محمد عرب صالحى[1]
چکیده
نخبگان و خواص در هر جامعهای، نقش کلیدی و اثربخشی دارند که از دیگر قشرهای جامعه، بسیار عمیق تر و تأثیر آن درازمدتدارتر است؛ به ویژه که پویایی و حرکت دیگر قشرها، با رهبری و هدایت آنان صورت میگیرد و در نتیجه کارکرد بسیار پرتوانی دارند. اگر خواص و نخبگاه از جایگاه دینی و مذهبی برخوردار باشند، این مسأله تأثیر چند برابر خواهد داشت.
نوشتار حاضر با رویکرد تحلیلی، به تحقیق در زمینه نقش خواص در جنگ جمل پرداخته است. خواص در سه زمینه نظامی، فکری-فرهنگی و اقتصادی، فعالیت گستردهای داشتند لذا به سابقه شخصیتی آنها، تأثیر شگرف آنان در حرکت دادن مردم و تحریک آنان بر ضد حکومت امام علی (ع) توجه گردیده و در ادامه، به عوامل انحراف خواص پرداخته شده است.
واژگان کلیدی
خواص، عایشه، طلحه، زبیر، جنگ جمل.
مقدمه
تأمل در حوادث صدر اسلام سؤالاتى در ذهن انسان جلوه میکند و فرد را به چالش می کشد؛ زیرا بسیاری از خوبان و نخبگان در طول تاریخ اسلام به انحراف کشیده شدند در حالی که اكثر ائمه و رهبران الهى توسط كسانى گوشهنشین گشته و یا به شهادت رسيدهاند كه ادعای اسلام خواهى داشتند. بزرگترین ضربه ها به مسلمانان، از جانب کسانی وارد آمده که در جامعه اسلامی پرورش یافته و خود ادعای جهاد و مبارزه در راه دفاع از اسلام و آموزههای دینی را داشتند و مردم نیز آنان را به عنوان رهبر و راهنما میپنداشتند. آيا اين داعيه داران رهبرى مسلمین افرادى جاهل و ظاهر الفسق و بىتدبير بودهاند؟ يا اين كه افرادى زبردست، زيرك، مدير، و حتى شجاع بودهاند؟ امتى كه تربيت يافته رسولاللَّه بوده چگونه به دنبال آنان راه افتاده و حتی خون خود را به پای آنان و در راه اهداف آنان ریخته است؟ سرانجام این که ریشهها و عوامل انحراف نخبگان و خواصّ یک جامعه که چه بسا در ابتدا در صراط مستقیم بودهاند، کدام است؟این روند به گونه ای ادامه یافت تا برخی پيشوايان الهى از جايگاه رفيع خود به زيركشیده شد و على (ع) قرین معاويه قرار گرفت.[2] در این رابطه ضرورت دارد ویژگیهای شخصیتیِ افرادی مانند طلحه، زبير و عايشه و سعد وقاص و ابو موسىاشعرى بیان شود، سياست و كياست و زبان آورى و شجاعت آن ها روشن گردد، نفوذ اجتماعى و مطاع بودن و سوابق مبارزاتى آنان تبيين شود، تا زمینه بررسی علمی انحراف خواص فراهم شود.
اين نوشتار كوتاه در صدد زمینه چینی برای پاسخ به سؤالهایی در این زمینه است. از عوامل انحطاط جامعه و افول نهضت هاى بزرگ، انحراف و زاویهگرفتن خواص و نخبگان جامعه از رهبرى الهى و صراط مستقیم است و آنچه زمينه را براى سوء استفاده آنان آماده مىكند جهل و سادگى مردم است؛ اگر در وقايع اوليه صدر اسلام، خواص امت به رسالت خود عمل میکردند و مردم از رشد فكرى بالایى برخوردار بودند نه جنگ جمل پيش مىآمد نه صفين و نه نهروان و نه كربلا. میتوان ادعا کرد که امام حسين(ع) شهيد راه مبارزه با جهل توده مردم و تاریکی فضای فکری جامعه و غفلت نخبگان است.
همانا دور شدن سردمداران، نخبگان از اهداف اولیه سبب پوسیدن یک نظام از درون میشود تا پرچم داران و عوامل اصلى يك انقلاب – مخصوصاً اگر چهره مذهبى به خود بگيرد – از عهدى كه با خدا بسته بودند برنگردند هيچ چيز هسته اصلى آن را تهديد جدّى نمىكند؛ زیرا این یک سنت الهی است که تا یک امّتی بر سر پیمان الهی بایستد و در این راه دچار تغییر و دگرگونی نشود، خداوند هم تغییری در تعامل و یاری خود نسبت به آن امت نمیدهد؛ قرآن هم بر این مطلب تأکید نموده است.[3] اما اگر خواص هر امتّى به اغراض مالپرستى و ثروتاندوزى، باندبازى و مقامپرستى، شهوترانى و دنياگرائى و غيرآن عهد شكنى كردند به دنبال آن مردم هم به آنان اقتدا کرده و جامعه را فساد و تباهی فرا میگیرد؛ در نتیجه خداوند هم دست عنايت خود را برداشته و در وادى تاريك و ظلمانى دنيا تنهايشان خواهد گذاشت؛ «فخلف من بعدهم قوم اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيّاً»[4] «پس از آنان (پیامبران و اولیای الهی) قومی جانشین آنها گردید که نماز را ضایع نمود و از هواهای نفسانی پیروی کرد؛ پس سرانجام آنان به زودی به گمراهی میرسد.»
1) واژه شناسی خواصّ
واژه خواصّ و مشتقات آن به معنای مورد نظر در این مقاله[5] در ادبیات دینی-اسلامی ریشهدار است؛ در روایات این واژه ابتداءً در کلمات پیامبر(ص) به کار رفته، آنجا که رو به سلمان فارسی(ره) نمود و فرمود: «تو از خواصّ برادران مؤمن ما هستی؛»[6] در کلمات و نامه های حضرت امیر(ع) نیز این واژه دیده می شود؛ در نامه به مالک اشتر تصریح دارد که دنبال رضایت توده مردم باش! زیرا خشم آنها رضایت خواص را و رضایت آنها خشم و نارضایتی خواص را بیاثر میسازد؛[7] امام صادق (ع) اولیای الهی را از خواصّی دانسته که مردم به آنان اقتدا می کنند؛[8] در گفتار منسوب به امام عصر (ع) در دیدار با علیبن مهزیار، حضرت در توصیف خواص شیعه، به مطابقت قول و عمل آنها تصریح میکند؛[9] حتی در مورد فرشتگان نیز این واژه بکار رفته و جناب جبرئیل امین، میکائیل، اسرافیل و عزرائیل علیهمالسلام از خواص فرشتگان محسوب گردیدهاند؛[10] در کتب رجالی از این واژه در توثیق افراد و بالاتر از توثیق، جهت اشاره به قدر و منزلت او در نزد امام معصوم(ع) به عنوان این که او از خواصّ و اصحاب سرّ امام معصوم(ع) است به وفور استفاده شده است؛[11] در کتابهای اخلاقی و عرفانی نیز از واژه خواصّ استفاده شده که مجالی برای ذکر آن در این نوشتار نیست.
خواص نسبت به سایر مردم از ویژگیها و کمالات خاصی برخوردارند که مصادیق آن نسبت به محیط و فرهنگ و عادات مردم و حوزهای که به آن پرداخته می شود متفاوت است؛ مراد از خواصّ در این مقاله که تا حدودی با کاربردهای پیشگفته نیز تناسب دارد، آن دسته از مردمند كه در دامن حكومت اسلامى و اسلام، شخصيتى براى خود كسب كردهاند و مردم به آنان به ديده راهنما و الگو مي نگرند، آنان را پاك و الهى و واجد کمالات می دانند، گفتار و كردارشان سرمشق ديگران است، سخنشان در مردم نفوذ دارد؛ گفتارشان در نظر نوع مردم، گفتار حق و رفتارشان رفتار مطابق قرآن و سنّت محسوب میگردد. در این صورت می توان خواصّ را به سه دسته تقسیم کرد:
1- بعضى واقعاً همان گونه اند كه مي نمايند و بر دین و راه حق استوارند و تا آخر هم بر عهد و پیمان راستین خود با خداوند ایستاده و هرگز از صراط مستقیم جدا نمیشوند؛ در موضوع مقاله میتوان به عمّار یاسر که در جنگ جمل حضور داشت و در صفین به شهادت رسید و زید و سیحان، از فرزندان صوحان، که در جمل به شهادت رسیدند اشاره نمود؛[12]
2- دسته دیگر در آغاز بر صراط مستقیم بوده و سپس به عواملی دچار خطا گشتهاند؛ اما توده مردم یا عدهای از مردم از انحراف آنان بىخبرند؛ میتوان گفت طلحه و زبیر با توجه به آن همه سوابق درخشانی که داشته اند، در این گروه جای میگیرند؛
3- برخی دیگر از خواصّ از ابتدا مسألهدار بودهاند لكن چون زمينه نبوده، جوهر خود را بروز ندادهاند و مردم متوجه هدف و انگیزه آنان نگشتهاند. یافتن مصداق برای این دسته قدری مشکل می نماید؛
در اين نوشتار دسته اول مورد بحث و تحلیل واقع نشده و موضوع بحث قسم دوم و سوم است، آنان كه عظمت شخصيتى خود را در پرتو اسلام و مجاهدتهايى كه در راه اسلام از خود بروز دادهاند بدست آوردهاند و يا به خاطر قرابتى كه با رسولخدا(ص) و ساير خلفا داشتهاند، مردم به آنها به ديده یک رهبر و مقتدای قابل اعتماد مي نگرند؛ اما کارنامه عملی آنها به سرانجام دیگری رسیده است؛ محدوده بحث هم به جنگ جمل از وقايع دوران حكومت چهار ساله حضرت امير(ع) اختصاص دارد.
2) ويژگي هاى شخصيتى خواصّ در جنگ جمل
الف) عائشه:
او به عنوان همسر پيامبر یکی از بهترين القاب راكه همان «امّ المؤمنين» بوده با خود داشت؛[13] حضرت سه سال پس از وفات خدیجه(س) با او ازدواج کرد و پس از هجرت، او را در نه سالگی به خانه خود برد؛ پیامبر تقابل او با علی(ع) در جمل را پیشبینی کرده و به او گوشزد نموده و هشدار داده بودند.[14]
مردم او را به عنوان مادر خود و نزديك ترين فرد به رسول خدا مي دانستند؛ هر چه او به پيامبر(ص) نسبت مي داد مردم بدون چون و چرا مىپذيرفتند؛ امر هيچ كسى در بين مردم مانند عائشه مطاع نبود؛ لذا حضرت امير از او به عنوان «اطوع الناس فى الناس»[15] ياد مي كند؛ يعنى عائشه در بين مردم از همه مطاعتر بوده است. به گفته برخی از مورخین مقام و كلام عائشه آن قدر مؤثر بود كه خود او هم فكر نمي كرد كسى به جنگ او بيايد؛ او خطاب به ابوالاسود دئلى كه در راه جمل با او محاجّه مىكرد گفت: «مگر كسى پيدا مي شود كه با من بجنگد و يا بر خلاف سخن من سخن بگويد تا فتنه و فساد بر پا گردد! هرگز چنين پيش آمدى رخ نخواهد داد و كسى جرأت چنين عملى را در مقابل من نخواهد داشت… چه كسى است كه بتواند با همسر رسول خدا بجنگد؟»[16]
علامه عسكرى(ره)، چنين مي نويسد:
«او در قوت قلب و پردلى سر آمد و در ميان زنان بىنظير بود؛ چنان بر عواطف و احساسات زنانه خود مسلط و پيروز گرديده بود كه شخصاً در جنگ شركت كرده و فرماندهى جنگ جمل و تصرف بصره را به عهده مي گيرد؛ در سياست بازى نيز يد طولایی داشت، چنانکه عمّار به او مىگويد: «فمنك الرياح و منك المطر…»- اى عايشه امواج خروشان اين همه آشوب ها از تو برمىخيزد – افكار متضاد را در يك جا جمع نمود و لشكر مهمى را از حزب هاى مختلف بوجود آورد.»[17]
عايشه در سخنرانى و خطابه قدرت عجيبى داشت و هر چه در نيت داشت با كلامش به كرسى مىنشاند. سخنان او در جواب امسلمه[18]، خطابه او در مَربد[19]، سخنرانيش در جنگ جمل [20] و كلمات او در پاسخ به حضرت امير(ع) پس از پايان جنگ[21] دليل اين مدّعاست.
عايشه با چنين امتيازات و کمالاتى وارد جنگ جمل شد و رهبرى جنگ را به عهده گرفت؛ او با استفاده كامل از تمام موقعيت و امتيازات و كمالات خود، نقش اساسى را در به راهاندازى جنگ، تحريك مردم، وحدت گروه هاى مختلف، دلگرمى نيروها، ساكت كردن همه نغمههاى مخالف و بالأخره رهبرى غائله، ايفاء كرد که در این مقاله به مواردی از آن اشاره خواهد شد.
ب) طلحة بن عبيداللَّه:
طلحه از سرداران شجاع و نام آور اسلام بوده كه در تمام جنگها غير از جنگ بدر همراه رسول اللَّه بود و پا به پاى او بر عليه كفر شمشير مىزد در جنگ احد به خاطر شدت حملات و استقامت او دستش مجروح شد و تا آخر عمر معلول ماند؛ او جانباز جنگ احد به شمار مىرفت. پيامبر بين او و ابو ايوب انصارى عقد برادرى بست. وى را بخاطر كثرت جود و سخاوتش «طلحة الخير» و «طلحة الفياض» مي ناميدند او يكى از اصحاب شوراى شش نفره و از صحابى رسولاللَّه كه پيامبر را خوب همراهى كرد بشمار ميرفت[22].
مردم او را به عنوان فدائى رسولاللَّه (ص) مىشناختند: «وكانت له يوم احد اليد البيضاء و شلّت يده يوم احد وقى بها رسول اللَّه(ص) و استمرت كذلك الى ان مات» [23]
حضرت، در يك جا از طلحه به عنوان «فتى العرب و اجودهم»[24] و در جاى ديگر از او به عنوان «اخدع الناس»[25] نام مىبرد؛ پیداست وقتی شخصيتى مانند على(ع) كه در تمام جنگ ها، طلحه را ديده و او را از نزديك مي شناسد چنين او را توصيف كند معلوم ميشود طلحه چه كمالاتى در خود داشته كه توجه مردم به سوى او منعطف ميشده است. در جاى ديگر حضرت او را به عنوان «شيخ المهاجرين»[26] خطاب ميكند؛ طلحه به عنوان رئيس و پير مهاجرين شناخته ميشد که خود مقامى بس با ارزش و مورد توجه عام و خاص بود.
ج) زبير بن عوام:
زبیر پسر صفیّه و پسرعمّه پیامبر(ص) و علی(ع) بود؛ در مکه و در سن شانزده سالگی چهارمین یا پنجمین نفری بود که به پیامبر ایمان آورد[27] و در ايمان خود استقامت داشت به طوري كه عمويش او را در حصيرى مىپيچيد و آتش در اطرافش روشن مىكرد تا به كفر برگردد و او مرتب مىگفت: هرگز كافر نخواهم شد.[28]
او نيز از بزرگ ترين سرداران اسلام بود كه در تمام جنگ ها شركت داشت و شجاعانه مىجنگيد و روايت شده كه اولين كسى است كه در راه اسلام شمشير كشيده است. او از مهاجرين اوليه اسلام به حبشه بود كه سپس از حبشه به مدينه هجرت نمود و از گروهى بود كه عنوان افتخارآمیز «هاجر الهجرتين» -يعنى كسى كه در هر دو هجرت شركت داشته – را با خود داشت؛[29] وى در جنگ يرموك نيز شركت داشت و از روى علاقهاى كه به شهداى اسلام داشت اسامى آنان را روى فرزندان خود گذاشته بود.[30]
زبير از اندک افرادى بود كه در جنگ احد به همراه پيامبر در برابر دشمن مقاومت كرد و با پيامبر تا سر مرگ بيعت بست؛ در روز فتح مكه نیز يكى از پرچم هاى مهاجرين به دست زبير بود. [31] از زبیر و مقداد به عنوان دو شاهد که ذیل یکی از وصیتنامههای زهرا(س) را که بر علی(ع) املا نموده، امضا کردهاند، نام برده شده است.[32] او در ماجرای سقیفه نیز در خانه علی(ع) بود و از بیعت با خلیفه اول امتناع میکرد.[33] حضرت امير(ع) در يك جا از او به «فارس العرب و احربهم» [34] یاد ميكند و در جاى ديگر تعبير «اشجع الناس»[35] بکار میبرد و در نامهاى خطاب به او، وی را «فارس قريش» میخواند.[36]
در آن زمان كه قاتل زبير، شمشير زبير را به دست حضرت داد، امام شمشير را از او گرفت، نگاهى آميخته با افسوس به آن انداخت، مرتب شمشير را در دستش مي گرداند و مي گفت: چه بلاها و مصيبت ها را اين شمشير از چهره رسول اللَّه زدود لكن افسوس كه سرانجام او به اين جا كشيده شد![37] طلحه و زبير از حواريون رسولخدا محسوب مي شدند و زبير نيز چون طلحه از اعضاى شوراى شش نفره براى تعيين خليفه مسلمين بود.[38]
3) خواص در میدان فکری- فرهنگى
مراد از میدان فکری – فرهنگی گروهی است که دست به اقدام نظامی علیه حضرت نزدند اما با گفتار خود و فتاوایی که صادر نمودند، عقبۀ فکری مردم را برای اطاعت از علی(ع) سست میکردند و آنان را از پشتوانه اعتقادی برای شرکت در این جنگ خالی نموده و در نتیجه انگیزه عملی آنان را ضعیف مینمودند.
عمده حركت سه چهره شاخص از خواص پیش گفته، در جبهه نظامى جنگ جمل بود كه توضيح اقدامات آنان خواهد آمد؛ گر چه آثار فرهنگی اجتماعی اقدام آنان در مخالفت با علی(ع) نیز کم از اقدام نظامی آنان ندارد. همزمان با تجهيز نظامى اين گروه، دستههاى مختلف ديگری نيز بودند كه فقط در جبهه فرهنگى عليه حضرت دست به تهاجم زده بودند كه تأثيركار آنها كمتر از گروه اوّل نبود؛ افرادى چون سعد وقاص سردار قادسيه، اسامة بن زيد، ابوموسى اشعرى، عبداللَّه بن عمر و … عمده چهرههاى شاخص اين گروه بودند كه فتوا به حرمت جنگ جمل در هر دو طرف جنگ داده بودند که توضيح آن خواهد آمد.
سعد وقاص، سردار فاتح اسلام و از بزرگترين شمشير زنان و شجاعان روزگار بود؛ نبرد قادسيه او و فتح ايران يكى از افتخارات اوست؛ اسامة بن زيد هم اوست كه پيامبر در روزهاى واپسين عمر خود او را به فرماندهى جنگ منصوب كرد و مردم او را هنوز با عنوان «امير» صدا مىكردند؛ ابوموسى اشعرى نيز از سرداران فاتح ايران و فردى ظاهرالصلاح و زاهد در نظر مردم جلوه مي كرد. عبداللَّه بن عمر را نيز مردم به عنوان فرزند خليفه مسلمين مىشناختند و خود نيز در ظاهر بسيار اهل تقوى و ذكر و ورع و زهد مي نمود؛ وی دارای سمت افتا هم بود و قریب به شصت سال از عمر خود را به فتوا دادن اشتغال داشت؛ او ضمن تشکیک در جنگهای علی(ع) در هیچیک شرکت نکرد و در عوض به حج و عمره میپرداخت و درآخر عمر به خاطر عدم شرکت در جنگها در رکاب علی(ع) تأسف میخورد.[39]
4) ويژگى انحصارى نبرد جمل
آنچه اين نبرد را در تاريخ اسلام از ديگر جنگ هاى اسلامى متمايز ساخته است ويژگى خاصى است كه براى اولين بار در تاريخ اسلام پيش آمده است ويژگى ای كه سرفصل جدیدى از احكام را در فقه و حكومت اسلامى باز نموده است و آن اين كه براى اولين بار است كه گروهى از مسلمانان در مقابل گروه ديگر از مسلمانان قرار گرفته و به روى يكديگر شمشير مي كشند؛ تمام نبردهاى زمان پيامبر و خلفاى سهگانه با كفار بود. و جنگيدن در آنها براى مسلمين هيچ مشكل عقيدتى و فكرى نداشت، اما اينك براى اولين بار است كه مسلمانان مي خواهند در جنگى دست به كشتن و کشته شدن بزنند كه طرف مقابل آنان هم مسلمانند و در رأس آنان خواصى چون عائشه و طلحه و زبير قرار دارند و اين يكى از بزرگ ترين مشكلات حضرتامير(ع) در اين جنگ بود.
مفيد مینویسد: « اين فتنه و جنگ بين دو طائفه از مسلمين بود و از سختترين جنگ ها در نزد مسلمانان و فقهاى آنان بود؛ (هر مسلمانى به سختى به شركت در چنين جنگى تن مي داد و فقها كمتر حاضر مي شدند فتوى به جواز آن بدهند) نه احكام جنگ اين چنينى را مىدانستند نه احكام كشتگان و اسرا و غنائم اين جنگ را. لذا ابو حنيفه گويد اگر نبود سيره حضرت امير(ع) در مورد اهل بغى ما هرگز احكام آنان را نمىشناختيم.» [40]
از یک سو على(ع) برای این جنگ باید باب جديدى در فقه اسلامى باز كند و از دیگر سو، در مقابل او خواص در جبهه فکری- فرهنگی ایستاده و فتوا صادر کرده و به تخطئه علی و یاران او میپردازند. در چنین فضای تردید و شک است که تودهای از مردم واقعاً به حيرت فرو رفته، سر دو راهى قرار مىگيرند.
5) خواصّ و استفاده از حکم و فتوا
جنگيدن و كشتن و كشته شدن انگيزهاى قوى و پشتوانه عقيدتى و فرهنگى قوى مي طلبد؛ يا بايد براى دسترسى به مال و ثروت زياد يا ارضاى انگیزههایی مانند پست و مقام و شهرت دست به جنگ بزنند كه اين در پرتو حكومت على(ع) منتفى است و همه هم مىدانستند و يا اينكه انگيزه معنوى و ايمان الهى بايد انسان را تحريك به جانبازى كند. در درجه اول انسانى كه مىخواهد تمام هستى خود يعنى جانش را در راهى بدهد بايد يقين به حقانيت راه خود داشته باشد و مطمئن باشد که در صورت کشتهشدن خونش هدر نرفته است. كارى كه این دسته از خواص در مقابل حضرت انجام دادند اين بود كه با اعلام موضع خود اين پشتوانه معنوى ايمان و يقين را از آنها سلب كنند و تا حدودى هم در عدهاى مؤثر واقع شد. در اينجا تأملی در كلمات مفيد سودمند خواهد بود:
«وكان مذهب سعد بن مالك (ابىوقاص) و عبداللَّه بن عمر و محمد بن مسلمة الانصارى و اسامة بن زيد و امثالهم -ممن رأى القعود عن الحرب و التبديع لمن تولاّها- الحكم على اميرالمؤمنين(ع) و الحسن(ع) و الحسين(ع) و محمد بن على(ع) و جميع ولد ابى طالب و كافة اتباع اميرالمؤمنين(ع) من بنى هاشم و المهاجرين و الانصار و المتدينين بنصرته المتبعين له على رايه فى الجهاد، بالضلال و الخطا فى المقال و الفعال و التبديع لهم فى ذلك على كلّ حال و كذالك كان مذهبهم فى عائشة و طلحة و الزبير و من كان على رأيهم فى قتال اميرالمؤمنين(ع) و انهم بذلك ضُلاّل عن الحق عادلون عن الصواب مبدعون فى استحلال دماء اهل الاسلام…» [41]
از اين كلمات چند نكته بدست میآید: عدهاى از خواص چون سعد بن وقاص سردار قادسيه و عبداللَّه بن عمر و اسامه و امثال آنها-از کسانی که معتقد به کنارهگیری از جنگ بودند و متولیان آن را از اهل بدعت میدانستند- به امور زير فتوا صادر كردند:
1- شركت در جنگ حرام و گوشهگيرى و انزوا واجب است.
2- هر كس در اين جنگ شركت كند از بدعتگذاران در دين محسوب مىشود.
3- اميرالمؤمنين(ع) و پسرانش و جميع فرزندان ابوطالب و جميع پيروانش از قبيل بنى هاشم، مهاجرين و انصار و آنان كه معتقد به یاری کردن على(ع) و تابع او در اين جنگ باشند، در گفتار و عمل از گمراهانند و در هر صورت کارشان بدعت در دين محسوب مىشود.
4- عائشه و طلحه و زبير و هم فكران آنان نيز از حق گمراه گشته و در دين بدعت گذاردهاند و خون مسلمانان را حلال شمردهاند.
نوبختی در «فرق الشیعه» و اشعری قمی در «المقالات» نیز به این مضمون اشاره کرده اند.[42] پس از جنگ هم با اینکه هر دو گروه را بر خطا میدانستند، از خدا برای آنان امید رحمت و غفران داشتند. «… و رجوا لهم الرحمة و الغفران…»[43]حضرت با يكايك ايشان به بحث نشست و آنان را دعوت به شركت در جهاد نمود اما هر كدام با كلماتى جواب منفى دادند.
سعد بن ابی وفاص در جواب حضرت امير(ع) گفت: «من از شركت در اين جنگ كراهت دارم زيرا مىترسم خون مؤمنى را بريزم شما شمشيرى به من بده كه مؤمن را از كافر تميز بدهد آن وقت همراه تو مىجنگم.» [44]
اسامة بن زيد اين چنين پاسخ داد:« يا على تو عزيزترين خلق خدا براى من هستى ولى من با خداى خود عهد بستهام كه با اهل لا اله الااللَّه و مسلمان نجنگم!!!» [45]
عبداللَّه بن عمر چنين گفت:«من از اين جنگ سر در نمىآورم و دليلى براى آن نمىشناسم، يا على از تو مىخواهم كه مرا بر اقدام بر چيزى كه معرفت به آن ندارم مجبور نسازى!!!»[46]
با این حال آيا اين ها واقعاً از صمیم قلب اين كلمات را مىگفتند و عقيده درونى خود را ابراز مىكردند يا اين كه هر كدام موقعيت خود را در خطر مىديدند و سعد خود را رقيب على مىدانست و خود یکی از اصحاب شورا بود و نمىتوانست با آن همه افتخارات زير پرچم على قرار بگيرد و حسد او را منع مي نمود و اسامة عنوان «امير بودن» خود را كه از پيامبر گرفته بود مىخواست حفظ كند و اگر زير پرچم امام قرار مىگرفت بالتبع على امير او ميشد، يا غير اين وجوه، مطلبى است كه بحثى جداگانه مي طلبد. این نوشتار در پى آن است كه اين فتاوا و كلمات چه با اعتقاد صادر شده باشد چه از روى انگیزههای دیگر، مردم آن را نظر يك صاحبنظر و راهنما مىبينند؛ اين فتاوا نه تنها بسيارى از مردم را فريفت بلكه برای آنان كه دنبال مستمسكى بودند تا به هر طريق زیر پرچم على قرار نگيرند بهترين مستمسك بود و اين سخن در جامعه آن روز جا مىافتاد كه اگر اين جنگ بر حق بود چرا بزرگان ما از شركت در آن سر باز مىزنند! مگر مىشود مسلمان با مسلمان بجنگد كجا پيامبر و خلفاى جانشين او چنين كارى كردند؟
در اين جا نقش بزرگ خواصى مانند عمّار صحابى ممتاز رسول خدا رخ مىنمايد در مقابل چنان كسانى، چنين كسانى بايد تا پرده از حقايق بردارد و نقاب از رخ باطل بركشد اگر خواص در جبهه باطل بزرگترين ضربه را مىزنند، خواص در جبهه حق نيز بزرگترين خدمات را در تثبيت نظام و رهبرى آن مىنمايند لذا حضرت امير در جواب سعد و اسامه و عبداللَّه … فرمود: «انصرفوا فسيغنى اللَّه تعالى عنكم»[47] «ميخواهيد از من روى بگردانيد، بگردانيد پس خداى متعال مرا از شما بىنياز خواهد كرد».
امام در درجه اول مىداند كه خدا همواره پشتيبان حق است و در درجه دوم او هم در سپاه خود افرادى چون عمّار ياسر، مالك اشتر، عثمان بن حنيف و … دارد كه سخن آنان در دل مردم نافذ است و راهنمایی آنها میتواند افراد قابل هدایت را بیدار کرده و از جبهه اهل بغی به جبهه حق هدایت نماید.
6) نقش خواص در قتل عثمان
اسناد تاريخى شهادت مىدهد كه عائشه و طلحه و زبير از معترضان اصلى به حكومت عثمان و عاملان اصلى شورش برخليفه وقت و محاصره او از آب و غذا و بلكه اولين حمله كنندگان به خانه خليفه بودهاند:
عائشه در حالی که کفشها و پیراهن پیامبر(ص) را برای تحریک بیشتر مردم در دست گرفته بود، میگفت: «ايها الناس العهد قريب هاتان نعلا رسولاللَّه(ص) وقميصه كانى ارى ذلك القميص يلوح و ان فيكم فرعون هذه الامّة».[48]« ای مردم! هنوز عهد ما به زمان پیامبر نزدیک است؛ اینها دو کفش رسول خدا و این هم پیراهن اوست؛ گویا من میبینم در حالی که پیراهن پیامبر در بین شما برافراشته است همانا فرعون این امّت (عثمان) در بین شماست» مردم بدانيد من از كردار و رفتار عثمان چنين پيش بينى مىكنم كه او روزى براى قوم و خويش خود و ملت مسلمان وسيله بدبختى خواهد گرديد.[49] از اين سخن عائشه در مكه بر مىآيد كه او از قضايا مطلع بود بلكه خود او پس از طرح نقشه قتل عثمان به مكه مسافرت مىكند. [50]
زهری مىگويد: «طلحه و زبير متولّى بر عثمان بودند او را از آب منع كردند و عرصه را بر او تنگ نمودند و طلحه مسئول پاسبانان در خانه عثمان بود اجازه نمىداد كسى از بيرون آب و غذا براى عثمان بياورد و به كسى هم اجازه نمي داد از خانه خارج شود.» [51]
طلحه اولين كسى بود كه تير در خانه عثمان رها كرد.[52] هدف آنها از قتل عثمان چه بوده است؟ باید گفت فرازى از سخنان عائشه در مکه بعد از خبر قتل عثمان گویای هدف نهان آنان است:
«خدا او را از رحمتش دور گرداند گناهانش او را به ورطه هلاكت انداخت و اين گونه در چنگال مجازات اعمال خويش قرار گرفت، اى مردم كشته شدن عثمان شما را دلگير و محزون نسازد … اگر عثمان كشته شد اينك طلحه بهترين و لايق ترين مرد براى خلافت در ميان شما حاضر است با او بيعت كنيد و از اختلاف و تفرقه بپرهيزيد»[53]
طلحه و زبیر مدتها بود كه دنبال جو مناسب گشته تا به آرزوى ديرينه خود كه خلافت مسلمين بود برسند و جرائم حكومت عثمان بهترين فرصت بود كه بر خليفه وقت بشورند و آنگاه مردم آنان را به عنوان رهبر شورشيان به خلافت برگزينند؛ عائشه نيز آرزو داشت طلحه كه عموزاده او بود يا حداقل زبیر كه شوهر خواهرش بوده به حكومت برسد، لذا شاد و مسرور از شنيدن قتل عثمان، به سوى مدينه روانه شد تا در عزت و شوكت خلافت طلحه شريك گردد. آنها باور نمي كردند كه مردم سراغ على بن ابيطالب كه سالها گوشهنشينى را اختيار كرده بوده بروند و يقين داشتند كه على هم سراغ حكومت نخواهد آمد.
7) بيعت و پيمان شكنى
برخلاف انتظار طلحه و زبير، پس از قتل عثمان مردم همگى به طرف خانه على بن ابيطالب(ع) هجوم بردند و حضرت نيز پس از چند بار اباء از قبول، با شروطى خلافت را قبول كرد و طلحه اولين فردى بود كه با على بيعت كرده آنگاه به همراه زبير ايستادند و خطاب به امام گفتند برما باد كه همه مهاجرين با شما بيعت كنند.[54]
آنان انتظار داشتند شايد از اين راه بتوانند پست و مقامى در حكومت امام كسب كنند. و حتى خود پيشنهاد دادند؛ امام هم حكومت يمن را به طلحه و حكومت يمامه و بحرين را به زبير داد آنها ضمن تشكر از امام گفتند: از این صله رحم جزای خیر ببینی! امام از گفتار آنان ناراحت شده فرمود زمامداری امور مسلمین را با صلۀ رحم چه کار؟ و فرمان را از آن دو باز پس گرفت.[55]
از سوى ديگر عايشه در بين راه مكه به مدينه در كمال ناباورى متوجه شد كه مردم على را به خلافت خود برگزيدهاند. گفت: انا للَّه! اكره واللَّه الرجل و غصب على بن ابيطالب امرهم و قتل خليفة اللَّه مظلوماً، ردّوا بغالى، ردّوا بغالى، فرجعت الى مكّه».[56] او كلمه استرجاع به زبان آورد و گفت به خدا من از على بَدَم مىآيد، على حق مردم را غصب كرد و خليفه مسلمين را مظلومانه كشت!! مركبم را برگردانيد، مركبم را برگردانيد، و بدين ترتيب به مكه بازگشت تا پايه جنگ جمل را به خونخواهى خليفه مظلوم بنا نهد.
طلحه و زبير نيز از هرگونه امتيازى در حكومت حضرت محروم شدند چرا كه حضرت شرط قبول خلافت خود را لغو امتياز طبقاتى و تساوى حقوق در ميان همه مسلمانان قرار داده بود. طلحه مىگويد: بهره ما از اين حكومت به اندازه بهره سگ است از ليسيدن دماغش، نه به مقامى رسيديم، نه به حكومتى، و نه شكمى سير كرديم.[57]
لذا پس از چهار ماه توقف به عنوان انجام عمره از حضرت اجازه گرفته و رهسپار مكه شدند؛ امام پس از اجازه دادن به آنان، به اصحاب فرمود اين ها قصد بيعت شكنى دارند نه عمره؛ آن دو نيز ملحق به عائشه شدند و او را تحريك به خروج عليه حضرت نمودند. [58]
8) خواصّ و تأثیر بر مردم
هنر خواص آن است كه مىتوانند مردم را به دنبال خود بكشانند چه در راه صحيح چه در راه باطل؛ لذا در احاديث اسلامى آمده است كه دو دسته از امت مناند که اگر صالح بودند امت من به صلاح کشیده میشود و اگر فاسد شدند مردم خود را نيز به فساد مىكشانند؛[59] يكى فقها و ديگرى زمامداران؛ هر دو دسته از خواصند؛ خواص در فريفتن مردم ید طولا دارند و به راحتى با توجيهگري هاى خود حق را لباس باطل و باطل را لباس حق مىپوشانند، مگر آنكه جامعه به مرحلهاى از رشد و بصیرت برسد كه خود بتواند حق را از باطل تشخيص دهد. تلاش خواص منحرف آن است كه مردم را بر جهل خود نگاه دارند تا بتوانند بر آنان حكومت كنند.
همين واقعه در جنگ جمل مشاهده مىشود. عايشه كه قبل از قتل عثمان از سران مخالف او بود و به مردم سفارش مىكرد كه نگران قتل خليفه نباشند اكنون با زيركى خاصى خود و همراهان را از خون عثمان تبرئه نمود و از خونخواهان عثمان گرديده، افراد بي گناه خصوصاً على(ع) را به قتل خليفه مظلوم متهم كرد و سپس لشكر عظیمی را مجهز و آماده نمود و با هزاران نفر رهسپار جنگ با قاتلان خيالى عثمان گرديد. او با نفوذ اجتماعى خود و به همراهى طلحه و زبير، ثروت هاى باد آورده فرمانداران معزول عثمان را نيز به خدمت گرفت.
مفيد مىنويسد: «وكانت عائشة تعلم ان كثيراً من الناس يميل لها لمكانها من رسولاللَّه(ص) و انّها من امهات المسلمين و ابنة ابىبكر المعظّم عند الجمهور و ان كل عدو لعلى بن ابيطالب(ع) يلتجى اليها متى اظهرت المباینه له و دعت الى حربه و فساد امره».[60]
عائشه بخوبى مىدانست كه بسيارى از مردم به سوى او متمایل می شوند؛ او همسر رسولخدا، امّالمسلمين، و دختر ابى بكر – كه احترام فراگیر داشت – بود. هم او مىدانست كه وقتی پرچم مبارزه علیه علی را برافرازد دشمنان على(ع) زير چتر او قرار خواهند گرفت.
حضرت امير(ع) در این زمینه فرمود: « قسم به خدا من در مقابل چهار گروه قرار گرفتهام كه بعد از وفات پيامبر(ص) كسى به مثل اینها گرفتار نشده است:
– زبير بن عوام شجاع ترين مردم
-طلحة بن عبيداللَّه نیرنگبازترین مردم
– عائشه دختر ابوبكر مطاعترين مردم
-يعلى بن اميه، که انواع دینارها را بر علیه من هزینه نموده است.
به خدا قسم اگر دستم به او برسد مال و فرزندان او را جزء بیت المال مسلمین قرار خواهم داد!» [61]
در طى جنگ شعار آنان اين بود كه عثمان و لو گناهكار بود ولى توبه كرد و پاك شد و مردم او را بعد از توبه كشتند. عایشه در سخنرانی خود در بصره[62] و طلحه و زبیر هم در مکه و هم در بصره[63] بر این امر تأکید میکردند. اين توجيهى مردم پسند بود؛ حال ديگر آنان در معرفى على(ع) به عنوان قاتل عثمان موفق شده بودند و كسى از لشكريان آنان فكر نمىكرد كه قاتلان عثمان در همين لشکرند مگر عدهاى معدود.
يعلى بن اميه فرماندار معزول يمن با انبوهى از ثروت هاى باد آورده تداركات لشكر را بعهده مىگیرد:
يعلى بن اميه گفت:« من ششصد هرار دينار دارم و ششصد شتر؛ سوار بر آنها شويد.» [64]
عبداللَّه بن ربيعه عامل معزول عثمان بر صنعاهم این پیشنهاد را داد که هر كه در اين جنگ شركت كند من خرجى او را ميدهم و او هم نفرات زيادى را تجهيز كرد. [65]
عبداللَّه بن عامر، فرماندار معزول بصره نيز با مال كثيرى وارد مكه شد.[66]
خود طلحه و زبير نيز چنانکه خواهد آمد از ثروتمندان بزرگ گرديده بودند.
خلاصه در اين جنگ، سياست، شجاعت، نفوذ اجتماعى فوقالعاده، ثروت هاى باد آورده دست به دست هم داد و با محوريت يگانه عامل وحدت خود يعنى عائشه اولين خروج مسلمانان بر عليه مسلمانان را شكل داد. در مقاطع مختلف كه اين گروه ها با هم اختلاف مىكردند عائشه با تردستى و سياست خود آن را فرو مىنشاند.[67]
آنجا كه زبان آنان از مهار مردم بازمي ماند اين عائشه بود كه با لسان فصيح جمعيتهاى چند هزار نفرى را ساكت و در مقابل خود به خضوع و اطاعت مىکشاند.[68] نفوذ اجتماعى عايشه به حدّى بود كه افراد قبيله ازد مىگفتند: «پشكل شتر مادرمان عائشه، بويش بوى مُشك است» و هزاران نفر حاضر شدند در ركاب شتر او قربانى شوند!![69]
9) نقش ابوموسى اشعری در كوفه
نام او عبداللَّه بن قيس معروف به ابوموسى اشعرى است او در عصر رسالت به حكومت عدن و سواحل يمن و در زمان خليفه دوّم و سوّم به حكومت بصره و يمن و كوفه منصوب شده بود، در عهد خلافت حضرت امير نيز مدتى برامارت كوفه ابقا شد. قرآن را به زيباترين صوت مىخواند و صوت نماز او همگان را به تعجّب مىانداخت؛ نوزادانش را براى اسم گزارى به خانه پيامبر مىبرد. عُمر هرگاه او را مىديد به او مي گفت ابو موسى ما را به ياد خدا انداز و ابو موسى براى او قرآن مىخواند.[70] موقع خواب لباس مخصوصى مىپوشيد مبادا عورتش مكشوف شود!!! [71] خودش مىگفت من در خانه تاريك غسل مىكنم و كمرم را خم نمىكنم چون از خدا حيا مىكنم.[72]
روزى مردم را ديد كه بدون پوشش در آب شنا مىكنند گفت: اگر بميرم و زنده شوم، دوباره بميرم و زنده شدم و سه باره بميرم و زنده شوم براى من بهتر است از اينكه كارى مثل اينها بكنم.[73] اين و ده ها نمونه ديگر شاهد آن است كه او تا مىتوانست ظواهر را حفظ مىكرد نمىگذاشت مردم چيزى جز زهد و ديانت از او بفهمند؛ روى جزئيات بسيار حساسيت نشان مىداد. حضرت امیر(ع) مرتب نمايندگانى به كوفه فرستاده و از ابوموسى مىخواهد خود و مردم براى جنگ به او بپيوندند. او در پاسخ، منبر رفته و براى مردم چنين سخنرانى مىكند: «اى مردم خارج شدن براى جنگ كار دنيا است و نشستن در خانه راه آخرت است»[74] «من از رسول اللَّه(ص) شنيدم كه ميفرمود: به زودى فتنهاى بر پا خواهد شد كه در آن فتنه هر كس بنشيند بهتر از ايستاده و ايستاده بهتر از راه رونده و او بهتر از سواره است. اى مردم مسلمانان با هم برادرند و خون و مالشان حرام است»[75] «مردم تيرها را بشكنيد و شمشيرهايتان را بر سنگ زنيد و كمانها را ياره كنيد»[76] «مردم كوفه از خدا بترسيد و خود را به كشتن ندهيد هر كس به عمد مؤمنی را بكشد جزاى او جهنم جاويدان است و خدا بر او غضب كند و لعنتش نمايد و براى او عذاب عظيم تهيه ديده شده است»[77] «اى مردم من از اصحاب رسولاللَّه(ص) هستم و از شما بهتر پى به فتنه هامىبرم بپرهيزيد از فتنه، عائشه به من نوشته كه مردمت را نگاهدار چرا كه على بسوى شما مىآيد و مىخواهد بوسيله شما خون مسلمين را بريزد…!!»[78] «مردم به خانههاى خود رويد و مرا اطاعت نمایید بگذاريد قريش اگر مىخواهند خروج كنند بكنند آنها مدينه دارالهجرة را رها كرده و از اهل علم جدا شدهاند شما منتظر بمانيد تا وضع آشكار شود» در اينجا زيد بن صوحان فرياد مىكشد كه مگر نميدانى طلحه و زبير بيعت شكنى كردهاند او گويد: «لا ادرى» نه نميدانم!!![79]
آيا تأثير اين رفتارها و گفتارها، شكنندهتر است يا شمشير اهل بغی و امویان؟ هر كدام از اين جملات كه مرتب طى روزهاى مختلف از منبر كوفه به گوش مردم مي رسيد كافى بود در فريب عدهاى از مردم آن روز.
10) عوامل انحراف خواص در جمل
چرا سرداران بزرگى چون طلحه و زبير و سعد وقاص و اسامه كارشان به جايى كشيد كه در برابر علی (ع) ايستادند و خون خود را ریختند؛ چرا سرانجام طلحه به جائى كشيد كه توسط مروان حكم كه در حزب او بوده به قتل رسيد و خود او در حال احتضار مىگفت: «به خدا نديدم مسلمانى را كه خونش از من ضايعتر ريخته شده باشد من شيخ قريش بودم كه خونم هدر رفت به خدا قسم من در تمام جنگ ها با علم و بصیرت اقدام مىكردم غير از اين جنگ»[80]
در كتاب استيعاب آمده است: علمای ثقه اختلافى ندارند در اينكه طلحه را مروان كشت در حالي كه از همراهان او محسوب مىشد.[81] کشتن طلحه توسط مروان نشانگر این نکته است که طلحه و زبير خود نيز در اين جنگ بازى خورده دیگران بودند و مروان مامور بوده تا آنها را كه مىتوانند رقيبى براى او باشند از پاى در آورد لذا تيرى در زانوى طلحه وارد كرد و چنان زخمى برداشت كه اگر آن را مىبستند ورم مىكرد و اگر باز مىكردند خون فوّاره ميزد».[82] و به همين حال از دنیا رفت.
زبير نيز در حال فرار از باطل و فرار از حق توسط عمروبن جرموز به قتل رسيد.[83] همانان كه روزى همه هستى خود رادر راه اعتلاى حكومت پيامبر در طبق اخلاص قرار داده بودند حالا چنين خوارى و ذلّتى دامنگيرشان گشته است. چه عواملى سعد و اسامة و دیگران را در خانه نشاند؟
در اين مختصر، به برخی از عوامل اشاره ميشود:
1- دنياطلبى و ثروت اندوزى
آن دو سردار بزرگ اسلام هم اينك از ثروتمندان بزرگ عرب محسوب مي شدند؛ جهاد را رها كرده رو به دنياطلبى آوردند: «كان الزبير تاجراً مجدوداً فى التجارة»[84]« زبیر تاجری بود که در امر تجارت خوش شانس بود؛» او که زمانی سیفالاسلام خوانده میشد اکنون در معرفی او تاجر بودن او مطرح میشود. «كان للزبير الف مملوك يودّون اليه الخراج»[85] زبير هزار كنيز داشت كه ماليات ملك هاى او را جمع آوری و به او ادا مىكردند.
«وكان للزبير اربع نسوة قال و ربّع الثمن فاصاب كل امرأة الف الف و ماة الف قال فجميع ماله خمسة و ثلاثون الف الف و مأتاالف».[86] زبير چهار همسر داشت وقتى يك هشتم مالش را بين چهار زنش تقسيم كردند به هر كدام يك ميليون و صد هزار دينار رسيد. هر دينار حدود يك مثقال طلا است. و تازه اين غير از زمين ها و باغ هاى او بود.
همچنین ابن جوزی و بلاذری در زهد زبير چنين مي نويسند: «قتل الزبير و لم يدع دينارا و لا درهماً الا ارضين فيهما الغابه و احدى عشرة داراً بالمدينه و دارين بالبصره و داراً بالكوفه و داراً بمصر»[87]
زبير كشته شد در حالي كه درهم و دينارى از خود باقى نگذاشت مگر دو قطعه زمين که در آنها جنگل بود و يازده قصر در مدينه و دو قصر در بصره و يك قصر در كوفه و يك قصر در مصر. روشن است كه ابن جوزى در مقام كتمان، به اين مقدار اعتراف كرده است.
ابن سعد میگوید: فرزندان زبیر تا چهار سال پس از مرگ او مشغول رتق و فتق امور مالی و تصفیه حسابهای او بودند؛ و هم او ثروت زبیر را پنجاه و دو میلیون (درهم یا دینار) ذکر کرده است و همچنین زمینهایی در هر یک از بلاد مصر و اسکندریه و کوفه و خانههایی در بصره برای او برمیشمرد.[88]
در مورد طلحه نیز ثروت عظیمی برای او ذکر شده است؛ «و ترك طلحة من العين الفى الف درهم و مأتى الف دينار و ترك عروضاً كثيرة و قومت اصوله و عقاره ثمانين الف الف درهم. و قال عمرو بن العاص. حدثت ان طلحة ترك مأته بهار فى كل بهار ثلاثة قناطير ذهب و سمعت ان البهار جلد ثور»[89] «طلحه وقتى از دنیا رفت دو ميليون درهم و دويست هزار دينار از خود از جنس نقدينه به جاى گذاشت و زمين ها و باغ هاى زيادى، كه قيمت آنها هشتاد ميليون درهم بود.عمروعاص گويد براى من روايت كردهاند كه طلحه صد «بهار» كه در هر كدام سه قنطار[90] طلا بوده از خود به جاى گذاشت و به من گفته شد که «بهار» پوست گار نر است.»
چنين ثروت هاى بادآوردهاى با حكومت عدل حضرت امير(ع) سازگار نيست خود او فرمود واللَّه اگر اين ثروت هاى حرام را مهر زن هاى خود قرار داده باشيد آن را به بيتالمال مسلمين باز خواهم گرداند. اينجاست كه سنگينى باردنيا كفه عقل را به طرف خود مايل كرده و انسان را از سبيل حق باز مىدارد. به علاوه بر فرض که این همه ثروت هنگفت از راه حلال هم بدست آمده باشد و رانت و ویژهخواری در آن نبوده باشد، واضح است کسی که بر سر حکومت با علی(ع) چانه می زند و چنان که خواهد آمد هم حضرت آنها را به حرص و ولع داشتن نکوهش میکند، و هم خود به شدت طمع خود اعتراف دارند، دل بستن به این همه ثروت نمیگذارد دل از دنیا بر کند و در جبهه حق جانفشانی نماید. به همین جهت حضرت پس از پایان جنگ بر فراز منبر بصره خطاب به مردم بر این نکته تأکید میکند که دنیا شیرین و سرسبز است و مردم را با شهوتها دچار فتنه میکند و امور زودگذر را برایشان زینت میدهد.[91]
2- مقام پرستى:
آنان پس از سال ها تلاش، اكنون خود را صاحب سهم در اسلام مىدانستند و اسلام را وامدار خود مىدانستند معتقد بودند بايد پاداش زحماتشان را در گرفتن حكومت مسلمين بگيرند و از طرفى اينها همسن و سال حضرت امير بودند و به روايت اسيتعاب، على و زبير و طلحه و سعد بن ابى قاص در يك سال بدنيا آمدهاند[92] و لذا معتقد بودند كه ما هم مثل على(ع)، چه فرقى بين ما و او هست چرا او برما حاكم شود!؟
از این رو طلحه و زبير در پاسخ به سؤال حضرت كه چرا بيعت كرده و سپس بيعت شكنى كرديد پاسخ مىدهند: «مع الخوف شدة المطامع» [93] در عين ترس، شدت طمع ما را به اين كار وا داشت يا خود حضرت در ابتداى حكومت به طلحه و زبير گفتند: «لو لا ما ظهر من حرصكما لقد كان لى فيكما رأى»[94] اگر حرص بر حكومت و مقام نداشتيد تصميم داشتم بخشى از آن را به شما بسپارم سعد وقاص بارها مىگفت: «ما ازعم انى بقمیصى هذا احق منى بالخلافة قد جاهدت اذا انا اعرف الجهاد و لا ابخع نفسى ان كان رجل خيراً منى…»[95] مىگفت: من فكر نمىكنم كسى از من با آن همه سوابق، سزاوارتر به خلافت باشد من از روزى كه جهاد را شناختم به مجاهدت پرداختم و اگر شخصى بهتر از خودم سراغ داشتم او را مقدم می کردم.
3- امتياز طبقاتى:
آنان معتقد بودند كه سهم بيشترى از ديگران بايد از بيتالمال ببرند و حتى به حضرت تذكر دادند ولى امام با آن مخالفت كردند.[96]
4- موقعیت اجتماعی:
آنها علی را محتاج راهنمایی خود میدانستند و مىگفتند ما هم براى خود مقامى داريم چرا على با خصوص ما مشورت نمىكند.[97] گفتههای سابق آنان نیز به خوبی شاهد این مطلب است.
5- قاطعيت حضرت امير(ع):
كوتاه نيامدن او و عدم عقبنشينى او بر سر ارزش هاى جامعه اسلامى از دیگر امور تأثیرگذار در کناره گیری برخی افراد است.
6- حقد و حسد:
در اين گزينه بهتر است به كلمات خود حضرت در پاسخ به سؤال مردم بصره كه اسباب بغض عايشه نسبت به شما چيست؟ توجه نمود.[98]
الف) پيامبر مرا در مواطن زيادى بر پدرش برترى داده و مقدم مىكرد.
ب) پيامبر مرا به برادرى خود برگزيد ولى پدرش را با عمر برادرى داد.
ج) پيامبر به دستور خدا همه درب هاى مشرف به مسجد را بست ولى درب خانه فاطمه را باز گذاشت.
د) در روز خيبر وقتى پدر او پرچم را گرفت شكست خورد آنگاه پرچم رابه من داد و من صبر كردم تا نصرت خدا نازل شد.
ه) پيامبر به دستور خدا سوره برائت را از پدرش ابوبكر گرفته و مرا مأمور ابلاغ آن به مردم مكه كرد.
و) عايشه هووى خود خديجه را مبغوض مىداشت پس فاطمه و مرا هم كه شوهر فاطمه بودم مبغوض مىداشت.
ز) پيامبر مرا در خانه هميشه جاى خود مىنشاند و به من احترام مىكرد و مىفرمود هر كه بغض تو را داشته باشد وارد آتش مىشود و همين امر بغض و كينه او را بيشتر مىكرد.
نتیجه:
برایند این نوشتار مختصر اینکه در حادثه جمل انحراف و فتنهگری خواص موجب فریب بسیاری از مردم گردید و همین امر سبب شد که خون انسانهای فراوانی هدر رود؛ همان خواصی که بعضاً زمانی نه چندان دور از فدائیان اسلام و پیامبر بودند و در راه دفاع از اسلام سر از پا نمیشناختند؛ اما اکنون به خاطر آلودگی به حطام دنیا و طمع به مقامات فریبنده دنیوی و تبعیت از هواهای نفسانی، آخرت خود را به دنیا فروختند و سرانجام همه سوابق نورانی خود را ضایع نموده و در مقابل جبهه حق ایستادند و یا از همراهی با آن رویگردان شدند و در واقع نه به دنیا رسیدند و نه به آخرت.
فهرست منابع
– قرآن كريم
1. الاحتجاج، احمدبن علی طبرسی، نشر مرتضی، مشهد، 1403ق
2. الاستيعاب فی معرفة الصحابة، ابوعمر يوسف بن عبداللَّه بن محمدبن عبدالبر، دارالجيل، بيروت، چاپ اول، 1412ق
3. الاصابة فى تمیيز الصحابه،احمدبن علی ابن حجر عسقلانى، دارالجيل، بيروت، چاپ اول، 1412ق
4. الاغانى، ابوالفرج اصفهانى، داراحيا التراث العربى، بيروت، چاپ اول، 1415ق
5. الامامة و السياسة (تاریخالخلفا)، عبدالله بن مسلم ابن قتيبه دينورى، مطبعة مصطفى البابى، قاهره ، 1356 ق
6. الانساب، ابوسعید عبدالکریم بن محمدبن منصور التمیمی السمعانى، دائرة المعارف العثمانية – حيدرآباد كن هند، 1382ق
7. انساب الاشراف، احمدبن یحییبن جابر البلاذری، دارالفکر، بیروت، 1417ق
8. البدايه و النهايه، اسماعیلبن عمربن كثير دمشقی، مكتبة السعاده، مصر، 1351ق
9. بلاغات النساء، احمدبن طاهر (ابن طیفور)، انتشارات شریف رضی، قم، بیتا
10. تاريخ ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون، دارالفكر، بيروت، چاپ دوم، 1408ق
11. تاریخالامم و الملوک(تاريخ الطبرى)، محمد بن جرير الطبرى، روائع التراث العربى، بيروت، بیتا
12. تفسیر الامام العسکری، منسوب به امام حسن عسکری(ع)، مدرسه امام مهدی(عج)، قم، 1409ق
13. الجمل، شيخ مفيد، مكتب الاعلام الاسلامى، قم، چاپ دوم، 1416ق
14. جمهرة رسائل العرب، صفوت احمد زكى، دارالمطبوعات العربيه، 1356ق
15. الخصال، شیخ صدوق(محمدبن علی)، انتشارات جامعه مدرسین، قم، چاپ دوم، 1403ق
16. دلائل الامامة، محمدبن جریر الطبری، دار الوفا للمطبوعات، قم، بیتا
17. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، داراحياء الكتب العربيه، مصر 1380ق
18. الطبقات الكبرى، محمدبن سعدبن منیعالهاشمیالبصری، دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1410ق
19. عائشه در دوران اميرالمؤمنين(ع)، علامهعسكرى، ترجمه نجمى هريسى، مهر استوار، قم، 1352ق
20. العقد الفريد، ابن عبدربه، دارالكتاب العربى، بيروت، 1965م
21. فرقالشیعه، محمدحسن نوبختی، المکتبة المرتضویة، نجف، 1355ق
22. فقه الرضا(ع)، منسوب به امام رضا(ع)، کنگره امام رضا(ع)، مشهد، 1406ق
23. فی ظلال نهجالبلاغه، محمدجواد مغنیه، دارالعلم للملایین، بیروت، چاپ سوم، 1358ق
24. الکافی، محمدبن یعقوب کلینی، دار الکتب الاسلامیه، تهران، چاپ چهارم، 1365ش
25. الكامل فیالتاریخ، علیبن ابیالکرم المعروف بابن اثير ، مؤسسة التاريخ العربى، بيروت، چاپ چهارم، 1414ق
26. کتاب الفتوح، ابن اعثم، دار الندوة الجديده، بيروت، چاپ اول، بیتا
27. كنز العمال، برهان پورى على المتقى، دائرة المعارف العثمانيه، هند، 1385ق
28. المحاسن، احمدبن محمدبن خالد برقی، دارالکتب الاسلامیه، قم، 1371ق
29. مروج الذهب و معادنالجوهر، علیبن الحسینبن علی المسعودى، دارالاندلس، بيروت، چاپ اول، 1385 ق
30. مفتاحالسعاده، سید محمدتقی نقوی، مکتبة مصطفوی، تهران، بیتا
31. المقالات و الفرق، سعدبن عبدالله اشعری قمی، مرکز انتشارات علمی فرهنگی، تهران، چاپ دوم، 1360ش
32. المنتظم فی تاریخالامم والملوک، عبدالرحمنبن علیبن محمدبن الجوزى – دارالكتب العلمية، بيروت، چاپ اول، 1412ق
33. المیزان فی تفسیرالقرآن، محمدحسین طباطبایی، دفتر انتشارات اسلامی، قم، چاپ پنجم، 1417ق
34. نهجالبلاغه، گردآورنده سید رضی، مصحح صبحیصالح، دارالهجره، قم، بیتا
[1] . عضو هیئت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، گروه منطق فهم دین
[2] . در این زمینه روایتی هم به حضرت امیر(ع) منسوب است که فرمودهاند: «الدهر انزلنی ثم انزلنی حتی قیل علی و معاویة»؛ این روایت به عبارتهای مختلف در برخی کتب نقل و بر سر زبانها معروف شده اما سند معتبری برای آن ذکر نگردیده است. (ر.ک: مفتاحالسعادة، ج3، ص522 و ج6، ص135 و الامثال و الحکم، ص543 و فی ظلال نهجالبلاغة، ج2، ص447) اما تفصیل این مضمون را ابن ابیالحدید آورده است: «کنت في أيام رسول الله ص- كجزء من رسول الله ص- ينظر إليّ الناس كما ينظر إلى الكواكب في أفق السماء- ثم غض الدهر مني فقرن بي فلان و فلان- ثم قرنت بخمسة أمثلهم عثمان- فقلت وا ذفراه ثم لم يرض الدهر لي بذلك حتى أرذلني- فجعلني نظيرا لابن هند و ابن النابغة- لقد استنّت الفصال حتى القرعى.» (شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج20، ص 326، شماره 733)
[3]– ان اللَّه لايغير ما بقوم حتى يغيروا ما بانفسهم (رعد/11)
[5] -مراد آن جاست که این کلمه مضاف به مردم، قوم، امت و نظیر این موارد است. مفرد آن، خاصّه و مقابل آن گروه مردم است.
[6] -تفسیر الامام العسکری، ص70
[7] – نهجالبلاغة، نامه 53
[8] -المحاسن، ج1، ص268
[9] – دلائل الامامة، ص297
[10] -فقه الرضا(ع)، ص403
[11] – در کتابهای رجالی چون رجال ابن داود، رجال برقی، رجال کشی، رجال نجاشی، رجال شیخ طوسی و.. این واژه فراوان استعمال شده است.
[12] -عمار یاسر کسی بود که پیامبر شهادتش به وسیله گروه باغی را پیش بینی کرده بود. (الاستیعاب، ج2، ص1140) زیدبن صوحان کسی است که پیامبر در بارهاش فرموده: بخشی از بدنش زودتر از خودش به سوی بهش سبقت میگیرد؛ او در جمل دستش قطع شد و پس از آن به شهادت رسید؛ (الاستیعاب، ج2، ص556) عائشه نیز از وی برای شرکت در جنگ جمل بر علیه حضرت امیر(ع)، با عنوان «فرزند خالص من» دعوت نموده بود.(تاریخ الطبری، ج4، ص476) و سیحان بن صوحان نیز پرچمدار سپاه علی در جمل بود و در این جنگ به شهادت رسید.(الاصابه، ج2، ص195) برادر دیگرشان صعصعه هم در این جنگ بود؛ وی در زمان خلافت معاویه وفات یافت. (الطبقاتالکبری، ج6، ص244).
[13] -این لقب را قرآن کریم به همسران پیامبر داده است؛ (احزاب/6) و به معنای لزوم تعظیم و احترام آنان و حرمت ابدی ازدواج با آنان است و آیه 53 احزاب هم بر این حرمت تأکید نموده است.(المیزان، ج16، ص277)
[14] -الاستیعاب، ج4، ص1882 و 1885
[15]– كتاب الفتوح، ج2، ص298 – المنتظم، ج5، ص83
[16]– بلاغات النساء، ص9- العقد الفريد، ج3، ص98 –
[18]–العقد الفريد، ج3، ص69 – شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج2، ص79
[19]– الامامه و السياسه، ج1، ص51 -شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج2، ص499
[20]– تاريخ طبرى، ج5، ص211- شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحديد، ج2، ص81
[21] -انساب الاشراف، ج2، ص249
[22]– المنتظم، ج7، ص275
[23]– همان، ج7، ص276
[24]– همان، ج5، ص83
[25]– كتاب الفتوح، ج2، ص298
[26]– همان، ج2، ص300
[27] -الطبقات الکبری، ج3، ص75
[30]– الطبقات الكبرى، ج3، ص74
[32] الکافی، ج7، ص48
[33] -الاحتجاج، ج1، ص73
[35]– كتاب الفتوح، ج2، ص298
[36]–همان، ج2، ص300
[37]– همان، ج2، ص313
[38]– الاسيتعاب، ج2، ص513 – الاصابه، ج2، ص556
[39] -ر.ک: الاستیعاب، ج3، ص951 و 953
-[40] «و هذه الفتنة و الحرب كانت بين طائفتين من المسلمين و كانت اصعب الحروب لدى المسلمين و لدى فقهائهم حيث انّهم لم يكونوا يدركون الاحكام الفقهية المترتبة على الاسارى و غيرهم و لذا نرى اباحنيفة يقول: «لولا سيرة اميرالمؤمنين(ع) فى اهل البغى ما كنّا نعرف احكامهم».(الجمل، ص 21)
[42] -فرق الشیعه، ص5، المقالات و الفرق، ص4
[43]–الجمل، ص 54
[44]– «فقال سعد: انى اكره الخروج فى هذا الحرب لئلاّ اصيب مؤمناً فان اعطيتنى سيفاً يعرف المؤمن من الكافر قاتلت معك» همان، ص 95
[45]– «انت اعزّ الخلق عَلىَّ و لكنّى عاهدت اللَّه ان لا اقاتل اهل لا اله الا اللَّه» همان، ص 95،96
[46]– «لست اعرف فى هذا الحرب شيئاً اسألك الاّ تحملنى على ما لااعرف» همان، ص95-96
[48]– همان، ص 147
[49]– الانساب، ج5، ص19 – كنزالعمال، ج3، ص161
–[50] « روى محمد بن اسحق … لما عرفت عائشة ان الرجل مقتول تجهزت الى مكّه» عائشه وقتى ديد كه ديگر عثمان كشته خواهد شد آماده سفر به مكه گشت، الجمل، ص 148
[51]–«… وتولّى ذلك منه طلحة و الزبير و منعاه الماء و ضيّقا عليه وكان طلحة على حَرَسِ الدار يمنع كل امر يدخل عليه شيئاً من الطعام و الشراب و يمنع من فى الدار ان يخرج منها الى غيرها» عقدالفريد، ج4، ص290 – تاريخ طبرى، ج4، ص385 – الكامل، ج3، ص173 – الجمل، 141 – شرح نهج البلاغه ابن ابى الحد يد، ج2، ص148
[54]– تاريخ يعقوبى، ج2، ص178 – المنتظم، ج5، ص63
[56]– الجمل، ص 162، در انسابالاشراف، ج2، ص218 و الكامل، ج3، ص80 نیز قریب به این مضمون آمده است.
[57]–الجمل، ص162
[58]– همان، ص162
[59] -قال رسول الله (ص) صنفان من أمتي إذا صلحا صلحت أمتي و إذا فسدا فسدت أمتي قيل يا رسول الله و من هما قال الفقهاء و الأمراء (الخصال، ج1، ص37)
[60]– الجمل، ص 227
-[61] «و اللَّه لقد مُنيت باربع لم يمن بمثلهن احد بعد النبى(ص) منيت با شجع الناس الزبير بن عوام و با خدع الناس طلحة بن عبيداللَّه و باطوع الناس فى الناس عائشة بنت ابىبكر و بمن اعان عَلىَّ بانواع الدنانير يعلى بن اميّه، واللَّه لان امكننی اللَّه منه لاجعلنّ ماله و ولده فيئاً للمسلمين» الاغانى، ج11، ص119- الفتوح، ج2، ص298 – الاستيعاب، ج2، ص767 –
[63] -تاریخ الطبرى، ج5، ص178
[64]– «معى ستماة الف و ستماة بعير فاركبوها»المنتظم، ج5، ص81 – مروج الذهب، ج3، ص357 – تاريخ ابن خلدون، ج2، ص608 – تاريخ يعقوبى، ج2، ص181
[65]– الجمل، ص 231
[66]– تاريخ ابن خلدون، ج2، ص608
[68]– الامامه و السياسة، ج1، ص55 – جمهرة رسائل العرب، ج1، ص379
[71]– الطبقات الكبرى، ج2، ص83
[72]– همان، ج2، ص85
[74]-العبر( تاريخ ابن خلدون)، ج2، ص613
[75]– همان، ج2، ص613
[78]– الجمل، ص 257
[79]– العبر(تاريخ ابن خلدون)، ج2، ص613
[80]– تاريخ يعقوبى، ج2، ص182
[82]– الاصابه، ج3، ص522
[85]– الاستيعاب، ج2، ص511 – الاصابه، ج2، ص557
[87]–انساب الاشراف، ج9، ص، 425، المنتظم، ج5، ص110
[88]– الطبقاتالکبری، ج3، ص81
[90] -در وزن قنطار به شدت اختلاف است و وزن دقیق آن مشخص نشده است.آنچه از این خبر مشخص است اینکه زبیر صد عدد پوست گاو که در آن طلا بوده، داشته است.
[91] -الکافی، ج5، ص33
[92]– الاسيتعاب، ج2، ص511