روزی اعمش (60-148 ق) -از تابعان ايرانى تبارِ كوفه- از خانه بیرون آمد و می خندید.
شاگردان گفتند: ای استاد! سبب خنده چیست؟
گفت: حالی که از خانه بیرون آمدم دخترک چهار ساله من سر راه مرا گرفت و یک درهم طلب کرد. گفتم ندارم. روی به مادر خود کرد و گفت: آخر در همه عالم هیچ کس نیافتی که زن وی شدی؟ نمی دانم که به خانه این گدا چون افتادی؟
علی صفی، لطائف الطوائف، ص 389.