چکیده
واقفه يكی از فرق و جریانهای شیعه است كه در اواسط قرن دوم هجری توانست پا به ميدان بگذارد و برای مدتی هر چند كوتاه حضور جدی در تاريخ تشيع داشته باشد، به طوری كه رجال شاخصی از علماء، فقها و متكلمان را به خود جلب كند و حتی تا قرن سوم و اوایل قرن چهارم هجری به حيات خود ادامه دهد. اين فرقه كه مقارن آغاز امامت علی بن موسی الرضا (ع) مشخصاً در منطقه عراق پا به عرصه حيات گذارد، قايل به توقف امامت در امام هفتم و مهدويت او بود و در كوتاه مدت دچار انشعابات فراوانی شد به طوری كه برخی تا مرز اعتقادات غيراسلامی همچون حلول و تناسخ و نيز اباحیگری در شريعت پيش رفتند. نکته مهم درباره این جریان آن است که بنیانگذاران و رجال اصلی این فرقه همگی از یاران نزدیک و وکلای امام کاظم (ع) و بعضا راویان نص امامت امام رضا(ع) بودند که به دلیل فساد اقتصادی و منافع سیاسی رو در روی علی بن موسی(ع) قرار گرفته و با انکار امامت و وصایت ایشان چالش سنگینی برای آن حضرت در آغاز امامت ایجاد کردند چرا که همگی از افراد مورد وثوق امام پیشین و معتمد جوامع شیعی در عراق و حجاز و مصر بودند.
مواجهه امام با آنها صرفا یک مواجهه فکری و اعتقادی بود که در تندترین حالت به لعن و نفرین ختم میشد، چرا که امام میدانست هرگونه مواجهه غیر فکری با این جریان انحرافی میتواند به ترویج و تبلیغ بیشتر آنها بیانجامد. مناظرات و مکاتبات گسترده امام با رجال واقفه و روشنگریهای گسترده امام در جوامع شیعی درباره آنان فصل مهمی از فراز نخست دوران امامت علی بن موسی الرضا(ع) را تشکیل میدهد که در نهایت به محدود شدن و تضعیف این فرقه انجامید به گونهای که به رغم برخورداری از رجال شاخصی در حوزه فقه، حدیث و کلام تا اواخر قرن سوم بیشتر دوام نیاورد و به تاریخ پیوست.
كليدواژگان: تشيع، واقفه، موسی بن جعفر (ع)، علی الرضا(ع)، امامت.
مقدمه
تشيع كه در آغاز به صورت يك جريان اجتماعی بروز كرده بود، پيش از آنكه شاهد قوام كامل مكتبی خود باشد، شاهد شروع تفرق درونی بود و اين ناشی از حضور سياسی و اجتماعی بود كه آن را از جريانهای فكری محض متمايز میكرد.
بحث مصاديق امامت و ولايت امری، ريشهای ترين بحث در اين ميان بود و به نظر میرسد در تاريخ تشيع اصلیترين عامل انشعاب محسوب میگردد. شايد شروع آن را از پس از شهادت امام حسين(ع) و قيام مختار بتوان مشاهده كرد و از اين پس با رحلت هر امام و يا قيام هر يك از سادات حسنی(ع) و حسينی(ع) و احياناً ادعای آنان، انشعابات جديدی در جريان تشيع قابل ملاحظه است. اين روند تا زمان امام رضا(ع) بطور جدی ادامه دارد، اما پس از آن امام بزرگوار با توجه به منزلت و جایگاه ایشان در میان تودههای مردم از یکسو و تلاشهای گسترده عقیدتی آن حضرت از سوی دیگر، اين روند كمرنگ میشود و از دوران غيبت، اين روند به شدّت افول میكند و بسياری از گروههايی كه تحت عنوان كلّی و فراگير شيعه شناخته میشدند، مضمحل شده و به تاريخ پيوستند و جريان تشيع تقريباً منحصر شد در دو سه جريان اصلی كه مهمترين آن كه اكثريت جامعه تشيع را تشكيل میداد، جريان شيعه اماميه اثنیعشريه بود.
«واقفه» يكی از همين فرقی است كه در اواسط قرن دوم هجری توانست پا به ميدان بگذارد و برای مدتی هرچند كوتاه حضور جدی در تاريخ تشيع داشته باشد، بطوری كه رجال شاخصی را از علماء و فقها و متكلمان به خود جلب كند و حتی تا قرن سوم و چهارم هجری به حيات خود ادامه دهد. اين فرقه كه پس از شهادت امام موسی كاظم(ع) مشخصاً در منطقه عراق پا به عرصه حيات گذارد، قايل به توقف امامت در امام هفتم و مهدويت او بود و در كوتاه مدّت دچار انشعابات فراوانی شد بطوری كه در منابع فرق و مذاهب چندين فرقه مختلف تحت عنوان واقفه معرفی میشوند كه برخی از آنها تا مرز اعتقادات غير اسلامی هم چون حلول و تناسخ و نيز اباحی گری در شريعت پيش رفتند.
وجه تسميه فرقه واقفه
واقفه از ريشه وَقَفَ به معنای توقف و ايستايی است و میتوان آن را به هر فرد يا گروهی كه در امری يا فردی توقف میكنند و يا از اظهارنظر در حوزهای خودداری مینمايند اطلاق كرد، بدين ترتيب اين عنوان در ميان همه فرق اسلامی عموميت دارد و در جريانهای مختلف فكری میتوان ردپايی از واقفه به اين معنای عام پيدا كرد، مثلا جماعتی از معتزله مانند ابوعلی جبايی و پسرش ابوهاشم كه نه حضرت علی(ع) را بر ساير صحابه و نه ديگر صحابه را بر آن حضرت افضل میدانستند، واقفی ناميده میشوند. هم چنين در فرق كلامی در بحث حدوث و قدم قرآن كه بعضی آن را قديم و برخی حادث میدانند، گروهی توقف كردند و گفتند كه اگر در اين معنی توقف كنی و گرد آن سخن نگردی كه قرآن قديم است يا حادث، به طريق سلامت و راه استقامت نزديكتر باشد.([1]) اشعری نيز در كتاب مقالات الاسلاميين تأكيد میكند كه علاوه بر واقفه در ميان شيعه در بين خوارج و مرجئه و اهل حديث نيز طوايفی هستند كه هر يك به دليلی واقفه ناميده میشوند.([2])
اما در اصطلاح فرق اسلامی اين عنوان يك نام برای فرقهای از شيعه است كه منكر رحلت امام موسی كاظم(ع) شدند و امامت را در آن حضرت متوقف كردند. اينان در مقابل قطعيه كه بر شهادت امام كاظم(ع) هفتمين امام شيعيان يقين كردند و پس از وی به امامت فرزندش علی بن موسی الرضّا(ع) گرويدند قرار دارند. عنوان واقفه نيز به دليل همين توقف در امام هفتم به آنها اطلاق شده است، بدين ترتيب اگر در فرهنگ اصطلاحات فرق عنوان واقفه بدون هيچ گونه قرينهای بيايد، همين فرقه از شيعه مورد نظر است.
علاوه براين نام، فرقه واقفيه كه به صورت واقفه نيز خوانده میشود با اسامی ديگری نيز شناخته شده كه مهمترين و مشهورترين آن «ممطوره» است كه به معنای باران خورده و تر شده است و آن مأخوذ از «كلاب ممطوره» يعنی سگان باران خورده است. بايد توجه داشت كه اصولا اين نامی است كه مخالفان واقفه بويژه قطعيه به آنان میدهند و سبب آن نيز اين است كه علی بن اسماعيل ميثمی([3]) و يونس بن عبدالرحمان([4])، با يكی از پيروان اين فرقه بحث و مناظره میكردند. در حالی كه ميان آنها بحث سختی بوجود آمده بود، علی بن اسماعيل([5])خطاب به او كرده گفت: شما از شيعه نيستيد، بلكه سگهای ممطوره هستيد، يعنی باران خورده که بدبوتر و نجستر از مردار است، از آن پس اين لقب بر آنها اطلاق شد.([6]) اين نام تا زمان نوبختی برايشان مانده بود، وی مینويسد: هرگاه مردی را بی دين خوانند و او را ممطوره نامند دانسته شود كه وی از كسانی است كه بر امامت موسی بن جعفر(ع) درنگ كرده است.([7])
علاوه بر اينها نام ديگری كه نسبتاً عموميت دارد و به مجموعه واقفه اطلاق میشود نام «موسويه» يا «موسائيه» است. بغدادی در كتاب خود موسويه را چنين معرفی میكند: «اينها كسانی هستند كه امامت را تا جعفر ]بن محمّد(ع)[ ادامه داده اند، سپس گمان كردهاند كه امام پس از جعفر پسرش موسی بن جعفر(ع) بوده و موسی بن جعفر زنده است و نمرده و او همان مهدی منتظر است»([8]) شهرستانی نيز اين فرقه را كلا با نام موسويه معرفی میكند([9]).البته ماماقانی در كتاب مقياس الهدايه در يك تقسيم بندی شاذ موسويه را به هر دو فرقه واقفه و قطعيه تعميم میدهد([10]) كه به نظر نادرست میآيد و صحيحتر همان است كه موسويه را نيز از اسامی ديگر واقفه بدانيم.
اين سه نام يعنی واقفه، ممطوره و موسويه قابل تعميم به همه گروههای متوقف درباره امامت امام كاظم(ع) میباشد.
نگاهی به پيدايش و عقاید فرقه واقفه
موسی بن جعفر(ع) در سال 128 هجری در شهر مدينه متولد شده بود و پس از رحلت پدر بزرگوارش در سال 148 هجری، عهده دار مقام امامت شد و طبعاً در اين مدت تحت فشار حكومت وقت عباسی قرار داشت. اين فشارها در زمان دو خليفه مهدی و هادی وجود داشت اما از زمان هارون تشديد شد تا اينكه در نهايت هارون تصميم به حبس حضرت گرفت و لذا در بيستم ماه شوال سال 179 هـ. وقتی از عمره ماه رمضان برمیگشت آن حضرت را با خود برد و در بصره نزد عيسی بن جعفر بن منصور كه از بزرگان خاندان عباسی بود بازداشت كرد.([11]) پس از مدتی ايشان را به بغداد منتقل نمود و آن حضرت نزد سندی بن شاهك زندانی بود تا اينكه در سال 183 در بيست و پنجم ماه رجب، در حبس هارون درگذشت.([12]) علی رغم تلاش و ظاهرسازی فراوان دستگاه خلافت برای طبيعی جلوه دادن رحلت آن حضرت، بسياری و از جمله شيعيان قطعيه معتقدند آن حضرت در زندان مسموم شده و به شهادت رسيدند.
پيروان آن حضرت بر امامت ايشان متفق بودند تا اينكه حضرت در همين نوبت مذكور كه نوبت دوم حبس آن حضرت بود به زندان افتادند و به شهادت رسيدند؛ «گروهی كه به موسی بن جعفر (ع) گرويده بودند با وی خلاف نبسته و تا بار دوم كه به زندان افتاد به امامت او استوار ماندند، اما از آنگاه كه ديگربار به زندان افتاد در كار او اختلاف كرده و درباره امامت وی در گمان شدند.»([13])
اكثريت همان طور كه ذكر شد به شهادت حضرت معتقد شدند و گفتند كه در زندان سندی بن شاهك، يحيی بن خالد برمكی با خرما و انگور زهرآلودی كه از بهر او فرستاده بود وی را كشته و امام پس از او علی بن موسی الرضا(ع) است. اين دسته همانطور كه گفته شد قطعيه ناميده شدند([14]) اما شماری از پيروان حضرت نيز مرگش را به انحاء مختلف منكر شدند و میگفتند كه او به گونه مهدی باز خواهد گشت. اينان امامت علی بن موسی(ع) را پذيرا نشدند، هرچند برخی از ايشان امام رضا(ع) و اخلاف او را در زمان غيبت مهدی در شمار خليفگان وی میدانستند.([15])
بدين ترتيب پيروان امام كاظم(ع) به دو جريان اصلی تقسيم شدند يكی قطعيه و ديگری واقفه. درباره علل بوجود آمدن اين فرقه جديد رواياتی در برخی منابع نقل شده كه حاكی از نوعی توطئه و فساد اقتصادی است به اين معنا كه در اين روايات شكلگيری واقفه مانند بسياری از فرق ديگر اسلامی حاصل اختلافات فكری و اجتهادی تلقی نشده است، بلكه دنياطلبی و سوء استفاده از مقام عامل شكلگيری اين فرقه بيان شده است. شيخ صدوق روايت میكند كه: «يونس بن عبدالرحمان گويد: وقتی امام كاظم(ع) از دنيا رفت، نزد هر يك از نمايندگان و كارگزاران آن حضرت اموال زيادی جمع شده بود و همين امر باعث شد، مرگ آن حضرت را انكار كنند و در امام پس از ايشان توقف نمايند، از جمله نزد زيادبن مروان قندی هفتاد هزار دينار و نزد علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دينار بود. يونس ادامه داد: وقتی اين قضيه را ديدم و حق برايم روشن شد و قضيه امامت امام رضا(ع) را دانستم، لب به سخن گشوده، مردم را به سوی آن حضرت دعوت مینمودم، آن دو نفر (زياد و بطائنی) به سراغ من فرستاده گفتند: چرا اين كارها را میكنی؟ اگر به دنبال مال هستی، ما تو را بی نياز میكنيم… ولی من امتناع ورزيدم و به آنها گفتم… من كسی نيستم كه كوشش و فعاليت در راه خدا را كنار بگذارم و لذا آن دو با من دشمن شدند.»([16]) اين فرقه در اين مقطع بوجود آمد و تا اوايل قرن چهارم هجری بيشتر در منطقه عراق به حيات خود ادامه داد و توانست رجال شاخصی را در فقه، كلام و حديث جذب كند.
فرقه واقفه از جمله فرقی است كه در طول حيات نه چندان طولانی خود شاهد انشعابات فراوان بوده و جريانهای مختلفی در زير عنوان واقفه در منابع فرق اسلامی قابل شناسايی اند، اين انشعابات به لحاظ فكری و عقيدتی طيف وسيعی را تشكيل میدهند به طوری كه از اختلافات جزيی بر سر مرگ و نحوه ظهور امام كاظم(ع) تا انديشههای غيراسلامی مثل حلول و تناسخ و اباحی گری را شامل میشود. هر يك از اين انشعابات، دارای مميزات فكری و اصول عقايد خاصی هستند كه باعث امتيازشان از سايرين و نيز از ديگر فرق شيعه اماميه شده است.
فرقه واقفه در امر امامت بعد از پيامبر به هفت امام قائلند و اولين امام را اميرالمؤمنين علی(ع) و آخرين را موسی بن جعفر(ع) میدانند.([17]) اينان هم چنين در امر مهدويت به مهدی بودن امام كاظم (ع) معتقدند و منتظر ظهور وی هستند و برای اثبات عقيده خود احاديث و روايات مختلفی را نيز بويژه به امام صادق(ع) منتسب میكنند و بر آنها استدلال مینمايند([18]) كه از آن جمله از امام صادق(ع) نقل میكنند كه هفتمين امام شما، قائم شماست و يا اينكه درباره او گفت: او به عيسی (ع) شبيه است.([19])
اما عقيده واقفه درباره جانشينان حضرت موسی بن جعفر(ع) به دو گونه بود، گروهی هم چون بشيريه، علی بن موسی(ع) و هر كس از فرزندان موسی بن جعفر(ع) كه پس از وی ادعای امامت كردند را بر باطل میدانستند و آنها و كسانی را كه به امامت آنها گرائيدهاند تكفير كرده و ريختن خون و تصرف اموالشان را حلال میشمردند.([20]) اما دستهای ديگر معتقدند كه حضرت رضا(ع) و كسانی كه پس از او به امامت برخاستهاند امام نبوده اند، بلكه جانشينانی هستند كه يكی پس از ديگری میآيند تا اينكه زمان ظهور او فرا رسد و لذا بر مردم فرض است كه از جانشينان وی فرمان برند.([21])
مواضع بنیانگذاران و رجال شاخص واقفه نسبت به امام رضا(ع)
با توجه به اينكه دوره حيات فرقه واقفه اواخر قرن دوم هجری، تمام قرن سوم تا اوايل قرن چهارم هجری را پوشش میدهد، لذا رجال شاخص و مطرح منسوب به اين فرقه عموماً متعلق به همين بازه زمانی بويژه قرن سوم هجری هستند. در ميان رجال مهم اين فرقه، هم میتوان تك چهرههايی را پيدا كرد كه بسيار نقش آفرين بودهاند و هم میتوان خاندانهايی را يافت كه جمعی از اعضاء آن از علمای واقفی محسوب میشوند، از جمله افراد مزبور میتوان به سماعة بن مهران، ابوالحسن علی بن حمزه بطائنی، ابوعمرو عثمان بن عيسی و در ميان خاندانهای مذكور میتوان به بنوفضّال و بنوسماعه اشاره كرد.([22])
اما در آغاز و پيش از ايشان بايد از سه شخصيت اصلی نام برد كه هر سه در رديف وكلای امام كاظم(ع) بودند و در منابع اولين كسانی معرفی میشوند كه انديشه وقف را ترويج كردند: «ثقات روايت كردهاند كه اولين كسانی كه اين اعتقاد را ظاهر كردند علی بن ابی حمزه بطائنی و زيادبن مروان قندی و عثمان بن عيسی رواسی بودند كه در دنيا طمع كردند و به متاع آن متمايل شدند… همگی آنها وكلای موسی بن جعفر(ع) بودند و در نزد آنها اموال زيادی بود. پس هنگامی كه موسی(ع) از دنيا رفت از طمع در اموال رو به وقف آوردند و امامت علی الرضا(ع) را نپذيرفتند و نفی كردند.»([23])
اما علی بن ابی حمزه بطائنی كه يكی از اركان واقفه بود و كتب زيادی تأليف كرد، برقی در رجالش وی را در زمره اصحاب امام صادق(ع) برمی شمرد. ابن الغضائری میگويد: علی بن ابی حمزه لعنه الله ريشه وقف بود و دشمنترين خلق نسبت به ولی بعد از ابی ابراهيم(ع) بود.([24]) در عيون نقل شده كه به هنگام رحلت امام كاظم(ع) در نزد بطائنی سی هزار دينار موجود بود كه آن اموال را تصرف كرد.([25]) از امام رضا(ع) روايت شده است كه پس از مرگ ابن ابی حمزه فرمود: او در قبرش نشسته، از او درباره ائمه(ع) سؤال شد، او به اسمائشان خبر داد تا به من رسيد و توقف كرد، پس ضربهای به سرش زدند و قبرش از آتش پر شد.([26]) از جهت وثاقت در حديث نيز وی را ضعيف دانستهاند.([27])
اما عثمان بن عيسی رواسی از شيوخ واقفه بود. وی يكی از نمايندگان امام كاظم(ع) در مصر بود. البته كشی میگويد كه وی گرچه ابتدا امامت علی الرضا(ع) را نفی كرد اما بعد توبه كرد.([28]) اما مرحوم خويی در معجم مینويسد: «ترديدی نيست كه عثمان بن عيسی منحرف از حق و معارض امام رضا(ع) و غير معترف به امامت وی بود،… اما درباره توبهاش، پس ثابت نشده است.»([29]) با همه اين اوصاف وی را در حديث به شهادت عدهای از جمله ابن شهرآشوب ثقه دانستهاند.([30])
سومين ركن از اركان واقفه زيادبن مروان قندی بود. «ترديدی در توقف اين مرد و خباثتش نيست چه او حق علی بن موسی(ع) را علی رغم يقينش نفی كرد، در حالی كه او خودش نص ]امامت [علی الرضا(ع) را نقل كرده بود.»([31]) از وی نقل است که گويد: من خدمت ابو ابراهيم(امام کاظم) عليه السّلام رسيدم در حالى كه فرزندش علي هم در نزد او بود. فرمود: يا زياد اين فرزند من است سخن او سخن من و كتاب او كتاب من، و رسول وى رسول من است و هر چه وى بر زبان جارى كرد حق است.([32])
مشهور است که حضرت رضا پس از شهادت پدر بزرگوارش به این سه تن نامهای نوشتند و از آنان خواستند بر طبق وظیفه شان اموال و امکاناتی را که در اختیار دارند برای ایشان به عنوان جانشین پدرشان بفرستند. اما بطائنی و زیاد بن مروان اعتنایی به نامه نکردند؛ عثمان بن عیسی نیز در پاسخ نوشت که اولا پدرت نمرده و زنده و قائم است و گوینده مرگ او بر باطل است و ثانیا اگر وی چنان که ادعا میکنی از دنیا رفته باشد به من امر نکرده بوده که این اموال را به سوی تو بفرستم!([33])
چهرهای ديگر از واقفه كه فرقهای نيز به وی منسوب است، نامش در منابع مختلف به دو صورت ضبط شده. در برخی منابع نام وی بصورت ابوالحسن علی بن محمد طائی و در برخی ديگر بصورت علی بن حسن بن محمد طائی. به هر حال وی كه به طاطری نيز معروف است از فقها و شيوخ واقفه بوده و با اينكه در حديث ثقه شمرده میشود، در دفاع از مذهب واقفی و رد عقايد شيعيان قطعيه تعصب داشت. وی كتب متعددی در تأييد مذهب واقفی تأليف كرده كه تعداد آنها به سی میرسد.([34]) فرقه طاطريه نيز از پيروان وی بودهاند.
محمدبن بشير كوفی بنيانگذار فرقه غالی بشيريه را نيز بايد در رديف رجال واقفه نام برد، او حتی برای خود ادعای پيامبری كرد و گروهی نيز او را تصديق كردند.([35]) برخی از خاندان بنوسماعه نيز از واقفه بوده اند، گرچه در برخی منابع بسياری از شخصيتهای اين خاندان از واقفه شمرده میشوند،([36]) اما به نظر میرسد همه افراد اين خاندان از واقفه نبودهاند و اين منابع كه بخصوص محمدبن سماعه و همه فرزندان وی را از واقفه میدانند، در اين معرفی دچار اشتباه هستند. نجاشی میگويد محمدبن سماعة بن موسی در ميان اصحاب ما ثقه بود و مرحوم خويی در معجم هيچ اشارهای به واقفی بودن او نمیكند.([37]) شخصيت ديگری كه متهم به واقفی گری است سماعة بن مهران بن عبدالرحمان است. مرحوم اقبال وی را از جمله كسانی معرفی میكند كه به جعل اخبار و داخل كردن آنها در احاديث مرويه از ائمه مشهور شده اند([38])! وی در اين قضاوت خود احتمالا تحت تأثير شيخ صدوق (ره) بوده كه سماعة را واقفی معرفی میكند.([39]) اما نجاشی در موضعی كاملا متضاد، سماعة بن مهران بن عبدالرحمان را «ثقه ثقه» معرفی میكند كه هيچ اشكالی در وثاقت و حجيت روايتش نيست.([40]) مرحوم خويی درباره اتهام واقفی گری وی مینويسد صدوق ـ قدس سره ـ تصريح میكند كه سماعة واقفی است، ولی ظاهر كلام نجاشی از تكرار كلمه ثقه و عدم تعرض به واقفی بودن وی، واقفی نبودنش را میرساند. ظاهراً سماعة از بزرگان روات و شناخته شدگان آنهاست و اگر واقفی بود اين امر شايع میشد، در حالی كه برقی و كشی و ابنالغضائری متعرض واقفی بودن او نشدند.([41])
هم چنين فرقهای به نام زراريه يا تميميه كه از غلات و مشبهه هستند و در امامت از واقفه محسوب میشوند به زرارة بن أعين تميمی منسوب هستند، بدين ترتيب در اين منابع زرارة از واقفه معرفی میشود به نظر میرسد كه اين اتهامی بيش نيست و حقيقتاً اخبار متشتتی كه درباره شخصيت و عقايد او در منابع مختلف وارد شده است،([42]) يا ناشی از اشتباهات فاحش بوده و يا توطئه برخی مخالفان و دشمنان. زرارة از برجستگان صحابه باقرين(ع) است و از استوانههای بنای شامخ فقه جعفری محسوب میشود. وی أفقه اصحاب امام صادق(ع) بوده و در روايتی وی از حواريين امام باقر(ع) شمرده میشود.([43]) گذشته از اين آنچه كه اين اتهام را كاملا بیپايه میكند اين است كه زرارة متوفی سال 150هـ. است و فقط دو سال از مدت امامت حضرت موسی بن جعفر(ع) را درك نموده (از 148تا150هـ.) لذا اتهام مزبور از اساس منتفی است، چرا كه اساساً در زمان شكلگيری واقفه زراره در قيد حيات نبوده است كه درباره واقفی بودن يا نبودن او بحث كنيم.
گونههای مختلف مواجهه امام رضا (ع) با واقفی مذهبان
با بررسی روایات و گزارشهای موجود درباره مواجهه امام با واقفیه متوجه شیوههای مختلف امام در این مساله میشویم. امام آنگاه که با سران و ارکان این جریان روبرو میشوند بنا را بر احتجاج و ارایه دلیل و برهان قرار میدهند و از هرگونه برخورد احساسی یا فیزیکی در این مرحله پرهیز میکنند. مفروض امام در این مرحله اینست که افرادی از نزدیکان پدرشان ابهاماتی دارند که باید رفع شود. کشی از قول یکی از اصحاب امام نقل میکند که نزد ایشان بودیم که سران جریان واقفه از جمله ابن حمزه، ابن سراج و ابن مکاری بر ایشان وارد شدند و به احتجاج با ایشان درباره وفات پدر بزرگوارشان و امامت ایشان پرداختند و انواع پرسشها را طرح نمودند. علی بن موسی(ع) نیز یکایک این پرسشها را با آوردن براهین عقلی و یا شواهدی از قرآن و سیره پیامبر و اهل بیت(ع) پاسخ گفتند.([44]) یا در جای دیگری وقتی در مقابل پرسش صاحب فرزند نشدن ایشان که برخلاف جایگاه امامت است قرار میگیرند، تصریح میکنند که به زودی صاحب فرزند خواهند شد و علاوه براین تاکید میکنند که قائم(ع) از نسل ایشان است.([45]) و یا وقتی با پرسش عدم فوت پدرشان روبرو میشوند تصریح میکنند که وی درگذشته است چنانکه علی بن ابی طالب(ع) و رسول خدا(ص) از دنیا رفتند و اینکه اگر خداوند قرار بود عمر کسی را به خاطر نیاز خلق به وی طولانی کند آن رسول ا… بود که چنین نکرد.([46])
در عین حال هم ایشان آنگاه که فتنه گری سران واقفه را میبینند و مشخص میشود که آنان قصد تفرقه افکنی و منحرف نمودن شیعیان را دارند، رسالت اصلی خود را روشنگری نسبت به ایشان و اهداف و برنامههاشان دانسته و از هیچگونه افشاگری علیه آنان پرهیز نمیکردند. نمونههایی از این افشاگری در زیر میآید:
شیخ طوسی به سند خود از امام رضا(ع) نقل میکند که ایشان درباره رجال واقفی مسلک گفتند که اینان در شک زندگی میکنند و به زندقه و کفر خواهند مرد؛ راوی میگوید که من شک آنها را میدانستم اما مرگ آنها در کفر را نمیفهمیدم تا اینکه در زمان احتضار یکی از آنان حاضر بودم. وی گفت من به خدایی که موسی بن جعفر را میرانده باشد کافرم. من پیش خود گفتم این همان بود که امام فرمود.([47]) درباره ابن ابی حمزه نیز ضمن لعن آشکار وی دروغگوییهای وی را یادآور شده فرمود، او میخواست نور خداوند را در زمین خاموش کند و حال آنکه خداوند تمام کننده نور خویش است ولو مشرکان نخواهند و صریحا وی را مشرک خواندند.([48])
ایشان درباره واقفه میفرمود آنان چنین هستند که اگر کسی به آنان بپیوندد خشنود میشوند اما اگر کسی از آنان جدا شود به اضطراب شدید میافتند که این به سبب بر باطل بودن آنان است.([49]) و آنان را به یهود تشبیه میفرمود که میگفتند دستان خدا بسته است، خدا لعنتشان کند؛ در حالی که دستان خدا باز است در استمرار امامت در زمین!([50])
کشی از یحیی بن مبارک نقل میکند که درباره واقفه با امام رضا(ع) مکاتبه کردم؛ حضرت در پاسخ نوشتند: آنها نه از مومنین هستند و نه از مسلمین. آنان از کسانی هستند که آیات خدا را تکذیب کردند و حال آنکه جایگاه ما مانند ایام حج آشکار و معلوم است و درباره ما جدال و دعوایی نیست. ای یحیی هر آنچه میتوانی در اظهار دشمنی با آنان کوتاهی مکن.([51])
آن حضرت همچنین با رد اعمال عبادی آنان حتی دادن زکات به آنها را جایز ندانسته در پاسخ به پرسش یکی از یاران خود یوسف بن یعقوب که پرسیده بود آیا مجاز است از محل زکات چیزی به واقفی مسلکان بدهد فرمودند که چیزی به آنها ندهید که آنها کافر و مشرک و زندیق هستند.([52]) و یاران و شیعیان خود را هر چقدر هم در عقایدشان استوار بودند از هرگونه مراوده و همنشینی با واقفه منع میکردند. نقل است که ایشان روزی خطاب به یکی از یاران خود محمد بن عاصم فرمودند که به من خبر رسیده است که تو با واقفیه مجالست میکنی! محمد پاسخ داد بلی فدایتان شوم! با آنان مینشینم اما با آنان در عقیده مخالف هستم. امام فرمودند که با آنان منشین و با استناد به آیهای از قرآن که مومنین را از همنشینی با کفار و استهزاء کنندگان آیات الهی نهی میکند، واقفه را نیز منکران آیات خدا یعنی اوصیا دانستند.([53])
با این همه و در کنار همه این مواضع تند و صریح نسبت به منحرفان واقفی مسلک، امام(ع) نسبت به کسانی که عنادی نداشتند بلکه در اثر تبلیغ واقفه دچار شبهه و پرسش و تردید شده بودند تمایز قائل شده، حساب آنها را جدا میکردند و با آنان با مهربانی برخورد کرده، صبورانه شبهاتشان را میشنیدند و پاسخ میدادند. به عنوان نمونه، از عبدا… بن مغیره نقل است که میگفت واقفی مسلک شده بودم و حال آنکه بدان مطمئن نبودم. به مکه مشرف شدم و حالتی به من دست داد به ملتزم چسبیدم و از خدا خواستم که مرا به بهترین مذاهب هدایت کند. ناگهان به ذهنم خطور کرد که نزد علی بن موسی بیایم. به مدینه و در خانه امام آمدم و به غلام امام گفتم به مولایت بگو مردی از اهل عراق آمده است. صدای حضرت از درون خانه بلند شد که فرمود داخل شو ای عبدا… بن مغیره! وقتی خدمتشان رسیدم پیش از آنکه حرفی بزنم فرمود خداوند دعایت را مستجاب کرد و تو را به راستترین راهها هدایت و ارشاد فرمود! گفتم شهادت میدهم که تو امام و حجت خدایی!([54]) حسین بن بشار نیز در ماجرای مشابهی نقل میکند که پس از شهادت امام کاظم(ع) در حالی که نه به موت ایشان مطمئن بوده و نه به امامت امام رضا ایمان داشته نزد ایشان آمده و ایشان وی را مورد تفقد و لطف قرار داده بیاناتی ایراد کردهاند که حجت بر حسین تمام شده و به امامت آن حضرت ایمان آورده است.([55])
امام همچنین دچار پرسش و شبهه شدن یاران و شیعیان خود در کوران تبلیغ واقفیه را امری کاملا طبیعی دانسته و با صبوری و مهربانی و بدون هیچگونه ترشرویی و عصبانیت شبهات آنها را شنیده و پاسخ میگفتند. از داوود رقی نقل است که گفت روزی نزد حضرت رضا(ع) رسیدم و به ایشان عرض کردم که فدایتان گردم به خدا سوگند درباره امامت شما هیچ تردیدی در دل ندارم الا حدیثی که از ذریح شنیده ام که از ابوجعفر امام باقر(ع) نقل کرده است که ان شاء الله هفتمین ما قائم ما باشد. امام فرمودند که هم تو و هم ذریح و هم ابوجعفر(ع) راست گفتهاند! بر حیرتم افزوده شد. آنگاه حضرت ادامه دادند ای داود آیا آنگاه که موسی به آن مرد عالم گفت که مرا با خود همراه کن ان شاء الله مرا از صابران خواهی یافت، از وی پرسشی نکرد؟([56]) پس اگر ابوجعفر(ع) نیز نگفته بود ان شاء الله، قطعا چنین میشد.([57])
نتیجه این برخورد و عملکرد بازگشت جمع کثیری از رجال و پیروان واقفه و رفع شبهه از قلوب شیعیان آن حضرت بود به گونهای که واقفه هرگز در زمان آن امام همام رونق نیافت و کاری از پیش نبرد. از جمله شخصیتهای برجستهای که در اثر رویکرد صحیح امام به راه صحیح بازگشتند و از جمله یاران امام کاظم هم بودند که به علی بن موسی(ع) پیوستند عبارتند از: عبدالرحمن بن الحجاج، رفاعة بن موسى، يونس يعقوب، جميل بن دراج و حماد بنعيسى. همچنین از شخصیتهایی که از یاران خود ایشان بوده و دچار انحراف گشتند و با برخورد صحیح امام به راه حق بازگشتند، میتوان از احمد بن محمد بن ابي نصر و حسن بن علي الوشاء نام برد.
كتابنامه
1- اشعری ابوالحسن،(1400 هـ.ق)، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، بی جا: المنشورات الاسلاميه.
2- اشعری ابی خلف،(1371)، المقالات و الفرق، به تصحيح محمدجواد مشكور، مترجم: يوسف فضايی، تهران: عطايی.
3- اقبال عباس،(1345)، خاندان نوبختی، تهران: طهوری.
4- بغدادی عبدالقاهر،(1417ق)، الفرق بين الفرق، بيروت: دارالمعرفة.
5- خويی سيد ابوالقاسم،(1413 ق)، معجم رجال الحديث، بی جا: بی نا.
6- شهرستانی محمّدبن عبدالكريم،(1998 م)، الملل و النحل، بی جا: دار و مكتبة الهلال.
7- شيخ صدوق،(1372)، عيون اخبارالرضا(ع)، حميدرضا مستفيد و علی اكبر غفاری، تهران: نشر صدوق.
8- شیخ مفید،(بی تا)، الارشاد فی معرفه حجج ا… علی العباد،سید هاشم رسولی محلاتی، تهران: اسلامیه.
9- مادلونگ ويلفرد،(1377)، فرقههای اسلامی، ابوالقاسم سری، تهران:اساطير.
10- مجلسی محمدباقر،(بی تا)، بحارالانوار، تهران: اسلامیه.
11- مشكور محمّدجواد،(1379)، تاريخ شيعه و فرقههای اسلام، تهران: اشراقی.
12- مشكور محمّد جواد،(1375)، فرهنگ فرق اسلامی، مشهد: آستان قدس رضوی.
13- نوبختی ابومحمّد حسن بن موسی،(1361)، فرق الشيعه، محمدجواد مشكور، تهران: علمی و فرهنگی.
14- ولوی علی محّمد،( بي تا)، تاريخ علم كلام و مذاهب اسلامی، تهران: بعثت.
15- يعقوبی ابن واضح،(1378)، تاريخ يعقوبی، محمّد ابراهيم آيتی، تهران: علمی و فرهنگی.
عباس برومند اعلم
استادیار دانشگاه بینالمللی امام خمینی(ره)
[1]- فرهنگ فرق اسلامی، صص 454ـ 455.
[2]- مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلّين، صص 110ـ 115 و 145 و 602.
[3]- علی بن اسماعيل بن شعيب بن ميثم بن يحيی تمّار از ياران حضرت رضا(ع) و از موالی بنی اسد و از متكلمان شيعه اماميه شمرده میشود كه كتب بسيار تأليف كرد.
[4]- يونس بن عبدالرحمان قمی از بردگان آزاد كرده علی بن يقطين بود و از بزرگان اماميه و از ياران امام كاظم(ع) و امام رضا(ع) به حساب میآمد. از او احاديثی نيز روايت شده است. وی در سال 208 هـ.ق درگذشت و شيعيان آن زمان او را سلمان فارسی عصر میخواندند.
[5]- اشعری در مقالات الاسلاميين، ص 29، مینويسد كه يونس بن عبدالرحمان بود كه آن جمله را به زبان آورد.
[6]- المقالات و الفرق، ص 169.
[7]- فرهنگ فرق اسلامی، ص 427.
[8]- الفرق بين الفرق، صص 68ـ 70.
[9]- الملل و النحل، ج 1، ص 186.
[10]- المقالات و الفرق، ص 341، اين مطلب از تعليقات دكتر مشكور بر اين كتاب نقل شده است.
[11]- المقالات و الفرق، ص 169.
[12]- تاريخ يعقوبی، ج 2، ص419.
[13]- فرق الشيعه، ص 117.
[14]- همان.
[15]- فرقههای اسلامی، ص 132.
[16]- عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 225.
[17]- تاريخ شيعه و فرقههای اسلام، ص 122.
[18]- جهت اطلاع از روايات مزبور، بنگريد، المقالات و الفرق، صص 341ـ 340، الملل و النحل، ج1، صص 187ـ 186 و فرق الشيعه، صص 119ـ 117.
[19]- همان.
[20]- المقالات و الفرق، ص 168.
[21]- فرق الشيعه، ص 120.
[22]- خاندان نوبختی، ص 72.
[23]- معجم رجال الحديث، ج 12، ص 131.
[24]- همان، ج 12، صص 234ـ 235.
[25]- عيون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 225.
[26]- معجم رجال الحديث، ج 12، ص 237.
[27]- همان، ج 12، ص 245.
[28]- همان، ص 129.
[29]- همان، ص 132.
[30]- همان.
[31]- همان، ج 8، صص 326ـ 327.
[32]- الارشاد، ج2، ص242.
[33]- بحارالانوار، ج 48، ص 253.
[34]- معجم رجال الحديث، ج 12، ص 373.
[35]- المقالات و الفرق، ص 132.
[36]- فرقههای اسلامی، ص 132.
[37]- معجم رجال الحديث، ج 17، ص 144.
[38]- خاندان نوبختی، ص 72.
[39]- معجم رجال الحديث، ج 9، ص 312.
[40]- همان.
[41]- همان.
[42]- فرهنگ فرق اسلامی، ص 123.
[43]- همان، ص 172.
[44]- بحارالانوار، ج48، صص269-270.
[45]- همان، ص265.
[46]- همان، ص 254-255 و 260 و 265.
[47]- همان، ص 257.
[48]- همان.
[49]- همان، صص 261-262.
[50]- همان، ص 264.
[51]- همان، ص 268.
[52]- همان، ص 263.
[53]- همان، ص 258.
[54]- همان، ص 273.
[55]- همان، صص 262-263.
[56]- اشاره به داستان موسی و خضر در قرآن کریم.
[57]- بحارالانوار، ج48، ص 258.
58- همان.
منبع: برهان مبین
مجموعه مقالات همایش علمی ـ پژوهشی
امام رضا علیه السلام؛ ادیان، مذاهب و فرق
تهران ـ دوم مهرماه 1391