آنچه فرا رو دارید مقاله اى است با عنوان: «بررسى تاریخ ترجمه در دوره اول خلافت عباسیان» در این مقاله نگارنده تلاش دارد تا ضمن معرفى هرچه بهتر و دقیق تر نهضت بزرگ علمى جهان اسلام – نهضت ترجمه –تلاش هاى راستین محققان طراز اول و دانشوران سازنده آن دوره را بیان نماید. در این عرصه به برخى ویژگى هاى فرهنگى عصر زرین فرهنگ و تمدن اسلامى نیز اشاره خواهد شد.
در این مقاله به بررسى موارد ذیل خواهیم پرداخت:
1- آغاز نخستین حرکت علمى مسلمانان و معرفى اولین بنیانگذاران آن در عصر اموى.
2- نهضت ترجمه در عصر طلایى عباسیان.
3- نهضت ترجمه در اندلس و دلایل توجه مسلمانان به ترجمه آثار پیشینیان.
4- روش هاى مترجمان در ترجمه نصوص و متون کهن.
در پایان، نتایج و پى آمدهاى نهضت ترجمه را مورد بررسى قرار مى دهیم.
حرکت علمى مسلمانان در قرون نخستین اسلامى:
محیط جغرافیایى خشن، نامساعد و در عین حال متکى بر طبیعتشبه جزیره عربستان، سادگى معیشت را براى ساکنان آن به ارمغان آورده بود. بازتاب این سادگى تنها در ظاهر عرب جاهلى خلاصه نمىشد، بلکه بىنیازى آنان را به علوم مختلف نیز در بر داشت.1 اگرچه در برخى علوم چون طب (2) و نجوم (3) تجربههایى کسب کرده بودند، لیکن هنوز معرفت علمى آنان تکوین نیافته و متکى بر علل مبهم و ناشناخته پدیدههاى طبیعى بود.
با ظهور اسلام، براساس توصیههاى قرآن کریم (4) و سفارشهاى پیامبر اکرم(ص)، (5) عرب مسلمان به خواندن و نوشتن روى آورد و نخستین گامهاى معرفتى خود را با فراگرفتن قرآن آغاز نمود. اما هنوز اتکاى بر قوه حافظه سرشار و به تبع آن قبحنگارش، مانع از یادگیرى نوشتن و ثبت آموختهها مىشد (6) و همین عامل مانع بزرگ رسیدن جامعه اسلامى به مراحل تکمیلى بود.
فرایند عصر فتوحات اسلامى، رویارویى فرهنگها و تمدنهاى مختلف و کهنى بود که در سایه آمیختگى آنها، فرهنگ و تمدن اسلامى با همه ویژگىهاى بارز خود شکل گرفت. هرچند در مراحل نخستین خلافت اسلامى و تا اواسط حکومت امویان، هنوز اعتقاد به عدم پذیرش هر چیز غیر از قرآن و تاکید برقوه حافظه و اجتناب از نگارش، بىاقبالى بسیارى از علوم را فراهم آورده بود، اما با گذشت زمان و در پى رشد معرفتى مسلمانان و نیاز مبرم تمدن نوخاسته اسلامى به آموختن و رسیدن به سرچشمههاى اصلى معرفت و علم، مسلمانان ناگزیر به روى آوردن به ترجمه و نقل متون گردیدند.
با استقرار خلافت امویان در شام و نزدیکى آنان به رومیان و تسلط بر مدارس علمى رها (ادسا)، نصیبین، حران و انطاکیه، رفته رفته زمینههاى آغاز حرکت علمى مهیا گردید. خلفاى نخستین اموى با خواندن و شنیدن سرگذشت پر عظمت پیشینیان، به تاریخ علاقمند شدند؛ چنانکه درباره معاویه آوردهاند:
… تا یک ثلثشب به اخبار و ایام عرب و عجم و ملوک آنها و رفتار آنان با رعیت و سیرت شاهان ملل و جنگها و حیلهها و رعیت پرورىشان مىگذشت … هنوز سه یکى از شب مانده برمىخاست و دفترهایى را که سرگذشت اخبار و جنگها و خدعههاى ملوک در آن ثبتبود، مىخواست و غلامان مخصوص که مامور نگهدارى و قرائت دفترها بودند به خواندن آن مىپرداختند و هرشب بر بخشى از اخبار و سرگذشتها و آثار و انواع سیاستمدارىها واقف مىشد. (7)
همین تمایل وافر به اطلاع از اخبار ملوک گذشته (8) موجب شد تا خبرگانى را براى ترجمه و یا قرائت گزیدههایى از متون تاریخى و پزشکى به دربار دعوت نمایند. بنابر قول مشهور، نخستین ترجمه عهد اموى به خالدبنیزیدبن معاویه (م85ه) اختصاص دارد. (9) خالد به دلیل علاقه بسیار به علم و دانش، (10) حکیم آل مروان (11) نام گرفت و با پشتکار فراوان به فراگرفتن علم کیمیا (شیمى) پرداخت و به ترجمه متون علمى از زبان یونانى و قبطى به عربى توجهى ویژه مبذول داشت. (12) عمربن عبدالعزیز در مورد او مىگوید: «در میان بنىامیه مانند خالد زاده نشده است.» (13)
از دیگر خلفاى برجسته اموى که نامى در ترجمه و نقل منابع و یا جمعآورى کتاب از خود برجاى نهاد، عمربنعبدالعزیز است. در مورد اقدامات وى مطالب فراوانى در منابع آمده است، از جمله اینکه او در گنجینه کتابهاى شام، اثرى از علم پزشکى، نوشته قسبن هارون بناعین، (14) یافت که از بهترین کناشهاى (15) قدیمى بهشمار مىآمد. این اثر ارزشمند و بىنظیر که اهرن، ( Heron) نام داشت، توسط ماسرجویه (16) (ماسرجیس) (17) به عربى برگردان شد. عدهاى از خلیفه خواستند تا از آن کتاب رونویسى کرده و آن را منتشر نمایند، اما خلیفه سختگیر راضى نمىشد. سرانجام پافشارىهاى بسیار آنان خلیفه را وادار نمود تا پس از چهل روز اندیشیدن و استخاره کردن، کتاب را عرضه نموده، اجازه طبع و نشر آن را صادر نماید. (18)
اینگونه تردید و تنگنظرى خلفاى اموى نسبتبه علوم، سالیان متمادى آثار ارزشمند و نفیسى را در گنجینهها و کتابهاى آنان متروک باقى نهاد. با این توصیف، از میان مترجمان این عصر مىتوان به صالحبنعبدالرحمن، (19) ماسرجویه (20) سرجونبن منصور (21) تیاذوق، (23) اصطفن قدیم، (24) قیسبنقنانبنمتى، (25) و حسان نبطى (26) اشاره کرد.
نهضت ترجمه در عصر طلایى عباسیان
سقوط خاندان بنىامیه و طلوع اقبال آلعباس دوره جدیدى از تحولات تاریخى، فرهنگى و علمى را در تمامى ممالک تابعه خلافت اسلامى به دنبال داشت. دورهاى که اربابان قلم آن را عصر طلایى اسلام (عصر الاسلام الذهبى)، دوره مدنیت اسلامى، و عصر زرین فرهنگ و تمدن اسلامى نام نهادهاند. (27) انتقال مرکز خلافت از دمشق به مدینة الاسلام بغداد و نزدیکى آن به کانون علمى جندى شاپور و حضور بىشائبه وزیران کاردان و مستشاران با کفایت ایرانى در دربار خلافت اسلامى و علاقه وافر خلفاى نخستین بنىعباس به علم، ادب و فرهنگ پرورى، نهضتبزرگ علمى و فرهنگى جهان اسلام را به بار نشاند.
اگرچه بنیانگذار خلافت عباسیان، ابوالعباس سفاح (132-136ه ) به دلایل متعدد همچون دشوارىهاى عصر استقرار، مقابله با مخالفان و معارضان حکومت نوخاسته، و کوتاهى عمر خلافتش، هرگز نتوانستبه علوم توجهى شایسته مبذول دارد، اما برادر او منصور (136-158ه) به رغم همه مشکلات عصر تثبیت، بهخوبى بر اریکه قدرت سامان گرفت (28) و با بناى شهر بغداد (29) و انتقال مرکز خلافتبه آنجا، دولتى قدرتمند و کارآمد تشکیل داد. علاقه و اعتقاد بیش از حد منصور به تنجیم و احکام ستارگان و طالع بینى موجب شده بود تا بدون اجازه منجمان به کارى دست نیازد. از اینرو با فراخوان سرآمدان نجوم از ایران و هند نام خود را به عنوان نخستین خلیفهاى که منجمان و ستارهشناسان را به دربار فراخواند، (30) رقم زد.
به دنبال این نیاز و توجه خلیفه منجمان و آگاهان به علم ستارهشناسى از ایران و هند به دربار خلافت راه یافتند. در راس این جماعت، «نوبخت منجم»، از اعاظم و بزرگان خاندان مشهور نوبختى (31) قرار داشت که از سرآمدان ستارهشناسى عصر خود محسوب مىشد و داراى زیجها و جداول فلکى مشهورى بود. (32) منصور در ساختن شهر بغداد و انتخاب محل آن، بارها از نظرات نوبخت استفاده نمود. (33) فعالیتبا نشاط و مهارت وى در کار تنجیم، به استمرار حضور خاندان نوبختیان در دربار خلفاى بعدى انجامید. (34)
علاوه براین، ستارهشناسان هندى نیز در دربار منصور آمد و شد داشتند؛ در حدود سال 156 ه که هیاتى از آنان به حضور منصور رسیده بودند، یکى از آنها کتابى به نام «سندهند» 2 با خود داشت که داراى اطلاعات جامعى در مورد نجوم و حساب هندى بود (35) و خلیفه یکى از مترجمان طراز اول دربار به نام ابراهیم فزارى را مامور ترجمه آن نمود. حاصل تلاش ابراهیم کتابى شد با عنوان «سند هند کبیر» (36) که بعدها در عصر مامون، توسط محمدبنموسى خوارزمى خلاصه گردید و تا مدتها اساس زیج منجمان اسلامى بود. (37) به استناد منابع، در همین دوره است که کتابهاى بسیارى از علم نجوم و احکام مربوط به آنها براى عباسیان ترجمه شد. از میان مترجمان آثار ستارهشناسى دربار منصور مىتوان به ابراهیم فزارى (38) و فرزندش محمد (39) و علىبن عیسى اسطرلابى (40) که نام و آوازهاى بس بلند در این عرصه داشتند، اشاره نمود.
علاقه و اشتیاق فراوان منصور به کسب معارف جدید، او را متوجه مرزهاى خارجى خلافت نمود. از اینرو، با اعزام هیاتهایى بلندپایه به دربار قیصر روم، از او خواست تا کتابها و متون قدیمى یونانى را براى وى بفرستد. (41) رومیان هم کتاب اقلیدس و برخى آثار علوم طبیعى (42) و شاید کتاب مجسطى بطلمیوس (43) را به دربار خلافت اسلامى ارسال نمودند. در پى این اقدام، خلیفه عدهاى از دانشمندان و سرآمدان فن ترجمه را مامور کرد تا به برگردان این کتابها به زبان عربى مبادرت نمایند. مسعودى معتقد است که منصور اولین خلیفهاى بود که از زبانهاى بیگانه براى او آثارى به عربى ترجمه کردند؛ (44) درحالىکه ابن ندیم بر این باور است که نخستین ترجمهها به امویان اختصاص دارد. (45)
در هر صورت، از نخستین آثارى که از زبان پهلوى به عربى ترجمه گردید، مىتوان از کتاب «کلیله و دمنه» نام برد. این کتاب ارزشمند از مشهورترین آثار ادبى هندى است که در عهد ساسانیان توسط برزویه طبیب از سانسکریتبه پهلوى برگردان شد، (46) و ابنمقفع در این دوره، یعنى آغاز عصر ترجمه، آن را از پهلوى به عربى ترجمه نمود. (47) علاوه بر آن، کتاب سند هند هم توسط مترجمان عالى رتبه هندى به عربى ترجمه شد. (48) در کنار ترجمه برخى آثار یونانى چون مجسطى بطمیوس (49) و کتاب اقلیدس، تعدادى از کتابهاى ارسطو و همچنین کتاب ارثماطیقى (50) ، (Arithmeetic) و دیگر آثار کهن یونانى نیز به عربى ترجمه شد.
بدینسان، خلافت منصور عباسى فرصتى مناسب براى مؤلفان و اربابان قلم بود تا آنچه را که پیشتر اجازه نگارش و نشر آن را نداشتند، اکنون به رشته تحریر درآورند. از جمله آنان، مورخ نامى «محمدبن اسحاق» صاحب کتاب «المغازى و السیر و اخبار المبتداء» است. بنابر اظهار مسعودى، این کتاب پیش از آن، مدون و معروف نشده بود. (51)
در کنار تلاشهاى بىوقفه محققان علم نجوم و سایر علوم، پزشکان کارآمد نیز در اعتلاى علم پزشکى تلاشى در خور اعتنا نمودند. در میان پزشکان پرکار دربار منصور، جورجیس بن بختیشوع از جایگاه والایى برخوردار بود. او که رئیس دارالعلم و بیمارستان جندىشاپور بود، به دنبال بیمارى صعبالعلاج منصور که پیشتر – در در سال 148ه – بر او عارض شده و اشتهاى او را به شدت کاهش داده و درد شکم امان او را بریده بود، به دربار خلیفه راه یافت. در اندک زمانى وقار، عفت، (52) زبان آورى، کمال ادب و مهارت در طبابتبر هیبت پزشکى نصرانى نزد خلیفه افزود و چیزى نگذشت که از ملازمان نزدیک خلیفه گردید. (53) او در مدت اقامتش در دربار بغداد کتابهاى پزشکى بسیارى را به رشته تحریر درآورد و از آنجا که به زبانهاى سریانى، یونانى، فارسى و عربى به خوبى آشنا بود توانست کتابهاى طبى یونان باستان را براى خلیفه ترجمه نماید. (54) مهارت، حسن سیرت و کاردانى او، حضور فرزندان و نوادگانش را در دربار شش خلیفه عباسى (منصور، هارون، مامون، معتصم، واثق و متوکل) تضمین نمود. (55)
با این توصیف شاید بتوان این ادعا را پذیرفت که منصور نخستین خلیفهاى بود که به طور رسمى به نقل و ترجمه متون کهن علمى توجه کرد، اگر چه این امر غالبا در دو زمینه طب و نجوم خلاصه مىشد. ادامه روند نهضت علمى که منصور آغاز کرده بود همچنان با فرازونشیبهایى جدى در عصر مهدى (158-169ه) دنبال شد. اختلافات مذهبى به همراه درگیرىهاى دینى و گفتوگوهاى جدلى متکلمان (56) در این عصر که بىتردید در نتیجه نفوذ و رواج اندیشههاى مذهبى سرزمینهاى تابعه خلافت عباسى بروز کرده بود، نشاطى تازه به این نهضتبخشید.
با ترجمه بسیارى از آثار فکرى و فلسفى این سرزمینها، بویژه ایران و روم، بازار نشر آرا و عقاید کلامى، مجادلات و مناظرات فرقهاى گرمتر گردید و همین امر موجب شد تا خلیفه، متکلمان و محققان را از اقصى نقاط به دربار دعوت نموده و آنان را به تالیف کتابهاى ضد زندیق تشویق نماید. (57) بدینترتیب نام او به عنوان نخستین خلیفه اهل تحقیق که متکلمین را براى تصنیف آثار کلامى ترغیب مىنمود، رقم خورد. (58) اما از آنجا که بخش عمده حکومت مهدى به تنعم و خوشگذرانى، بذل و بخشش و افزودن به تجملات گذشت، هرگز فرصتى نیافت تا بتواند طرحى را که پدرش در انداخته بود، به غایت رساند. با مرگ او، موسى الهادى به خلافت رسید، اما دوره یک ساله (169-170ه) حکومت او نیز همه در آشوب و التهاب سپرى شد؛ از اینرو، وى نتوانست کمک مفیدى به جریان نهضت ترجمه نماید. لیکن حکومت طولانى هارون الرشید (170-193ه) فرصتى مناسب براى انجام فعالیتهاى فرهنگى ایجاد نمود، هرچند او میراثدار خلافتى از هم گسیخته بود. چنانکه ممالک تابعه یکى پس از دیگرى دچار بحران شده و این بحرانها در برخى نواحى، حاکمیتخلافت اسلامى را به مخاطره انداخته بود؛ براى نمونه، ایران به عنوان وسیعترین سرزمین تابعه خلافت اسلامى، شرایط دشوار و آشفتهاى را مىگذراند و مغربنشینان خلافت اسلامى هم پیوسته در تزلزل بودند و بیزانسیان فرصت طلب نیز مرزهاى شمالى حکومت اسلامى را تهدید مىکردند.
به رغم همه این مشکلات، خلیفه مقتدر که تربیتشده شایستگان و خبرگانى چون خاندان محتشم برمکیان بود، (59) خیلى زود بر مشکلات فائق آمد و به مدد خوشفکرى خود همه آشوبها و هیجانهاى سرزمینهاى تابعه را خاتمه داد و بار دیگر آرامش و صلح را به همه مرزهاى داخلى و خارجى باز گرداند. حضور فعال و همه جانبه مستشاران با کفایت و رایزنان با درایت ایرانى یکى از درخشانترین ادوار تاریخى خلافت اسلامى را بهوجود آورد. دورهاى که نزد محققان به عصر طلایى (عصر الاسلام الذهبى)، عصر زرین فرهنگ و تمدن اسلامى، (60) و روزگار پرنعمت مملکت اسلامى موسوم است. (61) خزانه آکنده از ثروت، (62) صلح و آرامش ناشى از تمرکز قدرت که لازمه انجام امور فرهنگى و علمى است، وجود برمکیان باذوق و صاحب درایت که خود آمیزهاى از فرهنگ و ادب بودند، (63) در اندک زمانى پایتختخلافتبغداد را به شهر افسانههاى هزارویکشب (64) مبدل نمود. تا جایى که مردم به دلیل رونق و رفاه عمومى، این عصر را «ایام عروس» نامیدهاند. (65)
او از سویى درهاى گشوده دارالعلم بغداد، محفلها و انجمنهاى پررونق علم و ادب، مجالس وعظ و مجادلات علمى، فرهیختگان بىشمارى را به سوى مرکز خلافت جلب و جذب نمود. به دنبال حضور بىشائبه این دانشمندان که بىشک از حمایتهاى همه جانبه خلیفه علم دوست (66) بهرهمند بودند، به همراه تلاشهاى بىوقفه برمکیان که خود از طرفداران سرسخت نهضت علمى بهشمار مىآمدند، (67) جریان ترجمه شتابى تازه گرفت.
با شکوفایى اذهان عمومى و توجه مردم به علوم و فنون، علاقهمندى ایشان به کتابهاى علمى پیشینیان افزایش یافت و البته خلیفه هارونالرشید نیز خود از شیفتگان تاریخ ملوک و اکاسره و اخبار گذشتگان بود. همو بعدها متاثر از افکار پزشکان و دانشمندان مقرب دربار خلافت که عمدة از دوستداران منطق و فلسفه محسوب مىشدند و از حکمت هم بهرهاى داشتند، به منطق و فلسفه علاقهمند شد. از اینرو خلیفه در پى کسب آثار علمى، فرمان داد تا در سرزمینهاى فتح شده و یا ممالک تابعه، هر کتابى یافت مىشد، به بغداد منتقل نمایند؛ براى نمونه، پس از فتح عموریه و آنقره (آنکارا) در آسیاى صغیر، کتابهاى بىشمارى بهدست آمد که همگى را به بغداد منتقل کردند (68) و هارون، یوحنابن ماسویه، پزشک و مترجم دربار را براى ترجمه آنها مامور نمود. (69) سیوطى در مورد علاقه هارون به کسب معارف جدید مىنویسد: «نمىشناسم ملکى را که فقط در کسب علم سفر کند بجز رشید.» (70)
این سیاستخلیفه مبنى بر جمعآورى کتاب از زبانهاى مختلف، حضور مترجمان خبره و کارآمد را در دربار ضرورى مىنمود. در پى احساس این نیاز اساسى، مقدمات مهاجرت پزشکان، متکلمان و ادیبان ایرانى، هندى و سریانى به مرکز خلافت فراهم شد. آشنایان و دانایان به فن ترجمه به نقل و ترجمه این آثار مبادرت نمودند. در میان این خیل بىشمار، نخبگانى چون یوحنان ماسویه (71) و حنین ابناسحاق حضور داشتند. در بسیارى از موارد، این خبرگان از جانب خلیفه با میل باطنى به سفرهاى دور و دراز رفته، کتابها و آثار کهن مورد نیاز جامعه علمى آن روز را یافته و براى ترجمه به دربار مىآوردند. (72) نتیجه قطعى این سیاستخلیفه، رونق علمى مرکز خلافت اسلامى بود. همین عامل اساسى مىتوانست از جاذبههایى باشد که جمع زیادى از دانشمندان خواهان علم و حکمت را به دربار بغداد رهنمون سازد. اما بىشک آنچه در ماندگارى و ترغیب و تشویق خبرگان ترجمه براى مارستبیشتر و مستمر مؤثر افتاد، گشاده دستى خلیفه در پرداخت عطایا و هدایاى گران قیمتبه مترجمان بود و شاید همین موضوع، در کنار علاقه محققان و مترجمان به کسب علم، از عوامل مهم و تعیین کننده جلب و جذب و ماندگارى دانشمندان – حتى بهصورت خاندانى – در دربار خلافت اسلامى باشد. براى نمونه، خاندان بختیشوع و یا خاندان نوبخت، خاندان حنین و خاندان شاکر از خدمتگزاران دربار عباسیان بودند که بطور مستمر چند نسل در کنار خلفاى بنى عباس ماندند و نقش مهمى را در نهضت ترجمه و اعتلاى علمى این عصر ایفا نمودند.
بنابر آنچه گذشت، پس از زمانى کوتاه وجود انبوه کتابهاى گسیل شده به مرکز خلافت، به همراه رواج کاغذ (73) که از مهمترین پدیدههاى این عصر بهشمار مىآید و به دنبال آن، ترجمهها و نسخههاى متعددى که رونویسان (نساخان و وراقان) از آنها تهیه مىکردند، تاسیس مکانى براى حفظ و نگهدارى آنها را ضرورى نمود. از اینرو کتابخانهاى عمومى در مکانى فراخ با درهاى گشوده و اتاقهایى مملو از کتاب به نام «بیت الحکمه» بنیان نهاده شد (74) تا علاوه بر حفظ آثار مکتوب، جایگاه مناسبى براى مطالعه محققان و طالبان علم باشد. اگرچه هنوز میان محققان براى معرفى نخستین مؤسس آن اختلاف نظر وجود دارد، اما بنابر شواهد و قراین موجود، نخستین گامهاى بنیان این مؤسسه بزرگ علمى در عهد هارون برداشته شد (75) و بعدها در عصر مامون با بذل عنایت وى و تلاش صاحبان اندیشه به عنوان نخستین فرهنگستان بزرگ علمى طراز اول جهان اسلام مشهور گشت.
مرگ ناگهانى هارون در توس (193ه) نه تنها خلافت اسلامى را به لحاظ سیاسى دچار بحران نمود، بلکه وضعیت اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى ممالک تابعه را نیز مختل کرد. بخشى از این نابسامانى و آشفتگىها محصول تردید خلیفه در واپسین سالهاى خلافت وى براى تعیین جانشین بود. نتیجه این تردید به نزاع خاندانى براى کسب قدرت میان وارثان خلافت انجامید. فاتح این رقابت کسى جز مامون، خلیفه مقتدر عباسى، نبود؛ شخصیتى که با پشتیبانى و رایزنىهاى وزیر ایرانى خود، فضل بن سهل ذوالریاستین (76) – ریاستبر دیوان قلم و شمشیر (77) – توانست رقیبان را کنار زده، چون فاتحى بىرقیب بر مسند خلافت تکیه زند.
سیاستهاى خاص مامون به همراه ویژگىهاى بارزى چون خوش فکرى، گشاده دستى، دور اندیشى، علم دوستى، (78) فرهنگپرورى، تحملآراى مخالف و تسامح در پذیرش افکار دیگران، دورهاى درخشان و کمنظیر را در تاریخ اسلام در سدههاى نخستین بهوجود آورد. نکته قابل توجه حکومت چندین ساله وى در خطه دانشپرور مرو (79) و در دامان دانشمندان و فضلاى این از مداین به مرو برده بود، (81) توجه کامل او به علوم مختلف بود و البته هرگز نبایستى آموزههاى او از محضر علىبن موسى الرضا را نادیده گرفت، چه این خود یکى از مهمترین موضوعاتى بود که مىتوانست در بینش باز خلیفه مؤثر باشد.
بازگشت مامون به بغداد فصلى نوین در تاریخ عباسیان گشود. حضور وى در دارالخلافه بغداد همزمان با تکوین مذهب اجتهادى شیعه و رواج مکتب فکرى و کلامى معتزله، رونقى تازه به جریان علمى بخشید. شرایط موجود حاکم بر مرکز خلافت اسلامى، مامون را به سوى گرایشهاى معتزلى رهنمون ساخت و چیزى نگذشت که به مدد مطالعات پیشین او در مرو پیرامون موضوع راى و قیاس، علاقهمندى وى به مباحث علمى، فلسفى و کلامى دوچندان شد و در نتیجه، از طرفداران سرسخت مکتب اعتزال گردید. (82) در پرتو این تمایلها به گردآورى علما و متکلمان و فراخوان آگاهان به زبان عربى، دانایان به فلسفه و علوم اوائل از اقصى نقاط مبادرت نمود (83) و بدین وسیله روح تازهاى از کمالطلبى و علم جویى را در کالبد جامعه اسلامى دمید. مسعودى در این باره آورده است:
[مامون] در آغاز کار به علت نفوذى که فضل بن سهل و دیگران در او داشتند در احکام و قضایاى نجوم مىنگریست و تسلیم مقتضیات آن بود و روش شاهان قدیم ساسانى چون اردشیر و دیگران را گرفت و به خواندن کتابهاى گذشته کوشید و مطالعه بسیار کرد و مطالب آن را دانست و وقتى کار فضل بن سهل چنان شد که معروف است و مامون به عراق آمد، از اینهمه روى گرداند و به توحید و وعد و وعید اعتقاد پیدا کرد و با متکلمان نشست و بسیار کس از جدلیان معروف چون ابوهذیل محمدبن هذیل علاف (84) و ابواسحاق ابراهیم بن سیار نظام (85) و دیگران که موافق یا مخالف آنها بودند به وى تقرب یافتند و فقیهان و ادیبان به مجلس او نشستند و آنها را از ولایات بیاورد و مقررى داد و مردم به تحقیق و نظر راغب شدند و بحث و جدل آموختند و هرگروه کتابها در تایید مذهب و گفتار خویش تالیف کردند. (86)
با توسعه فضاى باز فرهنگى آمیخته با تسامح مذهبى، فراهم آمدن زمینههاى ابراز عقاید و اظهار نظرهاى فرهنگى و مذهبى به همراه رواج روحیه خردگرایى و آزاد اندیشى و شکوفایى شخصیت انسانى در محیطى مناسب و پرجنبوجوش علمى و فرهنگى که البته رونق اقتصادى نیز بدان دامن مىزد، بغداد به دارالعلمى افسانهاى و مدینهاى فاضله با همه ویژگىهاى خاص خود مبدل شد، تا آنجا که شافعى در اواخر قرن دوم درباره آن مىنویسد: «هرکس بغداد را ندیده نه جهان را دیده است و نه مردم جهان را». (87)
گرایشهاى اعتزالى خلیفه و رونق مجالس علمى و فلسفى، ترجمه و تالیف کتابهاى بىشمارى را در رد یا اثبات نظریهها و آراى طرفین مخالف یا موافق در پى داشت. خلیفه نیز براى تثبیت آراى معتزله و شاید هجوم شبهات وارد شده به عقاید اسلامى، فرمان داد تا بسیارى از تالیفات فلسفى بویژه آثار ارسطو، جمع آورى شده و به عربى ترجمه شوند. هرچند برخى از منابع، دلیل این اقدام و توجه او را خواب مشهور مامون و هم صحبتى وى با ارسطو طالیس مىدانند، (88) اما هرچه که باشد، شکى نیست که خلیفه در ترجمه کتابهاى فلاسفه یونان تلاش قابل توجهى مبذول داشت و در این راه از هیچ بخششى دریغ نکرد. (89) گاهى گشاده دستى وى به حدى مىرسید که هم وزن کتاب ترجمه شده طلا مىبخشید. (90) بىتردید همین سیاست گشاده دستى و بخشش هدایا به دانشوران و مترجمان (91) آثار کهن علاوه بر جذب آنان به دربار خلافت، سبب ماندگارى ایشان در بیت الحکمه مىشد. (92)
ناگفته پیداست که این رفتار مامون تاثیر مستقیمى بر اطرافیان، دربارىها، ثروتمندان و صاحب نفوذان دولت عباسى داشت؛ (93) چه آنها نیز به تبع خلیفه به ترجمه کتابهاى کهن پزشکى، نجوم و فلسفه علاقه نشان مىدادند و با تکریم دانشمندان و ایجاد شرایط مطلوب براى محققان و مترجمان، به حرکت و نشاط علمى سرعتبیشترى مىبخشیدند. همین امر موجب تشدید روند مهاجرت مترجمان چیرهدست و دانایان زبان و ادبیات عربى، ایرانى، یونانى، سریانى و هندى به دارالعلم بغداد شده بود. اما این روند چندان به طول نیانجامید، زیرا آزادى اندیشه و تسامح ظاهرى خلیفه نسبتبه سایر عقاید که تا حدود زیادى به حضور فعال نسطوریان، یعقوبیان، زرتشتیان، صابئین و برهمنها در مرکز خلافت اسلامى دامن زده بود، با سیطره کامل معتزله و تبعیت محض خلیفه از آراى آنان به پایان رسید و سرفصل نوینى در تاریخ این عهد گشوده شد. به عبارتى، از این دوره به بعد ظواهر افول نهضت ترجمه نمایان شد؛ مجالس مناظرات علمى با حضور اندیشمندان معتزله اداره مىشد؛ هرجا محفل گفتگو یا نشستى آزاد منعقد مىشد، جدل که از مهمترین ابزار معتزله بود، پیروز و کامیاب عرصه مجادلات و مناظرات علمى بود. (94)
با همه این مطالب، از آنجا که تجهیز کتابخانه بیت الحکمه و دستیابى به کتابهاى ارزشمند علمى سایر سرزمینها در سرلوحه سیاست مامون قرار داشت، با ارسال نامههایى براى سران و حاکمان سرزمینهاى روم، (95) قبرس، (96) صقلیه (سیسیل) (97) و خراسان، از آنها خواست تا کتابهاى قدیمى بویژه آثار فلسفى را براى او ارسال دارند. هرچند گاهى مقاومتهایى از سوى حاکمان این سرزمینها صورت مىگرفت، اما در نهایت کتابهاى زیادى به دربار خلافتبغداد گسیل شد؛ به عنوان مثال، از روم حدود نجبار شتر کتاب (98) و از خراسان صد بار شتر کتاب (99) به بغداد رسید. در میان کتابهاى اهدایى رومیان، کتابهاى فلسفى مشاهیر یونان باستان (100) و همچنین آثارى از طب و نجوم و هندسه از جمله کتاب اقلدیس (101) وجود داشت. خلیفه نیز بهترین مترجمان دربار چون حجاج بن یوسف بن مطر، یوحنابن بطریق و حنینبناسحاق را مامور ترجمه آنها کرد. (102)
با ورود این آثار نفیس و ارزشمند به مرکز خلافت و آشنایى دانشمندان با ذخایر علمى بیگانگان، بسیارى از محققان براى یافتن سایر کتابهاى کهن راهى سرزمینهاى دوردستشدند تا خود به آنچه در نظر داشتند دستیابند. یوحنابن بطریق (103) و حنین بن اسحاق (104) و قسطابن لوقا (105) در سرلوحه این جماعتبودند. قفطى در تایید این مطلب آورده است: «بعد از این سایر مردم به جستجوى امثال آن کتب افتادند و هر یک به وسیلتى چیزى از آن بهدست آوردند تا رفته رفته قدر کثیرى از آن کتب در بلاد اسلام شایع گردید.» (106)
سیاست جمعآورى کتب و آثار علمى از اقصى نقاط و گردآورى مجموعههاى اهدایى حاکمان به رونق بیش از پیش نهاد علمى و تحقیقاتى بیت الحکمه انجامید. میراث فرهنگى یونانیان، ایرانیان و هندیان و سریانىها یکجا گرد آمد و با ترجمه بسیارى از آنها، و با توجه به سیاستخلیفه مبنى بر تشویق و ترغیب مردم براى مطالعه آثار ترجمه شده، تحول علمى عمیقى در جامعه اسلامى پدید آمد. یکى از مهمترین نتایج ورود این آثار و ترجمه آنها به زبان عربى، ایجاد مسائل و سؤالات زیادى در اذهان عامه مردم بود که البته حضور دانشمندان سایر ادیان نیز براین موضوع دامن مىزد. به دنبال چنین شرایطى، بازار مجالس علمى و مناظرات فلسفى گرمتر شد. خلیفه خود نیز نقش فعالى را در برپایى اینگونه مجالس برعهده داشت، تا آنجا که هر هفته روزهاى سهشنبه مجلس مناطرات فلسفى مىآراست و علما و محققان و متکلمان را دعوت مىکرد تا در حضور او به مناظره و گفتگو بنشینند. (107) برخى محققان، مشوق مامون در راهاندازى اینگونه مجالس مناظره را استاد وى، ابوهذیل محمدبن هذیل علاف، از معتزلیان طراز اول، مىدانند. (108) وى که از مشهورترین جدلیان عصر مامون به شمار مىآید، داراى بهترین مجالس مناظرات فلسفى بود و در این مجالس توانسته بود تعداد زیادى از پیروان مذاهب دیگر را به دین اسلام دعوت نماید. (109)
البته در اینکه مشوق اصلى مامون در راهاندازى چنین مجالسى ابوهذیل بوده است جاى شک و تردید است، زیرا طبق اسناد موجود، مجالس علمى مامون سابقهاى طولانى داشت، چه او بیشتر هنگام اقامت در نیشابور و مرو به تشکیل چنین مجالسى مبادرت نموده بود. (110) آوردهاند که: گاهى در این مجالس علىبن موسىالرضا نیز شرکت مىجست و با نمایندگان نصارا، ثنویه و زنادقه به بحث و گفتگو مىنشست. (111)
شایان ذکر است که این مناظرات تنها اختصاص به خلیفه و دربار وى نداشت، بلکه همه جاى جامعه اسلامى، از مسجد گرفته تا بازار، مىتوانست محلى براى گفتوگوهاى علمى و مناظرات جدلى باشد. گاه اهمیتحضور در این مجالس به حدى مىرسید که برخى مسائل عاطفى دانشپژوهان را نیز تحتالشعاع قرار مىداد؛ به عنوان مثال، آوردهاند که: «دانشجویى فرزندى دلبند را از دست داد، کسى را گفت تا به خاکش بسپارد، از ترس اینکه مبادا یک نشست از درس استاد و بهرهگیرى از محضر او را از ستبدهد.»
بدیهى است ثمره مهم چنین عصرى اعتلاى اندیشه اسلامى بود. یکى از مهمترین نتایج ورود اندیشهها به عالم اسلام و تلاش و مساعى معتزلیان و مناظرات آنان با مخالفان، پیدایش و رواج علم کلام بود. از این پس متکلمان مجهز به منطق و استدلال و دلگرم به حمایتهاى خلیفه، در عرصه مناظرات و انجمنهاى علمى حاضر شده و به نشر علوم عقلى مىپرداختند. بدینگونه آنچه را که منصور و هارون آغاز کرده بودند، مامون با شور و اشتیاق به انجام رسانید و عصر طلایى ترجمه و تالیف در عهد او به بار نشست.
با مرگ مامون از شتاب رو به رشد نهضت ترجمه کاسته شد و عصر معتصم (218-227ه) در حالى سپرى گردید که رقابت عناصر ترکنژاد با صاحب نفوذان ایرانى و عرب عرصه را بر دانشمندان تنگ نموده بود. با وجود حضور بسیارى از مترجمان طراز اول در این عصر، بیتالحکمه دیگر رونق روزگار مامون را نداشت. بىتدبیرىهاى متعصم و عدم رغبت او به علم (112) از یک سو، و انتقال مرکز خلافتبه سامرا (113) از دیگر سوى، تا حدود زیادى از شکوه دارالعلم بغداد کاست. نخستین بازتاب آشفتگىهاى این عصر در نهضت ترجمه متجلى گشت. از این دوره به بعد تا عصر متوکل که چراغ تابان نهضت علمى به خاموشى گرایید، بسیارى از دانشمندان به اقصى نقاط مهاجرت نمودند و کانون فرهنگ بغداد از هم پاشیده شد. افول اقبال علمى بغداد، رونق سایر مراکز و دربار فاطمیان مصر را به دنبال داشت. (115) حکومت کوتاه واثق (227-232ه) هم نتوانست مشکل انحطاط علمى بغداد را حل نماید. تا اینکه حکومتبه متوکل عباسى رسید. به رغم همه سختگیرىها و تعصبات مذهبى خلیفه سنى،بار دیگر بیتالحکمه به مدد مترجمان عالى رتبهاى چون حنین بن اسحاق و فرزندان و شاگردانش حیاتى دوباره یافت.
اگر چه آثار انحطاط علمى در دوره متوکل به خوبى قابل تشخیص است، اما بنابردلایلى شاید بتوان عصر وى را دوره بهترین و منسجمترین ترجمهها دانست، زیرا کارآموزان ترجمه و مترجمین نوپاى عصر مامون در این دوره به کمال رسیده بودند و ترجمههاى بسیار خوبى به بازار علم عرضه مىکردند و هم اینان فرهنگستان بیتالحکمه را براى مدت کوتاهى رونقى قابل توجه بخشیدند.
با این وجود، سیاست نادرست و ممانعت از راه اندازى مجالس مناظره، از یک سو، و مجازات مجریان و کسانى که در این امر تلاش مىنمودند، از سوى دیگر، علاوه بر درهم پیچیدن طومار عصر آزاد اندیشى مامون، موجبات رنجش مترجمان طراز اول و یا مهاجرت آنان از مرکز خلافت را فراهم آورد. (116) همین امر به همراه سایر عوامل سیاسى، فرهنگى که میراث عصر معتصم بود، ارکان فرهنگى جامعه اسلامى را سست نمود و عصر طلایى نهضت علمى اسلامى به خاموشى گرایید.
معرفى ادوار نهضت ترجمه در عصر عباسیان
بیشتر محققان، سیر تحول نهضت علمى عصر عباسیان را به سه دوره تقسیم نمودهاند. در میان این سه دوره، تنها عصر هارون و مامون عباسى بود که به دلیل ویژگىهاى خاص خود، به عصر طلایى اسلام موسوم گشت. عصرى که در آن جهشى عظیم براى انتقال علوم از دیگر ممالک به جهان اسلام صورت گرفت و بخش عظیمى از آثار مکتوب پیشینیان به زبانهاى سریانى و عربى ترجمه، شرح و تفسیر گردید. سرآمدان این نهضت که از ابتدا در جریان نهضت علمى حضور داشتند، عمدة تا پایان عصر متوکل به حیات علمى خود ادامه دادند و با مرگ آنان و روى کار آمدن برخى خلفاى نالایق که شاید توجهى به پیشبرد علوم نداشتند، جریان عظیم علمى رو به افول نهاد. با این توصیف سه دوره سابقالذکر عبارتنداز:
دوره نخست: از خلافت منصور آغاز و به وفات هارونالرشید (از سال 136 تا 193 ه) ختم مىشود. با توجه به شرایط خاص این دوره مىتوان ادعا نمود که نخستین گامهاى نهضت ترجمه در این عصر برداشته شد. یکى از ویژگىهاى این عصر حضور بىشائبه پزشکان، منجمان و برخى ادیبان در دربار خلافت اسلامى و توجه بیش از پیش خلفا به تنجیم، پزشکى، سیاست، قصص و سیر است. از اینرو غالب آثارى که در این دوره ترجمه شدهاند، مربوط به علم نجوم، پزشکى و سیرالملوک بود. در این میان، کتابهاى بقراط، جالینوس و آثار هندى و ایرانى بسیارى به عربى ترجمه گردید.
طبقه اول مترجمان برجسته در این عصر عبارتنداز:
نوبخت منجم: در پى علاقه و اعتقاد منصور به تنجیم، طالعبینى و پیشگویى، خاندان نوبخت که از سرآمدان و نامآوران علم نجوم بودند به دربار خلافت راه یافتند و در اندک زمانى، وى (نوبخت) و پسرش ابوسهل از موقعیتخوبى در دربار برخوردار شدند. نام اصلى ابوسهل، طیما ذاه ماباذار خسرو ابهشاذ بود و منصور نام او را به ابوسهل برگرداند. (117) چنانکه آوردهاند، منصور هنگام بناى شهر بغداد، از مشاوره نوبخت کمال بهره را برد. (118) خاندان نوبختى هم چون دیگر خاندانهاى ایرانى به قدر سهم خویش در نهضت ترجمه خدمتهاى قابل توجهى ارائه کردند و کتابهاى بسیارى را از فارسى به عربى ترجمه نمودند. (119)
عبدالله بن مقفع (روزبه): یکى از برجستهترین چهرههاى ایرانى در نهضت ترجمه است. قفطى در مورد او مىگوید: «اول کسى است در ملت اسلامیه که همتبر ترجمه کتب منطقیه گماشت». (120) وى ترجمه کتابهاى منطقى ارسطو یعنى: قاطیغوریاس (مقولات عشر)، بارى ارمنیاس و انولوطیقا (تحلیل قیاس) را به ابن مقفع نسبت داده است. (121) با وجود شبهاتى که در انتساب این ترجمهها به ابن مقفع وجود دارد، (122) هرگز نبایستى توانایىهاى وى را نادیده گرفت. تسلط او به زبان پهلوى و کارآمدى وى در امر ترجمه به زبان عربى بر هیچ اهل علمى پوشیده نیست. ابنابىاصیبعه ترجمههاى او را ستوده و آنها را نزدیک به اصل مىداند. (123)
از میان برجستهترین آثار ادبى این عصر، کتاب کلیله و دمنه (124) (کلیگ و دمنگ) است که از مشهورترین کتابهاى هندى به زبان سانسکریتبه شمار مىآید. این کتاب که پیشتر در عهد ساسانیان توسط برزویه طبیب از سانسکریتبه پهلوى برگردان شده بود، در آغاز عصر نخست نهضت علمى، توسط ابنمقفع از پهلوى به عربى ترجمه شد. علاقه برمکیان، بویژه جعفر و یحیى بن خالد، به حفظ محتویات این کتاب موجب شد تا ابان بن عبدالحمید بن لاحق ترجمه عربى ابن مقفع را به شعر تنظیم نماید (125) و با اهداى آن به جعفر برمکى یکصد درهم جایزه بگیرد. علاوه بر این، یحیى بن خالد بابت این اقدام به او سیزدههزار دینار و فضل بن یحیى به او پنجهزار دینار جایزه اعطا نمود. (126) این کتاب منظوم داراى چهارده هزار بیتشعر بود (127) که در مدت سى ماه به نظم درآمد. (128) ترجمه گرانمایه ابن مقفع به عنوان نمونهاى عالى از ادبیات کهن تا به امروز در مدارس جهان تدریس مىشود.
از دیگر آثار این مترجم ایرانى، ترجمه «خداینامه» از پهلوى به عربى است. با توجه به موضوع این کتاب که شرح حال شاهان ایرانى بود، ترجمه آن، «سیر ملوک العجم» نام گرفت. علاوه بر این، ترجمه کتابهاى دیگرى چون آیین نامه، مزدک، التاج فى سیرة انوشیروان، الادب الکبیر و الادب الصغیر و الیتیمیه نیز به او منسوب است. (129)
جورجیس بن بختیشوع (148-152ه): رئیس بیمارستان و دارالعلم جندى شاپور، پزشک و مترجم دربار منصور عباسى بود. (130) به برکتحضور طولانى مدت وى و فرزندان و نوادگانش (131) در دربار خلافت عباسى مقدمات اصلى تکوین و تکامل علم پزشکى و همچنین نخستین مراحل نهضت ترجمه فراهم آمد، زیرا جورجیس نخستین کسى است که آثار پزشکى یونانى را به سریانى ترجمه نمود. (132)
ابواسحاق ابراهیم بن حبیب فزارى: از منجمان و مترجمان دربار منصور بود. (133) نام و آوازه بلند وى بیشتر به سبب اختراع تجهیزات نجومى بود؛ چنانکه ابن ندیم وى را نخستین مخترع اسطرلاب در اسلام معرفى نموده است. (134)
تئوفیل منجم: از مارونیان جبل عامل بود و در عهد مهدى به بغداد آمد. تسلط وى به زبان یونانى و آگاهى کافى او به پیچیدگىهاى زبان عربى موجب شد تا کتابهاى بسیارى را در نهایت فصاحت از یونانى به سریانى ترجمه نماید. (135)
یوحنا بن ماسویه نصرانى: از قدیمىترین و مشهورترین دانشمندان سریانىنژاد است. مهارت در پزشکى و نیز ویژگىهاى فردى او به مدد عمر طولانى وى (م234ه) موجب شد تا در دربار خلفاى عباسى، از رشید تا متوکل، از اقبال بالایى برخوردار شود. (136) به دلیل آگاهى و تسلط یوحنا به زبانهاى یونانى و سریانى، عهدهدار امر ترجمه بیشتر کتابهایى که از فتح عموریه و آنقره و برخى از نواحى آسیاى صغیر و سرزمین روم به مرکز خلافت اسلامى مىرسید، شد. مقام و اعتبار یوحنا نزد هارون بسیار زیاد بود، تا حدى که وى ضمن دارا بودن مشاغل متعدد علمى، مدتها عهده دار منصب ریاست درالترجمه دربار بود. (137) براساس گزارش منابع، محافل علمى یوحنا از کهنترین مجالس بحث و مناظراتى بود که از همه اصناف و طبقات در آن گرد مىآمدند. متکلمان، فیلسوفان، صاحبان اندیشه و حکمت، منجمان و پزشکان عالى رتبه با افتخار در این انجمن علمى شرکت جسته و به بحث و گفتگو مىپرداختند. (138) حاصل حضور پرثمر او در بیت الحکمه، ترجمه و تالیف کتابهاى بى شمارى بود که منابع موجود اسامى تعداد زیادى از آنها را ثبت کردهاند. (139) اما اقدامات علمى و فرهنگى او به همین مقدار خلاصه نشد، بلکه او با همتبسیار به ربیتشاگردانى چون حنین بن اسحاق پرداخت که بعدها هریک منشا خدمات مهمى در نهضت ترجمه شدند.
علان شعوبى: علان، یا غیلان بن حسن الوراق، معروف به شعوبى، از نزدیکان و ملازمان دربار برمکیان بود. وى مدتها در بیت الحکمه هارون و سپس مامون، به امر خطیر نساخى و رونویسى آثار متعدد مشغول بود. (140) علاقه و تخصص او بیشتر به تالیف کتابهاى انساب و مثالب و یا ثبت تاریخ منافرات و مناظرات عرب بود. (141) در این آثار، کانون توجه او به هتک حرمت عرب جاهلى و ذکر مثالب قبائل آنان بود؛ به عنوان مثال، او کتاب مثالب قریش، مثالب تیمبنمره، مثالب بنى اسد، مثالب عبدالدار بن قصى، مثالب بن عدى و … (142) را به رشته تحریر درآورد. همین تعصب و ضدیتبا اقوام عرب موجب شد که او را شعوبى بنامند.
فضل بن نوبخت: یکى از خاندان محتشم نوبختیان است. بنابر نقل منابع، وى از ائمه متکلمین و از مشهورترین آنها بهشمار مىرفت. در عصر هارون متولى خزانه کتب حکمتبود (143) و کتابهاى بىشمارى را از فارسى به عربى ترجمه نمود. (144)
بختیشوع بن جورجیس: او نیز چون پدرش پزشکى حاذق بود و در دربار هارون علاوه بر طبابت، در عرصه ترجمه نیز خدمات شایان توجهى را عرضه نمود. (145) یکى از فرزندان او جبرئیل نام دارد که به دلیل تبحر و مهارت در حرفه پزشکى با حمایتبرمکیان به دربار هارون راه یافت (146) و تا عصر مامون در آنجا باقى ماند.
قفطى ضمن معرفى او، به طور مفصل گزارش مالى و سیاهههاى دریافتى شگفتآور او را ثبت نموده است. (147) جهشیارى به نقل از جبرئیل آورده است که او بارها به مامون مىگفت: «این رفاه و نعمت نه از تو و نه از پدرت به من رسیده است، بلکه آن را از یحیى بن خالد و فرزندانش دارم.» (148) اما دلیل این امر هرچه که باشد افزون بر شگفتى، حکایت از جایگاه بالا و والاى پزشک نصرانى در دربار هارون و مامون دارد.
گفتنى است در کنار پزشکان، منجمان و مترجمان ایرانى، سریانى و قبطى، جمع بسیارى از دانشمندان هندى نیز در دربار هارون حضور داشتند. این گروه که با اشاره برمکیان به بغداد آمده بودند، در امر ترجمه آثار هندى و سانسکریتبه عربى فعالانه شرکت داشتند و منشا انتقال علوم هندى به جهان اسلام شدند. از میان آنان مىتوان به صالح بهله هندى، بازیکر، قلیرفل سندباز، (149) منکه هندى، (150) کنکه هندى (151) و ابندهن – پزشک دربار هارون (152) که در بیمارستان برامکه هم مشغول خدمتبود (153) اشاره نمود.
دوره دوم: از سال 198 تا سال 300 هجرى قمرى را در بر مىگیرد. این دوره طولانى با خلافت مامون آغاز و به خلافت مقتدر ختم مىشود. برخى محققان تمام این دوره را عصر طلایى نامیدهاند، (154) حال آنکه با توجه به قراین تاریخى، در اواخر خلافت مامون و با روى کار آمدن برخى خلفاى بىتدبیر و بىتوجه به علوم چون معتصم و واثق، نشانههاى ضعف دولت عباسى و البته نهضت ترجمه نمودار شده بود.
از مهمترین ویژگىهاى این عصر توجه خلفا به علوم عقلى و مباحث کلامى و فعالیت متکلمان معتزلى است. حضور فعال صاحبان اندیشه و متکلمان برجسته، بازار مجالس خطابه، مناظره و مباحث علمى را در بغداد گرمتر نموده بود. جانبدارى و حمایتخلیفه از برپایى چنین مجالسى، بر رونق این مناظرات افزود. از اینرو توجه بیشتر مترجمان به کتابهایى معطوف بود که در حوزه علوم عقلى نگاشته شده بودند؛براى نمونه، عمده آثار ارسطو و بخشى از کتابهاى افلاطون با زمینه و محتواى منطق و فلسفه ترجمه و تفسیر گردیدند.
سرآمدان فن ترجمه در این عصر بسیارند. مهارت، تسلط به زبانهاى زنده آن عصر، علاقه و پشتکار از ویژگىهاى بارز مترجمان دوره دوم است. بىشک معرفى همه آنها در حوصله این گفتار نیست، لذا به رسم اختصار تنها به گزیدهاى از این نخبگان ترجمه اشاره خواهد شد:
حنین بن اسحاق (م 260ه): وى ملقب به ابى زید العبادى و از نسطوریان مقیم بغداد بود که در علم پزشکى و فن ترجمه و تالیف از سرآمدان عصر خود به شمار مىآمد. قفطى در مورد او مىنویسد:
طبیبى بوده صاحب نظر در تالیف و علاج، در صناعت کحال ماهر، در لسان یونانى و عربى فصیحى بارع و شاعرى نادر و خطیبى زبان آور، از مترجمین کتب حکمت (از سریانى به عربى) به جودت نقل و ترجمه ممتاز. (155)
سالها شاگردى در محضر بزرگى چون یوحنابن ماسویه (156) او را عالمى وارسته گردانید، اما روح لطیف و نقاد وى توهین استاد را به اهل حیره نپذیرفت و پس از مدتها کسب فیض و شاگردى، از محضر یوحنا کناره گرفت و براى یادگیرى زبان یونانى به دیار غربتشتافت و پس از مدتى با کولهبارى از تجربه و آثار علمى یونان به بغداد باز گشت و به ترجمه متون یونانى مشغول شد. (157)
حنین علاوه بر اشتغال به طبابت و کار مترجمى، چشم پزشکى حاذق بود. تسلط او به زبانهاى سریانى، عربى و یونانى (158) موجب شده بود تا در ترجمه آثار کهن به افتخارات بىشمارى نائل آید و در اندک زمانى منصب ریاست دارالترجمه یا امین الترجمه دربار را به خود اختصاص دهد. (159) از آنجا که در شعر و زبان آورى هم تبحر فراوانى داشت، بیشتر کتابهایى که به عربى و حتى سریانى ترجمه نمود، از شیوایى و فصاحتبالایى برخوردارند. (160) در دارالترجمه مامون، نویسندگان و مترجمان زیادى زیر نظر او به امر ترجمه مشغول بودند که از میان آنها مىتوان به موسىبن خالدترجمانى، (161) اصطفن بن بسیل، (162) حبیش بن حسن اعسم، یحیى بن هارون (163) اشاره نمود. کارنامه فرهنگى حنین گواهى بر پرکارى و تلاش بىوقفه اوست. (164)
تخصص او در امر پزشکى موجب شد تا بیشتر کتابهاى بقراط که توسط جالینوس تفسیر شده بود را به عربى و سریانى ترجمه نماید. (165) برخى از کتابهاى طبى بقراط عبارتنداز: عهد بقراط (ترجمه به سریانى)، کتاب الفصول (نقل به سریانى براى محمد بنموسى خوارزمى)، کتاب الکسر (نقل به سریانى براى محمدبن موسى)، تقدمه المعرفه، قاطیطیون (نقل به سریانى براى محمد بن موسى)، الماء و الهواء، و طبیعة الانسان. از میان انبوه کتابهاى طبى جالینوس نیز که توسط حنین ترجمه شد مىتوان به این موارد اشاره نمود: کتاب علل الصوت الحرکات المجهوله، افضل الهیئات، سوء المزاج المختلف، الادویه لمفرده، المولود لسبعة اشهر (نوزاد هفت ماه)، محنه الطبیب، مداواه الامراض و …. (166)
حنین بارها به یونان سفر کرد و هربار با خود کتابهاى ارزشمندى را براى ترجمه آورد، تا اینکه پس از باز گشت از آخرین مسافرتش به بغداد، از ملازمان خاندان محتشم موسى بن شاکر گردید و آنها وى را به ترجمه کتابهاى یونانى ترغیب و تشویق فراوان نمودند. بنابر نقل منابع، او باقى عمر پربرکتخود را در راه ترجمه، تفسیر و تالیف صرف نمود. (167) از اینرو به حق او را شیخ المترجمین نام نهادهاند. (168) خلف شایسته او، فرزندش اسحاق، راه پر صعوبت پدر را ادامه داد و با ترجمه بسیارى از کتابهاى یونانى و سریانى به عربى، (169) بویژه کتابهاى فلسفى حکماى یونانى، از نام آوران عصر خود گردید. (170)
ابویعقوب بن اسحاق کندى: ملقب به فیلسوف عرب، از مشهورترین دانشمندان و سرآمدان عصر عباسى است که بیشتر دوران حیات پربرکت او در دوره نهضت ترجمه گذشت. مهارت او در پزشکى، شیمى، فلسفه، تاریخ و جغرافیا به همراه تسلط بر متون حکمتیونانى، فارسى و هندى چیزى نیست که از کسى پوشیده باشد. قفطى در این مورد مىنویسد:
یعقوب مذکور در ملت اسلامیه، به تبحر در فنون حکمتیونانیه و فارسیه و هندیه مشهور و معروف و به معرفت احکام و سایر علوم ممتاز و فیلسوف عرب بوده. یافت نشد در ملت اسلام کسى که از غایت مهارت در علوم فلاسفه مستحق اسم فیلسوف شده باشد بغیر یعقوب. (171)
همین مهارت و تسلط بر علوم مختلف موجب شد تا مدتها به عنوان ریاست دارالترجمه دربار مامون به کار گمارده شود.
دستاورد حضور فعال او در بیت الحکمه به همراه علاقه و توجه بسیارش به امر ترجمه و تالیف، آثار بىشمارى است که اسامى آنها را ابن ندیم و قفطى در هفت صفحه فهرست کردهاند. موضوع این آثار عبارتند از: منطقیات، حسابات، کریات، موسیقیات، نجومیات، هندسیات، فلکیات، طبیبیات، احکامیات، جدلیات، نفسانیات، سیاسیات، احداثیات، ابعادیات، تقدمیات و انواعیات. (172)
علاقه و اهتمام بسیار کندى به فلسفه، (173) او را به سمت راه اندازى نخستین مرکز تعلیم فلسفه رهنمون ساخت. (174) به برکت وجود همین مدرسه وى توانستشاگردان بزرگى را تربیت نماید. از بارزترین دانش آموختگان مکتب کندى، ابوحمدبن طیب، قویرى و ابن کرنیب ابواحمد حسین بودهاند. (175) علاوه بر این، در کنار او همواره شاگردان و کاتبانى حضور داشتند که دستنوشتهها و یا اقوال او را جمعآورى مىکردند. از میان مشهورترین آنها مىتوان به حسنویه، نفطویه، سلمویه و رحمویه اشاره نمود. (176)
حبیش بن حسن اعسم نصرانى: از شاگردان و تربیتیافتگان و همکاران حنین بن اسحاق و به روایتى خواهرزاده او بود. (177) وى پزشکى حاذق و مترجمى دقیق بود. دقت نظر، ویژگىها و شایستگىهاى فردى و تبحر در امر نقل و ترجمه موجب شده بود تا نزد استاد و مرادش حنین از جایگاه والایى برخوردار شود. قفطى در مورد او مىنویسد:
گویند از سعادتهاى حنین یکى صحبتحبیش بود. زیرا که اکثر آنچه در واقع نقل حبیش استبه حنین منسوب مىدارند، چنانکه بسا باشد که جهال چیزى از کتب قدیمه مترجم بینند به نقل حبیش پندارند غلطى است که ناسخ کرده، و بر این پندار آن را حک و اصلاح کنند. و بدل حبیش حنین نویسند. (178)
وى با ممارست در امر ترجمه کتابهاى طبى، بویژه متنهاى یونانى بقراط و کتابهاى گیاهشناسى دیوسکوردس، پایهگذار و کتابهاى بسیارى را در علم طب و داروسازى نوشت. (180) مهمترین کتابهایى که او ترجمه نمود عبارتند از: کتاب التشریح الکبیر، اختلاف التشریح، تشریح الحیوان الحى، تشریح الحیوان المیت، علم بقراط بالتشریح، الحاجه الى النبض، علوم ارسطو، تشریح الرحم، آراى بقراط و افلاطون، العادات، خصب البدن، منافع الاعضاء، ترکیب الادویه، الریاضه بالکره الصغیره، الریاضه بالکره الکبیره، الحث على تعلیم الطب، قوى النفس و مزاج بدن، الکیموس، و دهها کتاب دیگر… (181)
یحیى بن ابى منصور: منجمى فاضل و جلیل القدر بود و در دربار مامون تقرب و تقدمى خاص داشت. (182) از اینرو مامون او را به رصد ستارگان و راه اندازى رصدخانهاى مجهز مامور کرد. (183) یحیى در کنار ترجمه برخى آثار یونانى به امر تالیف توجه بیشترى مبذول داشت و کتبى در علم نجوم به رشته تحریر درآورد. (184)
یوحنا بن بطریق: از مترجمان نامدار و پرکار دربار مامون بود. به دلیل تسلط به زبان یونانى و آگاهى از رموز فن ترجمه، کتابهاى بسیارى را به عربى ترجمه نمود و تا مدتها رئیس دارالترجمه مامون بود. (185) علاقه عمده وى به ترجمه آثار فلسفى بود؛ از اینرو در طول اقامتش در دربار مامون بارها براى یافتن کتابهاى فلسفى یونانى به روم اعزام شد که شرح مسافرتهاى طولانى، مهیج و پرماجراى وى در منابع آمده است. (186) از میان مهمترین ترجمههاى وى مىتوان به کتابهاى طیماوس (افلاطون)، (187) الحیوان و السماء و العالم (ارسطو)، التریاق (جالینوس) اشاره نمود. (188)
عیسى بن یحیى بن ابراهیم: از شاگردان و دانش آموختگان مکتب حنین است که علاوه بر امر ترجمه، کتابهاى بسیارى نیز تالیف نموده است. (189) برخى از کتابهایى که او ترجمه کرده عبارتند از: تقدمه المعرفه، طبیعه الانسان، الامراض الحاده؛ (نویسنده هر سه کتاب بقراط مىباشد)، الادویه و الادواء، تقدمه المعرفه؛ (این دو کتاب از آثار جالینوس مىباشد). (190)
عبدالله بن ابوسهل بن نوبخت: از منجمان قدیم العهد و جلیل القدر دربار مامون بود. (191)
خاندان خوارزمى: محمد، احمد و حسن فرزندان موسى بن شاکر هستند که در تاریخ علم به بنى المنجم مشهورند. (192) عنایت مامون به آنها موجب شد تا در بیت الحکمه زیر نظر اسحاق بن مصعبى به تعلیم و تعلم مشغول شوند. اسحاق در این مورد مىگوید: «مامون من را دایه اولاد موسى بن شاکر گردانید». (193) آنان با بهرهگیرى از هوش و استعداد سرشار و نیز ممارست و جدیت تمام توانستند علاوه بر تالیف کتابهاى بسیارى در زمینه هندسه، حیل، نجوم و حرکات کواکب، و موسیقى، (194) آثار بىشمارى را نیز به زبان عربى ترجمه نمایند. (195) آنها در جریان نهضت علمى، بارها براى یافتن آثار و متون باستانى به نواحى دوردستسفر کردند (196) و گاهى نیز با اعزام هیاتهایى سعى در انتقال مواریث کهن علمى از سایر سرزمینها به بغداد داشتند. همین اقدام آنان موجب شد تا برخى منابع، آنان را دلالان علم و معرفتبنامند. (197)
یکى از سه پسر مشهور موسى بن شاکر، ابوجعفر محمد (م259ه) است که در علم نجوم (198) و هندسه (199) از سرآمدان عصر خود به شمار مىرفت. وى اقلیدس و مجسطى را نیکو مىدانست و در جمعآورى کتابهاى علمى بسیار جدى و حریص بود (200) و در بیت الحکمه مامون مامور خزانه دارى کتب حکمتشده بود. زیجها و کتابهاى بسیارى را به او نسبت دادهاند. (201)
فرزند دیگر موسى، حسن نیز در فن هندسه طبعى بلند و شگفت داشت. با آنکه کتاب اقلیدس را به طور کامل نخوانده بود، لیکن با تاکید بر قوه حافظه و درک و فهم سرشار علمى، راه حلهاى نوینى براى حل مسایل هندسه طراحى کرد. قفطى معتقد است: «او بیشتر این علم را از تخیل و خلاقیت قوى خودش اخذ نمود.» (202)
ماشاءالله بن اثرى یهودى (یا: میشا بن ابرى): (203) از دانشمندان مسلم علم اخبار و یگانه دوران در ثبتحوادث بود. او در سهم الغیب نیز حظى وافر داشت. (204) با اندک تاملى در منابع، به خوبى مىتوان از زحمات بىدریغ او آگاهى یافت. ابن ندیم حدود 25 عنوان کتاب از او را نام مىبرد. (205)
احمدبن عبدالله حاسب مروزى، ملقب به حبش: (206) از منجمان برجسته عصر مامون است که نزدیک به صد سال عمر نمود. حاصل عمر طولانى و پربرکت او علاوه بر طبع کتابهاى بسیار، سه زیج است که از شهرت بسزایى برخوردار مىباشد.اولین آنها به روش «سند هند» تالیف شده است و در بسیارى از موارد با نظر محمد خوارزمى و ابراهیم فزارى مخالف است. دومین آنها زیج «ممتحن» نام دارد که از مهمترین و مشهورترین زیجهاى آن عصر بهشمار مىرود. بنابر نظر قفطى، او پس از رصد کواکب بر اقتضاى امتحان و آزمون آن را نگاشت. سومین زیج او معروف به «شاه» است. (207)
قسطا بن لوقا بعلبکى: پزشک، ریاضىدان، فیلسوف و منجم پرآوازه دربار مامون بود. ثمره تسلط او بر زبانهاى سریانى، یونانى و عربى، همچنین آگاهى وى به فن ترجمه، تالیف و نقل آثار بسیارى توسط او بود. (208) ابن ندیم از 37 عنوان تالیف او نام مىبرد (209) و قفطى هم به 20 عنوان کتاب او اشاره مىکند. (210) بنابر نقل منابع، او در امر تصنیف طریقهاى نیکو داشت. (211) به گفته قفطى: «فاضلتر کسى است که مباشر تصنیف شده باشد. از غایت احتواء کتب او بر علوم و فضائل، با اختصار الفاظ و جمع معانى». (212) گزارش سفرهاى علمى او به اقصى نقاط شام و روم (213) براى به دست آوردن کتابهاى کهن، نشان از توجه و علاقه وى به علم و علماندوزى دارد.
حجاج بن یوسف بن مطر: از نخستین مترجمان دربار عباسیان است (214) که موفق به ترجمه کتاب مجسطى بطلمیوس (215) و مرآه ارسطو (216) و کتاب اصول اقلیدس شد. کتاب اخیر یکبار براى هارون و یکبار براى مامون ترجمه گردید. (217) براى سهولت در تمایز این دو از یکدیگر اولین ترجمه را هارونیه و دومین آن را مامونیه نام نهادهاند.
دوره سوم: از سال 300 هجرى تا نیمه اول قرن چهارم است. این دوره، به رغم تلاشهاى نخبگان بلندمرتبه فن ترجمه، عصر افول نهضت علمى مسلمانان به شمار مىآید. بىتوجهى خلفا به علوم، از یک سو و ضعف عمده دستگاه خلافت اسلامى و رقابت نخبگان سیاسى، از سوى دیگر، موجبات اصلى این رکود و افول را فراهم آورد. به دنبال کم سو شدن اختردارالعلم بغداد، دامنه جریان نهضت علمى به سایر ممالک تابعه خلافت اسلامى کشیده شد و با کمرنگ شدن نقش فرهنگى بیتالحکمه و مهاجرت سرآمدان علم و دانش به دیگر نقاط، رونق دیرینه بیتالحکمه به سایر مراکز علمى جهان اسلام منتقل شده و کتابخانههاى آنها رونقى تازه گرفت. از جمله کتابخانه فاطمیان در مصر، (218) سامانیان و آلبویه در ایران و یا کتابخانههاى اندلس، (219) ضمن جلب و جذب محققان، دانشمندان و طلاب، با پرداخت امتیازاتى به آنها بر روند این جابجایى افزودند.
قابل ذکر است که: بیشتر مساعى محققان و مترجمان این دوره به شرح و تفسیر آثار کهن و یا تصحیح ترجمههاى پیشین گذشت. شاید از مهمترین ویژگىهاى بارز این عصر، ترجمه آثار فکرى، فرهنگى و مجموعههاى ادبى، شعرى و حماسى سایر سرزمینها و ممالک تابعه خلافت اسلامى باشد؛ براى نمونه، کتاب شعر ارسطو که به سریانى ترجمه شده بود، توسط ابوبشر متى بن یونس به عربى برگردان شد. (220)
مهمترین مترجمان و مفسران (221) این دوره عبارتند از: «ابوبشرمتى بن یونس (222) »، مترجم و مفسر از زبان سریانى به عربى، ثابتبن قروه (223) » دانشمند مسلم و یکى از مترجمان چهارگانه مشهور که ماهرتر از ایشان کسى نبود. پسرش ابراهیم نیز از سرآمدان روزگار بود. (224) یحیى بن عدى، (225) ابوعلى عیسى بن اسحاق بن زرعه، (226) هلال بن ابى هلال حمصى، (227) ابوالخیرالحسنبن سواربن بابابن بهرام، مشهور به ابن خمار (228) نیز از دیگر مترجمان برجسته دوره سوم نهضت ترجمه بهشمار مىروند.
نهضت ترجمه در اندلس:
بذر نهضت علمىاى را که خلفاى عباسى بغداد افکندند، در خراسان، رى، خوزستان، آذربایجان، ماوراءالنهر، مصر، شام و اندلس به بار نشست. (229) بنابر گزارشهاى موجود، مرحله نهایى نهضت ترجمه در اندلس صورت گرفت. در خلال کشتار امویان، عبدالرحمن بن معاویة بن هشام، امیر اموى، در سال 136 هجرى به اندلس گریخت و به یارى قبایل عرب ساکن آنجا، دولت مستقلى را تشکیل داد. (230) اخلاف وى سالها حکومت قدرتمند امویان را در اندلس اداره کردند، تا اینکه حکومتبه عبدالرحمن بن محمد (عبدالرحمن ناصر سوم) رسید. وى در سال 300 هجرى لقب امیرالمؤمنین بر خود نهاد (231) و به مدت پنجاه سال حکومت امویان را در اندلس با اقتدار اداره نمود. این در حالى بود که عباسیان مشرق زمین به دلیل سیطره ترکان و کشمکشهاى داخلى در ضعف و انحطاط بهسر مىبردند. از این زمان به بعد دو خلیفه یکى در شرق و دیگرى در غرب بر جهان اسلام حکم مىراندند. (232)
با وجود پیشینه درخشان تاریخى و علمى مغرب نشینان و تسلط آنان بر ذخائر یونانیان، به صراحت مىتوان گفت که بیشتر منابع علوم اصلى، ابتدا در بغداد تکمیل شد و سپس به اندلس منتقل گردید؛ از جمله موسیقى، طب، شعر و ادب و حتى فقه به طریق مختلف از دارالعلم بغداد به قبه الاسلام قرطبه راه یافت، چنانکه حتى یهودیان اندلس مسایل فقهى را از یهودیان بغداد استخراج مىکردند. (233) اما فلسفه و ستارهشناسى نزد اهل اندلس اقبالى نیافت. این بىتوجهى به حدى بود که گاه کسى را که به فلسفه یا نجوم اهتمام یا علاقهاى داشت، زندیق مىنامیدند. (234) با این اوصاف، تا مدتهاى مدید، رقابتى شدید بر دربار خلافت اسلامى شرق و غرب (قرطبه و بغداد) حکمفرما بود. این رویارویى تنها در مسایل سیاسى خلاصه نمىشد، بلکه همچشمىها و رقابتهاى فرهنگى، ادبى، هنرى و حتى مذهبى (235) نیز دامنه گستردهاى داشت. این رقابتها در عصر خلیفه الحکم المستنصر اموى بیشتر شد. (236)
کارگزاران، جاسوسان و نمایندگان دربار خلافت امویان اندلس، در کسوت تاجر، سراسر خاور زمین و شهر بغداد را در مىنوردیدند تا صاحبان علم را پیدا نموده و با صرف هزینه فراوان آنها را براى رفتن به دیار مغرب و اندلس تشویق و ترغیب نمایند. (237) از اینرو، محصولات فکرى و کتابهاى علمى و ادبى دانشمندان مشرق زمین را با بهاى گزاف مىخریدند و یا با انواع ترفند و حیل ربوده، با خود به قرطبه مىبردند؛ چنانکه آوردهاند:
هنگامى که ابوالفرج اصفهانى کتاب مهم و بزرگ خود «الاغانى» را تالیف نمود، نسخهاى از آن را برداشته راه بغداد در پیش گرفت. در میان راه، کارگزاران خلیفه اموى اندلس به او رسیدند و هزار دینار زر به او عرضه کردند تا نسخهاى از آن کتاب را به ایشان بدهد و از اینرو این کتاب پیش از آنکه در بغداد و دربار خلیفه عباسى شهرتى یابد، در شهر قرطبه و دربار خلافت امویان منتشر شد. (238)
این مطلب مؤید قدرت نفوذ جاسوسان خلیفه اموى و میزان اطلاع رسانى عمال آنان است، تا جایى که از آثار علمى نواحى دور دست چون ایران نیز اطلاع کافى داشتند.
علاوه بر این، کتابخانههاى اندلس در این دوره از مهمترین و بهترین گنجینههایى بودند که نادرترین متون کهن در آنجا نگهدارى مىشد؛ (239) براى نمونه، تنها در غرناطه (240) حدود هفتاد کتابخانه عمومى وجود داشت. (241) در مرکز خلافت اسلامى اندلس، یعنى قرطبه، نیز کتابخانهها و گنجینههاى عظیم آثار فرهنگى راهاندازى شده بود که در کنار آن هزاران دانشمند و هنرور نساخ، خطاط و جلدساز (242) یونانى و اموى فعالانه تلاش مىکردند. (243)
گفتنى است که در نتیجه دوستى دیرینه خلفاى اموى اندلس با امپراطوران بیزانس (روم شرقى)، علاوه بر ردوبدل شدن هدایا و تحف بسیار، کتابهاى ارزشمندى هم توسط امپراطور بیزانس براى دربار خلیفه اموى فرستاده مىشد و در پارهاى موارد، به همراه کتاب، مترجمانى برجسته چون نیکلا (نیقلا) به قرطبه اعزام مىشدند تا کتابهاى یونانى را ترجمه و یا ترجمههاى پیشین را اصلاح کنند. (244) بدین ترتیب، امویان اندلس از این فرصت گرانمایه و امکانات وسیع و شگفتآور استفاده نمودند. بدون شک دست مایه غنى آنان در راهاندازى چنان حکومت قدرتمند و با فرهنگى، عناصر عربى اصیل و گنجینههاى نفیس آثار فرهنگى مدنیت کهن یونان و روم باستان بود که همسایه دیوار به دیوار امویان، ضمن صدور بسیارى از مواریث فرهنگى، بقایاى کتابخانههاى خود را به آنجا منتقل کرده، آنها را بارویى گشاده در اختیار مسلمانان این سرزمین مىگذاشتند.
با مقایسه خلفاى اموى اندلس و عباسیان، به جرات مىتوان ادعا نمود که از لحاظ فرهنگى و جهش علمى، قرطبه همسنگ بغداد بود. اگر خلیفهاى چون هارون در بغداد خوش درخشید و اقبال عباسیان را برکشید، خلیفه الناصر نیز در قرطبه عصرى زرین را پایه گذاشت و فرزندش الحکم المستنصر (م366ه) همچون مامون، با عشق ورزیدن به علم و تکریم علما، موجبات رونق علمى دارالاسلام قرطبه را فراهم آورد.
پس از سقوط خاندان اموى اندلس (312ه) مدتها این دیار دچار بىسامانى شد و سراسر آن را کشمش و آتش جنگ و ستیز فرا گرفت. در گوشه و کنار آن، هر سرجنبانى به سرکشى برخاست و بدینترتیب عصر سیطره ملوک الطوایف آغاز شد. نخستین بازتاب این شرایط رختبربستن امنیت و آرامش از اندلس بود و با سستبنیان شدن دولت اسلامى، مجد و عظمت آن در سراشیبى زوال و نیستى قرار گرفت.
دلایل توجه مسلمانان به ترجمه
بىتردید عوامل بسیارى مسلمانان را به ترجمه کتابها و متون کهن علمى ترغیب و تشویق نمود که در یک دستهبندى کلى مىتوان، آنها را به دو بخش عوامل درونى و عوامل بیرونى تقسیم نمود:
الف – عوامل درونى:
1. تاکید قرآن به علم، دانش، خرد و خردورزى: بىشک از مهمترین عوامل درونى، توصیههاى قرآن کریم به عنوان کلام الهى به علم و دانش بود. (245)
2. توصیههاى مؤکد پیامبر(ص) مبنى بر کسب علم و علماندوزى حتى از کافران (246) یا از دورترین مکانها، مىتوانست در تشویق مسلمانان مؤثر باشد. برخى احادیث نیز حکایت از این دارد که علم و دانش از گمشدههاى مؤمن است که مىبایست در یافتن آن تلاش زیادى نماید. همه این موارد، مسلمانان را در انجام سفرهاى دور و دراز و حتى تسامح و تساهل علمى ترغیب مىنمود.
3. در جریان رفت و آمدهاى تجارى و حتى علمى به نواحى دور دست چون مصر، یمن و جندى شاپور که سابقهاى طولانى در علم و معرفت داشتند، مسلمانان متوجه ضعف علمى خود در مقابل سایر ملل متمدن شده بودند.
4. عدول از روحیه بدوىگرى و بیابانگردى و روى آورى به زندگى شهرى (گذر از زندگى وبرى و ورود به حیات حضرى): حیات شهرى در قدم اول نیازمند برخى علوم و معارف اسلامى است که از طریق آموزش قابل یادگیرى است.
5. نیاز خلفا به علومى چون پزشکى، براى گریز از درد و رنجبیمارى. (247)
6. اعتقاد خلفا به تنجیم، طالع بینى، و علاقه آنان به حالتهاى کواکب و میزان تاثیر آنها بر زندگى و سرنوشت. (248)
7. رسیدگى به دفاتر مالیاتى، گرداندن امور مالى حکومت، مساحى مناطق تحتسلطه حکومت اسلامى و اخذ خراج و جزیه، نیاز خلفا به علومى چون ریاضى، حساب و هندسه را مسلم مىکرد.
8. تحقق برنامههاى اقتصادى و افزایش رفاه عمومى به همراه توسعه و آبادانى، ساختن کاریز، قنات، سد، راه و سایر امکانات، به نوعى گردانندگان حکومت را متوجه علومى چون هندسه و حساب مىنمود.
9. سیاست مذهبى خلفا، بویژه اعطاى نوعى آزاد اندیشى و شاید سهلگیرى در ارتباط با اهل ذمه، حضور اندیشمندان سایر مذاهب را در دربار خلافت اسلامى به دنبال داشت، که این مساله رهایى مسلمانان از قیود تقلید و جهل کورکورانه و تعصبات نابجا را دربر داشت. به عبارتى دیگر، این امر وزیران شیعى و سنى، مشاوران صابئى و یهودى و نصرانى، و اندیشمندان یعقوبى و زرتشتى و هندى را کنار یکدیگر قرار داد، بدون اینکه در پوستین هم افتند. همین امر موجب شد تا حرکت علمى، سرعت و نشاطى وصف ناپذیر یابد.
10. سیاست گشادهدستى و بخشندگى خلفا در پرداخت هدایا و مقررىهاى بسیار. (249)
11. تکریم دانشمندان، محققان، ادیبان و مبالغه در بزرگداشت آنان به همراه مجالست نزدیک با آنها، موجبات مهاجرت و ماندگارى آنان را در دربار خلافت و بیتالحکمه فراهم کرده بود.
12. فراغ خاطر و آسودگى اهل علم در نتیجه رفاه نسبى، نشاط هرچه بیشتر جریان نهضت علمى را در پى داشت. (250)
13. تقویت فرق گذشته و ظهور نحلههاى جدید، بویژه اوج فعالیت فرقه معتزله و گرایش خلفا به آن در این عصر، به گرمتر شدن مجالس مناظرات علمى و یا ترجمه کتابهاى حکمت و فلسفه انجامید.
14. برپایى مجالس سخنرانى و مناظرات علمى در عین آزادى کلام و اندیشه. (251)
ب – عوامل بیرونى:
1. فتوحات اسلامى و رویارویى مسلمانان با تمدنهاى مختلف.
2.انتقال مرکز خلافت از شام به بغداد و تاثیر عظیم فرهنگ ایرانى بر دربار خلافت اسلامى. (252)
3. نزدیکى بغداد به دارالعلم جندى شاپور (253) و انتقال بسیارى از علوم و شارحان و دانشمندان آن به بغداد.
4. ارتباط تنگاتنگ رونق اقتصادى، رفاه اجتماعى، آرامش سیاسى با علماندوزى و توجه به معارف جدید. در پى تحقق شرایط مطلوب حیات اجتماعى در عصر اول خلافت عباسیان، توجه به علم نیز افزایش یافت.
5. مهاجرت اهل ذمه به پایتختخلافت اسلامى و انتقال علوم و معارف سرزمینهاى متبوع، به آنجا؛ چنانکه آوردهاند: کسانى که علوم عقلى و نقلى را وارد اسلام نمودند بیشتر عجم بودند. (254)
6. حضور اندیشمندان با گرایشهاى مذهبى و ملیتهاى مختلف در دربار عباسیان، به واسطه تسامح و تساهل فرهنگى و مذهبى خلفا و وزراى آنها.
7.حضورفعالنخبگانعلمدوستایرانىبویژهدانشمنداناهلمرو (255) دردربارعباسیان.
روشهاى ترجمه کتاب
دانشوران نهضت ترجمه در برگردان آثار کهن به زبان عربى و یا سریانى، داراى روشهاى مختلفى بودهاند؛ برخى از دانشمندان، به بررسى این روشها پرداختهاند. عدهاى نیز در مقام نقد و بررسى آنها بر آمدهاند. (256) از این میان، صلاحالدین صفدى یکى از معروفترین آنها است. وى در کتاب ارزشمند خود «الغیث المسجم فى شرح لامیه العجم» این روشها را چنین توصیف مىکند:
مترجمان را در نقل کتابها به زبان عربى دو روش بوده است: یکى روش یوحنا بن بطریق و ابن ناعمه حمصى و دیگران، و آن این بود که به کلمات مفرده یونانى و معنى آن نظر مىافکندند و کلمهاى مفرد از زبان عربى را که مرادف آن در دلالتبر آن معنى باشد، انتخاب مىکردند. به این ترتیب، کلمه یونانى به کلمه عربى تبدیل مىشد و با آن تبیین مىگردید و با پیوستن کلمات، جملهاى عربى پدید مىآمد. اینروشازدوجهتنادرست است: یکى آنکه در کلمات عربى کلماتى یافت نمىشود که برابر کلمات یونانى باشد. از این جهت است که در خلال ترجمه، بسیارى از الفاظ یونانى بهصورت خود باقى مانده است؛ و دو آنکه خواص ترکیب و روابط اسنادى یک زبان همیشه با زبان دیگر تطبیق نمىکند و نیز در استعمال مجازات که در هر زبانى موجود استخلل وارد مىآید.
روش دیگر روش حنین بن اسحاق و جوهرى و دیگران است که محصول معناى جملهاى را در ذهن مىآوردند و آن محصول معنا را طى جملهاى در زبان دیگر تعبیر مىکردند و این روش درستتر است از این جهت که کتابهاى حنین بن اسحاق نیازى به تهذیب ندارد مگر در علوم ریاضى که او مهارتى در آن نداشت. بر خلاف کتابهاى پزشکى و منطق و علوم طبیعى و الهیات که ترجمههاى او از این کتب، نیازى به اصلاح ندارند. (257)
ناگفته پیداست که روشهاى ترجمه تنها به این دو محدود نبود؛ چه اینکه سرآمدان فن ترجمه در این عصر، به تناسب حال و فراخور آثار، شیوههاى دیگرى را به کار مىبستند و گاهى نیز در جریان برگردان آثار علمى به عربى ابتکاراتى را خلق مىکردند که در جاى خود بسیار جالب توجهاند. با این همه شاید بتوان مهمترین این روشها را به انضمام آنچه صفدى ذکر نموده در موارد ذیل خلاصه نمود:
1. ترجمه لغتبه لغت: اولین روشى را که مىتوان از مترجمان خبره و کارآمد انتظار داشت، ترجمه کلمه به کلمه متون مختلف است. در این روش، مترجم مىبایستبه هر دو زبان، هم زبان متن مورد ترجمه و هم ادبیات زبانى که بدان ترجمه مىکند، مسلط باشد. (258) روش ترجمه حنین بن اسحاق و ثابتبن ابراهیم (259) بر این بنیان استوار بوده است. برخى از مترجمان نیز، که یا تبحر بیشترى در زبان سریانى داشتند و یا به رموز زبان عربى واقف نبودند، و شاید هم به تبعیت از مترجمان گذشته، (260) ابتدا آثار کهن را به صورت کلمه به کلمه، به زبان سریانى ترجمه مىکردند و مترجمان دیگرى آن را به عربى برمىگرداندند؛ در این صورت، ترجمه اول به لحاظ اسلوب نگارشى از دقتبیشترى برخوردار و به متن اصلى نزدیکتر بود. قفطى در همین مورد مىنویسد: «شرح سریانى نیکوتر از شرح عربى است». (261) براى نمونه، حنین بن اسحاق که از بارزترین شخصیتهاى علمى عصر ترجمه است، کتابهاى بسیارى را به سریانى ترجمه نمود؛ بویژه بیشتر کتابهاى منطق ارسطو را به سریانى ترجمه نمود و پسرش هم آنان را به عربى برگرداند. (262) علاوه بر این، او آثار طبى بقراط و تفسیر جالینوس را ابتدا به سریانى ترجمه کرد و بعدها توسط حبیش بن اعسم و عیسىبن یحیى به عربى برگردان شد، (263) و یا ترجمههاى بختیشوع در طب که به روش لغتبه لغت از یونانى به سریانى ترجمه شده بود.
2.ترجمه تحت اللفظى: در برخى موارد، مترجم از عهده ترجمه کلمه به کلمه برنمىآمد؛ از اینرو با خواندن متن، آنچه را که فهم مىنمود یادداشت مىکرد؛ براى نمونه، در حاشیه الموضع الجدلیه آمده است: «در این مقاله مواضعى چند است که چون معنى درستش را نمىدانستیم، تحت اللفظى ترجمه کردیم…». (264) البته این شیوه مورد پسند محققان طراز اول نبود، چنانکه قفطى آورده است:
… جبائى را در کتاب تصفح روى داده، زیرا او کلام ارسطو را نقل کرده و بر آنچه خود از کلام او فهم کرده، ایرادات نموده، و حال آنکه او عالم به قواعد منطقیه نبوده، پس اعتراضات فاسده کرده. (265)
3. اصلاح ترجمه: در نظر نخستشاید نتوان اصلاح ترجمهها را جزء شیوههاى ترجمه دانست، اما با کمى دقت در روش مترجمان در برگردان متون قدیمى به عربى مىتوان بهخوبى به روشى دیگر پىبرد که هنگام بازبینى مجدد و در جریان اصلاح کتاب صورت مىگرفت. مترجمان و ناقلان علوم در ترجمه و اصلاح منابع کهن، همواره با دشوارىهاى جدى مواجه بودند؛ (266) براى نمونه، جا افتادگى کلمات و گاه ناخوانا بودن برخى از آنها مصحح را ناگزیر مىنمود تا به جایگزین کردن کلمهاى معادل روى آورد که این امر علاوه بر تبحر، به علم و تخصص کافى نیز نیاز داشت.
در روش اصلاح، ابتدا کتابهاى ترجمه شده به عربى، توسط دانشوران فن ترجمه مورد بازبینى قرار مىگرفت و سپس اشکالات آنها رفع مىشد. در بسیارى از موارد، مترجم دوم در حاشیه کتاب مىنوشت که مترجم اول از عهده کار برنیامده است. (267) گفتنى استبسیارى از آثار دوره نخست ترجمه که گاه با شتاب زدگى صورت گرفته بود، در دوره دوم مجددا ترجمه و یا اصلاح شد؛ براى نمونه، در عصر یحیى بن خالد برمکى و به دستور وى کتاب مجسطى توسط مترجمین ترجمه شد، اما آنها چنانکه مىبایست، از عهده کار بر نیامدند؛ به همین خاطر، براى بار دوم، و این بار توسط یحیى ابوحسان، ترجمه گردید که این ترجمه، مورد ضایتیحیى قرار گرفت. قفطى در همین مورد مىنویسد:
یحیى سعى و اجتهاد در تصحیح آن مبذول داشت و احضار نمود جماعتى را که در نقل و ترجمه صاحب ید بودند و آزمون و اختبار به کار بست و آن را که افصح و اوضح و اصح دانست، اختیار نمود. بعضى گفتهاند حجاج بن مطر نیز آن را نقلى نموده، اما نقلى که نیرزى کرده و ثابت آن را اصلاح نموده است، چندان مرضى نیست و اسحاق نیز کتاب مذکور را نقلى نموده و ثابت اصلاح کرده، اصلاحى نازلتر از اول. (268)
البته این شیوه، یعنى اصلاح و ایضاح متون ترجمه شده، در اندلس نیز رایجبود و برخى از کتابهایى که از بغداد به آنجا منتقل مىشد، دوباره مورد اصلاح و تجدید نظر قرار مىگرفت.
4. تلخیص و مختصر نمودن: گاهى متون قدیمى با توجه به چگونگى آنها تلخیص مىشدند. (269) بهترین تلخیصهاى این دوره به حنین بن اسحاق منسوباست. وى بیشتر کتابهاى بقراط و جالینوس را علاوه بر ترجمه تلخیص نیز نموده است. (270)
5. تالیف: گاهى مترجمان ضمن ترجمه متن اصلى، براى زیادت فایدت و مفهوم ساختن مطالب آنها، به شرح و تفسیر موضوع نیز مىپرداختند. در این صورت، مجموعه فراهم آمده با ترجمه آن اثر بسیار متفاوت بود؛ براى نمونه، کتاب بقراط که توسط حنین ترجمه شد بیشتر به صورت یک تالیف ارائه شد تا ترجمه، زیرا حنین مطالب بسیارى بدان افزود. (271)
در پایان، گفتنى است: چنانکه از منابع برمىآید، غالبا یک کتاب چندین بار ترجمه مىشد. محققان و مترجمان دورههاى بعد ترجمههاى مختلف را کنار هم نهاده و آنها را با هم تطبیق مىکردند. از اینرو، گاهى منابع براى یک کتاب مترجمان مختلفى را نام برده اند (272) که بى شک سبک هریک با دیگرى متفاوت بوده است.
نتایج و پیامدهاى نهضت ترجمه
نهضت علمى پانزده ساله مسلمانان، برکات و نتایجبسیارى را از خود برجاى گذاشت. بى شک پرداختن به همه این نتایج از حوصله این بحثخارج است؛ از اینرو، تنها در اینجا به مهمترین این نتایج اشاره خواهد شد:
1. از مهمترین نتایج نهضت ترجمه، توسعه تمدن اسلامى از طریق رویارویى و آمیختگى با مفاهیم تمدنهاى سریانى، ایرانى، یونانى، هندى و مصرى بود. به دنبال فتوحات چشمگیر و موفقیتآمیز مسلمانان در خارج از محدوده جزیرةالعرب، فرهنگ اسلامى با تمدنهاى کهن در هم آمیخت و بسیارى از مواریث علمى مکتوب آنان به جامعه اسلامى منتقل شد. مهمترین دستاورد این رخداد، توسعه تمدن اسلامى بود.
2. ظهور و بروز استعدادهاى علمى خلاق و عرضه دست آوردهاى بزرگ علمى به علم بشریت، از دیگر دستاوردهاى این نهضتبود؛ (273) چنانکه در پرتو این انقلاب فکرى و فرهنگى، تحولات عظیمى در عرصههاى مختلف بهوقوع پیوست. از مهمترین دستآوردهاى این نهضت، اکتشافات، اختراعات، ابداعات و ابتکارات علمى، ساختن ابزار و تجهیزات رصدخانه، باروت و اسلحه گرم، ترکیبات آلى شیمى و ساختن انواع اسیدها از جمله اسیدازتیک و سولفوریک، و پیشرفتهاى بسیار در داروسازى و گیاهان پزشکى بود.
3. شاید بتوان یکى از مهمترین پىآمدهاى برخورد مسلمانان با علوم بیگانه و روى آوردن به امر ترجمه آنها را خروج مسلمانان از ایمان ساده توام با تعبد و تقلید دانست. به عبارت دیگر، این برخورد علمى، مسلمانان را وادار نمود تا هرچه را به تعبد فرا گرفته بودند، به محک عقل بسنجند. از اینرو فرقههاى مختلف با دیدگاههاى متفاوت پدید آمدند و فرقههایى نیز که از پیش به علل سیاسى ظهور کرده بودند، تقویتشده، براى اثبات حقانیتخود وابطال دلائل مخالفین ناگزیر، به استدلالهاى منطقى روى آوردند.
4. از دیگر نتایج مهم نهضتبزرگ علمى مسلمانان، آغاز عصر تفسیر قرآن و جدایى آن از علم حدیثبود. به عبارت دیگر، علم تفسیر در این دوره تطور و تحولى شگرفتیافت. مسلمانان پیشتر قرآن کریم را با احادیث پیامبر(ص) و یا اقوال صحابه و تابعین تفسیر مىکردند، اما در عصر عباسیان و در جریان نهضت ترجمه، تفسیر قرآن از علم حدیث مستقل شد و بیشتر مفسران و شارحان، قرآن را با دلائل عقلى تفسیر مىکردند و تنها در برخى مواقع از احادیثبهره مىجستند.
5. رشد علم کلام در نتیجه نفوذ فلسفه یونان، از دیگر نتایج نهضت ترجمه بود. (274)
6. از دیگر نتایج این نهضت علمى، به وجود آمدن گروههاى اجتماعى و فرهنگى بود که به تدریج از چارچوب جدل دینى به سوى گفتگوهاى علمى و فلسفى روى آوردند؛ چنانکه دانشمندان این عصر ضمن ترجمههایى که مىکردند، تغذیه عقلى نیز مىشدند و عبارت دیگر، گاه چنان به کار ترجمه علاقهمند بودند که به جاه، مال و مقام اهمیتى نمىدادند. (275)
7. نزدیکى موالى به عباسیان و بالا رفتن منزلت آنان بویژه خراسانیان و اهالى مرو که بنى عباس را در بنیان مبانى حکومتى یارى رساندند، نتیجه دیگر این نهضتبود.
8. حضور فعال اهل ذمه در بغداد و گرامى داشتن آنان توسط خلفا منجر به شکوفایى حرکت علمى در عصر اول خلافت عباسیان شد. با حضور این جماعت، مدارس علمى رونق گرفته، اهتمام به ترجمه آثار تمدنهاى مختلف دو چندان شد.
9. رشد و گسترش زبان عربى به عنوان زبان علمى جهان اسلام نیز از نتایج مهم این نهضتبهشمار مىرود. اگر چه پیشتر زبان تازى از طریق تجارت و بازرگانى به سایر نواحى گام نهاده بود، اما در هنگام فتوحات، همپاى سپاهیان مسلمان و حتى جلوتر از آنها به سرزمینهاى فتح شده، و یا ممالک همجوار راه یافت. پس از استقرار خلافت عباسیان، با راهاندازى نهضتبزرگ علمى و مهاجرت علماندوزان و دانشوران صاحب نام به بغداد و اعزام نخبگان آنان به اقصى نقاط براى دستیابى به کتابهاى علمى و ترجمه آنها به عربى، در اندک زمانى زبان تازى به نهایت گستردگى و وسعتخود رسید. در یک نظر کلى مىتوان ادعا نمود که این رشد چندان به سود زبان عربى نبود، زیرا از یک سو به تباهى آن انجامید، و از سویى دیگر، نادرستى کلمات چون ننگى بزرگ به شمار مىآمد که آنها براى گریز از آن به دامان بیابان که میهن زبان فصیح بود، پناهنده شدند، زیرا بدویان صحرانشین چون تنها در بیابان مىزیستند، زبان سره تازى خود را حفظ نموده بودند. ابن ندیم فهرست کاملى از بیابانیان پرآوازه که به شهرها مىآمدند و آموزش زبان سره را برعهده داشتند، ثبت کرده است؛ براى نمونه مىتوان از ابوالبیداء الریاحى که در بصره ساکن شده و به کودکان زبان مىآموخت و دستمزد دریافت مىکرد، (276) همچنین، ابوجاموس ثور بن یزید بدوى که به بصره آمد و ابن مقفع از او فصاحت را آموخت، (277) و نیز عبدالله بن خلید ابوالعمیثل اعرابى که به خراسان رفته و آموزگار فرزند عبدالله بن طاهر شد و به دلیل فصاحتبیان و زیبایى کلام از امیر طاهرى جوایز و هدایاى بسیارى دریافت نمود، نام برد. (278)
با این توصیف شاید بتوان فخرفروشى دانشمندان از کسب علم در بیابانهاى جزیرة العرب را درک نمود؛ چنانکه وقتى از خلیل بن احمد (م 160 ه) پرسیدند: دانش گسترده خود را از کجا آورده است؟ با افتخار پاسخ داد: «از بیابانهاى حجاز، نجد و تهامه». (279)
10. در کنار آمیختگى زبان تازى، افزایش ثروت زبان عربى و راه یافتن بسیارى از کلمات جدید فارسى، نبطى، یونانى، سریانى و هندى به زبان عربى هم از مهمترین نتایج نهضت ترجمه بود. در این جریان، دانشمندان جهان اسلام تلاش زیادى را براى جایگزین نمودن کلمات معادل و مرادف آغاز کردند. همین پژوهشهاى واژه شناسى به دانش نوین علم نحو انجامید و با گسترش دانش نحو، رشد ثروت زبان عربى مسلم شد؛ براى نمونه، در دوره نخست ترجمه، به دلیل نبود کلمات معادل، بسیارى از واژگان بیگانه به همان شکل در متون ترجمه شده درج مىشد. اسامى علومى چون ارثماطیقى (علم شناخت ماهیت اعداد)، (280) جو مطریا (علم موسیقى (علم شناخت اصوات و استخراج اصول الحان) (283) به همان شکل یونانى در متون عربى بهکار مىرفت. علاوه بر اصطلاحات علمى، در بسیارى از موارد اسامى حیوانات نیز که در بیشتر کتابهاى ارسطو وجود داشت، به همان شکل نامانوس یونانى و بدون ترجمه و یا معادل عربى توسط مترجمانى چون یوحنابن بطریق ثبتشده است. علاوه بر این، اصطلاحات فلسفى چون قاطیغوریاس (مقولات عشر)، انولوطیقا (تحلیل قیاس)، (284) انولوطیقاى ثانى (برهان)، طوبیقا (جدل)، ریطورقا (خطابت)، ابوطیقا با بوطیقا (شعر) و هزاران واژه فلسفى دیگر تا مدتها در متون ترجمه شده به همان شکل یونانى خود باقى ماند. (285)
ناگفته پیداست که از مشکلات مهم دانشمندان و مترجمان مسلمان، وضع کلمات و لغات مترادف فلسفى و علمى بود که بتواند مفاهیم آنها را بىکموکاستبیان نماید؛ اما با اینکه این موضوع یکى از مشکلات محققان این عصر بهشمار مىآمد، آنها به خوبى از پس این مشکل برآمدند.
11. ترجمه آثار فراموش شده ایرانى، یونانى، سریانى و هندى و احیاى منابع کهنى که سالها در معابد و گنجینههاى متروک نگهدارى شده بودند نیز یکى دیگر از نتایج نهضت ترجمه بود.
12. تکوین، احیاء و تکاملیافتن برخى علوم فراموش شده چون فلسفه و منطق یونان باستان، ادبیات کهن ایرانى و هندى، (286) خارج نمودن متون علمى از انبارها و گنجخانههاى نهان تمدنهاى باستانى بویژه یونانیان و ترجمه آنها و انتقال به نسلهاى بعدى، خود خدمتى شایسته به مواریث آنان بود، چنانکه گوستاولبون مىنویسد: ما به برکت اعراب است که توانستهایم از علوم قدماى یونانى و رومى اطلاع پیدا کنیم. دانشگاههاى ما همیشه نیازمند کتابهایى بودهاند که از زبان عربى به لاتین ترجمه شدهاند. (287)
13. توجه به نقش اصلى مساجد به عنوان نهادى آموزشى در تقویتحرکت علمى، دایر شدن حلقههاى درس در مساجد و راهاندازى انجمنهاى مختلف علمى در آنها، کمک شایان توجهى به شتاب حرکت علمى نمود. کلاسها و نشستهاى علمى مساجد تنها به موضوعات دینى و فقهى اختصاص نداشت، بلکه در کنار این مباحث، تفسیر و حدیث، علم نحو، دانش ادبى، ستارهشناسى و حتى پزشکى نیز آموزش داده مىشد؛ به عنوان نمونه، مسجد احمد بن طولون در مصر از این ویژگى برخوردار بود. (288)
14. تاسیس مدارس علمى یا مکتب خانهها در کنار مساجد را هم مىتوان از نتایج این نهضتبرشمرد. با افزایش روز افزون دانش پژوهان و زیادى حلقههاى درس در مساجد، عرصه بر مسلمانان براى اداى عبادت و نیایش تنگ شد. از سویى، روند رو به رشد محافل علمى، بىشک نیاز به کانونها و نهادهاى آموزشى چون مدارس را تشدید مىکرد. از اینرو مکتبهاى علمى در کنار مساجد تاسیس شدند و با جدیتبه امر تعلیم و تربیت دانشجویان پرداختند. در حقیقت، این بنیادهاى علمى نقش برجستهاى در جنبش فکرى و فرهنگى مسلمانان در عصر طلایى اسلام داشتند.
15. یکى دیگر از این نتایج، تاسیس کتابخانه، دارالعلم و بیت الحکمه، توسعه مراکز و مدارس علمى (289) و مؤسسات پژوهشى و تحقیقاتى و ایجاد رصدخانه و تجهیز آن با بهترین امکانات و افزارهاى علمى و رفاهى بود.
16. انتشار کاغذ تحولى شگرف در امر انتشار کتاب و نسخه بردارى به وجود آورد، چه پیش از آن، در عهد گذر از نظام شفاهى و گفتارى به نظام نوشتارى، ثبت دانستهها به روى پوستهاى دباغى شده مرسوم بود. با فتح مصر، کاغذهاى مصنوعى به نام «بردى» یا «پاپیروس» تا مدتى جاى پوست را گرفت، اما گرانى و کمیابى بردى، هرگز از دشوارىهاى نسخه بردارى نکاست. با فتح سمرقند، مسلمانان به کارگاههاى کاغذ سازى آن دیار دستیافتند. کاغذهاى خوب و مرغوب سمرقند که از شهرت بسزایى برخوردار بودند، (290) به داالعلم بغداد صادر شدند. به دلیل ارزش و اعتبار کاغذ در میان خطاطان و نساخان و همچنین سبکى و کم حجمى آن و نیز سهولت نگارش بر روى آنها، تا مدتها رقابتشدیدى میان محصول نورسیده با بردىهاى مصرى (پاپیروس) و پوست و چرمهاى دباغى شده وجود داشت. سرانجام با راهاندازى کارگاههاى کاغذسازى در بغداد که به همت و تلاش یحیى بن و با تاسیس مراکز مشابهى در دمشق، (292) این رقابت پایان یافت و کاغذ به عنوان بهترین ماده نوشتارى و بدون رقیب شناخته شده و از اینجا نقطه عطفى در تاریخ کتاب آرایى و نسخه بردارى پدید آمد.
رواج کاغذ برشمار کتابهاى خطى و نسخههاى خطى ترجمه شده افزود. رقابتبر سر جستوجوى خطاطان و وراقان (کاغذسازان) میان خلفا و درباریان و دولتمردان، عصر زرین کاغذگرى را رقم زد. (293) اولین نتیجه مسلم این تلاش، افزایش کتاب و نسخههاى خطى، رونق کتابخانههاى دولتى و شخصى و توسعه مدارس علمى بود.
17. با رواج صنعت کاغذ و رونق کار ترجمه، مشاغل جدید و پردرآمدى چون کاغذ سازى (وراقى)، نساخى، صحافى، کتاب آرایى و مشاغل وابسته به آنها چون تجلید و تذهیب بود ایجاد گردید و این امر فراوانى کتاب، رونق کتابخانهها و تجارت پرسود آن را به دنبال داشت.
18. اهمیتیافتن شغل معلمى و ارزش قائل شدن براى مقام معلم، یکى از دیگر نتایج نهضت ترجمه بود، چه پیشتر این شغل از مشاغل پستبه شمار مىآمد. (294)
19. آغاز عصر روشنگرى اذهان و به دنبال آن، وسعت افق فکرى مسلمانان در سایه تحقیق، تالیف، انتشار کتاب و افتتاح کتابخانههاى عمومى در کنار اماکن پرتردد چون بازار و مساجد جامع، از مهمترین فواید این نهضت است.
20. از نتایج منفى این نهضت، انحصار علم و فن ترجمه در دستخاندانهاى مشهور بود؛ گرچه این انحصار در علم پزشکى نمود بیشترى داشت، چنانکه اطلاعات و آمار موجود در قرن سوم هجرى، از حضور 13 پزشک مسیحى، 3 پزشک یهودى، 3 پزشک مشرک و 5 پزشک مسلمان در دربار گزارش مىدهند. بیشتر این پزشکان به صورت موروثى به این شغل نائل مىآمدند؛ چنانکه این علم در میان خاندان بختیشوع نصرانى تا نسلها باقى ماند، و این در حالى است که اگر پزشک حاذق مسلمانى پیدا مىشد، نمىتوانست آنچنان که باید و شاید در میان مردم پایگاهى یابد. برخى داستانهاى موجود در منابع مؤید این ادعا است؛ به عنوان نمونه، جاحظ در البخلاء مىنویسد:
اسد بن جانى مردى پزشک بود، روزگارى کار او از رونق افتاد و بازارش کساد شد. کسى او را گفت: امسال سال بیمارى زایى است و بیمارى در مردم فراوان شده است و تو هم مردى دانشمند هستى، هم صبر و حوصله دارى، هم اهل خدمت هستى، زبان آور و مردم شناس هم هستى، با این حال علت کسادى بازار تو چیست؟ وى گفت: نخست آنکه من مسلمانم و مردم از مدتها پیش از آنکه من پزشک شوم و حتى پیش از آنکه من آفریده شوم معتقد بودهاند که مسلمان هیچ وقت پزشک خوبى نمىشود. دوم اینکه نام من اسد است، در صورتى که مىبایستى نام من صلیبا یا جبرئیل یا یوحنا و یا بیرا باشد، کنیه من هم ابوالحارث است، در صورتى که مىبایستى ابوعیسى یا ابوزکریا یا ابوابراهیم باشد. من عبایى از کتان سفید مىپوشم در صورتى که مىبایستى عبایى از حریر مشکى بپوشم، زبان من هم عربى است در صورتى که مىبایستى به زبان اهل جندى شاپور حرف مىزدم. (295)
صفاتى که جاحظ در این داستان، راجع به اسم، کنیه، لباس یا زبان نقل کرده است، همه از خصوصیات پزشکان جندى شاپور بوده که در این دوره غالبا مسیحى و سریانى بودند. علاوه بر این، جاحظ از زبان این پزشک عرب مسلمان مىگوید: «در بغداد هیچ پزشکى مورد توجه مردم نیست مگر اینکه مسیحى باشد و در مدرسه جندى شاپور درس خوانده باشد.» (296)
21. یکى از پیامدهاى نهضت ترجمه، واکنش اهل تسنن در برابر علوم بیگانه بود. ورود علوم یونانى به جهان اسلام، واکنش سخت اهل سنت را در پىداشت. این جریان مخالف، بیشتر حملات خود را متوجه علوم فلسفى و منطقى نمود. ابوحامدغزالى یکى از معروفترین مخالفین بود که کتاب «تهافت الفلاسفه» را بر ردفیلسوفان نوشت و آنان را تکفیر کرد. (297) ابن تیمیه نیز با تالیف کتاب «الرد على المنطقیین» به دنبال سست نشان دادن مبانى منطق یونانى بود. سیوطى هم با تالیف کتاب «صون المنطق و الکلام عن المنطق و الکلام» سعى داشتبا متزلزل نمودن پایههاى علم کلام که متکى بر استدلالهاى فلسفى بود، مخالفتخود را اعلام نماید.
پى نوشت ها:
1. حاجى خلیفه، کشف الظنون عن اسامى الکتب و الفنون، (بیروت، دارالفکر، 1402. ه) ج 1، ص 33.
2. محمود شکرى الوسى، بلوغ الارب فى معرفه احوال العرب، شرح و تصحیح محمد بهجه الاثرى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا) ج 3، ص 327؛ عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه (بیروت، دارالفکر، بىتا) ص493.
3. محمود شکرىالوسى، همان، ص 223.
4. کلمه علم 60 بار و مشتقات آن 854 بار در قرآن آمده است.
5. «خذو الحکمه و لو من السنه المشرکین»؛ احمد بن محمد (ابنعبدربه)، العقد الفرید، تحقیق عبدالمجید الترحینى، (بیروت، منشورات محمد على بیضون، دارالکتب العلمیة، 1417 ه) ج 2، ص 117؛ «الحکمة ضالة المؤمن ماخذها ممن سمعها و لایبالى فى اى وعاء خرجت»؛ همان، ص 116؛ «و لمداد جرت به اقلام العلماء خیره من دما شهداء فى سبیل الله»؛ «الحض العلماء طلب العلم»؛ همان، ص 79؛ «فضل العلم خیر من فضل العباده»؛ همان، ص 82؛ «و تعلموا العلم فان فى تعلمه لله خشیه و طلبه عباده و مذاکرته تسبیح و البحث عنه جهاد لمن لایعلمونه صدقه و بذله لاهله قربه لانه معالم الحلال و الحرام و منار سبیله الجنه …»؛ رسائل الخوان الصفاء و خلان الوفاء (قم، مکتب الاعلام الاسلامى، 1405ه) ج 1، ص 347.
6. حاجى خلیفه، همان.
7. علىبنحسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق محمدمحىالدین عبدالحمید، (بیروت، دارالفکر، بىتا) ج 3، ص 41-40.
8.see W. Caskel: Aiyam al-Aarad, Islamica III, Supplment, 1930, pp1-99.
9. محمدبن اسحاق (ابنندیم)، الفهرست، تعلیق شیخ ابراهیم رمضان، (بیروت، دارالمعرفه،1417ه) ص300.
10. ابن عبدربه، همان، ص 97 و شمس الدین احمدبن محمد (ابن خلکان)، وفیات الاعیان و ابناء الزمان، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، بىتا) ج 2، ص 224.
11. ابن ندیم، همان.
12. همان.
13. ابن عبدربه، همان.
14. اهرن القس یا هارون قس کاهن و پزشک اسکندرانى است که احتمالا در دوره هراکلیوس مىزیسته است.
15. جنگ یا مجموعهاى گوناگون از مطالب مخصوصا در طب و خواص گیاهان.
16. احمد بن القاسم (ابن ابى اصیبعه)، عیون الانباء فى طبقات الاطباء، (بىجا، مکتبه الوهبیه، 1299ه) ج 1، ص 163. ابن ندیم به نقل از ابن جلجل آورده است که این کتاب در عصر مروان به عربى ترجمه شده است؛ ابنندیم، همان.
17. غریغوریوس (ابن العبرى)، تاریخ مختصر الدول (بیروت، دارالمشرق، 1992م) ص 112؛ على بن یوسف قفطى، تاریخ الحکما، ترجمه بهین دارانى، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1371) ص 113؛ ابن ندیم، همان، ص 358.
18. علىبن یوسف قفطى، همان، ص 442؛ ابن اصیبعه، همان؛ ابى داود سلیمان بن حسان (ابن جلجل) طبقات الاطباء و الحکماء، تحقیق فواد سید (مصر، مطبعه المعهد العلمى الفرنسى آثار الشرقیه بالقاهره، 1955م) ص 61.
19. ابن ندیم، همان.
20. علىبن یوسف قفطى، همان، ص 442-444 و ابن جلجل، همان، ص 61.
21. او کاتب چهار خلیفه اموى، از معاویه تا عبدالملک بود؛ ر.ک: ابن عبدربه، همان، ج 4، ص 252.
22. او دیوانها را در عصر هشام بن عبدالملک به عربى نقل نمود؛ ابن ندیم، همان، ص 301؛ ابن ابى اصیبعه، همان، ص 122.
23. پزشک حجاج؛ ابن ابى اصیبعه، همان؛ علىبن یوسف فقطى، همان، ص 147؛ ابن العبرى، همان.
24. ابن ندیم، همان، ص 302.
25. محمدبن اسعد طلس، تاریخ العرب (بىجا، دارالاندلس للطباعة و نشر، بىتا) ص 226.
26. کاتب حجاج و ناقل دواوین از فارسى به عربى؛ ر.ک: ابن عبدربه، همان.
27. فلیپ حتى، تاریخ عرب، ترجمه محمد سعیدى (تهران: زوار، بىتا) ص 88؛ شوقى ضیف، العصر العباسى الاول، (قاهره، دارالمعارف بمصر، بىتا) ص 11؛ محمد محمدى، فرهنگ ایران پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامى و ادبیات عربى، (تهران، توس، 1374ش) ص 138؛ جرجى زیدان، تاریخ التمدن الاسلامى (بیروت، دارالمکتبة الحیاه، بىتا) ج 2، ص 281.
28. غیاث الدین بن همام الدین الحسینى (خواندمیر)، حبیب السیرفى اخبار افراد بشر، تصحیح و مقابله عبدالحى حبیبى، (تهران، خیام، 1333ش) ج 2، ص 208.
29. در بناى بغداد مشهور است که راهب ساکن این منطقه با منصور ملاقات نمود و از وصف منطقه بغداد که در کتابهاى اقلیدس آمده بود براى او صحبت کرد؛ ر.ک: دیاربکرى، تاریخ الخمیس فى احوال انفس نفیس، (بیروت، دارصادر، بىتا) ج 2، ص 325.
30. على بن حسین مسعودى، همان، ج 4، ص 314؛ خواند میر، همان.
31. ابن ندیم وى را از بزرگان شیعه و از پیروان على(ع) و فرزندان وى مىداند؛ همان، ص 219-220.
32. شوقى ضیف، همان، ص 110-111.
33. خواندمیر، همان، جزء سوم از جلد دوم، ص 208؛ دلیسى اولیرى؛ انتقال علوم یونانى بهعالم اسلامى، ترجمه احمد آرام، (تهران، انتشارات جاویدان 2535) ص 232-233.
34. ابن العبرى، همان، ص 125؛ على بن یوسف قفطى، همان، ص 227.
35. مسعودى اطلاعات مبسوطى از این کتاب به دست داده است؛ ر.ک: همان، ج 1، ص 76-77.
36. تفسیر سندهند، «الدهر الداهر» یا «الدهر الدهور» نام داشت؛ على بن یوسف قفطى، همان، 372؛ على بن حسین مسعودى، همان، ص 76 و یعقوبى احمدبنابىیعقوب یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، تحقیق عبدالامیر مهنا، (بیروت، مؤسسه الاعلمى، 1413ه) ج 1 ص 114.
37. على بن یوسف قفطى، همان، ص 371-372.
38. على بن حسین مسعودى، همان، ج4، ص 314
39. على بن یوسف قفطى، همان، ص 371-373.
40. على بن حسین مسعودى، همان.
41. عبدالرحمنبن خلدون، همان، ص 480 و 486.
42. همان، ص 480.
43. على بن حسین مسعودى، همان.
44. همان.
45. ابن ندیم، همان، ص 300.
46. محمد تقى (بهار ملک الشعرا) سبکشناسى، (تهران، امیر کبیر، 1373) ج 1، ص 153.
47. به برکت این ترجمه، مقفع را خالق نثر عربى دانستهاند، هرچند بایستى این حکم را با احتیاط پذیرفت؛ تاریخ اسلام، پژوهش دانشگاه کمبریج، زیر نظر پى ام، هولت، آن .ک.س.لمتون، ترجمه احمد آرام، (تهران، امیرکبیر 1378) ص 153.
48. ر.ک: همین مقاله، ص 18.
49. خواندمیر، همان، ج 2 ص 207.
50. علم شناخت اعداد و خواص آنها؛ ر.ک: رسائل اخوان الصفاء، ج 1، ص 48 و ابن خلدون، همان، ص 482.
51. علىبنحسین مسعودى، همان، ص 314-315.
52. علىبنیوسف قفطى، همان، ص 220.
53. همان، ص 218 و ابن العبرى، همان، ص 125-134.
54. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 203.
55. ابن ندیم، همان، ص 358 و ابن ابى اصیبعه، همان، ص 125-126،136 و 203 و ابن جلجل، همان، ص 12 و 64.
56. علىبنحسین مسعودى، همان، ص 315.
57. همان.
58. خواندمیر، همان، ص 219.
59. ر.ک: ابوالقاسمبن غسان، تاریخ برامکه، به اهتمام و تصحیح و مقدمه تاریخى میرزا عبدالعظیم خان گرگانى، (تهران، چاپخانه محمدعلى، 1312ش) ج 1، ص 2 و ابن عبدربه، همان، ج 5، ص 317-330.
60. فلیپ حتى، همان، ص 88 و شوقى ضیف، همان، ص 11 و محمد محمدى، همان، و جرجى زیدان، همان، ص 281-282.
61. محمدبنعلىبنطباطبا (ابن طقطقى)؛ تاریخ فخرى در آداب ملکدارى و دولتهاى اسلامى، ترجمه وحید گلپایگانى، (تهران، انتشارات علمى فرهنگى، 1367) ص 267-268.
62. علىبنحسین مسعودى، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، (تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1365) ص 328.
63. دلیسى اولیرى، همان، ص 236 و ابن غسان، همان.
64. عبدالحسین زرینکوب، تاریخ ایران بعد از اسلام، (تهران، امیرکبیر، 1373) ص 420.
65. علىبنحسین مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، همان، ج 4، ص 316.
66. جلال الدین سیوطى، تاریخ الخلفاء، (بیروت دارالفکر، بىتا) ص 264 و 273 و دیاربکرى، همان، ص 331.
67. مجالس مناظره یحیى برمکى از شهرت و اهمیتبالایى برخودار بود و حضور فعال علما، متکلمان و صاحبنظران سایر ادیان بر اهمیت آن افزوده بود؛ ر.ک: علىبن حسین مسعودى، همان، ج 3، ص 380-379 و دلیسى اولیرى، همان.
68. ابنجلجل، همان، ص 65.
69. همان و ابن ابى اصیبعه، همان، ص 171.
70. جلالالدین سیوطى، همان، ص 273.
71. ابنجلجل، همان و ابن العبرى، همان، ص 131.
72. ابنابى اصیبعه، همان، ص 187.
73. یکى از عوامل رونق نهضت ترجمه رواج کاغذ به شمار مىرود. از بنیانگذاران کارگاههاى کاغذسازى در بغداد یحیى خالد برمکى بود؛ ابن خلدون، همان، مقدمه، ص 421-422.
74. خضراحمد عطاءالله، بیت الحکمه فى عصر العباسیین، (قاهره، دارالفکر العربى، 1989م) ص 22.
75. ابن ندیم برخى از نساخان بیت الحکمه در عصر هارون را نام مىبرد؛ براى نمونه، در گزارش علان شعوبى آورده است: «او در بیت الحکمه براى رشید و مامون و برامکه رونویسى مىکرد»؛ همان، ص 135.
76. علىبنحسین مسعودى، همان، ص 318.
77. عبدالرحمنبنعلىبن جوزى المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، تحقیق محمدعبدالقادر عطا، مصطفى عبدالقادر عطا، نعیم زرزور، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بىتا) ج 10، ص 110.
78. جلالالدین سیوطى، همان، ص 284 و ابن خلدون، همان، ص 480.
79. دلیسى اولیرى، همان، ص 252.
80. ابن طیفور، ابوالفضل احمد بن طاهر (ابنطیفور)، بغداد فى تاریخ الخلافة العباسیه، (بغداد، مکتبة المثنى، 1388) ص 76. بعدها مجموعه کتابهاى این کتابخانه به بغداد منتقل شد؛ عبدالحسین زرینکوب، همان، ص 437.
81. یاقوت از 10 کتابخانه مرو یاد کرده و مىنویسد: «مانند آن را دردنیا ندیدهام»؛ شهاب الدین ابى عبدالله یاقوت الحموى، معجم البلدان، تحقیق عبدالعزیز الجندى، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1990) ج 1، ص 134.
82. این مکتب در عهد امویان پا به عرصه حیات مذهبى و فرهنگى نهاد.
83. جلالالدین سیوطى، همان، ص 284.
84. براى اطلاع بیشتر از شرح حال و آراى و مناظرات او ر.ک: عبدالرحمن بدوى، تاریخ اندیشههاى کلامى، ترجمه حسین صابرى، (مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس، 1374) ج 1، ص 140-202.
85. براى اطلاع بیشتر از شرح حال و آراى او ر.ک: همان، ج 1، ص 223-235.
86. علىبن حسین مسعودى، همان، ص 318-319.
87. ابن خلکان، همان، ج 7، ص 249.
88. ابن ندیم، همان، ص 301 و على بن یوسف قفطى، همان، ص 51.
89. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 186.
90. همان، ص 187.
91. قفطى گزارشهاى متعددى از بخششهاى مامون آورده است؛ براى نمونه، ر.ک: همان، ص 196-198.
92. محمودصالح رمضان، «اهم المبدعین فى مجالات الفکر و العلم» مجلة المورخ العربى، عدد 18، 1981م، ص 268.
93. على بن حسین مسعودى، همان، ص 319.
94. احمد شلبى، تاریخ آموزش در اسلام، ترجمه محمدحسین ساکت، (تهران، نشر فرهنگ اسلامى، 1361) ص 77 (زیرنویس).
95. على بن یوسف قفطى، همان، ص 51 و 84؛ ابن خلدون، همان مقدمه، ص 480؛ حاجى خلیفه، همان، ص 36؛ ابوحینفه احمدبنداود دینورى، اخبارالطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، (تهران، نشرنى، 1368) ص 442؛ ابن العبرى، همان، ص 136 و ابن طقطقى، همان، ص 298.
96. جلالالدین سیوطى، همان، ص 300 و صلاح الدین صفدى، الغیث المجسم فى شرح لامیه العجم، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1990) ج 1، ص 79 و کورکیس صلاح، «خزائن الکتب العراق العامه فى ایام العباسیین» مجله سومر، کانون الثانى، 1946، شماره 1-2 ص 215.
97. احمد فرید رفاعى، عصر المامون، (قاهره، دارالکتاب المصریه، 1343) ج 1، ص 375.
98. على بن یوسف قفطى، همان، ص 52.
99.
100. ابن خلدون، همان، ص 481.
101. کتب اصول و ارکان اقلیدس از مهمترین کتابهایى بود که به دست مسلمانان رسیده بود. هرچند پیشتر، در عصر منصور هم نسخههایى از آنها به دربار خلافت عباسیان راه یافت؛ همان، ص 485-486.
102. ابن اصیبعه، همان، ص 187.
103. ابن جلجل، همان، ص 67.
104. ابن اصیبعه، همان .
105. على بن یوسف قفطى، همان، ص 238.
106. همان، ص 52.
107. جلالالدین سیوطى، همان، ص 303 و ابوحنیفهاحمدبنداود دینورى، همان، ص 443.
108. همان و دیاربکرى، همان، ج 2، ص 336.
109. حسن ابراهیم حسن، التاریخ الاسلام السیاسى و الدینى و الثقافى و الاجتماعى، (قاهره، مکتبة النهضه، 1964) ج3، ص 351.
110. ابن جوزى، همان، ص 51 و محمدبنعلىبن بابویه (شیخ صدوق) عیون اخبار الرضا، ترجمه محمدتقى اصفهانى (آقا نجفى)، (تهران، علمیه اسلامیه، 1363) ص 427-428.
111. همان.
112. جلالالدین سیوطى، همان، ص 309.
113. همان، ص 310.
114.Corduba
115. براى اطلاع بیشتر ر.ک: عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، (تهران، امیرکبیر، 1376) ص 43-40.
116. علىبنحسین مسعودى، همان.
117. على بن یوسف قفطى، همان، ص 550.
118. دلیسى اولیرى، همان، ص 239 و 233.
119. ابن ندیم، همان، ص 303.
120. علىبن یوسف قفطى، همان، ص 306.
121. همان، ص 306-307.
122. ذبیحالله صفا، تاریخ علوم عقلى در تمدن اسلامى تا اواسط قرن پنجم، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1346) ج 1، ص 56-57.
123. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 187.
124. نام اصلى آن پنجه تنتره، (panchatantra) مىباشد؛ ترجمه کلیله و دمنهانشاى ابوالمعالى نصرالله منشى، تصحیح مجتبى مینوى طهرانى، (تهران، امیرکبیر، 1373) ص 1.
125. ابوعبدالله محمدبن عبدوس جهشیارى، الوزراء و الکتاب، ترجمه ابوالفضل طباطبا، (تهران، کتابخانه ملى، بىتا) ص 271.
126. ابن جوزى، همان، ص 87.
127. ابوعبدالله محمدبن عبدوس جهشیارى، همان.
128. ابن جوزى، همان، ج 1، ص 87.
129. ر.ک: جرجى زیدان، همان، ص 173 و فرید رفاعى، همان، ج 2، ص 387.
130. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 123.
131. مجموعا هشت نفر: جورجیس بن بختیشوع بن جبرئیل بن عبیداللهبن جبرئیل بن عبیدالله به همراه دو بختیشوع دیگر که در دربار متقى (329-333) و مقتدربالله (320-295) بودهاند.
132. ابن ابى اصیبعه، همان.
133. على بن یوسف مسعودى، همان، ج 4، ص 314.
134. ابن ندیم، همان، ص 334.
135. ابن العبرى، همان، ص 127.
136. ابن ندیم، همان، ص 357؛ ابن العبرى، همان، ص 131 و ابن جلجل، همان، ص 65.
137. ابن جلجل، همان.
138. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 176.
139. على بن یوسف قفطى، همان، ص 65-66.
140. ابن ندیم، همان، ص 135.
141. محمد شکرىالوسى، همان، ج 1، ص 160.
142. ابن ندیم، همان، ص 135-136.
143. على بن یوسف قفطى، همان، ص 352 و ابن ندیم، همان ص 335.
144. ابن ندیم، همان و قفطى، همان.
145. ر.ک: ابن ابى اصیبعه، همان، ص 125.
146. ابوعبداللهبنمحمدبن عبدوس جهشیارى، همان، ص 289.
147. على بن یوسف قفطى، همان، ص 197-198.
148. ابوعبداللهبنمحمدبن عبدوس جهشیارى، همان.
149. فرید رفاعى، همان، ص 388.
150. ابن ندیم، همان، ص 303. ابن عبدربه مطالب جالب توجهى را در مورد منکه و یحیى بن خالد آورده است؛ همان، ج 5، ص 325.
151. على بن یوسف قفطى، همان، ص 365-367.
152. همان، ص 299.
153. همان، ص 304.
154. فرید رفاعى، همان، ص 379.
155. على بن یوسف قفطى، همان، ص 234.
156. ابن جلجل، همان.
157. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 187 و على بن یوسفقفطى، همان، ص 238.
158. ابن ندیم، همان، ص 356.
159. ابن ابى اصیبعه، همان.
160. ر.ک، ابن خلکان، همان، ج 2، ص 217.
161. على بن یوسف قفطى، همان، ص 235.
162. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 204.
163. ابن جلجل، همان، ص 69.
164. ابن جلجل، همان؛ ابن ابى اصیبعه، همان؛ على بن یوسف قفطى، همان، ص 238-239؛ ابن ندیم، همان، ص 356 و ظهیرالدین بیهقى، تاریخ الحکماء الاسلام، تحقیق محمد کردعلى، (دمشق، مطبعه الترقى، 1946) ص 16-17.
165. خیرالدین زرکلى، قاموس تراجم لاشهر الرجال و النساء، (بیروت، دارالعلم للملایین، 1986) ج 2، 287.
166. جرجى زیدان، همان، ص 170-171 و فرید رفاعى، همان، ص 384-385.
167. على بن یوسف قفطى، همان، ص 238.
168. ابن جلجل، همان، ص 65.
169. ابن ندیم، همان، ص 359.
170. همان، ص 69 و ابن ابى اصیبعه، همان، ص 188.
171. على بن یوسف قفطى، همان، ص 500.
172. این ندیم، همان، ص 315-321 و قفطى: همان، ص 501-508.
173. ر.ک: شریف، میرمحمد، تاریخ فلسفه در اسلام، (تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1362) ص 593-608.
174. خضر احمد، همان، ص 331.
175. ابن ندیم، همان، ص 323.
176. همان و على بن یوسف قفطى، همان، ص 508.
177. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 302.
178. على بن یوسف قفطى، همان، ص 244-245.
179. دلیسى اولیرى، همان، ص 263.
180. ابن ندیم، همان، ص 351-352 و ابن ابى اصیبعه، همان، ص 203.
181. جرجى زیدان، همان و فرید رفاعى، همان، ج 2، ص 384-385.
182. على بن یوسف قفطى، همان، ص 487-488.
183. ابن ندیم، همان، ص 336 و ابن العبرى، همان، ص 137.
184. على بن یوسف قفطى، همان، ص 488.
185. همان.
186. ابن جلجل، همان، ص 67.
187. فرید رفاعى، همان، ص 381.
188. همان، ص 382 و 385.
189. ابن ندیم، همان، ص 359 و ابن ابى اصیبعه، همان، ص 204.
190. جرجى زیدان، همان، ص 169 و 107-171.
191. ابن العبرى، همان، ص 136 و على بن یوسف قفطى، همان، ص 308-400.
192. على بن یوسف قفطى، همان، ص 590.
193. همان، ص 591.
194. ابن خلکان، همان، ج 5، ص 161.
195. ابن ندیم، همان، ص 332.
196. ابن خلکان همان.
197. علىاصغر حلبى، تاریخ تمدن اسلام بررسىهایى چند در فرهنگ و تمدن اسلامى، (تهران، چاپ و نشر بنیاد، 1365) ص 48.
198. ابن ندیم، همان، ص 335؛ ابن ابى اصیبعه، همان، ص 205 و ابن العبرى، همان.
199. على بن یوسف قفطى، همان.
200. همان.
201. ابن ندیم، همان، ص 336-335 و على بن یوسف قفطى، همان، ص 390.
202. على بن یوسف قفطى، همان، 592.
203. همان، ص 445.
204. همان.
205. ابن ندیم، همان، ص 335.
206. على بن یوسف قفطى، همان، ص 233.
207. همان، ص 234.
208. ابن ندیم، همان، ص 357.
209. همان.
210. على بن یوسف قفطى، همان، ص 361-362.
211. همان، ص 362.
212. على بن یوسف قفطى، همان، ص 362.
213. همان، ص 361.
214. ابن ابى اصیبعه، همان، ص 204.
215. ابن ندیم، همان، ص 329 و على بن یوسف قفطى، همان، ص 137.
216. على بن یوسف قفطى، همان، ص 67.
217. همان، ص 87.
218. تقىالدین ابىالعباس احمدبنعلى المقریزى، المواعظ و الاعتبار بذکر الخطط و الآثار، وضع حوامشه خلیل المنصور، (بیروت، منشورات محمدعلى بیضون، دارالکتب العلمیه، 1998م) ج 2، ص 290-292.
219. احمدبن محمد المقرى تلمسانى، نفح الطیب من غضن الاندلس الرطیب، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408) ج 1، ص 386.
220. ابوبشر متى بن یونس القنائى، کتاب ارسطو فى شعر، نقل من سریانى الى العربى، تحقیق و ترجمه شکرى محمد عیاد، (قاهره، دارالکتاب العربى للطباعه و النشر، 1967) ص 429.
221. با توجه به اینکه حوزه تحقیقاتى این مقاله عصر طلایى نهضت ترجمه است تنها به معرفى مترجمان این عصر بسنده مىشود.
222. ابن ندیم، همان، ص 323-324 و علىبنیوسف قفطى، همان، ص 59-60.
223. ابن ندیم، همان، ص 333؛ ابن جلجل، همان، ص 75؛ على بن یوسف قفطى، همان، ص 161-170؛ ابن خلکان، همان، ج 1، ص 313 و خیرالدین زرکلى، همان، ج 2، ص 98.
224. ابن خلکان، همان، ص 314-315.
225. ابن ندیم، همان و على بن یوسف قفطى، همان، ص 61.
226. ابن ندیم، همان، ص 325.
227. همان، ص 302.
228. همان، ص 325.
229. جرجى زیدان، همان، ص 176.
230. ر.ک: محمد ابراهیم آیتى، آندلس یا حکومت مسلمین در اروپا، (تهران، دانشگاه تهران، 1376) ص 40-42.
231. عبدالرحمانبن خلدون، تاریخ ابن خلدون مسمى العبر و دیوان المبتداء و الخبر …، (بیروت، منشورات محمدعلى بیضون و دارالکتب العلمیه، 1992م) ج 4، ص 147 و 165.
232. احمدبنمحمدبن المقرىتلمسانى، همان، ص 353.
233. جرجى زیدان، همان، ص 186.
234. احمدبنمحمدبن المقرىتلمسانى، همان، ص 221.
235. در اندلس مذهب فقهى مالکیه با تمایلات عربى رواج داشت، حال آنکه در بغداد مذاهب حنفى، شافعى، حنبلى شیعه و اسماعیلیه با گرایشهاى ایرانى رواج داشت.
236. ابن خلدون، همان، ج 4، ص 175.
237. احمدبنمحمدبن المقرىتلمسانى، همان، ص 386.
238. ابن خلدون، همان، و احمدبنمحمدبن المقرىتلمسانى، ص 386.
239. همان.
240. Granada
241. جرجى زیدان، همان، ص 227.
242. احمدبنمحمدبن المقرىتلمسانى، همان.
243. محمد مکىالسباعى، نقش کتابخانهها و مساجد در فرهنگ و تمدن اسلامى، ترجمه على شکویى، (تهران، سازمان مدارک فرهنگى انقلاب اسلامى، 1373) ص 140-141.
244. جرجى زیدان، همان، ص 204 و آیتى، همان، ص 86.
245. آیات متعددى مبنى بر تدبر و تعقل در قرآن وجود دارد. علاوه بر این، در قرآن به علم و علماندوزى نیز اشارههاى فراوانى شده است، چنانکه 60 بار کلمه علم و 854 بار مشتقات آن در قرآن تکرار گردیده است.
246. پیامبر(ص) به زید بن ثابت فرموده بود نوشتن را از یهودیان بیاموز؛ احمدبن یحیى بن جابر بلاذرى، فتوح البلدان، ترجمه و تعلیق محمد توکل، (تهران، نشر نقره، 1376) ص 659.
247. احمد امین، ضحى الاسلام، (چاپ دهم: بیروت، دارالکتاب العربى، بىتا) ج 2، ص 15.
248. احمد امین، همان.
249. براى نمونه ر.ک: ابن ابى اصیبعه، همان، ص 187 و على بن یوسف قفطى، همان، ص 196-198.
250. علىاصغرحلبى، همان، ص 34.
251. شوقى ضیف، همان، ص 106-107.
252. احمد امین، همان، ص 14.
253. محمد محمدى، «دانشگاه جندى شاپور در قرنهاى نخستین اسلامى»، مجله مقالات و بررسىها، نشریه دانشکده الهیات و معارف اسلامى دانشگاه تهران، بهار و تابستان 1350، دفتر پنجم و ششم، ص 17.
254. حاجى خلیفه، همان، ص 40-41 و ابن خلدون، همان، ص 543.
255. محمد محمدى، همان.
256.
257. صلاحالدین صفدى، همان، ص 79.
258. ر.ک: ابنعثمانعمربن بحرجاحظ، الحیوان، تحقیق عبدالسلام هارون، (بیروت، داراحیا التراث العربى، بىتا) ج 1، ص 76-77.
259. على بن یوسف قفطى، همان، ص 167.
260. ارتباط محکم مرکز علمى سریانى با سایر کانونهاى علمى موجب شده بود تا از دیرباز دانشمندان آثار بسیارى را به زبان سریانى ترجمه نمایند؛ ر.ک: ذبیحالله صفا، همان، ص 10-17.
261. على بن یوسف قفطى، همان، ص 65.
262. ابن ندیم، همان، ص 307-309
263. ابن ندیم، همان، ص 349.
264. به نقل از: فاخورى، تاریخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالحمید آیتى، (تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1358) ج 2، ص 338.
265. على بن یوسف قفطى، همان، ص 64.
266. ابىعثمانعمر بن جاحظ، همان، ص 79.
267. على بن یوسف قفطى، همان، ص 65.
268. همان، ص 137
269. همان، ص 67.
270. همان، ص 235.
271. همان، ص 132.
272. حنا فاخورى، همان، ص 342.
273. عبدالرحمن نجیبحکمت، دراسات تاریخ العلوم عندالعرب، (موصل، وزارة التعلیم العلمى و البحث العلمى جامعة الموصل، 1977م) ص 28.
274. ابوحامدمحمد غزالى، تهافت الفلاسفه، مقدمه ماجد فخرى، (بیروت، دارالمشرق، 1990) ص 8.
275. عبدالرحمن نجیب حکمت، همان.
276. ابن ندیم، همان، ص 66.
277. همان، ص 67.
278. همان، ص 71.
279. ابن الانبارى، طبقات الادباء، (قاهره، بىنا، 1294ه) ص 83.
280. رسائل اخوان الصفاء: ج 1، ص 48.
281. همان، ص 49.
282. بیشتر در کتاب مجسطى بطلمیوس آمده است؛ همان.
283. همان.
284. ابن ندیم، همان، ص 307.
285. على بن یوسف قفطى، همان، ص 58-61 و رسائل اخوان الصفاء، همان، ص 268.
286. احمد شلبى، همان، ص 243-244.
287. گوستاو لوبون، تاریخ تمدن اسلام و عرب، ترجمه هاشم حسینى، (تهران، کتابفروشى اسلامیه، 1358) ص 603.
288. جلالالدین سیوطى، حسن المحاضره فى اخبار مصر و القاهره، حواشى خلیل المنصور، (بیروت، دارالکتب العلمیه، 1997) ج 2، ص 220.
289. گوستاو لوبون، همان، ص 543.
290. حدود العالم من المشرق الى المغرب، تصحیح و حواشى مریم میراحمدى و غلامرضا ورهرام، (تهران، الزهرا، 1372) ص 333؛ ابىالقاسمبن حوقلالنصیبى، صورة الارض، (قاهره، دارالکتاب الاسلامى، بىتا) ص 389 و ابىبکر احمدبنالفقیه الهمدانى، مختصر البلدان، (بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1408) ص 230.
291. ابن خلدون، همان، 421-422.
292. روزگارى دراز دمشق تولید کننده بهترین نوع کاغذ بود که تحت عنوان کاغذ دمشقى به دورترین نقاط صادر مىشد؛ الکساندر استیپچویچ، کتاب در پویه تاریخ، ترجمه رضا آژیر و حمیدرضا شیخى، (مشهد، آستان قدس رضوى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى، 1373) ص 274.
293. همان، ص 275.
294. ابى عثمان عمربن بحرجاحظ، البیان و التبیین، حواشى موفق شهابالدین، (بیروت، منشورات محمدعلى بیضون، درالکتب العلمیه، 1998) ج 1، ص 171.
295. همان، البخلاء، تحقیق فوزى عطوى، (بیروت، دارصعب، 1969م) ص 94.
296. همان.
297. ابوحامد محمد غزالى، همان، ص 38-39.
یادداشت ها:
1) دانشجوى دکترى تاریخ اسلام(این مقاله نوشتاری از دکتر فاطمه جان احمدی در دوران تحصیل ایشان است).
2) و آنچه که اصحاب ما سندهندش مىشناسند سدهاند استیا مستقیمى که نه به کجى افتد و نه به دیگرگونى و این نام به نزد آنان بر کسى افتد که رثبت و به دانش حساب نجوم به والایى رسد…» ر.ک: بیرونى، ابوریحان: تحقیق ماللهند، ترجمه منوچهر صدوقى سها، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، بىتا، 521شج 1، ص 116-117.
منبع: فصلنامه تاریخ اسلام 1379 شماره 4