روزی اشعب طماع در کوچه ای می گذشت. و جمعی اطفال بازی می کردند.
گفت: ای کودکان! این جا چرا ایستاده اید؟ و حال آن که در سر خیابان کسی یک خروار سیب سرخ و سفید آورده و بین مردم پخش می کند.
کودکان که شنیدند یک باره بازی را ترک کردند و به آن سمت دویدند. از دویدن ایشان اشعب نیز در طمع افتاد و شروع به دویدن کرد.
او را گفتند: به خبر دروغ که خود ساخته ای چرا می دوی؟
گفت: دویدن اطفال از روی جد و جهد مرا به طمع انداخت که شاید این صورت واقعی باشد و من محروم بمانم.
علی صفی، لطائف الطوائف، ص 362.