مقاله حاضر انتشار بخشی از نسخه خطی با عنوان «رساله در علم تاریخ» است که به شماره B ـ 713 در انستیتوی نسخ خطی شرقی پترزبورگ نگهداری می شود. قطع نسخه رقعی و جلد آن مقوایی با روکش چرمی است. از دستخط روسی برجای مانده از صفحه نخست چنین مشخص می شود که این نسخه به مجموعه شخصی آ. کونا[1] تعلق داشته که بعداً به موزه آسیایی (انستیتوی نسخ خطی فعلی) منتقل شده است.
نسخه دارای 92 برگ است که چند صفحه اول و 21 برگ پایانی سفید است و متن در صفحات 7b تا 71b قرار گرفته. نسخه به خط نستعلیق درشت نوشته شده و هر صفحه دارای 13 سطر است. متن نسخه ناتمام بوده و با جستجوی در فهارس نسخ خطی داخلی و خارجی، نسخه مشابه آن یافت نشد و عجالتاً می توان این نسخه را منحصر دانست. در مقاله حاضر بخش هایی از فصل اول(ص 7b تا 19b) استنساخ شده است.
مؤلف:
در صفحات آغازین یا پایانی نسخه، نام و نشانی از مؤلف پیدا نیست. اما در صفحه 58a هنگامی که مؤلف به شواهد مثال درباره سالشمار رویدادها مطابق حروف ابجد و حساب جمل اشاره می کند، کنیه و سال تولد خود را از دیوان الهی بخاری نقل می کند:
«تولد این نیازمند که کنیت او ابوالعلم بُوَد و ذکر یافته در نظم تاریخ قابله خواجه و الهی بخاری قطعه:
درّ دریای دانایی ابوالعلم |
| قدم آورده چون در دار عالم[2] |
چو خواهد فخر آدم گشت در علم |
| از آن تاریخ او شد فخر آدم» |
از این رو مؤلف رساله دارای کنیه ابوالعلم است که در سال 925 هـ.ق در آسیای مرکزی و به احتمال قریب به یقین در بخارا چشم به جهان گشوده است.[3] ابوالعلم در هیچ جای نسخه به شغل خود اشاره نمی کند و اگر نگارش نسخه حاضر را مصادف سالهای پایانی حیات وی بدانیم، با توجه به شواهد مثال و ذکر سنوات تا نیمه دوم قرن نوزدهم که آخرین آن به سال 967 هـ.ق باز میگردد، می توان چنین نتیجه گرفت که او تا دهه هفتاد قرن دهم در قید حیات بوده است.
محتوای نسخه
محتوای اصلی نسخه علاوه بر مقدماتی که در تعریف تاریخ و بررسی این واژه از منظر ریشه شناسی و لغتشناسی ارائه می دهد عمدتاً اشاره به سال های تولد و درگذشت افراد مشهور و روی کارآمدن یا برافتادن سلسله های تاریخی است که این تاریخ ها را در قالب حروف ابجد و حساب جمل همراه با اعداد ریاضی ذکر کرده است.
در ابتدای نسخه نوشته متفاوت و متأخری درباره محمدرحیمخان منغیتی حاکم بخارا و اشاره به سالهای سلطنت نسب او دیده می شود.[4] متن نسخه با تعریف تاریخ و توضیح مفصل این واژه و ذکر انواع تقویم و مبدأ هریک از آنها (هجری، فارسی، رومی و ملکی) آغاز می شود. به ویژه توضیحات وی درباره نحوه تعیین مبدأ تاریخ هجری جالب توجه است. گرچه مؤلف اندک کوششی برای ورود به عرصه نظری تاریخ انجام می دهد، اما علم تاریخ را به ذکر سال وقوع رخدادها در قالب حساب ابجد و جمل تقلیل می دهد و هرجا که اشاره به تاریخ می کند منظور وی سال وقوع یک رویداد است.
ابوالعلم در ادامه، بحث مفصلی در قالب 26 فایده درباره الزامات آوردن حروف ابجد و حساب جمل در نوشته های تاریخی ارائه نموده که از منظر آمورش و تعلیم این فن بسیار جالب توجه و کاربردی است. تعریف جمل و چرایی آن، تعریف ابجد و ریشه شناسی و زمان پیدایش آن و نیز ارائه توضیحاتی درباره حساب هندسه و کاربرد حروف و شیوه نوشتن آنها بخشی دیگر از این قسمت هستند. در پایان این قسمت مؤلف با ذکر چند مثال و ارائه تاریخ وقوع آنها به بخش پایانی فصل اول وارد می شود که در آن به تاریخ درگذشت سه خلیفه اول و حضرت علی و امام حسن و امام حسین، قیس عامری، امام زین العابدین، امام محمدباقر، پیشوایان اهل سنت، ذکر خلفای بنی امیه، طاهریان، صفاریان، سامانیان و سالهای سلطنت آنها، ابوعلیسینا، بایزید بسطامی، حکیم ترمذی، خلفای عباسی (به صورت تک تک) و 524 سال حکومت آنها، آل بویه، غزنویان، غوریان، ناصرخسرو، فردوسی، ابواحسن خرقانی، سلاجقه، ابوسعید ابوالخیر، ابوالحسن خرقانی، عبدالقادر گیلانی، خواجه عبدالله انصاری، ابوحامد غزالی، خواجه احمد یسوی، اوحدالدین کرمانی، نظامی گنجوی، خوارزمشاهیان، اتابکان، سعدی، اوحدالدین مرغه ای، سهروردی، شیخ محمود شبسرتی، خسرو دهلوی، خواجه بهاءالدین نقشبند و… می پردازد و هنگام ذکر تعدادی از شخصیت ها از آثار آنها نیز نام می برد.
گرایش او به تصوف آسیای مرکزی هنگام نام بردن از بزرگان صوفیه مشخص می شود، به ویژه از اوصاف و القاب طولانی برای ذکر نام سید علی همدانی و سایر رهبران تصوف بهره می جوید.
مؤلف فصل دوم را مشخص نکرده و برای فصل بعدی نیز، عنوان فصل سوم را به کار نبرده است و به عبارت زیر بسنده نموده: « فصل ـ در بیان اهل فلاح و ارباب صلاح به اصطلاح متأخرین تاریخ». در این فصل به ذکر سال درگذشت ابن فارض، خواجه محمد پارسا (سال 812)، و… پرداخته شده است. (56b ـ 58a)
فصل چهارم: «در تولد پادشاهان کشور فقیر» نام دارد و به سال ولادت خواجه محمد پارسا، مولانا سیفی بخاری و تعدادی دیگر از بزرگان بخارا اشاره شده و کنیه و سال تولد خود را در این فصل ذکر کرده است. (58a)
عنوان فصل پنجم «در تاریخ ولادت پادشاهان هفت اقلیم» است و از پادشاهانی همانند ظهیرالدین بابر و سلطان محمد خدابنده نام برده شده است. (58b ـ 59b) در فصل ششم «در تاریخ فتوح ملوک سلاطین» به تاریخ غلبه عثمانی بر شاه اسماعیل اول، فتح هند توسط بابر، فتح هرات توسط عبیداله خان شیبانی و… پرداخته شده است. (59b ـ 61a)
فصل هفتم «در تاریخ وفات پادشاهان» است و مشتمل بر دو باب است. باب اول در تاریخ فوت پادشاهان به اصطلاح قدما تا پایان مغولان (سلطان محمود غزنوی، چنگیزخان، غازان خان و…) و باب دوم به پادشاهان متأخر همانند تیمور، شاهرخ، الغ بیگ، حاکمان کشمیر، گجرات و هرات، شاه اسماعیل، الوند بیگ و… اختصاص دارد. (61a ـ 67b)
فصل هشتم با عنوان «در تاریخ امراء و وزراء و خواجه ها که داخل اغنیاند» است و به تاریخ درگذشت کسانی همانند امیرعلیشیرنوایی(906 ه.ق)، خواجه جهان، دوست محمدخان شیبیانی (916 هـ. ق) و… پرداخته شده (67b ـ 70a).
فصل نهم «در تاریخ قضات و اهل احتساب و حفاظ و وعاظ» است و تاریخ درگذشت مولانا هلالی، و مولانا حسین واعظ کاشفی (915 هـ. ق) ذکر شده است. (70a ـ 71a)
متن نسخه در اینجا به صورت ناقص خاتمه می یابد و بقیه صفحات سفید است. لازم به ذکر است که در مقاله حاضر صرفاً بخشهایی از نسخه (تا 19b) استنساخ شده است.
اهمیت نسخه
تاریخنگاری و توجه به علم تاریخ در ایران بعد از اسلام از جایگاه ویژه ای در میان مؤلفین و نویسندگان برخوردار بوده است و ادعای آنکه اولین متون فارسی نوشته شده کتاب های تاریخی بوده اند چندان به گزافه نیست. این نظر برخلاف دیدگاه سایر بزرگوارانی است که متأثر از طبقه بندی های صورت گرفته از علوم توسط حکما و ادبای قرون میانه، بر این باورند که تاریخ در ایران بعد از اسلام جایگاه شایسته ای در میان دسته بندی های علوم نداشته است و به تقسمیات صورت گرفته توسط فارابی و ابن سینا استناد می کنند که در آنها نامی از علم تاریخ برده نشده است.[5]
گرچه امعان نظر به این دیدگاه ها ضرورتی اجتناب ناپذیر است اما به نظر می رسد در عمده تقسیم بندی های مربوط به علوم، از عناوین دیگری به جای تاریخ استفاده شده که در واقع همان بار معنایی تاریخ را برعهده داشته اند. به عنوان مثال ابوعبداللّه خوارزمی در مفاتیح العلوم (تألیف بین 367 تا 372) از تاریخ به عنوان یکی از اصطلاحات دبیران دیوان رسایل یاد کرده و به جای «تاریخ »، عنوان «اَخبار» را برای بیان رویدادها و سرگذشتهای پادشاهان و خلفا برگزیده است.
همچنین شَعیابن فَریغون در جوامع العلوم (تألیف در نیمه قرن چهارم) مباحثی مانند آگاهی از آغاز آفرینش و حوادث طبیعی اعصار کهن، اخبار و احوال پیامبر6 و صحابه و تابعین که از علم آثار به شمار آورده و اخبار خلفا و فتوح و فتنه های زمان آنان، ایام العرب و آگاهی از کتب و سِیَر و آثار مدون ساسانیان را از گونه های علم دانسته و در ردیف دیگر انواع علوم، از شرعی و عقلی، برشمرده است.
در رسائل اخوان الصفا (نیمه سده چهارم) از تاریخ با عنوان «علم السِیَر و الاخبار» یاد شده و ابن ندیم در الفهرست (تألیف در 377) از عنوان اَخباریان (مورخان) و نسبشناسان و سیرهنویسان و وقایعنگاران بهره برده است. [6]
علاوه بر موارد فوق، برای نشان دادن اهمیت علم تاریخ و تاریخ نگاری ایرانی اشاره به دو روند و موضوع کلی می تواند بازتابی از اهمیت این علم در ایران بعد از اسلام باشد.
اول: تعداد زیاد کتابهای تاریخی نوشته شده. همین موضوع بدون هیچ توضیح اضافی خود گویای اهمیت تاریخ نگاری در ایران از سده چهارم به بعد است. امروزه با تصحیح و انتشار بسیاری از این آثار چشم انداز روشنی از جایگاه علم تاریخ پیش روی ما قرار دارد.
دوم: اگر ارجاع به دو یا چند دانشنامه می تواند مبنای نظر محققانی قرار گیرد که تاریخ در طبقه بندی علوم جایگاهی نداشته، به نظر می رسد باید این حق را برای مدافعان تاریخ به رسمیت شناخت که با معرفی دو یا چند منبع معتبر که به علم تاریخ توجه ویژه نشان داده اند در مقام نقد و اصلاح دیدگاه های مخالفان خود برآیند.
کتاب اول تاریخ بیهق نوشته علی بن زید بیهقی است. [7] گرچه اصل کتاب یک تاریخ محلی درباره بیهق (سبزوار) است که در نیمه اول قرن ششم نوشته شده اما در ابتدای کتاب بحث بسیار مفصل و مبنایی درباره اهمیت علم تاریخ مطرح شده است.
ابن فندق در مقدمه هفده صفحه ای خود به تاریخ و فواید آن پرداخته به گونهای که می توان این مقدمه را نخستین متن فارسی با رویکردی نظری دانست که به تقسیم بندی علوم، جایگاه علم تاریخ، سودمندی تاریخ، نسبت تاریخ با ملوک و امرا، سیر تحول و الگوی تکرار رویدادها پرداخته است.[8] از این رو ابن فندق با تأليف مقدمه اي مبسوط و البته ارزشمند، در تعين بخشيدن به دانش تاريخ و فايده آن، قدم مهمي برداشته است؛ به اين معنا كه پيش از وي هيچ كدام از مورخان به صورت منسجم به اين موضوع نپرداخته بودند.[9]
متن دوم یکی از فصول کتاب عالم آرای امینی نوشته روزبهان خنجی است. این فصل با عنوان «بیان رتبت علم تاریخ و فواید آن و اجمال ذکر مورخان و اختلاف مقاصد ایشان و اشارت به خصایص و مزایای تاریخ عالم آرای» است. او در این فصل می کوشد تا شأن علم تاریخ را در میان علوم اسلامی نشان دهد و استدلال می کند که چون «انبیاء مأمور بوده اند بدان که امم را تذکیر نمایند به وقایع و حوادث امم سالفه، پس علم به وقایع امم سالفه و حوادث ماضیه که عبارت از علم تاریخ و قصص است از جمله علومی باشد که در تذکیر امت ضروری است». در ادامه در طرحی کلی، هشت فایده برای علم تاریخ برمی شمارد.[10]
خنجی در ادامه به معرفی هشت گروه و دسته از مورخان می پردازد و گروه هشتم (نویسندگان شرح حال سلاطین) را به نیز به دو گروه تقسیم می کند. در ادامه به برشمردن هفت امتیاز اثر خویش پرداخته که همین بخش نشان از روش و بینش او در تاریخ نویسی دارد.[11]
آوردن این مقدمه گرچه ارتباط مستقیمی با موضوع مقاله دارد، اما به معنی غنای نسخه مورد بررسی ما در حوزه نظری و تئوری پردازی نیست. گرچه مؤلف ادعایی هم در این حوزه نکرده اما رگه هایی از تلاش وی برای پرداختن به مفاهیم نظری در تاریخ نگاری دیده می شود؛ گرچه در نهایت منظر و رویکرد خود به علم تاریخ را به بیان سال وقوع رویدادها در قالب حروف ابجد و حساب جمل تقلیل می دهد. برخی از مهمترین ویژگی های نسخه حاضر را می توان در موراد زیر خلاصه کرد:
پیش از همه بایستی به دوره نوشته شدن کتاب اشاره کرد که نیمه دوم قرن دهم است و متنی نسبتاً متأخر به شمار می آید. مؤلف منبع خود به ویژه مباحث اولیه درباره ریشه شناسی و مفهوم شناسی واژه تاریخ را نیاورده است. حدس بنده آن است که وی احتمالاً مستقیماً یا با واسطه به کتاب سخاوی (متوفی 902 هـ. ق) با عنوان «الاعلان بالتوبيخ لمن ذم التاريخ»[12] دسترسی داشته است زیرا در چند مورد جمله هایی را عیناً از وی (بدون ذکر منبع) آورده است. این نظر هنگامی قوت می گیرد که به یاد داشته باشیم فضل اله روزبهان خنجی مدتی نزد سخاوی تعلیم دیده و پس از روی کار آمدن شاه اسماعیل اول صفوی به بخارا نزد حاکم شیبانی پناه برد و دسترسی مؤلف ما به آثار او (خنجی در 927 در بخارا درگذشت) دور از ذهن نیست.
اهمیت دیگر این نسخه در وضع اصطلاح «تاریخ گویی» در مقابل «تاریخ نویسی» است. از نظر ابوالعلم «كسي كه كتب تواريخ ديده يا كتابي در احوال ملوك و اكابر ماضيه نوشته باشد او را مورخ مي گويند و كسي كه تاريخ مي گويد به اسلوبي كه در اين رساله مذكور است آن كس را تاريخ گوي مي گويند.»[13] منظور از اسلوب در این رساله بیان سال وقوع رویدادها در قالب ابجد و جمل و اعداد ریاضی است.
همانطور که گفته شد وجه دیگری از اهمیت این رساله، پرداختن به ریشه شناسی واژه تاریخ است که مؤلف به آن ورود کرده و برای خوانندگان قابل استفاده خواهد بود. همچنین توضیحات وی درباره تعیین مبدأ تاریخ هجری نیز جالب توجه است. دیگر اهمیت این رساله پرداختن و اشاره به سالشمار افراد یا رویدادهایی است که ممکن است در سایر کتب تاریخی به صورت یکجا به آنها پرداخته نشده باشد. همانطور که گفته شد هر فصل کتاب به ذکر یک طبقه از افراد اختصاص دارد (پادشاهان، سلسله های تاریخی، حکما، وزرا، قضات و…) که ترکیبی از اطلاعات گوناگون درباره افراد با مشاغل مختلف قابل مشاهده است. به ویژه پرداختن به رویدادها از منظر موضوعی و طبقاتی نه بر مبنای روزشمار حوادث که در سایر آثار مشابه دیده می شود از خصوصیات قابل توجه در این نسخه است.
در پایان به نکته قابل تأمل دیگری در متن می توان اشاره کرد و آن به کار بردن اصطلاح «خاوندیان» برای اسماعیلیان ایران است که اگر این اصطلاح در سایر متون به کار نرفته باشد می تواند به عنوان مبنایی توجه محققان علاقمند در این حوزه قرار گیرد.
بسم الله الرحمن الرحيم
مقدمه نيازمند
بدان كه تاريخ در لغت تعريف وقت است و در اصطلاح آن است كه در حدوث امري لفظي را كه حروف مكتوبه از روي حساب جمل موافق تاريخ آن باشد تاريخ سازند. اين تعريف بدايع الصنايع است. مخفي نماند كه از چند وجه دغدغه وارد است براین تعريف:
اول آنكه مانع نيست، زيرا كه به حساب هندسه نيز مي گويند كه كماسیجی.[14]
ديگر لفظ تاريخ مستلزم دور است.
و ايضاً لازم مي آيد كه لفظ مهملي را از تاريخ حدوث امري سازند از مقوله دلابأس باشد، حال آنكه محل دغدغه است اگرچه اين دغدغه را توجيه ممكن است به ارتكاب تكلفات و بعد او هركس كه تعريف كرده به صحت مقرون نيست و دغدغه ها وارد است. اما تعريف بی دغدغه و بی تكلف آن است كه گفته شود كه تاريخ كل هست یا شكلي كه حاصل عدد آن مرقوم دلالت كند بر [7b] زمان حدوث چيزي. اين مذهب متأخرين است، اما متقدمين به همان معني لغوي اكتفا نموده اند غايتش در لباس نظم.
محققان در لفظ تاريخ اختلاف كرده اند. بعضي برآنند كه عربي است و معني آن نهايت چيزيست يقال فلان تاريخ قومه اذا انتهي اليه شرفهم. و از بعضي اهل لغت منقول است كه معني آن تأخير است پس مقلوب او است به قلب بعضي و بعضي برآنند كه لفظ فارسي است و اصل آن ماه و روز است[15] و معني او حساب ماه ها است، پس معرب ساختند مورخ شد، بعد از آن تاريخ را اسم او ساختند و يقال منه ارخت و درخت[16] بالنمره و الواونه لغتان. و ازین جهت گفته مي شود در مصدر او تاريخ و توريخ هم چنان كه گفته مي شود و تأكيد و توكيد و امم سالفه.[17]
اول هبوط آدم را تاريخ ساختند بعده مبعث نوح را، بعده طوفان نوح را، بعده نار ابراهيم را.
بدانكه تاريخ متعارف چهار است: تاريخ هجري [8a] و تاريخ فرس و تاريخ روم و تاريخ ملكي كه تاريخ ملك شاهي نيز گويند. مبدأ تاريخ هجري از هجرت حضرت رسول صلى الله عليه و سلم از مكه به مدينه در محرم بود و مبدأ تاريخ فرس كه تاريخ فارسيان نيز گويند از ابتداي جلوس يزدجرد شهريار است بر تخت سلطنت؛ بعضي برآنند كه از هلاك يزدجرد بود [که] آخر ملوك فرس است و آن در روز سه شنبه بوده بيستودوم ربيع الاول يازدهم هجرت. بعضي برآنند كه از هلاك يزدجرد كه آخر ملوك فرس است.
و مبدأ تاريخ روميان گويند كه از غلبه اسكندر است به ملك فارس و قتل فارس و آن[18] روز دوشنبه بوده و مبدأ تاريخ ملكي روز آدينه بوده روز نهم ماه رمضان سنه احدي و سبعين و اربعمائه هجري است. اما الحال بناي تقاويم كه اهل تنجیم از زیج گورکانی استخراج مي نمايد كه ارباب حساب و تاريخ به طريق حساب عمده و حساب هندسه فضیلت است.
مخفي نماند كه كيفيت وضع اين [8b] تاريخ بر سبيل تفصيل چنان بوده كه در زمان خلافت خلیفه ثانی تاريخ نبوده و به اموري كه واقع و حادث مي شده يا قبل از احد مثل تولد يا وفات يا تقيد يا عمارت يا امارت يا وزارت می گفته اند كه بعد از غزوه بدر و حنین به دو سال واقع شده يا قبل از احد به سه سال، مثلاً بر تقدير موافقت حدوث آن امر به آن تاريخ و قس علي هذا.
روزي خلیفه ثاني به موسي اشعري رضي الله عنه نوشته بوده اند كه مانند سكوك و سجلات و تاريخي آن چنان كه گفته شده تعيين نموده، مكتوب اليه نوشته كه در تقديم انبيا و امم ایشان را تاريخي مي بوده كه ضبط ايام و اوقات حوادث را به آن مي كرده اند و پيغمبر ما و امت او تاريخي نداشته باشند چون باشد؟ خليفه مشاراليه كتابت نموده اند به مرتضي علي كرم الله وجهه بايد مشاورت كرد و در آن محل هرمزان حكيم كه در اصل از نسل سلاطين اکاسره است حاضر بوده قفل فصاحت از سرورج بيان گشوده و گفته كه ما يعني [9b] اكاسره تاريخي داريم اگر به همان عمل نموده شود چون باشد؟ گفتند سخن همان است كه با علي مشورت بايد كرد. چون به امير گفتند ايشان درّ سفته گفتند كه ناچار است كه تاريخي در اين امت خيال كرده شود، اما تاريخ كفار چون تاريخ مسلمان سازيم؟ حاصل كلام ابوموسي اشعري رضي الله عنه بعد از تفكر بسيار و تأمل بي شمار گفت كه هجرت آن حضرت را چرا تاريخ نمي سازيم؟ خلفا پسنديدند و ساير ظرفا[19] زبان به تحسين گشادند.
همه گفتند آفرين بادا |
|
اعيان صحابه را نيز خوش آمد به ظهور ملت اسلام و قوت او از آن وقت بودند نه از بعثت و لهذا بعثت را تاريخ[22] نساختند. پس ثابت شد كه تاريخ به نوعي كه تاريخ گويان انشاء مي كنند محتاجٌ اليه است مر آدميان را به جهت حفظ ايام حوادث چرا كه بی [آن] دشوار است چنان كه اهل روم حالياً اين شيوه را مرعي دارند، بلكه از ضروريات مي شمارند و هجرت از مكه به مدينه بود از كفار قريش و ابتدا آن روز سه شنبه ربيع الاول. و آن حضرت صلي الله عليه و سلم بعد از مهاجرت وفات نمودند و به رحمت حق پيوستند.
ولادت باسعادت حضرت خيرالانام در سال چهلودوم نوشيروان عادل بوده. زمان وفات بعد از مهاجرت قطعه:
رفت از عالم رسول پاكدين |
| اي نيازي جان من بادا فدا |
از زمان هبوط آدم و تا ولادت آن حضرت خيرالانام شش هزار [و] سيزده سال گذشته و قيل شش هزار و صد و هفتاد و پنج سال گذشته. شمايل آدم عديم اللهيبه دراز بالا و جعد موي گندم گون و اصلح بود. قامت ایشان ششصد گز بود. عمر شريفش از هزار سال گذشته، اولاد او به چهل هزار رسيده بود. از زمين هند به مكه مباركه آمده چهل سال چنين كرد. از هند تا مکه به قدم او سه روزه راه بود و بيست سال! يك روز [10b] مريض شد در روز جمعه در جوار مكه در طوايف به روضه رضوان خراميد.
فصل اول
بدان كه در تاريخ سه محسنه است. يكي آنكه تاريخ ثابت واقع شود و دوم آنكه كم حرف باشد سيم آنكه خصوصيت وقت معلوم شود از او. چنان كه تاريخ اجلاس امير عطاءالله در مدرسه مير عليشير كه خود او ادا نموده. تاریخ:
چون مدرسه ساخت مير با علم و ادب |
| فرمود مرا افادتاً اهل طلب |
فايده. پوشيده نماند كه طريق تواريخ متقدمين و متأخرين از پنج بيرون نيست چنان كه در امثله بيايد به زودي انشاءالله.
فايده. بدان كه تاريخ دو قسم است: تاريخ صريح و تاريخ تعميه[23] كما… و تاريخ تعميه آن است كه اتمام و سرانجام آن بي عملي از اعمال معماي وجود نگيرد مثل اسقاط و يا نصيحت و تاريخ صريح آن است كه غير آن باشد و تاريخ صريح چهار قسم است چنان كه [11a] خواهد آمد انشاءالله.
پوشيده نماند كه در ابتداي تاريخ آن صورت داشت كه به صريح مي گفتند چنان كه به جهت حجت الاسلام ابوحامد محمد الغزالي گفته اند، تاريخ:
نصيب حجت الاسلام از ين سرا سپنج |
| حيات پنجه و جار و ممات پانصد و پنج |
آخر به حساب جمل قرار يافت رفته رفته چون نازكي زيادت مي شود نازك طبعان به صورت معما آوردند و به تعميه نيز انشاء كردند.
فايده. از محسنات تاريخ است كه تاريخ يك كلمه باشد.
فايده. بدان كه اگر به جهت مؤنثي تاريخ گويند بايد كه الفاظي آورند كه مناسبت داشته باشد چنانچه گويد به جهت بنت ميرزاشاه حسن ارغون والي ولايت سند تاريخ:
تاريخ فوت او طلبيدم ز حور ليك |
| رضوان بخنده گفت كه حور بهشت ما |
سنه962
فايده. بدان كه تاريخ گوي مي بايد كه دايم الفاظ مناسب حساب كند و به جهت حدوث امور پيش از آنكه حادث شود تواريخ مهيا ساخته [11b] مقيد شده قيد نمايد يا در خریته[24] حافظ نگاه دارد و طبع خود را بايد كه با من امر متعاد[25] شده چنان كه نادرالعصري قاضي خواجه فرد سمرقندي البرهاني[26] دقیقه از دقيقه هاي امير علشير را تصحيح مي كرده و عبارت من وقف عليشير در نظر او درآمد فی الفور حساب كرده تاريخ حدوث آن امر واقع شده.
ايضاً بايد كه الفاظ كثيرالاعداد را حساب كنند تا تاريخ كم حرف آيد چنان كه شايد.
فايده. بدان كه ماده تاريخ چنان مناسب است كه بي آنكه در شعر ذكر كنند تلفظ توان كرد.
فايده. بدان كه تاريخ گويان صفحه روزگار به سه زبان تاريخ مي گويند: عربي و فارسي و تركي و اگر كسي به زبان هندي گويد ايضاً مانعي نيست، زيرا كه آنچه علما و فضلا قرار داده اند همين چهار[27] زبان اعتبار دارد.
فايده. بدان كه گاهي تاريخ به جهت سال مي گويند، چنان كه تاريخ سال مولانا نورالدين عبدالرحمن جامي نور مرقده کأس يافته شخص [12a] و موافق عدد تصنيفات بندگان ايشان جام (44) يافته غالباً از مولانا جمشيد معماي واقع شده الله اعلم.
فايده. بدان که در تاريخ رسم الخط معتبر است و صورت كتابتي اعتبار دارد. مثلاً در داود و طاوس واو تحصيل مي نمايد و موسي و عيسي به یا حاصل مي كنند. ذلك و هذا به الف و قس علي هذا.
اگر تاريخ تركي گويند رسم الخط مثل تركي معتبر است.
فايده. پوشيده نماند كه يكي از محسنات تاريخ آن است كه ماه و روز نيز در او معلوم شود، چنان كه امير محمود سرخ تربتی گفته به جهت يكي از اكابر زاده هاي خراسان الحق درّ سفته. قطعه:
اختر اوج شرف ماه لقا خواجه امين |
| كه بود بدرقه اش لطف ابد تا به ازل |
كرد از برج سعيد اختر سعدش چو طلوع |
| همچو خورشيد كه طالع شودازبرجحمل |
ماه سالش دل آسوده زدهچونکردحساب |
| يافت از پانزدهم شهر ربيع الاول |
سنه 911
فايده. بدان كه اگر روز را تشخيص دهند…[28] باقی نیست اگر به جهت اتمام تاريخ حرف زايدي درج نمايند [12b] در كلام و اگر اعتداد نموده شود و بدل مي گردد بهتر و اين طريق را ارباب عربیّت بيان نموده اند چنان كه مخترع بعد از وفات امير سيد محمود المشهور به شيخ میرك به جهت مسجد ايشان كه در بلده تته[29] واقع شده انشاء مي نمايد و معذرت مي فرمايد. قطعه:
مسجدي ساخت به تته ميرک |
| كه رفیعست بنايش چو سما |
فی المثل باغ جهان از اینست |
| همچو گلزار در او كاشي ها |
شد در آن روضه كتابه از حسن |
| همچو ريحان خط دلبر ما |
گر بگويم پي تاريخ چه باك |
| رحمت الله علي صاحبها |
سنه 893
اگرچه الف لام زايد در كلام عرب مي باشد… و ايضاً امير عطاءالله تاريخ اتمام بدايع الصنايع را در اين طرز ادا نموده و به حكم كلم الناس علي قدر عقولهم اشارت به فصاحت خود فرموده. رباعي:
اين نسخه كه در صنايع اند ناور |
| چون گشت تمام كردم او را ظاهر |
پرسيد ز ناميان يكي تاريخش |
| با وي گفتم ده حميد الآخر |
سنه 899
فايده. بدان كه واو عطف نباشد در تاريخ [13a] بهتر است چنان كه در تاريخ شيخ مشاراليه تاريخ گويی گفته شيخ دولي، اگر شيخ دلي مي گفت هر آينه بهتر مي بود.
فايده. بدان كه اگر تاريخ گويی دو تاريخ گويد و در يك مصرع آورد واو عطف فصل مميز مي شود، چنان كه خنجربيك همايوني گويد:
يار شد دولت و نصرت رو داد
سنه 955 سنه 955
از لطايف اين تاريخ آن است كه كامران ميرزا از اُلُس دولت است.
فايده. بدان كه در مذهب ارباب تاريخ فرض است بر تاريخ گوي كه بناي خانه تاريخ را چهار ديوار يعني دو بیت نهد و ايضاً واجب است بر تاريخ گوي كه ماده تاريخ در آخر آورد. حاصل اگر بيت باشد بيت آخر بايد و اگر مصراع باشد مصراع آخر؛ نه چنان كه شيخ زين الدين گفته به جهت دو شب درس امير با تلطف اميرمحمد ميريوسف كه آن دو شب شب دوشنبه و شب پنجشنبه است كه افايده مي فرموده [13b] به ارباب استفاده و آن تاريخ اين است. رباعي:
آن مروج اهل فــضل و اربــاب طلــب چــون از پـــی درس كـرد تعين دوشب
شنبه شب معــراج و شنـــبه شــب قدر آمد پي آن دو شــب دو تـــاريخ عجب
سنه 929
بايستي مصراع ثالث را رابع ساخت و رابع را ثالث و قافيه صدر و بدر و قدر را كرد و آن چنان افادت انتساب صدر شاه اسماعيل حسيني بوده است. ثانياً اینكه قانون تاريخ گويان آن است كه تاريخي كه به جهت كسي مي گويند نام آن كس را ذكر مي كنند واقع چنين مناسب است، چرا كه اگر نام نباشد ظاهر و باهر نمي گردد كه به جهت كه گفته اند. بلکه اگر تاريخ گوي نام خود را نيز درج نمايد چون در درج می شاید.
فايده. بدان كه تاريخ گوي در تاريخ گویي سعي مالاكلام نمايد و به آن است كه نام آن كس را یابد يا لقب او را. اگر اسم آن چيز شود بهتر است بعده اسم پدر او. ديگر از فصل و هنر و منصب بايد كرد.
پوشيده نماند كه تاريخي كه اسم آن چيز شود اعتبار دارد و عدم اعتبار ندارد [14a] و اعتبارش به واسطه آن است كه كمال مناسبت را دارد و عدم اعتبار به آن اعتبار كه ظاهرالانتقال است چنان كه در نیشتر زدن چشم ميرزا كامران نشتر (سنه 906) يافته اند و در چنين تواريخ توارد واقع مي شود.
فايده. بدان استادان آن را كه در تاريخ يك سال كم يا زياده باشد جايز داشته اند و از مقوله لابأس نگاشته قليل را حكم عدم داشته اند و آن كه اكثر سال گذشته باشد آن را اتمام اعتبار مي نمايند اكثر را حكم كل داده اند، حكم مي كنند بر آنكه سال تمام شده.
فايده. بدان كه در تاريخ گفته اند كه ما هر چه بعد از گفت و گفتا می آبد مجموع از تاريخ محسوب مي شود.
فايده. بدان كه محسنات تاريخ است اينكه يك عبارت هم به صريح اسم به حساب جميل تاريخ حدوث آن امر واقع شود كمایجبی و اين كم مي باشد اما بسيار خوب است.
فايده. ديگر از محسنات تاريخ آن است كه تاريخي يابند به جهت امري كه اسم او اگر قوا هستند توان ساخت.
فايده. بعضي برآنند كه اگر لفظي را به زياده [14b] يا نقصان تاريخ سازند چهره قبول وي از خال غيب خالي نيست چنان كه فاضلي گفته قطعه:
استاد افاضل جهان شيخ حسين |
| در رفتن دار خلد كرد استعجال |
فايده. بدان كه كسي كه كتب تواريخ ديده يا كتابي در احوال ملوك و اكابر ماضيه نوشته باشد او را مورخ مي گويند و كسي كه تاريخ مي گويد به اسلوبي كه در اين رساله مذكور است آن كس را تاريخ گوي مي گويند.
فايده. بدان كه چنان كه ششصد آمده شصد نيز آمده و همچنين هفتصد و هفصد و با ششصد و با شصد نيز آمده هر كدام را كه خواهند توانند ایراد نمود، چنان كه حضرت نورالدين در تاريخ نفحات الانس آورده تاريخ
اين نسخه مقتبیس ز انفاس كرام |
| گر وي نفحات الانس آید به تمام |
فايده. بدان كه در تاريخ بی و پي و كاف و گاف و في و قي و زي و ژي و جيم و حيم را يكي اعتبار كرده اند.
[15a] فايده. بدان كه واجب است كه تاريخ گوي تاريخي كه انشاء كند در حساب آن سعي بليغ و اهتمام مالا كلام به جاي آورد و مره بعد اخری بشمرد و اگر نه امكان خطا دارد و بسياري از اين طايفه را خطاي فاحش واقع شد. نوبتي يكي از تاريخ گويان مي گفته كه بسيار همچنين واقع شده مرا كه در محافل تواريخ غلط را گذرانيده ام و گذشته و كسي كم دريافته و من جايزه يافته ام، بعد از چند سال كه حساب كردم يافتم كه غلط بوده و مگر آنكه آن كس نيز كه تاريخ را مي شنود، البته البته بايد كه حساب كند به احتياط تا حساب نكند[30] اعتماد ننمايد و لب به تحسين نگشايد و اگر نه همچنان كه ظرفاي هري در غلط افتاده بودند از عبارت غوغاي با غزاغان در غلط خواهد افتاد و آن مشهور است كه يكي در چارطاق بندي هرات كه در باغزاغان بوده، فرياد برداشته كه من به جهت اين چارطاق بندي با غزاغان تاريخي يافته ام و في الحال شهرت كرده [15b] چرا كه سخنوران بي انديشه و حساب لب به تحسين گشاده بودند و اگر حساب مي كردند اين بي حسابی به ايشان نمي رسید و الّا مر شرمندگي نمي كشيدند.
فايده جليل. بدان كه در تاريخ از دو حساب ناچار است: يكي حساب جمل كه عمده است در اين باب. دیگر حساب هندسه كه فضل است در اين كتاب.
[حساب جمل]
اما حساب جمل را بدين طريق وضع نموده اند ا يكي؛ ب دو؛ ج سه؛ د چهار؛ هـ پنج؛ و شش؛ ز هفت؛ ح هشت؛ ط نه؛ ي ده؛ ك بيست؛ ل سي؛ م چهل؛ ن پنجاه؛ س شصت؛ ع هفتاد؛ ف هشتاد؛ ص نود؛ ق صد؛ ر دويست؛ ش سيصد؛ ت چهارصد؛ ث پانصد؛ خ ششصد؛ ذ هفتصد؛ ض هشتصد؛ ظ نهصد؛ غ هزار. و شاعر چنين نظم كرده قطعه:
يكان شمار ز ابجد حروف تا حطی |
| پس اينكه از كلمن عشر عشر تا سعفص |
مستخلص روايت اصّح آن است كه تا اينجا است و بيست و هشت حرف است زيرا كه لام الف لا هم لام هم [16a] الف است نه از اين حروف آحاد است و نه عشر است و نه مآت و يكي الف. اما ايراد آن در الف و بی سبب آن است كه الف ساكن را نيز نمايند، زيرا كه ابتدا به ساكن متعذر است و جمهور برآنند كه اول حروف تهجي همزه است و آخرش يا، و الف آن است كه به لام تركيب يافته. اما بعضي گويند اول حروف هجا الف است چون حركت يابد همزه مي شود و اگر گويند لام را چه لازم بود در ابتداء او آوردن؟ جواب آن است كه مناسب در نظر است و مگر به خاطر فاطر خطور مي كند كه وجه مناسبت ديگر آن تواند بود كه لام دل الف است و الف دل لام و صحاب اصحاح فرس بر آنست كه الف با لام در تعريف جمع مي شود همين نسبت را وجه مناسبت ساخته.
اما بعضي برآنند كه لام نيز بیست [و] دو هزار است، ليكن اين كميته را به خاطر خطور مي كند كه بغ دو هزار است به آن چه احتياج؟ و ايضاً لازم مي آيد كه بغ در حساب جمل بي فايده باشد و حال آنكه چنين است. اما اين مقدار بحث مي توان [16b] كرد كه لا اخصر است و اختصار در آن بيشتر است و ديگر و ديگر عدوها را رقم از اين تركيب و بيشتر را فراپيش دارند و كمتر را فراپس گذارند مثلا يا يازده؛ كب بيست و دو؛ لج سي و سه؛ قمه صد و چهل و پنج؛ غذفط هزار و هفتصد و هشتاد و نه؛ و چون عدد هزار مضاعف گردد كمتر را فراپیش دارند و بيشتر را فراپس آرند مثلا دو هزار را بغ نويسند؛ و قغ[31] را صد هزار؛ خلهغغ ذلجغ شسد[32] ششصد و سي و پنج هزار هزار و هفتصد و سي و سه هزار و سيصد و شصت و چهار برين قياس چندان كه خواهند نويسند.
و اين حساب را حساب جمل به سبب آن گويند كه جُمل جمع جمله است و آن مشتمل است بر چند جمله حروف كه عبارت است كه از ابجد و هوز و حطي و كلمن الي آخر و نيز به خاطر مستهام سهام حوادث خطور مي كند كه جمله جمله نوشته مي شود و دور حساب مركب چنان كه گذشت و اين در وجه تسميه كافي است و وافي.
[پیدایش حروف ابجد]
و در وضع ابجد سخن آن است كه در قديم حكيمی بود ابجد نام داشت [17a] و هفت شاگرد داشت يكي هوز، ديگري حطي نام داشت همچنين تا ضظغ. و در حين درس او الالباب و زمان خطاب مستطاب خطاب مي كرد به آنها و نام ايشان را جاري مي ساخت. خواست كه از نام خود و نام آنها حساب و وضع كند اين حساب را وضع نمود و ابجد ناميدن اين حساب از قبيل تسميه مخترع ظاهر آن است كه اين نوع بوده باشد و اگر نه ترتيب حروف تهجر بايستي بودي و از معني ابجد نيز فهم مي شود كه هر لفظي مودع باشد جدا و به طريق انفراد از براي معني.
اما معني ابجد به حسب لغت آن است كه ابجد پيدا كرد به روايتي ابتدا كرد، هوز در پيوست، حطي واقف شد، كلمن سخن گوي شد، سعفص زود بياموخت، قرشت در دل كرد و به روايتي تربيت، ثخذ نگاهداشت، ضظغ تمام كرد.
حساب هندسه
بدان كه حكماي هند و علماي ايشان خواستند كه در كتابت اعداد اختصار نمايند از اين جهت به رقم وضع كرده اند از براي اعداد مادون عشره كه از يكيست تا نُه به اين شكل [17b] و صورت مخفي نماند كه رقم پنج را دو نوع ثبت مي نمايند يكي خود ثبت يافت ديگري چنين اما آن شق بهتر است، چرا كه اين شق اشتراك دارد به لام كه در حساب جمل پنجاه است. ديگر اينكه اين شايع تر است در حساب مرتبه اول را در حساب از طرف عين از براي آحاد تعيين نموده اند و دوم را از براي عشرات و سيوم را از جهت مآت و چهارم را از براي الف.
پس هر يك از ارقام صور نه كانه كه در اول مرتبه واقع شود عبارت است از عددي كه آن رقم به ازای آن موضوع است و اگر در دوم مرتبه واقع بشود هر يكي را ده گيرند و در سيوم مرتبه صد و در چهارم هزار. مثلاً شكل يكي در دوم مرتبه باشد ده باشد و سيوم صد باشد و در چهارم مرتبه هزار. و رقم دو در دوم مرتبه بيست باشد و در سيوم مرتبه دويست و در چهارم [مرتبه] دو هزار. و رقم سه در دوم مرتبه سي و در سيوم [مرتبه] سيصد و در چهارم [مرتبه] سه هزار و در باقي برين منوال استعمال [18a] نمايند و تزايد مرتبه تا به تقدم صفر حاصل آيد تا به تقديم صورت رقمي عدد.
بدان كه در الف نيز سه مرتبه است. آحاد الف عشرات، الف مآت، الف. و به عبارت اخري بدان كه در الوف سه مرتبه است: آحاد الوف، عشرات الوف، مات الوف. ديگر آحاد الوف الوف و عشرات الوف الوف [و] مات الوف الوف همچنين تكرار مي يابد. بدان كه آحاد را از آن جهت آحاد گويند كه آحاد جمع احد است. احد يكي است، چون يكي يكي بالا مي رود آحاد ناميدند. آحاد از يكي تا ده و از ده تا نود عشرات، چون ده ده بالا مي رود و از صد تا نُه صد مات است. و در حساب جميل نيز به همين طريق است. پس اما ارقام دوگانه مي كند تعيين مرتبه و دلالت بر عدد وجه تسميه صفر آن است كه صفر در لغت خلاء است، و چون خالي از عدد است صفر خواندن مناسب است و نيز توان گفت كه درون او نيز خاليست. اما متأخرين به نقطه اكتفا نموده اند جهت اگر تواند [18b] بود كه غرض از اين حساب اختصار است و اختصار در اين مرتبه بيشتر است و وجه تسميه جلوا از عدد است. پوشيده نماند كه رقم صفر متحقق مي شود اما صفر بی رقم صورت ندارد و نسبت بينهما عموم و خصوص مطلق است، چون انسان و حيوان.
بدان كه صورت ندارد كه رقم متقدم باشد و صفر متأخرين صورت. مثلاً 01 چرا كه صفر لغو است در اين مرتبه و بي آن دلالت دارد آن رقم بر عددي كه موضوعيت از براي آن تا رقم در ميان دو صفر افتد. مثلاً بدين صورت 020 غلط است و صفر آخر لغو است و مستدرك. بنابراين مذكور است صورت ده اين باشد 10 و شكل يازده چنين 11 و رقم دوازده اين 12 و شانزده اين 16 و نوزده اين 19 و بيست اين 20 و بيست و دو اين 22 و سي و يك اين 31 و چهل چهار اين 44 و پنجاه و شش اين 56 و شصت و هشت اين 68 و هفتاد و نه اين 79 و هشتاد و هفت و اين 87 و نود و سه اين 93 [19A] و صد اين 100 و هزار و صد و بيست و پنج اين 1125 و برين قياس.
[حساب هندسه]
وجه تسميه اين حساب به هندسه نيز توان گفت كه واژگون است. سبب آنكه هرچه مقدم است اعتبار كم دارد و هرچه مؤخر است بيش؛ زيرا كه كار باشند بازگونه است و ایضاً تواند اين وجه را مؤيد قول اول ساخت.
تاريخ فوت حضرت ابابکر در شب سه شنبه جمادي الآخر سال سيزدهم از هجرت. تاريخ فوت حضرت عمر چهارم ذالحجه سال سيم[33] از هجرت. تاريخ فوت حضرت عثمان سيزدهم ذالحجه سال سي[و] پنجم از هجرت. يكي از شعراي زمان در فوت حضرت علي و دو شاهزاده كونين حضرت امام حسن و امام حسين تاريخي به طريق تعميه گفته. تاريخ
از علي گردد جلي تاريخ فوت مرتضي |
| لامش از عيش نما كم يا فزا لامش بيا |
شرح: در بيت اول هرگاه كه لام را عدد سي است از عين كه چهل مراد است كم ساخته شود و يا لام را كه سي مقصود است به يا كه ده است افزوده شود تاريخ 45 حاصل گردد و يا بيت دوم كه تاريخ فوت امام حسن است مركز كه در اسم علي لام است و از او سي مراد است از محيطي كه عين و يا است و ازین دو هشتاد مراد است كم ساخته يا ربعي از محيط كه ربع هشتاد بيست عدد است بر همان مركز كه لام است از او سی مراد است اين تاريخ 55 به حصول رسد يا بيت سيوم در تاريخ امام حسين واقع شده، محيط شرقي در لفظ علي عين است ازو ما كم كرده ايم كه عدد عدد نه است يا به تاريخ حسن كه پنجاه بود عشر علي را كه يازده است از صد و ده افزوده گردد تاريخ سنه 60 ظاهر گردد…[35]
[1]. A. Kuna.
[2]. آغاز صفحه 58b.
[3]. از آنجا که عنوان فصل چهارم: «در تاریخ تولد پادشاهان کشور فقیر» است و در آن به شخصیتهایی همانند خواجه محمد پارسا و سیفی بخاری اشاره شده، لذا میتوان این شهر را موطن مؤلف دانست.
[4]. ذكر مرقد بزرگوار محمدرحيم خان. در جوار حضرت امام ابوبكر ترخاني در پيش حكيم بياقاليق پدرش دفن شده و در سن سي و دو سالگي به حكومت ماوراءالنهر رسيده. مدت سلطنت سيزده سال بوده. در چهل و پنج سالگي فوتيده در سنه هزار و صد و هفتاد و دوي هجري بوده.
تاريخ او شده:
كجا رفت خان جان شاه كو |
| چراغ چشم مشعل ماه كو |
محمدرحيم خانبن حكيم اتاليقبن خدايار بیاتاليقبن خدايقلي بيبن كيلدي يار بی ابن چاوش باي.
[5]. حسین نصر، علم و تمدن در اسلام، ترجمه احمد آرام، تهران 1359، ص 54-56.
[6]. مدخل تاریخنگاری در دانشنامه جهان اسلام. برگرفته از وبگاه: http://www. encyclopaediaislamica. com/madkhal2. php?sid=3056.
[7]. ابوالحسن علیبن زید بیهقی، تاریخ بیهق، با تصحیح و تعلیقات مرحوم احمد بهمنیار و مقدمه مرحوم میرزا محمدبن عبدالوهاب قزوینی، تهران، چاپخانه اسلامیه، ص یک تا هفده.
[8]. رشتیانی، گودرز، محلی نویس کلگرا؛ تاریخ بیهق به مثابه نخستین متن فارسی در فلسفه تاریخ، خلاصه مقالات بزرگداشت روز جهانی فلسفه در ایران، پزوهشگاه حکمت و فلسفه، تهران، آبان-آذرماه 1389، ص 457-458.
[9]. حضرتی، حسن، ابن فندق و تاریخشناسی، پژوهشهای علوم تاریخی، بهار و تابستان 1390، شماره 3، ص 55.
[10]. فضلالله روزبهان خنجی اصفهانی، تاریخ عالمآرای امینی، تصحبح محمداکبر عشیق، چاپ اول، مرکز نشر میراث مکتوب، تهران، 1382، ص 77-83.
[11]. صفت گل، منصور، تازههای میراث: نگاهی به تاریخ عالم آرای امینی، آیینه میراث، دوره جديد، تابستان 1383، شماره 25، ص 158-160.
[12]. شمس الدين محمدبن عبدالرحمن السخاوي، الإعلان بالتوبيخ لمن ذمّ أهل التاريخ، تحقيق: فرانز روزنثال، ترجمة التحقيق: الدكتور صالح أحمد العلي، مؤسسة الرسالة، بيروت، 1407 هـ / 1986 م.
[13]. ص 14b.
[14]. همانگونه که شناخته میشود.
[15]. سخاوی هم در اعلان بالتوبیخ (ص 15) این نظر را آورده است. اما اولین بار این نظر توسط حمزه اصقهانی و ابوریحان بیروی مطرح شده است. اصفهانی، حمزةبن حسن حمزة، تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء علیهم الصلاة و السلام، بیروت: دارمکتبة الحیاة، ] بی تا، ص 12، ابوریحان بیرونی، آثارالباقیه ؛ موهوببن احمد جوالیقی، المعرّب من الکلام الاعجمیّ علی حروف المعجم، چاپ احمدمحمد شاکر ] قاهره [ 1389/ 1969، ص 29ـ 30] .
[16]. اصل: ارحت و درحت.
[17]. روزنتال بحث مبسوطی درباره ریشهشناسی این واژه در تمدن اسلامی انجام داده است: روزنتال، فرانتس، تاریخ و تاریخ نگاری در اسلام، ترجمه اسداللّه آزاد، مشهد 1365، ص 10-13.
[18]. اصل: و از آن.
[19]. نکتهسنجان و باریک بینان.
[20]. اصل: طالعت کوکب.
[21]. بیتی از مثنوی شاده و درویش هلالی جغتایی.
[22]. تکرار: را تاریخ.
[23]. گفتن کلامی که معانی آن پوشیده و ناصریح باشد. (لغتنامه دهخدا)
[24]. خریطه: کیسه.
[25]. زیر این کلمه، واژه معتاد هم نوشته شده است. متعاد به معنی عدد بیش از هزار است و فزونی و زیادی را میرساند. معتاد نیز به معنی خو گرفته و عادت کرده است. از این رو هر دوی این کلمات با متن هماهنگ هستند.
[26]. این کتاب از وی در ایران منتشر شده است: قاضي سمرقندي، مولانا محمدبن برهان الدينبن خواجه محمدرضا، سلسلة العارفين وتذكرة صديقين، به تصحيح محمد كاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 1339 .
[27]. اصل: چار.
[28]. دو کلمه ناخوانا.
[29]. احتمالاً منظور منطقه تته در جنوب ایالت سند پاکستان کنونی می باشد.
[30]. تکرار نکند.
[31]. اصل: قع.
[32]. اصل: خلهغغد طفشید.
[33]. اصل: سیوم.
[34]. آغاز صفحه .19b
[35]. متن نسخه تا صفحه 71a ادامه دارد که در مقدمه مقاله به معرفی آن پرداخته شده است.
منبع: historylib.com