جريان باستانگرايي در ايران، ماجرايي مفصل و پر پيچ و خم دارد. شايد بتوان آن را بهمثابه پروژه موفقي دانست كه براي ايران طراحي شده و طي برنامهريزي دقيق در سياست و فرهنگ ايران، پياده شد. شناخت اين جريان مستلزم فهمي تاريخي از روند اجراي آن و مجريان آن است. پيشتر در سلسله يادداشتهايي به عواملي چون روشنفكران، اديبان، سياسيون و تدوينكنندگان نظام آموزشي، به عنوان اجزاي تأثيرگذار اين پروژه اشاره شد اما ضلع ديگري كه در شكلگيري پروژه باستانگرايي ايراني، نقش مهم ايفا كرد، مستشرقيني هستند كه با برنامهريزي اروپا در ايران حضور يافتند و نخستين جرقههاي گرايش به باستان را در ميان روشنفكران و حاكمان عصر قاجار برافروختند. در اين يادداشت به بررسي نمونه اقدامات ايشان پرداخته ميشود.
علاقه اروپاييها به مطالعه ايران
اروپاييها از طريق مطالعه يونان باستان و آثار آن و خصوصاً اشارت ذكر شده در تورات، با تاريخ ايران باستان آشنا شدند. بعد از آن كه از قرن 15 ميلادي و در دوران صفويه، زمينه سفر سياحان اروپايي به ايران فراهم شد، علاقهمندي زيادي براي كشف اماكن تاريخي ايران در باستان، توسط مستشرقين ايجاد شد. اين سياحان با توجه به دانشي كه از تاريخ ايران باستان از طريق منابع يوناني و تورات داشتند، بيش از هر چيز به دنبال شناسايي مكان تخت جمشيد، پايتخت شاهان هخامنشي و پاسارگاد، مقبره كوروش بزرگ بودند. گزارشگري از آثار دوره هخامنشي، در نهايت سبب شناسايي مكان تخت جمشيد به عنوان پايتخت هخامنشيان و پاسارگاد، به عنوان پايتخت و مقبره كوروش بزرگ كه تا آن زمان ايرانيان اطلاعي درباره آنها نداشتند، در اواخر قرن 16 ميلادي شد. شناسايي اين دو مكان، فصل جديدي در مطالعات ايران و همين طور شرقشناسي توسط پژوهشگران اروپايي آغاز كرد.
اما با وجود سفرهاي پراكنده و جسته و گريخته مستشرقين در دوران صفوي، ميتوان مهمترين تلاشهاي باستانشناسانه را به سالهاي پس از 1800 ميلادي تقريباً معاصر با آغاز عهد قاجار و با ورود ميسيونرهاي خارجي به ايران نسبت داد. مجموعه اطلاعات پيشين از منابع يوناني و تورات و كشفيات جديد توانست اطلاعات اساسي را براي اروپاييها براي نوشتن تاريخ ايران فراهم كند و لذا براي اولين بار سرجان ملكم اقدام به نوشتن تاريخ كامل ايران در سال 1815 كرد. در نيمه نخست قرن 19، ايران به منطقهاي حائل ميان مستعمرات انگليس و روسيه تبديل شد. همين مسئله زمينه حضور جاسوسهاي اين دو كشور در ايران در قالبهايي چون هيئتهاي باستانشناسي را فراهم آورد به طوري كه بسياري از كاوشهاي باستانشناسانه نخستين در كشور مربوط به روسها و انگليسيها بوده است.
از نيمه 1800 ميلادي به بعد، فرانسويها نيز خود را به ميدان پرسود باستانشناسي ايران اضافه كردند و پس از چندي و با عقد قراردادي با دولت ايران، يكهتاز مطلق اين ميدان شدند. ناصرالدين شاه قاجار، كه به نظر ميرسد بيش از حكومتداري، درگير ذوقهاي هنري و شيفته اموري چون عكاسي و فيلمبرداري بود پس از توجيهات همين جاسوسها، كم كم به عتيقهجات نيز علاقه پيدا كرد و همين مسئله زمينه حضور باستانشناسان براي شناسايي آثار به جاي مانده از باستان در كشور را فراهم كرد. علاقه ناصرالدين شاه به آثار باستاني كمكم فراتر رفت و او به فكر ساخت موزهاي در كاخ خودش در تهران از اين آثار باستاني افتاد. دكتر هوتوم شيندلر، پزشك آلماني دربار ناصرالدين شاه در سال 1875 در تأييد موزهداري ناصرالدين شاه نوشت: «شاهنشاه به بعضي از خارجيها مجوز حفاري تپهها را داده است. اين جاي تأسف است كه اين آثار باستاني به خارج از ايران ميرود. اين تصميم شاه مبني بر قرار دادن همه چيز مثل آجر و مهر و… در موزه شاهنشاهي امر خوبي است.» از اينجا بود كه توجه حكومت به طور جدي به مسئله پژوهشهاي باستاني و استقبال از مستشرقين و باستانشناسان غربي به منظور شناسايي و پردهبرداري از بازمانده آثار تاريخ حكومتداري ايران در عهد باستان معطوف شد.
باستانستايي پهلوي، دستپخت سرجان ملكم
ناسيوناليسم باستانگراي معتقد به برتري نژادي را ميتوان گرايشي دانست كه در دوران قاجاريه، به صورت جدي آغاز شد. گرچه اين تفكر در دوران مشروطيت اوج گرفت، در دوره پهلوي به عنوان ايدئولوژي رسمي رژيم پهلوي مطرح شد. اين ايدئولوژي، محصول استعمار انگلستان و دستپخت افرادي چون سرجان ملكم بود كه شايد بتوان او را به عنوان نخستين فراماسونر مأمور انگليس براي اجراي پروژه باستانگرايي دانست كه فعاليتهايش در عصر قاجار در قالب باستانشناساني و با ماهيت جاسوسي، طبق اسناد فراوان و متقن بر كسي پوشيده نيست.
ملكم به عنوان مهره انگليس و سفير اين كشور در ايران به دربار فتحعلي شاه معرفي شد. وي در طول سفرهاي خود و اقامت در ايران، اطلاعات بسياري را از اين كشور كسب كرد. «سر جان» نهايتاً با نگارش كتاب «تاريخ ايران»، خود را به عنوان نخستين مستشرق محقق در تاريخ ايران معرفي ميكند كه براي نخستين بار بحث ايران باستان و تئوري نژاد آريايي را به صورت منسجم مطرح ميكند و به آن اصالت ميدهد. تئورياي كه هدف نهايي آن تعارض با هويت اسلامي از طريق مليگرايي باستاني است.
مانند همه مستشرقين ديگر، كه ايران و تاريخ اين كشور را با نگاه غربي- يوناني تحليل ميكردند، سرجان ملكم نيز به لحاظ مباني نظري نگاهي متأثر از جريان فلسفه تاريخ غرب داشت. اگر مدل فلسفه تاريخ غرب را نگاه كنيم، مفروضاتي همچون اومانيستي بودن، نگاه كاملاً زميني و غيرديني، نگاه به عوامل اقتصادي و اجتماعي، نگاه غيررمزگرايانه و غيرباطني در باطن آن نهفته است كه در خصوص پژوهشهاي مستشرقيني چون ملكم، دقيقاً همين نوع نگاه صادق است. علاقه زياد اروپاييها به تاريخ دوران هخامنشي، با توجه به عظمتي كه براي كوروش به عنوان نجاتدهنده يهوديان قائل بودند، با كشف و ترجمه خط ميخي بيش از پيش شد. رمزيابي خط ميخي باستاني در تاريخ كهن كه منجر به رمزگشايي از خط بابلي و عيلامي نيز شد، با تلاشهاي باستانپژوهانه جورج راولينسون به نتيجه رسيد و تحول مهمي را در معرفي ايران باستان و تاريخ آن به وجود آورد. ثمره اين پژوهش نيز در كتابهاي «پنج پادشاهي بزرگ دنياي قديم» و «هفت پادشاهي شرق قديم» توسط همين مورخ منتشر شد كه در آن «هخامنشيان»، «پارتها» و «ساسانيان» سه سلسله اصلي ايران قديم معرفي شدند.
تلاشهاي مستشرقيني چون راولينسون، پرسي ساكس، پرون و… در تدوين كتب تاريخ ايران باستان، بعدها به عنوان منابعي براي تهيه كتب آموزش تاريخ در ايران شد كه پيشتر در مقالهاي بدان پرداخته شد.
باستانپژوهان غارتگر!
طي سالهاي حكومت پادشاهان قاجار و پهلوي، نام باستانشناسي همتراز با تلاش براي غارت آثار تاريخي و منابع ملي كشور بود. ظاهراً به منظور باستانپژوهي، دولتهاي اروپايي، روسيه و امريكا در سالهاي 1925 تا 1941 ميلادي امتيازات بسياري دريافت كردند. در سال 1931 تا 1941، موزههاي امريكايي توانستند امتياز پژوهشهاي باستانشناسانه را از دولت ايران دريافت كنند. در اين دوران آثار باستاني در كنار نفت، يكي از منابع ايران بود كه قدرتهاي بزرگ مداوم به چالش بر سر تصاحب آن ميپرداختند. استاد محمدقلي مجد در كتابي تحت عنوان «تاراج بزرگ» با جمعآوري اسناد مربوط به وزارت خارجه امريكا، ابعاد غارت بزرگي كه زير پوست باستانشناسي در ايران رخ ميداد را مورد بررسي قرار داد.
وي در بخشي از كتاب خود، از مشاهده آثار ايراني در موزههاي ايراني چنين مينويسد: «من از موزههايي مانند موزه هنر در نيويورك و موزههاي متعدد اسميتسونيان در واشنگتن ديدن كردهام. امري كه در همه آنها مرا بينهايت به حيرت انداخت اين بود كه موزههاي مذكور تقريباً تمام آثار باستاني و مصنوعات هنري ايران را در فاصله زماني 1925 تا 1941 تصاحب كرده بودند. به ويژه متوجه شدم موجودي عظيم اشياي دوران ساساني و اسلامي از جمله سفالينههاي به غايت منحصر به فرد و ارزشمند نيشابور در موزه متروپوليتن همگي در دهه 1930 به تملك اين موزه درآمدهاند. يك محراب بزرگ 1400 ساله از جنس كاشي لعابي متعلق به اصفهان بيش از ساير اشيا توجهم را به خود جلب كرد. اين محراب نيز در همان دهه 1930 به اين موزه منتقل شده بود، اما اثر هنرمندانهاي به اين بزرگي كه حدود 1300 سال در يكي از مساجد اصفهان آرام گرفته بود چگونه از نيويورك سردرآورده است؟»
دعوا بر سر امتياز انحصاري آثار باستاني!
همانطور كه گفته شد، كشورهاي غربي از قرن هجدهم ميلادي متوجه وجود آثار و اشياي ارزشمند در منطقه بينالنهرين شدند و فعاليتهايي را در مناطق باستاني ايران، مصر و عثماني شروع كردند. در ميان اين كشورها، فرانسه توجه ويژهاي به ايران داشت و همين توجه ويژه موجب انعقاد قراردادي در سال 1900 بين ايران و فرانسه و اعطاي حق انحصاري و دائمي كاوشهاي باستانشناسي در ايران به اين كشور شد. اين پيمان عملاً حق كاوشهاي باستانشناسي را از ديگر كشورها سلب ميكرد و از نفوذ انگستان و روسيه به حوزه باستانشناسي ايران جلوگيري ميكرد اما اين امتياز براي فرانسه هميشگي نبود و با ظهور حكومت پهلوي در سال 1925 درهاي ايران به روي باستانشناسان خارجي باز شد. امريكاييها اعتراضاتي را به قانون موجود وارد ساختند و انحصار كاوشهاي باستانشناسي براي فرانسه را ناعادلانه خوانده و مدعي شدند كه اين كشور نتوانسته به طور مناسب از شرايط بهرهبرداري كند. براي همين با كمك عدهاي در داخل ايران تلاشهاي خود را براي لغو انحصار فرانسه به كار بستند. يكي از افرادي كه نقش بسزايي در لغو انحصار فرانسه در آثار باستاني ايران داشت آرتور پوپِ امريكايي بود. او كه اطلاعات فراواني از فرهنگ و هنر اسلامي داشت در سال 1304 وارد ايران شد و در پي رفت و آمدها و تلاشهاي فراوانش براي معرفي هنر ايران، به رضاشاه نزديك شد و مورد حمايت او قرار گرفت.
دزديهاي پوپ از آثار باستاني ايران
پوپ در مدت اقامت و حضور خود در ايران اقدام به خارجكردن آثار ارزشمندي از ايران كرد كه خروج اين آثار با كمك سفارت امريكا در ايران و از طريق ارسال بستههاي ديپلماتيك انجام ميشد. دزديهاي باند پوپ در ايران به قدري واضح بود كه يكي از مهندسان معماري امريكايي به نام مايرون اسميت به دزديده شدن محرابي 1300 ساله در مدرسهاي مذهبي در اصفهان و فروختن آن به موزه هنر متروپوليتن نيويورك توسط پوپ و باندش اشاره ميكند. «در طول چند سال گذشته پوپ و دستيارانش با آنچه به نظر ميآمد تحقيقات علمي در مورد منشأ محرابي مهم است – كه به تازگي به تملك موزه متروپوليتن درآمده – به گدار فضاي گستردهاي براي جولان دادهاند. مقامات ايراني و بازاريان هم ميدانند كه اين محراب را دلال عتيقهاي بدنام به نام رابنو به دستور پوپ از مدرسه اماميه اصفهان دزديده است.» با وجود دزديهاي فراوان پوپ در ايران و در كمال تعجب، رضا شاه در سال 1931 از او و در سال 1935 از همسرش با اعطاي مدال ويژهاي به خاطر خدماتشان در زمينه حفظ بقاياي آثار تاريخي ايران، تقدير كرد. پوپ علاوه بر حمايت مستقيم رضاشاه از حمايتهاي محمدعلي فروغي و پسرش محسن فروغي نيز بهرهمند بود و بسياري از دزديهاي خود را با پشتيباني اين دو انجام ميداد.
فراي، ديگر تاريخشناس امريكايي است كه در قالب پژوهشهاي تاريخي، نظريه مليگرايي و ناسيوناليسم را مطرح و آن را اين گونه توضيح ميدهد كه «در كشورهايي چون جمهوري اسلامي ايران كه حكومت در اختيار مذهبيها قرار دارد، نيروهاي سكولار براي مقابله با كساني كه سعي دارند مذهب را به وجه مشترك جامعه تبديل كنند، چارهاي جز جستوجوي مخرج مشتركهاي ديگري بر پايه مليگرايي ندارند، زيرا نسبتگرايي و گذشت از ريشههاي ملي هرگز نخواهند توانست در مقابل مذهبگرايي قد علم كنند.» اين بيان به خوبي نشان ميدهد يكي از كوششهاي مستشرقين فعال در ايران طي دو قرن اخير، بزرگنمايي از تاريخ ايران باستان براي قرار دادن آن مقابل مذهب بودهاند.
فرجام كلام
به نظر ميرسد يكي از عوامل مهم در رواج باستانگرايي در ايران، حضور مستشرقين و باستانشناساني است كه طي فرآيندي 200 ساله به ايران آمدند و با تمركز بر تاريخ ايران قبل از اسلام به كاوشهاي باستاني پرداختند، هرچند بسياري از مورخان ايراني با ارائه قرائن و شواهدي نشان دادهاند برخي پژوهشهاي باستاني در راستاي تاريخ«آفريني» بوده و برخي آثار از جمله سنگنبشتهها، مجعول ميباشد، لكن فارغ از صحت يا عدم صحت اين موضوع، آنچه مسلم است اينكه حاصل اين پژوهشها براي استعمارگران، استحصال آثار باستاني و گنجينههاي مدفون ايران و خروج آنها به اقصي نقاط كشورهاي اروپايي و امريكايي بوده است به طوري كه در حال حاضر مهمترين آثار ايران باستان را بايد در موزههاي اروپايي جستوجو كرد؛ و اما مهمترين حاصل ايران، ساخت تاريخي از شاهان هخامنشي بود كه در رفاقت با يهوديان بودهاند و كمارزش نشان دادن اسلام و تاريخ پس از اسلام، به طوري كه آثار همين مستشرقين به عنوان مهمترين منابعي استفاده شد كه مورخان ايراني، كتب تاريخ ايران خود را براساس آن به رشته تأليف درآوردند.
منبع: روزنامه جوان