بهلول دوستی داشت بنام علیان که او نیز از فرزانگان دیوانه وش بود و در اواخر سده دوم هجری درگذشت.
روزی هارون از کنار گورستان می گذشت. آن دو را دید که با هم نشسته اند و سخن می گویند. خواست با ایشان شوخی کند. دستور داد هر دو را آوردند.
گفت: من امروز دیوانه ها را می کشم. جلاد را حاضر کنید.
در حال حاضر شد با شمشیر کشیده. علیان را بنشاندند که گردنش بزنند. گفت: ای هارون! چه می کنی؟
گفت: امروز دیوانه می کشم.
گفت: سبحان الله! ما در این شهر دو دیوانه بودیم تو سوم ما شدی. تو ما را می کشی، چه کسی تو را بکشد؟
علی صفی، لطائف الطوائف، 417.