چکیده
از چند دهه به این سو و با نگارش کتاب مکتب در فرایند تکامل، نوع جدیدی از مطالعات با عنوان «تاریخ فکر» در زمینه ی نحوه ی نگرش شیعیان اولیه به مسأله ی امامت و اوصاف امامان (علیهم السلام) پدیدآمده است. براساس تلقّی این کتاب، آموزه ی علم غیب (علم لدنی) و دیگر ویژگی های قدسی امامان (علیهم السلام) در اندیشه ی اصحاب ائمه (علیهم السلام) جایگاهی نداشته و از مجعولات غلات و مفوضه به شمار می آیند. به باور مؤلف کتاب، علم امام (علیه السلام) از لحاظ منبع دریافت منحصر به وراثت بوده و از لحاظ قلمرو منحصر به تفسیر قرآن و احکام است. رسالت پژوهش حاضر، بررسی و نقد موضوع علم غیب امامان(علیهم السلام) از منظر کتاب فوق از لحاظ مبانی، روش و محتوا می باشد.
از لحاظ مبانی، نخستین مبنای مؤلف برگرفته از قرآن است که مبنای کلامی و حدیثی و رجالی وی نیز متأثر از آن هستند. به باور وی، قرآن با تأکید بر جنبه های بشری انبیا، آنان را بشر عادی معرفی نموده و براین اساس، تفکر شیعیان اولیه نیز برپایه ی بشرانگاری امامان (علیهم السلام) شکل گرفته است؛ به گونه ای که از منظر اصحاب ائمه (علیهم السلام)، آنان افراد عادی بودند که فقط به وجود آنان برکت داده شده است.
بنابراین، روایات با مضامین فوق بشری از مجعولات مفوضه است که در منابع حدیثی نفوذ نموده است. امّا بررسی های انجام شده، نشان از آن دارند که بسیاری از ویژگی های را که نویسنده فوق بشری پنداشته است، از منظر قرآن فوق بشری نبوده؛ بلکه از صفات بشر مافوق به شمار می آیند. از همین رو، این اوصاف در قرآن به افراد بسیاری نسبت داده شده و شواهدی موجود است که باور به این اوصاف، در تفکر اصحاب ائمه (علیهم السلام) نیز وجود داشته است. براین اساس، روایات حامل این مضامین، هم سو با قرآن خواهد بود.
از لحاظ روشی، همان گونه که موضوع کتاب «تاریخ فکر» است، روش آن نیز تاریخی است؛ یعنی در بررسی و تحلیل داده ها از روش تاریخی بهره گرفته شده است. تاریخ تفکر و روش تاریخی، معیارها و بایسته های دارند که باید در یک پژوهش تاریخی، رعایت گردند؛ امّا بررسی ها نشان داده است که این معیارها و بایسته ها در این کتاب – به ویژه در موضوع علم غیب امامان (علیهم السلام)- رعایت نشده است.
از لحاظ محتوایی، سلسله گزاره های با عنوان علم غیب از منظر قرآن، علم غیب امام (علیه السلام) از منظر روایات، اصحاب ائمه(علیهم السلام)، مشایخ مکتب قم و ابن قبه مطرح گردیده و آموزه ی علم غیب به غالیان نسبت داده شده است. این پژوهش با بررسی هر مورد براساس چارچوب و اصول مربوطه، به این نتیجه دست یافته است که ادعاهای مؤلف محترم نسبت به موارد فوق، ناتمام بوده و با مجموعه ی گزاره ها و شواهد موجود ناسازگار است.
فصل ششم: نتیجه گیری
پس از رحلت پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) و تصدّی مقام خلافت توسط ابابکر، گروهی از بهترین صحابه ی پیامبر(صلی الله علیه و آله) نسبت به این اقدام، شدیداً مخالفت ورزیدند و براین باور بودند که جانشینی آن حضرت (صلی الله علیه و آله) حقّ مسلّم رئیس خاندان اهل بیت (علیهم السلام)، یعنی علی (علیه السلام) و منصوص از جانب خدا می¬باشد.
این گروه از صحابه، تحت عنوان «شیعه ی علی(علیه السلام)» معروف شدند که با پشتیبانی از حقّانیت خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله)، نگاه متفاوتی نسبت به مسأله ی امامت و ویژگی های امام و رهبری جامعه پس از رحلت آن حضرت داشتند. در تفکّر این دسته از اصحاب، جانشین پیامبر (صلی الله علیه و آله) به عنوان امام و رهبر جامعه ی مسلمانان، از ویژگی های خاصی برخوردار بود که یکی از آنها، علم خاص است. منبع دریافت این علم، وراثت از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و الهام و تحدیث الهی بوده و قلمرو آن، شامل افق های می گردید که دیگران از دست یابی به آنها ناتوانند و به همین دلیل نسبت به آنها، «غیب» به شمار می آید.
این نوع آگاهی که اصطلاحاً به آن «علم غیب» گفته می شود، گرچه اصل آن در تفکّر اصحاب امیرمؤمنان (علیه السلام)، پذیرفته شده بود، امّا کیفیّت آن، چندان محلّ بحث آنان نبوده است. به تدریج از زمان امام سجاد (علیه السلام)، چگونگی برخورداری از این علم، مدّنظر اصحاب ائمه (علیهم السلام) قرار می گیرد و در زمان صادقین (علیهما السلام) به اوج خود می رسد. در همین زمان، جریان های مختلف فکری در میان اصحاب ائمه (علیهم السلام) در موضوع علم امام (علیه السلام) پدید می آید که موجب چنددستگی در میان آنان می¬گردد؛ تا این¬که باور به علم الهامی و تحدیثی ائمه(علیهم السلام) در زمان امام جواد(علیه السلام)، به شکل یک تفکر غالب ظهور می یابد.
از زمانی که موضوع علم غیب امام (علیه السلام) در بستر رایج حدیث و کلام قرار می گیرد، دیدگاه های مختلفی پیرامون آن، پدید می آید؛ به گونه ی که گاهی پهنای آن، تمامی حقایق هستی را دربر می گیرد و گاهی در حوزه ی وظایف امامت و برخی از امور دیگر، محدود می گردد. در گذر زمان، رویکرد اول از علم غیب امامان(علیهم السلام)، به صورت یک تفکّر غالب ظهور می یابد که امروزه نیز همین دیدگاه، تفکّر غالب در میان شیعه ی امامیه را رهبری می کند.
در دوره های اخیر، با ورود خاورشناسان و مستشرقان در حوزه ی مطالعات جریان های فکری جهان اسلام، گونه ی جدیدی از مطالعات در حوزه ی بررسی تاریخی روند شکل گیری تفکّر شیعی شکل می گیرد که اصطلاحاً به آن «تاریخ اندیشه» گفته می شود. این نوع مطالعه در حوزه ی تفکّر اصحاب ائمه (علیهم السلام) و روند تاریخی آن که از روش های نوین و رایج در محافل آکادمیک مغرب زمین، پیروی می کرد، به نتایجی متفاوتی دست یافت که در موارد بسیاری با نتایج مطالعات سنّتی، در تعارض قرار دارد.
حسین مدرّسی طباطبایی دانش آموخته ی حوزه ی علمیه ی قم که تحصیلات آکادمیک خود را در دیار مغرب زمین، به انجام رسانده و اقامت و کرسی تدریس در آن دیار را برگزیده است، با تأثّر از همان فضای فکری و با به کارگیری روش های نوین، به بررسی نحوه ی شکل گیری اندیشه ی اصحاب ائمه (علیهم السلام) با رویکرد تاریخی پرداخته و روند تطّور و تکامل تاریخ تفکّر امامیّه را در سه قرن نخستین، به خوانش گرفته است که حاصل آن، نگارش کتابی است به نام «مکتب در فرایند تکامل».
ایشان در این کتاب که از نحوهی شکل گیری باور اصحاب ائمه (علیهم السلام) نسبت به ویژگی های امام(علیه السلام) سخن می گوید به موضوع علم غیب امام (علیه السلام) نیز پرداخته است و در این زمینه، دیدگاه متفاوتی از دیگر اندیشمندان امامیّه ارائه نموده است. وی که نگاه طبیعی و عادّی به امامان(علیهم السلام) دارد، معتقد است که ویژگی های چون: عصمت، علم لدنّی و معجزه – که اصطلاحاً به آنها صفات فوق بشری اطلاق می کند – در اندیشه ی شیعیان اوّلیّه جایگاهی نداشته و از نظر آنان، ائمه (علیهم السلام) فقط عالمان ابرار بودند که به وجود آنان برکت داده شده است. از نظر او، انتساب صفات فوق بشری به ائمه(علیهم السلام) از برساخته های غالیان و مفوضه است که در قالب جعل روایات، وارد سیستم حدیثی شیعه گردیده و به مرور به یک باور شیعی تبدیل شده است.
دکتر مدرّسی تئوری و نظریّه اش را نسبت به آنچه بیان شد، برچند مبنا استوار نموده است. اولین مبنای ایشان، مستند به قرآن کریم است که از نظر وی، نگاه قرآن نسبت به انبیا و به خصوص پیامبر (صلی الله علیه و آله) نگاه بشری و تأکید بر جنبه های بشری آنان است. ازهمین رو، پیامبر (صلی الله علیه و آله) در مواجهه با درخواست معجزه از سوی مشرکان، خود را بشری مثل آنان می خواند و امکان صدور معجزه را از خود، نفی می نمود. این درحالی است که از بررسی مجموعه ی آیات قرآن نسبت به ویژگی های انبیا، چنین به دست می آید که قرآن، دوگونه صفات را به آنان نسبت داده است. از یکسو، تأکید بر جنبه های بشری و طبیعی آنان نموده و از سوی دیگر، جنبه های قدسی و فوق طبیعی را نیز به آنان نسبت داده است. از نظر قرآن، انتساب صفات فوق طبیعی به انبیا، با جنبه ی بشری بودن آنان منافات ندارد؛ زیرا آنان را از سطح بشر بودن فراتر نمی برد. براین اساس، مبنای که نویسنده از قرآن اتخاذ نموده است، با مجموعه ی آیات مربوطه، سازگار نیست.
نویسنده ی کتاب پس از ارائه ی فهم و استنباط خود از قرآن، مبنای کلامی خود را نیز بر همان اساس، پایه ریزی می کند. طبق این مبنا، همان گونه که قرآن، با تأکید بر جنبه های بشری انبیا، آنان را بشر عادّی معرّفی نموده است، باور شیعیان نخستین نیز، بر مبنای بشرانگاری ائمه (علیهم السلام) شکل گرفته است که از نظر آنان ائمه(علیهم السلام) فاقد هرگونه صفت فوق بشری از جمله علم لدنّی بوده اند. ازهمین رو، مسأله ی جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله) هیچ ارتباطی با عالم ملکوت و تعیین آن از جانب خدای متعال نداشته است؛ بلکه پیامبر (صلی الله علیه و آله) علی(علیه السلام) را به عنوان نامزد اصلح و گزینه ی برتر برای جانشینی پس از خود معرّفی نموده بود.
امّا بررسی فراگیر این موضوع در اندیشه ی شیعیان اولیّه نشان از آن دارد که نگاه آنها به موضوع امامت و ویژگی های امام (علیه السلام) با جنبه های قدسی و ملکوتی نیز پیوند خورده است. از نظر آنان، امامت، مقامی است که از سوی خدای متعال برای تصدّی مقام جانشینی پیامبر (صلی الله علیه و آله)، تعیین شده است و شخص پیامبر (صلی الله علیه و آله) فقط مجری دستورات الهی است و خود در انتخاب جانشین هیچ نقشی ندارد؛ همان گونه که مردم نیز در انتخاب شخص پیامبر و امام، نقشی ندارند.
جایگاه امامت از نظر آنان، مقامی است که امام (علیه السلام)، تفسیر قرآن و شریعت و نگهبانی و حراست دین از هرگونه انحراف را برعهده دارد. به همین دلیل است که امام (علیه السلام) از ملکه ی عصمت و علم خطاناپذیر برخوردار است و همین مسأله، وجه تمایز او از دیگران به شمار می آید؛ زیرا آنان را به عوالم قدسی و ملکوتی پیوند می زند که افراد عادّی فاقد این ویژگی هستند. در اندیشهی اصحاب ائمه (علیهم السلام)، امام از طریق اتصال به عوالم قدسی، علوم ویژه ای را دریافت می کرد که از مجرای الهام و تحدیث به او عرضه می شدند. براساس شواهد و گزاره های موجود، باور به علم الهامی و تحدیثی امام(علیه السلام) در میان اصحاب ائمه (علیهم السلام)، به تدریج به یک جریان قوی تبدیل گردیده و در دوره ی امام جواد (علیه السلام) به عنوان یک باور غالب، شکل گرفته بود.
نویسنده پس از اتخاذ مبانی قرآنی و کلامی، با انبوهی از روایات و منابع حدیثی مواجه می شود که ائمه (علیهم السلام) را از سطح افراد عادّی فراتر برده و صفات فوق طبیعی بسیاری به آنان نسبت داده ند که از نظر وی، این صفات، فوق بشری به شمار می آیند. از همین جا مبنای حدیثی و رجالی خود را چنین اتخاذ می کند که این دسته از احادیث، جعلی هستند که توسط گروهی به نام «غالیان» و «مفوضه» جعل شده اند. ایشان مهم ترین عامل جعل را «انگیزه ی جعل» دانسته و افرادی بسیاری را در لیست غالیان و مفوضه قرار داده است.
امّا بررسی ها در این زمینه نشان می دهد که براساس همان معیارهای که ایشان برای پذیرش گزاره های حدیثی برگزیده است (قرآن، عقل و مسلّمات تاریخی)، بسیاری از مصادیقی که وی برای صفات فوق بشری برشمرده است، فوق بشری نبوده و با آن معیارها هم سوی کامل دارند که یکی از آن¬ها، علم الهامی و تحدیثی امام (علیه السلام) است.
نویسنده پس از اتخاذ مبانی نسبت به شکل گیری نحوه ی تفکر اصحاب ائمه(علیهم السلام) در موضوع امامت و ویژگی های امامان (علیهم السلام)، با استفاده از روش تاریخی به اثبات آنها می پردازد و گزارش های را گزینش می کند که با طرحواره ی او از نحوه ی تفکر اصحاب ائمه(علیهم السلام) هم خوانی داشته باشند. از آن جا که موضوع کتاب، تاریخ تفکر است، استفاده از روش تاریخی، امر بایسته ی است؛ امّا تاریخ تفکر و روش تاریخی، الزامات و بایسته های دارند که باید در روند پژوهش، به آن ها پای بند بود. از مهم ترین الزامات تاریخ تفکّر، پای بندی پژوهشگر به گزارش گری صِرف و فاصله گرفتن از داوری و عدم تحمیل پیش فرض های خود بر تاریخ است. چنان که از مهم ترین معیارهای روش تاریخی، تحلیل پدیده های طبیعی، عدم ورود به مرزهای کلام، بررسی تمامی گزاره ها و شواهد و قراین مرتبط با یک واقعه ی تاریخی، عدم تحمیل پیش فهم ها بر تاریخ و عدم استفاده از طرحی قبلی در روند تحقیق است.
امّا بررسی روش شناسی کتاب، نشان از آن دارد که نویسنده، هم از الزامات تاریخ فکر فاصله گرفته و به جای گزارش گری، به داوری کلامی روآورده و تمام توان خود را به منظور اثبات حقّانیت یکی از جریان های فکری اصحاب ائمه (علیهم السلام) و باطل جلوه دادن جریان های فکری دیگر، به کار گرفته است، و هم، در روند پژوهش خود، از معیارهای روش تاریخی دوری جسته و به منظور تکمیل طرح و پازلی که قبل از ورود به روند تحقیق، در ذهن خود و در راستای اثبات حقّانیت یکی از جریان های فکری و باطل بودن جریان های فکری دیگر ترسیم نموده است، قطعاتی از گزاره ها و شواهد تاریخی را گزینش نموده است که طرح او را سامان بخشیده و پازل وی را تکمیل نمایند.
از نظر محتوایی، کتاب مزبور علاوه بر نگاه کلّی و مبنایی نسبت به مسأله ی علم غیب ائمه(علیهم السلام) ، سلسله ادّعاهای را در خصوص علم غیب، از منظر قرآن، روایات، اصحاب ائمه (علیهم السلام) ، مشایخ مکتب قم و ابن قبه نیز، به صورت مصداقی مطرح نموده و این آموزه را به غالیان نسبت داده است که بررسی آنها نیازمند طرح آنها به صورت جامع و در منظومه ی خاص هر مورد است. نتیجه ی این بررسی ها نشان از آن دارد که ادّعاهای نویسنده در خصوص موارد فوق، ناتمام بوده و با توجه به مجموعه ی شواهد و مواد موجود، قابل اثبات نمی باشد.
عصاره ی یافته ها از بررسی محتوایی چنین است که از منظر قرآن، علم غیب اختصاص به خدای متعال دارد و تحقّق آن برای غیر خدا ناممکن می باشد؛ امّا آنچه را که خدای متعال از امور غیبی در اختیار بندگانش قرار می دهد، اولاً: بخشی از امور غیبی را در اختیار برخی از افراد برگزیده اش قرار می دهد و ثانیاً: آنچه در اختیار این افراد قرار می گیرد، از خزانه ی غیب خارج گردیده و عنوان ظهور را کسب می کند؛ به گونه ای که دیگر بر آنها عنوان غیب اطلاق نمی¬گردد. براین اساس، تعارض میان مجموعه ی آیات مرتبط با علم غیب، از اساس منتفی است؛ زیرا دو عنوان مختلف غیب و ظهور شکل می¬گیرد که اولی مخصوص خدای متعال است و دومی، در اختیار برخی از بندگان قرار می گیرد.
مجموعه ی روایات در خصوص علم غیب نیز، کاملاً با قرآن هم سویی دارد. از یکسو، در برخی روایات با تعابیری مانند «مخزون»، «مکنون»، «موقوف عنده»، «مستأثر» و «مَا غَابَ عَنْ خَلْقِهِ»، تصریح شده است که علم غیب مخصوص خدای متعال است و از سوی دیگر، تأکید شده است که علم ائمه(علیهم السلام) ، علم به غیب نیست؛ بلکه علمی است که از جانب خدای متعال بر فرشتگان و انبیا عرضه گردیده و سپس از طریق تعلّم و وراثت از پیامبر و نیز از طریق الهام و تحدیث در اختیار آنان قرار گرفته است. این نوع علم از آن جهت که از عنوان غیب خارج گردیده و به ظهور تبدیل یافته است، مصداق علم غیب به شمار نمی آید.
این الگوی قرآنی و روایی از علم غیب، در افکار و اندیشه ی اصحاب ائمه(علیهم السلام) نیز تبلور یافته و دانش آموختگان بعدی مکتب ائمه(علیهم السلام) از جمله مکتب حدیثی قم و مکتب کلامی بغداد نیز از همین الگو پیروی کرده اند. تفاوت نگاه اصحاب ائمه(علیهم السلام) و عالمان مکتب حدیثی و کلامی با غالیان و مفوضه، از همین جا نشأت می گیرد که غالیان و مفوضه، علم غیبی را به ائمه(علیهم السلام) نسبت می دادند که مخصوص خدای متعال است و معتقد بودند که ائمه(علیهم السلام) به صورت ذاتی از این علم برخوردار اند؛ به گونه ای که خداوند هیچ نقشی در قبض و بسط آن نداشته و آنان مستقلاً با استفاده از این علم، به تدبیر امور عالم می پردازند.
باری، مهم ترین هدف نویسنده در کتاب مکتب در فرایند تکامل، معرّفی ابن قبه ی رازی به عنوان چهره ی معتدل و برجسته و نماینده ی تفکّر اعتدالی شیعه از میان اندیشمندان امامیّه، به عنوان سلف صالح دیدگاه خود در موضوع امامت است که – به زعم وی – تفکّر اعتدالی او، میراث تفکّر جریان معتدل شیعه در دوران ائمه (علیهم السلام) است که مورد تأیید امامان (علیهم السلام) قرار داشتند. وی معتقد است که ابن قبه، ائمه(علیهم السلام) را فقط علمای ابرار می دانست و منکر هرگونه صفات فوق بشری دربارهی آنان بود.
امّا بررسی پاره های از آثاری که از ابن قبه باقی مانده است، مانع دست یابی نویسنده به این هدف می گردد؛ زیرا ابن قبه، دستِ¬کم به تحقّق ویژگی های چون: عصمت، نصّ الهی، معجزه و علم به حوادث آینده در وجود ائمه (علیهم السلام) باور دارد.
بدین ترتیب، تصویری که از علم غیب امامان (علیهم السلام) در کتاب مکتب در فرایند تکامل، براساس تلقّی عادّی و عالم ابرار بودن آنان، ارائه گردیده، با توجه به معیارهای مورد پذیرش آن کتاب، قابل اثبات نبوده و آموزه ی علم غیب – که مراد همان علم لدنی است -، هم با نصّ صریح قرآن هم سویی دارد، هم با عقل سازگار است و هم با مسلّمات تاریخی ناسازگار نیست.
این پژوهش در واپسین سخن خود، به محقّقان و صاحبان اندیشه پیشنهاد می کند که با توجه به جایگاه علمی کتاب مکتب در فرایند تکامل و نویسنده ی آن و مطرح شدن روش نوین مطالعات در حوزه ی تاریخ تفکّر و چالشی که این رویکرد در حوزه ی باورهای شیعیان امامی متقدم ایجاد نموده است، به صورت اصولی و روشمند وارد بررسی مطالعات جدید در حوزه ی تاریخ تفکّر شوند و با بهره گیری از اصول و روش های جدید در بررسی تاریخی، هم به جبران کمبودها و نارسایی های روش سنّتی، مبادرت ورزند، هم نقاط ضعف و آسیب های کتاب را برطرف نمایند و هم با استفاده از تمامی ابزارهای ممکن در حوزه ی تاریخ تفکّر و روش تاریخی، تصویر جامع، روشن و مقبولی از تاریخ اندیشه ی اصحاب ائمه(علیهم السلام) و شیعه ی امامیّه، به جهان علم و دانش عرضه نمایند.
چکیده
واژگان کلیدی:
فصل اوّل: کلّیات أ
1-1- طرح تحقیق 1
مقدمه 1
1-1-1- تبیین مسأله 2
1-1-2- ضرورت و اهمیت پژوهش 3
1-1-3- هدف تحقیق 4
1-1-4- سؤالات پژوهش 4
أ) سؤال اصلی 4
ب) سؤالات فرعی 4
1-1-5- فرضیه های پژوهش 5
1-1-6- پیشینه تحقیق 5
1-1-7- بررسی منابع 12
1-1-8- روش تحقیق 18
1-2- مفاهیم 18
1-2-1- علم 19
1-2-2- غیب 21
1-2-3- علم غیب 22
1-3- نگاهی به کتاب مکتب در فرایند تکامل و معرّفی نویسنده آن 25
فصل دوّم: تبیین علم غیب امامان(علیهم السلام) در کتاب مکتب در فرایند تکامل 30
مقدمه 31
2- 1- اقسام علم غیب 32
2-1- 1- مطلق 32
2-1-2- نسبی 32
2- 2- قلمرو علم غیب 33
2-2-1- محدود 33
2-2-2- نامحدود 34
2-3- منابع علم غیب 36
2-3-1- علوم انتقالی 37
2-3-1- 1- وراثت 37
2-3- 1-2- جفر 40
2-3-1-3- جامعه 42
2-3- 1- 4- مصحف فاطمه(علیها السلام) 44
2-3-1-5- قرآن مجید 47
2-3- 2- علوم لدنّی 50
2-3-2-1- الهام و تحدیث 50
2-3-2-2- عمودی از نور 54
2-3-2-3- همراهی روح القدس 57
2-3-2-4- اسم اعظم 59
2-4- علم غیب از نگاه کتاب مکتب در فرایند تکامل 61
2-4-1- معنای علم غیب 61
2-4-2- جایگاه علم غیب 63
نتیجه¬گیری فصل 65
فصل سوم: تبیین و ارزیابی مبانی کتاب مکتب در فرایند تکامل درباره علم غیب امامان(علیهم السلام) 66
مقدمه 67
3-1- تبیین مبانی 68
3-1-1- مبنای قرآنی 68
3-1-2- مبنای کلامی 70
3-1-3- مبنای حدیثی و رجالی 74
3-2- ارزیابی مبانی 78
3-2-1- ارزیابی مبنای قرآنی 78
3-2- 2- ارزیابی مبنای کلامی 86
3-2-3- ارزیابی مبنای حدیثی و رجالی 113
جمع¬بندی فصل 116
فصل چهارم: تبیین و ارزیابی روشی کتاب مکتب در فرایند تکامل درباره علم غیب امامان (علیهم السلام) 118
مقدمه 119
الف) تحلیل پدیده های طبیعی 125
ب) عدم ورود به مرزهای کلام 125
ج) بررسی تمامی شواهد و قراین متنی و فرامتنی و توجیه یا ردّ شواهد مخالف 127
د) عدم تحمیل پیش فرض ها بر تاریخ 128
ه) عدم استفاده از طرح قبلی در روند تحقیق 129
4-1- تاریخ تفکر و الزامات آن 130
4-2- ارزیابی روش کتاب مکتب در فرایند تکامل 134
4-2-1- داشتن طرحی از پیش تهیه شده 135
4-2-2- عدم تعیین منطق گزینش 139
4-2-3- عدم تعرض و پرداخت روشمند به دیدگاه¬های مخالف 141
4-2-4- عدم تعریف مفاهیم اساسی و مهم 143
4-2-5- تعمیم¬های ناروا 145
4-2-6- ابهام در استفاده از ابزار شواهد و قراین 151
جمع¬بندی فصل 154
فصل پنجم: تبیین و ارزیابی محتوایی کتاب مکتب در فرایند تکامل درباره علم غیب امامان(علیهم السلام) 155
مقدمه 156
5-1- تبیین محتوایی 157
5-1-1- علم غیب از منظر قرآن 157
5-1-2- علم غیب امامان(علیهم السلام) از منظر روایات 158
5-1-3- علم غیب امامان(علیهم السلام) از منظر اصحاب خاص امامان(علیهم السلام) 158
5-1-4- علم غیب امامان(علیهم السلام) از دیدگاه مشایخ مکتب قم 158
5-1-5- علم غیب امامان(علیهم السلام) از دیدگاه ابن قبه 159
5-1-6- نقش غالیان در ترویج آموزه ی علم غیب 161
5-2- ارزیابی محتوایی 163
5-2-1- بررسی علم غیب از منظر قرآن 163
5-2-1-1- گونه شناسی آیات در مورد علم غیب 163
5-2-1-2- وجه جمع و رفع تعارض نمایی آیات 166
5-2- 2- بررسی علم غیب امامان(علیهم السلام) از منظر روایات 168
5-2-2-1- انتساب نابجا به امامان(علیهم السلام) 168
5-2-2-2- گونه¬شناسی روایات در مورد علم غیب امامان(علیهم السلام) 169
5-2-2-3- بررسی و تحلیل علم غیب در روایات 175
5-2- 3- بررسی علم غیب امامان(علیهم السلام) از منظر اصحاب خاص امامان(علیهم السلام) 180
5-2-4- بررسی علم غیب امامان(علیهم السلام) از منظر مشایخ مکتب قم 180
5-2-4-1- انتساب نابجا به مشایخ مکتب قم 180
5-2-4-2- علت برخورد برخی از مشایخ مکتب قم، با شماری از راویان 181
5-2-4-3- بررسی نحوه علم امام(علیه السلام) به احکام از دیدگاه برخی مشایخ مکتب قم 183
5-2-4-4- مقامات و ویژگی های خاص پیامبر (صلی الله علیه و آله) و امامان(علیهم السلام) در کلام مشایخ مکتب قم 184
5-2-5- بررسی علم غیب امامان(علیهم السلام) از منظر ابن قبه 186
5-2-6- بررسی شواهد تاریخی درباره علم غیب امامان(علیهم السلام) 189
5-2-7- بررسی نقش غالیان در شکل¬گیری اعتقاد به علم غیب امامان(علیهم السلام) 196
5-2-7-1- تعریف «غلو» و «تفویض» 197
5-2-7-1-1- تعریف غلو 197
5-2-7-1-2- تعریف تفویض 199
5-2-7-2- آموزه¬های غالیان و مفوضه 201
5-2-7-3- وجه تمایز غالیان و مفوضه از شیعه امامی 202
نتیجهگیری فصل 204
فصل ششم: نتیجه گیری 206
فهرست منابع 214
شماره 111
«شناسه پایاننامه/ رساله»
عنوان پایاننامه/ رساله: تحلیل دلالتی ـ تطبیقی جریانهای فکری در افغانستان معاصر
(چپگرایی، اسلام سیاسی و لیبرالیسم)
پژوهشگر/ دانشجو: محمد حسن مهدوی ملیت: افغانستان
کد تحصیلی/ دانشجویی: 1154410
استاد راهنما: دکتر عبدالوهاب فراتی
مشاور: دکتر محمد شفقخواتی
سطح:(ارشد/ دکتری، سطح4/ سطح 5): دکتری
رشته: تاریخ معاصر جهان اسلام گروه علمی: ندارد
زبان: فارسی تعداد صفحه:
دانشگاه: جامعة المصطفی العالمیه/ مجتمع آموزش عالی امام خمینی
تاریخ دفاع: 1399
چکیده:
تحلیل و بررسی دلالتهای سیاسی جریانهای فکری در افغانستان از اهمیت خاصی برخوردار است. درواقع میتوان گفت کشمکشهای سیاسی تاریخ معاصر افغانستان بخش عمده اش در تضادهای فکری جریانات سیاسی نهفته است که در مواجهه با بحران و نابسامانیهای موجود به راه حلهای متفاوتی روی آوردند اما هیچ کدام به موفقیت مطلوب دست نیافتند. با توجه به اهمیت مساله از یک سو و نبود پیشینه جدی تحقیقی و مطالعاتی در این عرصه از سوی دیگر، رساله حاضر به تحلیل و بررسی دلالتهای سیاسی سه جریان مهم فکری در افغانستان یعنی چپگرایی، اسلام سیاسی و لیبرالیسم پرداخته و به این مسأله پاسخ میدهد که جریانهای فکری سهگانه چه دلالتهای را در عرصه سیاسی اجتماعی افغانستان پردازش میکنند و از چه شان و وزنی در ساماندهی وضعیت موجود برخوردارند؟.
فرضیه قابل بررسی تحقیق براین فرض استوار است که جریانهای فکری سهگانه هرکدام با توجه به نظام فکری مخصوص به خود، دلالتهای متفاوتی را بازگو میکنند اما در مجموع هرسه جریان با ارائه دلالتهای مطلوب و متناسب باشرایط تاریخی و ذهنی افغانستان فاصله دارند. برای بررسی این مهم از چارچوب و روش دلالتی و تلفیق آن با توصیف و تحلیل مقایسهای استفاده شده است. چارچوب «دلالتی» رهیافتی است که در تحلیل و فهم اندیشههای سیاسی، آراء و مکاتب فکری به کار گرفته میشود و سیر مراحل فکری از نحوه مواجهه با مشکل تا ارائه راه حل، در این قالب بازنمایی میشود. با توجه به این نظریه، هر اندیشهی سیاسی متضمن دست کم چهار دلالت: تبیینی، بنیادین، هنجاری و راهبردی است که هرکدام به وجهی از وجوه فکری ـ سیاسی اشاره دارد و در مجموع به عنوان منظومهی بههم پیوسته طرحی از ایجاد نظم مطلوب و معیار به حساب میآید. این چارچوب در کنار روش توصیف و تحلیل مقایسهای، میتواند شناخت و فهم بهتری از جریانهای فکری در افغانستان و علل شکست و ناکامی شان ارائه نماید. بررسی تطبیقی دلالتهای سیاسی جریانهای فکری در افغانستان، از حیث اشتراکات و تفاوتها در تبیین بحران موجود، پیش فرضهای بنیادین، ارائه معیارهای مطلوب و…، به خوبی ظرفیتها و کاستیهای فکری هر جریان را در حل بحران و معضل نا بسامانی موجود ترسیم نموده و رابطه آراء را با زمینههای عینی و فضای ذهنی و نیز با چشم اندازها و راه حلها به خوبی نشان میدهد.
نتیجهی منطقی متاخذ از تحلیل دلالتهای سیاسی جریانهای سهگانه، حاکی از این است که بنظر میرسد جرهانهای مذکور هیچکدام از ظرفیت لازم فکری در حل معضل موجود برخوردار نیستند. با این وصف اما، نمیتوان بطور کلی آن دلالات را نادیده گرفته و طرد نمود بلکه میتوان از سرنوشت و دلالتهای مثبت و منفی آن در راستای ترسیم الگوی مطلوب و جریان سازی بهتر بهره برد.
نتیجه گیری نهایی
در مجموع و به صورت کلی بررسی دلالات سیاسی جریانهای فکری سهگانه که در فصول مختلف بدان پرداخته شد، حاکی از عدم ظرفیت فکری این جریانها در سامان دهی مطلوب سیاست و اجتماع بحرانی افغانستان است. از بررسی و تحلیل دلالات سیاسی این جریانها به خوبی دلائل و شواهد کافی بر این ادعا مشاهده میشود. جریانهای فکری در افغانستان با مسائل و دغدغههای متفاوتی ظاهر شدند و درپی آن به ارائه راهحلها و سیاستهای مختلفی نیز رو آرودند. حاصل جمع این رویکردها را میتوان نگاه تک بعدی به بحرانها و مسائل افغانستان دانست که تحت تأثیر فضای بیرونی افغانستان قرارداشته و با نگاه بیرونی به حل مسائل درونی افغانستان پرداختند. دغدغهها و مسائل چون با نگاه بیرونی شکل گرفته و حالت جبری داشته است، خصلت جزمگرایانه و دشمن انگارانه بخود گرفته از توان تعامل و گفتگوی فکری برای حل بحران موجود عاجز مانده است. بنابراین بهجای رسیدن به هنجارهای همسو و راهبردهای مشترک که حاصل تعامل و گفتگوی فکری است، تقابل حد اکثری شکل گرفته و در عرصه میدانی به جنگ و ستیز و ویرانی در مقابل هم انجامیده است. در نتیجه هرجریان فکری پرونده اش به دست جریان دیگر بسته شده بدون اینکه جریان بدیل خود توفیقی در سامان سیاسی مطلوب حاصل کرده باشد.
تقابل فکری جریانات چیزی است که در فصول گذشته با نگاهی آسیب شناسانه به مهمترین دلالات سیاسی این جریانها، بازنمایی شده است. نوع نگاه و بحران شناسی جریانهای فکری از جامعه و تبیین آن از اهمیت خاص بر خوردار است که باید با درک درست و برخواسته از واقعیات تاریخی و مبتنی بر دادههای علمی و مطالعاتی دقیق صورت بگیرد. در بررسی دلالتهای تبیینی جریانهای فکری فهمیده میشود که چنین شناختی از بحران دیده نمیشود. نگاه جریانها به این موضوع یک سویه و تک بعدی است که در مجموع دو رویکرد سنتگرایی تجددستیز و تجددگرایی سنتگریز را شکل داده است. نگاه تک بعدی به بحران بهگونهای است که یک بعد از مسائل به کلی از حیطه فکر و اندیشه جریانهای فکری غائب است و در نتیجه بهجای فکر و ارائه راه حل به پاک کردن صورت مسأله انجامیده است. جریانهای فکری سه گانه در تبیین خود از بحران بیشتر به ایدآلهای بیرونی خود وابسته بوده و به همین جهت از تبیین در دایره واقعیتهای موجود باز مانده است. لذا مسائلی چون تبعیض و انحصارگرایی (جز در مواردی محدود اسلام سیاسی شیعی و طیف خاصی از چپ گرایی)، در تبیینات این جریانها قرار نداشته است.
در بررسی دلالتهای بنیادین جریانهای فکری نیز فهمیدهشد که هرکدام از جریانها با توجه به وابستگی که به مکتب فکری بیرونی دارند، از مبانی و بنیادهای مختلفی برخوردارند. در نگاه کلی به دلالتهای بنیادین، باز دو رویکردکلی قابل استنباط است یک؛ اتکاء به مبانی و بنیادهای که منتسب به دین و وحی است (دلالت بنیادین اسلام سیاسی)، و دو؛ تکیه بر بنیانهای که در محیط و خارج از دین پردازش شده و سکولار است (دلالتهای بنیادین چپگرایی و لیبرالیسم). در بررسی این دو رویکرد واضح و روشن است که اسلام سیاسی از آنجا که بر مبانی منتسب به دین و وحی مفاهیم و دلالات خود را پردازش میکند، از ظرفیت بهتری نسبت به رقبای سکولار در مقبولیت دهی به دلالتهای سیاسی خود در فضا و محیط جامعه سنتی افغانستان برخوردار است. جریان فکری چپگرایی و لیبرالیسم چون با ابتنا بر مبانی سکولار دلالتهای سیاسی خود را ارئه میدهند، هرچند در ظاهر به مقولاتی مهمی اشاره دارند اما به خاطر همین مبانی، از سوی جامعه نفی و با واکنش مواجه میشوند. با این وصف مشکلی که در دلالت بنیادین اسلام سیاسی در افغانستان وجود دارد این است که در عین انتساب به دین، تحت سیطره قرائت نقلگرایانه و اشعری مشرب قرار داشته و به شدت عقل ستیز و خرد گریز است. همین امر باعث شده است که از درک اقتضائات زمانه و پاسخ گویی متناسب با عصر حاضر باز مانده، به انفعال و خشونت در راه پیشبرد دلالات سیاسی خود متوسل گردد.
با ابتناء به دلالت بنیادین، دلالتهای هنجاری جریانهای فکری نیز حاوی اختلافات شدید در این عرصه است که به آسانی قابل جمع نیستند. هنجارهای اسلام سیاسی یک سره به مقولاتی اشاره دارد که شریعت محور و جزئی است؛ مثل ایمان خالص، تقوا، حجاب و… که درجای خود اشاره شد. این عناصر هرچند به بخشی از تکالیف و ارزشهای جامعه دینی اشاره دارد، اما توجه شدید به آن، هنجارها و فضیلتهای را که خصلت انسانی و عام دارند به دایره نسیان و فراموشی سپرده و در نتیجه از ارائه مطلوبات یک همزیستی مسالمت آمیز و عاری از خشونت باز مانده است؛ مقولاتی چون عدالت، کرامت انسانی، وفاق و برادری و… که در عین اهمیت بالا در همزیستی مسالمت آمیز اجتماعی، میتوانند تحت مفاهیم دینی و اسلامی پردازش شوند. هنجارهای چپگرایی و لیبرالیسم نیز با توجه به نظام معنایی و بنیادهای خاص خود به مقولاتی اشاره دارند که هرچند ارزشها و فضیلتهای انسانی را نوید میدهند اما از آنجا که همان فضیلتها تحت مفاهیم و مبانی غیر پردازش میشوند، از مقبولیت عمومی باز مانده و با واکنش مواجه میگردند.
عدالت و آزادی را میتوان ثقل هنجاری چپگرایی و لیبرالیسم در افغانستان دانست که در عین حال ضروتی اجتناب ناپذیر در عرصه سیاسی اجتماعی افغانستان محسوب میشوند، اما چنانچه مشاهده میشود همین ارزشهای ارزشمند چون با اتکاء به بنیادها و مبانی مارکسیستی و لیبرالیستی ارائه میشوند، از سوی جامعه متکی به دین از مفاهیم غیر پنداشته شده و نفی میگردند. سرنوشت چپگرایی در این عرصه بهترین شاهد و دلیل است که عدالت خود ساختهی آن جریان چنان با واکنش منفی مواجه میگردد که برای آنان غیر قابل تصور بود. چپگرایی از درک این مطلب عاجز بود که چگونه یک دهقان در عین حالی که به شدت نیازمند زمین است، از قبول زمینهای توزیعی دولت کمونیستی با فتوای یک ملای محل که آن را غصبی میدانست، امتناع کند!.
در عرصه دلالات راهبردی نیز چنانچه گذشت اختلافات بیش از اشتراکات و تفاهم است. در بررسی کلی راهبردهای این جریانات دو رویکرد اصلی در این زمینه مشاهده میشود؛ از دل اسلام سیاسی و چپگرایی یک نظام متمرکز اقتدارگرا بوجود میآید که فقط به ایدئولوژی و آرمانهای وابسته خود پاسخ گو است و مردم در آن از حد اقلهای نقش نیز محرومند و سهمی جز اطاعت ندارند. در مقابل راهبرد نظم لیبرالی بر مردم سالاری متکی است و خود را تابع قانون و رای مردم میداند. در یک نگاه کلی میتوان پی برد که نظم اقتدارگرایانه و تمرکزگرا با توجه به سابقه سوء نظام استبدادی حاکم بر تاریخ معاصر افغانستان، مناسب شرایط کنونی نبوده و قابلیت بالای تبدیل شدن به نظم استبدادی و ارثی شدن حکومت را داراست. لذا نظمی که نوید دهنده حاکمیت مردمی و دموکراتیک باشد از تناسب بیشتری با شرایط کنونی افغانستان بر خوردار بوده و توسل به آن تنها راه جلوگیری از تمرکز قدرت و استبدادی شدن حکومت محسوب میشود.
با تمام این اوصاف و ادعای که مبنی بر عدم ظرفیت فکری این جریانها در حل معضل افغانستان صورت گرفت، اما نمیتوان دلالتهای سیاسی هرکدام را بهکلی نادیده گرفته و به صورت عام نفی نمود. در هرصورت این جریانات از دل تحولات و مسائل موجود در افغانستان سر برآورده و رشد کرده اند و هرکدام دغدغهها و مسائلی را گوشزد کرده اند که در جای خود امری قابل ملاحظه و توجهی است. بنابراین راهکار مطلوب و برخورد منصفانه این است که بتوان از نقاط مثبت و منفی منعکس در دلالتهای این جریانات برای بیرون رفت از وضعیت موجود بهره جست. همچنانکه باید از آسیبهای این جریانات عبرت گرفته و آن را طرد نمود، میتوان از ظرفیتها و قابلیت هرکدام استفاده نموده و در راستای جریان سازی مطلوب استفاده نمود. به عنوان مثال؛ جریان سنت گرا و تجدد گرا هرکدام بخشی از بحران و معضل جامعه کنونی افغانستان را با اهمیت دیده و با توجه به آن تبیین نموده اند که هیچ یک را نمیشود نادیده گرفت و به صورت کلی نفی کرد و قائل به اهم و مهم شد. همه آن مسائل معضلات واقعی افغانستان اند که باید در نظر گرفته شوند. بنابراین در یک تبیین مطلوب میتوان به یک بحران شناسی جامع رسید که بتواند هردو روی یک سکه را پوشش دهد و نیز در کنار آن میتوان به دیگر بحرانهای عینی و تاریخی جامعه افغانستان اشاره نمود که از دید این جریانها عمدا یا سهوا غافل مانده است مثل بحران تبعیض و غیره.
به همین طریق میتوان از اختلافات بنیادین جریانهای فکری عبرت گرفته و به مبانی همسو با فضای ذهنی جامعه سنتی و در عین حال متناسب با مقتضیات زمان دست یافت که تحت همگرایی عقل و وحی اشاره شده است. از نگاه مبانی و بنیادهای مطلوب، همگرایی عقل و وحی در دایره دو مذهب فقهی اکثریت سنی حنفی و شیعه اثنا عشری که هرکدام در منابع استنباط شرعی خود به عقل بها میدهند، امکان پذیر است. امری که بیجهت تا کنون مغفول مانده و قافیه را به فهم بنیادگرایانه و عقل ستیز از اسلام که سنخیتی با فضای تاریخی ـ مذهبی افغانستان ندارد باخته است و نیاز به احیا و بازسازی دارد.
در عرصه هنجارها نیز هرچند دلالتهای سیاسی جریانهای فکری حاوی اختلافات شدیدی است، اما در عین حال بر قدر متیقنهای اشاره دارند که میتوان از آن در جهت هنجار مطلوب استفاده برد. به عنوان مثال میتوان از فضیلت عدالت اجتماعی یاد نمود که دست کم هیچ یک از جریانهای فکری حد اقل از حیث نظر با آن مخالفتی ندارند و در عین حال یک فضیلت بسیار مهم و متناسب با فضای تبعیض آلود جامعه افغانستان محسوب میگردد که دیگر فضائل و ارزشها مثل کرامت انسانی، امنیت، رفاه و… با وجود و حول آن معنا مییابد.
به همین میزان میتوان از تحلیل راهبردهای این جریانات به ظرفیت سنجی پرداخته و در عین حال از نقاط منفی آن دوری نمود. چنانچه تحت راهبردهای مطلوب یادآوری گردید، از حیث راهبردی جریان لیبرالیسم از آنجا که به دموکراسی مبتنی است از ظرفیت بهتری نسبت به رقبا بر خوردار است که خواهان نظم اقتدارگرایانه و متمرکز اند. با این وصف اما باید از القاء دموکراسی به عنوان ارزشی که با مبانی غیر ساخته و پرداخته شده دوری جست و تنها با دید یک “روش دموکراتیک” بدان نگرست که ارزشهای خود را از محیط موجود و با توجه با فضای ذهنی و عینی جامعه اتخاذ میکند. در کنار روش دموکراتیک در حل و فصل قضایای سیاسی اجتماعی، راهبرد کار آمدی را به عنوان یک مقوله جداگانه از دموکراسی نیز باید جدی گرفت. در غیر این صورت ممکن است اتکای صرف به دموکراسی راه بهجای نبرده و زمینههای بازگشت به شیوه استبدادی شریعت محور و یا غیر آن را فراهم سازد. والسلام.
فهرست مطالب
مقدمه 1
بیان مساله 1
سوالهای اصلی و فرعی تحقیق 3
فرضیه تحقیق 4
ضرورت تحقیق 4
پیشینه تحقیق و نوآوری تحقیق حاضر 5
روش تحقیق 7
قلمرو تحقیق 8
اهداف تحقیق 8
محدودیتها و دشواریهای تحقیق 8
ساماندهی تحقیق 9
فصل اول: مباحث مفهومی و نظری 10
1ـ مفاهیم 11
1ـ1 مفهوم تطبیقی 11
1ـ2 مفهوم جریان فکری 12
1ـ3 مفهوم و مرور کلی جریانهای فکری سهگانه 13
1ـ3ـ1 چپگرایی 13
1ـ3ـ2 اسلام سیاسی 19
1ـ3ـ3 لیبرالیسم 29
2ـ رهیافت دلالتی؛ چارچوب نظری و روش 36
3ـ1 دلالت تبیینی 39
3ـ2 دلالت بنیادین 40
3ـ3 دلالت هنجاری 42
3ـ4 دلالت راهبردی 43
فصل دوم: دلالتهای سیاسی چپگرایی در افغانستان 40
1ـ دلالتهای تبیینی چپگرایی 48
1ـ1فئودالیسم در افغانستان 49
1ـ2 تبعیض و استثمار طبقاتی 52
1ـ3 امپریالیسم و ارتجاع 54
1ـ4 ستم ملی 57
2ـ دلالتهای بنیادین چپ گرایی 60
2ـ1ماتریالیسم فلسفی 63
2ـ2 قانون دیالکتیکی تضاد و تکامل اجتماعی 66
2ـ3 ماتریالیسم تاریخی 67
2ـ4 سوسیالیسم انقلابی 71
2ـ5 تجدید نظر طلبی مارکسیسم افغانی 74
2ـ5ـ1 انتقال از فئودالیسم به سوسیالیسم 75
2ـ5ـ2 تئوری ارتش بجای طبقه کارگر 77
3ـ دلالتهای هنجاری چپ گرایی 80
3ـ1 عدالت اجتماعی 81
3ـ1ـ1 برابری طبقاتی 82
3ـ1ـ2 برابری اجتماعی 84
3ـ1ـ3 برابری جنسیتی 86
3ـ2آگاهی اجتماعی 90
3ـ3 آزادی انسان 94
4ـ دلالتهای راهبردی چپ گرایی 96
4ـ1دموکراسی نوین 97
4ـ2 مرکزگرایی دموکراتیک 100
4ـ3 دیکتاتوری پرولتاریا 101
4ـ4 خشونت انقلابی 104
4ـ5 رهبری اقتدار گرا 105
4ـ6 جهانی گرایی کمونیستی 107
جمع بندی 109
فصل سوم: دلالتهای سیاسی اسلام گرایی در افغانستان 112
1ـ دلالتهای تبیینی اسلام سیاسی 116
1ـ1 بحران هویت اسلامی 116
1ـ2 جامعه جاهلی 120
1ـ3 تکفیر، طاغوت و هجرت 122
1ـ4 دشمن دور و دشمن نزدیک 124
1ـ5 بحران شناسی اسلام سیاسی شیعی؛ تبعیض و انحصارگرایی 125
2ـ دلالتهای بنیادین اسلام سیاسی 129
2ـ1 هستی شناسی اسلامی 130
2ـ2 انسان شناسی دینی 131
2ـ3 معرفت شناسی وحیانی 132
2ـ4 یگانگی دین و سیاست 135
2ـ5 حاکیمیت الهی 138
3ـ دلالتهای هنجاری اسلام سیاسی 141
3ـ1عبودیت 142
3ـ2 توحید اجتماعی 143
3ـ3 خلوص ایمانی 144
3ـ4 شریعت 146
3ـ5 تقوا 149
3ـ6 حجاب 151
3ـ 6 هنجارهای مطلوب اسلام سیاسی شیعی؛ عدالت و آزادی 152
4ـ دلالتهای راهبردی اسلام سیاسی 162
4ـ1 دولت اسلامی 162
4ـ2 خلافت 164
4ـ3 امارت 166
4ـ4 ولایت در اندیشه شیعی 168
4ـ5 شورا/ انتخابات/ دموکراسی 172
4ـ6 جهاد و خشونت 176
4ـ7 جماعت پیشتاز 180
جمع بندی 181
فصل چهارم: دلالتهای سیاسی لیبرالیسم در افغانستان 93
1ـ دلالتهای تبیینی لیبرالیسم 190
1ـ1بحران عقب ماندگی 190
1ـ2 جامعه سنتی 194
1ـ 3 تروریسم و خشونت مقدس 198
2ـ دلالتهای بنیادین لیبرالیسم 201
2ـ1 علم گرایی و استدلال گرایی 202
2ـ2 عرفیگرایی 206
2ـ3 انسان مداری 210
2ـ4 فردگرایی و اصالت فایده 211
3ـ دلالتهای هنجاری لیبرالیسم 215
3ـ1 آزادی 216
3ـ2 صلح و امنیت 221
3ـ3 کرامت انسانی مبتنی بر حقوق بشر 222
3ـ4 رفاه مبتنی بر اقتصاد آزاد 226
3ـ5 تساهل و مدارای اجتماعی 229
4ـ دلالتهای راهبردی 231
4ـ1 مشروطیت 232
4ـ2 جمهوریت 234
4ـ3 مردم سالاری 235
4ـ4 قانون مندی 239
جمع بندی 242
فصل پنجم: تحلیل مقایسهای جریانهای فکری سه گانه و ترسیم الگوی مطلوب 246
الف: مشترکات جریانهای فکری سه گانه 247
1ـ مشترکات آسیب شناختی؛ ضعف فکری مشترک 247
1ـ1مصرف گرایی تقلیدی 247
1ـ2 آمیختگی با قومیت 250
1ـ3 سیاست زدگی 252
1ـ4 عملگرایی و فقدان عمق فکری 253
1ـ5 جزمیت و مطلق اندیشی 255
1ـ6 جهانی گرایی 258
2ـ دلالتهای سیاسی مشترک 258
2ـ1 اشتراکات تبیینی 259
2ـ2 اشتراکات بنیادین 261
2ـ3 اشتراکات هنجاری 263
2ـ4 اشتراکات راهبردی 264
3ـ برایند مشترک؛ شکست جریانهای سه گانه 268
3ـ1 شکست چپگرایی در افغانستان 269
3ـ2 شکست اسلام سیاسی 271
3ـ3 ناکامی لیبرالیسم 276
ب: مفترقات جریانهای فکری سه گانه 281
1ـ افتراقات تبیینی 281
2ـ تفاوتهای بنیادین 282
3ـ افتراقات هنجاری 285
4ـ افتراقات راهبردی 287
ج: ترسیم دلالتهای مطلوب 292
1ـ مطلوبات تبیینی؛ بحران شناسی جامع 292
1ـ1 همه جانبه نگری 293
1ـ2 متناسب باشرایط و واقعیات عینی 295
1ـ3 بر خواسته از متن تاریخی و دادههای پیمایشی 296
2ـ مطلوبات بنیادین؛ همگرایی عقل و وحی 297
3ـ هنجارهای مطلوب؛ فضیلتهای انسانی 301
3ـ1: عدالت اجتماعی 302
3ـ2 آزادی هدایت شده 305
3ـ3 وفاق و تساهل اجتماعی/اسلامی 307
4ـ مطلوبات راهبردی 308
4ـ1 دموکراسی روشی 308
4ـ2 کارآمدی 310
جمع بندی 311
نتیجه گیری نهایی 315
فهرست منابع 320