از بزرگان بنيهاشم، عمو و دشمن سرسخت رسول خدا(صلي الله عليه و اله)
عبدالعُزّي بن عبدالمطّلب بن هاشم، از تيره بنيهاشم قبيله قريش به شمار ميرود.[۱]كنيه اصلي او ابوعتبه است.[۲]برخي فرزندي به نام لهب براي او برشمرده و از اين رو، كنيهاش را ابولهب دانستهاند.[۳]لهب به معناي آتش[۴]، بلندي شعلههاي آتش[۵]، شعلههاي آتش بيدود و مانند آن آمده است.[۶]برخي گفتهاند چون جايگاه او دوزخ است، خداوند به او كنيه ابولهب داد.[۷]
در واقع، به سبب گلگوني[۸]و زيبايي چهرهاش[۹]پدرش او را ابولهب خواند[۱۰]و سپس وي به همين كنيه شهرت يافت. در قرآن نيز از او با اين كنيه ياد شده است. (مسد/۱۱۱، ۱) بعضي دليل پرهيز قرآن از ذكر نام اصلي وي را چنين دانستهاند كه قرآن هرگز واژه عبد را به غير خدا اضافه نميكند.[۱۱]
زندگينامه
هيچ منبعي به زمان تولد ابولهب اشاره نكرده است. برخي سن وي را هنگام مرگ در سال دوم ق. ۷۰ سال گفتهاند.[۱۲]در اين صورت، وي حدود ۱۵ سال پيش از عام الفيل زاده شده است. اما شواهدي اين سخن را رد ميكنند. در ميان فرزندان عبدالمطلب، ابولهب پس از ابوطالب و پيش از حمزه، عباس و عبدالله زاده شده است. با توجه به تولد ابوطالب ۳۵ سال پيش از عام الفيل[۱۳]و ۲۵ ساله بودن عبدالله هنگام وفات در عام الفيل[۱۴]ميتوان گفت ابولهب ميان سالهاي ۳۵ تا ۲۵ پيش از عام الفيل زاده شده است.
پدرش عبدالمطلب رئيس بنيهاشم و بزرگ قريش بود و مادرش لُبني بنت هاجر بن عبدمناف بن ضاطر از قبيله خُزاعه بود كه پيش از قريش بر مكه رياست داشت.[۱۵]همسرش عوراء[۱۶]اُم جميل بنت حرب بن اُميه، خواهر ابوسفيان[۱۷]بود كه در قرآن {حمالة الحطب} خوانده شده است. (مسد/۱۱۱، ۴) وي اشعاري نيز در هجو پيامبر دارد.[۱۸]جز وي همسري ديگر براي ابولهب ياد نشده و همه فرزندان ابولهب را از او دانستهاند.
ابولهب و حرم مكي
ابولهب از مدعيان رياست بنيهاشم و مناصب آنان در مكه بود. گويند: پس از عبدالمطلب فرزندش زبير، برادر تني ابوطالب و عبدالله، رياست بنيهاشم را به دست گرفت و منصب سقايت و رفادت را عهدهدار شد. اين روند تا زمان وفاتش يعني۳۰ و چند سال پس از عام الفيل ادامه داشت.[۱۹]با مرگ زبير، رياست بنيهاشم رسماً به ابوطالب رسيد؛ اما وي در اواخر عمر بر اثر فقر و ديوني كه به عباس داشت، دو منصب سقايت و رفادت را به او واگذاشت.[۲۰]
با توجه به آيه ۲ مسد/۱۱۱ ابولهب ثروتي اندوخته بود و قدرت پرداخت ديون ابوطالب را داشت. وي همانند عباس از ثروتمندان بنيهاشم و بازرگانان بنام قريش بود كه به سفرهاي تجاري شام ميرفت. بر پايه گزارشي، در سفري كه فرزندش در نواحي شام دريده شد، وي نيز حضور داشت.[۲۱]پس ميتوان دريافت كه دور ماندن وي از مناصب مكه، جنبه اقتصادي نداشته و به دليلهاي ديگر از جمله برخي ويژگيهاي اخلاقي او و دستبردش به كعبه بوده است.
ابولهب مانند ديگر مشركان قريش در روزگار جاهليت بت ميپرستيد. وي به بت عُزّيٰارادت بيشتر داشت. بت عُزيٰاز دو بت ديگر، لات و منات، جديدتر بود و پس از آن دو مورد پرستش قرار گرفت و نزد قريش به بزرگترينِ بتها تبديل شد كه به زيارتش رفته، برايش قرباني ميكردند.[۲۲]دلبستگي او به اين بت شگفتآور بود. ابواُحيحه، سعيد بن العاص بن امية بن عبدالشمس بن عبدمناف، متوليِ بت عزي، چون به حال احتضار افتاد، از بيم آن كه اين بت پس از وي پرستيده نشود، ميگريست. ابولهب وي را دلداري داد و سوگند ياد كرد كه عُزّيٰتا آن روز به سبب وي پرستيده نشده و بر اثر مرگ او نيز پرستش آن ترك نخواهد شد. ابواُحيحه از دلبستگي ابولهب به پرستش عُزّيٰبه شگفت آمد و وي را جانشيني مطمئن براي خود دانست.[۲۳]گويند ابولهب از آن پس ميگفت: اگر عُزّيٰپيروز گردد، با خدمتي كه به او كردهام، در امان هستم و اگر محمد پيروز شود ـ كه نميشود ـ برادرزاده من است.[۲۴]
اندكي پيش از بعثت پيامبر، ابولهب به سرقت گنجينه و دو غزال كعبه متهم شد. اين دو غزال زرين را قبيله جرهم دفن كرده بودند و عبدالمطلب هنگام حفر زمزم، آنها را يافت.[۲۵]شخصي به نام قيس بن عدي از بنيسهم[۲۶]، گروهي از جوانان قريش از جمله ابولهب را كه به خانهاش براي شرابخواري و آوازخواني رفتوآمد داشتند، به سرقت غزال كعبه تحريك كرد.[۲۷]برخي خود ابولهب را تحريكگر دانستهاند؛ زيرا وي خود را از اين دو غزال كه به پدرش تعلق داشت، داراي سهم ميدانست.[۲۸]زبير و ابوطالب، برادران بزرگتر ابولهب، برآشفتند و سوگند ياد كردند كه اگر به سارق دست يابند، دست او را قطع خواهند كرد. آن دو پس از دستيابي به سارقان دستشان را قطع كردند و چون خواستند دست ابولهب را قطع كنند، داييهاي وي كه از قبيله خزاعه بودند، به حمايت از وي برخاستند و با قدرت و نفوذشان او را از اين مجازات رهانيدند.[۲۹]
آوردهاند كه ابولهب در دوران جاهليت به زناكاري شهرت داشت. وي همراه عاص بن وائل، امية بن خلف، ابوسفيان بن حرب و … در يك زمان با نابغه، مادر عمرو بن عاص كه همراه دخترانش به مكه آمده بود، درآميخت و آنگاه عمرو زاده شد. همه اينان بر سر انتساب عمرو به خود به ستيز برخاستند. نابغه از آن رو كه عاص بن وائل به دخترانش بيشتر بخشش ميكرد، عمرو را به او نسبت داد.[۳۰]
ابولهب و پيامبر(صلي الله عليه و اله)
در گزارشي آمده كه چون ثويبه ولادت پيامبر را به مولاي خود ابولهب بشارت داد، وي به پاس اين خبر خوش او را آزاد كرد و ثويبه پيامبر را شير داد.[۳۱]آوردهاند كه پس از مرگ ابولهب، وي را درخواب ديدند و از حالش پرسيدند. گفت: پس از شما راحتي نيافتم، جز اين كه از انگشتم به سبب آزاد كردن ثويبه مينوشم.[۳۲]اما اين ماجرا پذيرفتني نيست؛ زيرا آزادي ثويبه بيش از ۵۰ سالِ بعد، پس از هجرت رخ داده است.[۳۳]حتي به سبب آن كه وي پيامبر را شير داده بود، خديجه قصد داشت او را از ابولهب خريده، آزاد كند؛ ولي ابولهب از فروش وي خودداري كرد.[۳۴]
عبدالمطلب تختي را كه از عبدمناف ارث برده بود، كنار بيت الحرام نصب كرده، بر آن مينشست و بزرگان و فرزندانش پيرامونش جمع ميشدند. كسي جز عبدالمطلب جرئت نشستن بر اين تخت را نداشت. يك روز كه بزرگان پيرامون آن تخت گرد آمده بودند، محمد خردسال آمد و بر آن نشست. ابولهب معترض شد و كوشيد با خشونت او را پايين آورد. اما عبدالمطلب بر سرش فرياد زد و او را از اين كار بازداشت و وي شرمنده بر جاي خود نشست.[۳۵]
هنگام احتضار عبدالمطلب، ابولهب براي سرپرستي فرزند عبدالله داوطلب شد. اما عبدالمطلب به او گفت: شرّ خود را از محمد بازدار! سپس سرپرستي وي را به ابوطالب سپرد[۳۶]كه به نزديكي و محبت بيشتر ميان محمد و او انجاميد. روزي در ستيز ميان ابولهب و ابوطالب، ابولهب او را بر زمين زد و بر سينهاش نشست. محمد جوان به ابوطالب كمك كرد تا بر ابولهب فائق آيد. ابولهب به وي اعتراض كرد: من و او هر دو عموي تو هستيم. چرا به او كمك كردي؟[۳۷]برخي همين رخداد را باعث دشمني ابولهب با پيامبر ميدانند؛ اما اين ديدگاه اختلافهاي اساسي اين دو را در حد درگيريهاي شخصي فروميكاهد. در اين زمينه، نبايد اموي بودن همسر وي اُمجميل را با توجه به رقابتهاي ديرين بنياميه و بنيهاشم، از نظر دور داشت.
با اين همه، رفتار ابولهب با پيامبر پيش از بعثت مثبت بوده است. آنچه ميان آن دو رخ داده، از قبيل اتفاقاتي است كه ميان هر عمو و برادرزادهاي درآن روزگار ميتوانست رخ دهد. شاهد اين ادعا، ازدواج پسران ابولهب، عتبه و عتيبه، با دختران رسول خدا(صلي الله عليه و اله) است. اين ازدواجها تنها در صورتي ممكن بود كه روابط نسبتاً خوبي ميان آنان برقرار باشد. اما پس از آشكار شدن دعوت پيامبر(صلي الله عليه و اله)، روابط ابولهب با او سخت رو به تيرگي نهاد و وي به يكي از سرسختترين دشمنان پيامبر بدل گشت.
با گذشت سه سال از بعثت پيامبر(صلي الله عليه و اله)، در پي نزول آيه {وَأَنذِر عَشِيرَتَكَ الأقرَبِينَ} (شعراء/۲۶، ۲۱۴) و در روز دعوت خويشان پيامبر(صلي الله عليه و اله) كه عموهاي ايشان، ابوطالب و ابولهب و عباس و حمزه نيز حضور داشتند، ابولهب مانع سخن گفتن پيامبر(صلي الله عليه و اله) شد و گفت: محمد شما را جادو كرده است. وي مجلس را بر هم زد و خويشان پيامبر را پراكنده كرد.[۳۸]گفتهاند برخي از زنان بنيهاشم كه از حضور ابولهب در اين جلسه واهمه داشتند، از پيامبر(صلي الله عليه و اله) خواستند تا از دعوت وي چشمپوشي كند.[۳۹]
در جريان دعوت عمومي، پيامبر(صلي الله عليه و اله) قريشيان را گرد آورد و روي سنگي نزديك كوه صفا رفت و به ابلاغ رسالت خويش پرداخت. ابولهب برخاست و فرياد زد: زيان باد تو را! آيا ما را براي همين گرد آوردي؟ و سپس مردم را پراكنده كرد. برخي آوردهاند پيش از آن كه پيامبر(صلي الله عليه و اله) كنار كوه صفا سخن آغاز كند، ابولهب ميخواست مجلس را بر هم زند؛ اما ابوطالب با نهيبي كه به او زد، وي را از اين كار بازداشت.[۴۰]خداوند در پاسخ سخن ابولهب، سوره مَسَد را نازل كرد[۴۱]و فرمود: بريده باد هر دو دست ابولهب و مرگ بر او باد! هرگز مال و ثروتش و آنچه فرادست آورده، به حالش سودي نبخشد. به زودي وارد آتشي شعلهور و پرلهيب شود و نيز همسرش، در حالي كه هيزمكش است و طنابي از ليف خرما بر گردن دارد، همراه او خواهد بود. (مسد/۱۱۱، ۱-۵) در اين آيات، خداوند بر خلاف روش معمول در قرآن، از ابولهب نام برده و همسرش را ياد كرده و به صراحت آن دو را اهل دوزخ خوانده و عذابي سخت را به آنان وعده داده است. نيز در سبب نزول اين سوره گويند: ابولهب منكر قيامت و رستاخيز بود و عقيده داشت: محمد ما را از رخدادهاي پس از مرگ ميترساند؛ اما آنگاه كه مرده باشيم، وعده و وعيدهاي او به ما نميرسد. سپس دو دست خويش را باز ميكرد و در آن ميدميد و ميگفت: چيزي كه آن را باد برده است، چگونه ميتوان بازيافت؟ آنگاه خداوند سوره تبّت را فرستاد.[۴۲]در اين صورت، سوره را اينگونه بايد معنا كرد: هلاك و زيانكار باد دستهاي ابولهب كه چنين مثال آورد و منكر روز قيامت شد. وي در آتش جهنم ميگدازد و نه مال به فرياد وي ميرسد و نه دستاورد دنيا او را سودي دارد.
از گزارشها برميآيد كه اندكي پيش از بعثت، رقيه و اُم كلثوم، دختران پيامبر، به ترتيب به عقد عتبه و عتيبه/ عتيق، پسران ابولهب، درآمدند و پس از بعثت پيامبر و پيش از آميزش، از آنها جدا شدند.[۴۳]البته برخي اين دو را دختران پيامبر ندانستهاند.[۴۴]در چگونگي طلاق آنان، برخي گويند: هنگامي كه سوره مسد نازل شد، پيامبر عتبه را فراخواند و از او خواست كه رقيه را طلاق دهد. اُم جميل نيز كه چنين ديد، فرزندش را تحريك كرد كه همسرش را طلاق دهد.[۴۵]دستهاي ديگر گويند: قريشيان برآن شدند تا با طلاق دختران پيامبر، ايشان به آنان مشغول شده، از انجام رسالتش بازماند. از اين رو، نزد دامادهاي پيامبر رفتند و درخواست خود را مطرح كردند. ابوالعاص بن ربيع، شوهر زينب دختر بزرگ پيامبر، نپذيرفت؛ اما عتبه، شوهر رقيه، به اين خواسته تن داد، به اين شرط كه آنان دختر أبان بن سعيد بن عاص يا سعيد بن عاص را به همسري او درآورند.[۴۶]بعضي نيز گويند: چون سوره مسد نازل شد، ابولهب فرزندانش را خواست و به آنان دستور داد تا دختران پيامبر را طلاق دهند و آنان نيز چنين كردند.[۴۷]عتيبه كه از ام كلثوم جدا شده بود، نزد پيامبر آمد و گفت: به دين تو كافرم و دخترت را طلاق دادم. نه تو مرا دوست بدار و نه من تو را دوست ميدارم. سپس به پيامبر حمله كرد و پيراهن ايشان را دريد. پيامبر وي را چنين نفرين كرد: «اللهم سلط عليه كلباً من كلابك».[۴۸]هنگامي كه وي عازم سفر تجاري به شام بود و شب در مكاني براي استراحت ماند، شيري او را كه ميان دوستان و كالاها پناه گرفته بود، يافت و دريد.[۴۹]
بسياري از منابع، نفرين پيامبر و دريده شدن به دست شير را درباره عتبه دانستهاند و عللي براي آن برشمردهاند؛ همچون: طلاق دادن رقيه به تحريك والدينش[۵۰]، سبّ و آزار پيامبر، و كافر دانستن خود در پي نزول سوره والنجم.[۵۱]اما گويا شخص نفرين شده عتيبه است[۵۲]؛ زيرا منابع تصريح دارند كه عتبه همراه معتب هنگام فتح مكه اسلام آورد[۵۳]و در جنگ حنين، در ركاب پيامبر جنگيد و استقامت نشان داد.[۵۴]سفر تجاري عتيبه به شام و دريده شدنش چند سال پيشتر رخ داد[۵۵]و فرزندي از او نماند.[۵۶]گويا اشتباه ميان اين دو نام بيشتر از املاي دو اسم عتبه و عتيبه نشئت گرفته باشد.
ابولهب و همسرش اُمجميل در مكه همسايه پيامبر بودند. ايشان بعدها از اين همسايگي همواره به بدي ياد ميكرد و ميفرمود: در ميان دو همسايه شرور و آزارگر، ابولهب و عقبة بن ابيمعيط، قرار گرفته بودم كه هر روز كثافات حيوانات را بر در خانهام ميريختند.[۵۷]روزي حمزة بن عبدالمطلب، ابولهب را در حال ريختن كثافات بر در خانه پيامبر ديد و مقداري از آن را برداشت و بر سر خود او ريخت. از آن پس اين آزار كمتر شد.[۵۸]وي از تهمت و افترا نيز براي آزار پيامبر بهره ميبرد. بر پايه گزارشي، روزي پيامبر در مسجد بود و ابولهب سنگي را بالا برد تا به پيامبر بزند. اما دستش در هوا خشك شد و نزد ايشان به تضرع و زاري برخاست و پيمان بست كه اگر او را عفو كند، ديگر ايشان را نيازارد. ولي به محض رها شدن، به ايشان گفت: تو جادوگري توانا هستي.[۵۹]
به نقل ابن عباس، وليد بن مغيره هنگام موسم حج از قريش خواست تا براي جلوگيري از گسترش اسلام در خارج مكه راهي بيابند. هر كس پيشنهادي داشت. ابولهب گفت: من ميگويم او شاعر است. در پاسخ اين تهمت او آيه۴۱ حاقّه/۶۹: {وَمَا هُوَ بِقَولِ شَاعِرٍ…} نازل شد و پيامبر را از آن مبرا دانست.[۶۰]نيز ذيل آيات ۹۴-۹۵ حجر/۱۵ آوردهاند كه ابولهب يكي از مسخره كنندگان بود كه خداوند وعده داد تا پيامبر را از شر آنان نگاه دارد.
پس از آشكار شدن دعوت، پيامبر در موسم حج به منزلگاههاي حاجيان ميرفت يا در بازارهاي عكاظ، مجنه و ذي المجاز آنان را به گونههاي مختلف به اسلام فراميخواند. اما ابولهب همواره در پي وي بود و ايشان را ميآزرد و با شيوههاي گوناگون در ناكام گذاشتن دعوتش ميكوشيد.[۶۱]آوردهاند گروهي كه قصد داشتند براي شنيدن سخنان پيامبر نزد وي روند، براي تحقيق از ابولهب خواستند درباره پسر برادرش با آنان سخن گويد. وي به طعنه گفت: هنوز نتوانستهايم جنون وي را درمان كنيم. پس آن گروه بازگشتند و با پيامبر ملاقات نكردند.[۶۲]در موسم حج كه پيامبر در پي دعوت حجگزاران به اسلام بود، ابولهب به دنبال او ميرفت و ميگفت: اين پسر برادر من است كه دروغ ميگويد و جادو ميكند.[۶۳]
ابولهب در محاصره اقتصادي مسلمانان در شعب ابيطالب، با مشركان همراه شد و تنها فرد از بنيعبدالمطلب بود كه وارد شعب نشد.[۶۴]وي بازرگانان را تحريك ميكرد كه قيمت كالاهايشان را براي مسلمانان بسيار بالا ببرند تا توان خريد از آنان گرفته شود و در تأمين نيازمنديهايشان با مشكل روبهرو گردند.[۶۵]پس از درگذشت ابوطالب، دشمني و آزار قريش فزوني يافت. بر پايه گزارشي، هنگامي كه ابولهب به رياست بنيهاشم رسيد، نزد پيامبر آمد و گفت: به همان شيوه كه در زمان زندگي ابوطالب رفتار ميكردي، رفتار كن. سوگند به لات! تا من زنده باشم، كسي بر تو دست نخواهد يافت. در اين هنگام، ابن عيطله، پيامبر(صلي الله عليه و اله) را دشنام داد و ابولهب به او حمله برد و از پيامبر دفاع كرد. چون اين خبر به ديگر مشركان رسيد، آنان تحريك ابولهب پرداختند تا وي حمايتش را از پيامبر برداشت.[۶۶]برخي محققان به ادلهاي اين گزارش را رد كردهاند.[۶۷]در پي شروع آزار بيباكانه قريش، پيامبر(صلي الله عليه و اله) همراه زيد بن حارثه در اواخر شوال سال دهم بعثت به طائف رفت.[۶۸]
ابولهب در ماجراي دار الندوه نيز حضور داشت[۶۹]كه تصميم به قتل پيامبر گرفتند و بر آن شدند تا مرداني از همه طوايف قريش، از جمله ابولهب، در اين توطئه شركت كنند. پس از وفات ابوطالب، نفوذ ابولهب در ميان بنيهاشم افزايش يافته بود و او رياست بنيهاشم را از آن خود ميدانست. بر اثر دشمني بارز وي با پيامبر، آن اتحاد پيشين كه در ميان بنيهاشم به پشتوانه و حمايت ابوطالب وجود داشت، ممكن نبود.[۷۰]به نقل بسياري از منابع، جبرئيل خبر اين توطئه را به پيامبر داد.[۷۱]ابن سعد آگاهي پيامبر را از طريق شخصي به نام رقيعة بن ابوصيفي دانسته است.[۷۲]در شب موعود ۴۰ نفر از قريشيان خانه پيامبر را محاصره كردند. آنان نخست قصد داشتند همان آغاز شب به خانه پيامبر هجوم برند. بر پايه گزارشي، ابولهب قريش را از حمله شبانه بازداشت.[۷۳]او و دوستانش تا صبح منتظر خروج پيامبر شدند[۷۴]؛ اما صبحگاه فهميدند كه ايشان از خانه بيرون رفته و علي(عليه السلام) را به جاي خود خوابانده است.[۷۵]بدين ترتيب، ابولهب و ديگر نمايندگان قريش در اين توطئه ناكام ماندند.
ابولهب در نبرد بدر، نخستين برخورد جدي مسلمانان با قريش، شركت نداشت. گويند: هر يك از قريشيان كه به بدر نرفت، كسي را به جاي خود فرستاد. ولي ابولهب دشمن سرسخت رسول خدا(صلي الله عليه و اله) از اين كار سر باززد. بزرگان قريش به او گفتند: تو از بزرگان و سروران قريش هستي. اگر همراهي نكني، افراد قومت آن را بهانه و دستاويز قرار داده، به جنگ نميآيند. بنا بر اين، يا خود در جنگ شركت كن و يا كسي را به جاي خويش بفرست! ابوجهل كه از اسلام آوردن او بيم داشت، براي تحريك وي سوگند ياد كرد: ما تنها براي حفظ دين تو و پدرانت به خشم آمدهايم و به جنگ ميرويم. گويند: ابولهب از ترس خوابِ خواهر خود، عاتكه، به اين جنگ نميرفت. عاتكه در خواب ديده بود كه مردي در ابطح، كعبه و بالاي كوه ابوقبيس، سه بار فرياد زد: شما تا سه روز ديگر به كشتارگاه خود ميرويد. سپس سنگي را از فراز كوه به زير افكند كه هر بخش از آن به يكي از خانههاي قريش، جز بنيهاشم و بنيزهره، وارد شد. ابوجهل از شنيدن اين خواب بسيار خشمگين بود و ميگفت: نبوت در مردان بنيهاشم كم بود كه زنانشان نيز ادعاي آن را دارند![۷۶] ابولهب معتقد بود كه خواب عاتكه حتماً محقق خواهد شد. نقل شده كه او در برابر بخشش ۴۰۰۰ درهم كه از عاص بن هشام بن مغيره طلب داشت و او نميتوانست بپردازد، وي را به جاي خويش به اين جنگ فرستاد.[۷۷]گويند: وي اين پول را در قمار از عاص برده بود.[۷۸]
ابولهب هر چند در نبرد بدر شركت نكرد، سرسختانه پيگير اخبار آن بود. خبر كشته شدن قريشيان در بدر هنگامي به وي رسيد كه كنار زمزم نشسته بود. او از برادر زادهاش ابوسفيان بن حارث بن عبدالمطلب از چگونگي كارزار پرسيد و چنين شنيد: «چون با مسلمانان روبهرو شديم، آنان هرگونه خواستند، ما را كشتند و اسير كردند. سوگند ميخورم كه مرداني سپيد چهره را ميان آسمان و زمين سوار بر اسبهاي ابلق ديدم كه هيچ چيز ياراي ايستادگي در برابرشان را نداشت. آنان فرشتگاني بودند كه مسلمانان را ياري ميكردند.» ابولهب سخت برآشفت و او را زير ضرب و شتم گرفت. پس از اين روز، ابولهب هفت شب بيشتر زنده نبود. خداوند وي را گرفتار بيماري «عدسه» كرد و او اينگونه هلاك شد.[۷۹]برخي مرگ او را در همان روزي دانستهاند كه خبر شكست بدر به وي رسيد.[۸۰]
دو پسرش دو يا سه شب جسدش را به سبب ترس از مسري بودن بيمارياش بر زمين رها كردند و به خاك نسپردند تا لاشهاش در خانه بدبوي شد. سرانجام مردي از قريش به آنان گفت: شرم نميكنيد كه جسد پدرتان در خانه بدبوي شده و او را به خاك نميسپاريد؟ گفتند: از سرايت اين بيماري ميترسيم. گفت: حركت كنيد و ما هم با شما هستيم. آنگاه از دور مقداري آب بر پيكر وي ريختند و بدون دست زدن به آن، در منطقه بالاي مكه كنار ديواري نهادند و چندان بر آن سنگ ريختند كه زير سنگها پوشيده شد.[۸۱]بر پايه گزارشي، پس از آن كه سه روز جسد وي بر زمين ماند، حمالاني را اجير كردند و او را به خارج مكه بردند و گوري كندند و جسدش را در آن افكندند.[۸۲]ابن بطوطه بعدها قبر او و همسرش را در بيرون مكه و ميان دو كوه ديده است كه تلي از سنگ بر روي آن جمع شده و رسم بر آن بوده كه هر كس از آنجا ميگذشته، به سوي آن قبرها سنگ ميافكنده است.[۸۳]ابن جبير نيز از قبر آن دو در سمت چپ راهي گزارش ميدهد كه به سوي باب العمره ميرود.[۸۴]
ابولهب و اُمجميل داراي سه پسر به نامهاي عُتبه، عُتَيبه و مُعَتِّب[۸۵]و يك دختر به نام دُرّه[۸۶]يا سبيعه[۸۷]بودند. دره گاهي شعر ميسرود.[۸۸]وي بعدها اسلام آورد و به مدينه مهاجرت و با حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب[۸۹]ازدواج كرد و فرزنداني براي وي آورد. پس از وي نيز به ازدواج دحية بن خليفه كلبي درآمد.[۹۰]برخي گفتهاند: زيد بن حارثه وي را به همسري گرفت.[۹۱]شايد اين پيش از ازدواجش با حارث بن نوفل بوده باشد. برخي نيز وي را همسر صفوان بن اسد از بنياسيد ميدانند.[۹۲]
عتبه و عتيبه در جاهليت به ترتيب با رقيه و امكلثوم دختران پيامبر ازدواج كرده بودند كه پس از نزول وحي از آنان جدا شدند.[۹۳] ابولهب مُعَتب و عتبه هنگام فتح مكه اسلام آوردند و معتب در جنگ حنين در ركاب پيامبر شهيد شد.[۹۴]عتيبه كه نفرين شده پيامبر بود، هنگام سفر تجاري به شام، با چنگال شيري از پاي درآمد.[۹۵]نسل ابولهب از طريق عُتبه و مُعتب ادامه يافت[۹۶]كه شماري از آنان در منابع تاريخي و حديثي ياد شدهاند؛ از جمله فضل بن عباس بن عتبه كه مادرش آمنه بنت عباس بن عبدالمطلب و شاعري معروف بود. حمزه و حسن فرزندان عتبة بن ابراهيم بن أبيخداش بن عتبه از اطرافيان هارون الرشيد بودند. حسن بن علي بن عبدالله بن … بن عتبه متصدي بازار مكه در زمان المطيع عباسي و جد وي عبدالله از قاريان مكه و يكي از روات البَزِّي از ابن كثير بود. محمد بن احمد بن حسن بن … بن عتبه امامت نماز را در مكه به عهده داشت. قاسم بن عباس بن معمر بن معتب بن ابيلهب كه از او حديث نقل شده، از سوي محمد نفس زكيه هنگام قيامش در مدينه، به ولايت يمن گمارده شد.[۹۷]
منابع
احكام القرآن: الجصاص (م.۳۷۰ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۵ق؛الاستيعاب:ابن عبدالبر (م.۴۶۳ق.)، به كوشش البجاوي، بيروت، دار الجيل، ۱۴۱۲ق؛اسد الغابه:ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.۶۳۰ق.)، بيروت، دار الكتاب العربي؛الاشتقاق:ابن دريد (م.۳۲۱ق.)، به كوشش عبدالسلام، بيروت، دار الجيل، ۱۴۱۱ق؛الاصابه:ابن حجر العسقلاني (م.۸۵۲ق.)، به كوشش علي محمد و ديگران، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۵ق؛الاصنام (تنكيس الاصنام):هشام بن محمد كلبي (م.۲۰۴ق.)، به كوشش احمد زكي، تهران، تابان، ۱۳۴۸ش؛انساب الاشراف:البلاذري (م.۲۷۹ق.)، به كوشش زكار و زركلي، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۷ق؛البداية و النهايه:ابنكثير (م.۷۷۴ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۴۰۸ق؛بلاغات النساء:احمد بن ابيطاهر طيفور (م.۲۸۰ ق)، قم، الشريف الرضي؛تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوك):الطبري (م.۳۱۰ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، اعلمي، ۱۴۰۳ق؛تاريخ مدينة دمشق:ابن عساكر (م.۵۷۱ق.)، به كوشش علي شيري، بيروت، دار الفكر، ۱۴۱۵ق؛تاريخ اليعقوبي:احمد بن يعقوب (م.۲۹۲ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۴۱۵ق؛تصحيفات المحدثين:حسن بن عبدالله العسكري (م.۳۸۲ق.)، قاهره، المطبعة العربية الحديثه، ۱۴۰۲ق؛تفسير ابن كثير (تفسير القرآن العظيم):ابنكثير (م.۷۷۴ق.)، به كوشش مرعشلي، بيروت، دار المعرفه، ۱۴۰۹ق؛تفسير القمي:القمي (م.۳۰۷ق.)، به كوشش الجزائري، قم، دار الكتاب، ۱۴۰۴ق؛التنبيه و الاشراف:المسعودي (م.۳۴۵ق.)، بيروت، دار صعب؛الثقات:ابن حبان (م.۳۵۴ق.)، الكتب الثقافيه، ۱۳۹۳ق؛تفسير قرطبي (الجامع لاحكام القرآن):القرطبي (م.۶۷۱ق.)، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۴۰۵ق؛جمهرة انساب العرب:ابن حزم (م.۴۵۶ق.)، به كوشش گروهي از علما، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۸ق؛الخصائص الكبري:السيوطي (م.۹۱۱ق.)، به كوشش محمد خليل، مصر، دار الكتب الحديثه؛الذرية الطاهرة النبويه:محمد بن احمد الدولابي (م.۳۱۰ق.)، به كوشش الحسيني، قم، النشر الاسلامي، ۱۴۰۷ق؛رحلة ابن بطوطه:ابن بطوطه (م.۷۷۹ق.)، الرباط، آكاديمية المملكة المغربيه، ۱۴۱۷ق؛رحلة ابن جبير:محمد بن احمد (م.۶۱۴ق.)، بيروت، دار مكتبة الهلال، ۱۹۸۶م؛سبل الهدي:محمد بن يوسف الصالحي (م.۹۴۲ق.)، به كوشش عادل احمد و علي محمد، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۱۴ق؛سر السلسلة العلويه:ابونصر البخاري (م.۳۴۱ق.)، به كوشش بحر العلوم، الرضي، ۱۴۱۳ق؛السير و المغازي:ابن اسحاق (م.۱۵۱ق.)، به كوشش محمد حميد الله، معهد الدراسات و الابحاث؛السيرة الحلبيه:الحلبي (م.۱۰۴۴ق.)، بيروت، دار المعرفه، ۱۴۰۰ق؛السيرة النبويه:ابن هشام (م.۸-۲۱۳ق.)، به كوشش محمد محيي الدين، مصر، مكتبة محمد علي صبيح و اولاده، ۱۳۸۳ق؛سيرت رسول اللهصلي الله عليه و آله:رفيع الدين اسحاق بن محمد قاضي ابرقوه (م.۶۲۳ق.)، به كوشش مهدوي، تهران، خوارزمي، ۱۳۷۷ش؛شرح نهج البلاغه:ابن ابيالحديد (م.۶۵۶ق.)، به كوشش محمد ابوالفضل، دار احياء الكتب العربيه، ۱۳۷۸ق؛الصحاح:الجوهري (م.۳۹۳ق.)، به كوشش العطار، بيروت، دار العلم للملايين، ۱۴۰۷ق؛الصحيح من سيرة النبيصلي الله عليه و آله:جعفر مرتضي العاملي، بيروت، دار السيره، ۱۴۱۴ق؛الطبقات الكبري:ابن سعد (م.۲۳۰ق.)، بيروت، دار صادر؛العين:خليل (م.۱۷۵ق.)، به كوشش المخزومي و السامرائي، دار الهجره، ۱۴۰۹ق؛الفضائل:شاذان بن جبرئيل القمي (م.۶۶۰ق.)، نجف، المكتبة الحيدريه، ۱۳۸۱ق؛الكامل في التاريخ:ابن اثير علي بن محمد الجزري (م.۶۳۰ق.)، بيروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق؛الكشاف:الزمخشري (م.۵۳۸ق.)، مصطفي البابي، ۱۳۸۵ق؛كنز العمال:المتقي الهندي (م.۹۷۵ق.)، به كوشش صفوة السقاء، بيروت، الرساله، ۱۴۱۳ق؛مسند احمد: احمد بن حنبل (م.۲۴۱ق.)، بيروت، دار صادر؛مسند الحميدي:عبدالله بن الزبير الحميدي (م.۲۱۹ق.)، به كوشش الاعظمي، بيروت، دار الكتب العلميه، ۱۴۰۹ق؛المصنّف:عبدالرزاق الصنعاني (م.۲۱۱ق.)، به كوشش حبيب الرحمن، المجلس العلمي؛المعارف:ابن قتيبه (م.۲۷۶ق.)، به كوشش ثروت عكاشه، قم، شريف رضي، ۱۳۷۳ش؛معجم مقاييس اللغه:ابن فارس (م.۳۹۵ق.)، به كوشش عبدالسلام، قم، دفتر تبليغات، ۱۴۰۴ق؛مناقب آل ابيطالب:ابن شهر آشوب (م.۵۸۸ق.)، به كوشش گروهي از اساتيد، نجف، المكتبة الحيدريه، ۱۳۷۶ق؛المنمق:ابن حبيب (م.۲۴۵ق.)، به كوشش احمد فاروق، بيروت، عالم الكتاب، ۱۴۰۵ق؛الميزان:الطباطبايي (م.۱۴۰۲ق.)، بيروت، اعلمي، ۱۳۹۳ق؛الوافي بالوفيات:الصفدي (م.۷۶۴ق.)، به كوشش الارنؤوط و تركي مصطفي، بيروت، دار احياء التراث العربي، ۱۴۲۰ق.
پی نوشت مطالب
[۱]. الطبقات، ج۱، ص۹۳؛ المعارف، ص۱۲۵؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴.
[۲]. الطبقات، ج۱، ص۹۳؛ المعارف، ص۱۲۵؛ جمهرة انساب العرب، ص۱۴؛ قس: تفسير قمي، ج۲، ص۴۴۸.
[۳]. الخصائص الكبري، ج۱، ص۲۴۱.
[۴]. الصحاح، ج۱، ص۲۲۱؛ معجم مقاييس اللغه، ج۵، ص۲۱۳، «لهب».
[۵]. معجم مقاييس اللغه، ج۵، ص۲۱۳.
[۶]. العين، ج۴، ص۵۴، «لهب».
[۷]. الكشاف، ج۴، ص۲۹۶.
[۸]. المنمق، ص۴۲۳؛ تفسير قرطبي، ج۲۰، ص۲۳۷.
[۹]. الطبقات، ج۱، ص۹۳؛ المعارف، ص۱۲۵؛ الثقات، ج۲، ص۱۳۶.
[۱۰]. الطبقات، ج۱، ص۹۳؛ اسد الغابه، ج۱، ص۳۲؛ قس: تفسير قمي، ج۲، ص۴۴۸.
[۱۱]. احكام القرآن، ج۳، ص۶۴۷؛ الميزان، ج۲۰، ص۳۸۴.
[۱۲]. سر السلسلة العلويه، ص۳.
[۱۳]. الاصابه، ج۷، ص۱۹۶.
[۱۴]. التنبيه و الاشراف، ص۱۹۶.
[۱۵]. الطبقات، ج۱، ص۹۳؛ المعارف، ص۱۱۹؛ تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۱۱.
[۱۶]. تفسير قرطبي، ج۲۰، ص۲۳۶؛ تفسير ابن كثير، ج۳، ص۴۷.
[۱۷]. المعارف، ص۱۳۵؛ جمهرة انساب العرب، ص۷۲.
[۱۸]. مسند الحميدي، ج۱، ص۱۵۳-۱۵۴.
[۱۹]. انساب الاشراف، ج۱، ص۶۳، ۹۶؛ ج۲، ص۲۸۶.
[۲۰]. انساب الاشراف، ج۶، ص۲۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۲۱۹.
[۲۱]. مناقب آل ابي طالب، ج۱، ص۷۱؛ كنز العمال، ج۱۲، ص۴۳۹.
[۲۲]. الاصنام، ص۱۶-۱۸.
[۲۳]. الاصنام، ص۲۳.
[۲۴]. تاريخ دمشق، ج۱۶، ص۲۳۳.
[۲۵]. تاريخ طبري، ج۲، ص۳۹.
[۲۶]. المنمق، ص۶۰؛ الاشتقاق، ص۱۲۱.
[۲۷]. الاشتقاق، ص۱۲۱.
[۲۸]. المنمق، ص۶۰-۶۱.
[۲۹]. السير و المغازي، ج۲، ص۸۳؛ المنمق، ص۶۲، ۶۹؛ الكامل، ج۲، ص۴۴.
[۳۰]. السيرة الحلبيه، ج۱، ص۷۰.
[۳۱]. المصنف، ج۷، ص۴۷۷؛ البداية و النهايه، ج۲، ص۳۳۲.
[۳۲]. المصنف، ج۷، ص۴۷۸؛ تاريخ يعقوبي، ج۲، ص۹؛ البداية و النهايه، ج۲، ص۳۳۲.
[۳۳]. الطبقات، ج۱، ص۱۰۸؛ الاستيعاب، ج۱، ص۲۸؛ الاصابه، ج۸، ص۶۰.
[۳۴]. الاستيعاب، ج۱، ص۲۸؛ الكامل، ج۱، ص۴۵۹؛ الاصابه، ج۸، ص۶۰.
[۳۵]. الفضائل، ص۴۴-۴۵.
[۳۶]. مناقب، ج۱، ص۳۴.
[۳۷]. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۶-۱۴۷.
[۳۸]. السير و المغازي، ج۲، ص۱۲۷.
[۳۹]. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۴.
[۴۰]. مناقب، ج۱، ص۴۵.
[۴۱]. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۶؛ مناقب، ج۱، ص۴۳.
[۴۲]. سيرت رسول الله، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴.
[۴۳]. الذرية الطاهره، ص۸۰-۸۴؛ المناقب، ج۱، ص۱۴۰؛ الاصابه، ج۸، ص۱۳۸، ۴۶۰-۴۶۱.
[۴۴]. الصحيح من سيرة النبي، ج۲، ص۱۲۷-۱۲۹.
[۴۵]. الذرية الطاهره، ص۸۰.
[۴۶]. الذرية الطاهره، ص۷۱-۷۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۱۸۹-۱۹۰؛ تاريخ دمشق، ج۶۷، ص۱۱.
[۴۷]. الذرية الطاهره، ص۸۳-۸۴؛ الوافي بالوفيات، ج۱۴، ص۹۵؛ الاصابه، ج۸، ص۴۶۱.
[۴۸]. تصحيفات المحدثين، ج۲، ص۷۰۸؛ كنز العمال، ج۱۲، ص۴۳۸-۴۳۹.
[۴۹]. الذرية الطاهره، ص۸۴؛ كنز العمال، ج۱۲، ص۴۳۹.
[۵۰]. الاستيعاب، ج۴، ص۱۸۳۹.
[۵۱]. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۸؛ المناقب، ج۱، ص۷۱.
[۵۲]. تصحيفات المحدثين، ج۲، ص۷۰۸.
[۵۳]. الاستيعاب، ج۳، ص۱۰۳۰.
[۵۴]. الاستيعاب، ج۳، ص۱۰۳۰؛ المناقب، ج۱، ص۳۰۵؛ الوافي بالوفيات، ج۱، ص۸۰.
[۵۵]. الذرية الطاهره، ص۸۴؛ الوافي بالوفيات، ج۱، ص۸۰.
[۵۶]. جمهرة انساب العرب، ص۷۲.
[۵۷]. الطبقات، ج۱، ص۲۰۱؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۸.
[۵۸]. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۴۷-۱۴۸.
[۵۹]. مناقب، ج۱، ص۶۸.
[۶۰]. مناقب، ج۱، ص۴۵.
[۶۱]. الطبقات، ج۱، ص۲۱۶؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۹۲؛ المناقب، ج۱، ص۵۹.
[۶۲]. مناقب، ج۱، ص۵۱.
[۶۳]. مناقب، ج۱، ص۵۹.
[۶۴]. الطبقات، ج۱، ص۲۰۹.
[۶۵]. الصحيح من سيرة النبي، ج۳، ص۳۲۸.
[۶۶]. الطبقات، ج۱، ص۲۱۱.
[۶۷]. الصحيح من سيرة النبي، ج۳، ص۲۵۸-۲۵۹.
[۶۸]. الطبقات، ج۱، ص۲۱۱.
[۶۹]. السيرة الحلبيه، ج۲، ص۱۸۹-۱۹۰.
[۷۰]. السيرة الحلبيه، ج۲، ص۳۳۲؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۶۰.
[۷۱]. السيرة النبويه، ج۲، ص۳۳۳؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۳۰۶.
[۷۲]. الطبقات، ج۸، ص۲۲۲-۲۲۳.
[۷۳]. تفسير قمي، ج۱، ص۳۰۲.
[۷۴]. سبل الهدي، ج۳، ص۳۳۰؛ السيرة الحلبيه، ج۲، ص۱۹۱.
[۷۵]. السيرة الحلبيه، ج۲، ص۱۹۴.
[۷۶]. السيرة النبويه، ج۲، ص۴۴۱-۴۴۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹۵-۹۶؛ سبل الهدي، ج۴، ص۲۰-۲۱.
[۷۷]. السيرة النبويه، ج۲، ص۴۴۳؛ شرح نهج البلاغه، ج۱۴، ص۹۶؛ سبل الهدي، ج۴، ص۲۱.
[۷۸]. تاريخ طبري، ج۲، ص۱۳۷.
[۷۹]. الطبقات، ج۴، ص۷۳-۷۴؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۱۶۰؛ سر السلسلة العلويه، ص۳؛ المناقب، ج۱، ص۶۶.
[۸۰]. التنبيه و الاشراف، ص۲۰۶، ۲۲۲.
[۸۱]. الطبقات، ج۴، ص۷۳-۷۴؛ تاريخ طبري، ج۲، ص۱۶۰.
[۸۲]. سيرت رسول الله، ج۲، ص۵۸۸.
[۸۳]. رحلة ابن بطوطه، ج۱، ص۳۸۲.
[۸۴]. رحلة ابن جبير، ص۷۹.
[۸۵]. الاشتقاق، ص۶۸.
[۸۶]. جمهرة انساب العرب، ص۷۲؛ الاصابه، ج۸، ص۱۲۷.
[۸۷]. الاصابه، ج۸، ص۱۲۷.
[۸۸]. بلاغات النساء، ص۲۰۵.
[۸۹]. الاستيعاب، ج۴، ص۱۸۳۵؛ الوافي بالوفيات، ج۱۴، ص۸؛ الاصابه، ج۸، ص۱۲۷.
[۹۰]. الاصابه، ج۸، ص۱۲۷.
[۹۱]. الاصابه، ج۸، ص۱۲۸.
[۹۲]. جمهرة انساب العرب، ص۷۲.
[۹۳]. المعارف، ص۱۴۲؛ الذرية الطاهره، ص۸۰-۸۴.
[۹۴]. المعارف، ص۱۲۵؛ الاستيعاب، ج۳، ص۱۰۳۰.
[۹۵]. الذرية الطاهره، ص۸۴؛ تصحيفات المحدثين، ج۲، ص۷۰۸.
[۹۶]. جمهرة انساب العرب، ص۷۲؛ الاستيعاب، ج۳، ص۱۰۳۰.
[۹۷]. جمهرة انساب العرب، ص۷۲.
/پایان/