در واقع، زمینه های بروز علوم خفیه در هر حوزه، از نظر اجتماعی نهایت اهمیت را دارد. به این معنا که کسانی با گفتن این مطالب، می توانستند خود را جزو خواص برشمرده و دانسته های خود را با تکیه بر این که اینها اسرار است، به عنوان علوم درست و صحیح و ریشه گرفته در اصل عرضه کنند در حالی که مخاطبان باور دارند که امکان دسترسی به آنها ازغیر این طریق وجود ندارد.
در باره ماهیت علم از هر زاویه، مطالب فراوانی گفته و نوشته شده است، تقسیم علوم، تعریف علم، سنخ شناسی وجودی آن، و بسیاری از مسائل دیگری که از دیرباز در حوزه مفهوم علم وجود داشته، مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
در یکی از این تقسیم بندی ها، علوم بر دو دسته علوم خفیّه و علوم جلیّه تقسیم شده اند. علوم جلیه، در این تعریف، آنهایی هستند که برای همه آشکارند و چنین نیست که سرّ و رمزی در پشت سر آنها نهفته باشد. این آشکار بودن چنین ایجاب می کند که معارف مربوط به آن برای همه قابل دسترسی است و حصول آنها شرط خاصی ندارد. در مقابل، علوم خفیه یا اسرار، آنهایی هستند که به نوعی سر مگو هستند، رمز ورود دارند و چنان نیست که هر کسی بتواند به آنها دسترسی داشته باشد.
آنچه تاکنون در رساله ها و کتابهای حرفهای، در باره تقسیم علوم گفته شده، به ویژه آنچه مربوط به پیش از قرن پنجم است، به طور اساسی در باره همان علوم قابل دسترسی برای همه است. علوم الهی و فلسفی، علوم طبیعی و ریاضی و علوم دیگری مانند تاریخ و ادبیات و غیر از اینها، شرطی از نظر دسترسی ندارد.
به نظر می رسد از یک دوره زمانی خاص، بحث از علوم خفیه مطرح شده که لازم است در باره کیفیت پدید آمدن آن جستجوی دقیقی صورت گیرد. بویژه این پرسش که آیا در میان اقوام دیگر نیز چنین تقسیمی وجود داشته است یا خیر؟ برای مثال، آنچه در باره سحر گفته می شود، جزو علوم خفیه است و راه وصول به آن نیازمند دانستن رمز و رموزی است که باید آنها را فرا گرفت. در باره طلسمات نیز که مرحله از علوم سحر است، همین نکته وجود دارد که از چه روزگاری به عنوان علوم خفیه بوده است و چگونه این مجموعه وارد تمدن اسلامی شده و از چه دوره ای در مدار علم و دانش قرار گرفته است.
دینی جلوه دادن علوم خفیه و اسرار با چه هدف؟
پس از ورود این معارف که خفی و سر هستند، نوعی ترکیب میان آنها و مسائل دینی پدید آمده است. به عبارت دیگر، مُهر دینی بر برخی از این علوم خورده و در این سوی هم، شماری از معارف دینی، به تدریج، به عنوان علوم سر و اسرار تعریف شده اند، با این تعریف و توصیه که برای هر کسی قابل دسترسی نیست و چنین نیست که هر کسی از آنها سر دربیاورد.
جالب است که برای قدسی کردن این علوم، یا نشان دادن اهمیت و درستی آنها، بخشی از آنها به اهل بیت (ع) متصل شده است. به نظر می رسد هدف از این کار این بوده است تا این تصور ایجاد شود که اهل بیت، از طریق ارتباطی که با رسول (ص) داشته اند یا ارتباطی که احیانا به صورتی خاص در اختیار آنان گذاشته، مطالبی از علوم تجربی می دانسته اند که دیگران نمی دانند. بحث ما بر سر این نیست که می دانستند یا نه، بحث بر سر این است که منابع طلسمات و علوم خفیه، مدعی این اتصال و ارتباط هستند و بدون این که آنچه اینان ادعا می کنند از آن بزرگواران صادر شده باشد، آنها با ادعای اتصال فرقه و خرقه خود با آنها، سعی می کنند قدسیت و خفیه بودن آنها را نشان داده و جایگاه خود را استوار کنند.
به عبارت دیگر، پس از این ادعاها، ممکن بود این اشکال پدید آید که این علوم در روزگار اول، چگونه پدید آمده و چرا در اختیار افراد خاصی گذاشته شده است؟ اینها را چه کسی به شما یاد داده است؟ طبعا وقتی همه این قبیل علوم و اسرار به امام علی (ع) منسوب شود، این مشکل و اشکال تا حدودی مرتفع خواهد شد. تصور می کنم یک دلیل آن که صوفیان تا این اندازه مُصر هستند تا همه معارف و علوم خود را که بسیاری هم بافتنی است به اهل بیت (ع) منتسب کنند، همین است، در حالی که می توانیم این معارف حتی در کتب حدیثی شیعه نیامده است.
بماند که غالیان شیعی هم روزگاری همه اش بر این علوم اسرار اصرار داشتند و برای این که دیگران سر از کار آنان درنیاوردند و تصور کنند که ائمه، آن علوم را فقط در اختیار ابوالخطاب و مغیرة بن سعید و دیگران گذاشته اند، بحث این قبیل علوم را مطرح می کردند.
در واقع، زمینه های بروز علوم خفیه در هر حوزه، از نظر اجتماعی نهایت اهمیت را دارد. به این معنا که کسانی با گفتن این مطالب، می توانستند خود را جزو خواص برشمرده و دانسته های خود را با تکیه بر این که اینها اسرار است، به عنوان علوم درست و صحیح و ریشه گرفته در اصل عرضه کنند در حالی که مخاطبان باور دارند که امکان دسترسی به آنها ازغیر این طریق وجود ندارد.
در اینجا معارف دینی که از طریق وحی و غیب عرضه می شود، یا اطلاعاتی که در قرآن در باره نادیده ها ارائه شده، با آنچه از علوم دیگر که نه از سنخ وحی، بلکه بدون آن که منشأ آنها روشن باشد، به عنوان غرایب و عالم اسرار و خفیات نقل می شود، به طور مساوی از «اسرار» شمرده شده و بدین ترتیب زمینه مشروعیت برای اسرار در حد وسیع فراهم می شود. به عبارت دیگر، از آنجا که در حوزه معارف دینی، معارف غیبی خاصی هست، این گروه با وانمود کردن آن که معارف آنها نیز به نوعی وصل به آن معارف است، سعی می کنند دایره اسرار را در علوم دیگر هم توسعه داده و یک حوزه دانشی سرّ بزرگ را فراهم آورند.
تصوف چه نقشی در بردن علوم در پرده داشت؟
جدای از علومی مانند طلسمات و سحر و یا آنچه که به اینها وصل می شود، مانند کیمیا و رشته های مشابه، در تصوف و عرفان نیز حوزه وسیعی از مفاهیم هست که به همین حوزه اسرار مربوط شده و چنین اظهار می شود که اینها معارفی است که مصداق علوم یا اشارات خفیه است و تنها در اختیار گروهی خاصی قرار می گیرد. گسترش تصوف آن هم بر این پایه که پایه تهذیب نفس را برای کشف حقایق ناپیدا در درک علم به میانمی کشد، سبب توسعه این اندیشه در دنیای اسلام شد و همزمان با تضعیف علوم طبیعی جدی در قرن های ششم و هفتم به بعد، اسرار گویی دامن این علوم را هم گرفت و ادعاهایی در این که در این حوزه ها هم اسرار مگو فراوان است و دایره «کلّه سر» وسیع تر از این حرفهاست، مطرح شد.
ابن عربی و اقدام او در بستن تمامی دروازه های علم با گسترده کردن حوزه خفیه جات
این مطالب در متون صوفیه بسیار فراوان است، اما برای یک سنجش ساده، مناسب است جستجویی در فتوحات مکیه ابن عربی (م 638) به عنوان یک متن کلاسیک در حوزه عرفان نظری داشته باشیم ببینم تا چه اندازه بحث از علوم خفیه در تصوف جدید (مقصود تصوف پس از قرن هفتم است) توسعه یافته است.
در اینجا، موضوع علم عرفان، تمام ارکان هستی است، هم از نظر مقدمات و هم در نتایج، دایره کار، به تمام عالم ناسوت و لاهوت کشیده می شود و از هر ابزاری برای اثبات قضایای ادعایی استفاده شده و در آن سوی، همه عالم زیر سلطه این علم می رود. در آغاز این کتاب، از «معرفت مسائلی یاد می شود که دانستن آنها، اختصاصی اهل حق» است و اینها هفت علم هستند: « مدار العلم الذي يختص به أهل اللَّه تعالى على سبع مسائل، من عرفها لم يعتص عليه شيء من علم الحقائق و هي معرفة أسماء اللَّه تعالى و معرفة التجليات و معرفة خطاب الحق عباده بلسان الشرع و معرفة كمال الوجود و نقصه و معرفة الإنسان من جهة حقائقه و معرفة الكشف الخيالي و معرفة العلل و الأدوية» (فتوحات: 1/34 «بیروت، دارصادر»). اینجا موضوعات خاص بیان شده و همان طور که اشاره شد به تدریج دایره این اسرار توسعه می یابد.
از سوی دیگر تقسیم علوم به «علم وهب» و «علم کسب» یکی از ابزارها و وسائل ورود به این عرصه یعنی بردن بخشی از علوم زیر پرده خفیه است. برخی از علوم، اکتسابی هستند و طبعا قابل دسترس و جزو علوم جلیه اند، اما برخی علومی هستند که خداوند به افراد می بخشد. اینها همان ها هستند یا دست کم بخشی از آنها، همان است که به عنوان علوم خفیه شناخته می شود. طبیعی است که عرفان، موضوعات دینی را پیگیری می کند، این ها مسائل و معارفی است که از طرف رسول (ص) عرضه شده، و به قول ابن عربی که یک سنی است، اینها توسط صحابه حفظ شده، و سپس نسل بعدی از صوفیه هستند که آنها را حفظ کردند حسن بصری و فضیل عیاض و ذالنون مصری و جنید و تستری و نسل های بدی که تلاش قابل ملاحظه در «حفظ الحال النبوی و العلم اللدنی و السر اللهی» دارند. (فصوص الحکم، 1/151).
در مرحله بعد وقتی در باره رسول (ص) سخن می گوید، بلافاصله پس از آن سراغ علم کیمیا می رود و آن را نخستین علم با ارزش می داند: «و أول سرّ أطلع عليه الدهر الأول الذي عنه تكوّنت الدهور و أول فعل أعطى فعل ما تقتضيه روحانية السماء السابعة سماء كيوان، فكان يصير الحديد فضة بالتدبير و الصنعة، و يصير الحديد ذهبا بالخاصية، و هو سرّ عجيب و لم يطلب على هذا رغبة في المال و لكن رغبة في حسن المال، ليقف من ذلك على رتبة الكمال، و أنه مكتسب في التكوين فإن المرتبة الأولى من عقد الأبخرة المعدنية بالحركات الفلكية و الحرارة الطبيعية زئبقا و كبريتا و كل متكون في المعدن فإنه يطلب الغاية الذي هو الكمال و هو الذهب…». (1/ 152). اولین سری که دهر نخستین دریافت، سری که دهر از آن ساخته شد، و اولین فعلی که از آن فعلی درآمد که روحانیت آسمان هفتم اقتضای آن را داشت، این بود که با تدبیر و صنعت آهن را تبدیل به نقره کند و آهن را با خاصیت، تبدیل به طلا کند، و این سر عجیبی بود، …… دنبالش بحث جیوه و کبریت و دیگر ابزار کیمیاست که هیچ وقت از آن چیزی درنیامد اما در این فلسفه عرفانی برای عالم، نخستین علم با ارزش است.
تعریف فلسفی انسان با طبیعیات یونانی به نام عرفان الهی
سپس بحث به «انسان» می رسد، و وجود طبیعی او که دقیقا مبتنی بر طب و طبیعیات قدیم است. این عالم صغیر است و یک عالم کبیر هم هست که آن هم باز بر اساس همان طبیعیات قدیم است. اما بین اینها، یک روابط سری و تشابه ها هست که در هاله ای از روح و نور پیچیده شده است. اما انسان: «فإن الإنسان لما خلقه الله و هو آدم أصل هذه النشأة الإنسانية و الصورة الجسمية الطبيعية العنصرية ركب جسده من حار و بارد و رطب و يابس بل من بارد يابس و بارد رطب و حار رطب و حار يابس و هي الأخلاط الأربعة السوداء و البلغم و الدم و الصفراء» و درست در عالم الکبیر هم همین طور است: «كما هي في جسم العالم الكبير النار و الهواء و الماء و التراب» (152). می بینیم که بحث فقط تشبیه نیست، بلکه همان فیزیک، اساس یک تحلیل فلسفی برای انسان است در حالی که اینها در چارچوب فلسفه طبیعی یونانی معنا داشت و دین اسلام راجع به آنها هیچ نظری نداد و در حال حاضر نیست که مفهوم عنصر در فیزیک جدید بکلی متفاوت است.
بخش دیگری از این تصویر، که پر از سر و رمز و راز است، علم الفلک است که آن هم در مرحله بعد از کیمیا به آن توجه داده می شود و جای مهمی در تفکر پیچیده ابن عربی دارد. اساس آن روی بخشی از علوم فلکی قدیم است که افلاک را صاحب شعور می داند و برای آن نقش محوری در اتفاقات روی زمین قائل است. انسان عالم صغیر و افلاک عالم کبیر. اما این فقط یک جزء کوچک است و سراسر فتوحات پر از فلکیاتی است که اساس آن نجوم بی پایه قدیم و حتی بخش های داستانی آن است.
اینجا یک «امام» هست (شاید عقل فعال) که معرفت کاملی به این وضعیت دارد: «فكان هذا الإمام من أعلم الناس بهذا النشء الطبيعي و ما للعالم العلوي فيه من الآثار المودعة في أنوار الكواكب و سباحتها»، یعنی این نشأه طبیعی و عالم علوی و آنچه از آثار ودیعه در انوار کواکب و سیاحت آنها در آسمانها نهاده