حجة الاسلام و المسلمین رضا برنجکار روز پنج شنبه 21 آبان 1393 در ادامه بررسی تاریخ علم کلام به تطورات این علم پرداخت و اولین نظریه کلامی در میان مسلمانان با مبحث امامت دانست و غیر از این مبحث، منشأ بقیه مباحث کلامی را پاسخ به یک سوال و رخداد دانست. وی اعتقادات گروه های کلامی همچون خوارج، زیدیه، اسماعیلیه، جبریه و قدریه را مورد کنکاش قرار داد.
همانطور که قبلا اشاره شد اگر دانش کلام را بیان اعتقادات بدانیم، اولین اعتقاد اسلامی توحید و اولین متکلم پیامبر (ص) بودند. ولی معمولا کلام را با توجه به منازعاتی که پیش آمد معنا می کنند، از این جهت اختلاف است که اولین مبحث کلامی، جبر و اختیار بوده است یا ایمان و کفر و یا امامت. عرض کردیم که بحث امامت قدیمی ترین بحث کلامی است؛ زیرا در زمان پیامبر (ص) منازعه ای نبود و گاهی بگو مگوهایی می شد و از حضرت می پرسیدند و بحث تمام می شد. ولی بعد از ایشان منازعات شروع شد که اولین آن در جریان سقیفه، امامت بود و بقیه مباحث اعتقادی به گونه ای به این بحث بر می گردد.
مبحث امامت، کل مسلمانان را به دو گروه شیعه و سنی تقسیم کرد. ولی در ادامه مباحثی مانند جبر و اختیار پیش آمد. در این بحث دو فرقه جبریون و مفوضه بوجود آمد. اگر اختلاف شیعه و سنی نبود و مرجعیت اهل بیت (ع) را قبول داشتند آن ها فرمودند لا جبر و لا تفویض، بل امر بین الامرین. اما به هر حال چون به این بزرگواران مراجعه نشد، این دو فرقه بوجود آمدند.
بعد، بحث ایمان و کفر بوجود آمد که در جریان صفین بوجود آمد و در جریان خوارج به اوج خود رسید. آن ها برای توجیه این که چرا در مقابل امام ایستادند گفتند که عمل جزء ایمان است و لذا اگر کسی مرتکب گناه کبیره ای شود از ایمان خارج می شود مگر این که توبه کند. گفتند امام علی (ع) که حکمیت را پذیرفت گناه بود و لذا ما جنگیدیم و او توبه نیز نکرد. البته خودشان حکمیت را به امام تحمیل کردند و لذا امام فرمود که حکمیت به قرآن شود. و چون حکم ها بر طبق قرآن حکم نکردند لذا امام این حکمیت را قبول نکرد.
غیر از بحث امامت که معتقدیم پیامبر(ص) جانشین خود را تعیین نمود، در بقیه مباحث کلامی معتقدیم در عکس العمل به یک جریان بوجود آمده است. فرقه کلامی خوارج که بعدها شش طایفه شدند، در توجیه یک حادثه بوجود آمد. مقابل آن ها که مرجئه بودند گفتند عمل در ایمان هیچ نقشی ندارد و اگر پیامبر را هم بکشی مومن هستی. جبر و اختیار نیز در پاسخ به یک سوال ایجاد شد.
سوال: این واژه خوارج بعدها بر این گروه نهاده شد؟
بله، البته خودشان از این عنوان ناراضی هستند و به خودشان شرات می گویند به این معنا که خودشان را به خدا فروخته اند و دیگران آن ها را خوارج یا به نام های دیگر می خوانند. البته این خوارج خودشان به شش فرقه تقسیم شدند که آن ها را به نام فرقه هایشان می خوانند.
مرجئه در مقابل خوارج، گروهی هستند که می گویند قلبت پاک باشد و عمل تاثیری ندارد. در روایات هشدار داده شده است که مواظب باشید فرزندانتان به مرجئه کشیده نشود. مرجئه از کلمه رجاء به معنای به تاخیر انداختن می آید. به این معنا که می گویند ان شاء الله در روز قیامت مشخص می شود و کاری به کار گناهکاران نداشته باشید. یا به تاخیر انداختن عمل از اعتقاد و از اهمیت انداختن اعتقاد. خوارج همگان را کافر می دانستند و مرجئه همگان را مسلمان می دانستند حتی اگر پیامبری را بکشند.
پیدایش معتزله نیز این گونه بود که کسی از حسن بصری سوال کرد که خوارج درست می گویند یا مرجئه؟ حسن بصری در فکر فرو رفت و واصل بن عطاء جواب داد: کسی که گناه کبیره کند نه مومن است نه کافر. از این جا بود که تفکر معتزله پیدا شد. در مقابل این جریان، اهل الحدیث به عنوان یک گرایش فقهی در مدینه بودند و معتقد بودند که از عقل نباید استفاده کرد. اساسا مخالف علم کلام بودند و آن را بدعت می دانستند. معروف است که کسی از مالک بن انس پرسید: الرحمن علی العرش استوی به چه معنا است؟ مالک گفت: الاستواء معلوم و الایمان به واجب و السوال عنه بدعة و کیفیته مجهول. اصلا سوال کردن بدعت و حرام است. یعنی تکلم کردن در اعتقادات و سوال و جواب کردن اشکال دارد. هرچه آمده است باید پذیرفت؛ هرچند که معنای آن را ندانیم. خود اشعری معتزلی و شاگرد ابوعلی جبائی بود. در چهل سالگی در مرکز شهر بالای بلندی آمد و گفت: مرا می شناسید و از امروز توبه می کنم و تفکر اعتزال را قبول ندارم و از این به بعد اهل الحدیثم. ولی در عمل حرف هایی متفاوت زد؛ از جمله این که کتابی در اثبات علم کلام نوشت. در عمل مکتبی را بین اهل حدیث و معتزله ایجاد کرد و به مکتب کلامی اهل سنت تبدیل شد. در ماوراء النهر مکتبی همانند اشعری بوجود آمد که موسس آن شخصی بنام ماتریدی اهل ماترید بود و در قسمت شمال شرقی ایران و افغانستان، ماتریدی هستند. آن ها بیشتر به معتزله نزدیک ترند تا اشاعره، ولی از اهل حدیث هستند. به این معنی که از اشاعره، عقلی ترند.
سوال: جایگاه پیروان مکتب اهل بیت (ع) در این نزاع های کلامی چه بوده است؟
این جریان تا آخر ایستاد؛ یعنی حجیت امام و معصوم بودن او را تا امام دوازدهم ادامه داد. ولی دو سه جریان انشعابی نیز در آن وجود دارد. جریان زیدیه معتقد بودند که در مورد سه امام اول، نص داریم ولی بعد از این فرزندانی امام هستند که شمشیر به دست بگیرد. لذا امام سجاد (ع) را امام ندانستند و فرزند ایشان، زید را امام می دانستند. ائمه ما را به عنوان امامان علم، نه امامان سیاست قبول داشتند. البته خود زید این طور نبود. امام صادق (ع) به او فرمود: اگر از باب امر به معروف می خواهی قیام کنی اشکال ندارد ولی به نتیجه نمی رسی. او هم رفت و به نتیجه نرسید.
فرقه دیگر اسماعیلیه بودند. آن ها تا امام صادق (ع) را قبول دارند ولی چون فرزند بزرگتر امام صادق (ع) اسماعیل بود معتقد به امامت او شدند. اسماعیل قبل از شهادت امام صادق (ع) از دنیا رفت. لذا این گروه چند دسته شدند. برخی گفتند چون از دنیا رفته است فرزندش محمد امام است. برخی نیز گفتند از دنیا نرفته، بلکه غایب شده است.
سوال: رابطه بین مکتب کلامی زیدیه با خود زید بن علی چیست؟ آیا می شود گفت که خود زید بن علی بنیانگذار این مکتب است؟
اکثر مورخین و محققین معتقدند که خود زید امامی شیعه اثنی عشری بود و امام سجاد (ع) و امام باقر (ع) و امام صادق (ع) را به امامت قبول داشت. اما بعد از او تئوری پردازی کردند و گفتند که زید قیام کرد و شرط امامت قیام است. و نتیجه گرفتند که این سه امام، امام نیستند. خود زید این گونه نبود.
سوال: زیدیه از نظر فقهی چه وضعیتی دارند؟
آن ها در طول تاریخ از نظر کلامی و فقهی از امامیه جدا شدند. به این دلیل که جدای از مراکز علمی شیعه قرار داشتند از نظر فقهی پیرو مذهب اهل سنت بودند. در کلام نیز از معتزله تاثیر پذیرفتند؛ بیشتر به نظر می رسد معتزلی هستند تا شیعه. اسماعیلیه نیز کلامشان بیشتر عرفانی و ذوقی است و به آن ها باطنیه نیز گفته می شود. فقه به این معنا که ما داریم ندارند.
اسماعیلیه انشعابات زیادی داشتند و یک انشعاب آن ها فاطمیون بودند که در مصر و برخی مناطق حکومت تشکیل دادند و با حکومت سنی مرکز بغداد می جنگیدند. در ایران فرقه آغاخانی ها و قلعه های حسن صباح و نزاریان فعالیت می کردند.
متن برنامه های تاریخی رادیو معارف