در تاریخ بشرى، تمدنهایى که تاریخ مکتوب ندارند روایتخود را به آیندگان اختصاص داده و تمایل چندانى به حفظ اعمال اجداد خود نشان نمىدهند. خلاف آن در مورد تمدنهاى سامى و غیر سامى صادق است که از قدیم الایام در سواحل مدیترانه و آسیاى غربى جانشین یکدیگر شدهاند. همان طور که پیدایش خط، تسهیلاتى را براى ثبت رفتار و مراسم انسانها به وجود آورد، ویرانههاى آثار باستانى نیز یادآور گذشت زمان و توالى انسانها است. قرآن نیز اشاراتى به گذشته بشر دارد و نظر تاریخى خود را در چارچوب یک طرح الهى بیان مىکند، همچنین شعر عرب به توصیف اعمال قبایل کوچک پرداخته و به آنها ارج مىنهد. با وجود این، اعراب مسلمان در آغاز درک تاریخى خود را نشان ندادهاند، زیرا آنها فاقد آثار مکتوبى بودند که بتوان آن را [اثرى] تاریخى نامید.
به دلیل یکدست نبودن اطلاعات ما از مناطق و دورانهاى مختلف، نمىتوان فهرست کاملى از متون تاریخنگارى ارائه داد. در آغاز بحث تاکید بر این نکته ضرورى است که در گزینش آثار تاریخى براى بحثیا چاپ، همانند آثار ادبى معیار واحدى وجود ندارد. هر چند که ارزش عقلانى یا هنرى یک اثر مىتواند در گزینش آن مؤثر باشد و نوشتههایى نیز از جهتسندى اهمیتخاص دارند، اما بدیهى است که تدوین دوباره گذشته مهمترین فایده یک اثر تاریخى است; به عبارتى حتى نوشتهاى که از ارزش حد متوسط برخوردار است، مىتواند مورد توجه باشد. باید به یادداشت که در تدوین مجدد تاریخ، نوشتههایى که متضمن شاهد مستقیماند نسبتبه تالیفات متاخرتر از اولویتبرخوردارند. (البته این امر که نوشتههاى متاخر ممکن استحاوى شواهد بنیادى باشند، از این مورد مستثنا است).
«تاریخ» بهترین کلمه عربى است که براى ترجمه [ history ] به کار برده شده است. هر چند که از نظر ریشه لغوى ابهاماتى وجود دارد اما آن در مورد روایتهاى تاریخى و فرهنگهاى زندگىنامهاى به کار برده مىشود. اما در هر دو مقوله نوشتههایى وجود دارد که نمىتوان آنها را تاریخ نامید. لغات دیگرى مانند «اخبار»، «سیره» و «طبقات» در مقابل تاریخ قرار دارند که براى نوشتههایى مشابه با آثار تاریخى به کار برده مىشوند. به نظر نمىرسد تا قرن سوم هجرى که تاریخ به صورت علم مدون درآمد، خود کلمه تاریخ در نوشتهها استفاده شده باشد. چند نسخه خطى قدیمى نیز با عنوان تاریخ آغاز مىشوند که احتمالا این وجه تسمیه را نسخه برداران متاخر به آنها افزودهاند.
از آغاز تا زمان طبرى
در حقیقت تعیین زمان پیدایش خاستگاههاى تاریخ نگارى اسمى – عربى آسان نیست، با این حال بدیهى است که منابع تاریخنگارى از دیگر شاخههاى ادبى و فرهنگى دو قرن نخستین اسلامى تفکیک ناپذیرند. اگر چه ممکن استبرحسب تصادف، حدیث مواد کار تاریخ نویسى را فراهم کند، اما کار برد آن با حدیثبسیار متفاوت است. «مغازى» و «سیره» دیگر مواد تاریخ مىباشند. سزگین (2) معتقد است مغازى ادامه و شکل اسلامى شده «ایام العرب» مىباشد که بیشتر به انتقال خاطرهاى با شکوه یا حادثهاى مهم به نسلهاى بعد پرداخته است. اما این انتقال مستلزم آگاهى از انساب خاندانى و قبیلهاى یا تدوین دوباره آنهااست ; انسابى که از زمان ظهور اسلام در میزان پرداخت عطایا و یا دیگر منافع مالى مؤثر بود. هر چند مغازى و سیره به زندگى و زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مربوط بودند، اما به سهولت مىتوان دید که در عصر بعد گرایشى به ثبتحوادث مشابه به وجود آمد که تقریبا داراى پىآمدهاى یکسانى بود و سطح درک امت تازه تاسیس را از مشکلاتى که بعدها با آن روبهرو شدند، بالا برد. باید یادآور شد رسالههاى کوچکى که اخیرا محققان بدانها دستیافتهاند با باز سازى پیشرفتبنیادى باورهاى اسلامى ارتباط دارند. (3) درگیرىهاى نخستین میان مسلمانان – مانند درگیرى [امام] علىعلیه السلام با معاویه – سیاسى و مذهبى بود و طبعا نخستین نوشتهها درباره این درگیرىها، ملاحظات مکرر تاریخى را در برداشت. در حقیقت، تاریخنگارى بهتدریجبهسوى استقلال بیشتر پیش رفت، اما نمىتوان انکار کرد که زمانى طولانى با این نوع مسائل درگیر بود.
در آغاز، هنگامى که هنوز خط عربى در مرحله مقدماتى بود، احادیث معتبر به طور شفاهى یا در نهایتبه وسیله چند یادداشت مختصر انتقال مىیافتند. خلافت عبدالملک (حک 65-88ق) دوران اوج رشد تاریخ و حدیثبود. براى مدتى حدیث و مغازى تنها ابزار انتقال خبر بودند، به این ترتیب که: اغلب روایات پراکنده و متفرق یا از شاهدان حوادث و یا از واسطههایى که با چنین شاهدانى ارتباط یافته و از آنان کسب اطلاع مىکردند، جمعآورى مىشد. روش محدثان تا مدتها در حوزههایى از تاریخ مورد استفاده قرار مىگرفت.
به هر روى مىتوان تصور کرد که نویسنده حادثهاى به دلیل سهولت و یا نظر خاص خود، دنبال منابع متعلق به گروه سیاسى – اجتماعى خویش باشد و از اینجا برخى اختلافات میان روایات پدید آمد که در محیطهاى متفاوت مدینه، دمشق (مرکز امویان) ، بصره و کوفه (شهرهاى پادگانى عراق) مکتوب شدهاند. در عراق نیز ، هم گروههاى متعدد قبیلهاى دور از مرکز قدرت و هم نویسندگانى که خود را به این گروهها منتسب مىساختند، حضور داشتند، بنابراین آنان حوادث را با تفاسیر خود باز مىآفریدند و سعى داشتند در شرح حوادث، تفسیر«ازد»، «تمیم» یا دیگران نمایان و متمایز باشد. (4) با این همه، نباید در چنین مواردى اغراق کرد، زیرا قبایل در تماس نزدیک با یکدیگر بودند و گاه با هم یکى مىشدند; از سوى دیگر نخستین راوى یا حداقل واسطههاى بلافصل او، به سختى مىتوانستند به روایت مطلبى نیفزایند، یا حتى در مواردى شرح گروه خود را با تفاسیر دیگر گروهها ترکیب نکنند.
رسالههایى کوچک و بسیار محدود را که در چنین شرایطى نوشتهاند مىتوان به دو دسته که تفاوت چندانى نیز با هم ندارند، تقسیم کرد: دستهاى از آنها به حوادث ویژه (اخبار) و گروه دیگر به روایات مربوط به حوادث مىپرداختند. به جز موارد استثنایى، هیچ کوششى براى یکى ساختن چنین روایاتى در قالب وقایع شمارى انجام نشدهاست. تدوین دوباره این نوشتههاى کوچک قدیمى – که اغلب به دوران امویان و دوران آغازین عباسیان محدود است – چندان ساده نیست، زیرا رسالههاى کوچک که استنساخ نشدهاند در نوشتههاى بزرگتر و بهتر تحلیل رفته و فقط آثار مکتوب متاخر رونویسى شدهاند، بنابراین نوشتههاى نخستین فراموش شده و به تدریج از بین رفتهاند. بسیارى از این نوشتهها براساس الگویى واحد و براى استفاده امیر یا کسانى که به تاریخ توجه داشتند، بر روى اوراقى پراکنده تحریر شدهاند. مشکل مضاعف را مؤلفانى به وجود مىآوردند که به رساله مختصر خود عنوانى دقیق نمىدادند، یا نسخه بردارانى که رسالهها را جرح و تعدیل مىکردند و یا همان عنوان را هم به نوشتهاى کامل و هم به فصلى از کتاب اختصاص مىدادند. با این همه، بىمبالاتىهاى دیگرى نیز در اطلاعات ماخلاهایى ایجاد کرده است. در پایان قرون وسطى در مصر تمایلاتى به استفاده از منابع اصلى پیدا شد که براى مستندسازى پژوهشها مطلوب بود; به ویژه در مورد ابن حجر عسقلانى مؤلف «الاصابه فى تمییز الصحابه». این امر نشان داد که هنوز احتمال پیدا شدن آثار کهن وجود دارد. به نظر مىرسد در قرون وسطى تاریخنگارى صورى نیز، در مورد روایات به استفاده از منابع گرایش داشت. اطلاعات ما براساس نقلهاى مورخان و در راس همه نویسندگان همان قرن است که مطالب خود را از نوشتههاى دیگر تدوین مىکردند. البته منظور نویسندگانى است که نقل قولهاى مستند و از نظر لفظى درست را به کار مىبردند، نه نویسندگانى که روایتخلاصه شدهاى را بدون هیچ استنادى نقل مىکردند. بنابراین مشکل عمده، موثق بودن نقل قولها و خلاصههاى گزینش شدهاست. البته با مقایسه روایات نقل شده نویسندگان منابع اصلى با یکدیگر و در موارد استثنایى مقایسه آنها با متن اصلى که ممکن استبه طور اتفاقى باقى مانده باشد، مىتوان به میزان اعتبار آنها پىبرد. (5)
ویژگى آثار نخستین این است که از طریق راویان محلى یا راویان دیگر، بروز خارجى پیدا کردهاند. هر چند نبایستى آثار تاریخى از دیگر نوشتهها جدا شود، اما مورخان استقلال کسب کردند و ایده خاص نویسنده از مطلب اصلى جدا شد. در اسلام و مسیحیتبا گرایش بسیارى از محققان به اصول متعدد علمى، این وضعیت تقویتشد، هر چند نسلهاى بعدى پاىبند تمام اصول نبودند و زمانى که در حوزه علوم، تقسیم کار به وجود آمده بود، فردى مانند طبرى هم مىتوانست مؤلف تاریخ باشد و هم مفسر قرآن. با وجود این، علوم نسبتبه امروز انشعاب کمترى داشت اما شیوههاى کار از اصول متفاوتى برخوردار بود.
در نیمه قرن دوم هجرى، نخستین آثار بزرگ فقهى تکامل یافتند. در کنار نویسندگانى که بهطور منظم[مطالبى را] به شیوه پرسش و پاسخ نگاشتند، افرادى مانند ابویوسف که شغل ادارى معینى داشتند، در کتاب «الخراج» گاه ضمن سخنان خود، روایات مربوط به رفتار خلیفه یا حاکمى بهویژه عمربنخطاب (حک 13-23ق) را مىگنجاندند. بنابراین از همان زمان احادیثى با عنوان حدیث نبوى انتشار یافت. نویسندگان دیگر با روشى نه چندان متفاوت با روشهاى فقهى، به کمک احادیث مستند، درباره حادثه یا موضوعى واحد مجموعههاى مختصرى را تالیف کردند. «کتاب الرده» تالیف «وثیمه» (که لباس تجار ایرانى به تن داشت و احتمالا ایرانى و متولد فسا بود) و «وقعة الصفین» نوشته «نصربن مزاحم منقرى» نخستین آثار به دست آمده از این نوع مىباشند. ممکن استبه علت ضدیتبا عباسیان و طرفدارى از امویان، چندین خلیفه اموى مورد توجه مؤلفان قرار گرفته باشند، همانند «ابن عبدالحکم» که توجه بیشترى به عمربن عبدالعزیز داشت. چنین تمایلاتى دخالت علایق سیاسى – مذهبى را در نوشتن تاریخ ممکن مىسازد. با این حال جاى تعجب نیست که در تقریرات شیعى، آثارى درباره [امام] حسینعلیه السلام و شهادت غمانگیز او (6) و همچنین روایات مختصرى درباره قیام مختار ابوعبید ثقفى تالیف شده باشد. نویسندگانى نیز داستانهاى فتنههاى دوران آغازین اسلامى را تدوین کردهاند. این احتمال (کاملا حدسى) وجود دارد که این آثار با التهاب ناشى از روى کار آمدن عباسیان ارتباط داشتهباشند.
متون مربوط به «فتوح» تقریبا همان زمان تکمیل شدند. مهمترین فرد در زمینه فتوح، واقدى است که مجموعهاى از مغازى را گردآورد و در ادامه آن فتوح را نگاشت. امروزه فتوح واقدى به طور کامل در دست نیست و تنها بخشهاى پراکنده کوچکى از آن در دیگر کتابهاى فتوح باقى ماندهاست. تمام شواهد نشان مىدهند که روایات او بسیار تخیلى بوده و مستند نمىباشند تا تاییدى بر اصل مستند سازى در نظر واقدى باشد. تنها محرک مطالعه تاریخ فتوحات، علاقهمندى به حکایات نادر و یا تفاخر طلبى امت و یا گروهى از آن نبود، بلکه هدف، استنباط اصول دقیق علمى و شیوههاى فقهى براى تدوین قانون حکومتى بود. وجود احادیث زیاد در آثار تاریخى و رسالههاى فقهى به وضوح این امر را ثابت مىکند. «فتوح ابن عبدالحکم» به فتح مصر و مغرب و اندلس اختصاص یافته است. (7) رساله مشهور «بلاذرى» درباره فتوح، مشابه فتوح ابن عبدالحکم، اما متاخرتر و گستردهتر از آن است. بلاذرى در پایان به نهادهایى مىپردازد که پس از فتوح گسترش یافتهاند، از جمله فصل مشهور آن به خاستگاههاى ضرب سکه اسلامى اختصاص دارد که تنها خبر معتبر از این موضوع است و باید از قرنى به قرن دیگر تا زمان حاضر از آن استفاده شدهباشد.
اندکى پیش از نیمه قرن دوم هجرى چندین نوشته مهم بهدست آمدهاست; زمانى که سیره (شرح حال پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم) و نخستین مجموعههاى متنوع فقهى تکمیل شدند که رابطه آنها با تاریخ بررسى خواهد شد. «زهرى» (8) – محدثى که به تاریخ گرایش داشت – اندکى پیش از سقوط امویان و «عوانه» و «ابومخنف» تقریبا همزمان با به قدرت رسیدن عباسیان به نوشتن پرداختند. همزمان مؤلفانى حوادث متعدد را در یک روایت ممتد به هم پیوند دادند که در این نوع تالیف، توجه بیشتر به ترتیب زمانى ضرورى بود. با وجود این، آنان چگونگى احیاى منابع تاریخ خود را در سیر تحول تاریخ بشر ذکر نکردهاند. آنان شرح حال پیامبرانى را که نامشان در قرآن آمده بود پشتسر هم ذکر مىکردند که سرانجام به محمدصلى الله علیه وآله وسلم مىرسید. با توجه به چند روایت معتبر به نظر مىرسد ابن اسحاق نیز به این شیوه کار کرده باشد.
قرآن نقطه آغاز روایت تاریخ پیش از اسلام بود، اما اطلاعات بیشترى درباره آن دوران ارائه نمىداد. پس ضرورى بود تا اطلاعات لازم از روایات و نوشتههاى غیر مسلمانانى کسب شود که قبلا با وحى در ارتباط بودند. البته نمىتوان احتمال داد که حتى یک نویسنده مسلمان عرب، تورات و انجیل را به زمان اصلى خوانده باشد یا تاریخهاى عمومى مسیحیان را که در قرون پیش از اسلام تکمیل شده بودند، شناخته باشد. اما تازه مسلمانان بومى مىتوانستند ترجمههایى – حتى از متون فلسفى و علمى – انجام دهند. در تاریخ عمومى، نویسندگان به دلیل عدم دسترسى مستقیم به کتابهاى مقدس، مجبور بودند به روایات شفاهى تازه مسلمانان همنژاد خود اکتفا کنند و بهندرت مىتوانستند میان آنها و نوشتههاى جعلى که همان زمان در شرق منتشر مىشد، تفاوت گذارند. بنابراین تمام متون «اسرائیلیات» (9) و «قصص الانبیاء» (10) شکل گرفتند.
عربها به اجداد خود در دوران جاهلى کمترین علاقهاى نداشتند، اما با دیگر اخلاف ابراهیم در تماس بودند از اینرو آنان وارث ادبیات دوگانهاى شدند که قسمتى از آن به عقاید کهن و قسمت دیگر به شجرهنامههاى قبیلهاى اختصاص داشت. برجستهترین نامى که با انساب پیوند یافت «هشام کلبى» بود.
سرانجام، ایرانیان – که نیاکان خود را به یاد داشتند و براى تجلیل آنان در نظر اربابان جدید خود، به ویژه براى این اربابان – مىکوشیدند «خداى نامه»هاى باستانى خود را به عربى ترجمه کردند. احتمالا «ابن مقفع» پس از جلوس عباسیان، به نگارش آن اقدام کرد.
از این پس نویسندگان عرب تاریخهاى مقدم بردوران اسلامى را با تاریخ کتاب مقدس، و دیگر قسمتها را با تاریخ ایرانیان تکمیل کردند. طبیعتا در ارائه تاریخهاى مرتبط با مسلمانان، این امر، پیشرفت اندکى محسوب مىشد، ایجاد نظم سال شمارانه میان این تکهها به سختى امکانپذیر است. با این حال به نظر نمىرسد این فرض صحیح باشد که در تاریخانگارى اسلامى متون غیر عربى تاثیر قاطعى داشته باشند، هر چند ممکن است که این متون به ایجاد جو همدلى دیگر ملتها با مسلمانان منجر شود، اما هر پیشرفتى در این زمینه نتیجه مستقیم نیازهاى دنیاى اسلامى – عربى بود. (باید یادآور شد که برخلاف علوم یونان، محققان و مؤلفان، اغلب میراثهاى تاریخ روم را بسط داده و به تاریخ یونان بىتوجه بودند).
از آنچه گفته شد برمىآید که تمام نویسندگان نخستین تاریخ، از عربها و موالى (عراقیان عرب زبان) بودند. ورود خراسانیان (مهمترین عامل شهرى و نظامى) در حکومت عباسیان به صحنه قدرت، که به سرعت عرب زبان شده بودند، از قرن سوم به بعد به پیدا شدن مؤلفان ایرانى منجر شد. آنها شیوههاى خاص خود را حفظ کرده یا توسعه دادند، بنابراین روشهاى متعدد در تاریخنگارى در کنار هم حضور داشتند.
در طى این دورهها شاخه تازهاى در تاریخنگارى پیداشد که بلافاصله با شاهکارى به اوج رسید. ضرورى بود تا در یک پژوهش عمومى بتوان به همه اطلاعات ممکن درباره رهبران دو قرن گذشته اسلامى دستیافت تا هم جایگاه آنان در تاریخ تعیین شود و هم سندیت آنها در انتقال حدیث ارزیابى گردد. «ابن سعد» این نیاز را احساس کرد. نوشته او درباره اشخاص مورد مطالعهاش، در طبقههایى مطابق با نسلهاى افراد مرتب شده بود که او به همین دلیل آن کتاب را «طبقات» خواند. این مجموعه حجیم نه تنها به سبب ارزش ذاتى خود اهمیتى غیر قابل وصف دارد، بلکه تنها منبعى است که اطلاعاتى را براى ما مهیا کرده که در اخبار منابع پیشین، اصلاح و تعدیل و درنوشتههاى بعدى منجر به تغییر دیدگاه شدهاست. «الانساب» بلاذرى طبقات دو نسل پس از نوشته ابن سعد را آورده که در بخشهایى با طبقات ابن سعد قابل مقایسه است. بلاذرى نویسندهاى است که به موقع خود، به آن خواهیم پرداخت. در مقایسه با طبقات ابن سعد «کتاب انساب الاشراف» به سبب شیفتگى زیاد به خلفاى اموى و اطرافیانشان، ویژگى خاص دارد.
درباره زمان و چگونگى پیداشدن نظریه تالیف تاریخ متوالى ، اطلاعات اندکى در دست است. دنیاى اسلام به طور مستقل این نیاز را احساس کرد، زیرا تفسیر اخبار مسئلهاى مهم بود که با وجود داشتن اطلاعات مفصل، هنوز ابزارى را براى تفسیر متون در اختیار نداشت. احتمالا در این شیوه از شواهد باقى مانده در دسترس نیز بهرهگرفته شد اما مطالعه عمیق تاریخهاى موجود متاخر، بهویژه کتاب طبرى، امکان تفاوت گذاشتن میان منابع شفاهى و مکتوب مورد استفاده مؤلفان نخستین را فراهم مىسازد. کهنترین تاریخ باقى مانده از آن«خلیفة بن خیاط» است که درباره آن بحثخواهد شد، اما بدیهى است که او در این شیوه پیشگامانى داشت.
نویسندگان نخستین، اغلب حوادث سالهاى آغازین اسلامى را نگاشته و جانشینان آنان نیز ادامه همان حوادث را ثبت کردهاند. با این همه، درمورد اهمیت تاریخى، اولویتبه حوادث دهههاى نخستین اسلام داده شد. این دههها در آثار مکتوب، حجم بسیارى را اشغال کردهبود، زیرا احادیث انبوهى درباره آنها گردآورى شده بود. البته دلیل اصلى رجحان این دههها در شکلگیرى و حیات جامعه اسلامى نهفته است; حوادث آغازین، مشکلات بنیانى سیاسى – مذهبى را پیش کشید که حل آنها به ادامه همان حوادث کمک کرد.
گفتن این سخن بسیار پیش پا افتاده است که اغلب تمدنها به متون تاریخى متخلق مىباشند; متونى که تنها به «جنگها و پادشاهان» مىپردازند. در حقیقتبا وجود اغماض زیاد، بیشتر متون تاریخى عربى – اسلامى را جنگهاى خارجى و اختلافات داخلى پر کرده بود. اما این سخن بهجا است که بسیارى از این اختلاف عقیدهها تاثیر سیاسى – مذهبى مدتدارى داشتند.
به طور خلاصه، اگر سیر تاریخ را همان طور که وقایع نامههاى بعدى ارائه دادهاند در نظر بگیریم، این نتیجه به دست مىآید که یافتن مورخ براى حوادث، حتى در مهمترین آنها، دور از انتظار است. این امر در مورد انقلاب عباسیان نیز صادق است. به نظر مىرسد با وجود مکتوبات مجادلهآمیز، نخستین روایت جامع درباره عباسیان، حدود سه ربع قرن پس از واقعه و متعلق به «ابن نطاح» مىباشد. این اثر در یک نسخه خطى گمنام کشف شد و با عنوان «اخبار آل عباس» و یا «اخبار الدولة العباسیه» چاپ شد. (11) باید تاکید کرد این اثر (که باید آن را اصلى دانست) سندى است که در محتوا با مطلب نویسندگان عراقى (که به تواتر به ما رسیدهاست) تفاوت چندانى ندارد و تنها درنوشتهیک نویسنده متاخرتر، به نام مستعار خراسانى، تا دو قرن بعد حفظ شده است. عبدالعزیز الدورى اثر به دست آمده را منسوب به ادعاى خلافت و امامت عباسیان از طریق وارثت جنبش محمدبن حنفیه و ابوهاشم مىداند. اما مهدى، سومین خلیفه عباسى (حک، 158-169ق) حقوق خلافت را میراث خاندان اعلام کرد. (12)
مؤلفان اخبار، مانند نویسندگان حدیث – که اغلب یکى و یا شبیه هم بودند – به احزاب و تحریکات آنها وابسته بودند. احتمالا جهتگیرى متقابل احزاب در مقابل یکدیگر مهمترین محرک نویسندگان در گزینش و نوشتن حوادث بود. پرداختن به این امر که در نظر مؤلفان چه کسانى خواهند بود، ارزش چندانى نداشت. به هر حال نباید در این جنبه نوشتهها اغراق شود، زیرا با وجود رقابتهاى آنان هنوز تقسیمبندى فرقهاى نمود بارزى پیدا نکرده بود. البته بعدها تقسیمات فرقهاى به وجود آمد. بدیهى است کسانى که از این زمان سنى یا شیعه نامیده شدند، احادیث را براساس اعتبار طبقه اشخاص مىپذیرفتند. این بدان معنا است که میان شواهد سندى مورد استفاده جانشینان امویان – یعنى عباسیان و شیعیان نخستین – تمایز ساختارى وجود ندارد، به دریجبه موازات تالیف آثارى با حوزه گستردهتر، نوشتههایى به منظور اختصاص بیشتر به فرقههایى از مردم پیدا شد.
ارائه مواد تاریخى براساس ترتیب زمانى، سبب تنظیم وقایع به شکل سالنامهها شد که در آنها وقایع به صورت سال به سال ذکر مىشد. این نظام تالیفى در کتابهاى قبل از اسلام و کتابهاى اروپایى قرون وسطى رایجبود. شاید گفتن این نکته سبب تناقض شود که نویسندگان عرب – البته نه همه آنها – با آگاهى مجملى از رواج شیوه فوق، به این ضابطه نوشتارى رسیدند. البته باید متذکر شد که منظور سال قمرى است نه سال شمسى. در واقع – همان طور که معلوم است – اعراب مسلمان از آغاز براى اهداف ادارى خود «هجرت» را به عنوان مبدا تاریخ پذیرفتند. کهنترین اوراق پراکنده دوره اسلامى این مطلب را ثابت مىکند. اساسا اگر چه قسمت اعظم اطلاعات مورخان به طور شفاهى و بدون تاریخ دقیق به دست آمدهاست، اما هنگامى که آنان با اسناد مکتوب ادارى تاریخ دار برخورد کردند آن اسناد را در متون خود با همان تاریخ به کار بردند. «تاریخ خلیفة بن خیاط» که اخیرا بررسى و چاپ شدهاست و سال شمار گم شده «ابوالحسن زیادى» دو نمونه بسیار قدیمى مىباشند که در آنها نمودى از سال شمارها را مىیابیم و به اواسط قرن سوم باز مىگردند. این مجموعه «تاریخ على السنین» نام داشت که بر نوعى نوآورى در تاریخ دلالت مىکند. بنابراین، شکل سالنامهاى ارائه حوادث در قسمت عمده تاریخنگارى و در نوشتههاى اسنادى که چندان اقتضاى این شیوه را نداشتند، به کار برده شد. اما سالنامهها دیگر، شامل تقسیمات تاریخى حکومتها یا دولتها نبود. این نوع ترتیب حوادث ، مراجعات هم عرض به نوشتهها و پیدا کردن وقایع مشابه را در هر کدام از نوشتهها آسان مىنمود. با این حال در برخى کشورها از جمله ایران و مصر، خود حکومتها با جامعیتبیشتر و بدون در نظر گرفتن دیگر تمایزات سال شمارانه با تاریخ برخورد مىکردند.
مىتوان گفت که در این زمان نگارش تاریخ، حتى هنگامى که مؤلفان آن به نوشتن دیگر مطالب سرگرم بودند، طبقه مستقلى را تشکیل داد. این سبک به زودى «تاریخ» نامیده شد. احتمالا ریشه این کلمه به زمان و تاریخ قمرى مربوط مىشود و نمىتوان آن را به هیچ شاخه زمان سامى پیش از اسلام مربوط دانست، اما تاریخ تعریف دقیقى، معادل با لغت لاتین history ندارد. خواهیم دید که این لغت را مىتوان در مورد نوشتههایى با مقولههاى مختلف به کار برد، اما زمان نخستین کاربرد آن نیز مشخص نیست، یکى از نمونههاى کهن آن «تاریخ البخارى» است که فهرستى از منابع اصلى و ناقلان حدیث مىباشد. خلاف این امکان نیز وجود دارد که نوشتههاى دیگرى نیز به عنوان «تاریخ» و «اخبار» و یا دیگر عناوین مطرح شوند.
در این دوره نویسندگان پیشگام که «مدائنى» در راس آنان است، آثارى را خلق کردند که مورد استفاده طبرى و دیگران قرار گرفت. از طریق مدائنى بسیارى از پیشینیان او نیز شناخته شدند. به طور کلى عراقیان پس از سقوط امویان که با کنار گذاشتن شدن سنت تاریخ نویسى سورى همراه بود، در این کار شرکت داشتند. این دوران، عصرنگارش تاریخ شهرها بود که درباره آن بحثخواهد شد.
اگر چه این دوره از تاریخ نویسى حدودا در سال 300ق با نوشته طبرى به اوج رسید، اما نویسندگانى چون ابن قتیبه، یعقوبى، ابوحنیفه دینورى – که طبرى پیشتر و بىاطلاع از آنان بود – اغلب با استفاده از همان منابع طبرى، سعى مىکردند مطالب خود را به صورت اجمال و با ترکیب خاصى بیان کنند. شهرت ابن قتیبه در میان نسلهاى بعدى به اثر تاریخى مختصر او یعنى «کتاب المعارف» باز مىگردد، اما فعالیتهاى دیگر، از جمله تالیفات دینشناسى در این میان بىتاثیر نبود، زیرا تحصیل کردگان بغداد و منشىهاى دولتى ملزم به دانستن طرح کلى آثار او بودند. مطابق اطلاعات نه چندان عمیق ما، او از زمره کسانى است که در تشکیل نهاد تسنن که در زمان متوکل بروز کامل یافت، نقش داشت. او دانشمند نبود و نوشتههایش نیز نشان مىدهد که هدف او جمعآورى مجموعههاى متنوعى از اطلاعات در موارد ذکر شده و دیگر موارد بود.
ابوحنیفه دینورى و یعقوبى کاملا با ابن قتیبه متفاوتاند. زمانى که هنوز تشیع با اهداف رسمى به وضوح تبیین نشده بود و شیعیان مناصب خلافت را در تصدى داشتند، آنان هر دو شیعه بودند. ابوحنیفه دینورى، ایرانى آزادیخواهى بود که از میان علوم مختلف به گیاه شناسى علاقه داشت. کتاب تاریخى مختصر او «اخبار الطوال» نشان دهنده جریانى است که در سراسر تاریخ نگارى ایران، چه در آثار مکتوب به فارسى و چه زبان عربى، یافت مىشود. در این روش تنها تاریخ ایران قبل از اسلام و تاریخ دوران اسلامى مطرح و مورد علاقه است. این مسلمان تقریبا در سکوتى کامل، تاریخ پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم و فتوحات عرب را نادیده گرفته است.
هر چند یعقوبى عرب بود و مدتى از زندگى شغلى خود را در ایران گذراند اما از جهاتى به مسیحیت هم گرایش داشت، اگر چه این گرایش تا پایان عمر او که «کتاب البلدان» را نوشت، دیده نشد. او در البلدان به تمام مناطق دنیاى اسلام پرداخت که در کتاب «تاریخ» خود مجال توصیف آنها را نیافته بود. نخستین مجلد تاریخ، بدون نظم و ترتیب، وقایع پیش از اسلام را در بر گرفته است و تمام مردمانى را نام مىبرد که در آن روزگار، متمدن خوانده مىشدند. او نام بنىاسرائیل ، نخستین مسیحیان، سریانىها، آشورىها، بابلىها، هندىها، یونانیان، ایرانیان، مردمان شمالى از جمله ترکها ، چینىها، مصرىها، بربرها، حبشىها، بخارىها، سودانىهاى سیاه و بالاخره اعراب پیش از اسلام جزیرةالعرب را (بدون ذکر نام ساکنان اروپاى غربى) ذکر مىکند. او همچنین درباره تاثیر آب و هوا بر انسان نیز کتابچهاى نوشته است. مجلد دوم کتاب تاریخ او به تاریخ اسلام و خلافت تا سال 259ق مىپردازد.
باید توجه داشت که «بلاذرى» نیز نویسنده همین دوره بود. او نیز براى طبرى ناشناخته بود، اما در همان حوزهکار مىکرد و تقریبا از منابع مشابه او استفاده کرده است.
«ابو جعفر محمد بن جریر طبرى» (متوفاى 310 ق) و کتاب تاریخى بزرگ او «تاریخ الرسل و الملوک» نقطه عطفى در سبک تاریخ نویسى قدیم و سبک جدید است. در این کتاب یک یا دو نسل در تاریخ نویسى با هم تداخل پیدا مىکنند. با وجود طبرى روش حدیثى به اوج و پایان خود رسید، زیرا دیگر امکان ادامه این روش وجود نداشت. مقایسه اثر طبرى باآثار ابن قتیبه ، یعقوبى، یا ابوحنیفه دینورى از نظر مقطع زمانى تا حدى نادرست است.
جاى بسى تعجب استبا وجود اینکه طبرى طى نسلهاى متمادى و تا حتى امروزه نیز به عنوان مجسم کننده کل تاریخ مطرح است و حداقل قرنها در آن پیشگام بود، هیچ نوشتهاى درباره او وجود ندارد. هر چند که تاریخنگارى اصلىترین عامل شهرت او در میان آیندگان است اما او نویسنده نخستین تفسیر بزرگ قرآن و حقوقدانى برجسته نیز بود. هنگامى که نویسندهاى در شاخه و سبک دیگر علوم فعالیت کند امکان تغییر سبک او وجود دارد، اما نباید او را فرد دیگرى دانست; به ویژه زمانى که نوشتههاى او در نظر جامعه مهم باشد. بىتردید طبرى و سبک او باید مورد مطالعه قرار گیرد و چون مطالعات دیگرى در این زمینه انجام نشدهاست، قطعا سخن مادر مورد او کافى نخواهد بود. (13)
شهرت طبرى سبب سوء تفاهمهایى شدهاست. جمعآورى مدارک شخصى در مورد وقایع خاص، نقطه آغازین روش محدثان بود که طبرى نیز از آن شیوه بهرهگرفت. با این حال در زمان طبرى امکان استفاده از روش پرسش و پاسخ براى زمانهاى قدیم که او به آنها مىپرداخت ، وجود نداشت، او تنها آن شیوه را در مورد وقایع متاخرتر به کار مىبرد. طبرى در شرح و تفصیل حوادث دوران خود بسیار محتاط بود، زیرا در بررسى دورانهاى کهن براساس روش حدیثى، نمىتوانست میان منابع مقایسهاى انجام دهد، به این ترتیب مىتوان او را آخرین حلقه از زنجیره انتقال شفاهى مطالب دانست. پیش از او هیچ نویسندهاى براى یافتن مدارک و نگاشتن تالیفات از روش تطبیقى استفاده نکرده بود، اما طبرى اساس کار خود را بر همان مدارک مکتوب نهاد. حلقههاى ناقلان (اسنادهاى) او تقریبا همان اسنادهاى پیشینیان بود. در موارد خاص براى انتقال حدیث، او از آخرین شخصى که از او حدیثى خوانده یا شنیده بود، اجازه رسمى مىگرفت، و در موارد دیگر اطلاعات را از آثار معتبر باز آفرینى مىکرد. در هر مورد، فهرست ناقلان از آخرین شخص آغاز مىشد و به عقب و پیشینیان او باز مىگشت، گاه تشخیص نخستین تالیف مکتوب از شاهدى که حادثه را نگاشته مشکل است. در حل این مسئله همانند نویسندگان (14) جدید مىتوان به پیشینیان شناخته شده طبرى مانند «ابن ندیم» و کتاب «الفهرست » او یا حتى قدیمتر از او به «ابن حجر عسقلانى» و بهویژه کتاب «الاصابه» مراجعه کرد. در واقع مطالب فوق براساس تحقیقات درباره نخستین نویسندگان اخبار و تاریخ بیان شده است و نمىتوان ادعا داشت که هر کدام از آنها کامل و جامع مىباشند.
باید توجه داشت که طبرى از وجود معاصران خود یا حتى پیشینیان نزدیک خود بىخبر و یا شاید نسبتبه آنها بىتوجه بود. نادیده گرفتن یعقوبى یا ابوحنیفه دینورى، احتمالا به دلیل عقاید و سبک نگارش آنان بود که با روش کار طبرى تفاوت داشت. بلاذرى همان شیوه طبرى را به کار مىگرفت و از منابع او اطلاع مستقیم داشت [که این امر] اندکى عجیب به نظر مىرسد!
تنها مشکل عمده ساختارى این است که آیا مىتوان به نقلهاى طبرى اعتماد کامل داشتیا نه؟ در مقایسه او با مطالب دیگر مؤلفان و یا مقایسه با مطالب مستند نتیجه مثبتبود، اما این بدان معنا نیست که الزاما این نقلها کاملاند، زیرا امکان حذف عبارات تکرارى یا مطالب مخالف عقاید او وجود دارد. طبرى به عباسیان وفادار بود و با وجود اینکه مىتوانست از منابع دیگر گروهها که عقاید مخالف جامعه سنى نداشتند، استفاده کند اما ترجیح داده است از این کار خوددارى کند.
نوشته طبرى مجموعهاى ماندنى از وقایع براى نسلهاى پس از اوست که در زمان عباسیان، در قرن دوم، وجود خود را نمایان ساخت. این نوشته نسلهاى بعد را از انجام کار مشابه بر حذر داشت، شاید همین امر علت از بین رفتن تدریجى بیشتر نوشتههاى ابتدایى باشد. با این حال باید در این مورد احتیاط بیشترى داشت. طبرى نگاشتن تاریخ تمام مسلمانان را مد نظر داشتیا حداقل براین اعتقاد بود. در واقع اگر چه او به سوریه و مصر سفر کرد اما از این کشورها نسبتبه نیمه شرقى خلافتبسیار کم سخن گفته است. نادیده گرفتن مسلمانان نیمه غربى خلافت از توجه خوانندگانى چون «عریب بن سعد قرطبى» دور نمانده است، زیرا شهرت طبرى، با وجود فاصله زیاد، نزد آنان شناخته شده بود. مورخان امروزى، کوششهاى طبرى را پایه و اساس همه تحقیقات سه قرنى مىدانند که او آنها را بررسى کردهاست، اما مطالب او باید با مطالب نویسندگان دیگر تکمیل شود.
دوره کلاسیک
شهرت طبرى به اندازهاى بود که بیشتر مورخان در مقایسه با او ارزیابى شدند، با این حال او به سبکى پایان داد که قرنها نویسندگانى پاى بند آن بودند. افراد دیگرى کوشیدند تا نوشته طبرى را با اقتباساتى از منابع کهن تکمیل کنند. کسانى که تاریخ دورههاى بعد را نوشتهاند اغلب مطلب خود را از پایان نوشته طبرى آغاز کردهاند. البته باید یادآور شد که چند سال پایانى کتاب، به طور کافى بررسى نمىشد. آنان براى نگاشتن وقایع دورانهاى جدید علاوه بر منابع، به روایات شاهدان زنده یا مجموعههاى شخصى افراد نیز دسترسى داشتند و مىتوان گفت که آنان نیز روش «محدثان» را دنبال مىکردند و در مسائل اساسى، برداشت متفاوتى با طبرى داشتند. کارمندان ادارى مسلمان دیوانسالار به حفظ اسناد و مدارک عادت داشتند. آنان نسخههایى از مکاتبات خلفا و حکام ، مراسلات آنها و به ویژه ابلاغهاى رسمى را که از طریق پستیا ماموران و خبر چینان محلى دریافت مىشد، نگاه مىداشتند. این مدارک امکان ایجاد ثبت ژورنالیستى را فراهم کرد که در آنها وقایع به ترتیب نظم تاریخى یا حداقل بر اساس ترتیب ورود ابلاغهاى رسمى ثبت مىشد.
گاه در آغاز و پایان سال، ناهماهنگى به وجود مىآمد و ابلاغهاى آغاز سال اشتباها در پرونده سال پیش قرار داده مىشد، مانند حادثهاى که در ذىالحجه رخ داده بود و در وقایع محرم پیدا مىشد، مورخ آن را به سال بعد انتقال مىداد یا هنگامى که متوجه اشتباه مىشدند آن واقعه را به محرم سال پیش ارجاع مىدادند. با این حال آنان گاه اشراف خود را به منابع قدیمىتر از دست مىدادند بهطورى که ممکن بود ناآگاهانه همان واقعه را دوباره بنویسند، یا ممکن بود دو حادثه مجزا در یک تاریخ توصیف شوند (البته اشتباهات نسخه بردارى منظور نیست). با وجود دقیق نبودن اطلاعات ما، مورخان مطمئنا به بایگانىها دسترسى داشتند و هنگامى که نوشته ماهیت نیمهادارى داشتیا مورد تصویب امیر و یا وزیرى بود، آنان از مدارک مورد نیاز خود نسخه بردارى مىکردند. با وجود اینکه طبرى و دیگر نویسندگان از اسناد موجود استفاده مىکردند اما تا این زمان اسناد در یک چهارچوب مرتبط به خود قرار نداشتند، درحالى که از این به بعد، روایات شاهدان عینى مطابق یک طرح آرشیوى اصلاح مىشد، این آرشیوها به دلیل استفادهاى که از آنها مىشد به خوبى حفاظت مىشدند تا جایى که در آغاز قرن نهم «قلقشندى» از آنها در کتاب خود «صبح الاعشى» بهره گرفته است.
اگر چه طبرى براى خود کتاب مىنوشت اما به سبب نوشتههایش موقعیت رسمى به دست آورد. در بغداد پس از او نویسندگانى به این موقعیت رسیدند اما در حوزه خود نیازى به همکارى یا رقیب نمىدیدند. با رسیدن اخبار دیگر مناطق جامعه، مواد کار براى شعبههاى دیگر تاریخ نویسى فراهم شد. نکته قابل توجه این است که به احتمال قوى به مدت یک قرن و نیم حرفه تاریخنگارى در دستخاندانى از «حران» بود. این خاندان غیر مسلمان و صابئى بودند که در پایان نسل چهارم اسلام آوردند. نخستین فرد از آنان «ثابتبن سنان» ریاضىدانى بود که تا سال 360ق زیست. به جز قسمتى از مجموعهاى درباره «قرامطیه» که احتمالا اقتباسى از منابع اصلى است، هیچ یک از آثار او مستقیما به دست نیامدهاست. این مجموعه تنها منبع کل تاریخ نویسى عراق است که تصادفا نویسندهاى مسیحى به زبان عربى آن را نگاشته است. به نظر مىرسد این اثر ترکیبى از دو گروه منابع برگرفته از ابلاغهاى رسمى باشد: گروهى که براساس فهرستحوادث به شرح و تفصیل مىپردازند و گروهى که وقایع را روز به روز ارائه مىدهند. نسخهاى از گروه دوم بهطور خلاصه در بخشى از تاریخ «محمدبن عبدالملک همدانى» باقى مانده است. به طور دقیق مشخص نیست که «ابو اسحاق ابراهیم بن هلال صابى»، برادر زاده «ثابت» کار عموى خود را تا چه حد ادامه داده است. ابواسحاق براى کار موقعیتبسیار مناسبى داشت، او منشى و کاتب خلیفه بود. «مسکویه» (متوفاى 421ق) به این افراد با عنوان «وقایع نگار» اشاره مىکند. نقش ابواسحاق در تاریخ بیشتر به نوهاش «هلال بن محسن بن ابراهیم صابى» ارتباط مىیابد، اما «عضد الدوله» در حاکمیت آل بویه، هلال را به زندان انداخت. او با نوشتن تاریخ سلسله آلبویه که تا حدى به لفاظى و کنایات مزین شده بود، از زندان رهایى یافت. این احتمال وجود دارد که نوشتهاى جدید الکشف درباره تاریخ محلى ایالات جنوبى دریاى مازندران; تالیف نیمه اول قرن چهارم، تا حدى با نخستین جلد «کتاب التاجى» ترکیب شده باشد (عنوان تاجى از «تاج الملة» یکى از القاب عضدالدوله گرفته شده است) . «ابن اسفندیار» بعدها به هنگام نوشتن تاریخ طبرستان از این کتاب بهرهجست. دیدگاه بسیار نامطلوبى درباره صحت و اهمیت اطلاعات و نحوه شکلگیرى اثر هلال وجود دارد.
با این همه، هلال صابى ثبت وقایع را تا سال 427 ق، اندکى پیش از مرگ خود، ادامه داد. اما تنها بخش سه سالهاى از تاریخ او، شامل ثبت رسمى وقایع، باقى مانده است. اما اقتباسهایى که بخشى از آن در «مرآة الزمان» اثر «سبط بن جوزى» باقى ماندهاست، به ویژه در حوادث مربوط به نواحى خارج از عراق، روایات را مفصلتر و متوالىتر نشان مىدهد. تاریخ هلال را پسرش «قرص النعمه محمد» تا سال 479ق ادامه داد، احتمالا او در همان سال در گذشت. این بخش نیز در مرآة حفظ شده است. تاریخ هلال به جاى توجه بخش به بخش و روز به روز به وقایع، با نظم دادن روایات معتبر دریافتى، گزارشهاى بسیار ارزشمندى فراهم آورده است. سرانجام اگر چه محمدبن عبدالملک همدانى از این خاندان نبود اما به عنوان فردى شناخته مىشود که در روند تاریخ نویسى – که تا زمان خود، یعنى آغاز قرن ششم ادامه داد – تغییر کلى ایجاد کرد. با وجود تاکید منابع مغرب اسلامى بر زیاد بودن نسخههاى کتاب او و پراکندگى در محدوده جغرافیایى گسترده، فقط بخش نخست آن به دست آمدهاست. در نواحى دیگر نیز تالیفاتى در ادامه نوشته طبرى تالیف شد; مانند «عریب بن سعد قرطبى» از اسپانیا و «ابو محمد عبدالله بن احمد بن جعفر الفرقانى» (متوفاى 362ق) ترکى از آسیاى مرکزى که اخشیدیان او را به مصر فرستادند. مسکویه نیز «تجارب الامم» خود را براساس نوشته طبرى و دیگر تاریخها تالیف کرد که تا سال 373ق را شامل مىشود.
مسکویه فیلسوفى طرفدار فرهنگ زمان خود بود، او مورخى بود که از نظر ثبت مدارک در طبقه خاندان «صابى» قرار مىگیرد. در زمان او وقایع نامه هنوز اساس اطلاعات بود و او با تحقیق در بایگانىها و مذاکره با دوستانش در بغداد، دامنه اطلاعات خود را وسعت داد. هر چند او بیش از یک مورخ عادى بود، اما شیوه بسیار سادهاى داشت که تاریخ به هدف سودمند او کمک مىکرد. سبک او در تاریخ هم عملى بود و هم تجربى، در حقیقت، امیران به قصد آموختن تاریخ و یا درسهایى از حکومتهاى خوب یا بد، او را مىپذیرفتند. روایت او از نظر تربیتى جایگاه برترى داشت. به نظر مىرسد او در راس تمام افرادى بود که درگیر مسائل حکومتى بودند و صفحاتى را به حکومت «اقطاع» دادند. او تا سال 430ق زیست، اما تجارب را حدود 380ق در دوران آل بویه تکمیل کرد. در این زمان شخصى مانند او یا «ابوالحسن توحیدى» (متوفاى 400ق) آزادانه مىتوانست درباره اغلب مسائل رایج در دربار صحبت کند. مسکویه با هر هدفى که داشت در آوردن. اشارههاى تالیفى و توضیح آن، روش برجستهاى داشت. در این سبک، او از تاریخ سالشمارانه استفاده اندکى نمود، اما نوشتههایش ارزش جامع و گستردهاى دارد، زیرا یک قرن پس از او، «ابوشجاع ظاهر الدین روذآورى» وزیر خلیفه تحت نظر سلجوقیان، با وجود تفاوت روش با مسکویه، کار او را به همان روش تکمیل کرد. این نسخه خطى باید دوباره به پایان تاریخ هلال صابى پیوند خورده و تکمیل مىشد تا نزد کسانى که از آن استفاده مىکردند، ثابتشود که همان اثر یکبار دیگر تدوین شده است.
قرنى که با طبرى آغاز شد از بهترین دورانهاى تاریخنویسى عراق و دیگر نواحى اسلامى بود. نام «ابوالحسن على مسعودى» به دلیل سبک خاص او از درخشندهترین نامها در تاریخ نگارى است. او سیاحى خستگىناپذیر از خاندانى بزرگ بود که با ذهنى پر حرارت و علاقهمند سه اثر بزرگ تاریخى تالیف کرد. «اخبار الزمان»، تالیف بسیار گستردهاى است که باید آن را به مانند معدنى به حساب آورد، شاید او هرگز نسخه کاملى از آن را براى انتشار آماده نکرد و یا حجم زیاد آن مانع توجه نسخه برداران و خوانندگان به آن شد. «مروج الذهب» که سبب شهرت مسعودى شد، حجم زیادى داشت اما در قسمت نخست آن، مقدمه جغرافیایى مفصل آن قرار داشت که مؤلف ، تاریخ علمى را با برداشتهاى شخصى خود از پدیدههاى زمین و دریا، دراین قسمت ترکیب کرده بود. در مجلد بعدى، تاریخ سه قرن نخستین اسلامى، خلیفه به خلیفه و بدون ارتباط، با ترتیب گاه شمارى دقیق آمده است اما با نظرى عمیقتر مىتوان دید که تاریخ این حکام حادثه به حادثه ذکر شده است. منابع او اغلب همان منابع طبرى و دیگران است، سبک او ساده و روایى است که گاه سبب شیفتگى مىشود و دلیل موفقیت او مىباشد.
در حقیقتبا قضاوت براساس مدارکى که خود مسعودى ارائه مىدهد، او نوشتههاى زیادى داشته که از توجه زندگىنامه نویسها و کتابنامه نویسهاى دوران میانى دور مانده است. دلیل آن را اغلب، شیعه بودن او دانستهاند که همزمان با پیروزى «بویهیان» بر بغداد شیوع داشت. از طرف دیگر مروج الذهب نه به امامان که به خلفاى عباسى مىپردازد. مورخان بسیارى از مسعودى نقل کردهاند، اما نمىتوان گفت که مروج الذهب بر ساختار و تصور تاریخنگارى به معناى خاص، تاثیر گذاشته است.
«حمزة بن حسن اصفهانى» (متوفاى 360ق) و «صولى» دو نویسنده دیگر این زمان مىباشند. اصفهانى در طرح تاریخ عمومى خود با وجود گنجاندن تمام مردمان، سبک اختصارى دارد. «ابو بکر محمد بن یحیى صولى» از گروه دیگر نویسندگان است. او دربارى و معلم خصوصى خلفا بود که در «کتاب الاوراق» خود بدون هیچ نمود دیگرى به بخشهایى از تاریخ پرداخته و در آن مجموعههاى شخصى و روایات شاهدان را با نقلهایى از اشعار و حتى خاطره شطرنجبازان، جمع کرده است.
رشد نهاد وزارت به نگارش تاریخ وزرا منجر شد. کتاب «ابن عبدوس جهشیارى» – که هلال صابى آن را تا قرن بعد ادامه داد – درباره وزارت و جزئیات ادارى این مقام عالى بود. از کتاب «رسوم دار الخلافه بغداد» نیز مىتوان نام برد. (15)
اکید بر درگیرىهاى عقیدتى رایجسبب شد تا نوشتههایى به مطالعه فرقهها و تشیع اختصاص یابد که با «مقالات الاسلامیین» اثر «على بن اسماعیل اشعرى» و «فرق الشیعه» منسوب به «ابو محمد حسن بن موسى نوبختى » آغاز مىشود، هر چند این کتابها ماهیت عقیدتى داشتند اما اطلاعات تاریخى نیز در آنها آمده است. همچنین باید از کتاب «البدء و التاریخ» در رسالهاى در تاریخ عمومى با هدف مقایسه مذاهب، اثر «مطهر مقدسى» نام برد.
تقریبا همزمان با نوشتههاى ملل و نحل ، نسل تازهاى از تاریخ نویسى به شکل فرهنگهاى زندگىنامهاى و تاریخ شهرها به وجود آمد. تاریخ شهرها پیش از این وجود داشت اما حاوى مجموعههاى زندگىنامهاى نبود. «کتاب البغداد» از «ابنابى طاهر طیفور» کتاب عمومى تاریخ خلافت و در ارتباط با پایتخت آن، شهر بغداد، مىباشد. «تاریخ مکه» و «ابن الارزق الفارقى» با دیگر تاریخهاى مکه که ادامه آن مىباشند، تاریخ شهر بودند. در حالى که «تاریخ موصل» اثر «ابو زکریا الطبرى» تاریخ عمومى بین النهرین علیا است. نیمه باقى مانده تاریخ قم نیز روایت تحقیقاتى از ساخت ادارى آن سرزمین است. «تاریخ بخارا» اثر «نرشخى» نیز تاریخ سلسله سامانیان مىباشد. متون «فضایل» نیز در این حوزه جاى مىگیرد که از شایستگىهاى عمومى شهرها و مناطق بحث مىکند و نقلهایى درباره ارزش شهرها در کنار هم آوردهاست. البته این روایات بیش از آنکه باستانى باشند، تاریخىاند.
به طور عمومى هدف نویسندگان، تاریخ نویسى نبود، بلکه از وجود تاریخ براى انتقال آسانتر اصول و فرهنگهاى متعدد استفاده مىشد. از این رو نویسندگان سبک سادهاى را پذیرفتند که امکان توضیح موارد ضرورى را فراهم مىکرد. البته استثنائا نویسندگانى هم از حکومت اجتناب داشتند. مقدمه و عبارات اهداى کتابها نشان مىدهند که عامل نوشتن این کتابها شهرت حامیان مورد خطاب آن بودهاست. زمانى که حامیان مورد نظر شاعران بودند، آزادانه نقلهایى از آنان ساخته مىشد. ستایش امیران به افراد جرئت اقدام مىداد، مانند «التاجى» نوشته «ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابى» با توجه به لقب عضدالدوله که «تاج الملة» بود و «تاریخ محمود غزنوى» نوشته «عتبى». نویسنده این کتاب ایرانى و نفوذ متون ایرانى در آن امکان پذیر بود. در تاریخ نویسى نیز همانند دیگر حوزهها عبارات زیبا و شاعرانه به کار مىرفت. نفوذ افرادى مانند شخصیت صلاح الدین ایوبى، به سبک جدیدى منجر شد که «عماد الدین محمدبن کاتب اصفهانى» (متوفاى 597ق) در دوره بعد به آن سبک نوشت. چنین نویسندگانى تاریخ را بخشى از ادبیات مىدانستند و مىخواستند از آن براى نشان دادن ذوق هنرى خود استفاده کنند. البته نباید در این جنبه زیاد اغراق کرد، زیرا گروهى اندک از نویسندگان – حداقل پیش از دوران ممالیک – هرگز براى نفاب زدن یا تکذیب حقایقى که قصد بیان آن را داشتند عبارات پر زرق و برقى به کار نبردهاند، البته هر نویسندهاى در روایت جزئیات، سبک ویژهاى داشت که گاه تحت نفوذ سخن روز قرار مىگرفت. در حقیقت صداقت مورخ از نقلها و مدارک او شناخته مىشد. در مقایسه سبکهاى مزین و پر تکلف با سبک ساده، نوع دوم نتیجه بهترى داشت. نویسندگان نخستین اغلب عنوان سادهاى به آثار خود مىدادند، اما بعدها عناوین مزین شده در متون رایجبه کار رفت که برجستهترین آنها به عنوان مثال «مروج الذهب مسعودى» است; با این حال اندکى بعد دوباره آثار نویسندگانى مانند «عز الدین ابن اثیر» یا «ذهبى» با عناوین ساده نامیده شدند، مانند: «الکامل فى التاریخ» و یا «تاریخ اسلام».
در دیگر اصول، یکى از نخستین توجهات نویسندگان تاریخ، یافتن حداقل یک الگوى نوشتارى در موضوعاتى از زمانهاى قبل بود که علاقه آنان را به خود جلب مىکرد. در مقایسه با اروپا، نوشتن تاریخ آسانتر بود، زیرا توزیع کاغذ و ترویج درجاتى از فرهنگ، در حوزه جغرافیایى گستردهاى انجام مىشد که براى اشخاص طرفدار آن مناسب و افزایش تعداد استنساخهاى آثار، پاسخ نیاز آنان بود. علاوه بر این همانند اروپا، مسافرتهایى «در طلب علم» انجام مىشد که امکان پرکردن خلاهاى علمى را فراهم کرد. در این مورد نیز نباید اغراق کرد، زیرا تالیف متون حتى در مسائل مورد علاقه عموم، مانند حقوق و ادبیات،میان مکاتب منطقهاى پراکنده شده بود. این امر در مورد تاریخ کار بردبیشترى دارد، زیرا مقید شدن نویسندگان و خوانندگان به منطقهاى خاص، اغلب مانع گزارش حوادث دیگر نواحى مىشد. بنابراین میان نوشتههاى مربوط به مناطق بزرگ، و مراکز شناخته شده فرهنگى با آثار محدود به قلمروهاى کوچک، نوعى عدم تناسب به وجود آمد. این مطلب، علت کمتر بودن آثار مربوط به محدودههاى جغرافیایى بزرگتر را نسبتبه نوشتههاى مربوط به مناطق متوسط و کوچک، بیان مىکند. گاه جنگها و دگرگونىهاى تجارى به ظهور مجلدات اثرى در همان محل منجر مىشد، بنابراین نویسندگان اطلاعات خود را در باره آن حوادث به آسانى تالیف مىکردند. البته گاه مدتى طول مىکشید تا آثار مهم شکل بگیرند.
نویسندگان از نحوه دستیابى به مواد کار خود اطلاعات اندکى ارائه دادهاند. برخى از آنان، بسیار ثروتمند بودند، لذا تعداد زیادى کتاب مىخریدند. بسیارى از نویسندگان نیز بهتدریجبه کتابخانه ایران، مساجد و مدارس مراجعه مىکردند. استاد یا شاگردى که امکان ورود به چنین کتابخانههایى را داشت، یا از روى کتابها یادداشتبر مىداشتیا مطالبى را که استادش مىخواند و دیکته مىکرد یادداشت مىنمود. در مواردى براى استفاده از کتابخانه شخصى امیرى، باید با او مشورت و کسب اجازه مىشد. در نتیجه گاه تعداد متون این نویسندگان بسیار بود. مؤلفان نیز مىکوشیدند تا براى آگاهى خوانندگان آثار خود، شرایط ایدهآل و اطلاعات قابل وصول فراهم کنند.
مدتى طول مىکشید تا نوشتهاى پس از تکمیل شدن شناخته شود. اغلب آثار، خوانندگانى بیش از حوزه جغرافیایى خود نداشتند. تعداد نسخه برداران نیز به شهرت و توانایى نویسنده در پرداخت پول بستگى داشت. مسائل خاص که باید مورد توجه قرار گیرد تاخیر در توزیع اثر یا حوزههاى تحت پوشش آن مىباشد. استفاده کنندگان یا صاحبان کتاب اغلب پس از قرائت کتاب، برداشتخود را به حاشیه نسخه خطى اضافه مىکردند. (16)
در کنار مورخى که به طور مستقیم با منابع اصلى کار مىکرد، افراد دیگرى نیز با انتقال حوادث به مورخ کار را ادامه مىدادند که هرگز خود را در تحقیقات درون بایگانىها نشان نمىدهند، بایگانىها حتى در تحقیقات تحت نظر حکومتها زمانى طولانى قابل دسترسى و استفاده نبودند، زیرا دستهاى از اسناد مالى در آنها حفاظت مىشد که ممکن بود در موضوعى خاص مثل تاریخ وزرا، مفید باشد ولى وقایعنگاران توجه چندانى به این اسناد نداشتند. هیچ نشانهاى درگرایش مؤلفان به کتیبه خوانى یا سکهشناسى وجود ندارد، اما نمىتوان گفت که آنها با تاریخ پول بىارتباط بودند، آنان براى این مقصود از منابع مالى مکتوب استفاده مىکردند و به ندرت به آزمایش ضرب سکه واقعى متوسل مىشدند.
بنابراین منابع آنها شامل یک یا چند اثر مکتوب نسلهاى پیشین بود. آنها اغلب با الحاق یا عدم الحاق نکات اضافى، از یک راهبرد اصولى تبعیت مىکردند. بهطور کلى باید میان اطلاعات بهدست آمده از زبان یا کلام شاهدان عینى که با عبارت «حدثنا» بیان مىشد، و نقلهایى از آثار مکتوب که با عبارت «قال» آغاز مىشد، تفاوت قائل شد. نباید در روند تاریخنگارى، مؤلف یا مؤلفان کثیر الروایه را منبع اصلى تالیف تصور کرد، به ویژه که مورخى مانند طبرى تمام منابع همه وقایع را نام مىبرد.
البته برداشت نویسندگان دیگر که متن مؤلف کثیرالروایه را به شکل عبارات خلاصه، نقطه ثقل سخن خود قرار مىدهند، متفاوت خواهد بود. با این حال، اغلب اوقات به ذکر نام مرجع اصلى نیازى نبودیا فقط یک بار و براى همیشه نام برده مىشد و آن به هنگام الحاق سخن یامتن تازهاى بود که با روایت اصلى تفاوت داشتیا از منبع دیگرى بود، مؤلفان در نگارش تاریخ خود مجبور بودند تا حدامکان براساس دورانها و نواحى مختلف، چندین اصل راهبردى را مد نظر قرار دهند.
طبرى به سبب سبک خود نزد مورخان جایگاه خاص داشت. کلام او همواره بىطرف و غیر جدلى بر دو زمانى که امکان آن وجود داشت، نقل تدوین شده را صحه مىگذاشت. با این وصف، به سختى مىتوان پذیرفت مورخانى که استنتاج خوانندگان منوط به نحوه ارائه حوادث گذشته توسط آنان بود، نسبتبه مشکلات زمان خود بىتفاوت باشند; به عنوان نمونه، آنان مطالبى را که به نظر خودشان، خواننده را به جمعبندى نامطلوب سوق مىداد، کنار مىگذاشتند. ثبت کنندگان نخستین جنگهاى داخلى اسلام و مورخان بعدى نیز به این شیوه عمل مىکردند; مقایسه تحلیلى تاریخ دمشق، اثر «ابن قلانسى» و تاریخ دمشق، نوشته «ابن عساکر» درستى این فرض را نشان مىدهد.
تاریخنگارى عراق به رغم خصومت جدلى خود یکدست نیست و تمام آثار مرتبط را تحت پوشش قرارنمىدهد. وجود اختلافات سیاسى، فشارهاى محیط، تلاش امیران نواحى درکسب قدرت بیشتر، پیدایش و رشد تاریخنگارى محلى یا قومى را تشویق کرد. اما وسعت جهان اسلام و تنوع ابزارهاى ارتباطى آن روزگار، اصولى را براى روایات تاریخى فراهم کرد که نیازها و آرمانهاى خوانندگان هرسرزمینى در آن پذیرفته شد. این روند در تاریخنگارى ایران، همانند دیگر شاخههاى آموزش، به کنار گذاشتهشدن عربى در برابر فارسى منجر شد. ترجمه فارسى تاریخ طبرى، خلاصه یا مجموعهاى از خلاصههایى بود که مطالب غیر مرتبط به ایران از آن حذف شده بود. تاریخ قم و تاریخ بخارا به عربى نوشته شدند و مداحانمحمود غزنوى زندگىنامه او را به عربى نوشتند. اثر عتبى، هنرمندانه نوشتهاى را براى امیرى آراست که در ایران چندان شناخته شده نبود. زمانى که هنوز عربى زبان علمى بود، در ایران «ابوالفضل محمدبن حسین بیهقى» (متوفاى 470ق) تاریخ جانشینان غزنویان را به فارسى نوشت.
به هر حال عربى زبانى بود که هنوز در نظر ایرانیان اهمیت داشت و در مقابل تاریخهاى محلى ایران، تاریخهاى عمومى به آن زبان نوشتهمىشد، همانند اثر نویسنده مشهور «ابومنصور عبدالملک بن محمد الثعالبى» که کتاب «غرر اخبار ملوک فرس و سیرتهم» را از تاریخ کهن ایران پیش از اسلام آغاز کرد. تاکنون تنها جلدهاى سوم و یکم از چهار جلد این کتاب به دست آمدهاست. جلد سوم نیز از نظر سند مدتى مورد مشاجره بود و اکنون با شک با آن برخورد مىشود. روایات او به ندرت بیشتر از اخبار طبرى است. نسخه گمنام مهمترى در دست است که «پى.اى گریزنویچ» آن را چاپ کردهاست. قسمتحفظ شده آن از آغاز قرن دوم فراتر نمىرود و تاریخنگارش آن از قرن پنجم بیشتر نیست. نویسنده نیز همانند ثعالبى خراسانى است اما برخلاف او، از تاریخ عباسیان منسوب به ابن نطاح یا چند اثر دیگر استفاده کردهاست.
تاریخنویسى در مصر – بعد از تجربیات جسورانه در زمینه حدیث و اخبار – با برادران عبدالحکم آغاز شد، اما این آثار به دوران آغازین اسلام، یا به دوران عمربن عبدالعزیز و حوادثى مىپرداخت که از نظر جغرافیایى گسترده ولى محدود به چند سال بود و از محرکان ضد عباسى الهام مىگرفت. به نظر نمىرسد در طى چندین نسل اقدام خاصى براى تدوین تاریخ مصر صورت گرفتهباشد. نخستین اثر در اینباره زمانى نوشتهشد که مصر در حکومت «طولونىها» استقلال خود را به دست آورد – هر چند تاریخ این سلسله نیز تاپایان قرن پنجم نوشته نشده بود. تاریخ مصر را «ابوجعفر احمدبن یوسف بن الدایه» (متوفاى 340ق) و «ابو محمد عبدالله مدنى بلوى» احتمالا به تشویق اخشیدیان نوشتند. (17) «عبدالرحمان بن یونس» نیز متعلق به این دوران است. او نویسندهاى است که تنها از طریق نقل قولها شناخته شدهاست، همچنین «محمدبن یوسف کندى» که تاریخ حکام و قضات مصر را به رشته تحریر در آورد. «ابن زلاق» نویسنده تاریخ دوران پایانى اخشیدیان و آغاز فاطمیان است که در مورد او بحثخواهد شد.
در مصر نیز «ابو محمد بن عبدالله بن احمد بن جعفر فرقانى» در دوران اخشیدیان ادامه کتاب طبرى را تالیف کرد. نوشته با ارزش «العیون و الحدائق» توسط مؤلفى ناشناس در قرن بعد نوشته شد. تنها دو مجلد از این اثر باقى مانده که یکى به سالهاى 86-227ق مربوط است و یک قرن پیش انتشار یافته و دیگرى سالهاى 256-350ق را تحت پوشش قرار مىدهد که اخیرا «و. سعیدى» آن را چاپ کردهاست (18) این جلد ترکیبى از متون اقتباس شده از مسکویه و فرقانى مىباشد. منابع تاریخ نویسى مصر در قلمرو فاطمیان بیشتر برخبر تاکید داشتند، اما با این حال نویسنده تاریخ مصر و افریقیه، موردى استشنایى است.
تاسیس حکومت فاطمیان و استقلال مصر با نوعى تاریخ نگارى مستقل همراه شد. در زمان خلیفه دوم فاطمى العزیز (حک 365-386ق) «ابن زولاق» تاریخ خود را به شکل سالشمار نوشت. اگر چه این کتاب به طور مستقیم به دست نیامدهاست اما منبع اصلى نویسندگان بعدى بهویژه مقریزى بود. «المسبحى» به عنوان عضوى از خاندان فاطمى و مقام ارشد در حکومت، با نوشتن تاریخ رسمى مصر به شکل ژورنالیستى، تاریخنگارى را ادامه داد. معاصر او هلال صابى همان شیوه را داشت، اما اسلاف وى آن سبک را به دلیل تبعیتخود از روش آرشیوى که تحت نفوذ یکدیگر بودند، نمىپسندیدند. کتاب مسبحى نیز همانند کتاب هلال، حجیم بود و همین مسئله حجم ظاهرى، دلیل فقدان نسخههاى آن به جز یک رونوشت مىباشد. با وجود استفاده «ابن میسر» – که مقریزى او را مىشناخت – از آن اثر در قرن هفتم، مشخص نیست که کل اثر تا زمان مقریزى حفظ شده باشد. مجلدى از آن که شامل وقایع دو سال 417 و 418ق بود در اسکوریان نگهدارى مىشد، اما هنوز معلوم نیست که پیش از آتشسوزى قرن 11ق مجلدات دیگرى نیز در آنجا وجود داشته [یا خیر؟] این اثر به رغم اهمیت زیادش تا زمان حاضر به فراموشى سپرده شده بود، اما هم اکنون «ترى بیانکس» (19) و «آ. ف. سید» آن را تنظیم و تصحیح کردهاند. (20)
در نیمه قرن پنجم «قضاعى» در مصر سرگرم تدوین تاریخ بود. او متولد ایران بود و به دلیل اختلاف فکرى و شهرت زیادش، به سختى با کسانى برابر شمرده مىشود که نام و آثارشان به دست ما رسیدهاست. مقریزى در «اتعاظ» اظهار مىکند که قضاعى بسیار به اطلاعات باستان شناسى و تاریخ عمومى این زمان مصر مقید بود.
بدیهى است، مورخانى که به عربى مىنوشتند، در تاریخ باستان از چندین اثر پهلوى کهن ترجمه شده به عربى استفاده مىکردند. در نخستین قرون اسلامى تنها زبان عربى مورد استفاده بود و هیچ مطلبى به فارسى نوشته نمىشد. اندکى بعد نویسندگان عرب مجبور شدند که آثار خود را به فارسى برگردانند و نوعى تاریخنگارى فارسى شکل گرفت و توسعه یافت. گفته شدهاست که از آن پس مطلبى به عربى برگردانده نشد، اما نویسندگان عرب و در مواردى ایرانیان نوشتههاى تاریخى فارسى را نادیده گرفته یا توجهاندکى به آنها داشتند. بنابراین، دو شیوه موازى براى مستند سازى به وجود آمد که نسبتبه هم بىخبر و کاملا مستقل بودند.
در کشورهاى سامى و مصر تاریخ نگارى روند متفاوتى داشت. اگر چه زبان سورى در حوزه ادبیات مورد تاکید بود، اما توده مردم زبان عربى را به عنوان زبان محاورهاى پذیرفته بودند و زبان قبطى، زبان متون بسیار محدودى بود که آن متون بعدها کاملا عربى شد. همان طور سبک یونانى به بخشهاى شفاهى بسیار کوچکى تبدیل شد که حتى در میان معتقدان کلیساى میکایى نیز طرفدارى نداشت. تاریخ نگارى سورى تا حدى باقى ماند و حتى در قرنهاى ششم و هفتم در میان منوفیزیتهاى بینالنهرین علیا تمایلى به استفاده از آن پیدا شد، اما در عراق و در میان نسطوریان به سختى تا قرن پنجم ادامه یافت.
جزیرالعرب که همواره با لحاظ سیاسى و حتى عقیدتى تقسیم شده بود، نمىتوانست مواد لازم تاریخ نگارى را فراهم کند. از سوى دیگر، علاقه خاصى به تاریخ شهرهاى مقدس و همچنین شهرهاى ناحیه یمن به وجود آمد. پیش از این ذکر شد که «ازرقى» و اسلافش (21) درباره مکه تاریخ هایى نوشتند. آگاهى ما از این نوشتهها اندک است، زیرا فقط خلاصههایى از آنها در آثار بعدى همچون نوشته «سمهورى» وجود دارد. کهنترین نوشته درباره یمن از آن «ابوالعباس احمد بن عبدالله بن محمد الرازى» (متوفاى 460 ق) درباره صنعا است. با این حال باید به نوشته «ابو محمد حسن بن احمد همدانى (متوفاى 334 ق) نخستین و پیشگامترین یمنى که علاقهاى به تاریخ کل جزیرة العرب نداشت، توجه خاص نمود. به سختى مىتوان او را مورخ خواند. او تاریخ، جغرافیا، انساب قبیلهاى و آثار باستانى پیش از اسلام را در یک نوشته با هم آورده بود. (22) در میان دیگر عناوین، نویسنده مىکوشید تا گذر یمن از دوران باستانى به دوران اسلامى را توصیف کند، اگر چه او متون باستانى را حتى به شکل ناقص مطالعه کرد، اما به سنتهاى اسلامى رایج در زمان خود، بیشتر تکیه داشت.
در جریان تغییر مرزها، مذهب زیدى در یمن پا گرفت و متونى مختص امامان زیدى با نوشته «ابوالحسن یحیى بن هادى الى الحق» (متوفاى 298ق) آغاز شد. زندگىنامه امامان زیدى را علىبن محمد علوى و ابوجعفرکوفى تالیف کردند. (23)
مسلمانان نیمه غربى خلافت در مقایسه با مسلمانان شرق آن ویژگىهاى خاص داشتند که ضمن تفاوتهاى خاندانى با عباسیان یا خویشاوندى با امویان، با توسعه فرهنگى و بعضى مسائل ادبى آنها مطابقت دارد. فتوحات در غرب نسبتبه شرق دیرتر آغاز شد و آن را مردمانى انجام دادند که از جامعه نژادى – فرهنگى خاور نزدیک جدا شده بودند. از این رو تاریخنگارى آنجا در مقایسه با شرق دیرتر آغاز شد، اما با این حال نمونههایى را فراهم کرد. از آثار تاریخى نوشته شده در غرب برخى درباره افریقیه و برخى درباره اسپانیا بودند و بقیه نیز به طور مشترک به اسپانیا و مراکش مىپرداختند که اغلب تاریخ مشترکى داشتند. نوشتههاى دیگرى کل غرب را در زمان «مرابطون» و «موحدین» که در حکومت آنها غرب نسبتا متحد شد، مورد مطالعه و بررسى قرار دادهاند. مصریان نخستین نویسندگانى بودند که به تاریخ غرب خلافت پرداختند. باید یاد آور شد که مصرىها و سورىها در تاسیس و سازمان یافتن حکومتهاى تازه غرب نقش داشتند، اندکى بعد نیز مسلمانان قسمت غربى اطلاعات تاریخى و قضایى مورد نیاز خود را از مصرىها کسب کردند. یادآورى فتوح ابن عبدالحکم در این زمینه کافى خواهد بود .رابطه اسپانیا با سوریه در وقایع نامه کوچک لاتینى، به نام «اثر ناشناس قرطبه» ضمن گزارشى از شرق تایید مىشود (نیمه قرن هشتم هجرى). (24)
سرانجام وقفه سیاسى در روابط شرق و غرب به بىتوجهى تاریخنگارى غرب به تاریخ مشرق پس از دوران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم منجر شد. تاریخ نویسى غرب تا زمان ظهور امویان اندلس که تنها سایهاى از سنتها و رسوم اجداد دمشقى خود را حفظ کرده بودند، رشد اندکى داشت.
«ابومروان عبدالملک بن حبیب» (متوفاى 230ق) نخستین مورخ متولد اندلس است که به تاریخ آن سرزمین علاقهمند بود. او نیز مطالب خود را به شیوه حدیث مىنوشت. در قرن چهارم، دوران طلایى خلافت قرطبه، دو نویسنده به تاریخ نویسى اشتغال داشتند: «ابن قوطبه» (پسر زنىکوت) و نویسنده ناشناس «اخبار المجمعه» که مجموعهاى از حوادثى است که بیشتر آنها مربوط به گذشته است. ادامه نوشته طبرى که بر اسپانیا متمرکز شد از آن «عریب بن سعد قرطبى» بود و به علاقه آنان به تاریخ شرق خلافت دلالت مىکند. «العقد الفرید» اثر «ابن عبدربه» حوزه گستردهترى از تاریخ را در برمىگیرد. «ابن حزم»، شاعر و فیلسوف، کار خود را بر نسب نامههاى قبیلهاى سنتى و تاریخ فرقهها – از نظر امویان – متمرکز کرد و «عبدالله بن بلوغین بن بادیس» (حک 469-483ق) آخرین امیر زیرى غرناطه خاطرات خود را نگاشت. (25) اما حقیقت این است که با توجه به آثار آخرین مورخان مسلمان، پایهگذاران اصلى تاریخنگارى عربى اسپانیا در قرن چهارم، دو مهاجر ایرانى عرب شده بودند; یعنى «ابوبکر احمدبن محمدبن سبیر رازى» و پسرش «عیسى بن احمد». (26) مهمترین نویسنده نیمه نخست قرن پنجم «ابو مروان حیان بن حیان» است که درباره تاریخ مسلمانان اسپانیا مطالب نسبتا کاملى نگاشته است. نسخه خلاصه نوشته او به نام «مقتبس» پنج جلدى بود که تا حدودى چاپ شده است.
هیچ ابزارى دال بر چگونگى آغاز تاریخنگارى عرب در افریقیه یا مراکش در دست نیست. امیر اغلبى «محمدبنزیادةالله» و «سحنون» پسر قاضى بزرگ، درباره سلسله اغلبى و آثار زمان آنها کتابى نوشتند که گم شدهاست و به نظر نمىرسد که نویسندگان بعدى از آن استفاده کرده باشند. (27) کهنترین تاریخى که بهطور اتفاقى حفظ شدهاستبه «عبیدیان رستمى خارجى تاهرت» اختصاص دارد که در پایان قرن سوم مؤلفى به نام «ابن صغیر» (28) که از خوارج نبود آن را نوشت. به قدرت رسیدن فاطمیان و به دنبال آن سقوطشان، در چندین نوشته همزمان آنان یا دوران متاخرتر گزارش شدهاست که این آثار ناپدید شدهاند. «کتاب افتتاح الدولة» نوشته «قاضى نعمان» نظریهپرداز بزرگ فاطمیان، اثرى مهم و اساسى درباره روزهاى آغازین این سلسله است که از این زمان فراتر نمىرود، در حالى که «سیرة استاذ الجوهر» مجموعه نسبتا مختصرى از مراسلات رسمى اوست. ابن خلدون از «ابن دقیق قیروانى» در قرن پنجم مطالبى نقل کردهاست. «تاریخ اغلبیه و المغرب» او اخیرا چاپ شده است. (29) این نوشته با وجود اینکه هنوز سندیت آن ثابت نشدهاست، درباره اغلبىها و منسوب به ابن دقیق مىباشد. «ابو عبدالله محمدبن على بن محمد» و «ابن الابار» کار ابن دقیق را ادامه دادند که «ابوصلت» نیز بعد از آن نوشته ابن الابار را ادامه داد. (30)
مشخص نیست که در سیسیل در زمینه تاریخنگارى کارى انجام شدهباشد، هر چند که شاخههایى از فرهنگ عربى – اسلامى در آنجا یافت مىشود. «عمرى» در نوشته خود که درتاریخ کمبریج آمدهاست مطالبى تالیف کرد که هنوز هویت نوشته او تعیین نشدهاست. اندکى بعد «محمدبن یوسف الوراق» جغرافىدان و مورخ، براى یکى از امیران حاکم اسپانیا در قرن پنجم مطالبى درباره مغرب نوشت. نوشته او هم اکنون کم شدهاست اما «بکرى» از آن استفاده کردهبود.
همان طور که از «طبقات ابو العرب» برمىآید در مغرب علاقه زیادى به متون زندگىنامهاى وجود داشت. بخشى از اثر گمشده «احمدبن ابراهیم بن حزار» پزشک، در حکومت زیریان نخستین در پایان قرن دوم و نیز در میان دیگران مورد استفاده نویسندگان مغربى بعدى مانند نویسنده ناشناس «العیون و الحدائق» بود. در نیمه قرن ششم، پیش از وحدت مغرب تحتحکومت موحدین، «تاریخ القیروان» نوشته «عبدالعزیز بن شداد» اثرى است که باید مورد توجه خاص قرار گیرد. این کتاب کل تاریخ افریقا را از زمان فتوحات عرب مورد بحث قرار مىدهد. این اثر تاکنون پیدا نشده است اما امکان آن وجود دارد که هنوز در شرق موجود باشد. نویسنده در روزهاى آخر حیات خود مجبور به مهاجرت به سوریه شد که دست نوشتههاى خود را نیز به همراه برد. تمام مورخان شرق خلافت از «ابن اثیر» و شاگردش «ابن خلکان» گرفته تا «نویرى» و حتى «ابن الفرات» اطلاعات خود در مورد افریقیه تا آغاز حکومت موحدان را مدیون او مىباشند.
از روزگار آغازین اسلامى تا قرن یازدهم اثرى تاریخى که در مراکش مکتوب شدهباشد به دست نیامده است. هر چند تاریخنگارى آنجا تا حدى محلى بود و به امتى با ماهیتسیاسى – عقیدتى خاص گرایش داشت، چنین اجتماعاتى همانند دیگر گروهها – به داشتن دفاتر ثبت، اساتید و اشخاص موثق خاص خود تمایل داشتند; به عبارتى فرهنگ نامههاى خاص عبادیان، شیعیان، معتزله و دیگر گروهها وجود داشت. با این همه، تاریخ واقعى آنان زمانى به دست آمد که اقتباسات تا حدى از بین رفته یا با دیگر نوشتهها ترکیب شده بودند. ساختار سیاسى منطقه نیز شیوه متفاوتى داشت که تاریخنگارى محلى جزئى از آن بود. فاطمیان پیش از تاسیس اسمىحکومتشان تاریخ کهنترى داشتند که قاضى نعمان آن را توصیف کردهاست. او در خارج از قلمرو اسماعیلیان کمتر شناخته شدهاست. از طرف دیگر، همین تاریخ را یک بار دیگر «ابن اخى محسن» نقل کردهاست که نوشته او مورد استفاده بیشتر مورخان به ویژه «ابوبکر عبدالله بن آیبک الدوادارى» بوده است.
از مطالب یادشده بر مىآید که ملاحظات تاریخى تا حد زیادى در زندگى فرهنگى و اجتماعى رسوخ کرده بود و در نتیجه در آثار بسیارى، تفاسیر تاریخى یافت مىشوند.
طرفداران فرقههاى مختلف به دانستن تاریخ یا آرمانهاى فرقه خود متمایل و نیازمند بودند. این تمایل به رشد نوعى از تاریخ منجر شد که باید آن را «تذکرة الاولیاء» نامید و در آن به نسبت افزایش تعداد جماعات تحت نظر یک مرشد، مناقباو افزایش مىیافت. از قدیم «اخبارالحلاج» (31) وجود داشت. مقایسه کتاب «سیرة عمر بن عبدالعزیز» که سندى تاریخى و همچنین سیاسى استبا «مناقب» که سه قرن و نیم بعد «ابن جوزى» آن را گرد آورد، رشد این نوع نگارش را نشان مىدهد. بهطور کلى فرقهها از شهیدان خود تجلیل مىکردند. از این رو «ابو الفرج اصفهانى» در دوران جوانى خود، فهرستى از علویان مقتول به نام «مقاتل الطالبیین» نوشت.
دوره بعد از کلاسیک
در نیمه قرن پنجم تحولات سیاسى با تغییراتى در روند تاریخ نویسى و سیرکلى فرهنگ همراه بود که نه تنها مرزها را تغییر داد بلکه سبب به قدرت رسیدن طبقهاى از اشراف شد که از حدیثیا حادثه و حتى در مواردى از زبان عربى هیچ اطلاعى نداشتند. با این حال در مقایسه با دیگر شاخههاى فرهنگ تاریخنویسى این تغییرات مقاومتبیشترى از خودنشان داد، زیرا مواد آن بدون هیچ گونه تلاشى، براى کسب موقعیت در شرایط جدید فراهم مىشد.
پیش از دوران بهبود نسبى در پایان قرن ششم، بدشانسىهاى خلافت عراق و بغداد، رکود و کاهش تعداد تالیفات تاریخى را به خوبى توضیح مىدهد. «محمد بن عبدالملک همذانى» (32) و پس از او «الراقونى» و سپس «ابن الحداد حنبلى» تاریخنگارى را ادامه دادند که اطلاع مستقیمى از آنان در دست نیست. در واقع هویت همذانى نیز مورد شک است. «بدرالدین العینى» وقایعنگار قرن نهم عبارات خلاصه برگرفته از کتاب «تاریخ مختصر» «محمدبن على العظیمى»(متوفاى 483ق) را با بخشهایى از نوشته محمدبن عبدالملک کنار هم قرار دادهاست که به سختى به ادامه کار طبرى مربوط مىشود. از طرف دیگر «ابن الفرات» روایات مفصلى از وقایع بینالنهرین در آغاز قرن ششم را ارائه مىدهد که بسیار شبیه روایات عزالدین ابن اثیر مىباشند و به راحتى مىتوان آن را به ویژه در اوایل قرن بعد، ادامه کار همذانى به حساب آورد. اقتباسهاى سبط بن جوزى در دوره ملک شاه، کامل الدین بن العدیم (متوفاى 660ق) و دیگران که آنها را حفظ کردهاند، مشابه همین موارد مىباشد.
ارجاع مورخى چون «ابن اثیر» در منابع خود به «عراقیان» بر وجود منابع چندى از آن نوع دلالت دارد که احتمالا المثنىهایى از یکدیگر بودهاند و هیچ نویسندهاى نوشته چندان مستقلى نداشت. با این حال باید از «ابن حمدون» دایرةالمعارف نویس در اواسط قرن یاد کرد که در دوازدهمین و آخرین کتاب خود «تذکره»، شرح مفصل و با ارزشى از تاریخ ارائه مىدهد. او مواد تالیف کتاب را از سوریه جمعآورى کردهبود و به درخواست امیر سورى «ابن العمرانى» عراقى تبعیدى، تاریخ مختصرى از خلافت را به نام «الانباءفى التاریخ الخلفا» تالیف کرد.
در پایان قرن ششم نوشتهاى که اهمیت زیاد داشته اما با تقیدات بیشترى مطرح مىشود، از آن «ابن الجوزى» نظریهپرداز مکتب حنبلى است که این مکتب بعدها در عراق و تا حدودى سوریه رواج یافت. او واعظى توانمند بود که مردم را تحت تاثیر قرار مىداد و نویسنده آثارى در زمینههاى مختلف بود که از اخبار و مشاهدات جدلى درباره حیات اجتماعى، اخلاقى و مذهبى انباشته بودند. او نویسندهاى خستگىناپذیر بود که در میان نوشتههاى خود، اثرى را به نام «المنتظم» تالیف کرد که تاریخى مفصل از دنیاى اسلام تا زمان خود اوست. (33) نیم نخست تقلیدى از کتاب و باقى مانده آن همانند آثار کسانى است که راه طبرى را دنبال کردهاند. او تضادهاى مذهبى و اجتماعى بغداد را به آن مطالب افزود، این مطالب مکمل از مطلعان حنبلى یا از تجربیات شخصى خود او گرفته شدهبود. ویژگى اصلى نوشته او اختصاص افق فکرى او به بغداد و یا موضوعات مورد علاقه خود او بوده است; به عنوان نمونه از جنگهاى صلیبى هیچ سخنى در نوشتهاو دیده نمىشود. شاید به همین دلیل المنتظم کمتر مورد استفاده نویسندگان بعدى قرار گرفت و تنها نوه سبط بن جوزى در ضمیمههاى روششناسى کتاب خود «مرآة الزمان» از آن کتاب بهره برد. از منظر حرفهاى، المنتظم نخستین نمونه از سبکى است که بعدها دنبال شدهاست و شامل افزودن مرگ و میرها و مراسم سوگوارى (وفیات) به وقایع هر سال بود. «قادسى» نگارش المنتظم را تا پایان قرن ادامه داد، او نزد سبط بن جوزى شناخته شده بود، اما اثرش گم شدهاست.
از دیگر سو، شهرت «تاریخ بغداد» گروهى از نویسندگان را واداشت تا دنباله آن را تا زمان خود بنویسند. «سمعانى» در قرن ششم، سپس «ذبیبى» و به همان سبک «ابن النجار» در قرن هفتم در این گروه جاى مىگیرند. علاوه بر این سمعانى نویسنده کتابچه با ارزشى نیز مىباشد; کثرت اسامى نویسندگان که تنها معیارشناسایى آنها نسبت (اخذ نام از انتساب به محل) مىباشد، تمایز میان آنان و تشخیص مکانهایى را که نام خود را از آن گرفتهاند با اشکال روبهرو مىسازد. سمعانى در «کتاب الانساب» نوعى از ثبت را به کاربرد که در مواردى با فرهنگهاى جغرافیایى قابل مقایسه است و علاوه براین، همراه نام هر منطقه، اسامى نویسندگان برجستهاى را نیز ذکر کردهاست که نام خود را از انتساب به آن مکان دریافت کردهاند.
جالب است که در دوران سلجوقیان براى نگاشتن تاریخ مورخى وجود نداشت. دسترسى به تاریخ سلجوقیان تنها از طریق تاریخ نویسىعراق و آثار عربى فارسى اواخر قرن ششم میسر مىباشد که یکى از آن نوشتهها در خارج از قلمرو آنها، به درخواست امیرى براى تقویتسنتهاى سلجوقى، نگاشته شدهاست. «عمادالدین اصفهانى» نویسنده «تاریخ سلجوقیان» دوران تحصیل خود را در کشورهاى عرب بینالنهرین و سوریه گذراند. اگر چه او متولد ایران بود و آثارش را به عربى مىنگاشت اما در روایتحوادث از منابع فارسى و عربى استفاده مىکرد. او ابتدا از نوشتههاى عراق و سپس از خاطرات شخصى وزیر ایرانى «مشرف الدین ابو نصر انوشیروان بن خالد» کمک گرفت. سرانجام اطلاعات معاصر را از سوریه جمع کرد. اگر چه سبک او یعنى شاخ و برگ دادن زیاد به مطالب براى متخصصان بسیار جالب بود، اما براى خوانندگان عادى مشکل بود، به همین دلیل هم وطن او «البندارى» که به هر دو زبان مسلط بود، نسخهاى ساده از نوشته او را فراهم کرد که تنها مدرکى است که هم اکنون در اختیار ما مىباشد.
«اخبار السلجوقیه» دیگر تاریخ عمومى باقى مانده از سلجوقیان است که یک یا دو نویسنده نه چندان مشهور دارد و از شمال غربى ایران که زبان عربى در آنجا رواج داشت، به دست آمدهاست. احتمالا این کتاب را اتابکى از آذربایجان نوشتهبود و قطعا شامل اطلاعاتى مربوط به این ایالتبود. اطلاعات مورخان بعدى در مورد ایران در زمان سلجوقیان و قرن ششم، بر پایه این دو تاریخ عربى است.
باید به کتاب «مشارب التجارب» نیز اشاره نمود که «ابن فندق» (على بن قاسم زید بیهقى) (34) نویسنده «تاریخ بیهق» (به فارسى)، آن را به زبان عربى به [سبک] تجارب مسکویه تالیف کرد. اطلاعات ما از این کتاب تنها از طریق ابن اثیر است که کتاب در زمان او موجود بود.
از این پس، اگر چه زبان عربى در ایران در مسائل مذهبى و قانونى کاربرد داشت، اما آثار تاریخى به زبان فارسى نوشته مىشد. «محمدبن احمدبن على نسوى» آثار خود، از جمله زندگىنامه سرور سابق خویش را به زبان عربى نوشت. او به علت مقام برجسته خود در زمان «جلال الدین منکوبرنى» (حک 617 – 628 ق) مجبور بود زبان عربى را بداند. سرانجام ماجراجویىهاى جلال الدین سبب شد که نسوى در کشورى عرب زبان، چشم از جهان فروبندد. او در این محل سرگرم نوشتن مطلب براى خوانندگان و کفیل عرب زبان خود بود.
وضعیت در سوریه متفاوت بود این سرزمین و نیمه شرقى آن از نظر سیاسى بسیار تقسیم شده بود و در هر مرکزى حوزههاى ادبى کوچک دایر و نویسندهاى در آن سرگرم نگاشتن تاریخ محلى آن منطقه بود. تجزیه سیاسى کشور و تاثیر لهجههاى مختلف در سبک نگارش، بیانگر بىتوجهى نسلهاى بعد به حفظ این آثار مىباشد و نویسندگان بعد به ندرت عناوین آنها را ذکر کردهاند. آخرین تاریخ مهم مکتوب در سوریه، کتاب «یحیىبن سعید انطاکى» (متوفاى 458ق) است که آن را در فضاى مسیحى بیزانس تالیف کرد. او در اصل، مسیحى متولد مصر بود که به عربى مىنوشت، این زبان در انطاکیه همانند ایالات مسلمان نشین رواج داشت.
به مدت یک قرن یا بیشتر هیچ اثر قابل توجهى در تاریخ تالیف نشد، تنها مىتوان – بدون هیچ ادعایى در مورد جامعیت فهرست – چند اسم را نام برد; به عنوان نمونه: در نیمه اول قرن پنجم «ابوغال المعرى» (35) از خانواده سرشناس «معراة النعمان» که شاعر بزرگ «ابو العلاء المعرى» از آنها بود; در ربع نخست قرن ششم «همدان بن عبدالرحیم» نویسنده تاریخ فرانکها که داروساز نیز بود; (36) اندکى بعد دو نویسنده که مهم به نظر مىآیند اما نوشتههایشان ناپدید شدهاست: «على بن منقذ» از خاندان مشهور منقذ و «عظیمى». تاریخ علىبن منقذ منبعى براى اطلاعات موجود در تاریخهاى بعدى بود، (37) اما به زودى با شهرت و سرانجام بدى مواجه شد. احتمالا آن نوشته بویى از تشیع برد و به همین دلیل نیز حفاظت نشد. از عظیمى تاریخ مختصر بسیار مفیدى باقى مانده است، اما او اثر بسیار مهمتر دیگرى نیز تالیف کرد که در «بقیه» کمال الدین بن العدیم از آن نقل شدهاست. او از دید بومى حلب مىنوشت و هیچ تمایلى به حمایت از مذهب خاصى نداشت. (38) پیدایش تاریخچه مشهور «بوستان» که میان خاندانهاى نویسنده حلب و سوریه شمالى پیوندى ایجاد کرد، دلیل مناسبى براى ادامه بررسى تاریخ تا پایان قرن ششم مىباشد.
در این زمان بار دیگر وضعیت مرکز جنوب و سوریه دگرگون شد. این وضعیتبه دلیل حاکمیت فاطمیان بود که وحدت نسبى ایجاد کرده بود، با این حال اتابکان دمشق این یکپارچگى را به مدت نیم قرن حفظ کردند. تنها نوشته شناختهشده بسیار مهم در این حوزه «تاریخ دمشق» مىباشد که در آن «ابن قلانسى» تاریخ شهر و ایالتخود را از اواسط قرن چهارم تا سال 555ق شرح دادهاست. با وجود ارزش سندى فراوان این اثر، نویسنده در چشم پوشى از حوادث نامناسب به خودتردیدى راه نداده است.
سرانجام در حوزه تاریخ محلى، «تاریخ میا فارقین» نوشته «ابن الازرق الفارقى» در دیار بکر قرار دارد. این تاریخ مهم در دو نسخه موجود است که هیچ محققى در قرن آخر (یعنى تا سال 572ق) آن را بررسى نکرده است.
بدیهى است همه این آثار تاریخى که به دلایل عملى به دوران زندگى نویسنده محدود بودند، براساس منابع شفاهى و تجربیات خود نویسنده تالیف مىشدند. این تجربیات را مىتوان به پایانىترین بخشهاى تواریخ نسبت داد که خود در گذشتهاى دورتر ریشه دارند. در این میان «تاریخ دمشق» که با سبک روایى و زنده اغلب رنگ لهجه محلى به خود گرفته، قابل ذکر است. از سوى دیگر در تاریخ محلى دورههاى پیشین مانند آثار «ابن الازرق» و «عظیمى» از منابع مکتوب استفاده شده است. این نویسندگان به مدارک بایگانىها نیز دسترسى داشتهاند.
دانستن نحوه دستهبندى خاندان منقذ چندان ساده نیست، چند نفر از آنان از جمله على به تاریخ نویسى پرداختهاند. مشهورترین عضو این خانواده «اسامه» (متوفاى 584ق) نویسنده کتاب منحصر به فرد و مشهور «کتاب الاعتبار» مىباشد که امروزه شناخته شده است اما کل روایت عرب آن را نادیده گرفته است. در این کتاب، اسامه بدون در نظر گرفتن ترتیب وقایع، با خود انگیختگى زیاد سفرهایى را انجام مىداد که گاه شرایط اندوهبارى داشت و ضمن آن سفرها مطالب خود را جمع مىکرد; او سفر خود را از زادگاهش «شیزر» در «اورنته» آغاز کرد و در زمان حکومت آخرین فرد فاطمیان به دیار بکر و مصر رفت. سفر او سرانجام به خدمت نزد صلاح الدین ایوبى خاتمه یافت. گزارشهاى او در مورد جنگهاى محلى و همپیمانىهاى کم اهمیتبا فرانکهاى لاتین شرق در دو یا سه دهه بعد از نخستین جنگ صلیبى، جالب توجه است.
در حوزه زندگىنامهنویسى، «ابن عساکر» فرهنگ عظیم شهر دمشق را گردآورد که با نوشته کاتب بغدادى در مورد شهر بغداد در قرن پیشین برابرى مىکرد. او در مورد جنبههاى غیر مذهبى زندگى با دیدى بازتر عمل کرده بود. این تمایل در قرن بعد، به ویژه در «بصیه» نوشته کمال الدین بن العدیم، بیشتر ظاهر شد. در اینجا باید از کتاب ابن عساکر در مورد فضایل اورشلیم نام برد که علیه باز پسگیرى آنجا به دست صلاح الدین نوشته شد.
تاریخ نویسى قرن دوم فاطمیان زیاد شناخته شده نیست. به نظر مىرسد سقوط این سلسله مانع نگارش آثار عمده شد; از طرف دیگر فاجعه پیروزى ایوبیان سبب شد که آثار مکتوب، نابود یا پنهان شوند. تنها چند نمونه از آن نوشتهها نزد نویسندگانى از اواخر دوره ممالیک مجددا پیدا شد. دو کتاب تاریخ نسبتا عمومى این سلسله، روشى یکسان اما جداى از هم را دنبال مىکردند. یکى از آنها در میانه قرن ششم توسط «المحنک» نوشته شد که تنها نام دربارى او ذکر شده و تالیفى از او در دسترس نیست. با این حال بخشى از آن منبع اصلى مورد استفاده «جمالالدین ابوالحسن على بن ظافرالازدى» دراواخر قرن و «محمدبن على بن میسر» (متوفاى 677ق) در آغاز زمامدارى مملوکان بودهاست. برخلاف آن، تاریخ «ابن طویر» ترکیبى از روایت مفصلى از حوادث قرن ششم تا پیروزى ایوبیان مىباشد و نویسنده ضمن تاریخ، به بحث اصولى و عمیق از سازمانهاى سلسله منقرض شده مىپردازد و معتقد استحکام جدید باید آن را مراعات کنند; این امر از عنوان کتاب، «نزهات المقلتین فى اخبار الدولتین» برداشت مىشود. با وجود اهمیت زیاد این نوشته، پیش از پایان قرن ششم هیچ نویسندهاى از آن نام نبردهاست. به نظر مىرسد در این زمان ابن خلدون بدون اشاره صریح به نام کتاب از آن استفاده کرده است. «ابن الفرات» که در آثار خود از منابع زیادى بهرهگرفتهاست، به دلیل اقتباس اطلاعات مربوط به دومین قرن حکومت فاطمیان، تا حد زیادى مدیون این کتاب مىباشد. «مقریزى» و «ابنتغرى بردى» نیز از آن استفاده کردهاند. با سقوط تاریخنگارى مصر، سکوتى بر نوشته ابن طویر حاکم شد تا حدى که امروزه زمان نویسنده آن مشخص نیست.
افزایش قدرت وزیران سبب نگارش تک نگارىهایى در مورد «افضل، المامون البطایح و طالع بن رزیق» شد. هر چند این نوشتهها نسبتا به رقابتهاى سیاسى محدود مىشوند، اما در مورد زندگى ادارى وزیران، اطلاعات غنىاى داشتند. این آثار تا زمان مقریزى موجود بودند، اما امروزه هیچ یک از آنها به شکل اصلى خود حفظ نشدهاند. در کنار تکنگارىها «الاشارة الى من نال الوزارة» تالیف «على بن صیرفى» (متوفاى 542ق) خلاصهاى شایان ذکر در تاریخ وزرا مىباشد. صیرفى مقام وزارت عظما را در آغاز قرن ششم داشت.
نوشتن تاریخ به زبان عربى در مصر با «کتاب السیر» اثر «سادیروس بن المقنع» و به ویژه با نوشتهاى منتسب به مهاجرت ارمنیان اثر «ابوصالح» در مورد کلیساهاى مصر، ادامه یافت.
زمامدارى فاطمیان با تسلط صلیحیان بر یمن مقارن بود. آنان رعایاى وفادار فاطمیان بودند، با این حال بقایاى جماعات زیدى و شافعى در آنجا حضور داشتند که صلیحیان آنان را طرد نکردند. هر کدام از این گروهها کتابهاى خاص به خود را داشتند. مهمترین آثار درباره آنها تاریخچهاى است از «لاهیجى» که چندان محتواى آن مشخص نیست و نوشتهى ادبىتر، اثر «عمارة بن ابىالحسن الحکمى» مىباشد.
شهرت صلاح الدین ایوبى که در میان امراى ترک به فرهنگ عربى گرایش داشت، نویسندگان چندى را دور خود جمع کرد. پیش از این نام عماد الدین اصفهانى در رابطه با تاریخ سلجوقیان ذکرشد و آن کتاب را زمانى در سوریه تالیف کرد که به خدمت صلاحالدین در آمد، در مقابل تقریبا همه آثار او به هدف نوشتن تاریخ این حاکم ایوبى بود. مهمترین بخش نوشته او «برق الشام» گزارشى از دوران قهرمانى صلاح الدین مىباشد که تا پایان حکومت او ادامه داشت و شامل توصیفى از پیروزى بر اورشلیم، استقلال سوریه و فلسطین از دست فرانکها و مقاومت در مقابل سومین جنگ صلیبى است.
این کتاب به سبکى شایسته سلطان عالىقدر نوشته شدهاست، اما در واقع او تاریخ سلجوقیان را نیز آوردهاست. با این حال نباید این اضافات را زیانى بر صحت کاردانست. علاوه بر این، نویسنده که در اصل مسئول مراسلات صلاح الدین بود، مجبور بود مثالهاى بىشمارى را ارائه دهد که ارزش سندى و وثوق اسنادى زیادى دارند. عماد الدین به عنوان نویسندهاى صاحب سبک، مشهور است که در نوشته خود از نسخهبرداران زیادى کمک مىگرفت، تنها بخش نخست نوشته او به دست ما رسیدهاست. گفته شد البندارى که به نوشتن تاریخ سلجوقیان اقدام کرده بود، کتاب عمادالدین را خلاصه کرده است، از نسخه مجمل نیز تنها مطالبى درباره سالهاى پایانى باقى ماندهاست. «ابوشامه» در قرن بعد این نسخه را در نوشته خود آوردهاست.
عمادالدین بخشى از اثر مهم خود را به بازپسگیرى اورشلیم، به دلیل اهمیتخاص آن، اختصاص دادهاست و درباره نه سال باقى مانده زندگى صلاح الدین، دو جلد دیگر در ادامه «برق» نوشت که ابوشامه آنها را حفظ کردهاست. علاوه براین، او گلچینى از اشعار زمان خود را به سبک «یتیمة الدهر» ثعالبى، همراه با یادداشتهاى تکمیلى در مورد شعر، گرد آوردهاست. (39)
باید از همکارى و دوست عمادالدین یعنى «عبدالرحمان بن على» نیز نام برد که به «قاضى فاضل» (متوفاى 596ق) معروف بود، اگر چه او اصالت مصرى داشت اما از سبک مزین و متکلف لذت مىبرد. نوشتههاى این دو سبب شهرت صلاحالدین ایوبى شد. در «برق» نقلهایى از مراسلات ادارى فاضل و عمادالدین دیده مىشود. علاوه بر این، قاضى فاضل که در کارهاى ادارى داخلى دخالت داشت و در بیشتر دفترخانهها خدمت کرده بود، روزنامهاى از وقایع و اختلافات داخلى تالیف کرد که بعدها قصد ویرایش و چاپ آن را داشت. در این کار، او از کمک «ابوغالب شیبانى» بهرهمند شد که به دلیل خلاصه کردن و ادامه کار طبرى مشهور است. روزنامه فاضل در زمان مقریزى (40) هنوز موجود بود. برخى از نامههاى او که محتواى متفاوتى دارد در حال حاضر در دست است.
این دوران با اوج فعالیتهاى فرقه اسماعیلیه (حشاشیان) درسوریه همراه است که هیچ تاریخ مدونى از آنان در دست نیست، اما زندگىنامه نیمه حقیقى – نیمه افسانهاى «رشیدالدین سنان» پیشواى بزرگ این فرقه که با صلاح الدین معاصر بود، به دست آمدهاست. (41)
در مقابل، تقسیمات سیاسى که سبب تشویق نگارش تاریخهاى محلى انجام شد، توالى سلسلهها و یا حتى اشخاص و وجود علاقه به امت اسلامى نیز سبک جدیدى از نگارش را تشویق کرد. در واقع تلاش مىشد که شرح تاریخى وقایع با روایتحوادث همه دنیاى اسلام ترکیبب شود که تنها در یک مورد به موفقیت رسید. هنگامى که مراجعه به تاریخ هاى خاص شاهان، سلسلهها و تاریخهاى محلى امکان داشت، مناسبتترین روش ثبت، به ترتیب آوردن اقدامات مربوط به افراد در یک تالیف عمومى بود. «ابن بابا القاشى» حدود سال 500ق و اندکى بعد نویسنده ایرانى کتاب «مجمل التواریخ» تا حدى این کار را انجام دادند. «اخبار الدول المنقطعه» نوشته «ابن ظافرازدى» نمونه جالبى از این نوع نگارش در حوزه اعراب مىباشد. مدتى بعد مؤلفان روشنفکرى مانند نویرى، رشیدالدین(در ایران) و حتى ابن خلدون به این شیوه عمل کردند.
در این مورد مناسب استبه نوعى تاریخنگارى توجه شود که در مقایسه با تاریخهاى مکتوب در بیزانس و یا مکتوبات شرق و غرب، تاریخ مختصر خوانده مىشود. البته در میان افراد بىتفاوت به تاریخ تا متخصصان آن، گروهى به خواندن روایات تاریخى کوتاه علاقهمندند، هم چنین محققانى براى کسب سریع همفکرى به نوشتههاى آماده مراجعه مىکنند. براى استفاده این گروهها ضرورى است که مجموعهاى از اقتباسها ویا خلاصهها گردآورى شود. البته نمىتوان تمام این نوشتهها را آثار تاریخ نویسى خواند. با این حال هدف آنها کاربرد و انتشار فرهنگ تاریخى است. این چکیدهها نشان مىدهند که مؤلفان چه مسائلى را براى معاصران خود مفید مىدانستهاند. همچنین بدیهى است که براى مورخان امروزى این آثار اطلاعات چندان عمدهاى ندارد. با این حال ممکن است که آنها حاوى بخشهایى از منابعى باشند که بعدها مفقود شدهاند. این تاریخهاى خلاصه شده همه یکدست نیستند. برخى از آثار از نظر ظاهرى به یادداشتهاى سادهاى شباهت دارند که تنها از طریق دیگر اطلاعات قابل درکاند و برخى دیگر شکل داستانهاى خواندنى را دارند .نویسندگان تاریخهاى مختصر نیز اغلب همان مؤلفان آثار مبسوط مىباشند، در برخى موارد ممکن است نویسنده هنگامى که تاریخ مبسوط را مىنگارد خلاصه آن را در سالهاى پایانى کتابش بیاورد. نمىتوان گفت که همیشه تاریخ مختصر، خلاصه از تاریخ طولانىتر است. اغلب در این حوزه به دو شیوه مستقل عمل مىشد: ممکن است تاریخ خلاصه ادامه تاریخ قدیمى باشد که در آن هیچ اشارهاى به آثار مفصلتر همان نویسنده نشدهاست، گاه تاریخ مختصر پیش از اثر مفصلتر نوشته مىشد; به عنوان نمونه «ابن واصل» کتاب «التاریخ الصالحى» خود را پیش از نوشتهگسترده «مفرج» نوشت و «ابنابىالآدم» تاریخ مختصر خود را پس از نوشته مفصلتر خویش تالیف کرد. «ابن النظیف» نیز کل بخش تاریخ مختصر خود را از «بوستان» نسخهبردارى کرد. افزایش تعداد تاریخهاى مختصر، در دوره بعد از کلاسیک نشان دهنده مردم پسند بودن این فرهنگ است.
حکومت ایوبیان، دوران رشد و شکوفایى تاریخنگارى سوریه و جزیره بود که تا دوران نخستین حکومت ممالیک ادامه یافت، اما بعد از آن تاریخ نگارى سوریه پا به پاى تاریخنویسى مصر پیش رفت و سرانجام سوریه به دلیل داشتن اهمیتبینالمللى در تاریخ عمومى خاور نزدیک، مکان نخست را از آن خود کرد. آخرین عربىنویسان ایران، هنگامى که بغداد دیگر مرکزیتخود را از دست داد، به غرب و به ویژه سوریه روى آوردند، همین مسئله در مورد افرادى از غرب خلافت، به ویژه اسپانیا، پس از شکست مسلمانان در مقابل حرکتباز پسگیرى سرزمینهاى اسلامى توسط مسیحیان نیز صادق است. البته مصرهم همین وضعیت را داشت، با این تفاوت که فرمانروایان آنجا ارتباط خود را با سوریه حفظ کرده و در سوریه بسیار فعال بودند. سقوط فاطمیان و اشغال مقامات مهم به دست تازه واردان آسیایى که سنتهایى متفاوت با خود داشتند، سبب ایجاد وقفه در رشد فرهنگ عمومى مصر شد و تا ظهور ممالیک به آن دست نیافتند.
«ابنابىطى» آخرین نماینده خانواده بزرگ شیعى حلب، نخستین نویسنده مهم بازمانده از قرن گذشته مىباشد که شاهد سنىشدن عده زیادى از هم مسلکان خود بود. او در تهیه اسناد و مدارک اصلى یا برگرفته از تاریخهاى محلى، مرهون پدرش بود. کتاب «المعادن الذهب» او که تاریخ عمومى دنیاى اسلام استبه جز بخشهاى اقتباس شده از عزالدین بن شداد و بخشهاى مربوط به قرن ششم، بهدست نیامدهاست. مشاهدات او مربوط به دوران سلجوقیان و زمامدارى صلاح الدین مىباشد. از طرف دیگر، مطالب او در مورد تاریخ سوریه شمالى، برخلاف مطالب او در مورد تاریخ دمشق، برگرفته از ابن قلانسى است. متون خاص تاریخ مصر از اهمیت قابل ملاحظهاى برخوردار بود، به طورى که نویسنده دیگرى چون «شهاب الدین ابوشامه» سنى با وجود حذف نام ابن ابى طى از فهرست منابع خود، نمىتواند از ذکر نام او در بخشهاى مربوط به سلطنت نورالدین محمدبن زنگى و سالهاى آغازین حکومت صلاحالدین ایوبى، خوددارى کند. نوشتههاى او درمورد تاریخ نیمه اول قرن ششم هنوز از اهمیتخاص برخوردارند. اگر چه مطالب او تنها در تاریخ «ابن الفرات» باقى ماندهاست اما تا مدت زیادى نادیده گرفته شده بود و ترجمه یا چاپى از آن وجود نداشت. ابن ابى طى بعد از اثر مفصل خود، زندگى نامه «الملک ظاهر» پسر صلاح الدین و حاکم حلب را نوشت. او «یاقوت» راکه یادداشتى به وى داده بود ملاقات کرد. آن یادداشت را «صفدى» آورده اما عمدا از نسخههاى خطى «ارشاد» (42) حذف شده است.
شهر کوچک حماة تا آغاز قرن هشتم مرکز قابل توجهى براى مورخان بود که در دوران امیر «ابوالفداء» به اوج خود رسید. علاوه بر این، نخستین نماینده این گروه «محمدبن عمربن شاهنشاه بن عمر» نوه صلاح الدین و حاکم شهر بود. کتاب «المزمار الحقایق» او با توجه به بخش جدید الکشف آن اقتباسى از نوشته عماد الدین است که روایات خاندانى و اسناد تکمیلى غیر قابل اعتماد بغدادى نیز به آن اضافه شدهاست.
قاضى «ابن ابى الآدم» که رسالهاى در مورد منصب قضا داشت، تاریخ عمومى مبسوطى تالیف کرد که هر چند رونوشت کاملى از آن در اسکوریال تا آتش سوزى قرن یازدهم موجود بود، اما متاسفانه تنها بخشهایى چند از آن باقى ماندهاست. او درباره بغداد و سیسیل مطالبى نوشته است. تاریخ مختصر او یعنى «التاریخ المظفرى» که به «مظفر حماة» اهدا شد، به دست آمده است. با وجود این ، تنها سالهاى پایانى آن از ارزش سندى خاص برخوردار است. این اثر پس از تاریخ مفصل او نوشتهشده اما تاثیر چندانى از آن نپذیرفته است.
دیگر نویسندگان روایى حماة، چون «ابن النظیف» و «ابن واصل» نیز باید ذکر شوند. ابن النظیف که دورانى از اشتغال خود را در خدمت صاحب «قلعه الجعبر» گذراند دو اثر تاریخى به صورت مبسوط و مجمل نوشت که پایه و سندیت آن معلوم نیست. تاریخ مبسوط او گم شدهاست و در مورد وجود آن اطمینانى نیست. دومین اثر او که نسخه خطى آن اخیرا به صورت رونوشت چاپ شدهاست، وقایع را تا قرن ششم از روى بوستان، به شکل بسیار خلاصه آوردهاست. او در ادامه اطلاعات مهمى در مواردى مانند سیسیل و اقلیت ترک آسیا آورده است.
با این حال «عزالدین بن اثیر» مهمترین نویسنده این دوران و یکى از مورخان بزرگ عرب مسلمان مىباشد. او از خانوادهاى ثروتمند در جزیره ابن عمر متولد شد که همزمان از این خاندان دو برادر برخاستند. یکى از آنان وزیر مجدالدین ایوبى شد برادر دیگر از نوشتههایش به «ضیاء الدین» شناخته شدهاست. ابن اثیر با حکام، به جز در هزینههاى زندگى که بخشى از آن در نتیجه التفات زنگیان موصل به دست مىآمد، ارتباطى نداشت، اما وفادار و خادم آنان بود. به نظر مىرسد که او سرگرم تهیه کتابى براى همکاران دین گراى خویش بود، تا تمام اطلاعات مورد نیاز آنان را فراهم کند. این امر و مسائل دیگر سبب شد «تاریخ اتابکان موصل» را بنویسد که هدف از آن دسترسى به ارزیابى صحیح نور الدین و صلاح الدین بود. این کتاب نقطه آغازین تالیف «الکامل فى التاریخ» شد که آن را تحتحمایت «بدرالدین لؤلؤ» وارث زنگیان به پایان رساند. از ویژگىهاى ابن اثیر، سبک روشن و دقت او در توضیح مسائل به هنگام نیاز مىباشد که سبب شد در شرح و تفصیل خود از چهارچوب وقایع نگارى فراتر رود. کثرت مدارک او قابل توجه مىباشد، در دورههاى نزدیکتر به زمان خویش او از بایگانىهاى بغداد، موصل، دمشق و دیگر نواحى استفاده کرده است. از طرف دیگر هر چند او اطلاعى از ایران نداشت، اما مستقیما با تاجران، سفیران و دیگر افراد پرسش و نقل مىکرد. (43) در تاریخ قرنهاى پیشین او بر کتاب طبرى تکیه داشت که خلاصه مفصلى از آن را نوشت، اما مشخص نیست که او این کار را با استفاده از خلاصههاى پیشین انجام دادهاستیانه. در مورد حوادث قرون چهارم تا ششم او گروهى از نویسندگان عراقى یادشده، همانند نویسنده المنتظم را مىشناخت و حتى خود وى بر نوشته ابن قلانسى سورى مطالبى افزود. او نخستین نویسنده مشهور شرق است که از منابع اسلامى غرب مانند «عبد العزیز بن شداء» که به دمشق مهاجرت کرد و «ابو بکر احمد بن محمد الرازى اسپانیایى» استفاده کرده است. او از همه قسمتهاى این منابع خلاصهاى برگرفت.
در سى سال پس از ابن اثیر، سه نویسنده عمده قابل ذکرند: سبط بن جوزى، نوه دخترى ابن جوزى که مانند پدربزرگش واعظى بود که مىتوانست مردم را جذب کند، او مذهب شافعى داشته و ساکن سوریه بود که به خدمت ایوبیان در آمد. او در کتاب «مرآة الزمان» خود مدرکى دال بر استفاده از اطلاعاتى مشابه با الکامل ارائه ندادهاست. گاه او از کاربرد روایتىکه مورد ذم پیشینیانش بود اجتناب مىکرد و از منابع موجود – از جمله «المنتظم» پدر بزرگش – نسخه بردارى مىکرد. او در نوشته خود وقایع سالهاى 448-479ق را لغتبه لغت از پسر هلال صابى نقل مىکند. در مورد زمان خود، اطلاعات مفصلى همراه با اقتباساتى از خاطرات دوستش سعدالدین ارائه داده است. بخش عمده نوشته او بر عراق متمرکز است، سرزمینى که مهمترین مورخان درباره آن مطلب نگاشتهاند. با توسعه عراق او به طور فزایندهاى به تاریخ سوریه مىپردازد و آن را تا سال 653ق اندکى پیش از مرگ خود، ادامه مىدهد. او با افزودن وثبتحوادث متوفیات هر سال به نوشته پدر بزرگ خود در مورد سوریه ادامه مىدهد و وقایع مربوط به سالهاى مرگ رهبران سیاسى را درون مطالب روایات متفرقه مىآورد. از این زمان بهبعد این شیوه تاریخ نویسى ابتدا در سوریه و دمشق و سپس در سراسر قلمرو ممالیک به کار گرفته شد. نظم خود به خود اطلاعات مرآة به شکل سالشمار، آن را منبع مطلوب و قابل استفادهاى – حتى بیشتر از الکامل – نزد مورخان بعدى ساخت.
شهرت «شهاب الدین ابوشامه» دمشقى به دلیل «کتاب الروضتین» او مىباشد که آن را از تاریخ حکومت نور الدینو صلاحالدین آغاز مىکند. این کتاب به دلیل ترکیب نسخههاى عماد الدین اصفهانى (به سبک ساده)، عزالدین بن شداد، ابن ابى طى و ابن اثیر به موفقیت دستیافت. البته اقتباسهاى فراوان از نامههاى عماد الدین اصفهانى و دوستش قاضى فاضل منظور نظر نیست. بعدها او با الهام از سبط بن جوزى ذیلى نوشت که رفته رفته در پایان نوشته اطلاعات خود را وارد کرد.
با وجود در دسترس بودن نسخههاى خطى خوب از «ابن واصل» تاکنون نوشته او مورد بىتوجهى قرار گرفته است. او بومى حماة بود که در حکومت آخرین فرد ایوبیان، «الصالح»، در مصر اقامت گزید و براى حاکم مصر یک تاریخ عمومى تا سال جلوس او در 635ق تالیف کرد. این اثر خلاصه و ادامه نوشته طبرى با استفاده از منبع واسطه دیگرى مىباشد. او هیچ اطلاعى از کتاب «الکامل» نداشت و موفقیت فزاینده الکامل و مرآة سبب شد تا نوشته واصل به دست فراموشى سپرده شود. اندکى بعد از سقوط ایوبیان، ابنواصل، تاریخ عمومى این سلسله را به نام «مفرج الکروب» تالیف کرد که منبع مهمى براى تاریخ این مورد مىباشد. نویسنده با فراتر رفتن از افق سیاسى این سلسله، موضوعات مختلف را با دیدى باز بررسى کردهاست. سبک او روشن و ساده است و علت اینکه چرا تا اواسط قرن حاضر این کتاب چاپ نشده و چرا چاپ این کتاب هنوز کامل نشده است و یا چرا تنها خلاصه و قسمتهایى از آن به زبانهاى اروپایى ترجمه شدهاست، هنوز نامعلوم است. در زمان پایان این کتاب، ابن واصل از وجود کتابهاى الکامل و زبده آگاه شد اما او بخش اساسى اطلاعات و مدارک کتاب خود را از دوستىهایش بهدست آورد.
تاخیر در انتشار یک نوشته تاریخى خارج از منطقه تالیفى خود، جالب توجه است. ادامه کار طبرى نوشته «ابو محمد عبدالله بن احمد الفرقانى» – که هم اکنون موجود نیست – در زمان خود او در مصر و سوریه مشهور بود، اما هیچ گاه در مغرب اسلامى یا عراق دیده نشد. در سال 645ق که ابن واصل کتاب «التاریخ الصالحى» خود را در مصر به پایان رساند، از وجود کتاب «الکامل» که در سال 626ق تالیف شده بود اطلاع نداشت، اما پانزده سال بعد، از وجود این کتاب آگاهى یافت و از آن در کتاب خود مفرج استفاده کرد. با این حال، در همین زمان از وجود «مرآة الزمان» نوشته سبط بن جوزى که در سال 653ق به اتمام رسید کاملا بىخبر بود، در حالى که سبط بن جوزى از وجود «تاریخ اتابکان» ابن اثیر خبر داشت ولى الکامل را نمىشناخت. به مدت چندین نسل دو گروه از مورخان، حتى درنواحى نسبتا نزدیک همچون مصر و سوریه، کاملا جداى از هم عمل مىکردند.
در طى این دوره، دو نوشته با اهمیتى مشابه در حلب توسط «کمال الدین بن العدیم» و «عزالدین بن شداد» نگاشته شد. ابن العدیم از خانوادهاى شیعه و مهم بود که در قرون نخستین سنى شده بودند. او دو اثر مرتبط با یکدیگر «زبده» و «بقیه» را نوشت. زبده تاریخ حلب و حومه آن است که در زمان زندگى خود نویسنده جزئیاتى به آن افزودهشد. در قرن ششم منابع او تقریبا همان منابع «ابن ابى طى» بودند اما به گونهاى متفاوت از آنها استفاده شده بود. علاوه براین به نظر مىرسد که نویسنده از اسلاف شیعه خود بىاطلاع بودهاست. سبک او محدود بود و منابع به ندرت نام برده شدهاند. بقیه حجم بیشترى داشت و به اتمام رسیدن آن مشخص نیست. به هر روى در پایان قرون وسطى تنها ده مجلد از آن در نواحى مختلف وجود داشت; نه جلد که یکى از آنها در دو نسخه موجود است، هنوز کاملا چاپ نشدهاند. بقیه شبیه دیگر فرهنگهاى شهرها بود و در مورد حلب نوعى فرهنگ لغتنامهاى بود که در شیوه و روش کلى خود با دیگر نوشتهها تفاوت داشت. نویسنده اهمیت زیادى به امیران و اشراف سیاسى دادهاست و نوشتهاش را همراه با ذکر نام منابع زبده یکجا مىآورد. مجلد نخست کتاب در مورد جغرافیا و فضایل مىباشد. زبده مدت زیادى شناخته شده و مشهور بود، اما اخیرا به طور کامل چاپ شده و ترجمه ناروایى از آن به فرانسه صورت گرفته است. (44)
عزالدین بن شداد که پس از حمله مغول به مصر مهاجرت کرد، بخشهاى اصلى کتاب خود «اعلاق الحضره» را پیش از مهاجرت از حلب جمع آورى کرده بود. این نوشته که احتمالا دیگران ادامه آن را نگاشتند، در سه قسمت جغرافیاى ادارى و تاریخ بینالنهرین علیا که مؤلف مقام برجستهاى در آنجا داشت و سوریه شمالى از جمله حلب، همه آثار تاریخى را توصیف و سرانجام به طور خلاصهتر سوریه جنوبى را بررسى مىکند. او در اطلاعات تاریخى خویش به طور گسترده از نوشته ابن اثیر بهره جسته است و آن را تا زمان خود ادامه مىدهد، او همچنین از وجود آثار ابن ابىطى اطلاع داشت.
تفاسیر منابع تقدم سوریه را در حوزه تاریخنگارى این عصر مورد تاکید قرار مىدهد. باید افزود که سوریه شاهد ظهور نوع جدیدى از فرهنگ زندگى نامهنویسى بود که درآن آثار یاقوت، قفطى (مصرى مقیم حلب)، ابنابىاصیبعه و ابن خلکان دیده مىشود.
مصر در تاریخنگارى این عصر نقش اندکى داشت. با این حال ذکر نام مؤلفى که در زمان آخرین فرد ایوبیان و در آغاز عصر مملوکان فعال بود به نظر مناسب مىآید. «ابن میسر» که سالنامههاى او از مصر به شکل ناقص در دست مىباشد و مقریزى از آنها نسخه بردارى کردهاست، تنها منبع معتبر اصلى در تاریخ پایانى فاطمیان به حساب مىآید. (45)
نوشته او تا زمان ایوبیان ادامه یافت، اما وجود منابع دیگر که خود وى نیز از آنها استفاده کرده بود، موجب شد نقل از او کمتر شود.
مسیحیان و مسلمانان مصر به یک اندازه به گذشته علاقهمند بودند، که این علاقه سبب ایجاد افسانه فراعنه مصر شد. باید از نوشتهاى در قرن یازدهم نام برد که «پ، وایتر» آن را تحت عنوان L,Egypte dumurtada Fil du Gaphiphe ترجمه و ویرایش کرده است. شهرت کنونى کتاب مدیون گم شدن نسخه خطى اصلى و معلوم نبودن هویت نویسنده آن است. (46)
اگر چه خاطرات اسامه همچنان در میان متون تاریخى عرب منحصر به فرد باقى مانده است، اما از دوران ایوبیان سه مجموعه دیگر خاطرات نیز در دست مىباشد. «عبداللطیف بغدادى» پزشک، که خلاصهاى از همه چیز را یادداشت مىکرد، خاطرات خود را درباره تاریخ زمان خود مىنگاشت. این خاطرات تنها در بخشهاى پراکنده در نوشته دو نویسنده دمشقى(ابن ابى اصیبعه و ذهبى) به دست آمده است. عبدالطیف ادعایى در مورد تبحر خود در تاریخ ندارد، اما در تاریخ، اطلاعات خود را با مطالبى در شرح آنها ترکیب کردهاست. امیر «الملک الناصر داود» رسالهاى از خود به جا گذاشت که پسرانش آن را به صورت خاطرات پس از مرگ او منتشر کردند. «سعد الدین جوینى» از خانوادهاى با چهار عضو،«مشهور به پسران شیخ» (47) روایتى از تجربیات حکومت ایوبیان به جاگذاشته است که چکیدههایى از آن در آثار سبط بن جوزى و ذهبى دیده مىشود.
در قرون بعد، تاریخ نویسى یمن تا حد زیاد و قابل توجهى گسترش یافت. درباره تاریخ یمن در عصر ایوبیان «ابومحمد یوسف الحجورى» در قرن ششم کتاب خلاصهاى را تالیف کرد.
تهاجم مغول و سقوط خلافتبغداد سبب ناپدید شدن آثار تاریخىاى شد که پیش از سال 656ق در بغداد موجود بودند. مهمترین مؤلف این منطقه «تاج الدین على بن انحببن ساعى» (متوفاى 764ق) بود که نوشتهاى از او درباره سالهاى نخستین همان قرن پیدا و چاپ شده است (48) ،و در آن نویسنده روایات تاریخى برگرفته از الکاملها و تاریخهاى مبسوط، مسائل و درگیرىهاى جدلى بغداد را کنار هم آورده است. او مطلب خود را از خلافت الناصر (حک 575 – 622 ق) آغاز کرده است.
تشکیل امپراطورىهاى مرابطون و موحدین که سبب اتحاد نسبى مسلمانان غرب خلافت (اندلس و مغرب) شد، شرایط مطلوبى را براى گسترش تاریخنگارى فراهم کرد. اگر چه این نکته صادق است که در مقابل شرق که به غرب توجه داشتند، نوشتههاى تدوین شده در غرب به امور شرق بىتوجهى بیشترى نشان دادند. با کاهش تسلط مسلمانان بر اسپانیا بسیارى از نخبگان آنجا به شرق مهاجرت کردند، ابن خلدون نیز پس از مدتى اقامت در اسپانیا از آنجا مهاجرت کرد. «ابوالحسن على بن موسى بن سعید المغربى» جغرافىدان، مورخ و نویسنده، درزمان ایوبیان مهاجرت کرد. «کتاب المقرب فى حولاء المغرب» او که به شکل بخش بخش تصحیح و چاپ شد، یکى از اصلىترین و روشنترین آثار تاریخى این دوره است. (49)
در غرب «بیدق» تاریخ مختصرى از روزهاى نخستین حکومت موحدین را نوشت، که بیشتر اطلاعات ما از قرون ششم و هفتم درباره مغرب و اسپانیا براساس آن مىباشد. کتاب «بیان» اثر «ابن عذارى مراکشى» (اواخر قرن هفتم) اندکى متاخرتر از زمان او را در برمىگیرد. به طور کلى نوشتههاى این دوران به شکل زندگىنامه نویسى و لغتنامهاى مىباشد; مانند: نوشته «الملکى» در مغرب، نوشته «ابن الفراز» (متوفاى 402ق) در اسپانیا و جانشین او «ابى بشکوال» (50) (متوفاى 578ق) که در شرق نیز شناخته شدهاست. در «ذخیره» ابن بسام اطلاعات تاریخى یافت مىشود.
از همین دوران «عبادیان» تاریخى از گذشته خود به جا گذاشتهاند که «ابوزکریا یحیى بن ابى بکر ورجلانى» (51) آن را نوشته است. در حالى که «ابو العباس احمد بن سعید دارجینى» مجموعهاى از زندگى نامه عبادیان را به نام کتاب «طبقات المشایخ» تالیف کرده است.
خاتمه
در این مقاله نکات تطبیقى شاخههاى مختلف تاریخ نگارى خاور نزدیک، بحثشد. در ادامه تاریخ نویسى اعراب و ایرانیان مقایسه شد که: تاریخنگارى ایرانى در دورههاى متاخر بدون توجه به شیوههاى دورههاى آغازین و حتى شیوههاى دوران عربى، ادامه یافت، و تاثیر موفقیتآمیزى بر دورههاى بعد داشت. این شیوه پس از پیشرفت، تکمیل شده به موفقیت رسید. هر چند تاریخنویسى عرب موارد چندى را از ایرانیان به عاریت گرفته بود اما در بسیارى جهات حتى در حوزه زندگىنامهنویسى، سبک ایرانیان مشابه تاریخ نویسى عرب زبانان شد. از سوى دیگر تمایل تاریخنگارى ایرانى به سبک متکلف و گاه اندکى خیالپردازانه و کمتر سالشمارانه، با اشاره به ترتیب حکومتها متمایز مىباشد.
براى عمق دادن به بررسى، خلاصه مطالب این مقاله با تاریخ نگارى تمدنهاى همجوار به ویژه بیزانس مقایسه گردید: میان این دو، مکتوبات شرقى قرار دارند که برخى از آنها در حاکمیت مسلمانان و برخى دیگر، همانند آثار ارامنه یا گرجىها، خارج از دنیاى مسلمانان نوشته شدهبود. علاوه براین علایق مذهبى در تحریک تاریخ نویسى معاصر مغرب مسیحى مؤثر بود. تاریخ نویسى اعراب به سبب گسترده بودن محدوده جغرافیایى، هم در حجم و هم در تنوع نوشتهها برترى داشت. شیوههاى خاص مانند فرهنگهاى زندگى نامهنویسى تنها مختص مسلمانان بود که تاریخنویسى را در همه مراحل با ترجمه چند اثر عقیدتى به زبان خود ادامه دادند. امکان مقایسه تاریخها از منظر عقاید در این نوشته وجود ندارد و در این مقاله صرفا به بحث در مورد روش بیان مطالب و روشهاى کسب اطلاعات پرداخته شدهاست. تاریخنگارى بیزانس، وارث تاریخ کهن بود اما برخلاف تاریخ نویسى اعراب مراحل سنتى نخستین را نگذرانید، و مقایسه این دو حوزه، تنها در آثار قرون کلاسیک و بعد از کلاسیک میسر مىباشد.
دورانى که مورد بحث و بررسى قرار گرفتبا ظهور حکومت ممالیک و امپراطورى مغول پایان یافت. از دوران ممالیک آثار تاریخى زیادى باقى ماندهاست که ویژگىهاى تازهاى دارد، اما به طور کلى همان سنت تاریخنویسى دوران پیش به ویژه ایوبیان را ادامه مىدهند.
پىنوشتها:
1) این مقاله برگرفته از مجموعه زیر مىباشد:
Religion , Leavning and science in the `AbbasidPeriod , Gambridge university press 1990.
2. sezgin
3) ر.ک: م. کوک: جزم اندیشى مسلمانان نخستین (کمبریج، 1981).
4) این نظریه را ولهاوزن در «مقدمه» خود ارائه داده است(1899).
5) ارجاعات متعددى در G A S ،بهویژه ص 30 به بعد، وجود دارد.
6) ر.ک: رسالههاى مداینى در G A S,1 , 314 و ابومخنف در . G A S, 1 , 308
7) ر.ک: بروشوویک، ابن عبدالحکم و فتوح افریقا در :
Annales de Inst, tut des Eiudes, orientales (VI , 1942)
8. G A S,1, 280-283
9) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، اسرائیلیات.
10) همان، قصص.
11) به کوشش عبدالعزیز الدورى(بیروت، 1971).
12) مهدى ادعاى امامت و تشیع عباسى را از طریق کیسانیه رد و آن را به امامت عباس بن عبدالمطلب ، به دلیل نزدیکتر و اولىتر بودن عباس به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم ، ادعا و اثبات مىکرد (ر.ک: اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز الدورى (بیروت، 1977، ص 165) (مترجم).
13) ر.ک: دایرة المعارف اسلام، ویرایش نخستین، طبرى و تاریخ طبرى، بازگشتخلافتبه بغداد، ترجمه ف. روزنتال در : . GAL,1,148(1986)
14. G A S, 1 , 324
15)
16) ر.ک: پدرسن، کتاب عرب (پرینگتون، 1984) ، فصل سوم.
17. G A S , 1 , 357 & G A L,1 , 153`
18) دمشق 1972 – 1973.
19. Thierry Bianquis
20) دمشق ، 1980.
21) مانند ابن شنبه که نویسنده تاریخ بصره نیز بود (الفرقانى و دیگران، .(G A S,1,345-6
22) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، الهمدانى.
23. G A S, 1,346
24)
25) خاطرات عبدالله زیرى در: اندلس 1935-3; 1936-4 و 1941-6.
26) G A S, 1,362 ; پلت، رشد و توسعه تاریخ نگارى مسلمانان اسپانیا در لوئیس و هولت، مورخان خاورمیانه، 119.
27) در مورد زیادة الله و پسر سحنون ر.ک: طالبى، امارت اغلبیان، ص 901.
28. G A S,1,356
29) ویرایش م.کعبى، تونس، 1968.
30) ادریس، بربرهاى شرق، ص 15-17.
31. Massignin , La passion d| al-Halladj (paris, 1978)
32) ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 1، ص 290.
33) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن الجوزى.
34) لوئیس وهولت، مورخان قرون وسطى، ص 69-71 و و. مادلونک، هویت دویمنى، Mss روزنامه مطالعات شرق نزدیک، شماره 32، 1973، ص 179.
35. Gahen , la syria du Nord , 44 and n.3
36. Ibid, 41-42
37) احتمالا در مورد بوستان درستباشد.
38. Gahen , La Syria du Nord, 42- 43
39) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، عماد الدین.
40. Gahen , Lasyria du Nord, 52
41)
42) ر.ک: دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن ابى طى.
43) ریچاردز، ابن اثیر و بخشهاى متاخر الکامل در: د.و.مورگان، نوشتههاى تاریخى میانى در دنیاهاى اسلام و مسیحیت، (لندن، 1982).
44)
45. H . Masse , Annales , d Egypte , Gairo, 1927
46) تشخیص هویتیوسف بن ربیع در Arabica ،شماره 21، سال 1973م انجام شدهاست.
47) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، اولاد الشیخ.
48) چاپ مصطفى جواد، بغداد، 1353 ق /1934 م.
49)
50) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن بسام و ابوالحسن على بن بسام الشنطرینى.
51) مسکرى، کتاب السیره (الجزیره و پاریس، 1878م).
در تاریخ بشرى، تمدنهایى که تاریخ مکتوب ندارند روایتخود را به آیندگان اختصاص داده و تمایل چندانى به حفظ اعمال اجداد خود نشان نمىدهند. خلاف آن در مورد تمدنهاى سامى و غیر سامى صادق است که از قدیم الایام در سواحل مدیترانه و آسیاى غربى جانشین یکدیگر شدهاند. همان طور که پیدایش خط، تسهیلاتى را براى ثبت رفتار و مراسم انسانها به وجود آورد، ویرانههاى آثار باستانى نیز یادآور گذشت زمان و توالى انسانها است. قرآن نیز اشاراتى به گذشته بشر دارد و نظر تاریخى خود را در چارچوب یک طرح الهى بیان مىکند، همچنین شعر عرب به توصیف اعمال قبایل کوچک پرداخته و به آنها ارج مىنهد. با وجود این، اعراب مسلمان در آغاز درک تاریخى خود را نشان ندادهاند، زیرا آنها فاقد آثار مکتوبى بودند که بتوان آن را [اثرى] تاریخى نامید.
به دلیل یکدست نبودن اطلاعات ما از مناطق و دورانهاى مختلف، نمىتوان فهرست کاملى از متون تاریخنگارى ارائه داد. در آغاز بحث تاکید بر این نکته ضرورى است که در گزینش آثار تاریخى براى بحثیا چاپ، همانند آثار ادبى معیار واحدى وجود ندارد. هر چند که ارزش عقلانى یا هنرى یک اثر مىتواند در گزینش آن مؤثر باشد و نوشتههایى نیز از جهتسندى اهمیتخاص دارند، اما بدیهى است که تدوین دوباره گذشته مهمترین فایده یک اثر تاریخى است; به عبارتى حتى نوشتهاى که از ارزش حد متوسط برخوردار است، مىتواند مورد توجه باشد. باید به یادداشت که در تدوین مجدد تاریخ، نوشتههایى که متضمن شاهد مستقیماند نسبتبه تالیفات متاخرتر از اولویتبرخوردارند. (البته این امر که نوشتههاى متاخر ممکن استحاوى شواهد بنیادى باشند، از این مورد مستثنا است).
«تاریخ» بهترین کلمه عربى است که براى ترجمه [ history ] به کار برده شده است. هر چند که از نظر ریشه لغوى ابهاماتى وجود دارد اما آن در مورد روایتهاى تاریخى و فرهنگهاى زندگىنامهاى به کار برده مىشود. اما در هر دو مقوله نوشتههایى وجود دارد که نمىتوان آنها را تاریخ نامید. لغات دیگرى مانند «اخبار»، «سیره» و «طبقات» در مقابل تاریخ قرار دارند که براى نوشتههایى مشابه با آثار تاریخى به کار برده مىشوند. به نظر نمىرسد تا قرن سوم هجرى که تاریخ به صورت علم مدون درآمد، خود کلمه تاریخ در نوشتهها استفاده شده باشد. چند نسخه خطى قدیمى نیز با عنوان تاریخ آغاز مىشوند که احتمالا این وجه تسمیه را نسخه برداران متاخر به آنها افزودهاند.
از آغاز تا زمان طبرى
در حقیقت تعیین زمان پیدایش خاستگاههاى تاریخ نگارى اسمى – عربى آسان نیست، با این حال بدیهى است که منابع تاریخنگارى از دیگر شاخههاى ادبى و فرهنگى دو قرن نخستین اسلامى تفکیک ناپذیرند. اگر چه ممکن استبرحسب تصادف، حدیث مواد کار تاریخ نویسى را فراهم کند، اما کار برد آن با حدیثبسیار متفاوت است. «مغازى» و «سیره» دیگر مواد تاریخ مىباشند. سزگین (2) معتقد است مغازى ادامه و شکل اسلامى شده «ایام العرب» مىباشد که بیشتر به انتقال خاطرهاى با شکوه یا حادثهاى مهم به نسلهاى بعد پرداخته است. اما این انتقال مستلزم آگاهى از انساب خاندانى و قبیلهاى یا تدوین دوباره آنهااست ; انسابى که از زمان ظهور اسلام در میزان پرداخت عطایا و یا دیگر منافع مالى مؤثر بود. هر چند مغازى و سیره به زندگى و زمان پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم مربوط بودند، اما به سهولت مىتوان دید که در عصر بعد گرایشى به ثبتحوادث مشابه به وجود آمد که تقریبا داراى پىآمدهاى یکسانى بود و سطح درک امت تازه تاسیس را از مشکلاتى که بعدها با آن روبهرو شدند، بالا برد. باید یادآور شد رسالههاى کوچکى که اخیرا محققان بدانها دستیافتهاند با باز سازى پیشرفتبنیادى باورهاى اسلامى ارتباط دارند. (3) درگیرىهاى نخستین میان مسلمانان – مانند درگیرى [امام] علىعلیه السلام با معاویه – سیاسى و مذهبى بود و طبعا نخستین نوشتهها درباره این درگیرىها، ملاحظات مکرر تاریخى را در برداشت. در حقیقت، تاریخنگارى بهتدریجبهسوى استقلال بیشتر پیش رفت، اما نمىتوان انکار کرد که زمانى طولانى با این نوع مسائل درگیر بود.
در آغاز، هنگامى که هنوز خط عربى در مرحله مقدماتى بود، احادیث معتبر به طور شفاهى یا در نهایتبه وسیله چند یادداشت مختصر انتقال مىیافتند. خلافت عبدالملک (حک 65-88ق) دوران اوج رشد تاریخ و حدیثبود. براى مدتى حدیث و مغازى تنها ابزار انتقال خبر بودند، به این ترتیب که: اغلب روایات پراکنده و متفرق یا از شاهدان حوادث و یا از واسطههایى که با چنین شاهدانى ارتباط یافته و از آنان کسب اطلاع مىکردند، جمعآورى مىشد. روش محدثان تا مدتها در حوزههایى از تاریخ مورد استفاده قرار مىگرفت.
به هر روى مىتوان تصور کرد که نویسنده حادثهاى به دلیل سهولت و یا نظر خاص خود، دنبال منابع متعلق به گروه سیاسى – اجتماعى خویش باشد و از اینجا برخى اختلافات میان روایات پدید آمد که در محیطهاى متفاوت مدینه، دمشق (مرکز امویان) ، بصره و کوفه (شهرهاى پادگانى عراق) مکتوب شدهاند. در عراق نیز ، هم گروههاى متعدد قبیلهاى دور از مرکز قدرت و هم نویسندگانى که خود را به این گروهها منتسب مىساختند، حضور داشتند، بنابراین آنان حوادث را با تفاسیر خود باز مىآفریدند و سعى داشتند در شرح حوادث، تفسیر«ازد»، «تمیم» یا دیگران نمایان و متمایز باشد. (4) با این همه، نباید در چنین مواردى اغراق کرد، زیرا قبایل در تماس نزدیک با یکدیگر بودند و گاه با هم یکى مىشدند; از سوى دیگر نخستین راوى یا حداقل واسطههاى بلافصل او، به سختى مىتوانستند به روایت مطلبى نیفزایند، یا حتى در مواردى شرح گروه خود را با تفاسیر دیگر گروهها ترکیب نکنند.
رسالههایى کوچک و بسیار محدود را که در چنین شرایطى نوشتهاند مىتوان به دو دسته که تفاوت چندانى نیز با هم ندارند، تقسیم کرد: دستهاى از آنها به حوادث ویژه (اخبار) و گروه دیگر به روایات مربوط به حوادث مىپرداختند. به جز موارد استثنایى، هیچ کوششى براى یکى ساختن چنین روایاتى در قالب وقایع شمارى انجام نشدهاست. تدوین دوباره این نوشتههاى کوچک قدیمى – که اغلب به دوران امویان و دوران آغازین عباسیان محدود است – چندان ساده نیست، زیرا رسالههاى کوچک که استنساخ نشدهاند در نوشتههاى بزرگتر و بهتر تحلیل رفته و فقط آثار مکتوب متاخر رونویسى شدهاند، بنابراین نوشتههاى نخستین فراموش شده و به تدریج از بین رفتهاند. بسیارى از این نوشتهها براساس الگویى واحد و براى استفاده امیر یا کسانى که به تاریخ توجه داشتند، بر روى اوراقى پراکنده تحریر شدهاند. مشکل مضاعف را مؤلفانى به وجود مىآوردند که به رساله مختصر خود عنوانى دقیق نمىدادند، یا نسخه بردارانى که رسالهها را جرح و تعدیل مىکردند و یا همان عنوان را هم به نوشتهاى کامل و هم به فصلى از کتاب اختصاص مىدادند. با این همه، بىمبالاتىهاى دیگرى نیز در اطلاعات ماخلاهایى ایجاد کرده است. در پایان قرون وسطى در مصر تمایلاتى به استفاده از منابع اصلى پیدا شد که براى مستندسازى پژوهشها مطلوب بود; به ویژه در مورد ابن حجر عسقلانى مؤلف «الاصابه فى تمییز الصحابه». این امر نشان داد که هنوز احتمال پیدا شدن آثار کهن وجود دارد. به نظر مىرسد در قرون وسطى تاریخنگارى صورى نیز، در مورد روایات به استفاده از منابع گرایش داشت. اطلاعات ما براساس نقلهاى مورخان و در راس همه نویسندگان همان قرن است که مطالب خود را از نوشتههاى دیگر تدوین مىکردند. البته منظور نویسندگانى است که نقل قولهاى مستند و از نظر لفظى درست را به کار مىبردند، نه نویسندگانى که روایتخلاصه شدهاى را بدون هیچ استنادى نقل مىکردند. بنابراین مشکل عمده، موثق بودن نقل قولها و خلاصههاى گزینش شدهاست. البته با مقایسه روایات نقل شده نویسندگان منابع اصلى با یکدیگر و در موارد استثنایى مقایسه آنها با متن اصلى که ممکن استبه طور اتفاقى باقى مانده باشد، مىتوان به میزان اعتبار آنها پىبرد. (5)
ویژگى آثار نخستین این است که از طریق راویان محلى یا راویان دیگر، بروز خارجى پیدا کردهاند. هر چند نبایستى آثار تاریخى از دیگر نوشتهها جدا شود، اما مورخان استقلال کسب کردند و ایده خاص نویسنده از مطلب اصلى جدا شد. در اسلام و مسیحیتبا گرایش بسیارى از محققان به اصول متعدد علمى، این وضعیت تقویتشد، هر چند نسلهاى بعدى پاىبند تمام اصول نبودند و زمانى که در حوزه علوم، تقسیم کار به وجود آمده بود، فردى مانند طبرى هم مىتوانست مؤلف تاریخ باشد و هم مفسر قرآن. با وجود این، علوم نسبتبه امروز انشعاب کمترى داشت اما شیوههاى کار از اصول متفاوتى برخوردار بود.
در نیمه قرن دوم هجرى، نخستین آثار بزرگ فقهى تکامل یافتند. در کنار نویسندگانى که بهطور منظم[مطالبى را] به شیوه پرسش و پاسخ نگاشتند، افرادى مانند ابویوسف که شغل ادارى معینى داشتند، در کتاب «الخراج» گاه ضمن سخنان خود، روایات مربوط به رفتار خلیفه یا حاکمى بهویژه عمربنخطاب (حک 13-23ق) را مىگنجاندند. بنابراین از همان زمان احادیثى با عنوان حدیث نبوى انتشار یافت. نویسندگان دیگر با روشى نه چندان متفاوت با روشهاى فقهى، به کمک احادیث مستند، درباره حادثه یا موضوعى واحد مجموعههاى مختصرى را تالیف کردند. «کتاب الرده» تالیف «وثیمه» (که لباس تجار ایرانى به تن داشت و احتمالا ایرانى و متولد فسا بود) و «وقعة الصفین» نوشته «نصربن مزاحم منقرى» نخستین آثار به دست آمده از این نوع مىباشند. ممکن استبه علت ضدیتبا عباسیان و طرفدارى از امویان، چندین خلیفه اموى مورد توجه مؤلفان قرار گرفته باشند، همانند «ابن عبدالحکم» که توجه بیشترى به عمربن عبدالعزیز داشت. چنین تمایلاتى دخالت علایق سیاسى – مذهبى را در نوشتن تاریخ ممکن مىسازد. با این حال جاى تعجب نیست که در تقریرات شیعى، آثارى درباره [امام] حسینعلیه السلام و شهادت غمانگیز او (6) و همچنین روایات مختصرى درباره قیام مختار ابوعبید ثقفى تالیف شده باشد. نویسندگانى نیز داستانهاى فتنههاى دوران آغازین اسلامى را تدوین کردهاند. این احتمال (کاملا حدسى) وجود دارد که این آثار با التهاب ناشى از روى کار آمدن عباسیان ارتباط داشتهباشند.
متون مربوط به «فتوح» تقریبا همان زمان تکمیل شدند. مهمترین فرد در زمینه فتوح، واقدى است که مجموعهاى از مغازى را گردآورد و در ادامه آن فتوح را نگاشت. امروزه فتوح واقدى به طور کامل در دست نیست و تنها بخشهاى پراکنده کوچکى از آن در دیگر کتابهاى فتوح باقى ماندهاست. تمام شواهد نشان مىدهند که روایات او بسیار تخیلى بوده و مستند نمىباشند تا تاییدى بر اصل مستند سازى در نظر واقدى باشد. تنها محرک مطالعه تاریخ فتوحات، علاقهمندى به حکایات نادر و یا تفاخر طلبى امت و یا گروهى از آن نبود، بلکه هدف، استنباط اصول دقیق علمى و شیوههاى فقهى براى تدوین قانون حکومتى بود. وجود احادیث زیاد در آثار تاریخى و رسالههاى فقهى به وضوح این امر را ثابت مىکند. «فتوح ابن عبدالحکم» به فتح مصر و مغرب و اندلس اختصاص یافته است. (7) رساله مشهور «بلاذرى» درباره فتوح، مشابه فتوح ابن عبدالحکم، اما متاخرتر و گستردهتر از آن است. بلاذرى در پایان به نهادهایى مىپردازد که پس از فتوح گسترش یافتهاند، از جمله فصل مشهور آن به خاستگاههاى ضرب سکه اسلامى اختصاص دارد که تنها خبر معتبر از این موضوع است و باید از قرنى به قرن دیگر تا زمان حاضر از آن استفاده شدهباشد.
اندکى پیش از نیمه قرن دوم هجرى چندین نوشته مهم بهدست آمدهاست; زمانى که سیره (شرح حال پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم) و نخستین مجموعههاى متنوع فقهى تکمیل شدند که رابطه آنها با تاریخ بررسى خواهد شد. «زهرى» (8) – محدثى که به تاریخ گرایش داشت – اندکى پیش از سقوط امویان و «عوانه» و «ابومخنف» تقریبا همزمان با به قدرت رسیدن عباسیان به نوشتن پرداختند. همزمان مؤلفانى حوادث متعدد را در یک روایت ممتد به هم پیوند دادند که در این نوع تالیف، توجه بیشتر به ترتیب زمانى ضرورى بود. با وجود این، آنان چگونگى احیاى منابع تاریخ خود را در سیر تحول تاریخ بشر ذکر نکردهاند. آنان شرح حال پیامبرانى را که نامشان در قرآن آمده بود پشتسر هم ذکر مىکردند که سرانجام به محمدصلى الله علیه وآله وسلم مىرسید. با توجه به چند روایت معتبر به نظر مىرسد ابن اسحاق نیز به این شیوه کار کرده باشد.
قرآن نقطه آغاز روایت تاریخ پیش از اسلام بود، اما اطلاعات بیشترى درباره آن دوران ارائه نمىداد. پس ضرورى بود تا اطلاعات لازم از روایات و نوشتههاى غیر مسلمانانى کسب شود که قبلا با وحى در ارتباط بودند. البته نمىتوان احتمال داد که حتى یک نویسنده مسلمان عرب، تورات و انجیل را به زمان اصلى خوانده باشد یا تاریخهاى عمومى مسیحیان را که در قرون پیش از اسلام تکمیل شده بودند، شناخته باشد. اما تازه مسلمانان بومى مىتوانستند ترجمههایى – حتى از متون فلسفى و علمى – انجام دهند. در تاریخ عمومى، نویسندگان به دلیل عدم دسترسى مستقیم به کتابهاى مقدس، مجبور بودند به روایات شفاهى تازه مسلمانان همنژاد خود اکتفا کنند و بهندرت مىتوانستند میان آنها و نوشتههاى جعلى که همان زمان در شرق منتشر مىشد، تفاوت گذارند. بنابراین تمام متون «اسرائیلیات» (9) و «قصص الانبیاء» (10) شکل گرفتند.
عربها به اجداد خود در دوران جاهلى کمترین علاقهاى نداشتند، اما با دیگر اخلاف ابراهیم در تماس بودند از اینرو آنان وارث ادبیات دوگانهاى شدند که قسمتى از آن به عقاید کهن و قسمت دیگر به شجرهنامههاى قبیلهاى اختصاص داشت. برجستهترین نامى که با انساب پیوند یافت «هشام کلبى» بود.
سرانجام، ایرانیان – که نیاکان خود را به یاد داشتند و براى تجلیل آنان در نظر اربابان جدید خود، به ویژه براى این اربابان – مىکوشیدند «خداى نامه»هاى باستانى خود را به عربى ترجمه کردند. احتمالا «ابن مقفع» پس از جلوس عباسیان، به نگارش آن اقدام کرد.
از این پس نویسندگان عرب تاریخهاى مقدم بردوران اسلامى را با تاریخ کتاب مقدس، و دیگر قسمتها را با تاریخ ایرانیان تکمیل کردند. طبیعتا در ارائه تاریخهاى مرتبط با مسلمانان، این امر، پیشرفت اندکى محسوب مىشد، ایجاد نظم سال شمارانه میان این تکهها به سختى امکانپذیر است. با این حال به نظر نمىرسد این فرض صحیح باشد که در تاریخانگارى اسلامى متون غیر عربى تاثیر قاطعى داشته باشند، هر چند ممکن است که این متون به ایجاد جو همدلى دیگر ملتها با مسلمانان منجر شود، اما هر پیشرفتى در این زمینه نتیجه مستقیم نیازهاى دنیاى اسلامى – عربى بود. (باید یادآور شد که برخلاف علوم یونان، محققان و مؤلفان، اغلب میراثهاى تاریخ روم را بسط داده و به تاریخ یونان بىتوجه بودند).
از آنچه گفته شد برمىآید که تمام نویسندگان نخستین تاریخ، از عربها و موالى (عراقیان عرب زبان) بودند. ورود خراسانیان (مهمترین عامل شهرى و نظامى) در حکومت عباسیان به صحنه قدرت، که به سرعت عرب زبان شده بودند، از قرن سوم به بعد به پیدا شدن مؤلفان ایرانى منجر شد. آنها شیوههاى خاص خود را حفظ کرده یا توسعه دادند، بنابراین روشهاى متعدد در تاریخنگارى در کنار هم حضور داشتند.
در طى این دورهها شاخه تازهاى در تاریخنگارى پیداشد که بلافاصله با شاهکارى به اوج رسید. ضرورى بود تا در یک پژوهش عمومى بتوان به همه اطلاعات ممکن درباره رهبران دو قرن گذشته اسلامى دستیافت تا هم جایگاه آنان در تاریخ تعیین شود و هم سندیت آنها در انتقال حدیث ارزیابى گردد. «ابن سعد» این نیاز را احساس کرد. نوشته او درباره اشخاص مورد مطالعهاش، در طبقههایى مطابق با نسلهاى افراد مرتب شده بود که او به همین دلیل آن کتاب را «طبقات» خواند. این مجموعه حجیم نه تنها به سبب ارزش ذاتى خود اهمیتى غیر قابل وصف دارد، بلکه تنها منبعى است که اطلاعاتى را براى ما مهیا کرده که در اخبار منابع پیشین، اصلاح و تعدیل و درنوشتههاى بعدى منجر به تغییر دیدگاه شدهاست. «الانساب» بلاذرى طبقات دو نسل پس از نوشته ابن سعد را آورده که در بخشهایى با طبقات ابن سعد قابل مقایسه است. بلاذرى نویسندهاى است که به موقع خود، به آن خواهیم پرداخت. در مقایسه با طبقات ابن سعد «کتاب انساب الاشراف» به سبب شیفتگى زیاد به خلفاى اموى و اطرافیانشان، ویژگى خاص دارد.
درباره زمان و چگونگى پیداشدن نظریه تالیف تاریخ متوالى ، اطلاعات اندکى در دست است. دنیاى اسلام به طور مستقل این نیاز را احساس کرد، زیرا تفسیر اخبار مسئلهاى مهم بود که با وجود داشتن اطلاعات مفصل، هنوز ابزارى را براى تفسیر متون در اختیار نداشت. احتمالا در این شیوه از شواهد باقى مانده در دسترس نیز بهرهگرفته شد اما مطالعه عمیق تاریخهاى موجود متاخر، بهویژه کتاب طبرى، امکان تفاوت گذاشتن میان منابع شفاهى و مکتوب مورد استفاده مؤلفان نخستین را فراهم مىسازد. کهنترین تاریخ باقى مانده از آن«خلیفة بن خیاط» است که درباره آن بحثخواهد شد، اما بدیهى است که او در این شیوه پیشگامانى داشت.
نویسندگان نخستین، اغلب حوادث سالهاى آغازین اسلامى را نگاشته و جانشینان آنان نیز ادامه همان حوادث را ثبت کردهاند. با این همه، درمورد اهمیت تاریخى، اولویتبه حوادث دهههاى نخستین اسلام داده شد. این دههها در آثار مکتوب، حجم بسیارى را اشغال کردهبود، زیرا احادیث انبوهى درباره آنها گردآورى شده بود. البته دلیل اصلى رجحان این دههها در شکلگیرى و حیات جامعه اسلامى نهفته است; حوادث آغازین، مشکلات بنیانى سیاسى – مذهبى را پیش کشید که حل آنها به ادامه همان حوادث کمک کرد.
گفتن این سخن بسیار پیش پا افتاده است که اغلب تمدنها به متون تاریخى متخلق مىباشند; متونى که تنها به «جنگها و پادشاهان» مىپردازند. در حقیقتبا وجود اغماض زیاد، بیشتر متون تاریخى عربى – اسلامى را جنگهاى خارجى و اختلافات داخلى پر کرده بود. اما این سخن بهجا است که بسیارى از این اختلاف عقیدهها تاثیر سیاسى – مذهبى مدتدارى داشتند.
به طور خلاصه، اگر سیر تاریخ را همان طور که وقایع نامههاى بعدى ارائه دادهاند در نظر بگیریم، این نتیجه به دست مىآید که یافتن مورخ براى حوادث، حتى در مهمترین آنها، دور از انتظار است. این امر در مورد انقلاب عباسیان نیز صادق است. به نظر مىرسد با وجود مکتوبات مجادلهآمیز، نخستین روایت جامع درباره عباسیان، حدود سه ربع قرن پس از واقعه و متعلق به «ابن نطاح» مىباشد. این اثر در یک نسخه خطى گمنام کشف شد و با عنوان «اخبار آل عباس» و یا «اخبار الدولة العباسیه» چاپ شد. (11) باید تاکید کرد این اثر (که باید آن را اصلى دانست) سندى است که در محتوا با مطلب نویسندگان عراقى (که به تواتر به ما رسیدهاست) تفاوت چندانى ندارد و تنها درنوشتهیک نویسنده متاخرتر، به نام مستعار خراسانى، تا دو قرن بعد حفظ شده است. عبدالعزیز الدورى اثر به دست آمده را منسوب به ادعاى خلافت و امامت عباسیان از طریق وارثت جنبش محمدبن حنفیه و ابوهاشم مىداند. اما مهدى، سومین خلیفه عباسى (حک، 158-169ق) حقوق خلافت را میراث خاندان اعلام کرد. (12)
مؤلفان اخبار، مانند نویسندگان حدیث – که اغلب یکى و یا شبیه هم بودند – به احزاب و تحریکات آنها وابسته بودند. احتمالا جهتگیرى متقابل احزاب در مقابل یکدیگر مهمترین محرک نویسندگان در گزینش و نوشتن حوادث بود. پرداختن به این امر که در نظر مؤلفان چه کسانى خواهند بود، ارزش چندانى نداشت. به هر حال نباید در این جنبه نوشتهها اغراق شود، زیرا با وجود رقابتهاى آنان هنوز تقسیمبندى فرقهاى نمود بارزى پیدا نکرده بود. البته بعدها تقسیمات فرقهاى به وجود آمد. بدیهى است کسانى که از این زمان سنى یا شیعه نامیده شدند، احادیث را براساس اعتبار طبقه اشخاص مىپذیرفتند. این بدان معنا است که میان شواهد سندى مورد استفاده جانشینان امویان – یعنى عباسیان و شیعیان نخستین – تمایز ساختارى وجود ندارد، به دریجبه موازات تالیف آثارى با حوزه گستردهتر، نوشتههایى به منظور اختصاص بیشتر به فرقههایى از مردم پیدا شد.
ارائه مواد تاریخى براساس ترتیب زمانى، سبب تنظیم وقایع به شکل سالنامهها شد که در آنها وقایع به صورت سال به سال ذکر مىشد. این نظام تالیفى در کتابهاى قبل از اسلام و کتابهاى اروپایى قرون وسطى رایجبود. شاید گفتن این نکته سبب تناقض شود که نویسندگان عرب – البته نه همه آنها – با آگاهى مجملى از رواج شیوه فوق، به این ضابطه نوشتارى رسیدند. البته باید متذکر شد که منظور سال قمرى است نه سال شمسى. در واقع – همان طور که معلوم است – اعراب مسلمان از آغاز براى اهداف ادارى خود «هجرت» را به عنوان مبدا تاریخ پذیرفتند. کهنترین اوراق پراکنده دوره اسلامى این مطلب را ثابت مىکند. اساسا اگر چه قسمت اعظم اطلاعات مورخان به طور شفاهى و بدون تاریخ دقیق به دست آمدهاست، اما هنگامى که آنان با اسناد مکتوب ادارى تاریخ دار برخورد کردند آن اسناد را در متون خود با همان تاریخ به کار بردند. «تاریخ خلیفة بن خیاط» که اخیرا بررسى و چاپ شدهاست و سال شمار گم شده «ابوالحسن زیادى» دو نمونه بسیار قدیمى مىباشند که در آنها نمودى از سال شمارها را مىیابیم و به اواسط قرن سوم باز مىگردند. این مجموعه «تاریخ على السنین» نام داشت که بر نوعى نوآورى در تاریخ دلالت مىکند. بنابراین، شکل سالنامهاى ارائه حوادث در قسمت عمده تاریخنگارى و در نوشتههاى اسنادى که چندان اقتضاى این شیوه را نداشتند، به کار برده شد. اما سالنامهها دیگر، شامل تقسیمات تاریخى حکومتها یا دولتها نبود. این نوع ترتیب حوادث ، مراجعات هم عرض به نوشتهها و پیدا کردن وقایع مشابه را در هر کدام از نوشتهها آسان مىنمود. با این حال در برخى کشورها از جمله ایران و مصر، خود حکومتها با جامعیتبیشتر و بدون در نظر گرفتن دیگر تمایزات سال شمارانه با تاریخ برخورد مىکردند.
مىتوان گفت که در این زمان نگارش تاریخ، حتى هنگامى که مؤلفان آن به نوشتن دیگر مطالب سرگرم بودند، طبقه مستقلى را تشکیل داد. این سبک به زودى «تاریخ» نامیده شد. احتمالا ریشه این کلمه به زمان و تاریخ قمرى مربوط مىشود و نمىتوان آن را به هیچ شاخه زمان سامى پیش از اسلام مربوط دانست، اما تاریخ تعریف دقیقى، معادل با لغت لاتین history ندارد. خواهیم دید که این لغت را مىتوان در مورد نوشتههایى با مقولههاى مختلف به کار برد، اما زمان نخستین کاربرد آن نیز مشخص نیست، یکى از نمونههاى کهن آن «تاریخ البخارى» است که فهرستى از منابع اصلى و ناقلان حدیث مىباشد. خلاف این امکان نیز وجود دارد که نوشتههاى دیگرى نیز به عنوان «تاریخ» و «اخبار» و یا دیگر عناوین مطرح شوند.
در این دوره نویسندگان پیشگام که «مدائنى» در راس آنان است، آثارى را خلق کردند که مورد استفاده طبرى و دیگران قرار گرفت. از طریق مدائنى بسیارى از پیشینیان او نیز شناخته شدند. به طور کلى عراقیان پس از سقوط امویان که با کنار گذاشتن شدن سنت تاریخ نویسى سورى همراه بود، در این کار شرکت داشتند. این دوران، عصرنگارش تاریخ شهرها بود که درباره آن بحثخواهد شد.
اگر چه این دوره از تاریخ نویسى حدودا در سال 300ق با نوشته طبرى به اوج رسید، اما نویسندگانى چون ابن قتیبه، یعقوبى، ابوحنیفه دینورى – که طبرى پیشتر و بىاطلاع از آنان بود – اغلب با استفاده از همان منابع طبرى، سعى مىکردند مطالب خود را به صورت اجمال و با ترکیب خاصى بیان کنند. شهرت ابن قتیبه در میان نسلهاى بعدى به اثر تاریخى مختصر او یعنى «کتاب المعارف» باز مىگردد، اما فعالیتهاى دیگر، از جمله تالیفات دینشناسى در این میان بىتاثیر نبود، زیرا تحصیل کردگان بغداد و منشىهاى دولتى ملزم به دانستن طرح کلى آثار او بودند. مطابق اطلاعات نه چندان عمیق ما، او از زمره کسانى است که در تشکیل نهاد تسنن که در زمان متوکل بروز کامل یافت، نقش داشت. او دانشمند نبود و نوشتههایش نیز نشان مىدهد که هدف او جمعآورى مجموعههاى متنوعى از اطلاعات در موارد ذکر شده و دیگر موارد بود.
ابوحنیفه دینورى و یعقوبى کاملا با ابن قتیبه متفاوتاند. زمانى که هنوز تشیع با اهداف رسمى به وضوح تبیین نشده بود و شیعیان مناصب خلافت را در تصدى داشتند، آنان هر دو شیعه بودند. ابوحنیفه دینورى، ایرانى آزادیخواهى بود که از میان علوم مختلف به گیاه شناسى علاقه داشت. کتاب تاریخى مختصر او «اخبار الطوال» نشان دهنده جریانى است که در سراسر تاریخ نگارى ایران، چه در آثار مکتوب به فارسى و چه زبان عربى، یافت مىشود. در این روش تنها تاریخ ایران قبل از اسلام و تاریخ دوران اسلامى مطرح و مورد علاقه است. این مسلمان تقریبا در سکوتى کامل، تاریخ پیامبر اسلامصلى الله علیه وآله وسلم و فتوحات عرب را نادیده گرفته است.
هر چند یعقوبى عرب بود و مدتى از زندگى شغلى خود را در ایران گذراند اما از جهاتى به مسیحیت هم گرایش داشت، اگر چه این گرایش تا پایان عمر او که «کتاب البلدان» را نوشت، دیده نشد. او در البلدان به تمام مناطق دنیاى اسلام پرداخت که در کتاب «تاریخ» خود مجال توصیف آنها را نیافته بود. نخستین مجلد تاریخ، بدون نظم و ترتیب، وقایع پیش از اسلام را در بر گرفته است و تمام مردمانى را نام مىبرد که در آن روزگار، متمدن خوانده مىشدند. او نام بنىاسرائیل ، نخستین مسیحیان، سریانىها، آشورىها، بابلىها، هندىها، یونانیان، ایرانیان، مردمان شمالى از جمله ترکها ، چینىها، مصرىها، بربرها، حبشىها، بخارىها، سودانىهاى سیاه و بالاخره اعراب پیش از اسلام جزیرةالعرب را (بدون ذکر نام ساکنان اروپاى غربى) ذکر مىکند. او همچنین درباره تاثیر آب و هوا بر انسان نیز کتابچهاى نوشته است. مجلد دوم کتاب تاریخ او به تاریخ اسلام و خلافت تا سال 259ق مىپردازد.
باید توجه داشت که «بلاذرى» نیز نویسنده همین دوره بود. او نیز براى طبرى ناشناخته بود، اما در همان حوزهکار مىکرد و تقریبا از منابع مشابه او استفاده کرده است.
«ابو جعفر محمد بن جریر طبرى» (متوفاى 310 ق) و کتاب تاریخى بزرگ او «تاریخ الرسل و الملوک» نقطه عطفى در سبک تاریخ نویسى قدیم و سبک جدید است. در این کتاب یک یا دو نسل در تاریخ نویسى با هم تداخل پیدا مىکنند. با وجود طبرى روش حدیثى به اوج و پایان خود رسید، زیرا دیگر امکان ادامه این روش وجود نداشت. مقایسه اثر طبرى باآثار ابن قتیبه ، یعقوبى، یا ابوحنیفه دینورى از نظر مقطع زمانى تا حدى نادرست است.
جاى بسى تعجب استبا وجود اینکه طبرى طى نسلهاى متمادى و تا حتى امروزه نیز به عنوان مجسم کننده کل تاریخ مطرح است و حداقل قرنها در آن پیشگام بود، هیچ نوشتهاى درباره او وجود ندارد. هر چند که تاریخنگارى اصلىترین عامل شهرت او در میان آیندگان است اما او نویسنده نخستین تفسیر بزرگ قرآن و حقوقدانى برجسته نیز بود. هنگامى که نویسندهاى در شاخه و سبک دیگر علوم فعالیت کند امکان تغییر سبک او وجود دارد، اما نباید او را فرد دیگرى دانست; به ویژه زمانى که نوشتههاى او در نظر جامعه مهم باشد. بىتردید طبرى و سبک او باید مورد مطالعه قرار گیرد و چون مطالعات دیگرى در این زمینه انجام نشدهاست، قطعا سخن مادر مورد او کافى نخواهد بود. (13)
شهرت طبرى سبب سوء تفاهمهایى شدهاست. جمعآورى مدارک شخصى در مورد وقایع خاص، نقطه آغازین روش محدثان بود که طبرى نیز از آن شیوه بهرهگرفت. با این حال در زمان طبرى امکان استفاده از روش پرسش و پاسخ براى زمانهاى قدیم که او به آنها مىپرداخت ، وجود نداشت، او تنها آن شیوه را در مورد وقایع متاخرتر به کار مىبرد. طبرى در شرح و تفصیل حوادث دوران خود بسیار محتاط بود، زیرا در بررسى دورانهاى کهن براساس روش حدیثى، نمىتوانست میان منابع مقایسهاى انجام دهد، به این ترتیب مىتوان او را آخرین حلقه از زنجیره انتقال شفاهى مطالب دانست. پیش از او هیچ نویسندهاى براى یافتن مدارک و نگاشتن تالیفات از روش تطبیقى استفاده نکرده بود، اما طبرى اساس کار خود را بر همان مدارک مکتوب نهاد. حلقههاى ناقلان (اسنادهاى) او تقریبا همان اسنادهاى پیشینیان بود. در موارد خاص براى انتقال حدیث، او از آخرین شخصى که از او حدیثى خوانده یا شنیده بود، اجازه رسمى مىگرفت، و در موارد دیگر اطلاعات را از آثار معتبر باز آفرینى مىکرد. در هر مورد، فهرست ناقلان از آخرین شخص آغاز مىشد و به عقب و پیشینیان او باز مىگشت، گاه تشخیص نخستین تالیف مکتوب از شاهدى که حادثه را نگاشته مشکل است. در حل این مسئله همانند نویسندگان (14) جدید مىتوان به پیشینیان شناخته شده طبرى مانند «ابن ندیم» و کتاب «الفهرست » او یا حتى قدیمتر از او به «ابن حجر عسقلانى» و بهویژه کتاب «الاصابه» مراجعه کرد. در واقع مطالب فوق براساس تحقیقات درباره نخستین نویسندگان اخبار و تاریخ بیان شده است و نمىتوان ادعا داشت که هر کدام از آنها کامل و جامع مىباشند.
باید توجه داشت که طبرى از وجود معاصران خود یا حتى پیشینیان نزدیک خود بىخبر و یا شاید نسبتبه آنها بىتوجه بود. نادیده گرفتن یعقوبى یا ابوحنیفه دینورى، احتمالا به دلیل عقاید و سبک نگارش آنان بود که با روش کار طبرى تفاوت داشت. بلاذرى همان شیوه طبرى را به کار مىگرفت و از منابع او اطلاع مستقیم داشت [که این امر] اندکى عجیب به نظر مىرسد!
تنها مشکل عمده ساختارى این است که آیا مىتوان به نقلهاى طبرى اعتماد کامل داشتیا نه؟ در مقایسه او با مطالب دیگر مؤلفان و یا مقایسه با مطالب مستند نتیجه مثبتبود، اما این بدان معنا نیست که الزاما این نقلها کاملاند، زیرا امکان حذف عبارات تکرارى یا مطالب مخالف عقاید او وجود دارد. طبرى به عباسیان وفادار بود و با وجود اینکه مىتوانست از منابع دیگر گروهها که عقاید مخالف جامعه سنى نداشتند، استفاده کند اما ترجیح داده است از این کار خوددارى کند.
نوشته طبرى مجموعهاى ماندنى از وقایع براى نسلهاى پس از اوست که در زمان عباسیان، در قرن دوم، وجود خود را نمایان ساخت. این نوشته نسلهاى بعد را از انجام کار مشابه بر حذر داشت، شاید همین امر علت از بین رفتن تدریجى بیشتر نوشتههاى ابتدایى باشد. با این حال باید در این مورد احتیاط بیشترى داشت. طبرى نگاشتن تاریخ تمام مسلمانان را مد نظر داشتیا حداقل براین اعتقاد بود. در واقع اگر چه او به سوریه و مصر سفر کرد اما از این کشورها نسبتبه نیمه شرقى خلافتبسیار کم سخن گفته است. نادیده گرفتن مسلمانان نیمه غربى خلافت از توجه خوانندگانى چون «عریب بن سعد قرطبى» دور نمانده است، زیرا شهرت طبرى، با وجود فاصله زیاد، نزد آنان شناخته شده بود. مورخان امروزى، کوششهاى طبرى را پایه و اساس همه تحقیقات سه قرنى مىدانند که او آنها را بررسى کردهاست، اما مطالب او باید با مطالب نویسندگان دیگر تکمیل شود.
دوره کلاسیک
شهرت طبرى به اندازهاى بود که بیشتر مورخان در مقایسه با او ارزیابى شدند، با این حال او به سبکى پایان داد که قرنها نویسندگانى پاى بند آن بودند. افراد دیگرى کوشیدند تا نوشته طبرى را با اقتباساتى از منابع کهن تکمیل کنند. کسانى که تاریخ دورههاى بعد را نوشتهاند اغلب مطلب خود را از پایان نوشته طبرى آغاز کردهاند. البته باید یادآور شد که چند سال پایانى کتاب، به طور کافى بررسى نمىشد. آنان براى نگاشتن وقایع دورانهاى جدید علاوه بر منابع، به روایات شاهدان زنده یا مجموعههاى شخصى افراد نیز دسترسى داشتند و مىتوان گفت که آنان نیز روش «محدثان» را دنبال مىکردند و در مسائل اساسى، برداشت متفاوتى با طبرى داشتند. کارمندان ادارى مسلمان دیوانسالار به حفظ اسناد و مدارک عادت داشتند. آنان نسخههایى از مکاتبات خلفا و حکام ، مراسلات آنها و به ویژه ابلاغهاى رسمى را که از طریق پستیا ماموران و خبر چینان محلى دریافت مىشد، نگاه مىداشتند. این مدارک امکان ایجاد ثبت ژورنالیستى را فراهم کرد که در آنها وقایع به ترتیب نظم تاریخى یا حداقل بر اساس ترتیب ورود ابلاغهاى رسمى ثبت مىشد.
گاه در آغاز و پایان سال، ناهماهنگى به وجود مىآمد و ابلاغهاى آغاز سال اشتباها در پرونده سال پیش قرار داده مىشد، مانند حادثهاى که در ذىالحجه رخ داده بود و در وقایع محرم پیدا مىشد، مورخ آن را به سال بعد انتقال مىداد یا هنگامى که متوجه اشتباه مىشدند آن واقعه را به محرم سال پیش ارجاع مىدادند. با این حال آنان گاه اشراف خود را به منابع قدیمىتر از دست مىدادند بهطورى که ممکن بود ناآگاهانه همان واقعه را دوباره بنویسند، یا ممکن بود دو حادثه مجزا در یک تاریخ توصیف شوند (البته اشتباهات نسخه بردارى منظور نیست). با وجود دقیق نبودن اطلاعات ما، مورخان مطمئنا به بایگانىها دسترسى داشتند و هنگامى که نوشته ماهیت نیمهادارى داشتیا مورد تصویب امیر و یا وزیرى بود، آنان از مدارک مورد نیاز خود نسخه بردارى مىکردند. با وجود اینکه طبرى و دیگر نویسندگان از اسناد موجود استفاده مىکردند اما تا این زمان اسناد در یک چهارچوب مرتبط به خود قرار نداشتند، درحالى که از این به بعد، روایات شاهدان عینى مطابق یک طرح آرشیوى اصلاح مىشد، این آرشیوها به دلیل استفادهاى که از آنها مىشد به خوبى حفاظت مىشدند تا جایى که در آغاز قرن نهم «قلقشندى» از آنها در کتاب خود «صبح الاعشى» بهره گرفته است.
اگر چه طبرى براى خود کتاب مىنوشت اما به سبب نوشتههایش موقعیت رسمى به دست آورد. در بغداد پس از او نویسندگانى به این موقعیت رسیدند اما در حوزه خود نیازى به همکارى یا رقیب نمىدیدند. با رسیدن اخبار دیگر مناطق جامعه، مواد کار براى شعبههاى دیگر تاریخ نویسى فراهم شد. نکته قابل توجه این است که به احتمال قوى به مدت یک قرن و نیم حرفه تاریخنگارى در دستخاندانى از «حران» بود. این خاندان غیر مسلمان و صابئى بودند که در پایان نسل چهارم اسلام آوردند. نخستین فرد از آنان «ثابتبن سنان» ریاضىدانى بود که تا سال 360ق زیست. به جز قسمتى از مجموعهاى درباره «قرامطیه» که احتمالا اقتباسى از منابع اصلى است، هیچ یک از آثار او مستقیما به دست نیامدهاست. این مجموعه تنها منبع کل تاریخ نویسى عراق است که تصادفا نویسندهاى مسیحى به زبان عربى آن را نگاشته است. به نظر مىرسد این اثر ترکیبى از دو گروه منابع برگرفته از ابلاغهاى رسمى باشد: گروهى که براساس فهرستحوادث به شرح و تفصیل مىپردازند و گروهى که وقایع را روز به روز ارائه مىدهند. نسخهاى از گروه دوم بهطور خلاصه در بخشى از تاریخ «محمدبن عبدالملک همدانى» باقى مانده است. به طور دقیق مشخص نیست که «ابو اسحاق ابراهیم بن هلال صابى»، برادر زاده «ثابت» کار عموى خود را تا چه حد ادامه داده است. ابواسحاق براى کار موقعیتبسیار مناسبى داشت، او منشى و کاتب خلیفه بود. «مسکویه» (متوفاى 421ق) به این افراد با عنوان «وقایع نگار» اشاره مىکند. نقش ابواسحاق در تاریخ بیشتر به نوهاش «هلال بن محسن بن ابراهیم صابى» ارتباط مىیابد، اما «عضد الدوله» در حاکمیت آل بویه، هلال را به زندان انداخت. او با نوشتن تاریخ سلسله آلبویه که تا حدى به لفاظى و کنایات مزین شده بود، از زندان رهایى یافت. این احتمال وجود دارد که نوشتهاى جدید الکشف درباره تاریخ محلى ایالات جنوبى دریاى مازندران; تالیف نیمه اول قرن چهارم، تا حدى با نخستین جلد «کتاب التاجى» ترکیب شده باشد (عنوان تاجى از «تاج الملة» یکى از القاب عضدالدوله گرفته شده است) . «ابن اسفندیار» بعدها به هنگام نوشتن تاریخ طبرستان از این کتاب بهرهجست. دیدگاه بسیار نامطلوبى درباره صحت و اهمیت اطلاعات و نحوه شکلگیرى اثر هلال وجود دارد.
با این همه، هلال صابى ثبت وقایع را تا سال 427 ق، اندکى پیش از مرگ خود، ادامه داد. اما تنها بخش سه سالهاى از تاریخ او، شامل ثبت رسمى وقایع، باقى مانده است. اما اقتباسهایى که بخشى از آن در «مرآة الزمان» اثر «سبط بن جوزى» باقى ماندهاست، به ویژه در حوادث مربوط به نواحى خارج از عراق، روایات را مفصلتر و متوالىتر نشان مىدهد. تاریخ هلال را پسرش «قرص النعمه محمد» تا سال 479ق ادامه داد، احتمالا او در همان سال در گذشت. این بخش نیز در مرآة حفظ شده است. تاریخ هلال به جاى توجه بخش به بخش و روز به روز به وقایع، با نظم دادن روایات معتبر دریافتى، گزارشهاى بسیار ارزشمندى فراهم آورده است. سرانجام اگر چه محمدبن عبدالملک همدانى از این خاندان نبود اما به عنوان فردى شناخته مىشود که در روند تاریخ نویسى – که تا زمان خود، یعنى آغاز قرن ششم ادامه داد – تغییر کلى ایجاد کرد. با وجود تاکید منابع مغرب اسلامى بر زیاد بودن نسخههاى کتاب او و پراکندگى در محدوده جغرافیایى گسترده، فقط بخش نخست آن به دست آمدهاست. در نواحى دیگر نیز تالیفاتى در ادامه نوشته طبرى تالیف شد; مانند «عریب بن سعد قرطبى» از اسپانیا و «ابو محمد عبدالله بن احمد بن جعفر الفرقانى» (متوفاى 362ق) ترکى از آسیاى مرکزى که اخشیدیان او را به مصر فرستادند. مسکویه نیز «تجارب الامم» خود را براساس نوشته طبرى و دیگر تاریخها تالیف کرد که تا سال 373ق را شامل مىشود.
مسکویه فیلسوفى طرفدار فرهنگ زمان خود بود، او مورخى بود که از نظر ثبت مدارک در طبقه خاندان «صابى» قرار مىگیرد. در زمان او وقایع نامه هنوز اساس اطلاعات بود و او با تحقیق در بایگانىها و مذاکره با دوستانش در بغداد، دامنه اطلاعات خود را وسعت داد. هر چند او بیش از یک مورخ عادى بود، اما شیوه بسیار سادهاى داشت که تاریخ به هدف سودمند او کمک مىکرد. سبک او در تاریخ هم عملى بود و هم تجربى، در حقیقت، امیران به قصد آموختن تاریخ و یا درسهایى از حکومتهاى خوب یا بد، او را مىپذیرفتند. روایت او از نظر تربیتى جایگاه برترى داشت. به نظر مىرسد او در راس تمام افرادى بود که درگیر مسائل حکومتى بودند و صفحاتى را به حکومت «اقطاع» دادند. او تا سال 430ق زیست، اما تجارب را حدود 380ق در دوران آل بویه تکمیل کرد. در این زمان شخصى مانند او یا «ابوالحسن توحیدى» (متوفاى 400ق) آزادانه مىتوانست درباره اغلب مسائل رایج در دربار صحبت کند. مسکویه با هر هدفى که داشت در آوردن. اشارههاى تالیفى و توضیح آن، روش برجستهاى داشت. در این سبک، او از تاریخ سالشمارانه استفاده اندکى نمود، اما نوشتههایش ارزش جامع و گستردهاى دارد، زیرا یک قرن پس از او، «ابوشجاع ظاهر الدین روذآورى» وزیر خلیفه تحت نظر سلجوقیان، با وجود تفاوت روش با مسکویه، کار او را به همان روش تکمیل کرد. این نسخه خطى باید دوباره به پایان تاریخ هلال صابى پیوند خورده و تکمیل مىشد تا نزد کسانى که از آن استفاده مىکردند، ثابتشود که همان اثر یکبار دیگر تدوین شده است.
قرنى که با طبرى آغاز شد از بهترین دورانهاى تاریخنویسى عراق و دیگر نواحى اسلامى بود. نام «ابوالحسن على مسعودى» به دلیل سبک خاص او از درخشندهترین نامها در تاریخ نگارى است. او سیاحى خستگىناپذیر از خاندانى بزرگ بود که با ذهنى پر حرارت و علاقهمند سه اثر بزرگ تاریخى تالیف کرد. «اخبار الزمان»، تالیف بسیار گستردهاى است که باید آن را به مانند معدنى به حساب آورد، شاید او هرگز نسخه کاملى از آن را براى انتشار آماده نکرد و یا حجم زیاد آن مانع توجه نسخه برداران و خوانندگان به آن شد. «مروج الذهب» که سبب شهرت مسعودى شد، حجم زیادى داشت اما در قسمت نخست آن، مقدمه جغرافیایى مفصل آن قرار داشت که مؤلف ، تاریخ علمى را با برداشتهاى شخصى خود از پدیدههاى زمین و دریا، دراین قسمت ترکیب کرده بود. در مجلد بعدى، تاریخ سه قرن نخستین اسلامى، خلیفه به خلیفه و بدون ارتباط، با ترتیب گاه شمارى دقیق آمده است اما با نظرى عمیقتر مىتوان دید که تاریخ این حکام حادثه به حادثه ذکر شده است. منابع او اغلب همان منابع طبرى و دیگران است، سبک او ساده و روایى است که گاه سبب شیفتگى مىشود و دلیل موفقیت او مىباشد.
در حقیقتبا قضاوت براساس مدارکى که خود مسعودى ارائه مىدهد، او نوشتههاى زیادى داشته که از توجه زندگىنامه نویسها و کتابنامه نویسهاى دوران میانى دور مانده است. دلیل آن را اغلب، شیعه بودن او دانستهاند که همزمان با پیروزى «بویهیان» بر بغداد شیوع داشت. از طرف دیگر مروج الذهب نه به امامان که به خلفاى عباسى مىپردازد. مورخان بسیارى از مسعودى نقل کردهاند، اما نمىتوان گفت که مروج الذهب بر ساختار و تصور تاریخنگارى به معناى خاص، تاثیر گذاشته است.
«حمزة بن حسن اصفهانى» (متوفاى 360ق) و «صولى» دو نویسنده دیگر این زمان مىباشند. اصفهانى در طرح تاریخ عمومى خود با وجود گنجاندن تمام مردمان، سبک اختصارى دارد. «ابو بکر محمد بن یحیى صولى» از گروه دیگر نویسندگان است. او دربارى و معلم خصوصى خلفا بود که در «کتاب الاوراق» خود بدون هیچ نمود دیگرى به بخشهایى از تاریخ پرداخته و در آن مجموعههاى شخصى و روایات شاهدان را با نقلهایى از اشعار و حتى خاطره شطرنجبازان، جمع کرده است.
رشد نهاد وزارت به نگارش تاریخ وزرا منجر شد. کتاب «ابن عبدوس جهشیارى» – که هلال صابى آن را تا قرن بعد ادامه داد – درباره وزارت و جزئیات ادارى این مقام عالى بود. از کتاب «رسوم دار الخلافه بغداد» نیز مىتوان نام برد. (15)
اکید بر درگیرىهاى عقیدتى رایجسبب شد تا نوشتههایى به مطالعه فرقهها و تشیع اختصاص یابد که با «مقالات الاسلامیین» اثر «على بن اسماعیل اشعرى» و «فرق الشیعه» منسوب به «ابو محمد حسن بن موسى نوبختى » آغاز مىشود، هر چند این کتابها ماهیت عقیدتى داشتند اما اطلاعات تاریخى نیز در آنها آمده است. همچنین باید از کتاب «البدء و التاریخ» در رسالهاى در تاریخ عمومى با هدف مقایسه مذاهب، اثر «مطهر مقدسى» نام برد.
تقریبا همزمان با نوشتههاى ملل و نحل ، نسل تازهاى از تاریخ نویسى به شکل فرهنگهاى زندگىنامهاى و تاریخ شهرها به وجود آمد. تاریخ شهرها پیش از این وجود داشت اما حاوى مجموعههاى زندگىنامهاى نبود. «کتاب البغداد» از «ابنابى طاهر طیفور» کتاب عمومى تاریخ خلافت و در ارتباط با پایتخت آن، شهر بغداد، مىباشد. «تاریخ مکه» و «ابن الارزق الفارقى» با دیگر تاریخهاى مکه که ادامه آن مىباشند، تاریخ شهر بودند. در حالى که «تاریخ موصل» اثر «ابو زکریا الطبرى» تاریخ عمومى بین النهرین علیا است. نیمه باقى مانده تاریخ قم نیز روایت تحقیقاتى از ساخت ادارى آن سرزمین است. «تاریخ بخارا» اثر «نرشخى» نیز تاریخ سلسله سامانیان مىباشد. متون «فضایل» نیز در این حوزه جاى مىگیرد که از شایستگىهاى عمومى شهرها و مناطق بحث مىکند و نقلهایى درباره ارزش شهرها در کنار هم آوردهاست. البته این روایات بیش از آنکه باستانى باشند، تاریخىاند.
به طور عمومى هدف نویسندگان، تاریخ نویسى نبود، بلکه از وجود تاریخ براى انتقال آسانتر اصول و فرهنگهاى متعدد استفاده مىشد. از این رو نویسندگان سبک سادهاى را پذیرفتند که امکان توضیح موارد ضرورى را فراهم مىکرد. البته استثنائا نویسندگانى هم از حکومت اجتناب داشتند. مقدمه و عبارات اهداى کتابها نشان مىدهند که عامل نوشتن این کتابها شهرت حامیان مورد خطاب آن بودهاست. زمانى که حامیان مورد نظر شاعران بودند، آزادانه نقلهایى از آنان ساخته مىشد. ستایش امیران به افراد جرئت اقدام مىداد، مانند «التاجى» نوشته «ابواسحاق ابراهیم بن هلال صابى» با توجه به لقب عضدالدوله که «تاج الملة» بود و «تاریخ محمود غزنوى» نوشته «عتبى». نویسنده این کتاب ایرانى و نفوذ متون ایرانى در آن امکان پذیر بود. در تاریخ نویسى نیز همانند دیگر حوزهها عبارات زیبا و شاعرانه به کار مىرفت. نفوذ افرادى مانند شخصیت صلاح الدین ایوبى، به سبک جدیدى منجر شد که «عماد الدین محمدبن کاتب اصفهانى» (متوفاى 597ق) در دوره بعد به آن سبک نوشت. چنین نویسندگانى تاریخ را بخشى از ادبیات مىدانستند و مىخواستند از آن براى نشان دادن ذوق هنرى خود استفاده کنند. البته نباید در این جنبه زیاد اغراق کرد، زیرا گروهى اندک از نویسندگان – حداقل پیش از دوران ممالیک – هرگز براى نفاب زدن یا تکذیب حقایقى که قصد بیان آن را داشتند عبارات پر زرق و برقى به کار نبردهاند، البته هر نویسندهاى در روایت جزئیات، سبک ویژهاى داشت که گاه تحت نفوذ سخن روز قرار مىگرفت. در حقیقت صداقت مورخ از نقلها و مدارک او شناخته مىشد. در مقایسه سبکهاى مزین و پر تکلف با سبک ساده، نوع دوم نتیجه بهترى داشت. نویسندگان نخستین اغلب عنوان سادهاى به آثار خود مىدادند، اما بعدها عناوین مزین شده در متون رایجبه کار رفت که برجستهترین آنها به عنوان مثال «مروج الذهب مسعودى» است; با این حال اندکى بعد دوباره آثار نویسندگانى مانند «عز الدین ابن اثیر» یا «ذهبى» با عناوین ساده نامیده شدند، مانند: «الکامل فى التاریخ» و یا «تاریخ اسلام».
در دیگر اصول، یکى از نخستین توجهات نویسندگان تاریخ، یافتن حداقل یک الگوى نوشتارى در موضوعاتى از زمانهاى قبل بود که علاقه آنان را به خود جلب مىکرد. در مقایسه با اروپا، نوشتن تاریخ آسانتر بود، زیرا توزیع کاغذ و ترویج درجاتى از فرهنگ، در حوزه جغرافیایى گستردهاى انجام مىشد که براى اشخاص طرفدار آن مناسب و افزایش تعداد استنساخهاى آثار، پاسخ نیاز آنان بود. علاوه بر این همانند اروپا، مسافرتهایى «در طلب علم» انجام مىشد که امکان پرکردن خلاهاى علمى را فراهم کرد. در این مورد نیز نباید اغراق کرد، زیرا تالیف متون حتى در مسائل مورد علاقه عموم، مانند حقوق و ادبیات،میان مکاتب منطقهاى پراکنده شده بود. این امر در مورد تاریخ کار بردبیشترى دارد، زیرا مقید شدن نویسندگان و خوانندگان به منطقهاى خاص، اغلب مانع گزارش حوادث دیگر نواحى مىشد. بنابراین میان نوشتههاى مربوط به مناطق بزرگ، و مراکز شناخته شده فرهنگى با آثار محدود به قلمروهاى کوچک، نوعى عدم تناسب به وجود آمد. این مطلب، علت کمتر بودن آثار مربوط به محدودههاى جغرافیایى بزرگتر را نسبتبه نوشتههاى مربوط به مناطق متوسط و کوچک، بیان مىکند. گاه جنگها و دگرگونىهاى تجارى به ظهور مجلدات اثرى در همان محل منجر مىشد، بنابراین نویسندگان اطلاعات خود را در باره آن حوادث به آسانى تالیف مىکردند. البته گاه مدتى طول مىکشید تا آثار مهم شکل بگیرند.
نویسندگان از نحوه دستیابى به مواد کار خود اطلاعات اندکى ارائه دادهاند. برخى از آنان، بسیار ثروتمند بودند، لذا تعداد زیادى کتاب مىخریدند. بسیارى از نویسندگان نیز بهتدریجبه کتابخانه ایران، مساجد و مدارس مراجعه مىکردند. استاد یا شاگردى که امکان ورود به چنین کتابخانههایى را داشت، یا از روى کتابها یادداشتبر مىداشتیا مطالبى را که استادش مىخواند و دیکته مىکرد یادداشت مىنمود. در مواردى براى استفاده از کتابخانه شخصى امیرى، باید با او مشورت و کسب اجازه مىشد. در نتیجه گاه تعداد متون این نویسندگان بسیار بود. مؤلفان نیز مىکوشیدند تا براى آگاهى خوانندگان آثار خود، شرایط ایدهآل و اطلاعات قابل وصول فراهم کنند.
مدتى طول مىکشید تا نوشتهاى پس از تکمیل شدن شناخته شود. اغلب آثار، خوانندگانى بیش از حوزه جغرافیایى خود نداشتند. تعداد نسخه برداران نیز به شهرت و توانایى نویسنده در پرداخت پول بستگى داشت. مسائل خاص که باید مورد توجه قرار گیرد تاخیر در توزیع اثر یا حوزههاى تحت پوشش آن مىباشد. استفاده کنندگان یا صاحبان کتاب اغلب پس از قرائت کتاب، برداشتخود را به حاشیه نسخه خطى اضافه مىکردند. (16)
در کنار مورخى که به طور مستقیم با منابع اصلى کار مىکرد، افراد دیگرى نیز با انتقال حوادث به مورخ کار را ادامه مىدادند که هرگز خود را در تحقیقات درون بایگانىها نشان نمىدهند، بایگانىها حتى در تحقیقات تحت نظر حکومتها زمانى طولانى قابل دسترسى و استفاده نبودند، زیرا دستهاى از اسناد مالى در آنها حفاظت مىشد که ممکن بود در موضوعى خاص مثل تاریخ وزرا، مفید باشد ولى وقایعنگاران توجه چندانى به این اسناد نداشتند. هیچ نشانهاى درگرایش مؤلفان به کتیبه خوانى یا سکهشناسى وجود ندارد، اما نمىتوان گفت که آنها با تاریخ پول بىارتباط بودند، آنان براى این مقصود از منابع مالى مکتوب استفاده مىکردند و به ندرت به آزمایش ضرب سکه واقعى متوسل مىشدند.
بنابراین منابع آنها شامل یک یا چند اثر مکتوب نسلهاى پیشین بود. آنها اغلب با الحاق یا عدم الحاق نکات اضافى، از یک راهبرد اصولى تبعیت مىکردند. بهطور کلى باید میان اطلاعات بهدست آمده از زبان یا کلام شاهدان عینى که با عبارت «حدثنا» بیان مىشد، و نقلهایى از آثار مکتوب که با عبارت «قال» آغاز مىشد، تفاوت قائل شد. نباید در روند تاریخنگارى، مؤلف یا مؤلفان کثیر الروایه را منبع اصلى تالیف تصور کرد، به ویژه که مورخى مانند طبرى تمام منابع همه وقایع را نام مىبرد.
البته برداشت نویسندگان دیگر که متن مؤلف کثیرالروایه را به شکل عبارات خلاصه، نقطه ثقل سخن خود قرار مىدهند، متفاوت خواهد بود. با این حال، اغلب اوقات به ذکر نام مرجع اصلى نیازى نبودیا فقط یک بار و براى همیشه نام برده مىشد و آن به هنگام الحاق سخن یامتن تازهاى بود که با روایت اصلى تفاوت داشتیا از منبع دیگرى بود، مؤلفان در نگارش تاریخ خود مجبور بودند تا حدامکان براساس دورانها و نواحى مختلف، چندین اصل راهبردى را مد نظر قرار دهند.
طبرى به سبب سبک خود نزد مورخان جایگاه خاص داشت. کلام او همواره بىطرف و غیر جدلى بر دو زمانى که امکان آن وجود داشت، نقل تدوین شده را صحه مىگذاشت. با این وصف، به سختى مىتوان پذیرفت مورخانى که استنتاج خوانندگان منوط به نحوه ارائه حوادث گذشته توسط آنان بود، نسبتبه مشکلات زمان خود بىتفاوت باشند; به عنوان نمونه، آنان مطالبى را که به نظر خودشان، خواننده را به جمعبندى نامطلوب سوق مىداد، کنار مىگذاشتند. ثبت کنندگان نخستین جنگهاى داخلى اسلام و مورخان بعدى نیز به این شیوه عمل مىکردند; مقایسه تحلیلى تاریخ دمشق، اثر «ابن قلانسى» و تاریخ دمشق، نوشته «ابن عساکر» درستى این فرض را نشان مىدهد.
تاریخنگارى عراق به رغم خصومت جدلى خود یکدست نیست و تمام آثار مرتبط را تحت پوشش قرارنمىدهد. وجود اختلافات سیاسى، فشارهاى محیط، تلاش امیران نواحى درکسب قدرت بیشتر، پیدایش و رشد تاریخنگارى محلى یا قومى را تشویق کرد. اما وسعت جهان اسلام و تنوع ابزارهاى ارتباطى آن روزگار، اصولى را براى روایات تاریخى فراهم کرد که نیازها و آرمانهاى خوانندگان هرسرزمینى در آن پذیرفته شد. این روند در تاریخنگارى ایران، همانند دیگر شاخههاى آموزش، به کنار گذاشتهشدن عربى در برابر فارسى منجر شد. ترجمه فارسى تاریخ طبرى، خلاصه یا مجموعهاى از خلاصههایى بود که مطالب غیر مرتبط به ایران از آن حذف شده بود. تاریخ قم و تاریخ بخارا به عربى نوشته شدند و مداحانمحمود غزنوى زندگىنامه او را به عربى نوشتند. اثر عتبى، هنرمندانه نوشتهاى را براى امیرى آراست که در ایران چندان شناخته شده نبود. زمانى که هنوز عربى زبان علمى بود، در ایران «ابوالفضل محمدبن حسین بیهقى» (متوفاى 470ق) تاریخ جانشینان غزنویان را به فارسى نوشت.
به هر حال عربى زبانى بود که هنوز در نظر ایرانیان اهمیت داشت و در مقابل تاریخهاى محلى ایران، تاریخهاى عمومى به آن زبان نوشتهمىشد، همانند اثر نویسنده مشهور «ابومنصور عبدالملک بن محمد الثعالبى» که کتاب «غرر اخبار ملوک فرس و سیرتهم» را از تاریخ کهن ایران پیش از اسلام آغاز کرد. تاکنون تنها جلدهاى سوم و یکم از چهار جلد این کتاب به دست آمدهاست. جلد سوم نیز از نظر سند مدتى مورد مشاجره بود و اکنون با شک با آن برخورد مىشود. روایات او به ندرت بیشتر از اخبار طبرى است. نسخه گمنام مهمترى در دست است که «پى.اى گریزنویچ» آن را چاپ کردهاست. قسمتحفظ شده آن از آغاز قرن دوم فراتر نمىرود و تاریخنگارش آن از قرن پنجم بیشتر نیست. نویسنده نیز همانند ثعالبى خراسانى است اما برخلاف او، از تاریخ عباسیان منسوب به ابن نطاح یا چند اثر دیگر استفاده کردهاست.
تاریخنویسى در مصر – بعد از تجربیات جسورانه در زمینه حدیث و اخبار – با برادران عبدالحکم آغاز شد، اما این آثار به دوران آغازین اسلام، یا به دوران عمربن عبدالعزیز و حوادثى مىپرداخت که از نظر جغرافیایى گسترده ولى محدود به چند سال بود و از محرکان ضد عباسى الهام مىگرفت. به نظر نمىرسد در طى چندین نسل اقدام خاصى براى تدوین تاریخ مصر صورت گرفتهباشد. نخستین اثر در اینباره زمانى نوشتهشد که مصر در حکومت «طولونىها» استقلال خود را به دست آورد – هر چند تاریخ این سلسله نیز تاپایان قرن پنجم نوشته نشده بود. تاریخ مصر را «ابوجعفر احمدبن یوسف بن الدایه» (متوفاى 340ق) و «ابو محمد عبدالله مدنى بلوى» احتمالا به تشویق اخشیدیان نوشتند. (17) «عبدالرحمان بن یونس» نیز متعلق به این دوران است. او نویسندهاى است که تنها از طریق نقل قولها شناخته شدهاست، همچنین «محمدبن یوسف کندى» که تاریخ حکام و قضات مصر را به رشته تحریر در آورد. «ابن زلاق» نویسنده تاریخ دوران پایانى اخشیدیان و آغاز فاطمیان است که در مورد او بحثخواهد شد.
در مصر نیز «ابو محمد بن عبدالله بن احمد بن جعفر فرقانى» در دوران اخشیدیان ادامه کتاب طبرى را تالیف کرد. نوشته با ارزش «العیون و الحدائق» توسط مؤلفى ناشناس در قرن بعد نوشته شد. تنها دو مجلد از این اثر باقى مانده که یکى به سالهاى 86-227ق مربوط است و یک قرن پیش انتشار یافته و دیگرى سالهاى 256-350ق را تحت پوشش قرار مىدهد که اخیرا «و. سعیدى» آن را چاپ کردهاست (18) این جلد ترکیبى از متون اقتباس شده از مسکویه و فرقانى مىباشد. منابع تاریخ نویسى مصر در قلمرو فاطمیان بیشتر برخبر تاکید داشتند، اما با این حال نویسنده تاریخ مصر و افریقیه، موردى استشنایى است.
تاسیس حکومت فاطمیان و استقلال مصر با نوعى تاریخ نگارى مستقل همراه شد. در زمان خلیفه دوم فاطمى العزیز (حک 365-386ق) «ابن زولاق» تاریخ خود را به شکل سالشمار نوشت. اگر چه این کتاب به طور مستقیم به دست نیامدهاست اما منبع اصلى نویسندگان بعدى بهویژه مقریزى بود. «المسبحى» به عنوان عضوى از خاندان فاطمى و مقام ارشد در حکومت، با نوشتن تاریخ رسمى مصر به شکل ژورنالیستى، تاریخنگارى را ادامه داد. معاصر او هلال صابى همان شیوه را داشت، اما اسلاف وى آن سبک را به دلیل تبعیتخود از روش آرشیوى که تحت نفوذ یکدیگر بودند، نمىپسندیدند. کتاب مسبحى نیز همانند کتاب هلال، حجیم بود و همین مسئله حجم ظاهرى، دلیل فقدان نسخههاى آن به جز یک رونوشت مىباشد. با وجود استفاده «ابن میسر» – که مقریزى او را مىشناخت – از آن اثر در قرن هفتم، مشخص نیست که کل اثر تا زمان مقریزى حفظ شده باشد. مجلدى از آن که شامل وقایع دو سال 417 و 418ق بود در اسکوریان نگهدارى مىشد، اما هنوز معلوم نیست که پیش از آتشسوزى قرن 11ق مجلدات دیگرى نیز در آنجا وجود داشته [یا خیر؟] این اثر به رغم اهمیت زیادش تا زمان حاضر به فراموشى سپرده شده بود، اما هم اکنون «ترى بیانکس» (19) و «آ. ف. سید» آن را تنظیم و تصحیح کردهاند. (20)
در نیمه قرن پنجم «قضاعى» در مصر سرگرم تدوین تاریخ بود. او متولد ایران بود و به دلیل اختلاف فکرى و شهرت زیادش، به سختى با کسانى برابر شمرده مىشود که نام و آثارشان به دست ما رسیدهاست. مقریزى در «اتعاظ» اظهار مىکند که قضاعى بسیار به اطلاعات باستان شناسى و تاریخ عمومى این زمان مصر مقید بود.
بدیهى است، مورخانى که به عربى مىنوشتند، در تاریخ باستان از چندین اثر پهلوى کهن ترجمه شده به عربى استفاده مىکردند. در نخستین قرون اسلامى تنها زبان عربى مورد استفاده بود و هیچ مطلبى به فارسى نوشته نمىشد. اندکى بعد نویسندگان عرب مجبور شدند که آثار خود را به فارسى برگردانند و نوعى تاریخنگارى فارسى شکل گرفت و توسعه یافت. گفته شدهاست که از آن پس مطلبى به عربى برگردانده نشد، اما نویسندگان عرب و در مواردى ایرانیان نوشتههاى تاریخى فارسى را نادیده گرفته یا توجهاندکى به آنها داشتند. بنابراین، دو شیوه موازى براى مستند سازى به وجود آمد که نسبتبه هم بىخبر و کاملا مستقل بودند.
در کشورهاى سامى و مصر تاریخ نگارى روند متفاوتى داشت. اگر چه زبان سورى در حوزه ادبیات مورد تاکید بود، اما توده مردم زبان عربى را به عنوان زبان محاورهاى پذیرفته بودند و زبان قبطى، زبان متون بسیار محدودى بود که آن متون بعدها کاملا عربى شد. همان طور سبک یونانى به بخشهاى شفاهى بسیار کوچکى تبدیل شد که حتى در میان معتقدان کلیساى میکایى نیز طرفدارى نداشت. تاریخ نگارى سورى تا حدى باقى ماند و حتى در قرنهاى ششم و هفتم در میان منوفیزیتهاى بینالنهرین علیا تمایلى به استفاده از آن پیدا شد، اما در عراق و در میان نسطوریان به سختى تا قرن پنجم ادامه یافت.
جزیرالعرب که همواره با لحاظ سیاسى و حتى عقیدتى تقسیم شده بود، نمىتوانست مواد لازم تاریخ نگارى را فراهم کند. از سوى دیگر، علاقه خاصى به تاریخ شهرهاى مقدس و همچنین شهرهاى ناحیه یمن به وجود آمد. پیش از این ذکر شد که «ازرقى» و اسلافش (21) درباره مکه تاریخ هایى نوشتند. آگاهى ما از این نوشتهها اندک است، زیرا فقط خلاصههایى از آنها در آثار بعدى همچون نوشته «سمهورى» وجود دارد. کهنترین نوشته درباره یمن از آن «ابوالعباس احمد بن عبدالله بن محمد الرازى» (متوفاى 460 ق) درباره صنعا است. با این حال باید به نوشته «ابو محمد حسن بن احمد همدانى (متوفاى 334 ق) نخستین و پیشگامترین یمنى که علاقهاى به تاریخ کل جزیرة العرب نداشت، توجه خاص نمود. به سختى مىتوان او را مورخ خواند. او تاریخ، جغرافیا، انساب قبیلهاى و آثار باستانى پیش از اسلام را در یک نوشته با هم آورده بود. (22) در میان دیگر عناوین، نویسنده مىکوشید تا گذر یمن از دوران باستانى به دوران اسلامى را توصیف کند، اگر چه او متون باستانى را حتى به شکل ناقص مطالعه کرد، اما به سنتهاى اسلامى رایج در زمان خود، بیشتر تکیه داشت.
در جریان تغییر مرزها، مذهب زیدى در یمن پا گرفت و متونى مختص امامان زیدى با نوشته «ابوالحسن یحیى بن هادى الى الحق» (متوفاى 298ق) آغاز شد. زندگىنامه امامان زیدى را علىبن محمد علوى و ابوجعفرکوفى تالیف کردند. (23)
مسلمانان نیمه غربى خلافت در مقایسه با مسلمانان شرق آن ویژگىهاى خاص داشتند که ضمن تفاوتهاى خاندانى با عباسیان یا خویشاوندى با امویان، با توسعه فرهنگى و بعضى مسائل ادبى آنها مطابقت دارد. فتوحات در غرب نسبتبه شرق دیرتر آغاز شد و آن را مردمانى انجام دادند که از جامعه نژادى – فرهنگى خاور نزدیک جدا شده بودند. از این رو تاریخنگارى آنجا در مقایسه با شرق دیرتر آغاز شد، اما با این حال نمونههایى را فراهم کرد. از آثار تاریخى نوشته شده در غرب برخى درباره افریقیه و برخى درباره اسپانیا بودند و بقیه نیز به طور مشترک به اسپانیا و مراکش مىپرداختند که اغلب تاریخ مشترکى داشتند. نوشتههاى دیگرى کل غرب را در زمان «مرابطون» و «موحدین» که در حکومت آنها غرب نسبتا متحد شد، مورد مطالعه و بررسى قرار دادهاند. مصریان نخستین نویسندگانى بودند که به تاریخ غرب خلافت پرداختند. باید یاد آور شد که مصرىها و سورىها در تاسیس و سازمان یافتن حکومتهاى تازه غرب نقش داشتند، اندکى بعد نیز مسلمانان قسمت غربى اطلاعات تاریخى و قضایى مورد نیاز خود را از مصرىها کسب کردند. یادآورى فتوح ابن عبدالحکم در این زمینه کافى خواهد بود .رابطه اسپانیا با سوریه در وقایع نامه کوچک لاتینى، به نام «اثر ناشناس قرطبه» ضمن گزارشى از شرق تایید مىشود (نیمه قرن هشتم هجرى). (24)
سرانجام وقفه سیاسى در روابط شرق و غرب به بىتوجهى تاریخنگارى غرب به تاریخ مشرق پس از دوران پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم منجر شد. تاریخ نویسى غرب تا زمان ظهور امویان اندلس که تنها سایهاى از سنتها و رسوم اجداد دمشقى خود را حفظ کرده بودند، رشد اندکى داشت.
«ابومروان عبدالملک بن حبیب» (متوفاى 230ق) نخستین مورخ متولد اندلس است که به تاریخ آن سرزمین علاقهمند بود. او نیز مطالب خود را به شیوه حدیث مىنوشت. در قرن چهارم، دوران طلایى خلافت قرطبه، دو نویسنده به تاریخ نویسى اشتغال داشتند: «ابن قوطبه» (پسر زنىکوت) و نویسنده ناشناس «اخبار المجمعه» که مجموعهاى از حوادثى است که بیشتر آنها مربوط به گذشته است. ادامه نوشته طبرى که بر اسپانیا متمرکز شد از آن «عریب بن سعد قرطبى» بود و به علاقه آنان به تاریخ شرق خلافت دلالت مىکند. «العقد الفرید» اثر «ابن عبدربه» حوزه گستردهترى از تاریخ را در برمىگیرد. «ابن حزم»، شاعر و فیلسوف، کار خود را بر نسب نامههاى قبیلهاى سنتى و تاریخ فرقهها – از نظر امویان – متمرکز کرد و «عبدالله بن بلوغین بن بادیس» (حک 469-483ق) آخرین امیر زیرى غرناطه خاطرات خود را نگاشت. (25) اما حقیقت این است که با توجه به آثار آخرین مورخان مسلمان، پایهگذاران اصلى تاریخنگارى عربى اسپانیا در قرن چهارم، دو مهاجر ایرانى عرب شده بودند; یعنى «ابوبکر احمدبن محمدبن سبیر رازى» و پسرش «عیسى بن احمد». (26) مهمترین نویسنده نیمه نخست قرن پنجم «ابو مروان حیان بن حیان» است که درباره تاریخ مسلمانان اسپانیا مطالب نسبتا کاملى نگاشته است. نسخه خلاصه نوشته او به نام «مقتبس» پنج جلدى بود که تا حدودى چاپ شده است.
هیچ ابزارى دال بر چگونگى آغاز تاریخنگارى عرب در افریقیه یا مراکش در دست نیست. امیر اغلبى «محمدبنزیادةالله» و «سحنون» پسر قاضى بزرگ، درباره سلسله اغلبى و آثار زمان آنها کتابى نوشتند که گم شدهاست و به نظر نمىرسد که نویسندگان بعدى از آن استفاده کرده باشند. (27) کهنترین تاریخى که بهطور اتفاقى حفظ شدهاستبه «عبیدیان رستمى خارجى تاهرت» اختصاص دارد که در پایان قرن سوم مؤلفى به نام «ابن صغیر» (28) که از خوارج نبود آن را نوشت. به قدرت رسیدن فاطمیان و به دنبال آن سقوطشان، در چندین نوشته همزمان آنان یا دوران متاخرتر گزارش شدهاست که این آثار ناپدید شدهاند. «کتاب افتتاح الدولة» نوشته «قاضى نعمان» نظریهپرداز بزرگ فاطمیان، اثرى مهم و اساسى درباره روزهاى آغازین این سلسله است که از این زمان فراتر نمىرود، در حالى که «سیرة استاذ الجوهر» مجموعه نسبتا مختصرى از مراسلات رسمى اوست. ابن خلدون از «ابن دقیق قیروانى» در قرن پنجم مطالبى نقل کردهاست. «تاریخ اغلبیه و المغرب» او اخیرا چاپ شده است. (29) این نوشته با وجود اینکه هنوز سندیت آن ثابت نشدهاست، درباره اغلبىها و منسوب به ابن دقیق مىباشد. «ابو عبدالله محمدبن على بن محمد» و «ابن الابار» کار ابن دقیق را ادامه دادند که «ابوصلت» نیز بعد از آن نوشته ابن الابار را ادامه داد. (30)
مشخص نیست که در سیسیل در زمینه تاریخنگارى کارى انجام شدهباشد، هر چند که شاخههایى از فرهنگ عربى – اسلامى در آنجا یافت مىشود. «عمرى» در نوشته خود که درتاریخ کمبریج آمدهاست مطالبى تالیف کرد که هنوز هویت نوشته او تعیین نشدهاست. اندکى بعد «محمدبن یوسف الوراق» جغرافىدان و مورخ، براى یکى از امیران حاکم اسپانیا در قرن پنجم مطالبى درباره مغرب نوشت. نوشته او هم اکنون کم شدهاست اما «بکرى» از آن استفاده کردهبود.
همان طور که از «طبقات ابو العرب» برمىآید در مغرب علاقه زیادى به متون زندگىنامهاى وجود داشت. بخشى از اثر گمشده «احمدبن ابراهیم بن حزار» پزشک، در حکومت زیریان نخستین در پایان قرن دوم و نیز در میان دیگران مورد استفاده نویسندگان مغربى بعدى مانند نویسنده ناشناس «العیون و الحدائق» بود. در نیمه قرن ششم، پیش از وحدت مغرب تحتحکومت موحدین، «تاریخ القیروان» نوشته «عبدالعزیز بن شداد» اثرى است که باید مورد توجه خاص قرار گیرد. این کتاب کل تاریخ افریقا را از زمان فتوحات عرب مورد بحث قرار مىدهد. این اثر تاکنون پیدا نشده است اما امکان آن وجود دارد که هنوز در شرق موجود باشد. نویسنده در روزهاى آخر حیات خود مجبور به مهاجرت به سوریه شد که دست نوشتههاى خود را نیز به همراه برد. تمام مورخان شرق خلافت از «ابن اثیر» و شاگردش «ابن خلکان» گرفته تا «نویرى» و حتى «ابن الفرات» اطلاعات خود در مورد افریقیه تا آغاز حکومت موحدان را مدیون او مىباشند.
از روزگار آغازین اسلامى تا قرن یازدهم اثرى تاریخى که در مراکش مکتوب شدهباشد به دست نیامده است. هر چند تاریخنگارى آنجا تا حدى محلى بود و به امتى با ماهیتسیاسى – عقیدتى خاص گرایش داشت، چنین اجتماعاتى همانند دیگر گروهها – به داشتن دفاتر ثبت، اساتید و اشخاص موثق خاص خود تمایل داشتند; به عبارتى فرهنگ نامههاى خاص عبادیان، شیعیان، معتزله و دیگر گروهها وجود داشت. با این همه، تاریخ واقعى آنان زمانى به دست آمد که اقتباسات تا حدى از بین رفته یا با دیگر نوشتهها ترکیب شده بودند. ساختار سیاسى منطقه نیز شیوه متفاوتى داشت که تاریخنگارى محلى جزئى از آن بود. فاطمیان پیش از تاسیس اسمىحکومتشان تاریخ کهنترى داشتند که قاضى نعمان آن را توصیف کردهاست. او در خارج از قلمرو اسماعیلیان کمتر شناخته شدهاست. از طرف دیگر، همین تاریخ را یک بار دیگر «ابن اخى محسن» نقل کردهاست که نوشته او مورد استفاده بیشتر مورخان به ویژه «ابوبکر عبدالله بن آیبک الدوادارى» بوده است.
از مطالب یادشده بر مىآید که ملاحظات تاریخى تا حد زیادى در زندگى فرهنگى و اجتماعى رسوخ کرده بود و در نتیجه در آثار بسیارى، تفاسیر تاریخى یافت مىشوند.
طرفداران فرقههاى مختلف به دانستن تاریخ یا آرمانهاى فرقه خود متمایل و نیازمند بودند. این تمایل به رشد نوعى از تاریخ منجر شد که باید آن را «تذکرة الاولیاء» نامید و در آن به نسبت افزایش تعداد جماعات تحت نظر یک مرشد، مناقباو افزایش مىیافت. از قدیم «اخبارالحلاج» (31) وجود داشت. مقایسه کتاب «سیرة عمر بن عبدالعزیز» که سندى تاریخى و همچنین سیاسى استبا «مناقب» که سه قرن و نیم بعد «ابن جوزى» آن را گرد آورد، رشد این نوع نگارش را نشان مىدهد. بهطور کلى فرقهها از شهیدان خود تجلیل مىکردند. از این رو «ابو الفرج اصفهانى» در دوران جوانى خود، فهرستى از علویان مقتول به نام «مقاتل الطالبیین» نوشت.
دوره بعد از کلاسیک
در نیمه قرن پنجم تحولات سیاسى با تغییراتى در روند تاریخ نویسى و سیرکلى فرهنگ همراه بود که نه تنها مرزها را تغییر داد بلکه سبب به قدرت رسیدن طبقهاى از اشراف شد که از حدیثیا حادثه و حتى در مواردى از زبان عربى هیچ اطلاعى نداشتند. با این حال در مقایسه با دیگر شاخههاى فرهنگ تاریخنویسى این تغییرات مقاومتبیشترى از خودنشان داد، زیرا مواد آن بدون هیچ گونه تلاشى، براى کسب موقعیت در شرایط جدید فراهم مىشد.
پیش از دوران بهبود نسبى در پایان قرن ششم، بدشانسىهاى خلافت عراق و بغداد، رکود و کاهش تعداد تالیفات تاریخى را به خوبى توضیح مىدهد. «محمد بن عبدالملک همذانى» (32) و پس از او «الراقونى» و سپس «ابن الحداد حنبلى» تاریخنگارى را ادامه دادند که اطلاع مستقیمى از آنان در دست نیست. در واقع هویت همذانى نیز مورد شک است. «بدرالدین العینى» وقایعنگار قرن نهم عبارات خلاصه برگرفته از کتاب «تاریخ مختصر» «محمدبن على العظیمى»(متوفاى 483ق) را با بخشهایى از نوشته محمدبن عبدالملک کنار هم قرار دادهاست که به سختى به ادامه کار طبرى مربوط مىشود. از طرف دیگر «ابن الفرات» روایات مفصلى از وقایع بینالنهرین در آغاز قرن ششم را ارائه مىدهد که بسیار شبیه روایات عزالدین ابن اثیر مىباشند و به راحتى مىتوان آن را به ویژه در اوایل قرن بعد، ادامه کار همذانى به حساب آورد. اقتباسهاى سبط بن جوزى در دوره ملک شاه، کامل الدین بن العدیم (متوفاى 660ق) و دیگران که آنها را حفظ کردهاند، مشابه همین موارد مىباشد.
ارجاع مورخى چون «ابن اثیر» در منابع خود به «عراقیان» بر وجود منابع چندى از آن نوع دلالت دارد که احتمالا المثنىهایى از یکدیگر بودهاند و هیچ نویسندهاى نوشته چندان مستقلى نداشت. با این حال باید از «ابن حمدون» دایرةالمعارف نویس در اواسط قرن یاد کرد که در دوازدهمین و آخرین کتاب خود «تذکره»، شرح مفصل و با ارزشى از تاریخ ارائه مىدهد. او مواد تالیف کتاب را از سوریه جمعآورى کردهبود و به درخواست امیر سورى «ابن العمرانى» عراقى تبعیدى، تاریخ مختصرى از خلافت را به نام «الانباءفى التاریخ الخلفا» تالیف کرد.
در پایان قرن ششم نوشتهاى که اهمیت زیاد داشته اما با تقیدات بیشترى مطرح مىشود، از آن «ابن الجوزى» نظریهپرداز مکتب حنبلى است که این مکتب بعدها در عراق و تا حدودى سوریه رواج یافت. او واعظى توانمند بود که مردم را تحت تاثیر قرار مىداد و نویسنده آثارى در زمینههاى مختلف بود که از اخبار و مشاهدات جدلى درباره حیات اجتماعى، اخلاقى و مذهبى انباشته بودند. او نویسندهاى خستگىناپذیر بود که در میان نوشتههاى خود، اثرى را به نام «المنتظم» تالیف کرد که تاریخى مفصل از دنیاى اسلام تا زمان خود اوست. (33) نیم نخست تقلیدى از کتاب و باقى مانده آن همانند آثار کسانى است که راه طبرى را دنبال کردهاند. او تضادهاى مذهبى و اجتماعى بغداد را به آن مطالب افزود، این مطالب مکمل از مطلعان حنبلى یا از تجربیات شخصى خود او گرفته شدهبود. ویژگى اصلى نوشته او اختصاص افق فکرى او به بغداد و یا موضوعات مورد علاقه خود او بوده است; به عنوان نمونه از جنگهاى صلیبى هیچ سخنى در نوشتهاو دیده نمىشود. شاید به همین دلیل المنتظم کمتر مورد استفاده نویسندگان بعدى قرار گرفت و تنها نوه سبط بن جوزى در ضمیمههاى روششناسى کتاب خود «مرآة الزمان» از آن کتاب بهره برد. از منظر حرفهاى، المنتظم نخستین نمونه از سبکى است که بعدها دنبال شدهاست و شامل افزودن مرگ و میرها و مراسم سوگوارى (وفیات) به وقایع هر سال بود. «قادسى» نگارش المنتظم را تا پایان قرن ادامه داد، او نزد سبط بن جوزى شناخته شده بود، اما اثرش گم شدهاست.
از دیگر سو، شهرت «تاریخ بغداد» گروهى از نویسندگان را واداشت تا دنباله آن را تا زمان خود بنویسند. «سمعانى» در قرن ششم، سپس «ذبیبى» و به همان سبک «ابن النجار» در قرن هفتم در این گروه جاى مىگیرند. علاوه بر این سمعانى نویسنده کتابچه با ارزشى نیز مىباشد; کثرت اسامى نویسندگان که تنها معیارشناسایى آنها نسبت (اخذ نام از انتساب به محل) مىباشد، تمایز میان آنان و تشخیص مکانهایى را که نام خود را از آن گرفتهاند با اشکال روبهرو مىسازد. سمعانى در «کتاب الانساب» نوعى از ثبت را به کاربرد که در مواردى با فرهنگهاى جغرافیایى قابل مقایسه است و علاوه براین، همراه نام هر منطقه، اسامى نویسندگان برجستهاى را نیز ذکر کردهاست که نام خود را از انتساب به آن مکان دریافت کردهاند.
جالب است که در دوران سلجوقیان براى نگاشتن تاریخ مورخى وجود نداشت. دسترسى به تاریخ سلجوقیان تنها از طریق تاریخ نویسىعراق و آثار عربى فارسى اواخر قرن ششم میسر مىباشد که یکى از آن نوشتهها در خارج از قلمرو آنها، به درخواست امیرى براى تقویتسنتهاى سلجوقى، نگاشته شدهاست. «عمادالدین اصفهانى» نویسنده «تاریخ سلجوقیان» دوران تحصیل خود را در کشورهاى عرب بینالنهرین و سوریه گذراند. اگر چه او متولد ایران بود و آثارش را به عربى مىنگاشت اما در روایتحوادث از منابع فارسى و عربى استفاده مىکرد. او ابتدا از نوشتههاى عراق و سپس از خاطرات شخصى وزیر ایرانى «مشرف الدین ابو نصر انوشیروان بن خالد» کمک گرفت. سرانجام اطلاعات معاصر را از سوریه جمع کرد. اگر چه سبک او یعنى شاخ و برگ دادن زیاد به مطالب براى متخصصان بسیار جالب بود، اما براى خوانندگان عادى مشکل بود، به همین دلیل هم وطن او «البندارى» که به هر دو زبان مسلط بود، نسخهاى ساده از نوشته او را فراهم کرد که تنها مدرکى است که هم اکنون در اختیار ما مىباشد.
«اخبار السلجوقیه» دیگر تاریخ عمومى باقى مانده از سلجوقیان است که یک یا دو نویسنده نه چندان مشهور دارد و از شمال غربى ایران که زبان عربى در آنجا رواج داشت، به دست آمدهاست. احتمالا این کتاب را اتابکى از آذربایجان نوشتهبود و قطعا شامل اطلاعاتى مربوط به این ایالتبود. اطلاعات مورخان بعدى در مورد ایران در زمان سلجوقیان و قرن ششم، بر پایه این دو تاریخ عربى است.
باید به کتاب «مشارب التجارب» نیز اشاره نمود که «ابن فندق» (على بن قاسم زید بیهقى) (34) نویسنده «تاریخ بیهق» (به فارسى)، آن را به زبان عربى به [سبک] تجارب مسکویه تالیف کرد. اطلاعات ما از این کتاب تنها از طریق ابن اثیر است که کتاب در زمان او موجود بود.
از این پس، اگر چه زبان عربى در ایران در مسائل مذهبى و قانونى کاربرد داشت، اما آثار تاریخى به زبان فارسى نوشته مىشد. «محمدبن احمدبن على نسوى» آثار خود، از جمله زندگىنامه سرور سابق خویش را به زبان عربى نوشت. او به علت مقام برجسته خود در زمان «جلال الدین منکوبرنى» (حک 617 – 628 ق) مجبور بود زبان عربى را بداند. سرانجام ماجراجویىهاى جلال الدین سبب شد که نسوى در کشورى عرب زبان، چشم از جهان فروبندد. او در این محل سرگرم نوشتن مطلب براى خوانندگان و کفیل عرب زبان خود بود.
وضعیت در سوریه متفاوت بود این سرزمین و نیمه شرقى آن از نظر سیاسى بسیار تقسیم شده بود و در هر مرکزى حوزههاى ادبى کوچک دایر و نویسندهاى در آن سرگرم نگاشتن تاریخ محلى آن منطقه بود. تجزیه سیاسى کشور و تاثیر لهجههاى مختلف در سبک نگارش، بیانگر بىتوجهى نسلهاى بعد به حفظ این آثار مىباشد و نویسندگان بعد به ندرت عناوین آنها را ذکر کردهاند. آخرین تاریخ مهم مکتوب در سوریه، کتاب «یحیىبن سعید انطاکى» (متوفاى 458ق) است که آن را در فضاى مسیحى بیزانس تالیف کرد. او در اصل، مسیحى متولد مصر بود که به عربى مىنوشت، این زبان در انطاکیه همانند ایالات مسلمان نشین رواج داشت.
به مدت یک قرن یا بیشتر هیچ اثر قابل توجهى در تاریخ تالیف نشد، تنها مىتوان – بدون هیچ ادعایى در مورد جامعیت فهرست – چند اسم را نام برد; به عنوان نمونه: در نیمه اول قرن پنجم «ابوغال المعرى» (35) از خانواده سرشناس «معراة النعمان» که شاعر بزرگ «ابو العلاء المعرى» از آنها بود; در ربع نخست قرن ششم «همدان بن عبدالرحیم» نویسنده تاریخ فرانکها که داروساز نیز بود; (36) اندکى بعد دو نویسنده که مهم به نظر مىآیند اما نوشتههایشان ناپدید شدهاست: «على بن منقذ» از خاندان مشهور منقذ و «عظیمى». تاریخ علىبن منقذ منبعى براى اطلاعات موجود در تاریخهاى بعدى بود، (37) اما به زودى با شهرت و سرانجام بدى مواجه شد. احتمالا آن نوشته بویى از تشیع برد و به همین دلیل نیز حفاظت نشد. از عظیمى تاریخ مختصر بسیار مفیدى باقى مانده است، اما او اثر بسیار مهمتر دیگرى نیز تالیف کرد که در «بقیه» کمال الدین بن العدیم از آن نقل شدهاست. او از دید بومى حلب مىنوشت و هیچ تمایلى به حمایت از مذهب خاصى نداشت. (38) پیدایش تاریخچه مشهور «بوستان» که میان خاندانهاى نویسنده حلب و سوریه شمالى پیوندى ایجاد کرد، دلیل مناسبى براى ادامه بررسى تاریخ تا پایان قرن ششم مىباشد.
در این زمان بار دیگر وضعیت مرکز جنوب و سوریه دگرگون شد. این وضعیتبه دلیل حاکمیت فاطمیان بود که وحدت نسبى ایجاد کرده بود، با این حال اتابکان دمشق این یکپارچگى را به مدت نیم قرن حفظ کردند. تنها نوشته شناختهشده بسیار مهم در این حوزه «تاریخ دمشق» مىباشد که در آن «ابن قلانسى» تاریخ شهر و ایالتخود را از اواسط قرن چهارم تا سال 555ق شرح دادهاست. با وجود ارزش سندى فراوان این اثر، نویسنده در چشم پوشى از حوادث نامناسب به خودتردیدى راه نداده است.
سرانجام در حوزه تاریخ محلى، «تاریخ میا فارقین» نوشته «ابن الازرق الفارقى» در دیار بکر قرار دارد. این تاریخ مهم در دو نسخه موجود است که هیچ محققى در قرن آخر (یعنى تا سال 572ق) آن را بررسى نکرده است.
بدیهى است همه این آثار تاریخى که به دلایل عملى به دوران زندگى نویسنده محدود بودند، براساس منابع شفاهى و تجربیات خود نویسنده تالیف مىشدند. این تجربیات را مىتوان به پایانىترین بخشهاى تواریخ نسبت داد که خود در گذشتهاى دورتر ریشه دارند. در این میان «تاریخ دمشق» که با سبک روایى و زنده اغلب رنگ لهجه محلى به خود گرفته، قابل ذکر است. از سوى دیگر در تاریخ محلى دورههاى پیشین مانند آثار «ابن الازرق» و «عظیمى» از منابع مکتوب استفاده شده است. این نویسندگان به مدارک بایگانىها نیز دسترسى داشتهاند.
دانستن نحوه دستهبندى خاندان منقذ چندان ساده نیست، چند نفر از آنان از جمله على به تاریخ نویسى پرداختهاند. مشهورترین عضو این خانواده «اسامه» (متوفاى 584ق) نویسنده کتاب منحصر به فرد و مشهور «کتاب الاعتبار» مىباشد که امروزه شناخته شده است اما کل روایت عرب آن را نادیده گرفته است. در این کتاب، اسامه بدون در نظر گرفتن ترتیب وقایع، با خود انگیختگى زیاد سفرهایى را انجام مىداد که گاه شرایط اندوهبارى داشت و ضمن آن سفرها مطالب خود را جمع مىکرد; او سفر خود را از زادگاهش «شیزر» در «اورنته» آغاز کرد و در زمان حکومت آخرین فرد فاطمیان به دیار بکر و مصر رفت. سفر او سرانجام به خدمت نزد صلاح الدین ایوبى خاتمه یافت. گزارشهاى او در مورد جنگهاى محلى و همپیمانىهاى کم اهمیتبا فرانکهاى لاتین شرق در دو یا سه دهه بعد از نخستین جنگ صلیبى، جالب توجه است.
در حوزه زندگىنامهنویسى، «ابن عساکر» فرهنگ عظیم شهر دمشق را گردآورد که با نوشته کاتب بغدادى در مورد شهر بغداد در قرن پیشین برابرى مىکرد. او در مورد جنبههاى غیر مذهبى زندگى با دیدى بازتر عمل کرده بود. این تمایل در قرن بعد، به ویژه در «بصیه» نوشته کمال الدین بن العدیم، بیشتر ظاهر شد. در اینجا باید از کتاب ابن عساکر در مورد فضایل اورشلیم نام برد که علیه باز پسگیرى آنجا به دست صلاح الدین نوشته شد.
تاریخ نویسى قرن دوم فاطمیان زیاد شناخته شده نیست. به نظر مىرسد سقوط این سلسله مانع نگارش آثار عمده شد; از طرف دیگر فاجعه پیروزى ایوبیان سبب شد که آثار مکتوب، نابود یا پنهان شوند. تنها چند نمونه از آن نوشتهها نزد نویسندگانى از اواخر دوره ممالیک مجددا پیدا شد. دو کتاب تاریخ نسبتا عمومى این سلسله، روشى یکسان اما جداى از هم را دنبال مىکردند. یکى از آنها در میانه قرن ششم توسط «المحنک» نوشته شد که تنها نام دربارى او ذکر شده و تالیفى از او در دسترس نیست. با این حال بخشى از آن منبع اصلى مورد استفاده «جمالالدین ابوالحسن على بن ظافرالازدى» دراواخر قرن و «محمدبن على بن میسر» (متوفاى 677ق) در آغاز زمامدارى مملوکان بودهاست. برخلاف آن، تاریخ «ابن طویر» ترکیبى از روایت مفصلى از حوادث قرن ششم تا پیروزى ایوبیان مىباشد و نویسنده ضمن تاریخ، به بحث اصولى و عمیق از سازمانهاى سلسله منقرض شده مىپردازد و معتقد استحکام جدید باید آن را مراعات کنند; این امر از عنوان کتاب، «نزهات المقلتین فى اخبار الدولتین» برداشت مىشود. با وجود اهمیت زیاد این نوشته، پیش از پایان قرن ششم هیچ نویسندهاى از آن نام نبردهاست. به نظر مىرسد در این زمان ابن خلدون بدون اشاره صریح به نام کتاب از آن استفاده کرده است. «ابن الفرات» که در آثار خود از منابع زیادى بهرهگرفتهاست، به دلیل اقتباس اطلاعات مربوط به دومین قرن حکومت فاطمیان، تا حد زیادى مدیون این کتاب مىباشد. «مقریزى» و «ابنتغرى بردى» نیز از آن استفاده کردهاند. با سقوط تاریخنگارى مصر، سکوتى بر نوشته ابن طویر حاکم شد تا حدى که امروزه زمان نویسنده آن مشخص نیست.
افزایش قدرت وزیران سبب نگارش تک نگارىهایى در مورد «افضل، المامون البطایح و طالع بن رزیق» شد. هر چند این نوشتهها نسبتا به رقابتهاى سیاسى محدود مىشوند، اما در مورد زندگى ادارى وزیران، اطلاعات غنىاى داشتند. این آثار تا زمان مقریزى موجود بودند، اما امروزه هیچ یک از آنها به شکل اصلى خود حفظ نشدهاند. در کنار تکنگارىها «الاشارة الى من نال الوزارة» تالیف «على بن صیرفى» (متوفاى 542ق) خلاصهاى شایان ذکر در تاریخ وزرا مىباشد. صیرفى مقام وزارت عظما را در آغاز قرن ششم داشت.
نوشتن تاریخ به زبان عربى در مصر با «کتاب السیر» اثر «سادیروس بن المقنع» و به ویژه با نوشتهاى منتسب به مهاجرت ارمنیان اثر «ابوصالح» در مورد کلیساهاى مصر، ادامه یافت.
زمامدارى فاطمیان با تسلط صلیحیان بر یمن مقارن بود. آنان رعایاى وفادار فاطمیان بودند، با این حال بقایاى جماعات زیدى و شافعى در آنجا حضور داشتند که صلیحیان آنان را طرد نکردند. هر کدام از این گروهها کتابهاى خاص به خود را داشتند. مهمترین آثار درباره آنها تاریخچهاى است از «لاهیجى» که چندان محتواى آن مشخص نیست و نوشتهى ادبىتر، اثر «عمارة بن ابىالحسن الحکمى» مىباشد.
شهرت صلاح الدین ایوبى که در میان امراى ترک به فرهنگ عربى گرایش داشت، نویسندگان چندى را دور خود جمع کرد. پیش از این نام عماد الدین اصفهانى در رابطه با تاریخ سلجوقیان ذکرشد و آن کتاب را زمانى در سوریه تالیف کرد که به خدمت صلاحالدین در آمد، در مقابل تقریبا همه آثار او به هدف نوشتن تاریخ این حاکم ایوبى بود. مهمترین بخش نوشته او «برق الشام» گزارشى از دوران قهرمانى صلاح الدین مىباشد که تا پایان حکومت او ادامه داشت و شامل توصیفى از پیروزى بر اورشلیم، استقلال سوریه و فلسطین از دست فرانکها و مقاومت در مقابل سومین جنگ صلیبى است.
این کتاب به سبکى شایسته سلطان عالىقدر نوشته شدهاست، اما در واقع او تاریخ سلجوقیان را نیز آوردهاست. با این حال نباید این اضافات را زیانى بر صحت کاردانست. علاوه بر این، نویسنده که در اصل مسئول مراسلات صلاح الدین بود، مجبور بود مثالهاى بىشمارى را ارائه دهد که ارزش سندى و وثوق اسنادى زیادى دارند. عماد الدین به عنوان نویسندهاى صاحب سبک، مشهور است که در نوشته خود از نسخهبرداران زیادى کمک مىگرفت، تنها بخش نخست نوشته او به دست ما رسیدهاست. گفته شد البندارى که به نوشتن تاریخ سلجوقیان اقدام کرده بود، کتاب عمادالدین را خلاصه کرده است، از نسخه مجمل نیز تنها مطالبى درباره سالهاى پایانى باقى ماندهاست. «ابوشامه» در قرن بعد این نسخه را در نوشته خود آوردهاست.
عمادالدین بخشى از اثر مهم خود را به بازپسگیرى اورشلیم، به دلیل اهمیتخاص آن، اختصاص دادهاست و درباره نه سال باقى مانده زندگى صلاح الدین، دو جلد دیگر در ادامه «برق» نوشت که ابوشامه آنها را حفظ کردهاست. علاوه براین، او گلچینى از اشعار زمان خود را به سبک «یتیمة الدهر» ثعالبى، همراه با یادداشتهاى تکمیلى در مورد شعر، گرد آوردهاست. (39)
باید از همکارى و دوست عمادالدین یعنى «عبدالرحمان بن على» نیز نام برد که به «قاضى فاضل» (متوفاى 596ق) معروف بود، اگر چه او اصالت مصرى داشت اما از سبک مزین و متکلف لذت مىبرد. نوشتههاى این دو سبب شهرت صلاحالدین ایوبى شد. در «برق» نقلهایى از مراسلات ادارى فاضل و عمادالدین دیده مىشود. علاوه بر این، قاضى فاضل که در کارهاى ادارى داخلى دخالت داشت و در بیشتر دفترخانهها خدمت کرده بود، روزنامهاى از وقایع و اختلافات داخلى تالیف کرد که بعدها قصد ویرایش و چاپ آن را داشت. در این کار، او از کمک «ابوغالب شیبانى» بهرهمند شد که به دلیل خلاصه کردن و ادامه کار طبرى مشهور است. روزنامه فاضل در زمان مقریزى (40) هنوز موجود بود. برخى از نامههاى او که محتواى متفاوتى دارد در حال حاضر در دست است.
این دوران با اوج فعالیتهاى فرقه اسماعیلیه (حشاشیان) درسوریه همراه است که هیچ تاریخ مدونى از آنان در دست نیست، اما زندگىنامه نیمه حقیقى – نیمه افسانهاى «رشیدالدین سنان» پیشواى بزرگ این فرقه که با صلاح الدین معاصر بود، به دست آمدهاست. (41)
در مقابل، تقسیمات سیاسى که سبب تشویق نگارش تاریخهاى محلى انجام شد، توالى سلسلهها و یا حتى اشخاص و وجود علاقه به امت اسلامى نیز سبک جدیدى از نگارش را تشویق کرد. در واقع تلاش مىشد که شرح تاریخى وقایع با روایتحوادث همه دنیاى اسلام ترکیبب شود که تنها در یک مورد به موفقیت رسید. هنگامى که مراجعه به تاریخ هاى خاص شاهان، سلسلهها و تاریخهاى محلى امکان داشت، مناسبتترین روش ثبت، به ترتیب آوردن اقدامات مربوط به افراد در یک تالیف عمومى بود. «ابن بابا القاشى» حدود سال 500ق و اندکى بعد نویسنده ایرانى کتاب «مجمل التواریخ» تا حدى این کار را انجام دادند. «اخبار الدول المنقطعه» نوشته «ابن ظافرازدى» نمونه جالبى از این نوع نگارش در حوزه اعراب مىباشد. مدتى بعد مؤلفان روشنفکرى مانند نویرى، رشیدالدین(در ایران) و حتى ابن خلدون به این شیوه عمل کردند.
در این مورد مناسب استبه نوعى تاریخنگارى توجه شود که در مقایسه با تاریخهاى مکتوب در بیزانس و یا مکتوبات شرق و غرب، تاریخ مختصر خوانده مىشود. البته در میان افراد بىتفاوت به تاریخ تا متخصصان آن، گروهى به خواندن روایات تاریخى کوتاه علاقهمندند، هم چنین محققانى براى کسب سریع همفکرى به نوشتههاى آماده مراجعه مىکنند. براى استفاده این گروهها ضرورى است که مجموعهاى از اقتباسها ویا خلاصهها گردآورى شود. البته نمىتوان تمام این نوشتهها را آثار تاریخ نویسى خواند. با این حال هدف آنها کاربرد و انتشار فرهنگ تاریخى است. این چکیدهها نشان مىدهند که مؤلفان چه مسائلى را براى معاصران خود مفید مىدانستهاند. همچنین بدیهى است که براى مورخان امروزى این آثار اطلاعات چندان عمدهاى ندارد. با این حال ممکن است که آنها حاوى بخشهایى از منابعى باشند که بعدها مفقود شدهاند. این تاریخهاى خلاصه شده همه یکدست نیستند. برخى از آثار از نظر ظاهرى به یادداشتهاى سادهاى شباهت دارند که تنها از طریق دیگر اطلاعات قابل درکاند و برخى دیگر شکل داستانهاى خواندنى را دارند .نویسندگان تاریخهاى مختصر نیز اغلب همان مؤلفان آثار مبسوط مىباشند، در برخى موارد ممکن است نویسنده هنگامى که تاریخ مبسوط را مىنگارد خلاصه آن را در سالهاى پایانى کتابش بیاورد. نمىتوان گفت که همیشه تاریخ مختصر، خلاصه از تاریخ طولانىتر است. اغلب در این حوزه به دو شیوه مستقل عمل مىشد: ممکن است تاریخ خلاصه ادامه تاریخ قدیمى باشد که در آن هیچ اشارهاى به آثار مفصلتر همان نویسنده نشدهاست، گاه تاریخ مختصر پیش از اثر مفصلتر نوشته مىشد; به عنوان نمونه «ابن واصل» کتاب «التاریخ الصالحى» خود را پیش از نوشتهگسترده «مفرج» نوشت و «ابنابىالآدم» تاریخ مختصر خود را پس از نوشته مفصلتر خویش تالیف کرد. «ابن النظیف» نیز کل بخش تاریخ مختصر خود را از «بوستان» نسخهبردارى کرد. افزایش تعداد تاریخهاى مختصر، در دوره بعد از کلاسیک نشان دهنده مردم پسند بودن این فرهنگ است.
حکومت ایوبیان، دوران رشد و شکوفایى تاریخنگارى سوریه و جزیره بود که تا دوران نخستین حکومت ممالیک ادامه یافت، اما بعد از آن تاریخ نگارى سوریه پا به پاى تاریخنویسى مصر پیش رفت و سرانجام سوریه به دلیل داشتن اهمیتبینالمللى در تاریخ عمومى خاور نزدیک، مکان نخست را از آن خود کرد. آخرین عربىنویسان ایران، هنگامى که بغداد دیگر مرکزیتخود را از دست داد، به غرب و به ویژه سوریه روى آوردند، همین مسئله در مورد افرادى از غرب خلافت، به ویژه اسپانیا، پس از شکست مسلمانان در مقابل حرکتباز پسگیرى سرزمینهاى اسلامى توسط مسیحیان نیز صادق است. البته مصرهم همین وضعیت را داشت، با این تفاوت که فرمانروایان آنجا ارتباط خود را با سوریه حفظ کرده و در سوریه بسیار فعال بودند. سقوط فاطمیان و اشغال مقامات مهم به دست تازه واردان آسیایى که سنتهایى متفاوت با خود داشتند، سبب ایجاد وقفه در رشد فرهنگ عمومى مصر شد و تا ظهور ممالیک به آن دست نیافتند.
«ابنابىطى» آخرین نماینده خانواده بزرگ شیعى حلب، نخستین نویسنده مهم بازمانده از قرن گذشته مىباشد که شاهد سنىشدن عده زیادى از هم مسلکان خود بود. او در تهیه اسناد و مدارک اصلى یا برگرفته از تاریخهاى محلى، مرهون پدرش بود. کتاب «المعادن الذهب» او که تاریخ عمومى دنیاى اسلام استبه جز بخشهاى اقتباس شده از عزالدین بن شداد و بخشهاى مربوط به قرن ششم، بهدست نیامدهاست. مشاهدات او مربوط به دوران سلجوقیان و زمامدارى صلاح الدین مىباشد. از طرف دیگر، مطالب او در مورد تاریخ سوریه شمالى، برخلاف مطالب او در مورد تاریخ دمشق، برگرفته از ابن قلانسى است. متون خاص تاریخ مصر از اهمیت قابل ملاحظهاى برخوردار بود، به طورى که نویسنده دیگرى چون «شهاب الدین ابوشامه» سنى با وجود حذف نام ابن ابى طى از فهرست منابع خود، نمىتواند از ذکر نام او در بخشهاى مربوط به سلطنت نورالدین محمدبن زنگى و سالهاى آغازین حکومت صلاحالدین ایوبى، خوددارى کند. نوشتههاى او درمورد تاریخ نیمه اول قرن ششم هنوز از اهمیتخاص برخوردارند. اگر چه مطالب او تنها در تاریخ «ابن الفرات» باقى ماندهاست اما تا مدت زیادى نادیده گرفته شده بود و ترجمه یا چاپى از آن وجود نداشت. ابن ابى طى بعد از اثر مفصل خود، زندگى نامه «الملک ظاهر» پسر صلاح الدین و حاکم حلب را نوشت. او «یاقوت» راکه یادداشتى به وى داده بود ملاقات کرد. آن یادداشت را «صفدى» آورده اما عمدا از نسخههاى خطى «ارشاد» (42) حذف شده است.
شهر کوچک حماة تا آغاز قرن هشتم مرکز قابل توجهى براى مورخان بود که در دوران امیر «ابوالفداء» به اوج خود رسید. علاوه بر این، نخستین نماینده این گروه «محمدبن عمربن شاهنشاه بن عمر» نوه صلاح الدین و حاکم شهر بود. کتاب «المزمار الحقایق» او با توجه به بخش جدید الکشف آن اقتباسى از نوشته عماد الدین است که روایات خاندانى و اسناد تکمیلى غیر قابل اعتماد بغدادى نیز به آن اضافه شدهاست.
قاضى «ابن ابى الآدم» که رسالهاى در مورد منصب قضا داشت، تاریخ عمومى مبسوطى تالیف کرد که هر چند رونوشت کاملى از آن در اسکوریال تا آتش سوزى قرن یازدهم موجود بود، اما متاسفانه تنها بخشهایى چند از آن باقى ماندهاست. او درباره بغداد و سیسیل مطالبى نوشته است. تاریخ مختصر او یعنى «التاریخ المظفرى» که به «مظفر حماة» اهدا شد، به دست آمده است. با وجود این ، تنها سالهاى پایانى آن از ارزش سندى خاص برخوردار است. این اثر پس از تاریخ مفصل او نوشتهشده اما تاثیر چندانى از آن نپذیرفته است.
دیگر نویسندگان روایى حماة، چون «ابن النظیف» و «ابن واصل» نیز باید ذکر شوند. ابن النظیف که دورانى از اشتغال خود را در خدمت صاحب «قلعه الجعبر» گذراند دو اثر تاریخى به صورت مبسوط و مجمل نوشت که پایه و سندیت آن معلوم نیست. تاریخ مبسوط او گم شدهاست و در مورد وجود آن اطمینانى نیست. دومین اثر او که نسخه خطى آن اخیرا به صورت رونوشت چاپ شدهاست، وقایع را تا قرن ششم از روى بوستان، به شکل بسیار خلاصه آوردهاست. او در ادامه اطلاعات مهمى در مواردى مانند سیسیل و اقلیت ترک آسیا آورده است.
با این حال «عزالدین بن اثیر» مهمترین نویسنده این دوران و یکى از مورخان بزرگ عرب مسلمان مىباشد. او از خانوادهاى ثروتمند در جزیره ابن عمر متولد شد که همزمان از این خاندان دو برادر برخاستند. یکى از آنان وزیر مجدالدین ایوبى شد برادر دیگر از نوشتههایش به «ضیاء الدین» شناخته شدهاست. ابن اثیر با حکام، به جز در هزینههاى زندگى که بخشى از آن در نتیجه التفات زنگیان موصل به دست مىآمد، ارتباطى نداشت، اما وفادار و خادم آنان بود. به نظر مىرسد که او سرگرم تهیه کتابى براى همکاران دین گراى خویش بود، تا تمام اطلاعات مورد نیاز آنان را فراهم کند. این امر و مسائل دیگر سبب شد «تاریخ اتابکان موصل» را بنویسد که هدف از آن دسترسى به ارزیابى صحیح نور الدین و صلاح الدین بود. این کتاب نقطه آغازین تالیف «الکامل فى التاریخ» شد که آن را تحتحمایت «بدرالدین لؤلؤ» وارث زنگیان به پایان رساند. از ویژگىهاى ابن اثیر، سبک روشن و دقت او در توضیح مسائل به هنگام نیاز مىباشد که سبب شد در شرح و تفصیل خود از چهارچوب وقایع نگارى فراتر رود. کثرت مدارک او قابل توجه مىباشد، در دورههاى نزدیکتر به زمان خویش او از بایگانىهاى بغداد، موصل، دمشق و دیگر نواحى استفاده کرده است. از طرف دیگر هر چند او اطلاعى از ایران نداشت، اما مستقیما با تاجران، سفیران و دیگر افراد پرسش و نقل مىکرد. (43) در تاریخ قرنهاى پیشین او بر کتاب طبرى تکیه داشت که خلاصه مفصلى از آن را نوشت، اما مشخص نیست که او این کار را با استفاده از خلاصههاى پیشین انجام دادهاستیانه. در مورد حوادث قرون چهارم تا ششم او گروهى از نویسندگان عراقى یادشده، همانند نویسنده المنتظم را مىشناخت و حتى خود وى بر نوشته ابن قلانسى سورى مطالبى افزود. او نخستین نویسنده مشهور شرق است که از منابع اسلامى غرب مانند «عبد العزیز بن شداء» که به دمشق مهاجرت کرد و «ابو بکر احمد بن محمد الرازى اسپانیایى» استفاده کرده است. او از همه قسمتهاى این منابع خلاصهاى برگرفت.
در سى سال پس از ابن اثیر، سه نویسنده عمده قابل ذکرند: سبط بن جوزى، نوه دخترى ابن جوزى که مانند پدربزرگش واعظى بود که مىتوانست مردم را جذب کند، او مذهب شافعى داشته و ساکن سوریه بود که به خدمت ایوبیان در آمد. او در کتاب «مرآة الزمان» خود مدرکى دال بر استفاده از اطلاعاتى مشابه با الکامل ارائه ندادهاست. گاه او از کاربرد روایتىکه مورد ذم پیشینیانش بود اجتناب مىکرد و از منابع موجود – از جمله «المنتظم» پدر بزرگش – نسخه بردارى مىکرد. او در نوشته خود وقایع سالهاى 448-479ق را لغتبه لغت از پسر هلال صابى نقل مىکند. در مورد زمان خود، اطلاعات مفصلى همراه با اقتباساتى از خاطرات دوستش سعدالدین ارائه داده است. بخش عمده نوشته او بر عراق متمرکز است، سرزمینى که مهمترین مورخان درباره آن مطلب نگاشتهاند. با توسعه عراق او به طور فزایندهاى به تاریخ سوریه مىپردازد و آن را تا سال 653ق اندکى پیش از مرگ خود، ادامه مىدهد. او با افزودن وثبتحوادث متوفیات هر سال به نوشته پدر بزرگ خود در مورد سوریه ادامه مىدهد و وقایع مربوط به سالهاى مرگ رهبران سیاسى را درون مطالب روایات متفرقه مىآورد. از این زمان بهبعد این شیوه تاریخ نویسى ابتدا در سوریه و دمشق و سپس در سراسر قلمرو ممالیک به کار گرفته شد. نظم خود به خود اطلاعات مرآة به شکل سالشمار، آن را منبع مطلوب و قابل استفادهاى – حتى بیشتر از الکامل – نزد مورخان بعدى ساخت.
شهرت «شهاب الدین ابوشامه» دمشقى به دلیل «کتاب الروضتین» او مىباشد که آن را از تاریخ حکومت نور الدینو صلاحالدین آغاز مىکند. این کتاب به دلیل ترکیب نسخههاى عماد الدین اصفهانى (به سبک ساده)، عزالدین بن شداد، ابن ابى طى و ابن اثیر به موفقیت دستیافت. البته اقتباسهاى فراوان از نامههاى عماد الدین اصفهانى و دوستش قاضى فاضل منظور نظر نیست. بعدها او با الهام از سبط بن جوزى ذیلى نوشت که رفته رفته در پایان نوشته اطلاعات خود را وارد کرد.
با وجود در دسترس بودن نسخههاى خطى خوب از «ابن واصل» تاکنون نوشته او مورد بىتوجهى قرار گرفته است. او بومى حماة بود که در حکومت آخرین فرد ایوبیان، «الصالح»، در مصر اقامت گزید و براى حاکم مصر یک تاریخ عمومى تا سال جلوس او در 635ق تالیف کرد. این اثر خلاصه و ادامه نوشته طبرى با استفاده از منبع واسطه دیگرى مىباشد. او هیچ اطلاعى از کتاب «الکامل» نداشت و موفقیت فزاینده الکامل و مرآة سبب شد تا نوشته واصل به دست فراموشى سپرده شود. اندکى بعد از سقوط ایوبیان، ابنواصل، تاریخ عمومى این سلسله را به نام «مفرج الکروب» تالیف کرد که منبع مهمى براى تاریخ این مورد مىباشد. نویسنده با فراتر رفتن از افق سیاسى این سلسله، موضوعات مختلف را با دیدى باز بررسى کردهاست. سبک او روشن و ساده است و علت اینکه چرا تا اواسط قرن حاضر این کتاب چاپ نشده و چرا چاپ این کتاب هنوز کامل نشده است و یا چرا تنها خلاصه و قسمتهایى از آن به زبانهاى اروپایى ترجمه شدهاست، هنوز نامعلوم است. در زمان پایان این کتاب، ابن واصل از وجود کتابهاى الکامل و زبده آگاه شد اما او بخش اساسى اطلاعات و مدارک کتاب خود را از دوستىهایش بهدست آورد.
تاخیر در انتشار یک نوشته تاریخى خارج از منطقه تالیفى خود، جالب توجه است. ادامه کار طبرى نوشته «ابو محمد عبدالله بن احمد الفرقانى» – که هم اکنون موجود نیست – در زمان خود او در مصر و سوریه مشهور بود، اما هیچ گاه در مغرب اسلامى یا عراق دیده نشد. در سال 645ق که ابن واصل کتاب «التاریخ الصالحى» خود را در مصر به پایان رساند، از وجود کتاب «الکامل» که در سال 626ق تالیف شده بود اطلاع نداشت، اما پانزده سال بعد، از وجود این کتاب آگاهى یافت و از آن در کتاب خود مفرج استفاده کرد. با این حال، در همین زمان از وجود «مرآة الزمان» نوشته سبط بن جوزى که در سال 653ق به اتمام رسید کاملا بىخبر بود، در حالى که سبط بن جوزى از وجود «تاریخ اتابکان» ابن اثیر خبر داشت ولى الکامل را نمىشناخت. به مدت چندین نسل دو گروه از مورخان، حتى درنواحى نسبتا نزدیک همچون مصر و سوریه، کاملا جداى از هم عمل مىکردند.
در طى این دوره، دو نوشته با اهمیتى مشابه در حلب توسط «کمال الدین بن العدیم» و «عزالدین بن شداد» نگاشته شد. ابن العدیم از خانوادهاى شیعه و مهم بود که در قرون نخستین سنى شده بودند. او دو اثر مرتبط با یکدیگر «زبده» و «بقیه» را نوشت. زبده تاریخ حلب و حومه آن است که در زمان زندگى خود نویسنده جزئیاتى به آن افزودهشد. در قرن ششم منابع او تقریبا همان منابع «ابن ابى طى» بودند اما به گونهاى متفاوت از آنها استفاده شده بود. علاوه براین به نظر مىرسد که نویسنده از اسلاف شیعه خود بىاطلاع بودهاست. سبک او محدود بود و منابع به ندرت نام برده شدهاند. بقیه حجم بیشترى داشت و به اتمام رسیدن آن مشخص نیست. به هر روى در پایان قرون وسطى تنها ده مجلد از آن در نواحى مختلف وجود داشت; نه جلد که یکى از آنها در دو نسخه موجود است، هنوز کاملا چاپ نشدهاند. بقیه شبیه دیگر فرهنگهاى شهرها بود و در مورد حلب نوعى فرهنگ لغتنامهاى بود که در شیوه و روش کلى خود با دیگر نوشتهها تفاوت داشت. نویسنده اهمیت زیادى به امیران و اشراف سیاسى دادهاست و نوشتهاش را همراه با ذکر نام منابع زبده یکجا مىآورد. مجلد نخست کتاب در مورد جغرافیا و فضایل مىباشد. زبده مدت زیادى شناخته شده و مشهور بود، اما اخیرا به طور کامل چاپ شده و ترجمه ناروایى از آن به فرانسه صورت گرفته است. (44)
عزالدین بن شداد که پس از حمله مغول به مصر مهاجرت کرد، بخشهاى اصلى کتاب خود «اعلاق الحضره» را پیش از مهاجرت از حلب جمع آورى کرده بود. این نوشته که احتمالا دیگران ادامه آن را نگاشتند، در سه قسمت جغرافیاى ادارى و تاریخ بینالنهرین علیا که مؤلف مقام برجستهاى در آنجا داشت و سوریه شمالى از جمله حلب، همه آثار تاریخى را توصیف و سرانجام به طور خلاصهتر سوریه جنوبى را بررسى مىکند. او در اطلاعات تاریخى خویش به طور گسترده از نوشته ابن اثیر بهره جسته است و آن را تا زمان خود ادامه مىدهد، او همچنین از وجود آثار ابن ابىطى اطلاع داشت.
تفاسیر منابع تقدم سوریه را در حوزه تاریخنگارى این عصر مورد تاکید قرار مىدهد. باید افزود که سوریه شاهد ظهور نوع جدیدى از فرهنگ زندگى نامهنویسى بود که درآن آثار یاقوت، قفطى (مصرى مقیم حلب)، ابنابىاصیبعه و ابن خلکان دیده مىشود.
مصر در تاریخنگارى این عصر نقش اندکى داشت. با این حال ذکر نام مؤلفى که در زمان آخرین فرد ایوبیان و در آغاز عصر مملوکان فعال بود به نظر مناسب مىآید. «ابن میسر» که سالنامههاى او از مصر به شکل ناقص در دست مىباشد و مقریزى از آنها نسخه بردارى کردهاست، تنها منبع معتبر اصلى در تاریخ پایانى فاطمیان به حساب مىآید. (45)
نوشته او تا زمان ایوبیان ادامه یافت، اما وجود منابع دیگر که خود وى نیز از آنها استفاده کرده بود، موجب شد نقل از او کمتر شود.
مسیحیان و مسلمانان مصر به یک اندازه به گذشته علاقهمند بودند، که این علاقه سبب ایجاد افسانه فراعنه مصر شد. باید از نوشتهاى در قرن یازدهم نام برد که «پ، وایتر» آن را تحت عنوان L,Egypte dumurtada Fil du Gaphiphe ترجمه و ویرایش کرده است. شهرت کنونى کتاب مدیون گم شدن نسخه خطى اصلى و معلوم نبودن هویت نویسنده آن است. (46)
اگر چه خاطرات اسامه همچنان در میان متون تاریخى عرب منحصر به فرد باقى مانده است، اما از دوران ایوبیان سه مجموعه دیگر خاطرات نیز در دست مىباشد. «عبداللطیف بغدادى» پزشک، که خلاصهاى از همه چیز را یادداشت مىکرد، خاطرات خود را درباره تاریخ زمان خود مىنگاشت. این خاطرات تنها در بخشهاى پراکنده در نوشته دو نویسنده دمشقى(ابن ابى اصیبعه و ذهبى) به دست آمده است. عبدالطیف ادعایى در مورد تبحر خود در تاریخ ندارد، اما در تاریخ، اطلاعات خود را با مطالبى در شرح آنها ترکیب کردهاست. امیر «الملک الناصر داود» رسالهاى از خود به جا گذاشت که پسرانش آن را به صورت خاطرات پس از مرگ او منتشر کردند. «سعد الدین جوینى» از خانوادهاى با چهار عضو،«مشهور به پسران شیخ» (47) روایتى از تجربیات حکومت ایوبیان به جاگذاشته است که چکیدههایى از آن در آثار سبط بن جوزى و ذهبى دیده مىشود.
در قرون بعد، تاریخ نویسى یمن تا حد زیاد و قابل توجهى گسترش یافت. درباره تاریخ یمن در عصر ایوبیان «ابومحمد یوسف الحجورى» در قرن ششم کتاب خلاصهاى را تالیف کرد.
تهاجم مغول و سقوط خلافتبغداد سبب ناپدید شدن آثار تاریخىاى شد که پیش از سال 656ق در بغداد موجود بودند. مهمترین مؤلف این منطقه «تاج الدین على بن انحببن ساعى» (متوفاى 764ق) بود که نوشتهاى از او درباره سالهاى نخستین همان قرن پیدا و چاپ شده است (48) ،و در آن نویسنده روایات تاریخى برگرفته از الکاملها و تاریخهاى مبسوط، مسائل و درگیرىهاى جدلى بغداد را کنار هم آورده است. او مطلب خود را از خلافت الناصر (حک 575 – 622 ق) آغاز کرده است.
تشکیل امپراطورىهاى مرابطون و موحدین که سبب اتحاد نسبى مسلمانان غرب خلافت (اندلس و مغرب) شد، شرایط مطلوبى را براى گسترش تاریخنگارى فراهم کرد. اگر چه این نکته صادق است که در مقابل شرق که به غرب توجه داشتند، نوشتههاى تدوین شده در غرب به امور شرق بىتوجهى بیشترى نشان دادند. با کاهش تسلط مسلمانان بر اسپانیا بسیارى از نخبگان آنجا به شرق مهاجرت کردند، ابن خلدون نیز پس از مدتى اقامت در اسپانیا از آنجا مهاجرت کرد. «ابوالحسن على بن موسى بن سعید المغربى» جغرافىدان، مورخ و نویسنده، درزمان ایوبیان مهاجرت کرد. «کتاب المقرب فى حولاء المغرب» او که به شکل بخش بخش تصحیح و چاپ شد، یکى از اصلىترین و روشنترین آثار تاریخى این دوره است. (49)
در غرب «بیدق» تاریخ مختصرى از روزهاى نخستین حکومت موحدین را نوشت، که بیشتر اطلاعات ما از قرون ششم و هفتم درباره مغرب و اسپانیا براساس آن مىباشد. کتاب «بیان» اثر «ابن عذارى مراکشى» (اواخر قرن هفتم) اندکى متاخرتر از زمان او را در برمىگیرد. به طور کلى نوشتههاى این دوران به شکل زندگىنامه نویسى و لغتنامهاى مىباشد; مانند: نوشته «الملکى» در مغرب، نوشته «ابن الفراز» (متوفاى 402ق) در اسپانیا و جانشین او «ابى بشکوال» (50) (متوفاى 578ق) که در شرق نیز شناخته شدهاست. در «ذخیره» ابن بسام اطلاعات تاریخى یافت مىشود.
از همین دوران «عبادیان» تاریخى از گذشته خود به جا گذاشتهاند که «ابوزکریا یحیى بن ابى بکر ورجلانى» (51) آن را نوشته است. در حالى که «ابو العباس احمد بن سعید دارجینى» مجموعهاى از زندگى نامه عبادیان را به نام کتاب «طبقات المشایخ» تالیف کرده است.
خاتمه
در این مقاله نکات تطبیقى شاخههاى مختلف تاریخ نگارى خاور نزدیک، بحثشد. در ادامه تاریخ نویسى اعراب و ایرانیان مقایسه شد که: تاریخنگارى ایرانى در دورههاى متاخر بدون توجه به شیوههاى دورههاى آغازین و حتى شیوههاى دوران عربى، ادامه یافت، و تاثیر موفقیتآمیزى بر دورههاى بعد داشت. این شیوه پس از پیشرفت، تکمیل شده به موفقیت رسید. هر چند تاریخنویسى عرب موارد چندى را از ایرانیان به عاریت گرفته بود اما در بسیارى جهات حتى در حوزه زندگىنامهنویسى، سبک ایرانیان مشابه تاریخ نویسى عرب زبانان شد. از سوى دیگر تمایل تاریخنگارى ایرانى به سبک متکلف و گاه اندکى خیالپردازانه و کمتر سالشمارانه، با اشاره به ترتیب حکومتها متمایز مىباشد.
براى عمق دادن به بررسى، خلاصه مطالب این مقاله با تاریخ نگارى تمدنهاى همجوار به ویژه بیزانس مقایسه گردید: میان این دو، مکتوبات شرقى قرار دارند که برخى از آنها در حاکمیت مسلمانان و برخى دیگر، همانند آثار ارامنه یا گرجىها، خارج از دنیاى مسلمانان نوشته شدهبود. علاوه براین علایق مذهبى در تحریک تاریخ نویسى معاصر مغرب مسیحى مؤثر بود. تاریخ نویسى اعراب به سبب گسترده بودن محدوده جغرافیایى، هم در حجم و هم در تنوع نوشتهها برترى داشت. شیوههاى خاص مانند فرهنگهاى زندگى نامهنویسى تنها مختص مسلمانان بود که تاریخنویسى را در همه مراحل با ترجمه چند اثر عقیدتى به زبان خود ادامه دادند. امکان مقایسه تاریخها از منظر عقاید در این نوشته وجود ندارد و در این مقاله صرفا به بحث در مورد روش بیان مطالب و روشهاى کسب اطلاعات پرداخته شدهاست. تاریخنگارى بیزانس، وارث تاریخ کهن بود اما برخلاف تاریخ نویسى اعراب مراحل سنتى نخستین را نگذرانید، و مقایسه این دو حوزه، تنها در آثار قرون کلاسیک و بعد از کلاسیک میسر مىباشد.
دورانى که مورد بحث و بررسى قرار گرفتبا ظهور حکومت ممالیک و امپراطورى مغول پایان یافت. از دوران ممالیک آثار تاریخى زیادى باقى ماندهاست که ویژگىهاى تازهاى دارد، اما به طور کلى همان سنت تاریخنویسى دوران پیش به ویژه ایوبیان را ادامه مىدهند.
پىنوشتها:
1) این مقاله برگرفته از مجموعه زیر مىباشد:
Religion , Leavning and science in the `AbbasidPeriod , Gambridge university press 1990.
2. sezgin
3) ر.ک: م. کوک: جزم اندیشى مسلمانان نخستین (کمبریج، 1981).
4) این نظریه را ولهاوزن در «مقدمه» خود ارائه داده است(1899).
5) ارجاعات متعددى در G A S ،بهویژه ص 30 به بعد، وجود دارد.
6) ر.ک: رسالههاى مداینى در G A S,1 , 314 و ابومخنف در . G A S, 1 , 308
7) ر.ک: بروشوویک، ابن عبدالحکم و فتوح افریقا در :
Annales de Inst, tut des Eiudes, orientales (VI , 1942)
8. G A S,1, 280-283
9) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، اسرائیلیات.
10) همان، قصص.
11) به کوشش عبدالعزیز الدورى(بیروت، 1971).
12) مهدى ادعاى امامت و تشیع عباسى را از طریق کیسانیه رد و آن را به امامت عباس بن عبدالمطلب ، به دلیل نزدیکتر و اولىتر بودن عباس به پیامبرصلى الله علیه وآله وسلم ، ادعا و اثبات مىکرد (ر.ک: اخبار الدولة العباسیه، به کوشش عبدالعزیز الدورى (بیروت، 1977، ص 165) (مترجم).
13) ر.ک: دایرة المعارف اسلام، ویرایش نخستین، طبرى و تاریخ طبرى، بازگشتخلافتبه بغداد، ترجمه ف. روزنتال در : . GAL,1,148(1986)
14. G A S, 1 , 324
15)
16) ر.ک: پدرسن، کتاب عرب (پرینگتون، 1984) ، فصل سوم.
17. G A S , 1 , 357 & G A L,1 , 153`
18) دمشق 1972 – 1973.
19. Thierry Bianquis
20) دمشق ، 1980.
21) مانند ابن شنبه که نویسنده تاریخ بصره نیز بود (الفرقانى و دیگران، .(G A S,1,345-6
22) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، الهمدانى.
23. G A S, 1,346
24)
25) خاطرات عبدالله زیرى در: اندلس 1935-3; 1936-4 و 1941-6.
26) G A S, 1,362 ; پلت، رشد و توسعه تاریخ نگارى مسلمانان اسپانیا در لوئیس و هولت، مورخان خاورمیانه، 119.
27) در مورد زیادة الله و پسر سحنون ر.ک: طالبى، امارت اغلبیان، ص 901.
28. G A S,1,356
29) ویرایش م.کعبى، تونس، 1968.
30) ادریس، بربرهاى شرق، ص 15-17.
31. Massignin , La passion d| al-Halladj (paris, 1978)
32) ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج 1، ص 290.
33) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن الجوزى.
34) لوئیس وهولت، مورخان قرون وسطى، ص 69-71 و و. مادلونک، هویت دویمنى، Mss روزنامه مطالعات شرق نزدیک، شماره 32، 1973، ص 179.
35. Gahen , la syria du Nord , 44 and n.3
36. Ibid, 41-42
37) احتمالا در مورد بوستان درستباشد.
38. Gahen , La Syria du Nord, 42- 43
39) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، عماد الدین.
40. Gahen , Lasyria du Nord, 52
41)
42) ر.ک: دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن ابى طى.
43) ریچاردز، ابن اثیر و بخشهاى متاخر الکامل در: د.و.مورگان، نوشتههاى تاریخى میانى در دنیاهاى اسلام و مسیحیت، (لندن، 1982).
44)
45. H . Masse , Annales , d Egypte , Gairo, 1927
46) تشخیص هویتیوسف بن ربیع در Arabica ،شماره 21، سال 1973م انجام شدهاست.
47) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، اولاد الشیخ.
48) چاپ مصطفى جواد، بغداد، 1353 ق /1934 م.
49)
50) دایرة المعارف اسلام، ویرایش دوم، ابن بسام و ابوالحسن على بن بسام الشنطرینى.
51) مسکرى، کتاب السیره (الجزیره و پاریس، 1878م).