مجتمع آموزش عالی تاریخ سیره و تمدن اسلامی
جستجو
Close this search box.
سخن تاریخ و وضع اقتصادى مدينه در عهد نبوى‏

 حضور پيامبر صلى الله عليه وآله و مسلمانان در مدينه چهره متحولى به اقتصاد اين شهر داد. مدينه كه از ديرباز به سبب برخوردار بودن از كشاورزى و واقع بودن بر سر راه بازرگانى شمال به جنوب جزيرة العرب، اقتصادى متمايز از ديگر نقاط داشت با ورود مهاجران، توجه و توصيه‏ هاى پيامبر صلى الله عليه وآله و دين اسلام با تحولى عظيم روبرو شد.

شكوفايى زراعى مدينه ناشى از شرايط جغرافيايى، وجود سفره‏هاى زير زمينى آب، و عوامل تازه‏اى از جمله واگذارى برخى زمينهاى رها شده به مهاجران بود. با اين حال در امر آبيارى نيز مقرراتى وجود داشت و بسته به آب و هوا، محصولات متنوعى به دست مى‏آمد. تجارت نيز به دليل وجود بازارهاى محلى و اهتمام كسانى از مهاجران به امر تجارت، بر رونق اقتصادى شهر افزود. همچنين صنايع و حرف در كنار كشاورزى و تجارت از رونق خوبى برخوردار بود و انواع سكه‏ها از قبيل دينار و درهم، سكه‏هاى ضرب شده در ايران و روم، و وزنها و اكيال مختلف به كار مى‏رفت.

    واژه‏هاى كليدى: مدينه، اقتصاد، زراعت، تجارت، حرفه‏ها، صنايع.

   

زراعت‏

    احاطه مدينه توسط كوهها و زمينهاى آتشفشانى – حره – خاك اين شهر را بسيار حاصلخيز كرده‏3 و آن را به شكل حوضچه‏هاى كوهستانى در آورده است‏4 كه آبهاى زير زمينى در اين حوضچه‏ها جمع مى‏شود. به طورى كه مى‏توان هنگام حفر چاهها5 در هر ناحيه از اين سرزمين به حوضچه‏هاى زيرزمينى دست يافت. افزون بر اين عوامل، وجود تعداد زيادى از رودخانه‏ها كه در زمان بارندگى و سيلاب از آن كوهها و سنگلاخها جارى مى‏شدند،6 نيز شهر مدينه را در درجه نخست به عنوان شهر كشاورزى و كشاورزان قرار داده است.7 بيشتر مردم مدينه داراى بستان‏ها و نخلستان بودند8 كه كوچك و بزرگ درآن كار مى‏كردند.9

    بستانها و باغهاى مدينه به حوائط مشهور بود10 بيشتر اوقات مساحت اين باغها زياد نبود و به طور متوسط حدود صد ذراع بود،11 هر باغى اغلب داراى يك چاه مخصوص به خود بود و در كنار چاه، خانه‏اى جهت حفظ باغ وجود داشت.12 برخى باغداران به دليل احتياط و ترس براى باغ درى قرار نمى‏دادند، مگر سوراخ كوچكى كه از آن آب باريكه‏اى از يكى از چاههاى نزديك به باغ وارد مى‏شد و آن جوى آب را«ربيعا» مى‏ناميدند.13 بيشتر محصولات اين باغ‏ها جهت مصرف شخصى صاحب باغ بود و گاه صاحب باغ محصول آن باغ را مى‏فروخت و با آن وسيله معاش خانواده خود را تامين مى‏كرد.14

    گاه كسى كه باغ شخصى نداشت، در باغ‏هاى اهالى مدينه در مقابل مقدار معينى خرما كار مى‏كرد.15 گاه صاحب باغ، باغ خود را به شخصى اجاره مى‏داد، او در آن زراعت مى‏كرد و آن را آبيارى مى‏نمود و در مقابل متعهد مى‏شد يك چهارم يا نيم يا كمتر يا بيشتر از اين مقدار را به صاحب باغ بدهد. اين روش «مزارعه» خوانده مى‏شود.16 در آبيارى باغ‏ها از آب رودخانه‏هاى فصلى‏17 و يا آب چاهها18 استفاده مى‏شد. براى كشيدن آب از نهر يا چاه از شترهاى آبكش استفاده مى‏كردند19 از گاو نيز براى شخم اراضى خود بهره مى‏جستند.20

    در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله نيز عوامل متعددى مردم را به كشاورزى و ممارست در آن بر مى‏انگيخت. عرف بود كه هر كسى زمين بايرى را آباد كند، آن زمين براى او باشد.21 افزون بر اين، بسيارى از زمينهاى زراعى در «وادى عقيق»22 و در منطقه عاليه ميان اغلب مهاجران‏23 تقسيم شد. ذكر شده است كه پيامبرصلى الله عليه وآله به يكى از مهاجران زمينى را در «حرة الوادى» و «مبذر صاع»24 بخشيد و به ديگرى چاهى در وادى عقيق داد.25 اين امر نشان مى‏دهد كه اين اراضى از آن همه گروهها بود و بدين دليل در تقسيم آن ميان مردم ميانه روى مى‏شد تا سهم هر كس به او برسد. در نتيجه گسترش زراعى مذكور، بيرون شهر مدينه باغهاى زيادى بوجود آمد كه شهر را احاطه كرد.26

    در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله عوامل متعددى در حفظ منابع گياهى مدينه نقش داشتند، قطع درخت سدر جز براى شخم زدن زمين ممنوع شد.27 اين شيوه تا زمان عمر بن خطاب ادامه داشت تا جائيكه شخصى به عنوان نگهبان گماشته مى‏شد تا مسؤول مراقبت از درختان اقاقيا باشد تا كسى اين درختان را قطع نكند.28

    در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله، آبيارى اراضى نقش عمده‏اى در كشاورزى داشت. آب در مسيل رودخانه‏هاى فصلى در مهزور، مذينيب و بطحان به اندازه‏اى جمع مى‏شد كه تا قوزك پا مى‏رسيد و هنگامى كه به اين اندازه مى‏رسيد به زمين ديگرى فرستاده مى‏شد و مانع آب از زمين بالاتر به زمين پست‏تر نمى‏شدند.29 ذكر شده است كه سهم آب براى نخل‏داران تا پاشنه پا و براى كشاورزان تا بند كفش بود.30 مسيل از سنگلاخها بسوى دشتها و زمينهاى هموار بود و ابتدا زمينهاى بالاتر آبيارى مى‏شدند و سپس حتى اگر محل عبور آب در زمين اولى بود آب را به زمين كنارى مى‏فرستادند.31

    مهاجران زمينهاى زراعى بزرگ زيادى را در غابه و حرة 32شرقى‏33 صاحب شدند. اموال بنى‏نضير بيشتر در منطقه عاليه بود كه پس از كوچ دادن بنى‏نضير در سال چهارم هجرى‏34 خالصه پيامبرصلى الله عليه وآله شد.35 در زمين بنى‏نضير درخت نخل مى‏كاشتند و از آن غذاى يكسال خانواده پيامبرصلى الله عليه وآله را ذخيره مى‏كردند و مابقى آن صرف خريد چهارپايان و سلاح مى‏شد.36 پيامبرصلى الله عليه وآله بخشى از اراضى بنى‏نضير را ميان گروهى از مهاجران و دو نفر از انصار تقسيم كرد.37

    تعداد نخل كه مهم‏ترين درخت زراعى بود، در مدينه زياد شد و اموال صاحبان اين درختان نيز افزون گشت.38 بدين ترتيب وضع معيشت و قوت آنان نيز بهتر شد.39 اهميت زراعت درخت نخل در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله به حدى رسيد كه يكى از حقوق بردگان اين بود كه براى آزادى با صاحبان خود قرار مى‏گذاشتند كه تعدادى نهال خرما براى او بكارند.40 از شاخه‏ها و تنه درختان خرما براى سقف و ستون خانه‏ها استفاده مى‏شد.41 افزون بر آن از الياف و برگ خرما در تهيه زنبيل، سبد، حصير، بوريا و مانند آن بهره مى‏گرفتند.42 ميوه درخت نخل از مهمترين و با ارزش‏ترين ميوه‏ها نزد مردم مدينه بود وآنها هنگامى كه اولين ميوه نخل را مى‏ديدند آن را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏آوردند. پيامبرصلى الله عليه وآله آن را مى‏گرفت و مى‏فرمود: پروردگارا در ميوه درخت خرما به ما بركت عطا كن.43

    خرماى مدينه انواع متنوعى داشت از جمله خرماى سياه و سرخ،44 مشهورترين انواع خرما در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله عجوة و عذق زيد بود.45 محصول خرما در بيشتر سالها به اندازه نياز ساكنان مدينه بود و به همين سبب مازاد آن را به قيمت گرانتر از قيمت خريد گندم وارداتى از شام مى‏فروختند.46 علت آن بود كه خرما ركن معيشت آنها بود و زراعت نخل نياز به كوشش و صرف وقت زيادى داشت. گفته مى‏شود كه گاهى آفات كشاورزى مانند قشام به درختان نخل آسيب مى‏رساند و محصول يكسال آن را از بين مى‏برد.47

    توليد غلات و حبوباتى مانند گندم و جو پس از توليد خرما قرارداشت كه آنها را زير درختان نخل مى‏كاشتند.48 مزارع ويژه حبوبات تا پس از اقدام مهاجران به اين كار وجود نداشت.49 مصرف جو ميان مردم رتبه نخست را داشت.50 به نظر مى‏رسد گندم به اندازه نياز مردم توليد نمى‏شد، به همين سبب از «بلقاء» به مدينه گندم مى‏آوردند.51

    مهاجران در گسترش كشت گندم نقش داشتند، ذكر شده است كه طلحة بن عبيدالله تميمى، نخستين كسى بود كه در وادى قنات در شمال مدينه گندم كاشت.52 با اين حال محصول گندم به اندازه نياز نبود و براى جبران كمبود آن به وارد كردن آن از خارج توجه شد. عبدالرحمان بن عوف هفتصد بار شتر مى‏آورد كه گندم، آرد و غذاى مردم بود.53

    از سوى ديگر، در مدينه برخى ميوه‏ها كشت مى‏شد و دوبار در سال از بستان‏هاى آن ميوه برداشت مى‏شد.54 مشهورترين ميوه‏ها انگور و انواع مختلف آن از قبيل «مراودى» است كه مرغوب‏ترين و شيرين‏ترين نوع انگور بود،55 كه در تاكستان‏هاى قباء، عاليه، جفاف و ديگر بستان‏هاى مدينه به عمل مى‏آمد.56 حكايت شده است كه سعد بن ابى‏وقاص در منطقه عقيق محصول انگور خود را به هزار دينار فروخت.57 افزون بر آن انگور، گلابى و خربزه نيز كشت مى‏شد.58

    همچنين سبزيجات و حبوباتى مانند خيار و دباء، كه نوعى كدو بود، پياز، سير59 و هويج‏60 را مى‏كاشتند.

    از عواملى كه در بهبودى زراعت و پيشرفت زياد آن در مدينه نقش داشت، وجود تعداد زياد مهاجران بود كه به زراعت مى‏پرداختند و از زمين‏هاى كشاورزى به شكل گسترده بهره بردارى مى‏كردند. آنها وادى‏هاى اطراف را آباد كردند، مانند وادى بطحان كه طعم ورنگ آب آن تغيير كرده بود.61 همچنين اراضى غابه در شمال غربى مدينه را آباد كردند كه داراى درختان بسيار و درهم پيچيده از جمله درختان گز و شورگز بود. آنها بيشتر اين درختان را قطع كردند و به جاى آن نهالهاى نخل را كاشتند.62 همچنين در وادى قناة، مزارعى رابه كشت گندم اختصاص دادند و گفته مى‏شود كه در يكى از اين مزارع گندم از بيست شتر آبكش استفاده مى‏شد.63 اين مطلب دلالت بر وسعت آن مزارع و كثرت محصولات آنها دارد.

    تجارت‏

    الف) بازارهاى تجارى مدينه‏

    مردم مدينه به دليل وضعيت و شغل كشاورزى، استقرار در يك مكان و قرار گرفتن مدينه در سر راه تجارى ميان شمال و جنوب به انواع فعاليتهاى تجارى مشغول بودند.64 از مهمترين نشانه‏هاى آن وجود چندين بازار تجارى بود كه به شاخه و شعبه‏هاى متعدد تقسيم شده بودند.65 از جمله بازارهاى پيش از هجرت، بازار «حُباشه» از آن قبيله بنى‏قينقاع بود كه به خريد و فروش برده اختصاص داشت.66 به نظر مى‏رسد كه آن بخش از بازار بنى‏قينقاع كه در جسر وادى بطحان واقع بود67 بازار بزرگى بود كه در آن جنب و جوش زياد و صداى خريد و فروش بلند بود.68 مهم‏ترين چيزهايى كه در اين بازار فروخته شد عبارت بودند از زيورآلات، كمان‏ها، سرنيزه‏ها و شمشيرها.69 به جز آن از بازارهاى مدينه در جاهليت، بازارى در زَباله در ناحيه‏اى كه يثرب ناميده مى‏شد،بود70 و بازارى در بخش غربى مسجد قباء71 و بازارى در محل زندگى بنى‏الحبلى در مكانى كه به آن مزاحم گفته مى‏شد.72 اين بازارها در جاهليت و ابتداى اسلام بر پا مى‏شدند، يهوديان بازارى در «بقيع غرقد» در شرق مسجد النبى داشتند73 بازار مسلمانان نزديك بازار يهوديان، در محل «بقيع زبير» بر سر راه «بقيع غرقد» قرار داشت.74 ظاهرا هنگامى كه بازار يهوديان، نزديك بازار مسلمانان بود، نيرومند شدن مسلمانان را ديدند و از رقابت و نزديكى آنها در تجارت مدينه احساس خطر كردند، كعب بن اشرف يهودى به بازار مسلمانان رفت و داخل آن شد و طنابهاى آن را قطع كرد. پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: هر آينه بازار را به جايى منتقل خواهم كرد كه تحمل آن براى كعب سخت‏تر از اين بازار باشد و آن را به محل بازار مدينه در غرب مسجد النبى منتقل كرد. يكى‏75 از صحابه، پيامبرصلى الله عليه وآله را به انتخاب اين محل راهنمايى كرد76 و بعدها ميان بازار و مسجد النبى خانه‏هايى براى صحابه ساخته شد.77

    انتخاب موفق مكان بازار از جانب مسلمانان برتجربه تجارى زياد آنها و درك آنان از امور خريد و فروش دلالت دارد. زيرا كه اين بازار در محلى بود كه از سمت شام و يا از سمت يمن و مكه و ديگر قبايل مجاور به عنوان دروازه اصلى شهر محسوب مى‏شد. بدون شك تاجران و هياتهاى مختلف هنگام رسيدن به مدينه، همراه كاروان‏هاى خود كه حامل بار بودند براى دور زدن خانه‏ها يا عبور از ميان آنها جهت ورود به بازار يهود در داخل شهر دچار مشكل مى‏شدند.

    بازار جديد مدينه پس از هجرت ميدان وسيعى بود كه ساختمان و سايبانى نداشت، سوار در آن ميدان پياده مى‏شد و مركب خود را در جايى قرار مى‏داد. سپس در بازار مى‏گشت، در عين حال مركب خود را مى‏ديد و چيزى از ديد او پنهان نمى‏ماند.78 طول بازار بيشتر از عرض آن بود و در منطقه معروفى كه امروز «مناحة» ناميده مى‏شود قرار داشت. اين منطقه از مرز شمالى به مصلى العيد كه در مكان مسجد غمامه امروزى است تا منطقه جرارسعد در محله بنى‏ساعدة نزديك ثنية الوداع در شمال مدينه امتداد داشت. در آغاز محل بازار در جرار سعد، مقبره‏هاى قديمى بنى‏ساعده بودند كه آن را به پيامبرصلى الله عليه وآله بخشيدند و ايشان آن را به بازار اختصاص داد.79

    اين بازار انواع كالاها از قبيل خرما،80 گندم،81 روغن، كشك،82 و ديگر غذاها83 را داشت. همچنين پوست‏هاى دباغى شده‏84 و مواد دباغى مانند گياهان دباغى‏85 «بَز» كه نوعى پوشش و جامه است، به فروش مى‏رسيد. گفته مى‏شد بز لباسى است كه در خانه توليد مى‏شد.86 بزازها كه فروشندگان لباس بودند مكان مشخصى در بازار داشتند.87 گفته مى‏شود كه عثمان بن عفان و طلحة بن عبيدالله بزاز بودند و شغلى جز بزازى نداشتند.88 همچنين در بازار تمام كالاهاى مدينه از جمله تير، نيزه، شمشير، زيور آلات‏89 و انواع چهار پايان‏90 عرضه مى‏شد. اسبها نيز داراى قسمت مخصوصى در بازار بودند كه به «بقيع الخيل»91 مشهور بود همچنين براى شترها92 و گاوها و گوسفندها نيز قسمت خاصى بود.93

    افزون بر آن در بازار مدينه تمام كالاهايى كه از خارج وارد مى‏شد، از قبيل گندم،94 روغن زيتون،95 عسل،96 اسب و سلاح‏97 و برخى وسايل غير ضرورى و تجملى مانند ظروف نقره فروخته مى‏شد.98

    كار بازار در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله، نظم و ترتيب يافت و بزرگان توجه بسيارى به امر بازار داشتند.99 پيامبرصلى الله عليه وآله خود شخصاً با تعدادى از يارانش به بررسى اوضاع بازار، مراقبت از امور آن و مسائل جارى درآن مى‏پرداختند.100 ذكر شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از كنار مردى عبور كرد كه غذايى مى‏فروخت، مرد فروشنده چيز تقلبى را وارد غذا نمود و پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: كسى كه در كار خود تقلب كند، از ما نيست.101 اين مطلب دلالت بر آن دارد كه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله بازار مدينه، بر خلاف بازار مكه‏102 كه پيامبرصلى الله عليه وآله عاملى برآن گماشته بود، داراى متولى نبود و پيامبرصلى الله عليه وآله خود با صحابه به مراقبت از بازار مى‏پرداخت كه اهداف مورد نظر را برآورده مى‏كرد.

    از جمله امور بازار، مراقبت از قيمتها و مشخص نمودن قيمت تا حدى بود كه مصلحت عمومى اقتضا مى‏كرد.103 احتكار كالاها و غذاهايى كه به بازار آورده مى‏شد، ممنوع بود.104 قوانينى وضع شده بود كه هيچ زيانى به فروشنده و مشترى نرسد. از مواردى كه منع شده بود فروش محصولات نارس بود مگر اينكه ميوه‏ها كاملا رسيده باشند.105 اگر كسى درخت نخل را مى‏فروخت، ميوه از آن فروشنده بود، مگر آنكه با خريدار شرط كرده باشد.106 فروش انواع ميوه‏ها مانند هندوانه، خربزه و همچنين صيفى جات مانند خيار، هويج تا زمانى كه رسيده و خوب نبودند، ممنوع بود.107 فروش اجناس بصورت درهم ممنوع بود.108 سمسار يا دلالى در بازار بود كه عقد معامله ميان مشترى و فروشنده را با دريافت مزدى بر عهده مى‏گرفت.109

    كار تنظيم خريد و فروش پيش از دوره پيامبرصلى الله عليه وآله در بازارهاى مدينه انجام نمى‏شد و ناظرى وجود نداشت كه مانع كار تاجرانى شوند كه در پيمانه‏ها تقلب مى‏كردند و مردم را مى‏فريفتند.110 با ظهور اسلام اين وضعيت تغيير كرد، زيرا آياتى به ويژه در زمينه توجه به درستى اندازه پيمانه‏ها و اوزان نازل شد.111 تاجران مدينه هنگام آمدن پيامبرصلى الله عليه وآله به اين شهر از لحاظ توجه به پيمانه و وزن بدترين مردم بودند كه خداوند آيه «ويل للمطففين» را در مورد آنان نازل كرد و آنها پيمانه‏هاى خود را اصلاح كردند.112 مردم مدينه به كار معامله سكه و صرافى نيز مى‏پرداختند و آن را نوعى تجارت مى‏دانستند.113 در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله معامله سكه داراى نظم شد و حكم خداوند در مورد معامله روشن شد.114 ربا در معامله سكه از برجسته‏ترين كارهايى بود كه به آن اقدام مى‏كردند.115 تا اين كه خداوند آن را حرام نمود.116 كار صرافى بر پايه فروش طلا يا نقره بصورت پاياپاى بود.117 گاه فروش به صورت نسيه و يا تاخير بود، اما چندان رواج نداشت.118 اسلام بهره زنان رااز آن چه كسب مى‏نمودند، تصديق نمود.119 از آن جمله زنان عطر فروش بودند كه برخى از آنان براى فروش عطر به زنان به در خانه‏ها مى‏رفتند.120

    قبايل مجاور مدينه نقش مهمى در شكوفايى و رونق تجارت بازارهاى مدينه داشتند. گروه‏هايى از قبايل مذكور به بازار مدينه مى‏آمدند كه انواع كالاها را براى خريد و فروش در طول يكسال به همراه داشتند. مهم‏ترين‏121 چيزهايى كه آنان در بازار عرضه مى‏كردند، شتر122 و گوسفند بود.123 ذكر شده بنى‏سليم اسب، شتر، گوسفند و روغن به بازار مى‏آوردند124 و شتر را به دينار مى‏فروختند.125 پيامبرصلى الله عليه وآله از مردى از بنى‏فزارة اسبى را به ده ورق نقره خريد.126 از چيزهايى كه قبايل به بازار مدينه مى‏آوردند، شراب بود. البته پيش از آن كه حرام اعلام شود،127 و گوشت‏128 كه بيشتر اوقات حيوانات شكار شده بود كه مردم باديه به بازار مى‏آوردند.129 آنها برده‏ها را به بازار آورده‏130 و به عادت اعراب جاهلى‏131 با صداى بلند آنها را به فروش مى‏گذاشتند.132 مهمترين چيزهايى كه اين قبايل از مدينه مى‏خريدند، خرما، گندم و برخى البسه بود.133

 ب) مبادلات تجارى ميان مدينه و خارج‏

    دور از ذهن است كه فعاليت تجارى مدينه تنها محدود به تجارت داخل بازارها باشد و مردم شهر روابط تجارى خارجى نداشته باشند.134 بويژه آن كه مدينه در كنار راه كاروان‏هايى واقع شده بود كه بهترين عطريات را ميان يمن و شام حمل مى‏كردند.135 از اين‏رو برخى از اهالى شهر در اين امر سهيم بودند، راه كاروان‏ها از يك سو به ايران و از سوى ديگر به شام از مدينه مى‏گذشت.136 ذكر شده كه هنگامى كه سلمان فارسى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمد تا اسلام بياورد، پيامبرصلى الله عليه وآله سخن او را متوجه نمى‏شد و خواست كه آن را برايش ترجمه كنند و تاجرى از يهوديان آمد كه هم فارسى و هم عربى مى‏دانست و سخن سلمان را به عربى ترجمه كرد. البته او سخن سلمان را كه در مورد ستايش پيامبرصلى الله عليه وآله و نكوهش بود يهوديان تحريف كرد.137 از اين مطلب وجود سفرهاى تجارى از مدينه به ايران برمى‏آيد كه برخى تجار يثربى به آن اقدام مى‏كردند و ناچار بايد زبان فارسى را مى‏آموختند كه البته تعداد آنها بين مردم كم بود. همچنين مى‏توان شركت مردم مدينه در بازارهاى عربى عكاظ، ذى‏المجاز و مجنة را در چارچوب سفرهاى خارجى براى تجارت به حساب آورد كه جايگاهى مانند ساير عربها در زمان جاهليت داشتند.138

    ذكر شده كه ابامعلق انصارى پس از هجرت تاجرى بود كه با سرمايه خود و ديگران به تجارت مى‏پرداخت و در مناطق مختلف مسافرت مى‏كرد139 همچنين از بزرگترين ياران پيامبرصلى الله عليه وآله كسانى بودند كه حضور در كنار پيامبرصلى الله عليه وآله آنان را از طلب رزق و روزى و فضل خداوند و پرداختن به كار تجارت خارجى بازنداشت. كسانى چون ابوبكر يك سال پيش از وفات پيامبرصلى الله عليه وآله با كاروان تجارى براى تجارت همراه نعيمان و سويبط بن حرملة به بصرى رفت.140

    تاجران مكه نيز براى خريد و فروش‏141 و يا خريد خرما142 به مدينه مى‏آمدند. همچنين تاجران شام نيز به مدينه مى‏آمدند و 143با خود روغن زيتون، گندم، جو، انجير، پارچه و اجناس شامى‏144 مانند آرد، روغن، عسل مى‏آوردند.145 تاجران نبطى نيز به مدينه مى‏آمدند.146 تجارت آنها بيشتر در حد گندم و روغن بود.147

    گفته شده است يكى از تاجران ايرانى ذكر پيامبرصلى الله عليه وآله و خروج او را در مدينه شنيد و براى تجارت با پيامبرصلى الله عليه وآله راهى شد و هنگامى كه به مدينه رسيد اسلام آورد.148 اين مطلب بيانگر اين است كه تاجران ايرانى، مدينه را مى‏شناختند و از زمانهاى قديم با مدينه روابط تجارى داشتند.

    از مهمترين كالاهاى خارجى كه به مدينه وارد مى‏شد، انواع لباس همچون لباسهاى مخمل و كرك‏دار و دستار بود كه از عدن، يمن مى‏آمد،149 گليم از شام و150 عطر از يمن وارد مى‏شد.151

    پس از هجرت رونق تجارت مدينه بيشتر شد، زيرا بيشتر مهاجران تجارت خود رابه مدينه انتقال دادند و اقدام به سفرهاى تجارى بين مدينه و شام و بصرى مى‏كردند.152 آنها از شام به مدينه، فانوس، روغن، ريسمان‏153 و ظروف نقره وارد مى‏كردند.154 همچنين عطر را از هند از طريق «دارين» كه شكافى در خليج فارس است و – منطقه‏اى كه امروز به بحرين مشهور است – وارد مى‏كردند. در دارين بازارى بود كه انواع عطر از هند وارد آن جا مى‏شد.155 از اين رو، عطار يا فروشنده عطر منسوب دارين مشهور را «دارى» مى‏گفتند.156 كاروان آنها به دليل كثرت نفرات از ساير كاروان‏ها متمايز بود، به طورى كه گاه تعداد افراد يك كاروان به چهار صد و پنجاه نفر مى‏رسيد.157 اين مساله به زيادى حجم تجارت خارجى مدينه پس از هجرت دلالت دارد. ذكر شده است كه عبدالرحمان بن عوف پس از مهاجرت به مدينه گفت: بازار را به من نشان دهيد158 و به تجارت پرداخت و ثروتمند شد تا آنجا كه هفتصد بار شتر كه حامل گندم، آرد و غذا بودند، نزد او مى‏آمد.159 مدينه پس از اين شكوفايى بزرگ در تجارت «سوق العرب» خوانده مى‏شد و از نواحى دور به آنجا كالا وارد مى‏شد.160

    از روابط تجارى خارجى مدينه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله رابطه با نجد بود.161 ذكر شده كه پيامبر، سعد بن زيد انصارى را با اسيرانى از بنى‏قريظه به نجد فرستاد و با پول آنها از نجد اسب و سلاح خريد.162 از يمامه خرما به مدينه مى‏آمد،163 همچنين از خيبر نيز خرما مى‏آوردند.164

    با وجود اين كه مدينه از ساحل دريا دور بود، اما دريا نقش مهمى در رونق تجارت خارجى اين شهر داشت. نزديكترين بندر به مدينه در ساحل درياى سرخ «بندر الجار» است كه براى لنگرانداختن كشتى‏ها مناسب است.165 اين بندر در سه مرحله‏اى‏166 ساحل دريا قرار دارد. اين بندر امروز تنها محل ورود به درياست.167 كشتى‏ها ازسرزمين حبشه، مصر، عدن، چين و هند به سوى بندر الجار حركت مى‏كردند.168 از طريق الجار ساير ياران پيامبر از سرزمين حبشه به مدينه آمدند كه كشتى در ساحل آن جا لنگر انداخت.169 ساحل الجار امروزه به ساحل «بولا» معروف است.170 الجار بعنوان دهانه‏اى بزرگ براى ورود به مدينه نقش مهمى ايفا كرده است. به طورى كه از طريق آن مواد غذايى سرزمين‏هاى اسلامى به مدينه وارد مى‏شد. همين وضع در دوره عمر بن‏خطاب نيز ادامه داشته است.171

  ج) پايه‏هاى روابط تجارى‏

    1. پول: در معاملات تجارى مردم مدينه پيش و پس از اسلام به هنگام خريد و فروش از درهم و دينار از جنس نقره و طلا استفاده مى‏شد.172 در اين باره ذكر شده است، هنگامى كه مهاجران به مدينه مى‏آمدند، آب نداشتند و مردى از قبيله بنى‏غفار چشمه‏اى داشت كه به آن رومة گفته مى‏شد كه هر پيمانه آب آن را يك مد مى‏فروخت و پيامبرصلى الله عليه وآله به او فرمود: به گوارايى آن چشمه‏اى در بهشت است. آن مرد گفت: اى پيامبرصلى الله عليه وآله من و خانواده‏ام چيزى جز آن نداريم. اين گفته به عثمان رسيد كه آن را به 35 هزار درهم خريد.173 همچنين ذكر شده كه ابارحيمه پيامبرصلى الله عليه وآله را حجامت كرد و پيامبر درهمى به او داد.174

    از نمونه‏هاى معامله مردم مدينه با جنس نقره ذكر شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله به بلال دستور داد كه وفد بنى‏مرة را تجهيز كند. آنها سيزده نفر بودند كه در سال 9 هجرى به مدينه آمدند و بلال با ده ورق نقره به آنان داد. به رئيس آنان كه حارث بن عوف بود، دوازده اوقيه داد.175 همچنين ذكر شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله شترى را از يكى از صحابه به قيمت يك اوقيه خريدارى كرد.176

    بجاست كه به انواع سكه‏هايى كه مردم با آنها در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله معامله مى‏كردند، اشاره شود. اين سكه‏ها چندان متنوع نبودند يا سكه‏هايى كه مردم در صدر اسلام و يا عصر اموى با آن معامله مى‏كردند، چندان تفاوتى با هم نداشتند. ذكر شده كه درهم در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله دو نوع بود: سياه كامل كه وزن آن 8 دانق بود و «طبرى عقيقه» كه وزن درهم آن 4 دانق بود. كار كردن با اين درهم‏ها مشكل بود و تنها در پرداخت زكات از آنها استفاده مى‏شد. مردم نيز به دو نوع كم و زياد زكات مى‏دادند.177 اختلاف در نوع درهم‏ها در مدينه زمان پيامبرصلى الله عليه وآله خارج از اراده مردم بود و به ورود آن درهم‏ها از شهرهاى ايران بستگى داشت كه داراى وزن‏هاى مختلف كم و زياد بودند.178

    افزون بر معامله با سكه، به هنگام خريد و فروش از روش معامله كالا با كالا نيز بهره مى‏گرفتند.179 مثلا كالاهايى مانند گندم، جو و انواع ميوه و مشابه آنها را باهم معاوضه مى‏كردند و يا گاه مقدار مشخصى خرما به كسى كه كار انجام داده بود، مى‏پرداختند.180

    همچنان كه اشاره شد، درهم و دينار در دوره جاهليت و يا پس از اسلام چندان در معامله رواج نداشت،181 بلكه مجموعه‏اى از سكه‏هاى ايرانى و رومى متدوال بود. پيامبرصلى الله عليه وآله به كار بردن سكه‏هاى بيزانسى و ايرانى را كه داراى تصوير بودند، پذيرفت. خلفاى پس از ايشان نيز در دوره راشدى و اموى استعمال اين سكه‏ها را پذيرفتند تا اينكه در حكومت مروان در سال 77ه استفاده از آن به پايان رسيد.182

    دينار بيزانسى يا رومى عبارت از قطعه دايره‏اى شكل از جنس طلا بود كه مصور به چهره يكى از امپراطوران بيزانس بود كه در عصر ضرب آن سكه مى‏زيست.183 در صدر اسلام دينارهاى هرقلى معروف بودند كه چهره هرقل به تنهايى و يا به همراه فرزندانش – هرقليوناس و قسطنطنين – در كنار او بر روى سكه ديده مى‏شد كه هر كدام صليبى بلند در دست داشتند.184 نام «هرقلى» را عربها بر اين سكه‏ها داده بودند.185 طلاى دينار هرقلى از بهترين طلاها بود و شكل آن بسيار زيبا بود.186

    به نظر مى‏رسد، ارزش اين دينارها بسيار زياد بود. گفته شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از بنى‏نجار باغى را به ده دينار طلا خريد كه ابوبكر پول آن را پرداخت.187

    درهم‏هاى نقره‏اى در عراق و ايران ضرب مى‏شد كه چهره كسرى بر روى آن همراه با نوشته‏هاى فارسى حك مى‏شد.188 اين درهم عبارت از قطعه‏اى دايره‏اى شكل بود.189

    از مطالب فوق برمى‏آيد كه در زمان جاهليت سكه‏هاى عربى ميان اعراب رايج نبود.190 با اين حال حفارى‏هاى باستانى وجود سكه‏هاى عربى حميرى ضرب شده ونقش دار را ثابت كرده‏اند.191 سكه‏هاى عربى به شكل محدود و بسيار اندك رواج داشت.192 همچنين ذكر شده كه سكه‏هاى عربى ديگرى از ممالك اطراف جزيرةالعرب مثل انباط وتدمر ميان اعراب متداول بود كه سكه‏هاى تدمرى نقشدار بودند.193 سكه حمير به دليل ورود اندك به سرزمين عرب و يا اعتماد كم عرب به سكه‏هايى كه ميان آنها ضرب مى‏شد، كمتر متداول بود.194 دليل اصلى متداول نبودن سكه‏هاى عربى ميان عرب ناشى از نبودن ضرابخانه در جزيرة العرب بود.195 اين مساله تا زمان عمر بن خطاب ادامه داشت تا اين كه در زمان او ضرابخانه‏اى جهت ضرب سكه ايجاد شد. سكه‏ها به شكل درهم‏هاى ايرانى ضرب مى‏شد و كلمه «الحمدلله» و در برخى سكه‏ها كلمه «رسول الله» و سپس «لااله الا الله» بر روى ديگر و تصوير پادشاه ايران ضرب مى‏شد.196

    2. وزنها و پيمانه‏ها

    از وزنهاى متداول در مدينه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله مثقال بود.197 درهم و دينار نيز در وزن‏كشى بكار مى‏رفتند.198 از وزنهايى كه مردم مدينه با آن معامله مى‏كردند و ميان آنها رواج داشت، «اوقيه» بود كه احتمالاً برابر با وزن چهل درهم بود.199 آنها با وزن «قنطار» نيز معامله مى‏كردند كه نزد اعراب برابر مال بسيارى بود و در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله معادل هزار و دويست اوقيه بود.200 از پيمانه‏هاى مردم مدينه مد، صاع، فرق، عرق، و وسق بودند.201

    مشاغل و حرفه‏ ها

    مردم مدينه در كنار اشتغال به زراعت و تجارت، فعاليت‏هاى شغلى ديگرى نيز داشتند كه ضرورت زندگى، شيوه معيشت و آداب و رسوم آنها ايجاب مى‏كرد. بدون شك، در مدينه ثروتى از چارپايان مانند گوسفند، شتر و اسب وجود نداشت. گروهى از ساكنان مدينه براى رفع نيازهاى خود202 و يا منظورهاى ديگر نظير نگهدارى شتران صدقه، آماده كردن اسبها براى جنگ و مانند آن چوپانى مى‏كردند.203 به كسى كه به اين شغل مى‏پرداخت، «راعى العير» گفته مى‏شد.204 «رعاة» صفتى كلى است و چوپانها مزد مشخصى را از صاحب چهار پايان مى‏گرفتند.205 ظاهراً سرپرستى مركب‏هايى كه ياران پيامبرصلى الله عليه وآله در جنگ‏ها مورد استفاده قرار مى‏دادند، بصورت نوبتى بود و بابت آن مزدى دريافت نمى‏شد.206

    باتوجه به دگرگونى امور مدينه و افزونى خروج مردان از شهر براى غزوات و اردوكشى‏ها، ضرورت وجود گروهى ويژه براى حفاظت از شهر احساس مى‏شد. اين گروه به نام «حرس المدينه» (نگهبان مدينه) خوانده مى‏شدند. آنان اغلب از جوانانى بودند كه به سن 15 سالگى رسيده بودند.207 ضرورت امنيت در جنگها وجود مردانى را براى نگهبانى از شتران مى‏طلبيد كه كار آنها حفاظت و مراقبت از مركب‏ها در ميدان جنگ بود.208 هر شب چند مرد به نوبت در زمان صلح و آرامش‏209 و يا در زمان جنگ‏210 مقابل در خانه پيامبرصلى الله عليه وآله نگهبانى مى‏دادند كه به «حرسى»211 يا «حارس النبى» ملقب بودند.212

    ذكر شده كه در مدينه مردانى بودند كه آگاهى كاملى از راهها و طبيعت نواحى مختلف پيرامون مدينه و يا كل جزيرةالعرب داشتند و از آنها به عنوان راهنماى آگاه و راه‏بلد براى شناخت بهترين راهها، مناطق و هواى خوب كمك گرفته مى‏شد.213

    تنها تعداد كمى از صحابه به شغل كتابت مشغول بودند، زيرا افراد كمى مى‏توانستند بنويسند، اغلب اين نويسندگان از مهاجرانى بودند كه كتابت را در زمان جاهليت آموخته بودند و در زمان اسلام به آن اقدام مى‏كردند.214 اين بدان معنى نيست كه هيچ نويسنده‏اى در ميان انصار وجود نداشت. عبدالله بن رواحة و ابىّ بن كعب‏215 و تعدادى ديگر نوشتن مى‏دانستند و از كاتبان پيامبرصلى الله عليه وآله بودند. پيامبرصلى الله عليه وآله گروهى كاتب داشت كه مهمترين آنها كاتبان وحى بودند. اين نويسندگان در كنار كتابت وحى، بدهكارى‏ها، پيمان‏ها و معاملات مردم را مى‏نوشتند.216 آنها معمولا بر روى شاخه‏هاى صاف درخت خرما، پوست و استخوان مى‏نوشتند.217

    از مشاغل و حرف شناخته شده در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله، شغل مستوفى يا ماليات‏گيرى بود. مستوفى فردى بود كه رهبر جامعه او را مى‏فرستاد و او از كارگزاران اموالى را مى‏گرفت و پس از خالص كردن، آن را نزد پيامبرصلى الله عليه وآله مى‏آورد.218 همچنين شغل ديگرى به نام خزانه دارى وجود داشت، خزانه دار همان «صاحب بيت المال» بود219 و گروهى نيز «خارص» بودند كه خرمايى را كه بر درخت نخل بود، تخمين مى‏زدند.220

    از شغلهاى مربوط به مسجد، به جز امام جماعت، شغل مؤذن بود. از مؤذنان مشهور زمان پيامبرصلى الله عليه وآله بلال‏بن رباح، ابن ام مكتوم – كه مردى كور بود – و سعد القرظ – مولاى انصار بودند كه در مسجد قباء اذان مى‏گفتند.221

    در مدينه عصر پيامبرصلى الله عليه وآله، علم طب نيز مورد اهتمام مردم بود. گروه زيادى به شناخت امور طبى علاقمند بودند و در فهم آن و آشنايى به رموز اين علم مجاهدت مى‏ورزيدند.222 از كسانى كه به اين شغل مى‏پرداختند، حارث بن كلدة ثقفى بود.223 او علم طب را در ايران و يمن فراگرفته و در آنجا به طور عملى آموزش ديده بود و داروها را مى شناخت.224 صحابه به هنگام بيمارى نزد او مى‏رفتند و او را «طبيب العرب» مى‏ناميدند.225 ذكر شده كه «اسماء بنت عميس» نيز طبابت مى‏كرد و براى مردم دارو تجويز مى‏كرد.226 او علم پزشكى را در حبشه آموخته بود.227 برخى از زنان صحابه به كار پرستارى مشغول بودند. ذكر شده كه رفيده زنى بود كه اسلام آورد و خيمه‏اى در مسجد پيامبرصلى الله عليه وآله داشت كه مجروحان را مداوا مى‏نمود. او خود را وقف خدمت به مسلمانان نيازمند كرده بود.228

    در عصر پيامبرصلى الله عليه وآله شغلهايى در مدينه وجود داشتند كه از منزلت و مرتبه پايين‏ترى برخوردار بودند، مانند حجامت‏229 و آرايشگرى كه آرايشگر بيشتر اوقات حجامت نيز مى‏كرد،230 قصابى‏231 كه قصاب در اكثر مواقع لحام خوانده مى‏شد،232 لحام صيغه مبالغه به معناى فروشنده گوشت است.233 آنها گوشت را در بازار مى‏فروختند.234 يكى از مشاغل نانوايى بود235 ذكر شده كه پيامبرصلى الله عليه وآله از كنار يكى از نانوايان عبور مى‏كرد، به او فرمود: مرحبا بر تو و برنان نازك.236 گروهى به مشاغلى مانند آشپزى،237 خياطى،238 گوركنى مى‏پرداختند239 و به حفر كنندگان قبر، نبّاش مى‏گفتند.240 گروهى نيز سقا بودند كه آب را بر پشت خود241 و يا با شتر حمل مى‏كردند242 آنان گاه آب را با دلو از چاه بيرون مى‏كشيدند و براى هر دلو خرمايى دريافت مى‏كردند.243

    برخى از زنان داراى فعاليت‏هايى بودند كه با رسوم جامعه، طبيعت و سرشت زن و استعداد آنها هماهنگى داشت از جمله اين شغلها آرايشگرى، مامايى و دايگى كودكان بود.244 گفته شده زنى سياه پوست يا زنى جوان از كسانى بود كه از مسجد النبى خس و خاشاك، چوب‏ها و پليديها را مى‏زدود. البته در روايات مربوط به آن اختلاف است.245

    به طور كلى، فعاليت‏هاى شغلى و صنعتى به جد در مدينه دنبال مى‏شد و مردم شغل خود را جهت برطرف كردن نيازهاى خود و ديگران به انجام مى‏رساندند. بيشتر صنايع متكى بر محصولات نخل بود، مانند سبدبافى، حصيربافى، خواص يا فروشندگى برگ خرما.246 به همين دليل صاحب اين شغلها «خواص» ناميده مى‏شد.247 افزون بر آن از پشم و پوست درخت خرما ريسمان مى‏بافتند.248 صنعت‏هايى نيز بر پايه فلزات و ذوب سنگها استوار بود. آنها از سنگها و فلزات ذوب شده در ساخت زيورآلات و اسلحه‏هايى همچون كمان، سرنيزه، شمشير و مانند آن استفاده مى‏كردند.249 در صنعت زرگرى براى اجزايى از بدن مانند بينى زيور آلاتى از نقره يا طلا ساخته مى‏شد.250 زرگرى در جامعه مدينه از احترام چندانى برخوردار نبود، زيرا زرگرها به دروغ و فساد در كار خود مى‏پرداختند. غالبا مردمى كه داراى جايگاه والايى نبودند و از اراذل محسوب مى‏شدند، از قبيل يهوديان به زرگرى مى‏پرداختند.251 اما شغل آهنگرى داراى اعتبار و ارزش بود و پيامبرصلى الله عليه وآله مانع فرستادن فرزندش ابراهيم نزد دايه‏اى به نام ام‏سيف براى شير خوردن نشد. ام‏سيف همسر آهنگرى از انصار به نام ابوسيف در مدينه بود252 كه در خانه خود كار مى‏كرد.253 بيشتر كسانى كه به آهنگرى مى‏پرداختند، از بردگان و موالى بودند254 كه شمشير ساخته و آن را صيقل مى‏دادند.255 همچنين اسلحه و ابزار كشاورزى مانند تبر و وسايل شخم‏زنى را مى‏ساختند.256 تيرهايى كه در يثرب ساخته مى‏شد، به دليل ساخت خوب شهره بود.257 صنعت بافندگى به صورت محدود و كوچك در مدينه وجود داشت. برخى از زنان در خانه‏هاى خود بافندگى مى‏كردند.258 ذكر شده كه در مدينه بافت پارچه متداول نبود و پارچه‏ها و لباسها از يمن، شام و ساير مناطق بصورت بافته شده به مدينه مى‏آوردند كه مردم آنها را مى‏خريدند و مى‏پوشيدند.259

    از شغلهاى معروف در مدينه نجارى بود.260 آنها صندلى‏هايى از چوب كه پايه‏هايى آهنى داشت، مى‏ساختند.261 دباغى‏262 و بنايى‏263 نيز از جمله مشاغل بودند. بنايى بر پايه استفاده از خاك، گل و آجر و آميختن آنها استوار بود.264 افزون بر آن، به مهارت در نقشه‏كشى، شناخت اصول صحيح پى‏ريزى درست براى پايه‏هاى ساختمان و چيدن آجرها نياز بود.265

    از مطالب فوق برمى‏آيد كه مدينه داراى فعاليت‏هاى بسيارى در زمينه‏هاى صنعتى و غيرصنعتى در دوره زمانى پيش از اسلام و پس از آن بود. همه ساكنان از بزرگان گرفته تا موالى و بردگان براى انجام كارها با وجود همه سختى‏ها و يا مشغله‏هاى زندگى، و امور نظامى با همديگر مى‏كوشيدند كه ضرورت حفظ امنيت و يافتن بهترين راه براى ادامه زندگى بهتر، آن را ايجاب مى‏نمود. پس از هجرت، اهتمام به گسترش اسلام و مسائل مرتبط با آن از قبيل علوم، مبادى، ارزشها و رسوم عالى و والاى اسلام نيز از وظايف مردم شد.

    پى‏نوشت ‏ها

    1. اين مقاله ترجمه بخشى از (كتاب مجتمع المدنى فى عهد الرسول، تأليف عبدالله عبدالعزيز بن ادريس، الرياض، جامعة الملك سعود، 1992) است.

    2. استاديار گروه تاريخ دانشگاه الزهراء.

    3. Brita, Ency. Vol. 15. P. 206.

    4. Brita, Ency. Loc. cit.

    5. ابن حجر عسقلانى، كتاب الاصابة (القاهره، چاپ سعاده، 1328 ه) ج 2، ص 31؛ محمد ابوبكر مقدسى، احسن التقاسيم، تحقيق. م. دى غوج، (ليدن، 1906)، ص 80؛ محمد بن احمد مطرى، التعريف، تحقيق محمد عبدالحسين الخيال (بالمدينه منوره، منشورات اسعد درابزونى، 1372 ه) ص 56 – 62.

    Brita, ency. op.cit, P. 2.6.

    6. احمد بن ابى يعقوب يعقوبى، تاريخ يعقوبى (بيروت، بى‏نا، 1960)؛ مطرى، پيشين، ص 63.

    7. ياقوت حموى، معجم البلدان، (بيروت، بى‏نا، 1957 م) ج 5، ص 82 – 86؛ محمد الحسينى كتانى، التراتيب الاداريه (بيروت، بى نا، بى تا) ج 2، ص 43 – 44؛ احمد ابراهيم شريف، مكة و المدينه (القاهره، 1965 م) ص 356.

    8. محمد ابن اسحاق، سيره النبى، تحقيق محمد محيى الدين عبدالحميد (القاهره، بى نا، 1382 ه) ج 2، ص 361 – 363؛ محمد بن جرير طبرى، جامع البيان (القاهره، بى نا، 1373 ه) ج 2، ص 593؛ مالك بن انس، الموطأ، تصحيح محمد فؤاد عبدالباقى (القاهره، بى نا، 1370 ه) ج 2، ص 592.

    9. ر.ك: ابن حجر عسقلانى، پيشين، ص 38.

    10. محمد بن اسحاق، پيشين، ج 3، ص 606؛ محمد الحسين كتانى، پيشين، ج 1، ص 401 و ج 2، ص 47 (ر.ك: محمد بن احمد مطرى، پيشين، ص 58؛ على بن محمد خزاعى، الدلالات السمعيه، مركز احياء نسخ خطى، دانشكده دول العربيه، شماره 1853، ص 157.

    11. ر. ك: محمد بن جرير طبرى، تاريخ طبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم (مصر، دارالمعارف، 1966 م) ج 2، ص 397؛ على بن عبدالله سمهودى، وفاء الوفاء، تحقيق محيى الدين عبدالحميد (القاهره، بى نا، 1374 ه) ج 1، ص 332 – 334.

    12. مطرى، پيشين.

    13. مسلم، الصحيح، تحقيق محمد فؤاد عبدالباقى (قاهره، بى‏نا، 1374)، ج 1، ص 59 – 60.

    14. مالك بن انس، پيشين، ص 621 – 622؛ عسقلانى، پيشين.

    15. محمد بن جرير طبرى، جامع البيان، پيشين، ص 166 – 167.

    16. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 221، ابن سيده على بن اسماعيل – المحكم و المحيط الاعظم فى اللغة، (قاهره، بى‏نا، 1972) ج 3، ص 1.

    17. مالك بن انس، پيشين، ص 592.

    18. عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 96.

    19. مسلم، پيشين، ص 56؛ عسقلانى، پيشين، ص 94، كتانى، پيشين، ج 2، ص 47.

    20. كتانى، پيشين، ص 46.

    21. مالك بن انس، پيشين، ص 743.

    22. عسقلانى پيشين، ج 1، ص 205.

    23. بلاذرى، فتوح البلدان، تحقيق صلاح الدين منجد (قاهره، نشر منجد، 1957) ج 1، ص‏22.

    24. عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 485.

    25. همان، ج 4، ص 224.

    26. محمد بن ابوبكر مقدسى، پيشين.

    27. عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 324.

    28. همان، ص 108.

    29. مالك بن انس، پيشين، ص 744؛ بلاذرى، پيشين، ص 9؛ عسقلانى، پيشين، ج 4، ص‏87.

    30. بلاذرى، پيشين، ص 10، ر.ك: ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشرى، اساس البلاغه، (بيروت، دارصادر، 1358 ه) ص 828؛ لويس معلوف، المنجد (بيروت، انتشارات كاتوليكيه، 1960) ص 518 محمود بن عمر زمخشرى، پيشين، ص 328؛ لويس معلوف، پيشين، ص‏383.

    31. بلاذرى، پيشين، ص 11 – 12.

    32. مالك بن انس، پيشين، ص 752.

    33. بلاذرى، پيشين.

    34. محمد بن اسحاق، پيشين، ج 3، ص 684.

    35. همان، ص 682.

    36. بلاذرى، پيشين، ص 18.

    37. همان، ص 18 – 22.

    38. محمد بن اسحاق، پيشين، ج 1، ص 142؛ يعقوبى، پيشين، ص 73.

    39. محمد بن سعد، الطبقات الكبرى، (بيروت، دارصادر، 88 – 1380 ه) ج 1، ص‏406-407؛ يعقوبى، پيشين.

    40. محمد بن اسحاق، پيشين، ص 144، عبدالرحمن بن عبدالله سهيلى، الروض الانف فى تفسير السيرة النبوى لابن هشام، تحقيق، عبدالرئوف، (القاهره، بى‏نا، 1972)، ج 1، ص‏250-251.

    41. … محمد بن اسحاق، پيشين، ص 5.

    42. محمد بن سعد، پيشين، ص 491، بخارى، الصحيح، ج 1، ص 72، احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص 357.

    43. على بن عبدالله، سمهودى، پيشين، ص 53.

    44. كتانى، پيشين، ص 53.

    45. نجارى، پيشين، ج 3، ص 59، (ر. ك: المعجم الوسيط، ج 2، ص 593 – 596).

    46. كتانى، پيشين، ص 52 – 53.

    47. محمد بن سعد، پيشين، ص 49.

    48. بلاذرى، پيشين، ص 18، (ر. ك: احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص 358؛ مقريزى، امتاع الاسماء، ج 1، ص 328 – 329.

    49. محمد بن سعد، پيشين، ج 3، ص 222.

    50. همان، ص 40 – 48؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين.

    51. كتانى، پيشين، (ر. ك: محمد بن عبدالمنعم الحميرى، كتاب الروض المطار فى خبر الاقطار، تحقيق احسان عباس (بيروت، بى نا، 1975) ص 96 – 97؛ شهاب الدين ياقوت حموى، معجم البلدان.

    52. محمد بن سعد، پيشين، ص 222.

    53. محمد بن احمد ذهبى، سير اعلام النبلاء، تحقيق صلاح الدين منجد (القاهره، بى نا، 1955) ج 1، ص 50.

    54. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 71.

    55. محمد بن عبدالله الحسينى بكريت، الجواهر الثمينة فى محاسن المدينه، نسخه خطى كتابخانه اوقاف عمومى بغداد، شماره 177، ص 55 – 56.

    56. همان.

    57. همان.

    58. مالك بن انس، پيشين، ص 619.

    59. محمد بن سعد، پيشين، ج 1، ص 391 – 395؛ مالك بن انس، پيشين، ص 910؛ نجارى، پيشين، ص 53؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين.

    60. مالك بن انس، پيشين، ص 619.

    61. ابوبكر بن حسن مراغى، تحقيق النصرة بتلخيص معالم دار الهجرة، تحقيق محمد عبدالجواد الاصمعى، (القاهره، بى نا، 1955) ص 14.

    62. بلاذرى، پيشين، ص 9؛ محمد بن يعقوب فيروز آبادى، المغانم المطابة فى معالم طامة، تحقيق حمد جاسه (رياض، بى نا، 1389 ه) ص 229.

    63. محمد بن سعد، پيشين، ج 3، ص 222.

    64. فيليپ حتى، تاريخ العرب (بيروت، بى نا، 1965 م) ج 1، ص 146.

    65. ر. ك: على بن عبدالله سمهودى، پيشين، ج 2، ص 747 و پس از آن.

    66. ياقوت حموى، پيشين، ج 2، ص 210 – 211.

    67. سمهودى، پيشين، و ج 4، ص 1177.

    68. ابوالفرج اصفهانى، كتاب الاغانى، (بيروت، 1955)، ج 21، ص 62.

    69. محمد بن عمر واقدى، مغازى رسول الله، تحقيق مارسدن جونز، چاپ اول (لندن، آكسفورد، 1966 م) ص 138 – 140.

    70. عباسى، عمدة الاخبار فى مدينة المختار، تصحيح پند الجاسر، (مدينه، منشورات اسعد، بى‏تا) ص 332.

    71. سمهودى، پيشين؛ ياقوت حموى، پيشين، ج 4، ص 128.

    72. سمهودى، پيشين (ر. ك: يعقوب فيروز آبادى، پيشين، ص 380).

    73. سمهودى، پيشين، ص 747 – 748.

    74. همان، عباسى، پيشين، ص 276.

    75. بلاذرى، پيشين، ص 15؛ عسقلانى، پيشين، ج 3، ص 534؛ سمهودى، پيشين، ص‏748.

    76. همان.

    77. مالك بن انس، پيشين، ج 1، ص 131.

    78. سمهودى، پيشين.

    79. همان.

    80. همان، ص 749، عسقلانى، پيشين، ص 10 – 55.

    81. سمهودى، پيشين، ص 756.

    82. محمد بن سعد، پيشين، ص 125.

    83. همان، ص 114 – 115.

    84. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 368.

    85. همان، ج 2، ص 29؛ كتانى، پيشين، ص 27.

    86. عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 484؛ كتانى، پيشين، ص 31.

    87. همان، ص 33، خزاعى، پيشين، ص 203.

    88. همان، ص 202.

    89. عمرواقدى، پيشين.

    90. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 483 و ج 3، ص 160 – 397؛ سمهودى، پيشين، ص 754.

    91. همان.

    92. همان؛ عسقلانى، پيشين، ص 51.

    93. همان، ص 483 و ج 3، ص 160.

    94. همان، ج 2، ص 104.

    95. طبرى، پيشين، ج 3، ص 15.

    96. عسقلانى، پيشين، ج 3، ص 607.

    97. همان، ج 2، ص 28.

    98. همان، ج 1، ص 141.

    99. نجارى، پيشين، ص 61 – 62؛ سمهودى، پيشين، ص 755 – 757.

    100. همان.

    101. محمد بن احمد دولابى، كتاب الكنى و الاسماء، (حيدر آباد، بى نا، 1322 ه) ج 1، ص‏25؛ عزالدين ابوالحسن ابن اثير، اسدالغابه فى معرفة الصحابه (القاهره، نشر الوهبيه، 1280ه) ج 3، ص 265.

    102. عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 47.

    103. همان، ج 3، ص 448 – 449؛ سمهودى، پيشين، ص 367 – 368.

    104. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 263 و ج 3، ص 448 – 449؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص 367 – 368.

    105. مالك بن انس، پيشين، ج 2، ص 618.

    106. همان، ص 617.

    107. همان، ص 619.

    108. نجارى، پيشين، ص 61.

    109. (ر. ك: كتانى، پيشين، ص 57 – 58؛ المعجم الوسيط، ج 1، ص 451).

    110. عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 36.

    111. ر. ك: مطفيفين 83: 3 – 1؛ عسقلانى، پيشين.

    112. طبرى، جامع البيان، ج 3، ص 90 – 91.

    113. كتانى، پيشين، ص 35؛ شريف، پيشين، ص 366.

    114. بقره 1: 275 – 282.

    115. عسقلانى، پيشين، ج 3، ص 231، زمخشرى، پيشين، ص 328؛ مسلم، پيشين، ج‏3، ص 1208.

    116. بقره 1: 275.

    117. نجارى، پيشين، ص 48؛ كتانى، پيشين، ص 36.

    118. همان.

    119. ر. ك: نساء 4: 32.

    120. عمر واقدى، پيشين، ص 665 – 666؛ عسقلانى، پيشين، ص 287.

    121. ابن خياط، كتاب الطبقات، تحقيق سهيل زكار (بيروت، دارالفكر، 1993)، ص 57 – 58 محمد بن سعد، پيشين، عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 98 و ج 3، ص 569 – 571 و ج 4، ص 89.

    122. همان، ج 1، ص 41 – 335 – 586.

    123. همان، ص 284 و ج 3، ص 643.

    124. سمهودى، پيشين، ص 754.

    125. همان.

    126. محمد بن سعد، پيشين، ج 1، ص 489.

    127. نجارى، پيشين، ص 72؛ عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 17 – 18 و ج 3، ص 309.

    128. مالك بن انس، پيشين، ص 488.

    129. همان؛ عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 299.

    130. همان، ص 323 – 324.

    131. الزبير ابن بكار، جمهرة نسب القريش و اخبارها، تحقيق محمود محدث كر (القاهره، بى‏نا، 1381 ه) ج 1، ص 367 – 368.

    132. عسقلانى، پيشين، ص 542.

    133. همان، ج 2، ص 473.

    134. احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص 371.

    135. فيليپ حتى، پيشين.

    136. ابوالفرج اصفهانى، پيشين، ج 16، ص 14 – 15؛ عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 158.

    137. ابن اسحاق، پيشين، ص 11.

    138. نجارى، پيشين، ص 46؛ الزبير ابن بكار، پيشين؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص 372.

    139. عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 182؛ كتانى، پيشين، ص 28.

    140. خزاعى، پيشين، ص 201.

    141. محمد بن اسحاق، پيشين، ج 3، ص 300.

    142. يوسف بن عبدالله ابن عبدالبر، الاستيعاب فى اسماء الاصحاب (مصر، مطبعة سعاده، 1328ه) ص 21.

    143. طبرى، پيشين، ج 3، ص 15.

    144. عمر واقدى، فتوح الشام، ج 1، ص 4 – 9؛ عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 104.

    145. كتانى، پيشين، ص 53.

    146. مالك بن انس، پيشين، ج 1، ص 281.

    147. همان.

    148. عسقلانى، پيشين، ج 3، ص 385.

    149. محمد بن سعد، پيشين، ج 2، ص 241 – 282 – 283؛ عسقلانى، پيشين، ج 1، ص‏299.

    150. مالك بن انس، پيشين، ص 97، لويس معلوف، پيشين، ص 196.

    151. عمر واقدى، مغازى رسول الله، ص 65.

    152. طبرى، پيشين، ج 7، ص 115 – 116؛ احمد ذهبى، پيشين، ص 15 – 21؛ عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 98 – 181؛ خزاعى، پيشين،، ص 201 – 202.

    153. عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 18؛ محمد بن مكرم ابن منظور، لسان العرب المحيط، (بيروت، دارصادر، 1956) ج 3، ص 512.

    154. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 140 – 141.

    155. خزاعى، پيشين، ص 203.

    156. همان.

    157. عسقلانى، پيشين، ص 124.

    158. احمد ذهبى، پيشين، ص 50.

    159. همان.

    160. كتانى، پيشين.

    161. محمد بن اسحاق، پيشين، ص 725.

    162. همان؛ عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 28.

    163. همان، ج 1، ص 230.

    164. همان، ص 232.

    165. ابوالقاسم بن اسحاق اصطخرى، المسالك و الممالك، تحقيق محمد جابر عبدالعامل (القاهره، بى نا، 1961) ص 23.

    166. هر «مرحله» به اندازه فاصله‏اى بود كه يك نگاه فرود آيد. (مترجم)

    167. اصطخرى، پيشين.

    168. ياقوت حموى، پيشين، ج 4، ص 92 – 93.

    169. محمد بن سعود، پيشين، ج 1، ص 208.

    170. همان (ر. ك: عبدالقدوس انصارى، بحث خاص اطلال الجار، مجلة المنهل، سال 37، 1391ه، ج 5، ص 468 – 487.

    171. يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 154.

    172. محمد بن اسحاق، پيشين، ص 694؛ محمد بن سعد، پيشين، ج 2، ص 37؛ عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 68 – 69؛ كتانى، پيشين، ج 1، ص 413 – 417، ر.ك: جرجى زيدان، تاريخ التمدن الاسلامى، تحقيق حسين مونس (القاهره، بى نا، 1906) ج 1، ص 141. آل عمران 3:75؛ سيد اسماعيل كاشف، النقود العربيه فى العصر الاسلامى، «السجل الثقافى الاول لجامعة الكويت» 68 – 1967، ص 233.

    173. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 540.

    174. همان، ج 4، ص 68 – 69.

    175. محمد بن سعد، پيشين، ج 1، ص 297 – 298.

    176. محمد بن اسحاق، پيشين.

    177. احمد بن على مقريزى، كتاب الاغاثة الامة بكشف الغمة، تحقيق محمد مصطفى زياده (القاهره، بى نا، 1957) ص 48؛ على بن محمد خزاعى، پيشين، ص 174؛ كتانى، پيشين، ص‏413.

    178. بلاذرى، پيشين، ص 571.

    179. محمد بن سعد، پيشين، ص 461؛ عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 360 – 361.

    180. طبرى، پيشين، ج 10، ص 194 – 195.

    181. محمد باقر حسينى، تطور النقود العربية الاسلاميه (بغداد، 1969) ص 19.

    182. حكيم، الدوحة المشتبكه فى ضوابط السكه، ص 45 – 49؛ محمد باقر حسينى، پيشين، ص‏19.

    183. همان، ص 18.

    184. همان.

    185. كتانى، پيشين، ص 416.

    186. سيد اسماعيل كاشف، پيشين، ص 232.

    187. ابوبكر حسن مراغى، پيشين، ص 41.

    188. كتانى، پيشين، حكيم، پيشين، ص 45.

    189. حسينى، پيشين، ص 45.

    190. محمد باقر حسينى، العملة الاسلامية فى العهد الاتابكى (بغداد، بى نا، 1386) ص‏14-15.

    191. محمد باقر حسينى، تطور النقود العربيه، پيشين، ص 15 – 16.

    192. همان، ص 14 – 15.

    193. همان، 9 – 11.

    194. حسينى، العملة الاسلاميه، پيشين، ص 14 – 15.

    195. احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص 375.

    196. على مقريزى، پيشين، ص 51 – 52.

    197. عسقلانى، پيشين، ج 3، ص 354 – 355.

    198. مقريزى، پيشين، ص 48؛ جرجى زيدان، پيشين، ص 714؛ مقريزى، پيشين، ص 48-49.

    199. همان؛ خزاعى، پيشين، ص 182.

    200. همان.

    201. همان؛ كتانى، پيشين، ص 439. خزاعى، پيشين، ص 182 – 184؛ سليمان بن اشعث سحبستانى ابى داوود، السنن، محمد محيى الدين عبدالحميد (القاهره، بى نا، 1950) ج‏2، ص 127؛ كتانى، پيشين، ص 428 – 438.

    202. مالك بن انس، پيشين، ج 2، ص 489.

    203. ابن خياط، پيشين، ص 106؛ عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 197 – 482.

    204. همان، ص 148.

    205. همان، ج 3، ص 510.

    206. خزاعى، پيشين، ص 135.

    207. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 80.

    208. همان، ص 73 و ج 3، ص 25.

    209. همان، ج 2، ص 64 – 175.

    210. مقريزى، امتاع الاسماء، پيشين، ص 229.

    211. عسقلانى، پيشين، ص 194.

    212. ابن اثير، پيشين، ص 56؛ عسقلانى، پيشين، ج 8، ص 428 و ج 2، ص 178.

    213. همان، ج 1، ص 319، و ج 2، ص 21 و ج 3، ص 425 – 541.

    214. همان، ج 1، ص 255 – 256 – 360 و ج 2، ص 498؛ محمد مصطفى اعظمى، كتاب السنى، (بيروت، بى نا، 1974) ص 37 – 42 – 57 و در مكانهاى متفرقه.

    215. عسقلانى، پيشين، ص 19 و ج 2، ص 306؛ محيى الدين بن شرف نووى، تهذيب الاسماء و اللغات (بيروت، دارالكتب العلميه) ج 1، ص 108 – 109 – 210.

    216. همان، ص 200 – 201؛ يوسف بن عبدالله ابن عبدالبر، پيشين، ص 51، محمد مصطفى اعظمى، پيشين، ص 60 – 63؛ ابن عبدالبر، پيشين، عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 317)؛ محيى الدين بن شرف نووى، پيشين، ج 2، ص 102.

    217. ابن عبدالبر، پيشين، ص 552؛ زمخشرى، پيشين، ص 245.

    218. خزاعى، پيشين، ص 168.

    219. همان، ص 169.

    220. همان، ص 162.

    221. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 165 و ج 2، ص 29؛ خزاعى، پيشين، ص 31 – 32.

    222. عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 156.

    223. سليمان بن حسان ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحكماء، تحقيق فؤاد سعيد (القاهره، بى‏نا، 1955) ص 54؛ عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 288.

    224. ابن جلجل، پيشين، ص 54.

    225. عسقلانى، پيشين.

    226. محمد بن سعد، پيشين، ج 2، ص 236.

    227. همان؛ عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 231.

    228. محمد بن اسحاق، پيشين، ج 2، ص 720؛ عمر واقدى، پيشين، ص 195 – 206.

    229. عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 104 – 106 و ج 4، ص 68 – 69.

    230. همان، ج 3، ص 444 – 449.

    231. محمد بن اسحاق، پيشين، ج 4، ص 1042؛ كتانى، پيشين، ج 2، ص 106.

    232. عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 102.

    233. كتانى، پيشين.

    234. مالك بن انس، پيشين، ص 488.

    235. عسقلانى، پيشين، ج 3، ص 402.

    236. همان.

    237. كتانى، پيشين، ص 107.

    238. محمد بن سعد، پيشين، ج 1، ص 391؛ كتانى، پيشين، ص 60.

    239. خزاعى، پيشين، ص 223.

    240. عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 167.

    241. كتانى، پيشين، ص 104.

    242. عسقلانى، پيشين، ج 3، ص 54 – 297 – 298.

    243. همان، ص 297 – 298.

    244. خزاعى، پيشين، ص 217 – 218.

    245. همان، ص 35.

    246. همان، ص 211؛ كتانى، پيشين، ص 92؛ احمد ابراهيم شريف، ص 376 – 377.

    247. كتانى، پيشين.

    248. محمد بن سعد، پيشين، ص 491.

    249. واقدى، پيشين، ص 138 – 140؛ كتانى، پيشين، ص 63 – 64.

    250. ابن خياط، پيشين، ص 44.

    251. عمر واقدى، پيشين، ص 73 – 75 – 176 – 179؛ كتانى، پيشين.

    252. ابن اثير، پيشين، ص 38 – 39؛ عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 98؛ ناصرالدين اسد، القيان و الغناء فى العصر الجاهلى، ص 20 – 21.

    253. ابن اثير، پيشين، عسقلانى، پيشين.

    254. همان، ج 1، ص 29 – 416 و ج 4، ص 98.

    255. همان، ص 416 و ج 3، ص 401.

    256. واقدى، پيشين، ص 138 – 140؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين.

    257. ياقوت حموى، پيشين، ج 5، ص 430 – 431؛ (ر. ك: ديوان الاعشى، ص 98).

    258. محمد بن سعد، پيشين، ص 454؛ نجارى، پيشين، ص 53؛ خزاعى، پيشين، ص 206؛ احمد ابراهيم شريف، پيشين، ص 378.

    259. كتانى، پيشين، ص 59 (ر. ك: الفيروز آبادى، قاموس، ج 3، ص 300).

    260. ابن اثير، پيشين، ص 43؛ عسقلانى، پيشين، ج 1، ص 16 و ج 3، ص 471؛ عبدالقادر ابن الحاج، رفع الخفاء على ذات الشفاء، نسخه خطى كتابخانه متحف عراقى بغداد، شماره 246، ص 70.

    261. عسقلانى، پيشين، ج 4، ص 70؛ خزاعى، پيشين، ص 115 – 116.

    262. مالك بن انس، پيشين، ص 498؛ كتانى، پيشين، ص 92.

    263. سمهودى، پيشين، ج 1، ص 333 – 334؛ عسقلانى، پيشين، ج 2، ص 50 – 51.

    264. سمهودى، پيشين.

    265. كتانى، پيشين، ص 75 – 77.

    منابع‏

    – ابن‏اثير، عزالدين ابوالحسن، اسدالغابة فى معرفة الصحابه، (القاهره، نشر الوهبيه، 1280ه ). – ابن‏اسحاق، ابوعبدالله محمد، سيره النبى، (تهذيب عبدالملك بن هشام)، تحقيق محمد محيى‏الدين عبدالحميد، القاهره، بى‏نا، 1382ه).

    – ابن‏الحاج، عبدالقادر، رفع الخفاء على ذات الشفاء، نسخه خطى كتابخانه متحف عراقى بغداد، شماره 246.

    – ابن‏بكار، الزبير، جمهرة نسب القريش و اخبارها، ج‏1، تحقيق محمود محمد شاكر، (القاهره، بى‏نا، 1381ه).

    – ابن‏جلجل، سليمان بن حسان، طبقات الاطباء و الحكماء، تحقيق فؤاد سعيد، (القاهره، بى‏نا، 1955).

    – ابن‏حجر عسقلانى، شهاب الدين ابوالفضل، كتاب الاصابة فى تمييز الصحابه، (القاهره، چاپ سعاده 1328ه).

    – ابن داوود، سليمان بن اشعث سجستانى، سنن ابى داوود، محمد محيى الدين عبدالحميد، (القاهرة، بى‏نا، 1950).

    – ابن‏سعد، محمد، الطبقات الكبرى، (بيروت، دار صادر، 88 – 1380ه).

    – ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب فى اسماء الاصحاب، (مصر، مطبعة سعاده، 1328ه).

    – ابن‏منظور، محمد بن مكرم، لسان العرب المحيط، (بيروت، دار صادر، 1956).

    – اصطخرى، ابوالقاسم بن اسحاق، المسالك و الممالك، تحقيق محمد جابر عبدالعال، (القاهره، بى‏نا، 1961).

    – اصفهانى، ابوالفرج، كتاب الاغانى، (بيروت، بى‏نا، 1955).

    – اعظمى، محمد مصطفى، كتاب النبى، (بيروت، بى‏نا، 1974).

    – الحميرى، محمد بن عبدالمنعم، كتاب الروض المطار فى خبر الاقطار، تحقيق احسان عباس، (بيروت، بى‏نا، 1975).

    – انصارى، عبدالرحمان، طيب لمحات عن بعض المدن القديمه فى شمال غربى الجزيرة العربيه مجله الدارة رياض شماره اول سال اول 1359ه / 1975م.

    – بلاذرى، احمد بن يحيى، فتوح البلدان، تحقيق صلاح الدين منجد، (القاهره، بى‏نا، 1965م).

    – – ، انساب الاشراف، تحقيق محمد حميد الله، دارالمعارف، (مصر، بى‏نا، 1959م).

    – حتى، فيليپ، تاريخ العرب، (بيروت، 1965م).

    – حسينى، محمد باقر، العملة الاسلامية فى العهد الاتابكى، (بغداد، بى‏نا، 1386).

    – – ، تطور النقود العربية الاسلامية بغداد، 1969.

    – خزاعى، على بن محمد، تخريج الدلالات السمعية على ما كان فى عهد رسول‏اللَّه من الحرف و الصنايع و المعاملات الشرعية، نسخه تصويرى، مركز احياء نسخ خطى، دانشكده دول العربيه، شماره 1853.

    – دولابى، محمد بن احمد، كتاب الكنى و الاسماء، (حيدرآباد، بى‏نا، 1322ه).

    – ذهبى، محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و طبقات المشاهير و الاعلام، (القاهره، بى‏نا، 1367ه).

    – ذهبى، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، تحقيق صلاح الدين منجد، (القاهره، بى‏نا، 1955).

    – زمخشرى، ابوالقاسم محمود بن عمر، اساس البلاغه، (بيروت، دارصادر، 1358ه).

    – زيدان، جرجى، تاريخ التمدن الاسلامى، تحقيق حسين مونس، (القاهره، بى‏نا، 1906).

    – شريف، احمد ابراهيم، مكة و المدينة فى الجاهليه و عهد الرسول، (القاهره، بى‏نا، 1965م).

    – سمهودى، نورالدين على بن عبدالله، وفاء الوفاء باخبار دار المصطفى، تحقيق محيى‏الدين عبدالحميد، (القاهره، بى‏نا، 1374ه).

    – طبرى، محمد بن جرير، تاريخ الطبرى، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، (مصر، دارالمعارف، 1966م).

    – – ، جامع البيان عن تاويل آى القرآن، (القاهره، بى‏نا، 1373ه).

    – فيروزآبادى، محمد بن يعقوب، المغانم المطابة فى المعالم طابة، تحقيق حمد جاسر، (رياض، بى‏نا، 1389ه).

    – كاشف، سيد اسماعيل، النقود العربيه‏فى العصر الاسلامى، (الكويت، السجل الثقافى الاول لجامعة الكويت، 1968).

    – كبريت، محمد بن عبداللَّه الحسينى، الجواهر الثمينة، فى محاسن المدينة، نسخه خطى كتابخانه اوقاف عمومى بغداد، شماره 177، بى‏تا.

    – كتانى، سيد محمد الحسينى، كتاب التراتيب الادارية و العمالات و الصناعات و المتاجر و الحالة العلمية التى كانت على عهد تأسيس المدينة الاسلامية فى المدينة المنورة العلية، تصحيح محمد فواد عبدالباقى، (القاهره، بى‏نا، 1370ه).

    – مراغى، ابوبكر بن حسن، تحقيق النصرة بتلخيص معالم دارالهجرة، تحقيق محمد عبدالجواد الاصمعى، (القاهره، بى‏نا، 1955).

    – مرجانى، تاريخ الهجرة المختار، نسخه خطى عارف حكمت، مدينه شماره 900.

    – مطرى، محمد بن احمد، التعريف بما انست الجهرة من معالم دارالهجره، تحقيق محمد عبدالحسين الخيال، (مدينه منوره، منشورات اسعد، 1372ه).

    – معلوف، لوييس، المنجد فى اللغة و الادب و العلوم، (بيروت، المطبعة الكاثوليكيه، 1960).

    – مقدسى، محمد بن ابوبكر، احسن التقاسيم فى معرفة الاقاليم، تحقيق م.دى‏غوج، (ليدن، 1906).

    – مقريزى، احمد بن على، كتاب الاغاثة الامة بكشف الغمة، تحقيق محمد مصطفى زيادة، (القاهره، بى‏نا، 1957).

    – – ، امتاع الاسماع بما للرسول من الانباء و الاموال و الحفدة و المتع، تصحيح محمود محمد شاكر، (القاهره، بى‏نا، 1941).

    – – ، كتاب المواعظ والاعتبار فى ذكر الخطط و الاثار، تحقيق ج. ويت، (القاهره، بى‏نا، 1910).

    – نووى، محيى الدين بن شرف، تهذيب الاسماء و اللغات، (بيروت، دارالكتب العلميه، بى‏تا).

    – واقدى محمد بن عمر، مغازى رسول الله، تحقيق مارسدن جونز، (لندن، آكسفورد، 1966م).

    – ياقوت حموى، شهاب الدين، معجم البلدان، (بيروت، بى‏نا، 1957م).

    – يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، تاريخ اليعقوبى، (بيروت، بى‏نا، 1960م).

    – مؤلف نامعلوم، فى سيرة الرسول و غزواته، نسخه خطى كتابخانه اوقاف عمومى بغداد، شماره 358.

منبع: فصلنامه تاریخ اسلام،شماره23.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *