سرویس تاریخ و سیاست خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) – محمدرضا توکلی صابری، نویسنده دو کتاب «سفر برگذشتنی؛ پابهپای ناصرخسرو بر جاده ابریشم» و «سفر دیدار؛ سفربه کوهستانهای بدخشان و دیدار از مزار ناصرخسرو قبادیانی»: ناصر خسرو قبادیانی مرورزی شاعر، فیلسوف، ریاضیدان، جهانگرد و ابرمردبزرگ پارسی است که به جز سفرنامه و دیوان شعرش کتابهای متعددی در اخلاق و دین و فلسفه از وی به جای مانده است. ناصرخسرو در دوره طلایی تمدن اسلامی یا رنسانس اسلامی یعنی قرن چهارم و پنجم زندگی میکرد. او در سال ٣٩۴ هجری قمری ١٣٨٢ شمسی (١٠٠۴ میلادی) به دنیا آمد و در سال ۴۸۱ قمری از دنیا رفت. عمر پربارش صرف سفر و اندیشیدن و نوشتن و مبارزه سیاسی بی امان بر علیه سلجوقیان شد. این دوران خردگرایی در تاریخ ایران است و دستاوردهای بزرگی داشته است.
به این شاعر کمتر توجه شده است سفرنامه آن قدرها در بین مردم عادی و حتی تحصیل کردگان شناخته شده نیست. شعرهایش را هم مردم عادی مانند شعرهای فردوسی، حافظ و خیام از بر نیستند و جزو ضربالمثلهای ما نیست، جز شعر کدو و چنار، عقاب. دلیلش این است که تا قرن شانزدهم که در زمان صفویان که مذهب رسمی شیعه شد، همه حاکمان ضد شیعه بودند و به او به عنوان قرمطی نگاه میکردند و به آثارش توجهی نداشتند. بعد از صفویه هم که شیعه امامیه مذهب رسمی شد باز به او توجه نکردند.
ناصرخسرو اولین کسی است که سفرنامه حج یا رحله الحج نوشته است. دومین نفر یعنی ابن جبیر از قرناطه ( Granada) اسپانیا است که ١٣٧ سال پس از وی به حج رفته و سفرنامه خود را نوشته است. سومین نفر ابن بطوطه مراکشی است که ٢٧٩ سال پس از ناصرخسرو چنین کرده است مارکوپولو ٢٢۶ سال پس از ناصرخسرو به سفر رفته است. ناصرخسرو در طی سفر خود یادداشت برمیداشت و بعدها آن را به صورت کتاب در آورد، به همین خاطر خیلی دقیق است. اما ابن بطوطه یک سال پس از مرگ مارکوپولو سفرش را شروع میکند و این سفر ٢۵ سال طول میکشد و در پایان سفر خاطرات خود را برای منشی خویش بازگفته و او مینویسد. مارکوپولو هم پس از سفرش که ٢۴ سال طول میکشد یادداشتهایش را به یک نفر دیکته میکند و او برایش به زبان لاتین مینویسد. پس از این سه تن، کسان بسیاری چه مسلمان و چه مسیحی و کلیمی از کشورهای اسلامی، اروپا، آمریکا، آسیا، و استرالیا به حج رفته و گزارش سفر خود را نوشتهاند. اولین غربی که سفرنامه حج نوشته است، جهانگردی به نام لودوویکو دی وارتما (Ludovico Di Varthema) مسیحی است که از روی کنجکاوی در سال ١۵٠٣ در هئیت مبدل و به عنوان سرباز مملوک به مکه میرود.
سفرنامه او بیشتر از پیشینانش با واقعیت مطابقت دارد. گو اینکه مارکوپولو با سفرنامه خود تصویر واقعیتری از شرق عرضه کرده بود، در زمان ناصرخسرو غربیهایی که در مورد شرقیان کتاب مینوشتند و تصویرهایی که میدادند این بود که شرقیان هیولاهائی هستند به طول سه متر و عرض دو متر، مردان بی سر که چشمهایشان در سینهشان قرار دارد، زنانشان سم دارند و مردانی که سرشان مانند سگ است، و کودکانی که دو سر دارند اروپائیان تا پایان قرون وسطی عقیده داشتند که مزار حضرت محمد در مکه است و این مزار به طور معجزه آسائی در هوا معلق است. سفرنامه لودوویکو دی وارتمای ایتالیائی، مملوکی که با کاروان دمشق در سال ١۵٠٣ میلادی به مکه رفت، اولین نوشتهای است که این موضوع را رد کرده است. او نیز از این افسانه آگاه بوده است و به همین جهت مینویسد که این موضوع واقعیت ندارد و وی این مزار را در شهر مدینه دیده است و سپس به توصیف مسجدالنبی میپردازد.
ناصر خسرو در دستگاه سلطان مسعود غزنوی و سپس در دستگاه میکائیل بن سلجوق، سرسلسله سلجوقیان شغل دبیری داشته است. سلجوقیان که از ترکان آسیای مرکزی بودند، به تدریج به سمت غرب ایران حرکت میکردند. ناصرخسرو هنگامی که سفر خود را آغاز میکند و به نیشاپور میرسد تازه طغرل پسر میکائیل برای تصرف اصفهان رفته بود. ناصرخسرو با اینکه در دربار غزنویان و سلجوقیان کار کرد، اما از آنان دل خوشی نداشت. بدگوئی او از ترکان و ترکمانان بارها در سراسر دیوان او تکرار شده است. ناصرخسرو آنان را مشتی بیابانگرد بی فرهنگ محسوب میکرده که ادای شاهنشاهان پارسی را میخواهند در بیاورند. دشمنی او با غزنویان و سلجوقیان علاوه فقط به خاطر تفاوت اعتقادیش نیست. اگر چه بارها در اشعار اعتقادش را به خاندان پیامبر و حضرت علی بیان میکند و آنها را غاصب خلافت میداند. دشمنیاش به علت احساس هویت ایرانی بودنش است و افسوس میخورد از اینکه کشورش تحت حکومت بیگانگان قرار گرفته است.
و سپس بر حال تمام مردم ایران که زیر تسلط این قوم قرار گرفته اند افسوس میخورد:
برون کرده است از ایران دیو دین را ز بی دینی چنین ویران شد ایران
مرا، پورا، زدین ملکی است در دل که آن هرگز نخواهد گشت ویران
در بیش از هزار سال پیش از این کارکردن یک تحصیل کرده و روشنفکر برای غزنویان و سلجوقیان بسیار خطرناکتر و سختتر از کار یک تحصیل کرده و یا روشنفکر زمان ما برای یک سلطان دیکتاتور بیرحم و خشن بوده است. او سفرش را روز اول فروردین سال ۴١۵ یزدگردی برابر ۴٣٧ هجری قمری آغاز میکند و بارها تاریخهای سفرش را به سال یزدگری و شمسی همزمان با سال قمری مینویسد.
ناصرخسرو را یکی از هفت شاعر بزرگ ایران میدانند (به جز فردوسی، خیام، انوری، مولوی، سعدی و حافظ). در این نوشته به شخصیت شاعری و یا فلسفه او، و یا روحیه جهانگردی ماجراجویی او نمیپردازم، بلکه میخواهم به دیدگاههای او نسبت به علوم طبیعی و فیزیکی یعنی (natural and physical world) بپردازم. من به او به عنوان یک دانشورز ( (scientist نگاه میکنم. دانشورز کسی است که برای فهم جهان مادی و طبیعی فرضیهسازی و نظریهپردازی میکند، سپس با فرآیند مشاهده و آزمایش فرضیه ها و نظریههایش را تایید و یا ابطال میکند. ناصرخسرو این دیدگاه را داشت است. یعنی او خصوصیاتی را که یک دانشورز امروزی دارد به کمال دارا بود و با معیارهای امروز یک ساینتیست و یا دانشورز بوده است و اسوه یا (role model) خوبی برای همه آنهایی است که در علوم تجربی به دست اندرکار پژوهش و تحقیق هستند.
سفرنامه مانند یک رساله تحقیقاتی امروزی است. یک جمله زیادی ندارد. در هر جمله اطلاعاتی به خواننده میدهد. نثری علمی اش مختصر و مفید است. خصوصیات یک گزارش علمی را دارد. او یک پاراگراف مختصر از زندگی نامه خودش و کارش مینویسد و سپس با سه پاراگراف علت سفر را میگوید و بی درنگ سفر را آغاز میکند و خواننده را با خودش میبرد و سپس در پایان کتاب رسیدنش را به زادگاهش را اعلام میکند و نتیجه سفر را اعلام میدارد. در سفرنامه اطلاعات فراوانی در مورد اوضاع اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، علمی و زندگی مردمان اویل قرن چهام هجری برابر با اوایل قرن یازدهم میلادی دارد و یکی از منابع و مراجع اطلاعاتی مهم در مورد این قرن در این منطقه از جهان است.
باید همیشه به یاد داشته باشیم که او یک انسان قرن یازدهمی بوده و پس از یک انقلاب روحی به سفر حج میپرازد. وقتی او را با همعصرانش مقایسه میکنیم میبینیم که یک سر و گردان از همه بلندتر است. با این توضیح اکنون به بررسی خصوصیات او میپردازم:
یکی از خصوصیات ناصرخسرو قدرت مشاهده (observation) بود مثال اندازهگیری شهر تبریز، آمد، حلب، مسجد صخره قدس، کلیساها و مساجد، اندازهگیری مسجد صخره، و مکه و مدینه، کلیسای بیت القمامه، در یک کتاب تاریخ معماری کلیساها که به زبان انگلیسی منتشر شده بود گزارش او آمده و تصویری از کلیسا را آن طور که او توصیف کرده بود کشیده بودند. جمعیت شهرهایی مانند قدس و یا مکه را تخمین میزند که بسیار واقعی است، در صحن مسجدالحرام تعداد زایران را میشمرد. در طرابلس ستونها را در بغل میگیرد و میگوید به سختی در بغل دو مرد میگنجد. حتی گاهی به شرح جزییات کوچک میپردازد مانند اینکه در طرابلس میگوید «کودکی را دیدم گل سرخ و یکی سپید تازه دردست داشت و آن پنجم اسفندار مذ ماه قدیم بود سال بر چهارصد و پانزده از تاریخ عجم.»
یکی دیگر صداقت در گزارش بود. او گزارشگر (reporter) دقیق و صادقی بود و ماورای اعتقادات مذهبیاش گزارش میداد و به خاطر داشتن دین مشترک و همدینی با دیگران کارهای آنان را توجیه و لاپوشانی نمیکرد. مثلاً در عیذاب او گزارش قومی را میدهد به نام بجاویان که در بیابانهای جنوب عیذاب، در سودان کنونی، سکونت دارند و »ایشان مردمانیاند که هیچ دین و کیش ندارند و به هیچ پیغمبر و پیشوا ایمان نیاوردهاند…مردمی بد نباشند و دزدی و غارت نکنند، به چهارپای خود مشغول (باشند)، و مسلمانان و غیره کودکان ایشان بدزدند و به شهرهای اسلام برند و بفروشند.» با اینکه مسلمان معتقدی است از اینکه کارهای هم کیشانش را که با آن موافقت ندارد به دیگران گزارش دهد ابایی ندارد. این است صفت یک گزارشگر خوب که یک واقعه را همچنان که هست نشان میدهد. خوبی مردمی را گزارش میدهد که با آنها هیچ علاقه فکری و مذهبی ندارد و کار ناخوشایند همکیشان خود را. مثلاً در مورد مردم فلج در عربستان سعودی که یکی از سختترین و ترسناکترین بخش سفر او بوده است چنین میگوید. «مردمکانی دزد و مفسد و جاهل… و مدام میان ایشان خصومت و عداوت بود. و این مردم عظیم درویش و بدبخت باشند. با همه درویشی همه روزه جنگ و عداوت و خون کنند… و معامله ایشان به زر نیشابوری بود. و من بدین فلج چهار ماه بماندم به حالتی که از آن صعبتر نباشد. و هیچ چیز دنیاوی با من نبود الا دو سله کتاب. و ایشان مردمی گرسنه و برهنه و جاهل بودند. هرکه به نماز میآمد البته با سپر و شمشیر بود، و کتاب نمیخریدند.»
یکی دیگر کنجکاوی (curiousity) است. او همیشه یک پرسشگر است. ناصرخسرو پس از عبور از بتلیس در ترکیه در مور این سروها میگوید: «و در آن حدود مردم را دیدم که در کوه میگردیدند. و چوبی چون درخت سرو میبریدند. پرسیدم که : «از این چه میکنید؟» گفتند: این چوب را یک سر در آتش میگزاریم و از دیگر سر آن قطران بیرون میآید، همه را در چاه جمع میکنم و از آنجا در ظروف میکنیم و به اطراف میبریم.» از این قطران در آن زمان برای نفوذ ناپذیرکردن بدنه کشتیها استفاده میشده است. در آبادان «پرسیدم که آنچه چیز است؟ گفتند: خشاب.» در معره النعمان بر در شهر خطی غیر عربی میبیند میپرسد «این چه چیز است؟ » به او میگویند که طلسم کژدم است و عقرب در این شهر نمیآید. او از نشان دادن جهل خود هیچ ترسی ندارد. میتوانست پس از کسب اطلاعات آن را از قول خودش بنویسد و علم و فضل خودش را نشان دهد. برخلاف بعضیها که جهل خود را پنهان و با غرور تمام اطلاعات دیگران را به نام خود گزارش میدهند. صداقت علمی دارد با کنجکاوی زیاد در راه سفر حج به کلیسای مسیحیان در آمد و به کلیسای بیت القمامه و کنیسه المهد در قدس میرود و شرح جالبی از ساختمان و تزیینات درونی آنها میدهد. بسیار کنجکاو بوده و به هر پاسخی قانع نمیشده است. در مورد محلی که در شرق بیتالمقدس قرار دارد و معروف به وادی جهنم است کنجکاو میشود و میپرسد: «این لقب که بر این موضع نهاده است؟ «به او میگویند وقتی که عمر در این دشت لشگرگاه زد» چون بدان وادی نگریست گفت: این وادی جهنم است. و مردم عوام چنین گویند که هرکس که به سر آن وادی شود آواز دوخیان شنود که از آنجا بر میآید.» اما این مرد خردمند به گفته های عوام اعتماد نمیکند و خودش به آن دشت میرود تا به طور تجربی این موضوع را روشن کند. گزارش مختصر و مفید او چنین است: «من آنجا شدم، اما چیزی نشنیدم.»
یکی دیگر از خصوصیات او پیگیری (perseverance ) اوبود و وقتی تصمیم به کاری میگرفت آن را تا انتها دنبال میکرد. از عکا به طرف طبریه میگوید که محل مزارهای انبیایی مانند هود شعیب، عیش شمعون، دوالکفل، هوعد، عزیر وغیره بوده است. به او میگویند «قومی مفسد در راه باشند که هر که را غریب ببینند تعرض رسانند و اگر چیزی داشته باشند بستانند» پولهایش را در مسجد به امانت میگذارد و به راه میافتند. و کسی را هم نداشته تا یک آذربایجانی را پیدا میکند و این مسیر را میرود و میگوید» و به عزمی که کرده بودم وفا کردم» و یا از طایف به لحسا که پر از خطرات بوده است و کمتر از ١ درصد جان به در میبرند با موففیت و درایت و رعایت بهداشت به سلامت میگذرد. همه این هاست که یک دانشورز را موفق میسازد و به او در پژوهش و کشف طبیعت کمک میکند. به نظر من او ٨٠٠ تا هزار سال زودتر از زمانش به دنیا آمده بود.
او بین آنچه واقعیت دارند (factual) با آنچه میشنود و ندیده است و به آن مشکوک است و یا غیر قابل باور است فرق میگذارد. یعنی هر چیزی را که خود ندیده است و به نسبت به آن یقین ندارد از قول گویندهای نقل میکند میگوید شنیدم و یا گفتهاند و آنچه را که خودش دیده و اندازه گرفته و تخمین زده است مشخص میکند میگوید: شمردم، پیمودم، و قیاس کردم. با همه این چون میداند که بعضی چیزها را پارسی زبانان ممکن است باور نکنند، مانند ثروت و شکوه قصر المستنصربالله و یا وضعیت ثروت و آبادنی شهرها و یا مادهای که از کف بحرالمیت بالا میزند، یا ماهی بزرگی که شترها را میبلعد این مرد دقیق تاکید دارد که «و بعضی که شنیدم و نوشتم عهده آن بر من نیست.» و یا «بعضی روایتها که شنیدم، اگر در آنجا خلافی، باشد، خوانندگان از این ضعیف ندانند، و مواخذت و نکوهش نکنند.»
یکی دیگر دقت precision)) اوست. مثلاً در مورد رنگ دیوار میافارقین که سپید است و یا ستونی که در مسجد صخره است و دقیقاً گزارش میدهد در حالی که دیگران پس از وی همگی رنگ نادرست و یا ارقام متفاوتی دادهاند.
یکی دیگر از صفات او آموزش و یادگیری مداوم continuing education)) یعنی همیشه دانشجو بودن و دنبال علم بودن و پیداکردن افراد عالم بوده است. یعنی به طور مداوم در حال آموختن بوده است. در سمنان، شمیران، عیذاب، قاین، ارجان و بسیاری شهرهای دیگر هرجا میرسیده است به قول خودش «طلب اهل علم میکرده است.» در مورد دانش آنها و یا بی دانشی آنها گزارش میدهد. مثلاً در سمنان مردی دیلمی را میبیند: «چون با ایشان در بحث شدم، او گفت من چیزی از سیاق ندانم و هوس دارم که چیزی از حساب بخوانم.» عجب داشتم و بیرون آمدم و گفتم: «چون چیزی نداند چه به دیگری میآموزد؟» (سیاق یک نوع حسابداری و دفترداری قدیمی بوده است که اکنون با شیوههای حسابداری جدید منسوخ شده است). همیشه با انبانی از کتاب حرکت میکرده است و برایش خیلی مهم بوده است. مثلاً از لحسا به بصره کتابهایش را بر شتر میگذارد و خودش پیاده به دنبال آن میرود. آوردن تاریخها به روزها، ماهها و سالهای شمسی علاوه بر تاریخ قمری تعیین تاریخ دقیق رویدادها را برای تاریخنویسان پس از خودش بسیار آسانتر کرده است.