گاهی در مجلس آنها حاضر می‌شوم چیزی نمی‌ماند که در رابطه با شما دچار شک و تردید شوم، سپس پیش مفضل می‌روم و او با مطالبی، آرامش و اطمینان خاطر را به من باز می‌گرداند. ابوعبدالله علیه السلام فرمود: آری مردم چنان به دروغ گرایش پیدا کرده‌اند که گویا خدا آن‌ را برایشان واجب کرده و جز دروغ از ایشان چیزی نمی‌خواهد من برای آنها حدیثی می‌گویم، تا از پیش‌ من بیرون می‌روند آن را بر غیر معنی مطلوب و صحیح آن تأویل می‌کنند.(شهرستانی همان کتاب، ورقه 26، تراثنا عدد 12 ص 18)

قسمت اخیر روایت مشکل اختلاف بینش در میان شیعه را که ما در آغاز به عنوان‌ انحراف از آن یاد کردیم، بخوبی نشان می‌دهد نفوذ پاره‌ای از افکار الحادی غلات میان‌ برخی از مربوطین با امام، آنها را وادار به تأویل ناروا نسبت به احادیث او کرده و مشکلی‌ بین شیعه پدید می‌آورد که تنها تعدادی از اصحاب واقعی و قوی آن حضرت از قبیل مفضل‌ و… می‌توانستند مرجع حل این اشکالات باشند.

در روایتی دیگر آمده: عیسی جرجانی می‌گوید به جعفر بن محمد(ع)عرض کردم: آیا آنچه را که از این جماعت شنیده‌ام بعرض برسانم؟ فرمود: بگو،گفتم: فانّ طائفة منهم عبدوک و اتّخذوک إلها من دون اللّه و طائفة اخری و الوالک بالنّبوّة… قال: فبکی حتی ابتلت لحیته قم قال: ان امکننی الله من هولاء فلم اسفک دمائهم سفک الله‌ دم ولدی علی یدیّ.(السهمی، تاریخ جرجان ص 323-322) گروهی از آنان تو را به جای خدا عبادت می‌کنند و گروهی دیگر نسبت پیامبری به تو می دهند… می‌گوید همین که امام این مطالب را شنید چندان گریست تا صورت مبارکش چشمش خیس‌ شد، سپس فرمود اگر خدا آنها را در دسترس من قرار دهد و من خون آنان را نریزم خدا خون فرزندانم را بدست من بریزد.

مهدویت امام باقر(ع) از جمله دست آویزهای غلت در عصر امام صادق(ع) بود که مورد انکار آن حضرت قرار گرفت.(طوسی، اختیار معرفةالرجال ص 300) اعتقاد به نبوت ائمه معصومین(ع) نیز که آن هم‌ از طرف غلات عنوان شده بود مورد انکار ائمه(ع) قرار گرفت، از امام صادق(ع) در این‌ زمینه نقل شده: من قال انّا انبیاء فعلیه لعنة الله و من شکّ فی ذلک فعلیه لعنة الله.(همان ص 301) خدا لعنت کند کسانی را که ما را پیامبران خدا می‌دانند و خدا لعنت کند کسانی را که در آن شک داشته باشد.

یکی دیگر از عقائد افراطی غلات این بود که لفظ«اله» را به امام اطلاق کرده و می‌گفتند: هو الّذی فی السّماء إله و فی الارض إله، قال هو الامام. او است که خدای آسمانها و خدای زمین است، و گفت: منظور امام است. امام صادق(ع) قائلین بدین عقیده را بدتر از مجوس و یهود و نصاری و مشرکین‌ خواند.(همان ص 300)

مسألهء دیگری که مهمترین تکیه‌گاه غلات بود، این که جنبه‌های خدائی برای‌ ائمه(ع) قائل بوده و آنها را از مقام بندگی به مقام خدائی ارتقاء می‌دادند که امام‌ صادق(ع) به منظور طرد و رد آن فرمود: لعن اللّه من قال فینا ما لا نقوله فی انفسنا و لعن اللّه من أزالنا عن العبودیّة للّه الّذی‌ خلقنا و إلیه مآبنا و معادنا و بیده نواصینا.(همان ص 302)

 

3. تکفیر غلات

امام(ع) رهبران غلات و و پیروان آنان را تکفیر فرمود و بدین وسیله خط شیعیان‌ خود را از آنان جدا ساخت، این موضع امام به خوبی توانست مسیری را که شیعیان باید بپیمایند، نشان داده و آنها را از آلودگیها و انحرافاتی که از سوی این افراد به آنان تزریق‌ می‌شد، نجات دهد.

سمبل گرائی، یکی از ابزار غلات در تحلیل مسائل دینی بود، آنان مفاهیم دینی‌ را بر مصادیق حقیقی خویش اطلاق نمی‌کردند بلکه سمبلی برای معانی فرضی خود تلقی‌ می‌کردند، چنین حرکتی که انحرافی روشن در دین به حساب آمده و آنرا از حقیقت خود دور می‌ساخت، موجب شد امام صادق(علیه السلام) آن را مورد انکار قرار دهد، در روایتی آمده که‌ آن حضرت نامه‌ای به ابوالخطاب یکی از پیشروان معروف غلات نوشته و در آن چنین‌فرمود:بلغنی انّک تزعم انّ الزّنا رجل و انّ الخمر رجل و انّ الصّلاة رجل و انّ الصّیام رجل‌ و انّ الفواحش رجل و لیس هو کما تقول انّا اصل الحقّ و فروع الحقّ طاعة اللّه و عدوّنا اصل الشّر و فروعهم الفواحش.(همان ص 291) شنیدم تو فکر می‌کنی که زنا مردی است و خمر مردی دیگر و نماز مردی و روزه هم مردی و کارهای پلید هم مردی، چنان نیست که تو پنداشته‌ای، ما اصل حقیم و فروع حق، اطاعت از خدا است‌ و دشمن ما اصل شرّ و فروع آن کارهای پلید است.

و در روایت دیگری خطاب به برخی از غلات فرمود: توبوا الی اللّه فانّکم فسّاق کفّار مشرکون.(همان ص 297) به سوی خدا برگردید چون شما فاسق و کافر و مشرک هستید. تأکید امام بر محکوم کردن غلات بدان جهت بود که دامنهء تبلیغات آنها توسعه‌ یافته و در کوفه گروه زیادی تحت تأثیر آنها قرار گرفته بودند، وجود تقیه در اغلب‌ برخوردهای اجتماعی آن روز شیعه نیز باعث شده بود بسیاری گمان کنند که امام آنها را ظاهرا محکوم کرده ولی باطنا به آنها خوشبین بوده و خود آنان را ساخته و پرداخته است، این طرز تلقی مشکل امام را در رابطه با طرد غلات از جامعهء شیعه دو چندان کرده بود.

غلات معمولا تحت تأثیر انگیزه‌های خاصی چنین عقایدی را ترویج می‌دادند، این‌ انگیزه‌ها عبات بودند از:

1. رهائی از بند عمل، به گونه‌ای که مرجئه نیز زمانی گرفتار آن بودند، آنان از امام‌ صادق(ع) روایت می‌کردند که: هرکس امام را بشناسد، هر کاری بخواهد می‌تواند انجام دهد(اصول کافی ج 4 ص 464 ط غفاری)، ولی امام در پاسخ آنها فرمود: انّما قلت اذا عرفت فاعمل ما شئت من قلیل الخیر و کثیره فانّه یقبل منک. من گفتم: چون معرفت (به امام خود) پیدا کردی هرچه خواهی از کار خیر-چه کم و چه زیاد- انجام بده که از تو پذیرفته می‌شود.

طبعا وقتی که خمر و صوم و صلات و… از معانی فقهی خود خارج شدند، لزومی‌ ندارد کسی در عمل به آنها توجه داشته، باشد، لذا غلات را با خواندن نماز در وقت آن‌ امتحان می‌کردند(طوسی همان کتاب ص 530).

این حقیقت که غلات به منظور رهائی از قید عمل، این مسائل را دست‌آویز خود قرار داده بودند، در روایتی مفصل که ضمن نامه‌ای از امام صادق به بعضی از اصحاب‌ خود می‌باشد استفاده می‌شود، و قاضی نعمان این حدیث را روایت کرده است:(ابوزهره الامام الصادق 59-58 به نقل از دعائم الاسلام) این حدیث را شهرستانی با تفضیل بیشتری نقل کرده، در روایت او امام نامه خود را چنین ادامه می‌دهد:

و اعلم انّ هولاء القوم سمعوا ما لم یقفوا علی حقیقته و لم یعرفوا حدود تلک الاشیاء مقایسة برأیهم و منتهی عقولهم و لم یضعفوا علی حدود ما أمروا به تکذیبا و افتراء علی رسوله‌ و جرأة علی المعاصی. اینها چیزهائی شنیده و حقیقت آن را درک نکرده‌اند، به علت اینکه در شناخت حقایق دینی، نظرهای خود را مبنا قرار داده و به نیروی فکری خود توسل جسته‌اند، حدّ و مرز این حقایق را نشناخته‌اند. و علت این کار، تکذیب رسول خدا و افتراء بر او و جرئت بر انجام گناهان است.

سپس امام اساس این انحراف را بیان می‌کند و آن این که معرفت امام که در سخنان امام صادق و سایر ائمه معصومین بدان تأکید شده موجب شده تا آنها دین را در معرفت امام خلاصه کرده و عمل به دستورات عملی آن را کنار بگذارند، بنابراین آن‌ حضرت در ادامهء همین نامه، عمل به فرامین الهی را در کنار معرفت خدا و پیامبر و امام‌ قرار داده و می‌فرماید: خدا عمل بندگان خود را پس از شناخت الله… و شناخت توحیدش و اقرار بربوبیّت او و بعد از شناخت پیامبرش… و پس از قبول آنچه پیغمبر از جانب پروردگار خود آورده و سپس شناخت امامان‌ بعد از پیامبران که خدا اطاعت آنان در هر عصر و زمانی بر اهل آن واجب فرموده و پس از عمل به آنچه‌ خدا بر بندگانش واجب فرموده، از قبیل طاعتهای ظاهری و باطنی و بعد از اجتناب از محرومات خدا اعم‌ از ظاهری و باطنی، مطابق با فرائضی که به آنها واجب فرموده، می‌پذیرد که او ظاهر را بر مبنای باطن و باطن را بر مبنای ظاهر حرام فرموده و ارتباط اصول و فروع با هم نیز همچنین است.(تفسیر شهرستانی، رک مقالهء آذر شب، تراثنا شماره 12 ص 18/ بحار الانوار ج 24 ص 289-286 به‌ نقل از شهرستانی).

حماقت و دنیاطلبی نیز یکی از عوامل پیدایش غلات بود(طوسی، همان ص 295) که به بهانه طرفداری‌ از مذهب حق می‌کوشیدند کسانی را دور خود جمع آورده و از این راه به هوا و هوسهای خود برسند، امام صادق(ع) در این زمینه می‌فرماید: انّ النّاس اولعوا بالکذب علینا… و انّی احدّث احدهم بحدیث فلا یخرج من عندی‌ حتّی یتأوّله غیر تأویله و ذلک انّهم لا یطلبون بحدیثنا و بحبّنا ما عنداللّه و انّما یطلبون الدّنیا.(همان ص 136) مردم به دروغگوئی به ما گرایش پیدا کرده‌اند… من حدیثی به یکی از ایشان نقل می‌کنم و او همین که بیرون می‌رود آن را بر غیر معنی حقیقی آن تأویل می‌کند، این برای آن است که آنها نه بخاطر خدا به ما و احادیث ما توجه پیدا کرده‌اند بلکه این عمل را وسیلهء رسیدن به مطامع دنیوی خود قرار داده‌اند.
شیوع افکار غلات به ضرر شیعه تمام شد و جوّی نامساعد بر علیه عموم شیه فراهم‌ آورد، از این گذشته باعث اکراه اهل سنت نسبت به شیعه شده و موجبات عدو رشد آن را -از ترس رشد غلات- به دنبال خود آورد، به طوریکه ابوحنیفه به منظور جلوگیری از غلوّ به‌ اصحاب خود سفارش می‌کرد تا حدیث غدیر را روایت نکنند.(امالی شیخ مفید، ص 27، بحث درباره غلات نیاز به تحقیق مستقلی دارد و این مختصر به هیچ وجه برای‌ چنین تحقیقی کافی نیست امیدوارم انشاء الله در فرصت مناسبی بدین مهم بپردازم)

 

اتکاء فقه شیعه به روایات اهل بیت(ع)

عصر امام باقر و صادق(علیهما السلام) عصر گسترش علوم اهل بیت در زمینه‌های‌ مختلف بود، این مسئله در مورد امام صادق(ع) بیشتر صدق می‌کند و آن به دلیل مصادف‌ شدن بخشی از دوران امامت آن حضرت با فضای باز سیاسی بود که در نتیجهء خلأ سیاسی‌ ناشی از انقراض حاکمیت نیرومند بنی امیّه از یک طرف و روی کار آمدن بنی عبّاس از طرف دیگر به وجود آمده بود، امام توجه تام و تمام شیعیان را به اهل بیت جلب کرده و آنان‌ را از تمسک به احادیث دیگران باز می‌داشت و این امر مهمترین علت شکل گیری فقه شیعه‌ به صورتی مستقل و اصیل بود و اهمیت آن قبلا و تا حدودی در زندگی امام باقر(ع) توضیح‌ داده شده است، با این حال در اینجا نیز مروری بر تأکیدات امام صادق(ع)در این زمینه‌ خواهیم داشت.

امام در روایتی فرمود: ایتهّا العصابة علیک باثار رسول اللّه(ص) و سنّته و آثار الائمة الهداة من اهل بیت رسول‌ اللّه(ص).(وسائل الشیعه ج 18 ص 23 و 61 به نقل از روضه کافی ص 5) ای شیعیان، آثار رسول خدا(ص) و سنت او و آثار ائمّه هدی از اهل بیت پیامبر(ص)را در مد نظر داشته باشید.

همچنین امام صادق(ع)به یونس بن ضبیان فرمود: یا یونس ان اردت العلم الصحیح فعندنا اهل البیت فانّا ورثنا و اوتینا شرع الحکمة و فصل الخطاب.(وسائل الشیعه ج 18 ص 48) ای یونس علم راستین پیش ما اهل بیت است، زیرا ما راههای حکمت و میزان تشخیص خطا از صواب را به ارث برده‌ایم.

شیخ حرّ عاملی در وسائل الشیعة بابی تحت عنوان: باب وجوب الرجوع فی جمیع‌ الاحکام الی المعصومین،گشوده که حاوی احادیث اهل بیت عصمت(ع) در این زمینه‌ می‌باشد.(وسائل الشیعه ج 18 ص 41)
ابان بن تغلب به عنوان یک شیعهء واقعی و آگاه امام صادق(ع)، مذهب شیعه را چنین تعریف می‌کند: الشیعة الّذین اذا إختلف النّاس عن رسول اللّه(ص) اخذوا بقول علی و اذا اختلف‌ النّاس عن علی اخذوا بقول جعفر بن محمّد.(رجال النجاشی ص 9 ط داوری) شیعیان کسانی هستند، وقتی مردم در قول رسول خدا(ص) اختلاف می‌کنند، سخن‌ امیرالمؤمنین(ع) را می‌گیرند و وقتی در سخن علی اختلاف می‌کنند قول جعفر بن محمد الصادق(ع) را می‌گیرند.

یونس بن یعقوب به امام صادق(ع) گفت: از خود شما شنیدم که از علم کلام نهی‌ فرمودید، امام در جواب او فرمود: انّما قلت ویل لهم ان ترکوا ما اقول و ذهبوا الی ما یریدون.(کافی ج 1 ص 171/ وسائل الشیعه ج 18 ص 45) من گفتم: وای بر آنها اگر آنچه را که من می‌گویم، ترک کرده و به سوی آنچه خودشان‌ می‌خواهند بروند.

از همین روی بود که امام، شیعیان خود را سفارش می‌فرمود تا هوای همدیگر را داشته باشند.و اضافه فرمود:رحم اللّه من احیی امرنا58
امام صادق(ع)روایات خویش را برای شاگردان خود نقل می‌فرمود و شاگردان‌ اعم از شیعه و سنی روایات او را می‌نوشتند با این تفاوت که اهل سنت حدیث را از جعفر بن محمد،عن ابیه،عن آبائه،عن رسول الله(ص)و بعبارت دیگر با ذکر سند نقل‌ می‌کردند ولی شاگردان شیعه آن حضرت با عنوان عن ابی عبدالله و بدون ذکر این سند نقل(بعنوان نمونه رک تاریخ جرجان ص 570،405،265،264،170) می‌کردند، زیرا اعتقاد شیعه به عصمت ائمه و امامت آنها و حجیت قول امام، آنان را از ذکر سند بی‌نیاز می‌ساخت، با همه این احوال امام تأکید داشت که احادیث او همان‌ احادیث رسول خدا(ص)می‌باشد: حدیثی حدیث ابی و حدیث ابی حدیث جدی و حدیث جدی حدیث علی بن ابی طالب‌ و حدیث علی حدیث رسول اللّه(ص) و حدیث رسول اللّه(ص) قول اللّه.(کشف الغمة، ج 2 ص 170/ کافی ج 1 ص 5) حدیث من حدیث پدرم و حدیث پدرم حدیث جدم و حدیث جدم حدیث علی بن ابی طالب(ع)و حدیث امیرالمؤمنین، حدیث رسول خدا و حدیث رسول خدا، فرمایش خدا است.

ابوزهره تلاش می‌کند شیوخ روایتی برای امام صادق دست و پا کرده و اتصال آن‌ حضرت را از کانال آنان غیر از اجداد طاهرینش به رسول خدا(ص) مطرح کند و از این‌ نمونه تنها نام قاسم بن محمد بن ابی بکر را ذکر کرده است.(الامام صادق، ابوزهره ص 90-88)

اما اگر بنا بود امام صادق(ع) نیز همانند محدثین معروف آن زمان-چنانکه در تذکرة الحفاظ می‌بینیم که هر یک از آنها دست کم ده نفر را بعنوان مشایخ روایت‌ خود ذکر کرده‌اند-از طریق مشایخ روایتی غیر از اجداد طاهرینش از رسول خدا نقل‌ حدیث نماید، می‌بایستی مشایخ روایت خود را معرفی کند در حالی که می‌بینیم او تنها از طریق اجداد خویش حدیث نقل می‌کند که آنها را نیز نمی‌توان به عنوان شیخ روایت به حساب‌ آورد.

ائمه اهل بیت از ابتدا بر این نکته تأکید داشتند که آنها شیوخ روایتی ندارند و علم‌ آنها از طریق دیگری غیر از مشایخ روایت معمول، سرچشمه می‌گیرد، امیرالمؤمنین(ع)به‌ منظور بیان همین مطلب می‌فرماید: الا انّ ابرار عترتی و اطائب ارومتی احلم النّاس صغارا و اعلمهم کبارا الا و انّا اهل‌ البیت من علم اللّه علمنا و بحکم اللّه حکمنا و من قول صادق سمعنا فان تتّبعوا آثارنا تهتدوا ببصائرنا، معنا رایة الحقّ من یتّبعها لحق و من تأخّر عنها غرق.(عقد الفرید ج 4 ص 67 به نقل از الامام الصادق، محمد جواد فضل الله ص 90)

نیکان عترت و پاکان خانوادهء من، بردبارترین مردم در کوچکی و داناترین آنها در بزرگی‌ هستند، ما اهلی بیت از علم خدا بهره گرفتیم و به حکم خدا حکم می‌کنیم و سخن از پیامبر راستگو شنیدیم، اگر از ما و آثار ما پیروی کنید با راهنمائی ما هدایت می‌یابید و پرچم حق با ماست است که هرکس از آن پیروی کند به حق می‌رسد و هرکس از آن روی برگرداند در ضلالت و گمراهی غرق می‌شود.

امام صادق(ص)فرمود: انّ عندنا ما لا نحتاج معه الی النّاس و انّ النّاس لیحتاجون الینا و انّ عندنا کتابا املاء رسول اللّه و خطّ علی(ع) صحیفة فیها کلّ حلال و حرام.(کافی ج 1 ص 241، نقل از الامام الصادق، فضل الله ص 95) پیش ما اهل بیت چیزی است که با وجود آن احتیاج به مردم نداریم ولی مردم به ما احتیاج‌ دارند، پیش ما کتابی است که رسول خدا(ص) املاء فرموده و امیرالمؤمنین آن را نوشته است، کتابی‌ که کلیهء احکام اعم از حلال و حرام در آن است.

این یکنواختی که در کتب روائی شیعه وجود دارد به هیچ وجه در کتب روائی‌ اهل سنت نیست زیرا کتابهای آنها مشحون از اختلاف آراء و احادیثی با محتوای‌ ناهماهنگ است که عمدتا ریشه آنها به عقائد و نظرات صحابه منتهی می‌شود، در این‌ صورت بی‌انصافی است که کسی در مقام معرّفی شیعه، آن را نحله‌ای بداند مرکب از آراء و افکار مختلف که اوهام زیادی در آن راه یافته است.(ابوزهره، الامام ابوحنیفه ص 111)

لذا امام صادق(ع)وقتی علوم محدثین عامی زمان خود را مورد ارزیابی قرار می‌دهد، چنین می‌گوید: انّ النّاس بعد نبیّ اللّه رکب اللّه به سنّة من کان قبلکم فغیّروا و بدّلوا و حرّفوا و زادوا فی‌ دین اللّه و نقصوا منه فما من شی‌ء علیه النّاس الیوم الاّ و هو متحرّف عمّا نزل به الوحی من‌ عنداللّه.(طوسی، همان ص 140)

دیگران پس از پیامبر راه امتهای قبلی را پیمودند، پس دین خدا را تغییر داده و آن را از اصل‌ خود منحرف نمودند و در آن چیزهائی افزوده و مطالبی از آن برداشتند، بنابراین هرچه اکنون در دست‌ آنهاست، صورت تحریف شده آن چیزی است که از طرف خدا نازل شده است.

روایات ائمه شیعه در فقه اهل سنت نیز نفوذ کرده و بسیاری از محدثین آنها از امام باقر و صادق(ع) روایاتی نقل کرده‌اند که بخشی از آن در جوامع حدیثی آنان مندرج‌ است و روایات کثیری در کتب اهل سنت پیدا می‌شود که گاه از نظر لفظی و گاه از جهت مضمون شبیه روایات اهل بیت است.(رک الشیخ محمد قانصوه، الروایات المشترکة، ط روابط بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی)

 

کتب حدیث در عصر امام صادق (ع)

پس از رحلت پیامبر(ص) نوشتن حدیث ممنوع شد بطوری که مدتها مردم از نوشتن‌ آن کراهت داشتند، حتی برخی از محدثین اهل سنت در قرن سوم نیز از نوشتن حدیث‌ خودداری می‌کردند.(تذکرة الحفاظ ج 1 ص 461 و 441-382/ جامع البیان العلم ج 1 ص 79-78/ سنن الدرامی ج 1 ص 119 و 120) در برابر این روش، اهل بیت عصمت از اول، اصحاب خود را به‌ نوشتن احادیث و حفظ آن از اندراس، تشویق می‌فرمودند.(طبقات الکبری ج 6 ص 168/ تقیید العلم ص 90-89/ ربیع الابرار ج 3 ص 294/ التراتیب الاداریه‌ ج 2 ص 246 و… و رک مقالهء تاریخ تدوین حدیث، مجله نور علم، دورهء دوم ش 9،11،12) امام صادق(ع) نیز طبق روش‌ پدران خود بر این امر تأکید می‌ورزید در زمان آن حضرت گرچه افرادی شروع به‌ جمع‌آوری آحادیث و نوشتن آن نمودند، اما هنوز بسیاری در این امر دچار شک و تردید بودند، ابوزهره ضمن نقل این که امام صادق(ع) طرفدار کتابت حدیث بود ادعا کرده است‌ که این امر در آن زمان شایع بوده چنانکه مالک بن انس جامع حدیثی خود بنام«الموطأ» را در آن روزگار تألیف کرد.(ابوزهره، الامام الصادق ص 95) اگر بپذیریم که مالک، الموطأ را در آن روزگار نوشته، مسلم است این کار برخلاف مشی عمومی آن دوران بوده چنانکه ابوحنیفه در این مورد از کوچکترین اقدامی سرباز زده است. آورده‌اند که او می‌گفت من رجال حدیث را دیده و از آنها حدیث فرا گرفته‌ام، امّا جعفر بن محمد صحفی است، وقتی این سخن به گوش امام صادق(ع)رسید خندید و فرمود: او راست می‌گوید من صحفی هستم، من صحف اجدادم و صحف ابراهیم و موسی را خوانده‌ام.(روضات الجنات ج 8 ص 169)

تکیه بر صحف پدرانش نشان می‌دهد که امام، صحفی از اباء خویش به‌ ارث برده است و این خود تأییدی صریح بر این حقیقت است که فقه شیعه از عصر رسول‌ خدا از پشتوانهء مدوّن حدیثی برخوردار بوده است، در این زمینه دهها روایت در کتب روائی‌ شیعه نقل شده که حاکی از این است که ائمه از روی این صحف روائی، برای مردم‌ حدیث روایت می‌کرده‌اند و گاهی هم اصرار داشتند که مردم این صحف را ببینند.(فروع کافی ج 7 ص 98-95 و 77/ مکاتیب الرسول ص 76،73/ رجال نجاشی ص 255)

روایات متعددی در رابطه با تشویق اصحاب بر کتابت حدیث از امام صادق(ع) نقل شده است که خود نشانگر آن است که تمایل به تدوین حدیث در عصر آن حضرت‌ بسیار ضعیف بوده است، در روایت آمده که امام صادق(ع) فرمود: اکتب و بثّ علمک فی اخوانک فان متّ فورّث کتبک بنیک.(کشف المحجة، ابن طاووس به نقل از بحار الانوار ج 2 ص 150 کتاب العلم) هر آنچه را که می دانی بنویس و ان را در بین برادرانت منتشر کن و موقعی که می‌میری‌ کتابهایت را برای فرزندانت به ارث بگذار.

 

امام صادق (ع) و احتجاجات فقهی اهل سنت

مکتب فقهی تشیع از جهاتی با بینش فقهی اهل سنت تفاوت دارد، دوره‌ای که‌ امام باقر و صادق(ع) در آن زندگی می‌کردند، فقه درحال گسترش بوده و احتجاجات‌ گوناگون در راطه با تطبیق احکام کلی بر موارد جدید و همچنین مواردی که هنوز حکمی‌ برای آنها بیان نشده، ارائه می‌شد در این دوره نیاز به اجتهاد در میان اهل سنت پدید آمده و آنان کار استنباط خود را از روایات برای دریافت احکام جدید آغاز کرده بودند.

اشکال مهم کار اهل سنت این بود که به مقدار کافی منابع حدیثی در اختیار نداشتند(علت اصلی آن این بود که بعد از رسول خدا(ص) اجازهء نوشتن حدیث به مردم داده نشد.) و مقدار موجود هم علاوه بر آنکه در حافظه عده‌ای در شهرهای متعدد و دوردستی پراکنده بود، از نظر محتوا نیز اختلاف زیادی میان آنها وجود داشت و همین‌ روایات بود که مشکل کار را دو چندان کرده بود و بدین ترتیب بود که علمای اهل سنت‌ این مشکل بزرگ غیر قابل حل را با شرعی تلقی کردن افعال خلفاء و صحابه و حتی تابعین‌ تا حدودی حل کردند، البته این که چنین کاری تا چه حد با مبانی دینی و عقلی سازگار بود، مسأله دیگری است. پیرامون ضعف روائی غیر شیعه روایتی زیبا از طریق امام صادق(ع) چنین نقل شده: یظنّ هولاء الّذین یدّعون انّهم فقهاء علماء انّهم قد اثبتوا جمیع الفقه و الدّین فما یحتاج الیه الامّة و لیس کلّ علم رسول اللّه علموه و لا صار الیهم من رسول اللّه(ص) و لا عرفوه‌ و ذلک انّ الشی‌ء من الحلال و الحرام و الاحکام یرد علیهم فیسألون عنه و لا یکون عندهم فیه اثر عن رسول اللّه.(تفسیر عیاشی ج 2 ص 321 ط اسلامیه/ وسائل الشیعه ج 18 ص 40) اینهائی که خود را از فقهاء و علماء اسلام می‌شمارند و کلیهء مسائل فقهی و دینی و هرآنچه را که مردم بدان محتاجند، استنباط کرده‌اند، چیزی از علم رسول خدا نمی‌دانند و چیزی از رسول خدا بدانها نرسیده است، زیرا هنگامی که از احکام و حلال و حرام از آنها سؤال می‌شود، از رسول خدا اثری در آن رابطه پیش آنها وجود ندارد.

این ضعف روائی اهل سنت و اتکاء آنها بر عمل صحابه و تابعین، بطور طبیعی‌ باعث ضعف بنیهء فقهی آنها گردید زیرا اختلاف نظر و سلیقه بین صحابه و تابعین بقدری‌ زیاد بود که جمع کردن آراء و فتاوی را بسیار دشوار می‌ساخت، ابوزهره دربارهء عصری که‌ ابوحنیفه و امام صادق(ع) در آن زندگی می‌کردند می‌نویسد: و لقد کثر المأثور من فتاوی الصحابة فی ذلک العصر کثرة عظیمة شغلت عقول الفقهاء و اتّخذوها نبراسا فی اجتهادهم فتأثّروا بها فی اجتهادهم.(الامام ابوحنیفه ص 105) در آن زمان روایاتی که حاوی فتاوی صحابه است بقدر زیادی یافت می‌شد که افکار فقهاء را بخود مشغول کرده بود به طوریکه این روایات را چراغ راه خود در اجتهاد قرار داده و به شدت تحت تأثیر آن‌ قرار گرفتند.

فقهاء اهل سنت علاوه بر اتکاء به سیرت صحابه و تابعین، منابع حکم و فتوای‌ دیگری نیز ارائه دادند که مهمترین آنها قیاس است یکی از علمای اهل سنت در توجیه‌ تمسک به قیاس، مسألهء کمبود نصوص را مطرح کرده است.(مصطفی حمد الزرقاء، المدخل الفقهی العام ج 1 ص 74 به نقل مجله نور علم شماره 10 ص 55) عین همین نظر را امام‌ صادق(ع)در آن زمان مطرح کرده و در ادامهء حدیث قبلی در رابطه با فقر روائی اهل سنت‌ می‌فرماید: و یستحیون ان ینسبهم النّاس الی الجهل و یکرهون ان یسألوا فلا یجیبون فیطلب النّاس‌ العلم من معدنه فلذلک استعملوا الرأی و القیاس فی دین اللّه و ترکوا الاثار و دانوا بالبدع.(وسائل الشیعه، ج 18 ص 40) شرم شان می‌آید که مردم نسبت جهل و نادانی به آنها بدهند و خوش ندارند که به سئوالات‌ جواب ندهند و در نتیجه مردم علم را از معدن آن (اهل بیت) اخذ کنند و برای همین، رأی و قیاس را در دین خدا وارد کرده و آثار رسول خدا(ص) را کنار گذاشتند و بدین ترتیب به بدعت رو آوردند.در روایت فوق، امام علت گرایش فقهاء اهل سنت به رأی و قیاس را، فقر روائی‌ آنها دانسته و خود این گرایش زا علت روگردانی آنان از روایات، قلمداد فرموده است. در واقع چاره جویی آنها برای رفع کمبود حدیث بوسیله تمسک به رأی و قیاس، خود باعث شد که تعبد به نصوص تقریبا جای خود را به رأی و قیاس بعنوان منابع حکم و فتوا بدهد و چنین فقهی با چنین منابعی نمی‌توانست فقهی اصیل و مطابق با آثار و اخبار باشد.

امام صادق(ع) در برابر یک چنین مکتب فقهی، موضع مخالف گرفته و بیشترین‌ قسمت فعالیت فرهنگی خود را اختصاص به مخالفت با رأی و قیاس داد، به طوری که روایات‌ متعددی در این زمینه از آن حضرت نقل شده که به نمونه‌هائی از آن اشاره خواهیم کرد.

ابوحنیفه از جمله کسانی بود که در تمسک به رأی و قیاس، گوی سبقت از دیگران ربوده بود و اساسا مکتب فقهی او در عراق مشهور به مکتب رأی بود و این نیز بدان‌ دلیل بود که او روایاتی را که از طرق اهل سنت نقل شده بود، صحیح نمی‌دانست، ابن خلدون در این زمینه می‌نویسد: او[ابوحنیفه‌] کلیه روایات مورد قبولش تنها به 17 حدیث یا همین حدود می‌رسید، چنانکه مالک نیز 300 حدیث را صحیح دانسته و می‌پذیرفت.(مقدمهء ابن خلدون ص 434 ط بیروت) ابوبکر بن داوود می‌گوید: کلیه روایاتی که ابوحنیفه نقل کرده حدود یکصد و پنجاه حدیث‌ است.(تاریخ بغداد ج 13 ص 416)

گرایش ابوحنیفه به رأی و قیاس و ترک عمل به نصوص معلول دو علت بود:
1. او به دلیل نادرست دانستن روایات موجود، حاضر به نقل و تمسک به آنها نبود.
2. از وقتی که روی به رأی و قیاس آورد از نظر وی این چنین منابعی او را حتی از نصوص نیز بی‌نیاز می‌ساخت، به طوری که از آن مقداری هم که به نظر خود او صحیح‌ و قابل استناد بود، دست برداشته و یکپارچه به رأی و قیاس روی آورد.

عراق که مرکز شیوع مذهب رأی به شمار می‌رفت، منطقه‌ای بود که شیعیان نیز در آن فراوان بودند و لذا برخورد شیعیان و اصحاب رأی، امری غیرقابل اجتناب می‌نمود و در همین راستا بود که امام صادق(ع) با تمام قوا همت خود را در جهت انکار مبانی رأی و قیاس و استحسان بکار برد.

در روایت مشهوری که در رابطه با مناظرهء امام صادق(ع) با ابوحنیفه نقل شده، امام او را از قیاس در دین پرهیز داده و در چند مورد برایش یادآوری می‌کند که قیاس در آنها به هیچ وجه نمی‌تواند جوابگو باشد، امام از او می‌پرسد آیا زنا مهمتر است یا قتل نفس؟ ابوحنیفه می‌گوید: قتل نفس، امام صادق(ع) فرمود: خدا در زنا چهار شاهد و در قتل نفس‌ دو شاهد برای اثبات ادعا خواسته است و این برخلاف مقتضای قیاس است. سپس پرسید آیا نماز مهمتر است یا روزه؟ گفت نماز، حضرت فرمود: زن موظف‌ به قضای نمازهای فوت شده در ایام حیض نیست ولی روزه‌های فوت شده را باید قضا کند و این نیز با قیاس قابل توجیه نیست.(حلیة الاولیاء ج 3 ص 197/ ابوزهره، الامام الصادق ص 296/ وسائل الشیعة ج 18 ص 29)
مثالهای دیگری از این قبیل نیز در روایات دیگر ذکر شده است.(وسائل الشیعةج 18 ص 30/ الاحتجاج ص 196 ط نجف/ وفیات الاعیان ج 1 ص 471) بدین ترتیب‌ امام نشان داد که استفاده از قیاس چگونه فقیه را به آراء و فتاوائی بر ضد احکام ثابت و مسلم اسلام وا می‌دارد، این روایت را موفّق مکّی در مناقب ابوحنیفه بگونه‌ای نقل کرده‌ که گویا مناظره میان ابوحنیفه و امام باقر(ع) روی داده نه امام صادق(ع) و ضمنا چنین‌ به نظر می‌رسد که ابوحنیفه این مثالها را برای امام باقر(ع) زده و در برابر اعتراض امام، می‌خواهد نشان دهد که او قیاس را قبول ندارد.(رک، ابوزهره، الامام ابوحنیفه ص 69)

امام، اصحاب خویش را از مجالست با اهل رأی بصورتی که تحت تأثیر آنان قرار گیرند، باز می‌داشت(المحاسن ص 205 حدیث 356/ وسائل الشیعه ج 18 ص 16) و در زمینهء محکوم کردن عمل به قیاس، روایات زیادی از امام نقل‌ شده است(وسائل الشیعة ج 18 ص 29-23/ کافی ج 1 ص 58/ علل الشرایع ج 1 ص 83-81/ رجال کشی‌ ص 189 و 164-163) و آن حضرت نگرانی شدید خود را از کسانی که از ایشان حدیث نقل کرده و به قیاس عمل می‌کردند هرگز پنهان نمی‌داشت.

داود بن سرحان می‌گوید: از امام صادق(ع) شنیدم که می‌فرمود: انّی لاحدّث الرجل بالحدیث و انهاه عن الجدال و المراء فی دین اللّه و انهاه عن‌ القیاس فیخرج من عندی فیتأوّل حدیثی علی غیر تأویله.(طوسی، اختیار معرفة الرجال ص 170،239-238) گاهی حدیثی بر کسی می‌گویم و او را از جدال و مراء در دین خدا و قیاس نهی می‌کنم، او پس از آنکه از پیش من بیرون می‌رود سخن مرا برخلاف منظورم تأویل می‌کند.

مطمئنا اگر امام صادق(ع) با این قاطعیت در برابر قیاس و طرفداران و مبتکرین‌ آن نمی‌ایستاد، فقه شیعه که در عراق فاصله چندانی با اصحاب رأی نداشت، از آن متأثر شده و اصالت خود را از دست می‌داد ولی برعکس می‌بینیم که چگونه فقهای شیعه در حد گسترده متعبد به نصوص بوده و آن را روش همیشگی خود در استنباط احکام قرار دادند و به مرور زمان بر اساس همسن نصوص، احکام فرعی را بیان کرده و یک مکتب فقهی غنی‌ و پربار با اصول و قواعد مستحکم ارائه دادند کاری که شیخ طوسی در «مبسوط» در شکل‌ گرفتن آن نقشی اساسی ایفا کرد.

در رابطه با مشکل سند، اهل سنت دشواریهای فراوانی در پیش روی خود داشتند و به همین علت بود که ابوحنیفه بدان اعتماد نداشت زیرا اکثر طرق احادیث، اطمینان‌ بخش نبود و در یک کلام فقه غیر شیعی متکی به مجموعه نارسائی از احادیث بود که‌ اعتماد به آنها مشکل بود.

ولی شیعیان متکی به عصمت و منبع پر فیض اهل بیت بودند که در رأس‌ آنها امیرالمؤمنین(ع) قرار داشت و از این جهت مشکلی نداشتند حتی بسیاری از علماء اهل سنت نیز تردیدی در این حقیقت نداشتند، ابوحنیفه خود بخش معتنابهی از احادیثی را پذیرفته که از طریق اهل بیت وارد شده است.(رک مناقب این شهر آشوب ج 2، ص 378)
حتّی یک روز حدیثی از امام صادق شنیده و از محضر آن حضرت خارج شد، از او پرسیده شد: چرا از جعفر بن محمد در رابطه با واسطهء موجود بین او و پیامبر نپرسیدی؟ ابوحنیفه گفت حدیث را به همین شکل قبول دارم.(امالی شیخ مفید ص 22-21)

منبعی که شیعه بر آن اتکاء داشت برای اهل سنت نیز قابل قبول بود زیرا امام‌ صادق(ع) احادیث را از طریق آباء خود نقل می‌کرد که ریشهء آن به امیرالمؤمنین(ع) و سپس به شخص رسول خدا(ص) می‌رسید.امیرالمؤمنین(ع) سالهای متمادی در محضر پیامبر(ص) بوده و فقیه و محدثی قابل اعتماد برای همه فقهاء و محدثین بود.

در دوران بنی امیه آثار باقی مانده از امیرالمؤمنین از غیر طریق شیعه به فراموشی‌ سپرده شد و تنها اهل بیت او بودند که آثار آن حضرت را حفظ کرده و دست به دست به‌ فرزندان خود و بوسیله آنها به شیعیان خود رساندند.

ابوزهره با اشاره به از بین بردن بسیاری از اقوال امیرالمؤمنین در دوران بنی امیه‌ می‌گوید: معقول نیست که آنها علی را بر بالای منابر سب کرده و آن گاه اجازه دهند احادیث او در میان‌ مردم به عنوان منبع غنی و سرشار علوم اسلامی معمول باشد… از این رو علوم او تنها در میان اهل او باقی ماند…

و به همین جهت به این نتیجه می‌رسیم که علم روایت از امیرالمؤمنین(ع)، به صورت کامل آن‌ در خاندان آن حضرت محفوظ بود که فرزندان او احادیثی را که وی از رسول خدا(ص) روایت کرده و همچنین فتاوی و فقه آن حضرت را به طور کامل یا نزدیک به کامل نقل کرده‌اند.(ابوزهره، الامام الصادق ص 195)

امام صادق(ع) نیز بر این اعتقاد بود که آثار رسول خدا(ص) به طور کامل تنها در اختیار اهل بیت رسالت می‌باشد زیرا وقتی که دیگران آن را ضایع کردند آنها کلیه آثار آن‌زمانی که از احمد بن حنبل درباره این سند سؤال شد که عن موسی بن جعفر عن جعفر بن محمد عن محمد بن علی عن علی بن الحسین عن حسین بن علی عن علی بن ابیطالب عن النبی گفت: هذا اسناد لوقرء علی‌ المجنون لافاق. این سندی است که اگر بر دیوانه خوانده شود عاقل می‌شود را بطور کامل و دست نخورده در اختیار داشتند، راوی می‌گوید به امام عرض کردم:
اصلحک اللّه اتی رسول اللّه(ص) النّاس بما یکتفون فی عهده؟ قال: نعم و ما یحتاجون الیه الی یوم القیامة. فقلت: فضاع من ذلک شی؟ فقال لا هو عند اهله.(وسائل الشیعه ج 18 ص 23) یابن رسول الله آیا رسول خدا در زمان خودش آنچه را که لازم بود به مردم ابلاغ کردند؟ فرمود: آری هر آنچه را که تا روز قیامت بدان نیاز داشتند ابلاغ فرمود، عرض کردم آیا چیزی از آن از میان‌ رفته؟ فرمود: نه پیش اهل بیت آن حضرت باقی ماند.

 

فشار سیاسی بر شیعیان

در دوران امامت امام صادق(ع) تنها در دههء سوم قرن دوّم هجری آزادی نسبی‌ وجود داشت که حتی در همان دهه نیز فعالیت‌های آن حضرت و شیعیان او تحت کنترل‌ بوده، امّا پیش از آن بوسیلهء بنی امیه و پس از آن بوسیلهء منصور عباسی شدیدترین فشارها بر علیه شیعیان اعمال می‌شد، به طوریکه جرأت هر گونه ابراز وجودی از آنها سلب شده بود. در روایتی آمده: شخصی از اصحاب ابو جعفر ثانی(امام دهم)(ع) از آن حضرت پرسید: مشایخ ما به علت‌ اختناق شدیدی که در زمان آنها وجود داشت از نقل احادیث خودداری کرده و تنها به نوشتن آن اکتفاء کرده‌اند، اینک آن کتابها در دسترس ما قرار دارد آیا ما از این کتابها می‌توانیم نقل حدیث کنیم؟ امام‌ فرمود: روایات موجود در آن کتابها حق است و از آنها می‌توانید نقل حدیث نمائید.(کافی ج 1،ص 53/ وسائل الشیعه ج 18 ص 58)

روایت فوق گویای این حقیقت است که فشار سیاسی بر اهل بیت و شیعیان آنها در دوران مزبور تا چه حد اوج گرفته بود که مشایخ شیعه حتی مجال نقل احادیث ائمه را نداشتند. اصحاب امام به منظور صیانت خود از گزند منصور، مجبور بودند به طور کامل تقیه‌ نموده و مواظب باشند که کوچکترین بی‌احتیاطی از آنان سر نزند. این محدودیت طبعا باعث می‌شد تا علوم اهل بیت و فتاوای فقهی آنان تا حدودی‌ متروک بماند.

ابان بن تغلب به امام عرض کرد: من در مسجد می‌نشینم و مردم پیرامون مسائل‌ فقهی از من سؤال می‌کنند و تا جواب ندهم دست از سر من بر نمی‌دارند و اگر نظر شما را به آنان بگویم اشکالاتی پیش می‌آید چه کار کنم؟ امام فرمود: هرچه از آراء آنها می‌دانی‌ برای مردم بگو.(طوسی، همان کتاب ص 330)

تأکیدهای مکرر امام صادق بر تقیّه، خود دلیل آشکاری بر وجود چنین فشار ساسی بود، خطر هجوم بر شیعه چنان نزدیک بود که امام برای حفظ آنان، ترک تقیّه را مساوی ترک نماز اعلام فرمود.(مستدرک الوسائل ج 12 ص 254 و 255/ وسائل الشیعه ج 9 ص 459 به بعد)

از جمله امام به معلی بن خنیس-که به دست حاکمان زمان خود کشته شد- فرمود: یا معلّی أکتم امرنا و لا تذعه فانّ من کتم امرنا و لا یذیعه اعزّه اللّه فی الدّنیا.(مختصر بصائر الدرجات ص 101/ وسائل الشیعه ج 9 ص 465) ای معلی اسرار ما را پنهان بدار و آن را به همه کس نگو، خداوند کسی را که اسرار ما را پنهان داشته و آن را برملا نسازد، در دنیا عزیز می‌دارد.
بهر حال روایاتی وجود دارد حاکی از اینکه شدت فشار به قدری بود که حتی‌ شیعیان، بدون اعتنا به همدیگر از کنار هم رد می‌شدند.(طوسی، همان کتاب ص 378/ مستدرک الوسائل ج 12 ص 300-297/ وسائل الشیعه ج 19 ص‌ 32) در روایت دیگری در رابطه با جاسوسان ابوجعفر منصور آمده: کان له بالمدینة جواسیس ینظرون علی من اتّفق شیعة جعفر فیضربون عنقه.(طوسی، همان کتاب ص 282 و رک ص 283)

منصور در مدینه جاسوسانی داشت و کسانی را که با شیعیان جعفر رفت و آمد داشتند، می‌کشتند. در این دوره اتهامن رفض دربارهء کسی،کافی بود که احترام جانی و مالی او از بین‌ رفته و گرفتار شکنجه شود.(المحاسن ص 119/ حیاة الامام الباقر(ع) ج 1، ص 256)

 

امام صادق (ع) و مسائل سیاسی

الف. قیام زید در دوران؛ حیات امام صادق(ع) حوادث سیاسی مهمی رخ داد که از جملهء آنها جنبش علویان (قیام زید بن علی و قیام محمد بن عبدالله بن حسن و برادرش ابراهیم در سالهای 145 و 146 هجری) و جنبش عباسیان بود که به دنبال آن حکومت بنی امیه سقوط کرده و بنی عباس روی کار آمد، و جدائی عباسیان و علویان نیز که زمینه‌های آن قبل از به حکومت رسیدن آل عباس آماده شده بود از جمله حوادثی است که در زمان آن حضرت‌ به وقوع پیوست.

در اینجا نمی‌توان مسائل سیاسی و دینی مهمی را که از اوائل قرن اول هجری‌ به دست علویان و عباسیان(بنی هاشم) به وجود آمده به طور مفصل و کامل مطرح کرد اما ما کوشش خواهیم داشت آن مقدار از مسائل مزبور را که به نوعی ارتباط با امام صادق(ع) دارد توضیح دهیم.

محبوبیتی که علویّین-خصوصا فاطمیین- در میان دوستداران اهل بیت‌ داشتند، آل عباس نداشتند، این وضعیت دلائل متعددی داشت که برخوردهای شخص‌ پیامبر با آنان از مهمترین آنها بود، علاوه بر این، مسأله امامت امیرالمؤمنین و فرزندانش که‌ حداقل برای شیعیان، مسألهء بسیار پر اهمیّتی بود، میزان این محبوبیّت را بالا می‌برد، فاطمیین تنها بقایائی از پیامبر(ص) بودند که این امر نیز می‌توانست ارزش خاصی‌ بدانها بدهد.

پس از شهادت امام حسین(ع) این محمد بن حنفیّه بود که برای مدّتی از موقعیت‌ اجتماعی-سیاسی قابل توجهی برخوردار بود امّا شخصیّت علمی‌ و اخلاقی امام سجاد کم‌کم جای خود را در جامعه باز کرد و به صورت تنها شخصیت مورد توجه از اهل بیت رسول خدا(ص) در آمد، او تنها پسر از فرزندان‌ حسین بن علی(ع) بود که از حادثه هولناک کربلا جان سالم به در برده بود و با بقای خود مانع‌ از آن شد که سلسله نسل فاطمه دختر رسول گرامی از طریق امام حسین(ع) در تاریخ از هم گسیخته شود.

عبدالله بن عباس از شخصیتهای علمی معروف صدر اسلام بود که صحبت رسول‌ خدا را درک کرده و یکی از بزرگترین و موثق‌ترین محدثین عصر خود به شمار می‌آمد، تا زمانی که زنده بود(68 هـ-) اختلافی میان علویان و بنی عباس وجود نداشت، امّا پس از او به تدریج اختلاف آغاز شد، در اوائل قرن دوم، عباسیان به فکر استقلال در مقابل علویان‌ افتاده و در خفا مردم را به سوی خود دعوت می‌کردند اما امید چندانی به پیروزی خود نداشتند و علت این امر هم ان بود که از نظر مردم آل علی تنها باقی ماندگان نسل پیامبر به شمار می‌آمدند، مظلومیّت این خانواده مخصوصا پس از حادثه جانگداز کربلا حیثیت اجتماعی‌ آنان را میان مردم به طور شگفتی بالا برده بود.

حرکتی که زید بن علی بن الحسین(ع) آغاز کرد تأکیدی بر اهمیت علویان در میان مردم عراق بود زید بن علی، برادر امام باقر(علیه السلام) بود و با توجه به اهمیت زیادی‌ که امام باقر از لحاظ علمی در جامعه داشت، موقعیت چشم گیری برای زید و حرکت‌ انقلابی او بوجود نیامد، اگرچه در شمار محدثین بوده و به سبب علوی بودنش مورد توجه‌ مردم عراق بود.
امام باقر(ع) در سال 114 رحلت فرمود و پس از آن امام صادق(ع) به عنوان‌ ششمین امام از ائمهء شیعه نظرها را به سوی خود جلب کرد. اواخر دههء دوّم قرن دوّم، زید پس از پشت سر گذاشتن یک سلسله اختلافات و مشاجرات لفظی با هشام بن عبدالملک، تصمیم به اعتراض علیه قدرت حاکم گرفت و در صفر(سال 122) در کوفه دست به یک‌ حرکت انقلابی زده و پس از دو روز درگیری نظامی به شهادت رسید.(در تاریخ شهادت زید اختلاف نظر وجود دارد.) آنچه در اینجا برای ما اهمیت دارد مسأله برخورد امام صادق(ع) با خروج زید و با فرقه‌ای به نام زیدیه- که پس از شهادت زید موجودیت خود را در عراق آغاز کرده بود-می‌باشد.

از نظر روایات شیعه زید از معتقدین به امامت ائمه شیعه از جمله امام باقر و صادق‌ (علیهما السلام)بوده است چنانکه از او نقل شده که می‌گفت: جعفر امامنا فی الحلال و الحرام طوسی، همان ص 361 و رک ص 6356/ رجال النجاشی ص 130/ کفایة الاثر ص 327 و… رک‌ کریمان، سیره و قیام زید بن علی ص 49 به بعد) جعفر، امام ما در حلال و حرام است. و در روایتی از امام صادق(ع) دربارهء زید چنین آمده: رحمه اللّه اما انّه کان مؤ.منا و کان عالما و کان صدوقا اما انّه لو ظفر لوفی اما انّه لو ملک یعرف کیف یضعها.(طوسی همان کتاب ص 385) خدا او را رحمت کند مرد مؤمن و عارف و عالم و راست گوئی بود که اگر پیروز می‌شد با وفا باقی‌ می‌ماند و اگر زمام امور را بدست می‌گرفت می‌دانست آن را به دست چه کسی بسپارد.
در این زمینه روایات زیادی نقل شده است و لذا نمی‌توان زید بن علی را بی ارتباط با امام صادق(ع) مطرح کرد، در عین حال بعید نیست او با آنکه امامت امام‌ صادق(ع)را پذیرفته بود ولی بدون توجه به دستور آن حضرت و بدون ادعای امامت برای‌ خود، دست به چنین قیامی زده باشد، او در این حرکت، شورشی را علیه بنی امیه-که از نظر وی سمبل جاهلیت بودند-رهبری کرد که نزدیک به هشتاد سال میان خانوادهء او و آنها بر سر خلافت اسلامی جنگ و جدالهائی در جریان بود.

در روایاتی چند از طریق امام صادق(ع) خبر شهادت زید در محلهء کناسهء کوفه از قبل خبر داده شده است.(عیون اخبار الرضا ج 1 باب 25/ امالی صدوق، مجلس 10 ص 40/ تنقیح المقال ج 1 ص 468/ سیره و قیام زید بن علی ص 468)

و در روایاتی دیگر امام صادق(ع)در برابر کسانی از شیعیان که از زید تبرّی‌ می‌جستند او را تأیید فرموده است،(خطط مقریزی ج 4 ص 307/ نامهء دانشوران ج 5 ص 92/ فوات الوفیات ج 1 ص 210) هر دو قسم این روایات در مصادر اهل سنت نقل‌ شده و در عین حالی که قابل اعتمادند ولی رضایت امام را از اصل قیام نشان نمی‌دهند، به خصوص که در کافی و برخی دیگر از جوامع حدیثی شیعه انتقادهائی بر قیام زید صورت‌ گرفته است.

پس از قیام زید و به خصوص به دنبال روی کار آمدن بنی عباس، بنی الحسن از بنی‌ الحسین جدا شده و به بهانهء زید و فرزندش یحیی، روی کار آوردن یکی از بنی الحسن‌ بنام محمد بن عبدالله بن الحسن بن حسن بن علی(ع) را وجههء همت خود قرار دادند، اینها به تدریج گروهی از شیعیان را نیز به دور خویش جمع کردند که عنوان زیدیه بر آنان اطلاق گردید، همان گونه که بعدا خواهیم دید در میان جعفری‌ها و زیدیها اختلافات‌ شدید و مبارزات داغی آغاز شد که در جریان آن، زیدیها، امام صادق(ع) را آماج ایراد اتهاماتی قرار دادند.
در حدیثی آمده: زیدیان امام صادق را متهم می‌کردند که ایشان اعتقاد به جهاد در راه خدا ندارد، البته امام این اتهام را از خود رد کرده و سپس چنین فرمود: ولکنّی اکره ان ادع علمی الی جهلهم.(فروع کافی ج 1 ص 332/ تهذیب ج 2، ص 43/ وسائل الشیعة ج 2 ص 32) ولی من نمی‌خواهم علم خود را بخاطر جهل آنان کنار بگذارم.

 

ب. امام صادق (ع) و دعوت ابوسلمة و ابومسلم‌

امام صادق(ع) برای پرورش اصحابی همت گماشت که از نظر فقهی و روائی از بنیان گذاران تشیع جعفری به شمار آمده‌اند، تلاشهای سیاسی امام در مقابل قدرت حاکمه در آن شرائط به عدم رضایت از حکومت موجود و ادعای علنی انحصار امامت و رهبری‌ اسلام در خانوادهء رسول خدا محدود بود، از نظر امام صادق(ع) تعرض نظامی بر علیه‌ حاکمیت مسلح و بدون فراهم آوردن مقدمات لازم آن-مخصوصا مسائل فرهنگی- جز شکست و نابودی نتیجه دیگری نداشت، برای این کار به راه انداختن یک جریان شیعی‌ فراگیر با اعتقاد به امامت لازم بود تا تلاشی علیه حاکمیت آغاز و حصول به پیروزی از آن‌ ممکن باشد و گرنه یک اقدام ساده و شتابزده نه تنها دوام نمی‌آورد بلکه فرصت طلبان از آن‌ به ره‌برداری می‌کردند.

چنانکه در جریان حرکتی که زید بن علی و پس از آن یحیی بن زید در خراسان‌ بدان دست زدند، بنی عباس بیشترین بهره‌ها را از آن عمل برده و در عمل، خود را به عنوان‌ هدف از شعار الرضا من آل محمد تبلیغ کردند و همراه با این تلاش‌ها آن عدّه از طالبین را که بنا به نقل برخی، به طرفداری از جانشینی ابوهاشم بن محمد بن حنفیه، فعال بودند به قتل رساندند.
نتیجهء کار بعدها معلوم شد زیرا فقه جعفری، بنیانگذار تشیع نیرومندی گشت که‌ روز به روز اوج بیشتر به خود گرفت، امّا زیدیه و خوارج که منحصرا در خط سیاست کار می‌کردند طولی نکشید که دچار محدودیت فرهنگی شده و کم‌کم موضع نسبتا نیرومند خود را از دست داده و رو به افول گذاشته و در نتیجه بنی عباس به پیروزی سیاسی-نظامی‌ رسیده و زمام امور کشور پهناور اسلامی را بدست گرفتند،این درحالی بود که کاندیدای‌ بنی هاشم، یک نفر از بنی حسن بنام محمد بن عبدالله بود که بعدا در رابطه با قیام او صحبت‌ خواهیم کرد در اینجا تنها به آن قسمت از آن که مربوط به امام صادق(ع) و بنی عباس‌ است می‌پردازیم.

کار اصلی دعوت بنی عباس به دست دو نفر-ابوسلمه،خلاّل که به عنوان وزیر آل‌ محمد شهرت داشت(الوزراء و الکتّاب ص 84/ او و ابومسلم هر دو از موالی بحساب می‌آمدند) و ابومسلم خراسانی- بود چنانکه در جای خود روشن گشته در ابتدا، شعار گویای حرکت، الرضا من آل محمد(ص) بود و ذهن مردم از شنیدن این شعار، سراغ‌ کسی جز یک نفر از علویین را نمی‌گرفت، ولی ضعف سیاسی علویین و تلاش بی وقفهء بنی عباس، مسائل پشت پرده را به نفع دسته دوم تغییر داد، در عین حال رمز کار در دست‌ ابوسلمه خلاّل بوده که در کوفه، سفّاح و منصور را آماده کرده و بمحض سقوط بنی امیه از مردم برای سفّاح بیعت گرفت، اما چندی بعد به اتهام دعوت برای علویان و اینکه تلاش‌ می‌کرده علویان را جایگزین عباسیان نماید کشته شد، در آن شرائط، زمینه‌ای برای امام‌ صادق(ع) وجود نداشت و نفس زکیّه-محمد بن عبدالله- نیز که از نظر سیاسی در شرائط مساعدی قرار داشت، نتوانست در برابر عباسیان دوام آورده و به موجودیت خود ادامه‌ دهد، با این حساب امکان هیچ گونه تلاش سیاسی جدّی که بتوان بدان امیدوار بود برای‌ علویها وجود نداشت.

از نظر امام صادق(ع) دعوت ابوسلمه پایه‌ای نداشت، لذا در پاسخ نامه‌ای که‌ ابوسلمه به حضرت نوشته بود به فرستادهء او فرمود: ابوسلمه، شیعه شخص دیگری است.(مروج الذهب ج 3 ص 269/ الوزراء و الکتّاب ص 86) چنانکه بنا به نقل برخی از روات، ابومسلم نیز در این رابطه نامه‌ای به امام صادق(ع) نوشته‌ بود که امام در پاسخ او مرقوم داشت: ما انت من رجالی و لا الزمان زمانی.(رک حیاة الامام الرضا ص 49) نه تو به به من دعوت می‌کنی و نه زمان، زمان من است.

در هر صورت عکس العمل امام در برابر این حرکت، احتیاط و عدم موافقت با مفاد دعوت بود چنانکه اتخاذ همین مواضع را به عبدالله بن حسن در مورد فرزندش محمد- نفس زکیه-نیز توصیه فرمود. وفاداری ابوسلمه به بنی عباس و عدم ترک قطعی آنها در این‌ رابطه، نشانه جدی نبودن دعوت او است حتی اگر فرض شود که او در دعوت خود مصمم‌ بوده ولی به کرسی نشاندن چنین امری با وجود اشخاصی چون ابومسلم و عباسیان عملی‌ نبوده و پذیرفتن آن، افتادن در ورطه نابودی بود.

منبع: نور علم، ش30، فروردين 1368.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *