گویند: مابین دو لشکر، جنگی سخت واقع شد. یک طرف مغلوب و اسیر دیگری شد.
لشکر غالب، اسرا را به قلعه خود آورد و فرمانده، دستور داد که همه آن ها یکی یکی خود را از بالا به پایین پرتاب نمایند.
یکی از اسرا تا لب بام آمد، نگاهی نمود و عقب رفت.
چند مرتبه چنین کرد.
امیر عصبانی شد و گفت: تا چند پیش می روی و پس می آیی؟
اسیر جواب داد: تو جای من باش! تا ده دفعه تو را مهلت می دهم.
امیر خندید و او را بخشید.
بزم ایران، ص 28