چکیده
احمد یکی از فرزندان امام کاظم(ع) است. طبق گزارش مفید در ارشاد، آن حضرت به وی توجه خاصی داشتند. طبق گزارش کشی در رجال، احمدبن موسی(ع) در قیام بزرگ محمدبن ابراهیم طباطبا شرکت داشته است. برخی از منابع ملل و نحل، مثل فرق الشیعه نوبختی، مقالات الاسلامیین اشعری، و الملل والنحل شهرستانی، فرقه احمدیه را به او نسبت داده اند که برخی از شیعیان بعد از امام کاظم(ع) به امامت او معتقد شده اند.
در ایران، دو بارگاه به احمدبن موسی(ع) منسوب است: یکی در شیراز و دیگری در خراسان. بارگاه شیراز بعد از قرن هفتم مشهور شده و قبل از آن بارگاهی به این نام در شیراز نبوده است.
واژه گان کلیدی: احمد، شیراز، بارگاه، قیام، فرقه احمدیه.
مقدمه
احمد از فرزندان امام كاظم(ع) است كه تاريخ ولادت و وفات او مشخص نيست. او داراي مقام و منزلت بس عظيم بود و امام كاظم (ع) توجه و عنايت خاصي به او داشتند. جزایري مي گويد: احمدبن موسي كريم بود، امام كاظم (ع) او را دوست مي داشت و محمد بن موسي وارسته و پرهيزگار بود.
احمدبن موسي يكي از پنج نفري است كه امام كاظم (ع) او را در اجراي وصيتش با امام رضا (ع) شريك دانسته اند. مادر احمد به « ام احمد » شهرت داشت. او از زنان فاضله دوران خود بود و امام كاظم (ع) به وی توجه داشتند و در وصيت نامه خود از او نام مي برند. موقعي كه امام كاظم (ع) را به دستور هارون به سوي بغداد مي بردند، امام (ع) ودايع امامت را به ام احمد سپرد و فرمود:هر كسي كه آن را طلب نمود بدان كه او امام بعد از من است.
شرح حال نویسان احمدبن موسي، از او به نيكي ياد کرده اند. قديمي ترين گزارش از شرح حال احمدبن موسي را شيخ مفيد نوشته است. وي درباره احمد مي گويد: احمدبن موسي (ع) مردي فاضل و با ورع و محدث و كريم النفس و جليل القدر بود. و امام كاظم (ع) او را بر ديگر فرزندانش مقدم مي داشت و بعد از امام رضا(ع)، عزيزترين فرزندانش بود و مزرعه خود را كه به «يُسَيريَّه» معروف بود، به وي بخشيد و احمد بن موسي هزار بنده آزاد نمود.
شيخ مفيد روايتي را بدين مضمون از اسماعيل بن موسي، درباره احمد ذكر مي كند: اسماعيل بن موسي برادر احمد مي گويد: «وقتي پدرم با فرزندانش به مزرعه خود در حوالي مدينه مي رفت، بيست نفر از خدم و حشم پدرم با احمد بودند. هرگاه احمد بر مي خاست، آنها هم به پا مي خاستند و هر وقت احمد مي نشست، آنها هم مي-نشستند و پدرم پيوسته به او نظر عنايت و مرحمت داشت و از او غافل نمي شد و با گوشه چشم، به او نگاه مي نمود و ما متفرق نشديم تا آن گاه كه احمد از جمع ما بيرون رفت.
زندگي احمدبن موسي
در مورد زندگي احمدبن موسي، نقاط مبهمي در تاريخ وجود دارد كه ضروری است روشن گردد. اين ابهام را به تمام ابعاد تاريخ زندگاني او در زمان حيات و پس از آن مي توان سرايت داد و آنها را دسته بندي نمود و درباره هر يك به طور جداگانه به بحث و بررسي پرداخت. گرچه تاريخ در اين مورد به ما خيلي كمك نمي كند، زيرا تاريخ در بسياري از زواياي زندگي احمد ساكت مانده و اطلاعات لازم و كافي به ما ارایه نمي دهد و در اين مورد علاوه بر كتب تاريخ، از كتب انساب، رجال و ملل و نحل نيز مي توان كمك گرفت. به هر صورت، مسائل مربوط به احمدبن موسي را در زمان حيات و پس از آن، اين گونه مي توان دسته بندي نمود:
الف) ارتباط احمدبن موسي با امام رضا(ع)
در مورد ارتباط وی با امام رضا (ع) مطلب زيادي در كتاب ها و جود ندارد، ولي مورد منفي از این ارتباط در تاريخ گزارش نشده است. مجلسي در بحار آورده كه احمدبن موسي امامت حضرت رضا (ع) را پذیرفته بود و مردم را نيز به پذيرش آن ترغيب مي کرد. كه اين روايت، را در بحث امامت احمدبن موسي بررسي خواهد شد.
ب) امامت احمدبن موسي
رهبري در جامعه اسلامي، از جاي گاه رفيعی بر خوردار است و كوچك ترين مسأله در اين زمينه، مردم را به انحراف مي كشاند؛ چنان كه بعد از شهادت امام كاظم(ع)، در شيعه فرقه «واقفيه» به وجود آمد.
مجلسي نقل مي كند که ياران امام كاظم(ع) بعد از شهادت آن حضرت، درب خانه ام احمد جمع شدند و تصور می کردند كه احمد بعد از پدرش امام است. البته اشعري و شهرستاني نيز از مطرح شدن امامت او و به وجود آمدن فرقه «احمديه» سخن گفته اند. بنابراين، گزارش مجلسي در اين زمينه بي مورد نيست.
به گفته مجلسی، ياران امام كاظم(ع) با احمد به عنوان امام بعد از پدر بزرگ وارش بيعت نمودند. احمد در ابتدا مانع كار آنها نگرديد، ولي مي دانست و معرفت داشت كه بعد از پدرش، علي بن موسي-الرضا(ع) امام بر حق است. به همين جهت، مردم را نگه داشت و بر فراز منبر، خطبه اي در كمال فصاحت و بلاغت ايراد نمود. آن گاه چنين گفت:
اي مردم، هم چنان كه تمام شما در بيعت من هستيد، من در بيعت برادرم علي بن-موسي هستم. او پيشوا و جانشين بعد از پدرم است؛ او ولي خدا و رسولش بوده، بر من و شما واجب است كه به هر چه او فرمان دهد، فرمان برداري كنيم.
تمام آناني كه به جوان مردي و پاكي احمد اعتقاد داشتند، سخنانش را از جان و دل پذیرفتند و در حالي كه احمد جلودارشان بود، از مسجد خارج شدند و درب خانه علي بن موسي الرضا(ع) جمع شدند و با او به عنوان جانشين امام كاظم (ع) بيعت نمودند. امام رضا(ع) در حق آنان دعا کرد و احمد در خدمت امام هشتم بود تا زماني كه در مدينه حضور داشت. البته اين خبر، در منابع روايي ديگر ديده نمي شود و منبع مجلسي، كتاب تحفه العالم است كه او نيز از لب الانساب نيشابوري نقل مي كند.
يكي از رواياتي كه در اثبات جانشيني و امامت حضرت رضا(ع) در منابع به چشم مي خورد، ماجراي امانت هايي است كه امام رضا(ع) بعد از شهادت پدرش از ام احمد دريافت نمود. امام كاظم(ع) هنگامي كه از مدينه راهي بغداد بودند، مواريث امامت را نزد ام احمد به امانت گذاشتند و فرمودند:…كل من جائك و طالب منك هذه الامانه في اي وقت من الاوقات فاعلمي باني قد استشهدتُ و اِنّهُ هو الخليفه من بعدي …؛ هر كس در هر زماني آمد و اين امانت ها را از تو خواست، بدان كه من در همان وقت به شهادت رسيده ام و آن شخص جانشين من و امام واجب الاطاعه براي تو و ديگران است.
هنگامي كه امام رضا(ع) نزد ام احمد آمد و امانت هاي پدر را طلب كرد، ام احمد از خواسته آن حضرت دريافت كه امام هفتم است، آن گاه وصايا را به امام رضا(ع) سپرد و با ايشان بيعت نمود.
شهرستاني (متوفاي 427ق) در ذيل مذهب اثنا عشريه»، از اعتقاد گروهي از شيعيان به امامت احمدبن موسي نام مي برد. وي معتقد است، عده اي از شيعيان بعد از امامت امام كاظم(ع) به امامت احمدبن موسي قايل شدند. و امامت برادرش علي بن موسي(ع) را نپذيرفتند. او مي نويسد: بدان گروهي از شيعيان به امامت احمد بن موسي بن جعفر قايل شدند و امامت برادرش علي بن موسي را نپذیرفتند و آن عده كه به امامت علي بن موسي معتقد شدند، در امامت محمدبن علي «امام جواد(ع)»، بعد از وفات پدرش شك كردند و گفتند كه او به سبب كمي سن، شايسته امامت نيست و با راه امامت، آشنایی ندارد.
اشعري نيز از امامت احمدبن موسي سخن مي گويد كه گروهي از شيعيان، به امامت او معتقد شدند و گفتند كه موسي بن جعفر بعد از خود، امامت را به احمد واگذار نموده و در مورد او از جانب امام كاظم(ع) نصي وجود دارد.
گزارش نوبختي درباره فرقه احمديه
گزارش نوبختي درباره امامت احمدبن موسي كه قبل از شهرستاني و اشعري بوده، گفته هاي آنان را تأييد مي كند. وي مي گويد: چون علي بن موسي درگذشت، ياران و پيروان او در جانشيني وي اختلاف كردند و چند دسته گرديدند. گروهي از ايشان گفتند كه پس از وي، پسرش محمدبن-علي امام است. اين دسته بر همان روش پيشين كه از پيغمبر رسيده بود، استوار مانده و امامت جانشينان وي را پذيرفتند. گروهي قائل به امامت احمد بن موسي شده و گفتند: پدرش پس از علي بن موسي(ع) درباره وي وصيت كرده است. از اين رو، امامت دو برادر را از پي يك ديگر روا دانسته اند.
نوبختي علت اين كه پيروان امام رضا(ع) پس از آن حضرت دو دسته شدند، اين گونه بيان مي-كند: سبب دودستگي آن گروه كه دسته اي از ايشان به امامت احمدبن موسي گرويده و دسته ديگر از پيروي سرزده و درنگ كردند، آن بود كه چون ابوالحسن رضا(ع) درگذشت، پسرش محمد، هفت ساله بود وگروهي او را خردسال و كوچك شمرده، گفتند: امام بايد مرد بالغ و رسا باشد و اگر خداوند خواهد مردم را به پيروي از كودك نابالغ امر كند، لازم آيد كه نابالغي را مكلف كرده باشد.
به هر صورت، همان گونه كه بيان گرديد، كتب ملل و نحل از فرقه اي به نام «احمديه» نام برده اند. اما در اين مورد كه احمد خود را امام مي دانسته يا نه، گزارشي در كتاب هاي تاريخي و كتاب هاي ملل و نحل ذكر نشده است. اگر خبر مجلسي پذيرفته شود، طبق آن احمدبن موسي خود را امام شيعيان نمي-دانسته و امامت امام رضا(ع) را قبول داشته است.
انگيزه طرح امامت احمد
1. جنبه سياسي
احتمالاً شيعيان فعال و ماجراجوي «زيديه» كه منكر تقيه و مروج قيام مسلحانه بر ضد حكومت عباسي بودند، به جنبه هاي سياسي مسأله امامت احمدبن موسي دامن زده اند، آنها چون قادر نبودند مواضع حكيمانه امام رضا(ع) را درک کنند و مشي حضرت را كه تقيه بود، نمی پذیرفتند، از امامت احمدبن موسي كه طبق گزارش كشي، در قيام معروف ابن طباطبا شركت داشته است، حمايت نمودند و حركت احمد را بي ارتباط و يا بدون دستور امام رضا (ع) مي دانستند
2. انگيزه معنوي
تقوا و پاكي و منزلت رفيع احمدبن موسي براي ياران امام كاظم(ع) آشكار بود. آنها عبادت او را ديده و شاهد بودند كه احمد، بندگان زيادي را در راه خدا آزاد کرده بود و از اموالش فقرا را بي بهره نمي گذاشت. از طرف ديگر علاقه امام هفتم به وي را ديده بودند. به همين جهت، تصور می کردند كه او بعد از پدر، امام است.
ج) قيام احمدبن موسي
بعضي از منابع، به قيام احمدبن موسي بر ضد حكومت بني عباسي اشاره کرده اند. در ميان اين منابع، تنها، يك منبع رجالي وجود دارد که از اهميت و اعتبار و قدمت تاريخي نيز برخوردار است و دیگر منابع، اعتبار و قدمت تاريخي ندارند و بين آنها در مورد چگونگي قيام احمد، اختلاف فاحشي نيز وجود دارد. به همين جهت، پذيرش اين دسته از گزارش ها، كاري دشواري خواهد بود. از طرف ديگر، منابع معتبر تاريخي كه قيام دیگر فرزندان امام كاظم (ع) را گزارش نموده اند، مثل قيام ابراهيم و زيد، به قيام احمد هيچ اشاره اي نكرده اند.
قديمي ترين گزارش در مورد قيام احمد را كشي ذكر مي كند. وي شركت احمد را در قيام محمدبن ابراهيم طباطبا تأييد مي كند، ولي به جزیيات و چگونگي شركت احمد در اين قيام اشاره ای ندارد. از گزارش او فقط اين نكته به دست مي آيد كه احمد در اين قيام شركت نموده است. شايد از اين كه دیگر منابع معتبر تاريخي از قيام احمد ياد نكرده اند، اين باشد كه احمد در قيام محمدبن ابراهيم، بر خلاف دیگر فرزندان امام كاظم(ع) مسئوليت خاصی نداشته است.
كشي درباره احمد، از ابراهيم و اسماعيل فرزندان ابوسمال چنین نقل می کند: وقتي ابوالحسن(ع) وفات يافت، مدتي خدمت فرزندش احمد مي رسيديم و چون ابوالسرايا قيام كرد، احمد نيز با او خروج نمود. محمدبن احمد بن اسيد رو به ابراهيم و اسماعيل كرد و گفت: «اين مرد با ابوالسريا قيام كرده است؛ نظر شما درباره او چيست؟» ابراهيم و اسماعيل با شنيدن اين خبر، بر او معترض شده از او برگشتند و گفتند: «ابوالحسن(ع) زنده است و ما بر مذهب واقفي هستيم».
دومين گزارش را سيدمحسن امين از قول هارون موسوي نيشابوري (متوفاي 558ق) نقل مي كند. ولي روضاتي مي گويد که سيدمحسن امين دچار اشتباه گرديده است. او بين لب الانساب نيشابوري و لباب الانساب زيد بيهقي خلط نموده؛ زيرا گزارش از آنِ زيد بيهقي است نه نيشابوري.
جزایري نيز مي گويد كه سيدمحسن امين دچار اشتباه گرديده و بين دو كتاب نام برده خلط نموده است. در گزارش بيهقي آمده كه احمدبن موسي در بغداد بود و از شنيدن شهادت برادرش، سخت غم-گين شد و از بغداد به قصد خون خواهي بيرون آمد و به هم راه وي، سه هزار تن از نوادگان ائمه اطهار(ع) و بردگان، آهنگ جنگ مأمون را داشتند. اما چون به قم رسيدند، عامل قم با آنها وارد جنگ شد و در نتيجه گروهي از ياران وي به شهادت رسيدند. احمد بن موسي به جانب ري حركت كرد و در آن جا نيز عامل ري با ايشان به نبرد پرداخت و جمعي از ياران او نيز در آن جا شهيد شدند. احمد با باقي مانده ياران خود به سوي خراسان رفتند و در اسفراين، در زميني شوره زار بين دو كوه فرود آمدند. ارتش مأمون بر ايشان حمله ور شد و جنگ درگرفت و گروهي از آنان را كشت و احمد خود نيز به شهادت رسيد و در آن جا دفن شد و قبرش در آن جا زيارت گاه است.
البته اين گزارش جاي ترديد؛ دارد زيرا اصل آن در لباب الانساب مخطوط قديمي زيد بيهقي ديده شده و فقط بيهقي آن را گزارش نموده و در منابع ديگر انساب و كتاب هاي تاريخي، ديده نمي شود و روضاتي و جزایري از بيهقي گزارش کرده اند و سيدمحسن امين از نيشابوري گزارش نموده است.
ملك الكتاب شيرازي مي گويد: احمد بن موسي با هفتصد تن، از مدينه عازم ايران گشت و در شيراز، با قتلع خان حاكم شيراز درگير شد. علي اكبر تشيد، تعداد هم راهان احمدبن موسي را دوازده هزار نفر ذكر مي كند. جعفر مرتضي كاروان احمدبن موسي را متشكل از سه تا شش هزار نفر می داند. و سلطان الواعظين شيرازي، تعداد هم-راهان احمد را پانزده هزار نفر ذكر مي كند. البته اين گزارش ها در هيچ منبع معتبر تاريخي نيامده، لذا داراي اعتبار نيست.
به گفته سلطان الواعظين، وقتي مأمون امام رضا(ع) را به توس آورد، بين او و برادرهايش و ساير نزديكان جدايي افتاد. شوق زيارت امام رضا (ع) برادرانش را تحريك نمود كه نامه اي به امام رضا(ع) و مأمون بنويسند و از آنها كسب اجازه كنند تا براي ديدار امام رضا(ع) عازم توس شوند. وقتي نامه به دست مأمون رسيد، از اين كار استقبال نمود و اجازه داد. در پي اجازه مأمون، احمدبن موسي(ع) و ديگر برادران مثل محمد عابد و سيدعلاءالدين حسين و جمع زيادي از برادرزادگان و ساير علويان، از حجاز به سمت توس حركت کردند. مسير توس غالباً در آن زمان از راه كويت، بصره، اهواز، بوشهر و شيراز بود؛ لذا در بين راه، تعداد زيادي از شيعيان به آنها ملحق شدند و كاروان بزرگي را تشكيل دادند. عاملان مأمون، حركت اين كاروان بزرگ را به او گزارش دادند، كه جمعيتي در حدود پانزده هزار نفر از بستگان امام رضا(ع) و ساير علويان و شيعيان، به سمت توس در حركت هستند، مأمون از حركت اين جمعيت انبوه، خوف ناك شد و فوراً دستور داد تا آنها را متوقف كنند و به هر كجا كه رسيده اند به آنها بگويند به طرف مدينه برگردند. قتلع خان كه عامل مأمون بود، در شيراز مانع حركت كاروان احمدبن موسي(ع) شد و بين آنها جنگ روي داد و احمدبن موسي(ع) و تعداد زيادي از يارانش در آن جا به شهادت رسيدند.
بحر العلوم نيز مي گويد: زماني كه قتلع خان عامل مأمون، از حركت كاروان احمدبن موسي(ع) خبر يافت، براي جلوگيري از حركت آنها به سوي مركز خلافت مأمون (مرو)، به طرف آنها حركت نمود و در خارج شيراز، در مكانی به نام خان زينان كه هشت فرسخ از شيراز فاصله داشت، با هم ملاقات نمودند و جنگ ميان آنها رخ داد. مردي از سپاه قتلع خان فرياد كشيد كه اگر منظور شما ديدار با علي بن موسي الرضا(ع) است، او وفات يافته، لذا هم-راهان احمدبن موسي(ع) از شنيدن اين خبر متفرق شدند و كسي جز برادران و اقاريب نزديك او باقي نماند. احمد بن موسي(ع) كه راه برگشت نمي ديد، به طرف شيراز حركت نمود. مخالفان به تعقيب وي پرداختند تا او را در شيراز به شهادت رسانيدند.
طبق قول ديگري كه بحرالعلوم ذكر مي كند، او مخفي شد و به مرگ طبيعي وفات يافت.
د) آشکارشدن مزار احمدبن موسی در شیراز
درباره پيدايش مقبره احمدبن موسي(ع) ذكر چند نكته ضروري به نظر مي رسد:
1. تا اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم، از مدفن احمد بن موسي در شيراز هيچ گونه خبر و اثري نبوده است.
2. آن گونه كه در ملحقات انوارالنعمانيه آمده كه از لباب الانساب بيهقي گزارشي نموده و سيدمحسن امين از لب الانساب نيشابوري گزارش کرده، آشكار شدن مدفن احمدبن موسي در شيراز، در اوايل قرن پنجم است؛ چون تأليف جلد اول لباب الانساب در سال 558 قمری خاتمه يافته و اين گزارش در جلد اول مخطوط اين كتاب، در صفحه 169 ديده شده است.
3. در صورتي كه گزارش اعيان الشيعه و ملحقات انوار النعمانيه پذيرفته نشود، آشكار شدن مدفن احمدبن موسي در شيراز به قرن هفتم و هشتم برمي گردد؛ زيرا منابعي كه از پيدايش مدفن احمدبن موسي گزارش مي كنند مانند شد الازار، سفرنامه ابن بطوطه و نزهه القلوب، همگي در قرن هشتم نگاشته شده اند.
4. پيدايش مدفن احمد در قرن چهارم در زمان عضدالدوله، هيچ گونه اعتبار تاريخي ندارد و اغلب منابع آن را از رياض الانساب ملك الكتاب شيرازی گرفته اند. اين كتاب نیز گزارش را از بحرالانساب تيموري نقل می کند كه هیچ کدام ارزش علمي ندارند و از كتاب هاي نا معتبر به شمار مي روند.
5. چگونگي پيدا شدن مدفن احمد، در منابع قرن هشتم آمده كه احمد را از روي خطوطی كه روي انگشتر وي نوشته شده بود: «احمد بن موسي العزه لله»، شناختند و ديگر هيچ مدركي غير از آن ذكر نمي كنند.
درباره پيدايش مزار احمدبن موسي در شيراز، دو داستان نقل شده كه يكي به قرن چهارم، زمان عضدالدوله ديلمي372- 338 قمری مربوط مي شود و ديگري به قرن هفتم، زمان امير مقرب الدين مسعودبن بدر (623-658قمری) وزير اتابك ابوبكر زنگي بازمي گردد.
فاصله داستان اول در قرن چهارم با داستان دوم، حدود سيصد سال است و در منابع معتبر قديمي مثل شد الازار جنيد شيرازي ذكر نشده و حتي در منابع معتبر متأخر نيز اين داستان ديده نمي شود و آن را علي اكبر تشيد در كتاب قيام سادات علوي، محمدحسين رستگار در كتاب جلوگاه نور و مجد الاشرف در كتاب آثارالاحمديه ذكر نموده اند و اصل داستان را از رياض الانساب گرفته اند كه غير از این کتاب، در هيچ منبع معتبر نيامده است. اما داستان دوم كه پيدايش مزار احمدبن موسي را در زمان امير مقرب الدين بيان مي كند در منابع معتبر هم صر خودش مثل شدالازار ذكر شده و همين طور در منابع متأخر مثل تحفه-لعالم و بحار دیده می شود مانند زركوب شيرازي در شيرازنامه، اين داستان را ذكركرده اند كه مزار احمد در زمان امير مقرب الدين مسعود پيدا شده است.
زمان عضدالدوله دیلمی قرن چهارم
تا زمان عضدالدوله، كسي از مدفن شاه چراغ(ع) اطلاع نداشت و مکان حاضر، تل گلي بيشتر نبود كه در اطراف آن خانه هاي متعدد وجود داشت. از جمله پيرزني در پايين آن تل، خانه اي گلي داشت و در هر شب جمعه، ثلث آخر شب مي ديد چراغي در نهايت روشنايي در بالاي تل خاك مي درخشد و تا طلوع صبح نورش به نظر مي رسد. چند شب جمعه مراقب بود و روشنايي چراغ به همين كيفيت ادامه داشت. با خود انديشيد شايد اين مكان قبر يكي از امام زادگان يا اوليای خدا باشد و بهتر است كه امير عضدالدوله را بر اين وضع آگاه نمايد. هنگام روز به همين قصد به سراي عضدالدوله ديلمي رفت و كيفيت آن چه را ديده بود، به عرض رسانيد. امير و حاضران از بيانش در تعجب شدند. درباريان كه چنين موضوعي را خلاف مي دانستند، هر كدام با سليقه خود چيزي بيان كردند. يكي گفت: پیرزن به علت ضعف قوا، شب خوابش نمي برد. و هر كس سخني می گفت. عضدالدوله گفت: «نبايد چنين باشد كه شما مي گویيد. سخنان اين زن در دل من اثري نيكو باقي گذاشت؛ زيرا مي گويد که اين چراغ، فقط در شب-هاي جمعه، آن هم در ثلث آخر شب ديده مي شود نه همه شب ها و نه تمام شب جمعه. با توجه به اين موضوع، بايستي دقت بيشتري داشت؛ باشد كه سري از اسرار مكشوف گردد.» به هر حال قرار شد كه اولين شب جمعه آينده، شخصاً درون خانه پيرزن به مهماني رود و خود چراغ را معاينه و مشاهده كند. چون شب جمعه فرا رسيد، شاه به خانه پيرزن آمد. چون ثلث آخر شب شد، چشمش را متوجه سمتي نمود كه چراغ را به او نشان مي داد، وی آشكارا نور چراغ را ديد و در شگفتي عجيب بماند. حيران و متفكر به سراي خويش بازگشت و با خود گفت: «اين آثار و علایم چگونه و از كجا مي تواند باشد و آيا آن چه را ديده ام، خواب بوده است يا بيداري؟»
در همين تحير و تفكر، به خواب رفت. در عالم رؤيا سيدي بزرگ وار و جليل القدر را زيارت كرد كه به او فرمود: اي امير از چه در خيالي؟ در اين محل، مدفن من است و من احمدبن موسي الكاظم هستم و براي اطمينان خاطر خود، كسي را در همين محل نزد ما بفرست تا انگشتري به جهت تو بفرستم.» و چون عضدالدوله چنين بديد و بشنيد، شادمان از خواب بيدار گرديد.
هنگام صبح كسي را فرستاد تا علما و معبران را حاضر کنند و آن چه را در بيداري درباره چراغ و در خواب به نشاني هاي امام زاده ديده بود، به آنها اظهار داشت و نظر علما را پرسيد. آنها متفقاً گفتند: «به فرض ا ين كه اين موضع مدفن امام زاده باشد.
نبش قبر نتوانيم كرد كه فعلي حرام است.» متحير ماندند چه بكنند و تكليف چيست. كسي به امير گفت: «در نزديك كوه قبله شيراز، پير بزرگ واري ست كه او را عفيف الدين خوانند. سال هاست از خلق كناره جسته و در اين كوه به عبادت اشتغال دارد و كسي را به حضور نمي پذيرد؛ چنان چه اين موضوع غريب پيش آمده، به وي عرضه بدارند شايد كه پذيرفته و پرده از اين سر بردارد.» حاضران در مجلس، اين پيشنهاد را پذيرفتند و گفتند: «هر كه را امير صلاح بداند به سراغ عفيف الدين بفرستيم.» اما از آن جا كه امير عضدالدوله فطرتي پاك داشت گفت: «چنين كسي را صلاح نيست به مجلس احضار كنيم. از آن كه ما به او كار داريم، شايسته چنين است كه به خدمتش رفته، مشكل خويش را به او عرضه داریم و راه چاره بجویيم.» پس با بعضي از خواص علما به حضور آن پير روشن ضمير بار يافتند و داستان تل گل و چراغ و خانه پيرزن و آن چه را كه امير شخصاًَ در بيداري و خواب ديده بود، به عرض رسانيدند.
او در پاسخ فرمود: «اين خواب از رؤياهاي صادقانه است و خود من نيز شب گذشته همين خواب را ديده بودم و چون خود آن حضرت اشاره و اجازه فرموده اند، از نظر هتك احترام و حرمت، نبش قبر بدون اشكال به نظر مي رسد. امير به كاخ خود مراجعت نمود در حالتي كه بسيار خوش حال بود و از آن موفقيت مسرتي تام داشت. عضدالدوله روز ديگر بر سر آن تل گلي حاضر شد و امر كرد آن جا را شكافته، خاك برداري كردند تا به لوح مزاري كه از سنگ يشم بود رسيدند امير و علما و روحانيان لوح را ديدند که دو سطر به خط كوفي روی آن نوشته شده بود: «السيد ميراحمد-بن موسي الكاظم» و چون نقش لوح با آن چه امير در خواب ديده بود موافق مي آمد، مسرت بيشتر دست داد و يقين حاصل شد كه مدفن امام زاده همان جاست و اين توفيق نصيب دولت عضدالدوله گرديده است.
چون سنگ را حركت دادند، سردابي عميق و چاه مانند نمودار گرديد. در اين هنگام امير كسي را به دنبال پير عفيف الدين فرستاده، پيغام داد: «حال وقت آمدن شماست كه به حضور مبارك حضرت مشرف گرديد.» عفيف الدين غسل كرد و جامه هاي پاك پوشيد و خود را معطر ساخت. سپس به سرداب وارد گرديد. چون چند قدمي برداشت، چنان نوري عظيم ظاهر گرديد كه سراسر آن سرداب بزرگ را روشن ساخت. او تختي را ديد كه در ميان سرداب گذاشته و آن حضرت بر بالاي تخت بر پشت خوابيده و بر روي مباركش قطيفه سفيد كشيده شده است. همين كه عفيف الدين به نزديك تخت رسيد، حضرت دست راست خود را كه انگشتري در آن ديده مي شد از قطيفه خارج ساخت و به طرف او دراز کرد. پير نزديك تحت آمده، دست و پاي حضرتش را بوسه داد و انگشتر از انگشت مبارك آن حضرت خارج ساخت و از همان راه كه آمده بود، مراجعت نمود. چون از سرداب بيرون آمد، عضدالدوله به استقبال شتافت و عفيف الدين را بسيار گرامي داشت و از كيفيت پرسش نمود. وي نيز تمام آن چه را كه ديده بود، به اطلاع امير رسانيد و چون نقش انگشتر را خواندند منقوش بود: «مير احمدبن موسي الكاظم».
چون اين موهبت در دولت عضدالدوله مسلم گرديد، به شكرانه چنين موهبتي عظيم، مقرر داشت چندين شبانه روز اطعام فقرا و مساكين به عمل آيد؛ زندانيان را نيز آزاد ساختند و با كوبيدن نقاره سلطنتي و آزين بندي و چراغاني شهر، دستور سرور و نشاط عمومي فرمود و چون خواست انگشتر را در دست نمايد، شيخ عفيف الدين او را منع نموده، نسبت به مقام امام زاده سوء ادب دانست و گفت: «بهتر آن است كه انگشتر در خزانه، جزء ذخایر سلطنتي نگاه داشته، و در روزها و مواقع مخصوص بدان تبرك نمایي كه موجب دوام دولت تو خواهد بود.»
عضدالدوله اين پيشنهاد را پذیرفت و مقرر داشت انگشتر را در حقه اي مرصع نهاده، محفوظ بدارند. مدت ها به همين منوال از انگشتر مباك محافظت به عمل می آمد و در مراسم اعياد و ايام مبارك، برای ميمنت به آن تبرك مي جستند و غزوات و جنگ ها به واسطه همين انگشتر، پيروزي را نصيب او و لشكريان مي کرد. روزي به سببي كه ضرورت داشت، به طلب انگشتر فرستاد، هر قدر جستند نيافتند و نداستند چه شده كه پيدا نيست.
عضدالدوله از فرط دل تنگي و پريشاني كه بر او مستولي شده بود، به-خاطرش رسيد که پايان دولتش فرا رسيده و يا اين كه خازن، انگشتر را پنهان داشته است. از شدت خشم و دل تنگي نمي دانست چه كند. لذا امر به قتل خزانه دار و متصديان مسئول امر کرد. خزانه دار كه خود را بي تقصير مي ديد، ناچار به روضه مطهره صاحب اصلي انگشتر يعني حضرت احمدبن موسي(ع) پناه برد و با حالت راز و نياز، چاره مشكل خود را كه به قيمت جانش مي بود، استدعا نمود. از طرف ديگر، چون امير از كيفيت اوضاع و احوال خازن و ديگر متصديان آگاه گرديد، خود نيز به گوشه اي رفته و چاره اين مهم را مي جست و چون هنگام خواب فرا رسيد، براي مرتبه اي ديگر، سيماي جان بخش حضرت را در خواب ديد كه به وي فرمود: «اي امير انگشتر نزد ماست، خازن خود را عتاب نكن كه بي تقصير است. انقراض دولت تو تا اين زمان بسيار باقي است و از اين جهت غم بر خود راه مده. به جاي اين انگشتر، شيخ عفيف الدين را بفرست تاجي كه سبب مفاخرت تو باشد، خواهيم فرستاد.» و چون ملاقات حاصل گرديد، آن چه از گم شدن انگشتر و عتاب به خازن و خواب خويش پيش آمده بود، همه را با تفصيل به استحضار شيخ رسانيد. آوردن تاج را بر حسب امر شريف مستدعي گشت و چون امير و شيخ و چند تن از خواص بر سر تربت مطهر حاضر آمدند و موضع را حفر نموده، در سرداب را گشودند، چنان بوي عطر و مشك آشكار گرديد كه مشام همه حاضران را معطر ساخت.
سپس شيخ عفيف الدين كه قبلاً غسل نموده و جامه عوض كرده و مهياي شرف يابي بود، به روضه مطهر داخل گرديد؛ باغي ديد كه از هر طرف اشجار و انهار جاري برقرار است. همه جا سيركنان مي رفت تا به ميان آن روضه رسيد؛ صفه اي مشاهده كرد كه از چهار طرف آن نهرهاي آب، جاري و روان بود و تختي بر بالاي آن صفه باصفا زده شده و شخصي با لباس هاي بسيار فاخر در بالاي تخت بر پا نشسته و سر بر زانو نهاده و تاجي مكلل به جواهر گوناگون به سر داشت و تاج ديگر از پشم در مقابل گذارده بود، پير چون به پاي تخت رسيد به طور الهام به باطن وي وارد شد كه تاج پشمي را گرفته، مراجعت نمايد. شيخ عفيف الدين با كمال خضوع و تواضع بر بالاي تخت رفته، بنده وار خود را به قدوم مبارك انداخت و پس از بوسيدن پاهاي مبارك، تاج را برداشته، بيرون آمد.
و چون چشم عضدالدوله بر تاج مرحمتي افتاد، از فرط مسرت و نشاطي كه بر وي دست داده بود، اشك شوق و شعف مي ريخت و تاج را با احترام تمام گرفت خواست كه بر سر بگذارد شيح عفيف مانع گرديد و فرمود: «دستور دهيد دو تاج به همين تركيب بسازند و قدري از پشم هاي این تاج را در پشم هاي آن تاج ها جاي دهند، يكي را پادشاه اسلام پناه بر سر گذارند و يكي را فقير، و اصل تاج را به ميمنت و مباركي نگاه دارند تا در دودمان با افتخار باقي بماند و سبب بقاي اين دولت در ذريت تو و بقای نام نيك تو باد.» امير قبول نموده، چنان كرد كه شيخ فرمود. افتخار شروع بنای روضه مطهره حضرت امام زاده احمد بن موسي الكاظم(ع)، نصيب عضدالدوله ( فرزند حسن ملقب به ركن الدوله) آمد و چون بقعه متبركه به اتمام رسيد، دستور داد همين تفصيل و جريان پيدايش مقبره مطهره را با آثار و علایم مذكور، بر لوحه سنگي منقوش کنند و بر درب روضه مطهره آن حضرت نصب نمايند و تا مدت زماني آن سنگ باقي و برقرار بود و چون به واسطه گذشت ايام، بعضي از خطوط و نقوش آن ريخته و زایل مي گشت، در زمان يكي از متوليان، تمام علمای شيراز جمع شدند و سوادي از آن سنگ برداشتند و همگي علماي آن عصر صحت و مطابقت آن را با اصل تأييد و تصديق نمودند و مهر و امضا كردند.
نقد داستان پيدايش مزاراحمد
1. درباره خبر پيدايش قبر احمدبن موسي توسط عضدالدوله و يا در عصر حكومت وي در منابع قديم، سخني به ميان نيامده است و اساساً بيان علت ناميدن ایشان به «شاه چراغ»كه طي ماجراي رؤيت نور «چراغ» توسط پيرزن و كنجكاوي هاي عضدالدوله بيان شد، تنها در تذكره ها و كتاب هاي متأخر وجود دارد و هر قدر به گذشته نظر انداخته شود، از عنوان «شاه چراغ» در منابع، نام و نشاني پيدا نمي شود. ضمن اين كه بعضي از تاریخ نگاران متأخر نيز با اين ملاحظه كه احمدبن موسي امروز به «شاه چراغ» معروف است، تأكيد دارند كه اين لقب، قدمت چنداني ندارد.
قطع نظر از جنبه هاي افسانه اي روايت شاه چراغ، يكي از دلايل ضعف و كم اعتبار بودن گزارشِ آشكار شدن مرقد احمدبن موسي در عصر عضدالدوله، اين است كه لقب شاه چراغ نه تنها در منابع و مآخذ معتبر و متقدم يافت نمي شود، بلكه در منابع تاريخ سياسي – اجتماعي عصر آل بويه كه انتظار مي رود به اين موضوع اشاره داشته باشند، هيچ مطلبي به چشم نمي خورد. هم چنين از پيدايش مقبره و يا ساختن عمارت بقاع و مرقد احمدبن موسي توسط عضدالدوله نيز سخني به ميان نيامده است؛ در حالي كه تاریخ-نگاران، عصر وي را در شيراز، بغداد، نجف، كربلا و دیگر شهرها شرح داده اند. آنها علاوه بر خدمات عمراني، از توجهات مذهبي عضدالدوله و ميزان علاقه وي به آيين شيعه و خاندان عصمت و طهارت نيز سخن گفته اند. تعمير بناي صحن حضرت علي (ع) در نجف و حرم امام حسين (ع) در كربلا، از جمله اقدامات ثبت شده عضدالدوله در منابع تاريخي است.
اين كه پيدايش مرقد احمد بن موسي در دوران حكومت شيعه آل بويه روي داده و عضدالدوله در سال 338 قمری بر آن مقبره و بارگاه ساخته، حتي در منابع محلي و سفرنامه ها نيز ديده نمي شود. ابن بلخي در فارس نامه (تأليف 450 قمری)، ابوالقاسم جنيد شيرازي در شدالازار(تأليف 744 ق) و ابن-بطوطه در سفرنامه ( 725 قمری) كه در توصيف حرم احمدبن موسي و يا شرح حال او مطلب نگاشته اند، هيچ نامي از شاه چراغ نمي برند و يا از اقدام عضدالدوله در عمارت مرقد احمدبن موسي سخن نمي-گويند.
تجارب الامم ابن مسكويه، از منابع اصلي دوران آل بويه به شمار مي رود و در سال 421 قمری) نگاشته شده و خود مسكويه وزير خاندان آل بويه بوده است. وي وقايع سال هاي369-395 قمری را گزارش نموده، اما هيچ گونه اشاره اي به شاه چراغ نکرده است. هم چنين اصطخري نویسنده مسالك و ممالك (تأليف 340 قمری) كه خود در دوران آل بويه در فارسي زندگي مي کرد، در كتاب خود علاوه بر نكات جغرافيايي، به برخي از حوادث تاريخي نيز اشاره دارد، ولي در اين مورد هيچ سخني نگفته است. در ساير منابع تخصصي اين دوره هم هيچ گونه مطالبي در اين زمينه يافت نمي شود.
2. در داستان آشكار شدن مقبره، شخصيت ديگري نيز به نام شيخ عفيف الدين وجود دارد که هويت وي نامعلوم است. با جست جو در منابع، نامي از وی در قرن چهارم نيست، در حالي كه او در این داستان، از جمله عباد و زهاد قرن چهارم به حساب می آید. بر اساس داستان، وی در كوهي مشغول عبادت بود و از مردم كناره می گرفت و به عبادت خداوند، روزگار خود را سپري مي كرد. اگر اين شخصيت هويت حقيقي داشت، قطعاً نامي از او در تاريخ تصوف و عرفا مي آمد.
بعضي از منابع متأخر كه درباره احمدبن موسي كتاب نوشته اند، براي اين كه به اين شخصيت هويت تاريخي بدهند، او را محمدبن خفيف شيرازی گفته اند، در حالی که ابوعبدالله محمدبن خفيف شيرازي هويت حقيقي دارد و از جمله مشايخ صوفيه در قرن چهارم، است ولي دليل قانع كننده اي وجود ندارد كه او همان شيخ عفيف الدين باشد. و در منابع اوليه داستان، نام شيخ عفيف الدين آمده نه ابوعبدالله محمدبن خفيف، ديگر اين كه جامي در ضمن بيان شرح احوال محمدبن خفيف شيرازي، او را سني شافعي معرفي مي كند. بنابراين شيخ عفيف الدين امکان ندارد همان ابن خفيف شيرازي باشد.
3. در داستان آمده كه احمدبن موسي به واسطه شيخ عفيف الدين، انگشتر خود را براي عضدالدوله فرستاد و روي انگشتر نوشته شده بود: «السيد ميراحمدبن موسي». اين فقره از داستان، كاملاً جعلي بودن آن را ثابت مي كند؛ زيرا كلمه « سيد» و « مير » قطعاً در قرن دوم و سوم متداول نبوده و در قرون بعدي اين كلمات رواج یافته است.
4. داستان در ادامه، كاملاً بي معني و مفهوم مي گردد؛ انگشتر از نزد خزانه دار گم مي شود و عضدالدوله مي خواهد خزانه دار خود را تنبيه كند، دوباره احمدبن موسي را در خواب مي بيند كه از امير دل جویي مي كند و به او مي گويد: «شيخ را نزد ما بفرست تا تاجي براي تو بدهم.» شيخ عفيف الدين مي-آيد و وارد مقبره احمد مي شود و تاج را برداشته، آن را نزد عضدالدوله مي آورد. اين گونه داستان سرايي نشان می دهد كه قصه كاملاً جعلي است.
5. جريان پيدا شدن مدفن احمدبن موسي در قرن هفتم در دوره اتابكيان، صحت نداشتن پيدايش آن را در در زمان عضدالدوله نفي مي كند؛ زيرا بر اساس منابع معتبر قرن هشتم، مدفن ایشان در قرن هفتم آشكار گرديده است. ولي گزارش معتبری باشد که در آن آمده باشد، مدفن احمدبن موسي در قرن چهارم كشف شد، وجود ندارد. لذا نيامدن اين داستان در منابع معتبر، نادرستی آن را ثابت مي كند.
برخي براي اين كه داستان را از جعلي بوده خارج كنند، گفته اند كه مدفن احمدبن موسي در زمان عضدالدوله پيدا شد، ولي در حمله مغول خراب گشت و دوباره در قرن هفتم، امير مقرب الدين مسعودبن بدر آن را كشف کرد. اين توجيه نيز نادرست است؛ زيرا حمله مغول نيز در قرن هفتم بود. ديگر اين كه وقتي در قرن هفتم مدفن را پيدا نمودند، آن را از روي نوشته انگشتر شناختند؛ اگر انگشتر را از دست احمدبن موسي در قرن چهارم گرفتند، پس در قرن هفتم از كجا پيدا شد. بنابراين اين توجيه درست نخواهد بود.
زمان امير مقرب الدين قرن هفتم
داستان دوم را بسياري از منابع نقل نموده اند؛ از جمله، علامه مجلسي آن را در بحارالانوار، بحر-العلوم در تحفته العالم و جنيد شيرازي در شدالازار ذكر کرده اند. اين داستان پيدايش قبر احمد را در شيراز در زمان امير مقرب الدين مسعودبن بدر(623-658) مي داند.
سلطان الواعظين شيرازي، آشكار شدن مدفن احمد بن موسي را چنين شرح مي دهد: تا اوايل قرن هفتم هجري كه سلطنت فارسي به وجود ذي جود اتابك ابوبكربن-مسعود و مظفرالدين قرار گرفت كه پادشاهي بود بسيار صالح و درست و شش دوره سلطنت خود، به زهاد و عباد و علما و فضلا، تعظيم بسيار مي نمود و در ترويج شريعت مطهره اسلاميه سعي بليغ داشت، رجال مملكت فارسي همگي مردماني پاك و متظاهر به شعائر اسلام بودند؛ از جمله وزرا و مقربان دربار اتابك مظفرالدين امير مقرب الدين مسعودبن بدرالدين بوده كه ميل بسيار به عمران و آبادي داشت. فلذا امر كرد كه آن تل را كه وسط شهر شيراز را به صورت تپه اي در آورده بود، بردارند و در آن محل، عمارت بزرگي برپا كنند.
عمله جات بسياري به كار افتادند، خاك ها و زباله ها را به خارج شهر مي بردند. روزي در اثنای كار، ديدند جسد تر و تازه مقتولي بدون تغيير و تبديل، با فرق شكافته زيبا و وجيه روي زمين زير آوار قرار گرفته. خبر به وزارت خانه رسيد. حسب-الامر وزير اعظم، جمع به تفتيش قضيه آمدند. پس از تفتيشات بسيار، فقط اثري كه در بدن آن مقتول جوان ديدند كه معرف او شد، حلقه انگشتري بود كه بر خاتمش نقش بود: «العزه لله احمد بن موسي». با سابقه تاريخي و شهرت كامل جنگ هاشمي در آن مكان و شهادت احمدبن موسي، فهميدند آن جسد شريف جناب سيداميراحمدبن موسي الكاظم(ع) امام زاده واجب التعظيم شهيد است كه تقريباً بعد از چهارصد سال با اين طريق صحيح و سالم ظاهر و اسباب هدايت بينندگان و باعث استبصار جمعي مخالفين گرديد. حسب-الامر اتابك و وزير اعظم، در همان محل كه جسد ظاهر گرديد، بقعه عالي برپا كردند و قبري حفر نمودند با احترام بسيار در حضور علما و بزرگان، جسد شريف را به خاك سپردند و بر احترام بقعه افزودند و پيوسته مورد احترام عموم بود.
اکنون به بعضی منابع در این مورد اشاره می شود:
ـ حمدلله مستوفي مدفن احمد بن موسي را در شيراز مي داند و سيدمهدي قزويني هم همين قول را ذكر مي كند.
ـ مامقاني نیز مدفن احمدبن موسي را در شيراز می داند.
ـ ابن بطوطه چنین می نویسد: از جمله مزارات شيراز، مقبره احمد بن موسي است. اين بقعه در نظر شيرازيان احترام تمام دارد و مردم براي تبرك و توسل، به زيارت آن مي روند. تاشي خاتون مادر سلطان ابواسحاق، مدرسه بزرگي و زاويه اي براي اين مزار ساخته كه در آن براي مسافرين طعام داده مي شود و دسته اي از قاريان، همواره بر سر تربت قرآن مي خوانند. خاتون شب هاي دوشنبه را به زيارت آن بقعه مي آيد و در آن شب قضات و فقها و سادات شيراز نيز در آن جا فراهم مي آيند.
نویسنده كتاب بدايع الانوار از قول مؤلف لباب الانساب نقل مي كند كه احمدبن موسي به خراسان رفت تا از مأمون انتقام شهادت حضرت علي بن موسي الرضا را بگيرد اما در آن جا از لشكر مأمون شكست خورد و به شيراز مراجعت نمود.
ـ فرصه الدوله شيرازي نيز محل دفن احمد را در شيراز مي داند.
ـ زركوب شيرازي نیز به مدفن احمدبن موسي در شيراز اشاره می کند. وي كه از علماي قرن هشتم است، چنين مي گويد: قبر احمدبن موسي در زمان اميرمقرب الدين مسعودبن بدر پيدا شد. در محلي كه مدفن احمد بن موسي بود، قبري يافتند كه داخل آن شخص مبارك او هم چنان در حال اعتدال بود، تغيير و تبديل در او اثر نكرده خاتمي كه در دستش بود، به « العزه لله احمدبن موسي» منقوش بود.
جنيد شيرازي از علماي قرن هفتم هجري مي نويسد: احمدبن موسي در ايام مأمون در شيراز وفات يافت و يك قول ضعيف گفته است كه او شهيد شد. قبر احمدبن موسي در زمان امير مقرب الدين مسعود بن بدر(623- 658ق) پيدا شد. بدن احمد تر و تازه بود و در دستش انگشتر بود كه روي نگين آن منقش بود « العزه لله احمدبن موسي».
– بحرالعلوم اعتقاد دارد كه قبر احمد در شيراز قرار دارد، ولي قولي ديگري را نقل مي كند كه قبر ایشان را در بلخ مي داند، ولي از منبع آن نام نمي برد.
رحمت الله مهراز، داستان را اين گونه نقل مي كند: احمدبن موسي و سيدعلاءالدين حسين، مخفيانه به شيراز آمدند و هر يك در خانه اي پنهان شدند. پس از چندي جاسوسان حكومت، از محل اختفاي احمدبن موسي آگاهي يافتند و براي دست گيريش به محاصره خانه برخاستند. حضرت در حالي كه زره پوشيده بود، مي جنگيد. عمال حكومت ديوار خانه همسايه را سوراخ كرده، از پشت ضربتي بر سرش وارد آوردند و خانه را بر سرش خراب نمودند. از آن هنگام از روي عناد، آن خرابه را به جاي گاه زباله تبديل نمودند. در زمان اتابك ابوبكر سعد زنگي، دستور داده شد زباله ها را از وسط شهر به خارج منتقل نمايند و در آن محل عمارتي بسازند. در اين حال به جسد احمدبن موسي برخوردند و از روي كتيبه انگشتر او كه نوشته بود: «العزه لله احمدبن موسي» پس از چهارصد سال جسدش را يافتند و جريان را به عرض اتابك رساندند و او دستور داد بر مدفنش بارگاهي بسازند. انجام اين كار بر عهده اميرمقرب الدين مسعودبن بدر وزير اتابك قرار گرفت.
نقد داستان پيدايش مزار احمد در زمان اتابکان
1. داستان آشکار شدن مزار احمد، در دوره اتابکان، در منابع معاصر آن دوره، مثل شَداِلازار و سفرنامه ابن بطوطه آمده، ولي در کيفيت پيدايش آن، دليل قانع کننده و معتبري وجود ندارد و در چگونگي آشکار شدن آن گفتهاند که از روي خطوط انگشتر وي که نوشته شده بود: (العزه لله احمدبن-موسي) ايشان را شناختند که او احمد فرزند بدون واسطة امام کاظم(ع) است.
2. آن چه را که منابع متأخر، مثل سلطان الواعظين در شب هاي پيشاور و سيدجعفرآل بحرالعلوم در تحفه العالم، دربارة چگونگي پيدايش مزار گفتهاند، در هيچ منبع معتبري قديمي ديده نمي شود. آنان گفتهاند که احمد با تعداد ياران زياد وارد شيراز گشت و با قُتلع خان حاکم شيراز درگير شد و ياران احمد از اطراف ايشان پراکنده گرديدند. اين گزارش نيز در هيچ منبع معتبري يافت نمي شود.
بارگاه احمد در خراسان
علي بن زيد بيهقي در لباب الانساب مدفن احمدبن موسي را در «اسفراين» خراسان مي داند كه بعد از جنگ با لشكر مأمون، در آن جا شهيد شد و در همان جا دفن گردید. در كتب قديمي و معتبر مانند المجدي و عمده الطالب، محل دفن احمدبن موسي مشخص نشده و جايي براي آن ذكر نگردیده و اين كه محل دفن ایشان در شيراز و در دوره اتابكان بود، در اين دوره (623-659قمری) شهرت یافته است. اما علي بن زيد بهقيخود كه در اين دوره مي زيسته آن را معتبر نمی داند و آن را از اغلاط عاميانه مي-شمارد؛ ضمن این که قول خود بيهقي را ديگر تاریخ نگاران و علماي انساب تأييد نکرده اند.
نتیجه
بی تردید امام هفتم(ع) به احمدبن موسی(ع) توجه داشته اند و این که وی بعد از پدرش ادعای امامت کرده باشد، در منابع تاریخی و حدیثی به اثبات نرسیده است، گرچه عده ای از شیعیان گمان می نمودند که ایشان بعد از امام کاظم(ع) به امامت خواهد رسید. در مورد بارگاه احمدبن موسی(ع) در شیراز، قبل از قرن هفتم هیچ اثری از آن نبوده است. و این که احمد در قیام محمدبن ابراهیم طباطبا شرکت کرده، جای تردید وجود دارد، زیرا آن را فقط کشی گزارش نموده است.
فهرست منابع
1. ابن بطوطه، سفرنامه، تهران، بنگاه ترجمه ونشرکتاب، بي تا.
2. اشعري، ابي الحسن علي بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين واختلاف المصلين، تحقيق، عبدالحميد، قاهره، مکتبه النهضه المصريه، طبع اول، 1369ق.
3. جزایري، سيدنعمت الله، الانوارالنعمانيه، تبريز، شرکت چاپ، بي تا.
4. حسيني القزويني، محمدبن حسن، المدعو بمهدي، فلک النجاه، بي نا، چاپ 1297 ش.
5. حسيني، جعفرمرتضي، زندگاني سياسي هشتمين امام حضرت علي بن موسي الرضا(ع)، ترجمه سيدخليل خليليان، تهران، دفتر نشر فرهنگ، چاپ هفتم، 1373.
6. رستگار، محمدحسين، بارگاه نور( شرح احوال و شخصيت احمدبن موسي شاه چراغ و حضرت سيدميرمحمد بن موسي(ع) )، شيراز، انتشارات آستان مقدس احمدي، 1377ش.
7. زرکوب شيرازي، ابوالعباس معين الدين، احمدبن شهاب الدين ابي الخير، شيرازنامه.
8. شوشتري، محمدتقي، قاموس الرجال، قم، موسسه نشراسلامي، طبع دوم، 1410ق.
9. شوشتري، ميرعبداللطيف خان، تحفه العالم و ذيل التحفه، به اهتمام صمد موحد، تهران، ناشر کتاب خانه طهوري، چاپ گلشن، طبع اول، 1363ش.
10. شهرستاني، محمدبن عبدالكريم، الملل و النحل، بيروت، دارالمعرفه، طبع هشتم، 1421 ق.
11. شيرازي، عيسي بن جنيد، تذكره هزار مزار، شيراز، كتاب خانه احمدي، 1364ش.
12. شيرازي، فرصت الدوله، آثارعجم، انتشارات بامداد، بي جا، 1362ش.
13. شيرازي، معين الدين ابوالقاسم جنيد، شدالازار في خط الاوزار عن زار والمزار، تصحيح محمد قزويني، تهران، چاپ خانه مجلس، تهران، 1328ش.
14. ملك الكتاب، شيرازي، محمد، رياض الانساب و مجمع الاعقاب، بمبئي، چاپ 1335ق.
15. عرفان منش، جليل، زندگاني و قيام احمدبن موسي، شيراز، دانش نامه فارسي، 1377 ش.
16. كليني، محمدبن يعقوب، اصول كافي، ترجمه سيدجواد مصطفوي، انتشارات مسجد.
17. مامقاني، تنقيح المقال في علم الرجال، بي تا، بي جا.
18. مجدالاشرف، جلال الدين محمد، آثار الاحمديه، شيراز، كتاب خانه احمدي، 1326 ق.
19. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار لدرر اخبار الائمه الاطهار، بيروت، دارالتعارف، 1423ق.
20. مستوفي، حمدالله، نزهه القلوب، تصحيح محمد دبير سياقي قزوين، حديث امروز، چاپ اول، 1381 ش.
21. —————، الارشاد في معرفه حجج الله علي العباد، قم، مؤسسه آل البيت(ع)، چاپ اول، 1413.
22. موسوي، فخرالدين، تاريخ علوي در عصر آل بويه و صفويه، قم، نشر محدث، 1386 ش.
23. مهراز، رحمت الله، بزرگان شيراز (تحقيقي درباره زاهدان، عرفا، دانش مندان، مؤلفان، شعرا، پادشاهان و وزرا) سلسله انتشارات انجمن آثار ملي، تهران، 1348ش.
24. مير خواند بلخي، محمد، روضه الصفا، تلخيص زرياب، تهران، اعلمي، چاپ دوم، 1375ش.
25. نوبختي، حسن بن موسي، فرق الشيعه، ترجمه محمدجواد مشكور، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي 1361.
ت
(